Author's posts
چگونگی اعمال حق تعیین سرنوشت / محمدعلی بهمنی قاجار
چگونگی اعمال حق تعیین سرنوشت
محمدعلی بهمنی قاجار
پیشگفتار
یکی از اساسیترین موازین حقوق بشر، حق مردم برای تعیین سرنوشت خودشان است. اهمیت این حق تا بدانجا است که آن را پایه و اساس همگی حقوق بشری میدانند. در حقیقت برای نیل به سایر حقوق بشری تحقق اصل حق تعیین سرنوشت اهمیت به سزایی دارد و در صورتی که این اصل اجراء نگردد نمیتوان از دولتی غیر مننتخب انتظار چندانی داشت تا نسبت به اصول حقوق بشری متعهد باشد. اصل حق تعیین سرنوشت همانگونه که ارزشی مهم و بنیادی دارد، چالش برانگیز، مبهم و نامشخص نیز بوده است. به آسانی نمیتوان تعریفی از حق تعیین سرنوشت ارائه داد و تعیین قلمرو شمول این حق نیز پر از ابهام است. افزون بر این، موضوعی که در مورد اصل حق تعیین سرنوشت اهمیتی اساسی دارد، چگونگی اعمال اصل یاد شده است. اصل حق تعیین سرنوشت باید به گونهای اعمال گردد که تا آنجا که امکان دارد حاکمیت دولتها به چالش کشیده نشود. اعمال این اصل همچنین بایستی با لحاظ گردیدن سایر موازین سنتی و نیرومند حقوق بینالملل همانند: عدم مداخله دولتها در امور داخلی یکدیگر باشد. همچنین تامین اصل تعیین سرنوشت باید به پیشبرد احترام به حقوق بشر و تقویت صلح و امنیت کمک نماید.
با توجه به مواردی که بیان شد اعمال اصل حق تعیین سرنوشت نیز پیچیدگیهای بسیار زیادی داشته است. بیش از ۶۰ سالی که از پیدایش منشور ملل متحد و به رسمیت شناخته گردیدن اصل حق تعیین سرنوشت در این منشور میگذرد مفهوم این اصل دچار تحولاتی گردیده، قلمرو شمول آن توسعه یافته و درباره نحوه اعمال آن نیز برداشتهای تازه ای پدیدار شده است.
اصل تعیین سرنوشت به ویژه پس از تحولات دهه ۱۹۹۰ وارد دوران نوینی گردیده است. در این عصر نوین دیگر نمیتوان اهمیت بنیادین و پایهای اصل حق تعیین سرنوشت را انکار و در برابر آن ایستادگی کرد. همچنین استناد به اصل عدم مداخله در امور داخلی دولتها و صلاحیت انحصاری حاکمیت دولتها نیز برای گریز از اصل حق تعیین سرنوشت امکان پذیر نیست. با این وجود چون عصر استعمارزدایی هم پایان گرفته و تجزیه طلبی و کوچک شدن دولتها نیز پیامدهای ناگواری برای صلح و امنیت بینالمللی و وضعیت حقوق بشر داشته است. این اجماع به وجود آمده که اعمال اصل حق تعیین سرنوشت نباید مجوزی برای جداییخواهی و تجزیه و حتی تضعیف وحدت یک کشور باشد.
با توجه به مواردی که بیان شد در این نوشتار تلاش میگردد تا ضمن بررسی مفهوم حق تعیین سرنوشت و ابعادش، سیر تاریخی این حق و راهکارهای مشروع اعمال آن به ممنوعیت جداییخواهی بر اساس برداشت غالب از اصل حق تعیین سرنوشت نیز پرداخته شود. نوشتار حاضر از چهار گفتار و یک نتیجهگیری تشکیل میگردد و در آن تلاش میشود تا براساس جدیدترین رهیافتها از اصل حق تعیین سرنوشت مواردی که در بالا به آن اشاره شد، مورد بررسی قرار گیرد.
گفتار اول: مفهوم اصل حق تعیین سرنوشت و ابعاد آن
تاکنون تعریف دقیق و مشخصی از حق تعیین سرنوشت ارائه نشده است. برای رسیدن به درکی روشن از مفهوم حق تعیین سرنوشت، بیشتر بر ویژگیهای اساسی این حق اشاره میگردد. در وهله اول حق تعیین سرنوشت یک حق جمعی قلمداد گردیده است.
گرچه جنبههایی از این حق به ویژه جنبههای داخلی آن و مواردی که در پیوند با ماده ۲۵ میثاق بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی قرار دارند، از ویژگی یک حق فردی برخوردار هستند که هر کس به تنهایی میتواند از آن بهرهمند گردد ولی به طور کلی باید گفت که حق تعیین سرنوشت ویژگی یک حق جمعی را دارد. بدین معنا که حق تعیین سرنوشت بیشتر به عنوان حق مردم مورد تاکید قرار گرفته و نه حق هر فرد، در مواد ۵۵ و ۱ منشور ملل متحد و در ماده ۱ مشترک میثاقهای بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی نیز بر حق ملتها بر تعیین سرنوشتشان تاکید شده است. بنابراین اگرچه حق تعیین سرنوشت به رسمیت شناخته شده در حقوق بینالملل، جنبه فردی نیز دارد که نمونه آن ماده ۲۵ میثاق بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی است ولی حق تعیین سرنوشت را با توجه به مواد ۵۵ و ۱ منشور ملل متحد و ماده ۱ مشترک دو میثاق باید حق جمعی دانست که مردم از آن بهرهمند گردیده و میتوانند آنرا به صورت جمعی اعمال نمایند.
دیگر ویژگی مهم حق تعیین سرنوشت، ارتباط نزدیک این حق با خواست واقعی مردم است که بایستی به طور آزادانه بیان شود. بدین ترتیب که حق تعیین سرنوشت متعلق بههمه مردم یک جامعه دانسته شده و آنها این حق را باید به دور از هرگونه فشار و در یک فضای آزاد اعمال نمایند.
با این وجود چنین حقی نیز باید در کنار سایر اصول حقوق بینالملل اعمال شود. بنابراین اعمال حق تعیین سرنوشت بایستی با رعایت اهداف حقوق بینالملل همچون حفظ صلح و امنیت بینالملل و نیز توجه به اصول شناخته شدهای همانند اصل تمامیت ارضی، لحاظ گردد. با توجه به موارد یاد شده میتوان تعریف ذیل را از حق تعیین سرنوشت ارائه داد: «هر اجتماع انسانی که خود را به صورت یک مجموعه شناسایی کرده و دارای درجاتی از خودآگاهی جمعی است، حق دارد مورد شناسایی قرار گرفته و آیندهاش را خودش انتخاب کند و خواست سیاسیاش را در چهارچوب دولتی که در آن زندگی میکند به روشی دموکراتیک بیان نماید.»
در تعریف بالا، یک نکته ابهامآمیز وجود دارد و آن مفهوم هر اجتماع انسانی است به نظر میرسد بر مبنای تعریفی که ارائه شد، مفهوم اجتماع انسانی میتواند بههر گروه از افراد اطلاق گردد که خود را در چهارچوب یک هویت مشخص شناسایی کردهاند. در بیش از ۶۰ سالی که از تصویب منشور ملل متحد میگذرد، برداشت از مفهوم مردمیکه صاحب حق تعیین سرنوشت هستند، دچار تغییراتی نیز شده که به آن در گفتار بعدی پرداخته خواهد شد؛ ولی در اینجا باید به موارد گوناگونی که در پیوند با حق تعیین سرنوشت قرار دارد، اشاره کرد. به بیانی دیگر حق تعیین سرنوشت بسته به شرایط مردمیکه میخواهند از این حق استفاده نمایند، دارای ابعاد مختلفی است. در مجموع میتوان گفت که پنج جنبه از حق تعیین سرنوشت از دیدگاه حقوق بینالملل قابل شناسایی هستند. این پنج جنبه عبارتند از:
۱. حق مردم یک دولت به داشتن استقلال و عدم مداخله دولتهای دیگر در امور دولت آنها. این حق در پیوند با اصول حاکمیت دولتها، تمامیت ارضی و عدم مداخله در امور داخلی دولتهای دیگر قرار دارد و نتیجه آن عدم مشروعیت هر نوع سلطه خارجی بر مردم یک دولت مستقل است.
۲. حق مردم یک مستعمره که به وسیله نیروی خارجی اداره میگردد، برای استقلال و پایان سلطه استعماری و کسب استقلال.
۳. حق مردم برای انتخاب دولتی که میخواهند در آن زندگی نمایند. این حق در واقع به معنای حق انتخاب دولت متبوع یک گروه جمعیتی است و درباره اقلیتهای قومی، نژادی و ملی میتواند به صورت تقاضای خود مختاری بیان شود، گرچه در رهیافت نوین نسبت به حق تعیین سرنوشت چنین تقاضایی کم اعتبار شده است. تناقض این موضوع با سایر اصول حقوق بینالملل به این نتیجه انجامیده که تنها در صورت خواست مشترک دولت متبوع و اقلیت قومی موضوع خودمختاری میتواند تحقق یابد. البته حق مردم برای انتخاب دولت متبوعشان تنها به موضوع اقلیتهای قومی اختصاص ندارد، بلکه درباره انتخاب دولت متبوع مردم سرزمینی که از استعمار خارج میگردند نیز صادق است.
۴. نوع دیگری از حقوق تعیین سرنوشت به معنای حق مردم یک سرزمین برای انتخاب نوع نظام سیاسی مطلوبشان است.
۵. جنبه دیگری از حق تعیین سرنوشت همان بعدی است که در ماده ۲۵ میثاق بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی مورد تاکید قرار گرفته است و آن به معنای حق مشارکت دائمی و مستمر و آزادانه و برابر مردم در اداره امور دولت متبوعشان است.
پنج مورد یاد شده در مورد حق تعیین سرنوشت به دو نوع تقسیم میشود. یک نوع مربوط به جنبه خارجی حق تعیین سرنوشت و نوع دیگر مربوط به جنبه داخلی حق تعیین سرنوشت است. موارد ۲ و ۱ درباره جنبه خارجی حق تعیین سرنوشت هستند و موارد ۵ و ۴ در پیوند با جنبه داخلی این حق قرار دارند. مورد ۳ جنبه بینابینی دارد و میتوان آن را هم در ارتباط با جنبه خارجی حق تعیین سرنوشت و هم در پیوند با جنبه داخلی این حق دانست.
در مجموع هر پنج جنبه حق تعیین سرنوشت از سه ویژگی: سیاسی، حقوقی و اقتصادی برخوردارند. اصل حق تعیین سرنوشت سابقهای دیرینه به عنوان یک اصل سیاسی دارد. این اصل که دیرپایی آن حتی به بیش از چهار سده میرسد، از آغاز سده بیستم به عنوان یک اصل سیاسی مطرح شد و حتی پس از جنگ جهانی اول استناد به اصل یاد شده به پیدایش کشورهای جدیدی انجامید. با این وجود اصل حق تعیین سرنوشت فاقد جایگاه حقوقی بود و از دیدگاه حقوق بینالملل مورد شناسایی قرار نگرفت تا آنکه در سال ۱۹۴۵ در بند ۲ ماده ۱ منشور ملل متحد اصل حق تعیین سرنوشت مورد تاکید قرار گرفت. با اینکه به این اصل در منشور ملل متحد، اشاره گردید؛ ولی باز هم اصل یاد شده بیشتر واجد ویژگی سیاسی بود تا حقوقی، اما تحولات دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۵۰ به شناسایی اصل حق تعیین سرنوشت در حقوق بین الملل کمک کرد و سرانجام پس از تدوین و تصویب میثاقهای بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی بود که دیگر جایگاه اصل حق تعیین سرنوشت به عنوان یک قاعده حقوق بینالملل غیر قابل انکار گردید. اما در اینکه این اصل در ردیف کدام یک از قواعد حقوق بینالملل قرار دارد، تردید وجود داشته است. در سال ۱۹۶۶ کمیسیون حقوق بینالملل با توجه به مفاد منشور ملل متحد، دو میثاق و اعلامیه اعطاء استقلال به کشورها و مردمان مستعمرات مصوب سال ۱۹۶۰ و چندین قطعنامه سازمان ملل متحد هم چون قطعنامههای ۱۵۱۴ و ۱۸۰۳ ابراز میدارد که اصل حق تعیین سرنوشت از جمله قواعد آمره حقوق بینالملل به شمار میآید. برخی از صاحب نظران حقوق بینالملل نیز حق تعیین سرنوشت را در زمره قواعد آمره قلمداد کردهاند.
با این وجود در حال حاضر میتوان گفت که موضوع قاعده آمره بودن اصل حق تعیین سرنوشت منتفی گردیده و باید این اصل را از جمله تعهدات عام الشمول “Erga Omnes” دانست. دیوان دادگستری بینالمللی در آراء گوناگونی از جمله در رای مربوط به تیمور شرقی در سال ۱۹۹۵، اصل حق تعیین سرنوشت را دارای ویژگی ”Erga Omnes” قلمداد کرده است. در سال ۲۰۰۴ نیز در رأی مشورتی دیوان دادگستری بینالمللی در مورد موضوع دیوار حائل در سرزمینهای فلسطینی تأکید شده است که حق تعیین سرنوشت به عنوان یک حق “Erga Omnes” شناسایی میگردد. با توجه به موارد یاد شده بایستی حق تعیین سرنوشت را دارای ویژگی”Erga Omnes” دانست. بدین معنا که این حق از الزام آوری قواعد آمره برخوردار نیست ولی از جمله اصول اساسی حقوق بینالملل معاصر است که همه دولتها برای رعایت آن در برابر کل جامعه بینالمللی متعهد هستند. حق تعیین سرنوشت افزون بر ویژگی سیاسی و حقوقی از ویژگی اقتصادی نیز برخوردار است. بند ۲ از ماده ۱ میثاق بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی بر این ویژگی حق تعیین سرنوشت تصریح دارد. در این بند بیان شده است:
«کلیه ملل میتوانند برای نیل بههدفهای خود در منابع و ثروتهای طبیعی خود بدون اخلال با الزامات ناشی از همکاری اقتصادی بینالمللی مبتنی بر منافع مشترک و حقوق بینالملل آزادانه هرگونه تصرفی بنمایند. در هیچ مورد نمیتوان ملتی را از وسایل معاش خود محروم کرد.»
در تفسیر این بند، کمیته حقوق بشر ابراز میدارد:
«بند ۲ ماده ۱ میثاق بعد خاصی از مفهوم اقتصادی تعیین سرنوشت را بیان میدارد که همان حق مرم برای استخراج و استفاده از منابع طبیعی در جهت نیل به اهداف خودشان است، بدون اینکه به اصول و تعهدات ناشی از همکاری اقتصادی بینالمللی آسیب برسانند. این حق، وظایف هم سطح و یکسان برای همه دولتها و جامعه بینالمللی در بردارد، دولتها باید هر عامل یا هر مشکلی که بهرهبرداری آزادانه از ثروت و منابع طبیعیشان را با مشکل مواجه میکند و مغایر این بند ماده ۱ است و نیز میزان تاثیری که این عوامل یا مشکلات بر بهرهمندی و برخورداری از سایر حقوق مقرر در میثاق دارد را مشخص کنند.»
بر مبنای این تفسیر کمیته حقوق بشر میتوان جنبه اقتصادی حق تعیین سرنوشت را دارای ویژگیهای ذیل دانست:
۱. منابع طبیعی هر کشور متعلق به مردم آن کشور بوده و این مردم میتوانند به وسیله دولتهای منتخب خود از این منابع بهره مند گردند.
۲. هر نوع بهره برداری دولتهای استعماری از منابع سرزمینهای مستعمره باید در خدمت مردم این سرزمینها باشد و هرگونه بهرهبرداری استعمارگران از این منابع در راستای منافع استعمارگران و یا هر نیروی دیگری به جز مردم سرزمینهای مستعمره نامشروع بوده و نقض فاحش حق تعیین سرنوشت مردم این سرزمینها قلمداد میگردد.
۳. مردم بر مبنای حق تعیین سرنوشت میتوانند از حکمرانان انتخابی خود بخواهند تا از منابع اقتصادیشان به نفع آنها بهره برداری شود.
۴. در مجموع با توجه به تمام مواردی که در این گفتار به آن اشاره شد، حق تعیین سرنوشت را باید یک حق متعلق به مردم هر جامعه دانست این حق دارای جنبههای داخلی و خارجی است. این حق دارای ویژگیهای سیاسی، حقوقی و اقتصادی است و روند تحول آن منجر شده تا موضوع تعیین سرنوشت از یک اصل سیاسی فراتر رفته و تبدیل به یک قاعده حقوق بینالمللی نیز گردد؛ قاعدهای که پیامدهای اقتصادی نیز دارد.
گفتار دوم: سیر تاریخی اعمال حق تعیین سرنوشت
درسده بیستم و پس از جنگ جهانی اول «ویلسون» ریاست جمهوری ایالات متحده آمریکا ایده حق مردم برای تعیین سرنوشت خودشان را با جدیت مطرح کرد. ولی این ایده پس از پایان جنگ جهانی دوم و به دنبال طرح تدوین منشور ملل متحد بود که موضوع حق تعیین سرنوشت به ویژه از دیدگاه حقوق بین الملل حائز اهمیت گردید. هنگامیکه موضوع درج حق تعیین سرنوشت در منشور ملل متحد مطرح شد، این سؤال پیش آمد که حق تعیین سروشت چه قلمرو شمولی دارد و این حق چگونه میتواند اعمال گردد. در وهله اول در فاصله میان منشور آتلانتیک در سال ۱۹۴۱ تا مذاکرات سانفرانسیسکو در سال ۱۹۴۴ این دیدگاه وجود داشت که حق تعیین سرنوشت مربوط به مردم سرزمینهایی است که در اشغال آلمانها بودند و تصدیق این حق به معنای اجازه به مردم سرزمینهای اشغالی برای دستیابی به حاکمیت ملی تلقی میشد.
در سال ۱۹۴۵ و در جریان تصویب منشور ملل متحد برای دولتها و به ویژه دولتهای بزرگ که دارای مستعمرات بودند، این ابهام پیش آمد که مبادا حق تعیین سرنوشت به مردم سرزمینهای مستعمره نیز سرایت نماید. این موضوع باعث بروز مخالفتهایی با درج حق تعیین سرنوشت از طرف دولتهایی همچون بلژیک شد و در انگلستان نیز اعتراضهایی نسبت به درج این حق در منشور ملل متحد پدیدار گردید تا آنجا که چرچیل نخست وزیر انگلستان مجبور شد به نمایندگان مجلس عوام اطمینان بدهد که دامنه اصل حق تعیین سرنوشت به سرزمینهای مستعمره کشیده نخواهد شد. با وجود چنین ابراز اطمینانهایی به دنبال تصویب منشور ملل متحد در سال ۱۹۴۵ موضوع اعمال حق مردم برای تعیین سرنوشتشان در دو صورت امکان پیدا کرد. برای مردم سرزمینهای در اشغال بیگانه و مردم سرزمینهای مستعمره، وضعیت در اشغال بیگانه شامل وضعیتهایی است که در آن یک قدرت با توسل به زور به مردم یک سرزمین خارجی سلطه پیدا کند، چنین سلطهای هیچگونه مشروعیتی برای تحصیل و بدست آوردن سرزمینی ایجاد نمینماید و مردم سرزمین اشغال شده از حق تعیین سرنوشت خود برخوردار بوده و نیروهای اشغالگر باید به این حق احترام بگذراند. نمونه اشغال سرزمین در دنیای معاصر، اشغال سرزمینهای فلسطینی به وسیله اسرائیل، اشغال افغانستان توسط شوروی و اشغال کویت به دست عراق بوده است. در همگی این موارد نهادهای بینالمللی همانند: شورای امنیت سازمان ملل متحد، کمیسیون حقوق بشر و دیوان دادگستری بینالمللی بر نامشروع بودن هرگونه تغییر وضعیت سرزمینهای اشغالی که میتواند اعمال حق تعیین سرنوشت مردم این سرزمینها را دچار خطر سازد تأکید کردهاند. اهمیت ممنوعیت مداخله قدرت اشغالگر در جلوگیری از تحقق اصل تعیین سرنوشت تا بدانجا میرسد که حتی در اساسنامه دیوان کیفری بینالمللی برخی از اقداماتی که به طور معمول برای جلوگیری از اعمال حق تعیین سرنوشت توسط دولتهای اشغالگر صورت میگیرد، مصداق جنایت جنگی دانسته شدهاند. اعمال حق تعیین سرنوشت در مواقعی که کشوری در اشغال قدرت بیگانه قرار دارد بدین معنا است کههرگاه یک قدرت بیگانه مداخله نظامی انجام داده و اقدام به اشغال نظامیکشور مستقلی نماید، مردم کشور اشغال شده دارای حق استقلال و رهایی از غلبه و سلطه خارجی هستند. اعمال تعیین سرنوشت تنها به مردم سرزمینهای اشغالی محدود نمانده است، بلکه مردم سرزمینهای مستعمره نیز میتوانند از این حق استفاده نمایند. با وجود اینکه در منشور ملل متحد به صراحت به حق مردم مستعمرات برای تعیین سرنوشتشان اشاره نشده بود ولی در عمل این حق پذیرفته شد و در قطعنامههای گوناگون سازمان ملل متحد نیز بر این موضوع تأکید میگردد.
سرانجام در سال ۱۹۶۰ نیز «اعلامیه اعطای استقلال به کشورها و مردم مستعمرات» به تصویب مجمع عمومی رسید. در سال ۱۹۶۸هم در بند ۹ اعلامیه کنفرانس بینالمللی حقوق بشر تهران بر ضرورت تقویت استعمارزدایی تأکید میگردد. حق مردم مستعمرات برای تعیین سرنوشت خود به معنای حق آنها برای تعیین آزادانه وضعیت سیاسیشان و توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگیشان است. اعمال این حق به سه گونه امکان پذیر بود، با استقلال، متحد شدن با یک دولت مستقل و ادغام در یک دولت مستقل. در مورد اول نیازی به رفراندوم یا مراجعه به آراء عمومی نیست ولی در دو مورد دیگر این موضوع ضرورت دارد. حق مردم مسعمرات برای تعیین سرنوشتشان تنها یک بار قابل اعمال است و پس از یک بار اعمال، این حق منتفی میگردد. نتیجه ايده استعمارزدایی استقلال ۷۰ سرزمین در فاصله بین سالهای ۱۹۷۹ تا ۱۹۴۵ بود. در مجموع میتوان گفت که در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۶۰ و ۱۹۵۰ موضوع حق تعیین سرنوشت برای مردم سرزمینهای اشغالی و مستعمرات محرز بود. اما جنبه داخلی این حق یعنی حق مردم یک کشور برای انتخاب نظام سیاسی مطلوبشان و مشارکت در ادارۀ یک کشور مورد شناسایی قرار نمیگرفت. از طرف دیگر استقلال کشورهای مستعمره به ایجاد سرزمینهایی انجامید با بافت قومی گوناگون و این موضوع باعث شد تا در این کشورها گروههای قومی ایجاد شوند که خواستار جدایی از کشور جانشین استعمار گردند. پاکستان نمونه بارزی از کشورهای استقلال یافته از استعمار بود که در آن گروههای مختلفی هم چون: بنگالیها، پشتونها، بلوچها و سنیها در اعتراض به آنچه حاکمیت انحصاری پنجابیها ادعاء میکردند، خواستار جدایی و تشکیل کشوری تازه و یا حداقل خودمختاری بودند. در میان این قومیتها تنها بنگالیها موفق شدند با حمایت دولت هند به استقلال دست یافته و کشور بنگلادش را تشکیل دهند.
با وجود نمونههایی همچون مورد یاد شده این نگرانی به وجود آمد که عملی گردیدن اصل حق تعیین سرنوشت در مورد مردم سرزمینهای غیرمستعمره و غیراشغالی تنها در صورت مداخله خارجی امکان پذیر گردد. به بیانی دیگر، مردم این سرزمینها از اعمال این حق محروم مانده و مجبور به زندگی در زیر اقتدار دولتهایی غیر منتخب شدند، مگر اینکه به دلیل منافع کشورهای خارجی گروهی از آنها دستاویز کشوری خارجی، قرار گیرند. در این صورت نیز اعمال حق تعیین سرنوشت در راستای تضعیف و تجزیه کشور متبوع آن مردم صورت میگرفت و همراه با فجایع انسانی بسیار زیادی بود. با توجه به چنین شرایطی موضوع اصل حق تعیین سرنوشت پس از پایان جنگ سرد وارد برهه نوینی گردید. در دوران پس از جنگ سرد دیگر موضوع رقابت دو ابرقدرت نبود که گاه به عنوان مشوقی برای جنبشهای جداییطلب و گاهی همچون مانعی در برابر این جنبشها جلوهگر میشد. در این عصر موضوع محدوده و اعمال اصل حق تعیین سرنوشت همراه با چالشهای بسیار زیادی مطرح گردید.
در این زمینه ابهامات پرشماری وجود داشت، استمرار وضعیت گذشته به معنای تداوم دولتهای سلطهگر و نقض فاحش حقوق بشر اساسی مردم بود. از طرف دیگر استفاده ابزاری از اصل حق تعیین سرنوشت و استناد بی رویه به این اصل میتوانست به تشکیل دولتهای بسیار زیادی بیانجامد، کنترل جامعه جهانی و نظم آن را دچار مشکل سازد و بیش از پیش آتش جنگهای داخلی را شعلهور نماید. استناد به این اصل همچنین میتوانست راه را برای مداخلات کشورهای خارجی در جهت منافع این کشورها هموار سازد. موضوعی که بدون شک پیامدهای ناگواری بههمراه داشت. با توجه به تمام مواردی که به آنها اشاره گردید، رویه حقوق بینالملل در عصر پس از جنگ سرد در تلاش بوده تا راهکارهایی مشروع برای اعمال اصلی حق تعیین سرنوشت ارائه داده و در کنار آن بر ممنوعیت تجزیهطلبی و جداییخواهی که مغایر با اهداف و اصول حقوق بینالملل است، تاکیدی بیش از پیش نماید. در گفتارهای بعدی به این موارد پرداخته خواهد شد.
گفتار سوم: راهکارهای مشروع اعمال حق تعیین سرنوشت
پس از پایان جنگ سرد این ایده محرز گردید که حق تعیین سرنوشت دیگر تنها به مردم سرزمینهای اشغالی و مستعمره تعلق ندارد، بلکه این حق مربوط به مردم در همه کشورهای مستقل است. البته پذیرش این موضوع نیز ابهاماتی را به دنبال داشت، اینکه منظور از مردم چیست، آیا گروههای اقلیت نیز که یک گروه جمعیتی هستند که بر مبنای محورهایی همچون زبان و مذهب و یا تاریخ و فرهنگ مشترک خود را به عنوان یک عنصر جمعیتی شناسایی کردهاند، میتوانند به حق تعیین سرنوشت استناد نمایند یا خیر و در صورتی که امکان استفاده آنها از این حق وجود دارد برای چه مقاصدی میتوانند به حق یاد شده استناد نمایند. همچنین اگر اقلیتها امکان توسل به حق تعیین سرنوشت را ندارند، چگونه میتوانند از این حق بهرهمند گردند.
حقوق بینالملل در عصر پس از جنگ سرد به این ابهامات پاسخ داده است. در وهله اول این موضوع مشخص گردیده که حق تعیین سرنوشت متعلق به تمام مردم یک سرزمین بوده و گروههای مذهبی، قومی یا ملی در درون یک کشور نمیتوانند به تنهایی از این حق استفاده نمایند. بلکه این حق به وسیله تمام مردم یک سرزمین قابل اعمال است. گروههای مذهبی، قومی یا ملی نیز در کنار سایر مردم یک سرزمین میتوانند از این حق بهرهمند شده و آنرا اعمال نمایند. بر این اساس یک گروه قومی یا ملی در درون یک کشور حقی برای کسب استقلال یا تعیین نظام سیاسی، اقتصادی و اجتماعی به طور مستقل و جدا از سایر بخشهای جمعیت یک کشور ندارد. در اینجا باز دو ابهام به وجود میآید؛ مردم به چه ترتیبی میتوانند حق تعیین سرنوشت خود را اعمال نمایند و اکثریت مردمی که حق تعیین سرنوشت متعلق به آنها است چه وظیفه و تکلیفی در مقابل اقلیت همان مردم دارند. به بیان دیگر اگرچه حق تعیین سرنوشت متعلق به همه مردم یک کشور است ولی آیا اقلیتهای آن کشور نیز از حقوق برخودار هستند یا نه، درباره این ابهامات نیز باید گفت که در وهله اول، حق مردم یک سرزمین مستقل برای تعیین سرنوشت خود برخلاف حقی که مردم سرزمینهای مستعمره یا در اشغال برای استقلال دارند، دارای یک ماهیت مستمر و دائمیاست و با یک بار اعمال از بین نمیرود و به معنای حق مردم برای انتخاب نظام سیاسیشان و مشارکت در زندگی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی است. اما حقوق اقلیتها نیز در پرتو حق تعیین سرنوشت، بدین معنا است که آنها در کنار سایر مردم کشورشان حق دارند در تعیین دولتی دموکراتیک که از همه مردم نمایندگی کند نقشی بر مبنای جمعیتشان ایفاء کرده و در تصمیم گیریهای دولتی نیز دخالت داشته باشند. همچنین جنبه دیگری از حق اقلیتها نیز در زمینه تعیین سرنوشتشان به معنای حق آنها برای پاسداری از هویت و فرهنگشان است. در مجموع باید گفت که اقلیتها بر مبنای اسنادی همچون:
ماده ۲۷ میثاق بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی مصوب ۱۹۶۶ و اعلامیه حقوق اقلیتها «افراد متعلق به اقلیتهای ملی، قومی، مذهبی و زبانی» مصوب سال ۱۹۹۲ دارای حقوق گستردهای برای حفظ هویت فرهنگیشان هستند، با این حال هیچ حقی برای جداییخواهی یک گروه ملی، قومی یا مذهبی وجود ندارد.
این گروهها نه تنها از چنین حقی برخوردار نیستند، بلکه بایستی مطالبات مشروعشان را که در چهارچوب حق تعیین سرنوشت مورد شناسایی قرار گرفته است، یعنی حقی که برای مشارکت در زندگی سیاسی و اقتصادی و اجتماعی کشور دارند و حقی که در راستای حفظ هویت فرهنگیشان از آن بهرهمند هستند را با پایبندی به اصل تمامیت ارضی کشور متبوعشان تعقیب نمایند.
رویه عملی نیز در جهان معاصر دلیلی بر بی اعتبار بودن استناد به اصل حق تعیین سرنوشت برای جداییخواهی است. نمونه منطقه کبک کانادا و جمهوری تاتارستان روسیه مصداقی از بی اعتباری استناد به اصل حق تعیین سرنوشت برای جداییخواهی به شمار میروند. این در حالی است که موارد تجزیه کشورها در دو دهه اخیر هم چون تجزیه اتحاد جماهیر شوروی و یوگسلاوی نیز بدون استناد به اصل حق تعیین سرنوشت صورت گرفته است.
در حقیقت رویه حقوق بینالملل نسبت به موضوع بهرهمندی گروههای اقلیت از اصل حق تعیین سرنوشت بدین گونه بوده که این حق در چهارچوب حقوق بشر و به ویژه مواد ۲۷ و ۲۵ میثاق بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی مورد توجه قرار گرفته است. در این راستا بر ممنوعیت تجزیهطلبی تأکید شده و حقوق اقلیتها از دیدگاه پیشبرد احترام به حقوق بشر مورد اهتمام قرار میگیرد. در گفتار بعدی به این موضوع خواهیم پرداخت که بنا به چه دلایلی حقوق بینالملل چنین رویهای را در پیش گرفته است.
گفتار چهارم: ممنوعیت جداییخواهی و تجزیهطلبی
از هنگام تصویب منشور ملل متحد و پس از به رسمیت شناخته شدن اصل حق تعیین سرنوشت بر این موضوع تاکید گردیده است که اصل یاد شده باید با رعایت تمامیت ارضی کشورها صورت بگیرد.
موضوع احترام به تمامیت ارضی دولتها با حق مردم سرزمینهای اشغالی و مستعمره برای استقلال تفاوت دارد زیرا رهایی سرزمین مستعمره یا اشغالی از تسلط دولت استعماری و یا اشغالگر بر تمامیت ارضی دولتی آسیب وارد نمیکند.
بنابراین از ابتدای شناسایی اصل حق تعیین سرنوشت در حقوق بینالملل ضرورت هماهنگی این اصل با تمامیت ارضی دولتها محرز بود. اما پس از پایان جنگ سرد و به دنبال تجزیه اتحاد جماهیر شوروی و یوگسلاوی، با وجود بی تاثیر بودن استناد به اصل حق تعیین سرنوشت در این رویدادها، جنبشهای جداییخواهی در سرتاسر جهان نیرومندتر گردیدند.
این جنبشها برای مشروعیت بخشیدن به اهداف خود به اصل حق تعیین سرنوشت متوسل شدند و به دنبال این موضوع، جهان شاهد درگیریهای خونباری توسط گروههای جداییخواه بود. نمونه این جنبشها نهضت جداییخواهی در چچن روسیه بود که اقدامات خشونتبار جداییخواهان چچنی و پاسخ خشونتبارتر دولت روسیه را بههمراه داشت، چنین وضعیتهایی با واکنش جامعه بینالمللی روبرو گردید. به دنبال تجزیه اتحاد جماهیر شوروی و در حالی که جنبشهای جدایی خواهی در سرتاسر جهان در صدد تقویت خود بودند، در سال ۱۹۹۳ کنفرانس جهانی حقوق بشر در وین با صدور اعلامیهای بر ممنوعیت هر نوع تجزیهطلبی و جداییخواهی تاکید مینماید. در پاراگراف ۱ مکرر از قسمت دوم این اعلامیه ضمن برشمردن اهمیت اجرای حق تعیین سرنوشت و بیان اینکه محرومیت از این حق، نقض حقوق بشر است، تصریح میگردد:
«حق تعیین سرنوشت نبایستی به عنوان مجوز یا مشوقی برای هر عملی که منجر به تجزیه یا تهدید کل یا جزئی از تمامیت ارضی یا وحدت سیاسی کشورهای دارای حاکمیت و مستقل که طبق اصل حقوق مساوی و حق تعیین سرنوشت ملتها امور خود را در دست دارند و بدین ترتیب دارای دولتی هستند که نماینده کل مردم متعلق به آن سرزمین و بدون تبعیض از هر نوع باشد تلقی گردد.»
موضوع تعهد دولتها به دوری از هر نوع تبعیض و اینکه دولت باید نماینده کل مردم متعلق به سرزمینش باشد یک تعهد دولت نسبت به اجرای اصل حق تعیین سرنوشت است. با این وجود در صورت پشت کردن دولتها نسبت به این اصل نیز مجوزی برای جداییخواهی و آسیب رساندن به تمامیت ارضی وجود ندارد. البته اعلامیه کنفرانس جهانی حقوق بشر وین نسبت به این موضوع ساکت است، ولی در سایر منابع دلایلی برای تایید نظر بیان شده موجود هست. در توصیه کلی شماره ۲۱ کمیته منع هر نوع تبعیض نژادی، صادر شده به تاریخ ۲۳ آگوست ۱۹۹۶ بر این موضوع تاکید میگردد که این کمیته هیچگونه حقی را برای اعلام یکجانبه تجزیه و جدایی از یک دولت را به رسمیت نمیشناسد.
ماده ۸ اساسنامه دیوان کیفری بینالمللی مصوب ۱۹۹۸ نیز پس از برشمردن مصادیق جنایات جنگی و تاکید بر ممنوعیت این مصادیق و مجازات مرتکبان آنها بر این مطلب تاکید میکند که دولتها حق دارند تا با تمام وسایل قانونی از وحدت و تمامیت ارضی کشور خود دفاع نمایند.
به بیانی دیگر، از این ماده بر میآید که دولتها حق دارند ولو با اعمال زور هر نوع حرکت جداییخواهانه را سرکوب کنند. به شرط اینکه به جنایات جنگی، جنایت علیه بشریت و نسل کشی که اقداماتی غیرقانونی هستند، متوسل نگردند. فراتر از این با نگاهی به قطعنامههای شورای امنیت سازمان ملل متحد در مورد کوزوو این موضوع محرز میگردد که شورای امنیت حتی در وضعیتی مانند کوزوو که نقض فاحش حقوق بشر نیز صورت گرفته بود، بر اهمیت حفظ تمامیت ارضی تاکید مینماید.
در چنین وضعیتی نیز گرچه شورای امنیت اقدامات کشورهای عضو پیمان ناتو را برای جلوگیری از نقض فاحش حقوق بشر در کوزوو ممنوع نمیکند، ولی تصریح میدارد که این اقدامات بایستی با رعایت تمامیت ارضی یوگسلاوی صورت بگیرد. رویه حقوق بینالملل برای ممنوعیت تجزیهطلبی و جداییخواهی دلایلی دارد که در ذیل به آنها اشاره میشود:
احترام به اصول سنتی حقوق بینالملل
یکی از اصول سنتی حقوق بینالملل، اصل احترام به تمامیت ارضی است. بسیاری از اسناد بینالمللی و هم چنین رویه دیوان دادگستری بینالمللی بر حمایت از تمامیت ارضی کشورها تاکید میکنند. اهمیت اصل تمامیت ارضی در حقوق بینالملل تا بدانجا میرسد که هرگونه اقدامی علیه آن به استناد هیچ اصلی مشروعیت نداشته و این اصل به طور عام در حقوق بینالملل پذیرفته شده است. البته میتوان گفت که اصل حق تعیین سرنوشت نیز اهمیت به سزایی دارد و با توجه به قدرت روزافزون این اصل بایستی موضوع احترام به اصل تمامیت ارضی نیز با اصل حق تعیین سرنوشت سازگار گردد. به بیانی دیگر باید به درخواست گروههای جداییخواه نیز توجه شود زیرا خواستهای انسانی مهمتر از مسائل اعتباری هم چون چهارچوبها و مرزها است.
در برابر چنین دیدگاههایی این پاسخ ارائه شده است که توجه به ادعاهای تجزیهطلبانه مترادف بیاعتنایی به اصول سنتی نظم بینالمللی هم چون: تمامیت ارضی، حاکمیت دولتها و حتی اصلی همانند ممنوعیت مداخله امور داخی دولتها است. در نتیجه هر گونه توجه به تقاضاهای جداییخواهانه به معنای تجدیدنظر در چهارچوب روابط بینالملل و مبانی آن یعنی اصول حاکم بر حقوق بینالملل معاصر خواهد بود. موضوعی که جهان را با خطر بیقاعده شدن مواجه میکند که پیامد این بیقاعدگی نیز بیش از همه حقوق انسانها را در معرض تهدید قرار میدهد.
بنابراین توجه به خواستهای یک گروه خاص نه تنها در راستای تضمین حقوق انسانها نیست بلکه این موضوع را در ابعادی وسیع و جهانشمول متزلزل میسازد؛ زیرا اهمیت قائل گردیدن برای چنین خواستهایی به معنای بیاعتباری دستاوردهای حقوق بینالملل است که با مرارت زیاد حاصل شدهاند. بیاعتباری این اصول حمایتهای بینالمللی نسبت به دولتهای ضعیف را کاهش داده و سرنوشت و آینده آنها را بیش از هر چیز ملعبه دست قدرتهای بزرگ خواهد ساخت.
مغایرت جداییخواهی با اهداف اصل حق تعیین سرنوشت
در عمل ثابت شده است که جنبشهای جداییخواه در صورت وجود پشتیبانی خارجی احتمال دارد تا به موفقیت دست یابند. نمونه واضح چنین جنبشهایی استقلالطلبی پاکستان شرقی بود که با حمایت دولت هند به تشکیل دولت بنگلادش انجامید. اما در مقابل جنبشهای جداییخواهانهای هم چون کبک کانادا، چچن روسیه، تامیلهای سریلانکا و بسیاری جنبشهای دیگر به دلیل عدم پشتیبانی خارجی با شکست روبرو گردیدند.
بنابراین جنبشهای جداییخواهی بیشتر عاملی برای دولتهای بزرگ جهت فشار بیشتر به دولتهای ضعیفتر بودهاند. چنین وضعیتی نه تنها در جهت عملی گردیدن اصل حق تعیین سرنوشت نیست، بلکه پایههای بنیادین این اصل را که به معنای حق مردم یک سرزمین برای استقلال سیاسی اجتماعی و اقتصادی است را زیر سوال میبرد.
مغایرت جدایی خواهی با اهداف منشور ملل متحد
اهداف اصلی منشور ملل متحد که در سایر موازین حقوق بینالملل نیز تایید شده است، افزایش صلح و امنیت بینالمللی و پیشبرد احترام به حقوق بشر بوده است. اصل حق تعیین سرنوشت نیز برای تحقق چنین اهدافی مورد شناسایی قرار گرفت. در عمل نشان داده شده که تجزیه کشورها به عملی شدن اهداف یاد شده نیانجامیده بلکه این آرمانها را بیش از گذشته تضعیف کرده است. تجربه پس از پایان جنگ سرد و تجزیه اتحاد جماهیر شوروی و یوگسلاوی همراه با بروز جنگهای داخلی و تضعیف صلح و امنیت بود و خونریزیهای بسیار زیاد و نقض فاحش و گسترده حقوق بشر را نیز به دنبال داشت.
در نتیجه باید گفت که جداییخواهی نه تنها به تحقق اصل تعیین سرنوشت کمک نمیکند بلکه آرمانهای منشور ملل متحد را نیز به خطر میاندازد. تفسیری که کمیته منع تبعیض از پیامدهای ناگوار جداییخواهی ارائه داده مطالبی که بیان شد را تایید میکند. کمیته منع تبعیض در توصیه کلی شماره ۲۱ خود مورخ آگوست ۱۹۹۶ در این باره تصریح میدارد:
«کمیته حقی برای اعلام یکجانبه تجزیه و جدایی از یک دولت شناسایی نمیکند و اعلام مینماید که تجزیه دولت برای پشتیبانی از حقوق بشر و حفظ صلح و امنیت نه تنها مفید نیست بلکه این امر زیانبار و مخرب است.»
جداییخواهی و افزایش بینظمیدر جامعه بینالمللی
همان گونه که پیش از این بیان شد مشروعیت دادن به جنبشهای جداییخواهانه موجب زیر سوال رفتن چهارچوبهای روابط بینالملل و اصول حاکم بر حقوق بینالملل خواهد گردید. این امر خود بینظمیهای بسیار زیادی را به دنبال دارد؛ ولی حتی اگر از این موضوع نیز صرفنظر کرد و فرض را بر این گرفت که جنبشهای جداییخواهی نیز میتوانند بدون آسیب زدن به حقوق بینالملل به موفقیت دست یابند این موضوع غیرقابل انکار است که جداییخواهی همراه با تشنج، ناامنی و نقض حقوق بشر است و از این دیگاه نیز به افزایش بینظمیدر جهان میانجامد. اما گذشته از این موضوع، ایجاد دولتهای جدید بر اساس هرگروه قومی ملی به پیدایش جهانی نوین منجر میگردد که شاید از هزاران دولت تشکیل گردد. جامعهای با این تعداد دولت که بدون شک بیشتر آنها نیز دولتهایی کوچک خواهند بود، بسیار غیرقابل کنترل بوده و بی نظمیهای بسیار زیادی را بههمراه دارد. کلینتون ریاست جمهوری ایالات متحده آمریکا در فاصله سالهای (۲۰۰۰-۱۹۹۲) در سال ۱۹۹۹ در سخنرانی بسیار دقیق به این موضوع اشاره کرده و بی نظمیهای ناشی از کوچک شدن دولتها را یادآور میگردد. کلینتون در این باره ابراز میدارد:
«اگر هر گروه قومی و نژادی و مذهبی که در بخشی از یک سرزمین زندگی مینماید که دیگر اقوام در آن به سر نمیبرند به یک ملت مستقل تبدیل گردند، ما باید ۸۰۰ کشور در جهان داشته باشیم و در آن صورت داشتن اقتصاد کارآمد یا سیاست جهانی فعال بسیار مشکل میگردد»
افزون بر مواردی که به آن اشاره شد، باید از یک دلیل مهم دیگر نیز برای اینکه از دیدگاه حقوق بینالملل ممنوعیت تجزیهطلبی مورد تاکید قرار گرفته هم نام برد. این دلیل، تشویق دولتها برای احترام هر چه بیشتر به موازین حقوق بشری است. در صورتی که دولتها از این بیم داشته باشند که در صورت تن در دادن به قواعد حقوق بشری تمامیت ارضی آنها مورد تهدید قرار میگیرد، بدون شک از این قواعد دوری میجویند. برعکس این موضوع نیز صادق است بدین معنا که هرگاه دولتها از حاکمیت و حفظ تمامیت ارضی خود اطمینان داشته باشند، با اشتیاق بیشتری موازین حقوق بشری را پذیرفته و آن را اجراء مینمایند.
نتیجهگیری
اصل حق تعیین سرنوشت یک اصل با پیشینه تاریخی است که پس از تصویب منشور ملل متحد و دو میثاق بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی از ارزش حقوقی نیز برخوردار گردید. این اصل هم اکنون دارای ویژگیهای سیاسی، حقوقی و اقتصادی است و در دو جنبه خارجی و داخلی نیز میتواند اعمال شود.
اصل حق تعیین سرنوشت در حال حاضر از موضوع تعیین سرنوشت برای مردم سرزمینهای اشغالی و مستعمره نیز فراتر رفته و به معنای حق مردم هر سرزمین مستقلی برای انتخاب سرنوشت سیاسی و اقتصادیشان است. در این میان گروههای ملی، قومی یا مذهبی در درون یک کشور حقی برای جداییخواهی و ایجاد یک دولت مستقل ندارند اما این موضوع نمیتواند بدین گونه تفسیر گردد که این گروهها نمیتوانند از حق تعیین سرنوشت بهرهمند گردند. بلکه آنها افزون بر اینکه قادر هستند در کنار سایر مردم سرزمینشان حق تعیین سرنوشت خود را از طریق گزینش یک دولت دموکراتیک و مشارکت در اداره امور آن اعمال نمایند از حقوق ویژهای نیز برخوردار هستند. از جمله این حقوق میتوان به حق حفظ فرهنگ، سهم داشتن از ثروت ملی و ایفای نقش در دولت متبوع و حق انجام فعالیتهایی برای حفظ هویت گروهیشان در چهارچوب قانون اساسی اشاره کرد. دولتها نیز با وجود اینکه دارای حق حفظ تمامیت ارضی و حاکمیت خود هستند، ولی در برابر این حق دارای تکالیفیاند. این تکالیف عبارتند از احترام به حق مردم یک سرزمین برای انتخاب سرنوشت خود و رعایت حقی که آنها برای بهرهمند شدن از منابع طبیعی سرزمین خود در جهت منافعشان دارند.
در یک کلام باید گفت که هم اکنون اعمال اصل حق تعیین سرنوشت بدین معنا است که مردم یک سرزمین از جمله گروههای ملی، قومی و مذهبی که در آن سرزمین زندگی میکنند، باید بتوانند از دولتی که نماینده آنها بوده و به اصولی هم چون دموکراسی، عدالت، تساوی، حاکمیت قانون و کثرتگرایی سیاسی و فرهنگی پایبند باشد، بهرهمند گردند. در این میان نظام اداری دولتها و اینکه در یک کشور نظام متمرکز اداری وجود داشته باشد و یا دولت آن کشور برای گروههای قومی و ملی ترتیبات خودمختاری پیشبینی نماید از دیدگاه حقوق بینالملل موضوعی تعیین کننده نبوده و ملاکی برای رعایت اصل حق تعیین سرنوشت نیست. بلکه موضوعی که محکی برای پایبندی دولتها به اصل حق تعیین سرنوشت به شمار میرود، میزان تعهد آنها نسبت به موازین حقوق بشر و به ویژه احترام آنها به مندرجات میثاق بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی است.
*****
پی نوشتها:
1.Tomas franck , Rosalyn Higgins, Alain pellet , Malcolm N. shaw , Christian Tomuschat , The Territorial InteGrity of Quebec in the event of the attainment of sovereiGnty
2. مرکز مطالعات حقوق بشر، گزیدهای از مهمترین اسناد بینالملللی حقوق بشر، تهران، دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، ۱۳۸۲، صص ۲۸و ۲۷
۳. محمد شبرنگ، منشور سازمان ملل متحد (انگلیسی به فارسی) به انضمام اعلامیه جهانی حقوق بشر، تهران، دانشور، ۱۳۸۲، صص ۶۵و ۹
4.Thomas franck , op. Cit
5.mark suksi , constitutional options for self – Determination what really works , presented at options for kosovo΄s final status: A policy conference , UN association of America, Rome 12-14 Decenber. 1999 / cited on: (www.tamilnation. Org)
6. ibid.
7.Daniele archibugi , a critical analysis of the self – determination of peoples: a cosmopolitan perspective, (www.Tamilnation.Org(
8. شبرنگ، پیشین، ص ۹
9.Antonio Cassese , self – determination of peoples , a legal reappraisal, cambridge university , 1st published in 1995,reprinted 1996 p.37
10. I bid. pp. 37. 50
11. محمدرضا ضیایی بیگدلی، حقوق بین الملل عمومی، تهران، گنج دانش، ۱۳۸۴، چ ۲۱، ص ۱۶۷
12.A. Cassese,op. cit , op. 1234
13.ICJ Reports , 1995 , p. 24
14.ICJ Reports , 2004 , pp. 88, 155
15. مرکز مطالعات حقوق بشر، پیشین، ص ۱۶
16.A. cases , op. cit , p. 55
17.D. archilougi. op. Cit
18.A. cassese ,op. cit , p 37
19.ibid
20.ibid , pp. 90-91
21.ICJ reports , 2004 , p. 75
22. اسحاق آل حبیب، دیوان کیفری بینالمللی و جمهوری اسلامیایران، تهران دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، ص ۱۳۷۹، ص ۵۴۲
23.Commission on Human Rights, 14΄ 4΄ 2003 resolution on self – determination, defamation of religion , www.unhchr.ch, 24 1 2007
24.M.suksi , op. Cit
25. مرکز مطالعات حقوق بشر، پیشین، ص ۱۳۳
26.A. cassese , op. cit , p 71
27.ibida , p 74
28. برای نگاهی به تضادهای قومیدر پاکستان، ن. ک: روبرت لانگ، پاکستان، ترجمه داود حاتمی، تهران، علمیو فرهنگی، ۱۳۷۲، ص ۲۰
۲۹. س. م. بورک و لارنس زایرینگ، تاریخ روابط خارجی پاکستان، ترجمه ایرج وفایی، تهران، کویر، ۱۳۷۷
30. V. P. Nanda ,Revisiting self – determination as an International Law Concept: Amajor Challeng in the Post – Cold War era. www. Tamination. org.
31.A.cassese, op. cit , pp. 112 -114
32.ibida , p. 52
33.Thomas franck. op. Cit
34.Declaration on the Rights of persons BelouGing to National or Ethnic , Religious or Linguistic Minoritic Minorities , General Assembly resolution 47/135 , annex , 47 un. GAOR , supplement no. 49 / 210 , UN. Doc. A/47/49. 1993
35.Thomas franck , op. Cit
36.M. suksi , op cit
37.Recon cliliation and social justice and Library , first report 1993: self – determination and international law (www.austlii.edu. au/au/special/rsjproject /rsjlibrary/hreoc/atsisjc –1993/21.Html)
38. مرکز مطالعات حقوق بشر، پیشین، صص ۲۸و ۲۷
39.Thomas franck , op cit
40.A.cassese , op. cit , pp. 112 -114
41.v. p. Nanda , op. cit.
42. مرکز مطالعات حقوق بشر، پیشین، صص ۱۵۱و ۱۵۰
43.OFFICE of THE HIGH COMMISSIONER FOR Hu-MAN RIGHTS , 23 8 96 , committee on the Elimination of Racial Discrimination – General comment no , 21: Right to self – determination , www.unhchr,ch.15 1 2007
44. آل حبیب، پیشین، ص ۵۴۶
45.S/Res/ 1199, 23sep. 1998 , s / Res / 1160 , 31 March 1998 , s/Res/ 1203 / 24 oct 1998 , s/ Res/ 1239. 14may 1999, s / Res / 1244/10 junary 1999
46.ICJ reports , 1978 , p. 36
47.Anne Julie semb, the new practica of united nations authorized intervention: A slippery slope of forcible interference , journal of peace research , n. 4, july 2000 , p. 484
48.v. p. Nanda. op. Cit
49.http://library.uws.edu.au/adt.Nuws uploads/approved/adt –Nuws 2005.921.152436/public/09chapter8.pdf
50.I bida
51. جمشید ممتاز و امیرحسین رنجبریان، حقوق بین الملل بشر دوستانه (مخاصمات مسلحانه داخلی )، تهران، میزان، ۱۳۸۴، صص ۲۱۸-۲۰۶
52.OFFICE OF THE HIGH COMMISSIONER FOR HUMANRIGHTS , OP.cit
53.v. p. nanda. op. Cit
منابع و مآخذ:
الف: کتابهای فارسی
۱. آل حبیب. اسحاق، دیوان کیفری بینالمللی و جمهوری اسلامیایران، تهران، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، ۱۳۷۹
۲. بورک. س. م. وزایرینگ. لارنس، تاریخ روابط خارجی پاکستان، ترجمه ایرج وفایی، تهران، کویر، ۱۳۷۷
۳. شبرنگ. محمد، منشور سازمان ملل متحد ( انگلیسی به فارسی ) به انضمام اعلامیه جهانی حقوق بشر، تهران، دانشور، ۱۳۸۲
۴. ضیایی بیگدلی. محمدرضا، حقوق بین الملل عمومی، تهران، گنج دانش، ۱۳۸۴
۵. لانگ. روبرت، پاکستان، ترجمه داود حاتمی، تهران، علمیو فرهنگی، ۱۳۷۲
۶. مرکز مطالعات حقوق بشر، گزیده ای از مهمترین اسناد بینالمللی حقوق بشر، تهران، دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، ۱۳۸۲
۷. ممتاز. جمشید و رنجبریان. امیر حسین، حقوق بین الملل بشر دوستانه (مخاصمات مسلحانه داخلی )، تهران، میزان، ۱۳۸۴
ب: کتابها و مقالات انگلیسی
1.Archibugi Daniele , A critical analysis of the self – determination of peoples: (www.tamilnation.org)
2.Cassese. Antoni , self – determination of peoples. A legal reappraisal , Cambridge university
3.Franck Thomas , Higgins Rosalyn , pellet Alain , N. shaw Melcolm Tomuschat Christian , the territorial integrity of Quebec in the event of the attainment of Sovereignty (www.tamilnation.org/self determination/country studies/quebec/quebes2a.htm)
4.Julie semb Anne , the new practica of united nations authorized inter vention:A slippery slope of forcible interference , journal of peace research , n. 4. july 2000
5.Nanda. v. p, Self- Determination as an International Law Concept: A Major Challeng in the Post – colod War era.www.Tamilnation.org
6.suksi. mark , constitutional options for self – setermination. what really works,preoented at options for kosovos final status:
A policy conference , un Association of America , Rome , 12 -14 des. 1999/ cited on: (www.tamilnation.org (
پ: پایگاههای اینترنتی:
1.commission on Human Rights, 14 4 2003 , resolutions on self – determination , Defatmaion of religion , www. under. ch. 24 1 2007
2.OFFIC OF THE HIGH COMMISSIONER FOR HUMAN RIGHTS , 23 8 98, committee on the elimination of racial discrimin ation – general comment. No. 21: Right to self – determination , www. unhchr. ch , 15 1 2007
ت: اسناد
1.Declaration on the Rights of Persons Belouging to National or Ethnic, Religious or Linguistic Minorities, General Assembly resolution 47/135, annex , 47 un, Gaor, supplement no. 49/210, un, Doc. A/47/49. 1993.
2.Icj Reports , 1995
3.Icj Reports, 2004
4.S/ Res /1199. 23sep 1998,s/ Res /1160 , 31 March 1998, s/ Res/ 1203/ 24 oct 19998 , s/ Res/ 1239. 14 May 1999; S/Res/1244, 10Junary 1999.
تحولات كردستان عراق پس از انتخابات / گفتوگو با احسان هوشمند
تحولات كردستان عراق پس از انتخابات
گفتوگو با احسان هوشمند
ــ انتخابات اخیر عراق از ابعاد گوناگونی دارای اهمیت است، به نظر شما چه ویژگیهایی در انتخابات اخیر باید مورد توجه قرار بگیرد؟
انتخابات اخیر عراق از مهمترین تحولات عراق پس از سرنگونی صدام حسین است که در سال 2003 توسط نیروهای بیش از سی کشور و به رهبری ایالاتمتحده روی داد. دورهای 7 ساله در عراق طی شد تا پس از فرونشستن تدریجی هیجانهای ناشی از اشغال عراق و سرنگونی صدامحسین، جامعه جنگزده عراق بتواند بر بقایای ساختار نظام پیشین، طراحی نظامی متفاوت را در قالب انتخابات اخیر به نمایش بگذارد. شاید بتوان انتخابات اخیر عراق را نخستین گام جدی عراقیها برای طراحی نظام متناسب با ساختار اجتماعی، سیاسی و فرهنگی کشورشان و موقعیت استراتژیک عراق تلقی کرد.
در این هفت ساله پس از اشغال عراق از سویی شاهد تشکیل احزاب و یا ائتلاف احزاب، گروهها و شخصیتهای سیاسی گوناگون بودیم و از دیگر سو دیو مخوف ترور در قالب گروههای مذهبی و وابستگان به حزب بعث، گروه بیشماری از مردم عراق را قربانی کرد. شکلگیری دولتی نهچندان مسلط بر اوضاع جاری و تدوین و تصویب قانون اساسی عراق از دیگر رخدادهای این دوران بود. همچنین ورود آرام و حداقلی مرجع نامدار شیعیان جهان یعنی آیتالله سیستانی به عرصه سیاسی ـ البته غیر اجرایی ـ کشور نیز از دیگر موارد تا پیش از انتخابات اخیر بود. نگرانیهای تاریخی بخش زیادی از کردها و شیعیان عراقی از تکرار تسلط عربهای سنی و بعثیها بر ساختار سیاسی کشور موجب شده بود در این هشتسال، فرقه، قوم و قبیله جهتگیری رأی و انتخاب شهروندان را تعیین كند.
ــ وضعیت كردها و شیعیان چگونه بود؟
نگاه نخبگان شیعه و کرد نیز تا حدودی معطوف به تهران بود. سابقه طولانی حضور رهبران احزاب و جریانهای معارض کرد و شیعه عراقی در سالهای متمادی در ایران و بهرهمندی آنها از کمکهای دولت جمهوری اسلامیاز سویی و برخی پیوندهای تاریخی، فرهنگی و مذهبی میان کردها و شیعیان عراقی با ایران، بر این جهتگیری تأثیر بسزایی داشت. به زبانی ساده عراق در حال تبدیلشدن به محل رقابت گسترده ایران و امریکا بود، هرچند در این خصوص نباید نقش دولتهای عربی همچون عربستان را کم اهمیت دانست.
این اوضاع و دیگر عوامل موجب شد تا انتخابات اخیر عراق اهمیت بیسابقهای پیدا کند. عقبافتادن چند باره انتخابات عراق یکی از نشانههای اهمیت این دوره از انتخابات برای بازیگران سیاسی در عراق بود. ابتدا قرار بود در 16 فوریه 2010 انتخابات برگزار شود، اما بهدلیل موانع پیش رو در تصویب قانون انتخابات در مجلس نمایندگان عراق، زمان برگزاری انتخابات به 7 مارس موکول شد. در 8 نوامبر 2009 مجلس نمایندگان عراق، قانون انتخابات را تصویب کرد، و طارقالهاشمیمعاون رئیسجمهور، آن را وتو و به مجلس بازگرداند و در 6 دسامبر 2009 پس از تغییراتی در قانون، از سوی مجلس نمایندگان تصویب شد.
کمیسیون عالی مستقل انتخابات، نخستینبار روز 21 اکتبر 2009 را برای ثبتنام فهرستها تعیین کرد، این مهلت 5 بار به تأخیر افتاد و سرانجام به 16 نوامبر موکول شد. قرار بود تبلیغات انتخاباتی در 7 فوریه 2010 آغاز شود، اما بهدلیل مشکلات رد صلاحیتشدگان به اتهام عضویت در حزب بعث ازسوی هیأت بازخواست و عدالت، 5 روز به تأخیر افتاد. در 8 ژانویه گذشتههیأت بازخواست و عدالت 11 فهرست و بیش از 500 نامزد را به اتهام عضویت در حزب بعث رد صلاحیت کرد، این امر موجب بروز بحران سیاسی در عراق شد و جهت حل و فصل این مشکل سازمان مللمتحد و آمریکا به رایزنی با مقامهای عراقیها پرداختند. در 3 فوریه2010هیأت تجدیدنظر وابسته به دادگاه عالی فدرال عراق تصمیم هیأت بازخواست و عدالت در خصوص رد صلاحیت چند فهرست را لغو کرد و بازخواست این فهرستها را به پس از برگزاری انتخابات موکول کرد، این اقدام موجب اعتراض برخی از فهرستها و جناحهای سیاسی شد. این بحران هنگامی حل و فصل شد که هیأت تجدید نظر راضی شد شکایت رسیده را مورد بررسی قرار دهد. در 10 فوریه کمیسیون عالی مستقل انتخابات، اسامی6 هزار و 172 نامزد انتخابات مجلس نمایندگان عراق را تصویب کرد و اعلام کرد در 12 فوریه میتوانند تبلیغات انتخاباتی خود را آغاز کنند.
همه این اتفاقات نشان میداد انتخابات متفاوتی در پیش است. بر این موارد باید شکلگیری ائتلافهای انتخاباتی را هم افزود. در انتخابات فهرستهای گوناگون و متفاوتی ظاهر شدند، بهجز در مورد اعراب سنی که با سرفهرستی یک شیعه سکولار، یعنی ایاد علاوی در انتخابات اعلام حضور کرده بودند و در کنار چند گروه کوچکتر متشکل از سنیها، شیعیان عراق نیز در لوای دو فهرست در تبلیغات حاضر شدند. در این دو فهرست نیز برخی شخصیتهای سنی قرار گرفته بودند و البته هیچیک از فهرستها با نام و عنوان شیعی یا دینی و مذهبی در فضای انتخابات حاضر نشده بودند. آیتالله سیستانی نیز از حمایت مستقیم از فهرستهای شیعیان خودداری کرد. او که پیش از انتخابات بیطرفی خود را در مورد همه نامزدها اعلام کرده بود، در جریان انتخابات حتی از دیدار با نوری مالکی نخستوزیر عراق در نجف خودداری کرد و او را به حضور نپذیرفت تا چنین دیداری به حمایت او از مالکی تعبیر نشود. این تصمیم آیتالله سیستانی با استقبال احزاب سیاسی و نامزدهای انتخاباتی روبهرو شد، کمااینکه این موضعگیری توانست از غلبه فضای فرقهگرایی بر انتخابات عراق جلوگیری کند.
ــ در این انتخابات چند حزب حضور داشت؟
تنوع احزاب و گروههای سیاسی عراق در این انتخابات بهقدری بود که گاهی حتی تشخیص دادن آنها از یکدیگر سخت میشد. البته در جریان تبلیغات انتخابات عراق این تنوع و تکثر حال و هوای خاصی به فضای سیاسی عراق بخشید. هریک از فهرستها و گروههای عمده در انتخابات اخیر نشانی از جامعه متکثر عراق بود. البته پیش از توجه به این فهرستها باید تأکید کرد با توجه به نیاز اساسی عراقیها به «تثبیت امنیت کامل در عراق»، «بازسازی اقتصادی»، «خروج نیروهای خارجی»، «حفظ تمامیت ارضی» و «وحدت ملّی»، میتوان انتخابات اخیر را مقدمهای برای زایش گروهها، احزاب و ائتلافهای تازه ارزیابی کرد.
در انتخابات اخیر 4 ائتلاف اصلی و در کنار آن چند ائتلاف کوچکتر به فعالیت پرداختند:
الف ـ ائتلاف العراقیه: ائتلاف العراقیه تحت رهبری ایاد علاوی سیاستمدار شیعه مذهب اما سکولار عراقی از بین گروههای سکولار شیعی و سنی تشکیل شد. شعار اصلی این ائتلاف مقابله با اشغال عراق توسط امریکا و دخالتهای همسایگان بود. از دیگر چهرههای سرشناس این ائتلاف طارق الهاشمی معاون رئیسجمهوری كنونی عراق و از اعراب سنی است که پیش از انتخابات تأکید کرده بود پست ریاستجمهوری باید به یک عرب برسد نه یک کرد. گروهی پیش از انتخابات از این گروه با نام ائتلاف مخالفان ایران نام میبردند.
فهرست العراقیه اگر چه رهبری شیعه مذهب دارد، ولی بیشتر از سکولارهای سنی مذهب تشکیل شده است. این ائتلاف شامل جریان دموکراتیک وفاق ملی به رهبری ایاد علاوی، جبهه گفتوگوی ملی به رهبری صالح مطلک و طارقالهاشمی معاون رئیسجمهور عراق است. رهبر این ائتلاف، ایاد علاوی در گذشته عضو حزب بعث بود، اما بهدلیل اختلافاتی که با حزب پیدا کرد به خارج از عراق رفت و به معارض حکومت وقت عراق تبدیل شد. جنجالیترین شخصیت این ائتلاف صالح مطلک است. او که روابط نزدیکی با مجاهدین خلق در عراق دارد به اتهام طرفداری از افکار حزب بعث که در قانون اساسی عراق حزب فاشیست بعث نامیده شده، رد صلاحیت شد. حزب او، جبهه گفتوگو اجازۀ شرکت در انتخابات را دارد و تنها شخصی که از این حزب رد صلاحیت شده خود صالح مطلک است. صالح مطلک که به مخالفت شدید با ایران شهرت دارد بارها خواستار استفاده از مجاهدین خلق بهعنوان عامل بازدارندۀ ـ به گفتۀ او ـ دخالت ایران در عراق شده است. مطلک مدعی است که دلیل رد صلاحیت او نه همفکری با حزب بعث، بلکه مخالفت تند و صریحش با دخالتهای ایران در عراق است.
ازجمله پیروزیهای مهم این ائتلاف میتوان به بغداد اشاره کرد که با دو کرسی کمتر از گروه مالکی 24 کرسی را بهدست آورند. همچنین در استان کرکوک برخلاف پیشبینیهای اولیه که انتظار میرفت کردها پیروزی چشمگیری بهدست آورند العراقیه توانست نیمی از کرسیها را از آن خود کرده و شش کرسی بهدست آورد و حتی آرای بیشتری از ائتلاف همپیمانی کردستان بهدست آورد. در استان سنینشین و غالباً ناآرام الانبار هم گروه علاوی 11 کرسی از 14 کرسی را کسب کرد. پیروزی چشمگیرتر این گروه در استان نینوا با مرکزیت موصل بود که 20 کرسی از 31 کرسی را از آن خود كرد. لازم به یادآوری است که بخش عمده آرای عراقیهای عرب دور از وطن نیز به سبد این گروه ریخته شد. فهرست العراقیه20 گروه و حزب را شامل میشود. طارقالهاشمی که به فهرست العراقیه پیوسته است در انتخابات 2005 ریاست حزب اسلامی عراق را برعهده داشت و یکی از ستونهای جبهه توافق اهل سنت بود، اما بروز اختلاف در حزب اسلامی و جبهه توافق سبب شد طارقالهاشمی تابستان گذشته از رهبری حزب اسلامی کنارهگیری کند و حزب تجدید را تشکیل داد.
ب ـ ائتلاف دولت قانون: گروهی با رهبری نوری مالکی اتئلافی تشکیل دادند که در آن طوایف و جریانهای گوناگونی حضور داشتند. ائتلاف دولت قانون نامی است که این گروهها برخود نهادند. بدنۀ اصلی این ائتلاف را که شامل ۴۰ گروه سیاسی و شخصیتهای مستقل است، حزبالدعوه اسلامی به ریاست نوری مالکی تشکیل میدهد. شخصیتهای سکولار با روحانیون از هر طایفهای در این ائتلاف پیدا میشوند. از ترکها و کردها گرفته تا عربهای سنی و شیعه. مستقلها به رهبری حسین شهرستانی وزیر نفت، مجمع مستقل دانشگاهیان به رهبری علیالدباغ سخنگوی دولت و در میان جناحهای اهل سنت، گروههایی مانند فهرست ملی به رهبری حاج مهدی صالحالحسنی، رئیس پارلمان اسبق (مجمع قانونگذاری ملی)، جنبش قیام ملی خالد سعدی یاور الدلیمی، از مؤسسان شورای بیداری وابسته به قبیله الدلیمی، برخی عشایر عرب، اتحاد اسلامی ترکمن به رهبری عباس البیاتی در این ائتلاف حضور دارند.
ج ـ ائتلاف ملی عراق: ائتلاف ملی عراق شامل مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق به رهبری عمار حکیم و گروه مقتدی صدر و با حضور احمد چلبی است. این گروهها ابراهیم جعفری نخستوزیر اسبق عراق را بهعنوان نماینده اول خود و یا رهبر ائتلاف برگزیدهاند. این ائتلاف نسبت به دوره پیشین دچار بیشترین شکست شده است. مجلس اعلا که در این زمینه وضعیت بغرنجتری دارد. این حزب که از جمله قدیمیترین گروههای معارض با صدامحسین بوده، حتی آرای کمتری از طرفداران صدر بهدست آورد به نحوی که حدود 25 کرسی را از آن خود كرده است و گروه صدر 39 کرسی، از اینرو قدرت آنها نسبت به دوره پیشین دچار افول بیشتری شده، از جمله نتایج قابل توجه این گروه که نسبت به دوره پیشین دچار نزول زیادی شده، میتوان به استان کربلا اشاره کرد که شش کرسی از دهکرسی را از آن خود کردهاند. در استان شیعهنشین ذیقار هم نه کرسی از 18 کرسی به این ائتلاف رسیده است، اما از 68 کرسی پایتخت، تنها 17 کرسی را بهدست آوردهاند. ائتلاف ملی عراق، احمد چلبی، سیاستمدار کهنهکار سکولار را با جریان صدر به رهبری مقتدی صدر روحانی جوان و تندروی شیعه، در کنار هم قرار داده است. البته تضاد این ائتلاف بههمین یک مورد ختم نمیشود. در دورهای که ناامنی در عراق بیداد میکرد مجلس اعلای اسلامی عراق به رهبری خانواده حکیم بهشدت با گروه صدریها بر سر تسلط بر مناطق شیعهنشین جنوب عراق در رقابت بودند، رقابتی که حتی گاه به درگیری میانجامید. دیگر شخصیت برجسته این ائتلاف ابراهیم جعفری، نخستوزیر پیشین عراق است. جعفری که روزی همکار نزدیک نوری مالکی بود، بهدلیل اختلاف بر سر ریاست حزبالدعوه اسلامی با مالکی تضاد پیدا کرده و اکنون در ائتلاف ملی عراق رو در روی معاون سابق خود قرار گرفته است. البته در این ائتلاف احزاب و شخصیتهای دیگری هم حضور دارند از جمله شخصیتهایی از مناطق سنینشین غرب عراق که بیشتر صبغۀ قبیلهای و عشایری دارند.
یکی از مهمترین مشخصههای ائتلاف ملی عراق را میتوان نزدیکی زیاد بیشتر گروههای تشکیلدهنده این ائتلاف با ایران دانست. تابستان سال 2009 ائتلاف عراق یکپارچه فروپاشید و چند روز پیش از مرگ عبدالعزیز حکیم، رئیس فراکسیون ائتلاف عراق یکپارچه و رئیس مجلس اعلای اسلامی، ائتلاف جدیدی با نام “ائتلاف ملی عراق” جایگزین ائتلاف عراق یکپارچه شد. ائتلاف ملی عراق، پیش از آنکه فهرست نهایی خود را برای انتخابات پارلمانی اعلام کند، رایزنیهای جدی با نوری مالکی بهمنظور ارائه فهرست واحد انجام داد، اما برخی پیششرطهای مالکی نظیر باقیماندن در پست نخستوزیری پس از پیروزی ائتلاف مشترک آنها، مانع از ائتلاف جناحهای اصلی شیعه شد.
ائتلاف ملی عراق از 30 گروه و حزب تشکیل میشود. مهمترین این احزاب شامل مجلس اعلای اسلامی به رهبری عمار حکیم، جریان اصلاح ملی به رهبری ابراهیم جعفری، کنگره ملی عراق به ریاست احمد چلبی، گروههای وابسته به جناح صدر و برخی گروههای مهم اهل سنت نظیر شورای نجات الانبار به رهبری حمید فرحانالهایس، حزب ترکمن ایلی ریاض جمال امین و کنگره کل ملی کردهای فیلی محمدسعید توفیقالنعامی میشود. از جمله شرایط صدریها، تسریع در خروج نیروهای اشغالگر بهعنوان محور کار ائتلاف ملی عراق در پارلمان است. ریاست ائتلاف ملی عراق به عهده ابراهیم جعفری است.
د ـ گروههای كرد: برخلاف دوره پیشین که گروههای متعدد کرد با یک فهرست واحد در انتخابات شرکت كردند، این بار اختلافات درونی مانع از تداوم سنت پیشین شد و چندین گروه بهطور مستقل وارد کارزار انتخاباتی شدند، مهمترین این گروهها عبارتند از ائتلاف همپیمانی کردستان که شامل اتحاد دو حزب قدرتمند و قدیمیکردها یعنی اتحادیه میهنی کردستان به رهبری جلال طالبانی و حزب دموکرات کردستان به رهبری مسعود بارزانی میشود، این ائتلاف که حرف اول را در منطقه اقلیم کردستان میزند 43 کرسی بهدست آورد. مهمترین پیروزی این ائتلاف در استان دهوک رخ داد که نه کرسی از ده کرسی را بهدست آوردند.
فهرست دوم کردها شامل حزب گوران (تغییر) است. رهبر این جریان نوشیروان مصطفی نام دارد. وی که معاون پیشین طالبانی در حزب اتحادیه میهنی است در انتقاد از سیاستهای دو حزب عمده کرد، دست به تأسیس جریان ـ و نه حزب ـ گوران زد. در انتخابات پارلمانی سال گذشته در کردستان این جریان توانست نزدیك به 24درصد آرا را از آن خود کند و انتظار میرفت این روند رو به رشد آنها در جذب کردها در انتخابات اخیر هم تداوم یابد، اما در عمل اینگونه نشد. گوران هشت کرسی از انتخابات اخیر عراق را از آن خود کرده است. بهترین نتیجه گوران در استان سلیمانیه رخ داد که شش کرسی از 17 کرسی را تصاحب كرد. حزب جماعت اسلامی کردستان به رهبری علی باپیر سومین فهرست انتخاباتی کردها بود که توانسته چهار کرسی به خود اختصاص دهد. این حزب ظاهراً به جمهوری اسلامی ایران نزدیک است. حزب اتحاد اسلامی کردستان با ریاست محمد بهاءالدین هم با کسب سه کرسی، آخرین فهرست کردی دارای کرسی در انتخابات 2010 عراق است. این حزب که اسلامگرا و میانهرو بهشمار میآید به اخوانالمسلمین مصر نزدیک است. برخی ائتلافهای کوچکتر نیز بههمراه اقلیتهای دینی و مذهبی در انتخابات اخیر کرسیهایی را به خود اختصاص دادند. در خصوص وضعیت این جریانهای کردی نیز به صورت تفصیلی سخن خواهم گفت.
درباره زنان لازم است اشاره شود تعریف سهم 25 درصدی برای زنان عراقی یعنی دسترسی به حداقل 81 کرسی از میان 325 کرسی مجلس نیز بر تازگی این انتخابات افزوده بود.
ــ نخستین نتایج انتخابات اخیر چه بود و ارزیابی شما در آن چیست؟
نگاهی به نتایج اعلام شده انتخابات نشانگر شکلگیری وضعیت نوینی در عراق است، اول آنکه هیچیک از ائتلافهای حاضر در صحنه رقابت انتخاباتی از شعائر مذهبی و نمادهای شیعه یا سنیگرایانه، برای تبلیغ استفاده نکرده و نوعی عقلانیت سیاسی و در نظر گرفتن منافع ملت عراق مانع از آن شد تا فرقهگرایی مذهبی بتواند در این انتخابات عرض اندامیداشته باشد، بنابراین انتخابات اخیر را میتوان از منظری، پیروزی گرایش به منافع ملی بر فرقهگرایی مذهبی تلقی کرد. رویکرد عُقلایی آیتالله سیستانی در عدم دخالت به نفع یا علیه جریانهای حاضر در انتخابات بر تعمیق این روند افزود.
ضمن آنکه در رقابتهای انتخاباتی، عراق و عراقی جانشین سنی و شیعه و فرقهگرایی مذهبی شده و از این طریق نگرانیها و دغدغه جریانهای حاضر، سمتوسوی عامتری یافته وگفتمان غالب جریانهای مطرح متوجه حل مسائل و مشکلات کل جامعه ملّی یعنی عراق شده، به صورت ضمنی نگرانی افکار عمومی عراق در خصوص سرنوشت کشور و زمزمههایی که گاه و بیگاه درباره تجزیه عراق مطرح میشود را منعکس کند.
در بیشتر مناطق عراق و در گفتمان گروههای سیاسی گوناگون فعال در صحنه سیاسی عراق، عامگرایی، یعنی نگاه عراقی به مسائل کشور، برجسته شده و جانشین خاصگرایی، یعنی گفتمان فرقهای یا قومی شد و شاید نتایج انتخابات منطقه کرکوک نیز در راستای نگرانی اهالی منطقه از بروز بیثباتی و ناامنی متعاقب خاصگرایی و یا قوم و فرقهگرایی قابل تحلیل باشد. ماده 140، شیوه تعیین وضعیت کرکوک برای قرارگرفتن در حوزه دولت اقلیم کردستان یا دولت مرکزی را تعیین کرده و البته این مسئله یکی از مسائل بغرنج روابط دولت اقلیم با بغداد است. اما نتایج انتخابات نشان داد نیمی از رأیدهندگان کرکوکی با رأی به ائتلاف همراه علاوی یعنی العراقیه، فعلاً ماندن در چارچوب وضع موجود را بر تغییر شرایط کرکوک ترجیح میدهند. این آرا نه به گروه جعفری یا نوری مالکی، بلکه به جریان ایاد علاوی داده شد و یکی از نتایج شگفتانگیز این انتخابات در کرکوک رقم میخورد.
ــ برخی از مطبوعات خارجی از تأثیر فضای ایران بر انتخابات عراق سخن میگویند نظر شما چیست؟
تأثیر اوضاع ایران را به شكلهای گوناگون میتوان در نتایج انتخابات اخیر و بهروشنی ملاحظه کرد. به دلایلی چون پیوندهای فرهنگی و مذهبی، مردم عراق رویدادهای ایران را تعقیب میکنند. گذشته از تأثیر جنبش سبز در شمال عراق، رأی کم روحانیون در انتخابات اخیر عراق و در کل عراق و نیز تضعیف آرای گروه حکیم و مالکی میتواند تا حدودی نتیجه رویدادها و درگیریهای پس از انتخابات ایران ارزیابی شود. ناتوانی دولت در مدیریت مدّبرانه و قانونمند حوادث پس از انتخابات در ایران و برخورد خشن و گسترده با مردم معترض (برای نمونه كهریزك) و انعکاس گسترده مسائل ایران در رسانههای جهان و بویژه رسانههای عربی موجب واردشدن خدشه به آرای گروههای نزدیک به جمهوری اسلامیشد.(1)
همچنین یکی دیگر از نمودهای رفتار عقلایی در انتخابات اخیر عراق، در چارچوب منافع عراقیها و شاید در تعارض با منافع ملی ایران، انتخاب برخی وابستگان سابق به بعثیها باشد. کارگزاران رژیم سابق در این انتخابات نه دشمنان کشور، بلکه تکنوکراتها و نیروهای کارشناس عراقی تلقی شدند که در این روزهای خطیر باید بهدلایلی چون دستیابی به آشتی ملی و نیز استفاده از توانشان برای حل مسائل جاری و سازندگی عراق مورد استفاده جامعه قرار گیرند. این کارگزاران نباید اعدام شوند یا به زندان و حبس گرفتار شوند. برجستهترین نمونه این سیاست انتخاباتی در عراق، نامزدی و سپس پیروزی خود “ایاد علاوی” است که از کادرهای قدیمی حزب بعث عراق بوده و تاکنون از سیاست بهرهگیری از کادرهای ورزیده حزب بعث عراق در زمان صدامحسین دفاع کرده است.
نتایج انتخابات عراق همچنین تأکید مجددی است بر ویژگی متکثر جامعه عراق. عراق را نمیتوان تنها با رأی و نظر یک فرقه یا جریان و مذهب اداره کرد. تنوع احزاب سیاسی از اسلامی سنیگرا تا شیعه، یزیدی، آشوری، کرد، ترکمن، عرب، بعثی و… نشان از این تکثر و پیچیدگیها دارد.
کمااینکه انتخابات اخیر عراق یک ویژگی مشترک با نخستین انتخابات تاریخ عراق در سال 1924 و پس از تشکیل کشور عراق داشت؛ در هردوی این انتخابات نیروهای خارجی در عراق مستقر بودند. در 1924 نیروهای بریتانیا و در سال 2010 بیش از 300 هزار نفر نیروهای امریکایی و سایر دولتهای غربی در عراق حضور داشتند. رأی به علاوی و گروهش نیز تأکید مجددی بود بر نظر افکارعمومی درباره لزوم خروج نیروهای اشغالگر از عراق. یکی از مهمترین شعارهای ائتلاف العراقیه تأکید بر لزوم خروج اشغالگران عراق به رهبری امریکاست.
نتیجه انتخابات اخیر باید خود را در دولت آتی عراق به نمایش بگذارد. هرگونه تعلل در این زمینه یا بیتدبیری و انحصارگری مذهبی، فرقهای و سیاسی میتواند عراق را بهسوی یک جنگ داخلی تمامعیار، حتی با حضور نیروهای خارجی بکشاند. توجه به پایگاه اجتماعی بعثیها و نیز اهل سنت عرب عراقی در معادلات سیاسی میتواند زمینهساز بازگشت تفاهم ملی در عراق باشد.
ــ ارزیابی شما از شرایط کردستان عراق چیست؟
اوضاع شمال عراق یعنی کردستان عراق در عین حال که متأثر از اوضاع کلی کشور عراق است، فاکتورهای منطقهای خاص خویش را نیز داراست. میدانیم که کشور عراق کنونی از ویرانههای سابق عثمانی سر بر آورد. پس از شکست عثمانی در جنگ اول جهانی این کشور توسط دولتهای پیروز تجزیه شد. عراق یکی از کشورهایی است که پس از تجزیه عثمانی تأسیس شد. در ابتدای تأسیس عثمانی قرار بود کردهای عثمانی خود به صورت مستقل دولتی داشته باشند، اما با تحلیل عوامل بریتانیا در ارتباط با قدرت گرفتن شیعیان عرب در عراق كنونی و نگرانی از غالب شدن جمعیت شیعیان بر سنیها و البته مقاومت جامعه شیعه عراق در برابر نفوذ بریتانیا در عراق یکباره حمایت بریتانیا از کردهای عراقی به حمایت از دولت عراق تبدیل شد. فیصل به قدرت رسید تا با حضور کردها و عربهای سنی امکان قدرت گرفتن و اكثریت یافتن شیعیان در عراق از بین برود. بهتدریج قیامهای کردی سرکوب شد. بارزانیها و شیخ محمود بهدلیل این سیاست جدید بریتانیا با ناکامی روبهرو شدند. باید تأکید کرد عمر دولت عراق کمتر از عمر جریانهای کردی عراقی است، البته در کردستان عراق این ناکامیها موجب نشد تا جریانهای کردی دست از مبارزه بردارند. در سال 1946 حزب دموکرات کردستان عراق تشکیل شد و ملامصطفی بارزانی به رهبری آن برگزیده شد. مهاجرت بارزانی به شوروی و حضور یازدهساله بارزانی در شوروی موجب شد در این سالها حزب بدون ملامصطفی به فعالیت خود ادامه دهد. با کودتای عبدالکریم قاسم در عراق و نیرو گرفتن کمونیستهای عراقی، ملامصطفی در سال1958 به عراق بازگشت و البته پس از چندی درگیریهای بارزانی با قاسم و دولتهای بعدی استمرار یافت. با قدرت گرفتن بعثیها در عراق روابط بارزانی با دولت شاهنشاهی ایران تقویت شد و تا قرارداد 1975 ایران و عراق این روابط در ابعاد مختلف سیاسی و نظامیگسترش یافت. ملامصطفی در این دوران با کنار زدن رقبای خود به رهبر بلامنازع این حزب با ساختار عشیرهای تبدیل شد.
در دهه شصت میلادی بهتدریج در صفوف حزب دموکرات شکافی ایجاد شد و ابراهیم احمد (پدر زن جلال طالبانی) و تعدادی دیگر از اعضای کمونیست حزب دموکرات همچون جلال طالبانی راه خود را از حزب جدا کردند. بهدنبال قرارداد 1975، طالبانی فرصت را برای تشکیل اتحادیه میهنی کردستان عراق مهیا دید و با تأسیس این حزب رقابتهای حزب دموکرات و اتحادیه میهنی در کردستان عراق بهعنوان بخشی انکارناپذیر از مسائل سیاسی شمال عراق نمایان شد. با پیروزی انقلاب ایران حزب دموکرات کردستان عراق به حمایت از دولت ایران پرداخت و این حمایت تا جایی پیش رفت که بارزانیها در برابر احزاب کرد ایرانی به جنگ برخاسته و طرف نیروهای دولتی ایران را گرفتند. طالبانی اما با حزبش از نیروهای مسلح چپ ایران و نیز احزاب کرد ایرانی حمایت کرد. با وقوع جنگ ایران و عراق بارزانیها و سپس طالبانی تا پایان جنگ در کنار نیروهای ایرانی با نیروهای ارتش عراق جنگیدند.
با آغاز جنگ اول خلیجفارس و اشغال کویت توسط عراق و سپس حمله نیروهای ائتلاف به رهبری امریکا، کردستان عراق مرحله تازهای از تاریخ خود را شروع کرد. با اعلام مدار 36 درجه پرواز ممنوع، کنترل شمال عراق از دست نیروهای نظامیعراق خارج و دو گروه اتحادیه میهنی و حزب دموکرات کردستان عراق کنترل سه استان سلیمانیه، اربیل و دهوک را در دست گرفتند. درتاریخ 19 می1992 نخستین انتخابات برای تعیین نمایندگان مجلس کردستان عراق و انتخاب رئیس اقلیم کردستان برگزار شد. هر چند در نتیجه این انتخابات تقریباً هر دو گروه اتحادیه میهنی و حزب دموکرات، سهمی برابر از آرای مردم را بهدست آورند اما با وجود تقسیم پستهای سیاسی میان دو حزب و سپس تقسیم کردستان عراق به دو بخش تحت کنترل بارزانی و طالبانی، این وضعیت نتوانست موجب شود تا رقابتهای دیرین این دو حزب به فراموشی سپرده شود. درگیریهای مستمر این دو حزب حتی در خیابانهای اربیل و سلیمانیه تلفات بیشماری در بر داشت. برخی تحلیلگران تلفات وارده بر دو حزب و مردم منطقه را در جریان درگیریهای دو دهه احزاب کرد مستقر در شمال عراق افزون بر بیستهزار کشته ارزیابی میکنند.
در سال 1996 ابتدا اربیل به تصرف نیروهای طالبانی درآمد و پس از نزدیکی بارزانی به صدام و همراهی ارتش عراق نهتنها اربیل از نیروهای طالبانی باز پس گرفته شد، بلکه سلیمانیه نیز به تصرف بارزانی درآمد. طالبانی بههمراه نیروهایش با دهها هزار آواره به ایران پناهنده شد و پس از مدتی و بنا بر گزارش برخی رسانهها با کمک نیروهای ایران توانست به سلیمانیه بازگردد و نیروهای بارزانی را به سمت اربیل عقب راند. بدین ترتیب در 14 سال اخیر استان سلیمانیه در کنترل اتحادیه میهنی، و استانهای دهوک و اربیل در کنترل نیروهای بارزانی قرار داشته است.
هر چند تجربه پارلمان اول در شمال عراق به دلیل درگیریها و رقابت اتحادیه میهنی و حزب دموکرات چندان رضایتبخش نبود، اما برکناری صدامحسین از اریکه قدرت و استقرار نیروهای امریکایی در منطقه موجب شد تا دور دوم انتخابات پس از 13 سال در مناطق کردنشین شمال عراق دوباره برگزار شود. دوره دوم پارلمان کردستان عراق در 30 ژانویه 2005 برگزار شد و پارلمان کردستان در ژوئن 2005 تشکیل شد. در این مرحله طالبانی و بارزانی به منظور جلوگیری از وقوع جنگ و درگیری داخلی تصمیم گرفتند به مدت 10 سال به صورت مشترک وارد عرصههای انتخاباتی شوند و بر این اساس ائتلاف کردستان واحد، برای مشارکت در انتخابات پارلمانی عراق و کردستان شکل گرفت.
دوره دوم انتخابات پارلمان کردستان عراق، شاهد کاهش کرسیهای دو حزب حاکم بود و اتحاد اسلامیکردستان به رهبری صلاحالدین محمد بهاءالدین توانست 9 کرسی از 111 کرسی پارلمان را تصاحب کند. حکومت برآمده از پارلمان دوم اقلیم حکومتی ائتلافی بود و تمام احزاب و گروههای سیاسی مهم از وزرای حکومت سهم داشتند، اما در نهایت وزارتخانههای مهم هنوز در اختیار احزاب حاکم بود. در این مرحله با توافق میان دو حزب، مسعود بارزانی رئیس منطقه کردستان و جلال طالبانی بهعنوان نماینده کردها رئیسجمهور عراق شد. نیچروان بارزانی از حزب دموکرات بهعنوان نخستوزیر منطقه کردستان و عدنان مفتی از اتحادیه میهنی نیز به ریاست پارلمان انتخاب شد.
در دوره بعدی انتخابات کردستان عراق (تابستان 2009) رویداد شگفتانگیز نوینی توجه تحلیلگران را به شمال عراق معطوف کرد. شکلگیری ائتلافی از اصلاحطلبان و ناراضیان کرد در شمال عراق ـ آن هم از میان رهبران و پیشگامان و مبارزان سیاسی کرد ـ توانست در حوزه مدنیتر و دانشگاهیتر کردستان عراق یعنی سلیمانیه شور و شوقی برانگیزاند، این رویداد تا انتخابات بعدی یعنی انتخابات 2010 برای انتخاب نمایندگان مجلس عراق استمرار یافت. شرکت جریانهای مهم سیاسی فعال در کردستان عراق همچون دو حزب قدرتمند اتحادیه میهنی به رهبری جلال طالبانی و حزب دموکرات کردستان به رهبری مسعود بارزانی و احزاب کوچکتری مانند دو حزب عمده اسلامی كردستان عراق بهنامهای اتحاد اسلامی كردستان به رهبری صلاحالدین محمد بهاءالدین و جماعت اسلامی بهرهبری علی باپیر و نیز فهرست سوسیالیستها و چپها هم با دو جریان بهنام حزب سوسیالیست دموكرات كردستان عراق به رهبری محمد حاجی محمود و حزب زحمتكشان كردستان عراق به رهبری قادر عزیز و درنهایت تشکیل ائتلاف گوران یا تغییر نشان داد کردستان عراق در حال تجربه نوینی است. ائتلاف گوران دربرگیرنده طیف وسیعی از جریانها با ایدئولوژی گوناگون و نیز سوابق سیاسی مختلفی است که میتوان برای آن، عنوان جبهه را برگزید؛ جبهه متکثر در برابر اتحاد حزب دموکرات کردستان عراق و اتحادیه میهنی کردستان عراق یعنی حاکمان بلامنازع شمال عراق.
در انتخابات پارلمانی و ریاست اقلیم کردستان عراق در ژوئیه 2009 که در استان سلیمانیه، اربیل و دهوک برگزار شد، 5/2 میلیون نفر واجد شرایط رأی دادن بودند و نرخ مشارکت نیز 5/78 درصد بود. در انتخابات پارلمانی 111 کرسی مورد رقابت بود که 11 کرسی به اقلیتها تعلق داشت. در این انتخابات 38 تشکل و حزب برای شرکت در انتخابات ثبتنام کردند. همه تشکلها به شرط داشتن 3 کاندیدا میتوانستند در انتخابات مشارکت کنند و همچنین باید حضور 3 درصد زنان را در پارلمان رعایت میکردند. در انتخابات 2009، حدود 500 نفر برای کرسیهای پارلمان و 4 نفر برای ریاست اقلیم رقابت کردند. براساس نتایج انتخابات پارلمانی این منطقه، فهرست كردستانی به ریاست برهم صالح (متشكل از حزب دموكرات و اتحاد میهنی) ٣٤/٥٧ درصد آرا، فهرست تغییر به ریاست نوشیروان مصطفی ٧٥/٢٣ درصد آرا، فهرست خدمتگزاری و اصلاحات به ریاست صلاحالدین محمد بهاءالدین ٨/١٢ درصد آرا و فهرست جنبش اسلامی ٤٥/١ درصد آرا این انتخابات را بهخود اختصاص دادهاند. فهرست كردستان با كسب یك میلیون و 763 هزار و 70 رأی ، 59 كرسی از جمع 111 كرسی پارلمان را به دست آورد. فهرست تغییر با 445 هزار و 24 رأی، 25 كرسی و فهرست اصلاح و خدمات با 248 هزار و42 رأی، 13 كرسی، فهرست جنبش اسلامی كردستان با 27 هزار و 142 رأی، دو كرسی و فهرست آزادی و مساوات با 15 هزار و 28 رأی ،یك كرسی بهدست آوردند.
در انتخابات برای انتخاب ریاست اقلیم کردستان عراق هم نتایج نشان از تغییر تدریجی اوضاع به زیان بارزانی و طالبانی داشت. در انتخابات ریاست منطقه كردستان به ترتیب، مسعود بارزانی، كمال میراودلی 460 هزار و 323 رأی، هلو ابراهیم احمد 63 هزار و 377 رأی، احمد محمد رسول 18 هزار و 890 رأی و حسین كمیانی 10 هزار و 665 رأی بهدست آوردند.
در انتخاباتی كه بیست و پنجم ژوئیه گذشته در كردستان عراق برگزار شد 5/78 درصد واجدین شرایط شركت كردند. از 2 و نیم میلیون واجد رأی، مسعود حدود نیمی از آرای واجدین رأی یعنی یكمیلیون و 266 هزار و 397 رأی را بهدست آورد. بدون احتساب آرای واجدین شرایطی که رأی نداده و با احتساب درصد رأی از کل آرای مأخوذه، مسعود بارزانی با كسب ٥٧/٦٩ درصد آرا توانست بار دیگر ریاست منطقه كردستان عراق را از آن خود كند.
كمال میراودلی، دیگر كاندیدای ریاست منطقه كردستان عراق با كسب ٣٢/٢٥ درصد آرا در رتبه دوم و هلو ابراهیم احمد (برادر همسر جلال طالبانی)، دیگر نامزد این انتخابات نیز با كسب ٤٩/٣ درصد در رتبه سوم قرار گرفت.
در انتخابات اخیر که برای انتخاب نمایندگان در مجلس عراق برگزار شد نیز این نتایج اخذ شده است: در انتخابات پارلمانی؛ ائتلاف کردستان 43 کرسی، تغییر 8 کرسی، یک گرتو 4 کرسی و کومله 2 کرسی، که جمعاً 57 کرسی میشود، را از آن خود کردند و افزون بر آن در کردستان شبک (اقلیتی ایرانیتبار با آموزههایی نزدیک به اهل حق و زبان اورامی)، آشوری و ترکمن نیز وجود دارد که با احتساب آنها، تعداد کرسیهای اقلیم کردستان عراق در بغداد 62 کرسی میشود.
ائتلاف همپیمانی، فهرست گوران، وحدت اسلامی و جمعیت اسلامی به ترتیب زیر توانستند در شهرهای کردستان کرسیهای پارلمان را تصاحب کنند:
در کرکوک همپیمانی 6 کرسی، ائتلاف العراقیه نیز توانست 6 کرسی را در کرکوک به خود اختصاص دهد.
در نینوا همپیمانی 8 کرسی (استان نینوا: کل کرسیها 31 کرسی). ائتلاف ملی عراق یک کرسی/ فهرست العراقیه: بیست کرسی/ جبهه التوافق عراق: یک کرسی/ ائتلاف وحدت عراق: یک کرسی/ ائتلاف کردستان هشت کرسی.
در سلیمانیههم پیمانی 8 کرسی، گوران 6 کرسی، وحدت اسلامی (یکگرتوو) 2 کرسی و جمعیت اسلامی (کومله) 1 کرسی.
در هولیر هم پیمانی 10 کرسی، گوران 2 کرسی، وحدت اسلامی (یکگرتوو) 1 کرسی و جمعیت اسلامی (کومله) نیز 1 کرسی.
در دهوک هم پیمانی 9 کرسی، وحدت اسلامی (یکگرتوو) 1 کرسی.
در دیالههم پیمانی 1 کرسی (کل کرسیها: 13 کرسی) ائتلاف ملی عراق: 3 کرسی/ فهرست العراقیه: هشت کرسی/ ائتلاف دولت قانون: یک کرسی/ ائتلاف کردستان: یک کرسی.
در کمتر از یکسال، دو انتخابات در شمال عراق برگزار میشود؛ اولی برای مجلس محلی و منطقهای و دومی برای تعیین نمایندگان مردم عراق در مجلس ملی و از این طریق انتخاب رئیسجمهور، نخستوزیر و رئیس مجلس و دیگر مقامهای سیاسی. در هر دوی این انتخابها شاهد بودیم که اقتدار سنتی اتحادیه میهنی و حزب دموکرات در شمال عراق با چالشهایی روبهرو شده است. در هردوی این انتخابات جریان تازه روییدهای به نام گوران یا تغییر، توانست آرای زیادی را به خود اختصاص دهد. این جریان توسط نوشیروان مصطفی امین معاون سابق جلال طالبانی و از مسئولان و پایهگذاران اتحادیه میهنی بنیان گذاشته شد. نام نوشیروان مصطفی با نام سلیمانیه عجین شده است. وی اولین شخصیتی بود که در 1991 و پس از خروج نیروهای ارتش عراق به سلیمانیه وارد شد. در سال 2006 نوشیروان مصطفی از اتحادیه میهنی جدا شد و در انتخابات گذشته ائتلاف گوران را پایهگذاری کرد. برخی معتقدند اختلافات اخیر با مسئله بیماری و کهولت طالبانی و مسئله تعیین جانشین وی در اتحادیه میهنی بیارتباط نباشد. گفته میشود نظر طالبانی برای انتخاب برهم صالح بهعنوان دبیر کل جدید اتحادیه میهنی در نگرانی کسرت رسول و نوشیروان مصطفی بیتأثیر نباشد، زیرا این دو خود را دارای سوابق مبارزاتی بیشتری نسبت به برهم صالح میدانند. گروهی دیگر نیز بر این باورند كه نوشیروان مصطفی نه نیرویی از اپوزیسیون، بلکه نیرویی از درون بافت سیاسی موجود شمال عراق است که تنها به برخی از رویههای موجود حاکم بر منطقه اعتراض دارد. او اصلاحطلبی است که در پی رفع پارهای از مسائل جاری و نه دگرگونی اساسی مناسبات سیاسی در شمال عراق است.
پیش از آنکه به نتایج انتخابات و تأثیرات منطقهای و ملی آن در عراق بپردازیم بهتر است نگاهی به مسائل عمدهای که دولت اقلیم به رهبری بارزانی و با مشارکت اتحادیه میهنی با آن روبهروست بیفکنیم. اختلافهای متعدد با دولت در بغداد در مورد اجرای ماده 140 قانون اساسی درباره سرنوشت شهر مهم و نفتی کرکوک و مالکیت بر سر 16 منطقه دیگر ازجمله بخشهایی از استانهای دیاله، نینوا و صلاحالدین؛ سهم شمال عراق از درآمدهای کشور و اختصاص 17 درصد از درآمدهای عراق به دولت اقلیم، اکتشاف نفت و استخراج آن در شمال عراق و درآمدهای آن و نیز حضور متخصصان و کارشناسان و شرکتهای نفتی غربی در این خصوص در شمال عراق، درآمدهای بازرگانی و مبادلات مرزی با ایران و ترکیه که از شمال عراق صورت میگیرد، عدم توافق درباره چگونگی پیوستن نیروهای پیشمرگه به ارتش ملی عراق و مسائل با اهمیتی از این دست، مشکلاتی است که دولت اقلیم درخصوص تنظیم نوع رابطه با دولت مرکزی با آن دست به گریبان هستند. در سطح محلی نیز دولت اقلیم با مسائل گوناگونی روبهرو است.
از نظر منتقدینی همچون گوران، گسترش فقر، بیکاری، فساد، بیتوجهی به مناطق محروم و شهرهای کوچک و روستاها در خصوص مدرسهسازی، تأسیس مراکز بهداشتی و درمانی، راهسازی، ضعف زیرساختهای اقتصادی و صنعتی، رقابت جریانهای سیاسی کردستان همچون اتحادیه میهنی و حزب دموکرات و گروههای کوچکتر و بویژه رشد محدود گروههای بنیادگرای مذهبی در منطقه، از مواردی است که میتوان بر آن پای فشرد. انتصاب خویشاوندان در پستهای مهم نیز یکی از مهمترین انتقادات است. انتصاب قباد، فرزند طالبانی بهعنوان نماینده در امریکا، انتصاب فرزند مسعود بارزانی بهعنوان مسئول اداره امنیت و اطلاعات ـ که گفته میشود سازمان عفو بینالملل او را به جرم شکنجه محکوم کرده است ـ از نمونههای این انتصابات ذکر میشود. همچنین حمله به رسانههای آزاد و گاه تهدید روزنامهنگاران و نویسندگان مستقل و در مواردی شکنجه یا کشته شدن برخی از روزنامهنگاران مستقل به عوامل دولت اقلیم بویژه در اربیل نسبت داده میشود. اعتراض اخیر گروهی از روزنامهنگاران و نویسندگان کردستانی به کشته شدن عثمان سردشت که به تازگی به طرز مشکوکی ربوده و کشته شد، نمونهای از این مسائل است. منتقدان میگویند عوامل بالای دولت اقلیم از بودجه حکومت کردستان بهعنوان بودجه سری و مخفی در اختیار خود سودجویی میکند که نمونه بارز آن شرکت یکی از نزدیکان مقامات در مزایده یکی از شرکتهای مخابراتی موبایل اروپاست. این منتقدان ادعا میکنند چون نهاد بازرسی قوی و نظارت حکومت مرکزی عراق هم در این زمینه وجود ندارد، این مسئله همچنان باقی خواهد ماند. از نظر این منتقدان از بودجه 10 میلیارد دلاری در اختیار دولت اقلیم، تنها 30 درصد صرف کارهای عمرانی و 70 درصد بودجه صرف پرداخت حقوق کارکنان و کارمندان شده است. با توجه به عدم حسابرسی شفاف، درباره دیگر درآمدهای نامعلوم دولت اقلیم نمیتوان چیزی گفت.
همچنین منتقدین به تداوم تمرکز قدرت در دست دو حزب حاکم، ایجاد 44 وزارت و تقسیم وزارتخانهها و پستها براساس توافقات حزبی و گروهی، و عدمتوجه به کارآمدی، حجم بزرگ دولت و وجود حدود یک میلیون و دویست هزار حقوقبگیر در اقلیم کردستان، ازجمله با مشاغل صوری، اشاره میکنند. شمار زیاد کارمندان دولتی، نشان میدهد تقریباً تمام خانوادههای اقلیم كردستان دارای یك نفر كارمند حكومت اقلیم است. یکی از منتقدین در مثالی طنزگونه میگوید دولت چین با یک میلیارد و نیم جمعیت، 20 وزیر دارد، اما دولت اقلیم 44 وزیر دارد، از این تعداد 9 نفر وزیر مشاور هستند کههیچ وزارتخانهای را راهبری و مدیریت نمیکنند. این فربهسازی قواره دولت آثار زیانبار خود در ناکارآمدتر کردن حکومت اقلیم را بر جای میگذارد. این منتقدان میگویند حتی برخی حقوق بگیران نمیدانند کارمند چه سازمان یا ادارهای هستند.
از نظر این دسته از منتقدان حزبسالاری و مداخله حزب در حكومت، در تضعیف حكومت تأثیر زیادی داشته است. در بغداد هیئت دولت هر هفته تشكیل جلسه میدهد، اما در حكومت منطقه كردستان گاه تشكیل جلسات هیئت دولت به دو ماه میرسد و این به آن معناست كه وزرا به هیچ عنوان در تصمیمگیریهای استراتژیك سیاسی، حتی همانهایی كه وابسته به حزب هستند، دخالت ندارند و این تیمهای خاص دو حزب هستند كه تصمیمگیری میكنند. منتقدان همچنین مدعیاند شفافیت از همه مسائل از جمله قراردادهای نفتی رخت بربسته. براساس قانون، همه قراردادهای نفتی كه با كشورهای خارجی منعقد میشود باید در پارلمان مطرح و تصویب شود. تاكنون این قراردادهای نفتی نهتنها در پارلمان عراق، بلكه در پارلمان كردستان عراق نیز مطرح نشده و برای مردم شفافسازی صورت نگرفته است. همه دستگاههای نظامی، اطلاعاتی و امنیتی منطقه كردستان زیر نظر احزاب هستند. در قانوناساسی عراق پیشمرگها را به عنوان گارد منطقه بهشمار میآیند، ولی واقعیت این است كه پیشمرگها وابسته به دو حزب هستند، پیشمرگهای وابسته به اتحادیه میهنی كردستان عراق و وابسته به حزب دموكرات كردستان عراق. منتقدان میگویند یكی از درخواستهای ما این است كه نیروهای پیشمرگ باید یك نیروی وطنی میهنی باشند تا حزبی کما اینکه هنوز رقابت میان اتحادیه میهنی و حزب دموکرات کردستان عراق بهصورت پنهان وجود دارد و هر حزبی میکوشد حیطه اقتدار خود را نگه داشته و حتی در صورت امکان گسترش دهد. از نظر منتقدان، قوه قضاییه نسبت به احزاب حاکم هیچگونه قدرتی برای اعمال عدالت ندارد.
درخصوص قانون اساسی کردها نیز باید گفت كه این قانون 17 سال است مسکوت مانده و بهتازگی بهطور شتابزده به تأیید رسیده است. نوشیروان مصطفی امین، محتوای قانون کردستان را پوچ خواند و به شدت به نقد آن پرداخت و خاطر نشان کرد که در دادگاه فدرال در بغداد علیه آن شکایت خواهد کرد، زیرا این قانون اکنون به بقای بارزانی اشاره دارد. در برابر این انتقادات مسئولان دولت اقلیم فهرست گوران را به نادیده گرفتن مبارزات چند دهه پیشمرگان و کشتهشدگان و دستاوردهای آنان متهم میکنند. آنان میگویند اگر در کردستان آزادی وجود ندارد چگونه فهرست گوران میتواند آزادانه هر چه میخواهد بگوید.
نوشیروان مصطفی با حرکتی حساب شده به صحنه مبارزات پارلمانی وارد و با ارائه شعار تغییر و مبارزه با فساد موجی نو در شمال عراق ایجاد کرد. او اظهار داشت ما معتقدیم جامعه كرد، پس از یك ثباتسازی سیاسی، هماكنون به اصلاحات فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی نیازمند است و هدف خود را مبارزه با فساد، رانتخواری و حیف و میل درآمدها از سوی دو حزب حاکم و نیز تلاش برای تحقق حقوق دموکراتیک مردم اعلام کرده است.
دو حزب حاکم در کردستان عراق با نگرانی از موفقیت احتمالی فهرست گوران در انتخابات مجلس، اندکی پیش از انتخابات، طرحی را برای تغییر در قانون اساسی محلی و رفراندوم برای تأیید آن، از تصویب مجلس گذراندند. به موجب این طرح رئیس دولت ایالتی اختیار دارد همه قوانین مصوب مجلس را ملغی کند، این یعنی دخالت بیحد و حصر رئیس اقلیم در همهچیز حتی وتوی قوانین مصوّب مجلس.
در چند سال گذشته شواهد و علایمی نشان میداد که استمرار وضع موجود ممکن است در آینده پیامدهایی داشته باشد. اعتراض گسترده مردم حلبچه در سالروز یادمان شهدای بمباران شیمیایی حلبچه در سال 2006 به حضور نیروها و مقامات دولتی که به کشته و مجروح شدن گروهی انجامید و نیز اعتراضهای کارگران در سلیمانیه و چند شهر دیگر که بنا بر برخی آمارها بیش از ده کشته بر جای گذارد، نشانههایی از این نارضایتیها بود. در آن هنگام مسعود بارزانی هشدار داد که ممکن است حماس دیگری در کردستان عراق متولد شود.
از نظر روابط با همسایگان و دولتهای خارجی نیز دولت اقلیم با مشکلاتی روبهرو است، فشار ترکیه و ایران بر بارزانی و طالبانی برای محدود کردن فعالیت پکک در قندیل (سلسله کوههای بین مرز ایران، عراق و ترکیه که محل استقرار پکک است) از جمله این مسائل است. در سالهای گذشته این فشارها به چند نوبت حمله و درگیری این احزاب در شمال عراق با پکک منجر شده بود. حملات گاه و بیگاه هوایی و زمینی ارتش ترکیه و گلولهباران منطقه توسط نیروهای ایرانی بخشی از نتایج وضعیت گفته شده است، البته رابطه دولت ایران با دولت اقلیم و احزاب حاکم بر شمال عراق به صورت گرم و دوستانهای در حال گسترش است.
ــ آیا چنین وضعیت سیاسی، اقتصادی و فرهنگی بر انتخابات و آرای دو حزب حاکم بیتأثیر است؟
گوران در چنین فضایی اعلام موجودیت کرد. هر چند بنا بر ادعای مسئولان ائتلاف گوران، محدودیتهای زیادی برای فعالیت این ائتلاف در کردستان و بویژه در اربیل و حوزه تحت کنترل بارزانی پیش آمد و گاه با برخورد و درگیری و بازداشت نیز روبهرو بود و حتی از سوی گوران نتایج انتخابات با تردید روبهرو شد، اما نتایج آماری انتخابات نشان میدهد با همین تضییقات و محدودیتها بخشی گسترده از جامعه کرد شمال عراق خواهان اصلاحات اساسی در مناسبات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی کردستان است، البته آمارهای انتخابات اخیر دارای نکات تحلیلی بسیاری است. در بخشهای پیشین گفته شد که کرکوک و بخشهایی از دیاله، نینوا و صلاحالدین مورد ادعای دولت اقلیم است. در انتخابات اخیر مجموعه جریانهای کردی در این مناطق آرای قابل قبولی بهدست نیاوردند. در استان دیاله از مجموع 13 کرسی تنها 1 کرسی سهم ائتلاف همپیمانی کردستان و 8 کرسی به العراقیه رسید. در استان نینوا از کل 31 کرسی، ائتلاف العراقیه 20 کرسی بهدست آورد و سهم همپیمانی 8 کرسی بود. در استان صلاحالدین نیز از مجموع 12 کرسی ـ درحالیکه العراقیه 8 کرسی را به خود اختصاص داد ـ کردها هیچ کرسی بهدست نیاوردند. در کرکوک نیز 6 کرسی به العراقیه و 6 کرسی به ائتلاف همپیمانی رسید. این آمار نشان میدهد در مجموع در مناطق استراتژیک، وضعیت کردها چندان مطلوب نبود. ضمن آنکه ائتلاف برخی گروههای کرد شیعه مذهب یا همان فیلیها با احزاب مستقر در بغداد هم نشانی دیگر از تحولات تازه عراق است.
همچنین در انتخابات پارلمان منطقه کردستان و در سه استان تحت کنترل دولت اقلیم، سهم 25 درصدی گروه تغییر و سهم دیگر ائتلافها موجب شد تا اقلیت قدرتمندی از احزاب رقیب بارزانی و طالبانی در مجلس منطقهای شکل گیرد. در انتخاب رئیس اقلیم نیز بارزانی به سختی توانست رأی بیش از نیمی از واجدین رأی کُرد را بهدست آورد. اگر بارزانی و طالبانی پیام تغییرات در آرای مردم را بهروشنی درک و تحلیل کرده باشند میتوان امیدوار بود کردستان عراق بهسوی تعمیق مردمسالاری و حل و فصل مشکلات موجود گام بردارد، اما در صورتی که منافع عشیرهای یا حزبی مانع از این واقعبینی شود باید منتظر بود تا این تغییرات، سمت و سوی تازهای بیابد؛ سمت و سویی که در پی آن با افول اقتدار اتحادیه میهنی و حزب دموکرات کردستان عراق موجب شکلگیری فضای نوینی در شمال عراق میشود. در این بستر میتوان چند گزینه را پیش رو دید؛ افزایش حیطه نفوذ گوران، افزایش نفوذ اسلامگرایان و بنیادگرایی، افزایش نفوذ حزب کارگران کردستان ترکیه یا پکک و یا افزایش امید به احزاب مستقر در بغداد و بازشدن پای احزاب فرامنطقهای در شمال عراق. اگر در آینده نزدیک نیروهای امریکایی عراق را ترک کنند حتی ممکن است بار دیگر آتش تفرقه میان نیروهای اتحادیه میهنی و حزب دموکرات کردستان عراق شعلهور شود. فقدان احتمالی یکی از رهبران دو جریان در آینده نزدیک ممکن است بر ابعاد این رقابت بیفزاید، کمااینکه ممکن است انشعابهای تازهای در دل نیروهای موجود سربرآورد. هیچیک از احتمالات فوق نمیتواند خوشایند اتحادیه یا حزب دموکرات باشد، بنابراین برای هر یک از این احتمالات و دیگر احتمالات در خصوص مسائل شمال عراق باید چارهای دموکراتیک اندیشیده شود.
تحولات حوزه پیرامونی شمال عراق چون شکلگیری جنبش بازگشت به قانون اساسی موسم به سبز در ایران و نیز تعمیق اقتدار اسلامگرایان دموکرات در ترکیه هم بر شمال عراق بیتأثیر نیست. بیش از نیمی از مردم کرد شمال عراق به فارسی تسلط دارند و اخبار ایران را تعقیب میکنند. شاید بتوان جریان تغییر در کردستان عراق را از این نگاه تحت تأثیر اصلاحات و بعدها جنبش سبز دانست. استفاده از نماد آبی، رویآوردن به شعارهای سالهای مبارزه، ادعای نیروهای درونی احزاب و سیستم موجود برای رهبری اصلاحات و مسائلی از این دست میتواند نشانی از این تأثیرها تعبیر شود.
برای رهبران احزاب کردی در شمال عراق بازسازی اعتماد مردم از راه مبارزه با فساد، پایبندی به قوانین و شفافیت در برنامههای سیاسی و اقتصادی، گسترش رابطه با دولت مرکزی عراق و نیز تعمیق روابط با کشورهای همسایه میتواند زمینهساز حلوفصل دموکراتیک مسائل جاری باشد. دولت اقلیم از سویی شاید ناچار شود در یک دوره زمانی نسبت و برنامه خود را درباره استقرار پکک در حوزه تحت کنترل اقلیم روشن سازد تا از این رهگذر ضمن تعیین تکلیف با یک رقیب نیرومند به جلب اعتماد همسایهها بپردازد. این امر از سوی دیگر میتواند موجب واردشدن لطمه به اعتبار دولت اقلیم در شمال عراق شود. همچنین عزم مبارزه با فساد و یا خویشاوندسالاری نیز ممکن است موجب شکلگیری اعتراضهایی در لایههای قدیمیتر و قدرتمندتر احزاب شود و تنشهایی بیافریند، هر چند همزمان استقبال گروههای فرودست و مردم عادی را در پیش خواهد داشت.
درنتیجه دولت اقلیم در معرض آزمونی سخت و پیچیده قرار گرفته که فائق آمدن بر انبوه مشکلات موجود را دشوار کرده است. همراهی مردم کرد در شمال عراق با برنامههای آینده بارزانی و طالبانی، مشروط بر همراهی آنان با مطالبات مردمی و درک واقعبینانه از شرایطی است که با آن دست به گریبان هستند؛ امری که تحقق آن با پیچیدگیها و موانع ساختاری بسیاری روبهروست.
منبع: دو ماهنامه سیاسی راهبردی چشم انداز ایران شماره 62 تیر و مرداد 89 صفحه 64 تا 74
***
پینوشت:
1ـ رك: به گفتوگوی چشمانداز ایران، شماره 61، لطفالله میثمی باعنوان در عراق چه میگذرد.
چرایی و اثرات نگاه امنیتی به کردستان / گفتگوی سوسن محمدخانی غیاثوند با ماشااله شمسالواعظین
گفتگوی سوسن محمدخانی غیاثوند با ماشااله شمسالواعظین
چرایی و اثرات نگاه امنیتی به کردستان
کوردستان از دیرباز شاهد رویکرد امنیتی حکومتهای مرکزی ایران نسبت به خود بوده است. در حالیکه برخی فعالان کورد، رویکرد امنیتی را باعث توسعه نیافتگی کوردستان و عدم دسترسی مردم این منطقه به ابتداییترین حقوق سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و مدنی خود، همچنین سبب تقویت و تشدید حرکتهای خشونتآمیز در نبود بستری مناسب برای پیگیری مسالمتآمیز خواستها و مطالبات مردم کورد میدانند، اما ماشاءالله شمسالواعظین، مسئول انجمن صنفی روزنامهنگاران ایران معتقد است رویکرد امنیتی باعث توسعه مناطقی میشود که این استراتژی در آنها اتخاذ شده است از همین رو بسیار خرسند است که طی یک دههی اخیر جنبش توسعهای عمران مناطق کوردنشین را شاهد میباشد. وی در عین حال تداوم چنین رویکردی را برای کشور ایران نگران گننده و زیانآور میداند.
بر اساس اظهارات این روزنامهنگار: رویکرد امنیتی دولتهای مرکزی در مناطقی که کمربند جغرافیای ملی کشورها محسوب میشود، عادی است و این مختص ایران نیست. از دیگر سو حکومتهای مرکزی، غلظت حضور امنیتیشان را نباید به گونهای بالا ببرند که مردم احساس زندگی در زیر سایه حکومت نظامی بکنند. این غلط است و ضعف حکومتهای مرکزی را میرساند اگر بخواهند با چماق در مناطق مرزی حضور و اقتدار خودشان را اعمال بکنند.
مصاحبهام را با ماشاءالله شمسالواعظین، روزنامهنگار و سخنگوی انجمن دفاع از آزادی مطبوعات و سردبیر روزنامههای توقیف شدهی نشاط، توس، جامعه، عصر آزادگان و… علیرغم ممنوع المصاحبه بودنش، در خصوص «چرایی وجود رویکرد امنیتی در کوردستان، تاثیر آن بر جامعهی کورد و خطرات تداوم آن برای حکومت ایران و پارهای مسائل دیگر» در ذیل بخوانید:
توضیح: مقصودم از کوردستان در این مصاحبه، محل سکونت کوردهای ایران است که شامل استانهای کرمانشاه، کوردستان، بخشهایی از آذربایجان غربی و ایلام میباشد.
سوسن محمد خانی غیاثوند
Unews4@gmail.com
****
س: لطفاً در خصوص چرایی وجود رویکرد امنیتی در کوردستان توضیح بفرمائید؟
ج: برای پاسخ به سوال شما اجازه بدهید یک توضیح بدهم. اولاً رویکرد امنیتی دولتهای مرکزی در مناطقی که کمربند جغرافیای ملی کشورها محسوب میشود، عادی است و این مختص ایران نیست. مربوط بههمهی کشورهاست. و دیگر اینکه رویکرد امنیتی در ارتباط با صرفاً کوردستان نیست. مربوط به تمام مناطق مرزی و حتی مرزهای آبی کشورها است. به ویژه اگر این مرزها مناطقی باشند که قومیتهای متفاوت از قومیت یا ملیت دولت مرکزی در آن سکونت داشته باشند، بههمان میزان حساسیتهای امنیتی در این مناطق افزایش مییابند. نکته سوم اینکه رویکرد امنیتی فقط بعد از انقلاب در مناطق کوردنشین نبوده. پیش از انقلاب هم ما شاهد این سیاست امنیتی و درگیریهای فراوان در دههی60 یا 70 قرن پیشین بودیم. این درگیریها بین حکومت مرکزی ایران و مناطق کوردنشین از یک سو و بین حکومت مرکزی ایران و مناطق کوردنشین همسایهی عراقی ما بود که منجر به توافقی در آغاز دههی 70 قرن پیش و مهاجرت ملامصطفی بارزانی به ایران شد. این مربوط به پیش از انقلاب است که آقای بارزانی همراه فرزندانش به عنوان مهمان ایران در منطقه کرج زندگی میکردند. بنابراین به بعد از انقلاب مربوط نمیشود. بعد از انقلاب به دلیل تغییر و تحولات زیادی که صورت گرفت، ضعف دولت مرکزی و سستی نهادهای برآمده از انقلاب در دورهی گذار ما شاهد یکسری تحولات در مناطق مرزی ایران بودیم. این تحولات هم فقط در مناطق کوردنشین ایران نبود. علاوه بر مناطق کوردنشین ما درگیریهایی را نیز در ترکمنصحرا، بلوچستان و خوزستان داشتیم که به احتمال زیاد شما یادتان نمیآید.
نقاطی که مماس با مناطق مرزی است و رفت و آمدهای مرزی بین قومیتهای مرزی ایران صورت میگیرد، حساسیت امنیتی هم در آنجا بالاست و این باز هم نمیشود گفت که مخصوص کوردستان است بلکه مناطق بلوچستان هم که مماس با پاکستان است شاهد افزایش حضور امنیتی بوده و هست. نکته مهمی که میخواهم اشاره کنم این است که مناطق آبی و خاکی ملیتها و قومیتهای گوناگون اگر وضعیت مشابهی در آن سوی مرزهایشان وجود داشته باشد یا ملیت واحدی (از نظر هویت، زبان و تاریخ) در دو طرف منطقه مرزی وجود داشته باشد و اگر هماهنگی یا سیاستهای حسن همجواری بین دو کشور دارای اقلیت یا قومیت واحد وجود نداشته باشد همیشه ما شاهد تنش بین کشورها دراین خطوط مرزی بودهایم.
س: اما رویکرد امنیتی در کوردستان بیشتر به چشم میخورد تا مثلاً محل سکونت سایر میلتهای ایرانی؟
ج: ما با کشوری که همسایهمان بوده یعنی عراق برای دههها تنشهای امنیتی و مرزی داشتیم. حال آنکه همین وضعیت در ارتباط با پاکستان، روسیه در زمان اتحاد جماهیر شوروی و ترکیه کمتر است. این نشان میدهد که دولتهای همسایه چه ایران برای عراق و چه عراق برای ایران بسیار موثرند و در تحریک گرایشهای شوئنیستی و در کمک به بروز و ظهور تنش قومیتی به منظور تضعیف دولت مرکزی نقششان بسیار موثر است. این اتفاق مخصوص ایران بعد از انقلاب هم نیست. یعنی در دورهی شاه، دههی هفتاد قرن گذشته چنانکه اشاره کردم ملا مصطفی بارزانی با پشتیبانی نیروهای ایران به جنگ دامنهداری علیه صدام حسین تن داد و پس از سرکوبهای فراگیر و سراسری که صورت گرفت به ایران پناه آورد و مورد احترام، پذیرش و استقبال دولت مرکزی ایران در دورهی شاه قرار گرفت. این طبیعت درگیریها یا تنشهای بین کشورهایی است که از دوتا خاصیت برخوردار باشند. 1ـ قومیت واحد در دو سوی مرز زیست کنند. 2ـ کشورهای همسایه یعنی دولتهای مرکزی، روابط حسنهای بایکدیگر نداشته باشند. این دو خاصیت عامل مهمی است در ایجاد تنشها و بحرآنهای مرزی و در نهایت ایجاد تنش و بحران در حوزهی قومیت.
ما روشنفکرهای مرکزنشین به قول روشنفکرهای کورد اشکالمان در این است که وقتی به مناطق پیرامونی توجه میکنیم به تنشها و مسائل قومیتی فراتر از چارچوبهای ملی نگاه میکنیم ولی روشنفکران کورد آن بحرانها، تنشها و مسائل قومی را مستقل از حساسیتهای منطقهای نگاه میکنند بنابراین از ما مطالبه میکنند که مشکلاتشان را مورد توجه قرار بدهیم و درک کنیم. ما هم از آنها میخواهیم که به صورت کلی تمامیت ارضی ایران را در صدر مسائلشان مورد توجه قرار بدهند. آنگاه در چارچوب تمامیت ارضی ما موافقیم که مسائل و مطالبات آنها همچون بحث حقوق قومیتها تا جائیکه لطمهای بهیکپارچگی ارضی، سیاسی و امنیتی کشور نزند، مطرح شوند. اتفاقاً در این زمینه مدافعش هستیم و سالها فریادشان را کشیدیم و منتقل کردیم چه در رسانههایی که در اختیارمان بود و چه در اجلاسها و کنفرانسهایی که داشتیم و مصاحبههایی که در این خصوص به عمل آوردیم.
س: رویکرد امنیتی چقدر و تا چهاندازه میتواند مورد تایید باشد؟
ج: من سوال شما را با این سوال پاسخ میدهم. اشاره هم داشتید. چرا این رویکرد با شدت و غلظتی که در کوردستان ایران وجود دارد مثلاً در ترکمن وجود ندارد یا در مناطق سیستان و بلوچستان کمتر است؟ یک واقعیتی اینجا وجود دارد که من و شما را به سمت درک و فهمش راهنمایی میکند. وقتی درکش کردیم راحتتر میتوانیم پدیده شناسی و شناسائیاش بکنیم. برخوردهای امنیتی از سوی دولتهای مرکزی همهی اعضای سازمان ملل اصلا صرفنظر از ایران و اینها نگاه میکنم، زمانی اتفاق میافتد که کانونهای بحرانی در یکجایی شکل بگیرد. حالا این کانونهای بحران چه به تحریک کشورهای همسایه ـ به ویژه اگر روابط حسنه نداشته باشند که برای شما اشاره کردم ـ چه مستقل از آن به وسیله احزاب و نمایندگان قومیتها بخواهد در وسط ایران شکل بگیرد.
مثلاً دور لرستان یک کمربند غیرلر است. ولی مناطق لرنشین در منظومهی قومیت فارس است. حتی اگر آنجا هم کانون بحرانی تشکیل شود و یا ناامنی اتفاق بیفتد شما رویکرد امنیتی را در آن مناطق قابل ملاحظه میبینید. چون دولتهای مرکزی نمیتوانند اقتدار خودشان را خدشهدار کنند یا اجازه بدهند اقتدار ملیشان در تمامیت ارضی به وسیله چه احزاب داخلی و چه کشورهای همسایه مورد خدشه قرار بگیرد. اولین وظیفه دولت مرکزی که در صدر وظایفش قرار دارد، حفظ اقتدارش در چارچوب میهن سراسری است. مثلاً وقتی «جندالله» در بلوچستان دست به عملیات زد تمام نگاهها به آن سمت رفت چون با انفجارهایی که انجام داد به اقتدار دولت خدشه وارد کرد. بنابراین طبیعی است. گمان نکنید که مردم در کوردستان دارند زندگی عادیشان را میکنند از اینطرف هم نگاه امنیتی با غلظت بالایی در زندگی مردم وجود دارد. من خیلی به کوردستان و محل سکونت سایر اقوام ایرانی میروم و رفت و آمدم زیاد است چون به بخشی از زبانهایشان اشنایی و آگاهی دارم. روابطم با روشنفکران قومیتهای مختلف ایران حالا به دلیل وضعیت ویژهای که خودم در رسانههای گروهی داشتم خیلی حسنه است. اما نکته مهمیکه وجود دارد من میبینم گاهی حضور امنیتی در تهران بیش از کوردستان است. بههر حال تهران جزو کلان شهرهای جهان است. واقعاً هم کاری به حکومت ندارم که ماهیت، صفت و نامش اسلامی یا غیراسلامی و یا چیست.
تمام دولتهای مرکزی ایران این رویکرد را در تاریخ مکتوب کشورمان نسبت به مناطق پیرامونی داشتند. حالا شما وقتی توی تاریخ معاصر حرکت میکنید، میبینید پس از انقلاب 1921 در ترکیه و روی کارآمدن مصطفی آتاتورک و سازگاریاش با دورهی رضاشاه به لحاظ سیاسی مناطق غربی ما آرام شد. جنگهای خونین زیادی بین ایران و امپراطوری عثمانی به وجود آمد. میدانید ایران تنها کشوری است که زیر بار امپراطوری عثمانی نرفت و مستقل ماند یعنی به دلیل مقاومتش جزو مستعمره امپراطوری عثمانی نشد. جالب است به شما بگویم هم کوردها، هم فارسها و هم ترکها در مقابل فزونخواهی امپراطوری عثمانی ایستادند و تمامیت ارضی کشور را حفظ کردند.
فرض کنید کشوری بیاید با ایدئولوژی حاکم بر ایران همسایه ما شود صرفنظر از اینکه حکومت دینی، سلطنتی و یا سکولار باشد در صورت تجاوز و یا ایجاد تنش پاسخش را دریافت خواهد کرد. چون ما دیدیم عراق در دورهای که شاه در اینجا سلطنت میکرد به ایران حمله کرد و پاسخش را هم دریافت کرد. در دورهی حاکمیت جمهوری اسلامی هم تجاوز کرد و باز هم پاسخش را دریافت نمود. جنگ بین ایران و عراق فقط مربوط به بعد از انقلاب نبود. ما قبل از انقلاب هم تنش زیادی داشتیم که منجر به بسته شدن قرارداد 1975 الجزایر بین شاه ایران و شخص صدام حسین شد.
میخواهم من و شما بهاین نتیجه برسیم و بحث ما را بهاین سمت سوق بدهد که رویکردهای امنیتی در جایی که کانون امنیتی علیه چهارچوب و منافع ملی به وجود بیاید بالا میگیرد و در صورتی که خدشهای امنیتی بخواهد به تمامیت ارضی کشور وارد بکند، حساسیتها و موج دستگیریها افزایش پیدا میکند.
در پارهای از صحبتهایتان قبل از شروع مصاحبه در خصوص استراتژی مشترک اصلاح طلبها و اصولگرایان در این زمینه درست اشاره کردید. حتی اجازه بدهید به شما بگویم سکولار، سلطنتطلب، جمهوری اسلامی و دورهی حکومت شاه و اینها ندارد. اصلاً چون دانش دولتمداری و کشورداری سوای از بحثهای مربوط به جنبههای قومیتی و اینها به حکومتهای مرکزی دیکته میکند که برای حفظ این آب و خاک، شما فرمولهایی دارید صرفنظر از نام و صفتتان که این فرمولها را باید رعایت کنید. در غیر این صورت سست میشوید و به شما آسیب میرسد وقتی هم آسیب رسید آنگاه شما به وسیله همان قومیتهای پیرامونی زیر سوال خواهید رفت. چون امنیت و رفاه را برایشان ایجاد نکردید. من دو سال پیش برای شرکت در یکصدمین سالروز انتشار اولین روزنامه کوردی به شمال عراق رفتم. از کوردستان ایران به سمت کردستان عراق حرکت کردیم. اولین چیزی که به چشمم خورد صف طویل و پرجمعیتی در دل کوهها در شمال عراق برای دریافت کپسول گاز بود. یک چنین چیزی در این سمت مرز که ایران باشد اصلاً وجود نداشت. چون تمامش لوله کشی گاز شده بود و مردم از این حیث راحت بودند. آنها به ما میگفتند: «ای کاش ما در آن سوی مرز بودیم تا برقمان قطع نمیشد و گازمان سر جایش بود و مشکلات این چنینی نداشتیم. الان این مشکلات را داریم و آسیبهای جدی داریم میبینیم.» یعنی به رغم وجود حکومت اقلیم کوردستان و دمکراتیک بودنش، مشکلات زیادی در این زمینه داشتند. گاهی هم ما به عنوان ناظران حکومت از حکومت مطالبه میکنیم که آقا حضورت را در چارچوب مرز جدی کن و به گرایشهای شوئنیستی توجه نکن. ته آن در انتهاییترین نقطه داوری، مردم در مورد عملکرد حکومتها داوری خواهند کرد. ما هم کاری نداریم که حکومت در جهت کدام هدف دارد عمل میکند. امنیت را باید در مرزها برقرار کند. مردم اولین چیزی که از حکومت مطالبه میکنند این است که برای رفتن از جایی به جای دیگر امنیت داشته باشند و نیازی به اسکورت که در خیلی جاهای دنیا دیده میشود نداشته باشند. از دیگر سو، حکومتهای مرکزی غلظت حضور امنیتیشان را نباید به گونهای بالا ببرند که مردم احساس زندگی در زیر سایه حکومت نظامی بکنند. این غلط است. و این ضعف حکومتهای مرکزی را میرساند اگر بخواهند با چماق در مناطق مرزی حضور و اقتدار خودشان را اعمال بکنند.
س: بی تفاوتی جامعه روشنفکری، روزنامهنگارها و غیرکوردها چقدر در تداوم رویکرد امنیتی در مناطق کوردنشین میتواند موثر باشد؟
ج: نمیدانم قضاوت شما در خصوص وجود چنین بی تفاوتیای در میان روزنامهنگارها و جامعه روشنفکری تا چه حد درست است. اما من در حوزهی حرفهی خودم صحبت میکنم که دوزیستانی هستم. هم روشنفکری و جریان روشنفکری دینی و هم روزنامهنگار. ما نگاهمان در مورد مسائل کوردستان و مسائل قومیتی نگاهی قوی است. به این معنی ما خواهان یکسان سازی فرصتها برای کل کشور هستیم و دولتهای مرکزی ایران را زیر نظارت مستقیم همه جانبه خودمان به عنوان روزنامهنگار برای برابر کردن فرصتها و رفاه ملی دنبال کردیم. این استراتژی خبری ما بوده. هنگام بروز وقایع و رخدادهای امنیتی که یا به تحریک همسایهها بوده یا به تحریک پارهای از احزاب به وقوع پیوسته خواهان کاهش تلفات و اتخاذ سیاست هوشمندانه برای جداسازی مردم از جریانهای شکنندهی امنیت کشور هستیم. لابد شما موافقید با من که اگر عناصری بخواهند امنیت کشور را به خطر بیندازند وظیفه دولت مرکزی و وظیفه ابتدایی هر حکومتی است که جلویشان را بگیرد. چون در غیر آنصورت مسخره میشود اینکه دست رو دست هم بگذارد تا همه جایش را بیایند تیکه تیکه بردارند و ببرند. آنوقت من و شما مینشینیم و میگوییم این چه حکومتی است؟! مشکل ما روشنفکران مرکز این است که با دولتهایی در کشور طرفیم که به دلیل پارهای از گرفتاریها و عقب افتادگیها هم انتقادهای جدی نسبت به عملکردش در مورد آزادیها، آزادی مطبوعات و احزاب وجود دارد و از آن سو از همان دولت با آن مشخصات باید در برابر تجاوز بیگانگان، تجزیهی کشور و آسیب رساندن به منافع ملی دفاع کنیم. یعنی همزمان دو رویکرد نسبت به حکومت ما باید داشته باشیم. از یک طرف باید از حکومت بخواهیم که به منافع مردم توجه کند و از طرف دیگر باید بخواهیم که امنیت همهی جغرافیای کشور را زیر چتر حفاظتی و امنیتی خودش قرار بدهد که آسیبی بهاین کشور نرسد. این رویکرد دوگانهی ما منجر به تفسیر غلط برادران کورد شده که ما مثلا موافقیم هر اتفاقی در کوردستان یا سایر مناطق بیفتد و نسبت به آن بی تفاوتیم. حال آنکه اگر ما نگاهمان را یک کمی با ارتفاع بالا از یک منطقه کوردنشین با چهارصد هزار کیلومتر مربع بیاوریم روی یک میلیون و 648 هزار و خردهای کیلومتر مربع و در مقیاس ملی نگاه کنیم، آنوقت دیگر خیلی از نکات، ملاحظات و جنبهها بههم پیوسته میشود. دیگر نگاه کرد سنندجی نسبت به کشور به نگاه من مرکزنشین نزدیک میشود. من روزنامهنگار هم نگاهم در چارچوب کشور به ویژه کمربند ملیمان است. من با برداشت شما قبل از آغاز مصاحبه کاملا موافقم که قومیتها را فرصت معرفی کردید نه تهدید. قومیتها کمربندهای ملی ما و فرصت خیلی بزرگی هستند. من نمیخواهم در تاریخ معاصر غوطهور شوم که شاید از حوصله این بحث خارج باشد. بخش زیادی از امنیت ایران در تاریخ سدههای اخیر مرهون مقاومتهای ملیتها در برابر تعدی و تجاوز بیگانگان است. شما تنگستان، جنگهای ما با عثمانی و برخورد ما را با روسیه تزاری ببینید چطوری قطعههایی از ایران جدا شد؟ جهان فعلی، جهان درنده خویی است. یعنی اصلا به برادران کورد، عرب، لر، سیستانی یا فارس رحم نمیکند. کشور را مثل پنیر میبُرد و میبَرد. ترکمانچای را که به لحاظ تاریخی یادمان نرفته. بنابراین استدعا میکنم مرز میان انتقاد از دولت مرکزی را با همگرایی با دولت مرکزی برای حفظ کمربند قومیتی را از یکدیگر تفکیک کنیم. این خیلی نکتهی مهمی است. من نسبت به دولتم در ارتباط با عملکردش در حوزههای مختلف انتقاد جدی دارم. همه هم این را میدانند. ولی با دولتم بر سر حفظ امنیت ملی همگرایی میکنم. تفکیک اینها از یکدیگر مرا نزد دولتم منصف معرفی میکند، نزد قومیتها واقعگرا تفسیر میشوم. ولی من اصلا از آمیخته کردن با یکدیگر برای اعتراض به حکومت مرکزی و زیر سوال بردن همه چیز خوشم نمیآید و در کنارش هم نمینشینم.
خانم محمدخانی! در طول تاریخ معاصر تمام دولتهای مرکزی ایران، اسلامی و غیر اسلامی هم ندارد تازیانه عدم فهم مسائل ملی را برداشتند و روی کمر روشنفکرها زدند اما روشنفکرها هنوز بیدار نشدند. گفتند آقا نگاهت را ملی کن بعد از حکومتت مطالبه کن. نگاهت را شوئنیستی و بخشی نکن. نگاهت را به یک وجب از خاک و استثناء کردن صدها هزار و میلیونها وجب خاک دیگر متمرکز نکن و بعد از حکومتت مطالبه کن. من کم از حکومتم انتقاد میکنم؟ خیلی زیاد. کم سر همین انتقادها زندان رفتم؟ خیلی زیاد. طی ده سال من 6 بار زندان رفتم. برای چی زندان رفتم؟ جنگ و دعوا که با حکومتم ندارم. همین بحثهایی است که میکنیم ولی نگاهمان را ما باید در مقیاس ملی ارتقاء بدهیم. وقتی ارتقاء دادیم توانایی طرح مسائل را هم داریم. بنابراین بههیچ وجه بی تفاوت نیستیم.
س: شما به عنوانیک فرد روشنفکر، آگاه و مطلع چقدر نسبت به آنچه که در طی این 31 ساله در کوردستان رخ داده حساسیت و واکنش نشان دادهايد؟
ج: ما به سهم خودمان در روزنامههای به قول اصولگرایان زنجیرهای که داشتیم به نام جامعه، توس، نشاط و عصر آزادگان، ستون گفتگوهای ملی را راه انداختیم. این ستون به وسیله جامعه شناسها کنترل و اداره میشد. همهی روشنفکرهای قومیتهای ایران در آن ستون مشارکت میکردند و مطلب میدادند. ما در واقع مسائل قومیتهای ایران را در دستور کار جنبش روشنفکری ایران گذاشتیم و مورد توجه روشنفکران قرار گرفت. هزینهاش را هم در این زمینه دادیم. من از دولتم و رسانههای گروهی خواستهام، میخواهم و در آینده هم خواهم خواست که مسئله قومیتهای ایران را به مثابهی یک فرصت و نه به مثابهی یک تهدید ببینیم و از در آمیختن سیاستهای ملی با یکدیگر و برقراری ارتباط بین روشنفکرها در همهی سطوح ملی و جلب مشارکت آنها در به قول آمریکائیها «دیگ ملی» به عنوان فرصت استفاده کنیم و فرصتها را ارتقاء بدهیم. جالب است به شما بگویم که قومیت کورد در ایران مطابق برآوردهایی که من داشتم در 60 کشور عضو سازمان ملل متحد حضور مهاجرتی دارد. این یک فرصت بزرگ است. دولتهای مرکزی ایران این را نادیده نگیرند. شما یک قوم دارید که در60 کشور جهان حضور دارد. فقط هم نیروی خدماتی نیستند. بههیچ وجه. نیروهای ماهر، تکنسینها، مهندسها و پزشکهای کورد در کشورهای اسکاندیناوی حضور همه جانبه و جدی دارند. در اکثر نهادهای مدنیشان عضویت دارند و فعال هستند. فقط کافی است هر کورد سالیانه هزار دلار برای خانوادهاش در ایران بفرستد. این فقط وجه اقتصادیاش است. چرا ما نباید از مهاجرین در این زمینه استفاده بکنیم؟ ایران در ردهبندی کشورهای سازمان ملل جزو کشورهای «مهاجر فرست» است. ما الان 4 میلیون و خردهای ایرانی مقیم خارج از کشور داریم. بخش قابل توجهی از این جمعیت کورد هستند.یعنی 4 میلیون هزار دلار. فقط فکر کنید یعنی چی؟ اینها ناقل تکنولوژی و مهارت به ایران هستند. دو جانبه هم عمل میکنند. میروند و میآیند. مهاجرها که عمدتاً مشکل امنیتی ندارند. یک بخششان حالا چرا فرار کردند. تبادل مهارتها در کشورهای «مهاجر فرست» و «مهاجر پذیر» بخش قابل توجهی از توان توسعهای کشورها را ارتقاء میدهد و ما باید از این پدیده استفاده کنیم. ما باید میکروسکپ را برداریم و برویم در کرهی زمین به دنبال ایرانیها بگردیم و از مهارتهایشان و توان بازرگانی و اقتصادیشان به نفع کشور و اقتصاد ملیمان استفاده کنیم. این به نفع همگرایی ملی ما هم هست. ما روشنفکران مرکز نشین و روزنامهنگاران خواهان برقراری ارتباط تنگاتنگ بین روشنفکران ایران زمین برای افزایش پتانسیلهای ملی و ریختنش توی حوزهی منافع ملی هستیم. حالا کورد باشد، عرب و یا فارس برایمان فرقی نمیکند. از دولتهای مرکزی میخواهیم که فرصتها را در کشور برابر کند. من خیلی خرسندم که طی یک دههی اخیر جنبش توسعهای عمران مناطق کوردنشین را شاهد هستم. من واقعاً نمیدانم چه کسی پشتش است و علتش چیست؟ ولی حالا یا در رقابت با مناطق مرزی کردنشین عراق است یا دارند ایندهنگری میکنند و یا هر چی که هست من دارم عمران و آبادی قابل توجهی را در مناطق کردنشین ایران حتی بیش از مناطق بلوچستان میبینم. این نکتهی بسیار مهمی است. بخش قابل توجهی از صادرات میوهی فانتزی به کشورهای خارجی و اروپایی از طریق مناطق کوردنشین تامین میشود و این نکته خیلی مهم است. همچنین بخش قابل توجهی از مهارتهای نیروی کار در مقیاس ملی الان از مناطق کوردنشین تامین میشود. اینها هم قابل توجه است. طی بیست سال گذشته یک چنین چیزی نبود. چون شما در بیست سال گذشته در تهران کمتر کوردی میدیدی. یعنی یک جدایی ملی بین قومیتها میدیدی. امروز شما در هر ساختمانی که در حال ساخت است در کشور به ویژه در مناطق پایتخت و پیرامونش، میبینید که تکنسین، برق کار، مهندس و کارگرش کورد است. این در آمیختگی ملی قابل توجه است. به لحاظ آمار به شما بگویم البته این آمار را روشنفکران کورد به بنده گفتهاند و مال من نیست؛ «حدود 60 الی 70 درصد توان زبان ملی در مناطق کوردنشین در مقایسه با بیست سال گذشته افزایش پیدا کرده است». این هم نکته مهمی است. در حالیکه انوشیروان مصطفی، رهبر جنبش گوران در اقلیم کردستان عراق میگفت نسل جدید در اقلیم کوردستان دیگر بلد نیست به زبان عربی سخن بگوید چون آموزش خواندن و نوشتن در مدرسه و دبیرستان را به زبان مادری مطالبه کردند و حالا پشیمانند. خودشان میگفتند که ما ناراحتیم چون نسل دوم ما زبانهای دیگر را بلد نیست. شما نباید با شعارهای گول زننده ملت کورد را از توان فهم زبانهای مشترک محروم کنید.
من با انوشیروان مصطفی یک گفتگوی مفصل و سه چهار ساعته داشتم. ایشان میگفتند «طی بیست سال اخیر که خودمختاری در کردستان عراق به وجود آمد نسل جدید ما الان اگر بخواهد با هم میهن خود گفتگو کند به مترجم نیاز دارد.» و این نگران کننده است. فقط افراد میانسال به بالا در اقلیم کردستان به زبان عربی مسلط هستند. فکر کردید اگر این نسل منقرض شود چه اتفاقی خواهد افتاد؟! یک ملت جدا از دنیا و فاقد پتانسیل و مهارتهای فرهنگی و زبانی تحویل جهان بدهیم؟! خودمان را در ارتباط با شعارهای براق گول نزنیم. به صورت فراگیر و همه جانبه خواهان آموزش زبان کوردی در کنار زبان ملی بشویم ولی ملتمان را با هر قیمتی که هست از زبان و فرهنگ واحدی که میتواند آنها را بههم پیوند بدهد و به جهان وصل کند، محروم نکنیم. چون آنها که این کار را کردند الان پشیمانند و میخواهند برگردند.
هم اکنون که ما داریم با هم صحبت میکنیم تمام کتابهای آموزشی و درسی اقلیم کردستان عراق برای سال تحصیلی 2010 و 2011 در حال تجدید نظر هستند چون نگرانند. روشنفکرانشان میگفتند ما خطا کردیم که راه را اینطوری رفتیم. حالا به نیمه راه رسیدیم و میبینیم که یک نسل از ما بلد نیست حرف بزند و کتاب بخواند. جمعیت کورد را در کل جهان اگر جمعش بکنی مگر چقدر میشود؟ ما آن وقت یک زبان منزوی در یک گوشه جهان خواهیم داشت. ملتها میدانی چطور میمیرند؟ زبانشان ضعیف میشود، تمدنشان، فرهنگشان، شعر، ادبیات و اقتصادشان آنوقت میمیرند. انقراض ملتها معروف است مثل انقراض تمدنهاست. چرا باید اجازه بدهیم ملت کوردمان آسیب ببیند، بمیرد و منقرض شود؟ برای اینکه اول هی با شعار کاذب بهش گفتیم تو برو زبانت را مطالبه کن، از دولت فلان چیز را بخواه و اینطوری به این ملت آسیب رساندیم. چرا این کار را کردیم؟ ما اتفاقاً از دولت مرکزیمان باید بخواهیم که زبان ملی، فرهنگ و هویت ملی را در مناطق کوردنشین تقویت کند تا به پتانسیلهای اقیانوسی وصل شوند. ما حوض و رودخانهای که نباید به ملتهایمان نگاه کنیم.
س: قطعاً این میزان تقویت زبان ملی نمیتواند به اندازهای باشد که زبان مادری اقوام را تحتالشعاع خود قرار دهد و باعث نابودی و از بین رفتن آن شود؟
ج: نه نه. زبان مادری اقوام را هیچ دولتی نمیتواند از بین ببرد. چون 1 ـ کردی سراغ دارید که کوردی بلد نباشد؟
س: در نسل بعد از من هستند کسانی که کوردی صحبت نمیکنند.
ج: فارسی صحبت میکند با کوردی نمیداند دوتا بحث جدا از هم است.
س: فارسی صحبت میکند و کردی هم نمیداند.
ج: مادر خانوادههایمان، لهجهها و گویشهای مختلف زیاد داریم که ترجیح میدهد به زبان ملی صحبت کند. ولییک وقت از من سوال میکنید که دولت مرکزی میتواند با فرهنگ خاص قومیتها مبارزه کند و آن را از بین ببرد؟ من میگویم نه تنها حق ندارد این کار را بکند بلکه باید زبان قومیتها را به عنوان یک پتانسیل ملی حفظ کند. این تنوع و تکثر قومیتی یک فرصت بزرگ و طلائی برای کشور است و نباید این فرصت را از بین برد. بعید هم میدانم دولتها اگر حداقلی از شعور ملی داشته باشند، بخواهند و یا درصدد بر بیایند که زبان قومیتها را از بین ببرند. اینکه بی تفاوت باشند یک بحث دیگر است. مثلاً به آن میگویند جابجایی اولویتها. من به این کاری ندارم. ولی به تعمد استراتژی کورد زدایی اتخاذ بکنند با حداقلی از شعورها خیلی بعید میدانم. چون دولتها با این کار در اصل تیشه به ریشهی خود میزنند. اصلاً فرض کنید دولت مرکزی ایران بیاید کورد زدایی، بلوچ زدایی، عرب زدایی، و لر زدایی بکند آنوقت چه چیزی جایگزینش بکند؟
س: لابد ساخت یک ملت اجباری به نام فارس؟
ج: نه. الان که حکومت ما ترک است. الان ترکها دارند کشور را اداره میکنند. شما نگاه بکنید توی سیستم گویشهای ترکیشان هست. میدانید جمعیت فارس در کشور در مقایسه با خیلی از قومیتها زیاد نیست و کم است. زبان واحدمان فارسی است. زبان ما در عهد قاجار ترکی بود. سلاطین اصلا با هم ترکی صحبت میکردند. ما الان در کشور مقاماتی داریم که مکالمات تلفنیشان را به زبان ترکی انجام میدهند. بنابراین اینکه همه فارس شوند من بعید میدانم دولت به دنبال این باشد. این خیلی خطرناک و به زیانش اسـت. انتخاب زبان فارسـی به عـنوان زبان واحـد ملی برای برقراری ارتباط بین بنده و شما میتواند مورد تایید باشد.
حالا از آنطرف نگاه کنیم. دولت میآمد یک جدایی و مرز بندی تیز و حاد در کمربند قومیتی ایجاد و بر عکس عمل میکرد. آنوقت من با هم میهن کورد و یا عربم چطوری میتوانستم گفتگو کنم و یا او چگونه میتوانست با من حرف بزند؟ چون بالاخره ما اعم از کورد، فارس، عرب، ترکمن و … خودمان را ایرانی میدانیم اما نمیتوانستیم با هم صحبت کنیم. به مترجم نیاز داشتیم. این باعث جدایی من و شما میشد. ما باید جدا شویم یا متحد شویم و بههم پیوند بخوریم؟ وقتی ما بایکدیگر پیوند خوردیم آنوقت میتوانیم دولت مرکزیمان را با پتانسیل ملی به سمت تحقق مطالباتمان سوق دهیم. نه اینکه کورد شعار کورد بدهد و بلوچ شعار بلوچ. خب دولت هم برای مقابله میگوید: «حالا منم یک شکاف قومیتی بینتان ایجاد میکنم، تفرقه میاندازم و حکومت میکنم. از این استراتژی بهره میگیرم و یک امتیاز به این میدهم و دو امتیاز از آن میگیرم.» این اشکال است. من و شما نباید در دام انحرافی پارهای از دولتهای مرکزی هر کشوری از جهان بیفتیم. روشنفکرها در دنیای امروز باید حرف واحد بزنند. روشنفکر کورد، مرکز نشین و آن دیگری، همه باید بگویند ارزشهای واحد بشری. مثل حقوق بشر سازمان ملل. این حرف برنده است نه حرف جدائیطلبانه (منظورم جغرافیائی است). جدائیطلبانه توی دیسکورست توی گفتمان.
من و شمای کورد زمانی میتوانیم اهمیتمان را تثبیت کنیم که به زبان واحد و با ارزشهای واحد بشری سخن بگوییم و دولتمان را وادار کنیم که حرکت و برنامهریزی و تدوین استراتژیهایش به سمت و سوی ملی جاری شود نه به سمت جدائیطلبانه یا تفکیک مرکز از پیرامون، پیرامون از مرکز یا خطوط مرزی ایجاد کردن. در لبنان هر منطقهاش از نظر قومیتی و مذهب با منطقه دیگر فرق میکند. این خیلی نگران کننده است. مگر میشود همچین چیزی؟ فکر کنید در مورد ایران اگر اینطوری شود چه فاجعهای رخ میدهد؟
شکل ایرانیاش اینطور میشود که مثلاً شما نمیتوانید در کرج یا تهران زندگی کنید چون کورد هستید و من نمیتوانم در کردستان زندگی کنم چون فارس هستم. در بعضی از کشورها این شکلی هست. مگر ما آپارتاید قومیتی در کشور داریم مثل آپارتاید نژادی در آفریقای جنوبی؟! این در کشوری مثل ایران خیلی خطرناک است. لذا ما باید 1ـ خواهان ارزشهای واحد باشیم. 2ـ حکومتمان را به سمت تحقق مطالبات ملی سوق و گسترش بدهیم و این موج مطالبهخواهی از حکومت برای تدوین استراتژی ملی باید از حلقوم کورد، ترک و عرب بیرون بیاید. اصلاً ارزش این را ندارد که یکی با ادبیات کورد، یکی دیگر با ادبیات ترک و آن دیگری با ادبیات عرب حرف بزند و حتی نفهمیم که چه داریم میگوییم. عین کرها میشویم. دیگر زبان هم را نمیفهمیم.
س: تاثیر رویکرد امنیتی از نظر سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و… بر روی جامعه کورد چه میتواند باشد؟
ج: از نظر اقتصادی من به این معنا نمیدانم که برخوردهای امنیتی با چه شیبی و چه درصدی تاثیر خودش را به زبان عدد و رقم روی حوزهی اقتصاد خواهد گذاشت. مثلاً اینکه صادرات مناطق کوردنشین به مرکز یا مناطق پیرامونی افزایش پیدا کرده یا کاهش؟ این به عدد و رقم نیاز دارد. ایا مثلاً سرانه درآمد مناطق کوردنشین ایران با برخوردهای امنیتی دستخوش تحولات قرار گرفته و کاهش پیدا کرده یا روبه توسعه بوده؟ این به زبان آمار نیاز دارد که من فاقدش هستم بنابراین در خصوص بخش اقتصادی نمیتوانم اظهار نظر بکنم.
اما از نظر سیاسی یا اجتماعی من باید شاخصهای توسعهای را در مناطق کوردنشین ببینم چگونه است. به طور کلی من پارهای از تحولات اقتصادی رو به عمران و آبادی را همچون پروژههای عمرانی بزرگ و سد سازیها را طی یک دههی اخیر در مناطق کوردنشین میبینم. اینها قابل توجه است. ایا اینها محصول رویکردهای امنیتی است یا در کنار رویکردهای امنیتی دارند یک چنین اقداماتی را هم انجام میدهند؟ مثبت است اگر چنین باشد. مثال دیگری میزنم. اگر سطح بی سوادی در مناطق کوردنشین افزایش پیدا کرده باشد این به لحاظ اجتماعی و فرهنگی خطرناک است. اما اگر کاهش پیدا کرده نشان میدهد رویکردهای امنیتی تا الان ضعیف بوده است.
از نظر مبارزه با بی سوادی رقم معدل ما این است؛ درصد گزینش شدههای کنکور سراسر کشور از مناطق کوردنشین آمار قابل توجهی است. درصد فارغالتحصیلان دانشگاهی از مناطق کوردنشین آمار قابل توجهی است. این علامت و نشانه به من و شما میگوید که شاخصها بالاست. نکاتی که گفتم بر اساس آمار قابل توجهی است که چند سال قبل در این زمینه به دست آوردم. چون آمار آدم را مجاب میکند. این آمار نشان میداد که «میزان مشارکت در کنکور» و «تعداد فارغالتحصیلان مقطع کارشناسی» و «تحصیلات عالیه» در مناطق کوردنشین افزایش پیدا کرده است. همچنین نیروی کار و مهارتها و سفر خارج از کشور در مناطق کوردنشین افزایش داشته است. اینها شاخصهای توسعه است. حالا در ابعاد دیگر ممکن است هنوز یک شکافهایی مانده باشد ولی در این ابعاد نشان نمیدهد که آنجا رویکردهای امنیتی خیلی غلیظ بوده و یا اگر هم غلیظ بوده نشان نمیدهد که چندان روی سایر حوزههای اجتماعی تاثیر منفی گذاشته باشد. این آماری بود که من در بخش آموزش داشتم.
اما در بخش صادرات و سرانه درآمد باز هم شاهد افزایش هستیم. همچنین همگرایی و هم آوایی ملی هم زیاد شده است. چون همانطور که پیشتر گفتم در مناطق مرکزی ایران شما کورد زیاد میبینید که حضور و نقش دارند و گاهی هم در مهارتها تعیین کننده هستند. این به من و شما نشان میدهد که شاخصهای توسعهای مناطق پیرامونی ایران در حال افزایش است و میتواند اینده مثبتی داشته باشد.
به طورکلی این نکته را هم بگویم شاید شنیدنش از من اندکی حیرت انگیز باشد ولی ایرادی ندارد چون هیچ کس در اینکه من همینطوری حرف نمیزنم شکی ندارد. رویکرد امنیتی عامل بسیار مهمی است در توسعه مناطقی که این استراتژیها در موردش به کار میرود. دلایل مختلفی دارد. ولی یک دلیل عمدهاش این است که این مناطق تحت تاثیر فراسوی مرزها قرار نگیرند. به ویژه مناطقی که در آن سویش شاهد یکسری آزادیهای عمومی، آزادی بیان، آزادی احزاب و آزادی مطبوعات هستند، در این مناطق یک توسعه عمران و آبادی شکل میگیرد تا کمتر آسیب پذیر باشند. بنابراین یک وجه مثبت رویکردهای امنیتی این است که این مناطق رویکرد امنیتی در آنها اتخاذ شده توسعه پیدا میکنند. یعنی از این نمد کلاهی ساخته میشود برای قومیتها یا برای این مناطق قومیتی که گفتم، به ویژه در مناطقی که دستخوش پارهای از گسلهای قومیتی است مثل مناطق کوردنشین ایران و عراق. ما شبیه این را در مناطق دیگر نمیبینیم و یا کمتر میبینیم. مثلاً به دلیل فاصله دریایی موجود بین ایران و کشورهای عربی این را کمتر میبینیم ولی در مناطق کوردنشین به دلیل مماس بودن مرزها غلیظ است. دولت مرکزی ایران علاقمند نیست که تحولات صورت گرفته در اقلیم کردستان تاثیر شکنندهای در این سوی مرز داشته باشد. بنابراین وادار میشود به تخصیص بودجه و اعتبارات و افزایش توان عمران و آبادی در این مناطق.
س: تداوم چنین رویکردی چه خطراتی برای دولت ایران میتواند به دنبال داشته باشد؟
ج: این سوال شما را باید عناصر امنیتی و استراتژیستهای در مقولهی امنیت پاسخ بدهند که چقدر ادامهی رویکردهای امنیتی یا رویکردهای صرف امنیتی زیانبار است. اما میدانم اگر حرکت تک جانبهای در استراتژیها داشته باشیم مخاطره آمیز است. یعنی مثلاً اگر شما نسبت به مناطق نگاه توسعهای داشته باشید اما فرهنگش را از بین ببرید، نابودش کنید و یا به آن توجه نکنید، این توسعه، توسعه فراگیری نخواهد بود. یعنی توسعه در مدرنیزاسیون خواهد شد ولی توی فرهنگ، درخشندگیهای معنوی و ملی، توانمندیهای ملی و به ویژه در فرهنگ و هویت ملی توسعه صورت نخواهد گرفت. مقوله امنیتی همینجوری است. یعنی اگر مقولهی امنیتی بر مقولات دیگر غلبه پیدا کند آنوقت کل مناطق کوردنشین به مناطق بسته نظامی تبدیل میشود و آن مناطق بسته نظامی میتوانند برای کشور نگران کننده باشند ولی به لحاظ فنی و تکنیکالی باید یک عنصر امنیتی پاسخ بدهد که رویکرد صرف یا مطلقاً امنیتی به تنهایی چگونه میتواند برای دولت مرکزی تهدیدآور و تهدیدآمیز باشد. من فقط میدانم رویکرد تک جانبهای در اتخاذ هر استراتژی میتواند برای کشور زیانآور باشد.
س: امنیتی بودن فضای کوردستان چه تاثیری روی روابط ایران با همسایگانش در آن منطقه میتواند بگذارد؟
ج: پاسخ به این سوال را در پاسخ به سوال اولتان تقریباً به شکل غیرمستقیم دادم. این برخوردهایی که ما در مناطق کوردنشین داریم در دورهی صدام حسن یک جور تفسیر میشد، در دورهی دولت جدید عراق هم جور دیگری تفسیر میشود. ما دیگر در مناطق کوردنشین تنش نداریم یا تنشهای مرزی کمتر داریم. ما آنجا اصلاً حضور نظامی نداریم. نیروی مسلح و ارتش در آنجا نداریم. چون خطر از آنطرف زدوده شده یا حالا اگر به صفر نرسیده به شدت کاهش پیدا کرده است. بنابراین کمتر این سبب بروز یا ظهور مشکلاتی بین کشور ما با کشورهای دارای قومیتهای مشابه مرزی ما میشود. اما میخواهم اینجا یک بحث مهمتری بکنم. در هیچ یک از کشورهای منطقه یعنی «آناتولی در ترکیه»، «شرق سوریه»، «شمال عراق» و «جنوب غربی ایران» اینطور نیست که کانونهای بحران پیوسته به یکدیگر یا جدا از همدیگر با رویکرد یکسان داشته باشند. بههمین دلیل شاید شعارهای مربوط به فدرالیسم افراطی در شمال عراق دارد رو به ضعف حرکت میکند و میرود. چون نگاه جزیرهای در مناطق کوردنشین شمال عراق خیلی قوی بود به ویژه پس از اشغال عراق به وسیلهی ایالات متحده در 2003. ولی اقلیم کردستان با تجربهای که کسب کرده به این نتیجه رسیده که بسیاری از استراتژیهایش را در منطقه باید تغییر بدهد. من نکات آموزشی را قبلاً خدمتتان گفتم حالا دارم به جنبههای سیاسیاش توجه میکنم. شاید برقراری ارتباط نزدیک بین اقلیم کوردستان عراق با ترکیه و حتی رفتن مام جلال به ترکیه و اطمینآنهایی که در مورد پ.ک.ک داد در همین حوزه قابل تفسیر باشد که کوردها در منطقه به لحاظ تفکر مربوط به تجزیهخواهی یا تجزیهطلبی دارند دستخوش تغییراتی میشوند. اگر هم این تفکر وجود نداشته لااقل شایعه یا هراسش را در دولتهای مرکزی که توانستند ایجاد کنند. این تفکر در معرض تغییر قرار گرفته است و تجربه عراق در این زمینه فوقالعاده میتواند مورد توجه قرار بگیرد. چون کوردها در سیستم فدراتیو عراق آزادی عمل بیشتری پیدا کردند. اما به نظر میرسد حتی در اینده کوردها خواهان ایجاد پارهای از تغییرات در قانون اساسی خودشان در جهت یکپارچگی بیشتر با سایر مناطق عراق بشوند. این نکته را من سوای از دعوای کرکوک میگویم. این تجربه و آموزهی خوبی میتواند برای کوردهای دیگر باشد. چون آنجا دیگر کوردها آزادی عمل بیشتر داشتند و مطالباتشان راحتتر میتوانست به کرسی بنشیند. ولی هیچ کشوری در جهان مایل به تجزیهی یکپارچگیاش نیست و اگر چنین باشد در مناطق مختلف جهان سنگ روی سنگ بند نمیشود. در آن صورت تعدد و تکثر قومیتها به ویژه قومیتهای کوچک و محدود، گسلهای خطرناک امنیتی بین نقاط مختلف جهان ایجاد میکند. شعارهایی همچون «تجزیه طلبی، جداییطلبی و آره ما هستیم» اولش جذاب است. اما شعارهای نگران کنندهای است اگر روشنفکران کورد به دنبالش باشند. چون ابعاد و پیامدهایش در بلند مدت لااقل مخاطره آمیزتر از وضعیت فعلی است. و به احتمال زیاد در این زمینه تجدید نظر خواهند کرد. بههر حال تا زمانیکه در منطقه اراده واحدی وجود داشته باشد من بعید میدانم در مورد ضرورت حفظ یکپارچگیها و عدم درگیر کردن این یکپارچگی با مسائل دیگر اتفاق خاصی در منطقه در حوزه کوردها بیفتد. لذا پیش بینیام در این زمینه این است که همبستگی، وفاداری، تعلق خاطر ملی و ارزشهای واحد ملی افزایش پیدا خواهد کرد. چون تجربه بهترین چیز و به قول سقراط بهترین آموزگار است. ما نباید اجازه بدهیم که قومیتهای ایران با شعارهای تفرقه افکنانه به دست خودشان ایندهی خودشان را نابود کنند. یک فیلسوف گفته بود: «الههها بندگان خودشان را نابود نمیکنند بلکه بندگان خود را وادار به نابود کردن خودشان میکنند.» اینکه ما جگر گوشه خودمان را وادار کنیم که خودش را نابود کند اصلا هوشمندانه، نگاه روشنفکرانه و به مصلحت یکپارچگی کشور هم نیست. مسئولانه نگاه کردن به مسئله یعنی اینکه من ایندهی کورد را بهایندهی خودم پیوند بزنم. ایا من به عنوان یک فارس میتوانم از ایران جدا شوم؟! کورد, عرب و بلوچ هم نمیتواند. اگر من میتوانستم، آنها هم میتوانند. طراحان شعارهای جداییطلبانه نمیفهمند که این جدایی چه ابعاد مخاطرهآمیزی خواهد داشت. به جایی میرسد که مثلاً شما برای رفتن از کردستان به آذربایجان به مجوز نیاز دارید درست مثل آفریقای جنوبی که برای رفتن از یک نقطه به نقطه دیگر به مجوز نیاز بود. فکر کنید این چقدر مصیبت بار است برای شما و من که بخواهم به کردستان بیایم یا شما بخواهید به تهران بیائید؟! اولش خیلی جذاب است. «ما میخواهیم، ما میخواهیم.» خب حالا خواستیم. بعد از اجرا کردنش اگر نتوانستیم ابعادش را جمع کنیم ایا میتوانیم به نقطهی قبل برگردیم؟ خب خیلیها برگشتند. وحدت دو آلمان. وحدت دو یمن و در اینده وحدت دو کره. معنایش همین است دیگر. آنها هر کدام دولت مرکزی شدند اما باز به یکدیگر برگشتند و تن به وحدت دادند. یعنی وقتی دیگران دارند به سمت وحدت میروند ما به سمت تجزیه برویم؟! لذا روشنفکرها چه فارسها و چه کوردها فرقی نمیکند باید در تدوین استراتژیهای گفتمانیشان خیلی مواظب باشند.
س: پاسخ به این سوال را فکر میکنم در پاسخ به سوال قبلی تا حدودی دادید. فقط مطرحش میکنم تا اگر چنانچه توضیح بیشتری میخواهید بدهید به آن اضافه نمائید.
فکر میکنم این حق مردم هر منطقه یا کشوری است که بخواهند سرنوشتشان را خودشان تعیین کنند. یکی از مواردی که به سرنوشت مردم ارتباط مستقیم پیدا میکند، حاکمیت و نوع حکومت است. کوردها از همان ابتدا بیشترین رای «نه» را به جمهوری اسلامی دادهاند. با حضور کمرنگشان در انتخابات مختلف هم مخالفت خود را با حکومت ایران و سیاستهایش نشان دادهاند. در طول 31 ساله پس از انقلاب هم چندان شاهد رفتار دوستانه، شایسته و مناسبی از سوی ایران نبودهاند. کار به جایی رسیده است که بسیاری از فعالان کرد میگویند: «کردها در ایران حتی غیرخودی هم نیستند، بلکه برای حاکمیت کاملاً بیخودی محسوب میشوند.» همان احزاب اپوزیسیون کردی که دولت ایران 31 سال است با آنها در حال جنگ است و سلام کردن به یک عضو سادهاش در ایران مساوی است با حکم اعدام ثابت کردهاند در موقعیتهای مختلف از چه توان بالایی برای به خیابان کشاندن مردم کورد و دعوت آنها به اعتصاب عمومی برخوردارند. این فقط یک چیز را نشان میدهد که احزاب اپوزیسیون کورد با وجود تمام مخالفتهای حکومت ایران و با تمام انتقادهایی که به آنها وارد است از پایگاه مردمی بسیار قوی در میان کردها برخوردارند. در مقابل میبینیم احزاب کردی مثل اصلاحطلبان کورد که وابسته به جمهوری اسلامی میباشند از چنین قابلیتی بی بهرهاند. این یک نکته را روشن میکند که اغلب مردم کورد از هر کسی یا گروهی که به دولت ایران وابسته باشد فاصله میگیرند. نتیجه اینکه میان خواست کوردها و منافع حکومت مرکزی در ایران شکاف عمیق و تضاد بسیار زیادی وجود دارد. کردها وقتی به سادهترین و روانترین زبان ممکن و به مسالمتآمیزترین شیوهی ممکن میگویند نمیخواهیم این حکومت را. دوست نداریم تابع حکومت مرکزی ایران باشیم و خواستار استقرار سیستمی فدراتیو و ایرانی فدرال هستیم آنوقت حکومت و دولت ایران چرا و چطوری میخواهد حضور و وجود خود را به این مردم تحمیل نماید آنهم در خانهی همین مردم کورد؟! با این اوصاف چرا دولت و حکومت ایران به کوردها حق نمیدهد که سرنوشتشان را خودشان تعیین کنند؟ چرا نباید جمعیت حداقل 10 میلیونی کرد در ایران برخوردار از حق تعیین سرنوشت باشند؟ چرا به حق تعیین سرنوشت به عنوان یک حق قانونی نگاه نمیکند؟ و اگر چنانچه کوردها هنگام تعیین سرنوشت خواستار جدایی از ایران باشند خب باید این حق را به آنها داد اما گویا دولت ایران این حق را برای کوردها و برای هیچ ملیت دیگری قائل نیست؟ اصلا چرا نباید کوردها جدائیطلب باشند؟ چرا دولت و حکومت ایران جدائیطلبی را جرم میداند؟ چرا به جدائیطلبی به عنوان یک حق قانونی نگاه نمیکند؟
ج: همانطور که گفتید لابه لای صحبتهایم به این سوال پاسخ دادهام. فقطیک نکته را اینجا بگویم. آماری که به آن اشاره میکنید و میگویید کوردها به جمهوری اسلامی»نه» گفتند، من اطلاعی ندارم. آماری که به آن اشاره میکنید و میگویید کوردها به زبان ساده و به شیوهی مسالمتآمیز گفتند جمهوری اسلامی را نمیخواهیم من نمیدانم کجا کوردها گفتهاند این سیستم را نمیخواهند. خیلی جاها درصد مشارکت در انتخابات پایین است اما این عدم مشارکت در انتخابات به نشانهی نخواستن یک حکومت، دولت یا سیستم نیست.
دو چیز مردم کرهی زمین از حکومتهایشان میخواهند. این خواست فطری است. اول امنیت بعد صحت و بهداشت. اگر این دوتا تامین شود بخش زیادی از مطالبات مردم در این دو تفسیر میشود. امنیت ایجاد رفاه میکند و رفاه هم ایجاد بهداشت و آموزش. این شرکت نکردن در انتخابات و قهر کردن در کشمکشهای سـیاسی هر کشوری طبیعی است و گرنه جابجایی
دولتها ممکن نبود.
نکته دوم را در مورد تجزیهطلبی میخواهم بگویم که آن را حق طبیعی ملتها میدانید. اتفاقاً در کشورداری عکسش آمده است. من شما را به داوری میطلبم. وقتی در تاریخ ایران بخواهی قراردادی را را مسخره کنی به چی و به کدام قرارداد اشاره میکنی؟ ترکمانچای دیگر؟ اگر بخواهید چیزی را مسخره کنید میگویید این قرارداد ترکمانچای است. در قرارداد ترکمانچای مگر چه اتفاقی افتاد؟ جز اینکه بخشی از ایران جداشد؟ حالا شما فرض کنید این قرارداد ترکمانچای در مورد ایران تکرار شود یعنی عربها بروند یکجا، کوردها هم جایی دیگر بروند، لرها هم مستقل شوند، ترکمنها هم بهیک سو بروند. خب ما مثلا حق قانونی داریم دیگر. کدام خانوادهی بینالمللی آمادهی پذیرش چنین تکثری از کشورهای جهان است؟! من گفتم خدمتتان خیلی از کشورهای تجزیه شده دارند مجدداً در قالب فدراسیون یا در قالبهای دیگر با هم متحد میشوند یعنی دارند به وحدت کامل میرسند. برای نمونه به آفریقای جنوبی، یمن، وحدت دو آلمان در پایان جنگ سرد و به وحدت دو کره دراینده اشاره کردم. حتی پیشبینی میکنم که پارهای از کشورهای تازه استقلال یافته شوروی سابق با هم متحد شوند. حالا شما با تصور اینکه ایران چند پاره شود میتوانید دیگر چیزی از نام ایران به زبان بیاورید؟
س: آن کسی که به جدایی فکر میکند یقیناً به مرحلهای رسیده که دیگر ایران برایش مهم نیست. در این صورت نمیتوان به او خرده گرفت چون این تفکر در درجهی اول محصول سیاستهای غلط جمهوری اسلامی است و اگر علل رسیدن به این مرحله از میان نرود قطعاً از ایران چیزی تهران باقی نخواهد ماند.
به قرارداد ترکمانچای اشاره کردید. میخواهم بپرسم ایا آن بخش از خاک ایران که بر اساس آن قرارداد جدا شد، مردمش هم خواهان جدایی بودند؟ قرارداد ترکمانچای به این دلیل مورد تمسخر قرار میگیرد چون مردم آن بخش جدا شده خواستار جدایی نبودند و بی کفایتی حاکمان ایرانی و دولت وقت باعث از دست رفتن آن بخش از خاک ایران شد.
شما و سایر دوستان غیر کورد در صحبتهایتان زیاد از صفت «تجزیهطلبی» استفاده میکنید. فکر نمیکنید کوردها را زمانی میتوانید تجزیهطلب معرفی بکنید که بخواهند بخشی از چیزی که متعلق به شماست را از شما بگیرند و جدا کنند. در حالیکه سرزمین کوردستان متعلق به ملت کورد است و کشورهای ایران، عراق، ترکیه و سوریه حق هیچ گونه ادعای مالکیت روی سرزمین کوردستان نمیتوانند داشته باشند؟ سرنوشت این سرزمین را فقط ملت کورد میتواند تعیین کند. فراموش نکنید کوردستان و کوردها خاک و ملتی تجزیه شده هستند. فکر نمیکنید بهتره اینطوری نگاه کنیم که کوردها برای مدتی البته طولانی سرزمینشان را بالاجبار با غیرکوردها به شراکت گذاشتند و اگر به فرض محال خواستار جدایی باشند یقیناً به این درک رسیدهاند که دولتهای حاکم بر سرزمینشان نمیتوانند شرکای خوبی باشند. باز هم تاکید میکنم این شراکت از جای دیگری به آنها تحمیل شده است و فکر میکنم اشتباه بسیار بزرگی هم بود حالا چرا کوردها باید تکرار کننده و ادامه دهندهی اشتباه دیگران باشند؟
ج: نه نه. ببینید لزوماً تمام خواستهها و مطالبات مردم درست و سازنده نیست. مطالبات مردم زمانی درست است که ابتدا در حوزهی خودآگاهی آنها طرح شده باشد و از قبل ابعاد، جنبهها، مخاطرات و پیامدهای تصمیمشان را بدانند. این قابل بحث است. ولی اگر ندانند و بر اثر بحثهای این و آن و تحریک احزاب و گروههای سیاسی که نوعاً وصلند به آنطرف مرز یا سعی میکنند که وصل شوند یا به خاطر وعدههایی که از این سو و آن سوی کشورهای جهان برای نا امن کردن یک منطقه داده میشود، چنین خواستهایی را مطرح کنند آنوقت شما چطور میتوانید با این مسئله کنار بیائید؟! من نه به عنوان حکومت مرکزی بلکه به عنوان یک هم میهن دارم به آن نگاه میکنم. یعنی به این ترتیب ما با هم میتوانیم یک فرضیهای بچینیم. فرضیه هم این است که کوردها، ترکها، لرها، عربها، بلوچها و ترکمنها هر کدام تبدیل به یک منطقه جدا شوند. خب دیگر اصلاً چیزی تحت نام ایران نمیماند. آنوقت ما را مسخره نخواهند کرد؟! همهیمان مسخره میشویم. بعد من کوردستان بخواهم بروم باید گذرنامه بگیرم. کوردها برای آمدن به تهران باید گذرنامه داشته باشند. اصلاً یک وضعی به وجود بیاید. این نکته یادمان نرود که یکپارچگی کشورها جزو اصول مسلم دانش سیاسی است. یعنی آنقدر قطعی است که هیچ خدشهای نمیشود به آن وارد کرد و چنانکه من ابتدای مصاحبه عرض کردم این جزو وظایف اولیه، قطعی و مطلق دولتهاست. کارآمدی دولتها در این است که بتوانند تمامیت ارضی را در مقابل تجاوز و تعدی حفظ کنند. مثال میزنم. صدام حسین رفت حلبچه را بمباران شیمیائی کرد. من رفتم یادبودش را در شمال عراق دیدم. وحشتناک بود. یک متن خیلی دردناک هم برای آن مصیبت بزرگی که در حلبچه اتفاق افتاد نوشتم. اگر آن زمان پشتیبانی برای کوردها به نام ایران وجود نداشت که آنها به این سمت مرز گسیل شوند و پناه بیاورند هیچ میدانید چه اتفاقی برای کوردها میافتاد؟! صدام که نمیتوانست به این سمت مرز تجاوز کند چون نیروهای ارتش و سپاه ایران حضور داشتند و جلویش را میگرفتند. حالا اگر حمایت ایران نبود ایا جز قتل عام چیز دیگری برای کوردها اتفاق میافتاد؟! اگر چنین اتفاقی نمیافتاد و ایران از کوردها حمایت نمیکرد و آنها را پناه نمیداد بعد کی کی را ملامت میکرد؟! لذا ببینید ما با تمامیت ارضی یک کشور نباید شوخی بکنیم. با پدیده شناسی کشورها میخواهید شوخی بکنید، ماکتی و کارتنی بکنید. بگویید این کارتن یا جعبه مال من و این باکس مال شما ولی توی زمین که میخواهید پیاده کنید حتماً جدی ببینید.
ایران دارای ملیتهای متفاوت است اما همه یک روحیهی واحدی دارند. در طرح مطالبات و آرمانها بسیار ایده آلیست هستند ولی در مسائل خصوصی و اقتصادی مربوط به حوزه شخصی زندگیشان بسیار بسیار رئالیست هستند. نمونهاش این است؛ وقتی مسئله دموکراسی مطرح میشود ما شعار «زنده باد، نابود باد» در تاریخ معاصر زیاد شنیدیم. ولی یک ایرانی زمانی که میخواهد خانه بخرد دیگر «زنده باد، نابود باد» نمیکند. میرود دقیق همه جا را نگاه و متر میکند. تعداد اتاق خواب و متراژ را در میآورد. مراقب است که مشرف نباشد. یعنی با مسئله خیلی رئالیست برخورد میکند چون به حوزهی خصوصی زندگیاش مربوط میشود. ما میخواهیم به کشور نگاه واقعی و رئالیست داشته باشیم همچنانکه به حوزهی خصوصی زندگیمان رئالیست نگاه میکنیم. وقتی اینطوری نگاه کردیم آنوقت دیگر کورد و عرب و فارس ندارد. همهی ما افتخارمان این است که به ایران وابستهایم و ملیت ایرانی داریم. اگر این افتخار و این تعلق خاطر را از ما بگیرند آنوقت میشویم یک ملت پراکنده و یک قوم گم شده در جغرافیای تاریخ. در آن صورت چطور به ما هویت ببخشند؟ این خیلی نکته مهمی است. من چطور میتوانم خودم را توی جهان شناسایی کنم؟ بگویم فارسم؟یعنی چی فارس؟ من کوردم؟ خب باش حالا که چی؟ کشورت کجاست؟ سرزمینی که از تو حمایت میکند و برایت پوشش امنیتی ایجاد میکند تا در درون آن بتوانی تنفس کنی کجاست؟ این سوال را همه جا، در فرودگاهها، در همه جای دنیا از تو میپرسند. من بیایم تیشه به ریشهی خود بزنم به نام اینکه حق طبیعی دارم که تعیین سرنوشت بکنم؟! حق تعیین سرنوشت در قالب ملی با شما قابل بحث است. من دولتی را میخواهم سرکار بیاید که مسافت دیدگاهش نسبت به ملت کورد با ملت بلوچ و سایر ملیتهای ایرانی یکی باشد. یعنی نگاهی یکسان نسبت به همه داشته باشد. این قابل قبول است. من این دولت را میخواهم. ما با هم این را مطالبه میکنیم. در نتیجه ملت کورد و من فارس که در تهرانم به نتیجه میرسیم. ما میخواهیم یک مسئله را به نتیجه برسانیم یا از طریق ایجاد یک کانون کشمکش تاریخی با یکدیگر دعوا بکنیم؟! پس فردا آن یکی میگوید که آقا کرکوک مال ما بوده. دعوای کرکوک مال همین است دیگر. انوشیروان مصطفی، رهبر جنبش گوران در اقلیم کوردستان میگفت: «ما اصلاً به این دعواها احتیاج نداشتیم. ما نمیدانستیم این اتفاقات میافتد.» خیلی گفتگوهای انتقادی سازنده و جدی به دو سیستم حزب دمکرات و اتحادیه میهنی کوردستان عراق دارد و این نکات قابل توجه است چون روشنفکران اینها و ابعاد روشنفکری ماجرا را دارند میبینند. اینده نگری هم دارند میکنند. در انتخابات هم که شرکت کردند، رای قابل توجهی به دست آوردند چون موج سوم و یک موج جدید است. خارج از اتوریتهی احزاب سنتی دارد عمل میکند. خب در مورد ایران ما باید تجربهی دم گوشمان و بیخ گوشمان را نگاه بکنیم. من یک نکته را به شما بگویم. حکومت ایران مذهبی است. این حکومت با تلاش زیاد مایل بود سنتهای ملی را به سود سنتهای دینی محدود کند. ایا توانست؟ چهارشنبه سوری را توانست از بین ببرد؟ نتوانست. چهارشنبه سوری اصلش از کجا آمده؟ از شماها به ما رسیده. دولت مرکزی نتوانست آن را از بین ببرد یا تضعیفش کند. هی چهارشنبه سوری، چهارشنبه سوری میگویند و میکنند اما هنوز سر جایش است. ترکیه یک دولت سکولار داشت که الان دولت نظامیاش دارد تضعیف میشود. هی سکولاریزم را از بالا به بدنهی اجتماع پمپاژ میکرد اما جامعه دین دارتر شد. یعنی اصرار بر مذهبی کردن یک کشور و پافشاری روی آن نتایج معکوس میدهد. اصرار و پافشاری روی مذهبی نکردن (غیر مذهبی کردن) یک جامعه هم نتایج معکوس میدهد. بنابراین پافشاری و اصرار بر روی جداییخواهی یا حتی خواستهای خارج از چارچوب و چتر ملی کشور و تمامیت ارضی در اینده همین نتایج معکوس را خواهد داد. چنانکه ما الان داریم تجربهاش را در شمال عراق میبینیم. خیلی از روشنفکران کورد دارند به این سمت میآیند که وضعیت گذشته را با یک شکل دیگری اعاده کنند. همگرایی حاکم بر جهان و ارزشهای واحد هم یواش یواش دارد یکسان میشود. اصلاً مرزها دیگر دارند برداشته میشوند. اینطرف و آنطرف داریم کمتر مرز میبینیم. 27 کشور را شما با یک ویزا میتوانید رفت و آمد کنید. همین چند سال قبل سوار قطار بودم نفهمیدم کی وارد دانمارک، فنلاند و یا سوئد شدم. حتی یک پلیس هم نبود. ما باید مواظب یکپارچگی کشور و ملی گرایی باشیم. زمانی مواضع شما ستایش برانگیز میشود که نگاه مسئولانه به اینده کشور داشته باشید. به همین دلیل ما الان سرزنش میکنیم گذشتگانی را که رفتند و برخی از قراردادها را امضاء کردند. بنابراین نباید کاری بکنیم که ایندگان ما را سرزنش کنند. ما الان فعلمان دارد برای اینده تاریخ مینویسد. من نگران طرح این شعارها در میان روشنفکران کورد هستم.
س: در صحبتهایتان گفتید که لزوماً همهی خواستها و مطالبات مردم درست نیست. این را چه کسی قرار است تشخیص بدهد؟ جمعیت کوردها در ایران حداقل ده میلیون نفر است. فرض کنید. دارم میگویم فرض کنید نمیگویم حتماً همین طور است. فرض کنید خواست این ده میلیون نفر یا اکثرشان جدایی از ایران بودن. آنوقت شما به بهانه حفظ تمامیت ارضی و یکپارچگی ملی میخواهید خواستهی ده میلیون نفر را نادیده بگیرید چرا چون شما تشخیص دادید خواستهی آنها درست نیست؟ بعد شما بر چه اساسی بهیک چنین تشخیصی رسیدید؟
ج: نه نه. من تشخیص ندادم خواستهی آنها درست نیست. به عوض من هنوز تشخیص ندادم که یک چنین خواستهای توی مردم کوردستان ایران وجود دارد.
من و شما یک جمله میگوییم. میگوییم خواست عموم ملت ایران آن است که فلان اتفاق بیفتد. این را از کجا و با چه مکانیزمهایی به دست آوردیم؟ این مهم است. میگویید خواست عمومی کوردها. خب اگر یک کورد اینجا نشسته بود و میگفت خانم دارید اشتباه میکنید آنوقت بین این دوتا من چطوری میتوانستم قضاوت کنم؟ لذا حکومتها با این نگاه یک گرایش را سرزنش و گرایش دیگر را تایید میکنند. خب ما میگوییم اصلاً چرا وارد این بحثها بشویم؟ اینکه خواست عمومی کوردها این است که از ایران جدا بشوند از کجا آمده؟ این سوالی بدیهی است. طی یک رفراندمی مطرح شده و چنین چیزی را خواستهاند؟ در رای دادنهایشان در انتخابات ریاست جمهوری گوناگون یک چنین چیزی را نوشتهاند و توی صندوقها گذاشتهاند؟ من ندیدم همچین چیزی.
برایاینکه فنیتر و دقیقتر صحبت کنید بگویید پارهای از احزاب کورد در ایران که عمدتاً اپوزیسیون هستند این خواسته را دارند. این درست است.
س: یعنی خواستهی احزاب نمیتواند خواستهی مردم کورد باشد یا به عبارت دیگر احزاب نمایندگی نمیکنند مردم کورد را؟
ج: نه نه. این معنایش آن نیست که احزاب کورد نمایندگی نمیکنند پارهای یا لایهای از مردم را. منظورم این نیست. خواست عمومی وجود داشته باشد و اتفاق نیفتد؟! چنین چیزی مگر میشود؟! همچین چیزی ممکن نیست. الان مسئله جدایی دارفورد و جنوب و شمال سودان بناست که به رفراندم گذاشته شود. همهی جهان دارد سودانیها را به وحدت دعوت میکند بعد از جایی که جهان دارد به وحدت میرسد ما به جدایی برسیم؟ من میدانم بحثهایی که الان دارم میکنم پس از انتشار در سایتها به وسیلهی روشنفکرهای کورد مورد تهاجم قرار میگیرد. من این را میفهمم. ببینید ما ایرانستان نداریم. اصلاً هیچ کس موافق ایرانستان نیست. من آندسته از آگاهان ملت کورد و روشنفکران مسئول کورد را مورد خطاب قرار میدهم که در ذیل چتر ایران واحد، سخنانشان در ارتباط با قومیتها چی هست؟ من با حزب بحث نمیکنم.یک حزب خواستهای دارد. من شمسالواعظین با جداییطلبی در کشور در هر عرصهای مخالفم. و مخالفتم یک مخالفت جدی است. من به این دلیل با روشنفکران کورد همگرا هستم که آنها خودشان را ایرانی میدانند. اگر بناست ایرانی ندانند به صورت بیگانه به آنها نگاه میکنم و از دولتم میخواهم که آنها را بیگانه نگاه نکند. آنوقت چطوری خودش میآید و میگوید مرا بیگانه ببین؟! من حالا از این شعارهای افراطی نمیدهم که «زبان کوردی، یک زبان گویشی است و اصلاً زبان یا هویت مستقلی نیست.» اینها حرفهای افراطی است. من اصلا اینها را نمیگویم. من بحثم یک چیز دیگر است. من بحثم این است که ائتلاف و وحدت ملی با عناصر گوناگون که به صورت پیوسته بایکدیگر عمل میکنند، معنا و مفهوم میدهد نه به صورت جدا از هم. به صورت جدا از هم مثل دانههای تسبیحی میماند که شما حتی نمیتوانید آن را بشمرید.
س: خواست ملی کوردها نه استقلال کردستان، بلکه ابتدا خودمختاری و هم اکنون فدرالیسم در ایران است چرا همین حداقل نیز از سوی دولت و حکومت جمهوری اسلامی ایران به رسمیت شناخته نمیشود؟
ج: ببینید الان این سوالتان با سوال قبلی تناقض دارد. سوال قبلی این بود که خواست عمومی کوردها جدایی از کشور است که من پاسخ دادم این را از کجا به دست آوردهايد.
س: ببینید من در سوال قبلی به وجود تضاد میان خواست کوردها و منافع دولت ایران اشاره کردم. حتی زمانی هم که مطرح کردم کوردها به سادهترین زبان ممکن و به مسالمتآمیزترین شیوهی ممکن گفتند ما نمیخواهیم تابع حکومت ایران باشیم نگفتم خواست آنها جدایی است بلکه گفتم آنها خواستار استقرار سیستمی فدراتیو هستند. باید به آنها حق تعیین سرنوشت داد. سپس پرسیدم چرا به آنها این حق را نمیدهید؟ در ادامه سوال کردم اگر هنگام تعیین سرنوشت، کوردها خواستار جدایی باشند خب باید این حق را به آنها داد اما گویا در ایران به جداییطلبی به عنوان جرم نگاه میشود و آن را یک حق قانونی نمیداند و از دلیل این مسئله پرسیدم. من نگفتم خواست کوردها حتما جدایی از ایران است.
ج: خب. حالا تقلیلش دادید به خودمختاری و بعد فدرالیسم. من همین سوال را اینجا میکنم. این از کجا به دست آمده؟ یعنیاین چطوری احصاء شده است؟
س: آماری ندارم اما از طریق ارتباطی که با برخی از روشنفکران کورد داشته و دارم ـ مثل همان ارتباطاتی که شما مدعی داشتنش هستید و بر اساس اظهار نظر همان روشنفکرهای کورد میگویید که در اقلیم کوردستان عراق دارد تجدید نظرهایی در مسئله خودمختاری صورت میگیرد ـ و از طریق مطالعه و دنبال کردن مطالب و نوشتههایشان بهاین نتیجه رسیدم که گفتمانی به نام فدرالیسم در میان نخبگان و روشنفکران کورد شکل گرفته است.
ج: این حرف خیلی مهم است. ببینید حکومتمان در خصوص جنبش سبز میپرسد شما چطوری به این نتیجه رسیدید که همهی ملت ایران به دنبال جنبش سبز هستند؟ من باید به این سوال پاسخ بدهم. من میگویم که در روز 25 خرداد دو میلیون یا سه میلیون یا کمتر و یا بیشتر به خیابان آزادی آمدند و تا میدان آزادی فریاد آزادی سر دادند. حکومت میپرسد ایا خیابان آزادی همهی ایران است؟ بعد من باید برای این پاسخ بیابم. اگر پاسخ ندهم نه نزد حکومتم که نزد وجدان خودم مسئولم. این را من ادعا میکنم؛ «در مقایسه با حجم بحران سیاسی که در کشور اتفاق افتاد از پارسال تا کنون میزان خشونتها و میزان سرکوب پایین بود. یعنی میزان سرکوب در مقابل گستردگی بحران به لحاظ پتانسیل درصد خیلی پایینی به خودش گرفت.» منظورم این است که اگر ملت ایران به صورت یکپارچه خواهان یک تغییر همه جانبه باشند عوامل تحققش در پیوستگی تلاشهایشان و طرح خواستهایشان است. اینکه یک روز بیایند «زنده باد» بگویند و بعد موضوع را رها کنند و بروند توی خانههایشان بنشینند دیگر نمیتواند برای من و شمای روشنفکر راهبرد تعیین کند. این غلط است. لذا اینکه من و شما بنشینیم و بگوییم ما ابتدا خواهان خودمختاری هستیم و بعد سیستم فدراتیو خب میپرسم ایا این تقسیم بندی در حوزهی روشنفکری کورد اتفاق افتاده؟ ایا ملت کورد خواهان این است؟ ابعاد چنین چیزی را میداند؟ ما یک ملتی مثل کوردهای شمال عراق داریم که الان دارند این تجربه را از سر میگذرانند اما وسط کار دارند به یک تجدید نظرهایی تن میدهند. این بحث برای من و شما قابل توجه نیست؟! خیلی مسئله مهمی است. چرا به آن توجه نمیکنیم؟! آنوقت بنشینیم و هی همدیگر را سرزنش کنیم که چرا ترکیه این برخورد را میکند و چرا ایران آن برخورد را میکند؟ فقط مینشینیم و ادبیات سرزنشی را تقدیم میکنیم. این چیزی را عوض نخواهد کرد. به نظر من طرح مطالبات در چارچوب یکپارچگی ایران، معنا و مفهوم و مشروعیت دارد. این بحث در زیر چتر یکپارچگی ایران مورد تایید من است. غیر از این من تمایل ندارم. من مثل شما به صورت قطعی نمیگویم که ملت فارس خواهان این است. چون همانطور که اشاره کردم ملت فارس خواهان چیزی نیست. قطعی میگویم که مطالبات ملی ما حول و حوش چند چیز معلوم است. مخالف، موافق و اصولگرا و اصلاح طلب در این زمینه یک حرف واحد میزنند؛ «گسترده کردن فضای کشور، روابط خوب با خانواده بینالمللی، اقتصاد پویا، سازنده و ثروت ساز و برابری فرصتها». این حرف کاملا مشخص است که خواست ملی است. احصاء و نشانههایش از طریق تمایل و اقبال مردم به این حوزهها در زندگیهای خصوصیشان به دست میآید. مثل آموزش سطح عالی، کثرت آموزشگاههای زبان خارجی، موسیقی و هنر. تمام اینها علائم جامعه شناسی است که نمیتوانیم نادیده بگیریم ولی ایا ما علائمی داریم که خواهان تجزیهی کشور باشند؟ نه نداریم. ولی عکسش را داریم. البته یکسری احزاب که رویکرد بیگانه پرستیشان قویتر است خواهان تجزیه ایران هستند. اما من اصلاً چنین چیزی را نمیخواهم. من به ایرانی واحد وابسته هستم نه ایران چند گانه و چند پارچه. هوووه. خطرناکترین پدیده ممکن در زندگی هر انسان به خطر افتادن یکپارچگی کشورش است.
س: این باور وجود دارد که دو جناح اصلاح طلب و اصولگرا در مواجهه با مسئله کورد دارای استراتژی و تاکتیک یکسانی میباشند. در زمان دولت اصلاحات یک حداقل فضای باز سیاسی در مناطق کردنشین ایجاد شد اما در همان سالهای ابتدایی روی کار آمدن این دولت ما کشتار مردم کرد توسط حکومت ایران را در سوم اسفند 77 داشتیم. یعنی دولت اصلاحات هم مثل دولتهای پیشین از سیاست سرکوب در مقابل اعتراضهای مدنی مردم کورد آنهم نسبت به چیزی که در خارج از مرزهای ایران رخ داده بود، استفاده کرد. پایان دولت اصلاحات نیز با سرکوب و قتل عام مردم مناطق کردنشین در تابستان 84 مصادف بود.
الف: نظر شما را در این خصوص میخواستم بدانم؟
ب: و میخواهم بپرسم ایا به نظر شما ما در ایران اصلاً چیزی به نام «مسئله کورد» داریم یا خیر؟
ج: اینیک واقعیت است که بین اصلاح طلبها و اصولگراها بر سر مسائل ملی مثل تمامیت ارضی و یا مسئله هستهای کشور اجماع وجود دارد. اما اینکه تاکتیکهایشان هم مشترک باشد من بعید میدانم. یعنی تاکتیکهای اصلاحطلبها و محافظه کارها متفاوت است. نمونهاش همین که شما میگویید در دورهی اصلاحطلبها یک فضای باز سیاسی در مناطق کوردنشین به وجود آمد. البته مقولات امنیتی جداست و به دولت مربوط نیست. بلکه به سیستم بازدارندگی کشور مربوط میشود. به دولتی که میآید و میرود و مهمان است هیچ ارتباطی ندارد. ما یک دولت عمیق و یک دولت مهمان داریم. دولت عمیق، حکومت و نظام سیاسی است. دولت مهمان، قوهی مجریه است که با انتخابات میرود و میآید و مطابق رویکردها و سلیقهی مردم تغییر میکند. اینکه شما میگویید اصلاحطلبها و اصولگراها دارای استراتژی واحد باشند و در مورد مسائل قومیتی ایران اجماع ملی داشته باشند من قبول دارم اما اینکه تاکتیکهایشان هم یکسان بوده قبول ندارم به همان دلیلی که خودتان هم اشاره کردید فضای باز سیاسی در دوره آقای خاتمی بیشتر از حالا بوده.
در مورد اینکه میپرسید ایا «مسئلهی ملت کورد» در ایران وجود دارد من میگویم نه وجود ندارد. ملت و قوم کورد بخشی تفکیک ناپذیر از ملت ایران است. همانطور که بلوچ و ترک و عرب هستند. وقتی به خارج از کشور میروید و از شما سوال میکنند کجایی هستید چه میگویید؟
س: خب میگویم کوردم.
ج: نه میپرسد کجایی هستید؟ نمیپرسد قومیتت چیست؟
س: من کورد بودنم را به ایرانی بودنم ترجیح میدهم.
ج: ببینید وارد فرودگاه یک کشور میشوید و از شما میپرسند مال
کجا هستید؟ ما چیزی به نام کشور کورد در دنیا داریم؟
س: من فکر میکنم پاسخم را به شما خیلی صریح و روشن دادم.
ج: نه نه. شما چرا سوال منو جواب نمیدین؟
س: بهتر بود بنده را وارد این بحث نمیکردید. من میدانم شما به دنبال شنیدن کدام پاسخ از من هستید اما مطمئن باشید من هیچ وقت آن پاسخ را به شما و بههیچ کس دیگر نخواهم داد. برای من اصلاً مهم نیست که کسی مرا به عنوان ایرانی قبول داشته باشد یا نه اما برایم خیلی مهم است که دنیا مرا به عنوان یک کورد بشناسد.
ج: نه نه. یک چیز دیگر به شما میگویم. من وقتی مثلاً وارد فرودگاه لاهور میشوم اگر از من بپرسند کجائی هستی؟ خب خیلی سریع میگویم ایرانیام. فارس، بلوچ و یا ترک بودن من یک بحث دیگر است. در گام بعدی ممکن است بپرسد مال کدام قومیت ایران هستی؟ آنوقت میگویم فارسم یا ترکم یا تهرانی هستم و یا لواسانی.
به دلیل اینکه ایران، بزرگ و یک شبه قاره است نباید ما آن را تفکیک و تجزیه کنیم. ما باید خودمان را به یک چیز بزرگ وصل کنیم. چرا باید خودمان را کوچک کنیم؟! خدا را گواه میگیرم من گاهی از پارهای روشنفکرها تعجب میکنم. هی میخواهند بزرگشان کنند اما آنها هی خودشان را پایین میآورند و کوچک میکنند. منیک سوال از شما بکنم. این سوال را خیلی جاها مطرح کردهام. در دانشگاه سنندج گفتم شما علاقمندید که بهیک جای بزرگ معرفی شوید یا کوچک؟ خب معلوم است. طبیعت و فطرت آدم میخواهد که بهیک جای بزرگ معرفی شود.
س: چرا باید آن جای بزرگ برای کوردها ایران باشد؟ فکر نمیکنید سرزمین کوردها بهاندازهی کافی بزرگ و جمعیتشان آنقدر زیاد هست و ملت کورد هم به آن سطح از بلوغ و شعور سیاسی و اجتماعی رسیدهاند که مثل بقیهی مردم جهان نیازی به قیم نداشته باشد و برای نشان دادن بزرگیشان هم نیازی به چسباندن و وصل خودشان به جایی نداشته باشند؟ ملت کورد اگر اشتباه نکرده باشم بزرگترین ملت بدون دولت در خاورمیانه است که چیزی حدود 40 میلیون نفر جمعیت دارد. کویت مگر جمعیتش چقدر است اما برای خود دولتی مستقل دارد؟ چرا کوردها نباید داشته باشند؟
ج: ببینید من اگر بگویم مال میانمار هستم خب سریع میپرسند کجا هست این میانمار؟ اما اگر بگویم مال ایرانم، همه ایران را میشناسند. گفتم ایران شبه قاره است. چرا الان گذرنامه ایالات متحده و گرین کارتش (green cart) اینقدر اعتبار دارد؟! چون در دنیا کشور اول است و 48 درصد اقتصاد و ثروت جهان را تولید میکند. ولی کسی کشور کورد نمیشناسد چون ما اصلاً کشور کورد در دنیا نداریم. ما همهی تلاشمان این است که شما را بزرگ کنیم اما هنوز هم نمیدانم چرا شما تلاشتان براین است که خودتان را کوچک کنید؟! یک نکته را هم اضافه کنم دعوای ما با حکومت و دولت مرکزیمان متفاوت است با دعوای مربوط به تمامیت ارضی. این دو را از یکدیگر تفکیک میکنم.
س: رویکرد امنیتی در مناطق کردنشین باعث عدم سرمایهگذاری در این مناطق، ناچیز شدن سهم مناطق کردنشین از نفت و گاز ایران و تعطیلی بسیاری از صنایع و معادن شد. آقای سهرابی، مدیر مسئول محترم نشریه توقیف شده روژهه لات نیز طی مقالهای در سال 87 مینویسند حتی برخی از طرحها و پروژههای ملی که در زمان آقای خاتمی استارت خوردند بدلیل تحولات سیاسی و… غالبا عقیم و منفعل مانده است. دولت ایران معتقد است که عملکرد احزاب اپوزیسیون کورد خصوصا فعالیتهای مسلحانه آنها در این مناطق باعث بروز چنین مسئلهای شده و احزاب و فعالان حقوق بشر کرد معتقدند اعمال فشارها، ایجاد محدودیتها و سیاست سرکوب حکومت ایران در مقابل کوچکترین اعتراض مدنی مردم کورد و نبود بستر مناسب برای پیگیری مسالمتآمیز مطالبات مردم کورد عامل اصلی امنیتی شدن فضا در کردستان و به وجود آمدن مشکلات فوقالذکر است. دیدگاه شما در این زمینه چیست؟
ج: من این را نمیتوانم جواب بدهم چون نمیدانم ابعاد مربوط به حجم سرمایهگذاریها در استان کوردستان چقدر است؟ نمیدانم چند در صدش به ثمر نشسته و چند درصدش به قول شما و آقای سهرابی عقیم مانده؟ همچنین نمیدانم چه نتایجی را داشته به دلیل اینکه بحث فنی است. ممکن است یکی بیاید و به رقم بگوید طی ده سال گذشته 000/40 میلیارد تومان در کوردستان سرمایهگذاری شده است. آنوقت من و شما میمانیم.
و عقیم ماندن خیلی از پروژهها در کردستان مربوط میشود به عقیم ماندن پروژهها در کل کشور. یک نکته جالبی من به شما بگویم. من روزنامه جامعه را سیزده سال قبل یعنی سال 76 منشتر کردم. آنزمان مصلی تهران داشت بنا میشد. ما یک گزارشی تهیه کردیم در خصوص اینکه مصلی روی گسل زلزله دارد بنا میشود و مترو هم از زیر آن رد شده است بنابراین حتماً آسیب خواهد دید. سیزده سال گذشته اما مصلی تهران هنوز راه نیفتاده است. اگر به مصلی سر بزنید میبینید که هنوز نیمه کاره است. یک مصلی در پایتخت کشور اسلامی سیزده سال فقط من باید شاهد ساختش باشم! در حالیکه مصلی برای حکومت ما یک مسئله کاملاً هویتی است ولی عقبماندگی در اجرای پروژهها، بیماری مزمنی در کل کشور است. حضرت عباسی مربوط به کوردستان و یا فقط بخشهای خاصی از کشور نیست. کشوری که بانک مرکزی دارد، بانک و چاپخانه پول دارد اما کمتر اعتبار برای نوسازی و سرمایهگذاریهای ملی ایجاد میکند! چرا این اتفاق میافتد؟! یک بخشش بیماری مزمن در اجرای پروژهها است که در کل کشور وجود دارد. بخشی دیگر از آن مربوط به تغییر مدیریتها و جابجایی مهارتهاست.
من که به عنوان یک فارس در این زمینه و در مورد پروژههایی که هر روز نیمه کاره میبینم بیشتر درد دل دارم. مصلی که به آناشاره کردم مال حکومت است. یعنی نماز عید در آن خوانده میشود. دیگر تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
س: در پاسخ به برخی از سوالها اشاره داشتید به توسعه در کردستان. میتوانم بپرسم بر اساس کدام آمار از توسعه در کردستان صحبت میکنید؟
ج: من چیزی را گزارش میدهم که شاهدش باشم. با پرس و جویی که از روشنفکران کورد کردم متوجه شدم که طی این سالها مثلاً حجم سرمایهگذاری دارد زیاد میشود. این به رقم احتیاج دارد که من ندارم. وقتی روژهه لات اینگونه بنویسد خب من به عنوان سردبیر روزنامه از روژهه لات ایراد میگیرم. میگویم رقم و عددت کو؟ حرفی را که میخواهم بزنم حتماً ثبت شود. روزی آقای مهندس علیاکبر معینفر نخستین وزیر نفت پس از انقلاب 57 در مجلس اول گفت: «این قرارداد ایران و آمریکا در الجزایر که بهزاد نبوی آن را امضاء کرد و منجر به آزاد سازی گروگآنهای سفارت آمریکا شد برای ایران سه میلیارد دلار ضرر دارد.» بعد گفت: «نمیدانم آقایان میدانند سه میلیارد دلار چقدر است؟! کافی است به شما بگویم از زمان ولادت پیامبر تا لحظهای که من اینجا ایستادهام و با شما نمایندگان مردم صحبت میکنم هنوز یک میلیارد دقیقه نشده است.» نمایندهها تعجب کردند. به حساب که در آوردند دیدند از زمان تولد پیغمبر تا زمانیکه آقای معین فر وزیر نفت دولت موقت داشتند صحبت میکردند 744 میلیون دقیقه شد که شاید تا الان 800 میلیون دقیقه شده باشد. یعنی هنوز هم یک میلیارد دقیقه نشده است. آقای معین فر میخواستند اهمیت آمار را به زبان آمار بگویند که آقا فکر نکنید 1400 سال به دقیقه خیلی میشود. هنوز یک میلیارد دقیقه نشده است. بنابراین وقتی میگویم در مناطق کوردنشین رشد ورودیهای کنکور خیلی عالی و غرورآمیزه، کاهش بی سوادی قابل توجهه و صادرات میوههای فانتزی به سایر مناطق ایران و خارج از کشور خیلی خیلی بالاست این نگاه توسعهای است. اما وقتی به آمار میخواهیم بگوییم باید من و شما بتوانیم حرف جدی بزنیم. فردا یقهیمان را میگیرند و میگویند این آمار را از کجا آوردی؟ سوابقش را بده. بنابراین وقتی که شما از رویکرد امنیتی صحبت میکنید من میگویم در جاهایی که رویکرد امنیتی بیشتر بوده ما شاهد توسعه اقتصادی بیشتر بودهایم. برای اینکه از آنطرف مرز تاثیر نپذیرند. کرهی شمالی و جنوبی همین الان منطقه صنعتی هم مرز دارند. یعنی دو سوی مرز مشترک هر دو کشور پیشرفته است. کرهی شمالی میدانید که یک پادگان بزرگ است. چه برسد به ایران. یعنی ما اگر به زبان آمار بگوییم که حجم سرمایه گذاریهای سال 89 در مقایسه با مدت مشابه در یک دههی قبل اینقدر رقم کاهش پیدا کرده خب این خطرناک است. آنوقت من و شما یقهی دولتمان را میگیریم و میگوییم: «آقا چی شد بودجه عمرانی کوردستان را پایین آوردی؟! زیادش کن. به مدت مشابه برسانش. چرا بین این منطقه و آن منطقه تبعیض قائل میشوی؟! نگاه واحد نسبت بههمهی مناطق داشته باش.» ناگفته نماند که سرمایهگذاری، ایجاد بههم پیوستگی ملی میکند. بعضی از آقایانی که خواهان جدایی از ایران هستند در اصل شعار متناقض دارند میدهند. یعنی کشور برود جایی سرمایهگذاری کند که بعد بخواهد جدا شود؟! خب هیچ کشوری این کار را نمیکند. هر چند در اینکه میخواهد جدا شود شک و تردید وجود دارد. به همین دلیل دولت دارد آنجا سرمایه گذاری میکند. من در کوردستان شاهد توسعه هستم اما مثلاً مناطق زلزله زدهی بم هنوز نگران کننده است. چون خیلی جاها بازسازی نشده و خیلی از خانوادهها هنوز دارند توی کانتینرها زندگی میکنند. من به چشم خودم دیدم که مناطق خرمشهر و آبادان هنوز بازسازی نشدهاند و این نگران کننده است. لذا خیلی به بحث آماری باید توجه کنید. من به عنوان همکارم به شما و به تمام شاگردانم در کلاس روزنامهنگاری میگویم مواظب باشید کسی یقهتان را نگیرد چون شما خودتان یقه بگیر هستید. روزنامهنگار یقهی دولتمردها را میگیرد. خودش که نباید یقهاش گرفته شود. خیلی مصیبت است. شلیک شعارها بدون «ارائه آمار و آماری سخن گفتن» نتایج مطلوبی به بار نمیآورد. اصلاً مایل نبودم که دیالکتیکی (جدلی) بحث کنم چون هیچ وقت این کار را نمیکنم. الان اگر یکی از مسئولان کشور اینجا نشسته بود و از آمار اطلاع داشت و میگفت: «چه کسی این آمار را ارائه داده؟ مثلاً در سال فلان این مقدار سرمایهگذاری روی پروژهها انجام شده و یا مجموع سرمایهگذاری در مناطق کوردنشین طی یک دههی گذشته نسبت به دیگر نقاط ایران مثلاً اینقدر درصد بالاتر بوده است شما چه میگویید خانم؟!» آنوقت من و شما باید استعفا و شغلمان را از دست بدهیم. من و شمایی که باید آمار ارائه میدادیم ولی یکی از مسئولان کشور یقهمان را میگیرد و این اصلاً خوب نیست. بههمین دلیل من از همکارانم و حتی دوستانم در نشریه «روژهه لات» میخواهم که در بحث آمار جدی باشند. اگر بحث نکنند هیچ مشکلی نیست. اما وقتی میخواهند بحث آماری بکنند باید به خودشان قید بزنند، لباس احرام بپوشند و واقعیت موجود را بگویند. وقتی واقعیت را گفتند آنوقت دولت هم میگوید: «اینها آدمهای صادقی هستند چون کار مرا بی ارزش نکردهاند». در آنصورت انتقادی هم که بکنید مورد پذیرش قرار میگیرد. ولی اگر دولت هر کار خوبی انجام بدهد شما بد بدانید خب دولت هم میگوید: «اینکه فقط میخواد نق بزنه. من چه کار مثبتی بکنم و چه نکنم فقط میخواد ایراد بگیره. پس مرا با او چه کار؟» بنابراین دولت رهایتان میکند و شما هم وسط هیاهوی اینطرف گم میشوید. من میخواهم اینجا یک نکته را خطاب به تمام همکارانم بگویم. چرا ایران بعد از انقلاب از ساختن روزنامهنگار ستارهدار در عرصهی جهانی محروم بوده و اگر هم موفقیتهایی داشته خیلی محدود بوده؟ برای اینکه بین روزنامهنگارانی که در سایه کشور ما و در این اوضاع فعالیت میکردند یک انقطاع نسل صورت گرفته است. آدمهای با تجربه مهاجرت کردند و آدمهای دانشمند در عرصهی روزنامهنگاری منزوی شدند. الان نسل در نسل توی روزنامهها میبینید طرف 21 سالش است رفته پشت میز نشسته و دبیر سرویس هم شده لذا خدا را هم دیگر بنده نیست. اصلاً زبان آمار نمیداند. معلمش نیست که به او بگوید آمار گزارشت کجاست و یا کدام منایع رسمی، خبر تو را تایید کردهاند؟ نوشته اعم از خبر، گزارش، مقاله و… باید استاندارد داشته باشد تا دریک روزنامهی معتبر منتشر شود. روزنامهی من نیم میلیون تیراژ داشته است. من نمیتوانم خوراک ناقص با فرآوردههای غیرسالم به افکار عمومی بدهم. افکار عمومی از من آمار میخواهد. افکار عمومی تا حالا از شمسالواعظین حرف درست و حسابی شنیده و میخواهد از این به بعد هم حرف درست و حسابی بشنود. چرا روزنامهای که من منتشر میکردم مطلوبش است؟ هووووه. نیم میلیون تیراژ آن هم 15 سال قبل. من تردید ندارم اگر الان یک روزنامه به من بدهند سقفش را روی یک میلیون تیراژ میگذارم. چون کارشناسها، طبقه متوسط و روزنامه خوان زیاد شده. چرا تیراژ روزنامههایمان بالا نیست؟ برای اینکه حرفهای شنیدنی و فرهنگ شفاهیمان دارد توی روزنامهها به عنوان منابع خبری عمل میکند و این نگاه غلط و خطرناک است. در مسئلهی قومیتها هم همین طور. ما اگر در کشور بحث جدی بکنیم میگیرد. هر چقدر مخالف هم داشته باشید اشکالی ندارد. چون به نفعتان است. میدانم بحثهایی را که الان و اینجا مطرح کردم پس از انتشار در سایتها به خاطر آن توی سر و کلهی هم میزنند. هیچ اشکالی ندارد. من در قبال بحثهایم مسئول هستم. وظیفهی ملیام ایجاب میکند وقتی با همکارم نشستهام و دارم صحبت میکنم، حرف بیخود نزنم چونیقهی مرا میگیرد.
کسانی که میخواهند حرفهای مرا نقد کنند کاملاً مجاز هستند. من به نقد علاقمندم. ازادانه و راحت بگویند اینجای حرف من به این دلیل نادرست است. بعد با هم بحث، مجادله و گفتگو میکنیم ولی گفتگوهایمان باید در چارچوب ملی و بر اساس آمار باشد. وقتی میگوییم کردستان توسعه نیافته باید به زبان آمار بگوییم: «بر اساس اطلاعات مرکز آمار ایران، سالنامه و تاریخ فلان، رشد سرمایهگذاری دولتی در عمران اینقدر، در صنعت اینقدر و در بقیهی موارد این مقدار پایین آمده است» این حرف قابل قبول است. آنوقت میدانید من چه کار میکنم؟ این آمار را میگیرم و توی دهان دولتم میزنم. دولت هم دیگر نمیتواند حرفی بزند چون میگویم آقا این آمار خودت است دیگر. ولی اگر همین جوری بگویم خب از من آمار میخواهند و چون آماری برای ارائه ندارم لذا باید استعفا بدهم و بازنشسته بشوم. من اصلا باید اختلال مشاعر پیدا کرده باشم که کلی، همین جوری، طوبایی و مدینهفاضلهای حرف بزنم.
من به دولتم همیشه میگویم میدانید چرا دموکراسی در غرب پایدار است؟ برای اینکه در آنجا کسی نمیتواند حرف بیخود بزند. یقهاش را میگیرند. اما توی ایران از مقامات گرفته تا دیگران همه حرف بی خود میزنند. حرفهایی که متکی به آمار، واقعیتها و دادههای پیشرفتهی بشری نیست. فلان مقام مسئول اعلام میکند که یک کسی برداشته توی اشپزخانهاش برای کشور نمیدانم چی چی هستهای ساخته. سطح اینجوری میشود دیگر. خب من باید جلوی این را بگیرم و از آن انتقاد کنم و بگویم آقا این حرفها را نزنید. دقیق صحبت کنید. بشر مدرن، حرف مدرن میشنود. حرف مدرن هم حرفی است که متکی به دادههای علمی است. از جمله دادههای علمی، آمار است. در آمار وقتی من میگویم مثلاً تحصیلات آموزش عالی در استان کوردستان 23 درصد رشد داشته باید اشاره کنم «مرکز آمار ایران، سال 1387، صفحه 43، سطر فلان.» آنوقت شما میروید و میبینید درست است. از خانوادههایتان در کوردستان سوال میکنید، میگویند بله الان از هر 5 نفر کورد ما یک نفر فارغالتحصیل دانشگاهی داریم. این آمار حیرتآور و قابل توجه است. یعنی شما از هر کوردی که در خیابان میبینید یکیاش فارغالتحصیل دانشگاه است. این قابل توجه نیست؟! ایا بیست سال قبل هم میتوانستید چنین آماری را ارائه کنید؟ اصلاً به ما میخندیدند و میگفتند از هر صد نفر هم یک نفر فارغالتحصیل دانشگاهی نداریم. اما الان جمعیت قابل توجهی از کوردها دارای تحصیلات عالیه است که این نشانهی توسعه است. ما اگر به زبان توسعهای سخن بگوییم آنوقت میتوانیم از دولتمان هم انتقاد بکنیم و یقهاش را بگیریم. کار من و شما همین است دیگر. و مطمئن باشید اینطوری بهتر نتیجه میگیریم.
س: مسائل و مشکلات مردم کورد و مناطق کوردنشین آنگونه که باید در ایران رسانهای نشده است. که این کار هم تعمداً صورت میگیرد فکر میکنید علت آن چیست؟
ج: حدود سال 70 شمسی منطقهای به نام بشاگرد در ایران کشف شد. مردم این منطقه با دیدن ماشین از آن فرار میکردند. هنگام خداحافظی میگفتند سلام ما را به اعلی حضرت برسانید. فکر میکردند مقامات شاهنشاهی به آنجا رفتهاند. یعنی اینقدر مردم آن منطقه عقب مانده بودند. خب پس آنها چه باید بگویند! من به شما گفتم که ایران شبه قاره است. یعنی اگر هشتصد هزار و خردهای کیلومتر به کشور ایران اضافه کنند دقیقاً میشود قارهی اروپا. خیلی کشور بزرگی است. جمعیت هم ناگهان طی یک ربع قرن دو برابر شد. این کشور را چی کارش کنیم؟ خب یکجوری باید با هم بسازیمش. هر دولتی که بیاید مسئول اجرای پارهای از برنامههای عمرانی است. ایران شامل 27 استان است. شوخی نیست. به خدا نمیشود با ایران، توان دفاعیاش، با توسعه و اقتصادش شوخی کرد. ایتالیا به آن بزرگی فقط حدود 440 هزار کیلومتر مربع است. عمران و آبادی یکی از ضرورتهای ملی ماست. اما من به شما میگویم البته به طور کلی نه به زبان آمار که کوردستان به طور اتفاقی نسبت به مناطق دیگر کمربند ایمنی ما توسعه یافتهتر است. من به عنوان مشاهدهگر و روزنامهنگار وقتی به زابل، میرجاوه و زاهدان میروم سپس از آنطرف به سنندج، مهاباد و مریوان سر میزنم خب میبینم کردستان به لحاظ اقتصادی و صنعتی توسعه یافتهتر است و توسعه یافتگیاش هم فوقالعاده به چشم میخورد. این نکته قابل توجه است. آنوقت ما میگوییم رسانهای نشده است! البته این یکی دو سال اخیر را یک کمی منهاش میکنم برای اینکه الان آزادی مطبوعات دچار تنگی نفس شده است و دولت حاضر هم نیست در این زمینه گشایشهایی ایجاد کند. بسیاری از روزنامهنگاران ممنوع الکار و زندانی شدند. همهی اینها اشکالات وضعیت کنونی ماست اما من شهادت میدهم نگاه روزنامهنگاران در ارتباط با روند توسعه انصافاً نگاه ملی است. آمارشان اشکال و نگاهشان نقص دارد که مربوط به پایین بودن مهارتهایشان است ولی نگاه آرمانیشان یک نگاه ملی است و به کردستان و بلوچستان هم نگاهی یکسان دارند و از دولتمردان هم مطالبه میکنند که در این زمینه نگاهی یکسان داشته باشند. بنابراین من تبعیضی در این زمینه نمیبینم. اتفاقاً مردم استان کردستان به دلیل مهاجرها و اکتیویستهای زیادی که در اینطرف و آنطرف دارند، زبانشان در عرصهی بینالملل مطرح است لذا دولت هم با این ملاحظه که ممکن است مشکل ایجاد بکند، نگاه توسعهایاش را به استان کوردستان بیشتر کرده است و من این را به چشم دارم میبینم.
س: دولت و دستگاه قضایی ایران همیشه با فعالان کورد و غیرکورد برخوردی دوگانه داشته است. آقای خلیل بهرامیان آن را سیاست کوردستیزی در دستگاه قضائی ایران مینامد. این برخورد دوگانه در میان نهادهای حقوق بشری نیز وجود دارد. تا جائیکه سال گذشته موسس سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان در پیامی از زندان اوین از وجود سامانهای بر اساس آپارتاید در میان فعالان حقوق بشر علیه مردم کورد خبر داد. این بی تفاوتی تا جائی پیش رفت که بسیاری اظهار میداشتند فارسها نسبت به آنچه که بر مردم کورد میرود روزهی سکوت گرفتهاند. و فقط در اعتراض به اعدامهای 19 اردیبهشت سالجاری بود که روزهی سکوت خود را شکستند. البته حوادث پس از انتخابات ریاست جمهوری تا حدودی برخوردها را یکسان کرد و کمی دو طرف را بههم نزدیک نمود. علت برخورد دوگانه دولت و دستگاه قضایی ایران با فعالان کورد و غیرکورد را در چه میدانید؟ علت بی تفاوتی فارسها و غیرکوردها را نسبت به سرنوشت مردم کورد در چه میبینید؟
ج: این نیاز به عدد و رقم دارد که بتوان از آن درصد درآورد. خود من تفکیکی بین کورد و غیرکورد قائل نیستم. در میان روزنامهنگاران هم که اکثریتشان جزو قومیتهای مختلف ایران بودند برخورد دوگانهای در این زمینه نمیبینم چون نگاه امنیتی نسبت به کشور نگاه یکسانی است و از یک جا هدایت میشود. خودتان میدانید ما الان روزنامهنگارهایی در زندان داریم که حکمهای خیلی سنگین گرفتند. من به خاطر چاپ یک مقاله در روزنامه نشاط حدود دو سال و نیم زندان بودم. البته 15 ماهش را همراه آقای لطیف صفری، مدیر مسئول روزنامه زندانی بودم سپس ایشان چون حکمشان سبکتر بود آزاد شدند و من ماندم. در این زمینه کورد و فارس و اینها ندارد. یعنی وقتی بحث امنیتی پیش میآید این موضوعها از یک جا هدایت میشود. یعنی در این زمینه ما و شما ایرادمان یکی است. اصلاً بحث دوگانهای (فارس کمتر بگیرد، کورد بیشتر بگیرد) وجود ندارد. اصلاً اینجوری نیست. جایزه صلح نوبل به خانم شیرین عبادی در کشور مصونیت نداد و ایشان مجبور به مهاجرت از کشور و رفتن به خارج شدند. آقای اشکوری در این کشور حکم اعدام گرفت. بعد سبک و سپس حذف شد. ایشان فارس بودند یا کورد؟! به آقای دکتر سیدهاشم آغاجری به خاطر یک سخنرانی حکم اعدام دادند بعد سبک شد. اصلاً این مسئله کاملا یکسان است. من نمیخواهم بحث قومیتی بکنم اما شما هی مرا توی بحثهای قومیتی میکشانید. من همراهتان نمیآیم. بلکه میخواهم بگویم فارسها بیشتر آسیب دیدند. اصلاً ما فارس، عرب، کورد و اینها در این زمینه نداریم. الان ما یک کورد به نام آقای دکتر رمضانزاده داریم که در زندان است و حکم سنگین هم دارد. در مقابل دهها فارس هم داریم که بر اثر تحولات و بحران یک سال اخیر زندانی شدهاند. خب این چه میشود؟ یک کورد در مقابل این همه فارس! باید بنشینیم و بگوییم ما آپارتاید قضایی داریم؟! اصلا اینطوری نیست. ما باید نگاهمان را انصافاً در این زمینه عوض کنیم. بعد یک نکتهی نقضی میخواهم بگویم که دیالکتیکی است. اگر مسئلهی تلاش برای جداییطلبی در میان فعالان کورد بشود اتهام خب این کشور و دولت مرکزی نسبت به این مسئله حساسیت دارد و طبیعی است که خود بخود اتهامش سنگینتر میشود. تجزیه طلبی! هوووووه! خیلی تند است این اتهام. بنابراین بر سایر اتهاماتش افزوده میشود. نمیشود یک کسی بگوید من تجزیهطلبم و اتهام تجزیهطلبی را نمیپذیرم. اتهامش را بپذیرد بعد از خودش دفاع کند. مثلاً بگوید من تجزیهطلبم و تجزیهطلبی مشروع است.
س: من بعید میدانم از بین فعالان کوردی که تا به حال بازداشت شدهاند کسی با این صراحت گفته باشد «تجزیهطلبم». در عین اینکه اگر هم چنین حرفی زده باشند فکر میکنم حق قانونیشان است نه جرم و اتهام. ضمناً کوردهای خواستار جدایی را فقط میتوان جداییطلب نامید نه تجزیهطلب. به همان دلیلی که گفتم کوردستان متعلق به کوردهاست نه دولتهای فارس و ترک و عرب. من تا کنون هم ندیدم و نشنیدم احکام سنگینی که به فعالان کورد دادهاند به خاطر اتهام تجزیهطلبی بوده باشد.
ج: نه نه. من نگفتم آنها میگویند. میگویم اگر چنین اتهامی به آنها وارد شود خب مجموعاً اتهامشان سنگین میشود. اگر نیست که هیچی ولی اینکه در دستگاه قضایی نسبت به فارسها و کوردها نگاه تبعیضآمیز وجود دارد اتفاقاً چنین چیزی نیست. چون در این زمینهها نگاه امنیتی واحدی میشود. آنهایی که به سیستم نزدیکترند مثل ماها خب بیشتر مورد تعرض اینها قرار میگیریم تا بقیه. من قبلاً در دورهی آقای خاتمی حدود ده سال سردبیر کیهان بودم. ما نزدیکتر هستیم و سریعتر میآیند ما را میگیرند. چنین چیزی را من به عنوان مسئول انجمن صنفی روزنامهنگاران ایران تایید نمیکنم. آماری که داریم چنین چیزی را حتی نسبت به کوردستان ایران نشان نمیدهد. یعنی من شهادت میدهم در مقایسه با جمعیت در میان فعالان و روزنامهنگاران چنین چیزی واقعاً نیست. ما الان زیدآبادی را با این همه حکم سنگین داریم. سحر خیز را اینطوری داریم. روزنامهنگارهای دیگر نیز هر کدام به نوعی با مشکل مواجه شدند. جداً سخت است و به دشواری میتوان در این زمینه سخن گفت. اما در مورد توجه کم نهادهای حقوق بشری غیرکورد نسبت به مسائل و مشکلات مردم مناطق کوردنشین ایران باید بگویم این به دلیل تعدد و تکثر مشکلاتی است که نهادهای حقوق بشری در ایران با آن مواجه هستند. چون ایران در زمینهی حقوق بشر حداقل به لحاظ دیدگاه جهانی تقریباً مشکلات زیادی دارد. بنابراین کورد و فارس ندارد. همه جا در این زمینه یکسان است. لذا نهادهای حقوق بشری فعال در تهران هنگام گزارش دهی طبیعی است اول مشکلاتی را مطرح کنند که خودشان با آن درگیر هستند. اما من عمدتاً دیدهام در گزارشهای حقوق بشری و اکتیویستهای حقوق بشری به نکات زیادی از قومیتها توجه میکنند. حالا اگر کمتر توجه میکنند خب باید به آنها ایراد گرفت. شاید این ایراد به خود نهادهای فعال در کوردستان هم وارد باشد که از اینطرف نگاه ملی ندارند. یعنی بیشتر نگاهشان محلی است تا ملی. این به مطالعهی دقیقتری نیاز دارد. اینکه ایا واقعا اینطوری است یا نه به صورت درصدی باید تفکیک شوند. بعد میتوان راحتتر در موردش قضاوت و داوری کرد.
س: ژنوساید همیشه به معنای قتل عام و نسل کشی نمیتواند باشد. تلاش برای پنهان نگه داشتن، تحریف و تغییر واقعیتها و تاریخ و گذشتهی یک ملت و نابود کردن زبان و فرهنگ آن ملت نیز به نوعی ژنوساید محسوب میشود. در آن صورت ایا ما در ایران چیزی به نام ژنوساید مردم کورد داریم یا خیر؟ ایا آنچه که طی این 31 ساله پس از انقلاب علیه مردم کورد به اجرا درآمده و مورد استفاده قرار گرفته ژنوساید محسوب نمیشود؟ چند نمونه را به عنوان مثال میآورم بعد شما توضیحاتتان را مطرح بفرمائید. در کوردستان حتی با زبان مادری هم امنیتی برخورد میشود. همان چند آموزشگاهی که برای آموزش خواندن و نوشتن به زبان کوردی تاسیس شده بودند متاسفانه کارشان به تعطیلی کشیده شد. زبان و فرهنگ کوردی در برنامههای شبکههای استانی کوردستان سهم بسیار نا چیزی دارند. مردم کورد اجازه استفاده از خیلی از اسامی کوردی را ندارند. برخی از بازداشت شدگان کورد یکی از اتهامات اصلیشان اسم کوردی فروشگاهشان بوده. این رویکرد ایا به نظر شما در دراز مدت میتواند نتیجهای جز نابودی زبان و فرهنگ کوردی در پی داشته باشد؟
همچنین 6 حزب سیاسی در زمستان سال 87 به مناسبت دومین سفر استانی آقای احمدینژاد به کوردستان با صدور بیانیهای به انتقاد از سیاستهای دولت در حوزههای مختلف پرداختند. یکی از موارد مورد اعتراض و انتقاد این احزاب در بیانیهی فوق الذکر «درج جهتدار، هدفمند و مغرضانهی یک مقطع انحرافی از حوادث ابتدای انقلاب کوردستان در کتاب تاریخ متوسطه و آموزش آن به دانش آموزان سراسر کشور برای ایجاد و تبلیغ عملی نگاههای منفی و امنیتی و نظامی و تشویش اذهان جامعهی ایرانی نسبت به کورد و کوردستان» بود .ایا این مصداق تحریف تاریخ یک ملت نمیتواند باشد؟
حالا میخواهم بپرسم ایا نابودی زبان و فرهنگ ملت کورد، تخریب واقعیتهای جامعه کورد و تاریخ ملت کورد که نمونههای مثالیاش را هم برایتان ذکر کردم از نظر شما ژنوساید محسوب نمیشود؟
ج: من برایم دشوار است که اینجوری جواب بدهم. چون دادههایی که در این زمینه دارم انصافاً خیلی محدود است. ما مناطق دیگری در ایران داریم که در معرض همین فشارها و همین محدودیتها قرار گرفتهاند ولی ژنوساید تلقی نشده است. چرا ما فوراً به بدترین واژه برای بیان یک تراژدی متوسل میشویم؟! مسائلی که شما مطرح کردید در چارچوب کوردستیزی باید مورد ارزیابی قرار بگیرد. یعنی من باید به این سوال جواب بدهم که ایا فرهنگ کوردستیزی در کشور ایران وجود دارد؟ نمیدانم؟ ترکستیزی وجود دارد؟ نمیدانم. کوردستیزی عبارتست از رویکرد، حرکت و برنامهای سازمان یافته و از پیش تعیین شده به صورت پیوسته برای از میان بردن فرهنگ، زبان، هویت و درخشندگیهای معنوی قوم کورد. این معنای کوردستیزی است. چنین چیزی را به این شکل و استانداردی که گفتم من نه در ارتباط با کوردها که در ارتباط با هیچ قومیت ایرانی نمیبینم. یعنی من در کشور هیچ حرکت سازمان یافته، از پیش تعیین شده و هدفدار برای نابودی یک قومیت نمیبینم. البته سر و صدایش در اکتیویستها وجود دارد. ولی شما اگر در خیابانهای سنندج و مهاباد راه بروید هیچ کس از مردم ساکن آنجا چنین عقیدهای ندارد. و شما هم نمیتوانید شاهد چنین چیزی باشید. یک وقت بحث برخوردهای امنیتی با احزاب اپوزیسیون کورد مثل دمکرات، کومله و پژاک است که شما نمیتوانید این را به کل جامعهی کورد سرایت بدهید. چون غلط است. یک وقت ما میگوییم کل ادارات دولتی ایران مسئولیت روشن در زمینه کوردستیزی دارند که من این را تایید نمیکنم و میگویم اصلاً چنین چیزی وجود ندارد. برعکسش هست. یعنی چی؟ اگر فارغالتحصیلان کورد مقطع دبیرستان کشور در کنکور رتبه بیاورند ایا رد میشوند و اجازه نمیدهند که به دانشگاه راه پیدا کنند و گزینش نمیشوند؟ این شاخص برای من روزنامهنگار تعیین کننده است. اگر هم میهن کوردم در دانشگاه معتبر شیراز، تهران یا صنعتی شریف قبول شود، راهش نمیدهند و تفکیک قائل میشوند؟ چنین چیزی من نمیبینم. اگر لیسانس گرفت ایا در مدرک لیسانسش قید میکنند که این مثلاً کورد است؟ چنین چیزی نیست. ایا در بازاریابی نیروهای کار تفکیک و تبعیض قائل میشوند یعنی اگر کورد باشند نمیپذیرند؟ من همچین چیزی نمیبینم. اگر هم میهنان کورد در صندوق سرانه ملی کشور مورد محاسبه قرار نگیرند یعنی از سبد ملی جدایشان کنند و دیده نشوند این تبعیض آمیز محسوب میشود و خطرناک است. اینها شاخصهای مهمی هستند. ایا دانش آموزان دبستانی مدارس در مناطق کوردنشین دچار مشکل هستند و تحصیلات رایگان در موردشان صدق نمیکند و اجرا نمیشود؟ یارانهها اگر تعلق بگیرد به کوردها تعلق نمیگیرد و به دیگران تعلق میگیرد؟ اینها شاخصهای ملی هستند. کوردها اگر بخواهند گذرنامه بگیرند ایا به آنها اجازهی خروج نمیدهند؟ اینها شاخصهای ملی است. و من توی این استانداردها با شما صحبت میکنم. ولی اگر در گوشه و کنار یکجایی، یک اتفاقی افتاد من اصلاً و ابداً این را به برخوردهای ملی سرایت نمیدهم. آمار برای من مهم است. آمار بازرگانی و وزارت علوم در این زمینه مهم است. مثلا در سال گذشته ورودی دخترهای کوردستان به دانشگاه نسبت به اگر اشتباه نکنم 13 استان کشور بیشتر بوده است. اینها شاخصهایی است که به من و شما نشان میدهد کشور در زمینه برخورد با قومیتها به کدام سمت حرکت میکند. من در این زمینه اصلاً تبعیضی نمیبینم.
تبعیض سیاسی در گزینش عناصر سیاسی به دستگاههای اجرایی کشور میبینم و این را تایید میکنم. افزایش حساسیتها در شرایطی که جنگ اتفاق افتاد در عراق و وضعیت و تحولات مربوط به شمال عراق را میبینم. بله اینها هست و یک بخشش هم کاملا طبیعی است. اما من بحثم روی استانداردهای ملی است. ایا بچههای هم میهن کورد، عرب، فارس و ترک و… به صورت مساوی وارد سبد ملی و خارج میشوند یا به صورت تبعیضآمیز؟ من اصلاً در زمینه شاخصهای ملی فیلترینگ نمیبینم. من ندیدم یک کوردی بخواهد برود با بی سوادیاش مبارزه کند آنوقت نهضت سواد آموزی جلویش را گرفته و گفته باشد تو برو کشکتو بساب. من همچین چیزی نمیبینم. اگر شما میبینید به من بگویید. یعنی اصلاً روحیهی چنین چیزی هم در ایرانیها وجود ندارد. باور کنید همگرایی توی ایرانیها خیلی قوی است.
منیک نکتهی جالبی به شما بگویم. صاحبان تعداد زیادی از برجهایی که در تهران و بعضی شهرهای بزرگ ساخته میشوند و اعضای انجمن برخی ساختمانها ترجیح میدهند که اداره برج و ساختمان را فقط به دلیل امانتداری کوردها به آنها بدهند. بروید از مردم تهران بپرسید. بین مردم فارس شایع است. من این را دیدهام. خیلی به چشم میخورد. خب این ربطی به دولتها دارد که چه کسی را برای مدیریت یک ساختمان انتخاب کنند یا نکنند؟ نه. این همگرایی ملی است و مربوط به وضعیت ارتباط و بههم پیوستگی من و شماست که دولتها در کاهش یا افزایشش کمتر در این زمینه نقش بازی میکنند. این ارتباط به روحیهی من و شما دارد که چه شناختی از یکدیگر داریم. یک مثال دیگر میزنم. شما در ایران کمتر کسی را میبینید که یک اصفهانی شریکش باشد. چون اصفهانیها به دلیل روحیهی خاصشان در مسائل اقتصادی معمولاً کمتر شریک میپذیرند. آنوقت میشود ما روی این عبارت، واژه یا صفت تبعیض نژادی بگذاریم و بگوییم به اصفهانیها مثلاً اجازهی شریک شدن در کارهای اقتصادی نمیدهند. من چنین چیزی را نمیپذیرم چون پذیرش آن دشوار است و واقعیت هم ندارد. اما اگر به واقعیت تبدیل شد شما میتوانید ذکر کنید و اصلاحش را مطالبه کنید. اما اگر یکی بگوید ملت کورد در ایران در معرض سرکوبند خب من هم میگویم فلان ملت اینگونه است. بعد میخواهیم بنشینیم با هم دیالوگ کنیم و آمار در بیاوریم، میبینیم نمیتوانیم و در این زمینه دچار مشکل میشویم. من نباید اسیر اکتیویستها بشوم. مثلاً بگویند اینقدر درصد نسبت به مدت مشابه سال قبل کاهش داشتیم بنابراین نگران کننده است یا اینقدر درصد افزایش داشتیم پس امیدوار کننده است. ما اگر اینطوری سخن بگوییم آنوقت راحتتر میتوانیم یقهی دولتمان را بگیریم. اما اگر همین جوری سخن بگوییم دیگر هیچی. دولت هم میگوید وقتی میتوانید راحت و بدون آمار قضاوت کنید خب این کار را بکنید. من هم قضاوت خودم را میکنم. ولی من و شما مسئولیت دقیقی توی این زمینه داریم. انسان قرن بیست ویکم انسان مسئولی است و انسانی است که دارد تمدن جدید را روی آمار و دیتیل بنا میکند. امروز دیتیلها در جهان حکومت میکنند. شما بروید پلهای ایران را نگاه کنید. هر جایش را که میبینی یکجور است. امروز در دنیا پلی ساخته میشود مینیاتوری. فکر میکنید اصلاً بتون آرمهی مینیاتوری است. از درون آن ستاره در میآورند. بشر قرن 21 وارد دیتیل شده است. دیگر دارد تصویر سه بعدی تولید میکند. لذا ما دیگر در قرن سه بعدی نباید بحث یک بعدی بکنیم. یک بعدی وقتی سخن بگویی خب ما اینطوری مشکل پیدا میکنیم. اگر بخواهید گرفتاریها و مشکلات این دولت را بشمرید طولانی است ولی اینهایی که من و شما میگوییم نیست. یا اینها عمده نیست. چون ببینید شعار استراتژیک اکتیویستهای قومیتهای مختلف «دموکراسی برای ایران است.». یعنی ما برای کل ایران دمکراسی میخواهیم. این شعار مسئولانه است. این حرف را مهر میزنیم. خب بیائید در این زمینه هم صحبت کنیم که هممیهنان کورد چگونه باید برای دموکراسی یا توسعه دموکراسی در ایران همگرایی کنند؟! اما اگر هر قومی رفت و برای خودش شعار جداگانهای گزینش کرد ما دیگر نمیتوانیم یقهی دولت مرکزیمان را بگیریم و بگوییم دموکراسی برای ایران. دموکراسی برای ایران که موجب تفکیک قومیتها از یکدیگر شد. دولت هم میگوید: «من این کار را نمیکنم. کمربندی برایتان ایجاد میکنم که سفت بههم پیوسته شوید نه اینکه از هم جدا بشوید.» بعد ما در پاسخ میمانیم و نمیدانیم باید چی کار کنیم. من همیشه به دولتمان میگویم: شما باید یک دولت در سایه توی اپوزیسیون داشته باشید که بتواند به آمار نزدیک شود، کنارت راه برود و حرفهای بیخود نزند. وقتی حرفهای بی خود نزد میتواند جانشینت شود. وقتی جانشینت شد آنوقت تو انسان متمدنی هستی برای اینکه به سایهات اجازه دادی که بیاید جانشینت شود. بخش زیادی از تازیانههایی که روی کمر من و شما فرود میآید علتش این است که ما با مسائل کشور مسئولانه برخورد نکردیم. بخشهای دیگرش هم مربوط به عوامل و بحرانهای دیگر است که به جای خودش قابل بحث است.
ببینید خانم محمدخانی ضد انقلاب! من برندهی شجاعترین روزنامهنگار در سال 2000 هستم. حالا من فراتر از ایران را هم نگاه میکنم. من صبح بروم خاورمیانه همان فردا صبح پشت میزکارم هستم. یعنی همهجا از من دعوت به کار میشود. من بحثم این است. چرا من میروم انوشیروان مصطفی، رهبر جنبش گوران اقلیم کوردستان را در خانهاش میبینم، دعوت به شام میشود همراه خانوادهاش در اقلیم کردستان عراق؟ مگر بی کارم که بلند شوم و به آنجا بروم؟! میخواهم تجربهی 20 سال خودمختاری شمال عراق را ارزیابی کنم که بعد به زبان آمار با خانم محمدخانی حرف بزنم. من برای شما دیتیل میآورم و میگویم انوشیروان مصطفی، رهبر جنبش گوران در اقلیم کوردستان عراق که در انتخابات فلان، 25 نماینده به پارلمان اقلیم کوردستان فرستاد، این موضع را دارد و این نکات را میگوید. میگوید: «ای کاش ما به الگوی آموزشی دورهی ماقبل خودمختاری بازگردیم. چون من دیگر با نسل بعدیام نمیتوانم سخن بگویم. او به زبان دیگری صحبت میکند. هر کدام لهجهی محلی خودش را دارد.» یعنی یک قوم برای برقراری ارتباط با یکدیگر با مشکل مواجه شدهاند. چون گویشهای مختلف پیدا کردهاند.
س: حتی اگر تجدید نظر در خودمختاری صحت داشته باشد قطعاً دلیلش نمیتواند صرفاً و فقط عربی ندانستن نسل جدید مردم اقلیم کوردستان باشد. فکر نمیکنید مسئله باید خیلی عمیقتر از این حرفها باشد؟
ج: نه نه. ببینید ما یکسری مشکلهای بنیادی داریم مثل سلولهای بنیادی که نمیشود با آن شوخی کرد. مثل زبان. چرا دارالترجمه و مترجم در دنیا وجود دارد؟ برای اینکه بتوانیم بایکدیگر ارتباط برقرار کنیم و این بعداً در سطوح آموزشی و توی مسائل اقتصادی و برقراری ارتباط خودنمائی میکند. من نسل دوم کوردستان عراق را دیدم که همه منزوی هستند. پرسیدم چرا همه اینطوری و خموده هستند؟! نمیگویم افسرده ولی خیلی انزوا طلب هستند.؟! آقای مصطفی میگفت: «چون نمیتوانند با هممیهنشان صحبت کنند و به مترجم نیاز دارند. و این اشکال کاری بود که ما انجام دادیم.»
س: شاید این خمودگی و انزواطلبی در مردم کورد شهرهای کرکوک و موصل دیده شود که زیاد شاهد انفجار و درگیری در شهرهایشان بودهاند البته میگویم شاید چون من چیز زیادی دربارهی اقلیم و مردمش نمیدانم؟ اداره و کنترل این شهرها هم که اصلاً دست کوردها نیست چون فکر کنم جزو منطقهی خودمختار محسوب نمیشوند لذا بین کوردها و دولت عراق بر سر ادارهی این شهرها اختلاف هست؟
ج: نه نه. ببینید من الان دارم با دیتیل بحث میکنم. مثلاً پا میشوم و به فلان جا میروم و میپرسم: آقااین تجربهی قومیتها در صربستان و بوسنی موثر بوده؟ میگوید نه به این دلائل نبوده. لبنان میروم و با احزاب، طوایف، فرقهها و مذاهب گوناگون در همین رابطه سخن میگویم. در لبنان یک طرف خیابان مسیحی نشین و سمت دیگرش مسلمان نشین. اصلاً درهم آمیختگی ملی و همگرایی ملی وجود ندارد. منتها در آنجا این مرزبندیهای فرقهای را به رسمیت شناختهاند و قبول دارند. ولی کشور ما چی؟! مرزبندی ایجاد بکنیم؟! لذا من دارم یک تجربه در مقیاس بینالمللی و منطقهای را میآورم و میریزم توی مسائل اقلیمی و محلی خودمان و بعد دربارهاش بحث میکنیم. اصلاً نگاه بخشی ندارم. باید نگاه بینالمللی و تجربه ملل مختلف در مسائل و عرصههای گوناگون را به ایران آورد سپس بخشهای مثبت آن را به کار گرفت و بخشهای منفیاش را از بین برد. من و شما با وحدت میتوانیم نتیجه بگیریم و میتوانیم در دادهها و آموزهها با ملل دیگر ارتباط و بههم پیوستگی ایجاد کنیم. ما باید نگاهمان را ملی کنیم. تمام تفرقهها و جدائیها در سراسر جهان دارد منجر به وحدت میشود آنوقت ضد انقلاب! ما بیائیم بحث جداییطلبی، تجزیه، خودمختاری، سیستم فدراتیو و نمیدانم چی چی بکنیم؟! بعد پنجاه سال دیگر بگوییم عجب بابا چه کاری بود ما کردیم؟! آنوقت نسل تربیت شدهیمان را چی کار کنیم؟! باور کنید من اگر پاسخ قانع کنندهای در این زمینه از برادران کورد بشنوم حاضرم مبلغشان بشوم اما خدا شاهد است من هیچ پاسخ قانع کنندهای نمیشنوم. من با شعرای کورد، روشنفکران، موسیقیدانهای کورد و با مرکز مطالعات کورد در تهران رفیق هستم و ارتباط دارم. دیگر نمیدانم در این زمینه باید با کی ارتباط برقرار کنم؟ اما با سازمانهای چریکی ارتباط ندارم. نمیدانم خواست آنها چیست. خواست زمانی ملی محسوب میشود که یک کسی در انتهای رود ارس آن را تایید کند. یعنی از چابهار تا ارس و تا سرخس همه تاییدش کنند.
گسلهـای قومیـتی خـیلی خطرناک هستـند. ما زمانی در عـهد
«هانتیگتون» برخورد تمدنها داشتیم. حالا گسل قومیتی آنهم در یک کشور ایجاد کنیم؟! یعنی اینقدر عقبگرد کنیم و به عصر ناپلئون بناپارت بازگردیم؟! خیلی خطرناک است. فئودالهای یک محله با محله دیگر در ماقبل انقلاب کبیر در فرانسه مبارزه میکردند. بعد بشود مثل ده بالا، ده پایین که همهجا هست و توی ایران هم هست؟! آنوقت ما این دعواها را به رسمیت بشناسیم و به آن مشروعیت بدهیم؟! نگران کننده است. خدا شاهد است آنوقت من و شمای هم میهن نمیتوانیم با یکدیگر صحبت کنیم. دولت من فکر میکند که من جاسوس شما هستم و دولت شما هم فکر میکند که شما جاسوس من هستید. ما اینها را دست کم میگیریم. ما از اینکه به ملت 75 میلیونی وابسته باشیم بیشتر افتخار میکنیم یا به ملت 3، 2، یک میلیونی و یا چهارصد هزار نفره؟ بعضی از کشورها هستند که در سازمان ملل اسمشان کمتر میآید. جزیرهی نمیدانم قمر که بودجهی ملیاش ده میلیون دلار است. اصلاً جایی توی دنیا در موردش بحث نمیشود و کسی به آن توجه ندارد. باند فرودگاهش که تمام شد، جغرافیای کشورش هم تمام میشود. ما کشورمان را به شوخی گرفتهایم. کشور ایران روی تمدن 7 هزار ساله خوابیده است. من با این تمدن میتوانم در برابر ملتهای دیگر قبراق و سربلند بایستم. فکر نکنید که برای ملتهای دیگر تره خرد میکنند. ببینید فلسطین را دارند چه کار میکنند. خیلی واضح و جلوی خودمان است. اگر بتوانند همین فردا آن کرانهی باختری را هم میگیرند.
س: با توجه به اینکه شما کردستان ایران، عراق، ترکیه و سوریه را از نزدیک دیدهايد لطفاً وضعیت کوردهای این چهار کشور را با هم مقایسه نمائید؟
ج: همانطور که گفتید چون من هر چهار منطقه یعنی سوریه، ترکیه، عراق و ایران را دیدهام باید بگویم مسائل کوردهای عراق فوقالعاده در معرض تعلیق و اجازه بدهید بگویم در حال تجدید نظر است. حالا این در اینده چه نتایجی خواهد داد، من و شما ثبت کننده و تماشاگرش خواهیم بود.
در ترکیه هم که پ.ک.ک همچنان به جنگ و ستیزش ادامه میدهد البته بین پارهای از احزاب دمکراتیک و مسلحشان شکاف ایجاد شده است. حزب عدالت و توسعه هم در این رابطه دارد کار هوشمندانهای انجام میدهد. هم در مقابل پ.ک.ک ایستاد و هم اختیارات و قدرت ارتش را کم کرد. یعنی وضعیت باثباتی دارد پیدا میکند و به سمت ثبات پیش میرود.
در سوریه هم باریکهای به نام قامشلو هست که منطقه کوردنشین این کشور محسوب میشود و عمدتاً با سیاست پنجه آهنین آنها را بستهاند که البته این سیاست بیشتر در دورهی بولنت اجویت، نخست وزیر پیشین و دولتهای قبلی ترکیه به کار گرفته میشد. ولی با «روی کار آمدن عدالت و توسعه در ترکیه و کاهش تنشهای بین ترکیه و سوریه» برخوردهای امنیتی سوریه هم با کوردهای این کشور به شدت تنزل پیدا کرده است.
اما مهد تمدن کوردها در ایران است. یعنی عمدهی کورد (قوم کورد) ایرانی هستند. شعرشان، ادبیاتشان و همه چیزشان اصلاً به عربی و ترکی نیست. کوردهای ایران در میان کوردهای این چهارکشور یک چیز منحصر به فرد هستند. چرا این حرف را میزنم؟ برای اینکه کوردهای ایران زودتر در ساخت تمدن ایران نقش داشتند تا کوردهای کشورهای دیگر. بهتر اگر بخواهم به شما بگویم این است که ما دیگر اصلاً کوردهای کشورهای دیگر را در عمق تاریخ نمیبینیم. همهی کوردها وابسته به ایران بودند. این خط کشیها بعد از فروپاشی عثمانی ایجاد شد. واقعیت است که همهی آنها مال اینطرف بودند. ایا میشود با این مسئله شوخی کرد؟ من این را داد میزنم. تنوع رنگها در بهار از کجاست؟ اصلاً کی اینها را آورده؟ ما از هممیهنانمان آوردیم. برخورد تعالی بخش با زبان و ادبیات فارسی از کجا آمده؟ حالا جالب است به شما بگویم فرهنگی که به گردن فرهنگها و قومیتهای دیگر حق دارد یک عده در آن پیدا شدهاند که میخواهند جدایش کنند از جا و تمدنی که خودش کلی در ساخت و معماری آن دخالت داشته است میگویند برو یتیم شو. در حالیکه باید مطالبه حق پدری بکند. من اصلا به خدا تعجب میکنم. میگویند برو مطالبه یتیمی بکن. بابا به خدا شما یتیم نیستید. گاهی آدم غصهاش میگیرد از اینکه بعضیها خودشان را این طوری میشکنند. چرا خودت را میشکنی و با شکستن خودت فکر میکنی محبوب میشوی؟! تو استوار بایست و حقوقت را سربلند مطالبه کن. اما بدان این ایران که به نام «الف،ی، ر، الف، نون» است، تو نون آن هستی. آن یکی الفش است. مجموعهی ما ایران شدیم. اصلاً در ایران مجموعهای از قبایل مختلف در طول 7 هزار سال تاریخ کنار هم زیست کردند. اما مقایسهای که شما دارید میگویید اصلاً در آن سوی بینالنهرین نبوده است. ایران آنطرف امپراطوری داشته تا طاق کسری و از اینطرف در زمان کشور گشائیهای عهد باستان میرفته تا رم مبارزه میکرده. خدا را سوگند میخورم که کوردها در ایران در حفظ مرزها از تجاوز و تعدی بیگانگان همانقدر نقش داشتند که مردم جنوب در مقاومت علیه استعمارگران و پرتقالیها نقش داشتند. بعد من نمیدانم کسی که نقش ناجی و پدری داشته حالا میآید خودش را یتیم میکند و اصالت و وابستگیاش را از بین میبرد! یعنی یک خانواده بزرگ و تکفل یک ملت را از دست بدهد که بعد مثلا برود وزیر کابینه بشود! این آخر یعنی چه؟ بیا در مقیاس ملی حقوقت را مطالبه کن. حتی اگر مورد اهانت هم قرار بگیری قشنگ و زیباست.
من از مطالبات کورد، بلوچ، عرب و … در چهارچوب ایران واحد حمایت میکنم. نقطه سرخط. از حرف جداییطلبان و حرفهای خارج از چارچوب تمامیت ارضی کاملاً بیزارم و در حد خودم و حرفهی خودم هم با ان مبارزه میکنم. اصلاً چنین چیزی را برای ایران مجاز نمیدانم و به شما هم میگویم کسانی که چنین چیزی را مجاز میدانند مشکلات خیلی زیادی دارند. آنها نمیتوانند بگویند ما دلسوز ملت و قوممان هستیم. نه دلسوزی یکجور دیگر است. برو آن را اثبات کن.
س: این قضاوت وجود دارد که کوردها حکومت کردن بلد نیستند. و فقط شهره به جنگاوری هستند. آن چیزی که امروز در اقلیم کردستان (کردستان عراق) شاهدش هستیم، برخی آن را محصول یک اتفاق میدانند و معتقدند که اگر فشار آمریکائیها نبود نیروهای بارزانی و طالبانی هیچگاه پای میز مذاکره نمینشستند. شنیدم اولین انتخابات هم که در آن منطقه برگزار میشود نتیجهاش را پنجاه پنجاه اعلام میکنند و هیچکس جرات نمیکند که بگوید مثلا من یک رای بیشتر آوردم چون قطعا میز مذاکره میشکست و همه مجددا برای حل مسائلشان اسلحه بدست میگرفتند و آخرین گزینه را به عنوان اولین راهحل انتخاب میکردند. نظر شما را در این زمینه میخواستم بدانم؟
ج: نمیدانم این برداشت چقدر صحیح است که ملت کورد حکومت کردن بلد نیست. دلیلش این است که در کریدورهای تصمیمگیریهای ملی کشورشان کمتر حضور داشتند. یا تبعید شدند و یا به حاشیه مرزی رانده شدند. بههمین دلیل نگاهشان همیشه معطوف به آنسوی مرز بوده. اینها به آن سمت نگاه میکردند و آنها هم به این سمت. میدانید که کوردهای عراق آرزو میکردند اینطرف مرز باشند تا مثل کوردهای ایران به جای کپسول گاز مثلاً شیر گاز به در خانهشان برود. تا لب مرز هم انصافاً فاصلهیشان 500 متر بود. شاید بههمین دلیل میگویند این قضاوت وجود دارد که کوردها حکومت کردن بلد نیستند و اگر تاریخچهشان را نگاه کنی پر از جنگ است. من این را قبول ندارم. به خاطر رسانههای گروهی و گفتگوهای دمکراتیکی که در شمال عراق میبینم. حتی من در آنجا یک سخنرانی کردم و گفتم این آمار مطبوعاتی که به تصویب بارزانی و اینها رسیده برای خیلی از کشورها آموزنده است. آزادیای که آنجا دارند، سانسوری که ممنوع است و انتقادهایی که از دولت میکنند خیلی تحسین برانگیز است. ولی تجربهی مدیریتیشان در کشورداری هنوز پایان نیافته که ما بتوانیم قضاوت نهایی بکنیم. هنوز در دورهی جنینی خودش به سر میبرد یا دوران گذارش را دارد میگذراند. این مدتی که جدا بودند در دورهی خودمختاری ظاهراً برایشان تجربهی ناپختهای بود حالا دارند همگراییاش را امتحان و آزمون میکنند. آن هم فقط یک دلیل داشت. سرکوبهای شدید دولت عراق طی دهههای گوناگون آنها را منزوی و مجبور کرد که دست به اسلحه ببرند ولی این تجربهی دمکراتیک مدام دارد توان آنها را به آزمون میطلبد. ولی در کشور ما چون ثبات بیشتری توی مناطق کوردنشین داشته معیار مهمی است برای گرفتن یک شاخص. ما باید ببینیم تولید ادبیات و فعالیتهای هنری در کوردستان ایران افزایش یافته یا کاهش؟ اینها شاخصهای مهمی هستند. من در این زمینه افزایش میبینم. حتی یکی از گروههای موسیقیشان در مقیاس جهانی دارد معروف میشود و به زبان کوردی در همه جای دنیا ترانه سرایی میکند. عمدتا باید توی شاخصها با هم بحث کنیم. آنوقت در بحث موضوعی خیلی خوب میتوانیم با همدیگر ارتباط برقرار کنیم. باید ببینیم ایا کوردها در تولید ملی جزو شاخصها هستند یا نه از منظومهی اقتصادی خارجند؟
اگر خطا نرفته باشم در این برآوردی که میخواهم بکنم از 27 الی 28 میلیون نیروی کار در ایران حدود 20 در صد آن مختص کوردهاست که در این شاخص ملی رقم بالایی است. یعنی بین 18 الی 20 درصد را دارد در توان ملی سرریز میکند. نمایندگانشان بحثهای گوناگون میکنند. در مجلس در کنار همهی دعواهای سیاسی، مطالبات بخشی را دارند زیاد میکنند. شاید من یکجایی این را منتقل کرده باشم. براساس آمار سازمان ملل، کوردهای ایران در مجموع وضعیت توسعهای، رفاهی و اقتصادیشان بهتر از آن سه کشور است.
البته در مقایسه با وضعیت مطلوب نه پایین هستند و باید به شاخصهای بالاتری دست پیدا کنند. یعنی وضعیتشان در مقایسه با کوردهای آن سه کشور بهتر است ولی نسبت به وضعیت مطلوبی که ما خواهانش هستیم کمتر است.
س: در اعتراض به اعدامهای 19 اردیبهشت سالجاری احزاب و گروههای مختلف کوردی که هیچگونه قرابتی بایکدیگر نداشتند، موضع مشترک اتخاذ و بیانیه مشترک صادر نمودند البته گروهها و احزاب غیرکورد هم در صدور بیانیه مشترک همراهی کردند اما سوال بنده مربوط به گروههای کورد است. دوستان کورد این مسئله را یک اتفاق نادر میدانستند که برای اولین بار در تاریخ ملت کورد رخ داده بود. زیاد روی این مسئله مانور دادند. آن را به فال نیک گرفتند و امیدوار بودند که چنین حرکتهایی از سوی احزاب و گروههای مختلف کورد تداوم داشته باشد و تکرار شود. درست مثل بچههایی که پدر و مادرشان بعد از سالها قهر بالاخره یک کوچولو روی خوش به یکدیگر نشان دادند. فکر میکنید چرا هیچگونه انسجام و همکاری میان احزاب و گروههای مختلف کورد وجود ندارد و حاضر نیستند که در یک صف واحد قرار گیرند. ایا هم آوایی آنها در 23 اردیبهشت برآیند خواست خود آنان بود یا در برابر تصمیم و عمل انجام شده مردم کردستان قرار گرفته و با انان همراه شدند؟
ج: من واقعاً نمیتوانم بهاین سوال پاسخ بدهم. چون با جریان روشنفکری کوردها ارتباط دارم. آنها از احزاب بیزار هستند. احزاب از روشنفکرهایشان بیزار هستند. هر دو از هم بیزارند. دوتاییشان از حکومت بیزارند. حکومت هم از آنها بیزار است. یعنی من اصلاً نفهمیدم احزاب متمدن در کردستان، کجا و کی هستند و چه کار میکنند؟ بههمین دلیل من در این زمینه قائل به در هم آمیختگی ملی هستم. یک مثال میزنم برایتان. وقتی کوردها در قالب احزاب ملی وارد شدند و آمدند خوب درخشیدند. این نکتهی مهمی است که دارم به شما میگویم و نشانهی دیگری است برای اینکه ملت کورد از ایران جدایی ناپذیر است. یک مثال میخواهم بزنم هر چند گفتنش برای من دشوار است اما مشکلی نیست. حزب توده یکی از محکمترین تشکیلات حزبی در ایران است تا اطلاع ثانوی. شما چهرههای کورد حزب توده را که نگاه کنید فوقالعاده زیاد هستند. کوردها در قالب احزاب و تشکیلات منسجم ایران خوب درخشیدند چون با قومیتها، فرهنگها و گرایشهای دیگر آمیخته شدند اما وقتی در ارتباط با حزب، مستقل و تجزیهای عمل کردند یا به کوهها پناه بردند یا با یکدیگر جنگیدند یا نسبت به همدیگر بدبین شدند. این متهم میکند این یکی را. واقعا یک بساطی است توی این زمینهها. این یک علامت به من و شما میدهد که کورد غیرقابل جدایی از فرهنگ ایرانی است و هنگامیکه به فرهنگ ملی میپیوندد خیلی خوب میدرخشد. این نشان دهندهی کمبود پتانسیل و مهارت و نداشتن دانش سیاسی نیست. بلکه نشان دهندهی آن است که کوردها وقتی میخواهند اقلیمی نگاه کنند خیلی ضعیف هستند اما زمانیکه ملی نگاه میکنند بسیار قوی هستند. خب آدم عاقل به کدام سمت میرود؟! به سمت ملی میرود دیگر.
تجربه اصلاحات در ایران باز هم این را تایید کرد. کوردهایی که در جنبش اصلاحات ایران عضویت داشتند توی تشکیلات و کارشان خیلی خوب درخشیدند و در مناطقشان هم رای بسیار بالایی آوردند. این علامت و نشانهی خیلی مهمی است. خب این تبلیغ همگرایی ملی برای به وحدت رساندن صفوف پراکندهی کوردها است. این نکتهی قابل توجهی است. چرا ما از آن فرار کنیم؟! مسئلهی حزب توده را که اشاره کردم خیلی نکتهی مهمی بود. تمام شعب استان کردستان حزب توده قوی بودند. در دفتر سیاسیشان خیلیها عضویت داشتند. من در این زمینه اسامی دارم اما نمیخواهم نام ببرم. در احزاب دیگر نیز (منظورم احزابی است که غیرمسلحانه وارد کارزار سیاسی شدند) کوردها در مقیاس ملی خیلی قوی عمل کردند اما در مقیاس محلی ضعیف بودند. کوردها وقتی در مقیاس محلی تو کوچه پس کوچههای مفردات سیاسی کوردستان وارد شدند، دچار مسئله و بحران شدند اما زمانیکه توی شاهراههای ملی حرکت کردند خیلی خوب از خودشان توانایی و مهارت نشان دادند. پس بهتر است که همهیمان با هم توی شاهراههای ملی حرکت کنیم و وارد کوچه پس کوچههای دعواهای محلی، اقلیمی، خانوادگی، ایلی و قبیلهای نشویم. شما قطعاً میدانید اصلاً نیازی نیست من تکرارش کنم. من گزارشهای بدی متاسفانه در این زمینه دارم. اما وقتی کوردها وارد شاهراههای ملی شدند، فونکسیون (نقش) دیگری از خودشان نشان دادند. این قابل توجه نیست؟ پس ما تبلیغ این را بکنیم. چرا تبلیغ استقلال احزاب سیاسی از مرکز را بکنیم؟! به نظر من این کار غلطی است.
من بیش از شما این گزارشها را میدانم. بچههای کورد برای ضبط پیش من میآیند. آنها میگفتند: ما حتی نمیتوانیم با هم دیگر جمع بشویم و یک جلسه برگزار کنیم. هر کس میآید دیگری را میکوبد. میگفتند: ما برای اینکه یک نماینده تعیین کنیم تا برود با وزارت ارشاد مثلاً در مورد برگزاری یک کنسرت در مریوان صحبت کند قبلش با خودمان مسئله داریم تا با وزارت ارشاد. میگفتند حتی برخی از مردم و فعالان کورد به خاطر همین مسئله از مناطق کوردنشین به تهران مهاجرت کردهاند. اینها نگران کننده است. من واقعاً دوست نداشتم اینها را بگویم. اما این را حتماً میخواهم بگویم. هم میهنان کورد هر گاه در شاهراههای ملی قدم گذاشتند خوش درخشیدند و هرگاه در کوچه پس کوچهها و راهروهای تنگ و باریک اقلیمی قدم گذاشتند ناکام، ناموفق، افسرده و شکست خورده یا به کوهستانها و دخمهها پناه بردند یا به نحلههای درویشی و انزواطلبی روی آوردند. این خیلی اشکال دارد و غلط است.
س: بیش از صد سال است که خاورمیانه درگیر مسئلهای به نام «مسئله کورد» است. به چه علت این مسئله همچنان لاینحل باقی مانده است؟
ج: مسئله بلوچها هست. موضوع کشمیر و بنگلادش و … هم هست. اگر کسی در مورد اینها پرسید آنوقت چه؟ با طولانی کردن سالهای بحران، خود مسئله طولانی نمیشود و کِش پیدا نمیکند. ما یک مسئلهای داریم به نام قومیت کورد کنار 14ـ15 قومیت دیگر در ایران. این قومیتها تشکیل دهندهی ایران و کمربند ملی ما هستند. ما باید در قبال قومیتها در ایران سیاست واحدی داشته باشیم نه تبعیض آمیز. و این باید در ایران به دلیل تنوع مجاری حکومتی و تصمیمگیری تبلیغ شود چون حزب واحدی در ایران حکومت نمیکند که بگوییم از بالا به صورت هرمی پایین میآید و سفت و سخت اجرا میشود. نه سیستم حکومتی ایران گشاد است. در این زمینه خیلی به ویژه در عرصهی اجرایی بسته نیست. بنابراین ما پدیدهی لاینحل معلق بحران زده به نام کورد در ایران نداریم.
س: منظور من مسئلهی کورد در خاورمیانه بود؟
ج: میدانم. ایران بخشی از غرب آسیا و توی خاورمیانه است. چون مرکزیت وضعیت کوردها ایران است. خب در این زمینه بیشتر باید به ایران توجه کنیم. چون من معتقدم ثبات کوردها در ایران منجر به ثبات کوردها در آن سه کشور خواهد شد. در اینده و از تجربهی همگرایی کوردها با سایر قومیتهای ایرانی به رغم تعدد قومیتها در ایران، کشورهای دیگر سود خواهند برد. تعدد قومیتی در ایران قابل توجه است یعنی بیشتر از عراق و ترکیه است. ما قومیتهای 14ـ 15 گانه داریم که خیلی تند و تیز است. اینکه وضعیت کوردها در خاورمیانه طی یکصد سال حل نشده من باید خدمت شما بگویم در سال 1968 میلادی بعد از جنگ اعراب و اسرائیل و دخالت اسرائیل در تدوین استراتژی اتحاد با اقلیتها در خاورمیانه، موضوع کوردها در صدر مسائل منطقهای قرار گرفت. نمیخواهم کسی را متهم کنم به اینکه این مسئلهای اسرائیلی است. میگویم استراتزی اتحاد با اقلیتها و ایجاد شکاف بین دولتهای مرکزی و اقلیتها در عرصهی خاورمیانه، استراتژی اسرائیلیها بوده است. چون خودشان اقلیت بودند و میخواستند به دریای خاورمیانه بپیوندند لذا گفتند ما ناچاریم که اقلیتهای قومی این کشورها را نسبت به حکومتهای مرکزیشان بدبین کنیم که در نتیجه این بدبینی با ما متحد خواهند شد. اقلیت با اقلیت متحد میشود دیگر. میگویند دشمن دشمن من دوست من است. این بحثهای مربوط به دخالت موصاد و اسرائیل در شمال عراق و بحثهای روزانه و فعلی عراق است. این را کم نگیرید. اینکه چقدر درست و یا نادرست است من کاری ندارم ولی بحثهایش در قالب استراتزی اتحاد اقلیتها خیلی شدید در عراق وجود دارد. من با مبارزات حق طلبانه کوردها در ارتباط با بیرون کردن انگلیسیها و استعمار انگلیس و یا اینکه کدام دولتها به مهاباد آمدند و چه کسی در کجا اعدام شد کاری ندارم. اینها و درخشندگیهای اینچنینی سرجایش است. اما جدی شدن «مسئله کوردها» در خاورمیانه را بعد از جنگ ژوئن اعراب و اسرائیل به دلیل اتخاذ استراتژی اتحاد اقلیتها به وسیلهی اسرائیل در منطقه، محصول آن دوره میدانم و با تجربهی عراق اکنون، این موضوع دارد بیشتر مورد تجدید نظر قرار میگیرد.
از اینکه وقتتان را در اختیار بنده گذاشتید صمیمانه سپاسگزارم
به نقل از : سایت احبار روز
هشداری که به جد گرفته نشد!
هشداری که به جد گرفته نشد!
اشاره:
در طول چند هفته گذشته «تلاش» بار ديگر صحنه روشنگری و نبرد نظری و قلمی با ديدگاهها و گرايشهای سياسی بوده است که نشان دادهاند، به نام مبارزه با حکومت اسلامی و به منظور گردآوری نيروها و برقرار ساختن اتحادها، آمادهاند در توافقنامههای خود تا در هم شکستن يگانگی ملی، تجزيه ملت ايران به «مليتهای دارای حق تعيين سرنوشت» رفته و در عمل به دشمنی با کشوری ياری رسانند که «برای اکثريت مردمانش از همه چيز گرامیتر است.»
شرکت در نشست کاليفرنيای جنوبی و امضای توافقنامه شاهزاده رضا پهلوی با کنگره ملی کردهای شمال آمريکا در اصل رضايتنامه ايشان در تقسيم ايران، دست کم به شش ملت در شش منطقه «ملی» برپايه قوم و زبان است.
امضای توافقنامه با احزاب و سازمانهای ملتسازی که به صراحت و بدون پردهپوشی در منشور و برنامه خود از هدف رسيدن به «سرزمين مستقل و آزاد کردستان» سخن میگويند، در عمل دست در کار فراهم ساختن مقدمات تجزيه و از همپاشی کشور در آيندهايست که ايران در بدترين شرايط قرار گرفته و ملت قادر به دفاع از خود و سرزمين خويش نباشد.
اين هشداری بود که حدود پنج سال پيش نيز در جلسهای با حضور شاهزاده و همچنين با شرکت افرادی مخالف هرگونه همکاری با سازمانهائی که برنامه هايشان در ضديت با هستی ايران بود، داده شد، هنگامی که شاهزاده در پوشش رفتاری دمکرات منشانه و زير شعار ظاهرپسندِ ضرورت نشستن و «ديالوگ داشتن» با هر نيروئی که مخالف جمهوری اسلامی است، در آغاز راه اتحاد و دوستی با سازمانها و احزاب ملتساز و سرهم نمودن «الترناتيو آبرومندی» در چشم محافل خارجی مخالف حکومت اسلامی ايستاده بود.
در آن جلسه به ايشان نسبت به مسيری که برگزيده بودند و نسبت به پيامدهائی که چنين اتحادهائی میتوانست به دنبال آورد، هشدار داده شد. در آن نشست تلاش گرديد بر پايه تجربههای انجام شده و شناخت از سازمانهای قومگرا و تجزيهطلب، تصوير دقيق و روشنی از آينده چنين سياستهائی ارائه گردد.
دست در کاران تلاش که آن روز در آن جلسه و در صف هشدار دهندگان حضور داشتند، امروز پس از اطلاع از توافقنامه شاهزاده رضا پهلوی با کنگره ملی کردهای شمال آمريکا و با سازمانهای جدائیطلب کرد و ساير ملت سازان، برآن شدند آن هشدارها را که آن روز و در آغاز راه به جد گرفته نشد و امروز در نهايت تأسف صورت واقعيت يافته است، جهت اطلاع افکار عمومی منتشر نمايند.
متن زير تنها حاوی آن بخش از سخنان افراديست که در آن نشست به موضوع مورد توجه بالا پرداختند. اين بخش از سخنان از آرشيو «تلاش» به صورت گفتاری پياده و با کمترين اصلاح در ساختمان جملات آورده شدهاند.
*****
شاهزاده رضا پهلوی:
با درود به دوستان. مايل هستم در مورد يک نکتهای که اخيراً سروصدائی پيچيده، توضيحاتی بدهم، جهت روشن شدن حداقل موضع خودم در ارتباط با بعضی از جرياناتی که مطرح شده. قطعاً دوستان میدانيد که فلسفه کلی من و موضعی که برای خودم تشخيص میدهم اين است که هرگز در موقعيت موضعگيریهای سياسی قرار نگيرم. هدف من يک موضعگيری ملی است. و مهمترين وظيفه من ارتباط داشتن با کليه شهروندان ايران است. آزادی عمل و حق ارتباط داشتن با هر ايرانی که وظيفه من است. در واقع برای بعضی از دوستانی که به خصوص در ارتباط با مسئله اقوام سئوالاتی داشتند لازم میبينم که يک نکته حساسی را تذکر بدهم. اولاً فکر نمیکنم صحيح باشد در جائی که به شکلی قاطع مواضع بعضی از اين جريانات ارتباط با مسئله ايران و تماميت ارضی ايران و يا به قول بعضیها که اتهام استقلال طلبی را به بعضیها میزنند، در جائی که چنين موضوعی برای من محرز نيست، دادن اين اتهامات ضرر میزند به کل حرکت. و ما در واقع هدف بسيار بالاتری داريم در اين لحظه و آن هم اين است که در مقابل يک دشمن واحد قرار بگيريم. از ديد من تنها مرزبندی که وجود دارد، مرزبندی کليه ايران دوستان و آزاديخواهان و طرفداران دمکراسی و حقوق بشر است با يک رژيم مذهبی که اساس گرفتاری کشور ما را تشکيل میدهد.
در ارتباط با مسئله اقوام تا جائی که من فکر میکنم، راجع به آن مسئله میتوانم اين را به صورت قاطع به شما بگويم ، میدانم زمانی که هر شهروند ايرانی، چه کُرد، چه لر، چه بلوچ و چه از هر مذهبی که داشته باشد، تحت لوای يک قانون اساسی که تمام حقوق افراد را در نظر میگيرد، بخصوص اگر مبتنی بر حقوق بشر باشد، بسياری از اين مسائل يا سئوالاتی که مطرح هست در قالب آن موضوع حل شده است. اگر احياناً بحثهائی در ارتباط با دِ سنتراليزاسيون يا عدم تمرکز به تعداد زيادی حکومتهای محلی و مسئوليتهای محلی مطرح هست؛ اينها بحثهای مفصلی است که سردوستان را با آن درد نمیآورم و خودتان میدانيد مسئله بغرنج و پيچيدهايست.
تازه هيچ کدام ما امروز هيچ وکالتی از جانب مردم نداريم که بخواهيم از حالا قانونگزاری کنيم يا تصميماتی بگيريم که مربوط میشود به مسئوليتی که فرض بفرمائيد در ارتباط با مجلس مؤسسان است که دقيقاً بايد به اين مسائل بپردازد، در زمان خودش. بنابراين من در جائی که حفظ حقوق کليه مردم ايران مطرح هست، البته که در ارتباط با دو موضوع غيرقابل گذشت، يکی حاکميت ملی، حاکميت ملت ايران و مسئله تماميت ارضی ايران هيچ بحثی در آنجا نيست. اما برای حل اين مسئله من اعتقاد دارم که ارتباط و ديالوگ داشتن بيشتر کمک خواهد کرد به حفظ يک پارچگی ايران و حل اين مسائل تا بايکوت کردن کسانی و خارج از بحث قرار دادنشان. در آن شرايط قطعاً هيچ راهی را برای خودشان نخواهند ديد، به غير از اين که راه ديگری را در نظر بگيرند. اگر ما به دست خودمان زمينه اين کار را فراهم کنيم در واقع آب به آسياب دشمن ريختهايم و هيچ کمکی به خودمان نکردهايم.
بنابراين من از دوستان خواهش میکنم که به جای زدن اين گونه انگها بپردازيم به اصل وظيفهمان؛ ايجاد يکپارچگی، همصدائی ملی در حد ممکن در ميان تمام جريانات که بر سر يک اصول مشترک همعقيده هستند. زيرا ما تا زمانی که نتوانيم در ارتباط با همميهنان بخصوص تودههای مردم وسايل کار، راهکار و سازماندهی و تشکل در داخل را کمک کنيم، هر چقدر اينجا، بيرون بنشينيم و کنفرانس بگذاريم، جلسه بگذاريم، فرض کنيد که حتا يک مجلس را تشکيل دهيم، هيچ کمکی به اصل قضيه نخواهد کرد. کار اصلیمان آن است. منتها ما بايد از اين فاز هرچه زودتر عبور کنيم تا صحنه خالی نماند، چه از ديد مردم خودمان و چه از نظر صحنه بينالمللی، که همانطور که دوستان میدانيد، امروز دارند به دقت به اين قضيه نگاه میکنند. اگر ما اين فرمول را ارائه ندهيم تنها راهی که دنيا دارد، بسنده کردن به همان کارهائی است که تا حال کردهاند که به نتيجه نرسيده، يک مشت مذاکرات بیفايده و لايتنهاهی خواهد بود که تنها کمک خواهد کرد به زمان خريدنِ نظام. از سوی ديگر شايد طرحهای ديگری که مطرح میکنند، مانند عمليات نظامی که قطعاً هيچکدام از ما خواهان آن نيستيم. پس در واقع به زبان ساده به شما بگويم، توپ امروز در ميدان ماست. بنابراين، اين با ماست که از خودمان اين شهامت و اين دورنمائی را نشان دهيم و از اين گرفتاریهای موضعی و بحثهای فرعی خارج شويم و نگذاريم خللی ايجاد شود در اين همبستگی که همه بايد داشته باشيم. اين پوزيسيون کلی من است و اميدوارم که اين توضيحات تا حدی روشن کننده مسئله برای دوستان باشد. باز تکرار میکنم ؛ موضع من يک موضع ملی است و من موضعگيری سياسی هرگز نخواهم کرد. سپاسگزارم.
*****
بهرام رحيمی:
درود دارم خدمت شاهزاده رضا پهلوی گرامی و تک تک دوستان. من متأسفانه جلسه پيش به دليل اين که هر يکشنبه اطاق پالتاکی داريم و ميهمان سخنران داشتيم تمام جلسه را نماندم. ولی بعداً به صحبتهائی که ميان دوستان ردوبدل شد گوش کردم. امروز هم شاهزاده در واقع همان صحبتها را فرمودند و ادامه دادند.
من خوشحالم از اين که شاهزاده قاطعانه به مسئله تماميت ارضی ايران اهميت میدهند. با وجود اين من فکر نمیکنم کافی باشد. درست است که شاهزاده در يک موضع سياسی خاص نيست، و طرف يک حزب سياسی، گروه يا يک سازمان و جريان خاصی را نمیگيرد، ولی کاش مسئله به همين سادگیها بود! و من در وحله اول به عنوان يک مشروطهخواه و در مرحله دوم به عنوان يکی از افرادی که در جنبش رفراندوم فعال است میتوانستم به همين راحتی اين توضيحات را به بقيه دوستان هم بدهم. مسئله برای خود من شخصاً کاملاً حل شده است. از اين بابت هيچگونه ترديدی ندارم. ولی اين به تنهائی کافی نيست. به چه دليل؟ به اين دليل ساده…و ابتدا بگويم که من هيچ کدورتی به آقای آهی ندارم، خيلی هم به ايشان احترام میگذارم. مخصوصاً هميشه هم گفتهام آقای آهی پلی هستند برای اين که احزاب، سازمانها و حتا افراد منفرد بتوانند به شکلی به هم وصل شده وهمکاری کنند. ولی نقشی که ايشان بازی میکند، درست است که ايشان يکی از مشاوران شاهزاده رضا پهلوی هستند، ولی به عنوان اين که رئيس دفتر يا مسئول دفتر ايشان هستند، در هر جائی، هر نقشی که بازی میکنند، به هر حال پای شاهزاده رضا پهلوی به ميان خواهد آمد. و اما اين که ما نبايد انگی به ديگر سازمانها يا گروهها بزنيم من هم کاملاً موافقم. اما موضوع به اين سادگی نيست. شما اسناد کنگره سيزدهم حزب دمکرات کردستان ايران و منشور اين حزب را بخوانيد. آنها در منشور خود گفتهاند ملت کردستان، ملت کرد اينها آورده و تقسيم کردهاند بين ايران و جاهای ديگر. حزب يا گروهی که منشورش به اين صراحت همچون مسئلهای را میگويد و اظهار میکند، من فکر میکنم، برای تمامیايران دوستان در مقابل آن نظر، اعلام نظر مخالف کردن، بسيار چيز سادهای باشد. ولی زمانی که خود نماينده دفتر شاهزاده رضا پهلوی حتا به عنوان يک فرد منفرد در جائی حق ويژه (دادن حقوق سیاسی به اقوام) میدهند و بعد میفرمايند؛ در توضيحی که دادهاند، و من بعداً گوش کردم، که گويا موضوع کتبی را برای بقيه دوستان نشست برلين فرستادهاند، برای من اين سئوال مطرح میشود؛ چرا اين نامه باز نمیشود، تا موضع طرفداران طيف راست حداقل اينجا مشخص شود که با همچون افرادی در اين رابطه هيچگونه ديالوگی نخواهند داشت. در مورد مسائل حقوق بشر بله، حقوق اقوام بله، ولی در مورد بخصوص اين نامه، من فکر میکنم الان جايش است، مخصوصاً با شرايطی که امروز مطرح شده، کاملاً جايش است باز شود. سپاسگزارم.
*****
شاهزاده رضا پهلوی:
دوستان اجازه دهيد، بار ديگر مسائلی را برايتان روشن کنم، در ارتباط با آقای آهی، همان طوری که دوستان اشاره کردند، آقای آهی يکی از کسانی هستند که البته با من مشورت میکنند. کما اين که خيلی ديگران هم هستند که با آنها مشورت میکنم. اما اجازه دهيد به صورت صريح بگويم که آقای آهی نه نماينده دفتر من هستند و نه مسئول دفتر من. کسی که مسئول دبيرخانه من است، سرهنگ اويسی هستند. بعضی از دوستان حتا با ايشان تماس دارند و میشناسند. آقای آهی به هيچ عنوان با سمتی از طرف من در اين جلسات شرکت نمیکنند. ايشان به شکل مستقل شرکت میکنند و طبعاً به عنوان يک مشروطه خواه هستند و هر توضيح بيشتری باشد، خواهش خواهم کرد که خودشان بدهند. ولی خواستم اين را کاملاً روشن کنم که اين گونه تحريفات نشود. برای اين که جای اين کار نيست. متشکرم.
*****
شهريار آهی:
آقای رحيمی شما که ول نمیکنيد ماشاالله. بار پيش در همين جلسه من گفتم که من در دفتر شاهزاده سمتی ندارم، بعد میبينم باز شما میآئيد و اين را مطرح میکنيد. در نشست سياتل حزب مشروطه من را به عنوان نماينده شاهزاده رضا پهلوی معرفی کردند. آنجا خيلی روشن گفتم که شاهزاده هيچ نمايندهای ندارد همين. هميشه اين را فرمودهاند. و من يک مشاور ايشان هستم. و اينجا هم همين در کنفرانس سياتل حزب مشروطه هم مشاوران ديگری هستند. باز خانم طبيبزاده که در آن پشت بودند، همان سخنرانی مرا گوش کردند، باز پيش آمدند و گفتند که ايشان که نماينده شاهزاده رضا پهلوی هستند. آقای حشمت رئيسی چند روز پيش با آقای مهری مصاحبه کردند. آقای مهری راجع به نشست لندن سئوال کردند، به محض اين که سئوال تمام میشود، آقای رئيسی شروع میکنند راجع به شاهزاده صحبت کردن که چرا از نشست لندن پشتيبانی میکنند. آقای مهری میپرسند که آيا شاهزاده در نشست لندن شرکت خواهند کرد؟ ايشان مکثی میکنند، مثل اين که فکرش را قبلاً نکرده بودند، میگويند؛ نمیدانم. ولی به هر حال آقای آهی رئيس دفتر ويژه شاهزاده رضا پهلوی هستند و تدارکات نشست لندن را انجام میدهند. باز سرتاپا دروغ. آن هم پای راديو. نه من رئيس دفتر ويژه ايشان هستم، نمیدانم چند بار بايد اين را گفت، و نه من جزو گروه تدارکات نشست برلن [لندن] هستم. نشست برلن [لندن] يک کميته تدارکات دارد که رئيس آن آقای دکتر دوشوکی است. ايشان را میشناسيد. تلفن کنيد و اسامی اعضای آن کميته را بهتون میدهند. میدانيد که من در آن کميته نيستم.
بعد ايشان میگويند که ايرادشان راجع به نشست لندن اين است که تجزيهطلبان آنجا هستند. حال چرا کارهای، اين اسلاميستها را ما میکنيم؛ روی افراد اسامی را میگذاريم که خود آن افراد هرگز حاضر نيستند اين اسامی را قبول بکنند. کاری ندارم بگوئيد تجزيهطلب هستند. آيا اين تجزيهطلبان که اعضای کنگره ملل ايران فدرال هستند، به گفته آقای حشمت رئيسی، در کنگره بروکسل نبودند؟ آقای ابوکريمی به نمايندگی از حزب دمکرات کردستان، آقای جوما برش از ترکمنها، آقای شجاعی از بختياریها، آقای دوشوکی از جبهه متحد بلوچستان. من تعهدی به نشست برلن ندارم. اصلاً منتخبشان نيستم و نخواهم بود. ولی نهايتاً آقای حشمت رئيسی منتخب کنگره بروکسل هستند. چرا اين ايراد را به ديگری میگيرند که به خودشان بيشتر وارد شده تا به من، آن هم راجع به شخصی که هيچوقت نديده و نمیشناسدش. من نمیخواهم وارد مطلبی شوم که مربوط به من نيست، اوضاع داخل شما و کنگره بروکسل. ولی از اتهاماتی که به شخص من میزنيد که باعث پرتنشترين دو جلسه آخر هيئت اجرائیتان شده که سر آن کار هيئت اجرائی بهم خورده و ديگر هم نشستی نداشتهاند. باز به علت اين که همش حمله متوجه من بوده. واقعاً خسته شدم و فکر میکنم شما به خودتان و به جنبش دمکراسیخواهی و پشتيبانی از حقوق بشر در ايران داريد لطمه میزنيد. بجای اين که پل سازی کنيد، حمله به ديگری میکنيد. و واقعاً مجبور بودم اين را بگويم. چون ديگر تحمل اين قدر حمله شخصی را ندارم. خيلی متشکرم.
*****
بهرام رحيمی:
جناب دکتر آهی، من فکر میکنم خود شما متوجه باشيد که من چقدر به شما در رابطه با مسائل ميهنمان احترام میگذارم. من ابداً همچون قصدی ندارم که چيزی را بگيرم و ول نکنم. اما تماميت ارضی ايران برای من خيلی مهم است. شما اگر در مورد تماميت ارضی ايران صحبت کنيد، بشما توهين کرده و میگويند شوونيست فارس. که معنائی هم ندارد. به من در خيلی موارد «جاش» گفته میشود. حتا تهديد جانی شدم. بخاطر اين که به عنوان يک کرد از مواضعی که حزب دمکرات کردستان ايران دارد، دفاع نمیکنم. در کنگره بروکسل هم همين اتفاق افتاد. من رودرروی دوستی قرار گرفتم که حدود 35 سال است که میشناسمش، معلمم بود. باهم پيش مرگه و همسنگر بوديم. در يک جا با هم میجنگيديم و تاريخ طولانی داريم باهم، تا دوستیمان که با هم در يک خانه زندگی میکرديم، همان آقای عبدالرضا کريمی. روی اين اصل برای من اين موضوع بهای خيلی بالائی دارد. در ضمن درست است که هم آقای عبدالرضا کريمی و هم آقای برش و هم آقای دوشوکی در آن کنگره بروکسل بودند، ولی سندی با ايندوستان امضا نشد، به آنها حق ويژه (حقوق سياسی به اقوام) داده نشد و اين موضوع خيلی مهم است. اين را من ول کن نيستم! اين «حق ويژه» بايد به کلی از بين برود. بايد کاملاً روی سايتها بيايد که همچون حق ويژهای وجود ندارد. در اتاق جنبش رفراندوم هم در اين مورد زياد صحبت شده است. ابداً قصد اين نيست که شما را زير فشار بگذاريم، يا موضوع شما باشيد. موضوع تماميت ارضی ايران است و نه چيز ديگری. و اما من امروز برای اولين بار است که شنيدم شما رئيس دفتر شاهزاده رضا پهلوی نيستيد. ببخشيد و خوشحالم از اين بابت. نه اين که شايستگی شما را زير سئوال ببرم، ابداً. فقط به خاطر آن «حق ويژهای» است که داده شده و شما يکی از شرکت کنندگان آنجا بوديد. من اين را اولين بار است که میشنوم. اگر زودتر شنيده بودم، مطمئن باشيد آن را قيد نمیکردم. سپاسگزارم.
*****
حشمت رئيسی:
سپاسگزارم از شما و سلام خدمت بزرگوارانی که در اتاق هستند، عرض میکنم. جناب آقای آهی که ظاهراً گفتند که بنده ـ انتسابی که ايشان دادند ـ دروغ گفتم. در ادبيات سياسی اين دروغ نيست. در ادبيات سياسی کسانی که خودشان شائبه پخش میکنند يا طوری وانمود میکنند يا در اذهان عمومی اين گونه تصويری از خودشان ارائه میدهند تا جائی که حتا افراد حزب مشروطه خواه هم دچار مشکل میشوند. بنده نه عضو حزب مشروطهخواه هستم و نه در کنگره بروکسل شرکت کردم و لذا طبيعی است که بنده هم تحت تأثير فضای عمومی شما را رئيس دفتر ويژه بدانم. تا کنون نيز شما اقدامی برای رفع اين سوءفرض، اين سوءتفاهم يا نامش را هرچه بگذاريم از خود بروز نداده بوديد. الان هم ممکن است دهها هزار نفر ديگر هم مثل من فکر کنند. چرا که آنها که اين حرف شما را نشنيدهاند. اميدوارم در يک رسانه رسمی و بزرگ اين شائبه و اين مسئله را خودتان بر طرف کنيد که مجبور نشويد ديگران را به دروغ متهم کنيد. اين يک.
و دو ـ جناب آقای پهلوی، رضا پهلوی، که البته من عذر میخواهم از شما که نمیتوانم با ادبيات شما صحبت کنم. چون من از يک فرهنگ ديگر آمدهام و با ادبيات ديگری صحبت میکنم، مسئله جدائی طلبی را يک اتهام و يک انگ زدن معرفی کردند. من به تاريخ 57 سال حکومت پهلویها مراجعهتان میدهم، جناب شاهزاده، شعار حق تعيين سرنوشتی که نيروهای چپ در ايران میدادند، آيا هزاران هزار مطلب، مقاله و سخنرانی در اين زمينه صورت نگرفت که اين شعار به معنی جدائیطلبی است؟ اين شعار به معنای تجزيه کشور است؟ و به اعتقاد من عناصری از حقيقت هم در آن هست، وقتی که آقايان میآيند و قوم را تبديل به ملت میکنند. خودتان در ادبيات سياسی بخوبی آشنا هستيد که قوم، عشيره، طايفه و ملت و مليت، اينها مفاهيم متفاوتی هستند و چهارچوب حقوقی متفاوتی دارند. وقتی هم که حق تعيين سرنوشت تا حد جدائی در برنامه آنها گفته میشود و هم مسئله ملت سازی صورت میگيرد و شش ملت از ملت ايران در میآيد، ديگر من بايد خيلی آدم خوشبينی باشم، بايد خيلی آدم منعطفی باشم که بگويم «انشاالله گربه است»! و چنين چيزی وجود ندارد، اتهام است!
برای جدائی اول زمينههای ذهنیاش فراهم میشود. اول به قول معروف يک جايگاه ويژهای برای آن قوم در حد ملت قائل میشوند و بعدش ديگر منتظر فرصت مناسب هستند تا تناسب قوا چگونه اجازه بدهد که آقايان اين را متحقق کنند. و به همين دليل هم شعار حق تعيين سرنوشت با حفظ اين خواسته که حتا هر قومی حزب خودش را داشته باشد، برای من معنائی جز اين باقی نمیگذارد.
اگر در کشورهای سوسياليستی سابق حق تعيين سرنوشت در قانون اساسی بود ولی به هيچ وجه به هيچ قومیبه هيچ ملتی در شوروی سابق اجازه تشکيل حزب قومینمیدادند. يک حزب سرتاسری وجود داشت به نام حزب کمونيست اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی و هيچ بورژوازی، هيچ قومی حق نداشت حزب بزند و از مرکز هم کنترل میشد. در نتيجه اين شعار همانجا باقی ماند. ولی به مجرد اين که قدرت مرکزی دچار ضعف شد در زمان گورباچف، ما ديديم از همين حق اعلام شده تمام شوروی فروپاشيد. يوگسلاوی هم در حقيقت همين بود.
پس بنابراين، اين اتهام نيست. اين يک واقعيت تلخ است. و کسانی که حداقل کارشناس مسائل بينالمللی هستند، میدانند؛ بعد از به هم خوردن توازن قوا و به هم خوردن و فروپاشی شوروی و ايجاد نظم جديد جهانی، دو عنصر را از هم تفکيک ناپذير میدانند، يکی اين است که منافع فروملی با منافع فراملی گره خورده است. يعنی به يک معنا الان حزب دمکرات کردستان خودش را يک دولت میداند و الان هم بالاخره دولت است، با وزارت امور خارجه آمريکا يا با هر جای ديگری که خودش خواست مذاکره میکند و وارد عمل میشود، دارد ارتش میسازد. حال من بگويم انشاالله گربه است؟! در اربيل چند هزار پيشمرگه دارند تربيت میکنند، بگوئيم انشاالله گربه است؟! همين يک هفته پيش همين پديده در خيابانهای تبريز اتفاق افتاد، در آنجا مرگ بر فارس میگفتند. فارس ستيزی را دامن زدند، دانشجويان را در آسايشگاه مورد حمله قرار دادند، ماشينهای نمره تهران را آتش میزدند. اينها را میگويند سؤتفاهم و اتهام؟! در نقده ده نفر کشته شدند، اينها خيالات بنده است؟!
بنابراين و به اعتقاد من اين دوستان دارند برمیگردند به ماقبل رضاشاه، يعنی جناب آقای شيخ خزعل و ديگر اعلام وفاداری با دولت مرکز نمیکند. خودش را تابع دولت ايران نمیداند، بلکه با انگليس خودش را تنظيم میکند. حالا هم انگليس رفته و آمريکا آمده. به همين دليل هم «شيخ خزعل» خوزستان در حال حاضر خودش را با آمريکا تنظيم میکند. آقای حزب دمکرات کردستان خودش را با آمريکا تنظيم میکند. و اينجا اگر فردا شما بيائيد سرکار، ديگر حاکميت ملی نيست، دولت ملی نيست، ارتش ملی نخواهيم داشت. از همين حالا آمادهاند که خلأ قدرت بشود و هزاران نيروی مسلح وارد گود کنند. دارند تمرين میبينند. پس طبيعی است اگر شما مثلاً با مجاهد برويد متحد شويد، بنده اتهام نمیزنم، وقتی میگويم؛ با توجه به سوابق جناب آقای مجاهد اين اتحاد، اتحاد خوشآيندی نيست.
به اعتقاد من در حال حاضر با تخريب قدرت مرکزی، بالقوه و بدون جايگزين کردن منبع قابل اعتماد جديدی که هم اقتدار داشته باشد و هم مسئوليت که بتواند تماميت کشور را حفظ کند، امنيت فراگير را فراهم کند، بايد بگويم، اپوزيسيونی که با چنين نيروهائی دولت سايه تشکيل میدهند، اعتماد برانگيز نيستند و مشکلات متعددی را بوجود میآورند. بجای اين که اطمينان به آينده را نويد دهند، بيشتر وحشت و هراس از جنگ داخلی را نويد میدهند. بنده در جنگهای کردستان شرکت کردم. در جنگ گنبد، در جنگهای خوزستان در بنيانگزاری اينها شرکت داشتم و میدانم آنجا چگونه است که در عرض يک هفته حزب مرده و منفعلی مانند حزب دمکرات 30 هزار پيشمرگه به صحنه میآورد. میدانم چرا و چگونه وقتی پادگان مهاباد فروپاشيد.. اسلحهها سرازير شد و يک حزب را تبديل به ارتش کرد.
من فکر میکنم، دوستان عزيز وقتی که چنين سياست اتحادی را پيش میبرند و مقبوليت به آن میدهند و حقوق قومی را به حقوق ملی و فراملی تبديل میکنند، به اعتقاد من، به چهارچوب جغرافيای ايران باور ندارند. و بيشتر مسئله کسب قدرت و حفظ قدرت برايشان مطرح است. ….
راديوهای شما در لسآنجلس از يک جنايتکار حرفهای به نام عبدالرحمان ريگی میخواهد قهرمان درست کنند! چه تفاوتی بين اين و خلخالی است. اعدام 5 دقيقهای، بيست نفر را اعدام میکند. من ياد کشتارهای سران ارتش افتادم. خوب اين چه معنائی دارد؟ اين بايد قهرمان شود؟ جندالله آلترناتيو شماست؟ شما آيا اقتدار فکری و شخصيتی نداريد تا آقای …. را وادار کنيد که اين کار را نکند؟ اگر همين قدرت تأثيرگزاری روی نزديکترين يارانتان را نداريد، چگونه میخواهيد، روی حزب دمکرات کردستان روی کومله تأثير داشته باشيد؟ کومله و افرادی که من میشناسم، تمامیرهبرانش در زندان دوستان من بودند. در آنجا گوش شصت پاسدار را بريده و با آن تسبيح درست کرده بود. بنابراين اگر اين قومگرائی فوران کند، ديگر کسی نمیتواند آن را کنترل کند.
به همين دليل به اعتقاد من اگر در کنفرانس بروکسل هم دوستان عزيزی که در آنجا شرکت کردند، که بنده آنجا نبودم و منتخب آنها هم نيستم، و اگر هم بودم و اين دوستان میخواستند خودشان را با جريانات قومگرا تطبيق بدهند و هماهنگ کنند، يعنی مطابق آنها بشوند، و اينها همه بخاطر اين باشد که جلب نيرو از طرف آنها بکند، و اگر از اصول و پرسيبهای خودشان عدول میکردند، طبيعتاً بنده در اين بازی اصلاً جلو نمیآمدم. چرا که نيات آنها را میدانم. الان حزب دمکرات کردستان اعضای خودش را با روحيه ضد ايرانی تربيت میکند. در آلمان هيچيک از آنها نمیگويند که ما ايرانی هستيم، میگويند ما کُرديم. برويد نگاه کنيد، يکی از آنها نمیگويد، ما ايرانی هستيم. فارسی ستيزی آموزش دائمیشان است.
اين ها مسائلی هستند که نشان میدهند که ما متأسفانه، از يک طرف با يک فاشيسم اسلامی خطرناک روبرو هستيم که ابتدائی ترين اصول انسانی و حقوق بشر را زيرپا میگذارد و از يک طرف ديگر هم با يک اپوزيسيون طرف هستيم که در هر صورت رسالت تاريخی خود را نمیبيند و دچار يک نوع پراگماتيسم و لحظهگرائی شده و فاقد آينده فکری است و نمیداند پيامدهای هر حرکتش در آينده میتواند چگونگی خودش را نشان بدهد. من با خيلی از عزيزان در اينجا رودرروئی نداشتهام. اگر در کلامم مقداری تندی هست، اين حساسيت ناشی از حس مسئوليتی است که در قبال مملکتم دارم. در هر صورت آقای پهلوی، همانطور که عرض کردم، قبل از اين که ميراثدار تاج و تخت پهلوی باشد، ميراثدار تمدنی است که پهلویها درست کردند. ميراثدار تمدن ملت ـ دولتی است که درست کردند، به ويژه پهلوی اول. و ايشان در هر صورت افتخارش اين است که قومگرائی، قبيله گرائی، عشيرهگرائی را که ساختارهائی ماقبل مدرن است را حالا اقتدارگرايانه برخورد کردند، جامعه را به جلو بردند. در هر صورت من فکر میکنم، ميراث پهلوی، ميراث بسيار عميقی است. مهمتر از ميراث پهلویها، همانطور که عرض کردم، ميراث ايرانی است که سه هزار سال تاريخ دارد. در هر صورت ما ميراثخوار اين ارث نشويم! بلکه ميراثدار آن بشويم و به نسل آينده يک چيز درست و حسابی تحويل بدهيم. نه يک ايران آشوبزده، جنگزده، قوم گرا و عقبگرا. فئوداليسم را دوستان با فدراليسم اشتباه گرفتهاند. هيچ جای دنيا قدرت را بر اساس قوميت تقسيم نمیکنند. هيچجای دنيا با تضعيف کردن پيش نمیروند. افتخار رضاشاه هم در همين است که پيش از آن که به فکر تقسيم قدرت باشد، توليد قدرت میکرد. انباشت قدرت میکرد و بعد مصرف آن. علت شکست انقلاب مشروطه هم اين بود که توليد قدرت نتوانست بکند. به اين دليل که قدرتی را که نداشت تقسيم کرد. در نتيجه در حيطه عمل و اقتدارش آشوب بوجود آورد. آشوبهائی که بعد از انقلاب مشروطه بوجود آمد ناشی از همين بود. رضا شاه اين را فهميد که ابتدا و قبل از تقسيم قدرت، بايد توليد قدرت بکند و توليد قدرت هم کرد. متشکرم.
*****
علی کشگر:
با سلام خدمت همه دوستان و با سلام ویژه خدمت شاهزاده عزیز! من قبل از اینکه صحبتهایم را شروع کنم، دو نکته را اشاره کنم. امیدوارم اندکی احاطه داشته باشیم بر اعصاب و از واژههایی استفاده نکنیم که به نظر من دور از شأن این جلسه است. اینجا نه منبر است و نه ما پامنبری! آقای آهی عزیز!
و اما در رابطه با کنگره بروکسل اشاره کردید. عرض کنم خدمتتان ما در کنگره بروکسل پیششرط گذاشته بودیم همانطور که پیششرط خود را به نشست لندن ارائه دادیم و تا کنون پاسخی از آنان دریافت نکردیم. در کنگره بروکسل، بیانیه فراخوان رفراندوم پیششرطی بود که مطرح کردیم. در آن بیانیه به صراحت از تمامیت ارضی ایران و یکپارچگی ملی و ملت ایران دفاع شده بود. این پیششرط را همین امروز اگر دوستان لندن بپذیرند، جنبش رفراندوم فکر میکنم با کمال میل در آن نشست حضور خواهد داشت. این در رابطه با این نکته!
و اما یک نکته را هم اضافه کنم. با توجه به اشارهای که شاهزاده کردند که به نظر من بدرستی اشاره کردند که نباید اتهام زد و نباید واقعیتها را واژگونه نشان داد. برای روشن شدن موضوع من به صحبتهای مصطفی هجری دبیر کل حزب دمکرات کردستان ایران در کنفرانس استقلال کرد اشاره میکنم. گفته ایشان سیاه روی سفید است. و ما این گفته را در نشریه تلاش شماره 25 آوردیم و در مصاحبهای که با عبدالرضا کریمی هم داشتهایم این مسئله را به میان گذاشتیم. حزب دمکرات کردستان از زبان دبیر کلش، دبیر کل یعنی موضع رسمیحزب! او میگوید:
«پس حزب دمکرات کردستان ایران تعیین سرنوشت در همه اشکال آن منجمله کسب یکپارچگی همه بخشهای کردستان و ایجاد دولت مستقل کردی در خاورمیانه را حق مسلم کرد دانسته و سوای آن براین باور است که همه بخشهای کردستان نیز حق تشکیل دولت مستقل در شمال، جنوب، شرق و غرب کردستان را دارا میباشند. اما علیرغم اعتقاد راسخ حزب دمکرات کردستان ایران به این حقوق، تا کنون این حزب مبارز، شعار کردستان مستقل را مطرح نساخته است.»
ازاین به بعد را شاهزاده عزیر لطفاً دقت کنید!
«مطرح نساختن این شعار از سوی حزب دمکرات کردستان ایران به این مفهوم نیست که این حزب مبارز استقلال کردستان را حق ملت کرد نمیداند، بلکه چنین شعاری از سوی حزب دمکرات کردستان ایران با توجه به فاکتورهای بینالمللی و داخلی و هم چنین مد نظر قرار دادن وضعیت ژئوپولتیکی خاورمیانه و کردستان بوده و با وجود این عوامل، حزب دمکرات شعار استقلال طلبی را برای مردم کردستان و بویژه مردم کردستان ایران متناسب نداسته است.»
شاهزاده عزیر، اگر حزب دمکرات کردستان ایران امروز استقلال کردستان را مطرح نمیکند توازن قوا به او اجازه نمیدهد، اگر توازن قوا اجازه بدهد به صراحت دبیر کلش مطرح کرده چه اهدافی را این حزب دنبال می کند. و این بمعنای واقعی ابدا انگ نیست! واین عین واقعیت است! علیالخصوص که ما از آن خانواده سیاسی میآئیم و بدرستی میدانیم آنها دارند چه میکنند.
و اما اجازه دهید به اصل صحبتهایم بپردازم.
من خیلی خوشحالم که شاهزاده در ابتدای صحبتهایش اشاره کردند که موضعگیری سیاسی نمیکند. در پوزیسیونی قرار دارند که موضعگیریهایشان، موضعگیریهای ملی است. بعبارتی بعنوان نماد پادشاهی حامی و حافظ ارزشهای مشترک و ستونهای قوام بخش ایران و جامعه ایرانی است. این جای بسی خوشحالی است. و اما این ارزشهای مشترک کدامند؟ که شاهزاده حامی و حافظ آنهاست و مطرح میکنند که موضعگیری ملی میکنند. ارزشهای مشترک ملت ایران، حفظ تمامیت ارضی ایران، حفظ یکپارچگی و همبستگی ملی ایران و امروز به آن اضافه شده است، دمکراسی، تاسیس آزادی، حقوق شهروندی و در کنار همه اینها رشد و ترقی جامعه و بهروزی مردم ایران. اینها ارزشهای مشترکی است که امروز نهاد پادشاهی علیالخصوص نماد این نهاد موظف است در تمام عملکرد خودش، رفتار خودش مدام حافظ و نگهبان این ارزشها باشد. چرا اصلا این ارزش ها اینقدر مهماند؟ چرا باید از آنها نگهبانی و حراست کرد؟ برای اینکه استقرار این ارزشها در جامعه احساس امنیت ملی را در دل هرایرانی بوجود میآورد! از همینرو به نظر من باید نهاد پادشاهی بالاترین و با اتوریتهترین مقام اخلاقی و معنوی در حفظ این احساس ملی باشد و نماد پادشاهی برای اینکه بتواند در این مرحله تقش خود را بطور احسن به نمایش بگذارد باید مستقل از جریانات سیاسی و مستقل از طرفگیریهای سیاسی و فرای جریانهای سیاسی موضعگیری وعمل کند وعلاوه بر این با پایبندی به این ارزشها میزان دمکرات بودن خود را نشان دهد.
و اما تفاوت نماد پادشاهی با یک سیاستگر در چیست؟ امیدوارم روزی جامعه ما به جایی برسد که سیاستگرانمان هم تماما در چارچوب این ارزشهای مشترک حرکت کنند هرچند که متاسفانه در جامعه ما فعلا اینگونه نیست. ما هنوز نتوانستهایم ارزشهای مشترک را در جامعه جا بیاندازیم. ولی بهرحال یک سیاستگر ملی باید در چارچوب این ارزشهای ملی و مشترک حرکت کند و در یک رقابت سالم با دیگر جریانهای سیاسی برنامههای سیاسی و اجتماعی خود را در یک رقابت سالم به انتخاب مردم بگذارد. به این اعتبار یک سیاستگر مدام خودش را در معرض انتخاب قرار میدهد و مهمترین عامل که مشروعیت یک سیاستگر را بیان میکند، توانائیها، دانش، تسلط و احاطه سیاستگر به مسائل و مشکلات و معضلات جامعه است و دوری و نزدیکی سیاستهایی که یک سیاستگر اتخاذ میکند نسبت به ارزشهای مشترک سنجشی است برای انتخاب او.
بهرحال متاسفم، آقای آهی عزیز، اینگونه حداقل تا جلسه قبل در اذهان شکل گرفته بود که آقای آهی رئیس دفتر شاهزاده هستند و سیاستهای شاهزاده و نقطه نظرات ایشان از طریق مشاور مخصوصشان و رئیس دفترشان که آقای آهی باشد به افکار عمومی ارائه داده میشود و البته خوشحالم شاهزاده الان این مسئله را روشن کردند و شما نیز این مسئله را روشن کردید. امیدوارم همانگونه که آقای حشمت رئیسی در صحبتهایشان اشاره کردند این امر فقط خلاصه به این پالتاک نشود و علنی شود و افکار عمومی کاملا متوجه این قضیه باشند و بتوانند مسایل درست را تشخیص بدهند.
بهرحال امروز شاهزاده گرامی، اجازه دهید با توجه به عملکرد یکساله شما صحبتهای من خطاب به یک شخصیت سیاسی باشد. در امر سیاست شفافیت، صراحت در بیان مطالب از اهمیت والایی برخوردار میباشد. باید زبان برنده و صریح داشت! امروز در جامعه ما سه آلترناتیو یا بعبارتی سه استراتژی در مقابل هم صف آرایی کردهاند.
1 ـ استراتژی اصلاحات از درون حکومت. در ساختار جمهوری اسلامی و در چارچوب جمهوری اسلامی. نمایندگان این استراتژی دوم خردادیها، اصلاحطلبان درون حکومتی هستند و طبیعی است که براساس هر استراتژی یارگیریها شکل میگیرد، صفبندیها شکل میگیرد. خوب نیروهای اصلاحطلب در درون خودشان یارگیریهای خودشان را براساس استراتژیشان اتخاذ میکنند.
2 ـ دومین الترناتیو، آلترناتیوی است که اولویت خود را سرنگونی جمهوری اسلامی قرار میدهد. سرنگونی جمهوری اسلامی اولویتش است و بر اساس این استراتژی با هرکس و هر نیرویی که خواهان سرنگونی است خود بخود در یک صف و در یک اتحاد قرار میگیرد. در این استراتژی نیروهایی که خواهان حمله نظامی بهایران هستند، از مجاهدین، حزب دمکرات کردستان، ریگی «قهرمان ملی»، جندالله، پان ترکیستها، تجزیهطلبان بلوچ و کشورهای شیخنشین که ادعای ارضی نسبت به ایران دارند گرفته تا تمام سرنگونطلبان که در طیفهای دیگر از خانواده سیاسی ایران، قرار دارند. و این مجموعه از آن جایی که هدف اولیه خود را سرنگونی جمهوری اسلامی قرار دادهاند این یارگیریها را میکنند.
3 ـ در مقابل این دو استراتژی، استراتژیی است که اولویت خود را استقرار دمکراسی، تاسیس آزادی در ایران در چارچوب آن ارزشهایی که ابتدا عرض کردم خدمتتان قرار داده و بر اساس آن یارگیریهای خود را میکند و برای رسیدن به هدفش، یعنی استقرار آن ارزشها در جامعه، طبیعی است که یکی از اساسیترین و عمدهترین موانع را برای رسیدن به هدف خودش جمهوری اسلامی میداند. برای برداشتن این مانع از سر راه، طبیعی است که رویکردش به درون جامعه است. به جامعه مدنی است، به نهادهای مدنی است، به نافرمانیهای مدنی است و به احزاب و تشکلهای در درون ایران است و به همین خاطر روی سخنش بیشتر با احزاب و تشکلهای سیاسی است.
شاهزاده عزیز، چون به من علامت میدهند، سعی میکنم صحبتهایم را خلاصه کنم. من فکر میکنم امروز شما بعنوان نماد نهاد پادشاهی وظیفه دارید مواضع خودتان را صریح و روشن برای افکار عمومی روشن کنید. روشن کنید در مقابل این سه استراتژی از کدام از آنها دفاع میکنید. آیا دغدغه فکری نماد پادشاهی، استقرار و تاسیس آزادی در ایران است بعنوان یک استراتژی و مانع را سر راهش جمهوری اسلامی میداند یا اینکه سرنگونی جمهوری اسلامی اولویتش است و بعد از سرنگونی میخواهد با نیروها در ایران دمکراسی را پیاده کنند. شما میدانید که اگر اینگونه حرکت کنید، توازن قوا (نیروی اسلحه) تعیین خواهد کرد. آن موقع در کردستان حرف آخر را حزب دمکرات کردستان میزند و در بلوچستان، نیروهای تجزیهطلب بلوچ خواهند زد و در خوزستان فرستنده تلویزیونی الجزیره و شیخ نشینها خواهند زد و در آذربایجان پان ترکیستها. سپاسگزارم.
*****
شهریار آهی:
خیلی متشکرم. توضیح مختصری جناب کشگر گرامی، آقای رئیسی که فرمودند که امیدوارم که از طریق رسانهها جایی اعلام شود که بنده مسئولیتی در دفتر شاهزاده رضا پهلوی ندارم. البته بارها در مصاحبههای پای رادیو با آقای مهری من این را گفتهام ولی چَشم، بازهم این را خواهم گفت. همیشه این را گفـتهام، حالا
دوستان نشنیدهاند و تکرار میکنم.
راجع به اقوام، بالاخص حزب دمکرات کردستان، تمام این مطالبی که فرمودید راجع به موضع حزب دمکرات کردستان، تضادش با حاکمیت ملی ایران، اینها همهش درست است! توجهتان را معطوف میکنم باز به صحبتی با آقای مهری بعد از همین سخنرانی اقای مصطفی هجری که آقای کشگر به آن اشاره کردند. از من سئوال شد و بنده گفتم و الان هم دقیقا آنچه را با رادیو گفتم تکرار میکنم. گفتم این اعلان جنگ هست به ایران! نه به جمهوری اسلامی! به ایران! آقای مهری گفتند اعلان جنگ؟ گفتم بله! وقتیکه میگویند چیزی بعنوان کردستان یک پارچه وجود دارد که بخشی از آن در ایران هست، این یعنی بخشی از خاک ایران مال چیز دیگری است. در قانون بینالملل این یکی از موارد casus belli که کسی بیاید بگوید بخشی از خاک شما مال من است. من فقط یک مسئله قانون بینالمللی را دارم اینجا مطرح میکنم.
اشاره به اعلیحضرت رضاشاه شد و رُل ایشان در حفظ یکپارچگی ایران. بزرگترین خدمتی که در میان خدمات بسیار بزرگی که اعلیحضرت رضاشاه کردند. امروز هم من شکی ندارم که بالاترین هدف در دل شاهزاده رضا پهلوی، نوه آن پادشاه بزرگ همین است. با در نظر گفتن اینکه دنیا امروز دنیای آنروز نیست و خیلی کارها که آنروز از طریق لشگر کشی انجام میشد امروز باید از راه دیالوگ انجام شود. با شما هم عقیدهام ولی امیدوارم بتوانم شما را قانع کنم که این کلام نافذتان را در قانع کردن اون دوستان بکار ببرید، نه اینکه تلف شود صحبت کردن با هم عقیدهگان. متشکرم
*****
شاهزاده رضا پهلوی:
خواستم یادآور شوم به دوستان که فراموش نکنیم که جمهوری اسلامی همچنان سعی دارد با شعلهور کردن بحثهای فرعی اصل قضیه را اجازه نمیدهد که به وجود بیاید که همان همبستگی است. یا مسئله 28 مرداد را پیش میکشد یا جنگ بین جمهوریخواه و سلطنتطلب را بکار میکشد و این قبیل مسائل. خوشحالم که ما امروز داریم این صحبتها را میکنیم که خیلی مسائل روشن شود ولی در ضمن دوستان در نظر داشته باشند که فقط ما نیستیم که استراتژی داریم برای نحوه برخورد با رژیم. مطمئن باشید که دشمن هم از سمت خودش تلاش خودش را میکند. وسط حرفهایم یک نکتهای اشاره شد که اجازه دهید دوباره توضیح دهم. اولا واضح بهتون بگم من با هیجکدام از رسانههای موجود در صحنه چه کتبی، چه تلویزیونی، چه رادیویی هیچگونه برخورد کنترلی ندارم. آنها بشکل مستقل عمل میکنند اگر پشت آرمشان یک پرچم شیر و خورشیدی هست که همه تلقی میکنند اینها را بعنوان تلویزیونهای من، بهتون بگم هیچکدام از اینها رسانههای من نیستند. بنده هم میروم در این رادیوها و تلویزیونها صحبت میکنم بعنوان یک فردی که از او دعوت میشود. به هیچ عنوان نه مدیریتی نه مسئولیتی نه کنترلی و نه وابستگی بین این رادیوها با من است. تعجب میکنم که هم چنان بعضی از دوستان این مسئله را باز دوباره تکرار میکنند. اینکه این تلویزیونها در اختیار من هستند، ابدا چنین چیزی نیست و خواهش میکنم این نوع مسائل را تکرار نکنید چون واقعا دارید قالی را چاق میکنید که به هیچ منظوری مشکلات ما را حل نمیکند و بارها و بارها به هممیهنانم گفتهام اگر سئوالی دارید یا شکی دارید یا مسئلهای میشنوید قبل از اینکه به این شایع بپردازید یا حرف غلطی را تکرار کنید، کافی است که با دبیرخانه من تماس بگیرید و صحت یا عدم صحت خبر یا شایعهای را چک کنید. دیگر چندبار بهتون بگم این کار آسانی است با شماره دفتر من یا از طریق سایتم ایمیل دفترم را بدست بیاورید و تماس بگیرید. خواهش میکنم دوستان این نکته بسیار ساده را یک کمی بخودتان زحمت بدهید که اینقدر دچار ابهامات و شک و تردیدها نباشید. متشکرم
*****
حشمت رئیسی:
با سلام مجدد به بزرگوارانی که در اطاق هستند. من فکر میکنم که جناب آقای آهی متوجه این امر هستند که سرسختی در اصول و پرنسیبها به انضمام انعطافپذیری در سیاست میتواند راهگشا باشد. اینگونه اگر بنای کار قرار گیرد و دیالوگ برقرار شود کار به جایی خواهد رسید. ولی اگر در پرنسیبها و ارزشها و اصول انعطافپذیری صورت بگیرد من فکر میکنم همه چیز بهم خواهد خورد. اینجا دیگر دیالوگی برقرار نخواهد شد. مثلا تمامیت ارضی کشور مورد مذاکره نباید قرار گیرد که حالا کردها یا لرها یا بلوچها بگویند اینقدر و ما بگوئیم آنقدر! اینها صحبت پذیر نیست! یا در رابطه با دمکراسی، فقط در نحوه اجرایش میشود ولی در مورد اینکه این یک اصل جهانی است دیگر صحبت نمیکنند و دیالوک برقرار نمیکنند. آن را طرفین باید بپذیرند به مثابه یک سری اصول عام. در این چارچوب دیالوگ صورت میگیرد و آن موقع آدم بخاطر اینکه کار پیش برود در اجرائیات انعظافپذیری نشان میدهد. ماکزیمال نخواهد بود، حداکثرخواه نخواهد بود بلکه انعطاف نشان میدهد. صحبت ما دقیقا بر همین پرنسیبهاست. چرا که من دقیقا هم افکار اینها را میشناسم و هم نظرات رسمیشان و هم نظرات غیررسمیشان را. سیاست هم دو نوع است. سیاست اعلامی و سیاست اعمالی. حزب دمکرات کردستان، کومله، «الاحواز» یا بلوچ یا امثالهم ممکن است بنا به مصلحت و بنا به ضرورت یا بنا به دلایل دیگر در دیالوگ یک سری حرفهایی بزند. مثلاَ آقای عبدالرضا ابوکریمی در همین اطاق انجمن سخن، وقتی که مکث میکردیم روی مسئله «ملت کرد» چه پدیدهای است؟ هی میگفت حُسن نیت داشته باشید. حُسن نیت داشته باشید. طبیعتا این مسائل با حسن نیت پیش نمیرود. با حُسن نیت آدم تا جهنم هم میرود. اینجا صحبت از پرنسیبها و اصول و مسائل خدشه ناپذیر است. در این چهارچوب آن موقع سیاست اتحادها صورت میگیرد. اینجا یک نیرویی میتواند متحد استراتژیک تو باشد، هم در جنبه سلبی و هم در جنبه ایجابی. یعنی هم در سرنگون کردن حکومت و هم در جنبه ایجاد نیرویی که باید جایگزین شود. خوب در این روند یک جریان ممکن است یک متحد استراتژیک داشته باشد، متحد تاکتیکی داشته باشد، متحد موقت داشته باشد، متحد متزلزل داشته باشد، متحد پایدار داشته باشد. اینها همه در امر سیاست صورت میگیرد و اتفاقا در همین جاست و در عرصه تاکتیکهاست که انعطافپذیری در سیاست لازم است و مطرح است و باید هم صورت بگیرد. به نظر من جناب آقای آهی این دو را با هم قاطی میکنند. بنده بعنوان یک ایرانی، یک چپ گرای ایرانی روی اصول و پرنسیبها با کسی مذاکره نمیکنم. یعنی در مورد فرهنک ایران، تاریخ ایران، تمامیت ارضی ایران، حاکمیت ملی و امثالهم با کسی مذاکره نمیکنم که ایا این را قبول دارند یا ندارند. بلکه میگویم شما هم جز ملت ایران هستید، حقوق شما هم ضایع شده و این حقوق شهروندی باید تامینپذیر شود.
تقسیم قدرت را بر پایه قومی من قبول ندارم با صراحت هم میگویم. خودمختاری هم اگر داده شود، خودمختاری فرهنگی است و بیشتر از آن نخواهد بود و تقسیم قدرت هم بر پایه مدرنیته بر پایه شکل گرفتن جامعه مدنی شکل میگیرد. قدرت سیاسی را با جامعه مدنی تقسیم میکنند و به همین دلیل هم حافظ و پاسدار دمکراسی فلان عشریه نیست و بهمان قبیله نیست، طبقه متوسط ایران است. این طبقه متوسط کرد هست، لر هست، تهرانی، اصفهانی و… هست. یک طبقه اجتماعی مدرن پاسدار دمکراسی است و قدرت بین اینها تقسیم میشود که این طبقه متوسط از یک طرف با رادیکالیسم بنده چپ بتواند مرزبندی داشته باشد که مملکت را به آشوب نکشم و با محافظه کاری جناب آقای پهلوی که بنا به موقعیتش باید محافظه کار باشد، چرا که حافظ یکسری ارزشها و سنتهایی باید باشد مثل پادشاه انگلستان، مثل پادشاه بلژیک. او که دیگر حق ندارد مثل من رادیکال باشد. آنموقع آن طبقه متوسط بالانس ایجاد میکند بین اینها. ولی وقتی بنده بیایم و بنشینم با آقای حزب دمکرات کردستان وایشان هم 30 هزار پیشمرگه را بیاورد پشت در بگذارد، بنده هم در تهران لشگری ندارم و بازی هم بر اساس حسن نیت و اخلاق نیست، بازی قدرت و بازی سیاست است و اگر بازی بر اساس حسن نیت و اخلاق است بنابراین ارتش محلی چه صیغهای است؟ یا ارتش سراسر باید داشته باشیم، یعنی کاری که رضا شاه کرد و ازاین زاویه هیچ انتقادی هم نمیشود به او کرد. حالا بعد از این مراحل براساس خلاء قدرت که ما این را تجربه کردیم. عزیزان این تئوری نیست. بررسی انقلابات دیگر نیست. بنده در جزء به جزء شکل گیری بسیار از این پدیدهها در کشور حضور فعال داشتم. بنده جریان خلق عرب را درست کردم. البته نیتم این نبود که درگیری شود. بنده رفتم خلق عرب را درست کردم و اونجا یک کمیسیون پنج نفره را دعوت میکرد و سه نفرش هم فدائیان ما بودند و دو نفرش هم منفرد بودند و بعدش هم که جنگ شروع شد متوجه شدیم اینها جاسوسان عراق بودند. در جزیره مینو حداقل ده هزار سلاح سبک و نیم سبک آورده بودند، آنجا، هشت صد کلت، صدام حسین به سازمان ما هدیه کرد. همهش هم مارک ریاست جمهوری به آن خورد بود و از ما میخواست که این شعار را که آورده بودند، «خوزستان را کردستان دیگر میکنیم» جا بیاندازیم. خوزستان را کردستان دیگر میکنیم یعنی چه؟ یعنی اینکه آشوب به پا کنید که ما به قیمت جان شما، میخواهیم لشگر کشی کنیم. خلاء قدرت است در مملکت، ارتش ایران سرندارد. این شعارش بود. پس بنابراین با توجه به تجارب است که بارها من در گفتگوهایم گفتهام که در کشور نباید خلاء قدرت بوجود بیاید. با خلاء قدرت در جامعه ما فاجعه خواهد شد. وقتی محمدرضا شاه پهلوی رفت ارتش قوی بجای گذاشت، ده میلیارد ذخیره ارزی. مردم ثروتمند بودند، ذخیره شخصی داشتند، تعداد زندانیان بیست و دو، سه هزار نفر بود. زندانیان عادی را میگویم. الان بیش از پانصدهزار زندانی در زندانهاست. درهر 52 ثانیه یک نفر زندان میرود. فاجعه است. در کشور اخلاق فروپاشیده و به همین دلیل خلاء قدرت در مملکت فاجعه ایجاد میکند. قومگرایان از یک طرف، معتادان از یک طرف، قاتلها از طرف دیگر. این خلاء قدرت را باید پر کنیم. به همین دلیل هم من اعتقادم این است بدون جذب وفاداری ارتش و پاسداران خلاء قدرت خواهد شد. به همین دلیل هم سیاست شما بجای اینکه جذب کردها باشد باید در جهت جذب اینها باشد. سیاست شما باید شکاف ایجاد کند در حاکمیت نه اینکه حاکمیت را متحد کند. تو وقتی مجاهد را میآوری کنار خودت میگذاری، اون میداند که اگر مجاهد بیاید سرکار، آخونده که بردار خواهد رفت. میترسد، ارتش میترسد، سپاه میترسد چرا که اینها سالها با کردها جنگیدند و میدانند چه اتفاقی در آنجا خواهد افتاد و به همین دلیل نزدیک شدن به آنها، بجای اینکه اینها را متفرق کند، متحد میکند. یکپارچه میکند. بجای اینکه ارتش و سپاه را از حکومت دور کند اینها را به هم نزدیک میکند. به همین دلیل به اعتقاد من سیاستی که کل مجموعه جامعه و کل ساختار قدرت را هدف خودش قرار ندهد مقداری اشکال دارد و به همین دلیل از این زاویه معتقدم که در شرایط کنونی در کشور ما بهترین حالت برای اپوزیسیون است و بدترین حالت برای حکومت. چرا که از وقتی احمدی نژاد آمده سیستم دیپلماسی مملکت را فلج کرده، سیستم امنیتی قبلی را فلج کرده چرا که تمام نیروهای وابسته به خودش را آورده و تمام کادرهای سیستم را کنار گذاشته، تمام استانداران را کنار گذاشته یک بخشی از بلواها این است. ….شکاف در حکومت هم بشدت بالاست و یک بخشی از دعواهای آذربایجان که من اطلاع پیدا کردم و از درون به من گفتهاند این است که برنامه حذف آقای خامنهای بوده و ایشان بخاطر آذری بودنش روی عنصر آذری گرایی مکث کرده و تحریک کرده تا اعلام خطر کند که اگر من بروم کنار، آذربایجان جدا میشود. یا هم چون وضعیتی بوجود میآید. یک نوع تهدید بوده که بگذریم.
جناب آقای آهی من اولین بار است که با شما دیالوگ مستقیم دارم، دوست دارم من را بفهمید. من نه رقابت شخصی با شما دارم، نه درگیری شخصی با شما دارم و نه علاقهای دارم در این بازیها بروم. ولی تک تک شما در این بازی و فراتر از شما نخبگان قومی، نخبگان ایران، نخبگان سیاسی، فرهنگی مسئولیت تاریخی داریم. هیچگاه کشور ما اینقدر شکننده نبود، در صد سال اخیر منظورم است. و این میتواند فرو بپاشد. به همین دلیل هم دوستان عزیز تاکید میکنم روی نیروهایی سرمایهگذاری کنید که اتحاد استراتژیک داشته باشند. جنبش رفراندوم از دیدگاه من اتحاد استراتژیک بین لیبرال دمکراسی و سوسیال دمکراسی را شکل میدهد. اینها نیروهای سازنده جامعه مدنی هستند. اینها دغدغهشان تقسیم قدرت در جامعه مدنی است، دغدغهشان، تنها قدرت سیاسی نیست. از قدرت سیاسی انتظار دارند که فضای مناسبی برای شکلگیری مسئله ملت بوجود بیاید. چرا که یکی از شکافها، شکاف ملت، دولت در کشور ماست. پهلوی اول و دوم با بکار بردن خلاق تفکر ابزاری ملت ـ دولت سازی کردند. دولت مدرن را ساختند ولی با بها ندادن یا کم بها دادن به تفکر نقاد، یعنی تفکری که فرهنگ ساز است، تفکری که ملت ساز است، تفکری که جامعه مدنی را شکل میدهد، شکاف ایجاد شد و در نتیجه پروسه تکوین ملت ـ دولت در کشور ما اگر نگویم متوقف حداقل آسیب دید. رسالت نسل شما آقای پهلوی در حال حاضر این است که کسب قدرت را در جهت فعال کردن تفکر انتقادی در کشور یعنی تفکر فرهنگ ساز، تفکر ملت ساز، تفکر جامعه مدنی، بدانید، آنموقع پروسه تکوین ملت ـ دولت در ایران تکمیل میشود و یک ملت بلوغ یافته خواهد شد که تمام استعدادهای خودش را میتواند بدرستی به عرصه جهانی ارائه دهد. با این دیگـاه به اعتقاد مـن دلنگرانی شـدیـدی که وجـود دارد در مـورد جنبشهای قومیبرطرف خواهد شد.
من از منافع طبقه کارگر دفاع میکنم و هرکس هم که سرکار بیاید در این قسمت خواهم بود و هیچ نگرانی ندارم طبقه کارگر ایران تجزیهطلب نمیشود، به هیچ وجه! من مطمئنم جنبش دانشجویان ما تجریهطلب نخواهد شد. زنان ما تجریهطلب نخواهند شد، ولی تنها دلنگرانیهای شدید جنبشهای قومی در ایران است. تجزیه یوگسلاوی، تجزیه روسیه و تجارب دیگر در همین دو دهه اخیر است. بنابراین با حساسیت کامل بروی آنها تکیه کنید!
اما جناب آقای آهی جنبش آذربایجان، نمایندگان مختلف دارد، یا کردستان. در آذربایجان پان ترکیست داریم، که مغول و تیمور را جز مفاخر ملیشان میداند، در آذربایجان جداییطلب داریم که وحدت دو آذربایجان را میخواهد، در جنبش آذربایجان بسیاری از فرهیختگان هم هستند که در چهارچوب ایران از حقوق دمکراتیک خودشان دفاع میکنند. شما وظیفه دارید دوست عزیز این جریان را تقویت کنید! در کردستان هم چنین تفکرانی هست. طرفدار کردستان بزرگ است تا نخبه کرد و روشنفکر کردی که میخواهد در چهارچوب ایران مسئله را حل کند! نماینده آن حزب دمکرات کردستان یا کومله نیست عزیزم! برو نمایندگان واقعی این تفکر را پیدا کن با آنها متحد شو و متحد استراتژیک هم شو! در بلوچستان جندالله نمایندگی نمیکند، اینها فرزندان طالباناند! اینها دست آموختگان بن لادن هستند! برو نخبگان و روشنفکران بلوچ را پیدا کن و متحد شو!…….
جنبش عرب اهواز را تمام بچههای ما هستند، رفتند اونور. بچههای چپ هستند اینها. همه اینها را من میشناسم. به همین دلیل میدانم با جزئیات، شبها و روزها. بنده را هم میخواستند بکشند توی این بازی و خیلی هم علاقمند بودند بقول معروف بعنوان فعال آنها حرکت کنم. طرفدار جمهوری فدرال هم بودم، ولی دیدم اینها جمهوری فدرال را با فئودالیسم اشتباه گرفتهاند. اینها قهرمانشان شیخ خزعل است. از شیخ خزعل در مقال رضاشاه دفاع میکنند. اینها از اسماعیل آقا سیمتقو در مقابل رضاشاه دفاع میکنند. بهشون میگویم برادر به رضاشاه که از زاویه ارتجاع انتقاد ندارم، از زاویه ترقیخواهی انتقاد دارم. از زاویه ملک الشعرای بهار به رضاشاه انتقاد میکنم نه از زاویه شیخ خزعل و نه از زاویه سیمتقو یا ایلخانها! اینها قهرمانشان اینها هستند! اینها تخم تفرقه نژادی را پخش میکنند، اینها با اعلان مکررشان روی شوونیسم فارس در همهجا فارسها را به مثابه یک پدیده منفور بوجود میاورند تا بعدش فارس کشی را به فضلیت تبدیل کنند. وقتی من دائم بعنوان مثال شما را آقای آهی خدای نکرده فاشیسم خطاب کنم و دائما هم تکرار کنم، فاشیست، فاشیست، تکرار این امراین ذهنیت را در اطرافیان ایجاد میکند که اگر بعد من شما را بکشم، کار ثوابی کردهام. کار خوبی کردهام. اینها با تکرار مداوم و بدنام کردن فردوسی، این «نخبگان آذری» خارج از کشوری کتاب فارسی سوزان را تبلیغ میکنند. شاهنامه فارسی را میگویند بسوزانید. مثل هیتلر که میگفت فرهنگ را بسوزانید. اینها را در پالتاکهایشان اعلام کردهاند. بنده چه مناسبتی با اینها دارم که نزدیکی اعلام کنم. در هر صورت من قصد برخورد منفی با هیچ شخصیتی را ندارم. بویژه عزیزانی که در این جا وجه مشترک عمیق با آنها دارم. بخصوص با آقای همایون. از دو نظر وجه مشترک شدید دارم. یکی درایران خواهیاش و دوم اینکه باورم شده براساس نوشتههایش و گفتارش که واقعا میخواهد جامعه مدنی را در ایران درست کند. این فضا برای کارگران هم خوب است برای طبقه متوسط هم خوب است و برای بورژوازی ما هم خوب است. برای همه طبقات مدرن جامعه خوب است. ما باید با طبقات ماقبل مدرن مرزبندی کنیم و دنبال آنها نرویم، دنبای سنت نرویم و بتوانیم این طبقه مدرن را و طبقات مدرن را دست به دست هم پیش ببریم. در هر صورت ایران دچار بحران است. یک نیروی آرمانی داریم، یک نیروی ایمانی داریم و یک نیروی عقلانی داریم. نیروی آرمانی ما باستانگرایان هستند که من سرسخت طرفدار آنان هستم. نیروی ایمانی ما اسلام گرایان هستند که اینها دو دسته هستند، همه را با یک چوب نزنیم. ایمانگرایانی هستند که عناصر عقلانی در کارشان است. اینها را باید جذب کنیم. و نیروهای مدرن و عقل گرا هستند این تضاد بین این سه بخش تا حالا بحران زا بوده است. رسالت تاریخی شما این است که این سه پدید را مثل ژاپن به هم نزدیک کنید. هنر ژاپن این است که این سه پدیده را توانست با هم ادغام کند. بقول معروف افسار آرمان و ایمان را به دست عقل داد و جلو برد و نه اینکه حذف کرد. این میشود از بحران هویت در میآئیم و جامعه میرود جلو و انسجام پیدا میکند. نیروی گسترده اجتماعی در این طیف است. این نیرو وجود دارد، بالقوه وجود دارد. بالفعل بصورت منفرد وجود دارد. پرچم این طیف را بردارید و پیش ببرید.
از آقای رضا پهلوی سپاسگزارم، این را آرزو میکردم که شما اتوریته میداشتید روی رسانهها. اتوریته معنوی داشتن، اتوریته فکری داشتن خیلی خوب است. این بمعنای دخالت روزمره در کار آنها نیست. حق با شماست نباید در امر رسانهها دخالت کرد. بله اتوریته شخصی بد است. اما اتوریته فکری و معنوی خیر. تبلیغات باید منسجم و هم آهنگ و هدفدار باشد و در عین حال منطقی و متناسب با روان شناسی هر لایه اجتماعی. من خیلی از رسانههای لوسآنجلس را مخرب میدانم. و متاسفانه باید با صراحت بگویم که خیلی از اینها در ایران مضحکه هستند، بجای اینکه خط سیاسی بدهند یا اتوریته بوجود بیاورند یا اعتماد بوجود بیاورند. این مشگل را باید حل کنند. اگر یک کمیته هماهنگی درست کنید و در این کمیته همفکری و هماهنگی کنید تبلیغات منسجم را سازمان بدهید بمراتب بهتر است تا این هرج و مرجی که هرکس دلش میخواهد یک استراتژی بگیرد و استراتژی تبلیغاتی بگیرند. هیچ جای دنیا اینجوری نیست. نه در آمریکا اینجوری است، نه در اروپا اینجوری است. همه جا این هماهنگی را دارند و امیدوارم روزی برسد که شما و مشاورین شما حداقل در عرصه فکری و نظری تاثیرپذیر باشید و اتفاقا من ضد اتوریته نیستم، ضد تشکیلات هم نیستم بسیار چیز خوبی هم است اتوریته و تشکیلات! متشکرم.
*****
داریوش همایون:
درود به همه دوستان، درود به شاهزاده، سلام عرض میکنم. این بحثها صرفنظر ازاینکه مقداری تند شد و شاید مثلا جنبههای نامناسبی به خودش گرفت، لحظههایی. ولی بسیار بسیار بحثهای اساسی مطرح شد. و من پیشنهاد میکنم دوستان حاضر با این نگاه به قضیه و بحث بنگرند که ما توانستیم امشب پارهای مسایل بسیار اساسی را بصراحت بیان کنیم و مطمئن هستم که وقتی این جلسه را ترک گفتیم همه تصویر روشنتری از دشواری کاری که در پیش داریم خواهیم داشت.
به نظر من اولین نتیجه این بحثها تا کنون این بوده است که همه ما متوجه حساسیت بسیار زیادی که در مسئله یگانگی ملی و یکپارچگی ارضی ایران هست شدهایم. مسائلی است که به روان ایرانی بستگی دارد، ارتباط دارد و هیچ مصالحهای در بارهاش جایز نیست. البته این بدین معنا نیست که نباید مذاکره کرد نباید در جلسات شرکت کرد. حتما باید رفت و حتما باید صحبت کرد ولی همانطوری که اشاره شد در عین حفظ اصول و پابرجایی اصول است و روشهاست. و خیلی خوب است که ما متوجه بشویم و پارهای غفلتهای گذشته تکرار نشود چون گرفتاریهای فوقالعاده بزرگ پیش خواهد آمد و شانسهای بسیار مهمی از دست خواهد رفت.
دومین نتیجهای که من فکر میکنم ازاین بحثها توانستهایم تا اینجا بگیریم این است که توافقهای کلی مثل سخنان کلی، مثل رد شدن از روی مسائل با زبانآوری به هیچ وجه کافی نیست و بجایی نخواهد رسید. من توجه دوستان را به تحلیلی که آقای رئیسی از وضع کنونی ایران کردند جلب میکنم. بسیار تحلیل عمیقی است و مبتنی است بر اطلاعات روشن. نقش خامنهای در جریانات آذربایجان، دعواهایی که بین جناحهای مختلف رژیم هست و دارد کشور را پیش از پیش به خطر میاندازد. تحریکات از بیرون ایران که حتی منتظر فروپاشی جمهوری اسلامی نخواهند شد و از همین حالا دارد ایران را با یک خطر محیلی روبرو میکند. این تحلیلی که ایشان کردند باید ما را متوجه بکند که با این زبانآوریها با کلمات ملایم، با صحبتهای کلی رد شدن از روی مسائل نمیشود کسانی را که بطور جدی به این مسائل میاندیشند جلب بکنیم و اعتماد آنها را بدست بیاوریم. ما باید به مقابله مسایل برویم و آن گرفتاریهایی را که هست بشناسیم و چاره بیاندیشیم. هیچ ملاحظهای از جمله اتحاد، همکاری نباید روبرو شدن با این واقعیات را تحت شعاع قرار بدهیم.
سومین این است که به هیچوجه نباید نه در فکر این باشیم که همه را میتوانیم متحد کنیم. با همه میتوانیم کار کنیم. نباید اصلا اینطور باشد. نه اینکه عملی نیست. عملی که نیست. ولی اصلا لازم نیست و مضرر است. ما باید دنبال یک جریان اصلی باشیم. در سیاست ایران آن جریان ترقیخواه، جریان آزادیخواه و جریان ملی است. این است که بخت پیروزی دارد در ایران. هر روز در ایران این گرایش بر اعلامیه جهانی حقوق بشر و تعهد به ناسیونالیسم ایرانی قویتر میشود. هرچه این تحریکات از درون و بیرون قویتر میشود ما روی این دو عامل میبینیم که تاکید بیشتر میکنند. امروز یکی از دوستان توجه مرا جلب به یک مقالهای که یک آخوند متنفذی نوشته است و این آخوند متنفذ پیامش این است که خطر بنیادگرایی اسلامی از نوع طالبان حالا دارد خود جمهوری اسلامی را تهدید میکند. یعنی اینها در اسلامگرایی به جایی رسیدهاند که راه باز کردهاند برای تغییراتی شدیدتر و یک سویهتری، خشنتری از اسلام. و اینها الان خطر وهابیسم را روبرو هستند و برای مقابله با وهابیسم دوباره به اسلحه ایرانگری متوسل شدهاند. دوباره پیشنهاد میکنند که ما با تاکید بر عنصر ایرانی میتوانیم جلوی این خطر را بگیریم. ملاحظه میکنید چه تضادهایی در این رژیم دارد پیدا میشود. حالا بحران خارجی به جای خود. در نتیجه نباید از حول حلیم در دیگ بیفتیم. هیچ احتیاجی نداریم که عناصر مشکوک، عناصر خطرناک را باهاشون وارد بحث بشویم. پارهای را من واقعا توصیه میکنم که حتی وارد بحث نشوند. حالا هرکه هست ولی با سازمانهای قومی دلشون میخواهد صحبت کنند، بسیار خوب بفرمائید. اما بعضی از سازمانها هستند که من هشدار میدهم که مطلقا مبادا، مبادا اصلا تماس گرفته شود که هر شانسی را از دست خواهید داد. دنبال اتحاد با همه هم نباشید. دنبال یکی کردن آن جریان اصلی باشید که وجود دارد و آن جریان اصلی بسیار نیرومندی هم هست.
آخرین توصیهام این است که رنجشهای شخصی که در هرکار مداومی بین یک گروه پیش میاید و بین ایرانیها بیش از بسیاری از ملتهای دیگر، نباید مانع بشود که ما حرف حساب همدیگر را هم رد بکنیم. ما نباید مسایل را روی احساسات که روی اشخاص داریم قضاوت کنیم. این بدترین و عقبافتادهترین شیوه است. من با فلان کس خوب نیستم، هرچه بگوید بد است. من با فلان کس خوبم هرچه بگوید خوب است. این را بگذارید کنار. مسائل بقدری حساس است و وظیفه ما بقدری مهم است و خطیر است که باید از خودمان باید کمی فراتر برویم…. بسیار همه جا تاکید میکنند بر ضرورت اتحاد بر ضرورت همراهی، ضرورت یک پیام داشتن. من این را تحسین میکنم روحیه بسیار خوبی است ولی باز هم توصیه میکنم متوجه این حساسیتهایی که در گروههای سیاسی مختلف هست باشید. و با در نظر گرفتن این حساسیتها البته بکوشید که همه را یکی بکنید ما هم به سهم خودمان کمک خواهیم کرد. ولی نباید انتظار داشته باشیم که بصرف اینکه جمهوری اسلامی بد است و ما در برابر جمهوری اسلامی ایستادهایم فقط مبارزه با جمهوری اسلامی مهم است و از مسائل دیگر غافل بمانیم. غافل نخواهند ماند، ما هم اگر غافل بمانیم، عده بسیار زیادی غافل نخواهند ماند. باید آنها را هم در نظر گرفت باید به عمق مسائل رفت. بهترین راه رسیدن به همرایی این است که ما به عمق مسائل برویم. تشکر میکنم.
گفتگوی پر حاشیه و جنجالی با سید جواد طباطبایی درباره علوم سیاسی در ایران
يكي از روزهاي زمستان 1386 بود كه همراه با دكتر طباطبايي براي جلسه اي به دانشگاه تهران رفتيم. جلسه براي انتشار كتاب حكومت قانون برپا شده بود. هنگامي كه قبل از ورود به سالن شيخ انصاري در محوطه همكف دانشكده حقوق و علوم سياسي ايستاده بوديم، چشمان استاد، خاطره ها را مرور مي كرد. شايد همه مي دانستند كه او در آن وقت و مكان به چه مي انديشد! درست 13 سال پيش بود كه برخي قدرنشناسان، سفره اخراج دكتر طباطبايي از دانشگاه تهران را پهن كردند تا خود بر سر آن سفره بنشينند و حض خود را ببرند. اما به زودي مشخص مي شود كه اين سفره نشيني، عرض خود بردني بيش نبود. چه اينكه امروز همه در باب سطح علمي دانشكده هاي علوم سياسي و نيز سواد اساتيد علم سياست، در محيطي كه بيشتر شبيه مسابقه و مناقصه براي انتشار مقالات علمي در مجلات است، خبر دارند. به همين سبب نيز به خدمت دكتر سيد جواد طباطبايي رسيديم تا در مورد نظام دانش و نهاد دانشگاه در ایران با او به گفتگو بنشينيم. حاصل آن گفتگو پيش روي شما است.
«کشور را نمیتوان چریکی اداره کرد» / گفتگوی مهرنامه با دکتر جواد طباطبایی
به نظر من، مسائل فکری ایران چنان پیوندهای ناگستنی با جهان دارد که امکان ندارد مانند گذشته کبکوار سرمان زیر برف بکنیم و با بخش بیرون بدنمان شعار صادر کنیم! ایران در جهان است و بخشی از جهان هم در ایران. چنانکه اسپینوزا گفته بود: جهل دلیل نیست! اگر جهل دلیل نیست، پس، نمیتوان سد سکندری میان بیرون و درون کشید، که تاکنون کشیدهایم.
…
تلاش شماره 33
دفتر سبز
سال هشتم ـ بهمن ماه 1388 برابر با 2010 February
***
جنبش سبز
- چند تکه حرف پراکنده ـ محسن عمادی
- جمهوری سکوت ـ ترجمه مهدی نسرین
- جنبش شهروندی ما، مهشید
- سبز، بربام هزارة نو ـ ماندانا زندیان
- جنبش سبز به ایران میاندیشد ـ گفتگوی ماندانا زندیان با…
- انقلاب آگاهی ـ مهتاب س
- بیرون از جهان سوم در تهران ـ احسان
- ما همه ایرانی هستیم ـ رضا
- چو تیره شود مرد را روزگار.. ـ ایرج گرگین
- در غیاب رنگ ـ نگاهی به آثار حسام ابریشمی
- جنبش سبز، پیشگام ائتلاف ملی ـ نیلوفر بیضایی
- جنبش سبز و زنان ـ شهلا فرید
- خانهام آتش گرفتهست ـ دکتر ارکیده بهروزان
نگاهی به امر خشونت
- بسیج حداکثر نیرو در مقابله با خشونتگری حاکم ـ گفتگو با بهزاد کریمی
- انقلابیگری راهکار رسیدن به آزادی و دمکراسی نیست ـ گفتگو با جمشید طاهریپور
- جنبش امروز و فرهنگ نوین مخالفت با خشونت ـ گفتگو با مهدی فتاپور
- رادیکالیسم برابر با خشونت و خشونت طلبی نیست! ـ گفتگو با فئواد تابان
مشروعیت
- نکته هایی تامل برانگیز پیرامون مشروعیت ….. ـ دکتر جمشید فاروقی
- مبنای مشروعیت برای یک نواندیش دینی…. ـ گفتگو با رضا علیجانی
- مشروعیت و قدرت ـ گفتگو با حسن یوسفی اشکوری
- مسئله اصلی تقویت جامعه مدنی است! ـ گفتگو با تقی رحمانی
- راهی جز واژگون کردن ولایت فقیه نمانده است ـ گفتگو با داریوش همایون
- اقتدار نظام در گرو مشروعیت آن است ـ گفتگو با فرهاد یزدی
- پایان نامه ـ به نقل از سایت گفتگو
- تفسیر حقوقی قانون اساسی، تنها راه جاکمیت ملت و نجات کشور است ـ محمد مجتهد شبستری ـ به نقل از روزنامه اعتماد
- مشروعیت و مقبولیت حکومت دینی ـ گفتگوی اعتماد با آیتالله بیات زنجانی
- مشروعیت و حکومت ـ سپهر آریا
شعر
- رضا مقصدی / رضا مقصدی / ف / ع از ایران / فرهاد سپیدفکر از ایران / احسان عابدی / رضا مقصدی / سپیده جدیری / سارا محمدی اردهالی / لیلا فرجامی / رضا مقصدی / ماندانا مشایخی / شهاب مقربین / نارسیس زهره نسب / شبنم آذر / شهاب مقربین / روجا چمنکار
طرحها: از حسام ابریشمی و…..
در این شماره / سردبیر / فرخنده مدرس
سردبیر فرخنده مدرس
راست است که گفتمان مسلط بر یک جنبش اجتماعی و خیزش مردمی تصویری از اهداف و آیندهی آن را ترسیم میکند، اما هنگامی که واقعهای از پیش بزرگ جلوه میکند و بر معنای آن، قبل از رسیدن تأثیر و پیامدهایش انگشتِ تأئید گذاشته میشود، واقعیت هرآنچه باشد، در برابر این جلوه رنگ میبازد. اما چه بسا بند و ریسمان واقعیتها ـ همهی آنچه که در لحظههای حال رخ میدهند ـ در ابتر ماندن و ناکام گذاشتن هدفها، کج و وارونه شدن گفتمان و دستآخر واژگون شدن آن سهم اساسی را داشته باشند.
دو تجربهی تاریخی انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی هردو نشان دادند از گفتمان تا تحقق اهداف آن فاصله بسیار است، نه الزاماً فاصلهی زمانی، بلکه فاصلهی مادی، فکری و فرهنگی، همراه با نقش تأثیرگذار واقعیتها در لحظههای جاری. لحظههائی که همهی امکانات در کنارِ کاستیها، از جمله بروزات فکری، فرهنگی و رفتاری عناصر حاضر در آن، اجزای اصلی آن واقعیتها را ساخته و پدیدار میسازند.
با وجود دگرگونیهای تاریخی جامعهی ما زیر تأثیر آن دو انقلاب و در سایه سرشت از اساس متضادشان، اما هیچ یک به آن نقطهای که میخواست نرسید. نه اولی توانست در پرتو گفتمان مسلطش به ایرانی آزاد، مترقی، سراپا مدرن بیانجامد و نه دومی ـ باز هم در سایهی سرشت گفتمانیاش ـ قادر شد، ایرانی و ملتش را در سقوط تباهی اخلاقی برخاسته از سلبِ اختیار و مسئولیتِ انسان، در هیئت جامعهای فرو رفته در دین و خرافات و در بیخودشدگی بندهوار اعضای آن، غرق و نابود کند. و امروز پس از یک سده از رخداد اول و سه دهه از رویداد دوم با سومین حرکت گستردهی اجتماعی مردم ایران، «جنبش سبز»، روبروئیم.
حال در اندیشیدن به آیندهی جنبش سبز و با نگاه به نافرجامی آن دو رویداد گذشته و اندیشناک نسبت به این آینده، پرسشی که پیش میآید، از چگونگی واقعیتها و کیفیت لحظههای جاری و زورآوری تأثیرگذار آنهاست. پرسش از میزان آگاهی و تسلط بر این واقعیتهاست. این که آیا واقعیت چیزیست جز آنچه و آن گونه که هست؟ و آیا چیزیست جز آنچه و آن گونه که آفرینندگانش ـ همهی ما ـ دراین لحظهها میاندیشند، میکوشند و رفتار میکنند؟ اگر آری، آیا نباید در واقعیتها و چگونگی لحظههای جاری و در اندیشه و رفتارها بیشتر درنگ کنیم؟
این شمارهی فصلنامهی تلاش در اصل بیلان کوچکی است در میانهی کار، از همان اندیشهها و رفتارها که لحظهها و واقعهها را میآفرینند. نگاهی است نمونهوار به موقعیت «جنبش سبز» در پرتو نمونههائی از سخنان، تعریفها و تعبیرها، درکها و رفتارها، چارهجوئیها، و بیان احساسها و آرزوها، که در قالب برخی از مهمترین موضوعات مطرح و جاری در لحظههای کنونی ریخته شدهاند. تلاشی برای یافتن پاسخ به این پرسش که آیندهی جنبش سبز با چنین نمونههائی چه خواهد بود؟
و اما پیش از پرداختن به معرفی مضونی سه بخش جداگانهی این دفتر که حلقهی ارتباطی این بخشها با هم، همان پرسش در بارهی آیندهی جنبش سبز از روی واقعیتهای نمونهوار امروز است، جا دارد یادآور شویم؛ ما این شماره را با اجازهی همهی همکاران و تمامی نقشآفرینانِ مدافعِ این جنبش و با سر فرود آوردن در برابر شکوهِ تکانهای که تا همین نقطه به ایران و ایرانی دادهاند و به احترام و الهام از آن «دفتر سبز» مینامیم و آن را به نشانهی سربلندی و ارجی که در دل داریم به این جنبش عظیم مردمی و تمامی مدافعانش تقدیم میکنیم.
این دفتر در سه بخش تنظیم شده و بخش نخست آن میدانی است آزاد، برای ارائهی جلوههای فرهنگی و روحی خودانگیخته و در خدمت بیان احساسها و برداشتهای بزرگترین بخش شرکت کننده در این جنبش، یعنی جوانان، در قالب شعر و نوشتههای کوتاه. نمونهی اشعاری که در خود، شادی و رنج برخورد احساسها و عاطفهها به لحظههای واقعی را ثبت کردهاند. مقالهها و نوشتههای کوتاهی، همچون نوشتهی «محسن عمادی»، به مثابه شجرنامهی کشمکشهای درونی یک انسان، که پرده از راز آغاز و چگونگی سربرآوردن فردیت، شخصیت، استقلال و آزادگی انسانیست، برآمدی که نوید آن را از درون این جنبش و نسل آن میشنویم. از آغاز چگونگی دزدیده شدن دوران کودکی یک نسل برای تربیت و ساختن «انسانهای مجازی» تا رسیدن همان نسل به نقطه مقاومت و عزمِ تغییر. نمونهای از نوشتههائی در بیانِ امیدواری و جستن راههای تحقق آرزوهای بلندی که در فکر و احساس «احسان» و احسانهای دیگر جاریند. محل درج ترجمهی مهدی نسرین، گزینش شایستهای که مترجم به یاری آن به همه ایرانیان درگیر در مبارزات کنونی و به ویژه همهی آن جوانانی که در دفاع از زندگی، زیبائی، شادابی و آزادی ایستادگی میکنند، کسانی که در مقابله با تجاوزگران جبار، همآن گونه که سارتر گفته است: «پای قراردادی آزادانه و غیرقابل فسخ با خود ایستاده و به همگان خدمت میکنند»، معنای عملشان را یادآور میشود… و اشعار و نوشتههای دیگر که بابت آنها از تک تک همکارانمان در این بخش، سپاسگزاری میکنیم.
نمونههائی از دریائی از نوشتهها و اشعاری است که این روزها همه جا میبینیم و میخوانیم. جلوههائی از گوشههای افکار و احساسی که حتا اگر باری گران از رنج لحظههای واقعی را با خود حمل می کنند، اما ـ در درجهی نخستِ اهمیتشان ـ بیانگر این واقعیتند که سی سال زیستن با پدیدهای ناخوانا، در نویسندگان و سٌرآیندگانِ این سطرها به عنوان نمایندگانی از نسلِ جوانِ جنبش سبز، احساس ناخشنودی، نارضائی از بیگانه شدن اجباری از خود، به ناگزیری در نشان دادن واکنش و مقاومت رسیده است، ناخشنودی که جبران خود را در همرنگی، همدلی و هماهنگی سراسر شادیآور با جنبشی سراسر امید ـ جنبش سبز ـ میجوید.
گردآمدنِ این بخش زیبا و سرشار از طبعهای لطیفِ هنرمندانه ممکن نمیشد، جز به تلاش، همت و پایداری چند ماهه هنرمند و شاعر جوانمان، ماندانا زندیان. شایسته است در اینجا از نقشِ خانم زندیان در مقام سردبیری این بخش یاد و از ایشان و همه افرادی که در کنارشان با تلاش همکاری کردهاند، سپاسگزاری کنیم. همچنین یادآور شویم که طرح روی جلد برای نخستین بار توسط ایشان در اختیار ما قرار گرفت. ما به عنوان یکی از بهرهگیرندگان این طرح زیبا، مراتب سپاس خود از عکاس و طراح آن و ستایش از طبع هنرمندانهشان را اعلام مینمائیم. همچنین مراتب قدردانی و وامداری خود را از خانم زندیان بابت خطاطیهای دو جلد رو و پشت مجله و همینطور بابت نقاشی ایشان که در جلد پشت بکارگرفته شده است، اعلام داریم. نقاشی و بازآفرینی مناسب برای چاپ، از عکسی به غایت زیبا که پس از راهپیمائی عظیم مردم در «روزقدس» پخش شد، با عکاس ناآشنا برای ما، همچون هزاران عکس و تصویر و طرح دیگر از جنبشی که به سرچشمه الهام و برانگیزندهی ذوق و شوق آفرینشگری هنرمندانمان بدل شده و شاعر دوستداشتنیام رضا مقصدی در ترنم شعری دلانگیز و ستایشگرانه از آنهمه قامتهای بپاخاسته باغی آفریده و ما را به تماشای شگفتیآور آن فرا میخواند. نقاشی ازعکس دخترکی در لباس سرخ، با دستهای برافراشته با دو انگشت به نشانه پیروزی و آزین یافته به ربانهای سبز، موها رها و نیمهی پائینی صورت و دهان بسته در دستمالی سبز به علامت پیوند و همبستگی با جنبش سبز. دخترکی نشسته برشانههائی همچون نشانهای برپاداشته از تمامی طرافت، شادابی، سرزندگی و نماد سلامت نفسِ جنش سبز. تصویری که شاید شایستهترین نام برای آن «بالهی سبز» باشد چه در چشم یک تصویرگر هنرمند، استاد هنرهای تجسمی و طراحان رقص، هیچ از یک لحظهی ثبت شدهی زیبا و هنرمندانهی رقص باله کم ندارد.
بخش دوم این مجله بیارتباط با بخش نخست آن نیست. در کنار آن پرسشی که حلقه اصلی پیوند بخشهای سهگانه است، بخش دوم برای نسل جوان و آرمانخواه جنبش سبز سخن بسیار دارد. حکایتی است از رابطه آرمانخواهی و عمل. حکایتی است از تجربهای گرانقدر از نگاهِ و از زبان جوانان آرمانخواه نسلِ گذشتهی انقلابی. نسل جوانِ گذشتهی انقلابی هیچ در آرمانخواهی و از خودگذشتی در راه ایرانی بهتر کم از نسل امروز نداشت. آن نسل نیز همه چیز را برای همگان بهتر میخواست، اما….
در این بخش با چهارتن از اعضای سابق جنبش چریکی ایران، کسانی که برای تغییر وضعیت و در بیتابی رسیدن به آرمانهای خود، همهی خشم خویش در برابر قهر و سرکوب حکومتی را در نیروی اسلحه ریختند، به گفتگو نشستهایم. گفتگوئی در بارهی این که آیا آن تجربه درسی یا عبرتی برای امروز دارد؟ در یکی از این گفتگوها بهزاد کریمی از چهرههای سرشناس سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) و از اعضای سابق جنبش مسلحانه چریکهای فدائی خلق میگوید: «من در این جوانان ، امروزم را می بینم و آنها فردا بهتر خواهند فهمید که امروز آنان تکوین و تحول دیروزیها بوده است.»
فهم این سخن هوشمندانه که تبیینی است از نوع رابطه ما با گذشتهمان، میتواند ناظر بر یکی از مهمترین شاخصها و تمایزهای آیندهسازِ جنبش سبز با رخدادهای گذشته باشد، بسته به آن که امروز در برابر آنچه که به عنوان واقعیت سرکوب، قهر و خشونت حکومتی و بستن فضای سیاستورزی، چگونه رفتار کنیم. این که آیا خواهان آیندهی دگرگونهایم یا تکرار گذشته؟
بخش سوم، نگاهی است به وضعیت نظام جمهوری اسلامی و بحران مشروعیت آن، از آغاز تا امروز، بر بستر بحثهائی حول مبانی نظری مشروعیت نظام سیاسی مبتنی بر ولایت فقیه که به سرعت، تنها پس از دو سه هفته از برآمد جنبش سبز و در پیش گرفتن رویه خشونت و سرکوب از سوی حکومت، به صورت گستردهای درگرفت و خیلی زود به بحث در پایهها و مبانی مشروعیت نظامهای سیاسی انجامید. بحثی اساسی و پر اهمیت که بی تردید، تنها برای نشان دادن بحران مشروعیت یا فقدان مشروعیت نظام جمهوری اسلامی، و مشروع نمودن مبارزه حاضر و جاری با آن یا علیه بخشی از آن نیست، چه در تأملات فکری امروز ایرانیان گرانیگاه بحث این پرسش است که آیا نظامهای شکل گرفته برپایه تبعیض و نابرابری ـ حتا با رأی اکثریت ـ میتوانند اساساً از مشروعیتی برخوردار باشند؟ اهمیت این بحث برای ما در سنجش افکاریست که امروز در جنبش سبز حضور فعال و تأثیرگذاری دارند، سنجش درک و مبانی فکری آنان از نابرابری و تبعیض و مصداقهای آن. و دانستن این که چگونه بار دیگر نظرات بظاهر مطلوب و مقبول مدعی مخالفت با بیعدالتی و تبعیض حاکم میتوانند از راهها و کورههای ناشناخته نگهدار نظامهای کهنه تبعیض یا برپاگر اشکال جدیدی از آن دست در آینده گردند.
***
ماندانا زندیان (متولد سال 1351 ـ اصفهان) شاعر و هنرمندی پراستعداد و کوشا که نخستین سرودههایش به آغاز نوجوانی بازمیگردد. او علاوه بر سرودن شعر و انتشار مجموعههائی از سرودههایش، همچنین در زمینههای دیگر فرهنگی به ویژه نقد آثار ادبی، هنری و اجتماعی دستی توانمند و در گردآوری آثار هنرمندان و چهرههای فرهنگی میهنمان (از جمله جمع آوری و تنظیم ترانههای زویا زاکاریان، و انتشار گزینهای از آن آثار با نظارت شاعر در مجموعهای به نام “طلوع از مغرب” نشر پژوهه ـ ایران / ۱٣٨۱) همتی بلند دارد. در همه این زمینهها تا کنون مقالات درخور توجهای از وی در رسانههای مختلف ایرانی منتشر و در اختیار علاقمندان قرار گرفته است، از جمله معرفی، بررسی و نقد نقاشیهای حسام ابریشمی. هنرمند بلند نظری که با دستی باز به درخواست ما برای بهرهگیری از برخی آثارش در این دفتر پاسخ مثبت داد.
ماندانا زندیان پس از پایان تحصیلات خود در رشتهی پزشکی در ایران، به آمریکا مهاجرت کرد و هماکنون علاوه بر فعالیتهای ادبی به کار و تحقیق در زمینهی بیماریهای مادرزادی نوزادان مشغول است.
حضور و توجه ویژهی ماندانا زندیان به سیاست و رویدادهای سیاسی کشورمان و حمایت فعال و پرشورش از جنبش سبز ما را بر سر راه وی قرار داد. علاقمندی مشترک و همسوئی نگاه به این جنبش عظیم اجتماعی، ما را در کنار هم از عهده انتشار دفتر دیگری از فصلنامه تلاش ـ «دفتر سبز» ـ برآورد.
قیام ِ قامت ِ این باغ را تماشا کن / رضا مقصدی
رضا مقصدی
قیام ِ قامت ِ این باغ را تماشا کن
درون ِ سینه ی ما عشق را تماشا کن
بیا دوباره تو با آینه ، مُدارا کن
***
سلام ِ ساحل ِ ما را به موج ها برسان
مرا ترانه سُرای ِ صدای دریا کن
***
اگر که زمزمه ی این زمانه، زیبا نیست
زمانه را به تپش های تازه، زیبا کن
***
بیا ترانه ی تابان ِ صبح ِ پنجره را
سرود ِ رود ِ غم آلود ِ حنجره ها کن
***
که ِ گفته است که گم گشته است عاطفه ام؟
مرا میان ِ غزل های ناب، پیدا کن
***
ببین طنین ِ صدای صمیمی ِ ما را
دری برای صداهای تازه تر، وا کن
***
اگر به شاخه ی ما برف های بهمن ریخت
شکوفه های فروبسته را شکوفا کن
من از سُلاله ی دلبستگان ِ بارانم
به جان ِتشنه ی من ، جشن ِ آب برپا کن
***
شمال، از نفس ِ واژگان ِ من، سبز ست
تو رمزوُ راز ِ مراَ پیش برگ، اِفشا کن
***
شبانه، منتظر ِ آفتاب ِ صُحبدمم
برای من، سفر ِ نور را مُهیا کن
***
سر ِ سپیده ی فردای ِ ما سلامت باد
سپیده را به غزل ، میهمان ِ فردا کن
***
تمام ِ عاطفه ام عطر ِ عاشقانه گرفت
دل ِ متین ِ مرا میزبان ِ رؤیا کن
***
مگو به داس، سخن گفته اند با گل یاس
قیام ِ قامت ِ این باغ را تماشا کن
در جمعه هشتم آبان 1388
درسینهی صبور ِ ما، سی سال غم نشست / رضا مقصدی
درسینهی صبور ِ ما، سی سال غم نشست
این بار، عاشقانه به پا خیز وُ سبز باش
آتش به جان ِ تازه، برانگیز وُ سبز باش
***
بگذار این بهار به نام ِ تو گل کُند
بگذر زرنج ِ اینهمه پائیز وُ سبز باش
***
آن آینه، سلام ِ سپید ِ ترا شنید
با آب ها دوباره در آمیز وُ سبز باش
***
نور ِ تو از میان ِ دل ِ ما عبور کرد
ای شور ِ نوشکفته! دل انگیز وُ سبز باش
***
درامتداد ِ اینهمه شمشادهای شاد
با عطر ِ آب وُ عاطفه، لبریز وُ سبز باش
***
دست ِ کدام پَست، ترا زخم می زند؟
بیداد ِ این زمانه، فروریز وُ سبز باش
***
جنگل، ترا در آینهها سبز دیده است
باهرتَبَرـ هر آینه ـ بِستیز وُ سبز باش
***
آواز ِ تو زمین وُ زمان را زلال کرد
بازردی ِ زمانه، در آویز وُ سبز باش
***
گیلان ِ من ترانه سُرای ِ سپید ِ توست
خندان بخوان! چکامهی تبریز وُ سبز باش
***
در یاد ِ این درخت، صدایت معطرست
این عطر را به شاخه، بیاویز وُ سبز باش
***
بگذار! ـ با طراوت ِ یک عشق ِ سر بلند ـ
گلدان ِ لاله را به سر ِ میز وُ سبز باش
***
در سینه ی صبور ِ ما، سی سال غم نشست
با شادی ِ شکفته، به پا خیز وُ سبز باش
رضا مقصدی ـ کلن چهارم تیر ماه 88
چند تکه حرف پراکنده / محسن عمادی
چند تکه حرف پراکنده
محسن عمادی
1
نه ساله بودم، تلویزیون پر بود از اخبار جنگ. خمینی، بت من بود. قرار بود تا انقلاب مهدی، یعنی تا آخرالزمان بماند. همان سال با بچههای مدرسه قرار گذاشتیم مخفیانه از خانه فرار کنیم و برویم در جبهه بجنگیم. یکی از بچهها بغضش گرفت و وقتی میخواست از مادرش خداحافظی کند، نقشهی ما را لو داد. از هشتسالگی مدام کتاب میخواندم. کتابخانهی پدرم پربود از کتابهای حوزه و شیرینترین قصههای زندگیام را در روایت سیرت معصومین میدیدم و آرزویم این بود که در رکاب امام زمان بجنگم. عمامهی پدرم را کش میرفتم، بر منبر مینشستم و با لحنی محزون روضهی سیدالشهدا میخواندم. نگاه که میکنم تا شانزده سالگی همهی آن چندهزار کتاب را خواندم. از دوازدهسالگی علوم اسلامی را به طور جدی میخواندم. عربیام در اندازهای بود و هست که بتوانم فتوحات مکیهی ابن عربی را راحت بخوانم. تا اینجای قصه، با موجودی عمیقا مذهبی روبرو هستید که سرش را بالا نمیکند تا دختران همسن و سالش را ببیند. در همین فاصلهی میان دوازدهسالگی تا شانزدهسالگی نفر اول مسابقات شعر دانشآموزی است. میخواهد هم فیزیکدان برجستهای شود و هم مجتهد وارستهای باشد. اما در همین فاصلهی میان کودکی تا نوجوانی چیزی تغییر کرده است. خمینی، به سادگی مرده است. مرگ خمینی پایان کودکی من بود. سه روز تمام گریه میکردم. این مرگ تا ماهها در باورم نمیگنجید و پایان جنگ که از همهی نمادهایی بهره میبرد که آخرالزمانی بودند: نبرد حق علیه باطل، راه قدس که از کربلا میگذشت و نه کربلا و نه قدس که بت من به ناچار زهر نوشید. پچپچهی کشتار زندانیان سیاسی در زندانها. قدرتی که به ناگاه با یک خبر پوچ میشود.
2
وقتی جنزدگان داستایوسکی را میخواندم از دیدن هیبت استاروگین وحشت میکردم، یادم نمیرود که یک شب کامل زیر تخت خوابگاه دانشجویی درازکشیدم و لرزیدم از وحشتی که داستان سقوط کامو در من ساخته بود. این هر دو، وجوه تاریک و موحش مرا نشانم میداد. میدیدم که استاروگین و راوی سقوط از رگهای گردنم هم به من نزدیکترند و به روزهای نوجوانیام برمیگشتم. دوستان هم مسلک آن روزهای خود را به یاد میآوردم که امروز چماقداران و جانیانی هستند که یاران امروز مرا به شکنجهی وحشت به مسلخ میبرند. اگر عشق نبود، امروز دستهای من ظلمت بود. دستهای من دوزخ بود. شانزده ساله بودم که عاشق شدم. پیشترک به خاطر خواندن کتابهای شریعتی کتک میخوردم و بعدها به خاطر عاشقی. عاشقی برای من تنها در سطحی از غریزهی نوجوانی رخ نمیداد، یک اتفاق فلسفی بود. اصلا برای آدم آن روزهای من که نماز شبش ترک نمیشد و تا همان روزها موسیقی را حرام میدانست، عاشق یک آدم معمولی شدن توجیهی نداشت، باید کل نظام کائنات تغییر میکرد تا این پدیده توجیه شود. شانزده سالگیام شکست تاریخ فلسفی سمبولیسم بود در من. میفهمیدم که چطور نظامی از سمبولها هویت مرا شکل داده است. ذاتباوریام از بین رفت. فهمیدم که هویتم ساختهی یک نظام نشانهایست. دوباره به همهی متون مذهبی بازگشتم. «یاتی علیالناس زمان، من سئل عاش و من سکت مات». از همان تاریخ، فروغ خواندم، شاملو و هدایت خواندم. تکفیر شدم، طرد شدم و در اتاقی کوچک خود را حبس کردم تا روزی زندگی واقعی را ببینم و دیدم.
3
جرم من چیست؟ طبعا همهی انحراف من از مسیر آرمانی انقلاب با عاشقی شروع شد. پیشنهاد میکنم نام حافظ را از کتابهای درسی حذف کنید. حالا که علیه علوم انسانی اعلام جرم کردهاید، به شما توصیه میکنم چند قدم دیگر بردارید و زیربنایی عمل کنید. لازم نیست آنقدر دور بروید، زیرپای خودتان را نگاه کنید. من تا شانزدهسالگی هابرماس نخوانده بودم، ویتگنشتاین و مکتب فرانکفورت را نمیشناختم. اسم لاک، هابز و پوپر را اصلا نشنیده بودم. هرچه خوانده بودم از فقه و فلسفهی اسلامی بود. متاسفانه در آن میانه حافظ بود، عینالقضات بود، سهروردی بود، ابنسینا بود، سعدی و باباطاهر و مولانا هم. کتاب مطهری، تماشاگه راز هم دردی دوا نکرد. عشق که میآید، مجازی و حقیقی نمیشناسد. اگر یادتان رفته است سوانح غزالی را بخوانید، همانکه به فتوای برادرش فلاسفه را به قتل آوردند. وقتی مینویسم جنبش سبز، جنبش زندگی است، از همان امری سخن میگویم که در قاموس شما جایی ندارد. برادر من! جلوی زندگی را نمیشود گرفت. زندگی مجازی، از هم میپاشد. از آغاز کودکی من، سعی کردید اسطوره بسازید، قداست بیافرینید و بر محور همین قداستها قضاوت کنید. یکبار به واژهسازیهایتان نگاه کنید. چه میشد اگر خمینی، آقای خمینی بود، نه امام خمینی؟ چه میشد اگر با دعای «تا انقلاب مهدی»، دعوی خاتمیت نمیکردید؟ حتما شنیدهاید که اوایل انقلاب وقتی شعار «مرگ بر ضد ولایت فقیه» را جلوی بعضی مراجع سر میدادید، دادشان در میآمد، چرا که بخش مهمی از مرجعیت شیعه را به مرگ میکشاندید و کشاندید. سعی کردید، یک پدیدهی تاریخی را به عرصهی اساطیر پرتاب کنید و از قدرت اسطورهها کیسه بدوزید. حالا انسانهای زنده روبروی شما ایستادهاند، انسانهایی که جرمشان این است که نمیخواهند مجازی باشند. آنهایی که امروز بازجویی میشوند، همان کودکانی هستند که نیت پنهان شما را از روایت اساطیر نمیدانستند، آنها در همان نظام نشانهها زندگی کردند، آن را باور کردند ولی راستش جلوی زندگی را نمیشود گرفت. اگر روزی رولان بارت با نوشتن «اسطورهشناسیها» نیت پنهان پشت تبلیغات کالاها را آشکار کرد و این دستگاه اسطورهساز بورژوازی را عریان کرد، امروز من به عنوان یکی از بچههایی که در همین دستگاه اسطورهساز شما زندگی کردهام، تصمیم گرفتهام اسطورهشناسیهای زندگی سیسالهی خودم را در انقلاب اسلامی بنویسم. چرا که میدانم متاسفانه سران فرضی جنبش سبز هنوز میکوشند، از واژگانی استفادهکنند که سخت خطرناک است.
4
وقتی جناب کروبی در صحبتش از عبارت «شعارهای انحرافی» استفاده کرد، وحشت کردم. وقتی آقای موسوی مدام به نوستالژی انقلاب پنجاه و هفت ارجاع میدهد، تنم میلرزد. دوستان من! خلق دستگاهی عمیقا افلاطونی از انقلاب پنجاه و هفت موحش است. انقلاب پنجاه و هفت یک پدیدهی تاریخی است، نه یک ایده و مثل افلاطونی. خمینی یک شخصیت تاریخی است، نه یکی از خدایگان المپ. واژهی انقلاب به تغییری در یک ساختار اجتماعی ـ سیاسی اشاره میکند. گذر از یک انقلاب به یک نظام سالها پیش اتفاق افتاده است. اگر شما سن و سالتان بالای پنجاه است و در حسرت عشق بیستسالگی خود میسوزید، دلیل نمیشود که سلسلهی سهرابکشی را در این موقعیت تاریخی ادامه دهید. استفاده از واژگانی چون احیا و بازگشت به هیچ وجه معصومانه نیست. وقتی این عبارات را به کار میبرید مدام به گذشته ارجاع میدهید برای ساخت آینده. بیشک نیاز داریم که آینده را در گفتمانی پیوسته با گذشته خلق کنیم ولی معنی وجود روایت و گفتمان تاریخی به معنای بریدن امروز با الگوی دیروز نیست. ما با انسانهایی سروکار داریم که خون در رگهایشان جاریست، جسم دارند، نفس میکشند، ممکن است در اسطورهی امت شما نگنجند. ولی همهی آنها شهروند یک قلمرو جغرافیایی هستند، با هم هوایی را به اشتراک میگذارند. به عنوان یکی از همین آدمهای زنده، یکی از همین شهروندان از شما خواهش میکنم در بهکار بردن واژگان دقیقتر باشید. به قول شاملو، نیمی از تعهد یک نویسنده، تعهد به زبان است. اگر داریم جنبش سبز را با زندگیمان مینویسیم، نیمی از تعهدمان، تعهد ما به زبانماست. چرا دقت نمیکنید؟
5
سی سال پیش در سیزدهآبان گروهی از دانشجویان رومانتیک، از دیوار استکبار جهانی بالا رفتند، تا انتقام یک تاریخ را از یک بنا و چند انسان بیپناه بگیرند. این بنا، با عبارت لانهی جاسوسی پا به عرصهی شیاطین گذاشت و برای واژهی تسخیر الگویی تاریخی خلق شد. قدرت حاکم، دایرهای از استعارات میآفرید و این دایره، ما را از کودکی محاصره میکرد. به دست ایدئولوژی حاکم، زبان فارسی دوشقه میشد، کلمات یا به عرصهی محو و ممنوع ظلمت تبعید میشدند یا به عرصهی شکوه امپراتوری خیالی اسلامی. پایهگذاران انجمنهای اسلامی سیسال پیش، از دیواری بالا رفتند تا نشانههای ظلمت را از یک جغرافیا و یک زبان قلم بگیرند. امروز از کردهی خود پشیماناند، چرا که دیگر رومانتیک نیستند. معصومیت شور رومانتیک جوانیشان، امروز جای خود را به جاافتادگی و عقلانیت سالخوردگی داده است. جوانان دیروز، سیسال وقت داشتند تا اشتباه کنند و از اشتباهاتشان یاد بگیرند. اشتباهات آنها، کودکی ما را از ما گرفت، با جنگ، با کشتار زندانیان سیاسی، با هراسی که در اعماق جان ما خانه کرد از کلام ممنوع، از آرزوی محال آزادی. شب است، در اتاقمان نشستهایم، چای مینوشیم و ضبط صوت قراضهام، «امشب شب مهتابه» را زیر لب زمزمه میکند. در میزنند، سعید است، از اعضای بسیج. معترض است به ترانهای که بر سردی فضای خوابگاه رنگ میپاشد. میخواهد ترانه را از ما بگیرد. چند صباحی از دوم خرداد گذشته است و ما دیگر میتوانیم سربهسرش بگذاریم، میتوانیم به او شیرینی تعارف کنیم، روزی که استیضاح مهاجرانی بیاثر میشود. تصویر آنشب و مجادلهی ما و سعید بر سر یک ترانهی عاشقانه بیان نمادین نبردی است که امروز در خیابانهای کشورم جاری است. دو سال بعد، ما در کوی دانشگاه، گاز اشکآور میخوریم و برای مبارزهای بزرگتر آماده میشویم. کوی دانشگاه، همهی ایماژهای رومانتیکم را از من میگیرد. در روزهای کوی دانشگاه است که پختگی را بیش از پیش لمس میکنم. ما بیغل و غش، دلسوز و سراسر با دغدغهی وطنی که زیر چکمهی سعیدها شرحهشرحه میشود آن حادثه را ساختیم. فردای روزی که کوی دانشگاه «تسخیر» شد، سعید در تلویزیون روبروی خامنهای زانو زده است. سعید سالها بعد یکی از مسئولین دولت احمدینژاد میشود و من هنوز با خستگی و سرسختی شعر می نویسم.
6
اندیشیدن در کشور من، یک امر سیاسی است. نفسکشیدن، عاشق شدن، ترانه و شعر، همه سیاسیاند. اگر افلاطون، شعر را از آرمانشهرش اخراج میکند تا فلسفه را گفتمان مسلط زمانه کند، گاندی، کنش انسانی سیاسی را بدون تجربهی شعر محال میداند. با تعاریف افلاطونی سیاست، جنبش سبز، در تاریخ تجربهی سیاسی زندگی نمیکند. جنبش سبز، جنبش زندگی است در بطن تعاریف کهنهی سیاست. چنان سرشار از زندگی است که ذات هستی شعر. شعر، به دنبال لمس بیواسطهی اشیاست. جهان را عریان میکند از گرد و خاک نام و تاریخ. جنبش سبز، واژهی شهید را به اصل خود برمیگرداند. قهرمان از جایگاه ناملموس و محو خود، به خیابانهای تهران پا میگذارد و همه میشود. دیگر نه روز قدس مال حاکمیت است، نه سیزده آبان، نه شانزده آذر و نه هیچ مناسبت دیگری در تقویم تاریخی ایران. دیگر هیچ مراسم مذهبی به حاکمیت تعلق ندارد. جنبش سبز زبان زندگی روزمره و حیات اجتماعی را در اختیار گرفته و کلمات را به اصل خود برمیگرداند. شعر جنبش را ما همه مینویسیم.
بعد از کودتای بیست سوم خرداد، خیابانهای مردهی تهران، به معجزهای زنده بدل شده است. اعجاب و شگفتی در رگهای شهر جاری است: در خیابانها و بر بام خانهها، سطرهای کاغذی که حضور ما، در آن شعر میآفریند
7
خیابانهای شهر، نبض تپندهی جنبش سبز، همهی کلمات این شعر پرغریو، امر میکنند که همهی عزیزان دربندمان را آزاد کنید. ایران را آزاد کنید.
آبان هشتاد و هشت
اعتراف / ف. ع / ایران
ف. ع
ایران
اعتراف
وحیات را شنیدم
در تاریكی سلول انفرادی
در فشار بازوان ِ سیمانی چهار دیوار
در سیاهی هرزه ِشبِ شهوت كه تنگ در آغوشم گرفت
حق با هیچ كسی نیست
با زندگی ست
این رهاییست سخن نیست
گوشهایت را برای روز مبادا نگهدار
این رهاییست سخن نیست
جمهوری سکوت / ژان پل سارتر ـ 1944 / ترجمه: مهدی نسرین
اشاره: قطعه زیر ترجمه سخنرانی ژان پل سارتر (1944) اندیشمند بزرگ فرانسوی، در معنا و اهمیت مبارزه دلاورانه فرانسویان آزادیخواه در برابر نازیهای نژادپرست اشغالگر آلمانی است. با سپاس از گزینش شایسته مترجم، ما این قطعه را در این دفتر میآوریم؛ به نشانهی ستایش و قدردانیمان از دلاوریهای همه کسانی که در بند و زیر دست شکنجهگران تیرهروان افتادهاند. به ویژه همهی آن جوانانی که در دفاع از زندگی، زیبائی، شادابی و آزادی ایستادهگی میکنند، کسانی که در مقابله با تجاوزگران جبار، همانگونه که سارتر گفته است: «پای قراردادی آزادانه و غیرقابل فسخ با خود» ایستاده و به همگان خدمت میکنند.
جمهوری سکوت
ژان پل سارتر ـ 1944
ترجمه: مهدی نسرین
ما هیچ وقت به اندازه دوران اشغال توسط آلمانها آزاد نبودهایم. ما همه حقوقمان و پیش از همه حق بیان را ازدست داده بودیم. هر روز، رو در رو، به ما توهین میشد و باید سكوت میكردیم؛ ما را دسته دسته تبعید میكردند، به نام كارگر، یهودی و زندانی سیاسی؛ هر جایی، روی دیوارها، در روزنامهها و بر پرده سینما، آن تصویر بی روح و دل به هم زنی را میدیدیم كه جباران میخواستند از خودمان به خوردمان بدهند: و، به خاطر همه اینها، ما آزاد بودیم. از آن جایی كه به نظر میرسید زهر نازی در ذهن ما رخنه كرده است، هر اندیشه صحیحی یك پیروزی به شمار میآمد؛ از آن جایی كه یك پلیس تمامعیار در پی آن بود كه ساكتمان نگه دارد، هر سخنی اعلام دوباره اصولمان محسوب میشد؛ از آن جایی كه از هر طرف احاطه شده بودیم، هر حركت ما ارزش یك تعهد را مییافت. اوضاع و احوال غالباً دهشتناك مبارزه ما، نهایتاً این امكان را برایمان فراهم میآورد كه، بدون نقاب و بدون حجاب، آن وضعیت بیقرار كننده و تحمل ناپذیری را زندگی كنیم كه شرایط انسانی میخوانندش. تبعید، اسارت و علیالخصوص مرگ (كه از مواجهه با آن در دورانهای خوشتر شانه خالی میكنیم) دغدغه دائمیما میشد. میآموختیم كه اینها نه اتفاقات قابل اجتنابند و نه حتی تهدیدات همیشگی و خارجی: اینها سهم ما، سرنوشت ما و اساسا واقعیت ما به مثابه انسان است؛ هر لحظه از زندگیمان تعبیر كامل این عبارت پیش پا افتاده بود: “انسان فانی است”. و هر تصمیمیكه هریك از ما برای خود میگرفت تصمیمی معتبر به حساب میآمد چرا كه رو در روی مرگ گرفته میشد، چرا كه هربار میتوانست به صورت “مرگ بهتر است تا…” بیان شود. و من در این جا روی سخنم آن دسته سرآمد از ما نیست كه در نهضت مقاومت بودند، بلكه همه آن فرانسویانی است كه در هر ساعت شبانه روز در این چهار سال گفتند نه! اما سبعیت دشمن هریك از ما را به نهایت این طیف سوق داد و از خودمان سؤالاتی را پرسیدیم كه كسی از خود در زمان صلح نمیپرسد: هریك از آنهایی بین ما كه از جزئیات مقاومت اطلاع داشتند ـ و كدام فرانسوی دستكم یك بار در این موقعیت قرار نگرفته بود؟ – با اضطراب از خود میپرسیدند: “آیا اگر شكنجه شوم، تاب میآورم؟”
به این ترتیب پایهایترین پرسش آزادی مطرح میشد و ما مشرف به ژرفترین معرفتی بودیم كه انسان میتواند از خودش داشته باشد. چرا كه راز انسان عقده اودیپ یا عقده حقارت نیست، بلكه حد آزادی خویش است، توانایی وی در مقاومت در مقابل مصیبت و مرگ است.
شرایط كوشش كسانی كه درگیر فعالیتهای زیرزمینی بودند برایشان تجربه جدیدی فراهم آورد: آنها مانند سربازان در روز روشن نمیجنگیدند. آنها تنها به دام میافتادند و در تنهایی در بند میشدند. بییار و یاور و بیدوست و رفیق مقاومت میكردند، تنها و برهنه پیش روی جلادانی قرار میگرفتند كه صورتشان تراشیده بود، خوب خورده و خوب پوشیده بودند و بر جسم بینوای آنها میخندیدند، شكنجهگرانی كه وجدان آسوده و قدرت اجتماعیشان ایشان را محق جلوه میداد. تنها. بدون دستی محبتآمیز یا كلامیتشویق كننده. علیایحال، در بن تنهایشان، داشتند از دیگران حمایت میكردند، همه دیگران، همه رفقای آنها در نهضت مقاومت. یك كلمه كافی بود كه دهها و صدها دستگیری دیگر رخ دهد. مسئولیت تمام عیار در تنهایی تمام عیار ـ آیا این همان جلوه آزادی ما نیست؟ این محرومیت، این تنهایی، این مخاطره عظیم برای همه یكسان بود. برای رهبران و افراد آنها؛ مجازات برای كسانی كه پیغامها را میرساندند بیآن كه بدانند محتوای آنها چیست و برای كسانی كه كل نهضت مقاومت را فرماندهی میكردند یكسان بود: اسارت، تبعید و مرگ. هیچ ارتشی در جهان وجود ندارد كه خطر برای فرمانده كل آن با یك سرجوخه چنین یكسان باشد. و برای همین نهضت مقاومت یك جمهوری راستین بود: سرباز و فرمانده در معرض همان خطر، همان طردشدگی، همان مسئولیت تمامعیار و همان آزادی مطلق درون این نظام بودند. به این ترتیب، در خون و تیرگی قویترین جمهوریها بنا شد. هر یك از شهروندان این جمهوری میدانست كه مدیون همه دیگر است و فقط میتواند بر خودش تكیه كند؛ هر كدام از آنها در تنهاییاش به نقش تاریخی خود واقف بود. هر یك از آنها، در مقابله با جباران، پای قراردادی آزادانه و غیرقابل فسخ با خود ایستاده بود. و با انتخاب آزادانه خود، آزادی را برای همه انتخاب میكرد. این جمهوری بدون نهادها، بدون ارتش و بدون پلیس چیزی بود كه هر فرانسوی میبایست در هر لحظه به دست میآورد و بر آن علیه نازیسم شهادت میداد. كسی در وظیفهاش در نماند.
ما امروز در آستانه جمهوری دیگری هستیم: باشد كه این جمهوری كه در روشنی روز برپا میشود فضایل تلخ آن جمهوری شب و سكوت را حفظ كند.
… / فرهاد سپیدفکر/ ایران
فرهاد سپیدفکر/ ایران
دیدی؟
دیدی همان انگشت كه تسبیح میچرخاند
ماشه را چكاند؟
همان دست كه برای دعا بلند میشد
با چماق پایین آمد؟
گلولهها چه مرددند
و جنگلها چه سرخ.
جنبش شهروندی ما / مهشید
جنبش شهروندی ما
مهشید
من فکر میکنم امروز احتمالا همهی ما در همان بیتفاوتی و بیتوجهی پیش از انتخابات میبودیم، آقای موسوی هم انتقال پیدا کرده بود به کاخ ریاست جمهوری و خانم رهنورد هم بانوی اول کشورمان بود. همان کشوری که ما شهروندانش مدام نق میزدیم و غر میزدیم که این چه رئیس جمهور بیعرضهای است و چرا هیچکاری از دستش بر نمیآید و خانم رهنورد هم احتمالا در ائتلافهای زنان شرکت میکرد و قول و قرار پیوستن به کنوانسیون زنان را میداد امایک هفته بعد همه میدیدیم که لایحه تصویب نشد و باز غر میزدیم که اینها که کاری ازشان بر نمیآید چرا استعفا نمیدهند و نمیروند خانه سراغ نقاشی شان!
چندی غر میزدیم و بعد هم هیچ . . .
آقای کروبی هم احتمالا پست وزارت یا چیزی نزدیک آن داشت و آقای ابطحی هم همینطور، و ما همچنان ابطحی را تربچه نقلی صدا میزدیم و کروبی را آخوند بیعرضه مینامیدیم.
بعد هم احتمالا هر از چند گاه این آقایان را در حال دیدار با آقای خامنهای میدیدیم که گل میگفتند و گل میشنفتند و اوقاتمان تلختر میشد و منفعلتر میشدیم و بیحوصلهتر.
و دیگر اهمیت نداشت که آقای موسوی گاه از امام خمینی یاد کند و از روزهای خوب گذشته که ما هیچ بهیاد نداشتیم، و ما هم دیگر به حرفهایش گوش نمیدادیم و دربارهی شرایط ایران هم نه میخواندیم نه مینوشتیم، تنها از گرانی و بیکاری مینالیدیم و آقای موسوی هم تقصیرها را به گردن دورهی قبل و نیز بحران اقتصادی جهانی میانداخت و ما هم با بیحوصلگی غر میزدیم و انرژی هستهای همچنان حق مسلم ما میبود و رئیس جمهور سعی میکرد به آمریکا قول بدهد که انرژی صلحآمیز طلب میکند.
مجید توکلی احتمالا دوباره زندانی میشد به جرم اعتراضی در جایی، ولی چادر سرش نمیکردند و هیچ انگیزهای برای اعتراض دیگر مردان به حجاب اجباری (بعد از سی سال!) به وجود نمیآمد.
در واقع زندگی بیمعنا و بی انگیزة ما همچنان در جریان بود. برای چهار سال یا هشت سال یا هر چند سال دیگر.
کسی در پی شکستن تابوها نبود. کسی به فکر مطرح کردن خواستهاش نمیافتاد. دانشجوهایی بودند که از کشور میرفتند و دانشجوهایی که میماندند تا لیسانس بگیرند و بیایند بیرون و پولدار بشوند، بعد از کشور بروند. و حتما همه با خود میگفتند که دورهی بعد دیگر به اصلاح طلبان بیعرضه رای نخواهیم داد و اصلا دیگر در انتخابات یا هر امر دیگری که به زندگی خصوصیمان مربوط نیست شرکت نخواهیم کرد. سیاست به ما ربط نداشت، به آنها ربط داشت که ما را غیرخودی میدانستند. دپرسیون اجتماعی ادامه میداشت. و همه بر این باور میبودند که آنها را توپ هم از جا تکان نمیدهد. و کسی در پی چیزی نبود. درست مثل همهی سالهای دیگر عمر ما.
نسل قبل هم احتمالا همچنان بر سر شکل حکومت آینده و البته بیشتر بر سر دهههای گذشته با هم دشمنی میکردند و ما را نصیحت میکردند که دور سیاست را خط بکشیم برویم سراغ درسمان تا آنها با هم دعواکنند و ما هم غر بزنیم و سران نظام کشور را از بین ببرند.
اما تقلب صورت گرفت و آقای موسوی در انتخابات پیروز نشد و ما برای نخستینبار در زندگیمان باورکردیم که میتوانیم و باید در تعیین سرنوشت خود و کشورمان نقش داشته باشیم. ما رأی داده بودیم و حقمان را میخواستیم. اعتراض کردیم و خیلی هم منطقی و متمدن اعتراض کردیم، تا آنجا که حتی آقای خاتمیکه تیر هفتاد و هشت هیچ توجهی به اعتراضهای ما نکرد این بار گفت اعتراض وظیفة انقلابی «مردم» است و آقای رفسنجانی از آشتی «ملت» و دولت حرف زد.
ما برای نخستین بار توسط کسانی که هیچ شباهتی به ما نداشتند «مردم» و «ملت» خطاب میشدیم و این آغاز شهروندی ما بود.
جنبش سبزیک جنبش شهروندی است، یک حرکت انسانی است که به ما زن بودن و مرد بودن و انسان بودن را میآموزد همچنان که شهروند بودن را. در این جنبش ما با هیچ ایرانیای دشمن نیستیم، اختلاف نظرهایمان اساس ساختن جامعهی شهروندیمان است.
در این جنبش، ما هر روز هشیارتر و بیدارتر، جسورتر و گستاختر میشویم. دختران کاراته کار تیم ملی در آلمان حجاب از سر بر میدارند و به تشک مسابقه میروند و مردان ما در سراسر دنیا حجاب بر سر میگذارند و به حجاب اعتراض میکنند و عکس بتهای جدید در اینجا و آنجا پاره میشود تا به همهگان نشان دهیم که تنها آزادی است که ارزش ستایش دارد. مسیر جنبش سبز مسیر رشد ماست. این جنبش زیبا و اندیشمندانه راه خود را در گیر و دار هر حادثه پیدا میکند. آزمونهایمان بیشتر شده است و خطاهایمان کمتر، و یاد گرفتهایم که انسانهای بهتری باشیم.
همهی اینها را به خاطر جنبش اعتراضی، جنبش آزادیخواهیمان داریم. جنبشی که آن را سبز نامیدهایم. جنبشی که پرچم سه رنگ شیر و خورشید نشان ما را بعد از سی سال به میدان آورد. جنبشی که انقلاب مشروطه را بعد از صد سال مورد توجه و تقدیر جدی همهی گروههای سیاسی ایران قرارداد. جنبشی که نسل ما را به نسل پدرانمان گره زد. جنبشی که میدانیم در عرض چند ماه به انجام نمیرسد، این را امروز دیگر همهی ما میدانیم. و هر قدر که پیش میرود، شفافتر میفهمیم. ما هر روز تردیدهای بیشتری را پشت سر میگذاریم و خواستههای مشخصتری را بیان میکنیم. گسترة حضورمان را در شهرها از ما میدزدند، عمق مطالباتمان را افزایش میدهیم.
دیروز چند میلیون نفر آمدیم به خیابان تا رأیمان را پس بگیریم، امروز چندین هزار نفر در خیابان میایستیم تا جامعهای مدنی بسازیم که در آن سقف آزادی انسان منشور حقوق بشر است، دین از سیاست جداست و حق مردم بر ادارهی جامعه محترم شمرده میشود. جامعهای که در آن هیچ ایرانی غیرخودی نیست، جهان اول دشمن نیست و ایران ما یک کشور اسلامی نیست، یک کشور هزارة سومی است. ما این همه را میخواهیم و هیچ کوتاه نمیآییم.
امروز میدانیم این جنبش، هر اسمیکه رویش بگذاریم، رنگین کمانش بخوانیم یا جنبش سبز یا جنبش آزادیخواهی یا جنبش اعتراضی یا حتی جنبش دموکراسیخواهی، آغازی است بر پایان سی سال ظلم و ستم و تبعیض دینی بر همهی ما.
این جنبش از آن ماست. از آن تمامی ما که خود را ایرانی میدانیم و آزادی و سربلندی کشورمان را آرزو داریم.
ما انسانیم و انسان دشواری وظیفه است. تک تک ما، در پیشبرد این حرکت وظیفه و نقش داریم. ما باید پیروز شویم. این باید را به نداها، به سهرابها، ترانهها و کیانوشها، به زید آبادیها، توکلیها، و به خودمان ـ چه دراخل کشور چه در تبعید ـ و به ایران بدهکاریم.
سهراب را صدای صمیمانه، سرخ کرد / رضا مقصدی
سهراب را صدای صمیمانه، سرخ کرد
رضا مقصدی
در آرزوی عاطفه وُ آب، زیسته ست
جانی که از جوانی ی سرشار، سبز بود.
در جنگلی که در گذر ِ باد های سرد
از دیر تا هنوز، نَفَس می کشد به درد
در سایه ی ترانه ی مهتاب زیسته ست
تا باد از کنار ِ ما ناشاد بگذرد.
سهراب را صدای صمیمانه، سرخ کرد
وقتی که در برابر ِ چشم ِ بهاره اش
پاییز ِ روزگار
آتش به جان ِ تاره ی آوازها کشید
او خواند آنچه را که به دل عاشقانه دید
آن دل که با جوانه ی بی تاب زیسته ست.
پیغام ِ پَهنه گُستر ِ مرگِ تگرگ را
سهراب با ترانه ی تابان ِ تازه اش
بر سینه ی سپیده ی فردا نوشته است.
“تهمینه” را چه غم
یک باغ، بر حماسه ی یک گل، سلام کرد
باغی که واژه های شکوفای ِ شاخه اش
زیبایی ی شناور ِ شمشاد ِ شاد را
شور ِ کلام کرد.
زبیاست زندگی
باور کن ای سپیده ی فردای سربلند!
با ماست زندگی.
شادا دلی که در تپش ِ آب وُ آینه
همچون دل ِ شکفته ی سهراب زیسته ست.
28 تیر 88