Category: رضاشاه کبیر / سفرنامة خوزستان

رضاشاه کبیر ـ سفرنامه خوزستان / فهرست

رضاشاه کبير

سفرنامة خوزستان

تجديد چاپ: نشر تلاش 1383

 

Talash / Sand 13   

21073 Hamburg    

 Germany              

 

حروفچينی: آليس آواکميان

شماره ثبت:

ISBN  3-00-014160-X

‌ـــــــــــــــــــــــــــــ

‌‌‌

فهرست‌ / سفرنامة خوزستان

‌‌

رضاشاه در سفرنامه‌هایش / داریوش همایون

مقدمه‌ 

قسمت‌ اول‌ ـ از طهران‌ بپايتخت‌ صفويه‌ و مركز زنديه‌

از طهران‌ به‌پايتخت‌ صفويه‌ و مركز زنديه‌

خاطره‌اي‌ در حسن‌ آباد

حركت‌ از قم‌

حركت‌ از مورچه‌ خوار

ورود به‌اصفهان‌

اخبار طهران‌

ملاقات‌ با قونسول‌ انگليس‌

احساسات‌ اهالي‌ اصفهان‌

تجهيزقشون‌

يك‌ تلگراف‌ مسرت‌ بخش‌

شايعه‌ كناره‌گيري‌

حركت‌ از اصفهان‌

بطرف‌آباده‌

تلگراف‌ خزعل‌

تلگرافات‌ طهران‌

ملاقات‌ با قونسول‌ انگليس‌

حركت‌ ازشيراز

ورود به‌بوشهر

ملاقات‌ با نايب‌ شرقي‌ سفارت‌

راجع‌ به‌مجلس‌

دركشتي‌ مظفري‌

جزيره‌ خارك‌

عهدقاجاريه‌

فوت‌ فرصت‌

خطر

 ‌

قسمت‌ دوم‌ ـ در سرزمين‌ الام‌

در سرزمين‌ الام‌

نشان‌ دولت‌

نتهاي‌ سفير انگليس‌

روابط‌ با انگليس‌

تسليم‌ خزعل‌

در زيدون‌

احوال‌ اردوي‌ بهبهان‌

حركت‌ به‌لنگير

تشويش‌ اردوي‌ غرب‌

ورود به‌لنگير

مواقع‌ اشرار

ده‌ ملا

از ده‌ ملا به‌اهواز

خوزيان‌

جنايات‌

ترجمه‌ مكتوب‌ شيخ‌ خزعل‌

تهديد دلسوزانه‌

ورود به‌اهواز

روز اول‌ توقف‌ دراهواز

خزعل‌

مواجهه‌ با خزعل‌

نمايندگان‌ خارجه‌

سرپرستي‌ لرن‌

اقبال‌ و اراده‌

جنگ‌ رامهرمز

حركت‌ به‌شوشتر

نظاميان‌ محصور

نفت‌

عزيمت‌ به‌دزفول‌

اسناد مهم‌

انتظام‌ امور

از اهواز به‌محمره‌

فيليه‌

خنجر مرصع‌

قسمت‌ سوم‌ ـ پس‌ از غائله‌ خوزستان‌

بصره‌

حركت‌ به‌كربلا

كربلا

مراجعت‌ از نجف‌

سامره‌

كاظمين‌

خاك‌ ايران‌

كرمانشاه‌

قزوين‌

عزيمت‌ به‌طهران‌

 ‌

خاتمه

فهرست‌ (كسان، جايها)

‌ تصاوير

PDF

رضاشاه در سفرنامه هایش / داریوش همایون

     داریوش همایون

 

 ‌

رضاشاه در سفرنامه هایش

 ‌

    در تاریخ همروزگار ایران هیچ کس مانند رضاشاه ترور شخصیت نشده است.  سه نسل روشنفکران و سرامدان فرهنگی و کوشندگان سیاسی، بیشترشان، از چپ و مذهبی و ملی کوشیدند از او چهره‌ای زشت بنگارند.  دست پروردگان نامستقیم او، آنها که زنده ماندنشان نیز به برنامه نوسازندگی او بستگی داشته بود، نه کمتر از رقیبانش، برخود فرض دانستند که پا بر هر واقعیتی نهاده، او را سرچشمه هر چه در ایران ناپسند می‌یافتند بشمارند.  خدمتهای او خیانت و میهن پرستی‌اش وطن‌فروشی به قلم رفت.  آنچه را نیز که نمی‌شد از پیشرفتهای دوران او انکار کرد یا نادیده گرفت، ساخته دست بیگانگان و جبر تاریخ شمردند.  دشمنانش را اگرچه ناسزاوارترین، به زیان او بالا بردند.  به هزینه او از ترسویان پولدوست و مرتجعین دشمن آبادی و آزادی ایران و عوامل ثابت شده بیگانه، قهرمانان  آزادی ساختند.  بر سرنگونی‌اش که فرو افتادن ایران در کام هرج و مرج و بازگشت از مسیر بهروزی بود شادی کردند.  از کینه به او و آنچه از او مانده بود در چرخشی هزار و سیصد چهارصد ساله، خود و مردمی را، که رمگی خویشتن را پذیرفته، گوسفند وار دنبال آنها بودند به بدترین سیاهچالی که برسر راه بود انداختند.  بقایای بی‌امید و از دو سر باخته‌شان هنوز مسئله ای مهم‌تر از لجن مال کردن میراث او برای خود نمی‌شناسند.

    تا دیر زمانی به نظر ساده انگاران می‌رسید که شکست سیاسی رضاشاه در شهریور ۱۳۲۰/۱۹۴۱ که به دست فرزندش در انقلاب اسلامی کامل شد یک شکست تاریخی و برگشت ناپذیر است؛ سده بیستم ایران زیر سایه دو نام دیگر افتاده است: مصدق و خمینی.  هر چه بود سخن از یک دوره دو سه ساله بود و یک انقلاب که اگر خوب می‌نگریستند مایه شرمندگی سده بیستم، و نه تنها در ایران، است.  رضا شاه حتا در دست بی‌غرض‌ترین ناظران، یک شخصیت درجه دوم بود که اگر چه کارهائی هم کرده بود ولی چیزی برای آینده نداشت.  آینده را مصدق و خمینی رقم زده بودند.  ایران بر راه آن دو می‌رفت، در بهترین صورتش ترکیبی از آن دو، و قهرمانانش مانندهای ملی مذهبیان گوناگون می‌بودند. دهها میلیون ایرانی در کشوری که او ساخته بود می‌زیستند و هر روز از امکاناتی که او فراهم کرده بود و فرزندش به فراوانی بیشتر در دسترسشان گذشته بود بهره می‌بردند و آنها را همان اندازه مسلم می‌گرفتند که بدبختی‌ای که برخود روا داشته بودند.

    ولی تاریخ که حافظه جمعی است با خود جمع دگرگون می‌شود و معانی دگرگونه می‌یابد.  برای ایرانیان که بیست و پنج سال است دارند زیر نور کور کننده و فشار کمرشکن واقعیات، ناگزیر از پاره‌ای بازنگری‌ها در موقعیت خود می‌شوند اندک اندک جدا کردن تاریخ از سیاست، دست کم از سیاستبازی، امکان می‌پذیرد.  ایرانی هم می‌تواند گاهگاهی به تاریخ خود نه از این نظر که برای او چه سود سیاسی دارد، بلکه از منظر جایگاه واقعی هر رویداد در بافتار context زمان و مکان خود و تاثیراتش بر آینده بنگرد.  شکست سیاسی “پیروزمندان” عرصه روابط عمومی (و آن شکست با آن پیروزمندی رابطه ای مستقیم دارد؛  پیروزی روابط عمومی میان تهی است و فراز و نشیب های تاریخ را برنمی‌تابد) این رویکرد به تاریخ را آسان‌تر کرده است. همه آنها که راه خود را به قدرت از روی ویرانه یاد و جایگاه رضاشاه پیمودند به ویرانی افتاده اند؛ و اگر ویران کردن یاد و جایگاه رضاشاه یک پیروزی سیاسی برای آنان بود، ویرانی خودشان یک شکست تاریخی است که از زیر آوارش بدر نمی‌آیند.

    اکنون چندگاهی است که تاریخ، به معنی تاریخنگارانی روشن بین و توده مردمی تجربه آموخته،  بر رضاشاه پیوسته مهربان‌تر می‌شود.  دستاوردهای او دربرابر تاریخسازان دیگر هر روز برجسته‌تر می‌نماید.  سده بیستم ایران را بیست ساله رضاشاه ساخت نه دو سه ساله ملی کردن نفت مصدق یا بیست و پنج ساله انقلاب و حکومت اسلامی خمینی؛  و آنچه از ایران در سده بیست و یکم برخواهد آمد بر پایه دستاوردهای رضاشاه،  با الهامی از قهرمانی مصدق و در واکنشی به ارتجاع خونین خمینی خواهد بود. تجربه بیست و پنج ساله گذشته ایران، بزرگی کار رضاشاه را از آنچه در دوران پیش از آن می‌شد دریافت نمایان‌تر می‌سازد.  امروز در کشوری که حکومتش می‌کوشد آن را به صد سال پیش برگرداند ــ با همان درهم ریختگی سیاسی و از هم گسیختگی اجتماعی و آخوندبازی همه جا را فرو گرفته،  در زیر حکومتی که یک دربار پرقدرت‌تر قاجاری است ــ  بهتر از چهار دهه پیش می‌توان دید که رضاشاه از کجاها و با چه آغاز کرد و با چه جامعه ای سر و کار داشت.  اسناد و کتابهای بیشتری انتشار می‌یابند و نور بیشتری بر پرده اوهام و دروغها و مبالغه‌های شصت ساله گذشته می‌افشانند.

    از بهترین این اسناد دو سفرنامه رضاشاه است که سخنان اوست به خامه فرج الله بهرامی دبیر اعظم رئیس دفتر سردار سپه ـ رضا شاه.  بهرامی یک مامور اداری و رئیس دفتر بیرنگ “تیپیک” دربار نبود و درجای خود شخصیتی قابل ملاحظه داشت و نوشته‌هایش  از قلم نیرومندی حکایت می‌کند که با همه کاستیها و زیاده رویهای نثر فارسی آن دوران، روایت گویا و دقیقی از رویدادها و مناظر و نیز روحیات مردی است که همراه او سفر می‌کرد و اندیشه هایش را با او در میان می‌گذاشت.

    نخستین، سفرنامه خوزستان،  در ۱۳۰۳/۱۹۲۴ نوشته شده است و یکی از مهم ترین رویدادهای تاریخ صد سال گذشته ایران را گام به گام دنبال می‌کند؛ از توطئه حکومت انگلستان، که در پی برپاکردن شیخ نشین دیگری در خوزستان به نام امارت عربستان می‌بود و شیخ خزعل زیر حمایت خود را تقویت می‌کرد، و دربار قاجار، و اقلیت مجلس به رهبری “پهلوان آزادی” مدرس، که می‌کوشیدند به بهای تجزیه ایران جلو سردار سپه را بگیرند، تا لشگرکشی پیروزمندانه و بازگرداندن آن استان به دامان میهن.  سفرنامه خوزستان بخشی از یک دوره قهرمانی تاریخ همروزگار ما را باز می‌گوید ــ در آن سالهای دهه سوم سده بیستم که ارتش کوچک و نا مجهز ایران نوین چهار گوشه کشور را از گردنکشان و عشایر مسلح پاک می‌کرد و پس از یک قرن، امنیت را به ایران باز می‌آورد و دولت ـ ملت نوین ایران را بر بنیادهای استواری می‌نهاد.  دومین کتاب، سفرنامه مازندران، در ۱۳۰۵/۱۹۲۶ یک سال پس از پادشاهی رضاشاه نوشته شده است، در آن هنگام که شاه نو به دیدار زادگاه خود رفته بود.  آن دو سفرنامه در همان زمانها انتشار محدودی یافت و نایاب بود، تا در اواخر پادشاهی محمدرضاشاه به مناسبت “آئین ملی بزرگداشت پادشاهی پهلوی” (۱۳۵۴/۱۹۷۵) از سوی مرکز پژوهش و نشر فرهنگ سیاسی دوران پهلوی (از آن مرکز تا آنجا که حافظه یاری می‌کند کاری در زمینه فرهنگ سیاسی برنیامد)  بار دیگر منتشر شدند و اکنون به همت “تلاش” در دسترس گروههای بزرگ تری قرار می‌گیرند.

    هردو سفرنامه بویژه سفرنامه مازندران، خواننده را بویژه از این فاصله هشت دهه،  به دل پدیده یگانه‌ای که نامش نوسازندگی رضاشاهی است می‌برند؛ به ژرفای تیره روزی کشوری که خود را به آن پادشاه عرضه کرد و به درون ذهن آن پادشاه، که حتا ستایندگانش در اوراق این سفرنامه‌ها با گوشه‌های تازه ای از شخصیتی با ابعاد قهرمانی آشنا می‌شوند.  برابر نهادن این سفرنامه‌ها با آثار دیگری که از شخصیتهای تاریخی دوران همروزگار بجا مانده است  رهبر سیاسی و نظامی  استثنائی را که او می‌بود نشان می‌دهد.  آن درجه سرسپردگی به امر عمومی و یکی کردن خود با کشور، آن روشن‌بینی در هدفها و استراتژی و سختگیری وسواس آمیز در اجرا که او را به چنان کامیابی‌های باورنکردنی رسانید از همین سفرنامه‌ها پیداست.  تصویری که از صفحات سفرنامه‌ها برمی‌آید اراده‌ای شکست ناپذیر است در خدمت تخیلی، نه خیالبافی، بلند پرواز که با انظباطی آهنین از هر ساعت (روزی چهارده پانزده ساعت کار می‌کرد) بیشترینه‌ای را که می‌شد بیرون می‌کشد. تصویر مردی است که از خواب خود می‌زند (شبی به چهار ساعت خواب عادت کرده بود) تا بخواند؛ خودآموخته‌ای که درس کشورداری را از تاریخ فرا می‌گیرد؛ و رهبری که نگاهش بر چیزی نمی‌افتد مگر اندیشه ای برای بهتر کردن گوشه ای از ویرانسرائی که به او سپرده شده است در ذهن خستگی ناپذیرش بیاورد.  و آن ویرانسرا چگونه جائی بود؟ هر ورق سفرنامه‌ها در توصیف جاندار بهرامی، دفتری است بینوائی و ازهم گسیختگی کشوری رو به انقراض را.

    یک نقطه برجسته سفرنامه خوزستان، سفر دریائی رئیس الوزرا و وزیر جنگ است از بوشهر به بندر دیلم.  سردار سپه شتاب دارد خود را به خوزستان برساند.  در کناره دریا راهی نیست و او نمی‌خواهد دو هفته تا رسیدن ناوچه جنگی پهلوی که تازه از آلمان خریده است انتظار بکشد.  تصمیم می‌گیرد جان خود و همراهانش را که به آنان هشدار داده است به خطر بیندازد و با تنها ناو نیروی دریائی ایران درخلیج فارس، یک “زورق پوسیده” به نام مظفری، که دو سوراخ در پهلو دارد و در پلیدی و اندراسش، مظهری از دوران قاجار است به دریای خروشان آذر ماه بزند.  او این سفر را با خطر واقعی مرگ پذیره می‌شود و از آن نه کمتر، در حالی که تنها یک نظامی بهمراه دارد به اهواز می‌رود که پر از افراد مسلح شیخ خزعل است.  (او بویژه روز ۱۳ آذر را که در آن زمان عقرب می‌گفتند ــ  برای سفر پرخطر خود برمی‌گزیند که درسی در باره خرافات به هم میهنانش بدهد.)  از وزیران کابینه‌اش تا سفارت شوروی که صمیمانه نگران سلامت اوست هشدار می‌دهند که در اهواز کشته خواهد شد. او البته این خطر حساب شده را در حالی می‌کند که سپاهیانش به فرماندهی سرتیپ فضل الله (زاهدی) در نبردی ۱۲ ساعته در زیدون نیروهای شیخ را شکسته اند و گام به گام خوزستان را از اشرار پاک می‌کنند و اردو‌هائی که ازخرم آباد، آذربایجان، و اصفهان روانه داشته، پای پیاده، از نا امن‌ترین مناطق،  جنگ کنان خود را به نزدیکی خوزستان می‌رسانند. (خود او به حق می‌گوید این لشگر کشی در سده‌های اخیر ایران مانندی ندارد.)  سردار سپه با این نمایش کار یک لشگر را می‌کند.

    در سفر خوزستان است که سردار سپه به اندیشه پیوستن دو دریای ایران با راه‌آهن و پایه گذاری نیروی دریائی در خلیج فارس می‌افتد (این درخواست را ایرانیان مهاجر در عراق که سردار سپه در بازگشت به تهران به آنجا رفته است ــ زیرا راه دیگری نیست ــ نیز دارند.) و نام عربستان را که در دوره صفوی برگوشه‌ای از آن استان گذاشته بودند و قاجارها به همه خوزستان دادند از نقشه ایران پاک می‌کند و پایه تلگرافخانه مستقل سراسری ایران را می‌گذارد.

    در سفرنامه مازندران او قدرتی بسیار بیشتر و خیالاتی بزرگ‌تر برای استان زادگاه و میهن خود دارد و فارغ از دسیسه‌های دربار قاجار و تهدیدات انگلستان  و در حالی که آخرین کوشش اقلیت مجلس را در بهم زدن وضع ترکمن صحرا درهم شکسته به وضع نومید کننده مردم بیشتر می‌پردازد.  شکافتن البرز و ساختن راه آهن سراسری  با “سیصد کرور تومان” در حالی که حقوق کارمندان را نمی‌تواند مرتب بپردازد ذهن اورا پیوسته مشغول‌تر می‌دارد.  او همانگاه شبکه راههای کشور را گسترش داده است ولی راه‌آهن سراسری چیز دیگری است و گذشته از گشودن استانهای زرخیز ایران در شمال و جنوب، به یکپارچه کردن کشور کمک می‌کند.  دیدن مناظر زیبای طبیعت او را به اندیشه توسعه جهانگردی مازندران می‌اندازد و طرح ساختن و باز ساختن شهرها و پوشانیدن سرزمین از ساختمانهای عمومی در ذهنش شکل می‌گیرد.  به گرگان و استرآباد می‌رود که سال پیشش به فرماندهی سرتیپ فضل الله خان آرام شده است ودیگر آشوب و راهزنی‌های عشایر و ربودن و فروختن دختران و پسران شهرنشینان در شمال و شمال شرق ایران را به خود نخواهد دید و در آموزشگاه زاهدی آن پنجاه کودک درس می‌خوانند.  از آنجا دستور افزایش بودجه آموزش و پرورش را می‌دهد که همواره از اولویتهای او بوده است “از این به بعد زندگی بدون مدرسه محال است محال.”  از همانجا به وزیران ابلاغ می‌کند که پیاپی به گوشه و کنار ایران مسافرت کنند و با مردم آمیزش داشته باشند. اگر هر کدام از پادشاهان قاجار تنها یک سفر از آن گونه به استانی از ایران کرده بودند کشور ما در همان سده نوزدهم به جهان پیشرفتگان نزدیک شده بود.

     در سفر مازندران گوئی همه منظره ایران و اجزاء برنامه‌ای که برای زنده کردن پیکر محتضرمیهن لازم است بر او آشکار می‌شود:  “به وضعیات این مملکت نگاه می‌کنم … وهمین طور به مسئولیت خود درمقابل اینهمه خرابی که توجه می‌کنم حقیقتا گاهی مرا رنجور می‌نماید.  هیچ  چیز در این مملکت درست نیست و همه چیز باید درست شود.  قرنها این مملکت را چه از حیث عادات و رسوم و چه از لحاظ معنویات و مادیات خراب کرده اند.  من مسئولیت یک اصلاح مهمی را بر روی یک تل خرابه بر  عهده گرفته ام … آیا کسی باور خواهد کرد طرز لباس پوشیدن را هم باید به اغلب یاد بدهم؟… هر کارخانه ای را می‌توان ایجاد کرد، هر موسسه‌ای را می‌توان راه انداخت.  اما چه باید کرد با این اخلاق و فسادی که در اعماق قلب مردم ریشه دوانیده و نسلا بعد نسل برای آنها طبیعت ثانوی شده است؟”  از هم میهنانش تنها ارمنیان را می‌یابد که، سازگار با نقش متمدن کننده چهارصد ساله خود در جامعه ایرانی، کوچه و خانه‌های خود را پاکیزه نگهداشته بودند و موهای دختران کوچکشان را شانه زده بودند.  “بقیه بچه ها تمام شبیه  به اشخاصی بودند که در اعصار ماقبل تاریخ زندگی می‌کرده اند.”

    هر منزل سفر او را به یاد راه حلی می‌اندازد و از طرحی به طرح دیگر راه می‌برد و ایران پانزده ساله بعدی صحنه اجرای آن طرحها و تحقق یافتن آن راه حل‌هاست.  از جلوگیری از “اختلاط سیاست با مذهب” که آن را مهم ترین اشتباه صفویان و غیر قابل عفو می‌داند تا ساختن آرامگاه شایسته برای شاعران بزرگ ایران؛ از کشت چای تا کارخانه ابریشم بافی؛ از شهرداری (بلدیه) برای شهرهای ایران و برنامه مدارس که “میل دارد تکیه گاه آمال خود قرار دهد” تا پایه گذاری اداره نظام‌وظیفه و برقرسانی؛ و جاده شوسه و پل و شاهراه سراسری که ترجیع بند اندیشه‌های اوست. او در پایان سفرش که از آن به عنوان پایان مطالعاتش نام می‌برد شتاب دارد که به تهران بازگردد زیرا برای گردش و تماشا نیامده است.

   رضاشاه دیگر سفرنامه ننوشت ولی هر گوشه ایران شاهد رهاوردهای آن دو سفر و بسیار کارهای بزرگ دیگر شدند. او هر چه را در سر داشت به عمل آورد.  ما دستاوردهایش را می‌دیدیم و از دامنه آنها به شگفتی می‌افتادیم؛ امروز با خواندن این سفرنامه‌ها از گشادگی ذهن و دامنه تخیل آن فرزند یتیم خانواده‌ای بیچیز که زندگیش را حتا برتخت پادشاهی در سختی سپری کرد به شگفتی می‌افتیم.  دربرابر او کوششهای کسانی که پنجاه سال و بیشتر برای آلودن نام او، زندگی ملی و زندگیهای شخصی خود را هدر کردند چه اندازه حقیر می‌نماید!  تا دهه‌ها چه آسان  می‌شد درآوردن خوزستان ایران را از چنگال بریتانیا فراموش کرد و ملی کردن نفت همان استان را بزرگ‌ترین رویداد تاریخ ایران جلوه داد؛ کسی را که تاسیسات نفتی را از گروهی مامور انگلیسی تحویل گرفت سرباز فداکار نامید، و سربازی را که خوزستان را پس گرفته و شیخ خزعل را دستگیر کرده بود به هر اتهامی بدنام کرد. سردارسپه در همان سفر خوزستان این رفتار با رویدادهای تاریخی را چشیده بود.  او که به گفته خودش “چهار سال است جان در کف نهاده، شبانروزی ۱۵ ساعت کار کرده و تحمل همه قسم سختی نموده و بالاخره مملکت را به این حالت امروزی رسانده ام.  قشون خارجی را طرد، دست مداخله آنها را کوتاه و استقلال سیاسی مملکت را تثبیت کرده ام” گله می‌کند که “نمی دانم چه وقت این ملت عمیقا عوض خواهد شد! کی می‌شود که افراد اهالی در مقابل تهدیدات، دربرابر اتهامات، با یک میزان منطقی ایستاده و سقیم را از صحیح تجزیه کنند!”

    امروز کسانی به فراوانی بیشتر با “میزان منطقی” در تحلیل”سقیم از صحیح” به او و دوره او می‌نگرند و در عین احساس ستایش ناگزیر، مایه‌های ناکامی‌اش را از جمله در همین سفرنامه‌ها می‌یابند. آن سختگیری بر خود که به دیگران نیز می‌رسید و آنان را پیوسته ترسان بر سرنوشت خویش یا به گریز و کناره جوئی یا به خودکشی وا می‌داشت، یا به محکومیت و نابودی ناسزاوار می‌کشید، پیرامونش را از بهترین استعدادها تهی کرد.  حضور پر مهابت او نزدیکانش را از بازگفتن خبرهای ناگوار ترساند.  بدبینی و بی اعتمادی درمان ناپذیرش به هم‌میهنان خود جائی برای تفویض مسئولیت که هم بار کمرشکن را از دوشهایش، هر چه هم  توانا، بر می‌داشت و هم به پرورش رهبران کمک می‌کرد نگذاشت.  تکیه بر خود و بر زور، اگر چه با بهترین نیتها، جامعه را از پرورش سیاسی بازداشت.  و آن نگاه به امکانات مازندران که با میل به مالکیت شخصی همراه شد  لکه‌ای پاک نشدنی برخدمات بزرگش گذاشت.

    او خود را دگرگون کرده بود و کشور را نیز سراپا دگرگون کرد اما آن گام اضافی را نتوانست رو به بزرگی بردارد.  در تحلیل آخر، سنگینی واپسماندگی مادی و فرهنگی جامعه تازه بیدار شده از خواب سده‌ها بر او نیز افتاد و بدتر از همه توفان جنگ جهانی دوم ناگاه و نا آگاه در خودش پیچاند.  سرنوشت تاریخی او از یک جنگ جهانی به جنگی دیگر ورق خورد. ولی  با همه کاستیها و پایان غم‌انگیزش، چند رهبر سیاسی و چند کشور دیگر توانسته بودند در آن فاصله از چنان کارهای نمایان برآیند؟

مقدمه

‌‌

مقدمه

 ‌

   ايران‌ از لحاظ‌ تاريخ‌، مملكتي‌ است‌ كه‌ حوادث‌ آن‌ با ساير ممالك‌ عالم‌ تقريباً قابل‌ مشابهت‌ نيست‌. انقلابات‌ بزرگ‌ و حوادث‌ عظيمه‌ كه‌ در اين‌ سرزمين‌ به‌وقوع‌ پيوسته‌ نظيرش‌ را در كمتر از ممالك‌ مي‌توان‌ استقصا كرد.  با ذكر اين‌ مقدمة‌ مختصر فراموش‌ نبايد كرد كه‌ از حيث‌ مدارج‌ اخلاق‌ و روحيات‌، اوضاعي‌ كه‌ در دوران‌ يكصدوپنجاه‌ سالة‌ سلطة‌ آل‌ قاجار براي‌ مملكت ‌تمهيد گشته‌، فساد اخلاقي‌ و تبدلات‌ روحي‌ آن‌ هيچ‌ كم‌ از نائره‌هاي‌ اسكندر و مغول‌ نبوده‌ و اگر اخلاقيات‌ كنوني‌ ايران‌ را با احوال‌ دورة‌ استيلاي‌ اسكندر و مغول‌ مطابقه‌ نماييم‌، شايد قابل‌تطبيق‌ و مقايسه‌ باشد.

   چنانكه‌ تمام‌ ايرانيان‌ عقيده‌ دارند فقط‌ بايد متذكر شد كه‌ مزاج‌ ايراني‌ يكصدوپنجاه‌ سال‌ است‌ كه‌ با تمام‌ معني‌ و مفهوم‌ مسموم‌ گشته‌ و بايد فكر كرد كه‌ چه‌ تزريقات‌ سريع‌الاثري‌ بايد پيدا كرد كه‌ اين‌ مريض‌ مسموم‌ يكصدوپنجاه‌ ساله‌ را بهبودي‌ بدهد.

   يكي‌ از آن‌ سموم‌ مهلك‌، رخصتي‌ است‌ كه‌ لااباليانه‌، از دربار قاجار در مداخل‌ مستقيم‌ اجانب‌ به‌امور داخلي‌ اين‌ مملكت‌ داده‌ شده‌ و تقريباً ظهور اين‌ خانواده‌ مصادف‌ مي‌شود با مداخلات‌ اجانب‌ در كار اين‌ مملكت‌ كه‌ شرح‌ اين‌ قضيه‌ مبسوط‌ و تفسير آن‌ به‌عهده‌ مورخين‌ آتيه‌ موكول‌ خواهد بود. من‌ فقط‌ به‌ذكر اين‌ جمله‌ مبادرت‌ مي‌كنم‌ كه‌ در تمام‌ ايام‌ زمامداري‌ خود به‌هر موضوعي‌ كه‌ خواسته‌ام‌ وارد شوم‌ و به‌اصلاحي‌ دست‌ بزنم‌، فوراً مداخله‌ اجنبيان‌ و اعتراضات‌ آنان‌ موجب‌ تعويق‌ امر و وقفه‌ كار شده‌ است‌.

   به‌اين‌ لحاظ‌، فقط‌ من‌ مي‌دانم‌ كه‌ از موفقيتهاي‌ خود در ضمن‌ اصلاحات‌ قشوني‌ و سركوبي‌ متمردين‌ و خاتمه‌ دادن‌ به‌ملوك‌الطوايفي‌ و راه‌ انداختن‌ چرخهاي‌ مقدماتي‌ اين‌ مملكت‌ چه‌ خون‌ دلي‌ خورده‌ و چه‌ مصائب‌ و متاعب‌ فوق‌ انتظاري‌ را تحمل‌ كرده‌ام‌.

   ساليان‌ دراز قواي‌ مركزي‌ دولت‌ قادر بر عبور از خط‌ لرستان‌ و ورود در آن‌ سامان‌ نبود. جنگهايي‌ كه‌ بين‌ نظاميان‌ من‌ و رؤساي‌ عشاير متمرد لر در آن‌ صفحه‌ به‌وقوع‌ پيوست‌، تاريخي‌جداگانه‌ دارد كه‌ حقيقتاً  قابل‌ تدوين‌ است‌.

   من‌ سركوبي‌ اشرار لرستان‌ و تخته‌ قاپو كردن‌ آنها را از آن‌ جهت‌ وجهة‌ همت‌ خويش‌ قرار دادم‌  كه‌ بتوانم‌ خط‌ فاصل‌ بين‌ خوزستان‌ و عراق‌ را مفتوح‌ نمايم‌، و خوزستان‌ را كه‌ در تمام‌ ادوارسلطنت‌ قاجار لانة‌ ناامني‌ و قتل‌ و غارت‌ و ياغيگري‌ و عدم‌ اطاعت‌ بوده‌ است‌، امن‌ و آرام‌ سازم‌ و به‌خودسريهاي‌ يك‌ خائن‌ وطن‌فروش‌ كه‌ خود را امير مستقل‌ اين‌ خطه‌ خوانده‌ است‌ خاتمه ‌دهم‌. به‌مجرد اينكه‌ حقيقت‌ اين‌ نيت‌ بر دشمنان‌ سعادت‌ ايران‌ روشن‌ شد فوراً افق‌ سياست‌ خارجي‌ رنگهاي‌ تيره‌تري‌ به‌خود گرفت‌.

   همة‌ منافقان‌ گرد هم‌ آمدند و شالودة‌ اجتماع‌ مشؤوم‌  و منحوسي‌ را به‌نام‌ كميته‌ «قيام‌ سعادت‌» در خوزستان‌ طرح‌ كردند.

   اعضاي‌ كميته‌ مزبور كه‌ در رأس‌ آنها شيخ‌ خزعل‌ واقع‌ است‌ قسم‌ نامه‌اي‌ تهيه‌ و با مأمور مخصوص‌ پيش‌ شاه‌ به‌پاريس‌ فرستادند و او نيز بدون‌ آنكه‌ متفرس‌ به‌دنبالة‌ اعمال‌ آنها شود، حكم‌ انعقاد كميته‌ مزبور را تجويز كرد.

   قبل‌ از عزيمت‌ شاه‌ به‌فرنگ‌ با وجود اصراري‌ كه‌ من‌ در توقف‌ او داشتم‌ و ضمانت‌ بقاي‌ سلطنت‌ او را مي‌كردم‌، او به‌ايادي‌ خارجي‌ توسل‌ مي‌جست‌ و بالاخره‌ براي‌ اعمال‌ نظر شخصي‌ و آزاد بودن‌ در توسلات‌ خارجي‌ عزيمت‌ پاريس‌ كرد.

   هنگام‌ عزيمت‌ به‌كرمانشاه‌ در حوالي‌ خرابه‌هاي‌ سياه‌دهن‌ قزوين‌ بعضي‌ از ملتزمين‌ ركاب‌ او را از مسافرتهاي‌ متواتر به‌فرنگ‌ تقبيح‌ كرده‌ بودند. امّا شاه‌ به‌رئيس‌ كابينه‌ من‌ و چند نفر ديگرصريحاً گفته‌ بود كه‌ او براي‌ تماشاي‌ خرابه‌هاي‌ سياه‌دهن‌ و غيره‌ خلق‌ نشده‌، هر روزي‌ كه‌ در ايران‌ باشد، يك‌ روز از تماشاي‌ مناظر دلگشاي‌ نيس‌ و پاريس‌ عقب‌ خواهد ماند!

   با اين‌ حال‌ من‌ قبول‌ نمي‌كردم‌ كه‌ كسي‌ به‌سلطنت‌ يك‌ مملكتي‌ تا اين‌ درجه‌ مجنونانه‌ نگاه‌ كند و چنانكه‌ گفتم‌ تصوّر من‌ آن‌ بود كه‌ چون‌ در نتيجه‌ ملاحظات‌ دقيقه‌ در شهرهاي‌ فرنگ‌ تهران‌ را نظير پاريس‌ نمي‌بيند و وسايل‌ پاريس‌ كردن‌ تهران‌ هم‌ براي‌ او فراهم‌ نيست‌ عصباني‌ شده‌ و مبادرت‌ به‌ذكر اين‌ جملات‌ كرده‌ است‌.

   نظير اين‌ فكرها براي‌ من‌ كه‌ چهارسال‌ تمام‌ عملاً سلطنت‌ ايران‌ را حراست‌ كرده‌ام‌ حقيقتاً‌ اميدبخش‌ بود و به‌خود تسلّي‌ مي‌دادم‌ كه‌ در پرتو اين‌ احساسات‌ رقيقه‌ شايد بتوانم‌ كشتي‌ شكستة‌ اين‌ مملكت‌ را از چهار موجة‌ اقيانوس‌ طوفاني‌ سياست‌ رهايي‌ بخشم‌.

   اما در موقعي‌ كه‌ تصميم‌ شاه‌ را در انعقاد كميته‌ «قيام‌» و برانگيختن‌ چهار نفر خائن‌ و هزاران‌ دزد بر ضد مركزيت‌ مملكت‌ فهميدم‌ به‌علم‌اليقين‌ دانستم‌ كه‌ تصوراتم‌ دربارة‌ اين‌ شخص‌ تخيلات‌ بي‌موضوعي‌ بوده‌ و عقايد قلبي‌ و قطعي‌ او همان‌ است‌ كه‌ در سياه‌دهن‌ قزوين‌ صريحاً به‌رئيس‌ كابينه‌ و ساير همراهان‌ گفته‌ است‌. فهميدم‌ كه‌ حقيقتاً نه‌ تنها به‌سلطنت‌ خود و حيثيت‌ ايران‌ لاابالي‌ و بي‌اعتناست‌، بلكه‌ عداوت‌ و دشمني‌ نسبت‌ به‌اين‌ مردم‌ بيچاره‌ را هم‌ در فكرخود خطور داده‌ و از روي‌ عناد و لجاج‌ و خصومت‌ با نوع‌ است‌ كه‌ ده‌هاهزار نفر دزد غير مطيع‌ را بر ضد مركز مملكت‌ برانگيخته‌ است‌. آيا او نمي‌فهمد كه‌ امير مجاهد لر و خزعل‌ باديه‌گرد و والي‌ صحرانشين‌ نمي‌توانند در راه‌ سعادت‌ يك‌ مملكتي‌ كميته‌ بسازند؟

   آيا او نمي‌داند كه‌ ورود متمرّدين‌ و جمعيتي‌ كه‌ در هر صدهزار آن‌، دو نفر، سواد خواندن‌ و نوشتن‌ ندارند، تا كجا و تا چه‌ مرحله‌اي‌ اعراض‌ و نواميس‌ و حقوق‌ مردم‌ بيچاره‌ را تهديد مي‌نمايد؟

   آيا حقيقتاً ايران‌ در قرن‌ بيستم‌ سعادت‌ خود را از قيام‌ امثال‌ يوسف‌خان‌ بختياري‌ و غلامرضاخان‌ پشتكوهي‌ انتظار بايد بكشد؟

   علي‌اي‌ّ‌حال‌ طمع‌ شاه‌ و پول‌ خزعل‌ و سياست‌ ماهرانه‌ خارجي‌ بر افق‌ اين‌ مملكت‌ سياست‌ تازه‌اي‌ را نقش كرده‌ و زوال‌ آن‌ را با بهترين‌ نقشه‌ كه‌ ممكن‌ بود ترسيم‌ نموده‌ است‌.

   حقيقتاً هم‌، نقشه‌ را ماهرانه‌ كشيده‌اند زيرا به‌خيال‌ خود راه‌ ورود مرا به‌خوزستان‌ از هر طرف‌ مسدود كرده‌اند و غيرممكن‌ به‌نظر مي‌آيد كه‌ قواي‌ نظامي‌ قادر باشد با وجود رؤساي‌ متمرد عشاير لر و بختياري‌ و پشتكوهي‌ با آنهمه‌ طغيان‌ و گردنكشي‌ و ضمناً با وجود تمايل‌ صريح ‌شاه‌، خود را به‌مركز ايالت‌ خوزستان‌ برساند.

   مقصود از اين‌ نقشه‌ چيست‌؟

   خيلي‌ مختصر و مفيد: استقلال‌ معادن‌ نفت‌ جنوب‌ و كوتاه‌ كردن‌ دست‌ ايراني‌ از منافع‌ آتيه‌ آن‌.

 ‌

****

   خلاصه‌ بعد از آنكه‌ كار لرستان‌ را پرداختم‌ و ساخلو آن‌ حدود را مرتب‌ كردم‌ و تشويقي‌ كه‌ لازم‌ بود از عمليات‌ قشون‌ به‌عمل‌ آوردم‌، بلافاصله‌ عازم‌ تهران‌ شدم‌. پس‌ از ورود معلوم‌ گرديد، نقشه‌ محاصره‌ خوزستان‌ با نقشه‌ حفظ‌ استقلال‌ آن‌ از مدتي‌ قبل‌ پيش‌ بيني‌ شده‌ و همچنانكه‌ من ‌استنباط‌ كرده‌ام‌، قرار راجع‌ به‌اين‌ امر، از مدتي‌ قبل‌ طرح‌ريزي‌ گشته‌ است‌.

   همه‌ با هم‌ متحد و هم‌ قسم‌ و همه‌ متحدالكلام‌ و همه‌ در تحت‌ عنوان‌ شاه‌پرستي‌ و اعاده ‌شاه‌، مبادرت‌ به‌زشتترين‌ اعمال‌ مي‌كنند.

   اطرافيان‌ شاه‌ در مركز، شروع‌ به‌جوش‌ و خروش‌ كرده‌اند و فراكسيون‌ اقليت‌ مجلس‌ شوراي ‌ملي‌ به‌اعتبار خزعل‌ شروع‌ كرده‌اند به‌تطميع‌ اهالي‌ و خرج‌ پول‌، و جرايد منتسب‌ به‌اقليت‌ نيز هتاكيهايي‌ را آغاز نموده‌اند كه‌ به‌كلي‌ بي‌سابقه‌ است‌.

   در اولين‌ دقيقه‌ ورود به‌تهران‌ و دخول‌ در عمارت‌ شخصي‌ كه‌ براي‌ صرف‌ چاي‌ و احوالپرسي‌ از نزديكان‌ خود در حياط‌ روي‌ نيمكت‌ چوبي‌ نشسته‌ بودم‌ و مي‌خواستم‌ براي‌ رفع‌ خستگي‌ راه‌ و شستن‌ گردوغبار به‌حمام‌ بروم‌، وزير پست‌وتلگراف‌، تلگراف‌ ذيل‌ را كه‌ از طرف‌ خزعل‌ به‌مجلس‌ شوراي‌ ملي‌ مخابره‌ شده‌ به‌دست‌ من‌ داد.

 ‌‌

از اهواز به‌تهران‌

 ‌

  توسط‌ سفارت‌ معظم‌ دولت‌ عليه‌ اسلاميه‌ تركيه‌ مقيم‌ تهران‌ دامت‌ شوكته‌

   ساحت‌ مقدس‌ مجلس‌ شوراي‌ ملي‌ شيدّالله‌ اركانه‌

   «بالاخره‌ مظالم‌ وتعديات‌ اسلام‌كش‌ آقاي‌ رضاخان‌ سردارسپه‌ و تجاوزات‌ آزادي‌شكنانه‌ چهل‌ماهة‌ مسبب‌ حقيقي‌ كودتا، ما را وادار نمود كه‌ پس‌ از آنهمه‌ مسالمت‌ و خونسردي‌ و تحمل‌ و بردباري‌ و مقاومت‌ در مقابل‌ تخطيّات‌، نظر به‌اختلالاتي‌ كه‌ در نتيجه‌ غرض‌ورزيهاي‌ بيموقع‌ مشاراليه‌ و آز و طمع‌ نامحدود و جاه‌طلبي‌ و حس‌ سلطنت‌جويي‌ و اقدامات‌ و جسارتهاي‌ مملكت‌ خراب‌ كن‌ او به‌عالم‌ اسلاميت‌ و قانون‌ مقدس‌ اساسي‌ روي‌ داده‌ است‌، به‌نوبه‌ خود قيام‌ كرده‌ و قدم‌ به‌عرصة‌ نهضت‌ گذارده‌، تكليف‌ حتميّة ‌اسلامي و احساسات‌ بي‌آلايش‌ اسلامي‌ خود را نسبت‌ به‌جامعه‌ ايرانيان‌ آزادي‌طلب‌ انجام‌ نماييم‌ و مخصوصاً براي‌ رفع‌ هرگونه‌ سوء تفاهمي‌ كه‌ مبادا اين‌ قيام‌ كه‌ به‌نام ‌«قيام‌ سعادت‌» خوانده‌ مي‌شود و اين‌ نهضت‌ و جنبش‌ اسلام‌پرستانه‌ ما را كه‌ صرفاً براي‌ حفظ‌ استقلال‌ و مذهب‌ مقدس‌ اسلام‌ و تأمين‌ آزادي‌ ملت‌ و مملكت‌ و استقرار قانون‌ محترم‌ اساسي‌ و مشروطيّت‌ است‌، تمرّد از اطاعت‌ دولت‌ جلوه‌ دهند اين‌ تذكّرنامه‌ را به‌وسيله‌ آن‌ سفارت‌ دولت‌ عليه‌ اسلامي‌، به‌ساحت‌ مقدس‌ مجلس‌ شوراي‌ ملي‌ تقديم‌ مي‌نماييم‌، كه‌ هيچگاه‌ سوابق‌ خدمتگزاري‌ و امتحاناتي‌ را كه‌ در هر موقع‌ نسبت‌ به‌انقياد و اطاعت‌ دولت‌ داده‌ايم‌ فراموش‌ شدني‌ نخواهد بود، و بهترين‌ دليل‌ صدق‌ دعوي‌ و اثبات‌ بيغرضي‌ اطاعت‌ و تمكين‌ دو سالة‌ اوليه‌ كودتاست‌، كه‌ چون‌ در بدو امر پردة‌ غفلت‌ روي‌كار افتاده‌ و مقالات‌ و تردستي‌ مبناي‌ اقدامات‌ اوليه‌ مشاراليه‌، حسب‌الظّاهر ملت‌ ايران‌ را به‌اصلاحات‌ اساسي‌ و آتيه‌ درخشاني‌ تطميع‌ و اميدوار كرده‌ بود، لذا ما هم‌ به‌نوبه ‌خود براي‌ پيشرفت‌ سعادت‌ ايرانيان‌ و ترقّي‌ و تعالي‌ مملكت‌ در مقابل‌ احساسات‌ مصنوعي‌ مشاراليه‌ تسليم‌ شده‌، و از قبول‌ هر تحميل‌ استنكاف‌ نكرده‌، و نسبت‌ به‌اوامر مركزي‌ از بذل‌ مال‌ و جان‌ و هرگونه‌ فداكاري‌ و جديتي‌، مضايقه‌ و خودداري‌ نمي‌نموديم‌. ولي‌ اينك‌كه‌ خوشبختانه‌ يا بدبختانه‌ از يك‌ سال‌ به‌اين‌ طرف‌، حقايق‌ امر مكشوف‌ و معلوم‌ شد كه‌ نيّت‌ سوء اين‌ شخص‌ و همراهانش‌، و مبناي‌ عقيده‌ مشاراليه‌ صرفاً روي‌ اصول‌ ثروت‌پرستي‌ و سلطنت‌طلبي‌ و ديكتاتوري‌ و بالاخره‌ اضمحلال‌ لواي‌ مقدس‌ اسلام‌ و پايمال‌ كردن‌ قانون‌ محترم‌ اساسي‌ و مشروطيت‌ است‌، و ما هم در مقابل‌ اين‌ منظره‌هاي‌ وحشتناك‌ و مخاطرات‌ قطعي‌ كه‌ مذهب‌ و مملكت‌ و ملت‌ را تهديد مي‌نمود، به‌حكم ‌حفظ‌ حدود اسلاميت‌ و بقاي‌ حقوق‌ ملت‌ و مملكت‌ مقدم‌ به‌اين‌ نهضت‌ شده‌ و شخص ‌سردار سپه‌ را يك‌ نفر دشمن‌ اسلام‌ و غاصب‌ زمامداري‌ ايران‌ و متجاوز به‌حقوق‌ ملت‌ شناخته‌ و حاضر شديم‌ تا آخرين‌ نقطه‌ توانايي‌ و امكان‌ به‌دفع‌ اين‌ سم‌ مهلك‌ كوشيده‌، موجبات‌ حفظ‌ قانون‌ اساسي‌ مملكت‌ و عظمت‌ اسلام‌ و آزادي‌ هموطنان‌ را فراهم‌ سازيم‌، و در راه‌ حصول‌ نتيجه‌ و پيشرفت‌ مرام‌ خود هم‌ پس‌ از فضل‌ خداوندي‌ و توجه‌ ائمّة ‌اطهار عليه‌السلام‌ و معاودت‌ دادن‌ ذات‌ اقدس‌ اعليحضرت‌ شاهنشاهي‌ ارواحنافداه‌، كه ‌استقرار قانون‌ اساسي‌ و استحكام‌ مباني‌ مجلس‌ شوراي‌ ملي‌ مربوط‌ به‌سايه‌ شاهانه‌ او است‌، از بذل‌ جان‌ و مال‌ مضايقه‌ و خودداري‌ نخواهيم‌ داشت‌»

                                                                       خزعل‌

 ‌

   تلگراف‌ را خواندم‌. مضامين‌ آن‌ هر چند به‌كلي‌ غير مترقّبه ‌بود، تغيير چهره‌ در من‌ نداد. من‌ از قتل‌ عام‌ نظاميان‌ در بختياري‌ و قرائني‌ كه‌ از لرستان‌ در دست‌ داشتم‌، و همينطور از طرز حرف‌ زدن‌ و طرز تلقينات‌ ايادي‌ خارجي‌ كه‌ كاملاً به‌بطون‌ آن‌ آگاهم‌، استنباط‌ وقوع‌ قيام‌ و وصول‌ اين‌ قبيل‌ تلگرافات‌ را نموده‌ بودم‌.

   چنانكه‌ همان‌ روز ورود به‌تهران‌، قبل‌ از دخول‌ به‌عمارت‌ شخصي‌، دوسه‌ مرتبه ‌بيصبرانه‌ از سفارت‌ انگليس‌ با تلفن‌ سوآل‌ كرده‌ بودند كه‌ آيا من‌ وارد شده‌ام‌ يا خير؟ بديهي‌ است‌ اين‌ سوآل‌ مكرر آن‌ هم‌ با عجله‌، طبيعتاً يك‌ مقصود مهمي‌ را خاطر نشان‌ مي‌كرد.

   اشخاصي‌ را كه‌ به‌استقبال‌ من‌ آمده‌ بودند مرخص‌ كردم‌ و با وزراء مشاوره‌ نمودم‌. هيچ‌ كدام‌ نتوانستند فكر تازه‌اي‌ به‌من‌ بدهند.

   بلافاصله‌ نماينده‌ انگليس‌ به‌ديدن‌ من‌ آمد و بدون‌ مذاكرات‌ مقدماتي‌، فوق‌العاده‌ اظهار تاسف‌ از وصول‌ تلگراف‌ خزعل‌ نمود و ضمناً اظهار داشت‌ كه‌ حقايق‌ امر را به‌خلاف‌ آنچه‌ كه‌ مكنون‌ است‌، مستور نگاهداشته‌ و اظهار عقيده‌ مي‌كرد كه‌ با يك‌ طرز خوشي‌ اين‌ كار بايد ترميم‌ شود كه‌ منجر به‌جنگ‌ وجدال‌ نگردد. مي‌گفت‌: «اينها داراي‌ جمعيت‌ خيلي‌ زياد هستند و مقاومت‌ با آنها مشكل‌ است‌ و چون‌ وحشت‌ داريم‌ كه‌ نسبت‌ به‌لوله‌هاي‌ نفت‌ نيز خساراتي‌ وارد آيد به‌اين‌ لحاظ‌ مصلحت‌ نخواهد بود كه‌ با قياميون‌ آغاز ستيزه‌ بشود، بلكه‌ از روي‌ مسالمت‌ بايد رفع ‌حوائج‌ آنها را نمود.»

   من‌ كه‌ هم‌ بطون‌ سياستهاي‌ خارجي‌ را عملاً سنجيده‌ام‌، و هم‌ از مدلول‌ اين‌ تاسفات‌ معكوس‌، حقايق‌ اوليه‌ امر را درك‌ كرده‌ام‌، و هم‌ معتاد به‌قبول‌ اينگونه‌ تاسفات‌ نيستم‌، با كمال‌ قدرت‌ به‌مخاطب‌ متاسف‌ خود خاطر نشان‌ كردم‌ كه‌ چاره‌اي‌ نيست‌ جز آنكه‌ خزعل‌ رسماً تلگراف‌ خود را تكذيب‌ نمايد، و از شرارت‌ خود معذرت‌ بجويد، و الا شخصاً به‌خوزستان‌ عزيمت‌ كرده‌ و گردن‌ او و همراهانش‌ را خواهم‌ كوبيد.

   او تمام‌ را در جواب‌، از پيشرفت‌ من‌ اظهار ياس‌ كرد و باز عدم‌ صلاح‌ دولت‌ ايران‌ و كمپاني ‌نفت‌ جنوب‌ را در مبادرت‌ به‌جنگ‌ خاطر نشان‌ مي‌نمود و ضمناً گوشزد مي‌كرد كه‌ وقوع‌ جنگ‌ در محل‌ طبعاً مستلزم‌ خسارت‌ كمپاني‌ است‌ و خسارت‌ كمپاني‌ و لوله‌ها نيز مستلزم‌ وساطت‌ و مداخله‌ مستقيم‌ آنها خواهد بود و فوق‌ العاده‌ اصرار كرد كه‌ از تجهيز اردو و اعزام‌ قشون‌ به‌آن‌ صفحه‌ خودداري‌ شود.

   مخصوصاً چون‌ استنباط‌ كرده‌ بود كه‌ علت‌ غائي‌ عزيمت‌ من‌ به‌لرستان‌، باز كردن‌ خط‌ خرم‌آباد و سوق‌ قشون‌ به‌دزفول‌ و خوزستان‌ بوده‌، بي‌اندازه‌ اظهار وحشت‌ و اضطراب‌ كرده‌ و قطعاً در صدد اعمال‌ نظر برآمده‌، كه‌ مبادا قشون‌ و اسلحه‌ و غيره‌ به‌ساحت‌ خوزستان‌ اعزام‌ شود. نظاير همين‌ اظهار وحشت‌ و تهديدات‌ را هنگامي‌ كه‌ در لرستان‌ اقامت‌ داشتم‌ از طرف‌ آنها مشاهده‌ كرده‌ بودم‌. البته‌ من‌ توجهي‌ به‌اين‌ مطالب‌ نكرده‌، نمي‌توانستم‌ از تصميم‌ خود صرفنظر نمايم‌. براي‌ من‌ غيرمقدور بود كه‌ مانند ديگران‌ بنشينم‌ و تماشاچي‌ قضايا باشم‌ و به‌امثال‌ خزعل‌ اجازه‌ بدهم‌ به‌اين‌ صراحت‌ در مقام‌ خودسري‌ و شرارت‌ برآيند.

   من‌ نمي‌توانستم‌ در مركز مملكت‌ بنشينم‌ و ببينم‌ كه‌ جرايد بين‌النهرين‌ و شامات‌، خزعل‌ را امير بالاستقلال‌ خوزستان‌ معرفي‌ نمايند.

   قشون‌ من‌ نمي‌توانست‌ اجازه‌ دهد كه‌ امير مصنوعي‌ جديدالولاده‌، با تقديم‌ مختصر پولي‌ به‌شاه‌ و اعطاي‌ مبلغي‌ به‌خائنين‌ مجلس‌ و مركز، و اخذ دستور صريح‌ از مقامات‌ خارجي‌، اعلان‌ تحت‌ الحمايگي‌ خارجي‌ را رسماً بدهد، و يكسره‌، ايران‌ و ايرانيت‌ را از مّد نظر دور و فراموش‌ نمايد.

   در اين‌ صورت‌ بدون‌ آنكه‌ توجه‌ عميقي‌ به‌كلمات‌ مخاطب‌ خود نمايم‌، برخاستم‌ و عين‌ عقايدي‌ را كه‌ او خيال‌ كرده‌ بود در وجود من‌ موثر سازد به‌مزاج‌ او تحميل‌ كردم‌.

   از ذكر اين‌ حقيقت‌ نيز صرفنظر نمي‌كنم‌ كه‌ با وجود اين‌ خودسري‌ و شرارت‌ خزعل‌ و با وجود تلگرافي‌ كه‌ به‌مخالفت‌ من‌ به‌مجلس‌ شوراي‌ ملي‌ مخابره‌ كرده‌ بود، و با وجود آنكه‌ در ضمن‌ كلمات‌ و نگارشات‌، عقايد وطن‌پرستانه‌ مرا مجروح‌ ساخته‌ بود، معهذا بي‌ميل‌ نبودم‌ كه‌ اين ‌موضوع‌ طوري‌ خاتمه‌ پذيرد كه‌ منجر به‌اردوكشي‌ و خونريزي‌ نشود. به‌دو دليل‌:

   اول‌ آنكه‌ خزانه‌ دولت‌ تهي‌ است‌ و توانايي‌ آن‌ را ندارد كه‌ از عهده‌ مخارج‌ اردوي‌ كاملي‌ كه‌ من‌ مجبور به‌تجهيز آن‌ هستم‌ برآيد و چون‌ در بودجة‌ وزارت‌ جنگ‌ هم‌ اين‌ وجوه‌ پيش‌بيني‌ نشده‌، تدارك‌ آن‌ مورث‌ اشكال‌ عمده‌ خواهد بود.

   دويم‌ با وجود آنكه‌ قسمت‌ عمدة‌ عمر خود را در جنگ‌ گذرانده‌ام‌، معهذا در اين‌ موقع‌ راضي‌ نبودم‌ كه‌ نطع‌ خونريزي‌ در صفحة‌ خوزستان‌ گسترده‌ شود، زيرا بالاخره‌ غالب‌ و مغلوب‌ ايراني هستند و هر نفري‌ كه‌ كشته‌ شود، عاقبت‌ از نفوس‌ اين‌ مملكت‌ كسر شده‌ است‌ و قلباً مايل‌ نبودم‌، در ايران‌ دو صف‌ ايراني‌ متشكل‌ و جنگ‌ داخلي‌ شروع‌ شود و خارجيان‌ دامن‌زن‌ آتش‌ اين‌ معركه‌ باشند و تماشا كنند.

   پس‌ متظاهر به‌اين‌ عقيده‌ گشتم‌ كه‌ اگر خزعل‌ مدلول‌ تلگراف‌ و شرارت‌ خود را تكذيب‌ كند و معذرت‌ جويد، از تقصير او صرفنظر خواهم‌ كرد.

   اين‌ جلسه‌ همين‌جا خاتمه‌ يافت‌ و قرار شد، با اندرز و نصيحت‌ وسائل‌ تقديم‌ معذرت‌ خزعل‌ را فراهم‌ آورند.

   بر من‌ چيزي‌ پوشيده‌ نبود و مي‌دانستم‌ كه‌ تمام‌ اين‌ مذاكرات‌، در ضمن‌ يك‌ سياست‌ معيني‌، مشغول‌ جريان‌ است‌. مي‌دانستم‌ كه‌ تمام‌ اين‌ صحبتها براي‌ اغفال‌ دولت‌ من‌ است‌. معهذا مجبور به‌قدري‌ تامل‌ بودم‌، زيرا اگر چه‌ مي‌دانستم‌ اين‌ وقت‌گذراني‌ ممكن‌ است‌ فرصتي‌ به‌دشمن‌ بدهد، كه‌ نواقص‌ خود را در خوزستان‌ ترميم‌ و تصحيح‌ نمايد، با اين‌ حال‌ خود من‌ ناچار بودم‌ بامتانت‌ با متانت فكر، موجبات‌ حمله‌ به‌خوزستان‌ را تهيه‌ نمايم‌ و اين‌ كار طبعاً مدت‌ مي‌گرفت‌.

   چون‌ يقين‌ داشتم‌ كه‌ مذاكرات‌ فوق‌ براي‌ اغفال‌ من‌ و تجهيزات‌ دشمن‌ انجام‌ شده‌، من‌ هم‌ فرصت‌ را از دست‌ نداده‌ و بلافاصله‌، ولي‌ غيرمستقيم‌ و بي‌صدا، عملي‌ كردن‌ نقشة‌ خود را امر دادم‌ و در صدد تشكيل‌ قواي‌ لازمه‌ برآمدم‌.

   نقشة‌ من‌ آن‌ بود، طوري‌ تجهيزات‌ خود را از اطراف‌ تكميل‌ كنم‌ و قسمي‌ اردوهاي‌ خود را درحدود خوزستان‌ متمركز سازم‌، كه‌ خوزستان‌ به‌حالت‌ محاصره‌ بيفتد و در يك‌ روز و با يك‌ نقشة‌ ثابت‌ كار آنجا ختم‌ شود.

   اول‌ كمكهاي‌ لازم‌ براي‌ تقويت‌ لشكر جنوب‌ فرستادم‌ و متعاقب‌ آن‌، راجع‌ به‌تكميل‌ قواي‌ لشكر غرب‌، نيز تجهيزاتي‌ گسيل‌ داشتم‌. ضمناً مهمترين‌ مطلبي‌ كه‌ توجه‌ مرا جلب‌ مي‌كرد، موضوع‌ والي‌ پشتكوه‌ بود، كه‌ تقريباً در سر راه‌ يا پشت‌ سرخزعل‌ با قواي‌ مجهز نشسته‌ و بدون‌ تهديد و سركوبي‌ او ممكن‌ نمي‌شد كه‌ محاصره‌ خوزستان‌ صورت‌ عملي‌ به‌خود بگيرد. من‌ مقدم‌ بر هر امري‌ مجبور بودم‌ كه‌ از پشت‌ سر او را تهديد نمايم‌ و مجال‌ ندهم‌ كه‌ قواي‌ خود را به‌كمك‌ خزعل‌ بفرستد، به‌اين‌ لحاظ‌ با وجود زحمت‌ فوق‌العاده‌ به‌فكر افتادم‌، كه‌ طويلترين‌ راه‌ را اختيار كرده‌، از شمال‌ غربي‌ ايران‌ (آذربايجان‌) اردويي‌ تجهيز كرده‌ و به‌جنوب‌ غربي‌ مملكت‌ سوق‌ دهم‌. به‌اين‌ معني‌ كه‌ از حدود ساوجبلاغ‌ مكري‌ عبور كرده‌ از كردستان‌ و كرمانشاهان‌ گذشته‌، و از نواحي‌ قصرشيرين‌ بروند به‌ابتداي‌ خاك‌ پشتكوه‌، و در همانجا مجهز و مجتمع‌ و منتظر امر و دستور من‌ باشند.

   اين‌ قسمت‌، مهمترين‌ اردوكشي‌ و اين‌ راه‌، طويلترين‌ راهي‌ است‌ كه‌ در تجهيزات‌ قشونية‌ قرون‌ اخيرة‌ ايران‌ نظير آن‌ را مي‌توان‌ نشان‌ داد.

   اعزام‌ دو اردوي‌ ديگر نيز در خاطر من‌ مسجل‌ بود: يكي‌ عده‌اي‌ كه‌ اقصر طرق‌ را عبور كرده‌، موانع‌ طبيعي‌ و غيره‌ را شكافته‌، از خط خرم‌آباد بروند به‌دزفول‌، و ديگر، سپاهي‌ كه‌ علاوه‌ برقشون‌ فارس‌، در اصفهان‌، مجهز شده‌ و صعبترين راه‌ را از وسط‌ بختياري‌ پيموده‌ و به‌استقامت‌ بهبهان‌ و رامهرمز حركت‌ نمايند. وخود من‌ هم‌ بالمآل‌ به‌صوب‌ بوشهر حركت‌ كرده‌، از طرف‌ دريا به‌ميدان‌ كارزار بروم‌، و فرماندهي‌ قشون‌ را در ميدان‌ جنگ‌ شخصاً در دست‌ بگيرم‌.

   اين‌ بود نقشة‌ من‌ براي‌ محاصرة‌ خوزستان‌ و حمله به‌آنجا.

   اما انجام‌ اين‌ اراده‌ آيا يك‌ كار ساده‌ و سهلي‌ بود؟ اين‌ همان‌ بختياري‌ نيست‌ كه‌ پارسال‌ نظاميان‌ مرا قطعه‌ قطعه‌ كرده‌ و راه‌ عبور قشون‌ را مسدود ساخت‌؟ اين‌ همان‌ لرستان‌ نيست‌ كه‌ تسخيرخرم‌آباد آن‌ با هزاران‌ فديه‌ و قرباني‌ و تلفات‌ ميسر گشت‌؟ آيا ممكن‌ نيست‌ كه‌ عبور از قلب‌ ده‌هاهزار متمرد، و آن‌ موانع‌ كذائي‌ طبيعي‌ اصلاً براي‌ اين‌ عده‌ غيرمقدور گردد و همانطور كه‌ شاه‌ و خزعليان‌ هم‌ پيش‌بيني‌ كرده‌اند، وصول‌ اين‌ اردوها از هر دو راه‌ به‌خوزستان‌ ممتنع‌ باشد؟

   چرا! همه‌ اينها پيش‌بيني‌ مي‌شد، اما من‌ مجبور بودم‌ كه‌ بالاخره‌ يا جان‌ خود را در سر اين‌ كار بگذارم‌ و يا مملكت‌ را از شر اين‌ شالوده‌هاي‌ ملوك‌الطوايفي‌ خلاص‌ نمايم‌.

   با وجود وقوف‌ به‌همة‌ اين‌ عقايد، معهذا ساكت‌ بودم‌ و انتظار داشتم‌ مواعيدي‌ كه‌ به‌من‌ درتقديم‌ معذرت‌ خزعل‌ داده‌ شده‌ است‌ شايد عملي‌ گردد.

   نمايندگان‌ انگليس‌ در اين‌ ضمن‌ كمافي‌السابق‌ به‌ديدن‌ من‌ مي‌آمدند و از خوزستان‌ هم‌ غالباً مذاكره‌ در ميان‌ بود و همان‌  عقايد اوليه‌ تجديد و تكرار مي‌گرديد و تمام‌ به‌وعد و وعيد امروز و فردا مي‌گذشت‌ ولي‌ عملي‌ شدن‌ امر همان‌ بود كه‌ من‌ روز اول‌ فكر كرده‌ بودم‌ و اشتباه‌ هم‌ نمي‌رفتم‌.

   قريب‌ چهار ماه‌ بر اين‌ مقدمه‌ گذشت‌ و من‌ ظاهراً ساكت‌ بودم‌. پيداست‌ كه‌ سكوت‌ من‌ در اين‌ موقع‌، با وجود تلگراف‌ خزعل‌، چه‌ تأثيرات‌ عميقي‌ در محيط‌ تهران‌ و تمام‌ مملكت‌ بخشيده‌، چه‌ رلهاي‌ متواتري‌ درباريان‌ و اقليت‌ مجلس‌ در صحنة‌ تهران‌ بازي‌ مي‌كردند!. چه‌ پولهاي‌ سرشاري‌ از طرف‌ اقليت‌ مجلس‌ به‌عناصر شرور داده‌ مي‌شد، و چه‌ كلماتي‌ در جرايد منسوب‌ به‌اقليّت‌ نگاشته‌ مي‌گشت‌!

   در اين‌ ضمن‌ تلگرافي‌ از يك‌ نفر عرب‌ مجهول‌الهويّه‌ كه‌ بالاخره‌ نتوانستم‌ هويّت‌ او را كشف‌ نمايم‌ به‌مجلس‌ شوراي‌ ملي‌ رسيد و در ضمن‌ آن‌ معاودت‌ شاه‌ را از اروپا تقاضا نموده‌ و ضمناً از سعايت‌ از من‌ هم‌ خودداري‌ نكرده‌ بود.

   ميرزا حسين‌خان‌ پيرنيا (مؤتمن‌الملك‌)، رئيس‌ مجلس‌ كه‌ اصلاً معتاد به‌طرح‌ اظهارات‌ مردم‌ در مجلس‌ نيست‌، اين‌ تلگراف‌ مجهول‌ را قاب‌ كرده‌ به‌ديوار مجلس‌ آويخته‌ بود، كه‌ تمام‌ وكلاء از قرائت‌ آن‌ بي‌نصيب‌ نمانند. او نيز به‌نوبة‌ خود خواسته‌ بود، كه‌ با اين‌ ترتيب‌ اظهار لحيه‌ كرده‌ باشد و به‌اين‌ اكتفا نكرده‌، جلسة‌ خصوصي‌ نيز در مجلس‌ تشكيل‌ داد و وكلا را دعوت‌ به‌قرائت‌ تلگراف‌ كرد كه‌ در اطراف‌ آن‌ مذاكرات‌ بنمايند.

   (مؤتمن‌الملك‌ پيرنيا چون‌ مرد تحصيل‌ كرده‌ايست‌ و طبعاً بايد شرافت‌دوست‌ باشد، من ‌اميدوارم‌ كه‌ اين‌ تظاهرات‌ را در مجلس‌ بر حسب‌ تلقين‌ خارجيان‌ نكرده‌ باشد).

   خلاصه‌ نمايش‌ اين‌ تلگراف‌ مجهول‌، اكثريت‌ مجلس‌ را متزلزل‌ كرد و من‌ ديدم‌ ديگر نمي‌توانم‌ بنشينم‌ و تماشاچي‌ معركه‌ها و تلقينات‌ خارجي‌ و داخلي‌ باشم‌.

   رفتم‌ به‌مجلس‌، تقاضاي‌ جلسة‌ خصوصي‌ كردم‌ و با حضور تمام‌ نمايندگان‌ تا درجه‌اي‌ كه‌ سياست‌ اجازه‌ مي‌داد، مختصر اشاراتي‌ به‌موضوع‌ كرده‌، به‌همه‌ تذكر دادم‌ كه‌ بعد از اين‌ عملاً به‌رفع‌ شر خزعل‌ و خزعليان‌ اقدام‌ خواهم‌ نمود. مذاكرات‌ من‌ اكثريت‌ مجلس‌ و طرفداران‌ مرا متأثر ساخت‌ ولي‌ از سيماي‌ نمايندگان‌ اقليت‌ و بعضي‌ از مذبذبين‌ پيدا بود كه‌ كار را گذشته‌ پنداشته‌ و با اطميناني‌ كه‌ از منابع‌ معلومه‌ گرفته‌اند مذاكرات‌ مرا فرع‌ رسوم‌ جاريه‌ مي‌شمارند.

   در اين‌ مدت‌ اخبار بيشمار از بين‌النهرين‌ و خوزستان‌ مي‌رسيد. جرايد بغداد و سوريه‌ و مصر التهابي‌ داشتند و بعد از گرفتن‌ وجوه‌ گزاف‌ از عمّال‌ شيخ‌ «افق‌ سيادت‌ خزعليان‌ را از طلوع ‌آفتاب شيخ‌ خزعل‌خان‌ روشن‌ ديده‌ بر امارت‌ مستقل‌ او سلام‌ مي‌دادند و از تجزية‌ خوزستان‌ از ايران‌ و الحاق‌ آن‌ به‌امارات‌ عربي‌ اظهار شادماني‌ مي‌كردند.»

   از جمله‌ ترجمه‌ چند فقره‌ اخبار را عيناً در اين‌ مقدمه‌ درج‌ مي‌كنم‌:

 ‌

ترجمه‌ از روزنامه‌ العراق‌ بغداد

شمارة‌ 1324 مورخه‌ 14 صفر 1343

 ‌

شاه‌ و شيخ‌ خزعل‌

   «شنيديم‌ كه‌ در اين‌ اواخر شيخ‌ خزعل‌ با شاه‌ طرف‌ مذاكره‌ شده‌ به‌قصد اينكه‌ او را مراجعت‌ بدهد و بالاخره‌ مبلغ‌ گزافي‌ براي‌ او فرستاده‌ كه‌ بتواند از براي‌ پيشرفت‌ مقاصد خود دسايس‌ لازمه‌ را به‌عمل‌ آورد».

ضميمه‌ 486 بصره‌ (مخبر شما)

 ‌

ترجمه‌ از رستا منطبعة‌ تهران‌

مورخة‌ 22 سپتامبر 1924

 ‌

وساطت‌ قونسول‌ انگليس‌

   «به‌موجب‌ اخبار واصله‌ (پريدكس‌) قونسول‌ انگليس‌ در بوشهر كه‌ گويا مأمور وساطت‌ بين‌ شيخ‌ خزعل‌ و دولت‌ ايران‌ ميباشد به‌مقر شيخ‌ خزعل‌ وارد شد، معهذا در محافل‌سياسي‌ اعزام‌ قواي‌ نظامي‌ حكومت‌ مركزي‌ به‌خوزستان‌ را مسلم‌ و ضروري‌ مي‌دانند. مي‌گويند كه‌ از سرحد جنوب‌ براي‌ شيخ‌ خزعل‌ متصل‌ بارهاي‌ اسلحه‌ وارد مي‌شود.»

 ‌

ترجمه‌ از بي‌ سيم‌ مسكو

28 سپتامبر

 ‌

تقاضاي‌ فتوي‌

   «از اهواز خبر مي‌دهند كه‌ شيخ‌ خزعل‌، ملا عبداللطيف‌ را نزد علماي‌ كربلا اعزام‌، و فتواي‌ قيام‌ بر عليه‌ حكومت‌ سردارسپه‌ را تقاضا نموده‌، ضمناً خان‌بهادر را با تحف‌گرانبها نزد شاه‌، به‌اروپا گسيل‌ داشته‌ است‌.»

ترجمه‌ از جريده‌ بغداد

مورخه‌ 3 عقرب‌ نمرة‌ 12392

 ‌

سياست‌ عمومي‌ آتية‌ محمّره‌

   «شيخ‌ منتهاي‌ سعي‌ و كوشش‌ خود را در تهيه‌ قشون‌ معتنابهي‌ صرف‌ و آنها را به‌اسلوب ‌جديد، مسلح‌ نموده‌، همانطوريكه‌ در نظام‌ دول‌ متمدنه‌ امروز معمول‌ و متداول‌ است‌، و بنابراين‌ اشخاص‌ عارف‌ تصور نمي‌كنند كه‌ اگر خداي‌ نخواسته‌ بين‌ او و حكومت‌ ايران‌ يك‌ خصومت‌ جدي‌ پيدا شود، مقام‌ امارت‌ او متزلزل‌ شود، زيرا ما معتقديم‌ كه‌ معظم‌له‌ از چندي به‌اين‌ طرف‌ پاية‌ امارت‌ خود را بلند گرفته‌ و به‌امور راجعه‌ به‌آن‌، رونقي‌ داده‌ و وسايل‌ امنيت‌ و آسايش‌ را در داخله‌ منطقة‌ خود كاملاً برقرار نموده‌ است‌ و به‌اين‌ جهت‌كارهاي‌ آنجا همه‌ مرتب‌ و حالت‌ اقتصاديه‌ آنجا رو به‌ترقي‌ گذارده‌ است‌.»

 ‌

گزارشاتي‌ از مأموران‌ ايراني‌

   راپرت‌ ذيل‌ نيز يكي‌ از صدها اخباري‌ است‌ كه‌ از مأمورين‌ ايران‌ در بين‌النهرين‌ واصل‌مي‌گرديد:

1- اسلحه‌ و مهمات‌ از فيليه‌ و محمّره‌ به‌اهواز پي‌درپي‌ حمل‌ مي‌شود.

2- تمام‌ اتومبيلهاي‌ محمّره‌ و اهواز را براي‌ حمل‌ و نقل‌ قشون‌ متوقف‌ نموده‌اند.

3- قريب‌ سيصد نفر سوار در اهواز به‌حكم‌ شيخ‌ خزعل‌ حاضر شده‌ و تقريباً شهر به‌حالت‌ نظامي‌ است‌.

4- يك‌ نفر از مأمورين‌ ماليه‌ و يك‌ نفر از اجزاي‌ گمرك‌ اهواز را شيخ‌ خزعل‌ تبعيد كرده‌.

5- اداره‌ پست‌ و تلگراف‌ را از اول‌ سنبله‌ تحت‌ سانسور قرار داده‌.

6- اهالي‌ دهات‌ بصره‌ را هم‌ تجهيز كرده‌ و مي‌برند.

7- تجار و اشخاص‌ وطنخواه‌ را آزار و شكنجه‌ مي‌دهند. دهدشتي‌ را كه‌ از تجار اهواز است‌ و براي‌ مخابره‌ به‌تلگرفخانه‌ آمده‌، چنان‌ زده‌اند كه‌ مجروح‌ و خون‌آلود شده‌ است‌.

8- حسين‌ آقاي‌ سلطان‌ و مأمورين‌ نظميه‌ و نظاميان‌ مقيم‌ خوزستان‌ را توقيف‌ و در قصر فيليه‌ حبس‌ كرده‌ است‌.

9- ويلسن‌ كه‌ سابقاً كميسر عالي‌ انگليس‌ در بين‌النهرين‌ بوده‌ و منفصل‌ شده‌ مدتي‌ است‌كه‌ از طرف‌ كمپاني‌ نفت‌ رياست‌ نفت‌ ايران‌ را دارا شده‌ و به‌جاي‌ تجارت‌، سياست‌بازي‌ مي‌كند خزعل‌ را او دل‌ مي‌دهد و برايش‌ نقشه‌ مي‌كشد، اخيراً به‌لندن‌ رفته‌ كه‌ از مجراي‌ ادارات‌ مربوطه‌، تجزيه‌ خوزستان‌ و امارت‌ شيخ‌ را تأمين‌ كند.

10- شيخ‌ خزعل‌، ويلسن‌ مشاراليه‌ را وكيل‌ و وصي‌ املاك‌ و دارايي خود قرار داده‌ و بي‌امر او، قدمي‌ برنمي‌دارد.

 ‌

نقل‌ از جريده‌ تايمس‌ بصره‌

نمره‌ 35 مورخ‌  اكتبر 1924

 «شاهزاده‌ سالارالدوله‌، عموي‌ شاه‌ ايران‌ روز سوم‌ اكتبر وارد بصره‌، و از آنجا به‌اهواز رفت‌ كه‌ جناب‌ شيخ‌ محمّره‌ را ملاقات‌ نمايد.»

راجع‌ به‌قواي‌ بختياري‌ و خزعل‌ نيز راپرتهاي‌ مختلف‌ مي‌رسيد. از جمله‌ اين‌ تلگراف‌ كه‌ خلاصه‌ حركات‌ آنهاست‌ ذكر مي‌شود:

«همانطوريكه‌ پيش‌ بيني‌ شده‌ بود بختياريها پس‌ از مطيع‌ كردن‌ جانكي‌ها از طرف‌ شمال‌ و شمال‌ غربي‌، و هواداران‌ خزعل‌ از طرف‌ جنوب‌ و جنوب‌ غربي‌ پيش‌ مي‌آيند. قواي‌ بنده‌ در مقابل‌ دو قوه‌ واقع‌ شده‌ لازم‌ است‌ اردوي‌ چهارمحال‌ به‌بختياريها حمله‌ كند كه‌ نتوانند به‌بهبهان‌ آمده‌ و به‌خزعليان‌ ملحق‌ شوند.»

از زيدون‌ – فرمانده‌ قواي‌ بهبهان‌ – سرتيپ‌ فضل‌الله‌ خان‌

6 عقرب‌ – نمره‌ 60

 ‌

   اين‌ اخبار كه‌ چند فقره‌ از آنها را محض‌ نمونه‌ قيد كردم‌ در اين‌ وقت‌ كه‌ تحريكات‌ خارجي‌ و فريادهاي‌ مجنونانه‌ اقليت‌ مجلس‌ مردم‌ را دچار اشتباهات‌ و تهران‌ را به‌هيجان‌ مي‌آورد بي‌اندازه‌ مضر بود.

   جـرايد مخـالف‌ مـن‌، مبسوطاً ايـن‌ اخبـار را نقـل‌ كـرده‌ و تفسيرات‌ عجيب‌ بـر آنهـا مي‌نمودنـد و پيش‌بيني‌هاي‌ خيلي‌ خوشي‌ مي‌كردند.

   لازم‌ بود فوراً از اين‌ امر استقبال‌ كنم‌ و چنان‌ مشتي‌ به‌دهان‌ «امير مستقل‌ خوزستان‌» بكوبم‌ كه‌ دندان‌ طمع‌ وكلاي‌ خائن‌ و درباريان‌ بيعرضه‌ هوچي‌ و جرايد خارجه‌ و داخله‌ منقلع‌ گردد.

   هر چه‌ بيشتر صبر و تحمّل‌ مي‌كردم‌، مردم‌ جريتر مي‌شدند و تصور ضعف‌ مي‌كردند، به‌علاوه‌ دوري‌ از مقدمة‌ قشون‌ خيلي‌ اسباب‌ نگراني‌ بود. با نواقصي‌ كه‌ از حيث‌ نقشه‌ و ساير وسايل‌ نظامي‌ هست‌، از تهران ممكن‌ نبود حركات‌ قشون‌ بهبهان‌ را كاملاً مراقبت‌ كرد و پيشرفت‌ آنها را تأمين‌ نمود. به‌تلگرافات‌ ناقص‌ هم‌ اعتماد و اكتفا نمي‌توانستم‌ بكنم‌ پس‌ چاره‌ منحصر، حركت‌ به‌سمت‌ جنوب‌ و نزديك‌ شدن‌ به‌عرصة‌ جنگ‌ بود.

   متعاقب‌ اين‌ امر، اخبار موحشي‌ رسيد كه‌ مقدار زيادي‌ اسلحه‌ با كشتي‌ به‌خوزستان‌ فرستاده‌ شده‌، اردوهاي‌ مجهّزي‌ در آنجا تشكيل‌ يافته‌، عنقريب‌ است‌ كه‌ خزعليان‌ و همراهان‌ آنها از حوالي‌ خوزستان‌ به‌ساير نقاط‌ تجاوز نمايند.

   در مجلس‌ شوراي‌ ملي‌ و محافل‌ تهران‌ نيز خبري‌ انعكاس‌ يافت‌ كه‌ بختياريها و قسمتي‌ از خزعليان‌ به‌بهبهان‌ وارد و به‌اردوي‌ نظامي‌ آنجا حمله‌ برده‌ و آنها را متفرق‌ ساخته‌اند.

   با اينكه‌ اين‌ خبر عاري‌ از حقيقت‌ بود، محيط‌ تهران‌ انتظار وصول‌ چنين‌ اخباري‌ را داشت‌، و من‌ مصمم‌ شدم‌ كه‌ از تهران‌ به‌طرف‌ اصفهان‌ عزيمت‌ كرده‌ وارد در اجراي‌ نقشه‌ خود شوم‌ و به‌نظاير اين‌ انتشارات‌ و توهمات‌ خاتمه‌ دهم‌.

   همان‌ روزي‌ كه‌ تصميم‌ به‌عزيمت‌ گرفته‌ بودم‌ شارژ دافر انگليس‌ به‌ملاقات‌ من‌ آمد و تلگرافي‌ از قونسول‌ محمّره‌ ارائه‌ داد كه‌ او ديگر مأيوس‌ است‌ كه‌ بتواند هواداران‌ خزعل‌ را متفرق‌ كرده‌ و يا از معذرت‌ و غيره‌ صحبتي‌ به‌ميان‌ آورد.

   بر من‌ ثابت‌ و يقين‌ شد كه‌ موافق‌ ميل‌ خود امور را ترتيب‌ داده‌ و ديگر مطلقاً نگراني‌ ندارند. همين‌ اظهار يأس‌ صريح‌ آنها خود دليل‌ اطمينان‌ به‌پيشرفت‌ مقصود است‌.

   من‌ با خونسردي‌ جواب‌ دادم‌ و عذر او را خواستم‌. به‌مجرد خروج‌ شارژ دافر مزبور، فوراً رئيس‌ اركان‌ حرب‌ را احضار كرده‌، قصد عزيمت‌ خود را به‌او تذكر داده‌ و در سعي‌ به‌تكميل‌ قواي‌ خوزستان‌، امر صريح‌ به‌وزارت‌ جنگ‌ صادر نمودم‌. دنبالة‌ مقررات‌ من‌ تا حوالي‌ نصف‌شب‌ طول‌ كشيد و مقارن‌ نيمة‌ شب‌ بود، كه‌ به‌اجزاي‌ شخصي‌ خود متذكر گشتم‌ كه‌ فردا ساعت‌ ده‌ مصمم‌ حركت‌ از تهران‌ باشند.

   البته‌ منظور خود را به‌همراهان‌ سفر نگفتم‌ فقط‌ متذكر شدم‌ كه‌ نه‌ روزه‌، سفري‌ براي‌ تغيير آب‌ و هوا به‌اصفهان‌ خواهم‌ كرد و آنها هم‌ با همين‌ قصد و نيّت‌ مصمم‌ به‌مسافرت‌ شدند.

از طهران‌ بپايتخت‌ صفويه‌ و مركز زنديه‌

‌‌

از طهران‌ بپايتخت‌ صفويه‌ و مركز زنديه‌

 ‌

ملتزمين‌ عبارت‌ بودند از:

فرج‌الله‌ خان‌ بهرامي‌ رئيس‌ كابينه‌ وزارت‌ جنگ‌.

خدايارخان‌ امير لشكر.

علي‌ آقاخان‌ نقدي‌ رئيس‌ اداره‌ امنيه‌.

سرتيپ‌ عبدالرضاخان‌.

جان‌ محمدخان‌ رئيس‌ تيپ‌ عراق‌.

و يكي‌ دو نفر صاحبمنصب‌ اركان‌ حرب‌، به‌ضميمة‌ اسكورت‌ شخصي‌ و اسكورت‌ عشايري‌.

 ‌

چهارشنبه‌13 عقرب‌ 1303

   ساعت‌ ده‌ صبح‌ از عموم‌ اشخاصي‌ كه‌ به‌منزل‌ شخصي‌ براي‌ ديدن‌ من‌ آمده‌ بودند، خداحافظي‌ كرده‌ و از منزل‌ با اتومبيل‌ عزيمت‌ كردم‌. هيأت‌ وزراء و جمعي‌ از وكلا و حكومت‌ نظامي‌ تهران‌ و عده‌اي‌ از صاحبمنصبان‌ نيز براي‌ مشايعت‌ من‌ آمده‌ بودند. نزديك‌ خط‌ زنجيرحضرت‌ زنجير حضرت‌ عبدالعظيم‌ آنها را مرخص‌ نمودم‌ و به‌ياري‌ خدا برعزم‌ و ارادة‌ آهنين‌ خود تكيه‌ كرده‌، راه‌ جنوب‌ را پيش‌ گرفتم‌.

   در «حسن‌ آباد»، شش‌ فرسخي‌ تهران‌ به‌خاطرم‌ رسيد كه‌ همراهان‌ من‌ به‌خصوص‌ آنها كه‌ صفحات‌ جنوب‌ را نديده‌ و از درازي‌ راه‌ و سختي‌ و مشكلات‌ طي‌ طريق‌ بي‌ اطلاع‌اند اگر بدانند كه‌ بايد چه‌ راه‌ ناهموار صعبي‌ را طي‌ كنند، و چه‌ اندازه‌ مسافت‌ بپيمايند، از عظمت‌ اين‌ تصميم‌ تعجب‌ خواهند كرد. مخصوصاً چون‌ بعضي‌ از ايشان‌ سالخورده‌ و به‌تصوّر خود دنيا ديده‌اند، وقتي‌ اين‌ اقدام‌ مرا با اعمال‌ ساير رئيس‌الوزراها و رجال‌ عهد قاجاريه‌ و سلاطين‌ بي‌كفايت‌ آن‌ سلسله‌ مقايسه‌ كنند، امر تازه‌اي‌ پيش‌ چشم‌ خود جلوه‌گر خواهند يافت‌.

  حقيقتاً اگر من‌ هم‌ دچار ضعف‌ نفس‌ بودم‌ و از مشكلات‌ كار و سنگيني‌ بار مسؤوليّت‌ بيم‌ و هراسي‌ داشتم‌، بايد همانطور كه‌ پادشاهان‌ عيّاش‌ قاجاريه‌، سرمشق‌ داده‌ و مردم‌ نيز عادت‌ كرده‌اند، در اين‌ اوان‌ زمستان‌ و موقع‌ سخت‌ از جاي‌ خود حركتي‌ نكنم‌ و استراحت‌ و فراغت ‌حضر را بر زحمت‌ و مشقت‌ سفر ترجيح‌ دهم‌.

   امري‌ كه‌ بيش‌ از هر چيز در اين‌ موقع‌ باريك‌ عزم‌ مرا در حركت‌ قوت‌ مي‌دهد و قدم‌ به‌قدم‌ برسرعت‌ من‌ مي‌افزايد، همانا عشق‌ سرشار خدمت‌ به‌مملكت‌ و هموطنان‌ عزيز است‌ كه‌ همه‌وقت‌ خاطر مرا اسير خود مي‌دارد.

    مثل‌ اينست‌ كه‌ در طبيعت‌ من‌ دشمني‌ غريبي‌ بر ضد ناامني‌ ايجاد گرديده‌ و من‌ براي‌ قلع‌ وقمع‌ اختلال‌ كنندگان‌ و سركشان‌ خلق‌ شده‌ام‌. زيرا كه‌ بر من‌ مسلم‌ شده‌ كه‌ اساس‌ هر اصلاح‌ و اقدامي‌ در اين‌ مملكت‌ علي‌العجاله‌ بسط‌ دامنه‌ امنيت‌ و آرامش‌ است‌. مادام‌ كه‌ مردم‌ فراغت‌ نداشته‌ و از نعمت‌ امن‌ و راحت‌ برخوردار نباشند، مجال‌ آنكه‌ به‌خود آيند و احتياجات‌ زندگاني‌خويش‌ را درك‌ كنند و در صدد چاره‌جويي‌ برآيند نخواهند داشت‌.

   در حال‌ حاضر خادم‌ترين‌ مردم‌ نسبت‌ به‌ايران‌ و قوم‌ ايراني‌ كسي‌ است‌ كه‌ به‌عمر ناامني ‌شومي‌ كه‌ در اين‌ يك‌ قرن‌ و نيم‌ استيلاي‌ قاجاريه‌ همه‌ چيز ايران‌ را ضعيف‌ و سست‌ و بي‌اعتبار كرده‌، خاتمه‌ دهد و اگر با حرام‌ كردن‌ خواب‌ و خوراك‌ و تنعّم‌ و راحت‌ هم‌ باشد، بكوشد تا سر اين‌ مملكت‌ ستمديده‌ را بر بالين‌ استراحت‌ نهد.

   كسي‌ كه‌ با نظر دقّت‌ تاريخ‌ سلطنت‌ سلسلة‌ قاجاريه‌ را مطالعه‌ كند و اوضاع‌ ايران‌ را در آن ‌عصر و زمان‌ با غور و تعمق‌ از پيش‌ چشم‌ بگذراند، مي‌بيند كه‌ مردم‌ بدبخت‌ اين‌ مملكت‌ در آن‌ دورة‌ تيره‌ چه‌ كشيده‌ و چگونه‌ اعراض‌ و نواميس‌ ايشان‌ هر روز دستخوش‌ دستبرد فلان‌ ايل‌ يا فلان‌ ياغي‌ سركش‌ بوده‌ است‌.

   خدا را شكر مي‌كنم‌ كه‌ هم‌ اكنون‌ كه‌ براي‌ سركوبي‌ يك‌ نفر از همان‌ ياغيان‌ يادگار عهد قاجاريه‌ حركت‌ مي‌كنم‌ نمايندگاني‌ از آن‌ ايلات‌ سركش‌ را كه‌ از ايام‌ صفويه‌ تا اين‌ تاريخ‌ هيچ‌ وقت‌ دولت ‌مركزي‌ بر آنها تسلط‌ نداشته‌، همراه‌ خود دارم‌ و همانها امروز از حاميان‌ و جان‌نثاران‌ مخصوص‌ من‌اند.

   اگر سلاطين‌ قاجاريه‌ به‌جاي‌ عيّاشي‌ و تن‌پروري‌ و غلطيدن‌ در بستر ناز و تنعّم‌ براي‌ توسعة‌ امنيت‌ و راحت‌ رعيت‌ شخصاً قدمي‌ برمي‌داشتند و اندك‌ مدتي‌ را تحمل‌ رنج‌ و مشّقت‌ راه‌ مي‌كردند، با علاقه‌ ذاتي‌ و سابقة‌ تاريخي‌ كه‌ در طبع‌ مردم‌ ايران‌ نسبت‌ به‌اساس‌ سلطنت‌ و شاه‌پرستي‌ هست‌، يك‌ قدم‌ حركت‌ ايشان‌ هزار قدم‌ ياغيان‌ و سركشان‌ را عقب‌ مي‌نشاند و مردم‌ را متوجه‌ بيداري‌ و هوشياري‌ پادشاه‌ مي‌كرد. در اين‌ صورت‌ ديگر نه‌ كسي‌ مملكت‌ را بي‌صاحب‌ مي‌شمرد و نه‌ احدي‌ در خود ياراي‌ سركشي‌ و عصيان‌ مي‌ديد. البته‌ آن‌ وقت‌ مملكت‌ از جهت‌ امنيت‌ سروصورتي‌ به‌خود مي‌گرفت‌ و خارجي‌ نيز مجال‌ مداخله‌ و اعمال‌ نفوذ و دست‌ درازي‌ نمي‌يافت‌.

   در موقع‌ جنگهاي‌ روس‌ و ايران‌ فتحعلي‌شاه‌ (خاقان‌ مفغور) جرئت‌ و كفايت‌ به‌خرج‌ داده‌ از تهران‌ به‌سلطانية‌ زنجان‌ عزيمت‌ كرد اما در چه‌ صورت‌؟

   در حالي‌ كه‌ زنان‌ حرمسرا و سوگليهاي‌ اندرون‌ را با خود همراه‌ داشت‌ و در چمن‌ سلطانيه‌ با آنها به‌عيش‌ و عشرت‌ روزگار مي‌گذراند. همينكه‌ مي‌شنيد روسها در قفقازيه‌ و آذربايجان‌ يك‌ مرحله‌ پيش‌ مي‌آيند او مرحله‌ها با محترمات‌ همراه‌، به‌طرف‌ عمارت‌ نگارستان‌ و كوه‌ سرسرة‌ تهران‌ عقب‌نشيني‌ اختيار مي‌كرد!

   ناصرالدين‌شاه‌ نيز هر سال‌ از تهران‌ قدم‌ بيرون‌ مي‌گذاشت‌ ولي‌ به‌طرف‌ جاجرود و شهرستانك‌ و ارنگه‌. براي‌ چه‌؟ براي‌ شكار جرگه‌ و انتخاب‌ دختران‌ رعايا جهت‌ همخوابگي‌!

   اگر از مظفرالدين‌شاه‌ سخني‌ گفته‌ نشود كلام‌ ناقص‌ خواهد بود:

   اين‌ مرد ضعيف‌النفس‌ كه‌ دوره‌ سلطنت‌ يا ايام‌ رذالت‌بازي‌ او ننگ‌ تاريخ‌ پرافتخار نژاد ايراني‌ است‌، وقتي‌ كه‌ به‌سمت‌ وليعهدي‌ در تبريز اقامت‌ داشت‌ روزي‌ با يكي‌ از درباريان‌ محرم‌ و جمعي از خواص‌ خلوت‌ به‌عزم‌ گردش‌ بيرون‌ شهر رفت‌. اتفاقاً هوا ابر شد و رعدوبرق‌ فضاي‌ آسمان را به‌ميدان‌ جنگ‌ مبدل‌ ساخت‌. والاحضرت‌ وليعهد، يعني‌ شاهنشاه‌ آينده‌ ايران‌ را وحشت‌ عجيبي‌ دست‌ داد. به‌طوري‌ كار اضطراب‌ و تزلزل‌ او بالا گرفت‌ كه‌ ملتزمين‌ ركاب‌ و درباري‌ محرم‌ چاره‌ را به‌آن‌ منحصر ديدند كه‌ او را به‌پناه‌ آسيايي‌ كه‌ در آن‌ حوالي‌ بود ببرند، و وليعهد به‌درباري‌ مزبور كه‌ خود را سيد اوجاق‌ صحيح‌النسب‌ نيز معرفي‌ مي‌كرد متوسل‌شد.

   والاحضرت‌ دست‌ به‌دامان‌ سيد درباري‌ شده‌ با عجز و الحاحي‌ تمام‌ از او مي‌خواست‌ كه ‌جريان‌ كارخانه‌ قضاوقدر را تغيير داده‌، رعدوبرق‌ را موقوف‌ و آسمان‌ را صاف‌ و ساده‌ كند. سيد شياد كه‌ موقعي‌ مناسب‌ به‌دست‌ آورده‌ بود و دست‌ سفيه‌ قابل‌ استفاده‌اي‌ را به‌دامان‌ خود آويخته‌ مي‌ديد، به‌التماس‌ او وقعي‌ نمي‌گذاشت‌ و پيوسته‌ دست‌ به‌سوي‌ آسمان‌ برمي‌داشت‌ و از خدا هولناكي‌ و شدت‌ رعدوبرق‌ را درخواست‌ مي‌كرد، از او عجز و التماس‌ و از درباري ‌خلافكاري‌ و نافرماني‌، عاقبت‌ رو به‌درباري‌ كرده‌ علت‌ مخالفت‌ را پرسيد. درباري‌ گفت:

  آخر فرزندي‌ مي‌خواهد عروسي‌ كند و براي‌ مخارج‌ زناشويي‌ معطل‌ است‌.

   والاحضرت‌ كاغذ سفيد را صحه‌ كرده‌ به‌درباري‌ داد تا در شهر هر مبلغ‌ كه‌ مي‌خواهد، در آن‌ سفيد مهر بنويسد و وي‌ را في‌الحال‌ از وحشت‌ نجات‌ بخشد. سيد نيز دست‌ انابت‌ به‌درگاه‌ باري‌تعالي‌ برداشت‌ و از آنجا كه‌ گفته‌اند هميشه‌ بعد از طوفان‌ هوا صاف‌ است‌، آسمان‌ تيره‌ نيز روشن‌ گشت‌ و سيد بيچاره‌ را روسياهي‌ حاصل‌ نگرديد.

   محمدعلي‌ميرزا بهترين‌ جانشين‌ شاه‌سلطان‌ حسين‌، در موقع‌ هجوم‌ مجاهدين‌ به‌تهران‌ براي‌ هلاكت‌ ايشان‌، زنان‌ حرم‌ را به‌خواندن‌ اوراد و اذكار به‌گلوله‌هاي‌ خمير و دادن‌ به‌مرغها وا‌‌ مي‌داشت‌، و بهتر از اين‌، تاكتيكي‌ در مغز تهي‌ خود فراهم‌ نمي‌ديد.

   مسافرتهاي‌ متوالية‌ شاه‌ حاليه‌ و وضع‌ رفتار او در خارجه‌، از شدت‌ وضوح‌، احتياجي‌ به‌يادآوري‌ ندارد و اصلاً مقصود من‌ هم‌ توجه‌ به‌اينگونه‌ امور نيست‌. ولي‌ سير كلام‌ هر جا كه‌ مقصود، تجسس‌ علت‌ خرابي‌ ايران‌ كنوني‌ باشد، شخص‌ را به‌اين‌ سرمنزل‌ مي‌كشاند و مسبب‌ و مسؤولي‌ براي‌ آن‌ جز قاجاريه‌ نشان‌ نمي‌دهد.

خاطره‌اي‌ در «حسن‌آباد»

‌‌

خاطره‌اي‌ در «حسن‌آباد»

 ‌

  ناهار در «حسن‌آباد» صرف‌ و يك‌ ساعتي‌ بعدازظهر به‌عزم‌ قم‌ حركت‌ كرديم‌.

   در اينجا اتفاقاً حالت‌ يكي‌ از نمايندگان‌ مجلس‌ شورا به‌خاطرم‌ گذشت‌ كه‌ سه‌ سال‌ پيش‌، قبل ‌از زمامداري‌ من‌، با عيال‌ و بستگان‌ خود از اصفهان‌ به‌طرف‌ تهران‌ مي‌آمد و در پشت‌ دروازه‌ پايتخت‌، جان‌ و ناموس‌ او مورد دستبرد دزدان‌ و غارتگران‌ قرار گرفت‌. بعد از اطلاع‌ به‌فوريت‌ در استرداد مال‌ و كسان او سعي‌ نمودم‌ و دزدها را مصلوب‌ كردم‌ و اموال‌ آنها را گرفته‌ مسترد داشتم‌. در مقابل‌ از او چه‌ ديدم‌؟ در مجلس‌ بعد، وقتي‌ كه‌ جمعي‌ قليل‌ از نمايندگان‌ با من‌ از در مخالفت‌ درآمدند، او هم‌ در صف‌ ايشان‌ قرار گرفت‌ و خدمات‌ مرا در حفظ‌ جان‌ و ناموس‌ خود به‌كلي‌ فراموش‌ كرد.

   از «كوشك‌ نصرت‌» تا «منظريه‌»، جاده‌، كه‌ بي‌شباهت‌ به‌خيابان‌ مستقيمي‌ نيست‌ از كنار درياچه حاليه‌ عبور مي‌كند و اين‌ راهي‌ است‌ كه‌ در 1301 قمري‌ ساخته‌ شده‌ و قهوه‌خانه‌ «باقرآباد» در كنار آن‌ قرار دارد.

   چهار ساعت‌ بعدازظهر به‌«منظريه‌» رسيدم‌. علت‌ اينكه‌ اينجا را به‌منظريه‌ موسوم‌ كرده‌اند اين‌است‌ كه‌ از آنجا مي‌توان‌ گنبد طلاي‌ حضرت‌ معصومه‌ (ع‌) را ديد.

   چون‌ «منظريه‌» نقطه‌ مرتفع‌ مصفايي‌ است‌، چاي‌ را در آنجا صرف‌ كردم‌ بعد بلافاصله‌ عازم‌ قم‌ شدم‌. مقارن‌ غروب‌ به‌قم‌ وارد شدم‌. لدي‌الورود به‌زيارت‌ آستانه‌ مطهره‌ شتافتم‌. بعد به ‌سردار رفعت امر دادم‌ برود از طرف‌ من‌ از آقاي‌ شيخ‌عبدالكريم‌ يزدي‌ احوالپرسي‌ نمايد.

حركت‌ از قم‌

‌‌

حركت‌ از قم‌

 ‌

پنجشنبه‌14 عقرب‌

   پس‌ از تجديد زيارت‌، از راه‌ «نيزار» به‌طرف‌ اصفهان‌ حركت‌ كردم‌. قسمتي‌ از اين‌ راه‌ جديدالاحداث‌ كه‌ قابل‌ سير اتومبيل‌ است‌ و برخلاف‌ راه‌ قديم‌ از شهر كاشان‌ نمي‌گذرد، از كنار رودخانه‌ قم‌ يعني‌ از قسمتي‌ عبور مي‌كند كه‌ به‌همين‌ اسم‌ «كنار رودخانه‌» موسوم‌ است‌ و چون‌ در پنج‌فرسخي‌ جنوب‌ قم‌ از كنار دهكده‌ «نيزار» مي‌گذرد آن‌ را راه‌ «نيزار» هم‌ مي‌گويند.

   اول‌ شب‌ به‌ميمه‌ رسيدم‌. در اينجا سردار اسعد وزير پست‌وتلگراف‌ و امير اقتدار وزير داخله‌ كه‌ از چندي‌ قبل‌ آنها را براي‌ تصفيه‌ امر بختياري‌ به‌اصفهان‌ فرستاده‌ بودم‌ به‌اتفاق‌ غلامرضاخان‌ حاكم‌ اصفهان‌ و صارم‌الدوله‌ و محمودخان‌ آيرم‌ اميرلشگر جنوب‌ و چند نفر از صاحبمنصبان‌ كه‌ به‌استقبال‌ آمده‌ بودند به‌ما رسيدند. شب‌ را به‌واسطه‌ سردرد شديد و نخوابيدن‌ شب‌ قبل‌ در قم‌ تصميم‌ گرفتم‌ همينجا بمانم‌.

 ‌

جمعه‌ 15 عقرب‌

   ساعت‌ هشت‌ از ميمه‌ حركت‌ كردم‌ و كمي‌ بعد به‌آبادي‌ «ونداده‌» كه‌ چشمه‌ آب‌ درخشاني‌ پر از ماهي‌ دارد و در كنار جاده‌ اتفاق‌ افتاده‌ رسيدم‌. از اين‌ جا به‌بعد تا اول‌ خاك‌ اصفهان‌ آبادي‌ معتبري‌ نيست‌.

   بعد از عبور از گردنة‌ كوچكي‌ جلگة‌ تاريخي‌ هموار مورچه‌خوار كه‌ ابتداي‌ خاك‌ اصفهان‌ است‌، پيش‌ مي‌آيد از اين‌ جلگه‌ به‌بعد ديگر بايد با وضع‌ لباس‌ و معيشت‌ و لهجه‌ اصفهاني‌ آشنا شد و در هر قدم‌ با زارعين‌ و مردمان‌ زحمتكش‌ اين‌ ولايت‌ كه‌ از جمله‌ كاركن‌ترين‌ مردم‌ ايران‌اند تصادف‌ كرد.

   ورود به‌جلگة‌ مورچه‌خوار بي‌اختيار نظرم‌ را به‌وقايع‌ 201 سال‌ قبل‌ (وقايع‌ سال‌ 1142هجري‌) معطوف‌ ساخت‌. مثل‌ آنكه‌ اين‌ موقع‌ افاغنه‌ و همراهان‌ اشرف‌ را مي‌بينم‌، كه‌ در قسمت‌جنوبي‌ جلگه‌ با عجله‌ و تزلزل‌ در حال‌ فرار، خيال‌ دفاع‌ دارند و قشون‌ ايراني‌ قزلباش‌ به‌سركردگي‌ سردار رشيد خود نادر از جانب‌ شمال‌ شرقي‌ جلگه‌ از راه‌ نطنز با شتاب‌ بسيار رسيده‌، سيل‌وار از بالاي‌ گردنه‌ به‌اراضي هموار سرازير مي‌شوند و هلاكت‌ و هزيمت‌ را بر سرمشتي‌ افغان‌ كه‌ بر مركب‌ فرار سوارند مي‌ريزند. تصميم‌ گرفتم‌ ناهار را در همين‌ آبادي‌ صرف‌ كنم‌ و صفحه‌اي‌ از صفحات‌ تاريخ‌ پرافتخار وطن‌ عزيز خود را از جلو نظر بگذرانم‌ و اندكي‌ با ياد گذشته‌ خاطر را گشايشي‌ فراهم‌ كنم‌.

   راستي‌ كه‌ تاريخ‌ درس‌ عبرت‌ عجيبي‌ است‌. غالب‌ وقايع‌ آن‌ تكرار مي‌شود. به‌همين‌ جهت‌ از مطالعه و دقّت‌ وقايع‌ گذشته‌ مي‌توان‌ پاره‌اي‌ از اتفاقات‌ آينده‌ را پيشگويي‌ كرد.

   سرنوشت‌ ايران‌ بي‌شباهت‌ به‌سرگذشت‌ سمندر، آن‌ مرغ‌ افسانه‌اي‌ قدما نيست‌ كه‌ مي‌گفتند هرروز مقارن‌ غروب‌ بالهاي‌ خود را برهم‌ مي‌زند و از آن‌ توليد شعلة‌ آتشي‌ كرده‌ خود را مي‌سوزد و به‌خاكستر تبديل‌ مي‌شود، سپس‌ صبح‌ باز از ميان‌ آن‌ توده‌ خاكستر تازه‌ و شاداب‌ و جوان‌ و بانشاط‌ برمي‌خيزد و به‌ادامه‌ حيات‌ مشغول‌ مي‌شود.

   تاريخ‌ ايران‌ اين‌ داستان‌ را چندين ‌بار تكرار كرده‌ و به‌وضع‌ غريبي‌ نظر و توجه‌ مطلعين‌ را به‌خود معطوف‌ ساخته‌ است‌.

   مردم‌ ايران‌ چنانكه‌ تاريخ‌ عريض‌ و طويل‌ ايشان‌ مي‌فهماند، به‌وضع‌ حكومت‌ مقتدرانة‌ عادلانه‌، از هر نوع‌ حكومت‌ ديگر بيشتر علاقه‌ دارند و يقين‌ است‌ كه‌ تا اين‌ مردم‌ در سايه‌ بسط ‌تعليمات‌ و معارف‌ و تعميم‌ ورزش‌ و تربيت‌ استقلالي‌، صاحب‌ حس‌ اعتماد به‌نفس‌ نشوند، هيچ‌ طرز حكومتي‌ غير از اين‌ طرز هم‌ نمي‌تواند آنها را به‌سر منزل‌ سعادت‌ برساند و به‌مصلحت‌ آنها ختم‌ شود.

   به‌همين‌ علت‌ اگر در جريان‌ تاريخ‌ گذشتة‌ ايشان‌ دقّت‌ كنيد، مي‌بينيد ايراني‌ هر وقت‌ رأس‌ و رئيسي‌ قادر و توانا يا سرداري‌ مصلحت ‌شناس‌ و صاحب‌ عزم‌ داشته‌، در تحت‌ اراده‌ و اوامر و در سايه تشويقات‌ او به‌اعمال‌ عظيمي‌ مبادرت‌ جسته‌، و يادگارهاي‌ بزرگ‌ و آثار سترگ‌ از خود به‌جا گذاشته‌ و در خلاف‌ اين‌ صورت‌ به‌گودال‌ پستي‌ و انحطاط‌ فرو شده‌ است‌.

   واقعه‌ ظهور نادر بهترين‌ شاهد اين‌ مدّعا است‌. ده‌ سال‌ قبل‌ از ظهور او مردم‌ ايران‌ كه‌ محكوم‌ سبكسري‌ تهي‌ مغزي‌، مثل‌ شاه‌سلطان‌ حسين‌ و درباريان‌ سفيه‌ او بودند به‌قدري‌ دچار ضعف‌ و ناتواني‌ شده‌ و به‌حدي‌ فاقد شرايط‌ حيات‌ و قدرت‌ بوده‌، كه‌ ده‌ نفر ده‌ نفر آنها را يك‌ نفر افغاني‌ به‌طنابي‌ مي‌بست‌ و سر مي‌بريد و از كسي‌ جنبشي‌ بروز نمي‌كرد. ظهور نادر، همين‌ مردم‌ مرده‌دل‌ ناتوان‌ را، يكمرتبه‌ چنان‌ توانا و قادر كرد كه‌ در زير پرچم‌ اقتدار او مملكت‌ تاريخي‌ هند را به‌يك‌ يورش‌ مردانه‌ گرفتند و آنهمه‌ جواهر و افتخارات‌ را به‌ايران‌ آوردند.

    مثل‌ اين‌ است‌ كه‌ ايران‌ هر وقت‌ در ساية‌ بي‌كفايتي‌ سلاطين‌ عياش‌ و نالايق‌ خود به‌حضيض‌ مذلت‌ مي‌افتد و به‌سرحد ناتواني‌ و لب‌ پرتگاه‌ زوال‌ مي‌رسد، دست‌ قدرت‌ از آستين‌ غيب‌، فرزندي‌ از تواناترين‌ فرزندان‌ او را به‌عرصة‌ ظهور مي‌رساند و وظيفة‌ سنگين‌ نجات‌ مملكت‌ و ملت‌ را بر دوش‌ هوش‌ و كفايت‌ او مي‌گذارد تا ننگ‌ اين‌ مذلت‌ را از رخسارة‌ مادر محبوب‌ وطن‌ بزدايد و بار ديگر او را به‌جامة‌ افتخار و زيور جلال‌ ملّبس‌ و مجلّل‌ سازد.

   قريب‌ يكصدوپنجاه‌ سال‌ است‌ كه‌ مملكت‌ ما دچار ضعف‌ و ناتواني‌ و ناامني‌ شده‌ و مي‌توان‌ گفت‌ بعد از فوت‌ كريم‌خان‌ زند و استيلاي‌ قاجاريه‌ روز راحت‌ و آرامي‌ به‌خود نديده‌ است‌.

   قاجاريه‌ به‌جاي‌ بسط‌ دامنة‌ عـدالت‌ و آبادي‌ مملكت‌، اوقات‌ خود را فقط‌ صرف‌ خوشگذراني‌ يا كشتار

مردم‌ كرده‌، و ايامي‌ را هم‌ به‌غافل‌ كردن‌ رعايا گذرانده‌اند.

   از ميان‌ ايشان‌، فقط‌ آغامحمدخان‌ توانسته‌ است‌ قليل‌ مدتي‌ ايران‌ را آرام‌ نگاهدارد و مردم‌ را ساكت‌ كند. اما به‌چه‌ وضع‌؟

   يك‌ نفر مسافر اروپايي‌ خوب‌ اين‌ قضيه‌ را تشريح‌ مي‌كند و مي‌گويد:

   «آرامشي‌ كه‌ آغامحمدخان‌ بر ايران‌ تحميل‌ كرد، از نوع‌ همان‌ آرامشهايي‌ است‌ كه‌ درقبرستان‌ وجود دارد. يعني‌ او به‌قدري‌ مردم‌ اين‌ مملكت‌ را كشت‌، كه‌ ديگر كسي‌ باقي‌ نماند تا سروصدايي‌ داشته‌ باشد و به‌عرض‌ وجود بپردازد.»

   در مدت‌ اين‌ صدوپنجاه‌ سال‌ ناامني‌ و خرابي‌ و ذلت‌، گاهي‌ به‌خصوص‌ اين‌ اواخر، مردمان‌ مصلح‌ و متفكري‌ پيدا شده‌اند كه‌ به‌فكر اصلاح‌ حال‌ ملك‌ و ملت‌ افتاده‌ و راههايي‌ هم‌ پيش‌خود انديشيده‌اند و از آن‌ جمله‌ يكي‌ سيدجمال‌الدين‌ اسدآبادي‌ همداني‌ است‌ كه‌ بزرگترين‌ دانشمند دورة‌ اخير ايران‌ است‌. او كه‌ پيوسته‌ از ظلم‌ و آزار قاجاريه‌ دربه‌در و در اذيت‌ و عذاب‌ بوده‌ و ناصرالدين‌شاه‌ زشتترين‌ رفتارها را نسبت‌ به‌او مرتكب‌ شده‌ مي‌گويد:

   «اصلاح‌ حال‌ مردم‌ مشرق‌زمين‌ فقط‌ به‌دست‌ يك‌ نفر مقتدر عادل‌ ميسر خواهد شد.»

   تاريخ‌ نيز همين‌ نظر را تأييد مي‌كند. و من‌ نيز با اين‌ عقيده‌ كه‌ هزار شاهد و دليل‌ عقلي‌ و تاريخي‌ با خود همراه‌ دارد، موافقم‌. تا بتوان‌ در ساية‌ اقتدار، به‌توسعة‌ معارف‌ و تعليمات‌، كه‌ يگانه‌ نجات‌ دهنده‌ جامعه‌ها و رشد دهندة‌ اقوام‌ است‌ پرداخت‌ و به‌اين‌ طريق‌ مردم‌ را به‌حدود وظايف‌ و سعادت‌ حقيقي‌ خود آشنا نمود.

   اينجا ديگر اين‌ سوآل‌ قطعاً به‌خاطر خطور مي‌كند كه‌ آيا موقع‌ آن‌ نرسيده‌ است‌ كه‌ دست‌ قدرت‌، روز عمر بدبختي‌ يكصدوپنجاه‌سالة‌ ايران‌ را به‌آخر برساند، و براي‌ ختم‌ اين‌ دوره‌ بي‌تكليفي و سرشكستگي‌ و كشيدن‌ انتقام‌ قدمهاي‌ بلندي‌ بردارد؟

حركت‌ از مورچه‌خوار

‌‌

حركت‌ از مورچه‌خوار

 ‌

  بعد از عبور از مورچه‌خوار به‌كاروانسراي‌ مستحكم‌ مادر شاه‌ رسيدم‌ كه‌ به‌قول‌  مشهور از بناهاي‌ مادر شاه‌عباس‌ كبير است‌.

   مقارن‌ غروب‌ به‌جلگه‌ «برخوار» و حومة‌ شهر تاريخي‌ اصفهان‌ يعني‌ پايتخت‌ باشكوه‌ صفويه‌ و مشهورترين‌ بلاد ايران‌ رسيدم‌.

ورود به‌اصفهان‌

‌‌

ورود به‌اصفهان‌

 ‌

   كم‌ كم‌ سواد شهر اصفهان‌ كه‌ در ميان‌ گردوغبار نمايان‌ بود، ظاهر شد و اول نشانه‌اي‌ كه‌ از آن‌شهر به‌نظر رسيد گنبد و منارهاي‌ مسجدشاه‌ بود.

   از يك‌فرسخي‌ شهر به‌بعد چادرهايي كه عامة طبقات اهالي اصفهان براي استقبال و پذيرايي‌ من‌ برپا داشته‌ بودند نمودار گرديد. همه‌ جا مردم‌ با وجد و مسرت‌ فوق‌العاده‌، رسيدن‌ مرا تلقي‌ مي‌كردند. براي‌ اظهار قدرداني‌ از احساسات‌ آنها پياده‌ شدم‌. از طرف‌ وجوه‌ و رؤساي‌ ايشان‌، نطقها وخطابه‌هاي‌ متعدد راجع‌ به‌خدمات‌ من‌ در اعادة‌ امنيت‌ و دفع ‌سركشان‌ و توسعه‌ و تكميل‌ قشون‌ ايراد شد، به‌هر كدام‌ جواب‌ مناسبي‌ داده‌ و در ميان‌ هلهله‌ و شادي اهالي‌ كه‌ حالت‌ سرور و شادماني‌ طبيعي‌ از چهره‌ آنها نمايان‌ و از زير طاقهاي‌ نصرت‌ كه‌ تهيه‌ شده‌ بود، وارد شهر گرديدم‌ و يكسره‌ به‌عمارت‌ چهل‌ستون‌ رفتم‌.

اخبار تهران‌

‌‌

اخبار تهران‌

 ‌

   روز ورود به‌اصفهان‌ به‌تلگرافخانه‌ براي‌ مخابرات‌ حضوري‌ با تهران‌ رفتم‌. اين‌ مخابرة‌ حضوري‌ بر حسب‌ تقاضاي‌ خود هيأت‌ وزرا بود كه‌ مي‌خواستند در رؤس‌ مطالب‌ با من‌ مذاكره‌ نمايند. تلگراف‌ ذيل‌ بدواً از وزير خارجه‌ رسيد و جواب‌ داده‌ شد:

 ‌

   «امروز سه‌ ساعت‌ بعد از حركت‌ حضرت‌ اشرف‌، شارژ دافر انگليس‌ به‌وزارت‌ خارجه‌ آمده‌، اظهار تاسف‌ از مسافرت‌ ناگهاني‌ نموده‌، مي‌گفت‌: در مذاكراتي‌ كه‌ ديروز شده‌ تقاضا نموده‌ بوديم‌ كه‌ مقرر شده‌، قشون‌ دولتي‌ از زيدون‌ به‌سمت‌ محمّره‌ پيش‌ نرفته‌، تا سه‌ روز ديگر سر پرسي‌ لرن‌ وارد بغداد شده‌، شايد ملاقاتي‌ با شيخ‌ محمّره‌ نموده‌ اين‌ قضايا به‌نحو خوشي‌ مطابق‌ ميل‌ دولت‌ خاتمه‌ يابد. پس‌ از مراجعت‌ به‌سفارت‌، تلگرافي‌ رسيده‌ بود كه‌ سر پرسي‌ لرن‌ براي‌ هشت‌ روز ديگر وارد بغداد مي‌شود، و خيال‌ داشتيم‌ كه‌ در ملاقات‌ امروز چهارشنبه‌ متذكر شويم‌ كه‌ تا هشت‌ روز ديگر امر به‌توقف‌ قشون‌ بفرمايند و امروز دفعة‌ شنيديم‌ تصميم‌ مسافرت‌ نموده‌، حركت‌ فرموده‌اند. اين‌ است‌ تقاضاي‌ خودمان‌ را در تعقيب‌ مذاكرات‌ شفاهي‌ كه‌ با خودشان‌ نموده‌ايم‌ تجديد نموده‌، خواهش ‌مي‌كنيم‌ كه‌ متجاوز از دو ماه‌ در اين‌ قضيه‌ صبر فرموده‌اند، حالا هم‌ اين‌ هشت‌ روز را تأمل‌ فرمايند تا سر پرسي‌ لرن‌ وارد بغداد شود. اميدواريم‌ اقداماتي‌ بنماييم‌ كه‌ خاطرحضرت‌ اشرف‌ از اين‌ نگراني‌ راحت‌ شود و ديگر محتاج‌ به‌اعزام‌ قوا و عملياتي‌ نشوند. همين‌ قسم‌ هم‌ به‌قونسول‌ خودمان‌ در اصفهان‌ تلگراف‌ خواهيم‌ كرد، كه‌ به‌اطلاع‌ حضرت‌ اشرف‌ برسانند. مقصود اصلي‌ آنها كه‌ در مذاكرات‌ تكرار مي‌نمودند، فقط‌ اين‌ است‌ كه‌ قشون‌ از زيدون‌، جلوتر نرود تا سرپرسي‌ لرن‌ وارد بغداد شود. بنده‌ در ضمن‌ مذاكره‌ تمام‌ نظريات‌ حضرت‌ اشرف‌ را خاطر نشان‌ نموده‌ و تذكر داده‌ام‌ كه‌ در نتيجة‌ اين‌ اغفال‌ كه‌ نظر به‌وعده‌هاي‌ مصلحانة‌ سفارت‌ كه‌ براي‌ دولت‌ در مدت‌ دو ماه‌ حاصل‌ شده‌، اين‌ است‌ كه‌ شيخ‌ موفق‌ به‌جمع‌آوري‌ اسلحه‌ و وارد كردن‌ مهمات‌ و ساير لوازم‌ دفاعيه‌ شده‌ است‌. افكار عامّه‌ را چگونه‌ مي‌توان‌ به‌اين‌ اظهارات‌ تسكين‌ داد كه‌ متوالياً شنيده‌ مي‌شود شيخ‌ اسلحه‌ و مونيسيون‌ توسط‌ كشتيهايي‌ كه‌ از طرف‌ هند مي‌آيند وارد مي‌نمايد؟ در صورتيكه‌ براي‌ دولت‌ انگليس‌ راه‌ همه‌ قسم‌ تفتيش‌ و جلوگيري‌ از اين‌ كشتي‌هايي‌ كه‌ اسلحه‌ وارد مي‌نمايند بوده‌ است‌. البته‌ در جواب‌ اين‌ اظهارات‌ جز سكوت‌ و اظهار بي‌اطلاعي‌ جواب‌ ديگر نمي‌توانستند بدهند، چنانچه‌ ندادند. اينك‌ مراتب‌ را به‌عرض‌ رسانيده‌ و اخباري‌ هم‌ كه‌ رسيده‌ بود به‌اركان‌ حرب‌ فرستادم‌ كه‌ به‌عرض‌ حضرت‌ اشرف‌ برسانند.»

وزير خارجه‌

                                                                                                               3450

 ‌

جواب

 ‌

     جناب‌ مستطاب‌ اجل‌ آقاي‌ مشارالملك‌ وزير امور خارجه‌ دام‌اقباله‌

     «شارژ دافر انگليس‌ را ملاقات‌ نموده‌، بگوييد چون‌ نمي‌خواهم‌، اسباب‌ رنجش‌ سفارت‌ فراهم‌ آيد، اين‌ است‌ كه‌ تا ورود سر پرسي‌ لرن‌ و مشاهدة‌ نتيجة‌ اقدامات‌ او به‌كلية‌ قوا امر دادم‌ تا دو هفته‌ تعرض‌ را به‌تأخير بيندازند، ولي‌ اين‌ در صورتي‌ است‌ كه‌ از طرف‌ خزعليان‌ و بختياري‌ شروع‌ به‌جنگ‌ نشود. چه‌ آن ‌وقت‌ قشون‌ مجبور به‌عمليات‌ خواهد شد.»

                                                   وزير جنگ‌ و فرمانده‌ كل‌ قوا

                                                                                                           4007

ملاقات‌ با قونسول نگليس‌

‌‌

ملاقات‌ با قونسول نگليس‌

 ‌

   در اين‌ اثنا قونسول‌ انگليس‌ نيز در همان‌ تلگرافخانه‌ تقاضاي‌ ملاقات‌ كرد. او را پذيرفتم‌. پس ‌از مقدماتي‌ راجع‌ به‌امر خوزستان‌، ورود مرا به‌اصفهان‌ با نگراني‌ و احتياط‌ تلقي‌ كرد، و تا يك‌ درجه‌ اظهار خوف‌ و هراس‌ نمود، كه‌ از اصفهان‌ جلوتر نروم‌، و فوق‌العاده‌ سعي‌ كرد مسافرت‌ را به‌همين‌ نقطه‌ خاتمه‌ داده‌، به‌تهران‌ بازگردم‌. نوشتن‌ تمام‌ مذاكرات‌ به‌تفصيل‌ مي‌انجامد. چون‌ زمينة‌ مطلب‌ روشن‌ است‌ شرح‌ آن‌ را زايد مي‌بينم‌. به‌طور خلاصه‌ تصميم‌ قبل‌ خود را به‌او خاطر نشان‌ كرده‌ و قطعاً تذكر دادم‌ كه‌ انصرافم‌ از اين‌ سفر غيرممكن‌ و گوشمال‌ دادن‌ به‌اشرار حتمي‌ است‌.

احساسات‌ اهالي‌ اصفهان‌

‌‌‌

احساسات‌ اهالي‌ اصفهان‌

 ‌

   چيزي‌ كه‌ موجب‌ مسرت‌ بود، اين‌ است‌ كه‌ اهالي‌ اصفهان‌ از ورود من‌ اظهار نهايت‌ شعف‌ و سرور مي‌كردند. اما اين‌ سفر بي‌سابقه‌ را با احتياط‌ ديده‌ و در مجالس‌ و محافل‌ به‌تعجب‌ از آن‌ سخن‌ مي‌راندند. در بدو امر كه‌ نمي‌دانستند چه‌ قصدي‌ از اين‌ سفر دارم‌ صحبتها مي‌كردند، و چون‌ از تجهيزات‌ و عمليات‌ من‌ واقف‌ شدند و فهميدند خود نيز عازم‌ ميدان‌ هستم‌، احتياطشان‌ شدت‌ گرفت‌.

   بعضي‌ از نظر محبت‌ و دوستي‌ نمي‌خواستند، شخصاً به‌مهلكه‌ قدم‌ بگذارم‌. اين‌ ابراز صميميت‌ و علاقه‌مندي‌ را كه‌ مبني‌ بر كمال‌ خلوص‌ بود، تقديس‌ كردم‌. ليكن‌ آنها غفلت‌ داشتند كه‌ اين‌ مسافرت‌ چه‌ از لحاظ‌ ديپلوماسي‌ و چه‌ از نظر نظامي‌ مهمتر از آن‌ است‌ كه‌ انجام‌ آن‌ را به‌ديگري‌ واگذارم‌، و يقين‌ داشتم‌ كه‌ انجام‌ آن‌ براي‌ ديگري‌ غير ميسور خواهد بود.

   باز در روز بعد قونسولهاي خارجه‌ و علماي‌ اصفهان‌ كه‌ معروفين‌ ايشان‌ حاجي‌آقا نورالله‌ و فشاركي‌ و سيدالعراقين‌ باشند، به‌ديدن‌ من‌ آمدند و همه‌ از ملاقات‌ من‌ اظهار خوشوقتي‌ و تصميم‌ حركتم‌ را به‌طرف‌ جنوب‌ تقديس‌ و تشويق‌ كردند. حتي‌ حاجي‌آقا نورالله‌ بعد مراسله‌اي‌ به‌من‌ نوشت‌ كه‌ مضمون‌ بر اين‌ شعر بود:

   «من‌ حاضرم‌ خود و عموم‌ كسان‌ و عشيره‌ام‌ با شما حركت‌ كنم‌ و در اين‌ جنگ‌ مقدس‌كه‌ حكم‌ جهاد بر ضد دشمنان‌ استقلال‌ مملكت‌ را دارد، شراكت‌ نمايم‌.»

 ‌

   من‌ در جواب‌ اينگونه‌ احساسات‌ وطن‌پرستانه‌ و استقلال‌خواهانه‌ اظهار تشكر و امتنان‌ كردم‌.

تجهيز قشون‌

‌‌

تجهيز قشون‌

 ‌

   از شنبة‌ 16 تا چهارشنبة‌ عقرب‌ در اصفهان‌ ماندم‌، تا كاملاً سوق‌ قشون‌ به‌طرف‌ خوزستان‌ را از اينجا كه‌ مركز لشكر جنوب‌ است‌ ترتيب‌ دهم‌، و خود شخصاً به‌جميع‌ جزئيات‌ كارهاي‌ لشكري‌ سركشي‌ كنم‌. چنانكه‌ در همين‌ مدت‌ قليل‌ يك‌ قسمت‌ از قواي‌ اصفهان‌ را با فوج‌ نادري‌، اعزامي ‌تهران‌ از تيپ‌ عراق‌، از راه‌ قمشه‌ و سميرم‌ به‌طرف‌ بهبهان‌ حركت‌ دادم‌ و به‌اركان‌ حرب‌ لشكر و مريضخانه‌ و سربازخانه‌ها رسيدگي‌ كردم‌ و كار بختياري‌ و قضية‌ اختلافات‌ آنها را راجع‌ به‌ايلخاني‌ و ايل‌بيگي‌ رفع‌ نمودم‌.

   قبل‌ از حركتم‌ خوانين‌ عمدة‌ بختياري‌ مقيم‌ تهران‌ يعني‌ صمصام‌السلطنه‌ و اميرمفخم‌ و سردارجنگ‌ همينكه‌ قضية‌ طغيان‌ عده‌اي‌ از ايل‌ را به‌تحريك‌ شيخ‌خزعل‌ بر ضد دولت‌ شنيدند، به‌منزل‌ من‌ آمده‌ بست‌ نشستند، و با عجز و الحاح‌ بسيار گفتند اين‌ حركت‌ عدة‌ قليلي‌ از بختياريها، اسباب‌ بدنامي‌ و رسوايي‌ ماست‌ و حركتي‌ است‌ كه‌ ما را در پيشگاه‌ دولت‌ روسياه‌ و مقصر قلم‌ مي‌دهد و به‌اين‌ جهت‌ زندگاني‌ ما در خطر مي‌افتد. من‌ آنها را به‌مراحم‌ دولت‌ دلگرم‌ كرده‌، به‌ايشان‌ تأمين‌ و در رفع‌ غائله‌ اطمينان‌ كامل‌ دادم‌. در تعقيب‌ همين‌ پيشامد وزير داخله‌ و وزير پست‌وتلگراف‌ را مأمور نمودم‌ به‌اصفهان‌ حركت‌ كنند و به‌كار تصفيه‌ آن‌ اختلافات‌ مشغول‌ شوند.

   در چهار روز اقامت‌ اصفهان‌ لاينقطع‌ از اطراف‌، مكاتيب‌ و تلگراف‌ راجع‌ به‌قضية‌ جنوب‌ و تشويق‌ به‌حركت‌ و اقدام‌ جدي‌ در رفع‌ طغيان‌ شيخ‌ و متمردين‌ ديگر مي‌رسيد. غالباً دستور جواب‌ آنها را مي‌دادم‌.

   شب‌ هفدهم‌ عقرب‌ تلگراف‌ ذيل‌ از وزير امور خارجه‌ واصل‌ گرديد:

 ‌

تلگراف‌ وزير خارجه‌

   «در تعقيب‌ مذاكرات‌ روز چهارشنبه‌13 عقرب‌ كه‌ راپرت‌ آن‌ به‌وسيله‌ اركان‌ حرب‌ به‌عرض‌ رسيده‌ است‌، امروز دو ساعت‌ و ربع‌ بعدازظهر، شارژ دافر انگليس‌ به‌ملاقات‌ بنده ‌آمده‌ اظهار داشت‌:

   با وجود اهتمامات‌ فوق‌العادة‌ اين‌ جانب‌، اخبار خيلي‌ خوب‌ نيست‌، زيرا قونسول‌ از اصفهان‌ تلگراف‌ كرده‌ است‌ كه‌ ديروز عصر، حضرت‌ اشرف‌ آقاي‌ رئيس‌ الوزرا را ملاقات‌ نمود و ايشان‌ فرموده‌اند كه‌ به‌ملاحظات‌ نظامي‌ و نظر به‌اينكه‌ هر دقيقه‌ خطر آمدن‌ برف‌ هست‌ نمي‌توانم‌ ديگر قشون‌ را در چهارمحال‌ نگاه‌ دارم‌ و ناچار قشون‌ بايد از چهارمحال‌ تجاوز نمايد. شارژ دافر اظهار داشت‌ كه‌ حضرت‌ اشرف‌ آقاي‌ رئيس‌الوزرا در اين‌ مدت ‌خيلي‌ حوصله‌ نشان‌ دادند و البته‌ اگر در اين‌ موقع‌ عجله‌ بشود اثر خوبي‌ در لندن‌ ندارد. دراينصورت‌ بيش‌ از مهلت‌ اوليه‌ كه‌ هشت‌ روز باشد تقاضا نمي‌كنم‌. البته‌ حضرت‌ اشرف‌ به‌طوريكه‌ تاكنون‌ صبر و حوصله‌ نشان‌ داده‌اند حالا نيز اين‌ چند روزه‌ را تأمل‌ خواهند فرمود. بنده‌ به‌او وعده‌ دادم‌ كه‌ مراتب‌ را با تلگراف‌ حضوري‌ به‌عرض‌ حضرت‌ اشرف‌ برسانم‌ و نتيجه‌ را به‌او اطلاع‌ دهم‌.»

                                                         مشارالملك‌

 ‌

   من‌ چون‌ به‌آهنگ‌ اين‌ صحبتها و مواعيد آشنايي‌ كامل‌ داشتم‌، تكليف‌ خود را در اين‌ تشخيص‌ دادم‌ كه‌ اصلاً به‌اين‌ تلگراف‌ جواب‌ ندهم‌ و به‌جاي‌ هر صحبتي‌ فقط‌ عقايد خود را تعقيب‌ نمايم‌ و عمليتر سازم‌.

يك‌ تلگراف‌ مسرتبخش‌

‌‌

يك‌ تلگراف‌ مسرتبخش‌

 ‌‌

   يكي‌ از جملة‌ تلگرافها كه‌ به‌جهاتي‌ نظر مرا جلب‌ كرد. تلگراف‌ سرهنگ‌ ساعدالدوله‌ آجودان‌ من‌ بود.

   ساعدالدوله‌ در موقعي‌ كه‌ از لرستان‌ به‌تهران‌ برمي‌گشتم‌، داوطلب‌ شد كه‌ اگر قضية‌ جنوب‌ به‌قشونكشي‌ محتاج‌ شود، شخصاً براي‌ ختم‌ آن‌ عزيمت‌ كند. من‌ هم‌ به‌او قول‌ دادم‌. اتفاقاً بعد از رسيدن‌ به‌تهران‌ براي‌ سركشي‌ املاك‌ خود مرخصي‌ گرفت‌ و به‌طرف‌ تنكابن‌ عازم‌ شد. همينكه‌ شنيد من‌ به‌سمت‌ جنوب‌ عزيمت‌ كرده‌ام‌، به‌عجله‌ خود را به‌تهران‌ رسانده‌، از آنجا براي‌ شركت‌ در عمليات‌ نظامي‌ تلگرافي‌ مشعر بر حركت‌ خود به‌من‌ مخابره‌ كرد، و بدون‌ استمزاج‌ از من‌حركت‌ نمود و يقين‌ دارم‌ از اينكه‌ چرا در موقع‌ حركت‌ او را خبر نكرده‌ام‌ متألّم‌ نيز بود.

   وصول‌ اين‌ تلگراف‌ در اصفهان‌ باعث‌ مسرت‌ فوق‌العاده‌ من‌ شد. زيرا كه‌ به‌رأي‌العين‌ ديدم‌ صاحبمنصبان‌ قشون‌ من‌، امروز صاحب‌ اينگونه‌ احساسات‌ سپاهيگري‌ و رشادت‌ نظامي‌ هستند كه‌ در موقع‌ بروز مشكلات‌ و انجام‌ وظايف‌ سربازي‌ بريكديگر سبقت‌ مي‌گيرند و سر ازپا نمي‌شناسند. مشاهده اينگونه‌ پيشامدها براي‌ يك‌ نفر علاقه‌مند به‌مملكت‌ و قشون‌ بينهايت‌ وجدآور و مسرت‌انگيز است‌. زيرا وقتي‌ كه‌ انسان‌ اوضاع‌ سابق‌ قشون‌ را به‌نظر مي‌آورد و روحية‌ فاسد صاحبمنصبان‌ عهد ناصرالدين‌شاه‌ را كه‌ در موقع‌ گرفتن‌ جيره‌ و مواجب‌ ازصاحبمنصبان‌ هر قشوني‌ بيشتر و عالي‌مقامتر، و در موقع‌ جنگ‌ فراري‌ و مخفي‌ بودند از خاطر ميگذراند، از تذكر احوال‌ آن‌ ايام‌ سرافكنده‌ و خجل‌ و از ديدن‌ اوضاع‌ كنوني‌ خرسند و شادمان‌ مي‌گردد.

شايعة‌ كناره‌گيري‌

‌‌

شايعة‌ كناره‌گيري‌

 ‌

  در نتيجه‌ انتشارات‌ خارجيان‌ و تلقينات‌ اقليت‌ مجلس‌ در تهران‌، مشهور شده‌ بود كه‌ من‌ از آمدن‌ به‌اصفهان‌ قصدم‌ كناره‌گيري‌ است‌ و چون‌ در مركز نمي‌توانستم‌ از كار دوري‌ بگيرم‌ خود را به‌اصفهان‌ رسانيده‌ام‌ كه‌ در اينجا از عمل‌ كناره‌جويي‌ نمايم‌. اين‌ شايعه‌ به‌قدري‌ رواج‌ گرفته‌ بود كه‌ حتي‌ در هيأت‌ وزرا هم‌ مؤثر واقع‌ شده‌ و يك‌ نفر از وزرا به‌خيال‌ اشغال‌ مقام‌ رياست‌ افتاده‌ و بعضي‌ به‌واسطه‌ محبت‌ من‌ و تذكر فعاليت‌ من‌ مضطرب‌ و متاسف‌ شده‌ بودند. در همين‌ باب‌ تلگراف‌ رمزي‌ از سردارمعظم‌ خراساني‌ وزير فوايد عامه‌ رسيد كه‌ تمنّا كرده‌ بود من‌ از استعفا صرفنظر كرده‌ و راضي‌ به‌اختلال‌ امور مملكت‌ و پريشاني‌ دوستان‌ خود نگردم‌.

   جوابي‌ اطمينان‌بخش‌ دادم‌ و تعجب‌ خود را از تأثير و شيوع‌ اين‌ اخبار ابراز داشتم‌ و نوشتم‌ كه‌ من‌ عازم‌ خوزستان‌ و سركوبي‌ اشرارم‌ و از هرزه‌درايي‌ چند نفر مفسده‌جو، از خدمت‌ مملكت‌ و اكمال‌ سعادت‌ ايران‌ صرفنظر نخواهم‌ كرد.

   قبل‌ از حركت‌ اخباري‌ از فرونت‌ مي‌رسيد. از جمله‌ مطالب‌ ذيل‌ بود:

   «در چهاردهم‌ عقرب‌ 300 صندوق‌ اسلحه‌ نو، با دو توپ‌ وارد هنديجان‌ شده‌ و ميان‌ قواي‌ خزعل‌ تقسيم‌ گرديده‌، دو كشتي‌ بادي‌ آذوقه‌ آورده‌ است‌. سه‌ سفينه‌ جنگي‌ اروپايي‌ به‌شط‌العرب‌ آمده‌ و در مقابل‌ آبادان‌ لنگر انداخته‌ است‌.»

 ‌

   با توجه‌ بدين‌ اخبار چون‌ فشنگ‌ در اصفهان‌ به‌قدر كفايت‌ موجود نبود، به‌تهران‌ امر دادم‌50000 فشنگ‌ فوراً ارسال‌ دارند.

 ‌

راپرت‌ تلگرافخانة‌ اردوي‌ زيدون‌

   «بر حسب‌ حكم‌ فرمانده‌ محترم‌ قواي‌ فارس‌ و بنادر دستگاه‌ تلگراف‌ را كنار رودخانة‌ زيدون‌ آورده‌ كه‌ راپرتهاي‌ قشوني‌ داده‌ شود. صبح‌ نهم‌ علي‌الطلوع‌ فرمانده‌ با عده‌ به‌طرف‌ زيدون‌ آمدند از ساعت‌ يازده‌ صبح‌ جنگ‌ شروع‌ شد تا پنج‌ بعدازظهر در طرف‌ جنوبي‌ رودخانه‌ از «شاه‌بهرام‌» تا قلعة‌ «خاكستري‌» كه‌ چندين‌ قلعه‌ و برج‌ بود به‌تصرف‌ قواي‌نظامي‌ درآمد. عصر نيز طرف‌ دشمن‌ حمله‌ نمودند شب‌ هم‌ به‌شهر زيدون‌ خراب‌، شبيخون‌ زده‌ از ساعت‌ پنج‌ صبح‌ الي‌ ساعت‌ دوازده‌، جنگ‌ دوام‌ داشته‌، در نتيجه ‌خزعليان‌ تمام‌ فراري‌، تلفات‌ زياد، و چند نفر اسير و چند باب‌ چادر و چند رأس‌ قاطر و اسب و اثاثيه‌ به‌تصرف‌ نظاميها درآمد يك‌ نفر نظامي‌ و يك‌ نفر چريك‌ هم‌ زخمي‌ شده‌.»

                                                              ابراهيم‌

 ‌

راپرت‌ اردوي‌ زيدون‌

   از قرار خبر واصله‌ و رؤيت‌ هم‌ كه‌ كرده‌اند برادر عبدالله‌خان‌ و چند نفر ديگر و چهارپنج‌ رأس‌ اسب‌ غير از تلفات‌ ديگر از طرف‌ دشمن‌ به‌گلوله‌ توپ‌ مقتول‌ شده‌اند.

حركت‌ از اصفهان‌

‌‌

حركت‌ از اصفهان‌

 ‌

چهارشنبه‌ 20 عقرب‌

   صبح‌ با همراهان‌ از خيابان‌ تاريخي‌ چهارباغ‌ و پل‌ اللهورديخان‌ گذشته‌ به‌طرف‌ قمشه‌ حركت‌كردم‌.

   در «مهيار» نه‌ فرسخي‌ جنوب‌ اصفهان‌ به‌اردويي‌ كه‌ عازم‌ خوزستان‌ بودند برخوردم‌. اردوي‌ مزبور را سان‌ ديدم‌ و مصمم‌ شدم‌ ميزان‌ جنگاوري‌ و درجه‌ لياقت‌ نظامي‌ آنها را امتحان‌ كنم‌. به‌اين‌نظر خودم‌ شخصاً پيش‌ رفته‌، يك‌ نفر از نظاميان‌ را كه‌ به‌ظاهر آثار كفايتي‌ از او نمايان‌ نبود، انتخاب‌ و براي‌ هدف‌ قراردادن‌، نشانه‌اي‌ اختيار كردم‌. احساس‌ مي‌كردم‌ كه‌ صاحبمنصبان‌ اردو را وحشت‌ باطني‌ فراگرفته‌ و از آن‌ ترس‌ دارند كه‌ نظامي‌ مزبور از عهده‌ اين‌ امتحان‌ به‌خوبي‌ برنيايد و اسباب‌ سرشكستگي‌ و مسؤوليت‌ جهت‌ ايشان‌ فراهم‌ شود. يقيناً پيش‌ خود مي‌گفتند چرا من‌ انتخاب‌ را به‌خود ايشان‌ وانگذاشته‌ام‌ تا يكي‌ از بهترين‌ افراد را اختيار كنند و فرد مطمئن‌ را به‌ميدان‌ امتحان‌ بفرستند.

   در حاليكه‌ دلهاي‌ ايشان‌ از اين‌ انتخاب‌ من‌ در تپش‌ بود، نظامي‌ مزبور با مهارت‌ عجيبي‌ از عهده‌ امتحان‌ برآمد و با كمال‌ خوبي‌ نشانه‌ را هدف‌ قرار داد. چهره‌ صاحبمنصبان‌ از شادي‌ برافروخته‌ شد، و قلب‌ من‌ نيز بيش‌ از پيش‌ قرين‌ اطمينان‌ و اميدواري‌ گرديده‌، اين‌ پيشامد را به‌فال‌ نيك‌ گرفتم‌ و كاملاً دل‌ در فتح‌ بستم‌.

   مقارن‌ ظهر به‌قمشه‌ وارد شدم‌. حاكم‌ قمشه‌ به‌استقبال‌ آمده‌ بود و اهالي‌ طاق ‌نصرتهايي‌ برپا داشته‌ بودند.

   بعد از ظهر از قمشه‌ به‌طرف‌ خاك‌ فارس‌ حركت‌ كردم‌ و نزديك‌ غروب‌ به‌اول‌ آبادي‌ «ايزدخواست‌» رسيديم‌. در اينجا ناامني‌ پنج‌ سال‌ قبل‌ و حملة‌ دزدان‌ را به‌ارفع‌الدوله‌ نماينده ‌ايران‌ در مجمع‌ اتفاق‌ ملل‌ و قتل‌ پسر ارباب‌ كيخسرو را به‌خاطر آوردم‌ و از امنيتي‌ كه‌ حاليه‌ در ساية‌ قدرت‌ قشون‌ ايجاد شده‌ اميدواري‌ كامل‌ حاصل‌ كردم‌. شب‌ را در «ايزدخواست‌» به‌مطالعه‌ نقشجات‌ نظامي‌ و مذاكرات‌ تاريخي‌ گذراندم‌.

به‌طرف‌ آباده‌

به‌طرف‌ آباده‌

 ‌

   پنجشنبه‌21 عقرب‌

   از «ايزدخواست‌» حركت‌ كرديم‌ و از روي‌ پلي‌ كه‌ در مقابل‌ كاروانسراي‌ شاه‌عباسي‌ است‌ وكتيبه‌اي‌ هم‌ به‌اسم‌ آن‌ پادشاه‌ آبادكننده‌ دارد، و از گردنه‌ صعب‌العبوري‌ كه‌ خود اهالي‌ آنرا «چك‌ايزدخواست‌» مي‌گويند گذشتيم‌ عبور از اين‌ گردنه‌ در موقع‌ عزيمت‌ به‌طرف‌ شيراز براي‌ اتومبيل‌ خيلي‌ مشكل‌ است‌ و غالباً جماعتي‌ از اهالي‌ در آن‌ حدود مواظب‌اند كه‌ اتومبيلها را به‌زور بازو بالا برند و آنها را از سر گردنه‌ رد كنند.

   بعد از ظهر از آباده‌ حركت‌ كرديم‌ و بعد از عبور از آبادي‌ «سورمق‌» و كاروانسراي‌ «خان‌خوره‌» گردنه‌ صعب‌العبور «كولي‌كش‌» را پشت‌ سر گذاشتيم‌، و وارد دشت‌ مسطح‌ و همواري‌ شديم‌ و شب‌ را در آبادي‌ «ده‌بيد» گذرانديم‌.

 ‌

جمعه‌ 22 عقرب‌

   صبح‌ زود برخاسته‌ از بالاي‌ بلندي‌ «ده‌بيد» سرازير شديم‌. جاده‌ امروزي‌ غير از جاده‌ كارواني‌ قديم‌ است‌ و اين‌ جاده‌ را پليس‌ جنوب‌ در ايام‌ اقتدار خود براي‌ حفظ‌ روابط‌ با اصفهان‌ و راندن‌ اتومبيل‌ تسطيح‌ و درست‌ كرده‌ است‌. هوا بينهايت‌ سرد بود و بدون‌ بالاپوش‌ صحيح‌ حركت‌ خيلي‌ اشكال‌ داشت‌.

   مقارن‌ غروب‌ به‌آبادي‌ «سيوند»، چهارفرسنگي‌ شيراز رسيديم‌ و شب‌ را در آنجا مانديم‌.

 ‌

شنبه‌23 عقرب‌

   از سيوند حركت‌ كرديم‌ و بعد از عبور از پيچ‌وخمهايي‌ چند، به‌چاپارخانه‌ «يوزه‌»، سه‌فرسنگي‌ «سيوند» و يازده‌ فرسنگي‌ شيراز رسيديم‌.

   در نزديكي‌ «پوزه‌» ميرزا ابراهيم‌خان‌ قوام‌الملك‌ رئيس‌ يكي‌ از ايلات‌ فارس‌ كه‌ از شيراز به‌استقبال‌ من‌ آمده‌ بود رسيد و از او احوالپرسي‌ شد.

   ناهار را در «زرقان‌» پنج‌فرسنگي‌ شمال‌ شيراز صرف‌ كردم‌. در «زرقان‌» از طرف‌ وثوق‌السلطنه‌ والي‌ فارس‌ استقبال‌ شاياني‌ از من‌ شد و بعد از ظهر از آنجا به‌طرف‌ شيراز حركت‌ كردم‌.

 ‌

يكشنبه‌24 عقرب‌

   فرداي‌ ورود به‌شيراز عامه‌ علما و اعيان‌ شيراز به‌ملاقات‌ من‌ آمدند و از يكان‌يكان‌ احوالپرسي‌ به‌عمل‌ آمده‌ و با دو نفر از ايشان‌ يكي‌ آقا جعفر يكي‌ هم‌ آقاي‌ شيخ‌ مرتضي‌ مقداري‌ صحبت‌ شد.

   به‌موجب‌ تلگراف‌ واصله‌ در 19 عقرب‌، عشاير «حويزه‌» و «بني‌طرف‌» قصر خزعل‌ را آتش‌ زده‌اند و در اطراف‌ دزفول‌ ايل‌ «قلاوند» با يك‌ حمله‌، متمردين‌ را شكست‌ داده‌ و مقداري‌ احشام‌ غنيمت‌ گرفته‌اند.

 ‌

   تلگراف‌ ذيل‌ نيز كه‌ از فرمانده‌ قواي‌ خوزستان‌ واصل‌ شد مرا به‌فتح‌ قطعي‌ بيش‌ از پيش‌ اميدوار ساخت‌:

 ‌

مقام‌ منيع‌ بندگان‌ حضرت‌ اشرف‌ فرمانده‌ كل‌ قوا دامت‌ عظمته‌

   «عده‌ بختياري‌ كه‌ به‌كمك‌ هواداران‌ خزعل‌ آمده‌ بودند، امروز يك‌ حمله‌ مختصري‌ كردند و از طرف‌ ستون‌، شكست‌ خورده‌ عقب‌ رفتند.

موقعيت‌ دشمن‌ و قواي‌ نظامي‌ به‌قرار ذيل‌ است‌:

«چمكرته‌ چشمه‌ شيخ‌ لنگري‌» موقعيت‌ نظامي‌ آسياب‌ «سويره‌»، «ده‌ملا» دشمن‌ عدّة‌ قليلي‌ در هنديجان‌ دارد براي‌ پراكنده‌ كردن‌ دشمن‌ دو روز قبل‌ عدّه‌اي‌ مركب‌ از نظامي‌ و چريك‌ به‌طرف‌ هنديجان‌ فرستاده‌ شده‌ بود، الساعه‌ راپرت‌ رسيد كه‌ هنديجان‌ را تصرف ‌نموده‌اند.»

از لنگير- سرتيپ‌ فضل‌الله‌

عصر 21 عقرب‌ نمره‌ 206

 ‌

   بعد از ملاقاتهاي‌ رسمي‌ تصميم‌ گرفتم‌ به‌زيارت‌ شاه‌چراغ‌ و ابنيه‌ وكيلي‌ بروم‌ به‌اين‌ جهت‌ با جمعي‌ از همراهان‌ به‌تماشا و زيارت‌ آن‌ اماكن‌ رفتيم‌.

   عامه‌ كه‌ از كمي‌ گندم‌ و قحطي‌ نان‌ در زحمت‌ بودند، ازدحام‌ كرده‌ به‌دادخواهي‌ و استغاثه‌ پيش‌ من‌ آمدند. فوري‌ امر دادم‌ براي‌ ترتيب‌ امر نان‌ شيراز كميسيوني‌ به‌رياست‌ والي‌ و عضويت‌ قوام‌الملك‌ و روساي‌ ادارات‌ تشكيل‌ شده‌ رفع‌ اين‌ غائله‌ را بنمايند.

   در همين‌ روز يك‌ دستگاه‌ از ايروپلانهاي‌ جنگي‌ را كه‌ در شيراز براي‌ عزيمت‌ به‌خوزستان‌ حاضر بود، امر به‌پرواز دادم‌ و خودم‌ هم‌ سوار شده‌ براي‌ تعليم‌ عمليات‌ جنگي‌ و اينكه‌ از چه‌ راه‌ و به‌چه‌ طريقي‌ بايد عمليات‌ نظامي‌ را تعقيب‌ كرد قدري‌ گردش‌ كردم‌ و آشيانه‌ طيارات‌ را در حدود «باغ‌تخت‌» معيّن‌ نمودم‌.

   چون‌ از «باغ‌تخت‌» تا شيراز راه‌ اتومبيل‌رو صحيح‌ ندارد پياده‌ حركت‌ كردم‌ ولي‌ چكمه‌ سخت‌ پايم‌ را زده‌ بود و به‌زحمت‌ اين‌ راه را پيمودم‌ و شخصاً به‌نظاميان‌ دستور دادم‌ كه‌ براي‌ عبورومرور، روي‌ نهرهاي‌ عرض‌ راه‌ را پل‌ بزنند و اين‌ امر به‌سرعت‌ اجرا شد.

   قضيه‌ خوزستان‌ كه‌ تا اين‌ تاريخ‌ چندان‌ مشكل‌ نشده‌ بود، در مرحلة‌ جدي‌ داخل‌ شد. از يك‌طرف‌ دارالشورا و نمايندگان‌ ملت‌ و عامه‌ اهالي‌ پايتخت‌ و هيأت‌ وزرا به‌واسطه‌ بي‌اطلاعي‌ و دوري‌ از مركز عمليات‌، در وحشت‌ افتاده‌ بودند تلگراف‌ ذيل‌ در همين‌ موضوع‌ از تهران ‌رسيد:

 ‌

   «حضور مبارك‌ حضرت‌ اشرف‌ اعظم‌ آقاي‌ رئيس‌ الوزرا دامت‌ عظمته‌

   حسب ‌الوظيفه‌ بايد به‌عرض‌ برسانم‌ از مسافرت‌ حضرت‌ اشرف‌ به‌شيراز افكار مشوش ‌شده‌ مغرضين‌ القاي‌ شبهه‌ مي‌كنند كه‌ با دخالت‌ خارجي‌، آشتي‌ كنان‌ به‌ضرر مملكت‌ واقع‌ خواهد شد. بعضي‌ حدس‌ مي‌زنند به‌بهبهان‌ براي‌ جنگ‌ تشريف‌ خواهيد برد. در مجلس‌ هم‌ ممكن‌ است‌ مذاكره‌ و سوآل‌ شود. در هر حال‌ تسكين‌ و روشن‌ ساختن‌ افكار به‌نظر لازم‌ مي‌آيد. مستدعي‌ است‌ دستور كافي‌ در اين‌ باب‌ مرحمت‌ فرمايند.»

                                                    ذكاءالملك‌

                                                        22 عقرب‌

 ‌

   از طرف‌ ديگر، عمال‌ سياسي‌ انگليس‌ در صفحات‌ جنوب‌ به‌جنبش‌ افتاده‌ و به‌خيال‌ اغفال‌ من‌ و تحصيل‌ تأمين‌ جهت‌ شيخ خزعل‌، سخت‌ دست‌ و پا مي‌كردند.

تلگراف‌ خزعل‌

‌‌

تلگراف‌ خزعل‌

 ‌

   در همين‌ روز تلگراف‌ ذيل‌ از طرف‌ شيخ‌خزعل‌ به‌من‌ رسيد:

 ‌

آستان‌ مبارك‌ حضرت‌ اشرف‌ اعظم‌ آقاي‌ رئيس‌ الوزرا دامت‌ عظمته‌

   «بعضيها فدوي‌ را معتقد ساخته‌ بودند كه‌ حضرت‌ اشرف‌ نسبت‌ به‌بنده‌ احساسات‌ بيمهري‌ و بي‌لطفي‌ داريد، ولي‌ بحمدالله‌ در اين‌ اواخر مطلع‌ گرديدم‌ كه‌ حقيقت‌ حال‌ چنين‌ نيست‌ و اين‌ مسأله‌ موجب‌ اميدواري‌ شد. البته‌ برخاطر مبارك‌ معلوم‌ است‌ كه‌ آن‌سوءتفاهم‌ از دسايس‌ و آنتريكهاي‌ بعضي‌ مغرضين‌ و مفسدين‌، غير از بختياريها، كه‌ البته‌ نسبت‌ به‌وجود ذيجود حضرت‌ اشرف‌ عداوت‌ داشتند و مي‌خواستند فدوي‌ را آلت‌ اغراض‌ شخصيه‌ و مقاصد دنيّه‌ خود سازند تقويت‌ و فزوني‌ يافت‌. ولي‌ بالاخره‌ از كجي‌ و اعوجاج اين‌ مسلك‌ مطلع‌ شده‌ اينك‌ به‌عرض‌ تأسف‌ مبادرت‌ نموده‌ و از اعمال‌ ناشايسته‌اي‌ كه‌ از طرف‌ اين‌ بنده‌ نسبت‌ به‌دولت‌ عليه‌ سر زده‌ معذرت‌ مي‌خواهم‌ و در آينده نيز كمافي‌السابق‌ نهايت‌ آمال‌ فدوي‌ اين‌ است‌، نسبت‌ به‌دولت‌ متبوعه‌ كمال‌ خدمتگزاري‌ به‌عمل‌ آورده‌ و تا آخرين‌ درجه‌ امكان‌ با نهايت‌ اخلاص‌ نيّت‌ و حسن‌ عقيدت‌ به‌اجراي‌ اوامر مطاعه‌ اقدام‌ كنم‌. اميدواري‌ كامل‌ دارم‌ كه‌ حضرت‌ اشرف‌ نيز اين‌ عرض‌ تأسف‌ را پذيرفته‌ و باز هم‌ فدوي‌ را مورد اعتماد قرار داده‌ و از دولتخواهي‌ فدوي‌ اطمينان‌ خواهند داشت‌. از قرار معلوم‌ موكب‌ سامي‌ اين‌ روزها به‌جنوب‌ تشريف‌ فرما مي‌شوند و اگر اين‌ مسأله‌ صحيح‌ است‌ خيلي‌ شايق‌ هستم‌ كه‌ به‌شرف‌ ملاقات‌ نائل‌ شده‌ و شخصاً به‌آن‌ وجود محترم‌ كه‌ رياست‌ دولت‌ متبوعه‌ را دارا هستند، تأسف‌ خود را از مامضي‌ و تأمينات‌ خدمتگزاري‌ و خلوص‌ نيّت‌ در آينده‌ عرض‌ كنم‌. منتظر اظهار مرحمت‌ و تعيين‌ محل‌ و موعد شرفيابي‌ هستم‌.»

                                                       خزعل‌

 ‌

   يك‌ كپيه‌ هم‌ توسط‌ قونسول‌ انگليس‌ از همين‌ تلگراف‌ رسيد.

   از اينكه‌ قونسول‌ انگليس‌ واسطه‌ مخابره‌ آن‌ بود سخت‌ متغير شدم‌.

تلگراف‌ ذيل‌ را به‌قونسول‌ بوشهر مخابره‌ كردم‌ و جواب‌ شيخ‌ را هم‌ مستقيماً دادم‌.

 ‌

بوشهر

آقاي‌ ژنرال‌ قونسول‌ دولت‌ فخيمة‌ انگليس‌

   «اينكه‌ خزعل‌ تلگراف‌ خود را به‌وسيلة‌ شما براي‌ اين‌ جانب‌ ارسال‌ داشته‌ است‌ خالي‌ از غرابت‌ نيست‌ زيرا اتباع‌ داخلي‌ نبايد، در امورات‌ مربوط‌ به‌خود، موجبات‌ زحمت‌ نمايندگان‌ محترم‌ خارجه‌ را كه‌ قانوناً ممنوع‌ از مداخلات‌ هستند، فراهم‌ آورند. دراينصورت‌ بديهي‌ است‌ كه‌ اين‌ قصور مربوط‌ به‌عدم‌ اطلاع‌ مشاراليه‌ مي‌باشد و جوابي‌ هم‌كه‌ لازم‌ بوده‌ قبلاً به‌تلگراف‌ مستقيم‌ به‌مشاراليه‌ داده‌ام‌.»

 ‌

جواب‌ ذيل‌ را هم‌ امر دادم‌ مستقيماً به‌شيخ‌ مخابره‌ كنند:

 ‌

آقاي‌ سردار اقدس‌

   «معذرت‌ و ندامت‌ شما را مي‌پذيرم‌ به‌شرط‌ تسليم‌ قطعي‌.»