نقاشی از: مهدی فرمانی ـ نروژ
آشنایی دوباره با داریوش همایون
برای بسياری از کسان که بيرون از دايره روابط خصوصی و خانوادگی داريوش همايون را میشناسند، نخستين آشنائیها با وی در گردهم آئیهای سياسی ايرانيان و سالنهای سمينار و سخنرانی آغاز شده است و عموماً هم از فاصلهای ميان صندلیهای سالن و تريبون سخنرانی و از لابلای سخنان او در باره سياست و فرهنگ ايران که هر بار سرشار از تازهگی، افقهای روبه آيندهی پردامنهای را میگسترانند.
ورودش به سالنها در شهرها و مکانهای ناآشنا، بدون جمع همراهان، آرام و بدون جلب توجه ديگران میبود، اگر آن نام که پيشاپيش انتظار ديدن و شنيدن سخنانش را برمیانگيزد، نمیبود. ورودی موقر با تبسمی دوستانه و دعوت کننده، نگاهی جوينده، تا برای پيشی گرفتن در ادای احترام به دوست و مخالف، هيچکس را از نظر دور ندارد.
اگر حلقه مشتاقان همصحبتی و پرسشگران اجازه دهند، زودتر از هر سخنران ديگر در جای خود قرار میگيرد و در آرامشی که حکايت از تمرکز درون میکند و چشمانی که ديگر هيچکس را نمیجويند و نگاهی دوخته به نقطهای نامعلوم، از جمع فاصله میگيرد و در انتظار آغاز میماند.
سخن گفتن در حضور داريوش همايون آسان نيست و کسانی را که به تسلط وی به زبان فارسی و دانش گستردهاش در باره ايران و جهان آشنائی دارند، در قيد درستگوئی و بند سنجيدن کلام گرفتار میکند. در همصحبتی دقيق است و با هوشياری به گفتههای همسخنانش گوش میدهد. در گرفتن کژیهای فکری، زبانی نرم اما صريح و روشن دارد. خود را در تذکرهای پر ملاحظه و تصحيح سهلانگاریهای زبانی ديگران و منع آنان از بکارگيری بیرويه مفاهيم، «ملالغطی» مینامد. اما جوانترها خود را وامدار سختگيريهای به رايگان وی میدانند. از او با عنوان دائرتالمعارف جنبش سياسی ايران ياد میکنند. در واژهنگاری و گستردن ظرفيت زبان فارسی رفتار وی با اين زبان را فرهنگستانی توصيف کردهاند. نزد اهل قلم معروف است که نثر وی بسيار پاکيزه است. اما در ميان خوانندگان آثارش کم نيستند کسانی که از آسان نبودن سبک و سياق او در نگارش سخت گلهمندند. دکترصدرالدين الهی در پاسخ به اين گلهها، زبان نويسندگی داريوش همايون را همچون جاده کوهستانی پرخمی که راه به قله میبرد توصيف کرده و خوانندگان نوشتههای وی را همچون کوهنوردانی مینامد که خسته و گاه مانده به دنبال راهنمای خود روانند و هنگامی که برفراز قله میايستند و سينه را از هوای صاف پُر میکنند و به طراوت دشتی که در زيرپايشان گسترده است مینگرند، به شگفتی و تحسين میافتند.
آشنائی دوبارهی جامعه سياسی و فرهنگی ميهنمان با داريوش همايون و عموماً با کوله باری از پيش قضاوتهای سخت از آغاز زندگی وی در تبعيد و از مسير کار و تلاشهای فکری و فرهنگی او در حوزه انديشه سياسی و در برخورد به سياست روز ايران بوده است. آشنائی پر جنجال و پر جدالی که از دشمنیهای آشتیناپذير بسياری با وی آغاز و در بخش بزرگتر به دوستی يا حداکثر مخالفت سياسی و فکری و هر دو سرشار از احترام و تحسين انجاميده است.
اين تغيير موقعيت، همچون موارد بسيار ديگر در زندگی داريوش همايون حاصل نبرد و جوششی دائمی است که نقطه پايانش بیترديد هنوز نرسيده است، اما نقطه شروعش خيلی زود درآغاز نوجوانی گذاشته شد؛ در خانوادهای از طبقه متوسط بالا و نوخاستهی ايران نو با فرهنگی شهری
که بشدت رنگ زمانهای را داشت که خود وی از آن به عنوان يک دوره استثنائی ياد میکند.
داريوش همايون در مهر ماه 1307 در تهران در خانه پدر بزرگ مادری ديده به جهان گشود. پدر بزرگ هنگامی که رضاشاه مقرر کرده بود همه اتباع ايران بايد نام خانوادگی داشته باشند، نام جمالی را برگزيد که از نام جمالدين واعظ اصفهانی دائی مادر بزرگش و از سران جنبش مشروطه میآمد. گزينش نام داريوش و نام خانوادگی همايون از خوشسليقگی پدر و دلبستگیاش به زبان فارسی و تاريخ گذشتههای دورتر ايران حکايت میکند.
مادرش از سوی مادری همتبار با خانواده صدر و صدر عاملی بود که با پارهای از رهبران شيعه از جمله امام موسی صدر نيز خويشی میيابد. ثريا مادرش در سنين نوجوانی در حالی که به روال آن روزهای ايران خيلی زود ترک تحصيل و ازدواج کرده بود، داريوش، نخستين فرزند خود را بدنيا میآورد.
داريوش همايون از دوران کودکی خود به دليل ابتلا به بيماریهای سخت و زندگی ناموفق پدر و مادر و فضای غمانگيزی که در اثر اختلافات آن دو فراهم شده بود، به عنوان دوران ناشاد زندگيش ياد میکند. اما از همين دوران است که نبرد دائمی وی آغاز میشود. نخست با پدر درمیافتد و بیاعتنا به نقشههای او برای آينده که میخواست از وی پزشکی بسازد، اختيار زندگی خود را بدست خويش میگيرد. با چشمی در بزرگترين آثار تاريخی و ادبی و هنری ايران و جهان که خواندن آنها مهمترين مشغوليتش در هر فرصتی، بوده است، و با پائی در زندگی واقعی که برای او از همان آغاز توجه به سياست ايران و دخالت در سرنوشت کشور میبود، به تربيت و پروردن خود میپردازد. دوران دبستان را با هوش سرشار، کوتاه شده، پشت سر میگذارد. به پاداش کارنامه موفقيتآميز ششم ابتدائی پدر به او اختيار میدهد انتخاب کند: يک دوچرخه يا يک دوره شش جلدی تاريخ جهان اثر آلبر ماله. آن کودک تاريخ جهان را برمیگزيند.
ورود متفقين به ايران، اشغال اين سرزمين و تبعيد رضاشاه که برای داريوش همايون و همنسالانش سمبل سازندگی و ترقی و استقلال ايران بشمار میآمد، مقارن است با اواخر دوازده سالگی. اين حادثه برای وی که با تاريخ ايران از طريق خواندن کتابهای فراوان آشنائی داشت يادآور 150 سال تحقير ايران بدست بيگانگان و يادآور حمله، اشغال و کندن پارههائی از خاک ميهن بود و تأثير عميق و نازدودنی بر وی، بر سرنوشتی که برای خود برگزيده بود، برجای گذاشت.
از همان سالها با تعدادی از همسالانش نخستين جمعها و سازمانهای سياسی متعدد زندگی اجتماعی خود را پايه گذاری مینمايد. دکتر علينقی عاليخانی در باره آن سالها و آشنائی و همکاری خود با داريوش همايون که در نهضت محصلين که آن را چيزی شبيه يک حزب میخواند، آغاز شد و بعد از آن درسازمان ديگری به نام «انجمن» ادامه يافت، میگويد:
«من با داريوش در سن سيزده ـ چهارده سالگی آشنا شدم. يکی از دوستان مشترکمان پيشنهاد کرد دورهم جمع شده و در مورد مسائل ايران صحبت کنيم….. آنچه از همان نخستين مراحل چشمگير بود، نويسندگی داريوش بود. قدرت نويسندگی با استدلال… ما به يکباره در ميان جمع خود با فردی روبرو شديم که مسائل را به قلم میکشد، آنهم نه تنها بقدر کافی زيبا بلکه دارای محتوا. او با منطق سخن میگفت. از اين نقطه نظر داريوش در ميان ما فرد برجستهای بود…..»
در زمستان 1322 پس از انشعاب در نهضت محصلين به دوشاخه، که يک شاخه آن به حزب توده پيوست، «انجمن» توسط شاخه ديگر نهضت محصلين که داريوش همايون نيز در آن بود، پايه گزاری شد. انجمن در اصل يک گروه مخفی بود که دست به ساختن مواد انفجاری و عمليات نظامی میزد، بر عليه کسانی که از نظر اعضای اين انجمن، وابستگان دو نيروی بيگانه انگليس و روسيه يا شوروی آن روزگار بشمار میآمدند. خوشبختانه اقدامات نظامی آن گروه صدمات جانی به کسی وارد نياورد. در سال 1325 داريوش همايون به همراهی دو تن ديگر از همرزمانش به منظور تهيه مواد منفجره و استفاده از مينهائی که برای حفظ اردوگاه امريکائيان در منطقه اميرآباد در زير خاک کار گذاشته و پس از ترک خاک ايران، آن مينها همچنان به جای مانده بود، به اين منطقه میروند. داريوش از سيمهای خاردار عبور میکند تا مينی را که از زير خاک بيرون زده بود، بياورد، مين ديگری زير پايش منفجر شده و آسيب سختی به پای او وارد شد. پس از آن، حادثه ديگری يعنی انفجار نارنجک در يکی از خانههای مخفی انجمن و در دست يکی از اعضا منجر به کشته شدن آن عضو و لو رفتن انجمن میگردد.
پس از آن، انجمن از هم میپاشد و همايون که در آن زمان در سن 18 ـ 19 سالگی بود، تصميم میگيرد تحصيل خود را دنبال کند. همزمان با دوره جديد ادامه تحصيل دبيرستانی، همراه چند تنی از دوستان خود نظير سياوش کسرائی، سهراب سپهری، منوچهر شيبانی، ضيا مدرس و شاپور زندنيا انجمنی هنری را پايهگذاری میکند و مجلهای ادبی ـ هنری با رنگ تند سياسی نيز به نام جام جم منتشر مینمايند. آنها از طريق آن انجمن و مجله سعی میکنند بر فضای فکری و فرهنگی به ويژه در ميان جوانان که در آن هنگام سراسر زير سلطه و نفوذ حزب توده بود، تأثير گذاشته و آن سلطه را بشکنند که به گفته همايون در اين امر موفق نمیشوند.
در سالهای اوج گيری مبارزات ملی شدن نفت که همزمان با قدرت گيری روزافزون حزب توده ايران در صحنه سياست و مبارزات اجتماعی بود، داريوش همايون به يک حزب دست راستی افراطی يعنی حزب سوسياليست ملی کارگران ايران ـ سومکا ـ میپيوندد. حزبی که به گفته همايون تقليدی بود از حزب نازی آلمان منهای جنبههای شديد ضد يهودیاش. در دوره فعاليت اين حزب و در زمان حکومت دکتر مصدق داريوش همايون دوبار دستگير شده و به زندان محکوم میشود. سومکا، به باور امروز داريوش همايون، از همان آغاز پديدهای ناپسند با گرايش فاشيستی زننده بود که بر بستر بدترين فضای سياسی کشور که در آن گفتار سياسی به هتاکی و ترور شخصيت تبديل شده و فعاليت سياسی را چاقو کشی فرا گرفته بود، برپايه ناسيوناليسم 16 سالگان شکل گرفته بود. پس از سپری شدن دورهای ديگر از التهاب در کشور اين حزب نيز معنايش را به تدريج برای وی از دست میدهد. با خروج همايون و تعدادی ديگر از اعضا، سومکا همچون «نهضت محصلين» و «انجمن» از ميان میرود.
پس از 28 مرداد 32 و پس از ترک سومکا وی تا مدتها از فعاليت حزبی دست شسته و حواس خود را بر زندگی و سروسامان دادن آن متمرکز مینمايد. به دنبال تلاش برای يافتن شغلی به آگهی روزنامه اطلاعات برمیخورد. کار نمونه خوانی و تصحيح ستونهای چيده شده روزنامه.
چند ماهی پس از آغاز کار نمونه خوانی، برای دوره دکترای علوم سياسی دانشکده حقوق در دانشگاه تهران نام نويسی میکند. پس از دوره دبستان اين بار دومی بود که تحصيل را جدی میگرفت. دکترای خود را با درجهای درخور و با رسالههائی ارزشمند اخذ مینمايد. پس از خاتمه دوره دکترا در همان دانشکده ترمی را به تدريس توسعه سياسی میپردازد که از آن به عنوان يک تجربه تلخ ياد میکند. تجربه ناموفق استادی با انتظارات بالا از دانشجويان، که برعکس با نظام آموزش عالی روبرو میشود که بجای تربيت مديران آموخته و توانمند آينده کشور، به دستگاه امتياز دهی مداوم به دانشجويان بدل شده بود. در اين ميان از تصحيح نمونه چاپی مقالاتی که آنها را بی سرو ته و سرشار از نشانههای بیسوادی میدانست، زده شده و با مسعودی مدير روزنامه برای رفتن به سرويس خارجی روزنامه به عنوان مترجم صحبت میکند. خواستش برآورده میشود.
کار ترجمه مکان پرورش توانمندی ديگری در او و به خاستگاه خدمات ارزشمند وی به گسترش ظرفيت زبان فارسی بدل میگردد. انتقال مفاهيم از فرهنگهای پيشرفته جهان و واژهنگاری برای آنها در زبان فارسی. کار پرقدری که روح دوم کار نويسندگی وی میگردد و زبان فارسی و فارسی دانان امروز از جمله وامدار چنين تلاشهائی هستند.
درخشش وی در کار رروزنامهنگاری و در موضوعات بينالمللی با يک روز غيبت نويسنده ستون تفسير رويدادهای بينالمللی که از وظائف سردبير خارجی بود، آغاز گرديد. در سال 1337 و در سن سی سالگی به مقام سردبيری خارجی روزنامه اطلاعات ارتقا میيابد. در سال 1339 به دعوت وزارت خارجه آمريکا و به منظور آشنا شدن افراد مطلعی که در تلاشهای خود نامی يافته بودند، به عنوان يک روزنامهنگار کارآموخته و صاحب نام به آمريکا سفر میکند و به مدت چهارماه با دستاوردهای گسترده اين کشور در زمينههای گوناگون از جمله صنعت نشر و روزنامهنگاری آشنا میشود.
همايون دوره فعاليت روزنامهنگاری و نويسندگی در روزنامه اطلاعات را با رفتن به مؤسسه انتشارات فرانکلين در سال 1341 خاتمه میدهد و در آن مؤسسه صنعت نشر و راه گسترش و نوسازی آن و شيوههای تازه نشر و توزيع کتاب را از همه و هر جا که ممکن بود و میشد، آموخته و همه آموختهها را در ايران به اجرا میگذارد.
در نگاه عميقتری به سراسر زندگی اجتماعی داريوش همايون، سه دوره از خدمات ژرف و ماندگار فرهنگی به جامعه فکری و سياسی ايران و به استوار سازی پايههای جامعه مدنی نوپای آن برجسته است. نخست دورهای که از متلاشی شدن حزب سومکا، فاصلهگيری وی از فعاليت حزبی و آغاز کار مستمر روزنامهنگاری در روزنامه اطلاعات شروع و تا سفر مجدد يکسالهاش به آمريکا به دعوت دانشگاه هاروارد برای گذراندن بورسی که هر سال به تعدادی از روزنامهنگاران صاحب نام خارج از آن کشور تعلق میگرفت، يعنی تا سال 1343 به طول میانجامد. از جمله فعاليتهای اين دوره سهيم شدن در پايهگذاری سنديکای نويسندگان و خبرنگاران است.
ايده پايهگذاری سنديکای نويسندگان و خبرنگاران متعلق به همکاران ديگرش در مؤسسه اطلاعات و ساير مطبوعات بود و اصرار به پيوستن همايون به اين ايده و تلاش برای تأسيس اين سنديکا بيشتر از هرکس از سوی زنده ياد هوشنگ پور شريعتی بود. وی در باره پيوستن و نقش همايون در اين سنديکا میگويد:
«جای همايون در ميان بنيانگذاران سنديکا خالی بود. برآن شدم که او را در جريان بگذارم و همکاريش را بخواهم… با او در اين باره سخن گفتم و پاسخ را هيچگاه فراموش نکردهام.
گفت: سنديکاليسم از نمادهای استعمار است.
گفتم: ولی بهرهکشی از خبرنگار و نويسنده و مترجم و خبرنگار عکاس استعماریتر است. همايون که پذيرش سخن منطقی را يکی از ويژگيهايش میدانم پذيرفت و چندی نگذشت که خود از سردمداران سنديکائی شد.»
در انتخابات دور دوم سنديکا، همايون به دبيری آن برگزيده شد. همچنين به دليل سهم اساسی در هدايت مبارزات پيروزمندانه برعليه مديران مطبوعات و بويژه عباس مسعودی مدير صاحب نفوذ اطلاعات بار ديگر در مجمع عمومی چهارم سنديکا به اين مقام انتخاب میشود که آن را به دليل اهداف تازهئی يا به گفته پورشريعتی بدليل دلمشغولی جديدش نپذيرفت.
دلمشغولی تازه همان سفر يکساله به آمريکا و تحصيل در رشته توسعه سياسی در دانشگاه هاروارد بود. آشنائی وی در اين دوره يکساله با نظريههای توسعه اقتصادی، به عنوان پيش زمينههای توسعه سياسی، نظريه جامعه توانگر و نقش ارتش، موجب شد، هرچه بيشتر قدر استراتژی توسعه رضاشاهی را در ايران دريابد. وی در ارزيابی و تأثير اين دوره يکساله میگويد:
«خيلی سال درخشانی در زندگيم بود. بسيار استفاده کردم. از کتاب خواندن و کلاسها نزد استادانی چون هنری کسينجر، گالبرايت، ساموئل هانتينگتون، برخوردار شدم. فضائی بهشتی بود و افق ذهنیام را گشادهتر کرد.»
پس از توجه محافل روشنفکری ـ روزنامهنگاری آمريکائی و کشف توانمنديها و استعدادهای داريوش همايون توسـط بورس دهــندگان دانشـگاه
هاروارد، نظر دولتمردان ايران نيز به وی جلب میشود. پس از بازگشت از آمريکا چند پست چشمگير و با حقوق و مزايای درخور توجه به او پيشنهاد میگردد: از سوی سردبير انگليسی کيهان اينترناشنال، رياست انجمن نفت يا رياست روابط عمومیهواپيمائی ايران که نپذيرفت. دلمشغولی تازه ديگر او پايهگذاری يک روزنامه انتلکتوئلی صبح بود. روزنامه آيندگان. او در ملاقاتهائی که پس از بازگشت از آمريکا به دعوت امينی و هويدا صورت میگرفت، از آنها درخواست صدور مجوز انتشار روزنامه آيندگان را نمود. تلاش وی برای دريافت اين مجوز از تابستان 1344 آغاز و پس از دوسال به نتيجه رسيد.
روزنامه آيندگان به قصد مخاطب قرار دادن سرآمدان جامعه پايهگزاری شده بود. در روند کار اين روزنامه به نقطهای رسيد که از نظر محتوا، مخاطب و پرورش استعدادهای جوان به الگوئی نو و مدرن برای جامعه مطبوعات بدل گرديد. زنده ياد هوشنگ وزيری در اين باره میگويد:
«آيندگان با دو روزنامه بزرگ عصر تهران ـ کيهان و اطلاعات ـ تفاوتهای چشمگيری داشت.
مباحثی در آن مطرح میشد ـ مانند نقد هنری، بررسی کتاب و غيره ـ که در آن دو روزنامه به آنها زياد پرداخته نمیشد يا اگر میشد، پاسخگوی نياز جامعه ايران نبود که هنر و ادبيات مدرن در آن در حال شکفتن بود. در آيندگان دو مقوله از رروزنامهنگاران در کنار يکديگر همزيستی مسالمتآميز داشتند که اگر داريوش همايون نبود، میتوانست همزيستی نامسالمت آميز باشد…. و ديگر اين که آيندگان از آن محذورها و موانعی که در روزنامهنگاری ايران وجود داشت، کمتر پروا به خود راه میداد….»
و باقر پرهام در باره آيندگان میگويد:
«آيندگان از همان روز اول در صفحه مقالات خود مقاله را جدی گرفت و ديدگاههای خود را انتشار داد همچنانکه در صفحه فرهنگ خود، هنر و ادبيات را جدی گرفت و به نقد جدی هنر و ادبيات پرداخت.
اين طرز نگرش سبب شد که نويسندگان جدی به آيندگان روی آورند و به مباحث ادبی و سياسی به نحوی جدی بپردازند…… از رروزنامهنگاران بنام، پرويز نقيبی، هوشنگ وزيری، شهرآشوب اميرشاهی، قاسم هاشمینژاد، حسين مهری و از نويسندگان آزاد کسانی چون دکتر رضا باطنی، منوچهر هزارخانی، با اين روزنامه شروع به همکاری کردند… اهميت آيندگان حقيقتاً در تاريخ مطبوعات کشور نياز به تحقيق گسترده دارد.»
تا رسيدن آن زمان و امکان تحقيق گسترده، روزنامه آيندگان در روزهای وبائی انقلاب اسلامیبه سرنوشتی دچار شد که ساير مطبوعات ايران. با از ميان رفتن سايه همايون بر اين روزنامه ابتدا زندگی مسالمت آميز رروزنامهنگارانش به جهنم جدال ميان چپ و راست بدل شد و نيروی چپ انقلابی تقويت شده از بيرون در اين نبرد فائق آمد. سپس نيروهای مذهبی رهبری کننده انقلاب که پايشان هيچگاه به چنين روزنامهای نرسيد و نمیتوانسـت برسد، بدنبال تحريم رهـبر انقلاب که گفت: «من آيندگان نمیخوانم» بساط و حيات آن روزنامه صبح انتلکتوئلی از روزگار محو شد.
اما ياد و تأثيرش پس از يکدهه خدمت به تاريخ و فرهنگ رروزنامهنگاری ايران همچنان باقی است.
پيوستن به حزب رستاخيز که فرمان تشکيل آن در زمستان 53 از سوی محمدرضا شاه صادر میشود و پذيرش پست قائممقامی دبيرکل حزب توسط همايون در سال 1355 در عمل زمينه تبليغات گستردهی منفی عليه مجموعه رژيم وقت و همه کسانی که مسئوليتی در آن حزب برعهده گرفتند، از جمله همايون فراهم آورد.
همچنين پذيرش پست وزارت اطلاعات و جهانگردی در دولت جمشيد آموزگار، حادثه مهم ديگری در دوره فعاليتهای سياسی و اجتماعی داريوش همايون بود که در چشم مخالفان آن رژيم گناهی شد که هرگز بخشيده نشد و در نزد دوستان وی سبب سرزنشهای بسيار.
در سه دهه گذشته در باره دوره فعاليت در حزب رستاخيز و در مقام وزارت و انگيزه داريوش همايون در قبول آن مقام گفتهها و نوشتههای بسياری شنيده و خوانده شده است و عموماً درجهت نفی، نقد و سرزنش و همه برخاسته از يک اصل محوری و يک حکم تغيير ناپذير در چشم روشنفکر ايرانی، يعنی ناپسند و ناشايست بودن رفتن به دستگاه قدرت برای يک روشنفکر، يک روزنامهنگار يا يک آرمانگرا!
اما داريوش همايون که در باره مسائل ايران، نه تعريفش از آرمانگرائی و وظائف و تعهد روشنفکری با منتقدين خوانائی دارد و نه در نگاه و تعريف از قدرت و سياست زاويه ديدش با آنها هرگز يکی بوده است، خود در گفتگوئی با مجله تلاش در ارزيابی از اقدام خويش و در پاسخ به سيل نکوهشگران میگويد:
«برای کسی که تقريباً در همه دوران فعاليت سياسی خود از کارکردن از درون نظام برای اصلاح آن دفاع میکرد، راه يافتن به هسته درونی قدرت نه نامنتظر میبود نه جای انتقاد میگذارد…. اين که در آن دو سه سال آخری به سياست در بالاترين سطحی که برايم فراهم بود پرداختم ار سر قدرت طلبی صرف نبود… زيرا از آغاز دهه چهل در مسير راه يافتن به «هيئت حاکمه» بودم… و پيش از رفتن به حزب رستاخيز سه بار از فرصتی که برايم پيش آمده بود چشم پوشيده بودم.»
کارکردن از درون نظام برای داريوش به گفته خود وی از سه پيش فرض برمیخاست:
يک: از خويشکاری سياستگری با آرمانهای روشن و روشنفکری عملگرا که برای عمل و در عمل است که میانديشد، کسی که ميدان سياست را به گفته ريمون آرون قلمرو کمبود میداند و معتقد است، همواره بايد با ذهن فعال و روشن در پی آشتی دادن آرمان و امکانات و ارائه بهترين راهحلها باشد. دوم: برای وی که مسئله سراسر زندگيش تجدد و بيرون آمدن از جامعه و فرهنگ سنتی و نگهداری يکپارچگی ايران اولويت داشت، نظام پادشاهی هرچند سراپا کم و کاستی ولی در بافتار ترقيخواهی میبود…. و پيش فرض سوم را با نگاه با جايگزينان رژيم گذشته و صف منتظران فرصت براندازی بدست هرکس که میشد، خلاف طبيعت خود میديد و پيوستن به آنها را دست زدن به خودکشی ملی.
او پاسخ خود را با پرسش و پيام آميخته به تأسفی گران ادامه میدهد، پرسشی که سالهاست زنگ آن درگوش، آرامش روان را از بسياری ربوده است. او با کلامیآميخته نه به سرزنش اما سراسر افسوس میپرسد:
«آيا امروز با مزيت نگاه به پشت سر نيز میتوان رهيافتی که برگزيدم به همان سختی قضاوت کرد؟… برای کسی که میخواست از کارهای هرچه بيشتری برآيد کدام گزينه برتری میداشت؟ تأسف بزرگم در زندگی اين است که دوستانی که در آن هنگام میشناختم و دوستانی که ـ در صف مخالفان ـ در اين سالها شناختهام حضور سازنده و سنگين خود را از فرآيند اصلاح از درون دريغ کردند و به چنين عناصری در انقلابی، همهاش باور نکردنی، پيوستند. ما باهم چهها میتوانستيم!»
در دوره کابينه آموزگار و وزرات و سخنگوئی دولت داريوش همايون بود که نخستين شورشهای سراسری انقلابی در کشور آغاز شد. وقوع دو حادثه معروف در اين دوره هردو در جهت دميدن به آتش انقلاب و گسترش شعلههای آن که برای بسيج احساسات مردم و به ويژه مردم مذهبی کارکرد داشت. نخست شش ماه پس از تشکيل دولت جديد، انتشار نامه معروف به امضای احمد رشيدی مطلق در هجو آيتالله خمينی که میرفت به رهبر بلامنازعه انقلاب اسلامی بدل شود. مسئوليت انتشار اين نامه و حتا نوشتن آن به پای داريوش همايون گذاشته شد و وی هرچند نگارش آن را رد کرد، اما از افشای نام نويسنده واقعی تا زمانی که در قيد حيات بود خودداری نمود. به بهانه انتشار اين نامه طلاب انقلابی قم دست به تظاهرات زدند که با سرکوب نيروهای انتظامی و کشته شدن چند تن از آنها روبرو گرديد. پس از اين حادثه و به بهانه برگزاری مراسم چهل افراد کشته شده در تبريز، اصفهان و چند شهر ديگر ايران شورشهائی برپاشد. در پاسخ به اين شورشها از سوی دولت در اصفهان حکومت نظامی برقرار گرديد. هرچند اين اقدامات موقتاً آتش شورش را تا حدی مهار کرد، اما حادثه ديگر يعنی آتش زدن سينما رکس آبادان موجب سقوط دولت آموزگار گرديد.
پس از فرمان تشکيل دولت نظامیازهاری و سخنرانی معروف محمدرضا شاه مبنی بر شنيدن پيام انقلاب مردم، نخستين نشانههای پيروی دستگاه حکومتی از سياست تسليم در برابر انقلابيون، بصورت دستگيری و روانه بازداشتگاه نمودن برخی از چهرهها، مسئولين، وزرا و کارگزاران رژيم، آشکار میگردد. داريوش همايون نيز که پيشتر به وی برای خروج از ايران هشدار داه شده ولی از آن سرباز زده بود، يکی از دستگيرشدگان است. ساعت يک بامداد روز 16 آبان 57 در منزلش دستگير و روانه زندان دژبان پادگان جمشيد آباد میشود. از آن زمان تا فروريزی کامل نظام پادشاهی پهلوی و تأسيس حکومت الهی در ايران، همه رويدادها را در بازداشتگاه و سپس در مخفیگاه از طريق روزنامههائی که بدستش میرسيد و همه به جريان انقلاب پيوسته بودند، دنبال میکند.
از بازی روزگار، آزادی وی از زندان که در اصل فرار بود، بعد از ظهر22 بهمن، روز پيروزی انقلاب اسلامی و پس از فتح پادگان جمشيد آباد به دست چريکهای انقلابی صورت میگيرد. پس از فرار از زندان با چهرهای مبدل که توسط انقلابيون بجا آورده نشد، داريوش همايون 15 ماه در ايران بصورت مخفی در آدرسهائی که تغيير میکرد بسر برد و در مخفيگاه خود، غم انگيزترين و بدترين روزهای زندگی خود را میگذراند و شاهد اعدام دسته جمعی افرادی بود که میشناخت، کسانی که از دوستان نزديکش بودند. داريوش همايون در يادآوری آن روزها میگويد:
«بسيار فضای غمگين بدی بود. يعنی بدترين روزهای من همان روزهاست. بسياری از آنها که اعدام میشدند دوستان نزديک من بودند. خيلی فضای وحشتناکی بود. ولی من آن شب که از زندان گريختم خودم را مرده فرض کردم. فکر میکردم خوب من يکبار مردم، آدم يکبار میميرد. ديگر تمام شده است به هر حال. اما يک چيزی در زندگیام، در ته وجودم بود که مرا به زندگی اميدوار میساخت. فکر میکردم که زنده خواهم ماند هر چه بشود و همه نيرويم را بکار بردم، همه منابع ذهنی، روان و جسم را بکار بردم و خود را نگهداشتم.»
در طول زندگی مخفی و در خطردستگيری هر لحظه، بيشترين وقت خود را صرف مطالعه میکند در همين دوره يک راهنمای رسمالخط فارسی را تدوين مینمايد. مدتی در تصور اين که همه چيز آرام خواهد گرفت و موج انقلابيگری و کشتار به پايان خواهد رسيد، تصميم به ماندن در ايران میگيرد. اما با اشغال سفارت و گروگانگيری ديپلماتهای آمريکائی تصميم به خروج از ايران میگيرد. مقدمات اين خروج پنهانی توسط يکی از دوستان قديمش دکتر ضياء مدرس که او را نمونهی دلاوری، ميهن پرستی و مصداق کامل وفاداری و استواری کاراکتر میداند، فراهم گرديد. دکتر مدرس در ايران ماند. وی در سال 1981 به دست انقلابيون میافتد و در دادگاه تسليم نشده و خشم دادگاه انقلاب را برانگيخته و تيرباران میشود.
پس از يکبار اقدام بی نتيجه برای خروج و بازگشت به تهران، بار ديگر به واسطه دکتر مدرس و به ياری يک خانزاده آذری و بالاخره به کمک کردهائی که در آن سالها به کار ردکردن ايرانيان بسياری از مرزهای کشور میپرداختند، در ارديبهشت 59 از راه سلماس به سوی ترکيه، برای آخرين بار با گذر از کوههای بلند غرب کشورمان، خاک ايران را ترک میگويد. از راه ديار بکر به آنکارا وارد میشود و از آنجا راهی فرانسه شده و به همسرش هما زاهدی میپيوندد.
داريوش همايون و هما زاهدی در پايان 1350 پس از گذشت حدود ده سال از آشنائی شان ازدواج میکنند. اين وصلت تا مدتها زير سايه تبليغات قرار گرفته و سياسی قلمداد میشود.
داريوش همايون آشنائی با همسرش و زندگی مشترکشان را به اعتبار زمينههای يگانه علاقمندی و اين که هردو انسانهای عمومی و در خدمت حيات اجتماعی میبودند، مهم و دارای جنبه سياسی میداند. وی دوام و قوام اين زندگی را مديون ويژگیهائی میشمارد که هما زاهدی با خود داشت و آنها را به زندگانی مشترک به ارمغان آورد. و بيش از همه استواری کاراکتر و بلند همتی و قدرت اخلاقی بالائی که تا امروز محکمترين پشتوانهای بوده است برای آن که داريوش همايون در سختی و تنگی زندگی در تبعيد با انديشدن و نوشتن درآميزد و در دگرگون ساختن گفتمان، فرهنگ و اخلاق سياسی جامعه ايرانی سهمی در خور توجه برعهده گيرد. و دهههائی را درنوردد کند که دوره سوم از خدمت و تأثيرگذاری ماندگارش را در بر دارد.
او در گذر نزديک به سه دهه زندگی تبعيدی لحظهای از پا ننشسته است. بيشترين ساعات و روزهای زندگی خود را در نوشتن و سخن گفتن در جمعهای ايرانيان فعال سپری نموده است. در هفته نامه ها، در رسانههای مختلف، در راديوها، ميزگردها، به کشورها و شهرهای جهان هرجا که ايرانيان خواستهاند، رفته است تا بسيار بيشتر از سهم خود را در قبال آينده ميهن و مردمیکه دوست دارد بر عهده گيرد.
تا کنون حاصل نزديک به سه دهه فعاليت فکری و قلمی داريوش همايون در حوزه انديشه و فرهنگ سياسی ايرانيان، گرد آوری و به همت دوستداران انديشههايش در چند اثر منتشر شدهاند: ديروز و فردا (1981) نگاه از بيرون (1985) گذر از تاريخ (1991) صدسال کشاکش با تجدد (2006) و هزارواژه (2007) و امروز نيز در آغاز 80 سالگی کتاب من و روزگارم.
«من و روزگارم» نه يک زندگينامه بلکه بيشتر نگاهی است از بيرون به يک زندگی و روزگاری که از درون چالش و کشاکش متقابل اين روزگار و آن زندگی، انسانی برآمده است که امروز ما میشناسيم. توسن انديشههای داريوش همايون برای دگرگون ساختن و تأثير بر روزگار همچنان به سوی آينده در حرکت است، هنوز دل سخت زمان را میشکافد و به پيش میتازد. بدون توقف! همسان لکوموتيوی که اگر همين لحظه از روی ريلهای آفرينشگری و دگرگون سازی فکر و فرهنگ و منش و روش برداشته شود تا مدتها چرخها همچنان به چرخش خود ادامه خواهند داد.
مراسم بزرگداشت داریوش همایون بمناسبت زادروز هشتاد سالگی ـ بخش نخست
مراسم بزرگداشت داریوش همایون بمناسبت زادروز هشتاد سالگی ـ بخش دوّم
مراسم بزرگداشت داریوش همایون بمناسبت زادروز هشتاد سالگی ـ بخش سوّم