بایگانی موضوعی: در جستجوی پاسخ

در جستجوی پاسخ / فهرست

در جستجوی پاسخ

گفتگو با داریوش همایون

فرخنده مدرس

نشر بنیاد داریوش همایون

bonyadhomayoun / Sand 13

21073 Hamburg

Germany

bonyadhomayoun@hotmail.com

 

ISMB 978-3-00-03589-0

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

PDFــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

فهرست:

پیشگفتار

بخش ۱

            ایران ماهیت برتر

                        تحمیل خود به جغرافیای سیاسی ـ برآمدن اندیشه‌ای نو

                        حفظ تمامیت و یکپارچگی ایران پیمانی با خود از نوجوانی تا…..

                        صلحی در خدمت دمکراسی

                        خطر حمله نظامی ‌به‌ایران و وظائف ما

                        علت و پیامد جنگ را نباید دور زد

                        جنگ دیگر درمیان گزیدار‌ها نیست

                        بازگشت به شرایط پیش از گزارش سازمان‌های اطلاعاتی آمریکا

                        مسئله جلوگیری از جنگ است، روابط عمومی‌نیست

                        ایران یک هسته سخت دارد

                        هسته سختی هست که نخواهد گذاشت

بخش ۲

            یکپارجگی ملی و مسئله اقوام ایرانی

                        دمکراسی و حقوق بشر، این است معنی حق تعیین سرنوشت

                        ملت شدن روی کاغذ نیست

                        چپ ایران و حساب‌های غلط ملت‌سازان

                        ایران یک کشور و یک ملت

بخش ۳

            جنبش سبز ـ جنبش دگرگونی

                        برای پایان دادن به بن بست سه دهه

                        مبارزه و مبارزان را‌‌ رها نباید کرد

                        جبهه مخالفی از یک ائتلاف نیرومند در پیش است

                        دیگر نوشته، بر دیوار است

                        قدرت و زیبائی پدیده‌ای بی‌مانند

                        اجزاء جنبش سبز همه به هم نیاز دارند

                        پاسخ‌هائی به اعتراضات یک هوادار رژیم

                        زمان گسترش شعارهای مبارزه است

                        هنوز برای راه مسالمت‌آمیز دیر نشده است

                        ۳۱ سال برای کندن گوری به این بزرگی

                        راهی جز واژگون کردن ولایت فقیه نمانده است

                        ما جز جنبش سبز چه داریم؟

                        فاصله از کنترل تا تسلط

                        سخنان تازه‌ای از درون جنبش سبز

                        ما در رنج‌های مشترک خود یگانه‌ایم

                        جنبش سبز کوتاه نمی‌آید

                        می‌باید به کاروان پیوست

                        آن‌ها تنها آزادی ما را ندارند

                        بلوغ و جسارت در درون، سیاستبازی در بیرون

                        یک چشم ما باید به منظره کلی باشد

بخش ۴

            نگاهی دیگر به تاریخ دو انقلاب

                        آنگاه که رودخانة تاریخ به دریای پیشرفت برسد! نقد‌ها و پاسخ‌ها

                        اهمیت وظائف تاریخی و بزرگی رضاشاه

                        انقلاب مشروطه سرمشق زنده‌ای که باید از آن پیش‌تر رفت

                        مسئولیت شخصی و شرایط سیاسی و اجتماعی در انقلاب اسلامی

                        امروز هم اسباب و هم اراده‌اش را داریم

بخش ۵

            اوضاع ایران و کشورهای همسایه

                        تروریسم، بنیادگرائی اسلامی، جنگ افغانستان و چشم اندازها

                        پیش‌شرط‌ها و رابطه میان ایران و آمریکا

                        تأثیر انتخابات عراق برهمسایگان

                        اوباما، غزه، و درس‌هائی که رژیم اسلامی می‌گیرد

                        شکست در غزه و چشم انداز سیاست عربی رژیم اسلامی

بخش ۶

            سیاست و احزاب

                        نخستین گفتگو

                        ۲۸مرداد: «پیروزی» قهرمان ملّی و۵۰ سال زیستِ پیروان در ناکامی

                        منفردین و سیاست اتمیزه نسخه‌ای برای بی‌اثری و رشد نظامهای…

                        انتخابات در جمهوری اسلامی ‌و استراتژی مبارزه از بیرون

                        آخوند‌ها دیر به وعده‌گاه با تاریخ رسیده‌اند

                        انتخابات و نقش‌های متفاوت مخالفان درون و بیرون

                        بحران اتمی، تحریم و جنگ

پیشگفتار

‌‌‌

پیشگفتار

مجموعه گردآمده در این دفتر شامل پنجاه و یک گفتگو، یعنی همه گفتگوهای من، با داریوش همایون است که نخستین آن حدود دو دهه پیش یک مصاحبه حضوری بود که همچون نخستین سنگِ بنای یک همکاری پیگیر گذاشته شد و تا آخرین روزهای زندگی وی بدون توقف ادامه یافت.

در ادامه انتشار آثار داریوش همایون به وسیله‌ی نشر تلاش قرار بود این گفتگوها، همراه با گفتگوهای دیگران با وی، در یک جلد منتشر گردد. پیرو نظر ایشان ـ انتشار سالی یک اثرـ بلافاصله پس از چاپ پنجمین کتاب، مجموعه سخنرانی‌ها زیرعنوان مشروطه نوین نوآوری‌ها و پیکارها، کار تنظیم اثر ششم را آغاز کردیم. پس از گردآوری گفتگوهای پراکنده‌ی گفتاری و نوشتاری در رسانه‌های گوناگون و تنظیم و فراهم ساختن مقدمات چاپ، آنها را برای «گلچین» و سپس نوشتن پیشگفتار و تعیین عنوان کتاب به دست آقای همایون سپردیم. و خود شادمان منتظر دریافت نسخه‌ی نهائی و ارسال آن به چاپخانه شدیم؛ شادمانی از اثری که آفریده می‌شود، تأثیر خود را بر پالایش روان فرهنگی و فکری خوانندگان امروز و فردای ایران می‌گذارد، راه پیش‌تر رفتن را گشوده و هموارتر می‌کند و سپس در گنجینه تاریخ فرهنگی میهنمان جای می‌گیرد و به سهم خود به آنچه در این ظرف هزاران ساله آمده است می‌افزاید و ماندگار می‌شود.

با درگذشت داریوش همایون، در نیمه راهِ انتشار مجموعه گفتگوهای وی، روزی رسید که ما همواره

از آن تشویشی در دل داشتیم، این که کار گردآوری و انتشار مجموعه آثار داریوش همایون زیر نظر وی هنوز به سرانجام قطعی نرسیده باشد و ایشان دیگر در میان ما نباشند.

برای ما عهدی که بسته بودیم ناگسستنی بود و توقف کار ناشدنی. آنچه می‌ماند، دشواری بر عهده گرفتن سهم ایشان در انتشار آثار بود که جسارتی می‌خواست. پایبندی به اصل امانتداری، کار «گلچین» مصاحبه‌ها از سوی ما را منتفی می‌کرد. از همین رو گفتگوهائی را که احتمالاً بدست ایشان به یک جلد می‌رسید، به مجموعه‌ای چند جلدی بدل نمود و ناگزیر تقسیم‌بندئی را لازم می‌ساخت. برآن شدیم نخستین جلد این کتاب را به مجموعه گفتگوهای من اختصاص دهیم و جلدهای بعدی را به گفتگوهای دیگران.

و اما برای گزینش عنوان کتاب و نوشتن پیشگفتار، که کلید گشودن و راهیابی به روحی است که بر اثر سایه افکنده، در نبود داریوش همایون صاحب اصلی کتاب، مناسب‌ترین راه را بازگشت و بیان آن روان ناآرام و نفس برانگیخته‌ی بیست ساله‌ای دانستیم که قطره قطره با ریختن خود در کام پرسش‌های خویش در برابر پاسخگوی فرزانه، سهمی در برافراشتن بنای این اثر داشته است.

 با علم به این که در گزینش عنوان و نوشتن پیشگفتار بر اثری که در اصل حاصل کار و همکاری دراز مدت است و سهم پاسخگو و پرسشگر را در برآمدنش نمی‌توان نادیده‌گرفت؛ و همین دست نگارنده‌ را در ارائه آزادانه این پیشگفتار به مثابه کلید ورود به کُنه افکار خویش می‌بندد، به رغم این و با همه‌ی قید و بندها، پرسشگر این گفتگوها و نگارنده‌ی این پیشگفتار نتوانسته است به این اثر به عنوان بازگو کننده‌ی یک تجربه فردی دراز دامن ننگرد؛ تجربه فردی خود و همسرش، علی کشگر ـ چه در ژرفا و چه در گستره‌ی زندگی اجتماعی و حتا شخصی خویش ـ در روبرو شدن با مهمترین پرسش زندگی اجتماعی خود، پرسشی که هر چند بی‌تردید امروز، پس از تجربه شکست بزرگ جامعه ایرانی، دیگر از محدوده دلمشغولی دو تن بسیار فراتر رفته و دل‌های فراوانی را به خود مشغول داشته است، اما شاید بتوان ادعا نمود، کمتر کسانی همچون این دو زندگی در گلاویز شدن با آن پرسش و تلاش برای یافتن پاسخ، جنبه‌های دیگر یک زندگی «عادی» را از دست داده‌اند. این که؛ چگونه انسان‌هائی می‌توانند، با پاک‌ترین انگیزه‌ها، با شورانگیزترین آرمان‌های انسانی و به نام بیشترین دلبستگی به خدمت به سرزمین و مردمان خود، هم مسلک و همگام بدترین بی‌راهه‌های نگونبختی شوند؟

روبرو شدن با این پرسش، در عین حال، از بخت بلند این دو زندگانی بوده است و شادمانی و نیکبختی فراهم شدن امکان انداختن نگاهی به ژرفا و در اجزای آن و درس‌هائی که می‌شد از آن گرفت، در گام نخست، وامدار آشنائی سرنوشت‌وار خود با داریوش همایون پاسخگوی فرزانه‌ی پرسش‌ها.

 آن چه در گذر این پاسخ‌ها رخ می نماید، نه دست کم گرفتن دلبستگی به ملت و مملکت و نه کنار گذاشتن آرمان‌های پاک و نه به خاموشی کشاندن انگیزه‌های شورانگیز انسانی، بلکه سلسله‌ای از درس‌ها، الزامات و اصول دخالت در حوزه‌‌ی عمومی و مشارکت در سیاست و بکار بستن آنها در عمل است. و بزرگترین درس این که: عمل، به معنای سیاستگری روزانه در هر سطحی، از جمله حتا در بی‌عملی، به سهم خود مسئولیت‌آور است. سیاست که میدان عمل است، با همه‌ی پیوند ناگسستنی و بستگی که با آرمان و غایت و دستگاه فکری و نگرش فلسفی دارد، اما سنجش مسئولیت آن، در بند نیک و بد پیامدها و تأثیرهاست. آنجا که آرمان و غایت و جهان‌بینی در توجیه بدترین نتیجه‌ها در عمل، به کار آیند، بی‌تردید پای پاک کردن دامن از ناپاکی‌های دامنگیراست که خود نشانه‌ی بی‌مسئولیتی است.

پنجاه یک گفتگوی گرد آمده در این اثر که نخستین کتاب از انتشارات «بنیاد داریوش همایون ـ برای مطالعات مشروطه‌خواهی» است و عنوان «در جستجوی پاسخ» را برخود دارد، درشش بخش ارائه شده است. تقسیم‌بندی بخش‌ها و گزینش عنوان‌ها برخاسته از برجسته‌ترین موضوع مورد بحث و بررسی در هر بخش است که نه تنها به مثابه حلقه‌ای گفتگوهای آن بخش را به یکدیگر مرتبط می‌سازد، بلکه هر گفتگو زمینه‌‌ایست برای گشایش زاویه‌ای‌ تازه‌ و نگاهی عمیق‌تر بر آن موضوع. موضوعات صیقل خورده در بخش‌ها نیز در کنار هم و در پیوند با یکدیگر مکان بروز مجموعه‌ی پیوسته و یکدستی‌ست از اندیشه‌های داریوش همایون. نظام فکری که بر پایه حفظ ایران و مهر به مردمان آن و در دلمشغولی توقف‌ناپذیر در بهکرد سیاست و روزگار آنان خود را ساخت، قوام داد و تا آخرین لحظه زندگی از پای ننشست؛ آخرین لحظه‌ای که اکنون سالی از آن گذشته است و این کتاب به یاد زنده آن زندگانی تقدیم می‌شود.

فرخنده مدرس ژانویه ۲۰۱۲

تحمیل خود به جغرافیای سیاسی ـ برآمدن اندیشه‌ای نو

بخش ۱

             ایران ماهیت برتر

 ‌

تحمیل خود به جغرافیای سیاسی

برآمدن اندیشه‌ای نو

 ‌

ــ پس از گذشت دو دهه و نیم از انقلاب اسلامی‌ و پس از نشیب‌های فراوان در سیاست خارجی ‌ایران، چندی است از سوی مشاورین و مدافعین دور و نزدیک حکومت اسلامی‌، بویژه در صف اصلاح‌طلبان حکومتی تلاشهای پیگیری در ترسیم خطوط اصلی سیاست درهم ریخته و آشفته خارجی صورت می‌گیرد.

 از نظر برخی محافل غربی حکومت اسلامی ‌ایران اکنون بنا را بر پایه «منافع ملی» می‌نهد که در سیاست خارجی‌ایران رویکردی نو بشمار می‌آید. نظر شما در مورد برداشت ‌این محافل چیست؟ ‌ آیا منافع حکومت اسلامی ‌و منافع ملی ‌ایران در مراودات و مناسبات بین‌المللی همسو و همگون هستند؟

 ‌

داریوش همایون ــ سیاست اسلامی‌، مانند حکومت اسلامی‌، بنا بر تعریف یک عنصر غیر ‌ایرانی دارد که می‌تواند ضد ‌ایرانی هم باشد. در دویست سالی که عربان، ‌ایران را تا توانستند خشکاندند، ‌ایران، اسلامی‌ بود ولی ‌ایرانی نبود. در بیست و چهار ساله گذشته هم بیشتر سیاستهای اسلامی‌ ضد‌ ایرانی بوده است. از افغانستان به بعد ما شاهد چرخشی در راستای شناخت واقعیات جهانی در جمهوری اسلامی‌ هستیم که آن را ناگزیر به غیراسلامی ‌کردن محدود سیاست خارجی‌اش کرده است. ولی تناقض میان نگرش اسلامی ‌و منافع ملی برجاست. ‌این تناقض که میان واقعیات جهان، و اسلامی ‌بودن هست البته تنها در حوزه سیاست خارجی نیست و می‌باید جای مرکزی را در بحثهائی که برسر جایگاه دین در جامعه درگرفته است داشته باشد. مسئله درست در همین جاست: یا باید در جهان امروز و با سطح جهان امروز زندگی کنیم یا اسلامی ‌باشیم (اسلامی‌ بودن به معنی باور مذهبی، در‌این مورد، اسلام داشتن نیست؛ به معنی تعریف شدن با اسلام و اندیشیدن در قالبهائی است که هرگونه جزم مذهبی بر ذهن آزاد ــ ذهنی که می‌باید آزاد باشد ــ تحمیل می‌کند.)

افغانستان آنچنان درسی بود که حتا در ذهن رده‌های بالای حکومت اسلامی‌ راه یافت. (جمهوری اسلامی ‌باز به دلیل پسوند خود آنچنان حکومتی است که هر چه رده‌ها بالا‌تر می‌رود ذهن‌ها نفوذ ناپذیر‌تر می‌شود. ‌این در همه رژیمهای دیکتاتوری کم و بیش صدق می‌کند ولی دیکتاتوری ‌ایدئولوژیک، آنهم ‌ایدئولوژی ۱۴۰۰ ساله، جانور دیگری است. آخوند‌ها با ‌این گزینه سرراست (choice که با option یا گزیدار تفاوتی در تابش دارد) روبرو شدند: یا تن دادن به واقعیت و همکاری، یا اصرار بر‌ایدئولوژی و رویاروئی با دشمنی هراس‌انگیز یک امریکای کار‌تر زدائی شده. اما در چنان موقعیتی نیز ملاحظات اسلامی ‌ــ که از ۱۳۵۶/۱۹۷۷ با آتش زدن سینما رکس در آبادان، با ملاحظات تروریستی پیوند تنگاتنگی، نه تنها در ‌ایران یافته است ــ اجازه نداد سیاستی به سود دراز مدت‌ ایران پیش گرفته شود. جمهوری اسلامی ‌از ‌این نظر با معمای عربستان سعودی روبروست. نه تاب دشمنی امریکا را دارد، نه می‌تواند کمک‌هایش را به تروریسم اسلامی ‌قطع کند.

 رژیم چند امتیاز که بیشتر نمادین بود به امریکا داد ولی هرچه از بقایای القاعده را که توانست پناه داد یا بدر برد. اگر اسلامی‌ها در آن موقعیت بیش از آن به ‌ایران آسیب نزدند از نخواستن نبود. امروز هم روبرو با احتمال نزدیک جنگ دوم عراق، گزینه‌های جمهوری اسلامی ‌چنان محدود است که جای گزینش نمی‌گذارد. رژیم یا می‌باید به دشمن ملی، که تصادفا دشمن خودش نیز هست، روی آورد و پیامدهای سنگین آن را بپذیرد یا به سود خود که ‌ایران جائی در آن ندارد امتیازاتی به امریکا بدهد. ‌این بار نیز مانند جنگ اول خلیج فارس، موضوع واقع‌نگری و میانه‌روی رژیم در میان نیست که ستایندگان سردار دزد سالاری سرودش را سر دادند. راه دیگری نمانده؛ مگر می‌شود در سوی صدام حسین بود که خودش هم به امتیاز دادن افتاده است؟ حتا عراقی‌های دست نشانده جمهوری اسلامی ‌بسوی امریکا رفتند و روزی رسانانشان هیچ کاری نمی‌توانستند بکنند.

 ‌

ــ اصلاح‌طلبان سعی می‌کنند در ترسیم خطوط مورد نظر خود به طرح برخی ‌ایرادات در سیاست خارجی رسمی ‌حکومت پرداخته و از جنبه‌هائی از آن فاصله گیرند. از جمله یکی از انتقادات آن‌ها «ناکام ماندن ‌ایران در تبیین سیاست خارجی و تفکیک آن از سیاست داخلی و هنجارهای حاکم برآن» است. از نظر اصلاح‌طلبان، حکومت اسلامی ‌در مناسبات خارجی همچون سیاست داخلی بدنبال متحدین ‌ایدئولوژیک خود می‌باشد، یعنی‌‌ همان سیاست «خودی و غیرخودی» را در عرصه مناسبات بین‌المللی ادامه می‌دهد.

 اساساً تفکیک میان سیاست داخلی (سرکوب و اختناق) و سیاست خارجی (سیاست باز) که اصلاح طلبان کمبود آنرا در سیاست رسمی‌ حکومت مورد انتقاد قرار می‌دهند، چگونه و تا چه حد می‌تواند در حل مشکلات حکومت کارساز باشد؟

 ‌

داریوش همایون ــ سرکوبگری در درون با یک سیاست واقعگرایانه در بیرون منافاتی ندارد و مسلما مشکلات هر رژیم سرکوبگری را کمتر می‌کند. مسئله در جمهوری اسلامی ‌این است که محافل نیرومندی در جمهوری اسلامی‌، سود پاگیر در ادامه کمک به تروریسم بین‌المللی دارند. از ‌این گذشته واقع‌نگری در بیرون بیش از همه به معنی نزدیک شدن به امریکا و باز‌تر کردن پای آمریکا به‌ ایران است؛ و آخوند‌ها خوب می‌دانند که اگر در آن مدار بیفتند نابود خواهند شد. امریکا آن شمعی است که ‌این حشره تاب نزدیک شدنش را ندارد. بستگی سیاستهای داخلی و خارجی رژیم اسلامی‌ در ‌اینجاست. بی‌سرکوبی در درون نمی‌توان گشایشی در بیرون داشت و گشایش در بیرون، سرکوبی در درون را دشوار‌تر خواهد کرد.

 ‌

ــ «سیاست باز بین‌المللی» در مقابل کشورهای اروپائی از زمان ریاست جمهوری ‌هاشمی‌رفسنجانی، منجر به شکل‌گیری دکترین «دیالوگ انتقادی» در اروپا و بویژه آلمان گردید. آیا آن گونه که سیاستمداران اروپائی معتقدند، ‌این گونه نظریه‌ها و عمل بدان‌ها می‌توانند در تعدیل فشار و گشایش فضای سیاسی و فرهنگی و رعایت حقوق بشر در داخل کشور مؤثر واقع شوند؟

 ‌

داریوش همایون  ــ گفت و شنود انتقادی اروپا پوششی اخلاقی برای سیاستی آزاد از ملاحظات اخلاقی بود، و تاثیری که بتوان از آن سخن گفت در پیشبرد حقوق بشر در ‌ایران نکرد. اما دست کم جلو گسترش مناسبات را به اندازه‌ای که جمهوری اسلامی ‌می‌خواهد گرفته است. ‌اینگونه رژیم‌ها تنها زبان زور را می‌فهمند. فشار می‌باید از طاقتشان در گذرد. اروپا حداکثر می‌تواند با پا در میانی خود به یاری افرادی بیاید و از ‌این امکان نیز تا می‌توان باید به سود قربانیان رژیم بهره گرفت.

 ‌

ــ اصلاح‌طلبان می‌گویند؛ حکومت اسلامی ‌به غلط تا کنون سعی نموده «با برخوردی ‌ایدئولوژیک نیروهای داخلی کشورهائی را که با آن‌ها احساس نزدیکی بیشتری می‌کند از هم تفکیک سازد و ‌این امر موجب شده پاره‌ای از نیروهای منطقه‌ای به درون معادلات ‌ایران راه یابند که می‌تواند مخاطرات بالقوه برای‌ ایران داشته باشد.» (با توجه به اینکه طرفداری از بنیادگرائی و تروریسم اسلامی ‌در کشورهای منطقه از سوی حکومت عملاً سالهاست که لطمات سنگین و جبران ناپذیری به منافع‌ ایران در مناسبات بین‌المللی وارد آورده است، «بالقوه» دانستن خطر، آن گونه که اصلاح‌طلبان می‌گویند، سرپوش گذاشتن بر واقعیت است.) ‌آیا ‌این گونه انتقادات نشانه‌های تن دادن به شرایط کشورهای غربی مبنی بر دست شستن از حمایت تروریسم و همچنین تجدید نظر در موضع‌گیری‌ها و سیاست‌های مخرب علیه پروسة صلح میان اسرائیل و فلسطین می‌باشد؟

اخیراً اتحادیه اروپا گسترش روابط دیپلماتیک، اقتصادی و فرهنگی خود با‌ ایران را موکول به پذیرش شروط فوق از سوی ‌ایران نموده است.

 ‌

داریوش همایون ــ سیاست خارجی جمهوری اسلامی ‌زیر سایه فلسطین است و سرمایه‌گذاری هنگفت در لبنان نیز از آن جدا نیست. جمهوری اسلامی‌ در فلسطین به بن‌بست رسیده است زیرا خود فلسطینی‌ها به بن‌بست رسیده‌اند. «انتفاضه سوم» که سومین سال خود را می‌گذراند و تاکنون به کشته شدن بیش از ششصد اسرائیلی و دو هزار و چند صد فلسطینی انجامیده (بیشترشان کودکان و زنان و غیرنظامیان) از چیزی بیش از ‌این برنخواهد آمد که یک دولت فلسطینی در سرزمینی کوچک‌تر از آنچه بَرَک نخست وزیر پیشین در پایان ریاست جمهوری کلینتون و نخست وزیری خود عرضه کرد؛ و در مناطقی که دیوارهای بلند بتونی و الکترونیکی آن‌ها را از یکدیگر و از اسرائیل جدا می‌کند تشکیل شود. خیزش کوری که با چشمان خون گرفته‌اش جامعه فلسطینی را از هم درانده و جامعه اسرائیلی را رادیکال کرده است حداکثر می‌تواند چند آبادی غیر قابل دفاع دور افتاده را بویژه در غزه از اسرائیلیان پس بگیرد. افکار عمومی‌اسرائیل در وضعی است که چنان امتیازی بالا‌ترین درجه میانه‌روی شمرده می‌شود. افکار عمومی‌ غرب نیز خسته و بیزار است و برای فلسطینیان امید چندانی نمی‌گذارد.

 در چنین اوضاع و احوالی اگر جمهوری اسلامی‌، هردو جناح آن، همچنان به تروریستهای فلسطینی کمک مالی و لوژیستیکی می‌دهد و یک سخنگوی آن می‌گوید هر اسرائیلی را باید کشت و سخنگوی دیگرش می‌گوید تصمیم سازمان ملل متحد را باید گردن نهاد شگفتی نیست. ترس از آمریکا با تعهد به فلسطین در جنگ است و هیچ کدام هم در حسابهای رژیم به ‌ایران ربط ندارد. برای ‌ایرانی کردن سیاست خارجی می‌باید حکومت و سیاست را غیر اسلامی ‌کرد.

 ‌

ــ سیاست غرب یا بهتر بگوئیم آمریکا از سوی جناح دیگر حکومت بگونه‌ای متفاوت تعبیر می‌شود.

از جمله یکی از افراد مؤثر وزارت امورخارجه وابسته به جریان رفسنجانی، گفته است:

«غرب در همکاری خود با اصلاح‌طلبان دچار اشتباه بزرگی می‌شود، زیرا‌ این ما، و نه رادیکال‌ها و سوسیالیستهای وابسته به جنبش اصلاح‌طلبی، هستیم که منافع خود را در چیزی می‌یابیم که غرب در پی آن است، که منظور اقتصاد بازار آزاد است.»

رقابتی که میان جناحهای مختلف حکومت اسلامی ‌برای جلب «نظرِ لطف» غربی‌ها در گرفته است و ‌اینکه برخلاف سالهای نخست انقلاب، نگاه آن‌ها در حل مشکلاتشان ‌این چنین معطوف به بیرون است، ‌آیا می‌تواند در حل بحران خردکننده‌ای که بر سراسر کشور سایه افکنده، یاری دهنده باشد؟

 ‌

داریوش همایون ــ چنانکه اشاره شد جمهوری اسلامی ‌رابطه با آمریکا را شیشه عمر خود کرده است. رژیمی ‌با چنین آلودگی به تروریسم و درد سرآفرینی، کاملا حق دارد که ‌اینگونه از آمریکائی که «انگشت در جهان کرده است و تروریست می‌جوید» بهراسد؛ جناحهای رژیم نیزکه یا از پشتیبانی مردم بی‌بهره‌اند یا از آن می‌ترسند برای تقویت و نگهداری خود آمریکا را لازم دارند؛ و البته ملاحظه برطرف کردن خطر ابرقدرتی هم هست که بهر فرصت از تغییر رژیم در ‌ایران و قدرت در دست مردم دم می‌زند. از ‌این میان جناحی در رژیم بیشتر نگران کاستن از خطر رویاروئی با آمریکاست و به اندازه جناح در خدمت رژیم آماده پذیرفتن شرایط غرب نیست. برای جناح از نفس افتاده دوم خرداد برقراری رابطه با آمریکا حیاتی است و  بهمین دلیل آماده‌تر است که جمهوری اسلامی ‌را از باتلاق ترور بیرون بکشد.

 ‌

ــ بحث بر سر چارچوبهای سیاست خارجی و مناسبات بین‌المللی ما را به پرسش دیگری در زمینه شالودة فکری و اهـداف استراتژیکی داخلی می‌کشاند که برتصمیم گیری‌ها در گزینش روابط بین‌المللی و چشم‌انداز ‌

ایران در برقراری اتحادهای استراتژیک اقتصادی، سیاسی و فرهنگی تأثیر می‌گذارند.

 در چند ماه گذشته در میان مقالات متعدد و بیاناتی که ‌ایراد داشته‌اید به سه مطلب بر می‌خوریم که اگر بخواهیم در توصیف آن‌ها از کلام خود شما یاری گیریم باید بگوئیم ‌این مطالب در حقیقت تبیین بستر اصلی «پیکار فلسفی ـ فرهنگی» طرفداران اندیشه ترقی‌خواهی در ‌ایران هستند. منظور ما از سه مطلب فوق عبارتند از:

۱ ـ بیرون آمدن از سه جهان ما (نیمروز شماره ۶۶۸)

۲ ـ ‌ایرانیان و مسئله اسرائیل و فلسطین (نیمروز شماره ۶۸۵)

۳ ـ ما یک ‌ایده برانگیزنده می‌خواهیم (راه‌اینده شماره ۵۶)

 شما در مجموعه ‌این مطالب در حالیکه ‌ایرانی را که مردم آن «با روحیه جهان سومی‌ می‌اندیشند»، «با معیار خاورمیانه‌ای زندگی سیاسی خود را شکل می‌دهند» و «اجازه می‌دهند با صفت اسلامی ‌تعریفشان کنند» بشدت مورد انتقاد قرار می‌دهید و دستیابی به آرمانهای ترقی‌خواهی و تجدد را در گرو خروج از ‌این سه جهان می‌دانید.

در مقابل، «متفکرین» وابسته به حکومت اسلامی ‌در جبهة اصلاح‌طلبان ‌این صفت‌ها را در اصل «امتیازی» اساسی می‌دانند که موقعیت ‌ایران را که از نظر آن‌ها برحکم «تصادفی مبارک» در میان دو حوزة «تمدن اسلامی‌» ـ در شمال (کشورهای تازه استقلال یافته از شوروی سابق) و جنوب (خاورمیانة عربی) ـ قرار گرفته است، تقویت می‌نماید.

‌این دو تحلیل و برداشت کاملاً متضاد از یک واقعیت یگانه (موقعیت جغرافیای سیاسی ـ فرهنگی ‌ایران) را شما چگونه توضیح می‌دهید؟

 ‌

داریوش همایون ــ من در نگهداری وضع موجود هیچ سودی برای ‌ایران نمی‌بینم. وضع موجود به معنی آن است که ما صد ساله‌ آینده را نیز با واپسماندگی و بینوائی و خشونتی که در سه جهان ماست بسر بریم. ‌ایران درست به سبب پابرجائی در روحیه و روشهای جهان سومی، نگاه تنگ و کوتاه خاورمیانه‌ای، و خشونت و کوردلی جهان اسلامی ‌در ‌این وضع تاسف‌بار است. آرزوی من‌ ایرانی است که جامعه بجای کیفر دادن والائی excellence به فرد انسانی یاری دهد که خود را به بالا‌ترین جائی که می‌تواند برساند؛ جامعه‌ای که انسان ناگزیر نباشد مانند جامعه‌های جهان سومی‌ و اسلامی ‌به یاری معایب خود (تقیه و ریاکاری و کنار نهادن خرد و اخلاق) پیش برود و دست‌کم از مخاطره دور بماند (خاورمیانه، جهان سومی ‌است که هم اسلامی ‌است و هم اساسا عرب و عربزده و عرب مانند.)

ما با شناخت ویژگیهای‌ این سه جهان بهتر ضرورت حیاتی بیرون آمدن از آن‌ها را درک می‌کنیم. جهان سوم، حتا آنچه روشنفکران فرانسوی دهه شصت سده گذشته و مقلدان ‌ایرانیشان تا ستایش و پرستش بالا کشیدند، پائین‌ترین درجه تمدن بشری در زمان کنونی است و هرچه پائین‌تر، جهان سومی‌تر. افریقا نمونه کامل جهان سوم است. انسانیت در آنجا تا حد بیرون رفتن از خود پائین رفته است. در قاره‌ای که یکی از غنی‌ترین مناطق جهان است آفریقائیان توانسته‌اند بیشترین بینوائی و بی‌بهرگی را برای خود فراهم کنند. توده‌های بزرگ انسانی به رهبری سرامدان elite سیاسی و فرهنگی خود، سیاست را به جنایت، و اقتصاد را به تاراج مردم و نابودی سرزمین فروکاسته‌اند. ‌این جهان سومی‌ است که به عنوان آنچه نمی‌باید باشیم در برابر چشمان ماست. آفریقائیان نمی‌توانند خود را بالا ببرند زیرا مسئولیت بینوانی failure خود را به گردن دیگران می‌اندازند و چاره خود را به دست دیگران،‌‌ همان دیگران، می‌دانند. از لجنزاری که در آن گرفتارند خرسند نیستند، ولی نه آن اندازه که دستی برای رهائی خود برآورند. همه چیز باید بی‌آنکه دست بخورد درست شود.

 بیرون آمدن از سه جهان رویهمرفته در مقوله مسئولیت خلاصه می‌شود. ما باید مسئول خودمان باشیم. آنچه از نیک و بد به ما رسیده است و می‌رسد مسئولیتش با خود ماست. حتا بیگانگان به یاری خود ما ــ با آنچه کردیم و آنچه نکردیم ــ به ما آسیب زدند. ما اجازه دادیم درجا بزنیم، و در تکرار سده‌ها پوسیدیم، و مائیم که دیگر نباید اجازه دهیم. خاورمیانه‌ای با صفت اسلامی‌ خود، جهان سومی‌ بدتری است زیرا در ته آن پارگین احساس برتری هم می‌کند. قهرمانان تاریخی‌اش انگشت شمارند و قهرمانان همروزگارش آدمکشان و هیولاهای انسانی؛ فلسفه سیاسی‌اش نظریه‌های توطئه است ــ زیرا او که عیبی ندارد ــ و سرنوشتش در دست مشیت الهی که رستگاری دو جهان را برای او ختم کرده است. خاور میانه‌ای «تیپیک» فرمانبری است که تن به زیر بار هیچ قانونی نمی‌دهد. بنده‌ای است در کف مشیتی که نیاز به اندیشیدن برایش نمی‌گذارد. همه چیز را از پیش برای او روشن کرده‌اند. در بندگی‌اش از خدا آغاز می‌کند و تا هر که زورش برسد پائین می‌آید. جهانش در فلسطین خلاصه شده است. فرهنگ بسته سترون که آفرینشگری را می‌کشد؛ سیاست استبداد زده که همیشه می‌باید یک پیشوا، یک دیکتاتور، یک سلطان، و اگر خیلی پیشرفت کرد، یک امام بر تارکش باشد؛ و اقتصادی که باید به یک گروه سیاسی ـ مالی خدمت کند مشکل او نیست. یهودیان کشته شوند یا به دریا بریزند و او دیگر مشکلی نخواهد داشت.

 جهان اسلامی‌، جهان گریز از واقعیتهاست. سربلندی در ژرفا‌ها، پیشروی بسوی گذشته، چسبیدن به فرایافت‌ها و عادتهای ذهنی شکست خورده و باطل، و دراز کردن عمر آن‌ها به یاری تاویل. «ارول» در ۱۹۸۴ خود از گفتار نو جامعه «برادر بزرگ» سخن می‌گفت که دروغ در آن به معنی حقیقت است. جهان اسلامی ‌از لحظه آشنائی با فلسفه یونانی به گفتار نو سخن گفت؛ عقل را از عنصر نقادش تهی کرد، به جبر نام اختیار داد، و به مشیت صفت اراده آزاد بخشید. جهان اسلامی ‌جهان تقدیس شده‌ای است که دست به ستون‌هایش نمی‌شود زد. جهانی است محکوم به وضع موجود. آن‌ها که در ‌این جهان به جائی رسیده‌اند در معنی، و در صورت هم تا توانسته‌اند، آن ستون‌ها را از زیر جامعه برداشته‌اند. اسلام را به عنوان یک شیوه زندگی، یک طرح سازمان دادن جامعه نمی‌توان با تمدنی که بشریت بدان رسیده است و در کار هرچه پیش بردن آن است، آشتی داد. نمونه‌های پیشرفته‌تر جامعه‌های موسوم به اسلامی‌، یا عرفیگرا شده‌اند یا اسلام را در بخش بسیار بزرگ خود نادیده می‌گیرند. نمی‌توان با اسلام تعریف شد و آزاد اندیشید و به گستره توانائی‌های خود رسید. رهائی از جزم، هر جزمی‌، پیش شرط آزادی است و آزادی، بزرگ‌ترین ارزش‌ها پس از زندگی است.

آمرزش، به معنی رستگاری آن جهانی که ارزش بر‌ترین جامعه اسلامی ‌است، با همه تمدن جهانگیر امروزی در جنگ است. انسان امروزی رستگاری‌اش را در همین جهان می‌جوید و بجای آمرزش، پویش خوشبختی را گذاشته است. خوشبختی دیگر قلمرو انحصاری روحانیت و اشراف و شاهان نیست؛ توده‌های مردم نیز می‌خواهند سر میز بنشینند. دیگر نمی‌توان به نام ملکوت آسمانی، مردم را در دوزخ زمینی نگهداشت. تمدن اسلامی ‌دوره خودش را داشته است و در تن هیچ مرده‌ای نمی‌توان روح تازه دمید.

‌اینکه روشنفکران اسلامی ‌نمی‌توانند از آرمانی کردن «تمدن اسلامی» دست بشویند و فرصت تاریخی یگانه‌ای را که «تصادف مبارک» اصطلاح کرده‌اند باز در زمینه آن تمدن جستجو می‌کنند دنباله‌‌ همان گریز از واقعیت است. تمدن اسلامی ‌دویست سال است درحال عقب نشینی و وام گرفتن و تقلید از موضع ضعف از تمدن جهانی است که‌‌ همان تمدن غربی است. از تمدن اسلامی ‌تا سده نوزدهم به صورت کم و بیش خالص آن می‌شد سخن گفت. امروز چه از آن تمدن باقی مانده است که تاب همین سده‌ای را که وارد آن شده‌ایم بیاورد؟ ممکن است بگویند منظور از تمدن اسلامی ‌باور داشتن به اسلام است. ولی از کدام اسلام سخن می‌گویند؟ از دشمنی خونین اجتماعات سنی و شیعه گذشته که سرسخت‌ترین مدافعان تمدن اسلامی ‌بدان دامن می‌زنند، اسلام نیز مانند مسیحیت برای هرکس معنای خودش را یافته است. اسلام نیز در راه آن است که دیگر صفت جامعه‌هائی که بیشتر مردمشان خود را مسلمان می‌دانند یا می‌نامند نباشد. ‌این تمدن اسلامی‌جز نفت و تروریسم ــ به برکت انقلاب و جمهوری اسلامی ‌ــ و بسیاری از بهترین مغزهای خود، که زندگی و توسعه استعدادهای خویش را در فضای آن تمدن ناممکن می‌یابند، چه دارد که به جهان بدهد؟

 در‌‌ همان سرزمین‌های امپراتوری آسیای مرکزی شوروی پیشین، جز در بخش‌های کوچک و واپسمانده‌ترین، از اسلام به عنوان موتور جامعه، به عنوان ویژگی آن‌ها، نمی‌توان سخن گفت. اسلام مانند هرجای دیگر زیر سایه سرمایه‌داری آزمند و بی‌بندوباری است که ویژگی نظام‌های بی‌قانون از ‌این دست است. تحولات اجتماعی و سیاسی آن‌ها را با صفت‌های متعدد، بسیاری ناپسند، می‌توان تعریف کرد که اسلام جائی در آن ندارد. در‌این سرزمین‌های «شرق بی‌لگام» (به قرینه wild west امریکای آن دوره‌ها) اگر هم اسلامی‌ هست «اسلام ودکا» ست. در شهری به بزرگی آلماتی در قزاقستان برای یافتن یک مسجد می‌باید ساعت‌ها گشت.

 ‌

ــ دکتر جواد طباطبائی در آخرین اثر خود ـ «دیباچه‌ای بر نظریة انحطاط‌ایران» ـ در مورد پیامدهای یورش‌های اقوام بیگانه به‌ایران می‌گویند: «تحول تاریخی هیچ قومی ‌در شرایط آزمایشگاهی صورت نمی‌گیرد.. و هیچ قومی ‌نمی‌تواند به پیامدهای جایگاه جغرافیای سیاسی سرزمین خود تن در ندهد، امّـا می‌تواند با شـناخت درسـت داده‌ها و آگاهی از منطق آن خـود را بر وضعـیت جغرافیای سیاسی تحمیل کند.»

 و شما در مقاله «بیرون آمدن از سه جهان ما» بطور مشخص و در دو مقاله بعدی به نوعی دیگر می‌گوئید: «اگر می‌خواهیم از ‌این سرنوشت ناشاد بدر آئیم می‌باید حتی اگر جغرافیامان را نمی‌توانیم دست بزنیم از جهان معنوی خود مهاجرت کنیم.» یعنی: «به جهان سوم پشت کنیم، از خاورمیانه بیرون بزنیم و اسلام را بعنوان یک شیوه زندگی ـ نه یک رابطة مشخصی با آفریننده جهان ـ فراموش کنیم.»

 هر چه‌ این دو نمونه گفتار بیانگر اراده تغییر شرایط ‌ایران برپایه تغییر ذهنیت و اندیشه است، امّا برعکس اصلاح‌طلبان خواست درجا زدن داشته و به ماندن در‌ این «جغرافیای سیاسی» و تن دادن به پیامدهای آن توصیه می‌کنند. تکیه آن‌ها بر «واقعیت»هاست و معتقدند باید امکان تحقق دمکراسی و آزادی در‌ ایران را در مقایسه با «معدل دمکراسی» در منطقه محک زد. منطقه‌ای با وجود حکومت‌های عشیره‌ای عرب، ترکیه به لحاظ هویتی و فرهنگی معلق، کشورهای بحران زده، تازه استقلال یافته از شوروی، افغانستان جنگ زده که حفظ آرامش در آن تنها با حضور نیروهای نظامی‌غربی امکان پذیر است، پاکستان با جنبش بنیادگرائی اسلامی‌ قوی و حکومت نظامی‌ و عراق با دیکتاتوری خونخوار و تجاوزگر. از نظر اصلاح‌طلبان ‌ایران در مقایسه با‌ این کشور‌ها «مهد دمکراسی» است! خیلی هم از «معدل دمکراسی» در چنین منطقه‌ای فرا‌تر نمی‌تواند برود. (نقل به معنی از گفته‌های شمس‌الواعظین در سخنرانیهای دورِ اروپائی وی در سال جاری به دعوت سازمان‌ها و نهادهای طرفدار دوم خرداد در اپوزیسیون خارج) آیا دیدگاهی که شما و دکتر طباطبائی ارائه می‌دهید از «واقع‌بینی» دوم خردادی‌ها بدور نیست؟

 ‌

داریوش همایون ــ  واقعگرائی سپری است که همه سودبرندگان وضع موجود در پشت آن پنهان می‌شوند. ولی دگرگونی هم یک واقعیت است؛ مسلم‌ترین واقعیت‌هاست. واقعگرائی حکم می‌کند که اگر یک جهان‌بینی، یک تمدن، شکست پشت شکست در جامعه پس از جامعه خورده؛ هیچ درجه اقتدار و توانگری به دادش نرسیده، نه میلیاردهای دلار نفتی، نه کشتارهای جمعی، نه زندان‌هائی که دیگر جا ندارند؛ جز بدبختی و واپسماندگی و بد‌ترین تباهی‌ها دستاوردی نداشته، پس از صد‌ها سال تجربه درپی دگرگونی‌اش باشند. اگر من ‌اینهمه بر عوض کردن نظرگاه یا پرسپکتیو ملی‌مان تاکید می‌کنم برای همین است که پاکستان و عربستان‌های جهان معیار ما نباشند. همت مدافعان جمهوری اسلامی ‌البته به بالا‌تر از ‌این‌ها نمی‌رسد، وگرنه نخست از دفاع چنین رژیمی‌ دست بر می‌داشتند. ولی‌ آیا مایه شرمندگی نیست که ملتی مانند ‌ایران را با معدل خاورمیانه‌ای بسنجند و از ‌اینکه هنوز نتوانسته‌اند آن را به سطح سودان یا سومالی برسانند احساس سربلندی کنند؟

خاورمیانه منطقه ماست و کاری با آن نمی‌توانیم بکنیم. ولی ‌ایران در ‌این منطقه یک استثناست، همواره استثنا بوده است. ما از دویست سال پیش هم اگر خود را با خاورمیانه‌ای‌های دیگر، با شوربختان دیگر جهان اسلامی ‌خودمان، می‌سنجیدیم برای بهتر شدن و درگذشتن از آن‌ها بود. از همانگاه اساسا به اروپا به عنوان سرمشق می‌نگریستیم. نگاه خاورمیانه‌ای، که در دوره‌های کوتاهی ما را کوته‌بین کرد، جز مایه واپس‌ماندگی نبوده است. خاورمیانه‌ای‌های دیگر هیچگاه مانند ما نشدند، ما نیز هیچگاه یکسره خود را به خاورمیانه نسپردیم. در ‌اینجا موضوع برتری نیست، موضوع تفاوت است. ما از ‌این تفاوت داشتن‌هاست که به والائی رسیده‌ایم و باز خواهیم رسید. خاورمیانه را باید به مسائل خودش گذاشت که به ما ربط ندارد. مردم‌ ایران بیزاری خود را از درگیری با مسئله فلسطین به چه بلندی باید فریاد کنند که به گوش روشنفکران محترم برسد؟ ‌این سنگ آسیا‌‌ همان به گردن جمهوری اسلامی ‌می‌برازد.

 ‌

ــ شما در نظریه «بیرون آمدن از سه جهان ما» از یک سو برضرورت استقلال سیاسی ‌ایران از جهان عرب و عدم پیوند منافع ‌ایران به مسئله فلسطین و از سوی دیگر براهمیت نزدیکی بیشتر ‌ایران به جهان مدرن و مجهز شدن ‌ایرانیان به تفکر و ابزارهای مدرنیته و تمدن غربی تکیه داشته و در‌ این راستا تکیه‌تان «بر ظرفیت اجتماعی بالای‌ایرانیان در پذیرش افکار مدرن» است. امّا اصلاح‌طلبان در نقد ‌این دیدگاه معتقدند:

۱ ـ بر روی ظرفیت ‌ایران در پذیرش افکار مدرن نسبت به سایر کشورهای منطقه بویژه عرب‌ها مبالغه می‌شود.

۲ ـ چون اساس استراتژی بر حمایت آمریکا و غرب و نزدیکی به آن‌ها گذاشته می‌شود، هیچ معلوم نیست که در ‌این صفبندی آمریکا کشورهای عربی را برنگزیند.

۳ ـ علاوه بر همه ‌این‌ها، «‌ایران نمی‌تواند از عمق خاورمیانه‌ای خود علیرغم رشته بحران‌های موجود در ‌این منطقه صرف نظرکند… زیرا با خاورمیانه عربی رشته پیوندهائی دارد که در شناسنامه ‌ایران پس از اسلام ثبت شده است.» (شمس الواعظین آفتاب شماره ۱۳)

از نظرتحلیل‌گران طرفداران حکومت اسلامی‌ (از چپ، ملی، مذهبی و بی‌دین) و با زبان اصلاح‌طلبان، «سیاست نظام گذشته، موجب قطع رابطه و خروج ایران از مدار اصلی خود در منطقه و جهان اسلام شده بود که‌ این برخلاف هویت تاریخی و فرهنگی ما بود و به سرنگونی آن نظام انجامید.»

‌آیا چنین انتقادهائی را موجب خلل در نظریه خود مبنی بر «بیرون آمدن از سه جهان ما» می‌دانید یا ‌اینکه تأئیدی بر صحت آن؟

چنانچه درجهت تأئید استدلال‌هایتان می‌دانید؛ پس تکلیف با چنین نیروی مقاومتی که بصورت سدی بر سر راه تحقق عملی دیدگاه‌هائی نظیر دیدگاه شما، قرار گرفته و قرار خواهد گرفت، چه خواهد بود؟ فراموش نکنیم اجزاء مهمی ‌از نظرات، استدلال‌های اصلاح‌طلبان میان جامعه روشنفکری‌ ایرانی ـ حتی در میان طیفی از مخالفان حکومت اسلامی‌ـ طرفداران بسیاری دارد.

 ‌

داریوش همایون ــ بسیاری از ‌این پیش فرض‌ها بیش از هر چیز پیشداوری‌های ملی مذهبیان را نشان می‌دهد. واقعگرائی ‌این دسته نگهبانان وضع موجود، هنگامی‌ که پای واقعیات به میان می‌آید، ناپدید می‌شود.

ما برای آنکه به تفاوت ظرفیت فرهنگ پذیری جامعه ‌ایرانی در برابر جامعه‌های عرب اسلامی ‌پی بریم لازم نیست به سال‌های پیش از انقلاب برگردیم که مسافر هنگامی‌ که حتا از ترکیه پا به خاک ‌ایران می‌گذاشت با جهان دیگر و بهتری روبرو می‌شد. ‌این ظرفیت اتفاقا در همین جمهوری اسلامی ‌با پیکار خستگی ناپذیر و شکست خورده‌اش با «هجوم فرهنگی» نشان داده شده است. از زنان ‌ایرانی تا جوانان، از روشنفکران تا طبقه متوسط، کدام جامعه را در خاورمیانه می‌توان به سرزندگی و آگاهی و سطح بالای گفتمان ‌این لایه‌های کمابیش غربی شده جمعیت‌ ایران نشان داد؟ ‌آیا در همه کشورهای عربی در سال به اندازه ‌ایران کتاب چاپ می‌شود ــ عموما ترجمه آثار با ارزش غرب. کتاب‌های تازه به زبان‌های مهم اروپائی به فارسی زود‌تر در می‌آیند تا روسی! آن‌ها که دم از مبالغه در ظرفیت فرهنگی ‌ایران می‌زنند سری به نمایشگاه‌های هنرهای تجسمی‌ در تهران زده‌اند و کارهای هنرمندان ‌ایرانی بویژه زنان را دیده‌اند؟ تئا‌تر و شعر و داستان‌نویسی فارسی و سینمای ‌ایران از نظر سطح و جوشش آفرینشگری با که در آن منطقه قابل مقایسه است؟ و ‌این نسل تازه روزنامه نگاران ‌ایرانی که در آن شرایط هراس‌انگیز به پایه‌ای رسیده است که هر روزنامه عربی باید غبطه‌اش را بخورد. ما همین بس است که مقالات و کتابهای نویسندگان و روزنامه نگاران غربی را بخوانیم که سراسر شگفتی از جامعه‌ای است که ‌این‌همه از حکومتش پیش افتاده است. ‌این نویسندگان در برخورد نزدیک با‌ ایران بهتر می‌توانند همانندی بنیادی روحیه و دید‌ ایرانی را با خود دریابند. در ایران مردم غربگرایند و حکومت غرب ستیز. در کشورهای عرب، و امثال پاکستان، حکومت‌ها غربگرایند و مردم غرب ستیز.

رویکرد ‌ایرانی به مذهب یک زمینه دیگر دور افتادگی آشکار‌ ایرانی از عرب و حتا ترک است. ‌ اینکه در شهرهای بزرگ‌ ایران، یافتن نمازخوانان در مسجد، دارد‌‌ همان اندازه دشوار می‌شود که یافتن مسجد در آلماتی، و ‌اینکه ‌ایرانی بجای آورنده (نماز خوان و روزه گیر) هر روز کمیاب‌تر می‌شود، به اندازه کافی تفاوت‌ ایرانیان را با ترکان و عرب‌های سختگیر در آداب مذهبی نشان می‌دهد. ولی از آن مهم‌تر عرفیگرا شدن جامعه ‌ایرانی است ــ حکومت تحمیلی نا‌مربوطش هر چه می‌خواهد بگوید. ملی مذهبیان هوادار سازندگی می‌توانند از مادر بزرگان خود بپرسند. در همه خاورمیانه از جمله ترکیه قانونا عرفیگرا هیچ جامعه‌ای را نمی‌توان یافت که به اندازه ‌ایران عرفیگرا شده باشد و از ته دل کنار گذاشتن مذهب را از امور عمومی‌ بخواهد.

 برخلاف فرض مدعیان، تکیه استراتژی بیرون رفتن از سه جهان بر حمایت آمریکا و غرب نیست. ‌این خود آنان هستند که هر حرکتشان، از تغییر ظاهر سیاست خارجی تا اصلاحات اداری، به امید و متکی به پشتیبانی آمریکاست. دگرگونگی در جهان‌بینی ‌ایرانی یک جابجائی تاریخی است؛ نتیجه یک فرایند دویست ساله است. جامعه ما پس از دو سده کشاکش با تجدد سرانجام راه خود را می‌یابد و ‌این مقاومت‌ها به جائی نخواهد رسید. اعدام و زندان هم نمی‌تواند جلو دگرگونی را که در ذهن مردمان صورت گرفته است بگیرد. «عمق خاور میانه‌ای» که از آن دم می‌زنند درست گودال پلیدی است که‌ این ملت می‌خواهد خود را از آن بیرون بکشد. در عمق خاورمیانه‌ای جز خرافات و تعصبات و خشونت تا حد جنایت در اندیشه و عمل، جز بی‌حقی تقدیس شده و زورگوئی جواز یافته، چه می‌توان یافت؟ ما تا کی محکوم به آن هستیم که در یک تالاب سیاسی و فرهنگی به نام شناسنامه‌ای که از فرط پوسیدگی و آلودگی دست به آن نمی‌توان زد فرو برویم؟ در شناسنامه خاورمیانه‌ای ما هزار و چهار صد سال ستیز و رویاروئی با‌ این جهان رو به پایان نیز ثبت شده است. از قادسیه اول تا قادسیه دوم، روابط ما با اعراب داستان تجاوز از یک سو و ‌ایستادگی به صورت‌های گوناگون از سوی دیگر است.

 ‌

ــ درگفته‌های خود به‌این تجربة تاریخی اشاره داشته‌اید که «عرب‌ها جز با دشمنی با دیگران از در اتحاد با هم در نخواهند آمد.» ‌ ایران نیز همواره یکی از «تصاویر» دشمنان متعدد عرب‌ها بوده است. حتی در تمام طول مدتی که دشمنی با اسرائیل و تأئید عرب‌ها و بویژه حمایت بی‌خدشه از فلسطین در میان رهبران جامعه ‌ایران و قشر روشنفکری آن نیز بقول شما «فضیلتی» محسوب می‌شد.

در کنه نظرات طرح شده در سه مقالة فوق چنین بنظر می‌رسد که شما به طور کل نگاه خود را از کشورهای عربی برگرفته‌اید. چه در عرصه مناسبات اقتصادی و چه در روابط سیاسی و فرهنگی هیچ زمینه مشترکی میان‌ایران و کشورهای عربی خاورمیانه نمی‌بینید. و بالاخره تکیه شما بر ضرورت دست شستن از دفاع یک جانبه از فلسطین و اهمیت برقراری رابطه با اسرائیل، در بسیاری از جبهه‌های سیاسی، روشنفکری ‌ایرانی به منزله گشایش جبهه دشمنی و ستیز علیه عرب‌ها از همین امروز، بازتاب می‌یابد. پاسخ شما به چنین برداشت‌هائی چیست؟

داریوش همایون ــ بیرون آمدن از خاور میانه به معنی جنگیدن با اعراب نیست. جنگ را همیشه آن‌ها آغاز کرد‌ه‌اند و هنوز در خوزستان و خلیج فارس دست بردار نیستند و در ‌اینجا نیازی به دراز کردن ‌این فهرست دشمنی‌های «عمق خاور میانه» نیست. ما می‌توا نیم از ترکیه بیاموزیم که خود را از‌این گودال بیرون آورد؛ و عرب‌ها با آن دوست ترند تا با ما که ‌این گونه گمراهانه، در پی حفظ وضع موجود، می‌کوشند در آن نگاه‌مان دارند. رشته پیوندهائی که به نظر پاره‌ای کسان ناگسستنی می‌آید در عمل هیچ است. به مبادلات فرهنگی، حتا بازرگانی ‌ایران با جهان عرب بنگرند. به مقصد مسافران ‌ایرانی که هر هفته هزار هزار رهسپار کشورهای غرب هستند نگاهی بیندازند. از کدام رشته‌ها سخن می‌گویند؟

‌این درست است که از دهه چهل / شصت روشنفکران تاریک‌اندیش، اسلام و خاورمیانه و جهان سوم را در مرکز گفتمان سیاسی ما قرار دادند؛ و ‌این درست است که پادشاهی پهلوی تاوان طرح نوسازندگی نیمه کاره خود را داد ــ نیمه کاره در قسمتی به دلیل‌‌ همان جهان سومی‌اندیشی در رنگ اسلامی ـ خاورمیانه‌ای آن ــ ولی مدعیان بیش از اندازه در فضای بیست تا چهل سال پیش مانده‌اند. آن روشنفکران یا مرده‌اند یا دگرگون شده‌اند و پاره‌ای از بهترین اثر‌ها در ضرورت بیرون آمدن از ‌این سه جهان نوشته همین روشنفکران است که در ‌ایران جمهوری اسلامی‌ نیز به آسانی می‌توان خواند و در هیچ کشور عربی به آن آسانی نمی‌توان خواند. هویت فرهنگی و ملی‌ایران اکنون برای توده‌های چند ده میلیونی ‌ایرانیانی که پیوندی با هواداران وضع موجود ندارند، با ناسیونالیسم‌ ایرانی تعریف می‌شود و اسلام و خاور‌میانه جائی در آن ندارند. برای خاورمیانه در گفتمان ملی ما سهمی ‌نمانده است و اسلام می‌باید به قلمرو خصوصی برود ــ مانند مذهبی‌ترین جامه‌های غربی که مردم به میل خود و نه به زور یا به طمع جهانگردی و خرید، فرائض را بجا می‌آورند. مذهبی‌ها و همپالکی‌های ملی مذهبیشان ظاهرا غافلند که در گشودن ‌این گره از دل جامعه ‌ایرانی چه خدمت بی‌پاداشی کرده‌اند ــ آن‌ها پاداش خود را از بی‌خدمتی‌هاشان گرفته‌اند و می‌گیرند.

 مقاومتی که در بیرون و درون در برابر نوسازندگی جهان بینی‌ ایرانی می‌شود‌‌ همان اندازه کارساز است که تلاش‌هاشان برای نگهداری ‌این رژیم. زمان که چند دهه‌ای برای آن‌ها کار می‌کرد سال‌هاست به زیان آن‌ها گردیده است؛ توده‌های جوانی که پیاده نظام سرکوبگری، و گوشت‌های دم توپ جنگ برای ماندگاری رژیم می‌بودند امروز توپ‌های باره‌کوبی هستند که ولایت فقیه را درهم فرو می‌ریزند. ‌این اندیشه‌ای است که زمانش رسیده است.

 ‌

تلاش ـ آقای همایون از فرصتی که بازهم در اختیار ما قرار دادید سپاسگزاریم.

دی ماه ۱۳۸۱

حفظ تمامیت و یکپارچگی ایران پیمانی با خود از نوجوانی تا…..

بخش ۱

              ایران ماهیت برتر

 ‌

حفظ تمامیت و یکپارچگی ایران پیمانی با خود از نوجوانی تا…..

 ‌

ــ مواضع صریح شما در برابر تحریکات و ناآرامی‌های اخیر منطقه‌ای و همچنین موضع‌گیری روشن در برابر خطر تجاوز نظامی به خاک کشور، نه تنها چون همیشه سیلی از دشنام و حمله را به سویتان روان ساخت، بلکه حتی برخی از دوستداران نظرات شما را نیز به شگفتی واداشت. شاید آن‌ها در این مواضع انتظار عباراتی را داشتند که فرصت بهره‌برداری به حکومت اسلامی ندهد. مگر نه اینکه رژیم عامل اصلی و موجب این خطرات است؟ و در طول عمر رژیم تضاد میان امنیت مردم و مملکت از یکسو و بقای آن از سوی دیگر دائماً افزایش یافته است؟

چه باید کرد تا مخالفین هرگونه تجاوز نظامی به خاک ایران و طرفداران استوار تمامیت و یکپارچگی کشور هرگز مجبور به هم صف شدن با رژیم اسلامی نگردند؟

 ‌

داریوش همایون ــ وضعی که پیش آمده است و عامل اصلی آن سیاست‌های غیرانسانی و غیرملی جمهوری اسلامی است سخت مایه نگرانی من است. هر اقدام نسنجیده می‌تواند شالوده ملی ما را از هم بگسلاند. در بیست و هشت سال گذشته رژیم اسلامی چنان آسیب‌هائی بر کشور ما زده است که چه بسا تاب تغییرات شدید و ناگهانی و خشونت‌بار را نخواهد آورد. دشمنان ایران از هر سو در درون و بیرون دندان تیز کرده‌اند. سازمان‌هائی که همه سر در خارج ایران دارند حمله نیروهای بیگانه را فرصت طلائی خود می‌شمرند و انتظار می‌کشند. پاره‌ای از آنان در کمتر از دو سال چنان گستاخ شده‌اند که از خواست خودمختاری به دم زدن از استقلال بخش‌هائی از خاک ایران می‌رسند. اولویت نخستین من در همه زندگی نگهداری این آب و خاک بوده است. من از‌‌ همان آغاز نوجوانی با خود پیمان بستم که در پایان عمر ایران را در‌‌ همان مرز‌ها که از نیاگانم به من رسید به آیندگانم واگذارم. هر ملاحظه دیگری برای من در درجه دوم اهمیت است و در این راه تا همه جا خواهم رفت و هیچ باکی از هیچ کس نخواهم داشت. جمهوری اسلامی پدیده‌ای گذراست و ما دیر یا زود از آن برخواهیم آمد. ولی کمترین لطمه‌ای به یکپارچگی ایران در شرایط کنونی برگشت‌ناپذیر خواهد بود.

این درست است که هر چه رژیم بیشتر بپاید بقای ایران بیشتر تهدید خواهد شد و دشمنی ما و جمهوری اسلامی چیزی نیست که نیاز به تاکید داشته باشد ولی خطر درازمدت‌تر را می‌توان موقتا زیر سایه خطر فوری‌تر آورد. در تاریخ جهان نمونه‌ها از کنار گذاشتن موقت دشمنی در برابر مخاطرات بزرگ‌تر کم نیست. کمونیست‌های چین چند سال پس از کشتار بخش بزرگ‌تر افراد خود به دست کومین تانگ و راه پیمائی مشهور مائو، با حکومت چیانگ کایشک در برابر ژاپنی‌های مهاجم همکاری کردند و چندی پس از شکست ژاپن رژیم کومین تانگ را برانداختند. چین برای آن‌ها از همه چیز مهم‌تر بود. ایران برای ما از خودمان نیز مهم‌تر است. اگر ایرانیان نمی‌خواهند کار دفاع از استقلال و یکپارچگی کشور به اندیشیدن درباره نیندیشیدنی، یعنی فراموش کردن موقت مبارزه با رژیم برسد می‌باید در صفی یگانه برای رویاروئی با هر تلاش برای تجزیه‌طلبی و پاره پاره کردن ایران متحد شوند و جای تردید برای تجزیه‌طلبانی نگذارند که ملت ایران را با تقسیم آن به ملت‌های ایران از میان می‌برند تا نوبت به تکه تکه کردن سرزمین ایران به نام حق تعیین سرنوشت و حقوق سیاسی اقوام (ملت‌ها به گفته مدعیان) برسد.

یک مشکل سر و صداهائی که پیرامون «ملت»‌های ایران و فدرالیسم قومی و حق تعیین سرنوشت بلند شده همین است که مبارزه با جمهوری اسلامی را دچار اختلال می‌کند و میان مبارزان شکاف می‌اندازد. هم اکنون همکاری جریان اصلی نیروهای سیاسی ملی و آزادیخواه با سازمان‌هائی که از ملت‌های ایران و حق تعیین سرنوشت آن‌ها سخن می‌گویند عملا ناممکن شده است. اصرار آن سازمان‌ها بر اینکه فدرالیسم زبانی و قومی و شناخت حق جدائی همزبانان از سرزمین و میهن ملی همه ایرانیان با دمکراسی یکی است همه معنی دمکراسی را برای مردمی که هنوز تصور روشنی از آن ندارند غبارآلود می‌کند. پس از بیست و هشت سال تلاش برای جا انداختن حقوق بشر در فرهنگ سیاسی ایران ما تازه با حقوق افراد به عنوان وابستگان به یک قوم معین و نه به عنوان ایرانی روبروئیم. خودی و غیر خودی جمهوری اسلامی بس نیست می‌باید خودی و غیر خودی قومی و زبانی را نیز بر آن بیفزائیم. هر چه می‌گوئیم ایرانیان صرفا به عنوان افراد بشر می‌باید بطور برابر از همه حقوق برخوردار باشند و تفاوت‌های جنسیتی و مذهبی و قومی از میان برخیزد و اقلیت به معنی تبعیض از فرهنگ سیاسی ایران حذف شود دیوارهای زبانی را تا حد اختراع ملت‌های ایران و «ملت فارس» بالا‌تر می‌برند. آن‌ها رسیدن به هر تفاهمی را چنان دشوار کرده‌اند که حاضر نیستند پیشرفته‌ترین و آزاد منشانه‌ترین طرح‌ها را برای حل مشکل تمرکز و تبعیض حتا بررسی کنند. پاسخشان‌‌ همان گونه که اشاره کردید اتهام و دشنام است.

ولی من بر خلاف انتظار با انتقاد‌ها و حملات ناچیزی روبرو شده‌ام. جز چند تنی اعضای یک سازمان قومی کمتر کسی به مواضع من تاخته و پشتیبانی‌ها بسیار بوده است. این واکنش‌ها بیشتر مرا متقاعد می‌کند که ملت‌سازان و تجزیه‌طلبان در انزوایند و توده ایرانیان مانند همیشه در تاریخ خود به ایران، به آن افسونی که در این نام نهفته است، پشت نخواهند کرد و اجازه نخواهند داد مرزهائی که با خون صد نسل ایرانیان تا همین اندازه‌اش نگهداری شده است دست بخورد. از پایان جنگ ایران و عراق و دویست و پنجاه هزار ایرانی که استخوان‌هایشان مرزهای کردستان تا خوزستان را پوشانده است هنوز دو دهه نمی‌گذرد. آیا می‌پندارند که آن مردان همه مرده‌اند و ما دست روی دست خواهیم گذاشت و اجازه خواهیم داد هر کس هر جا را خواست بردارد و به نام حق تعیین سرنوشت ببرد؟

 ‌

ــ اخیراً در کنگره جهانی جنبش رفراندوم در بروکسل در تعبیری از بدیهیات گفتید؛ بدیهی امری است که بازگشت، استناد و بنا کردن بر آن به ما در توضیح بغرنجی‌ها یاری می‌رساند.

می‌خواستیم مصداق و معیار این تعبیر شما را در مورد تمامیت و یکپارچگی سرزمین و وطن خود بسنجیم. با توجه به وضعیت امروز جهان، یعنی وجود قدرت‌ها و دولت‌هائی که منافع خود را تنها در چارچوب‌های مرزی خویش تعریف نمی‌کنند و با توجه به بخش‌های قابل توجهی از افکار عمومی جهان و نهاد‌ها بین‌المللی که با تکیه بر میثاق‌ها بین‌المللی هیچ مرز و استقلال ملی را مانع دفاع از حقوق فردی و جمعی ملت‌ها و اقلیت‌ها نمی‌بینند، تا چه میزان و به چه تعبیری بدیهی بودن تمامیت ارضی یک واحد جغرافیای سیاسی و یکپارچگی حاکمیت ملت که در این واحد زندگی می‌کند، پذیرفته شده و عدول ناپذیر است؟

 ‌

داریوش همایون ــ در آن سخنرانی من از اهمیت تعریف در روشن کردن و بازگشت و استناد بدان گفتم و اشاره کردم که تعریف از امور بدیهی، از آنچه موضوعی هست و آنچه نیست آغاز می‌شود. احترام مرزهای بین‌المللی و حاکمیت sovereignty دولت state‌ها (ترکیب سرزمین، و مردم یا ملت، و حکومت government) در حقوق بین‌الملل از سده هفدهم شناخته شده است. این فرایافت تازه را در اروپا دولت ـ ملت etat-nation نامیدند و ما صورت نخستینی آن را از دوره ساسانی در سرزمینی زیر یک حکومت با مرزهائی که با ستون‌های کوتاه نشانه گذاری شده بود و جز به فرمان شاهنشاه کسی نمی‌توانست از آن‌ها بگذرد داشته‌ایم. در منشور سازمان ملل متحد احترام مرزهای بین‌المللی تاکید شده است و در سرتاسر منشور و میثاق‌های پیوست آن نه اشاره‌ای به فدرالیسم است نه حقوق سیاسی اقوام نه حق تعیین سرنوشت برای گروه‌های قومی یا مذهبی. در بیانیه مربوط به حقوق افراد متعلق به اقوام و مذاهب نیز همه حقوق برای افراد متعلق به اقوام و مذاهب شناخته شده است نه برای مذاهب یا اقوام. حق تعیین سرنوشت از آن ملت‌هاست، ملت‌هائی که در اشغال خارجی یا مستعمره‌اند.

در جهان ما که واحدهای کوچک‌تر گرایش به گروه بندی‌های بزرگ‌تر دارند تا منابع و امکانات خود را روی هم بریزند، و در اروپا که پیشرفته‌ترین قاره جهان است جامعه اروپائی هر چه بهم پیوسته‌تر می‌شود، جدا شدن بخش‌هائی از سرزمین ملی حتا از نگاه عملی و سودگرائی صرف نیز محکوم است. ما با این سرزمین و دسترسی به دو دریا و سیزده کشور در همسایگی؛ و قرار داشتن در کانون یک منطقه جغرافیانی از آسیای مرکزی تا خلیج فارس و راه ابریشم باستانی، که اکنون دارد با شاهراه‌ها و راه‌آهن‌ها و خط لوله‌ها بازسازی می‌شود؛ و نشسته بر برخی از بزرگ‌ترین منابع زیر زمینی، با برخورداری از یک بازار داخلی نزدیک هفتاد میلیونی افزون‌خواه و تشنه مصرف، و نیروی کار جوان و باسواد هیچ سودی در کوچک‌تر شدن نداریم. این شرایط استثنائی به ما یاری خواهد داد که به آسانی یک جامعه تولیدی با بالا‌ترین سطح زندگی برای همه ایرانیان بویژه در مناطق محروم‌تر فراهم سازیم.

اجرای اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاق‌های پیوست آن و دادن حق اداره تقسیمات جغرافیائی به ارگان‌های انتخابی مردم در هر جا هیچ منافاتی با دفاع از یکپارچگی ملی ندارد و در ایرانی که یک کشور و یک ملت است هر ایرانی می‌تواند با دیگران از نظر حقوق برابر باشد و بهر زبان که خواست سخن بگوید و آموزش ببیند و انتشار دهد و در امور سیاسی و اجتماعی مداخله کند.

 ‌

ــ در‌‌ همان کنگره بروکسل شما به دست توانای ما در ارائه تعریف‌های غلط و مخدوش از مفاهیم ـ هرقدر هم بدیهی و روشن! ـ اشاره داشتید. با وجود آنکه به نظر می‌رسد در درازای تاریخ پر تلاطم تعریف دقیق و روشنی از تمامیت ارضی و یکپارچگی حاکمیت ملی در ذهنیت ایرانی شکل گرفته و بار‌ها و بار‌ها به آزمون گذاشته شده است، اما امروز با طرح مسائل جدید در مناسبات بین‌المللی‌ و ضرورت‌های زندگی در چارچوب خانواده جهانی، التزام به دمکراسی و اعلامیه جهانی حقوق بشر و… ما را دچار آشفتگی در تعریف این مفاهیم نموده و زمینه‌ساز تداخل مضمونی آن‌ها شده است. از جمله تداخل مفهومی و معنائی حاکمیت و ضرورت یکپارچگی آن با حکومت و قدرت قابل تقسیم مرکزی و یا عدم درک تقسیم‌ناپذیری حاکمیت در عین تقسیم‌پذیری قدرت در چارچوب مرزهای یک کشور و… لطفاً در درجه نخست بفرمائید؛ آیا پای‌بندی به دمکراسی و التزام به اعلامیه جهانی حقوق بشر ملت ایران را وادار می‌کند که از این اولویت‌ خود که حفظ تمامیت ارضی و یکپارچگی ملی، به عنوان یکی از مهم‌ترین معیار‌ها و‌گاه یگانه معیار سنجش کارنامه حکومت‌ها، دست بردارد؟

 ‌

داریوش همایون ــ بکار بردن اصطلاحات در جای خود بخشی از تعریف درست است. کسانی که اصطلاحات را به عمد یا اشتباه بکار می‌برند راه به سرگردانی می‌برند. ما هیچگاه به دقت در گفتار و اندیشه مشهور نبوده‌ایم ولی در دوران جمهوری اسلامی شلختگی و سوء‌استفاده در این باره بیشتر شده است. حاکمیت را که حق حکومت کردن و مفهومی انتزاعی مانند مالکیت است به اندازه‌ای بجای حکومت بکار می‌برند که دیگر معادلی برای sovereignty نداریم. من حتا در نوشته‌ای «حاکمیت راست» دیدم که بجای جناح راست حکومت آخوندی بکار رفته بود. اشتباه گرفتن حاکمیت ملی که به معنی استقلال است بجای حاکمیت مردم که واژه دیگری برای دمکراسی است پیشینه‌ای از این هم دراز‌تر دارد. اما ملت را بجای قوم گذاشتن از رنگ دیگری است. در گذشته نویسندگان چپگرا از خلق‌های ایران سخن می‌گفتند. سپس قوم در تعریف گروه بزرگی از یک ملت که زبان مادریشان با زبان اکثریت تفاوت داشت بکار رفت که اصطلاح درستی بود. از چند سال پیش ملیت جای قوم را گرفت و امروز سخن از ملت است و قوم مانند خلق به فراموشی سپرده شده است. در زبان‌های اروپائی که این اصطلاحات را از آن‌ها گرفته‌ایم چنین آزادی عملی وجود ندارد. گروه قومی را که بیش از همه با همزبانی تعریف می‌شود هرگز با ملت اشتباه نمی‌کنند. ملت یک مفهوم تاریخی است و مهم‌ترین ویژگی آن زیستن در سرزمین معین و در زیر یک حکومت به مدت‌های دراز است که به اشتراک فرهنگی و همسودی می‌انجامد. یک قوم نمی‌تواند از زبان‌های گوناگون تشکیل شود ولی ملت‌های با زبان‌های گوناگون بسیارند و گویندگان آن زبان‌ها خود را با ملت تعریف نمی‌کنند. سویسی‌های آلمانی یا فرانسه یا ایتالیائی زبان، خود را سویسی آلمانی و فرانسوی یا ایتالیائی می‌نامند نه ملت آلمان و فرانسه و ایتالیا؛ همین گونه است در بلژیک. به همین ترتیب اسپانیولی زبانان امریکا گروه قومی نامیده می‌شوند نه ملت.

 ملت سازان تازه به همین جا بس نکرده‌اند و عدم تمرکز و حتا دمکراسی را نیز با فدرالیسم یکی می‌گیرند. اکنون دمکرات کسی است که هر گروه قومی را ملتی مجزا بداند و به جمهوری‌های فدراتیو زبانی در کشور ایران با حق جدا شدن از سرزمین ملی باور داشته باشد. اگر کسی در بکار بردن اصطلاحات درست سختگیری کند یا ایران را ملک مشاع همه مردمان این سرزمین بداند بنا بر این تعریفات، فاشیست و نژادپرست است. ما برای دمکرات بودن می‌باید بپذیریم که هرگروهی در هر جا هست بی‌توجه به نظر بقیه ایرانیان می‌تواند تکه‌ای از میهن را بردارد و به دیگران بدهد.

 ــ برخی از نیرو‌ها و چهره‌های سیاسی و روشنفکری ـ که آن‌ها نیز بدیهی بودن حفظ تمامیت ارضی و یکپارچگی ملی را قبول دارند ـ معتقدند، بدلیل همین بدیهی بودن امر، هیچ ضرورتی به تکرار آن‌ها در هر قطعنامه، منشور و بیانیه نیست، که به عنوان نتایج و نقطه نظرات نشست‌ها و مبنای اتحاد‌ها و ائتلاف‌ها انتشار بیرونی می‌یابند. نظر شما در این باره چیست؟

 ‌

داریوش همایون ــ یکپارچگی ایران به عنوان یک کشور و یک ملت موضوعی خطیر‌تر از آن است که در آشفته بازار کنونی بتوان مسلم گرفت. گروه‌هائی با همه توان در پی متقاعد کردن بیگانگان‌اند که برای ضربه زدن به رژیم اسلامی از سلاح ناآرام کردن استان‌های مرزی ایران استفاده کنند. در دست کم سه حکومت همسایه ایران سیاست تجزیه بخش‌هائی از سرزمین ما کمتر و بیشتر دنبال می‌شود. اگر واکنش لازم نشان ندهیم تبلیغات دروغین تجزیه‌طلبان در محافلی در بیرون پذیرفته خواهد شد. پس از جنگ اول جهانی و در هنگامی که ایران هیچ وسیله دفاع از خود نداشت غلیان احساسات ملی ایرانیان بویژه آذربایجانیان تنها عاملی بود که ایران را از پاره پاره شدن نجات داد. در شرایطی که خطر حمله خارجی با پیامدهای پیش‌بینی ناپذیر آن ایران را تهدید می‌کند می‌باید بیشترین هشیاری را نشان دهیم و تا پایان راه برویم تا اندیشه تجزیه ایران از سر‌ها پاک شود.

 ‌

ــ از سوی دیگر برخی از نیرو‌ها از جمله حزب دمکرات کردستان که با واقعیت خدشه‌ناپذیری تمامیت ارضی ایران و احترام قوانین بین‌المللی به استقلال و تمامیت ارضی کشور‌ها مواجه‌اند، با اینکه ظاهراً سعی می‌کنند طرح‌های جدید خود را برای دفاع از حقوق اقوام در چارچوب ایران موجه سازند، اما از ادعای خود مبنی بر «حق تعیین سرنوشت خود تا مرز جدائی» ـ و در مورد حزب دمکرات کردستان تشکیل «کردستان بزرگ» ـ کوتاهی نمی‌کنند و آن را به مثابه شمشیر داموکلسی بر سر بقیه نیرو‌ها در بده بستان‌های سیاسی نگاه می‌دارند. به عنوان مثال امروز آن‌ها تلاش می‌کنند و از سایر نیرو‌ها نیز می‌خواهند که فدرالیسم در ایران را معادل دمکراسی قرار دهند. یا دادن «حقوق سیاسی به اقوام» را عین پای‌بندی به اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاق‌های پیوست بدانند. پایه‌های چنین ادعا‌ها، تعابیر و مطالباتی تا چه اندازه استوار است؟

 ‌

داریوش همایون ــ حزب دمکرات کردستان حق دارد هر چه بگوید و بخواهد و حتا از یک حزب ایرانی کناره بجوید. تا این اواخر آن حزب حاضر نبود هیچ موضعی جز در مسائل مربوط به کردستان بگیرد. ما حساب کردهای ایرانی را از آن حزب جدا می‌دانیم و تنها ما نیستیم. اکنون صداهای روز افزونی از کردستان ایران شنیده می‌شود که ادعاهای آن حزب را چالش می‌کنند. دو سازمان چپگرائی هم که حق تعیین سرنوشت تا جدائی را پذیرفته‌اند (حق تعیین سرنوشت مانند حقوق سیاسی اقوام، «تا جدائی» را هم در خود دارد) بنا به سنت خود عمل می‌کنند. آن‌ها هیچگاه به یکپارچگی ایران تعهدی نداشته‌اند و ظاهرا به عنوان نیروئی موثر در جامعه، آینده دیگری برای خود نمی‌بینند ولی احزاب و سازمان‌های سیاسی دیگر، همه جریان اصلی سیاست ایران، از این بده بستان‌های سیاسی بدورند. قدرت سیاسی امروز در ایران از ناسیونالیسم دمکرات و ترقیخواه، ناسیونالیسم نگهدارنده و دفاعی، چنانکه صد سال پیش بود، بر می‌خیزد. ملت ایرانی هست که پاسخ ملت سازان تجزیه‌طلب را خواهد داد.

 ‌

ــ دکتر خوبرو پاک در ادامه تحقیقات خود در زمینه نظام‌های فدرالیستی کتابی در دست انتشار دارند، که در آن نشان می‌دهند، که چگونه کشورهای جهان سومی که فدرالیسم را برای حل مسائل قومی یا نژادی و… خود برگزیده‌اند، عملاً به راهی افتاده‌اند که در آن‌ها نه تنها نظام سیاسی دمکراتیک مستقر نشده است، بلکه مرزهای فدرال آن‌ها را جویباری از خون تعیین می‌کند. آیا با وجود «رهبران سیاسی» که «از تجربه‌های نو» مانند حقوق سیاسی اقوام سخن می‌گویند و به نام اتحاد عمل در میان گروه‌ها و در بده بستان‌های سیاسی در راه تحقق آن‌ها تلاش می‌کنند، می‌توان به آینده ایران و استقرار دمکراسی در میهنمان امیدوار بود؟

 ‌

داریوش همایون ــ ما تجربه یوگوسلاوی را در کشیدن خطی از خون و ویرانی و پاکشوئی قومی در مرزهای فدرال داریم و اکنون عراق را نیز، که تنها حضور ارتش امریکا مانع تکرار چنان تجربه‌ای شده است. واحدهای فدرال در بلوچستان پاکستان و کردستان عراق همسایگی ما نیز نمونه‌های گویائی از «دمکراسی» قبیله‌ای و خانخانی هستند که کسانی خوابشان را برای «ملت»‌های ایران می‌بینند. هنوز چیزی نشده افراطیان یک قوم برای قوم دیگر در آذربایجان غربی خط و نشان می‌کشند و بر سر مرزهای قومی تا همدان و قزوین کشمکش بالا گرفته است. «ملت»هائی که جمعی تبعیدی می‌کوشند به یاری قدرت‌های بیرون ایران بسازند اساسا در ضدیت با دیگران تعریف می‌شوند و بی‌تردید زندگی خود را، اگر مردم ایران بگذارند، با جنگ و خونریزی و بی‌خانمانی‌های گسترده آغاز خواهند کرد. میهن ما در هنگامه کنونی همین را کم دارد که گرفتار دشمنی‌های زبانی شود. اگر بحث بر سر دمکراسی و عدم تمرکز و حقوق بشر است راه حل‌های بسیار مطمئن‌تری اندیشیده و در کشورهای بیشمار عمل شده است. ما برای دادن حقوق سیاسی به ایرانیان هیچ ضرورتی ندارد که آن‌ها را نخست به اقوام، بخش کنیم.

 ‌

ــ شما از سال‌ها پیش در اسناد حزبی خود، ضمن التزام حزب به اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاق‌های پیوست به عنوان راه حل مسائل فرهنگی، اجتماعی و حقوق شهروندی آحاد ملت ایران و از جمله افراد وابسته به اقوام ایرانی، در زمینه جلوگیری از تمرکز قدرت در آینده، اصل عدم تمرکز و تقسیم قدرت را برگزیده‌اید و آن را با عنوان «حکومت‌های محلی» طرح نموده‌اید. اما تا کنون این طرح و برنامه شما در میان نیروهای سیاسی دیگر بازتاب چندانی نیافته است. بر عکس فدرالی کردن ایران فعلا «نقل» مجالس است و بسیاری از آن آشکارا و با قاطعیت و عده‌ای نیز پوشیده و با تردید دفاع می‌کنند! طرح عدم تمرکز و حکومت‌های محلی حزب مشروطه ایران چه ویژگی‌ و امتیازی نسبت به فدرال کردن ایران دارد، که می‌تواند مسیر استقرار دمکراسی را هموار‌تر نماید؟

 ‌

داریوش همایون ــ بد نیست که نخست قطعنامه در عدم تمرکز و حقوق اقوام و مذاهب ایران را که در کنگره ۲۰۰۴ حزب مشروطه ایران به منشور حزب پیوست شد بیاورم:

 «از آنجا که دمکراسی یا مردمسالاری و حقوق بشر به یکدیگر بسته‌اند و یکی بی‌دیگری معنی ندارد؛

از آنجا که رعایت حقوق مدنی و فرهنگی اقوام و مذاهب گوناگون، در مقوله دمکراسی و حقوق بشر هردو می‌گنجد؛

و از آنجا که حزب مشروطه ایران مردمسالاری و اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاق‌های حقوق اقوام و مذاهب پیوست آن را (که در سال‌های پیش از انقلاب به امضای دولت ایران رسید) پایه برنامه سیاسی خود قرار داده است، کنگره پنجم، کنگره همبستگی ملی، اصول زیر را به عنوان پیوست منشور حزب تصویب می‌کند:

 ‌

۱ ــ ما مردمسالاری را به معنی حق برابر همه ایرانیان در حکومت برخود توسط نهادهای انتخابی آنان می‌دانیم. هیچ تبعیض جنسیتی یا مذهبی یا قومی در میان ایرانیان نیست. همه ساختار حکومتی و سازمان بندی اجتماعی باید به اراده و در خدمت مردم و برای دفاع از حقوق افراد جامعه باشد. ما هیچ اقلیتی جز در رای گیری نمی‌شناسیم. اقلیت به معنی تمایز و تبعیض می‌باید از قاموس سیاسی ایران حذف شود.

 ‌

۲ ــ ملت ایران از اقوام و مذاهب گوناگون تشکیل شده است که در طول هزاره‌ها با هم زیسته و از سرزمین ملی با خون خود نگهداری کرده‌اند. نیرومندی ملی و غنای فرهنگی ایران از این تنوع قومی و مذهبی بوده است و نگهداری ویژگی‌های اقوام و مذاهب گوناگون جامعه ایرانی نه تنها یک حق دمکراتیک بلکه یک ضرورت ملی است. ملت ایران بهر بها و مانند همیشه در یک تاریخ هزاران ساله، از استقلال و یکپارچگی سرزمین ملی دفاع خواهد کرد و سیاست ایران بر پایه احترام به حقوق مدنی و فرهنگی شهروندان یک جامعه دمکراتیک خواهد بود.

۳ ــ حقوق اقوام و مذاهب در یک نظام مردمسالار مبتنی بر اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاق‌های آن با اصل یک کشور، یک ملت منافاتی ندارد و همه اقوام و مذاهب ایران می‌توانند زیر یک حکومت مرکزی با یک قانون غیر مذهبی و عرفیگرا بسر برند و فرهنگ و هویت ویژه خود را نیز در پناه‌‌ همان قانون نگهداری کنند. زبان رسمی ایران زبان ملی یعنی فارسی است ولی مردم در هرجا می‌توانند به زبان مادری خود آموزش ببینند و سخن بگویند و رسانه‌های همگانی داشته باشند؛ رسوم خود را نگهدارند و از هر مذهبی پیروی کنند.

 ‌

۴ ــ عدم تمرکز به معنی تقسیم اختیارات میان حکومت مرکزی و حکومت‌های محلی برای کارائی و دمکراسی بیشتر ضرورت دارد. تصمیم‌گیری امور محلی در هر محل باید تا پائین‌ترین واحد تقسیمات کشوری توسط مردم محل انجام گیرد. حزب ما در ادامه سنت انجمن‌های ایالتی و ولایتی قانون اساسی مشروطه، حکومت‌های محلی را در سطح استان و شهرستان و دهستان و روستا پیشنهاد می‌کند. حکومتهای محلی بر اصل تجزیه ناپذیر بودن حاکمیت sovereignty و تقسیم پذیر بودن حکومت government استوار است. کشور ایران یکپارچه خواهد ماند و مردم ایران زیر یک قانون خواهند زیست. اما ایران از یک مرکز اداره نخواهد شد و واحدهای تقسیمات کشوری، امور محلی را از اجرای قانون تا خدمات اجتماعی مانند آموزش و بهداری و امور شهری و اجرای طرحهای توسعه و مانندهای آنکه در صلاحیت حکومت مرکـزی نیسـت با ارگانهای انتخابی خود اداره خواهند کرد.

 ‌

۵ ــ در تقسیم بندی استانهای ایران که بطور سنتی جنبه جغرافیائی داشته است علاوه بر نظر مردم هر محل، ملاحظات مربوط به توسعه اقتصادی باید در نظر گرفته شود. ایرانیان و کسانی که اجازه اقامت در ایران دارند می‌توانند آزادانه در هر جای کشور سکونت کنند. در تخصیص منابع ملی میان استان‌ها به آن‌ها که از امکانات کمتری برخوردارند باید بیشتر داده شود تا به میانگین ملی برسند. در ادامه سیاست عدم تمرکز، یک مجلس سنا با نمایندگان برابر از همه استان‌ها در کنار مجلس ملی در قانونگزاری شریک خواهد بود.

یگانگی ملی در یک جامعه آزاد و همسود، با نظام دمکراتیک و غیر متمرکز، به ما امکان خواهد داد که با بهره‌گیری از ظرفیت اقتصادی و فرهنگی بزرگ ایران بهترین سطح زندگی را برای همه مردم ایران فراهم آوریم.»

 ‌

این قطعنامه به تصویب کنگره پنجم حزب مشروطه ایران به منشور حزب پیوست شد.

چنانکه اشاره کردید به‌این طرح پاسخی داده نشده است زیرا جدائی و فدرالیسم در آن نیست؛ هرچند به نظر نمی‌رسد برای هواداران دمکراسی لیبرال، یا حکومت اکثریت در چهارچوب اعلامیه جهانی حقوق بشر، جائی برای بیشتر خواستن بگذارد. ما در طرح حکومت‌های محلی به زبان و مذهب نپرداخته‌ایم زیرا برای رسیدن به دمکراسی در ایران به اندازه کافی با موانع سخت روبرو هستیم و دیوارهای اضافی میان ایرانیان لازم نداریم. حقوق برای ما حقوق بشر است نه چیز دیگر. در طرح ما هر ایرانی در عین حفظ ویژگی‌های خود، ویژگی‌هائی که خودش بخواهد و نه بر او به هر نام تعلق گیرد، مانند همه ایرانیان شمرده می‌شود و می‌تواند در هر جای سرزمین مادری بود و باش کند. زبان یگانه‌ای (مانند قانون یگانه) همه ایرانیان را بهم می‌پیوندد ولی رسم‌ها و زبان‌های دیگر در کنار آن حق زندگی و بالندگی دارند. طرح ما کشمکش را به کمترینه می‌رساند زیرا پیش بینی‌های لازم برای دفاع از حقوق و منافع همگان در آن شده است. و از همه این‌ها گذشته قدرت ملی ما را که در یکپارچگی ماست نگه می‌دارد. در چنان کشوری استان‌های مرزی ایران سرپل‌های ارتباطی با همسایگان خواهند بود نه مناطق نفوذی قدرت‌هائی که می‌خواهند ایران نیرومند موتور فرهنگی و اقتصادی بالقوه منطقه را از سر راه خود بردارند.

بی‌توجهی به این طرح البته ما را از دنبال کردنش باز نخواهد داشت. ما در زمینه‌های دیگر نیز چاره جوئی‌هائی کرده‌ایم که در زمانش به قلمرو گفتمان ملی راه خواهد یافت. جهان کوچک تبعیدیان دیر یا زود مانند حبابی خواهد ترکید. توده‌های مردم، آزاد از تنگ نظری‌های گروهی و شخصی، با ملاحظات پرمعنی‌تری سرو کار خواهند یافت.

 ‌

تلاش ـ آقای همایون با سپاس فراوان از شما.

اسفند ماه ۱۳۸۴

صلحی در خدمت دمکراسی

بخش ۱

               ایران ماهیت برتر

صلحی در خدمت دمکراسی

 ‌

ــ آقای همایون توضیحات شما را در باره ناوگروه‌های ایالات متحده ‌آمریکا که در آبهای جنوب ایران مستقر شده‌اند در مصاحبه‌ای با آقای مهری شنیدیم. اما به نظر می‌رسد چنین نیروی هولناکی تأثیری بر حکومت اسلامی ‌نداشته ‌است و دائماً برطبل تحریک می‌کوبد. تاکنون وضعیت وخیم عراق و گرفتاری‌های فزاینده ‌آمریکا و همچنین خطر از دست رفتن کامل شیرازه‌ امور در منطقه ــ در صورت به وجود آمدن یک کانون آتش دیگر ــ تصور وقوع حمله به ‌ایران را کمرنگ می‌کرد. آیا نشانه‌هائی وجود دارد که حمله به ‌ایران را امری محتمل بنمایند؟

 ‌

داریوش همایون ــ در این تردید نیست که ‌آمریکا دستیابی جمهوری اسلامی ‌را به بمب اتمی ‌تحمل نخواهد کرد و هشدار معاون رئیس جمهوری آمریکا را که همه گزیدار option‌ها روی میز است می‌باید جدی گرفت. آمریکائیان یک جنگ روانی به راه ‌انداخته‌اند و امیدوارند که عامل ترس در کنار وسائل فشار دیگر، رژیم اسلامی‌ را وادار به پذیرش قطعنامه شورای امنیت سازد. ولی آنها بلوف نمی‌زنند. گرفتاری آمریکا در عراق هرچه باشد با بمب اتمی ‌آخوند‌ها به مراتب بیشتر خواهد شد. دست آنها نیز چندان تهی نیست. حمله به‌ ایران اساساً با نیرو‌های هوائی و دریائی صورت خواهد گرفت و گماشتن یک دریاسالار به فرماندهی نیرو‌های آمریکائی در خلیچ فارس درست به همین دلیل بوده‌ است. از نظر سیاسی نیز آمریکائیان قوی‌تر از گذشته‌اند و قدرت‌های اروپائی و جهان عرب را در مخالفت با جمهوری اسلامی ‌با خود دارند.

اگر قطار ترمز بریده برنامه سلاح اتمی‌ همچنان در مسیر دیوانگی پیش برود احتمال حملات گستره به ‌آماج‌های مهم در ایران افزایش خواهد یافت. با اینهمه خوشبختانه هنوز وقت باقی است. سخت‌تر شدن تحریم‌ها و پا درمیانی اروپائیان، با امتیازاتی که عرضه می‌کنند و هراسی که در پاره‌ای محافل حکومتی احساس می‌شود شاید بتواند بالا‌ترین مقامات را برسر عقل آورد که ‌اگر غم کشور را ندارند دست کم در غم خود باشند.

 ‌

ــ حکومت اسلامی ‌در پی چیست؟ به زانو درآوردن آمریکا در منطقه، دستیابی به سلاح اتمی ‌و از این طریق «مصونیت» دائمی ‌خود؟ و یا هردو اینها به منظور ترفیع مقام به رهبری نیروهای اسلامی‌ در منطقه و جهان؟

 ‌

داریوش همایون ــ از مردانی با سطح فرهنگی روضه خوانان و سینه زنان به خوبی بر می‌آید که بخواهند آمریکا را به زانو در آورند یا با مذهبی که سرتاسرش را با بد‌ترین خرافات پوشانده‌اند در اندیشه تسلط بر جهان اسلام باشند. همه جنبش‌های اسلامگرا Islamist از جمله سنیان درپی فرمانروائی بر جهان اسلام و سپس سراسر جهان بهر وسیله هستند. رویای تجدید ۱۴۰۰ سال پیش آنها را گرفته ‌است و آخوند‌ها در ایران و بن‌لادن در کوه‌های مرز افغانستان و پاکستان راه را نشان داده‌اند. بمب اتمی ‌مسلما به ماندگاری یک دیکتاتوری کمک می‌کند ولی برای نگهداشتن رژیمی ‌که با آرزو‌های بلند و گذران روزانه یک جمعیت هفتاد میلیونی در جنگ است بس نیست. بر همه ملاحظاتی که شمردید می‌باید نیاز به نشان دادن یک دستاورد را افزود. آنها جز بمب چه دارند که در نامه سیاه خود ثبت کنند؟

 ‌

ــ نیروهای حکومتی که باکی از حمله نظامی ‌به خاک ایران ندارند، از چه پیامدهائی ـ در صورت وقوع آن ـ غافلند؟

 ‌

داریوش همایون ــ باک از حمله نظامی‌ هست و از بسیاری پیامد‌هایش نیز غافل نیستند ولی در ارزیابی قدرت خود و ضعف آمریکا اشتباه می‌کنند. اگر به سخنان مسئولان رژیم توجه کنیم تکیه‌ آنها همه بر آسیب‌هائی است که به‌آمریکا خواهد خورد در حالی که وظیفه ما رساندن خودمان به بالا‌ترین سطح جهانی است و نه‌ آسیب زدن به دیگران. گیریم آمریکا هزاران کشته و میلیارد‌ها دلار از دست داد، ما چه به دست خواهیم آورد؟

 ‌

ــ اخیراً لیستی از سوی نیروهای مبارز داخلی منتشر شده که در آن پیش بینی می‌شود؛ در صورت حمله به ‌ایران، کدام مناطق استراتژیک، کدام تأسیسات نظامی‌، صنعتی، راه‌های ارتباطی و… هدف قرار می‌گیرند. بی‌تردید در صورت وقوع چنین حمله‌ای تلفات انسانی نیز بسیار دهشتناک خواهد بود. و گذشته‌ از همه‌ این‌ها، آیا اساساً بقای کشور و ادامه حیات ملتی به نام ملت ایران دستخوش نابودی نخواهد شد؟ آیا برای نیروهائی که در چهارگوشه ‌ایران درکمین نشسته‌اند تا در خلأ قدرت ـ یا تضعیف آن ـ تکه‌هائی از این خاک را به یغما برند، این فرصتی «طلائی» نخواهد بود؟

 ‌

داریوش همایون ــ جبران ویرانی ساختار‌های صنعتی و نظامی ‌و ارتباطی دست کم بیست سال ما را واپس خواهد برد. شمار کشتگان جنگ، هر چه هم بالا، در برابر کشتگان پس از آن در آشوب‌های سرتاسری؛ در پاکشوئی‌های قومی‌ که ‌از هم اکنون خط و نشان‌هایش را می‌کشند و در ترور‌های گسترده که ‌اسباب دست هر روزی افراد و گروه‌های مسلح بیشمار خواهد بود؛ و در جنگ‌های کوچک و بزرگ مرزی و احتمالا فرامرزی در شمار نخواهد آمد. بیست و هشت سال حکومت آخوند و اوباش و بازاری (از بد‌ترین گونه‌)، شیرازه کشور را از هم گسسته ‌است. در فضای نیهیلیستی انباشته ‌از کینه و بیزاری و انتقامجوئی، آلوده به بینوائی پردامنه توده‌های بی‌بهره‌ای که ریخت و پاش‌های نوکیسگان را می‌بینند همه چیز می‌تواند روی دهد. نمی‌توان انتظار تکرار انقلاب اسلامی‌ را داشت. این بار ازهم پاشیدن دستگاه حکومتی حتا در کوتاه مدت باغارت و کشتن و سوختن همراه خواهد بود.

حکومت اسلامی، ایران را به حال شیری زخمی ‌انداخته ‌است که کرکسان بسیار در پیرامونش به پروازند. آن‌ها کارگزاران سیاسی و فرهنگی و اندک اندک نظامی‌خود را هم دارند. با آنکه هیچگاه نمی‌باید نیرومندی درونی ملتی را که تاب بد‌تر از این‌ها را هم آورده دست کم بگیریم نگرانی ژرف هست و بجا هم هست.

 ‌

ــ نیروهائی در میان مخالفین حکومت اسلامی‌ با نگاه به جدی بودن خطر حمله نظامی‌ به ‌ایران و با تصور درستی از پیامدهای آن، بر این نظرند؛ که‌ اپوزیسیون نه تأثیری روی سیاست‌های آمریکا دارد و نه بر سیاست‌های حکومت اسلامی، بنابراین نمی‌تواند جلوی حمله ‌احتمالی به ‌ایران را سد نماید. اما برای اینکه‌ ایران از دست نرود، باید آماده شد و خلأئی را که با در هم شکستن حکومت اسلامی ‌ایجاد می‌شود، بلافاصله پر نمود. چنین نگاهی ظاهراً بسیار منطقی به نظر می‌رسد. نظر شما در این باره چیست؟

 ‌

داریوش همایون ــ پر کردن خلاء، آرزوی بیست و چند ساله بوده ‌است ولی با چه؟ اینکه هر چند ده نفر یا چند صد نفری گرد هم آیند و بیانیه بدهند خلائی را پر نمی‌کند. ما درست نمی‌دانیم در درون ایران چه نیرو‌هائی برای گرفتن جای رژیم اسلامی ‌دارند آماده می‌شوند و طبعا هر که به صحنه نزدیک‌تر باشد جای خالی را زود‌تر پر خواهد کرد. آن‌ها که در بیرون خواب پر کردن جای خالی رژیم را می‌بینند با توجه به دور افتادگیشان تنها در یک صورت ــ با هواپیمای جنگی آمریکائی ــ می‌توانند فورا و با قدرت کافی به تهران برسند و توصیه من آن است که حتما از آن بپرهیزند. مخالفان بیرون می‌باید نخست گره جنگ صلیبی چهل پنجاه ساله خود را بگشایند. از اینروست که به نظر من اولویت را می‌باید به همرائی بر اصول جهانروای دمکراسی و حقوق بشر داد و از چنبر مبارزات بیهوده برسر تعبیر تاریخ همروزگار یا شکل حکومت بیرون آمد. هر کس هم می‌تواند دیدگاه خود را داشته باشد و با همه وجود به‌ آن بچسبد. این بر مهم‌ترین نیرو‌های چپ و راست است که به ‌آن جنگ پایان دهند؛ دست و پای خود را از گذشته‌زیان، از یخزدگان تاریخ، آزاد کنند؛ و نه خلاء حکومتی بلافاصله پس از جنگ، جنگی که جلوگیری از آن نخستین وظیفه همه ماست، بلکه خلاء سیاسی ایران را پر کنند.

 ‌

ــ نیروهای مورد بحث توافق میان حکومت اسلامی ‌و کشورهای غربی و در رأس آن آمریکائی‌ها را در جهت تثبیت حکومت، و شکستی برای مبارزات دمکراتیک ایران تلقی می‌کنند. اما خلأ قدرتی که در پی حمله نظامی ‌به خاک ایران پر شود، تا چه میزان شانس پذیرش از سوی نیروهای دیگر و ادامه بقای دمکراتیک را دارد؟ آیا تجربه عراق در این زمینه چنین تصوراتی در مورد ایران را از پیش مردود نمی‌سازد؟

 ‌

داریوش همایون ــ رسیدن به توافق‌هائی میان دو کشور ناممکن نیست و بهترین وسیله جلوگیری از جنگ خواهد بود که ‌اولویت ملی کنونی ماست. مبارزات دمکراتیک ملت ایران نه‌ از افزایش دشمنی آمریکا پیروز شده ‌است و نه ‌از کاهش دشمنی شکست خواهد خورد. حکومت ایران تثبیت شدنی، به معنی برطرف کردن مشکلات ساختاری، نیست و مبارزات دمکراتیک مردم ایران ادامه خواهد یافت ــ رابطه با آمریکا هرچه باشد با وضعی که ‌ایران دارد هیچ نمی‌توان به نیرو‌هائی که بلافاصله به دنبال جنگ در قدرت بمانند یا به قدرت برسند خوشبین بود. جنگ بهترین جایگزین یک رژیم بد نیست. پس از جنگ دوم استثنائا آلمان و ایتالیا و ژاپن رستگار شدند ولی هر جا پای روس‌ها رسید دیکتاتوری توتالیتر برقرار شد. چلبی‌های وطنی از هم اکنون بی‌اعتبار شده‌اند. اما نیرو‌های سالم‌تر نیز هنوز نتوانسته‌اند شایستگی خود را نشان دهند؛ و با ماندن در حال و هوای گذشته هرگز به آن شایستگی نخواهند رسید.

 ‌

ــ برخلاف نیروهای فوق بخش دیگری از نیروهای سیاسی ایران هنوز امیدوار است که به گونه‌ای جلو حمله به ‌ایران گرفته شود. این نیرو‌ها خود به دو بخش تقسیم می‌شوند. کسانی که صورت سازش حکومت اسلامی ‌با آمریکا را تنها شکل تحقق صلح در منطقه می‌بینند. دامنه ‌این نیرو‌ها از درون حکومت اسلامی ‌تا بخشی از اپوزیسیون کشیده می‌شود. این نیرو‌ها گشوده شدن جبهه نیروهای صلح در آمریکا و اروپا را تقویت مواضع خود دانسته و همه ‌ایرانیان خارج کشور را به شرکت در چنین جبهه‌ای فرا می‌خوانند. وزنه فشار چنین «صلح جوئی» بر حکومت اسلامی ‌به چه میزان است؟

 ‌

داریوش همایون ــ اگر می‌شد با زبان خوش و با تظاهرات ضد جنگ و شعر گفتن برای صلح و هم این بد است و هم آن بد است جلو حمله به ‌ایران را گرفت همه چیز چه ‌اندازه ‌آسان می‌شد! اصلا می‌توانستیم خود این رژیم را عوض کنیم. مگر اینهمه ‌از آن نخواسته‌اند که لطف کند و کنار برود؟ سازش حکومت اسلامی‌ با آمریکا نه به زور تظاهرات صلح جویان بلکه زیر فشار‌های کمرشکن امکان پذیر خواهد بود. پاره‌ای هم‌میهنان ما حاضرند به هر قیمت، هیچ بهائی برای رسیدن به خواست‌های خود نپردازند. من «به هر قیمت» را به عمد آورده‌ام. هیچ بهائی نپرداختن، هزینه‌های سنگین دارد. اما برای آنها که تنها می‌خواهند خوب جلوه کنند چه ‌اهمیت دارد؟

 ‌

ــ اما بخش دیگر نیروهای مخالف حکومت اسلامی‌ــ از جمله خود شما ــ در حالی که به شدت مخالف هر گونه حمله نظامی‌ به خاک ایران است، از فشار بر حکومت اسلامی ‌نمی‌خواهد غفلت ورزد. آیا چنین سیاستی هنوز ممکن است به راستی بتواند مانع جنگ شود، بدون آنکه به خدمتگزار حکومت اسلامی‌ بدل گردد؟ این نیرو از چه‌امکانات درونی ــ امکانات خود ایرانیان ــ و امکانات بین‌المللی برخوردار است؟

 ‌

داریوش همایون ــ این دنباله‌‌ همان روحیه خدا و خرما را باهم خواستن است. بلی، مطمئن‌ترین راه جلوگیری از جنگ رسیدن به توافق است ــ هرچه هم موقتا رژیم را نیرومند‌تر برجای گذارد. اگر کسی توافق را در بافتار context کنونی به مصلحت ملی بداند هوادار رژیم نشده ‌است. چنانکه ‌اشاره کردم ما می‌باید اولویت‌های خود را مرتب کنیم. ما نمی‌باید از بیم اتهامات کسانی که می‌دانم به‌ آنها نظر دارید آرمان‌های خود را برای ایران ــ یک کشور، یک ملت و در یک دمکراسی لیبرال ــ فدای محبوبیت در میان واماندگان تاریخ کنیم.

 امکانات بین‌المللی کسانی که می‌خواهند جمهوری اسلامی‌ مانند کره شمالی، زیر سخت‌ترین فشار‌ها به توافقی با آمریکا تن در دهد دانسته نیست و نیازی هم به‌ آن ندارند. ولی اطمینان دارم که برای مردم ایران نیز برطرف شدن بحران اتمی‌ بی‌جنگ حتا اگر به بهای تحریم باشد بهترین گزینه choice است.

‌‌

ــ اخیراً از سوی یکی از کادرهای سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) ـ آقای سهراب مبشری ـ در زمینه دفاع از صلح و توضیح چگونه صلحی، طرحی پیشنهاد شده‌است، که در آن علاوه بر مخالفت با حمله نظامی ‌به ‌ایران، همچنین بر ضروت مقابله با سیاست‌های تحریک آمیز جمهوری اسلامی ‌و ماجراجوئی‌های اتمی ‌ایران و ادامه فشار براین حکومت، تکیه دارد. در این طرح پیشنهادی، تشکیل وسیع‌ترین جبهه صلح خواهی از سوی همه‌ایرانیان ـ از هر گرایش سیاسی که هم مخالف جمهوری اسلامی‌اند و هم مخالف حمله نظامی‌ـ پیش بینی شده ‌است. ایشان بر این باور است که ‌امروز ایرانیان دمکرات و صلح‌جو باید صدایشان را بلند کنند و بگویند که بالاخره می‌خواهند صلحی را در کنار جمهوری اسلامی ‌و برعلیه غرب جستجو کنند، یا در کنار جهان غرب و بر علیه حکومت اسلامی. نظر شما در باره چنین طرح پیشنهادی چیست؟ آیا فکر می‌کنید شرایط  عینی تحقق عملی چنین طرحی فراهم باشد؟

 ‌‌

داریوش همایون ــ این پیشنهاد یکی دیگر از نشانه‌های سرزندگی و شهامت در سازمان فدائیان ایران (اکثریت) است. هم اولویت‌ها در آن به درستی آمده ‌است، هم گشاده نظری لازم در آن دیده می‌شود. این دشمنی با آمریکا و اسرائیل بسیاری از چپگرایان را بی‌آنکه بخواهند به رو بیاورند همچنان مانند سه دهه پیش دنباله‌روان حزب‌اللهی‌ها نگهداشته ‌است. ما به عنوان ایرانی چه گرفتاری با اسرائیل یا آمریکا داریم؟ تا پیش از این انقلاب اسرائیل بهترین دوست ما در منطقه و آمریکا کارآمد‌ترین سپر ما در برابر تهدید همیشگی شوروی بود ــ هردو هم البته به ملاحظات مربوط به خودشان که حق و وظیفه هر دولتی است. فلسطینی‌ها چه گلی به سر ما زده‌اند که می‌باید مصالح ملی خود را فدایشان کنیم؟ با جبهه جمهوری اسلامی‌ و حماس و حزب الله و حافظ اسد و مقتدا صدر و هوگو چاوز به کجا می‌توان رسید؟

در میان پیشنهاد‌هائی که راه درستی پیش پای مخالفان مسئول و جدی رژیم اسلامی‌ می‌گذارند نظر آقای سهراب مبشری از همه بهنگام‌تر و نتیجه بخش‌تر است زیرا ضمنا بسیاری تابو‌های دست و پا گیر پیشرفت و بهروزی ایران را می‌شکند.

 ‌

ــ آیا چنین طرح صلحی از سوی حزب مشروطه ‌ایران و سایر نیروهای طرفدار نظام پادشاهی حمایت خواهد شد، حتا اگر ابتکار عمل آن در دست نیروهای سازمان فدائیان باشد؟

 ‌

داریوش همایون ــ حزب مشروطه ‌ایران تا کنون هیچ مشکلی در پذیرفتن و پشتیبانی طرح‌ها و پیشنهاد‌های روشنرایانه ‌از هر سو بوده‌اند نداشته ‌است و مسلما این نظر را نیز تایید می‌کند و به سهم خود پیش می‌برد. ما در مرحله کنونی با هیچ گروهی در رقابت نیستیم و خوشنود خواهیم شد که دیگران در راه درست پیشگام ما باشند زیرا چنانکه در کنگره ششم حزب نیز به تازگی اعلام کردم اولویت ما اکنون قدرت سیاسی نیست، بازسازی و اصلاح سیاست است که همه‌ایرانیان از آن برخوردار خواهند شد. بازسازی و اصلاح سیاست ایران نیاز به ‌ابتکارات از هر سو دارد و کار یک دو گروه نیست، هرچند اگر دیگران نکردند‌‌ همان یک دو گروه نیز نمی‌باید دست بردارند.

نیرو‌های هوادار پادشاهی مانند هر گرایش سیاسی دیگر بسیار گوناگون و ناهمگن هستند و من نمی‌دانم چه خواهند کرد. بیشترشان تا کنون اصلا پروای چنین مسائلی را نداشته‌اند.

 ‌

ــ آقای همایون با تشکر فراوان از شما.

اسفند ماه ۱۳۸۵

خطر حمله نظامی ‌به‌ایران و وظائف ما

بخش ۱

            ایران ماهیت برتر

 ‌

خطر حمله نظامی ‌به‌ایران و وظائف ما

 ‌

ــ پس از چند ماهی سکوت بار دیگر حمله بر علیه موضعگیری سال گذشته شما و عبارت معروف ـ در صورت حمله نظامی ‌به ‌ایران نیاندیشیدنی‌ها را نیز باید اندیشید، اوج تازه‌ای گرفته است. با اینکه در این فاصله مبارزه علیه رژیم اسلامی ‌و روشنگری گفتاری و نوشتاریتان بر علیه این آفتی که به جان ملت ایران افتاده است، اگر از همگان بیشتر نبوده، حتماً کمتر نیز نبوده است، پس این اوج تازه حمله به شما از چیست؟

 ‌

داریوش همایون ــ حملات به ‌مرا نمی‌باید جدی گرفت. از این سخنان بسیار بوده است و باز خواهد بود. یکی دو نفر شایعه‌ای ساخته‌اند و ان را به این و آن می‌گویند. یکی دو نفر هم باور کرده‌اند و ناراحت شده‌اند و واکنش‌هائی نشان داده‌اند. آن یکی دو نفر اصلی به نظرم احتمالا از این سو وآن سو شنیده‌اند که حمله به ‌ایران قطعی است و به شتاب می‌خواهند برای در دست گرفتن اوضاع پس از برهم ریختن جمهوری اسلامی‌ــ چون اگر حمله‌ای صورت گیرد به قصد فلج کردن کامل رژیم خواهد بود و به هدف‌های اتمی، حتا نظامی، محدود نخواهد ماند ــ دست به کار شوند. من ظاهراً به عنوان مانع عمده سرهم کردن چنان ترتیباتی شناخته شده‌ام. گذشته از این اگر این همه امید‌ها را به جنگ بسته‌اند می‌باید مخالفان جنگ را بی‌اعتبار و افکار عمومی ‌را به پذیرفتن و ترجیح دادن راه‌حل مداخله خارجی برای برطرف کردن مشکل جمهوری اسلامی ‌آماده کرد.

من بنا به عادت، بی‌پرده‌ترین موضعگیری‌ها را کرده‌ام و در بیش از یک مورد و از مدت‌ها پیش اعلام داشته‌ام که در صورت حمله به ‌ایران یا تجزیه کشور موقتا در کنار جمهوری اسلامی‌ قرار خواهم گرفت. در همه زندگی اولویت اصلی من موجودیت ایران بوده است، هر چیز دیگری از جمله خودم پس از آن. سه دهه حکومت اسلامی ‌چیز زیادی از کشور ما نگذاشته است که بتواند تحمل جنگ با آمریکا و تحریکات گروه‌های تجزیه‌طلب را به پشتیبانی کشور‌های بیگانه بیاورد. به‌این معنی من یک ناسیونالیست هستم که کسانی از آن به طعنه سخن می‌گویند ــ و دلم می‌خواست آنان را نیز در این احساس همراه خود می‌یافتم.

 ‌

ــ بیشتر این حمله‌ها از سوی کسانی است که استراتژی رهبری و الترناتیوسازی از خارج را دنبال می‌کنند. آیا رابطه‌ای میان این استراتژی و حمله نظامی ‌وجود دارد؟

 ‌

داریوش همایون ــ درست است. اما استراتژی جایگزین سازی که با امتیاز دادن به سازمان‌های قومی ‌به هزینه ملت ایران همراه باشد حتا با کوشش برای کشیدن پای شخصیت‌های مشهور و دارای محبوبیت، به شورا‌های رهبری به جائی نمی‌رسد. اساسا اندیشه رهبری از بیرون سترون است. با نیرو و حیثیت شگرفی که جنبش درونی مبارزه با جمهوری اسلامی‌ دارد چنین ادعا‌هائی جز افزودن بر فاصله‌ها نتیجه‌ای نخواهد داشت. ما یاور مبارزه در درون هستیم؛ و این بار مبارزه رهائی و بازسازی ایران زیر سایه یک یا چند تن نخواهد رفت. در حسن نیت این سروران تردید ندارم. ولی استراتژی و به ویژه تاکتیک‌های آنان در چند ماهه گذشته تنها فضا را خراب‌تر کرده است. برای اثر گذاشتن بر مبارزه با رژیم آخوندی ـ سپاهی می‌باید هر چه می‌توانیم برای بهتر کردن فضای مبارزه بکوشیم. تا کی تاکتیک‌هائی که در پنجاه ساله گذشته شکست را بر سرخوردگی بار کرده است؟

 من ارتباطی میان جایگزین سازی و حمله نظامی ‌نمی‌بینم. مدت‌های دراز است که بسیاری تصور می‌کنند می‌توان در هزاران کیلومتری ایران قدرتی بوجود آورد که بتواند جای جمهوری اسلامی ‌را بگیرد. بالا گرفتن بحران اتمی ‌جمهوری اسلامی‌ که تنها علت جنگ احتمالی می‌تواند باشد پدیده تازه‌تری است و طبعا انگیزه بیشتری برای جایگزین سازی شده است. اشکال در این خواهد بود که جایگزین سازی انگیزه‌ای برای توجیه جنگ بشود.

 ‌‌

ــ برخی از فعالین تبعیدی زیر نام مستعار ولی با بیانی روشن و آشکار و عده‌ای دیگر با نام خود اما با زبانی پوشیده از حمله نظامی ‌به ایران دفاع می‌کنند. در این میان عده گسترده‌تری از تبعیدیان ایرانی، حتا در میان سرآمدان سیاسی ـ فرهنگی در ناامیدی خود نسبت به فراهم بودن شرایط اقدامات مؤثر در داخل برای مقابله با حکومت اسلامی‌ و با اوج گیری ابعاد سرکوب، به تدریج پذیرای این حمله به عنوان تنها امکان از سرِ راه برداشتن رژیم اسلامی ‌می‌شوند. آیا ما به خط پایان توان خود در مبارزه بر علیه حکومت اسلامی ‌رسیده‌ایم؟

داریوش همایون ــ کم نبوده‌اند و نیستند آن‌ها که از خودشان ناامیدند و نا‌امیدی خود را ضرب در میلیون‌ها ایرانی می‌کنند. جای شگفتی است که تجربه انقلاب اسلامی ‌به‌این زودی از یاد کسانی رفته است. در آن زمان هم گفتند آن رژیم برود هر چه بیاید بهتر است. حمله نظامی ‌به‌ ایران، حمله‌ای که به خواست آرزومندان، جمهوری اسلامی‌ را درهم شکند، ایران را مسلما در وضعی بد‌تر از آنچه هست خواهد گذاشت. کشور ما از آن حمله کمر راست نخواهد کرد. توجیه کنندگان و مدافعان جنگ در بیرون البته قدم رنجه نخواهند فرمود. اما آنان که می‌باید در ویرانه‌های جنگ دنبال آنچه از ایران و از زندگی‌هاشان می‌ماند بگردند بهتر است یکبار دیگر بیندیشند. اگر گوشه‌ای از پیش‌بینی‌های ما که هشدار می‌دهیم درست دربیاید چه؟

موضوع ترجیح دادن جمهوری اسلامی‌ یا مذاکره با آن نیست. موضوع این است که با این گفتن‌ها و نوشتن‌ها نمی‌باید جنگی را که هنوز می‌توان جلوش را گرفت پیش بیندازیم. نمی‌باید سخنانی بگوئیم که شکست خوردگان طرح حمله به عراق را به ماجراجوئی تازه‌ای تشویق کند: «ببینید خود ایرانی‌ها مشتاق حمله آمریکا هستند!»

آمریکا هنوز در زرادخانه اقتصادی و دیپلماتیک خود سلاح‌هائی دارد که جمهوری اسلامی ‌را وادار به چشم پوشی از برنامه تسلیحات اتمی‌کند؛ و در جمهوری اسلامی ‌کسی را نمی‌بینم که بخواهد تا جنگ با آمریکا پیش برود و بساط فرمانروائی خود را برچیند. خطر در این است که آخوند‌ها و فرماندهان سپاه همچنان خودشان را درباره ناتوانی و گرفتاری آمریکا دلخوش کنند. خطر دیگر آن است که داستان چلبی تکرار شود و ایرانیان این تصور را به باز‌های امریکائی بدهند که‌‌ همان بس که بمب‌های آمریکا فرو ریزند و همه چیز در جایش قرار خواهد گرفت. «قانون مرفی» در جنگ از همه جا درست‌تر در می‌آید: هرچه بتواند خراب شود خراب می‌شود

وضع در ایران خوب نیست، از فشار و سرکوب و قدرت گرفتن روز افزون سپاهی ـ اطلاعاتی‌ها؛ ولی این دلیل نمی‌شود که مشکلی را که اساسا می‌باید به دست خود ما برطرف شود به بمب افکن‌های آمریکا واگذاریم و دلیل بیاوریم که اگر امروز بمب معمولی بکار نبرند فردا بمب اتمی ‌خواهد انداخت. این استدلال را حتا از جنگ طلب‌ترین نئوکان‌های آمریکا نشنیده‌ام.

 ‌

ــ یکی از پیامدهای ناگوار تجربه تلخ انقلاب و حکومت اسلامی ‌منزوی شدن ایران در صحنه بین‌المللی و یافتن تک سیمای ضدیت با غرب و ضدیت با آمریکا و اسرائیل بوده است. امروز در پی آموختن از این تجربه، هر روز به تعداد کسانی که در مواضع ضد اسرائیلی وغرب ستیزی و آمریکا ستیزی گذشته خود تجدید نظرمی‌کنند، افزوده می‌شود. اما با توجه به اینکه اگر حمله‌ای صورت گیرد، عملاً در پوشش حمایتی کشورهای غربی ـ اگر مخالفتی هم باشد در حرف خواهد بود ـ و به سرکردگی آمریکا و به تشویق اسرائیل صورت خواهد گرفت، نگرانی از درغلطیدن دوباره در دام مواضع ضد غرب و هراس از هم سیما شدن با جمهوری اسلامی، تجدید نظر کنندگان در برابر خطر حمله را به بلاتکلیفی در غلطانده است.

 ‌

داریوش همایون ــ دشمنی کور طیف چپ و مذهبی ایران با آمریکا و اسرائیل بزرگ‌ترین عامل ائتلاف شومی‌ بود که انقلاب اسلامی ‌را به پیروزی رساند. ما هر مخالفتی با جنگ و حمله به‌ ایران داشته باشیم نمی‌باید در اردوی ارتجاع و فاشیسم و تروریسم اسلامی ‌قرار گیریم. جنگ با تروریسم اسلامی ‌جنگ ما نیز هست. این جنگی است که نخستین گلوله آن نه در مرکز بازرگانی جهانی نیویورک بلکه در سینما رکس آبادان شلیک شد. شعار‌های ضد امریکائی و ضد اسرائیلی، ما را هماوا با احمدی نژاد‌ها و بن‌لادن‌ها خواهد کرد و در هیچ شرایطی نمی‌باید به چنان دامی ‌بیفتیم. یک سخن ما با آن کشور‌ها می‌باید همین باشد که کاری نکنید که تنها ملتی که در خاورمیانه و میان مسلمانان دوست شماست به دشمنان بپیوندد.

 ‌

ــ آیا راه جدی جلو گیری از هر گونه راه‌حل نظامی علیه ایران از مسیر مبارزه با حکومت اسلامی‌ نمی‌گذرد؟

 ‌

داریوش همایون ــ مبارزه با جمهوری اسلامی‌ همواره و مستقل از هر دلیلی لازم است زیرا مشکل ما با آن مشکل وجودی است. سراپای این حکومت و جهان‌بینی با مردمی‌ که می‌خواهند در جهان آدمیان بسربرند در جنگ است. مخالفت با برنامه اتمی ‌رژیم و روشن کردن افکار عمومی ‌که آن‌ها بمب را نه برای ایران ـ که هیچ نیازی به آن ندارد ـ بلکه برای تضمین ماندگاری خود می‌خواهند، وظیفه ماست و در جلوگیری از جنگ نیز بی‌اثر نخواهد بود زیرا پشتیبانی مردم از این برنامه آخوند‌ها و فرماندهان سپاه را دلگرم‌تر می‌سازد. شک نیست که تا این رژیم هست هر روز خطر تازه‌ای ایران را تهدید خواهد کرد.

 ‌

ــ نگرانی جهان از وجود حکومت اسلامی ‌و تلاش‌های هسته‌ای آن را که بستر اصلی پیگیری «استراتژی جنگ» و توجیه‌گر آن است چقدر باید جدی گرفت؟ پاسخ نیروهای مخالف جمهوری اسلامی ‌و مخالف حمله نظامی‌ نسبت به این نگرانی افکار عمومی ‌جهان چه باید باشد؟ آیا گفتن اینکه ما هم با داشتن سلاح اتمی ‌جمهوری اسلامی ‌مخالفیم، رفع نگرانی می‌کند؟

 ‌

داریوش همایون ــ دنیا حق دارد نگران حکومت اسلامی‌ ونقش خرابکارانه آن باشد. ما به سهم خود می‌باید در کنار همه نیرو‌هائی که در پی جلوگیری از ماجراجوئی رژیم هستند باشیم. پشتیبانی از تحریم اقتصادی رژیم ــ که ظاهرا قرار است به سپاه پاسداران نیز گسترش یابد ــ لازم است، زیرا کارساز‌ترین جایگزین جنگ نیز بشمار می‌رود. این سخنان که دود تحریم به چشم مردم می‌رود گریز از واقعیت است. زیرا دیگر چه دودی مانده که به چشم مردم برود. با همه تحریم‌ها در دو ساله گذشته ۱۴۰ میلیارد به دست این رژیم مصرف شده است و به زندگی مردم بنگرید. از آن گذشته مگر می‌شود چنین بحران خطرناکی را بی‌هیچ هزینه‌ای فیصله داد؟ من از سهم شاخه‌های حزب مشروطه ‌ایران در کالیفرنیا در گذراندن لایحه منع سرمایه‌گزاری صندوق بازنشستگی کارکنان حکومت محلی آن ایالت در طرح‌های مربوط به جمهوری اسلامی ‌خوشحالم. در هر ایالت دیگر آمریکا که چنین ابتکاری صورت گیرد همرزمان ما آنچه بتوانند خواهند کرد.

 ‌

ــ هر قدر هم خطر حمله به ایران جدی باشد، ما هنوز در لحظه وقوع حمله نیستیم و جنگی هم درگیر نشده است. وظائف این لحظه را چه می‌دانید؟ منظور وظائف نیروهای ایرانی است که از یک سو با حل مشکل حکومت اسلامی‌ از طریق جنگ مخالفند و از سوی دیگر ریشه همه بحران را نزد این رژیم دانسته خواهان خلل و توقف مبارزه علیه آن نیستند.

 ‌

داریوش همایون ــ تشدید مبارزه با رژیم، بطوری که بخش روز افزونی از انرژی آن صرف نگهداری خودش شود از شدت ماجراجوئی‌های خارجی آن خواهد کاست و آن را در برابر فشار‌ها آسیب پذیر‌تر و برای مصالحه در بحران اتمی ‌آماده‌تر خواهد کرد. جنگ به‌ این نزدیکی‌ها نیست و فرصت برای وارد کردن همه گونه فشار بر جمهوری اسلامی‌ هست. برعکس دامن زدن به جریانات انحرافی مانند دشمنی انداختن میان «ملت» ‌های ایران با «ملت فارس» و حق تعیین سرنوشت و فدرالیسم زبانی و فراخواندن آمریکا به مداخله در ایران و زهرآگین کردن فضای مبارزه‌ای که هم اکنون بیش از اندازه زهرآگین هست بر اطمینان حکومت اسلامی ‌به بی‌اثری مخالفان و غرور دروغین سرآن رژیم خواهد افزود و ایرانیان بیدار را از آینده بیمناک خواهد کرد.

یک جبهه ضد جنگ، ضد برنامه هسته‌ای جمهوری اسلامی، و ضد تجزیه ‌ایران ــ که مانند دانه‌های زنجیر بهم پیوسته‌اند و برای دفاع از ملت ایران، آن گونه که در فراخوان تازه «تلاش» آمده، اکنون بهترین کاری است که می‌توانیم. خوشوقتم که می‌بینم فراخوان دفاع از ملت ایران بی‌پاسخ نمانده است و کوشش هماهنگ پاره‌ای شخصیت‌های سیاسی و فرهنگی کمک خواهد کرد که ابرهای تنفر قومی ‌و دروغبافی و جعل تاریخ و زبان‌شناسی از آسمان یگانگی ملی و مبارزه برای صلح و آزادی پراکنده شود.

 ‌

ــ آقای همایون با سپاس از شما

شهریور ماه ۱۳۸۶

علت و پیامد جنگ را نباید دور زد

بخش ۱

             ایران ماهیت برتر

 ‌

علت و پیامد جنگ را نباید دور زد

 ‌

ــ در برخورد به خطر حمله نظامی ‌به ایران ما شاهد برجسته شدن دو شعار مختلف در درون مخالفین حکومت اسلامی‌ هستیم. آیا این مسئله نمودی از ادامه‌‌ همان پراکندگی مزمن در عمل است، یا اینکه شعار‌های «پیوستن به جبهه صلح و دمکراسی» و شعار «نه جنگ، نه جمهوری اسلامی، نه تجزیه ایران» زبان‌های گوناگونی در مخالفت با یک خطر یگانه‌اند؟ اگر نشانه پراکندگی است، بازتاب آن در ارزیابی از مخالفین حکومت اسلامی‌ و صفبندیشان بر علیه حمله نظامی ‌چه خواهد بود؟

 ‌

داریوش همایون ــ از نظر مخالفت با جنگ و آگاهی از مخاطرات بزرگ آن هردو شعار سودمندند. ایرانیان هوادار جنگ کم نیستند. در میان سازمان‌های قومی، پاره‌ای آشکارا و پاره‌ای نه چندان آشکارا آمریکائیان را تشویق می‌کنند و اطمینان می‌دهند که میلیون‌ها تن از اقوام «زیر ستم ملی» به پیشباز آنان خواهند رفت. بسیاری ایرانیان در ناامیدی و درماندگی خود چاره‌ای جز مداخله مسلحانه آمریکا نمی‌بینند ــ مگر آن‌ها بتوانند کشور را از حکومت آخوندی – سپاهی آزاد کنند. یک دسته سیاستگران ایرانی نیز از دو سه سالی پیش فعالانه برای کشاندن پای ارتش آمریکا به‌ایران می‌کوشند. رهائی ملی با مداخله نظامی ‌بیگانه پیشینه دراز دارد. در کامبوج سرانجام نیرو‌های ویتنام حکومت ترور «خمر سرخ» را سرنگون کردند. در آفریقا نیز بار‌ها هجوم سربازان همسایه به حکومت‌هائی مانند ایدی امین یا به هرج و مرج مطلق پایان داده است. ایران البته تفاوت‌های بزرگ دارد.

بیدارکردن افکار عمومی ‌ایرانیان بر پیامدهای مرگبار حمله‌ای که بجای رهائی ملی، نابودی ایران را می‌تواند با خود بیاورد خدمتی است ــ زیر هر شعاری باشد. اما اگر چنانکه تاکنون بوده است، ملاحظات سیاسی دست بالا را پیدا کند و امری مانند دفاع از ملت ایران نیز به ژرف‌تر کردن شکاف میان مخالفان رژیم بینجامد ناچار بی‌اعتبار‌تر ساختن عمومی ‌مخالفان را بدنبال خواهد آورد. هیچ چیز در دنیا نیست که بتواند آن‌ها را در کنار هم نگهدارد؟

این ملاحظات سیاسی از هر گوشه پدیدار و بسیج افکار عمومی‌ از همین آغاز کار دشوار‌تر شده است. گروه‌هائی در مخالفت با جنگ فرصتی برای به رشته درآوردن هواداران پراکنده خود جستجو می‌کنند که اشکالی در آن نیست. اشکال در این است که اگر ما تاکید را به امید گردآوردن شمار هرچه بیشتر بر جاهای درست نگذاریم نه می‌توانیم پیام ضد جنگ را چنانکه می‌باید پیش ببریم، نه با خطرات واقعی که ملت ما را تهدید می‌کند روبرو شویم، و نه آن بی‌شماران پراکنده به رشته در خواهند آمد. مسئله اصلی این است که موقعیت را می‌باید به درستی شناخت و به بیان آورد. آنگاه ‌اندیشه روشن و زبان درست کار خودش را خواهد کرد. کم و کاستی مانند همیشه از تعریف آغاز می‌شود. می‌باید نخست موقعیت را چنانکه هست و‌‌ رها از ملاحظات سیاسی تعریف کنیم. (در جهان سیاست‌های تبعیدی، در هزاران فرسنگی میدان اصلی سیاست و قدرت، این گونه «ملاحظات سیاسی» را می‌باید بیشتر به معنی سیاستبازی گرفت. هنگامی‌که نبرد‌ها توفان‌هائی در فنجان چای، و پیروزی‌ها و شکست‌ها «ترافالگار»‌هائی در‌‌ همان فنجان‌ها هستند از چه سیاستی سخن می‌گویند؟)

 ‌‌

ــ شما در سخنان خود در میزگرد تلاش از برجسته ساختن شعار «نه جنگ، نه جمهوری اسلامی، نه تجزیه ایران» حمایت کردید. چرا فکر می‌کنید؛ ارائه سیمای واقعی اپوزیسیون ایرانی مخالف حمله نظامی ‌در شرایط کنونی و در مخالفت با خطراتی که کشور را تهدید می‌کنند، نه در طرح شعار صلح خواهی و دمکراسی خواهی، بلکه در «نه جنگ، نه جمهوری اسلامی ‌و نه تجزیه ایران» قرار دارد؟

 ‌

داریوش همایون ــ پاسخ به‌‌ همان تعریف درست موقعیت بر می‌گردد. چرا ما با بحرانی روبرو شده‌ایم که در ایران بیشتر و در بیرون کمتر مردم را در نگرانی روزافزون انداخته است؟ بحران از پنج سال پیش بالا گرفت، از هنگامی ‌که اسرائیلیان به ابعاد برنامه بمب اتمی‌ جمهوری اسلامی ‌زیر سرپوش «حق مسلم انرژی اتمی» پی‌بردند و خواستند آن را توسط خود ایرانیان انتشار دهند و داوطلبان همیشگی هر خدمت را در مجاهدین خلق یافتند. آن آگاهی سپس بار‌ها از سوی خود مقامات رژیم تایید شد که در مسابقه‌ای برای پیش افتادن از یکدیگر لاف زدند که هژده سال جهان را فریب داده‌اند. در این سال‌ها سران رژیم هیچ فرصتی را برای ترساندن بیشتر جهانیان از مقاصد واقعی خود از دست نگذاشته‌اند و آمریکا و اسرائیل را که‌ اندک اندک از تنهائی درمی‌آیند به ضرورت جلوگیری از این برنامه به هر وسیله متقاعد ساخته‌اند.

تا برنامه بمب اتمی ‌از پرده بدر نیفتاده بود اقدامات تروریستی روزافزون جمهوری اسلامی، از لبنان تا کنیا و یمن و عربستان سعودی، برضد آمریکا محافلی را در آن کشور به ‌اندیشه گوشمال دادن رژیم اسلامی ‌می‌انداخت ولی حکومت کلینتون در مسائل امنیت ملی از اقدامات نمادین و گریز از برابر هر دشواری جدی فرا‌تر نمی‌رفت. حکومت بوش دوم نیز از‌‌ همان آغاز کارش با طالبان و صدام حسین درافتاد و حتا از فرصتی که سرنگونی آسان طالبان برای رسیدن به تفاهم با جمهوری اسلامی‌ به لرزه هراس افتاده، پیش آورد بهره‌ای نگرفت. فرو رفتن پای آمریکا در عراق و تا اندازه‌ای در افغانستان نه تنها هراس حکومت آخوند ـ سپاهی را ریخت بلکه فرصتی داد که ضربات سخت‌تری به نیروهای آمریکائی بزند. اکنون کار به جائی رسیده است که آمریکائیان دولت ایران را دشمن خونین خود می‌شمارند و اسرائیلیان به آن به دیده دشمن وجودی خود می‌نگرند و در اروپا به درجات گوناگون جمهوری اسلامی ‌اتمی ‌را ناپذیرفتنی می‌شمارند.

گزینه جنگ را سیاست‌های حکومت اسلامی ‌و به ویژه برنامه بمب اتمی ‌روی میز‌ها گذاشته است و سرسختی در آن سیاست‌ها اجتناب ناپذیر خواهد کرد. ما نمی‌توانیم با جنگ مخالفت کنیم و به جمهوری اسلامی‌ عامل اصلی جنگ کاری نداشته باشیم. هیچ مقام مسئولی را در واشینگتن نمی‌توان یافت که از هزینه‌های سنگین درهم کوبیدن ایران برای آمریکا ناآگاه باشد. از نئوکان‌ها گذشته هر مقام بالای حکومتی در آن کشور ترجیح می‌دهد که مشکل از راه دیپلماسی برطرف شود. آمریکای هم اکنون درگیر دو جنگ، با آمریکای نخستین سال‌های پس از یازده سپتامبر تفاوت کرده است. ولی نه به‌ این معنی که توانائی و حتا اراده دست زدن به جنگ دیگری را ندارد. آخوند‌ها و سرکردگان سپاه اگر این را نفهمند و همچنان خود را فریب دهند روزهای سیاهی در پیش خواهند داشت. ملت ایران که برایشان اهمیتی ندارد.

پس از علت جنگ به پیامد‌هایش می‌رسیم که انگیزه اصلی ما در مخالفت با جنگ است. با جنگی که پیامد‌های بدی نداشته باشد به دشواری می‌توان مخالفت ورزید. پیامد مسلم جنگ درهم شکستن ماشین حکومتی ــ اگر چه موقتی ــ در بد‌ترین حالت‌ها برای کشور به معنی ویرانی‌ها و تلفات هولناک خواهد بود. در چنان شرایطی یکی از نخستین احتمالات، سرازیر شدن نیروهائی است که در این چند ساله در همسایگی ایران آماده شده‌اند و بنا بر پاره‌ای گزارش‌ها هم اکنون به آن‌ها پول و سلاح و آموزش می‌دهند. همراه آن‌ها گروه‌های مسلح بیرون از شماری خواهند بود که از هر گوشه سربلند خواهند کرد و تکه‌ای از پیکر میهن را برای خود خواهند خواست و با دیگران به زدوخورد برخواهند خاست.

خطر تجزیه ‌ایران در صورت جنگ، خیال‌پردازی نیست. هر نیروی خارجی که به ‌ایران بتازد از همکاری گروه‌های بزرگی که می‌خواهند در خدمتش باشند استقبال خواهد کرد و بهره برداری از «نقاط ضعف جمهوری اسلامی‌ در استان‌های مرزی ایران» بار‌ها در طرح‌هائی که برای جنگ می‌ریزند و به رسانه‌ها نشت می‌کند آمده است. خود آن گروه‌ها نیز با نزدیک‌تر شدن دورنمای جنگ از آنچه در دل دارند بی‌پروا‌تر سخن می‌گویند. جمهوری اسلامی ‌همان گونه که علت اصلی جنگ است، مسئول پیامدهای آن نیز هست. در سی سال گذشته چنان شیرازه ‌این کشور را از هم گسسته‌اند و چنان آتشفشانی از خشم و کین و بیزاری راست کرده‌اند که منتظر کمترین فرصت برای انفجار است.

ما صرفا با صلح و دمکراسی نه به علت و نه به پیامد جنگ می‌توانیم بپردازیم. مبارزه با جمهوری اسلامی ‌و برنامه اتمی ‌آن و برپاساختن صفی استوار در دفاع از یکپارچگی ملی و سرزمینی ایران (یک کشور یک ملت) در مخالفت با جنگ به صلح و دمکراسی کمک می‌کند. صلح و دمکراسی مسئله اصلی فوری را دور می‌زند.

 ‌

ــ اجازه دهید بخش دوم پرسش اول را با تمرکز بر عامل اصلی گزینه نظامی، یعنی تلاش‌های حکومت اسلامی ‌در دستیابی به تسلیحات هسته‌ای، از زاویه دیگری مطرح کنیم: اگر برنامه تحریم‌ها بتواند مقاومت رژیم اسلامی ‌در تلاش‌های اتمی ‌آن را درهم شکسته و مانع حمله به ایران و درگیر شدن جنگ دیگری در منطقه شود، یا اگر سازشی میان روسیه و آمریکا و دادن امتیازاتی به ایران با پادرمیانی روسیه بتواند، موضوع حمله به ایران را منتفی سازد، پس چه فرقی می‌کند که مخالفین حکومت اسلامی، موافق حمله به ایران باشند یا نه، و در مخالفت با حمله نظامی‌ موافق این یا آن راهکار باشند؟ در همه این معادلات و معاملات در سطح بین‌المللی و در دست نیروهای قدرتمند جهانی چه جای نقش آفرینی ماست، که با این آشفتگی در شعار و در درون صفوف خود از عهده آن نیز در عمل برنمی‌آئیم؟

 ‌

داریوش همایون ــ اگر امور انسانی چنانکه مسلمانان باورمند می‌گویند در دست تقدیر و قضا می‌بود البته هیچ چیز تفاوت نمی‌کرد چنانکه در جامعه‌های اسلامی ‌هزار سالی نکرد و در بیشتر آن‌ها اگر زور مدرنیته نباشد همچنان نخواهد کرد. اما هیچ جبر و تقدیری، سرنوشت از پیش رقم زده‌ای، چه در تاریخ و چه در زندگی انسان راه ندارد. انسان موجودی آفرینشگر است، می‌تواند خود و پیرامونش را چنان دگرگون سازد که بازشناخته نشود. این آرزوی ماست که باز ایستادن برنامه بمب اتمی ‌هر چند با میانجیگری روسیه ــ‌‌ همان روسیه که دویست سال می‌شناختیم ــ به خطر جنگ پایان دهد؛ ولی هیچ مسلم نیست. کار سیاسی به معنی واقعی آن و نه مسابقه‌های میان تهی برای پیش افتادن در میدانی که نیست، رفتن به دل مسائل جامعه است، روشن کردن تیرگی‌هائی است که، از روی عادت، مانند نورافکن نابینا کننده بر چشمان، کار می‌کند ــ مردمان آن تیرگی‌ها را روشنی می‌بینند.

جنگ درگیرد یا نگیرد ما می‌باید آنچه را که به مصلحت این سرزمین و مردم آن است، از جمله مردمی ‌که هنوز به جهان نیامده‌اند، انجام دهیم. این بحث‌ها دست کم نشان می‌دهد که مسئله چیست و افراد کیستند. اما کوشش‌های ما بیهوده نخواهد بود. ما می‌توانیم ایرانیانی را که از گمراهی، ناسیونالیسم را در ارتباط با بمب اتمی ‌ایرانی می‌شناسند یا از درماندگی، چشم به سربازان آمریکائی دوخته‌اند بر مخاطرات چنین طرز تفکر‌هائی بیدار کنیم؛ می‌توانیم دست چلبی‌هائی را که در وسوسه آمریکائیان خام طمع می‌کوشند باز کنیم؛ می‌توانیم دیوار بلندی را که ‌این ملت در برابر تجزیه‌طلبان خواهد کشید به آنان نشان دهیم. می‌توانیم بر پیامد‌های هر اشتباه حساب در هر جا انگشت بگذاریم.

 ‌

ــ زمان زیادی صرف گردید تا از طریق نوشته‌ها و گفته‌های فراوان افراد اندکی، از جمله و بیشتر از همه توسط شما، توجه ایرانیان به ابعاد خطر یک حمله نظامی ‌به ایران و پیامد‌های اجتناب ناپذیر آن جلب و ضرورت مخالفت با این حمله برجسته شود. در این تلاش ما شاهد فشار‌ها و حملات وسیعی علیه این افراد، بویژه علیه شما، بوده‌ایم. البته از سوی کسانی که پنهان و آشکار دستیابی به اهداف خود را از طریق یک حمله نظامی ‌به ایران نزدیک‌تر می‌دیدند. اما امروز که ظاهراً صف گسترده‌ای در میان مخالفین حکومت اسلامی‌ علیه حمله به ایران وجود دارد، آن فشار‌ها و حملات نه تنها همچنان ادامه دارد، بلکه به یاری نیروهائی در درون صف مخالفت با حمله نظامی ‌افزایش نیز یافته است. علت را خود شما چگونه ارزیابی می‌کنید؟

 ‌

داریوش همایون ــ اینهمه از‌‌ همان روحیه ‌ایلی و خودی و غیر خودی است که هنوز مدرن‌ترین بخش‌های جامعه را‌‌ رها نکرده است. جامعه ایلی دنبال تفاوت‌هاست، جامعه مدرن دنبال همرائی ــ توافق بر سر آنچه مشترک است و تفاهم درباره آنچه نیست. برای بسیاری سیاسیکاران وطنی هیچ همفکری به‌اندازه کافی خوب نیست و پس از هر توافقی می‌باید راهی برای جدا شدن یافت. من هیچ نگران کوشش‌هائی که برای قرار دادن شعار و برپاداشتن جبهه صلح و دمکراسی می‌شود نیستم. تا اندازه معینی همه ‌این کوشش‌ها سودمند است؛ هر جا هم به اصل موضوع آسیب بزند ــ در آنجا که به هشیاری بر خطر برنامه اتمی ‌و بر گرایش‌های تجزیه‌طلبانه ارتباط دارد به دلیل نابسنده بودن آن شعار به آسانی می‌توان با روشنگری دوستانه فضا را درست کرد.

اگر بد‌ترین کابوس ما روی دهد اکثریت بزرگ این سروران نه تنها به ما خواهند پیوست احتمالا دعوی پیشگامی ‌نیز خواهند کرد که مسئله‌ای نیست و از عوارض‌‌ همان فنجان چای است. اطمینان دارم هنگامی‌ که لحظه گزینش تلخ نهائی برسد ــ که هر چه می‌کنیم برای آن است که هرگز نرسد ــ کمتر کسی تردید خواهد کرد که در جبهه دفاع از استقلال و یکپارچگی ایران، صرفنظر از آنکه چه نیروهائی در آن جبهه‌اند، بایستد. درباب حملات به من، دوستان و نیکخواهان در پنج دهه گذشته به ‌اندازه‌ای مرا به سبب گفتن زودهنگام (پیش از موقع) خلاف سیاست و مد روز، نواخته‌اند که چندان حس نمی‌کنم و گاهی نیاز به‌این یادآوری‌ها دارم.

 ‌

ــ بسیاری از مخالفین حمله نظامی ‌به ایران، تجزیه خاک کشور را از پیامدهای تردید‌ناپذیر این حمله می‌دانند. با وجود این با نیروهای سیاسی که در انتظار حمله و بهره‌برداری از پیامد‌های آن نشسته‌اند، برخورد قاطعی نمی‌شود. آیا به این دلیل است که اگر حمله‌ای به ایران صورت نگیرد، خطر تلاش‌های جدائی‌خواهانه منتفی خواهد بود؟

 ‌

داریوش همایون ــ یکی از تجملات فضای کوچک و نامربوط تبعیدی ــ نامربوط به آن توده عظیم انسانی درگیر هر روزه ــ آن است که می‌شود معیار‌های مضاعف داشت. می‌شود در جاهائی بزرگ‌ترین را ندیده گرفت و در جاهائی خرد‌ترین را بزرگ کرد. سبب آن است که تبعیدیان با کمترین بازتاب سروکار دارند و بهای چندانی نیز نمی‌پردازند. اما تلاش‌های جدائی افکنانه را در همه حال می‌باید جدی گرفت و امیدوار بود که کوشندگان هرچه بیشتری جدی بگیرند. گروه‌هائی هستند که قدرت خود را در همراهی با نیروهای جدائی‌خواه می‌بینند ولی با گذشت زمان خواهند دید که چه بهای سنگینی در افکار عمومی ‌ایرانیان می‌پردازند. آن‌ها هم که می‌پندارند با چشم‌پوشی و آسانگیری خواهند توانست سازمان‌های قومگرا و ملت‌ساز را تعدیل کنند به بیهودگی این رویکرد پی خواهند برد. این سازمان‌ها هم اکنون عملا بخش بزرگی از بیرونیان را از میدان مبارزه با رژیم بیرون برده‌اند و شکافی در صفوف آنان انداخته‌اند که دستگاه‌های امنیتی رژیم نتوانسته بودند. ما در این دریای مشکلات، مبارزه با کینه زبانی و قومی، و کشاکش برسر جعلیات تاریخی و برهم ریختن مفاهیم را (مثلا این ادعا که ملیت nationality صفت نیست و اسم است ــ «ملیت‌های فدرال» ــ و مفهومی ‌جز تعلق به یک ملت nation دارد،) کم نداریم.

 ‌

ــ کسانی که از نظرگاه دفاع از ملت ایران و ضرورت حفظ یکپارچگی کشور به خطر حمله نظامی ‌و تجزیه ایران می‌نگرند، امروز به آماج اصلی پیکانهای حمله نیروهای مختلفی بدل شده‌اند. برای گروه‌هائی ایستادن بر این پایگاه به منزله مخالفت با مبارزات دمکراتیک بر علیه حکومت اسلامی‌ است. آیا بازهم جبهه دمکراسی و جبهه دفاع از یکپارچگی و تمامیت کشور رودرروی یکدیگر ایستاده‌اند؟

داریوش همایون ــ دفاع از یگانگی ملت ویکپارچگی سرزمین، و از آن‌سو گرایش‌های جدائی‌خواهانه در مقوله دمکراسی نیستند. دفاع از ملت و سرزمین همواره و در هر رژیمی ‌بوده و هست، و جدائی‌خواهی در بیشتر مواقع در خدمت استبداد و جنگ بوده است. دمکراسی را ما در اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاق‌های آن و در قانون اساسی و کارکرد هر روزه دمکراسی‌های لیبرالی می‌شناسیم که دهه‌هاست در آن‌ها زندگی می‌کنیم ــ اگر تعصبات اجازه دیدنشان را بدهند. اگر سازمان‌های قومی ‌و مدافعان چپگرایشان تعریف‌های خود را دارند امر دیگری است. مبارزات دمکراتیک برضد جمهوری اسلامی ‌تا کنون از پیش کشیدن ملت‌ها یا ملیت‌های زیر ستم ملت فارس و حق تعیین سرنوشت و تکه تکه کردن ایران به نام نظام فدرال بیشتر آسیب دیده است. آن‌ها که گروه‌های قومی ‌را به همرائی بر اسناد با اعتبار جهانی فرا می‌خوانند از باور استوارشان بر دمکراسی و حقوق بشر و تعهدشان بر مبارزه با رژیم است.

ما در جبهه یک کشور یک ملت، مشکلی با جبهه دمکراسی نداریم. در ایران یکپارچه بهتر می‌توان دور از جنگ داخلی و پاکشوئی زبانی به دمکراسی رسید. در پیکار با جمهوری اسلامی ‌نیز اگر این هردو را در کنار هم بگذاریم نیروی بزرگ‌تری بسیج خواهد شد. آنهائی را که اصرار بر جدا کردن جبهه‌ها دارند می‌باید به گذر زمان گذاشت. از آنچه از درون می‌رسد زود درخواهند یافت که اولویت‌ها کدام است. پیش از آن هم فرصت کشنده دیگری ممکن است خود را عرضه دارد. ترس هر روزی من این است که دیوانگی رژیم برای بیشتر ما نیز از هر جبهه، کاسه زهر ماری را آماده کند.

ــ آقای همایون با سپاس از شما

آبان ماه ۱۳۸۶

جنگ دیگر درمیان گزیدار‌ها نیست

بخش ۱

            ایران ماهیت برتر

 ‌

جنگ دیگر درمیان گزیدار‌ها نیست

 ‌

ــ با توجه به اینکه شما یکی از سرسخت‌ترین مخالفان حمله نظامی ‌به ایران بوده‌اید، بفرمائید نقش و تأثیر انتشار گزارش ۱۶ سازمان اطلاعاتی آمریکا بر روی شما چگونه است؟ آیا از بار سنگین خاطر ناآسوده‌تان کاسته شده است؟

 ‌

داریوش همایون ــ به نظرم همه ما می‌باید آسوده خاطر‌تر باشیم. مداخله نظامی‌ آمریکا هیچ نتیجه‌ای جز فاجعه برای کشور ما نمی‌آورد، که در این بحران نشان داده شد چه جائی در گفتمان ملی ما دارد ــ بالا‌تر از همه چیز، از جمله خودمان. به نظرم اینکه فرصتی پیش آمد که بتوان نظرگاه (پرسپکتیو) نیرو‌های مخالف را عوض کرد، فرا آمد مثبتی بود. ما برای ایران مبارزه می‌کنیم نه با جمهوری اسلامی. اگر در میدان هستیم از دوستی با ایران است که موجودیت هر روزی‌اش با این رژیم تهدید می‌شود، نه دشمنی با این و آن، حتا با جمهوری اسلامی. از سوی دیگر چشم‌انداز زشت و نگران کننده مردمانی که پویش قدرت و رسیدن به بیشترینه خواست‌های خود دیدگانشان را تیره کرده است، در سرو صدای دو سه ساله گذشته پدیدار گردید. جامعه سیاسی ما در بیرون ــ در ایران که جای خود دارد ــ حقیقتا می‌باید فکری به حال خودش بکند. حتا انتظار حمله آمریکا و فرصت‌هائی که با خود خواهد آورد فضای سیاست بیرون را آلوده و ناسالم‌تر از همیشه کرد. ناگهان دیدیم که چه بسیار کسان راه به چه نشیب‌هائی می‌توانند ببرند.

 ‌

ــ آیا می‌توان گفت انتشار این گزارش امکان عملی ساختن طرح حمله نظامی ‌به ایران را از میان برده اسـت، حداقل تا زمانی که آشـکارا ثابت نشود که ایران فعالیت‌های خود را در مسیر دستیابی به سلاح اتمی ‌از سرگرفته است؟

 ‌

داریوش همایون ــ بسیار دور است که آمریکائیان باز در اندیشه دست زدن به عملیات نظامی ‌باشند. گزارش ۱۶ سازمان اطلاعاتی امریکا تا خلافش ثابت نشود علتی برای جنگ نمی‌گذارد. آمریکائیان این فرض را نیز که همه ماجرا یک دژآگاهی disinformation کار خود رژیم باشد دقیقا بررسی کرده‌اند. در کشور‌هائی مانند آمریکا اطلاعات در این معنی بجای intelligence بکار می‌رود و مانند اطلاعات و امنیت کشور نیست که بتواند بی‌آن عنصر حیاتی نیز عمل کند. چنانکه در گزارش‌ها به تفصیل آمده است آمریکائیان با شنود گفتگو‌های مقامات بالای سپاهی و سیاسی به این آگاهی‌ها دست یافته‌اند و باز چنانکه خود گفته‌اند رخنه‌هائی در این دستگاه‌ها کرده‌اند و کسانی را از پشت‌کردگان به رژیم در کنار خود دارند. جنگ تا آینده قابل پیش‌بینی در میان گزیدار option‌ها نخواهد بود. نبرد البته در جبهه دیپلماتیک و اقتصادی ادامه خواهد یافت زیرا رژیم اسلامی‌هر‌گاه بخواهد برنامه تولید بمب را ازسر خواهد گرفت.

 ‌

ــ اگر چنین فعالیت‌هائی اساساً از سال ۲۰۰۳ و تحت تأثیر اشغال عراق و از هراس حضور نیروهای نظامی ‌آمریکائی‌ و متحدینشان در گرداگرد ایران متوقف شده بود، به چه دلیل حکومت اسلامی‌، چه در دولت خاتمی‌ و چه احمدی‌نژاد پرده از مخفی کاری‌های خود پس نزدند؟ آیا چنین رفتاری سودی به حال کشور داشت؟ مسئول اخلاقی تاوان حاصله از بایکوت‌های اقتصادی بر کشور و مردم‌مان کیست؟ آمریکائی‌ها که با استدلالی غیرواقعی بر طبل جنگ کوفتند و زمینه بایکوت‌ها را فراهم ساختند؟ یا جمهوری اسلامی ‌با مواضع تند و تحریک کننده و بی‌اعتنائی به مقررات و خواست بین‌المللی؟

 ‌

داریوش همایون ــ حق با شماست و تاریخ ۲۰۰۳ بسیار پر معنی است. آمریکا در آن سال به عراق تاخت. روشن است که سران حکومت اسلامی ‌هراسان از مقاصد آمریکا خواسته بودند بهانه را از آن کشور بگیرند. گذشته از این چنانکه روس‌ها ‌گاه و بیگاه یادآور شده‌اند ایران با چنین حکومت و دستگاه اداری و در شرایط تحریم بین‌المللی در وضعی نیست که چنین برنامه‌ای را به آسانی اجرا کند. احتمالا مشکلات عملی نیز سهم خود را داشته‌اند و تصمیم به باز ایستاندن برنامه را آسان‌تر کرده‌اند.

اینکه چرا موضوع را پنهان نگهداشتند و اگر از پرده بیرون نیفتاده بود همچنان نگه می‌داشتند، دو توضیح می‌تواند داشته باشد. نخست، عادت آنهاست به لاف زدن و‌ترساندن دیگران مانند ادعای ساختن هلیکوپتر و زیردریائی و موشک قاره‌پیما و کشف داروی بیماری‌های سخت ــ نمی‌باید سطح فرهنگی گروه فرمامروای ایران را فراموش کرد. دوم، و علاوه بر آن، یک بازی پیچیده دیپلوماتیک که کره شمالی، نمونه کار سران رژیم اسلامی، با استادی اجرا کرد. مانند نمونه کره شمالی، دامن زدن به بحران اتمی ‌و رفتن تا لبه پرتگاه، زمینه معامله با آمریکا را برای رژیم مساعد‌تر کرده است. جمهوری اسلامی ‌در یک دو سال گذشته نه تنها کشور را زیر تحریم‌های سنگین و پرهزینه برد بلکه «ریسک» حمله ناگهانی آمریکا را نیز گرفت ولی فضای سیاسی و روان‌شناسی را در آمریکا به سود یک معامله کلی گردانید که از خطر آمریکا برای موجودیت آن خواهد کاست. به عین همچنانکه کره شمالی. البته این اطمینان را هم داشتند که هر لحظه می‌توانند فیوز انفجار را بکشند چنانکه اکنون کشیده شده است.

 ‌

ــ شما با اینکه روشن‌ترین و سخت‌ترین موضع را در هشدار و مخالفت با طرح حمله نظامی ‌به ایران اتخاذ کردید، اما درعمل فشار بر روی حکومت اسلامی ‌در این بحران را کمرنگ نکردید. اساساً درآمیختن مبارزات داخلی با حکومت اسلامی‌ با بحران‌های بین‌المللیِ این رژیم چه محدودیت‌ها و مرزهائی دارد؟

 ‌

همایون ــ گمان می‌کنم یکی از غیر ایرانی‌ترین عادت‌های من جدا کردن امور از یکدیگر و گذاشتن هر چیز به جای خودش است. علت این است که به نظر من عواطف را باید تا آنجا که می‌توان در قلمرو خصوصی قرار داد (برخلاف اندیشه‌ها که جایشان هر چه بیشتر در قلمرو عمومی ‌است.) مهر و کین نمی‌باید جای اصول را در عمل سیاسی بگیرد. اینکه ما در عین دشمنی با جمهوری اسلامی‌ــ که تنها دشمنی است که می‌باید داشته باشیم ــ در شرایط معین و هنگامی‌ که هیچ راه دیگری برای دفاع از ایران نباشد، ناگزیر و موقتا در کنار آن قرار خواهیم گرفت‌‌ همان اندازه منطقی است یعنی با اصول ما می‌خواند، که مخالفت همزمان با جنگ و تاکید بر مسئولیت منحصر جمهوری اسلامی ‌در جنگ، اگر روی دهد. هیچ چیز گمراه‌تر از تلاش‌های کسانی نبود که خواستند از جنگ ستیزی ایرانیان برای پاک کردن حساب کهنه‌های جنگ سرد بهره‌برداری کنند و کین پدرکشتگی را بخواهند.

ایستادن در برابر آمریکا در صورت حمله به ایران دلیل نمی‌شود که ما نظرمان را به جمهوری اسلامی ‌یا ‌تروریسم اسلامی ‌تغییر دهیم. دشمن دشمن من می‌تواند از او بسیار بد‌تر باشد. مشکل ما با آمریکا سیاسی می‌بود ــ اگر مداخله نظامی ‌اصلا صورت می‌گرفت ــ ولی با جمهوری اسلامی ‌و بنیادگرائی و‌تروریسم اسلامی‌ مشکل وجودی existential  داریم. هر چیز در جای خودش ــ که البته نیاز به روشن و ثابت بودن اصول و مرتب کردن اولویت‌ها دارد.

در پیـوستن و درآمیختن مبارزه برضـد رژیم با تحولات بین‌المللی اگر از حدود لازم تاکتیکی درگذرد کارش به syndrome  چلبی می‌کشد که در عراق نمایش خود را داد و در ایران نیز پیروانی یافت که خوشبختانه، برای خودشان نیز، فرصت چندان نیافتند.

 ‌

ــ در بحث‌های نیروهای سیاسی که پس از انتشار این گزارش، در آن مسئله انتخابات در پیش روی مجلس، دست بالا را گرفته است، استدلالی در جهت توصیه به شرکت در این انتخابات می‌شود، با این مضمون که این دولت احمدی‌نژاد بوده و هست که کشور را تا مرزهای فاجعه بزرگ جنگ کشاند، انتخاب جناح حامی ‌وی و کسب مجدد اکثریت در مجلس نه تنها شرایط ادامه‌‌ همان سیاست‌ها را فراهم می‌کند، بلکه ممکن است آن‌ها را در پیشبرد سیاست تحریک‌های بین‌المللی پافشار‌تر سازد. آیا با نگاه از این زاویه نباید همگی برویم و در انتخابات مجلس شرکت کنیم؟

 ‌

داریوش همایون ــ تحلیل نیروهای سیاسی درباره مخاطراتی که هر پیروزی احمدی‌نژاد برای ایران دارد درست است. اما اینکه همگی در انتخابات شرکت کنیم نیازمند شکافتن است. در انتخابات یک واقعیت مهم این است که ما در بیرون، شرکت کنندگان نیستیم؛ ما اگر بتوانیم روشنگرانیم. انتخابات آینده مجلس میدان نبرد دو اردوی بزرگ رقیب در رژیم است، که یکی زورمند‌تر از دیگری است ولی هردو در درون خود پراکنده‌اند و با آنکه در آن انتخابات همه چیز امکان دارد هیچ چیز مسلم نیست ــ مانند وضع در خود ایران بطور کلی. ما هیچ دستی در این انتخابات نداریم و تنها می‌توانیم مردم را به رای دادن یا ندادن تشویق کنیم. اما تصور نمی‌کنم مردم نیازی به دستور ما داشته باشند و هر کس و هر گروه چنانکه خود می‌اندیشد، یا بیشتر احساس می‌کند، رفتار خواهد کرد. احساس من این است که بیشتر مردم، چه آن‌ها که رای خواهند داد و چه دیگران، ‌ترجیح می‌دهند گروه کم خطر‌تری برنده شود.

از نگاه ما پناه بردن از رفسنجانی به احمدی‌نژاد و از او باز به رفسنجانی و آن‌ها که زیر سایه خود گرفته است گزینشی غم‌انگیز است که هیچ اجباری بدان نداریم.

 ‌

ــ شما در جائی اعلام داشته‌اید که انتخابات در راه کمتر از همیشه با آزادی سروکار دارد. آیا این موضع به معنای ‌تردید در مفید بودن کوشش‌هائی است که برخی از تلاشگران راه آزادی در داخل می‌کنند؟

 ‌

داریوش همایون ــ من زمانی درباره انتخابات جمهوری اسلامی ‌از دوم خرداد به بعد اصطلاح نه آزاد نه بی‌معنی را به کار بردم. انتخابات آینده به نظر می‌رسد کمتر از همه ده ساله گذشته آزاد و شاید بیشتر از همه آن‌ها با معنی و دارای پیامد‌های تعیین کننده باشد. کسانی را که در ایران نیروی خود را گذاشته‌اند که هر چه را می‌توانند در این انتخابات نجات دهند نمی‌باید ضعیف کرد. مبارزات برای آزادی انتخابات به ویژه به جائی که می‌باید رسیده است و امضا کنندگان تا پایان شرط‌های انتخابات آزاد رفته‌اند و نه هیچ امتیازی داده‌اند و نه هیچ تمایزی گذاشته‌اند. بیانیه آزادی انتخابات یک برنامه عمل نیست، که کسانی پنداشته‌اند؛ و بخشی مهم از گفتمان تکامل یابنده ملی ماست که پیوسته از جهان‌بینی آخوندی، و چپ لنینی (ساویتی) فاصله می‌گیرد. مانند فراخوان ملی رفراندم است که آن را نیز همچون طرحی که در همین رژیم با همین ویژگی‌ها اجرا شدنی است به انتقاد گرفتند.

 ‌

ــ گفته می‌شود که کوشش‌های فوق به آن درجه که در صفوف تبعیدیان جنب و جوش ایجاد کرده است، تا کنون در داخل چندان منشأ تحرکی نبوده است. علت چیست؟ با اینکه می‌دانیم باز کردن اختاپوس «دولت پادگانی ـ جمکرانی» از گرده مردم راه تنفسی را در داخل باز می‌کند؟

 ‌

همایون ــ هنوز صف بندی‌ها روشن نیست و آنچه هم که در میدان است شوری در مردم بر نمی‌انگیزد. نا‌امیدی از کمترین درجه «آزادی» هم با تهیه‌هائی که پادگانی ـ جمکرانی‌ها می‌بینند به دلسردی دامن می‌زند. ولی هنوز دیر نشده است و احتمالا بخشی از مردم به ‌اندازه کافی به هراس خواهند افتاد که اگر هم رای‌هاشان خوانده نشود مخالفتی نشان دهند. جنب و جوش‌های تبعیدیان بخشی به علت وجودی آنان بر می‌گردد؛ با اینهمه فاصله‌ها چه می‌توان کرد؟

ــ بخشی از نیروهای اپوزیسیون خارج که امید خود را از اصلاح‌طلبان داخلی بریده‌اند، «انتخابات آزاد» را یک شعار استراتژیک رسیدن به دمکراسی دانسته و معتقدند آن را نباید تنها در مقطع هر انتخابات رژیم و برای «گرم کردن تنور انتخابات» هزینه کرد، بلکه باید حرکتی گسترده و مدنی حول آن براه‌انداخت و آن را وسیله جلب افکار عمومی ‌و نهادهای‌ بین‌المللی قرار داد. آنگاه در سایه تغییر توازن نیرو‌ها رژیم روزی در ناتوانی خود تن به چنین انتخاباتی خواهد داد و زمینه تغییر قوانین نیز فراهم خواهد شد. در پرتو چنین نگاهی هم به امید برآمد چنین لحظه‌ای ما باید راه شرکت در هر انتخاباتی از سوی رژیم را درپیش گیریم. به این‌ترتیب آیا شعار «تحریم» همواره نادرست‌ترین تاکتیک است.

 ‌

داریوش همایون ــ شعار انتخابات آزاد هم مانند گران شدن نان و البته در سطحی دیگر سلاحی است که می‌باید برضد رژیم بکار رود. این به همه برداشت ما از استراتژی پیکار با رژیم بر می‌گردد. اگر مبارزه مسلحانه یا سرنگونی به زور آمریکا نیست ناچار هر تحولی در شرایط سیاسی و بین‌المللی، هر موضوع نارضائی عمومی، هر شکافی میان مردم و حکومت و در خود حکومت عاملی در پیکار است و هر نیروی اجتماعی، حتا بخش‌های معینی از رژیم در شرایط ویژه بخشی از استراتژی خواهند بود. انتخابات به ویژه در دستگاه حکومتی چند قطبی جمهوری اسلامی ‌امری نیست که بتوان چشم پوشی کرد. هر انتخابات ده ساله گذشته تغییرات مهم در موازنه نیرو‌ها در حکومت داده است. مردم نقشی چندان بیش از بادسنج ندارند؛ ولی رویکردشان به انتخابات بر جناح‌های حکومت تاثیر می‌گذارد. در سوریه یا چین انتخابات چنین ویژگی‌هائی ندارد و کار مخالفان آسان‌تر و امیدشان کمتر است.

تا هنگامی‌که نیرو‌های مخالف جمهوری اسلامی ‌نتوانسته‌اند تظاهرات و اعتصابات سرتاسری سازمان دهند تکرار شعار انتخابات آزاد نیست، این پرسش را برای مردم پیش می‌آورد که جز نه گفتن چه دارند؟ اما وظیفه ما در بیرون گرم کردن تنور انتخابات هم نیست. می‌باید از بازی شرکت و تحریم بیرون آمد. تا آنجا که به مردم ارتباط دارد می‌خواهند بدانند شرکت یا تحریم برای آن‌ها چه دارد و در صورت شرکت چه گزینشی بهتر است. اگر ما بتوانیم به مردم تا این اندازه کمک کنیم نمی‌باید از بیم حملات خوش‌نشینان بیرون دم درکشیم.

 ‌

ــ شاید در این زمان مقایسه‌ای میان شعار «رفراندوم» ـ آن گونه که در بیانیه فراخوان ملی رفراندم» آمد ـ که شما یکی از مدافعان پایدار آن بوده و هستید، و شعار «انتخابات آزاد» کمک کننده باشد. آیا این دو شعار با هم متفاوتند؟ نقطه تلاقی این دو شعار یا راه رسیدن نیروهای مدافع آن‌ها کدامست؟

 ‌

داریوش همایون ــ همانندی‌ها میان این دو شعار کم نیست. هردو از ایران می‌آیند، و از سوی کسانی، که عموما پیشینه انقلابی دارند. هردو از بنیاد با جمهوری اسلامی‌ در تضاد، و خواهان راهکاری برای تغییر وضع موجود به شیوه مسالمت‌آمیز و به دور از هرج و مرج و خشونت هستند. هردو نه تنها از ولایت فقیه بلکه از دسته چاقوی ملی مذهبی‌اش نیز، بیرون زده‌اند و هیچ تفاوتی میان ایرانیان نمی‌بینند. (بازرگان خیال می‌کرد او چاقوی بی‌دسته خمینی است.) هر دو اگر عمل شوند چیزی از جمهوری اسلامی‌ نخواهد ماند. این شعار‌ها را نمی‌باید به دلیل اینکه با بودن جمهوری اسلامی ‌بختی ندارند کوچک شمرد؛ مگر سرنگون کردن رژیم آسان بوده است که اینهمه شعارش را می‌دهند؟ فراخوان ملی رفراندم جنبشی بود که دور از ایران نمی‌توانست به درازا بکشد و زمانش گذشت. انتخابات آزاد جنبش هم نیست. ولی ساعت هردو خواهد رسید. ما به این کوشش‌ها و ابتکارات می‌باید به عنوان سنگ‌های راهشمار مسیر دمکراسی لیبرال ایران بنگریم. اینهمه بخشی از آن گفتمان پایه است که ‌اندک اندک یک جریان اصلی سیاسی می‌شود. از جنبش مشروطه به بعد ما چنین پدیده‌ای را ندیده‌ایم. همرای شدن گرایش‌های سیاسی مخالف یکدیکر بر گفتمانی که جامعه ما را در صف بهترین‌ها در جهان خواهد آورد.

 ‌

ــ آقای همایون با سپاس فراوان از شما

دی ماه ۱۳۸۶

بازگشت به شرایط پیش از گزارش سازمان‌های اطلاعاتی آمریکا

بخش ۱

           ایران ماهیت برتر

 ‌

بازگشت به شرایط پیش از گزارش سازمان‌های اطلاعاتی آمریکا

 ‌

ــ پس از انتشار گزارش سازمان‌های امنیتی آمریکا مدتی تکیه بر حمله نظامی ‌به عنوان گزینه دم‌دست تا حدودی کاهش یافت. اما اخبار جدید از تغییر و تحولات منطقه حکایت از وضعیت دیگری دارد. ارزیابی شما از وضعیت کنونی و ابعاد خطر حمله به ایران چیست؟

 ‌

داریوش همایون ــ گزارش سازمان‌های اطلاعاتی امریکا آشکارا برای کاهش بحران و خطر جنگ انتشار یافت. نکته اساسی گزارش آن بود که جمهوری اسلامی ‌از ۲۰۰۳ برنامه مسلح کردن موشک‌ها به کلاهک اتمی ‌را که قدرتش را هم نداشت متوقف کرده است. اما گزارش نمی‌گفت که رژیم اسلامی ‌از برنامه بمب اتمی‌ نیز دست برداشته است. پس از انتشار گزارش می‌شد انتظار داشت که زمینه برای گفتگوی آمریکا و رژیم اسلامی ‌آماده شود ولی در عوض اقدامات تحریک‌آمیز رژیم شدت بیشتر گرفت ــ تازه‌ترین‌ش بازدید رئیس جمهوری اسلامی ‌و وزیر دفاع از نطنز که پس از اعلام شش هزار سانتریفوژ تازه صورت گرفت. ما اکنون به پیش از گزارش سازمان‌های اطلاعاتی امریکا بازگشته‌ایم. بویژه که آمریکائیان اسناد تازه‌ای انتشار داده‌اند که جای تردید در مقاصد و نیز پیشرفت‌های برنامه تسلیحات اتمی ‌رژیم نمی‌گذارد.

اما آن برنامه با همه اهمیت خود برای آمریکائیان و اسرائیلیان و اروپائیان تنها یک سویه (جنبه) خطر جمهوری اسلامی‌ است. دست‌های رژیم در لبنان و فلسطین و به ویژه عراق سخت در کار است. در لبنان حزب‌الله را دوباره سراپا مسلح و آماده جنگ کرده‌اند. در فلسطین می‌کوشند حماس را از روی نمونه حزب‌الله آماده جنگ کنند. به هردو سازمان تروریستی موشک‌های دور برد‌تر داده‌اند. هدف این اقـدامات بر همگان به ویژه اسـرائیلیان روشن است. درگیر کردن اسرائیل در جنگی در دو جبهه با ویرانی‌ها و تلفات بیرون از تحمل کشوری که جان هر شهروندش را ارزش می‌نهد.

از این فوری‌تر دست گشاده‌ای است که سپاه پاسداران در عراق نشان می‌دهد تا جائی که حکومت شیعی عراق را به‌‌ همان اندازه فرماندهی ارتش آمریکا در عراق به هراس انداخته است. آمریکائیان اکنون خطر جمهوری اسلامی‌ را برای خود در عراق هم‌عرض القاعده می‌دانند. سپاه المهدی مقتدا صدر که دولتی در دولت است از جمهوری اسلامی ‌سلاح و آموزش نظامی ‌می‌گیرد و آمریکائیان در هر عملیاتی بر ضد او به انبارهای تازه اسلحه که از ایران فرستاده شده است دست می‌یابند و عوامل جمهوری اسلامی‌ از جمله افسران پاسدار را دستگیر می‌کنند. در نشست مشترک نمایندگان آمریکا و عراق و جمهوری اسلامی ‌که جمهوری اسلامی ‌بر هم زد قرار بود شواهد فیزیکی مداخلات رژیم در عراق نشان داده شود.

معاون رئیس جمهوری آمریکا که سفر تازه‌ای به منطقه کرد به تازگی گفته است که سوریه تابستان داغی در پیش خواهد داشت ولی به نظر می‌رسد که موج هوای گرم در سوریه نخواهد ایستاد. وزیر دفاع و رئیس ستاد مشترک آمریکا نیز با لحنی تهدید‌آمیز به جمهوری اسلامی ‌هشدار داده‌اند؛ و هشدار‌ها با پشتوانه نظامی‌ همراه شده است. چنانکه در خبر‌ها آمده است نیروهای دریائی آمریکا و سه کشور بزرگ اروپا ناوگانی از نه ناو جنگی و چند کشتی تدارکاتی به نزدیک آبهای کرانه‌ای سوریه فرستاده‌اند. در همین حال یک ناو هواپیمابر دیگر آمریکائی ــ که تنها نیست و تا شانزده ناو جنگی و تدارکاتی و نیروبر و زیردریائی اتمی ‌نیز آن را همراهی می‌کنند ــ رو به خلیج فارس نهاده است. روشن است که می‌خواهند سوریه را وادار به جلوگیری از حزب‌الله و اگر بشود دست برداشتن از لبنان سازند و جمهوری اسلامی ‌را سر جایش بنشانند.

اگر در تهران بر این باشند که آمریکا کاری نمی‌تواند بکند و این قدرت نمائی‌ها همه برای ترساندن است اشتباه خمینی و صدام حسین را با هزینه‌های اندازه نگرفتنی برای ملت ایران تکرار خواهند کرد. نیروهای هوائی و دریائی آمریکا دست نخورده و آزاد هستند. و با دویست سیصد هواپیما که تنها به درد رژه می‌خورند و قایق‌های موتوری پاسداران نمی‌توان جلو باران موشک‌ها و بمب‌های هشیار را گرفت. موضوع عراق بسیار جدی است و هنگامی ‌که ابرقدرتی این چنین در گلزار فرو می‌رود از گشودن جبهه‌ای تازه رویگردان نخواهد بود. آخوند‌ها می‌باید ویران کردن تاسیسات اتمی ‌سوریه را در حمله هوائی اسرائیل بسیار جدی بگیرند. در آن حمله هشدارهای چندی نهفته بود.

 ‌‌

ــ تصور می‌رفت، پس از گزارش، سازمان‌های اطلاعاتی امریکا فرصتی فراهم آمده است تا این بحران خطرناک چه برای ایران و چه منطقه و جهان از طریق مذاکره و بده ـ بستان‌های دیپلماتیک برطرف گردد. این فرصت توسط کدام یک از طرفین بحران و به زیان چه کسی فوت شد؟ آیا اساساً با توجه به عمق اختلافات چنین تصوری از فرصت واقع بینانه بود؟

داریوش همایون ــ این بار جمهوری اسلامی ‌و نه آمریکای پس از شکست طالبان بود که فرصت مذاکره را به سبب غرور بیجا از دست داد. زیان فرصت از دست رفته را امریکا در عراق و جمهوری اسلامی ‌در جبهه اقتصادی و دیپلماتیک (بازیچه دست روسیه شدن) داده‌اند. ولی فرصت از دست نرفته است. به تازگی لاریجانی که به خامنه‌ای نزدیک است از سودمندی مذاکره و رابطه با آمریکا سخن گفته است. در واقع اکنون که اصلاح‌طلبان نمی‌توانند کمترین بهره از چنان مذاکراتی ببرند احتمال بیشتری برای آن می‌رود. اما رسیدن به توافق همه سویه موضوع دیگری است، از بس مسائل فراوان و ژرف است.

می‌توان تصور کرد که در راهروهای قدرت جمهوری اسلامی‌ این روز‌ها بحث برسر این مسائل سخت‌تر از همیشه درگیر است. حزب‌الله و حماس با همه سلاح‌هائی که به آن‌ها داده‌اند وزنه‌های سنگینی در یک جنگ تازه منطقه‌ای نیستند. حزب‌الله از سوئی گرفتار نیروهای سازمان ملل متحد در جنوب لبنان و از سوئی روبرو با توده لبنانیانی است که از بازیچه سوریه و جمهوری اسلامی ‌بودن خسته شده‌اند. خود سوریه در برابر حمله بی‌دفاع است و توانائی تحمل یک شکست دیگر را ندارد.

در عراق آخوند‌ها نیز مانند هر قدرت خارجی دیگری در نه دهه گذشته سوخته‌اند. از آن هنگام که امپراتوری بریتانیا خواست از مجموعه ناساز قومی ‌ـ مذهبی ـ عشایری عراق یک دولت ـ ملت امروزی بسازد تا امروز که آمریکا و جمهوری اسلامی‌ هر کدام عراق خود را می‌سازند عراقی‌ها نه گذاشته‌اند دیگران کارشان را بکنند و نه خودشان به یکدیگر رحم کرده‌اند. امروز هنگامی ‌که انسان درباره تجربه بریتانیائی‌های هشتاد نود سال پیش در عراق می‌خواند از همانندی اساسی اوضاع به شگفتی می‌افتد. در روزهای پس از درهم شکستن امپراتوری عثمانی نیز مردم تا در و پنجره مدارس را شکستند و بردند، عینا مانند روزهای پس از صدام حسین. عراق چنین کشوری است و بیهوده چنین تاریخ وحشیانه‌ای نداشته است. (در دهه سی یک مسافر بریتانیائی از شیخ قبیله‌ای می‌پرسد اکنون که شما دولت و مجلس و پادشاهی دارید چرا باز با قبیله همسایه در زد و خورد هستید و پاسخ می‌شنود که لهجه آنها فرق دارد! قبیله‌های سیاسی ما می‌توانند عبرت بگیرند.)

جمهوری اسلامی ‌اکنون خود را در گلزاری می‌بیند که اگر چه به پیچیدگی و ژرفای مشکل آمریکا نیست ولی جای بازنگری استراتژیک دارد. با کمک به هر دو گروه شیعی عراق، رژیم به جائی رسیده است که نمی‌داند چه کند. همه از او می‌گیرند ولی هیچ کدام با او نیستند. سرمایه گزاری‌های جمهوری اسلامی ‌می‌تواند تنها به هرج و مرج و خونریزی‌های بیشتر بینجامد ــ به یک فرانکنشتاین دیگر در همسایگی ما.

ــ احمدی‌نژاد و وفادارانش در دولت آشکارا پروژه اتمی ‌را از آن خود کرده‌اند. کدام جناح‌های دیگر در این امر از وی دفاع می‌کنند؟ آیا پروژه اتمی ‌نیز مانند موضوع رابطه با آمریکا به ابزار جنگ قدرت داخل حکومت و میان جناحهای مختلف آن بدل شده است؟

 ‌‌

داریوش همایون ــ در پروژه اتمی‌هیچ جناح حکومتی اختلافی ندارد. فراموش نکرده‌ایم که مامور مذاکرات در حکومت خاتمی‌ لاف می‌زد که ما توانستیم سال‌ها دنیا را خام کنیم. اما این هست که احمدی‌نژاد با خودنمائی‌هایش که عملا به زیان جمهوری اسلامی ‌بوده بیش از همه با این برنامه یکی شناخته شده است. او با نمایش رسوائی که در اداره کشور داده است بیش از همه نیاز به رخ کشیدن پیشرفت‌های این برنامه دارد. اختلاف دیگران با او در این است که تا کجا می‌توان در سر دواندن دنیا پیش رفت که موجودیت رژیم را تهدید نکند. از این گذشته هیچ کدامشان نگران خطر دسترسی به بمب اتمی ‌برای رژیم و کشور ما نیستند. آن‌ها توجه ندارند که حتا اگر بتوانند بی‌دردسر به بمب دست یابند ایران را هدف هر اقدامات تلافی جویانه خواهند کرد. یک نویسنده آمریکائی به درستی می‌گوید هر حمله تروریستی اتمی‌ در آینده به گردن جمهوری اسلامی ‌دارای بمب اتمی ‌انداخته خواهد شد زیرا تنها رژیم فعال تروریست در جهان است که به هر گروه تروریستی حتا دشمنان مذهبی‌اش کمک کرده است.

 ‌

ــ تحریکات بیرونی از همه سو بویژه از سوی برخی همسایگان ایران بشدت ادامه دارد. آیا نشست اخیر سران کشورهای شیخ نشین حوزه خلیج فارس جزئی از این مجموعه بود؟ آن‌ها از تلاش برای تغییر نام خلیج فارس چه هدف واقعی دیگری را دنبال می‌کنند؟

 ‌

داریوش همایون ــ هراس همسایگان ایران در خلیج فارس و اصولا جهان عرب از ایران شیعی نیرومندی که بلند پروازی‌های اتمی‌دارد و دست‌هایش به هر سو دراز شده جدی است و هر چه بتوانند برای ضعیف کردن ایران و نیرومند کردن خودشان خواهند کرد ــ از دادن پایگاه به امریکا و حتا فرانسه، از فشار آوردن به سوریه و حماس، حتا از کاستن رویاروئی با اسرائیل. راه‌انداختن گروه‌های تجزیه‌طلب و ادعای حاکمیت بر جزایر تنگه هرمز و پرداخت رشوه‌های هنگفت برای برداشتن نام ایران و تغییر نام خلیج فارس کمترینی است که از آنان می‌توان انتظار داشت. (ابو ظبی که شعبه‌ای از موزه لوور را، در کنار پردیس (کامپوس) دانشگاه سوربن به آن شیخ نشین آورده دویست میلیون دلار به لوور داده است تا نام ایران را از تالاری بردارد.)

همسایگان دیگر نیز مانند همیشه می‌خواهند از برهم ریختگی کشور ما بهره ببرند و بدبختانه مانند همیشه از همکاری آگاهانه و نا‌آگاهانه گروه‌ها و افرادی در ایران برخوردارند. ایران برای آنان بیش از اندازه بزرگ و نیرومند است و اکنون بار دیگر فرصتی در برابر می‌بینند که ضربتی کاری بر این سرزمین و ملت تاب‌آور (پر طاقت) بزنند. آن‌ها در کارائی هواداران و عوامل ایرانی خود به مبالغه افتاده‌اند. مشکلشان‌‌ همان تاب‌آور بودن یک ملت تاریخی است، با تاریخی که هر چه را در همسایگی‌اش زیر سایه می‌گیرد و نو به نو آتشی در سینه فرزندان میهن بر می‌افروزد.

 ‌

ــ در مخالفت با نشست فوق و هدف‌های آن این روز‌ها شهرهای مختلف کشور به صحنه تظاهرات‌های خیابانی گسترده‌ئی بدل شده است و عکس‌های بسیاری از این تظاهرات از طریق اینترنت به دست ایرانیان خارج کشور می‌رسند. ارزیابی شما از این حرکت‌ها چیست؟ خودانگیخته یا سازمان یافته و برانگیخته؟ آیا این در اصل قضیه که مسئله حساسیت ملت ایران نسبت به حفظ کشور است تفاوتی ایجاد می‌کند؟

 ‌

داریوش همایون ــ همیشه همین بوده است. هنگامی ‌که مردم سرزمین خود را در خطر می‌بینند همه چیز را کنار می‌گذارند و به دفاع از میهن بر می‌خیزند. اینکه در دو گوشه ‌ایران همزمان چنان پاسخ شکوه‌مندی به طرح‌های بیگانگان داده شد ــ و به نظر من مخاطب تظاهرات تنها عرب‌های آن سوی خلیج فارس نبودند ــ می‌باید هر سازمان قومی ‌را با خواست‌های حد اکثر به ‌اندیشه فرو ببرد. ایرانیان از زندگی و حکومت خود ناراضی‌اند و کشور از هم بدر می‌رود و از هر گوشه سرهائی بلند کرده‌اند ولی این ملت هست و پا بر جاست و‌‌ رها نمی‌کند. آن به اصطلاح کنگره آذربایجانیان که در باکو اعلامیه می‌دهد دربر گیرنده، حتا نماینده کدام یک از آن دویست هزار تنی است که در تبریز به خیابان‌ها ریختند؟

اینکه تظاهرات خود انگیخته یا برانگیخته باشد تفاوتی نمی‌کند. ولی سران جمهوری اسلامی ‌بیش از آن در فکر پیشبرد فرهنگ مداحی و روضه خوانی هستند که به یاد ایران باشند. آن‌ها بهترین بهره‌برداری را از هر حرکت تجزیه‌طلبانه می‌کنند و مبارزه‌ای با اقداماتی که پیکار با جمهوری اسلامی ‌را به حاشیه می‌راند ندارند. تبریز از پنچ سده پیش نگهبان ایران و آزادی و بیداری ایرانیان بوده است و کرمانیان به عنوان یکی از با فرهنگ‌ترین مردمان این سرزمین بیش از آن قدر کشوری را که به میراث سه هزاره به ما رسیده است می‌دانند که در این اوضاع و احوال نمی‌توانند خاموش بمانند. تردید نیست که ‌ایران‌دوستان بی‌شمار گمنام با هماهنگی به سازماندهی تظاهرات پرداخته‌اند.

 ‌

ــ در حالی که درحکومت اسلامی ‌در سال‌های نخستین بر احساسات ضد آمریکائی و ضد غربی مردم و سرآمدان ایران تکیه داشت، این احساسات اکنون به شدت روبه سردی دارد و پشتوانه درخور اطمینانی برای سیاست‌های رژیم نیست. به نظر می‌رسد جای آن را احساسات و غرور ملی ایرانیان گرفته باشد. بی‌تردید احساس وظیفه در برابر دفاع از سرزمین و ملت در تمامی جهان معتبر و محترم است. اما در صورت وقوع حمله نظامی‌ نه تنها این احساس بلکه سراسر کشور و امکانات مادی و انسانی آن درهم کوفته خواهد شد. آیا صرف برانگیختن احساسات می‌تواند مشکل‌گشا باشد؟ وظیفه عقلانی مردم در موضوع دفاع از کشور و منافع ملت چیست؟

 ‌

داریوش همایون ــ احساسات ضد، ضد هر چیز، بس نیست. عراقی‌ها نمونه خوبی هستند آن‌ها همه احساس ضدیت‌اند. می‌باید به چیزهائی باور داشت و با خلاف آن‌ها درآویخت ـــ البته منظورم منافع تنگ شخصی و گروهی نیست. ما به عنوان یک ملت با هیچ کشور دیگر مشکلی نداریم مگر آنکه منافع ملی ما را تهدید کند. اینکه در گذشته چه شده است مربوط به گذشته است. اگر بخواهند روی گذشته دوستان و دشمنان را برگزینند به دشواری دوستی بتوان یافت. تنها چیزی که به گفته آن دولتمرد بریتانیائی همیشگی است منافع ملی است ــ او بسیار بهتر می‌دانست که چه می‌گوید تا نویسندگانی که سیل دشنام و ستایش را به رایگان نثار این یا آن کشور می‌کنند.

این درست است که مردم ما متوجه شده‌اند که سی سال پیش چگونه از احساسات برانگیخته بهره‌برداری شد و امروز چگونه منابع ما در دوستی و دشمنی‌های بی‌ارتباط به منافع ملی ما هدر می‌شود.

سیاست‌های جمهوری اسلامی‌ کشور ما را بیهوده، بی‌هیچ ضرورتی، در تیررس آمریکا و اسرائیل گذاشته است. ملت ما نه اختلافی با آمریکا دارد نه با اسرائیل. آمریکائیان سهم ما را در دریای خزر با دیگران تقسیم نکرده‌اند و اسرائیلیان برای تغییر نام خلیج فارس کنفرانس تشکیل نمی‌دهند و از ادعاهای شیخ‌نشین‌ها پشتیبانی نمی‌کنند. با اینهمه شرایطی پدید آمده است که امکان دارد ما را ناگزیر و موقتا حتا در کنار نیروهائی قرار دهد که چنین مخاطراتی را پیش آورده‌اند و هر چه بشود مسئولیتش با آنهاست.

بیشترینه‌ای که ما برای جلوگیری از جنگ می‌توانیم نشان دادن ابعاد واقعی خطر به زمامداران اسلامی ‌است که خود را فریب ندهند و ما را ناگزیر به سر کشیدن شوکران نکنند؛ و هشدار دادن به آمریکائیان است که گول چلبی‌ها را نخورند و بدانند که مردم ایران حمله به جمهوری اسلامی ‌را حمله به ‌ایران می‌شمارند و در برابرش خواهند ایستاد ــ دشمنی‌شان با رژیم هر اندازه باشد. یک وظیفه دیگر ما به نظر می‌رسد بسیار آسان‌تر شده است. دیگر کمتر می‌شنویم که بمب اتمی ‌مایه غرور ملی است. بمب اتمی ‌به ملت ارتباط ندارد و سراسر در راستای مقاصد رژیم است و می‌تواند مایه مصیبت ملی باشد.

 ‌

ــ با سپاس از شما

خرداد ماه ۱۳۸۷

مسئله جلوگیری از جنگ است، روابط عمومی‌نیست

بخش ۱

            ایران ماهیت برتر

مسئله جلوگیری از جنگ است، روابط عمومی‌نیست

 ‌

ــ علیرغم مخالفت‌های مردم و ادامه کشمکش در درون دستگاه حکومت، دولت و حامیانش چنان رفتار می‌کنند که گوئی جایشان محکم است و به آنچه خواسته‌اند رسیده‌اند. ارزیابی شما چیست؟

 ‌

داریوش همایون ــ در کوتاه مدت جایشان محکم است به ویژه که در گرماگرم مذاکرات حیاتی با آمریکا کسی قایق حکومت را واژگون نخواهد کرد. اما به آنچه می‌خواستند نرسیده‌اند و برایش می‌کوشند. آنها می‌خواهند دست گشاده‌تری بر مخالفان خود داشته باشند ــ آنچه خامنه‌ای نمی‌پذیرد زیرا خودش در برابر قدرتی مهار ناپذیر برهنه خواهد ماند. در چند ماه آینده همه چیز زیر سایه مذاکرات در ژنو خواهد بود.

 ‌

ــ انجام مذاکرات اتمی‌با گروه دولت‌های ۵+۱ و در حاشیه آن مذاکره مستقیم نماینده ارشد هیئت ایرانی با نماینده آمریکا را برخی چه در میان طرفداران رژیم و چه مخالفین در عمل به حساب عادی شدن اوضاع و تثبیت رژیم می‌گذارند. آیا چنین برداشتی درست است؟

 ‌

داریوش همایون ــ اگر حکومت احمدی‌نژاد بتواند در ژنو به توافق رضایت‌بخشی برای مراکز قدرت در رژیم دست یابد می‌باید از بیش از تثبیت رژیم دم زد. باز کردن گره روابط با آمریکا یا دست کم برطرف کردن فشار اقتصادی و خطر نظامی‌ پیروزی‌هائی هستند که سی سال جناح‌های رژیم بر یکدیگر ناممکن گردانیده‌اند. هنوز هم مسلم نیست با همه سودهای آشکاری که دارد امثال احمدی‌نژاد چه ‌اندازه به آن برسند.

ــ شما پیش از این، سیاست تحریم غرب علیه ایران در مقابله با خطر دستیابی جمهوری اسلامی ‌به سلاح اتمی ‌را درست می‌دانستید. در اوج‌گیری خطر حمله نظامی ‌به ایران، زمان بوش، در حالی که مذاکرات غیرمستقیمی ‌هم با ایران جریان داشت، آن مذاکرات را «جزئی از استراتژی درگیری نظامی» از سوی دو طرف ارزیابی می‌کردید. در آن زمان برای جلو گیری از فشار برخی محافل ایرانی و بین‌المللی برای حمله به ایران از تحریم دفاع می‌کردید. در باره دورِ جدیدِ مذاکرات چطور؟ آیا خطر حمله به ایران و همچنین موضوع تحریم با این مذاکرات منتفی نشده‌اند؟

 ‌

داریوش همایون ــ درگیری نظامی‌اکنون برای حکومت اوباما نه یک استراتژی بلکه وسیله وارد آوردن فشار است و هیچ کنار گذاشته نشده است. همین چند روز پیش خبر بسیار معنی داری از وزارت دفاع آمریکا انتشار یافت که چند ده میلیون دلار برای ساختن بمب‌های خارا شکن (ما برای bunker در فارسی معادلی نداریم که با شکن ترکیب شود؛ پناهگاه‌شکن نازیباست) و سوار کردن آن‌ها بر بمب افکن‌های B۱ درخواست کرده‌اند.

تحریم از آن نیز گزینه‌ای نزدیک‌تر است و اگر جمهوری اسلامی ‌باز بخواهد وقت بخرد با سختگیری‌های بیشتری روبرو خواهد بود که پایانش‌ جنگ خواهد بود. به سود همه ماست که این بحران با مذاکره پایان یابد. تا آنجا هم که به توافق‌های گسترده‌تر، حتی برقراری روابط بر می‌گردد من هیچ اشکالی نمی‌بینم. مبارزه با رژیم از واشینگتن نمی‌گذرد.

 ‌

ــ اصلاح‌طلبان آغاز مذاکرات مستقیم و قول‌های همکاری را که از سوی سران حکومت داده شده است، وسیله برخورد به دولت احمدی‌نژاد نکردند. آیا اگر آنها هم می‌بودند، همین سیاست را در پیش می‌گرفتند، یا این امر مسئله‌ای است که با سرنوشت تمام نظام گره خورده است؟

 ‌

داریوش همایون ــ چنانکه اشاره شد رابطه با امریکا مسئله حیاتی رژیم است و اصلاح‌طلبان و سران جنبش سبز پیش و بیش از احمدی‌نژاد می‌خواسته‌اند مذاکرات را آغاز کنند. آنها در برنامه اتمی ‌نیز اختلافی با رئیس جمهوری ندارند.

 ‌

ــ کم نیستند هموطنانی از میان مخالفین سرسخت حکومت اسلامی ‌که از اساس مخالف سیاست تحریم اقتصادی به منظور فشار بر حکومت هستند، با این استدلال که تحریم جز فشار بیشتر بر گردهٔ مردم و به ویژه قشر‌های کم درآمد جامعه، تأثیر دیگری نخواهد داشت. آیا با نگاه به کره شمالی، میانمار و نزدیک به شش دهه تحریم حکومت سوسیالیستی کوبا نباید حق را به مخالفین تحریم داد؟

داریوش همایون ــ در اینکه بیشتر فشار تحریم بر مردم به ویژه لایه‌های کم درآمد‌تر وارد خواهد شد تردید نمی‌توان داشت ولی اگر تحریم‌ها جدی باشد رژیم و سپاه پاسداران نیز بی‌آسیب سخت بدر نخواهند رفت و انگیزه لازم برای مذاکره خواهند یافت زیرا ــ و این بسیار مهم است ــ بهای برطرف کردن تحریم و کنار آمدن با آمریکا در مسئله اصلی برنامه اتمی‌ برای هیچ گروهی در رژیم اسلامی ‌سنگین نیست. از سه کشوری که نام بردید کره شمالی را نه با هیچ حکومت دیگری می‌توان مقایسه کرد و نه اصلا در دنیای ما زندگی می‌کند. در دو کشور دیگر، سران میانمار یا کوبا اگر به آمریکا و غرب تسلیم شوند می‌باید از حکومت به زیر آیند. جمهوری اسلامی ‌برای توافق محدود اتمی ‌با آمریکا همین بس که راضی به پذیرفتن کمک‌های فنی غرب برای برنامه اتمی‌ صلح‌جویانه باشد و تن به برداشتن تحریم‌ها و پس گرفتن آنچه از پول‌های سپرده ایران مانده است بدهد. مشکل آن مخالفان در جای دیگر است. آن‌ها به بازار داخلی، از مقامات رژیم تا افکار عمومی ‌به تصور خودشان، می‌اندیشند.

 ‌

ــ بعضاً گفته می‌شود که افزایش فشارهای مالی مردم ایران را محتاط‌ و به ویژه‌ از دخالت در سیاست دور می‌سازد و دست رژیم را در خریدن و وامدار کردن فقیر‌ترین قشر‌های جامعه به یاری درآمد نفتی باز‌تر می‌کند؟

 ‌

داریوش همایون ــ این درست است ولی در موضوع تحریم تا آنجا که به سران رژیم مربوط می‌شود مردم چندان در شمار نمی‌آیند. عمده سود و زیان خودشان است و چنانکه در بالا آمد هزینه یک توافق اتمی‌ بسیار برایشان کمتر از تحریم اقتصادی است که هم اکنون نیز با آن آسوده نیستند.

 ‌

ــ همچنین ‌کم نیستند کسانی که می‌خواهند عادی سازی مناسبات با حکومت اسلامی، به تأمین حقوق و آزادی‌ها در ایران، موکول شود. بسیاری می‌خواهند بجای مطرح کردن مثلاً توقف غنی سازی اورانیوم، پرونده نقض حقوق بشر از سوی حکومت در ایران روی میز مذاکره گذاشته شود. زمینهٔ واقعی طرح این گونه مطالبات و شعار‌ها در حل بحران میان حکومت اسلامی ‌و غرب و در رأس آنها ایالات متحده آمریکا به چه میزان است؟

 ‌

داریوش همایون ــ این سخنان شعار است و جنبه رفع تکلیف دارد و در شرایط کنونی که حکومت اسلامی ‌پیوسته به ساختن بمب نزدیک‌تر می‌شود نامربوط است. نخست، مشکل غرب فوری، و گشوده شدن صندوق پاندورای اتمی ایران است نه جنایاتی که مانند‌های آن و بد‌تر از آن هر روز از چین تا کنگو روی می‌دهد؛ و دوم، هیچ دولتی برای رعایت حقوق بشر مردم ایران از همدردی و فشار زبانی بیشتر نخواهد رفت ــ چنانکه با ده‌ها رژیم مانند یا بد‌تر از جمهوری اسلامی ‌می‌کنند. این دوستان سخن دل خود را می‌گویند و انتظار دارند که دیگران منافع ملی خود را فدای دل آنها کنند. باید ببینیم که می‌خواهیم مسئولانه جلو خطر را برای میهن خود بگیریم یا دنبال روابط عمومی ‌هستیم.

به همین ترتیب کسانی که انتظار دارند آمریکائیان مثلا به آزاد بودن یا سرعت اینترنت در ایران چنان اهمیتی دهند که سلاح تحریم را برای متوقف کردن برنامه بمب اتمی ‌از دست بنهند متوجه وخامت موضوع نیستند. یک طرف معادله اتمی ‌جنگ است، زمان نیز به تندی می‌گذرد.

 ‌

ــ در باره حکومت اسلامی‌ همیشه این تحلیل وجود داشته است که برای فرار از بحران‌های داخلی و کشاندن مردم ایران با بهره‌گیری از روحیه قوی میهن‌دوستی ملت ــ به پشت سر خود دست به بحران‌آفرینی در سطح بین‌المللی می‌زند. خود شما همواره گفته‌اید؛ هیچ چیز بیشتر از خطر تهدید تمامیت و یکپارچگی ملت و کشور، به مبارزات دمکراتیک ما علیه رژیم صدمه وارد نمی‌کند. با استناد به چنین نظراتی آیا نمی‌توان گفت که کاهش بحران بیرونی به خودی خود دست آزادیخواهان داخل را در مبارزه با رژیم باز‌تر می‌کند؟

 ‌

داریوش همایون ــ همین طور است. مسئله یکپارچگی یا تمامیت ایران برای بسیاری شاید اکثریتی از مخالفان جدی حتی وجودی رژیم اسلامی‌ چنان اهمیتی دارد که هر موضوع دیگری را زیر سایه می‌برد. از آن سو در گروه‌های به اصطلاح هویت‌طلب‌‌ همان گونه که در جنبش سبز می‌بینیم، مبارزه با رژیم اهمیتی ندارد. آن‌ها در رویداد‌های پس از بیست و دو خرداد عملا کناری ایستادند. اکنون اگر خطر خارجی برطرف شود مبارزان بی‌اعتنا به آنها که مسئله ایران برایشان اهمیتی ندارد می‌توانند همه نیروی خود را صرف آزادی مردم ایران از هر قوم و مذهب کنند.

با اینهمه نمی‌باید پنداشت که رژیم برای کشاندن مردم به پشت سر خود حتما در موضوع اختلاف بر سر برنامه اتمی ‌با آمریکا ادامه بحران را ترجیح خواهد داد. هر موفقیتی در این بحران به سود رژیم تمام خواهد شد و دست آن را نیرومند‌تر خواهد کرد.

 ‌

 ـ آیا اساساً چشم دوختن به بیرون برای پیش ‌بردن امر درون درست است؟ آیا اگر مردمی ‌در شکست دادن رژیم استبدادی و ضد مردمی ‌خود توانا باشند، دیر یا زود جهانیان در مقابل چنین مردمی ‌سرفرود نخواهند آورد؟

داریوش همایون ــ ما خودمان اعتراض می‌کنیم که چرا جمهوری اسلامی ‌ایران ما را فدای لبنان و غزه و ونزوئلا می‌کند (این فهرست دراز‌تر می‌شود) و آنگاه انتظار داریم دیگران منافع استراتژیک و اقتصادی خود را فدای حقوق ما کنند. سیاست واقع‌گرایانه از هر کس آنچه را که به سود معقول اوست در نظر می‌گیرد. به سود جهان غرب است که حکومت ایران ــ هر حکومتی که بر قلمرو کشور تسلط دارد ــ ماجراجوئی را کنار بگذارد و نفت و گاز هر چه بیشتر بفروشد و کالا‌ها و خدمات هر چه بیشتر وارد کند. آنچه حکومت با مردم ایران می‌کند مسلما همدردی و پشتیبانی را در محافل معین و به درجات معین بر می‌انگیزد ولی تا حدی که به منافع ملی بر نخورد ــ می‌توانند به روسیه و چین تا عربستان سعودی بنگرند.

تحریم کمرشکن جمهوری اسلامی ‌به دلیل نقض حقوق بشر و پشتیبانی از مبارزه مردم ایران خیال‌بافی است. آمریکائیان در موضوع بسیار حاد‌تر اتمی ‌شدن رژیمی ‌مانند جمهوری اسلامی ‌نتوانسته‌اند چنان تحریمی ‌را عملی سازند. انتظار اینکه با تحریم اقتصادی و دیپلماتیک، رژیم سرنگون شود و آنگاه بحران اتمی ‌نیز فیصله یابد از آن هم خیال پردازانه‌تر است. موثر‌ترین تحریم‌ها بر ضد آفریقای جنوبی آپارتاید بود که ۱۷ سال کشید تا به نتیجه رسید و افریقای جنوبی دور افتاده از مهم‌ترین صادر کنندگان نفت و گاز در حساسترین منطقه جهان نبود. این «راه‌حل»‌ها‌‌ همان‌گونه که گفته شد رفع تکلیف است نه چاره‌جوئی برای مهم‌ترین مسئله ملی ما در شرایط کنونی.

چنانکه ۲۲ خرداد نشان داد هر حرکت مردم ایران از پشتیبانی افکار عمومی‌ جهانی بر خوردار خواهد شد و از این جبهه نمی‌باید غافل بود ولی این جبهه‌ای فرعی است و‌‌ همان گونه که اشاره کردید اصل خود ما هستیم.

 ‌

تلاش ـ با تشکر از شما.

مهر ماه ۱۳۸۸

ایران یک هسته سخت دارد

بخش ۱

             ایران ماهیت برتر

 ‌

ایران یک هسته سخت دارد

 ‌

ــ به قول معروف «گل بود به سبزه نیز آراسته شد.» برخی احزاب قومگرا از «خودمختاری» آغاز کردند، پس ازطی طریق «فدرالیسم قومی ـ زبانی» پیش شرط گذاشتند که همه به آنها بگویند ملیت‌های ایرانی تا انگشتی به دفاع از مبارزات آزادیخواهانه سراسری در ایران بلند کنند و حال هم در ادبیات خود از «مناطق ملی» سخن می‌گویند. ایستگاه پایانی این سفر کجاست؟

 ‌

داریوش همایون ــ تکنیک تکرار تا بی‌‌‌نهایت و بی‌توجه به واقعیات مزاحم، در گذشته از سوی بسیاری گروه‌ها در مورد ۲۸ مرداد بکار رفت که با گذشت زمان دارد به اهمیت واقعی خود فروکاسته می‌شود ــ رویدادی که داغ بزرگی بر سیاست و تاریخ ایران گذاشت و هیچ لارم نمی‌بود و هیچ‌کس از آن نمی‌تواند نه سربلند باشد نه طلبکاری مشروعیت کند. این بار نوبت جا انداختن ملیت‌ها و ملت‌های زبانی ایران و حذف ملت ایران به ضرب تکرار، و جا انداختن فدرالیسم به عنوان تنها راه دمکراتیک تمرکز‌زدائی است تا به حق تعیین سرنوشت به موجب منشور ملل متحد برسند. مناطق ملی نیز ایستگاه پیش از پایانی کشور‌هائی است که به موجب نقشه خاورمیانه جدید نئوکآن‌های امریکائی قرار است با دستکاری مختصری در جغرافیای سیاسی بر روی نقشه‌ها پدیدار شوند.

 ‌

ــ میان روشنگری و تلقین تفاوتی اساسی وجود دارد. وقتی در یک متن سه صفحه‌ای ده‌ها بار از «ملیت‌های ایران» یا «مناطق ملی» سخن گفته می‌شود، بدون آن‌که روشن باشد که براساس چه تعریفی از کجا وچگونه از ملت ایران و کشور ایران یکباره چنین مفاهیمی را وارد ادبیات سیاسی خود می‌کنند، چنین رفتاری را چه باید نامید و به چه حسابی گذاشت؟

 ‌

داریوش همایون ــ من هیچ حسن‌نیتی در این شیوه‌ها نمی‌بینم و توصیه‌ام به همه نیرو‌های سیاسی و شخصیت‌هائی که به هر وسیله دنبال یافتن نقشی برای خود هستند این است که وارد هیچ ترتیباتی با آن سازمآن‌ها نشوند تا هنگامی که بر سر دو اصل توافق صورت گیرد: تمرکز زدائی و حقوق مدنی و فرهنگی اقوام و مذاهب ــ هر دو در چهارچوب اسناد سازمان ملل متحد از جمله اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاق‌های پیوست؛ و کشور و ملت ایران.

با آنکه جنبش سبز به پشتیبانی هر ایرانی نیاز دارد حق هر کسی است که به هر دلیل خود را کنار بکشد. در آنچه جنبش سبز می‌خواهد ــ جامعه شهروندی افراد برابر ــ جای هیچ شرط و شروطی نیست.

 ‌

ــ در طول تاریخ هزاران ساله این ملت با همه فراز و نشیب‌هایش یک اصل، یک روحیه، یک رشته پررنگ، دیده می‌شود؛ حفظ ایران، حفظ ایران و بازهم حفظ ایران. آیا در مرحله و دوره‌ای که امروز ایران پشت سر می‌گذارد آن رشته رنگ باخته است؟

 ‌

داریوش همایون ــ این نخستین بار نیست که در تاریخ دراز ما گروه‌هائی آهنگ گسستن پیوند‌های ملی را کرده‌اند و امیدوارم با برقراری دمکراسی لیبرال و حقوق شهروندی واپسین بار باشد. یک «ثابت» در تصویر دگرگون شونده تاریخ ما هست و آن پابرجائی پیوند‌ها و اراده شکست‌ناپذیر نگهداری این ملت است که یک نگاه به سه هزاره گذشته نیازی به اثبات دوباره آن نمی‌گذارد. تجزیه ایران تنها به زور بر‌تر بیگانه امکان یافته است و من دیگر چنان زوری نمی‌بینم. خطر حمله امریکا هنوز هست و گروه‌های تجزیه‌طلب و پشتیبانانشان در آن سوی مرز‌های ایران در بهره‌برداری چنان فرصتی تردید نخواهند کرد ولی در پایان همه بازنده خواهند بود و ملت ما بیش از همه. ما از پیامد‌های حمله نظامی به ایران سخت هراسناکیم ولی از خود و اراده این ملت نیز نومید نیستیم.

ایران یک هسته سخت دارد و لایه‌های پیرامونی. هسته سخت که هنوز برجاست ما را از مخاطرات وجودی مانند هجوم بنیان‌کن بیابانگردان عرب و ایلغار بیابانگردان «توندرا»‌های آسیای مرکزی و امپریالیسم بریتانیا و روس نگهداری کرد. اگر نقشه‌های ایران را در دوره‌های گوناگون ببینیم ایران کنونی را در قلب همه آنها می‌یابیم. آنها که در انتظار فرصت نشسته‌اند بهتر است به درس‌های تاریخ بنگرند. یک هسته سخت هست…

 ‌

ــ گفته می‌شود حال که سخن از رواداری و آزادیخواهی و حقوق برابر همگانی است می‌توان در باره همه چیز و با همه مذاکره و گفتگو کرد و همه چیز را به رأی گذاشت. آنان که یکپارچگی ملت و تمامیت سرزمینی ایران را موضوع هیچ مذاکره و توافق یا رأی‌گیری نمی‌دانند، «اشتباه‌شان» کجاست و با همه تکیه‌شان بر حقوق برابر افراد انسانی چه مسئله‌ای را در این میان درست «نمی‌فهمند»؟

 ‌

داریوش همایون ــ «اشتباه» ما در این است که همه چیز را در «فرد» ایرانی و حقوق او می‌بینیم و رواداری و آزادی‌خواهی ما برای ساختن جامعه نوینی در ایران است که تبعیض در آن نباشد و خشونت بر آن حکومت نکند. آغازگاه ما «ملیت»‌ها نیستند زیرا گذشته از آنکه ملت ایران را نفی می‌کنند فرد ایرانی را نیز نه به خودی خود بلکه به دلیل سخن گفتن به یک زبان معین دارای حق می‌شناسند. «اشتباه» اساسی ما این است که اصول جهانروای universal دمکراسی لیبرال را که در اسناد ملل متحد رسمیت یافته است و مبنای حقوق بین‌الملل و حقوق افراد و از جمله «افراد متعلق به اقلیت‌های قومی و مذهبی» شده است بیش از اندازه”‌ای که آنها تعیین می‌کنند جدی می‌گیریم.

به نظر ما رواداری و آزادیخواهی به این معنی نیست که از مردم بپرسیم آیا می‌خواهید تبعیض مذهبی باشد؛ می‌خواهید زنان همچنان انسان درجه دوم بمانند؛ می‌خواهید آخوند بجای شما تصمیم بگیرد؛ می‌خواهید ایران شش«ملیت و منطقه ملی» و بعدا شش کشور شناخته شود؟ این‌هاست آنچه نه قابل مذاکره است نه رای‌گیری. مردم ما هزار هزار در آن زندان‌ها نمی‌پوسند و به دست بسیجی خون‌آشام جان نمی‌دهند که با چنان گزینش‌هائی روبرو شوند. آنچه ما درست نمی‌فهمیم این است که به چه مناسبت می‌باید ایران یکپارچه کنونی را بجای آزاد کردن از استبداد و حکومت مذهبی و تبعیض همه سویه تکه تکه کنیم و حتا برای شرکت پاره‌ای کسان در مبارزه آزادی‌خواهانه‌ی همگان برای همگان، به تجزیه ایران ــ که هر نامی بر آن بنهند فرایندش را آغاز کرده‌اند تا کی فرصت پیش آید ــ تن در دهیم؟ ما نمی‌خواهیم زیر بار چنان راه‌حل‌هائی برویم.

 ‌

ــ گفته می‌شود: «صفات طبیعی ـ از جمله پیوند خونی، قومی، نژادی ـ انسانها نه تنها پیش‌شرط و پایه استقرار دمکراسی و حقوق بشر نیستند بلکه حتا سد راه آن نیز می‌باشند.» چرا؟

مگر نه اینکه «من» به هم‌خون، هم‌دین، هم‌جنس، هم‌قبیله و قوم یا همشهری و اهل روستای خود بیشتر اعتماد دارم؟ و مگر نه اینکه اعتماد، رواداری و شکیبائی می‌آورد و وجود آن دستیابی به دمکراسی و حقوق بشر در همین محدوده کوچک‌تر را آسان‌تر می‌کند؟

 ‌

داریوش همایون ــ تاریخ بشری سیر از کوچک‌ترین واحد به بزرگ‌ترین بوده است که ملت ـ دولت باشد و اکنون پنچاه شصت سالی است که گرد آمدن ملت ـ دولت‌ها را در ماهیت‌های بزرگ‌تر مانند سازمان ملل متحد و اتحادیه اروپائی می‌بینیم ــ همه به منظور کاهش دشمنی‌ها و برخورد‌های خشونت‌آمیز و افزایش‌‌ همان اعتماد و رواداری و شکیبائی (بردباری واژه بهتری است.) برعکس آن ادعا هر چه دامنه بستگی‌های عاطفی یا سودگرایانه تنگ‌تر باشد نابردباری تا حد دشمنی بیشتر می‌شود. به مناسبات قبیله‌ای یا به محله‌های شهر‌های پیشا‌مدرن بنگرید. کمترین تفاوت و حضور دیگری رنج‌آور می‌بود.

من خوانندگان را به کتابی گرانمایه، فدرالیسم در جهان سوم از آقای محمدرضا خوبروی پاک، مراجعه می‌دهم تا ببینند که هم‌دینی و هم‌زبانی به عنوان پایه یگانگی ملی ‌گاه چه اعتماد و رواداری‌ها به بارآورده است.

از این گذشته چگونه می‌توان سودمندی روی هم ریختن همه منابع انسانی و مادی و معنوی ایران و مزایای جغرافیای استثنائی کنونی ما را انکار کرد؟ ما هر چه بهم پیوسته‌تر باشیم تک تکمان خوشبخت‌تر خواهیم بود.

 ‌

ــ همه ما امروز ـ و شما بیش و پیش از همه ـ از ضرورت تغییر ریشه‌ای جامعه ایرانی و ساختن آینده‌ای با تضمین دمکراسی و تأمین حقوق برابر انسان‌ها می‌گوئیم و می‌نویسیم. چنین دگرگونی بدون مشارکت مردمی که به گفته خود شما، خودشان نیز موضوع دگرگونی‌ها هستند، به همه چیز ممکن است برسد جز به این آینده. بی‌تردید در مناطقی از ایران که ساکنین آن را اقوام ایرانی معینی در اکثریت تشکیل می‌دهند، منظور ما از مردم، حضور و مشارکت همین ساکنان است. چه تفاوتی دارد که ما برای مشارکت دمکراتیک و کارا‌تر در چنین مناطقی، آنها را «فدرال‌های قوم» کرد و بلوچ و عرب و… بنامیم یا از «حکومت‌های محلی» سخن بگوئیم و در پایبندی به عدم تمرکز تا تقسیم قدرت در حد مثلاً شوراهای محل و کوچه و خیابان هم برویم؟ تفاوت در کجاست، مگر نه اینکه اصل مشارکت‌‌ همان مردم است؟

 ‌

داریوش همایون ــ راه حل فدرال دو جزء دارد هر دو خطرناک از جمله برای خود آنها که دنبال واحد‌های فدرال هستند. نخست برای فدرال کردن کشوری که به صورت غیر‌فدرال، هست و بوده است می‌باید آن را تجزیه کرد که هیچ کس نمی‌تواند هزینه‌های‌ش را پیش‌بینی کند ــ نخستین‌ش ایستادگی آن هسته سخت که ــ بپذیریم ــ زیر بار نخواهد رفت. دوم زبان و مرزبندی زبانی که اصل موضوع است و با توجه به جغرافیای ایران و تراشیده شدن سرزمین ما به دست بیگانگان زورمند‌تر در پنج سده گذشته مقدمه جدائی کامل خواهد بود و زمزمه‌های‌ش را نیز از هم‌اکنون در «آذربایجان جنوبی» و «کردستان شرقی» و الاهواز می‌شنویم.

حکومت‌های محلی بر خلاف فدرالیسم، هم به معنی تقسیم حاکمیت نیستند و نمی‌توان بعدا آنها را مبنای خواست تعیین سرنوشت گردانید و هم اختیارات کمتری از واحد‌های فدرال دارند. حکومت محلی، تقسیم اختیارات حکومت است در هر سطح تقسیمات کشوری و اساسا بر پایه تقسیمات جغرافیائی استان‌های ماست که ریشه در تاریخ دارند. فدرالیسم از حکومت‌های محلی بسیار دست و پا گیر‌تر و پر‌هزینه‌تر است. ولی ملاحظه اصلی‌‌ همان جلوگیری از تقسیم حاکمیت sovereignty است که از نظر ما اهمیت درجه اول دارد.

 ‌

ــ پایه در اندیشه آزادی و برابری حقوقی، انسان و فرد است. در گفتگوئی با فصلنامه تلاش گفته‌اید: «میهن‌دوستی مانند خانواده‌دوستی است و در برابر انسان‌دوستی قرار ندارد، دل انسانی بزرگ‌تر از اینهاست.» صرف نظر از پیوند‌های عاطفی، شاید لازم است رابطه عقلانی میان میهن‌دوستی و انسان‌دوستی نیز محسوس و روشن شود. طبعاً توضیح این پیوند در درجه نخست وظیفه کسانی است که امروز این پیوند را ناگسستنی‌تر از همیشه می‌دانند و از آن دفاع می‌کنند، یعنی میهن‌دوستانِ آزادیخواهِ مدافعِ حقوق بشر!

 ‌

داریوش همایون ــ ما همه چنانکه اشاره شد از کوچک‌ترین واحد زنان و مردان شکارگر و گردآور (که بر زمین می‌گشتند و هر چه خوردنی را گرد می‌آوردند) آغاز کردیم و کم کم از خانواده و تبار و قبیله و اتحادیه‌های بزرگ‌تر قبایل و اتباع و رعایای شاهان، و هم‌کیشان، رسیدیم به اتباع دولت ـ ملت و شهروندان جامعه مدنی و شهر‌وندی. در این سیر چند هزار ساله هر چه بیشتر با انسانیت بزرگ‌تر آشنا شدیم و آموختیم که دیگری را نیز مانند خود بشماریم و کمترین تفاوت را مایه بیگانگی و دشمنی نسازیم. امروز از آن گذشته‌های دور، خانواده (اتمی یا گسترده) و قوم و ملت مانده است و در کنارشان عنصر انسانیت هر چه نیرومند‌تر شده است. میهن‌دوستی که تا همین سده گذشته سر دیگرش به آسانی تا دشمنی و جنگ با همسایه می‌رسید چه به یاری درس‌های تلخ تاریخ و چه پیشرفت‌های کنترل‌ناپذیر تکنولوژی ویرانی، به میانه‌روی و بردباری و همزیستی با دیگران گرایش می‌یابد و مکانیسم‌های بین‌المللی برای جلوگیری از کشمکش‌های میان ملت‌ها توانمندی بیشتر یافته‌اند. جنگ و دشمنی به اندازه‌ای پر‌هزینه شده است که به سود همگانی ملت‌ها نیست. امروز تصرف و نگهداری سرزمین‌های دیگران به اندازه‌ای گران تمام می‌شود که به زبان بازار، صرف نمی‌کند. امریکائیان اگر می‌دانستند، به عراق که سهل است به افغانستان نیز لشگر نمی‌کشیدند.

آزادی و حقوق بشر نخست در چهارچوب ملی معنی می‌یابند ولی نمی‌توانند در آنجا بایستند و به ناچار در نگاه به ملت‌های دیگر تاثیر می‌کنند. زندگی در سپهر حقوق بشر جهان را متمدن‌تر کرده است و همچنان خواهد کرد.

شهریور ماه ۱۳۸۹

هسته سختی هست که نخواهد گذاشت

بخش ۱

             ایران ماهیت برتر

هسته سختی هست که نخواهد گذاشت

 

ــ در گفتگوئی در پاسخ به پرسش‌های تلاش و همچنین در یکی از نوشته‌‌های خود، بر این جمله تکیه کرده‌اید: «ایران یک هسته سخت دارد.» این عبارت به چه معنائی است؟ به معنای آنچه به عنوان سرزمین ایران وجود دارد؟ یا آن روحیه ایرانی که در تمام درازای تاریخ خود از یکپارچگی ملی و تمامیت سرزمینی خود دفاع کرده و هر چند در مواردی ناکام، اما همواره کوشیده حتا گوشه‌ای از خاک خود را از دست ندهد.

داریوش همایون ــ هسته سخت هم تعبیری جغرافیائی است هم صفتی که از روانشناسی و تاریخ ایران بر می‌آید. سرزمینی که امروز به نام ایران بر جغرافیای جهان جای دارد هسته ماندگار این سرزمین در سه‌هزار سال یکی از پرآشوب‌ترین تاریخ‌ها در جهان است. شمار جابجائی‌های مرزی ایران از دست تاریخ‌نگاران رفته است. ولی در نقشه‌های ایران که از سده‌های پیش از میلاد تا کنون مانده و بیشترشان را دیگران از جمله ‌هماوردان ایران کشیده‌اند این هسته سخت همواره در مرکز دیده می‌شود. (آقای سیروس علائی در کتاب بی‌مانندی همه این نقشه‌ها را گرد آورده‌اند ــ بهترین بیان جغرافیائی یکی از برجسته‌ترین سرگذشت‌های ملی جهان.)

اما هسته سخت اصلی، این ملت پرمایه تاب‌آور است که ‌همه پیشگویان نابودی و نافرجامی ‌را سرخورده کرده است. ملتی که شکست را نیز سرانجام به گونه‌ای پیروزی در می‌آورد؛ و مانند سرگذشت استثنائی‌اش از تعریف ساده می‌گریزد. این ملت، این هسته سخت هر چه ‌هم در ظاهر از دست رفته بنماید در یک جائی نمی‌گذارد؛ اجازه نمی‌دهد؛ نیرو‌هائی را از هیچ‌جا به میدان می‌فرستد؛ از نومیدی محض ناگهان به سرچشمه‌های ناپیدای انرژی دست می‌یابد؛ ناسزاوارترین فرزندان‌ش را نیز یک شبه دگرگون می‌کند و به بلنداهای سربلندی و فداکاری می‌رساند.

بسیار از داستان‌های پایداری ملی در دوران‌های دور گفته‌اند، از مقدونیان و عرب‌ها و مغولان و تاتاران، ولی من سی ساله پایانی سده نوزدهم و آغازین سده بیستم را به خودمان با ارتباط بر می‌یابم. آن زمانی بود در توفان بحران جهانی پیش و پس از جنگ جهانی اول که درخت‌های کهن و استوار صد‌ها ساله را از ریشه در آورد و بر ایرانی فرو افتاد که در سال‌های نهائی سلسله قاجار نهالی پژمرده و از ریشه برکنده بود ــ خالی‌ترین دست‌ها روبرو با بیشترین تهدیدها. ما اکنون نمی‌توانیم ابعاد درام آن سی ساله را درک کنیم. ولی همروزگاران در پایان احساسی مانند معجزه داشتند. ایران نه تنها دست نخورده از تندباد بدر آمد بلکه یک دوران انقلابی نوزائی ملی را آغاز کرد که ارتجاع خونین جمهوری اسلامی ‌نیز مغلوب آن خواهد شد.

ــ در یکی از آخرین گفتگوها‌ی‌مان در توصیه به نیروها گفته‌اید:

«وارد هیچ ترتیباتی با آن سازمان‌ها (سازمان‌های تجزیه‌طلب) نشوند تا هنگامی‌که بر سر دو اصل توافق صورت گیرد: تمرکز زدائی و حقوق مدنی و فرهنگی اقوام و مذاهب ــ هر دو در چهارچوب اسناد سازمان ملل متحد از جمله اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاق‌های پیوست؛ و کشور و ملت ایران.»

در مورد «حق تعیین سرنوشت» چطور؟ مگر این حق خارج از چهارچوب اسناد سازمان ملل متحد است؟

داریوش همایون ــ توصیه من از بررسی استراتژی گردانندگان “کنگره ملیت‌ها…” آمده است. این استراتژی پنج مولفه دارد:

الف ــ گذاشتن ملیت ـ ملت‌های ایران بجای ملت ایران (که‌همه چیز را به دنبال خواهد آورد؛ زیرا در دولت ـ ملت نخست ملت می‌آید.)

ب ــ تقسیم ایران به شش منطقه زبانی ـ ملی کرد، ترک، بلوچ، عرب، ترکمن، فارس (در ایران زبان‌های بسیار بیشتری هست و اگر بنا بر جدا کردن است چرا اقلیت‌های مذهبی واحدهای فدرال نداشته باشند؟)

پ ــ جا انداختن نظام فدرال به عنوان تنها راه حل دمکراتیک چه برای حل “مسئله ملی” و چه برای غیر متمرکز کردن حکومت (لابد به‌همیـن دلیل اسـت که از نزدیک به ‌دویسـت کشـور عضـو

سازمان ملل متحد تنها بیست و چند کشور نظام فدرالی دارند.)

ت ــ تشکیل حکومت‌های فدرال با ارتش‌های محلی به نام نیروهای انتظامی‌ و نظام آموزشی خود و اختیار وضع قوانین در “مناطق ملی” شش‌گانه در زیر یک حکومت مرکزی مسئول دفاع، سیاست خارجی و برنامه ریزی کلی اقتصاد (که با توجه به تجربه عراق فدرال اسـاسـا به معنی تقسیم درامد و منابع نفت و گاز خواهد بود.)

 ث ــ گرد هم آوردن یک جبهه نیروهای دمکراتیک بر پایه دو شعار فدرالیسم و سکولاریسم. (این شعار دومی ‌برای فدرالیست‌ها کم خطرتر از دمکراسی و حقوق بشر است که بجای زبان بر حقوق طبیعی هر فرد انسانی و حکومت اکثریت تکیه دارد.)

ج ــ نزدیک شدن به محافل جنگ‌طلب در اسرائیل و امریکا (که احتمال دارد برای جلوگیری از برنامه اتمی‌ جمهوری اسلامی ‌و خطری که برای ایران و منطقه و جهان دارد به راه‌حل نظامی‌ متوسل شوند.)

ما می‌بینیم که با بالا گرفتن بحران‌های سه گانه رژیم اسلامی ‌(سیاسی، اقتصادی، روابط خارجی) تلاش برای جایگزین سازی به معنی پر کردن خلاء قدرت در صورت سرنگونی رژیم افزایش یافته است. حزب دمکرات کردستان ایران به سبب امکانات مالی و تشکیلاتی که در نیروهای مخالف بیرون مانند ندارد و نیز ارتباطات تنگاتنگ خود با آن محافل در اسرائیل و امریکا وزنه سنگینی در عموم این تلاش‌هاست و برای پشتیبانی یا دست‌کم موافقت خود بهای هنگفتی به‌هزینه موجودیت ملی ایران می‌خواهد که متاسفانه کسانی به آسانی آماده پرداخت آن شده‌اند.

با توجه به آنچه در پشت پرده می‌گذرد و در بیشتر جاها ندیده گرفته می‌شود توصیه من آن بود که اگر تصور می‌کنند موضوع حقوق اقوام مهم‌ترین مسئله ماست (در ایران کسی چنین احساسی ندارد) و حقیقتا غم مردم و کشور دارند دامنه توافق و همرائی را به تمرکز زدائی و نه صرفا شکل فدرالی آن، و حقوقی که در اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاق‌های پیوست آن هم در چارچوب ملت و کشور ایران، محدود کنند که راه بر گرایش‌های تجزیه‌طلب باز نشود. شایسته یادآوری است که اسناد مربوط به حقوق اقلیت‌ها همه از حقوق افراد متعلق به اقلیت‌ها سخن می‌گویند و نه خود اقلیت‌ها.

اما حق تعیین سرنوشت با فرد انسانی می‌آید. سرنوشت فرد با خود اوست و اگر نخواست نمی‌توان او را به نام خانواده یا قبیله یا قوم یا مذهب یا ملت مجبور کرد. مردمان در همه‌جا از کوچک‌ترین واحد‌ها آغاز کردند و از چند صد سالی پیش (برای اندک شماری از دو سه‌هزاره پیش) در صورت‌های رو به تکامل دولت ملت ــ مردمانی با تاریخ و فرهنگ و منافع مشترک در قلمرو معین و در زیر یک حکومت ــ سازمان یافته‌اند. این دولت ـ ملت‌ها حق تعیین سرنوشت خود را دارند یعنی مستقل هستند و نمی‌توان به آنها تجاوز کرد. منشور ملل متحد بجای آنکه از تک تک افراد هر کشور بپرسد، حق تعیین سرنوشت را به مجموعه دولت ـ ملت داده است. کشورها و سرزمین‌های مستعمره پس از جنگ جهانی دوم به استناد این حق که به تصریح به آنها داده شد استقلال یافتند.

به موجب منشور ملل متحد و اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاق‌های آن نمی‌توان برای هر گروه زبانی حق تعیین سرنوشت شناخت. تصادفی نیست که در کنگره ملیت‌ها کسی به یاد این اسناد نمی‌افتد. اشاره به حق تعیین سرنوشت بخشی از آن مبانی فکری است که برای خدمت به یک هدف سیاسی سرهم کرده‌اند. کسانی نیز که سخنگوی آن کنگره شده‌اند بهتر است پیش از تکرار نسنجیده فدرالیسم به عنوان راه دمکراتیک و تنها چاره تمرکز گرائی و تبعیض، آن اسناد را یک بار بخوانند.

ــ اخیراً دو نوشته تحقیقی در باره‌ی معنا و سیر تاریخی مفهوم حق تعیین سرنوشت در حوزه‌ی حقوق بین‌الملل ـ از آقایان دکتر محمد رضاخوبروی پاک و محمد علی بهمنی قاجار ـ در تلاش آنلاین منتشر کرده‌ایم. می‌دانیم این «حق» از دیرباز مورد استناد احزاب و سازمان‌های قوم‌گرا و نیروهای چپ بوده است. سازمان ملل که خود را پیشگام دفاع از حقوق انسان‌ها می‌شمارد، با استناد دائمی ‌به این حق ـ یا اساساً با تصویب هر قاعده و مقررات تازه ـ در عمل میدان چالش جدیدی در برابر ملت‌ها و دولت‌ها می‌گشاید. بهترین راه چیست؟ مخالفت، تسلیم، یا …؟

داریوش همایون ــ مسلما مواردی پیش می‌آید که اقوام یا مذاهب گوناگون همزیستی را ناممکن می‌یابند و موضوع را با همه‌پرسی بر سر جدائی یا جنگ فیصله می‌دهند. مردم در ایران مشکلی در همزیستی ندارند؛ مشکل‌شان با حکومت است نه یکدیگر. ما حق تعیین سرنوشت را برای فرد فرد مردم ایران می‌خواهیم که در فضای آزاد پس از حکومت کنونی با انتخاب مجلس موسسان برای تدوین قانون اساسی تازه و همه‌پرسی برای تصویب آن، نظام حکومتی خود را برگزینند. مسلم است که می‌باید در برابر جدائی انداختن میان مردم و جا انداختن ایده تقسیم ایران به مناطق فدرال زبانی و تیشه زدن به ریشه یگانگی ملی ایستادگی کرد و از رنجش دوست و خشم دشمن نهراسید. از ما این ملت و کشور خواهد ماند نه دوستی‌ها و دشمنی‌ها.

 ‌

ــ دو نوشته تحقیقی یادشده در مراحل و در وقایع مختلف در چهارگوشه‌ی جهان نشان می‌دهند در قطعنامه‌ها و تصمیمات بین‌المللی در موضوع «حق تعیین سرنوشت» همواره بر اصول اولیه و پایه‌ای منشور سازمان ملل یعنی خدشه ناپذیری و استقلال دولتها در قلمرو داخلی و گزندناپذیری مرزهای رسمی‌کشورها تاکید ویژه شده است. آیا این تاکید بدین معناست که حق تعیین سرنوشت باید در پرتو و زیر سایه اصول فوق تعبیر و تفسیر شده و به اجرا درآید یا آن گونه که ملت‌سازان می‌گویند؟

همچنین تفاوت این تعبیرات از «حق» با اصل حقوق شهروندی در نظام‌های لیبرال ـ دمکراسی که پایه و جانمایه‌ی آنها حق برابر و آزادی‌های فردی است، چیست؟

داریوش همایون ـ تعبیر ملت‌سازان از حق تعیین سرنوشت و اساسا رویکرد آنان به مساله “ملی” لزوما ارتباطی به منشور ملل متحد و اعلامیه حقوق بشر ندارد زیرا آنها از حقوق فرد انسانی آغاز نمی‌کنند. در عمل نیز می‌بینیم که نه در پاکستان و نه در عراق پیرامون ما حکومت‌های فدرال هیچ کدام نمونه‌های دمکراسی و حقوق بشر نیستند. فدرالیسم برای این گروه‌ها به کار مرزکشی و ریاست و قدرت و اگر شد جداکردن کشوری از آن خود می‌آید. اگر نه این باشد به موجب اسناد جهانروای سازمان ملل متحد و سنت لیبرال دمکرات در یک جامعه شهروندی نه تبعیض می‌توان داشت نه محدودیت در برخورداری از حقوق بشر و نه تمرکز کارها همه در یک جا (آیا تمرکز زدائی هیچ ربطی به تقسیم کشور به مناطق زبانی دلخواسته، تنها آن شش زبان که تازه پاره‌ای از آنها یک زبان نیستند، دارد؟) این اصرار بر یک راه‌حل معین و جلوه دادن آن به عنوان دمکراسی و نادیده گرفتن استدلال‌هائی حتا به قوت کارهای آقای دکتر خوبروی پاک و نویسندگان دیگر مانند آقایان بهمنی قاجار و ثاقب‌فر نشان می‌دهد که مساله شناخت حقیقت نیست. آنها مقاصدی دارند که تنها در بدترین شرایط به آن خواهند رسید. وظیفه ‌همه ماست که جلو بدترین شرایط را بگیریم.

ــ در سیاست، برای تأثیرگذاری و دستیابی به‌ هدفها، توازن نیروها مهم است. همین اصل مسئله حقوق سیاسی جمعی را پیش می‌آورد. چرا باید اصل حرکت‌های جمعی و در بهترین حالت سازمان یافته را بپذیریم ولی در حقوق سیاسی برای اقوام تردید کنیم؟

داریوش همایون ــ توازن نیروها در این بحث آن گونه که من در می‌یابم همان گونه که اشاره کردم تنها در بدترین شرایط به سود این گروه‌ها خواهد شد ــ در شرایطی که ایران چنان ازهم بپاشد که توانائی جلوگیری از اقدامات اهل هر زبان برای گرفتن “منطقه ملی” و راندن “ملت”های دیگر و جنگ داخلی در اینجا و آنجا نماند و کسی نتواند جلو ورود پیشمرگان از عراق برای تشکیل اقلیم کردستان ایران و سپاهیان ترک برای خفه کردن آن را بگیرد و بلوچان مسلح و جندالله از پاکستان و طالبان افغان هر کدام به دلائل خود سرازیر نشوند و ترکمن‌ها تجربه سال دوم انقلاب را تکرار نکنند و عرب‌ها از آن سوی مرز به “الاهواز” نریزند و هر کس بتواند کارد بر گلوی هرکس دیگر بگذارد.

رویای شش ملت همزبان در آن ایرانستان که محمدرضا شاه می‌گفت تنها در چنان اوضاع و احوالی امکان دارد وگرنه‌ هیهات که آن هسته سخت کمترین قماری را با یگانگی ملی برتابد. ولی آیا حتا در آن شرایط نیز امکان دارد؟ به سرورانی نیز که از دوسر طیف رو به زوال پادشاهی و جمهوری، و با دست به دامنی نستالژی و “سند” در فدرالیسمی‌که به ادعای آنان هیچ خطری برای ایران ندارد به‌هم رسیده‌اند می‌باید شعری که به یادم آمد تقدیم کنم:

زاهدی به میخانه سرخرو ز می‌ دیدم / گفتم‌ش مبارک باد بر تو این مسلمانی!

حرکت‌های جمعی یک چیز است، حقوق سیاسی اقوام چیز دیگر. حرکت مردمی ‌بهره‌گیری از حقوقی است که در اعلامیه جهانی آمده است. حقوق سیاسی افراد متعلق به اقوام در چهارچوب اعلامیه جهانی حقوق بشر آمده است و تفاوتی با شهروندان دیگر ندارد. هیچ‌جا نیز اشاره‌ای به حقوق اضافی آن افراد نشده است. باز می‌باید تاکید کرد که گوهر حقوق بشر فرد انسانی است و قوم و ملت و مذهب فرع بر اوست.

ــ با نگاه به تجربه از هم‌پاشی یوگسلاوی که‌ هنوز پایان نیافته (زیرا اقلیت‌های قومی‌کوچکتر در آخرین کشور جدا شده از باقی مانده یوگسلاوی می‌خواهند تا آخر خط تفکیک «پاکی» قومی ‌ـ مذهبی خود پیش روند) می‌توان آن دورنما را که گفتید دید. چه می‌توان کرد که چنان سناریوئی پیش نیاید؟

داریوش همایون ــ اینجاست که می‌بینیم بدترین پیامد این موضع‌گیری‌های ایران برباد ده ‌هم اکنون پدیدار شده است. ما تا پیش از این تلاش‌ها و دست‌های نیرومند بیگانه در پشت آنها همه چیزمان روشن و بیهیچ پیچیدگی بود. یک دشمن در برابر داشتیم و نگرانی پس از آن دشمن و چگونه پس از آن دشمن به‌اندازه‌ای نبود که این همه ‌اندیشناک‌مان سازد. چنان به سرنگونی رژیم می‌اندیشیدیم که دوستان چپ به ما به عنوان سرنگونی‌طلب حمله می‌کردند. امروز دورنمای خطرناک دیگری در برابرمان گذاشته‌اند که ممکن است ملت ما را از این گودال سیاه به سیاهچاله بدتری بیندازد. سناریوهای یوگوسلاوی‌وار خیالپردازی نیست. موقعیتی پیش آورده‌اند سراپا تناقض که ساده‌اندیشی و سیاه و سفید برنمی‌دارد. من امیدوارم سرهای سردتر در سازمان‌های قومی ‌اندکی به آنچه بر همزبانان خودشان خواهد آمد بیندیشند. این کشوری است که افراد و گروه‌های بیشمار خود را ازهم اکنون آماده می‌سازند: برای روز مبادا، برای ایستادگی به‌ هر بها، برای انتقامگیری با هر وسیله، برای رسیدن به بیشترینه‌ای که بی‌رحمی‌ و درنده خوئی اجازه خواهد داد.

ــ «تبعیض» مفهوم بسیار پر دامنه‌ای است و تاریخ دراز ایران سراسر مصداق عینی و عملی تبعیض دینی و جنسی. اما در سال‌های گذشته و توسط محافلی در کشورهای غربی با همکاری برخی افراد و سازمانهای سیاسی تلاش می‌شود، پروندهای در زمینه تبعیض و «ستم قومی» یا «ملی» علیه این ملت گشوده شود. لطفاً بفرمائید، آیا نزد نهادهای بین‌المللی رسمی ‌و سازمان ملل متحد، پرونده ایران و دولت‌های آن در این زمینه چگونه بوده است؟

داریوش همایون ــ در نهاد‌های بین‌المللی تا آنجا که می‌دانم از تبعیض جنسیتی و مذهبی در جمهوری اسلامی ‌یاد شده است ولی نه تبعیض قومی ‌که برای این رژیم کربلائی و جمکرانی معنی ندارد. زیرا دل مشغولی‌شان از زن و خارج از مذهب، و مخالف نظام آن سوتر نمی‌رود. سرکوبگری و جنایت برضد بشریت در ایران هر روزه ولی فراگیرنده است و به ‌همه مخالفان و دگراندیشان به یک چشم می‌نگرد. آنها دل‌‌شان می‌خواهد بلوچان سنی را به زور و پول “به اسلام مشرف کنند!” ولی با آنها به عنوان یک قوم دشمنی ندارند.

ــ سابقه لشکرکشی از مرکز و به فرمان حکومتهای مرکزی به مناطقی از کشور به نام «فرونشاندن شورش» یا «سرکوب جداسری» در تاریخ این کشور کم نیست. با وجود این چرا هیچگاه ایران بابت چنین اقداماتی از سوی نهادهای بین‌المللی محکوم نشده است؟

داریوش همایون ــ فرو نشاندن جنبش مسلحانه کار هر روزی حکومت‌ها بوده است و هست و جزء امور داخلی کشور‌ها به شمار می‌آید.

ــ نکته تازه‌ای که در هر دو آن نوشته‌های تحقیقی مورد تأکید قرار گرفته ظرفیت و حتا ضرورت سازگاری و انطباق حق تعیین سرنوشت با اصل یک ملت، یک دولت یک کشور است نه بر عکس. اما سازمان‌ها و احزابی که به این «حق» استناد دائمی ‌می‌کنند تا رسیدن به جدائی و برهم زدن مرزهای کشور می‌روند. آیا آنها به ظرفیت و امکان تحقق این «حق» در چهارچوب وحدت سیاسی و انسجام ملی و یکپارچگی سرزمینی در ایران باور ندارند؟

داریوش همایون ــ من بعید می‌دانم که در آن سازمان‌ها نیز مانند بیشتر ما ایرانیان به مطالب مخالف میل‌ خود با همه ارزشمندی نگاهی بیندازند. همچنین پیشینه فعالیت بسیاری از آنان نشانی از دلبستگی ویژه‌ای به ایران نمی‌گذارد (در این مورد امیدوارم دچار اشتباه باشم.) ولی مساله عمده در جای دیگر است. این سازمان‌ها خود را در برابر دیگران ــ در نزد افراطی‌ تران‌شان در ضدیت با آنان ــ تعریف می‌کنند. خودی و غیرخودی گوهر “هویت‌طلبی” آنان است. روند قابل پیشبینی در حکومت‌های فدرالی که خیال دارند، جدائی هر چه بیشتر خواهد بود. در عراق کودکان کرد کم کم عربی نمی‌آموزند که به زیان پرورش فکری آنان است. دیوارهای حکومت‌های فدرال زبانی ناچار بالاتر خواهد رفت. این همه تازه بستگی به این خواهد داشت که مرز کشی‌ها بی جنگ و پاکشوئی قومی ‌انجام گیرد که در شرایط ایران ناممکن است. نفوذ روز افزون همزبانان همسایه نیز سهم خود را خواهد داشت.

ــ برای رسیدن به جدائی، نیروهای سنتی طرفدار «حق تعیین سرنوشت» به عنوان پشتوانه استدلالی خود به کارکرد این «حق» و تعبیر کلاسیک آن در چهارچوب استعمار زدائی و موضوع کشورهای اشغال شده توسط بیگانگان استناد می‌کنند. چرا استناد به چنین پشتوانه‌هائی در مورد ایران از اساس بی‌پایه و بی‌ربط است؟

داریوش همایون ــ آذری‌ها و کردها (مادهای آن روزگار) از نخستین استعمارگران سرزمین ما بودند که از هزاره دوم پیش از میلاد به فلات ایران سرازیر شدند و نخستین دولت ایرانی را ساختند. بلوچستان دو هزار و پانصد سال پیش گدروسیا خوانده می‌شد و یک ساتراپی هخامنشی بود و بلوچان مانند آریائیان دیگر از آسیای مرکزی کوچ کرده بودند (در شاهنامه کوچ و بلوچ.) عرب‌های خوزستان در زمان ساسانیان به میل خود به ایران مهاجرت کردند. گروه دیگری نیز پس از گشودن ایران در میهن تازه خود ماندند. ترکمن‌ها بقایای ایلغاریانی هستند که از سده یازدهم تا نوزدهم به خراسان بزرگ می‌تاختند و سردار سپه آنان را وادار به زندگی شهرنشینی کرد. با این ترتیب ظاهرا تنها گریبان “ملت فارس” استعمارگر را می‌باید گرفت.

ملت‌سازان حریفی قوی‌تر از تاریخ ندارند.

ــ با سپاس از شما

آبان ماه ۱۳۸۹

دمکراسی و حقوق بشر، این است معنی حق تعیین سرنوشت

بخش ۲

            یکپارجگی ملی و مسئله اقوام ایرانی

 ‌

دمکراسی و حقوق بشر، این است معنی حق تعیین سرنوشت

 ‌

ــ اخیراً در سایت اخبار روز گزارشی خواندیم از یک «گروه کاری ایران، وابسته به کمیسیون خارجی کنگره آمریکا» که نشستی داشته در مورد نقض حقوق بشر «اقلیت‌های مذهبی، ملی و اتنیکی». در این نشست ایرانیانی به نام نمایندگی از سوی این اقلیت‌ها شرکت داشتند و سخنرانی کرده‌اند. گزارش این نشست توسط «مرکز مطالعات اهواز ـ واشنگتن» ارائه شده و این نشست «با همکاری سازمان آمریکائی کنگره رهبری حقوق بشر، سازمان دفاع از زندانیان سیاسی آذربایجان و نیز سازمان حقوق بشر اهواز» ترتیب داده شده بود.

پرسش نخست ما این است این سازمان‌ها و گروه‌های آمریکائی چه و که هستند، چه وظائفی دارند و چه اهدافی را در رابطه با ایران دنبال می‌کنند؟

 ‌

داریوش همایون ــ تا آنجا که از فعالیت‌های تا کنون کمیته‌های دفاع از حقوق بشر کنگره امریکا بر می‌آید قصد آن‌ها کمک به قربانیان تجاوز به حقوق بشر و مبارزه با تبعیض در جهان است و طبعا از ملاحظات سیاسی و منافع ملی آمریکا نیز برکنار نیستند. با اینهمه به مراتب بهتر است که منافع ملی یک کشور نگاهی به حقوق بشر داشته باشد تا مانند چین تنها به منابع زیر زمینی سرزمین‌ها. ما همه می‌باید از این نهاد‌ها در هر جای جهان برای پشتیبانی از مردم ایران یاری بخواهیم. نمی‌توان انتظار داشت که ‌این نهاد‌ها از آگاهی لازم برخوردار باشند و اسباب دست این و آن نشوند. در گزارشی که از آن نشست خوانده‌ایم به خوبی آشکار است که افرادی در میان شرکت کنندگان ایرانی با دستور کار agenda معین از فرصت برای پیشبرد هدف‌های سیاسی استفاده کرده‌اند. قابل توجه است که در نام پاره‌ای سازمان‌های شرکت کننده اثری از ایران نیست و در گفتگو‌ها نیز چنانکه از گزارش بر می‌آید نشانی از ملت ایران نیست و ایران تنها در ارتباط با سرکوبگری گروه‌های قومی ‌ذکر شده است.

 ‌

ــ پدیده جدیدی که در این گزارش به چشم می‌خورد؛ نه تنها تکه پاره کردن ملت ایران بلکه تکه پاره کردن مسائل بسیار مهم و سراسری مردم میهنمان نظیر نقض حقوق بشر توسط حکومت اسلامی ‌و یا دفاع از زندانیان سیاسی کشورمان است. گرایش جدائی خواهانه و تفکیک خود از بخش‌های دیگر ملت ایران از سوی برخی افراد و سازمان‌های شرکت کننده در این نشست روشن است و قابل انتظار. اما چرا آمریکائی‌ها بدنبال چنین تکه پاره کردنی هستند؟ اگر آن‌ها بدنبال فشار روی حکومت اسلامی ‌و دفاع از مطالبات آزادیخواهانه مردم ایران هستند، تشکیل و کمک به سازمان‌هائی مثل حقوق بشر اهواز ـ واشنگتن یا سازمان دفاع از زندانیان سیاسی آذربایجان چه معنائی دارد؟

 ‌

داریوش همایون ــ گرایش‌های «پان» بنایشان بر جدا کردن و خودی و غیر خودی است. آنها بدنبال خلوصی که در عالم واقع اثری از آن نیست پیوسته خط‌هائی می‌کشند که رنگ خون نیز می‌گیرد و در بیشتر جا‌ها گرفته است. تمرکز سازمان‌های معینی بر زبان، و جدا کردن گویندگان زبان‌های گوناگون از یکدیگر و یکپارچه کردن همزبانان به همین جا‌ها نیز می‌رسد که دیگر زندانی و حقوق بشر ایرانی نیز از میان می‌رود و دفاع از او تنها در چهارچوب زبانی درست است. ترک زبان کاری به آن دختر جوان کرد زبان ندارد که در زندان کشته می‌شود و اگر فارسی زبانی را شکنجه کردند دفاع از او بر عهده «ملت فارس» است. اینگونه که پیش می‌رود انتظار بد‌تر از این‌ها را نیز می‌باید داشت. (ما هر جا گشته‌ایم نشانی از ملت فارس در تاریخ و ادبیات و گفتگوی روزانه ندیده‌ایم ولی سازمان‌های قومی‌می‌گویند که ما نمی‌فهمیم که ملت فارس هستیم. با این روحیه‌ آیا گفت و شنود با معنی امکان دارد؟)

دامن زدن به‌این گرایش از سوی مراجع خارجی را اگر از نا‌آگاهی نباشد در متن بحران هسته‌ای و ماجراجوئی‌های خارجی رژیم اسلامی ‌می‌باید بررسی کرد. محافلی در امریکا هستند که هنوز دست از گزینه جنگ برنداشته‌اند و متحدانی از درون ایران می‌جویند. محافل دیگری که از پیامد‌های جنگ به هراس افتاده‌اند بازی با کارت قومی ‌و گشودن جبهه‌ای در درون مرزهای ایران را جایگزین کم هزینه‌تری می‌شمارند. بر سازمان‌های قومی‌ است که به حال مجاهدین در عراق نگاهی بیندازند که به عنوان وجه‌المصالحه در عراق نگهداشته شده‌اند. هنوز دلائلی در دست نیست که سیاست رسمی ‌آمریکا فرو بردن ایران در کشاکش‌های قومی ‌و تجزیه زبانی کشور باشد ولی آمریکائیان نشان داده‌اند که از دورنگری در مسـائل جهانی به ویژه در موقعیت‌های بسـیار پیچیده سرزمین‌های اسلامی ‌و جهان سومی‌ بی‌بهره‌اند و به آسانی آماده دفع فاسد به افسد هستند.

 ‌‌

ــ در این گزارش در باره گروه‌های قومی‌ ایران با دو واژه همراه یعنی «اقلیت‌های ملی و اتنیکی» سخن گفته شده است. معنای این دو واژه در سیاست و حقوق بین‌الملل چیست؟ آیا این دو هم معنا هستند؟ به نظر شما علت اینکه در این گزارش این دو را همراه با هم استفاده می‌کنند چیست؟

 ‌‌

داریوش همایون ــ تلاش آشکار و مداوم سخنگویان و مدافعان سازمان‌های قومی ‌برای جا انداختن ایران به عنوان یک کشور چند ملتی و ملت‌هائی که صرفا با زبان تعریف می‌شوند جای تردید در پیامد‌های درازمدت اقدامات آنان نگذاشته است. ما می‌بینیم که در دو دهه گذشته به صورتی منظم واژه‌های قوم و قومی ‌که تعریف دقیقی از گروه‌های زبانی است از زبان گفتار در مسائل قومی ‌ایران پاک می‌شود و ملت و ملیت بجای آن می‌آید. این سخنگویان با کمال سادگی می‌گویند قوم یا ملت و ملیت و فرقی میان آن‌ها نیست؛ ما ملت و ملیت می‌گوئیم شما قوم بگوئید. اما خود می‌دانند که سیاست و دیپلماسی و حقوق با زبان سر و کار دارد و واژه‌ها‌ گاه اهمیت مرگ و زندگی می‌یابند.

اکنون در پاسخ منتقدانی که از اسناد بین‌المللی مانند اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاق‌های آن و اصطلاحات رایج در زبان‌های اروپائی در تمایز میان ملت و گروه قومی ‌شاهد می‌آورند، ملت و ملی را با اتنیکی که در آن مراجع آمده است، مترادف می‌سازند. ترفند‌‌ همان است، همه ‌این اصطلاحات یک معنی دارند و آن چند ملت بودن سرزمین ایران است. خاک ایران ــ در شرایط غیر ممکن کنونی ــ یکی می‌ماند و همه به آن خستو (معترف)‌اند ولی ملت ایران وجود ندارد و ملت فارس می‌باید دست از ایران بردارد و به زندگی در کنار ملت‌های دیگری که پیوسته بر تمایز‌هاشان افزوده و تاکید می‌شود به زندگی ادامه دهد ــ تا هنگامی‌که شرایط مساعد شود و بتوان با استناد به منشور ملل متحد تا استقلال و جدائی به موجب حق تعیین سرنوشت رفت. (از تمام این اسناد تنها جائی که قبول دارند‌‌ همان حق است.) ما مفهوم یکپارچگی سرزمینی را در کشور چند ملیتی یوگوسلاوی دیده‌ایم. نیرو‌هائی از درون یا بیرون بی‌دشواری زیاد کشور چند ملیتی را کشور‌های چند ملت خواهند کرد. یوگوسلاوی و قبرس نمونه‌هائی از این هردو هستند. سخنگویان سازمان‌های قومی ‌که دائما دم از ملت می‌زنند و از جمهوری آذربایجان در شمال، و آذربایجان جنوبی یاد می‌کنند که چرا یکی ملت است و دیگری نیست می‌توانند پاسخ خود را از سازمان ملل متحد بگیرند که پرچم جمهوری نفتی ـ مافیائی علیوف در آستانه‌اش برفراز است. در منشور ملل متحد نه زبان شرط ملت بودن است نه همزبانی.

 ‌

ــ مطالعه‌‌ همان قسمت‌هائی از سـخنان ایرانیانی که به عنوان نمایندگان اقوام ایرانی در این گزارش آمده است، بسیار شگفت‌آور است و خوانندگان را در باره درستی یا نادرستی اصل سخنان به فکر وا می‌دارد. به عنوان نمونه آقای دکتر حسین بر که ظاهراً به عنوان یک فرد تحصیل کرده حقوقدان و پرفسور دانشگاه امریکا از سوی «ملت بلوچ» سخن می‌گوید ـ همانند برخی دیگر از سخنگویان، «از سال ۱۹۲۵ حکومت» را «در دست فقط یکی از این ملل ساکن ایران، یعنی فارس‌ها» دانسته که به گفته خود ایشان «آن نیز اقلیتی حداکثر ۴۰ درصدی است. یا اینکه ایشان هردو قانون اساسی ۱۹۰۶ ـ قانون اساسی مشروطه ـ و ۱۹۷۹ ـ قانون اساسی اسلامی‌ـ را کنار هم گذاشته، هم ارز کرده و می‌گوید که هردو حقوق بشر اقلیت‌های ملی و مذهبی را به صورت سیستماتیک و بصورت غیر تصادفی مورد نقض قرار داده‌اند.

اولاً انحصار حکومت در دست فارس‌ها چه معنائی دارد و چقدر منطبق با واقعیت است؟ دوم با قرار دادن آغاز «نقض سیستماتیک حقوق بشر» در زمان تأسیس حکومت مشروطه و نخستین قانون اساسی در ایران و همطراز ساختن آن با حکومت اسلامی ‌و قانون اساسی آن چه هدفی دنبال می‌شود؟ آیا الگو‌ها و ایده‌آل‌های آنها در حکومت‌های ایلی و قبیله‌ئی قبل از دوران مشروطه قرار دارند؟

داریوش همایون ــ باید از ایشان پرسید بلوچستان سراسر قبیله‌ای از کی چند پله یکی به ملت بودن رسیده که ملت ایران که دو هزار سال پیش در ایرانشهر (دولت ایران) در سرزمینی (شامل گدروسیا، همین بلوچستان) با مرزهائی بر پایه عهدنامه‌های بین‌المللی می‌زیست به آن نرسیده است. ایران در آن زمان به ‌اندازه‌ای به مفهوم دولت ملت نزدیک شده بود که گذشته از حکومت مرکزی نیرومند مرز‌های تعیین شده داشت: در باختر با ستون‌های کوتاه و در شمال خاوری و باختری با دیوارهائی که آثار آن هنوز هست. ایران از دو هزار و هفتصد سال پیش سابقه دولت بودن دارد و قباله استان‌های آن را در بیستون بر سنگ کنده‌اند.

همچنین باید پرسید که در هزار ساله پیش از ۱۹۲۵ آیا حکومت در ایران به دست ملت بلوچ بود که در آن سال از آن ملت گرفته شد؟ در ایران زیر حکومت سلسله‌های ترک کدام ملت از «ملیت‌های ایران فدرال» فرمانروائی داشت؟ بعد هم در کجای قانون اساسی مشروطیت و همین قانون اساسی جمهوری اسلامی، مگر از تبعیض جنسیتی و مذهبی، از تبعیض قومی ‌یا به گفته ‌ایشان اقلیت‌های ملی سخن رفته است؟ پیش از قانون اساسی مشروطیت کدام حقوق بشر رعایت می‌شد و اصلا آیا این اصطلاح به گوش چه کسانی در میان ملت بلوچ و ملت‌های دیگر کشور چند ملیتی زیر ستم از آن به بعد رسیده بود؟

 ‌

ــ خانم زمانی ضمن آنکه «آذربایجانی‌هـا را در ایران از اسـاسـی‌ترین حقوق انسـانی خود که همانا تدریس و آموزش به زبان مادری خود محروم می‌داند»، به دو ماده از قانون اساسی حکومت اسلامی‌ـ مواد ۱۵ و ۱۹ ـ استناد کرده و معتقد است که توسط حکومت اسلامی‌ بطور سیستماتیک «ملل غیر فارس» «آسیمیله» شده و در فرهنگ فارسی ادغام اجباری می‌شوند. اما آنچه که در اصل ۱۵ آمده عبارتست از؛ زبان رسمی ‌و مشترک مردم ایران فارسی است….. ولی استفاده از زبان‌های محلی و قومی ‌در مطبوعات و رسانه‌های گروهی و تدریس ادبیات آن‌ها در مدارس، در کنار فارسی آزاد است! و آنچه که در اصل ۱۹ آشکارا نقض شده است برابری جنسیتی و مذهبی است که در سخنان این خانم هیچ جایگاهی نیافته است. در زشتی و سبعیت آنچه حکومت اسلامی ‌در نقض حقوق انسانی ایرانیان روا می‌دارد، تردیدی نیست، اما آیا استنادات غلط و تحلیل‌های نادرست، آن هم در باره مواد قانونی که در دسترس همگان و از جمله خود آمریکائی‌ها هست، اصالت و جدی بودن مبارزه را زیر سؤال قرار نمی‌دهد؟

 ‌‌

داریوش همایون ــ مشکل ما با ملت سازانی که از دمیدن آتش کینه و تعصب زبانی خسته نمی‌شوند همین بی‌توجهی محض به هر واقعیت و پیچاندن همه چیز در چنبر ملاحظات سیاسی است. در ایدئولوژی جمهوری اسلامی‌ مسئله قومی، و حتا ملت ایران جائی ندارد. تا آنجا که به تبعیض و همسان سازی (اسیمیلاسیون) مربوط می‌شود همه انرژی رژیم صرف جدا کردن زنان از مردان، بیرون بردنشان از عرصه عمومی، از میان بردن فرهنگی، و تا بتوان، فیزیکی بهائیان، و شیعی کردن پیروان دیگر مذاهب به ویژه سنیان می‌شود که در بلوچستان به وحشیانه‌ترین صورت در دست اجراست. آخوند‌ها در عوالمی ‌که آن خانم به آنان نسبت می‌دهند نیستند و بار‌ها گفته‌اند که ‌ایران هیچ، و اسلام همه چیز است. این دوستان برای جلب حمایت آمریکائیان از هیچ چیز رویگردان نیستند.

 ‌

ــ اگر می‌شد با قلب واقعیت‌ها در حوزه سیاست بین‌المللی پیروز شد، اردوگاه جهانی سوسیالیستی باید برنده دائمی ‌و ابدی می‌بود. آیا آمریکائی‌ها دغدغه بی‌اعتباری بین‌المللی خود در مبارزه با حکومت اسلامی‌ را ندارند؟

 ‌

داریوش همایون ــ در کنگره آمریکا شمار کسانی که با این موضوعات آشنائی دارند به انگشتان دست نمی‌رسد. ولی در سطح سیاستگزاری می‌باید امیدوار بود که تجربه هفت ساله گذشته در افغانستان و عراق و جهان عرب و پاکستان آمریکائیان را متوجه ساخته باشد که اجرای درست طرح‌های پردامنه و ریشه‌ای، از تغییر رژیم گرفته تا ملت‌سازی تا خاورمیانه بزرگ از دستشان ساخته نیست. آن‌ها مانند ویتنام با هزینه‌های مالی و جانی شگرف، رژیم‌های دست نشانده برسر کار می‌آورند و خود عروسک عروسک‌هایشان می‌شوند (این اصطلاح از دوره جنگ ویتنام به بحث سیاست خارجی آمریکا راه یافت.) به یاری کشور‌ها می‌روند و آنها را در جنگ داخلی و هرج و مرج و فساد بد‌تر از پیش می‌اندازند. تا گلو در گلزار خود ساخته فرو می‌روند و ناگهان‌‌ رها می‌کنند و می‌روند.

 ‌

ــ بی‌توجهی آقایان شریف بهروز نماینده حزب دمکرات کردستان و حسین‌بر سخنگویان کرد و بلوچ ـ فقیر‌ترین استان‌های کشور ـ نسبت به گفته‌های علی ‌الطائی که خود را نماینده حدود ۵ میلیون عرب در الاهواز و جنوب ایران معرفی می‌کند و مدعی است که ۹۰ در صد نفت و ثروت در زمین‌های آباء و اجدادی آنهاست، چه ابعادی خواهد داشت اگر همه این سروران در تحقق آرزوهای خود موفق شوند؟

 ‌

داریوش همایون ــ آقای الطائی می‌تواند از الاهواز سخن بگوید. مگر در‌‌ همان سنگ نبشته بیستون نام الاهواز نیامده است؟ ایشان همچنین می‌تواند سهم غیر عرب‌های خوزستان را در توسعه آن استان در صد ساله گذشته و خون‌هائی را که همه ‌ایرانیان، از جمله‌‌ همان پنج میلیون تن، برای دفاع از آن گوشه سرزمین ملی داده‌اند نادیده بگیرد. ولی آقایانی که از ملت‌های بلوچ و کرد سخن می‌گویند با کدام منابع درآمد می‌خواهند سطح زندگی مردم محروم آن استان‌ها را بالا ببرند و به جهان امروز برسانند؟ در کنگره ملیت‌های فدرال امروز سخن از همکاری است ولی خودشان هم می‌دانند که اگر فرصت دست یافتن به هدف‌های خود را بیابند بسیاری از آنان اول به جان یکدیگر خواهند افتاد.

من وارد جزئیات ناپسند نمی‌شوم ولی چنانکه در آغاز اشاره کردم جنبش‌های «پان» عموما بدفرجام هستند. سیاستی که بنای آن بر جدا کردن و تاکید بر تفاوت‌ها باشد به ویرانی خواهد انجامید. ما در ایران نیاز به همرائی داریم، به توافق بر سر اصول جهانروای اعلامیه حقوق بشر و میثاق‌های آن، به دمکراسی لیبرال که حکومت اکثریت محدود به اعلامیه جهانی حقوق بشر است. ما تنها با یک سیاست ملی بر پایه حقوق شهروندی خواهیم توانست بر جمهوری اسلامی، و بر واپسماندگی جامعه ‌ایرانی و بینوائی توده‌های مردم در هر جای کشور چیره شویم. معنای حقوق شهروندی را می‌باید شناخت و برای آن کوشید. دمکراسی و حقوق بشر، این است معنی حق تعیین سرنوشت در ایران آزاد یگانه.

 ‌

ــ با سپاس فراوان از شما

فروردین ماه ۱۳۸۷

ملت شدن روی کاغذ نیست

بخش ۲

            یکپارجگی ملی و مسئله اقوام ایرانی

 ‌

ملت شدن روی کاغذ نیست

 ‌

ــ آمار ارائه شده در مقالهٔ شماره‌ای از مجله حقوقی، نشریه مرکز امور حقوقی بین‌المللی معاونت حقوقی و امور مجلس وابسته به ریاست جمهوری در ایران، نشان می‌دهد: «از پایان جنگ جهانی دوم تا سال ۱۹۹۷ حدود ۱۲۵ جنگ صورت گرفته که ۸۰ مورد آن به نحوی مربوط به جنگ‌های قومی ـ مذهبی بوده است.» نویسنده مقاله آنگاه نظر می‌دهد که هدف این تنش‌ها «حق تعیین سرنوشت» بوده است. با نگاه به ابعاد هولناک کشتار، پاکشوئی‌های قومی، جنایات مذهبی در بسیاری از این تنش‌ها که حاصل آن آوارگی، فقر و فلاکت هرچه بیشتر مردمانی است که کمتر سهمی در برافروختن این آتش‌ها دارند،‌گاه انسان را آرزومند کشیدن دیوارهای عبور ناپذیر برگرد هر قوم و قبیله و پیروان ادیان جداگانه می‌کند تا محصور در میان این دیوار‌ها شاید دست از جنایت کشیده و حداقل هم‌خون‌ها، هم‌قبیله‌ها و هم‌دین‌های خود را به فلاکت بیش از این نکشند و یا اینکه بهتر است ضابطه «حق تعیین سرنوشت» ـ آن گونه که اروپائی‌ها در مقابله با جنگهای خونین قومی درون یوگسلاوی و تقسیم آن کردند ـ زیر پا گذاشته شود. اساساً معنا و جایگاه این اصل در جهان آشفته و درهم‌ریخته کنونی چیست؟ آیا می‌توان به نام آن همه کار کرد؟

 ‌

داریوش همایون ــ رساله پژوهشی که نام بردید جای تردید نمی‌گذارد که حق تعیین سرنوشت ربطی به تجزیه رسمی یا بالفعل کشور‌ها بر خطوط زبانی یا مذهبی ندارد و اساسا ناظر بر پیامدهای پایان استعمار و جنگ است. فرمولی است برای سر و سامان دادن به مناطقی که از شکستن امپراتوری‌های مستعمراتی یا جنگ بدر می‌آیند. پیوند حق تعیین سرنوشت با جنگ و خونریزی و قهر و غلبه تنگ‌تر از آن است که بلندگویانش به روی خود می‌آورند یا اصلا از آن آگاهی دارند. حق تعیین سرنوشت نیز مانند شعارهائی چون «هژمونی طبقه کارگر» اول آسان به زبان می‌آیند ولی «مشکل‌ها خواهد افتاد.» در این مرحله، روشنگری درباره واقعیات و دریدن پرده‌های پندار و فریب ــ کاری که نویسنده آن رساله کرده است ــ لازم است تا مشت آن‌ها که جامعه‌شناسی و علوم سیاسی و حقوق‌بین‌الملل اختراع می‌کنند باز شود.

یک کار دیگر هم در همین مرحله لازم است. پیامدهای ترسناک دیوار کشیدن‌ها میان ایرانیان به هر نام و بهانه را می‌باید از هم‌اکنون روشن کرد. آن‌ها که خواب‌های دور و دراز می‌بینند می‌باید بدانند که برچه بیدار خواهند شد. برای ملت ما راهی جز همرائی و تفاهم بر اصول جهانروای universal حقوق بشر نیست. هر زیاده‌خواهی و انحراف، هزار واکنش بیرون از اندازه درپی خواهد داشت. هیچ‌کس انحصار بیرون رفتن از منطق و میانه‌روی و نیکخواهی را ندارد. جامعه‌ای که سی سال فساد و خشونت و نامردمی جمهوری اسلامی را از سر گذرانده مستعد فروغلتیدن در هر هاویه‌ای است.

 ‌

ــ ایران نیز مانند بسیاری از کشورهای جهان از گوناگونی‌های قومی، مذهبی و زبانی برخوردار است. ما در کشور خود نیز به دفعات و در دوره‌های مختلف شاهد درگیری‌ها و زدوخوردهای نظامی ـ هرچند در ابعادی بسیار محدود‌تر و بیشتر در درگیری حکومت مرکزی با احزاب سیاسی مسلح ـ بوده‌ایم. آیا ما هم باید تصویر خود را در آینه جنگ‌های قومی ـ مذهبی که در این دهه‌ها جاری بوده‌اند ببینیم و نگران شویم؟

 ‌

داریوش همایون ــ جای همه‌گونه نگرانی از آینده هست ــ نگرانی و نه نومیدی. ایران از نظر تنوع قومی و مذهبی خود توانگر است. ولی این ثروتی که در دوره‌های رونق و ثبات مایه نیرومندی ملی و رنگارنگی زندگی‌های شخصی می‌شود در برهم خوردگی اوضاع، به ویژه درازدستی بیگانگان، به زیان آن هر دو عمل کرده است. همواره عناصری بوده‌اند که خواسته‌اند از آب گل‌آلود ماهی بگیرند. با اینهمه ایران هرگز از درون تجزیه نشده است. شکست نظامی (از عثمانی و روسیه) یا دیپلماتیک (از بریتانیا) در پانصد ساله گذشته سبب شد که بیشتر قلمرو خود را از دست دادیم. اکنون نیز خطر اساسا از بیرون است. تنها بخت همه آنان که حق تعیین سرنوشت را پیش کشیده‌اند و می‌خواهند ایران را به مناطق زبانی تقسیم کنند در ازهم پاشیدن کشور، در جنگ خارجی است تا سپس جنگ داخلی در گیرد. در بلوچستان متاسفانه جمهوری اسلامی این جنگ را آغاز کرده است.

 ‌

ــ «حق تعیین سرنوشت» برای نیروهای سـیاسی ایران مفهومی ناآشنا نیست. چند دهه‌ئی است که این مفهوم توسط چپ‌های مارکسیست ـ لنینیست به فرهنگ واژگان سیاسی ما افزوده شده است. پیش از این‌ها از این مفهوم جز جدائی بخش‌هائی از خاک ایران و تشکیل دولت‌های مستقل از «ملت‌های» یا «خلق‌های» ساکن ایران برداشت نمی‌‌شد. امروز در میان آن‌ها شکاف بزرگی افتاده است و برخی از چهره‌های سر‌شناس تجدید نظرهای اساسی در معنای حق تعیین سرنوشت در رابطه با ایران کرده‌اند. آن‌ها با تکیه برملت ایران، استقلال کشور و اصل یکپارچگی حاکمیت ملی، از «حق تعیین سرنوشت» به عنوان حق حاکمیت ملت ایران، یک‌بار در مناسبات بین‌المللی و در چهارچوب منشور سازمان ملل و یک بار در مناسبات درونی به معنی پایه دمکراسی دفاع می‌کنند. آیا اصولاً چنین برداشتی از مفهوم «حق تعیین سرنوشت» صحیح است، برداشتی که برای این حق عملاً دو صورت عملی درونی و بیرونی قائل است؟

 ‌‌

داریوش همایون ــ دگرگشتی که در بخش‌های بزرگی از چپ ایران در نگاه به ملت و سرزمین ایران پیدا شده است و روی آوردن به میهن دوستی نه تنها به عنوان ارزشی عاطفی بلکه همچنین سودگرایانه، از بهترین روندهای سی ساله گذشته است. دریافتن اینکه در روابط بین‌المللی ایدئالیسم جائی ندارد بیش از اندازه طول کشید ولی ما همه جا بیش از اندازه در زمان درنگ کرده‌ایم. میهن دوستی مانند خانواده دوستی است و در برابر انسان دوستی قرار ندارد، دل انسانی بزرگ‌تر از اینهاست. باراک اوباما در سخنرانی‌اش در برلین خود را یک شهروند سرافراز آمریکائی و هم شهروند fellow citizen جهانی معرفی کرد. با جهانگیر شدن فرایافت شهروندی، به معنای انسان دارای حقوق و در نتیجه برابر از این نظر، ما همه شهروندان جهان نیز هستیم. اما حق تعیین سرنوشت کاربرد محدود حقوق ‌بین‌الملل دارد و در مناسبات حکومت کنندگان و حکومت شوندگان تنها به صورت استعاری می‌تواند به کار رود.

ایران کشوری جا افتاده است ــ یک دولت ملت کهن که پس از چند سده‌ای فترت باز به آن صورت در پهنه جهانی پدیدار شد. در جامعه جهانی، ما نه با حق تعیین سرنوشت بلکه به استناد حاکمیت ملی (استقلال، و نه حاکمیت مردم که دمکراسی است) حضور داریم و در درون می‌باید نه برای حق تعیین سرنوشت بلکه دمکراسی و حقوق بشر پیکار کنیم.

 ‌

ــ با اینکه ضوابط و عرف بین‌المللی استقلال و مرزهای کشور‌ها را محترم می‌شمارد با نگاه به حوادثی که در جهان رخ می‌دهند؛ از جمله سر برآوردن هر روزه دولت ـ ملت‌های جدید یا دخالت قدرت‌ها در امور کشورهای مستقل تا مرحله حمله نظامی و اشغال سرزمینی آن‌ها و بعد گردن نهادن جامعه جهانی به رسمت شناختن دولت‌ ـ ملت‌های جدیدی که پشتوانه‌های قدرتمند خارجی دارند، این پرسش مطرح می‌شود که آیا اساساً اطمینانی برای دوام کشورهائی که دارای گوناگونی قومی، زبانی یا مذهبی هستند، وجود دارد؟ اگر می‌شود با تکیه به زور اسلحه و حمایت جهان بیرون دولت ـ ملت‌های جدید تأسیس کرد، آیا سخن گفتن از عرف و ضوابط بین‌المللی در احترام به تمامیت ارضی، استقلال و یکپارچگی حاکمیت و… نشانه خوشباوری نیست؟

 ‌

داریوش همایون ــ چنان مداخلاتی هست ولی نه به این سادگی‌هاست و نه بی‌فراهم شدن اسباب داخلی در هر کشور عملی است. در گذشته قدرت‌های جهانی بسیار دست گشاده‌تری داشتند و هیچ مرزی را چنانکه بود نگذاشتند. امروز اگر در کشوری پاک‌شوئی و نسل‌کشی قومی یا مذهبی نباشد یا مانند عراق خود را به کام جنگ نابرابر نیندازد دیگران لشگر نخواهند کشید. اما حتی در آن صورت هم مسلم نیست. یوگوسلاوی در اروپا بود و ناتو پس از دودلی‌های فراوان و کشته شدن ده‌ها هزار تن به دلائل قومی و مذهبی ناچار از مداخله شد. ولی در دارفور عرب‌های مسلمان شمال بیش از دویست هزار تن را از نوبیائی‌های مسیحی و آنیمیست جنوب کشته‌اند و عملا هیچ اتفاقی نیفتاده است. احترام به یکپارچگی و یگانگی دولت ملت‌ها نیرومند‌ترین اصل حقوق بین‌الملل مانده است. هیچ اصل دیگری بیش از این با منافع همگانی آن‌ها نمی‌خواند. ما بیش از طرح‌های دیگران می‌باید نگران گمراهانی باشیم که با دامن زدن به تعصبات، نه به کشور، نه به مبارزه ملی، و نه به همزبانان خود خدمتی می‌کنند.

 ‌

ــ سیر پیدایش کشورهای جدید در دو دهه اخیر را شاید بتوان با آغاز قرن بیستم در اثر فروپاشی امپراتورهای باقی مانده و استقلال کشورهای مستعمره مقایسه کرد. عده‌ئی با نگاه به این روند نتیجه می‌گیرند: پیدایش و وجود یک ملت به اراده و خودآگاهی آن جمع انسانی بستگی دارد که به هر دلیلی و با استناد به هر نوع پیوند درونی، خود را ملت می‌داند. اما وجود این «حس ملی» و ملت دانستن خود، الزاماً به منزله خواست جدائی و تشکیل دولت مستقل نیست. تنها مخالفت دیگران با این حس و خودآگاهی ملی است که در عمل موجب تقویت حس جدائی‌خواهی و تسریع پروسه استقلال می‌گردد. آن‌ها هشدار می‌دهند: خشونت و خونریزی راه همزیستی داوطلبانه بعدی را مسدود می‌کند. هرچند این هشدار بدور از واقعیت نیست، اما آیا چنین تعبیری از ملت درست است؟ آیا هر نوع پیوند درونی در میان اجتماعات انسانی و خودآگاهی نسبت به این پیوند، برای بکارگیری مفهوم ملت برای آن جایز است؟ علاوه بر این آیا جدا کردن مفهوم ملت از دولت درست است؟

 ‌

داریوش همایون ــ هشداری که اشاره شد هم به دور از واقعیت و هم بسیار برای همگان خطرناک است. اینکه هر‌گاه یک جمع انسانی احساس ملت بودن کرد ملتی است و می‌باید بنا به اصل تعیین سرنوشت با آن رفتار کرد نمونه کاملی از ساده کردن قضایا و بازیگوشی با سرنوشت افراد و ملت‌هاست. اگر این اصل را بپذیریم هر روز شاهد تشکیل و از هم پاشیدن «ملت»‌ها خواهیم بود. می‌گویند با ما مخالفت نکنید تا به فکر جدائی نیفتیم. دیگران هم می‌توانند بگویند که از سخن خود برگردید و گرنه با شما مخالفت خواهیم کرد. به جای این بهانه آوردن‌ها می‌باید بر روی اصولی که همگان جز ما که اختیاردار همه چیز هستیم بر آن موافقت دارند. می‌باید پرسید آیا چیزی هم به نام علوم سیاسی و حقوق بین‌الملل وجود دارد یا هر وقت یک جمع انسانی تصمیم گرفت می‌تواند تعریف ویژه خودش را از مفاهیم جا افتاده سده‌ها و هزاره‌ها داشته باشد؟ اگر همه چیز به اختیار یک جمع انسانی باشد جمع انسانی دیگری هم می‌تواند تصمیم‌های خودش را بگیرد. از خشونت و خونریزی همه می‌باید بیمناک باشند و جلوگیری کنند.

نمی‌باید فراموش کرد که ملت شدن روی کاغذ نیست. روی سرزمین و منابع و دارائی‌هاست و برسر هر سانتی‌متر آن سرزمین و منابع و دارائی‌هایش کشاکش بالا خواهد گرفت. هنگامی که ماهیت تازه‌ای پا به جهان می‌گذارد همه چیز از نو ــ و در چنین مواردی در جهان سوم ما ــ در خون آغاز می‌شود. در یوگوسلاوی صرب‌ها چنین تصمیمی در باره دیگر عناصر جمعیت گرفتند. در سودان نیز چند سالی همین وضع است. موکول کردن همه چیز به تصمیم «جمع‌های انسانی» بشریت را به جنگل باز خواهد گرداند ــ دیگر مسئله زور خواهد بود. ما این تصمیم را می‌گیریم دیگری تصمیم ضد ما را می‌گیرد هر دو هم حق خواهیم داشت. شما تصور جهانی را بکنید که همه چیز بستگی به احساس جمع‌های انسانی از گونه همین‌هائی که در میان خودمان به فراوانی می‌بینیم داشته باشد!

همان‌گونه که فرد در جامعه ناگزیر از دهانه زدن بر هوس‌ها و خواست‌ها، حتی نیازهای خویش است، هر جمع مفروض انسانی نیز ناگزیر است نظامات اجتماعی و بین‌المللی را رعایت کند. ملت تعریف دارد و دلخواسته یک جمع انسانی نیست. پیش از هر چیز یک پدیده تاریخی است و از تاریخ نمی‌توان گریخت. کشورهائی که به زور و خواست دیگران ملت نشده‌اند، و چین و ایران به ویژه با آن تاریخ سنگین، کمتر از بسیاری دیگر این تعبیرات یک سویه را بر می‌تابند. مردمان حق دارند احساس نزدیکی بیشتری با افراد و گروه‌های معینی در بیرون و درون مرزهای یک واحد سیاسی بکنند. زبان و مذهب اشتراکات پر قوتی هستند. ولی هرجا چنین احساسی هست به تغییر مرز‌ها و ساختارهای حقوق بین‌الملل نمی‌انجامد. نظام‌های سیاسی مدرن این توانائی را یافته‌اند که چنین احساس نزدیکی‌هائی را به سامان بیاورند و در این روزگاری که چند فرهنگی و چند هویتی رو به گسترش است ضرورتی به ملت‌سازی نمی‌ماند.

در تحلیل آخر همه ‌چیز به این برمی‌گردد که توانائی بسر بردن با یکدیگر را داشته باشیم، به این معنی که‌گاه از پوسته تنگ خود بدر آئیم. تا آن زمان دمکراسی هم برای ما چیزی جز این نیست که هر چه دلمان بخواهد خوب و حق دمکراتیک ماست.

‌ ‌

ــ عده‌ای بر این نظرند که مفهوم دولت ـ ملت آفریده کشورهای غربی ـ اروپائی ـ و مبتنی بر تاریخ آنهاست و حق تعیین سرنوشت هم که معنای کلاسیک آن هر ملت یک دولت بوده است ناظر بر سرنوشت آنهاست. ملت ایران چون یک ملت تاریخی یا به قول دیگری «فراتاریخی» است، مشمول این ضابطه‌ها و تعریف‌ها نمی‌شود. آیا مفاهیم و تعریف‌های اروپائی دولت ـ ملت که از حوادث تاریخی چون عهدنامه وستفالی، دو جنگ جهانی، عهدنامه ورسای، تشکیل سازمان ملل، منشور این سازمان، حق استقلال کشورهای مستعمره و… عبور کرده و از این رویداد‌ها رنگ گرفته‌ و قوام یافته است، در توضیح موجودیت ما به عنوان یک کشور و یک ملت جامعیت و توان لازم را ندارد؟ آیا این تعریف‌ها شامل حال ما نمی‌شوند؟ ما در این جهانی که نظم آن را نظام‌های سیاسی و فرهنگی بر‌تر تعیین می‌کنند کجا ایستاده‌ایم؟

 ‌

داریوش همایون ــ مفهوم دولت ملت آفریده کشورهای اروپائی نیست. آن‌ها مانند همه پدیده‌های دیگر آن را تعریف و فرمول‌بندی کرده‌اند و به انتظام در آورده‌اند. پیش از عهدنامه وستفالی هم ملت دولت وجود داشت. فرانسه و سوئد که سر رشته‌داران اصلی آن عهدنامه بودند در‌‌ همان زمان صد‌ها سال بود (هفت سده در مورد فرانسه) که همه ویژگی‌های ملت دولت را می‌داشتند. چین و ایران که مرز‌هاشان حتی دیوار کش شده بود و دو هزار سال و بیشتر به همین نام نامیده می‌شدند ملت دولت در تعریف پیشا مدرن آن به شمار می‌آمدند. اینکه آن‌ها تاریخی و فراتاریخی (؟) هستند برعکس بر استواریشان می‌افزاید. به چنین ماهیت‌های تاریخی دست نمی‌توان زد.

کارهائی که از سده هفدهم در این زمینه صورت گرفته همه در جهت نگهداری استقلال و یکپارچگی و یگانگی دولت ملت‌ها بوده است. ما با تکیه برهمان عهدنامه و پیمان ورسای و منشور و نهادهای سازمان ملل متحد در برابر ابرقدرتی چون شوروی ایستادیم و کشور خود را از اشغال بیگانگان بدر آوردیم. این رویداد‌ها و تحولات به ما ربطی ندارد یعنی چه؟ از مورد ایران شصت و پنج سال پیش چه نمونه بهتری می‌توان آورد؟

نظم جهانی زیر تاثیر تمدن‌های بر‌تر هست ولی تعیین شده آن‌ها نیست. نخست به دلیل چند پارگی قدرت و رقابت‌های سخت حتی در میان متحدان که فضای تنفسی حتی برای کشورهای کوچک پیش می‌آورد؛ دوم به علت وجود‌‌ همان عهدنامه‌ها و منشور‌ها و نهادهائی که گویا به ما مربوط نیست؛ و سوم و از همه مهم‌تر به علت اینکه ملت ایران دو سه هزار سال بد‌تر از تحریکاتی را که می‌بینیم دوام آورده اسـت و تا همه جا خواهد ایسـتاد. در این یکی هیچ اشتباهی جایز نیسـت. بهتر است همه پیاده، و آهسته‌تر همگام شوند.

 ‌‌

ــ چطور در شمال ایران آذربایجان یک ملت است، اما این صفت از آذربایجانی‌های ایران دریغ می‌شود؟ چطور کردستان عراق به عنوان یکی از ایالت‌های فدرال عراق به رسمیت شناخته می‌شود و به میزان گسترده‌ئی حکومت فدرال آن استقلال دارد، اما از اعطای همین حق در حد بسیار محدودتری به کردهای ایران خودداری می‌شود؟ بلوچستان ایران چرا نمی‌تواند با همنوعان خود در خاک پاکستان یکی شود؟ چرا مرزهای جغرافیائی که امری قراردادی هستند و در گذشته به قهر شمشیر کشیده شده‌اند و هر آن می‌توان در آن‌ها تجدید نظر کرد ـ بسته به‌‌ همان قهر این بار با سلاح گرم ـ چرا باید میان «همبود‌های انسانی» جدائی ایجاد کنند؟ این پرسش‌ها از جمله پایه استدلال‌هائی است که در موضوع مورد بحث ارائه می‌شوند. نظر شما چیست؟

 ‌

داریوش همایون ــ اگر فردا ترکمنستان نام خود را به گرگان تغییر دهد گرگانی‌ها باید ملت ترکمنستان بشوند؟ ما می‌باید منتظر باشیم ببینیم همسایگان ما چه نامی بر خود می‌گذارند؟ می‌گویند زبان دو آذربایجان یکی است. ولی اشتراک در زبان ملت نمی‌سازد. سوئدی‌های فنلاند به این دلیل خود را ملت نمی‌نامند. فرانسویان سویس نیز؛ و از این نمونه‌ها بسیار است. کردستان عراق در شرایطی که امید است هرگز در ایران پیش نیاید یک واحد فدرال در نظام سیاسی لرزانی شده است که فعلا روی سرنیزه آمریکائی نشسته است و بر سر منابع و سرزمین با دیگران در کشمکش است. ایران به عراق شباهت ندارد و راه‌حل‌های عراق به کار‌‌ همان مردم می‌خورد. ما راه‌حل‌های خود را لازم داریم و بی‌سرنیزه. نمونه‌های متمدن‌تر و دیرپاتری از حقوق فرهنگی و مدنی و عدم تمرکز و حکومت‌های محلی در جهان هست. چرا از آن‌ها نامی نمی‌برند؟

بلوچ‌ها در پاکستان نیز در بهشت رفاه و آرامش نیستند ــ هر چند قابل مقایسه با دوزخ جمهوری اسلامی نیست. اما جز بلوچ‌ها دیگرانی نیز در این کشور زندگی می‌کنند و خوش ندارند که یک روز امپراتوری بریتانیا بخش بزرگ‌تر بلوچستان (استان گدروسیای سنگ نبشته داریوش) را به هندوستان بپیوندد و روز دیگر جندالله بقیه‌اش را جدا کند. برای رهائی بلوچان از جمهوری اسلامی دشمن می‌باید ایران را رهائی داد. آنگاه ایران یکپارچه به مراتب از پاکستان وحشتناک، که یکی از پائین‌ترین سطح‌های تمدن را در جهان کنونی دارد و ایران آخوند زده نیز فرسنگ‌ها از آن پیش است، برای زندگی بلوچان جای بهتری خواهد بود. آنگاه فرصتی پیش خواهد آمد که غفلت‌های گذشته جبران، و به این مردمان هوشمند و مستعد و تاب‌اور سهم شایسته‌شان در زندگی ملی داده شود.

ــ اجازه دهید موضوع را از بحث بیرونی یعنی مکانی که بحران‌ها هستی ایران را به چالش می‌کشند، به درون و بحرانی که سراسر مناسبات ما را در بر گرفته است منتقل نمائیم. بسیاری به درستی به این نتیجه رسیده‌اند، که بحران امروز ما بحران درجا زدن، ایستائی و عقب‌ماندگی است. برای جلو رفتن باید همه چیز را در درون دگرگون کرد. منظور از همه چیز نه فقط فکر و باور و فرهنگ و نظام سیاسی و اجتماعی را، بلکه عده‌ای از این فرا‌تر رفته و این نگاه دگرگون کننده را به مسئله یکپارچگی ملت، حاکمیت، تقسیم‌بندی جغرافیائی نیز دوخته‌اند. آن‌ها تجدید نظر در همه این‌ها را از الزامات پذیرش افکار مدرن یا به قولی بخشی از مدرنیته می‌دانند. در اینجا به نظر می‌رسد که بحران درونی و افکار روشنفکری ـ سیاسی زیر فشار آن، با چالش‌های بیرونی مماس شده و و در یک نقطه مشترک هر دو همراه هم در اصل هستی ایران را زیر دو «آسیاسنگ» قرار داده‌اند. نقطه کانونی ایستادگی کجاست، تا ایران بتواند بار دیگر از این بحران‌ها و چالش‌ها در عین دگرگونی اما ماندگار بدر آید؟

 ‌

داریوش همایون ــ مدرنیته اتفاقا با‌‌ همان عهدنامه وستفالی ارتباط نزدیک دارد. سده هفدهم را تاریخ‌نویسان عصر جدید نامیده‌اند. با پایان دادن به جنگ‌ها و کشاکش‌های مذهبی، که کشاکش‌های قومی امروز را به یاد می‌آورند، و انتظام در روابط بین‌الملل، کشور‌ها فرصت یافتند که با همه توان به «جهان نوین دلاور»ی که در افق اروپا پدیدار شده بود بنگرند و آن را بسازند. سرورانی که به یاد مدرنیته افتاده‌اند و از برهم زدن ایران آغاز می‌کنند به گفته عوام بار دیگر سرنا را از سر گشادش می‌نوازند. آن‌ها در گذشته نیز دنبال جامعه نوین و انسان طراز نوین بودند و می‌خواستند نخست آنچه را که بود ویران کنند. کمترین انتظار از آن‌ها این است که به اینهمه تجربه‌های هشت دهه گذشته از جمله در خود ایران بنگرند. با جامعه بشری، با کشور، ملت مانند خانه کلنگی نمی‌توان رفتار کرد. مسئله ما مدرنیته است. ولی کدام جامعه‌ای با از هم گسیختگی به مدرنیته رسیده است؟ مدرنیته به زیرساخت‌های فراوان در گستره یک کشور نیاز دارد. می‌باید همه منابع را روی هم ریخت. خود ما در دهه دوم سده بیستم نوسازندگی modernization را که یکی از اسباب مدرنیته است از یکپارچه کردن کشور و قدرت‌بخشی به حکومت مرکزی آغاز کردیم و با‌‌ همان بودجه‌ای که در سال پیش از حمله متفقین از صد میلیارد ریال نمی‌گذشت از آن همه کار‌ها بر آمدیم زیرا منابع ناچیز آن زمان کشور را می‌توانستیم بسیج کنیم.

بعد هم سروران بهتر است مدرن شدن را از جای بسیار نزدیک‌تر و آسان‌ترش بگیرند: خودداری از آویزان شدن به امامزاده‌های سیاسی؛ پذیرفتن مسئولیت شخصی؛ شناخت قدر دیگران اگر چه در جبهه مخالف. رسیدن به چنین درجه‌ای از بلوغ سیاسی برعکس کوشش برای درهم شکستن ایران دل‌ها و اندیشه‌ها را به هم نزدیک‌تر و زمینه را برای همرای شدن بر اصول آماده‌تر خواهد کرد. آنگاه شاید دیگر نیازی به برداشتن کلنگ نیز نماند.

 ‌

ــ و اما پرسش آخر از شما به عنوان یکی از سرسخت‌ترین مدافعان حفظ تمامیت ارضی، اصل یکپارچگی حاکمیت ملی؛ چرا ما برای استقرار یک نظام دمکراتیک مبتنی بر حقوق بشر، استقرار نظام مبتنی بر حکومت قانون، بیش از همیشه به مرزهای ملی امن و استوار و یکپارچگی اراده ملی در حفظ ایران نیازمندیم؟

 ‌

داریوش همایون ــ نظر من از یک تعهد سراسر زندگی بر می‌خیزد که همگان می‌توانند به چنان شدتی احساس نکنند. اما هر چه می‌گذرد به حکمت سخنی که یک اندیشه‌مند بریتانیائی بیش از دو سده پیش گفت متقاعد‌تر می‌شوم. در تصمیم سیاسی می‌باید دنبال بیشترین خوشبختی برای بیشترین مردم بود. این معنی سیاست است. خوشبختی تعریف مشخصی ندارد ولی در هر اوضاع و احوالی می‌توان آن را باز شناخت. در اوضاع و احوال پریشان ما همین کم است که به عنوان ملیت‌های ایران به جان یکدیگر بیفتیم و آنچه را که از آسیب جمهوری اسلامی مانده است ویران کنیم. مسلم است که راه‌حلی که به فرض موفقیت، گروه‌هائی را دربر گیرد و دیگران را به مخالفت برانگیزد در چنین تعریفی نخواهد گنجید به ویژه اکنون با این دشمنی‌ها که رژیم پیرامون ایران برانگیخته است. آیا نشنیده‌ایم که می‌گویند ایران بی‌بمب اتمی هم بیش از اندازه بزرگ و نیرومند است؟ ما می‌بینیم که تا همین جا خود رهائی از این رژیم نیز با این سخنان از یاد بسیاری رفته است. حتی حقوق بشر را منطقه‌ای و بسته به همزبانی کرده‌اند. راه دمکراسی و حقوق بشر و حکومت قانون و سهیم کردن مردم هرجا در اداره کارهای خودشان از جنگ بر سر ملت و ملیت و دشمنی با «ملت فارس» و نامیدن بخشی از ایران به «فارسستان» و افتخار کردن به چنگیز و آتیلا نمی‌گذرد. تجربه هشتاد ساله خود ما نشان می‌دهد که ترس واقعی یا مبالغه شده از تجزیه ایران، و تلاش‌های گروه‌های همیشه آماده خدمت به بیگانگان چه نقش تعیین کننده‌ای در تقویت گرایش‌های راست افراطی و نهادهای سرکوبگری داشته است. ایران تکه خمیری نیست که به دلخواه آن را بپیچانند و ببرند و به آتش بسپارند.

 ‌

ــ با سپاس فراوان از شما بابت وقتی که در اختیار ما گذاشتید.

دی ماه ۱۳۸۷

چپ ایران و حساب‌های غلط ملت‌سازان

بخش ۲

            یکپارجگی ملی و مسئله اقوام ایرانی

 ‌

چپ ایران و حساب‌های غلط ملت‌سازان

 ‌

ــ نظر شما در بارة برخی تحلیل‌ها مبنی بر عدم حمایت گسترده سایر شهر‌ها و مناطق کشور ــ با تکیه این تحلیل‌ها بر مسایل قومی ــ از جنبش سبز و در نتیجه محدود ماندن جنبش و دست باز‌تر رژیم در سرکوب آن چیست؟

 ‌

داریوش همایون ــ موضع سازمان‌های قومی ملت‌ساز در برابر جنبش سبز نیز، مانند هر چه دیگر، سخت‌تر و برکنار‌تر شده است. امروز سخنگویان‌شان آشکارا می‌گویند که در مبارزه آزادیخواهانه مردم ایران شرکت نمی‌جویند مگر آنکه به شرایط آنها گردن بگذارد. بسیار شده است که افرادی از این سازمان‌ها اگر هم در تظاهرات ایرانیان در بیرون شرکت می‌جویند زیر پرچم ایران نیست. این سازمان‌ها در خطر این هستند که در جهان انحصاری خود اندک اندک از ایران و ایرانی جدا شوند ــ اگر هم اکنون عملا نشده باشند. جنبش سبز که بزرگ‌ترین حرکت تاریخ ایران برای برداشتن دیوار‌های خودی و غیر خودی و پرورش دادن فرهنگ و نظام سیاسی شهروندی است (شهروند یعنی فرد انسانی دارای حقوق سلب نشدنی برابر در یک دولت ـ ملت) در اوضاع و احوال واژگونه و خرد ستیز ما گروه‌هائی را بیش از همیشه از دیگران دور ساخته است.

اینکه کسانی نخواهند برای آزادی مردم ایران دستی برآورند و آزادی را تنها در جمهوری‌های فدرال «ملت»‌های خود تعبیر کنند مسئله خود آنهاست (چنانکه پیش‌بینی می‌شد سیر از ملیت به ملت چند سالی بیش نکشید.) آنها لابد با‌‌ همان روان‌شناسی سه چهار دهه پیش فکر می‌کنند که اوضاع برای به قدرت رسیدنشان مناسب است و دیگر لازم نیست به هیچ‌چیز جز قدرت فکر کنند. آنچه بر ایران و مردم آن یعنی همه اقوام و اهل زبانهای ایران می‌گذرد اهمیتی ندارد؛ و دراز‌تر کردن حکومت پاسدار و جمکرانی کمترین بهائی است که برای رسیدن به دمکراسی آن‌گونه که در صورت‌های ویژه «جمهوری‌های فدرال» عراق و پاکستان عمل می‌شود می‌باید پرداخت. جنبش سبز بی‌تردید از کنار ایستادن هر لایه اجتماعی به هر دلیل، زیان خواهد دید ولی ادامه و حتی پیروزی نهائی آن بستگی به تصمیم این گونه سازمان‌ها ندارد. در این جنبش نه کسی را اجبار و نه از کسی خواهش می‌کنند. بیهوده نیست که آن را خود جوش می‌نامند.

آنچه نگرانی می‌آورد بالا گرفتن احساس بیگانگی تا حد دشمنی است که در نوشته‌های ملت سازان دیده می‌شود. آنها به طور منظم از هر چه بتواند به احساس یگانگی ملی کمک کند حتی از هر زمینه مشترک برای رسیدن به تفاهم از راه گفت و شنود فاصله می‌گیرند. مانند شرکت جستن در جنبش سبز تصمیم‌هائی که از پیش گرفته شده است قابل مذاکره نیست یا پذیرفته می‌شود و یا…

اما همه‌چیز در‌‌ همان و یا… ست. اگر مذاکره با دیکته یکی باشد سرانجام به و یا… خواهد کشید؛ به زورآزمائی و افزودن برگ‌های دیگری بر تاریخ پر خشونت ما ــ آنهم در شرایطی که جامعه ایرانی برای نخستین‌بار نه برضد یک رژیم بلکه برضد تبعیض و خشونت به پا خاسته است؛ برای نخستین بار در فرهنگ سیاسی ما بجای اصل برنده همه چیز بازنده هیچ چیز، رسیدن به تفاهم و توافق میان نظرات و منافع گوناگون، دارد اصل پذیرفته‌ای می‌شود. بسیار غم‌انگیز خواهد بود که روحیه تبعیض و خشونت پس از جمهوری اسلامی نیز در مبارزه آشتی‌ناپذیر سازندگان «ملت»‌های ایران که تنها چند سالی دیگر پسوند ایران‌ش را نیز خواهند انداخت ادامه یابد. به آسانی می‌توان دید که این ملاحظات کمترین جائی در ذهن نویسندگان مقالات ماننده «نامه‌های چون خنجر آبگون» شاهنامه ندارد. آن‌ها سرمستانه با احساس دروغین پیروزی به سوی آینده‌ای که یک بار دیگر در طول دو نسل بر زمینشان خواهد زد ــ ایران نیز روی‌ش ــ می‌تازند (اگر بقیه ایرانیان بگذارند به آنجا‌ها برسد.)

ما برای جلوگیری از چنان وضعی که کمترین پیامدش هدر رفتن انرژی‌ها و دراز‌تر کردن دست دشمنان درونی و بیرونی ایران است نیاز به گفت و شنود و تفاهم داریم. ولی تفاهم بی‌زمینه مشترک نمی‌شود. خود پیداست که زمینه مشترک با اصطلاحات و تعریف‌های دلخواسته arbitrary به دست نمی‌آید. اگر ما پیشاپیش بپذیریم که ملت یعنی گویندگان یک زبان، و اگر ۲۸۰ میلیون عرب بیست و چند ملت‌اند عموما در جنگ و کشاکش با یکدیگر، به تعریف من درآری ما مربوط نیست؛ و اگر دموکراسی یعنی جمهوری فدرال و آزادی یعنی حق تعیین سرنوشت و جدا شدن تا سطح روستا ــ چرا نه؟ ــ و هر کس گفت ایران یک ملت و یک کشور است فاشیست است و اقلیت‌ها را به سرنیزه خواهد کشید (هرچند چنان کسی برای نخستین‌بار گفته باشد که اقلیت به معنای حقوقی یعنی تبعیض و می‌باید از فرهنگ سیاسی ایران حذف شود ــ همچنان که جرم سیاسی ــ و تا آنجا که به حقوق بشر ارتباط دارد همه یکی و اکثریت هستند) اگر گفت و شنود بخواهد از چنین جاهائی آغاز شود همین است که در دو دهه گذشته در بیرون ایران داشته‌ایم و تنها از هم دور‌تر افتاده‌ایم.

برای تفاهم جز پذیرفتن اصطلاحات و تعریف‌های جهانروا universal و به مهر سازمان ملل متحد و امضای نزدیک ۲۰۰ دولت (بسیاری از آنها چند زبانی و غیر فدرال و در‌‌ همان حال دمکراتیک) رسیده، و ادامه آن بر چنان بنیاد‌ها چاره‌ای نداریم و هیچ نمی‌باید در اندیشه «و یا…» باشیم. «و یا…» دیگر نباید جائی در سیاست ایران داشته باشد.

* * *

خواست‌های حداکثر و فزاینده و روحیه فاتحانه و آشتی‌ناپذیر بسیاری سخنگویان سازمان‌های قومی که گوئی در وایو (خلاء) پرواز می‌کنند آنچه را که از چپ ایران مانده با معمائی پر مخاطره روبرو ساخته است. گرایش چپ از آغاز در موضوع یکپارچگی ملی و سرزمینی ایران به طرف عوضی تاریخ غلتید و با تجزیه‌طلبی و کشور گشائی شوروی یکی شناخته شد. پس از پیروزی انقلاب شتابی که چپگرایان در پیوستن به جنبش‌های مسلحانه در دو استان مرزی ایران نشان دادند نخستین‌بار به جمهوری اسلامی وجهه مدافع موجویت ایران اگرچه با روش‌های سرکوبگرانه بخشید و دست آن را برای ترور باز‌تر کرد. در این سی ساله نیز راه آمدن با سازمان‌های قومی به رغم هر انحراف ارتجاعی یا ضدملی از سوی آنها سیاست کلی عموم چپگرایان بوده است. ترکیبی از ته مانده‌های ایدئولوژیک و حسابگری سیاسی نگذاشته است روی قضاوت بهتر خود عمل کنند. چپ ایران از سوئی می‌بیند که ادعای بسنده نبودن حقوق شهروندی (یعنی اعلامیه جهانی حقوق بشر) ارتجاعی است زیرا بیست و چهار سده تلاش نظری و سیاسی را برای نشاندن فرد انسانی در مرکز اجتماع و سیاست نفی می‌کند و باز فرد را نه به عنوان خود او بلکه به عنوان جزئی از یک کلیت (در اینجا اجتماع همزبانان) صاحب حق می‌شناسد. همچنین می‌بیند که سازمان‌های قومی به تندی رنگ تجزیه‌طلبی می‌گیرند. با اینهمه نمی‌تواند از گذشته خود، گذشته‌ای که هیچ کس از آن شاد نیست ببرد. بیشترینه‌ای که چپ برای جلوگیری از مخاطراتی می‌کند که هر ایرانی معمولی به آسانی می‌بیند زدن به نعل و میخ است.

 در برابر گرایش‌های تجزیه‌طلبانه‌ای که در شرایط ایران بی‌تردید، هم دمکراسی و هم آینده ایران و هم بهروزی ایرانیان ــ همه ایرانیان ــ را تباه خواهد کرد نمی‌توان روی مسائل اساسی ماله کشید و مثلا ملی و قومی را با هم آورد و به اصطلاح میانه را گرفت. همه کشاکش بر سر همین ملی و قومی است وگرنه در باره حقوق ایرانیان و افراد متعلق به اقلیت‌های قومی (اصطلاح پر معنای میثاق پیوست اعلامیه جهانی حقوق بشر) اختلافی حتی با راه سبز امید نداریم. من سخنان آزادمنشانه و واقع‌بینانه موسوی را در باره حقوق فرهنگی افرادی که زبان مادریشان فارسی نیست خوانده‌ام. سازمان‌های قومی با سازش ناپذیری و کوبیدن بر طبل دشمنی و کینه در برابر هر کمترین اختلاف نظر، که حتی جنبش سبز را می‌کوشد از اثر بیندازد دچار بزرگ‌ترین اشتباه حساب‌ها می‌شوند. امروز زمان تغییر روحیه، گفتمان و فرهنگ است.

چپ ایران در قالب یک جریان سیاسی ترقیخواه ایرانی که راه‌حل‌های جایگزینی برای یک جامعه منصفانه و توسعه یافته عرضه می‌کند بخت زیادی دارد که هیچ از همتایان اروپائی آن کمتر نیست. ولی به عنوان دنباله گرایش‌هائی که کینه «قومی ـ ملی» بزرگ‌ترین پیام آنان در چنین روزگاری است، سازمان‌هائی که از آن سوی اقیانوس تا آن سوی مرز‌ها مایه امیدواری دشمنان ایران و نه تنها جمهوری اسلامی بوده‌اند آینده‌ای نخواهد داشت. تکه تکه کردن ایران سرنوشت و رسالت چپ ایران نیست. هیچ کس نمی‌باید ناسیونالیسم سربلند کرده ایرانی را دست کم بگیرد.

 ‌

اسفند ماه ۱۳۸۸

ایران یک کشور و یک ملت

بخش ۲

            یکپارجگی ملی و مسئله اقوام ایرانی

 ‌

ایران یک کشور و یک ملت

 ‌

ــ اخیراً، پس از یک کنفرانس مطبوعاتی در شهر بن آلمان بر محور دفاع از حقوق بشر در ایران، آقای رضا پهلوی متن پیش‌ نوشتهٔ خود برای این کنفرانس را در سایت شخصیشان منتشر کرده‌اند. در این متن ایشان به یک «اشتباه ژرف» اشاره می‌کنند، مبنی بر «برشمردن ایرانیان در زمره یک ملت یکپارچه»

آیا تاکنون شما و ما و نسل‌های پیش از ما که ایرانیان ساکن در سرزمین ایران ـ آنچه که به نام رسمی این سرزمین باقی مانده است ـ را یک ملت قلمداد کرده و نام برده‌ایم برخطا بوده‌ایم؟

 ‌

داریوش همایون ــ من متن انگلیسی نوشته را با ترجمه فارسی آن مقابله کردم و متن فارسی گذشته از نارسائی‌های خود، که به سبب عجله بیش از اندازه روی داده، در جمله‌ای که شما آورده‌اید مردم را به ملت ترجمه کرده است (ما کی از شلختگی مترادف کردن واژه‌ها و اصطلاحات رهائی خواهیم یافت؟) در متن اصلی انگلیسی شاهزاده گفته است که یک لخت monolithic شمردن مردم ایران اشتباه است. این سخنی درست است و ما موزائیکی ساخته تاریخ دراز و پر حادثه خود هستیم. در آن نوشته هیچ تردیدی در یکپارچگی integrity ملت ایران نشده است.

اما اکنون که شما این بحث را پیش آورده‌اید فرصتی پیش می‌آید که بار دیگر به ملت سازانی که ایران را می‌خواهند از ایران بودن بیندازند توضیحاتی داده شود. اگر ایران چند ملت باشد ناگزیر چند کشور خواهد شد و به بهای کمر شکن برای همگان؛ و پیش از همه برای باورمندان به این نظر. کسانی که در پی تکه تکه کردن ملت ایران به نام تنوع قومی و فرهنگی هستند ظاهرا پیامد‌های این تلاش‌ها را به ویژه در این شرایط در نظر نمی‌گیرند.. همه بحث چند ملت بودن ایران بر سر سرزمین است ــ هر «ملت» سرزمین خودش. این خواب‌ها را برای ملتی می‌بینند که سه هزاره یا قربانی جغرافیا و یا تاریخ خود بوده است؛ در بد‌ترین شرایط پابرجا مانده است؛ بیشترین و سخت‌ترین ضربت‌ها را بر موجودیت ملی خویش (بیش از هر ملت دیگری در جهان) تاب آورده است و هنوز‌‌ همان ایران است که یک روز آریا (اریه) تلفظ می‌شد و یک روز ایرانشهر؛ و دو هزار سال پیش نزدیک‌ترین نمونه به نهاد دولت ـ ملت بود که در سده هفدهم تعریف و در عهدنامه‌ای بین‌المللی به رسمیت و تجاوز ناپذیر شناخته شد.

 ‌

ــ ایشان برپایهٔ مقدماتی مبنی بر وجود ادیان و فرهنگهای گوناگون در ایران از هویت دوگانه نام برده و به نتیجهٔ فوق یعنی یکپارچه نبودن «ملت ایران» می‌رسند.

آیا در اینجا ایشان دچار تداخل حوزه‌های مختلف بحث و خلط مفاهیم در این حوزه‌های گوناگون هستند، یا اینکه ما اشتباه می‌کنیم و برپایه دین و فرهنگ‌های قومی هم می‌توان ملت سازی کرد و بعد دست به تشکیل دولت و حکومت و… زد؟

 ‌

د. ه. ــ آن بخش نوشته را بهتر است با ترجمه دقیق‌ترش بیاوریم: «این واقعیتی است که به عنوان یک جامعه چند قومی و چند فرهنگی، ما ایرانیان در واقع دو هویت داریم، یکی ملی و دیگری قومی. در طول تاریخ، هویت ملی ایرانیان عامل مسلط حفظ فرهنگ و تمدن ما بوده است. ما در شاعر بزرگ خود فردوسی یک نمونه برجسته و شگفتاور این احساس هویت را که در روان جمعی ما جای گرفته است می‌بینیم. ولی باید بیفزایم که لازم است اهمیت هویت‌های گوناگون قومی و مذهبی و نگهداری این فرهنگ‌ها و مذاهب را نیز بشناسیم. ما چه از بیرون به درون بنگریم و چه خودنگری کنیم در می‌یابیم که برشمردن ایرانیان به عنوان مردمانی یک لخت monolithic اشتباه بزرگی خواهد بود.»

چنانکه می‌بینیم سوء تفاهم از دشواری‌های برگرداندن متن‌های پیچیده انگلیسی به فارسی برخاسته است و در سخن شاهزاده خلافی نیست.

در اینجا باز فرصتی است که به کسانی که همه بر تفاوت‌های فرهنگی (اساسا زبانی) تاکید دارند و تبعیض را بهانه چند ملت ساختن ایران کرده‌اند گوشزد شود که این مردمان سه هزار سالی با همه این‌ها در کنار هم زیسته‌اند و با هم از این مرز و بوم دفاع کرده‌اند و این اندازه‌اش را از چنگ همسایگان و قدرت‌های بزرگ زمان در آورده و به ما سپرده‌اند. اقوام و دین‌های گوناگون می‌توانند در آینده هم به عنوان پاره‌های یک ملت و در یک کشور در امن و سلامت بزیند و از پیشرفت‌هائی که در زمینه حقوق بشر و «حقوق فرهنگی و مدنی افراد متعلق به اقلیت‌های دینی و قومی» (به نقل از میثاق‌های پیوست اعلامیه جهانی حقوق بشر که در کنفرانس ۱۳۴۷/۱۹۶۸ ملل متحد در تهران به تصویب رسید و دولت‌های عضو بعدا امضا کردند) روی داده است برخوردار شوند.

این روز‌ها بسیار از هویت‌طلبی می‌شنویم. اما هویت چیست؟ هویت تعریفی است که افراد از خودشان می‌کنند و دیگران هم آنان را بدان می‌شناسند. پدیده‌ای است تغییر پذیر و غیر انحصاری. می‌شود هویت‌های گوناگون داشت و در این جهانی که همه چیز به همه چیز پیوند می‌شود افراد و گروه‌های روز افزونی چند هویتی شده‌اند. من ایرانی‌ام و نیازی نیست بگویم به چه درجه‌ای، ولی خود را یک اروپائی هم می‌بینم. جهان‌بینی من اروپائی و نیم بیشتر مصرف فرهنگی من اروپائی است. اوباما در سخنرانی برلین‌ش خود را چنین معرفی کرد: یک امریکائی و یک شهروند جهان. اکنون تصور جهانی را بکنید که هر قوم (گویندگان یک زبان) و هر مذهب و هر فرهنگ ملتی باشد. در ایران ما یک قلم ۶۰۰ زبان داریم. به عقیده دوستان چند ملت می‌باید از آن میان بدر آوریم؟ (فرهنگ در اینجا هم در مفهوم گسترده‌تر و هم محدود‌تر بکار رفته است).

همه پرسش شما از اشتباه گرفتن ملت با مردم در آن ترجمه می‌آید و به همین دلیل است که می‌گوئیم ملی و قومی با هم فرق دارند و نه ملی را به جای قومی می‌باید گذاشت و نه ملی قومی بکار برد. ملت با مردم تفاوت دارد. ملت اساسا یک مفهوم تاریخی ـ جغرافیائی ـ سیاسی است. مردمانی است که با گذشته و سرزمین و منافع مشترک، که جز با تشکیل حکومت نمی‌شود ــ به هم پیوند خورده‌اند و بسا اشتراک‌های دیگر از جمله فرهنگی با هم یافته‌اند، ـ اشتراک یا ارزش‌هائی که ‌گاه این و‌گاه آن دست بالا‌تر را می‌یابند. ملت عموما نام خود را به سرزمین می‌دهد زیرا یک ماهیت جغرافیائی است؛ مردمان پیشین یک سرزمین را نیز دربر می‌گیرد زیرا یک ماهیت تاریخی است؛ و در روابط بین المللی بسیار همراه و بجای دولت به کار می‌رود زیرا ماهیتی سیاسی است. چنانکه اشاره شد ارزش‌های ملی در گذر زمان اهمیت بیشتر و کمتر می‌یابند. هر نسل ممکن است تاکید را بر اشتراک‌ها یا تفاوت‌های معینی بگذارد. ولی تاکید‌های هر نسل، ملت تازه‌ای نمی‌سازد و لازم نیست ما تاریخ‌دان باشیم تا بدانیم که مردمان در طول زمان چه جابجائی‌های زبانی و مذهبی و فرهنگی داشته‌اند. عناصری مانند زبان یا مذهب یا تصوری که از منافع مشترک (یا نبود آن) می‌توان داشت همواره در روان جمعی یک ملت به یک سان نمی‌مانند؛ برداشت‌های (نه همواره پایدار) گروه‌هائی از مردم‌اند. پدران‌‌ همان گروه‌ها چنان برداشت‌هائی نداشته‌اند و فرزندانشان نیز ممکن است نداشته باشند.

ملت بستر رودخانه است و به دشواری تغییر می‌کند که عموما جز با زور و جنگ نیست. مردم آبی هستند که در رودخانه روان است و هیچ‌گاه به یک صورت نمی‌ماند. اکنون از ما می‌خواهند به خواست گروه‌هائی که هیچ معلوم نیست نمایندگی چه کسانی را دارند رودخانه را شاخه شاخه کنیم ــ نخواهیم کرد.

 ‌

ــ به نظر می‌رسد؛ آقای پهلوی التزام به حقوق بشر در حوزه آزادی و برابری حقوقی فردی و اجتماعی و حقوق شهروندی و تلاش برای استوار ساختن چنین حقوقی در مناسبات درونی کشور ایران را کافی ندانسته و معتقدند «چنین نگاهی نه تنها به عنوان نظر غالب درونی ـ «از نظر درونگرائی» ـ بلکه «از زاویه بیرونی نیز لازم است.» هر چند مقصود ایشان در این عبارت گنگ است، اما تبیین‌های گنگ و ناروشن می‌توانند بازیچهٔ زبانی تعبیرهای گوناگونی شوند. گفته ایشان مبنی بر «بیرونی کردن» چنین نگاهی مستعد چه تعبیرهائی است؟

 ‌

د. ه. ــ در ترجمه نزدیک‌تر به اصل که در بالا آمد نه چنان ابهامی است نه چنان تعبیرهائی از آن بر می‌آید. ولی دیگرانی هستند که اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاق‌های آن را بس نمی‌دانند. مسئله برای آن‌ها سر راست‌تر از اینهاست و نه نیازی به پژوهش و بررسی می‌گذارد و نه خود حقیقت. نخست یک ملت نیست و چند ملت است؛ سپس هر ملت طبعا سرزمین خودش را می‌خواهد و آنگاه ماهیت سیاسی و حقوقی مستقل خودش را. همه این‌ها نیز به گفته یک کوشنده «ملت تورک» با ایران یا بی‌ایران. (آیا بابک خرمدین هم چنین می‌اندیشید؟) دمکراسی و حقوق بشر و نظام سیاسی‌ای که در آن شهروندان حقوق برابر دارند و اکثریت حکومت می‌کند ولی قادر به تجاوز به حقوق یک فرد هم نخواهد بود؛ همه آنچه رنسانس و روشنگری و لیبرالیسم در پنج سده گذشته برای بشریت به ارمغان آورده‌اند دور ریختنی است، تنها زبان مهم است.

 ‌

ــ اعتراض به نقض آشکار حقوق بشر و بلافاصله تلاش برای کشاندن این موضوع به حوزه دیگری یعنی مسئله دولت به عنوان نمایندهٔ برحق و مشروع ملت. آیا بازی در چنین میدانی می‌تواند در ایران «برندهٔ سیاسی» داشته باشد؟

 ‌

د. ه. ــ اعتراض به تجاوزات به حقوق بشر و تبعیض‌ها و جنایات برضد بشریت و آنچه روزانه در جمهوری اسلامی روی می‌دهد بجاست و مدت‌هاست بر سر همه زبان‌هاست. ولی از این تجاوزات به تجاوز به یکپارچگی ملی ایران نمی‌توان رسید که استراتژی پاره‌ای هویت‌طلبان است. برای آنکه ایران از استبداد و تبعیض و حکومت دینی آزاد شود لازم نیست هر تفاوت زبانی یا مذهبی یا فرهنگی را بهانه‌ای برای ملت‌سازی ساخت. اگر تبعیض و استبداد ملت بسازد به گفته یکی از دوستان در دفتر پژوهش حزب مشروطه ایران زنان بزرگ‌ترین ملت هستند. این سخنان در حالی که جنبش سبز دارد مرز‌های نادانی و تعصب را در می‌نوردد و توده‌های بسیار بزرگی را پشت سر آرمان یک ایران یکپارچه آزاد و پیشرو در یک جامعه شهروندی متحد ساخته است طنین واپس مانده‌ای دارد. این تصادفی نیست که جنبش سبز سازمان‌های قومی را چنان به دست‌پاچگی انداخته است که حقوق شهروندی را تحقیر می‌کنند. اما دوران بازگشت به قبایل و بخشابخشی کردن segmentation ایرانیان به پایان رسیده است. دیگر نمی‌توان به زمانی برگشت که فرد انسانی نه به عنوان خود بلکه به دلیل تعلق به یک گروه زبانی یا مذهبی دارای حق یا از حقوق خود بی‌بهره شود.

 ‌

ــ با سپاس از شما

فروردین ماه ۱۳۸۹

برای پایان دادن به بن بست سه دهه

بخش ۳

            جنبش سبز ـ جنبش دگرگونی

 ‌

برای پایان دادن به بن بست سه دهه

 ‌

ــ تقریباً از سوی هیچ یک از دولت‌ها و محافل سیاسی ـ روشنفکری غرب تردیدی در باره این نظر وجود ندارد که راه مبارزه ریشه‌ای با تروریسم و بنیادگرائی اسلامی و راه‌حل بسیاری از بحران‌های منطقه کانونی این دو یعنی خاورمیانه، تغییر مناسبات فرهنگی ـ اجتماعی و دگرگونی نظام‌های سیاسی ـ حقوقی به نفع دمکراسی، آزادی و حقوق برابر انسان‌ها در کشورهای این منطقه است.

در ایران زیر سلطه حکومت اسلامی سال‌هاست که برگرد این هدف‌ها مبارزه‌ای دائمی جریان دارد. به رغم این دولت‌های غربی ـ به ویژه اروپائی‌ها ـ تاکنون از کنار این مبارزه عبور کرده‌اند. علت این اغماض چیست؟

داریوش همایون ــ وظیفه دیگران نیست که مناسبات فرهنگی و اجتماعی خاورمیانه یا افریقا را تغییر دهند. اروپائیان گرفتار مشکلات خود هستند و امریکائیان سرخورده از عراق دیگر انرژی‌اش را ندارند. بر خود این مردمان است که فرهنگ و سیاستشان را نوسازندگی کنند. دفاع از حقوق بشر و قربانیان سرکوبگری بیشترینی است که می‌توان از اروپائیان انتظار داشت و از این بابت چندان شکایتی نمی‌توان کرد. خاورمیانه پس از افریقا بیشترین دشواری را از نظر ورود به جهان امروز دارد و پس از دو سده آشنائی با فرهنگ غربی، بزرگ‌ترین دستاوردش مدرن کردن اسلام بنیادگرا و درآوردنش به خشونت‌بار‌ترین و واپسگرا‌ترین ایدئولوژی‌هاست.

وضع غیرممکنی که بیشتر خاورمیانه، شامل پاکستان و افغانستان، دارد می‌تواند هر قدرت خارجی را از کوشش برای دمکرات‌منش کردن این کشور‌ها منصرف سازد. دمکراسی در این جامعه‌ها حداکثر در رای دادن خلاصه می‌شود (حالا به هر وضعی) و از بقیه اسباب دمکراسی اصلا سخنی در میان نمی‌آید. حقوق بشر هم با اسلام در تعبیر راستین و اصیل آن سازگار نیست. گرایش‌های لیبرال در پنجاه ساله گذشته در این جامعه‌ها در حال عقب‌نشینی بوده‌اند و تا آینده قابل پیش‌بینی همین روند ادامه خواهد یافت. بهانه فلسطیین نیز برای توجیه هر بی‌حرکتی، حتا پسروی هست. مسلمانان از مراکش تا پاکستان و تا حدود زیادی اندونزی مقاومت روزافزون و خشونت‌آمیزتری در برابر مدرنیته نشان می‌دهند. (سنیانی که در افعانستان با بمب بر کمر به صف زنان سنی در دفتر نامنویسی برای حج می‌زنند چه ارتباطی به فلسطین دارند؟)

میلیون‌ها مهاجری که از این سرزمین‌ها به اروپای باختری رفته‌اند نمونه دلسرد کننده‌ای هستند. نسل اول این مهاجران آمادگی بیشتری به سازگار کردن خود با تمدن باختری از خود نشان می‌داد. نسل دوم که در اروپا به جهان آمده است پاسخ هر کمبود اقتصادی و اجتماعی خود را در فرو‌تر رفتن در اسلام می‌بیند و از دمکراسی لیبرال غربی، تنها آزادی عمل برای خرابکاری در آن تمدن را آموخته است. اکنون با «پیروزی»هائی که اسلام بنیادگرا در ایران اسلامی، در عراق، و تازگی در لبنان بدست آورده است اسلامیان اروپائی از مرحله مقاومت گذشته به تهاجم رسیده‌اند و دم از مسلمان کردن کشور‌های میزبان خود می‌زنند. سلاحشان نیز نه متقاعد کردن که تروریسم و آشوب خیابانی است. اکثریت مهاجران مسلمان البته در این فعالیت‌ها دستی ندارند ولی با پشتیبانی غیرفعال و خاموش خود آن را تقویت می‌کنند. گره کور این مهاجران را، چه برای خود و چه کشور‌های میزبانشان، در یک جمله می‌توان خلاصه کرد ــ آن‌ها همه چیز سرزمین مادری خود را دوست دارند مگر گذرنامه‌اش را. زیستن در اروپا را می‌خواهند و زندگی کردن در پاکستان‌ها و مصر‌ها و مراکش هائی که همراه خود به غرب آورده‌اند. (درفارسی میان این دو، تابش nuance معنائی زیبائی است). ایران را می‌باید مورد ویژه‌ای دانست. اسلام حکومتی با نمایشی که از تباهی و ناشایستگی و بزهکاری داده جامعه را بیش از هر کشور اسلامی دیگر مستعد دمکراسی و حقوق بشر گردانیده است. ما به مداخله دیگران کمتر از همه نیاز داریم.‌‌ همان پشتیبانی از حقوق بشر بس است.

 ‌‌

ــ این اغماض تا کجا با این نظر قوی در میان اروپائیان ارتباط دارد که رودرروئی با بنیادگرائی و تروریسم اسلامی نیازمند متحدین رسمی یا غیرسمی از میان مسلمانانی است که تعبیر و تفسیرهای ملایمتری از اسلام دارند؟ آیا از همین دیدگاه نبود که جریان موسوم به اصلاح‌طلب در درون حکومت اسلامی به سرعت مورد توجه و حمایت قرار گرفت؟

 ‌

د. ه. ــ مسلما وجود مسلمانان میانه‌رو و اصلاح‌طلب در مبارزه با تروریسم اسلامی متحدانی با ارزش خواهد بود ولی تا کنون ویژگی عمده مسـلمانان که بیشـترشان هوادار تروریست‌ها نیسـتند ترس وخاموشی، و از آن بد‌تر ریاکاری و ستایش پنهانی تروریست‌ها بوده است. جریان دوم خرداد نمونه کاملی از همدستی نهانی و نهائی اصلاح‌طلبان اسلامی با تندرو‌ترین اسلامیان تروریست بشمار می‌رود. هنگامی که کار به گزینش رسید آنها بی‌تردید به جبهه اصلاح ناپذیر پیوستند و، همراه جهان اسلامی بطور کلی، هیچ حاضر نیستند در برابر تروریسم اسلامی نیرو گرفته از انقلاب خودشان سینه سپر کنند. در اروپا نیز همین را در اجتماعات بزرگ مسلمانان مهاجر می‌بینیم. اکثریت مهاجران مسلمان در فعالیت‌های تروریستی دستی ندارند ولی با پشتیبانی غیرفعال و خاموش، و بازگشت به فرهنگ اسلامی خود، آن را تقویت می‌کنند. زنانی که روز افزون چهره خود را می‌پوشانند و خانواده‌هائی که دختران خود را به ازدواج اجباری محکوم می‌کنند و جوانانی که بجای کتاب جزوه‌های مذهبی در مسجد‌ها و «مراکز فرهنگی» اسلامی می‌خوانند مسلمانان آزاد اندیش را به همرنگ جماعت شدن می‌رانند. واپس نشاندن موج اسلامگرائی در خاورمیانه، در آن «گودال سیاه» ارتجاع مهاجم که برش وسیعی را از آسیا تا افریقا در خود فرو برده پیکاری دراز آهنگ است. حتا جامعه‌های غربی ــ امریکا استثنای امید بخشی است ــ برای همسان کردن اقلیت‌های مسلمان خود به یکی دو نسل کار منظم نیاز دارند.

 ‌

ــ اخیراً خانم شیرین عبادی (حقوقدان ایرانی مدافع حقوق بشر و دارنده جایزه صلح نوبل) در سخنرانی خود در هامبورگ (به دعوت «بنیاد کوربر،» بنیادی در خدمت تقویت مناسبات و روابط سیاسی) گفتند که مردم ایران هنوز آماده پذیرش امر جدائی دین از حکومت نیستند. به این ترتیب آیا برای تحولات دمکراتیک در ایران باید منتظر اصلاحات در دین اسلام ماند؟

 ‌

د. ه. ــ هرکس می‌تواند نظرخودش را داشته باشد. تا هنگامی که مردم در ایران از آزادی گفتار برخوردار نیستند و انتخابات آزادی نیست و یک نظر سنجی ساده به زندانی شدن کارکنان موسسه‌ای که جرئت کرده است می‌انجامد ادعای این را که مردم ایران هنوز آماده پذیرش جدائی دین از حکومت نیستند می‌باید‌‌ همان نظر شخصی گوینده شمرد. ما از هر کس که سودی در ادامه وضع موجود، حالا اندکی بهتر در اینجا و آنجا، ندارد یا در پی توجیه انقلابی که مرتکب شده است نیست، یا رستگاری زندگی‌اش را در نجات دادن انقلاب اسلامی نمی‌جوید می‌شنویم و می‌خوانیم که حتا مادر بزرگ‌ها مخالف دین در حکومت شده‌اند. حقیقت را می‌باید از آخوندهائی پرسید که جرات ندارند به خیابان بیایند.

تا آنجا که به زنان و دانشجویان و کارگران و روشنفکران و طبقه متوسط ایران بطور کلی ارتباط دارد کسی دمکراسی و حقوق بشر را در اطاق انتظار اصلاح دینی نگذاشته است. امروز نظریه پردازان پیشین فقه پویا از سکولار و لیبرال بودن روشنفکران اسلامی دم می‌زنند (امید است گام آخر را هم بردارند و خود را بجای روشنفکر اسلامی که از هردو سو شیر بی‌یال و دم و اشکمی است، روشنفکر مسلمان بنامند که بسیارند و شمارشان هر چه فزون‌تر باد.) دیگران هم بهتر است مردم ایران را به خودشان واگذارند که درباره ولایت فقیه و حکومت شرع تصمیم بگیرند.

 ‌‌

ــ راه و روشی را که اروپائیان در دفاع از اصلاح‌طلبان طرفدار حکومت دینی دنبال می‌کنند، تا کجا پایه در عدم حضور مؤثر نیروهای دمکرات طرفدار جدائی دین از حکومت دارد؟ شما خود به عنوان یک سیاستمدار با سابقه همواره بر اهمیت توازن نیرو‌ها و برخورداری از امکانات برای تغییر وضعیت در میدان سیاست تکیه کرده‌اید. آیا نباید به غربی‌ها حق داد که اپوزیسیون پراکنده و فاقد قدرت در کشور و خارج را نادیده بگیرند و امید خود را به نیروهائی ببندند که دارای حداقل پایگاه و قدرتی در داخل برای تغییر وضعیت هستند؟

 ‌‌

د. ه. ــ نفس بیرون بودن و حضور نداشتن در ایران، از اعتبار یک شخصیت یا گرایش سیاسی به عنوان نیروی موثر در سیاست ایران می‌کاهد. تا هنگامی که نشانه‌های لمس پذیری از پشتیبانی در درون ایران نباشد نیرو‌های مخالف تبعیدی می‌باید با این وضع بسازند. حکومت اسلامی نیز هنوز توانائی آن را دارد که جلو چنان پشتیبانی یا دست کم ابراز آن را بگیرد. غربی‌ها حق دارند روی وضع موجود حساب کنند. نمی‌توان از آنها انتظار داشت در خواست‌ها و آرزو‌های ما شریک باشند. وضع نیرو‌های مخالف در ایران فرق می‌کند و در محاسبات دمکراسی‌های باختری جای بزرگی به آن‌ها داده می‌شود. منتها فشار دستگاه‌های سرکوبگری چندان است که هنوز مخالفان نتوانسته‌اند رژیم را بطور جدی چالش کنند. چنان چالشی در راه است و مخالفان در بیرون می‌باید آماده باشند و هر چه بتوانند برای بسیج جهان آزاد در دفاع از مبارزان درون ایران انجام دهند.

 ‌‌

ــ اپوزیسیون ایران ــ اینکه اپوزیسیون از کدام نیرو‌ها تشکیل شده، کدام نظر را نمایندگی می‌کنند، از چه پایگاه اجتماعی برخوردارند، ارتباط مخالفین خارج با مخالفین داخل چیست، رهبری آن کیست و… ــ در حقیقت به معمائی بدون پاسخ بدل شده است. میلیون‌ها ایرانی مقیم کشورهای غربی و از میان آنها هزاران نفری که سعی می‌کنند، در خارج از مرز‌ها صدای آزادیخواهان ایران را به گوش جهانیان برسانند، در تجربه و برخوردهای روزانه خود دائماً در برابر چنین پرسش‌هائی قرار می‌گیرند. آیا پاسخ ساده و درخور فهمی در برابر این پرسش‌ها وجود دارد؟

 ‌‌

د. ه. ــ امیدوارم این پرسش‌ها و تردید‌ها و بی‌اعتنائی‌ها که نیرو‌های مخالف در بیرون با آن روبرو هستند دست کم بخش قابل ملاحظه‌ای از آنان را به اندازه کافی شرمسار کند که تکانی به خود بدهند و از پیله گذشته‌ها بدرآیند و این همه در اندیشه دفاع از پیشینه خود و دست و پا کردن موقعیتی در دنیای تبعید نباشند. پیشینه‌های شخصی هر چه باشد در موقعیت فاجعه‌بار کنونی ملت ما غرق شده است. ما به عنوان دو نسل یک ملت باخته‌ایم و چندان تفاوتی ندارد که در پایگان (سلسله مراتب) باخت، هر کدام ما در کجا قرار داریم. موقعیت شخصی نیز هر اندازه به نظر کسانی جلوه کند در این تنگنای تبعید از جبران بی‌اثری جمعی بر نمی‌آید. مخالفان هستند و بسیارند ولی تا هنگامی که بر یک گفتمان، بر یک سلسله مواضع همانند که با اصول همه آنها بخواند، توافق نکنند از سوی هیچ کس جدی گرفته نخواهند شد.

هیچ ضرورتی به تشکیل جبهه یا شورا یا قرار دادن کسی به عنوان رهبر نیست. یافتن یک مخرج مشترک و مبارزه هماهنگ و یک صدا در راه آن به بن‌بست سه دهه گذشته پایان خواهد داد. چنان مخرج مشترکی در دسترس است و زمینه روان‌شناسی آن نیز درمیان مثبت‌ترین عناصر مخالف رژیم دارد فراهم می‌شود. مشکل عمده در اینجا در رویکرد به جناحی از حکومت اسلامی است که گوئی برای سرگردانی جهانیان و گل آلود‌تر کردن آب سیاست ایران ساخته شده است ــ‌‌ همان دوم خرداد ورشکسته و ناتوان از گسستن بند ناف قدرت و امتیازات هر اندازه ناچیز و تصوری. تا دوم خردادی‌ها در بیرون نیز می‌توانند بخشی از مبارزه را فلج کنند آن مخرج مشترک به دست نخواهد آمد.

 ‌‌‌

ــ زمان‌هائی، به موازات تشدید بحران میان حکومت اسلامی و جامعه جهانی، شماری از نهاد‌ها و سازمان‌های دولتی یا نیمه دولتی در بعضی از کشورهای غربی در جستجوی نیروهای مخالف حکومت اسلامی، به سرعت با آغوش باز و آمادگی گروه‌ها و سازمان‌های ریز و درشت برمی خورند، که در مخالفت آنان با حکومت اسلامی تردیدی وجود ندارد اما همیشه هدف‌ها و روش‌هایشان در تقویت هدف‌های دمکراتیک در ایران نیست. به عنوان نمونه اخیراً گروه‌های جدائی‌طلب و سازمان‌هائی با گرایش‌های شدید قومی مورد پشتیبانی سیاسی، مالی و تبلیغاتی تعدادی سازمان و نهاد آمریکائی و اروپائی قرار گرفته‌اند. و هنگامی که چنین حمایتی مورد اعتراض سایر ایرانیان قرار می‌گیرد، طبیعی است که غربی‌ها در برابر این اعتراض به «حسن نیت» خود در دفاع از «اپوزیسیون ایرانی» دچار شگفتی می‌شوند. انتظار ما از غربی‌ها چیست؟

 ‌‌

د. ه. ــ خنثی کردن سازمان‌هائی که در پی بهره‌برداری از فضای مخالفت با جمهوری اسلامی به سود مقاصد ضد ملی هستند آسان است. سیاست غرب دامن زدن به گرایش‌های تجزیه‌طلبانه و جنگ‌های داخلی و پاکشوئی‌های قومی نیست. امریکائیان با نثار خون خود عراق چند پاره را به زور یکپارچه نگهداشته‌اند. کوتاه بینانی که در برابر نقشه جغرافیا می‌ایستند و ساختار‌های ایدئال در ذهن خود می‌سازند تاریخ و سیاست و از همه مهم‌تر آدم‌ها را در میلیون‌های متفاوتشان فراموش می‌کنند. ما به چنان کسانی در غرب بی‌دشواری زیاد می‌توانیم توجه دهیم که اولین ضربه تجزیه کشور‌های منطقه، همچنانکه ادعای «آماده نبودن برای پذیرش امر جدائی دین از حکومت» به حقوق بشر خواهد خورد.

 ‌‌‌

ــ مبارزه برای آزادی و دمکراسی ـ همانند تصویری از شکل اصلی نظام سیاسی دمکراتیک که میدان حضور نیروهای گوناگون با گرایش‌های و اندیشه‌های مختلف است، از یک سو به همکاری آنان نیاز دارد و از سوی دیگر در هیچ مبارزه سیاسی نمی‌توان به عامل اختلاف در مطالبات وخواست‌های اصلی یا رقابت گروه‌های گوناگون در سخنگوئی و نمایندگی آن مبارزه بی‌اعتنا بود. ایرانیان آزادیخواه و مخالف رژیم دربرابر این مشکل چه می‌توانند؟

 ‌‌‌

د. ه. ــ پاسخش را می‌باید از سیاست چنانکه در غرب ورزیده می‌شود بگیریم. همکاری و رقابت دو روی سکه سیاست در فرهنگ غربی است. طرف‌های طیف سیاسی نباید خود را قبایل در حال جنگ بشمارند. انسان مدرن می‌تواند وفاداری‌ها، حتا هویت‌های گوناگون داشته باشد. اما برای مدرن بودن می‌باید مدرنیته را در مرکز گفتمان سیاسی گذاشت و از آنجا به برنامه‌ها و دستور کار agenda‌ ها رسید. آنگاه بیشتر ما خواهیم دید که دیوار چینی در میانه نیست و می‌توان در جاهای اساسی و حیاتی با یکدیگر همراه بود.

فراموش نکنیم که مدرنیته با بازنگری خود و نقد همه چیز، از باور‌های شخصی گرفته تا نظم موجود آغاز شد. اگر نیرو‌های مخالف ایرانی در آزادی اروپا و امریکا هم نتوانسته‌اند به شکوفائی در اندیشه و عمل برسند از ناتوانی آنها در بازنگری خویش است. به عنوان یک نمونه، رویکرد به کشتار زندانیان در سال ۶۷/۸۸ در این معنی بسیار گویاست. «سیندرم» کربلا که از آخوند‌ها به مصدقی‌ها و از آنها به چپ سنتی رسیده است فضائی پدید آورده که اگر کسی مانند آقای سرکوهی از خانواده چپ کمترین اشاره‌ای به پاره‌ای زمینه‌های ناخوشایند چنان خونریزی ددمنشانه‌ای بکند از سوی صاحبان عزا به بی‌ادبانه و غیر منصفانه‌ترین صورت و به قصد «کشت» زیر حمله گرفته می‌شود.

تا سیاسیکاران ایرانی پاسداری گذشته‌های خود را نخستین تکلیف خویش می‌شمارند از آنان به عنوان نیرو‌های سیاسی نمی‌توان نام برد. مشکل را می‌باید از سخت‌ترین جا‌ها گشود. این گونه که هست می‌باید از بسیاری نیرو‌های «همیشه در صحنه» (کدام صحنه؟) امید برداشت و به اقلیتی که آینده از آن اوست خرسند بود.

مهر ماه ۱۳۸۵

« نوشته‌های قدیمی‌تر