«

»

Print this نوشته

سخنان تازه‌ای از درون جنبش سبز

بخش ۳

            جنبش سبز ـ جنبش دگرگونی

 ‌

سخنان تازه‌ای از درون جنبش سبز

 ‌

دوستان جوانی از ایران که به لطف جنبش سبز با آنان آشنا شده‌ام ملاحظات و پرسش هائی را پیش کشیده‌اند که ما را در بیرون به اندیشه می‌اندازد و با دل‌مشغولی‌های پاره‌ای کوشندگان آن جنبش آشنا می‌کند. من در زیر همه آنچه را که فرستاده‌اند و در پایان نظر خود را می‌آورم جز یک دو نام که آوردنشان کمکی به بحث نمی‌کند:

 ‌

«هوشمند‌ترین گروه‌ها آنهائی هستند که افراد آن از تنوع بالا و استقلال رای هرچه بیشتر برخوردار باشند. مفهوم مخالف آن این است که جمعی که افرادش به لحاظ فکری به هم نزدیک و نزدیک‌تر شوند از درجهٔ هوش چندان بالائی برخوردار نیست.

استقلال به دو دلیل از اهمیت بسیاری در ارتقای هوش جمعی برخوردار است. اول اینکه از تکرار یک نوع خطا دوباره و سه‌باره و چندباره جلوگیری می‌کند. خطای یک فرد بر قضاوت یک جمع یک تاثیر خرد کننده ندارد اما اگر‌‌ همان خطا به طور سیستماتیک در تعداد زیادی از افراد جمع گسترش یابد آن وقت است که رای جمع را به طور منفی تحت تاثیر قرار می‌دهد. دوم آنکه افکار مستقل اطلاعات تازه و متنوع را وارد جمع می‌کند در حالی که اگر افکار مستقل نباشند‌‌ همان نوع اطلاعات در جمع تکرار می‌شود و چیز تازه‌ای به خرد جمع اضافه نمی‌شود.

معنی استقلال فکر افراد یک جمع الزاما این نیست که آنان دیدگاه‌های متین و منطقی داشته باشند.

هر قدر افراد یک جمع به یک‌دیگر نزدیک‌تر باشند و بتوانند با یک‌دیگر روابط فردی برقرار کنند تصمیم جمع از عقلانیت بیشتر بدور خواهد بود. هر چقدر ما به یک‌دیگر نزدیک‌تر باشیم باور‌هایمان به یک‌دیگر نزدیک شده و امکان تصحیح خطا‌هایمان کاهش می‌یابد. ممکن است به لحاظ فردی در اثر این هم‌نشینی خود به هوش و دانش بالاتری دست یابیم اما قطعا جمع را به بی‌خردی و بلاهت نزدیک می‌کنیم.»

 «خرد جمعی» نوشتهٔ «جیمز سورویس‌کی»

 ‌

جنبش سبز گواه درست بودن متن بالاست. چند صدایی جنبش سطح خرد سیاسی جامعه را بالا کشیده است، بدون آنکه الزما بپذیریم همۀ این صدا‌ها درست و متین و منطقی بوده‌اند. در نگاه به مسئلۀ سیاسی ایران جنبش موفق شد برای نخستین‌بار جمهوری‌خواه را کنار هوادار پادشاهی بنشاند و هردو را مجبورکند به صدای دیگری گوش دهند، حالا بعد از چند ماه هر دو دریافته‌اند حرف‌ها و بحث‌های خوب و مناسبی در گروه دیگر هم هست که می‌تواند به کارشان بیاید، انگار سی سال با هم حرف نزده بودند. (این مسئله عینا میان افراد همین گروهی که برایتان می‌نویسیم هم پیش آمد.)

دیگر کمتر کسی می‌گوید به علت سابقۀ سیاسی یک شخص یا یک حزب، یعنی به دلیل گذشته حاضر نیست کنار دیگری قرارگیرد. این مسئله حتی دربارۀ آنان که بخشی از بدنۀ همین نظام بودند هم صدق می‌کند، کافی است شرایط امروز را با زمان بیانیه رفراندم مقایسه کنیم. بخش بزرگی از مشکلات اپوزیسیون در آن زمان بر سر یکی از امضا کنندگان بیانیه بود ــ نه اینکه مقاله‌های منطقی برای نقد او بنویسند، فقط حمله به گذشتۀ ایشان.

این‌ها نمونه است. منظور این است که چندصدایی بسیار وسیع جنبش خیلی هم خوب است و هیچ لازم نیست بخواهیم همه را یک صدا کنیم یا صداهای متفاوت را دسته بندی کنیم و از هم جداسازیم. مثلا بگوییم ما چون سبز سکولار هستیم اصلا به حرفهای آقای موسوی گوش نمی‌دهیم و حتی نهادهای مدنی ایران را بی‌فایده می‌دانیم چون در یک جامعۀ دینی نمی‌شود نهاد مدنی داشت.

پاسخ ما این است که ایران حتی در بد‌ترین زمان که دوران ریاست جمهوری احمدی‌نژاد بوده است جامعۀ دینی نشد، جمکرانی‌ها فکر کردند جامعه دینی و خرافی زده شده است یا می‌تواند بشود، ولی نهادهای مدنی جلوی آن خرافات و واپس ماندن ایستادند. کمپین یک میلیون امضا در بد‌ترین دوران سرکوب زنان شکل گرفت و پیش رفت. انکار نتایج مثبت تلاش‌های ملت ایران نه به نفع اپوزیسیون است نه به نفع ملت نه به نفع جنبش سبز. ما بسیار از همین رژیم گرفتیم و پیش آمدیم و تا آخرش هم می‌ایستیم و پیش می‌رویم.

حالا بعضی‌ها می‌گویند لازم است یک خواست محکم محوری پیداکنیم که همه را دور خود جمع کند و بیشترین ضربه را هم به حکومت بزند.

اگر بتوان چنین خواست مشترکی میان چنین جمع چندصدایی با این همه اختلاف نظر و اختلاف پیشینه و اختلاف نظام‌های ارزشی پیداکرد، (نوع نظام حکومتی را کنارمی گذاریم، که می‌تواند بزرگ‌ترین اختلاف باشد و جدی‌ترین هم. چون مهم است، نمی‌توانیم بگوییم مهم نیست.) شاید بهترینش حقوق بشر باشد، یا آزادی در چهارچوب اعلامیه جهانی حقوق بشر.

حکومت اسلامی را نمی‌شود با حقوق بشر یکجا گرد آورد. خودشان هم می‌دانند، نه می‌توانند بگویند با حقوق بشر مخالفند نه می‌توانند به آن پایبند بمانند.

 ‌

سکولاریسم اولا به آن اندازه مردم را جمع نمی‌کند. دوم، راحت مورد حملۀ رژیم قرارمی گیرد. مهم‌تر اینکه راه‌حل مشکلات ما نیست. ما جامعۀ لیبرال دمکرات می‌خواهیم که در ذات خود مجبور است سکولار باشد. اما سکولاریسم در ذات خود نه لیبرال است نه دمکرات. یعنی می‌تواند باشد و می‌تواند نباشد.

یک مسئلۀ مهم دیگر این است که مسئلۀ ما در ایران فقط مسئلۀ سیاسی نیست، مشکلات اقتصادی و اجتماعی هم هست که هم به‌‌ همان اندازه به کشور و ملت آسیب زده‌اند و در نتیجه به‌‌ همان اندازۀ مسائل سیاسی و شاید هم بیشتر در پویا و سرزنده کردن جنبش سبز به ما کمک می‌کنند. سکولاریسم اصلا دغدغۀ صاحبان اصلی این مشکلات نیست. اما حقوق بشر می‌تواند باشد، اگر ما شروع کنیم در این باره صحبت کنیم و بنویسیم.

یک نکتۀ مهم دیگر انتظارهای زیاد از جنبش سبز است. جنبش سبز یک جنبش اجتماعی است، یک انقلاب کلاسیک نیست که هر شب منتظر باشیم صبح روز بعد پیروز شود.

رژیم هم خودش می‌داند که این حرکت شکوفاست و نمی‌خوابد وگرنه در مراسم تشییع جنازۀ خانم آقای منتظری آن برنامه‌ها را برگزار نمی کرد یا شب چهارشنبه سوری آن همه را دستگیر نمی کرد.

جنبش سبز ذره‌ای هم ضعیف نشده است. اما باید قبول کنیم که در مرحله‌ای است که باید کمک کرد از این پویا‌تر شود.

قبول کنیم اعتراض‌هایمان به اعدام‌ها و دستگیر کردن‌ها کمتر شده است. کشور ما در صدر کشورهای سرکوبگر قرارگرفته است، جوانان ما ماه‌هاست در زندان‌اند، باید با کمک اصول حقوق بشر مردم را به این فجایع حساس کنیم.

 ‌

باید به تعریف دوبارۀ خودمان و خواست‌هایمان و استراتژی جنبش و خواست مهم‌ترمان در این بازه زمانی بپردازیم. این کار را باید با کمک همدیگر انجام دهیم. مانند‌‌ همان زمان که می‌گفتیم خواست اصلی و مشترک ما شکست احمدی‌نژاد است، الآن هم باید خودمان را تعریف کنیم. می‌توانیم چند خواست مهم داشته باشیم می‌توانیم هر گروه‌مان بر خواستی کار کند ولی باید کاری بکنیم تا به خودمان و دیگران ثابت کنیم ده ماه رشد کرده‌ایم.

گرچه زیان‌های مادی حکومت دینی در این سی سال بسیار بوده است ولی بزرگ‌ترین آوار بر سر فرهنگمان وارد شده است. رواج ریا و دورغ و فریب با ظاهرسازی‌های دینی. گسترش خودخواهی و زرنگ بازی و کلاه‌برداری شرعی و کلاه‌گذاری شرعی، نبود اعتماد و احترام به نفس، بی‌قانونی، معمولی شدن روحیهٔ دلالی و راحت‌طلبی، سفسطه‌های کلامی، افزایش لحن تمسخر و تحقیر از یک سو و چاپلوسی و تملق از سوی دیگر، دو و چند شخصیتی شدن اکثر آفراد جامعه، ناآسودگی روانی و بی‌اطمینانی به اصول اخلاقی، همه‌گیر شدن فساد جنسی مخفی در عین انکار آن، دو قطبی شدن جامعه و رواج خشونت و بسیار ناهنجاری دیگر که شایستۀ نام ما ایرانیان نیست؛ جنبش سبز علیه این سیاهی به پاخاسته است و می‌خواهد بازسازی و نوسازی فرهنگی کند. ما وقت می‌خواهیم و اعتماد به نفس و کمک و امید. سخنان آقای آموزگار [در مصاحبه با خانم ماندانا زندیان] بسیار خوب و منطقی و حقیقی بود. ما حق زندگی کردن می‌خواهیم. این خود از اصول حقوق بشر است.

یک روش خوب با هم ماندن و از هم یادگرفتن و فکرتازه وارد جمع کردن گفتگوست. گفتگو با صداهای متفاوت و متضاد. با سیاستمداران، فرهنگیان، بدنۀ معترض جنبش و با هرکس می‌شود. چون هر دسته از این صداهای متنوع به طور طبیعی فقط در حلقۀ صداهایی مانند خودشان می‌چرخند و اصلا حرف دیگران را نمی‌شنوند. مقاله نوشتن هم خیلی خوب است ولی یک نظر است. گفتگو همیشه حرف‌های بهتر و کامل تری را حتی از‌‌ همان نویسندۀ مقاله بیرون می‌کشد و در ضمن ما را به هم نزدیک‌تر می‌کند.»

***

من خواندن گفتاورد بالا را به همه آن‌ها که در باره جنبش سبز می‌نویسند توصیه می‌کنم. هیچ اشکالی ندارد که پدر و مادران ‌گاه از فرزندان بیاموزند.

 ‌

اکنون پرسش و پاسخ‌ها:

ــ در بسیاری از نوشته‌ها از تعمیق جنبش سبز سخن گفته و گذر از شعار «رأی من کو؟» به «مرگ بر دیکتاتور» را نیز یکی از نشانه‌های آن ژرفا می‌دانید.

ما در گذشته نیز بسیار فریاد زدیم: «مرگ بر دیکتاتور» اما با این شعار نسل دیکتاتور‌ها در مملکت نه تنها برنیافتاد، بلکه یک نظام استبدادی تمام عیار جای دیکتاتوری سابق را گرفت. این چرخه، امیدواریم، با موفقیت جنبش سبز متوقف شود، «جنبشی که بر گفتمانی جدید» بر محور ضدیت با تبعیض، دفاع از حقوق مساوی استوار است و شما در بارهٔ حلقه‌های اصلی آن می‌گوئید: «من ایرانیم ـ دارای حق هستم ـ من حق خودم را می‌خواهم ـ می‌خواهم آزاد باشم…. و می‌خواهم رأی بدهم» به نظر می‌رسد که در تعمیق و گسترش «رأی من کو» ست که به این حلقه‌ها وصل می‌شویم. پس چرا شعار «مرگ بر دیکتاتور» را نشانهٔ ژرفای این جنبش بگیریم که الزاماً به دمکراسی و تثبیت حقوق ملت نمی‌رسد؟

 ‌

داریوش همایون ــ به ژرف‌تر کردن جنبش سبز می‌باید در سطح عمل و نظر هر دو نگریست. در سطح عمل انداختن تکیه بر مسائل روز مردم لازم است و گستراندن پیام به لایه‌های بیشتر اجتماعی و بوجود آوردن یک ساختار سیاسی برای درگیری هر روزه با حکومت؛ و در سطح نظر کار کردن بیشتر بر گفتمانی که بستر این جنبش و نیروی برانگیزاننده آن است. در نتیجه جنبش سبز را نمی‌توان در‌‌ همان مرحله انتخابات خرداد گذشته نگهداشت. ده ماه پس از انتخابات، پس از ۱۸۰۰۰ زندانی و چند صد کشته و اعدامی، پس از گوهر دشت‌ها «رای من کو» چندان بازتابی ندارد. در‌‌ همان چند شعار پرسش بالا «من ایرانی هستم، من حق خودم را می‌خواهم، من می‌خواهم آزاد باشم» حلقه‌های محکم‌تری از رای من کو هستند. شعار مرگ بر دیکتاتوری به همین ترتیب اثر بیشتری دارد. اما اصلا تنها به شعار‌ها نمی‌باید بسنده کرد.

با رای آزاد لزوما به دمکراسی و با دمکراسی لزوما به حقوق ملت نمی‌رسیم. گذشته از تجربه خود ما در رای گیری بهار ۱۳۵۸، در همه کشور‌های عربی بیم از پیروزی اسلامگرایان در انتخابات آزاد عامل مهمی در دراز کردن عمر دیکتاتوری‌ها بوده است. از اینجاست که گذاشتن دمکراسی‌خواهی من درآوردی این سال‌ها بجای آزادیخواهی ریشه‌دار، انحرافی است که می‌باید از آن پرهیز کرد.

 ‌

ــ در گزارش‌هائی از ایران گفته شده است که در تظاهرات خیابانی در کنار «مرگ بر دیکتاتور» شعارهای دیگری نظیر «انتخابات آزاد»، «رفراندوم»، «دولت به رأی ملت» و… سرداده شده‌اند. از سوی دیگر در حالی که سران جنبش سبز در ایران خواست انتخابات آزاد را طرح می‌کنند، برخی وابستگانشان در خارج از رفراندوم سخن می‌گویند. در برخی از نوشته‌ها و تحلیل‌ها ـ‌ گاه از سوی یک نویسنده! ـ همه این شعار‌ها با هم و همراه هم تأئید می‌شوند. بدون آنکه در نظر گرفته شود، هر یک از این شعار‌ها پیش‌شرط‌ها، الزامات و پیامدهای خاص خود را دارند. و شما، به نظر می‌رسد، هیچ یک از این شعار‌ها را مناسب لحظه سیاسی کنونی ندانسته و بر ضرورت تکیه بر نابسامانی وضع مردم و حمله به سیاست‌های رژیم در زمینه‌های اقتصادی تأکید می‌کنید، آن هم به منظور بسیج همه «مردمی که از وجود این رژیم آسیب می‌بینند» این تصویر ظاهراً آشفته را چگونه در ذهن خود منظم کنیم؟

د. ه. تا هنگامی که شعار‌ها یکدیگر را نفی نکنند اشکالی در گوناگونیشان نیست. به اندازه‌ای در همه جا کمبود داریم که هر چه بخواهند جا دارد. تنها می‌باید نگران یکپارچگی پیام بود.

 ‌

ــ برداشت ما از نظرات و گفته‌های شما در یک تصویر کلی: دامن زدن به یک مبارزه تمام عیار از طریق طرح موضوعاتی که مردم هرچه بیشتر در زندگی خود آن را لمس کنند، به ویژه توسط سران جنبش سبز ـ راه سبز امید ـ به منظور گشودن و گستردن جبهه مبارزه علیه رژیم و اکتفا نکردن به شعار انتخابات، دمکراسی و حقوق بشر که به دلیل «محدود بودن» پیامش به توده‌های مردم نرسیده است. تأئید مکرر نقش راه سبز امید، مسیری که تا کنون پیموده و کاراکتر آنکه به «چالشگر نظام کنونی» بدل شده است و اینکه «راه سبز امید» می‌رود که به عنوان «جایگزین» وارد میدان شود.

از قضا بخشی از مخالفین کل این نظام، در وجود چنین «جایگزینی» به تنهائی است که شکست یا توقف جنبش سبز را می‌بینند و به هر دری برای توافق بر روی شعارهای «فراگیری» چون انتخابات آزاد می‌کوبند. آیا شما چنین توقفی یا شکستی را ناممکن می‌دانید؟ به چه اعتبار؟

 ‌

د. ه. ــ اگر راه سبز امید را غایت جنبش سبز بدانیم و خیال کنیم با پیشرفت کار آن وظیفه ما به پایان رسیده است البته جای نا‌امید شدن هست. مگر آنکه راه سبز امید در فرایند مبارزه و زیر تاثیر جنبش سبز به اندازه‌ای پیش بیاید که ما می‌خواهیم. ولی در آن هنگام چیز دیگری خواهد بود.

ما می‌باید مشکلات راه را در نظر بگیریم. انقلاب‌های رنگ‌نشان و مخملی در یک فرایند ده ساله گام به گام به پیروزی رسیدند. ما نیز از مراحل میانی خواهیم گذشت تا به آنجا که می‌خواهیم برسیم. ده سال معنای ویژه‌ای ندارد و ما شاید زود‌تر بتوانیم ولی به تجربه دیگران نیز می‌باید نگریست. راه سبز امیدی که چالش جدی به عنوان جایگزین رژیم عرضه نکند بیش از تاثیر نمادین نخواهد داشت. نمی‌باید از ترس موفقیت راه سبز امید دامنه جنبش سبز را تنگ کرد یا ادامه بن بست کنونی را آرزو داشت. مسئله بالا‌تر از این هاست. به سبب اوضاع و احوال ویژه ایران، ما ــ که خواه ناخواه داریم بر راه اروپا می‌رویم ــ رنسانس و روشنگری و لیبرالیسم پنج قرنی اروپا را در زندگی سراسر تناقض چهار نسل گذشته ایرانیان تجربه کرده‌ایم و اکنون خود را در نیمه راه می‌یابیم. به هیچ ملاحظه عملی نمی‌باید از آن مسیر دور بیفتیم ــ تازه اگر آن ملاحظات حقیقتا ارزش عملی داشته باشند که من در هیچ کدام ندیده‌ام.

انتخابات آزاد یا سکولاریسم یا رفراندم خواست‌های درستی هستند ولی تنها در بافتار context دمکراسی لیبرال. وگرنه از همه آنها می‌توان به دیکتاتوری توتالیتر هم رسید. وقتی هم عوامل و اسباب مثلا انتخابات آزاد را برای برطرف کردن این مشکل تعریف کنیم به‌‌ همان دمکراسی لیبرال می‌رسیم که همه این‌ها را در بر دارد. اشکال بزرگ ترشان آن است که افق فکری ما را کوتاه‌تر می‌کنند. ما سرانجام به مرحله خواستن پا نهاده‌ایم ــ خواستن بالا‌ترین درجه انسانیتی که جامعه‌های بشری به آن رسیده‌اند. در آنجا که پای خواستن و ــ آموزش دادن ــ به میان است می‌باید آن بیشترینه را خواست و آموزش داد.

 ‌

ــ با سپاس از شما

فروردین ماه ۱۳۸۹