زیان این نگاه تشکلگریز در زمان حاضر و دوران مبارزه برای گذار از جمهوری اسلامی و شرایط خلأ قدرت پس از فروپاشی جمهوری اسلامی به چشم میآید. فقدان سازمان یا سازمانهای مشروطهخواه در این بحران قطعا از این جریان یک بازنده بزرگ خواهد ساخت. جریانی بازنده که علیرغم هواداران میلیونی در سراسر ایران به دلیل عملکرد جزیرهای و عدم تلاش سازماندهی شده به راحتی از جریانات رقیب که با قدرت تشکیلاتی وارد عمل شدهاند، شکست خواهد خورد. مشروطهخواهان با تکیه بر ساخت یک تشکیلات بزرگ ملی، هم میتوانند به صورت سازمانمند پاسخگوی هجمهها و شبهاتی که به ساختار نظام مشروطه وارد میشود، باشند و هم اینکه با وجود سازمانهای قدرتمند میتواند در بحث گذار از جمهوری اسلامی و بازگشت به مشروطه، پادشاهی را به جای تکیه بر شخص محور بودن به ریل نهاد محوری رهنمون کنند.
بایگانی موضوعی: مصاحبهها
میپرسید “ملتهای تحت ستم چه کسانی هستند با کدام جغرافیای سیاسی و دولتهای به رسمیت شناخته شده”؟ اگر بخواهم فقط یکی از آنها را نام ببرم میگویم: کردها. جغرافیایشان هم در ایران ناشناخته نیست، بهجز آنها که در طول قرون کوچ اجباری داده شده و یا خود در نقاط دیگر مسکن گزیدهاند، در سرزمین آبا و اجدادی خود واقع در استانهای شمال غربی و غرب کشور زندگی میکنند و سرزمین خود را کردستان مینامند که استان کردستان فقط جزئی از آن است.
حق افراد است از شاهزاده خوششان بیاید یا از او نفرت داشته باشند یا شیفته و شیدای او باشند یا انتقادهای کم و زیاد داشته باشند. بحث من اساسا چیز دیگری است. بحث من درباره ظرفیتها و ویژگیهای ایشان و جایگاه ایشان است که نوع نگاه و احساس ما به ایشان و خانواده پهلوی، تاثیری در کم و کیف آن ندارد. مثال میزنم. ببینید؛ مهمترین و یا دستکم یکی از مهمترین سرفصلهای نهایی سرنگونی یک رژیم و برآمدن نظم جدید، نوع تصمیمگیری نیروهای نظامی است. نیروی نظامی اگر به رژیم مستقر پشت کند و به مخالفان رو بیاورد تقریبا کار رژیم مستقر تمام است. من از مخالفان شاهزاده رضا پهلوی میپرسم چه فرد دیگری میشناسند که احتمال میدهند نیروهای نظامی کشور در صورت تصمیم برای پشتکردن به سیستم به او رجوع کنند و او را در اندازهای بدانند که به عنوان طرف مذاکره و گفتگوی خود انتخاب کنند؟ من جز شاهزاده کسی را نمیشناسم. به ویژه که پیشینه نظامی هم دارد. این برد و نفوذ شاهزاده هم از برد و نفوذ مردمیاش میآید.
آگاهی ملّی از حاصل جمع جبری آگاهیهای فردی ساخته نمیشود، بلکه آگاهی ملّی ساحتی فراتر از آگاهی افراد جامعه دارد، و در وضعیت کشور ایران همچون بسیاری دیگر از کشورها جز از طریق برپایی نهادهای عقلانی مدرن به شیوهای که رضاشاه بنیان گذاشت، امکان تحقق آن وجود ندارد، اگرچه آمرانه و اگرچه نیز که خواست ملّی با آن بیگانه نبوده است.
اصلاحات پهلوی به تدریج رژیم اجتماعی جامعهٔ ایران را دموکراتیکتر کرد. فقط کافی است تحول موقعیت زنان را در ذهنمان احضار کنیم. حرکت به سوی برابرسازی نسبی موقعیت زن و مرد، فهم زن ایرانی از خود و جنس مرد را عمیقاً دگرگون کرد. این اصلاحات پهلوی بود که زن ایرانی را بیش از پیش توامند کرد و عاملیت او را به رسمیت شناخت. اکنون میتوانم به سئوال شما برگردم. یکی دیگر از ابعاد این برابرسازی در معنایی که شرحش گذشت، برابرتر کردن روابط طبقات و اقشار اجتماعی بود. یعنی دیگر امتیاز عضویت در اشرافیت دیوانسالار در انحصار خانوادههایی خاص نبود و افراد معمولی نسبت به گذشته بخت بیشتری داشتند که از نردبان ترقی بالا بروند.
دستاوردهای شاهان پهلوی در امتداد تحقق مشروطیت است. پیش از این نیز گفتم مشروطیت سر پرشکوهی بود که پایی برای ایستادن و پیشرفتن نداشت. رضاشاه چکمه به پا کرد و پایههایی خللناپذیر برای مشروطه ایرانی فراهم کرد. یک معنای دیگر از بازگشت به مشروطه ولی معنای اخصتری است که معنای بازگشت به قانون مشروطه ایران است. این معنا در تضاد با معنای اول نیست ولی معنای اخصتر، سیاسیتر و میدانیتری است.
۱ ـ چپ سنتی دارای ایدئولوژی مارکسیستی لنینیستی. این چپ که در امتداد و همراه با چپ جهانی، “راه رشد غیرسرمایهداری” را برای رسیدن به سوسیالیسم پذیرفته بود و به همین ترتیب از حکومت آخوند به رهبری خمینی دفاع کرده تا این راه به سوسیالیسم ختم گردد … ۲ـ چپی که با فروپاشی شوروی و بلوک سوسیالیستی سابق از این ایدئولوژی جدا شده اما بشدت محافظهکار و حامی اصلاحطلبان دینی که خواهان تداوم نظام دینی در ایراناند، میباشد. رفتار “سیاسی” این چپ عملاً با ارزشهای مشروطه سکولار در تضاد قرار دارد. … ۳ـ چپی که دموکرات است و هر نوع نظام دینی و ایدئولوژیک را مردود میشمارد و در نهایت در تلاش برای استقرار نوع نظام سوسیالیست دموکراتیک در جامعه است.
من میدانم که این سخنم شاید برای بسیاری از هممیهنان ناراحت کننده باشد، ولی آن جنبش تنها در بستر شرایط ویژه پایان دوره قاجار بود که توانست خودش را به جامعه تحمیل کند، من بر روی این تحمیل تاکید میکنم،[....] در واقع مشروطهخواهان (که تازه اینها هم یک جنبش یکدست و دارای یک اندیشه منسجم نبودند) از خلاء قدرت استفاده کردند و هنگامی که رضاخان آن سالها و رضا شاه سالهای بعد کودتا کرد، از شرایط بوجود آمده حداکثر استفاده را کردند. هدف آنها هم، همانطور که در کتاب حیات یحیی آمده و من هم در آن جستار به آن اشاره کردم، آزادی و دموکراسی نبود، آنها میخواستند چهره ایران را نوین کنند و دیدیم که در این زمینه بسیار موفق بودند.
آنچه که با انقلاب اسلامی به ثمر رسید، در گسست با منطق نظام پادشاهی پهلوی بود که شامه تیزی برای پیگیری منافع ملی داشت. اما نسل سودازده انقلابی از پشت شیشه کبود ایدئولوژی به جهان مینگریست. بیشینه انقلابیون به ایدئولوژیهایی پایبند بودند که با دیده تحقیر به مسئله امر ملی و منافع ملی مینگریست. اسلامگرایان یکان سیاست را امت میدانستند، و چپها آن را طبقه پرولتاریا و محرومان. باری، مفهوم مستضعفان پیوندی بود از دو مفهوم انقلابی آن زمان یعنی امت و پرولتاریا. به خطا گفتهاند که نظام پادشاهی پهلوی اصلاحپذیر نبود. نظام پادشاهی پهلوی اصلاحپذیر بود، اما به آنچه که انقلابیون میخواستند تغییرپذیر نبود. نظام پادشاهی پهلوی نمیتوانست منافع امت و پرولتاریای جهانی را لحاظ کند، بدون آنکه دست از پیگیری منافع ملی بشوید، مگر آنکه از درون دچار استحاله میشد. اما با انقلاب اسلامی این دگردیسی ممکن شد، و انقلابیون از این حیث به هدف خود رسیدند.
دستاورد مهم اندیشهٔ ایرانشهری همین ارزش افزوده بر شریعت است که فضایی اینجهانی را برای سیاست میگشاید، بی آنکه بخواهم بگویم سیاست را سکولار میکند. همین خردِ دیوانسالارانه است که در آریستوکراسی ایرانی با فراز و نشیبهای بسیار دوام داشته است؛ اگر چه کم و زیاد آن را باید متن به متن بررسی کرد و به سختی میشود حکمی کلی دربارهٔ تمام متون صادر کرد. ولی به طور کلی آنجا که روح متن بر استقلال هنر حکومتداری بر شریعت تأکید میکند، میتوانیم بگوییم با اندیشه سیاسی ایرانشهری مواجهیم.
در زمینه عرضه چهرههای فرهیخته، اثرگذار و پیشرو، مارکسیسم و اسلامیسم حتا به غوزک پای ناسیونالیسم ایرانی هم نمیرسند. پس با چنین دستان پُر و چنین گذشته درخشانی، جای آن دارد که یک چپ نوین پا به میدان سیاست ایرانی بگذارد، چپی که دچار تضاد کفر و ایمان با “راست” نباشد و کنشگری در پهنه سیاست را تنها و تنها برای سربلندی ایران و خوشبختی مردمان آن بداند، چپی که به آن درجه از خودآگاهی ملی رسیده باشد که برای اثبات انساندوستی خود در کوچهپسکوچههای انترناسیونالیسم استالینیستی سرگردان نشود و با گردنی افراشته خود را ایرانی بخواند و منافع ملی این کشور را برتر از هر چیز دیگری بداند.
بر حسب توضیحاتم از پرسشهای قبلی راجع به ایدئولوژی مبتنی بر تک خطی تاریخی یا ذوب شدن در «اصالت تاریخ» از جانب «چپ سنتی»، منظورم «تعارض» این نوع چپ در قبال مفاهیم از جمله «حاکمیت ملی» و «حفظ تمامیت ارضی» بوده است. «انترناسیونالیسم کمونیستی» نمیتوانسته جز این بوده باشد. بر این پایه ایدئولوژیکی اگر آذربایجان ایران به جمهوری آذربایجان کمونیستی (شوروی) میپیوست و این دو باهم تحت قیمومت شوروی کمونیستی مستحیل میشدند هیچ ایرادی نمیداشت. زیرا اگر قرار باشد همه کشورها در این کره خاکی کمونیستی شوند پس چه ایرادی میداشت فلان منطقه ایران به یکی از جمهوریهای کمونیستی شوروی میپیوست؟
نظم قاجاری در پایان خود به انحطاط و انسداد مطلق رسیده بود و لازم بود نیرویی از بالا آن را متحول کند. پهلوی اول چنین کرد اما گسست مطلقی صورت نگرفت، ما همچنان در دورهٔ پهلوی شاهد نوسازی، بازسازی و تجدید حیات شایستهسالاری سنتی ایرانی هستیم. اما انقلاب ۵۷ گسست مطلقی بود از آنچه آریستوکراسی ایرانی میخوانم. تمام آن اندیشهٔ سیاسیای که از دورهٔ باستان تا دورهٔ پهلوی با تمام فراز و نشیبها و قطع و وصلها ادامه یافته بود، فروریخت و ایدئولوژی جای آن را گرفت. دریدن پردهٔ ایدئولوژی در سیاست داخلی و خارجی و بازگشت به سنت اندیشهٔ سیاسی ایرانی رسالت امروز ماست. باید از جامعهٔ ضحاکمنشی که جمهوری اسلامی ساخته است رها شویم و مجدداً اندیشهٔ آریستوکراتیک ایرانی را احیاء کنیم.
شعار «ایران را پس میگیریم» صرفا یک شعار نیست. به بهترین وجه خود را در ایرانگرایی موجود در بین بخش گستردهای مخالفان نشان میدهد. چرا پهلویها محبوب هستند؟ چرا شاهان پهلوی این اندازه مورد ارجاع هستند؟ چرا شاهزاده رضا پهلوی به عنوان برجستهترین مخالف جمهوری اسلامی برکشیده شده است؟ چرا رضاشاه روحت شاد از شعارهای اصلی جنبش است؟ دقیقا و دقیقا و دقیقا به علت ایرانگرایی این بزرگان. آنها نزد ملت عزیز هستند چون ایران را عزتمند کردند.
انقلاب مشروطیت در درجه اول، یک انقلاب در حقوق بود. و ایران را وارد نخستین فاز تأسیس نظام حقوقی مدرن (State) و نهادهای وابسته به آن کرد. با وقوع انقلاب ۱۳۵۷ روند تأسیس (که از ۱۲۸۵ شروع و با فراز و فرود ادامه مییافت) متوقف گردید. اشخاص و گروههای شرکتکننده در انقلاب که در این توقف نقش داشتند، نه در طول دهها سال مبارزه و نه در سالهای بعد از انقلاب، نه تنها روند جایگزینی را طراحی نکردند، که از لحاظ حقوقی، کشور را به دوران ماقبل مشروطیت بردند. انقلابیون در عرصه حقوق، هیچ محتوایی تولید نکردند، هر چه تولید کردند غربستیزی و تجددستیزی، همراه با اظهارفضلهای ادیبانه بود