«

»

Print this نوشته

پایداری فرهنگ ایرانی / گفتگوی بنیاد داریوش همایون با سیروس علی‌نژاد

ایرانیان به غیر از آنکه در دورۀ پیش از اسلام حدود دو هزاره هویت خود را نگه داشته‌اند، در دورۀ اسلامی نیز اکنون هزار و پانصد سال است که تفاوت‌های خود را با دیگر ملل اسلامی حفظ کرده‌اند. فرهنگ همان گونه که پیشتر گفتم به سادگی تغییر پذیر نیست و نباید خیلی نگران بود.

‌ ‌

AN

پایداری فرهنگ ایرانی

‌ ‌

گفتگوی بنیاد داریوش همایون با سیروس علی‌نژاد

بنیاد همایون ــ آقای علی‌نژاد گرامی با سپاس و با اعلام خرسندی فراوان از این‌که دعوت ما را برای انجام این گفتگو پذیرفتید. ابتدا، با اجازه، قبل از شروع بحث اصلی، که موضع کانونی آن وضعیت فرهنگی در کشور و روند تغییرات آن‌ست، باید با خاطره‌ای آغاز کنیم. نزدیک به ۱۷ سال پیش، هنگامی که ما، در تدارک انتشار فصل‌نامۀ «تلاش» شمارۀ ۲۳ ویژه ـ تکاپوی فرهنگی در دورۀ رضاشاهی (۱۳۰۰ ـ ۱۳۲۰) ـ بودیم، یکی از همکاران‌مان در آن شماره ـ سریرا شاگردان ـ که مقالۀ هشیارکننده‌ای نیز در معرفی مجموعه اثر «پژوهشگران معاصر ایران» در همان شماره دارد، با نگاهی همدردانه و دلسوزانه به ما گفت؛ شما و امثال شما این‌همه زحمت می‌کشید و روشنگری می‌کنید، اما رژیم با اشارۀ دستی، میلیون‌ها آدم می‌ریزد در خیابان.

روشن است که ما هنوز با همان عناصر و با همان رژیم روبروییم. اما مایلیم نظر شما را جویا شویم، به عنوان یک روزنامه‌نگار قدیمی که دوره‌های بسیار متفاوتی را نظاره و تجربه‌ کرده‌ است، چند سالی از اواخر نظام پادشاهی پهلوی، دورۀ تدارکات انقلاب اسلامی، آغاز و استقرار نظام اسلامی و بیش از چهار دهه گذشتِ عمر آن را. طبیعی‌ست که نگاه ما، در این پرسش و در درجۀ نخست، ناظر بر رفتار و عمل مردم است. در این باره آیا هنوز هم حق با همکار عزیز ما سریرا شاگردان است، یا با ما که امیدمان را به مردم ایران از دست ندادیم؟

سیروس علی‌نژاد ــ نه، من با خانم شاگردان چندان موافقتی ندارم. به خیابان ریختن دلیل بر بیداری یا خواب نمی‌شود. در مشرق زمین ریختن به خیابان اگر به میل حکومت باشد، با آب و آب میوه صلواتی همراه است و اگر بر خلاف میل حکومت باشد با گلوله و اسید و داغ و درفش. هیچ آدم عاقلی داغ و درفش را بر آب میوه ترجیح نمی‌دهد. اگر مقصود شما از امید داشتن به مردم این باشد که از آسمانها فرود بیایند و بر زمین خشک و سخت گام بردارند، این البته انتظار عبثی است. در مشرق زمین مردم سده‌ها بلکه هزاره‌ها در آسمانها زیسته‌اند، و‌ نمی‌توانند یکشبه به جای گلدسته و گنبد طلائی، مدرسه و درمانگاه بسازند. ناگزیر تمام دوا و شفا و علم و آگاهی را در همان گنبدهای طلائی و در آسمانها می‌جویند. ستمی که بر آنها رفته است و می‌رود چندان سنگین است که راهی به جز انتقام سخت‌ نمی‌ماند. آنان دنبال عدالت نیستند، در پی انتقام‌اند و انتقام سخت در عدالت‌خانه به دست‌ نمی‌آید. در چشم آنان، آنکه در آسمانهاست و ناظر بر همه چیز است قدرت قاهر و قادر است، در حالی که آنان مردم ضعیف و ناتوانی بیش نیستند که از هر طرف به آنها ستم می‌رود. پس راه نفرین و دعا راه مؤثرتری در چشم آنان می‌شود، چون خسارت بیشتری به بار‌ نمی‌آورد. آنان حق دارند که حق را از راه دعا و ثنا یا حتا ناله و نفرین بطلبند، زیرا اساسا حق اعتراض – به شکل مدنی و حقوقی – از آنها گرفته شده است.

علاوه بر این، آنها می‌دانند که یک دست بی صداست و دست‌های به هم پیوسته سازمان می‌خواهد که اجازۀ تشکیلش را‌ نمی‌یابند. با وجود این، همین مردمی که به گمان برخی دوستان به سختی از خواب بیدار می‌شوند، اگر اندکی فضای باز ببینند تصمیمات درست می‌گیرند. انتخابات ریاست جمهوری در ایران گواه این امر است که هرگاه فرصت مناسب بیابند تصمیم درست می‌گیرند. اینکه قدرتها سر بزنگاه در آراء آنها دستکاری می‌کنند، بحث دیگری است.

بنابراین، امیدی که شما بر مردم بسته‌اید امید بیجائی نیست.

 باری، احتمالا اشارۀ خانم شاگردان به نتایج دیر رسی است که در کارهای فرهنگی نظیر کار مطبوعاتی وجود دارد. در این صورت می‌شود با او همدلی داشت. در فعالیت‌های سیاسی انتظار نتایج زودرس وجود دارد، در حالی که کارهای فرهنگی مانند کاشتن درخت گردوست که حاصل می‌دهد اما قرار است حاصلش را دیگران بردارند. فعالیت‌های فرهنگی آجر روی آجر گذاشتن و سنگ روی سنگ گذاشتن است. گمان می‌کنم ساختن تخت جمشید دویست سیصد سال طول کشیده باشد و چند پادشاه بزرگ در ساختن آن سهیم بوده‌اند، اما ویران کردن و سوزاندن آن یک هفته هم وقت نگرفته است. تفاوت در این است که کار فرهنگی چنان ریشه‌دار می‌شود که مانند تخت جمشید وقتی دیکتاتوری می‌آید نه تنها ویرانش می‌کند بلکه از بیخ و بن می‌سوزاند، بنای آن را می‌سوزاند، باز هم بقایای آن دو سه هزار سال به یادگار می‌ماند و به مردم و به آینده از وجود خود خبر می‌دهد، در حالی که کارهای سیاسی چنین خصلتی ندارد.

یک نکتۀ دیگر هم هست و آن اینکه فعالیت سیاسی که نتایج زودرس می‌دهد، گاه ممکن است نتایج معکوس بدهد، چنانکه در سال ۵۷ داد، ولی کارهای فرهنگی هرگز نتایج معکوس‌ نمی‌دهد.

اما اصل قضیۀ امید بستن به مردم را باید قدری گسترش داد؛ در این باره باید عرض کنم که رویدادهای سی چهل سالۀ اخیر گواه آن است که مردم همیشه آمادۀ جانفشانی برای بهتر شدن اوضاع میهن خود هستند، منتها مردمی که سازمان ندارند در تاریخ یا دقیق‌تر بگویم در برگشتگاههای تاریخی کاره‌ای نیستند. مردم بی سازمان، هرگز به صورت دسته جمعی انقلاب‌ نمی‌کنند، چون بطور غریزی می‌فهمند که انقلاب کار خطرناکی است و عقل جمعی به آنها نهیب می‌زند که انقلاب می‌تواند همه چیز را بر باد دهد، آنها در میانۀ راه، فقط زمانی که ناگزیر شوند به انقلاب می‌پیوندند یا‌ نمی‌پیوندند. انقلاب همواره توسط گروههای سیاسی رخ می‌دهد. در انقلاب ۵۷ ، به چشم خود دیدیم که سه چهار میلیون از سی و سه چهار میلیون جمعیت دست به انقلاب زدند و بقیه مردم یا خاموش نشستند و تماشا کردند یا به آنها پیوستند. گروههائی که دست به انقلاب زدند عبارت بودند از تمام طیف چپ و روحانیون و روشنفکران که برای نابودی رژیم پیشین یک دست و یکپارچه شده بودند. بعد از انقلاب آن یکدستی و یکپارچگی از میان رفت. یک گروه به جان گروههای دیگر افتاد. تمام روشنفکری و تمامی طیف چپ از میدان سیاست رانده شدند و تنها روحانیون در صحنه ماندند. امروز آن یکپارچگی حتا در طیف روحانیون هم موجود نیست. روحانیون اصلاح‌طلب در یکی دو حرکت مات شدند و افراطیون همه را از دم تیغ گذراندند. حالا ما با گروههای پراکنده‌ای رو به رو هستیم که حتا در میان خود یکپارچگی ندارند، چه رسد با دیگران. به همین جهت کاری از پیش‌ نمی‌رود. مقصودم این است که تا این گروههای پراکنده یکدست و یکپارچه نشوند وضع بر همین منوال خواهد بود. اراده‌ای که آنها را یکپارچه کند فعلا وجود ندارد. در حالی که برای رسیدن به مقصود – نه برای انقلاب بلکه برای پیشرفت و جبران عقب ماندگی‌های چهل و چند ساله و سازگاری با جهان – به یکپارچگی تمامی گروهها نیاز هست، و شاید اگر این یکپارچگی تا مدتی دیگر به دست نیاید ملیت ما هم به خطر بیفتد. با وجود این نا امید‌ نمی‌باید بود. چنانکه دیدیم به محض آمدن یک دولت نسبتا امروزی، «گفتگوی تمدن‌ها»، یکشبه جای ناسازگاری و جنگ و جدال سی چهل ساله با جهان را گرفت. در هر حال، اگر امیدی هم باشد باز به همین مردم است که زنانش به صورت وسیعی حق‌طلبی می‌کنند، مردانش دست به اعتصاب می‌زنند، هنرمندانش فریاد می‌زنند، ورزشکاران و شاعرانش کشته می‌شوند، و مبارزانش از هر گروه به زندان می‌روند و از هیچ چیز‌ نمی‌هراسند.

بنیاد همایون ــ ما با همۀ امیدی که به مردم ایران داریم، اما نمی‌توانیم این امر را نیز نادیده بگیریم، که در بلند مدت، هر دوره‌ای تأثیرات خود را بر فرهنگ عمومی دارد. ما می‌دانیم که در ایران بعد از انقلاب اسلامی، در رابطه با تلاش در جهت تحقق ایدئولوژی اسلامی، بسیاری از امور به ویژه قوانین کشور تغییر یافته و در این زمینه تبلیغات و سخت‌گیری‌های بسیاری به منظور «تربیت» مردم ایران و از میان بردن تأثیرات فرهنگ گذشته، شده و می‌شود. هرچند اخبار مقاومت‌ها و اعتراضات بسیارند، اما، با توجه به اجبار به انطباق خود با شرایط دشوار، به عنوان بخشی از طبیعت آدمی، آیا به درازا کشیدن این نوع قوانین، سخت‌گیری‌ها، تبلیغات، و بی‌تأثیر و بی‌آسیب بر رفتارها و عادت‌ها و باورهای ایرانیان، خواهد گذشت؟

سیروس علی‌نژاد ــ ویران کردن فرهنگ برخلاف ویران کردن نهادهای سیاسی آسان نیست. جمهوری اسلامی هم نتوانست آنچه را در فرهنگ دورۀ مشروطه و دورۀ پهلوی نهادینه شده بود از میان بردارد. نمونه‌اش صندوق انتخابات است که اگرچه دیگر بکلی بی‌خاصیت شده است اما از بین نرفته است، یا حق رأی زنان که به هر حال سر جای خود باقی مانده است. من فکر‌ نمی‌کنم که روحانیون با وجود مدارس و دانشگاهها خیلی میانه داشته باشند، اما نتوانستند آن را از میان بردارند. در شکل و محتوایش دست بردند اما اصل مدرسه و دانشگاه بر جای ماند. آشکارترین مسأله موضوع حجاب است که حکومت اسلامی چهل سال آزگار برای برقرار کردن آن به هر کاری دست زده است اما موفق نشده است و زنان ایران همچنان برای کسب حقوق خود می‌کوشند و از مردان جلو افتاده‌اند.

بنابراین تلاش‌های جمهوری اسلامی تا زمانی که مخالف امیال و افکار مردم باشد به نتیجه نخواهد رسید و در این زمینه جای چندان نگرانی نیست.

بنیاد همایون ــ اخیراً اخبار کشتن و سربریدن زنان جوان، بدست مردان خانواده، برای بازگرداندن «آبرو» رو به فزونی گرفته است. حقوقدانان جوان‌تر ریشۀ افزایش این اعمال را در بازگرداندن قوانین مجازات اسلامی نظیر «مهدورالدم» شناختن زنان در حمایت از مردان قاتل و به دلیل فروریختن ترس آنان از مجازات قتل دانسته‌اند. ارزیابی شما به عنوان روزنامه‌نگار دارای تجربۀ دو دورۀ کاملاً متفاوت چیست؟ آیا در دورۀ نظام پادشاهی پهلوی، با توجه به تعلیق عملی این نوع قوانین در ۱۳۰۴ و بعد لغو و حذف کامل آن در ۱۳۵۲، و با وجود قوانینی در حمایت از زنان، وقوع چنین جنایت‌هایی، به چه میزان بود؟ آیا، در آن دورۀ پنجاه سالۀ تنظیم و حضور نظام جدید قانونی و وجود قوانینی در حمایت از حقوق زنان، توانسته بود تأثیر فرهنگی بر رفتار مردمانی داشته باشد، که قرن‌ها پیش از آن، تحت سلطه احکام قوانین فقهی و مجازات‌های اسلامی زندگی کرده بودند؟

سیروس علی‌نژاد ــ من خیال‌ نمی‌کنم که قوانین در این گونه موارد یعنی بازگشت به قهقرا چندان تأثیری داشته باشند. تبلیغات حکومتی به گمانم در ایجاد جوهای ناپسند تاثیر گذارترند تا قوانین. با وجود این ساختن چنین جو یا جوهائی توسط حاکمان مانند اجرای پروژۀ قتل‌های زنجیره‌ای است. ممکن است حکومت بتواند ده بیست یا حتا پنجاه و صد قتل بی علت و رعب‌انگیز انجام دهد، اما نتیجۀ معکوس می‌دهد و افکار عمومی را علیه خود حکومت بر می‌آشوبد. در زمینۀ بریدن سر زن جوان و گرداندن آن در خیابان اهواز هم، تنها همین صحنۀ نمایشی چندش‌آور را نباید دید. افکار عمومی ایران، علیه این نمایش کثیف چندان به خروش آمد که هیچ موجود متحجری نتوانست پشت آن قضیه و قضایای مشابه بایستد. چنین کارهائی ممکن است از سیاست برخی سازمانها و آدم‌ها نشأت بگیرد اما هنوز به وجود نیامده در عقب ماندگی خود غرق خواهد شد و مورد قبول جامعه قرار نخواهد گرفت و تنها می‌تواند دردسرهای تازه‌ای برای بانیان خود به وجود آورد. تازه‌ترین نمونه از این دست اسپری فلفل پاشیدن در مشهد است که امام رضا(ع) را هم به درد سر انداخت و آبروی کشور را در جهان برد. البته پیداست که متاسفانه برخی زندگی‌ها در این میانه تباه می‌شوند که جبران ناپذیر است.

بنیاد همایون ــ نمونۀ هراس‌آور دیگر روند رو به افزایش «کودک همسری» است. طبق داده‌های مرکز آمار ایران، «در ۵ سال گذشته ۱۳۱۳۶۵ دختر زیر ۱۵ سال» مجبور به ازدواج شدند. اگر روند رو به افزایش «کودک همسری»، به اضافۀ قوانین چند همسری و استفادۀ گسترده از آن در ایران، را به سراسر چهل و اندی دهۀ دورۀ احیای فرهنگ اسلامی سرایت دهیم، آنگاه شاید بتوانیم تصوری از ابعاد و پیامدهای ناهنجار چنین روندها و اتفاقات دائمی علیه آیندۀ کشورمان، پیدا کنیم.

هرچند، در دورۀ پیش از انقلاب اسلامی نمونه‌هایی از این دست از رفتارهای نابخردانه در جامعۀ نه چندان پیش‌رفته از نظر فرهنگی‌مان اتفاق می‌افتاد، اما می‌دانیم که تلاش‌های بسیار دولتی و قانونی ـ از جمله تنظیم قانون مدنی و قانون حمایت از خانواده ـ در ایجاد موانع سخت برای جلوگیری از ازدواج نوباوگان دختر و همچنین تدابیر گسترده‌ای در تسهیل امکانات تحصیلی، رشد شغلی و امنیت اجتماعی دختران و زنان در نظر گرفته، اجرا می‌شد، که طبیعتاً می‌بایستی به تدریج بر رفتار والدین نیز اثر گذارد. علت این سیر بازگشت به عقب چیست؟ آیا والدینی که «کودک همسری» را بر دختران نوجوان خود تحمیل می‌کنند، امروز نسبت به سرنوشت آیندۀ فرزندانشان بی‌اعتناترشده‌اند؟ یا زیر تأثیر تبلیغات و ایمان و اخلاق اسلامی با طرز تفکر و باورهای دین اسلام همراه‌تر شده‌اند؟ کدام اسلحۀ ناپیدایی بر شقیقۀ چنین پدر و مادرانی‌ست که آنان را وارد به این عمل ناروا در حق دخترانشان می‌کند؟

سیروس علی‌نژاد ــ فقر! خانم عزیز فقر! آن اسلحۀ ناپیدا فقر و فاقه‌ای است که دامن ملت را گرفته است. جمهوری اسلامی تنها توفیقی که داشته است این بوده که از یک کشور ثروتمند یک کشور فقیر و مفلوک ساخته است. در واقع با همۀ تبلیغاتی که برای ازدواج دختران در سنین پائین در سی چهل سال گذشته شده، مردم ایران این سیر قهقرائی را نپذیرفته‌اند و اگر در برخی نقاط کشور اتفاق می‌افتد صرفا به خاطر فقر و نداری اتفاق می‌افتد، فقرا در واقع فرزندان خود را می‌فروشند نه آنکه به همسری کسی در بیاورند. چنانکه همین فقر و نداری سبب کاهش نرخ جمعیت در ایران شده است و حکومت هرچه تشویق و تبلیغ برای بالابردن جمعیت می‌کند، حتا در بین پائین‌ترین و روستائی‌ترین قشرهای جامعه، موفق‌ نمی‌شود، زیرا مردم به چشم خود می‌بینند که در جامعۀ تنگدستی که بیکاری و بدبختی از سر و روی آنان بالا می‌رود، تولید بچه، تولید فلاکت و بدبختی است. جامعۀ ایران با همۀ سنت‌زدگی هشیارتر از آن است که جمعیت درمانده‌ای چون خود را بالا ببرد. این است که فکر می‌کنم سرانجام حکومت ناگزیر می‌شود به موازین بین‌المللی تن در دهد و از این نوع تبلیغات دست بردارد و قوانین مربوط به کودک همسری و مانند آن را کان لم یکن بگذارد.

بنیاد همایون ــ اخیرا، طبق آمار «نهاد توسعۀ پایدار سازمان ملل» در ۲۰۲۱، در مورد «شادترین» مردمان کشورهای مختلف جهان، ایرانیان را یکی از افسرده‌ترین‌ها شناخته‌اند، رتبۀ صدوهژدهم، از میان ۱۴۹ کشور جهان و حتا ناشادتر از مالی و نیجریه و موزامبیک. این امر بی‌تردید دلایل بسیار زیادی دارد، که شناسایی و بررسی آنها، طبعاً بر عهدۀ متخصصین زمینه‌های مختلف است. اما در این چهل و اندی ساله ما شاهد تغییرات زیادی هستیم. یکی از زمینه‌های کاملاً قابل لمس و مشهود، تغییری‌ست که در جهت محدود شدن انتخاب در حوزۀ موسیقی ایرانی صورت گرفته است. چهل و اندی سال است که «موسیقی سنتی» به صورت یک‌طرفه‌ای مورد حمایت‌های رسمی ـ اسلامی‌ قرار دارد. اما پیشترها، که موسیقی آزاد بود، ما انواع مختلفی داشتیم. در کنار موسیقی باب طبع جوانان، ترانه‌های روح‌بخش ایرانی هم بود، که به عنوان یک تحول انقلابی در دوران مشروطیت، هنوز هم پدیده شگفت‌آوری محسوب می‌شود. در اینجا باید از حافظۀ روزنامه‌نگارانۀ پرتجربۀ شما که ناظر بر سیر فرهنگی و هنری، در دو دوره پیش و پس از انقلاب اسلامی، بوده است، یاری بگیریم و بپرسیم که چه بر سر آن خلاقیت‌های شگرف موسیقی به طور خاص و بر سر فرهنگ و هنر ایران، به طور عام، آمده است که از عهده شاد کردن روح این ملت برنمی‌آید؟

سیروس علی‌نژاد ــ این کار محدود به موسیقی نیست (اگرچه در موسیقی بیشتر به چشم می‌آید) و تمامی عرصۀ فرهنگ و هنر را در بر می‌گیرد. حکومت‌های مذهبی و واپسگرا با فرهنگ و هنر بیشتر دشمنی دارند تا با امر سیاسی. حق هم دارند؛ هنرمندان و اهل فرهنگ همه جا و در هر اثری نام «آزادی» را می‌نگارند و نام پیشرفت و عدالت و انسانیت را می‌نویسند. نمونه‌اش حکومت صفویان است که با علم و ادب چنان به دشمنی برخاست که هیچ شاعری را تحمل نکرد و در سرزمین شعر و ادب هیچ شاعر و نویسنده‌ای نتوانست در وطن خود طاقت بیاورد و همگی – تقریبا به اتفاق – راهی دیار دیگر و دربار گورکانیان هند شدند.

امید به بارور شدن فرهنگ و هنر در این دوره آب در هاون کوبیدن است. البته در دورۀ یک حکومت مذهبی و واپسگرا یعنی دورۀ غزنویان، فرهنگ و هنر در ایران بالید، چنانکه ابوالعباس اسفراینی، نخستین وزیر سلطان محمود، تمام دفتر و دیوان دولتی را از عربی به فارسی برگرداند و رشته‌های حجاج یوسف را پنبه کرد، یا شعرای بزرگ در همان دوره به رشد شعر و ادب ایران کمک کردند و زبان فارسی را پرورش دادند و نویسندگان بزرگی چون ابوالفضل بیهقی از درون همان حکومت برآمدند. اما غزنویان از درون حکومت ملی گرای سامانیان برآمده بودند و تأثیر آنان هنوز بر روح و روان سلاطین غزنوی بر جای مانده بود.

دربارۀ شادی و شادمانی که آمارش را فرمودید موضوع تنها به حکومت بر‌ نمی‌گردد بلکه به فرهنگ اسلامی یا شاید هم صرفا به فرهنگ شیعه مربوط می‌شود. در فرهنگ ایرانی شادی و شادمانی عنصر غالب است و بسیاری از روزها به جشن و شادمانی اختصاص دارد؛ چنانکه جشن‌های نوروز و سده و یلدا و چهارشنبه سوری و سیزده به در و خردادگان و تیرگان و مهرگان وغیره همه به فرهنگ ایرانی اختصاص دارند، در حالی فرهنگ اسلامی یا دقیق‌تر بگویم فرهنگ شیعی بیشتر فرهنگ سوگ و ماتم است. این دو فرهنگ هر یک هویت خود را دارند ولی بر اثر حوادث تاریخی در هم ممزوج شده‌اند. و ما هزار و چند صد سال است که پس از پذیرفتن اسلام با وجود آنکه هویت خود را کم و بیش حفظ کرده‌ایم و ایرانی مانده‌ایم از آنجا که مذهب شیعه نیز یکی از ستون‌های هویتی ما شده، در بین این دو هویت سرگردانیم. هرگاه حکومت‌های ملی بر سر کار می‌آیند هویت ایرانی غالب می‌شود و هرگاه حکومت اسلامی بر سر کار می‌آید ما از فرهنگ خود دور می‌افتیم. یکسره کردن هویت کار آسانی نیست.

بنیاد همایون ــ در این دورۀ «احیای» فرهنگ اسلامی، و برنامۀ «تجدید تربیت» ایرانیان شمارش موارد و شواهد ضدیت آشکار با نشانه‌های تاریخ و فرهنگ مستقل ایرانی بی‌تردید، به مصداق هفتاد من کاغذ می‌شود؛ از جمله، نمونه‌هایی از آن: دستبرد در زبان پارسی و در متون تاریخی، دشمنی با ادیان دیگر و ستیز با مراسم، آیین‌ها و بخصوص جشن‌های ایرانی، به ویژه مهرگان و یلدا و چهارشنبه‌سوری و سیزده‌بدر و در بالای سر همه جشن نوروز. در این میان اما به نظر می‌آید تغییر متون درس تاریخ، دست‌کاری در تاریخ غیراسلامی و مستقل ایران و حذف همۀ آنچه که نمی‌توان در آن دست برد، از کتاب‌های درسی، سیاستی بسیار حساب شده‌تر و بلند مدت‌تر باشد. حال با توجه به همۀ این نشانه‌ها و با توجه به دگرگونی بنیادینی که در جایگاه اسلام در ایران، پس از انقلاب اسلامی، ایجاد و نظام اسلامی برپا شده و همه گونه ابزار و امکانات دگرگونی در دست اسلام‌گرایان قرار گرفته است، تا با نابودی دستاوردهای دورۀ هفتاد سالۀ مشروطه و با حذف تاریخ ایران و دگرگون کردن فرهنگ مستقل ایرانی و ادامۀ تحمیل قوانین شرع، اگر بتواند و موفق شود و دوران دیگری، با روند فرهنگی خلاف دوران مشروطه ایران را آغاز نماید، و اگر مقاومتی صورت نگیرد، و برنامۀ امت‌گرایانۀ اسلامی بی‌مانع مهمی پیش رود، آنگاه، به نظر شما، ما در چند نسل بعد، با چه نوع ایرانی روبرو خواهیم بود؟ البته اگر ایرانی اصلاً باقی بماند!

سیروس علی‌نژاد ــ ایرانیان به غیر از آنکه در دورۀ پیش از اسلام حدود دو هزاره هویت خود را نگه داشته‌اند، در دورۀ اسلامی نیز اکنون هزار و پانصد سال است که تفاوت‌های خود را با دیگر ملل اسلامی حفظ کرده‌اند. فرهنگ همان گونه که پیشتر گفتم به سادگی تغییر پذیر نیست و نباید خیلی نگران بود. بخصوص که در بین افراد حکومت اسلامی نیز به هر حال یک فرهنگ توامان ایرانی – اسلامی جریان دارد و هیچ کوششی نخواهد توانست فرهنگ ایرانی را بکلی کنار بزند و فرهنگ دیگری را غالب گرداند. یادمان باشد که تا همین صد سال پیش یعنی در دورۀ مشروطه ایران و اسلام چنان در هم ممزوج بودند که در شعر شعرای ما این دو یکی می‌شد. ای کاش آن یکپارچگی هنوز وجود می‌داشت. من شخصا در این زمینه‌ها چندان نگران نیستم. اجازه بدهید این پاسخ را با ذکر خاطره‌ای به پایان ببرم. در بین ما روستائیان شمال ایران رسم بود که در روز نوروز مردم دسته می‌شدند و برای عید دیدنی بطور دسته جمعی به خانه‌های همسایگان می‌رفتند. یعنی پنجاه نفر، صد نفر به اتفاق به خانه‌ها می‌رفتند و نوروز را شادباش می‌گفتند و شیرینی می‌خوردند و تخم مرغ می‌گرفتند! البته حالا دیگر این رسم تا حد زیادی رنگ باخته است و علت آن گرانی و فقری است که دامن مردم را گرفته است. چون صاحب‌ خانه اگر بخواهد به همه تخم مرغ بدهد ورشکست می‌شود! آن وقت‌ها مردم خودشان مرغ و خروس داشتند و تخم مرغ‌ها را از مدتی پیش از نوروز جمع می‌کردند تا بهمه برسد. شیرینی و چای هم ارزان بود که امروز نیست. باری، در نوروز ۵۷ و ۵۸ که اوضاع تغییر کرده بود، ما روز عید در خانۀ خود نشسته بودیم و فکر می‌کردیم که حالا که فرهنگ اسلامی غالب شده است آن دید و بازدیدها هم باید از میان برود. اما ناگهان دیدم یک گروه بزرگی سرازیر شدند و آمدند و نشستند و چای و شیرینی خوردند و از مادرم تخم مرغ گرفتند و رفتند. فکر نکنید کسانی که آمده بودند مثلا همه لامذهب بودند، نه، از قضا آنچه بیشتر موجب شگفتی شد این بود که همان آدم‌های به اصطلاح حزب‌الله آمده بودند. آنها بودند که دیگران را راه انداخته بودند و دسته جمعی حرکت کرده بودند و نوروز را به در خانه‌ها می‌بردند. اینجا سرزمین غریبی است و آئین‌ها چنان با جان مردم آمیخته است که قشری و غیر قشری‌ نمی‌شناسد.

بنیاد همایون ــ آقای علی‌نژاد گرامی با سپاس از شما