در میان ما ایرانیان رایج است که هرگاه میخواهیم ارج کسی را بداریم، او را با شخصیتی مشهور مقایسه میکنیم. هرچه شهرت آن شخصیت بیشتر باشد، خوب ارج آن فرد هم بیشتر میشود. هرچه به خودم فشار آوردم که رسم است و شخصیتی را پیدا کن ـ حال از هر گوشه ای از دنیا ـ دیدم رضایت خاطرم را فراهم نمیکند. از ویلی برانت گرفته تا ماکس وبر، از هلموت اشمیت تا …! راستش باید مچ خودم را میگرفتم. با این سنت نمیتوانستم بسازم. اگر میخواستم همایون را با کسی مقایسه کنم، یکتاییاش را از او میگرفتم. و از عهدهی این کار نمیتوانستم برآیم، زیرا او را یگانه میخواستم.
مردم بیزار از جمهوری اسلامی، در ایران بر گرد شاهزاده، ساحتی برای اعطای اعتماد خود را فراهم میبینند. این ساحت به تصنع و به ارادۀ مصنوعی کسی و به دست بیگانگان ایجاد نشده است. این رهبر را کسی «نتراشیده است»! حدیث پیوند مردم و شاهزاده، روایت ساختگی داستانسرایان نیست. حدیث نفس یک پیکار ملی علیه یک رژیم ضد ملیست و از دل تجربه و تاریخ و منش و روش چهاردههای خود ایشان و جنم ایراندوستیشان برآمده است. هیچ راز و سیری در پس این برآمد تاریخی نیست. تاریخ آن روشن و برخاسته از ایراندوستیست! به همین دلیل نیز هیچ تصادفی نیست که؛ هر ریزش واقعی و به صدق، از پیکرۀ رژیم اسلامی و در آرزوی تغییر مسیر تیرهروزی کنونی ایران، بلافاصله چشم امید خود را به شاهزاده رضا پهلوی دوخته و راه اعطای اعتماد خویش را به همان ساحت امانتداری ایران به دست شاهزاده میجوید.
آقای اکبر گنجی مطمئن باشید و شک نکنید که شما و امثال شما و بسیاری از انقلابیون پنجاه و هفتیها در آینده بعنوان سمبُلهای «نعل خر» در برابر مورخان آینده قرار خواهید گرفت و مورخان آینده درباره شما خواهند نوشت و از خود خواهند پرسید، چرا شما و امثال شما از خود نپرسیدید، چرا در تمام این تاریخ درازِ ایران هیچ تنش جدی، میان ایران و ایرانیان و اسرائیل و یهودیان نبوده و اگر هم در زمانهایی گاه به گاه تحریکات ضد یهودی بوده از سوی آخوندها و عمامهسران در زمانهایی که حکومت ایران ناتوان بوده صورت گرفته است.
رژیم میکوشد زندانها را با اجرای نقشههای پلید به محل اختلافافکنی تبدیل کند و به گونهای مصنوعی افرادی را معتبر و افراد دیگری را بیاعتبار کند. هرگاه نیاز افتاد زندان را چون ابزار ایجاد ارعاب و وحشت به خدمت درآورد و در حالتی دیگر آن را چون «ویترین»ی برای وارونه جلوه دادن چهره سرکوبگر خود و در مواردی زندان را محل «مقاومت» افراد مورد نظر خود قرار میدهد تا که با دادن اعتباری مصنوعی به آنان برای روز مبادا در جایی «جاساز» شوند. نمونههای اکبرگنجی، مهدی خزعلی و بسیاری دیگر در سطوحی متفاوت برابر ما قرار دارند. بی جهت و تصادفی نیست که آقای تاجزاده نوشته خود تحت عنوان «تقاطع تنش زایی» را با آدرس «زندان اوین» به پایان برده است.
با الهام و اقتباس از گفتۀ «دکتر» مبنی بر اینکه قانون اساسی مشروطه و سایر قوانین این دورۀ تاریخ جدید ایران «ناقص بود اما ناقصالخلقه نبود» میتوانیم همین حکم برخاسته از آن خرد دانای عصر جدید ایران را از قوانینش به دانشگاهش و به آن روان جوان و نهال تازه نشانده شده، نیز سرایت دهیم و بگوییم؛ آرزوها، آرمانهای پدران مشروطهخواه و پرسش ابراهیمبیگ سیاحتنامهنویس، بعد از پیروزی انقلاب مشروطه پاسخی در عمل یافت. از جمله در تأسیس دانشگاه، که آن نیز، عمل مبتنی بر «نظری در عمل» بود.
در میان حضار مرحوم مهدیقلی هدایت (حاجیمخبرالسلطنه) رئیسالوزراء سابق ایران که از لحاظ سن و قدمت خدمت مرتبه ارشدیت داشت مرتجلا عرض کرد “ذات مقدس شاهانه چند سال قبل کلنگی به زمین زدند که اوضاع جسمی مردم این کشور را اصلاح میکرد (اشاره او به کلنگی بود که اعلیحضرت شاه در ۱۳۰۷ برای ایجاد راهآهن در محل ایستگاه کنونی به زمین زدند) امروز نیز بنایی را شروع میفرمایند که روح را پرورش میدهد. الحمدالله که نمردم و چنین روزی را دیدم… “
به جنبش ملی، علیه نظام اسلامی باید دامن زد. به موازات آن باید شاهزاده رضا پهلوی را، از درون و بیرون، در مقام پیامآور صلح ملت ایران و در جایگاه تنها آلترناتیو در مقابل جمهوری اسلامی شناساند. ما همه باید از شاهزاده بخواهیم؛ تمامی کاریسما و هنر دیپلماتیک خود را بکار اندازد، با همۀ کشورهای درگیر وارد صحبت و مذاکره شود، به ویژه با اسراییل و آمریکا، و با سایر کشورهای غربی، به یاری و با فشار اسراییلیها! از آنان، به ویژه از اسراییلیها و آمریکاییها، بخواهند که بجای تدارک و تیز کردن سلاحهای خود، به جای تحریک نیروهای تجزیهطلب و تروریستی، به جنبش ملی ایران یاری رسانند. شاهزاده در همین چند روز نشان دادهاند که به این نقش مهم خود واقف هستند. اما برای آنکه جهانیان بتوانند به چنین جنبشی امیدوار شوند و به شاهزاده، به عنوان تنها نمایندۀ این جنبش بنگرند، مردمانی باید وسط میدان باشند!
اگر قرار است ایران بماند و ملت ایران بار دیگر به زندگی شرافتمندانۀ خود در امنیت و ثبات و به صلح با جهان و همزیستی و مسالمت با همسایگان بازگردد، باید جمیع آحاد این ملت، به پیکار ملی خود، با هدف آزادی ایران از چنگ جمهوری فاسد و تبهکاران، بکوشند و بر محور حضور کسی که نمادِ ارادۀ آن ملت و امیدبخش آن جنبش و حافظ یکپارچگی عزم پیکار آنان است، گردآیند. گوشهای جهانیان باید بشنوند و چشمهایشان باید ببینند، که ملت ایران در ارادۀ برانداختن رژیم اسلامی منسجم و همسو و همدل است و نماینده و پیامآور و بازگوکننده خواست ملت ایران و امین مردم ایران شاهزاده رضا پهلویست.
جمهوری اسلامی، رژیمی بحرانزا و بحرانزی است. ۴۵ سال است که این رژیم ضدایرانی، جنگ و بحران و تحریم را به ملت ایران تحمیل کرده است. در شرایطی که احتمال حمله جمهوری اسلامی و تروریستهای نیابتیش به خاک اسرائیل میرود، به رهبر رژیم هشدار میدهم که دست از حماقت بردارد و با سیاستهای توسعهطلبانه و البته خیانتکارانهاش، ایران را به ورطه جنگ نکشاند. خامنهای و رژیم تحت امرش، ایران را به کشوری عقبمانده و منزوی بدل کردهاند، و با درگیر کردن ملت و مملکت در جنگی دیگر، تنها بر مصیبتهای ایرانیان میافزایند.
جنگ خامنهای، جنگ ایران و ملت ایران نیست. باور دارم که بخش بزرگی از نیروهای نظامی کشور و خانوادههایشان نیز با ورود به چنین جنگی مخالفند. از نیروهای نظامی و امنیتی که به ایران وفادارند و نه به جمهوری ضدایرانی، میخواهم که در برابر جنون آخرالزمانی خامنهای و پاسدارانش بایستند. امروز وظیفه هر ایرانی وطنپرستی است که مخالفت آشکار خود را با جنگطلبی خامنهای اعلام کند. امروز زمان همبستگی ملی برای نجات میهن است.
h ps:// .me/OfficialRezaPahlavi/1303
اتکا به قدرت همبستگی ملی فراگیر و نقش بیبدیل شاهزاده رضا پهلوی، که اینک همچون پاردایمی «روح و جان» ملت ایران را در تسخیر خود دارد، برای رو در رویی مقتدرانه با رژیم جمهوری اسلامی و جنگ افروزیهای آن، نقش تعیین کننده در تغییر توازن قوا خواهد داشت. ایرانیان همیشه از موجودیت کشور خود در برابر بیگانگان و دشمنان خارجی حفاظت کردهاند، این بار از جمله دلایل دشواری و پیچیدگی دفاع از کشور این است که دشمنان ایران، داخلی و یا به ظاهر داخلی هستند. ایرانیان قادر خواهند شد بر این نیروی ضد ملی نیز فائق آیند.
در گام اول به تشخیص کارگزاران دولت ملی ایران، یک «ضرورت درونی» وجود داشت، که در پاسخ به آن باید «دانشگاه تأسیس میشد.» و دوماً چون آن ضرورت امری درونی بود، پس این تشخیص نمیتوانست بیرونی و تقلیدی باشد، سوماً تشخیصی که خود در عطف به یک ضرورت ملی بوده از مشخصهها و ویژگیهای دولت ملی و دالی بر ملی بودن آن دولت نیز بوده است. حال در این میان کشیدن پای بحث «فشار» و «آمرانه» و «ناسیونالیسم» و «تقلید غرب» و… به وسط این میدان مهم، در اصل، به باور من، انحرافیست از اصل بحث یعنی «تأسیس دانشگاهِ» ملی، که فکر میکنم؛ چنین انحراف از بحثی، تنها آبیست ریخته به آسیاب تالی «آلاحمدهای» ضد دانشگاه در ایران و به قول معروف «سرود یاد مستان» ناسپاس یا بیزار از دورۀ مشروطه و دشمنان دورۀ پادشاهی پهلوی میدهد.
هویت اگر از دلالتهای فرهنگی ـ سیاسی خود آزاد شود معنائی سادهتر از آن دارد که نزد ماست. برای بیشتر مردم پیشرفته جهان هویت، آگاهی به خویش و درباره خویش است؛ هم از سوی خود، هم از سوی دیگران. هویت یک ملت یا اجتماع چنان آگاهی درباره وابستگی به یک ماهیت تاریخی است. با این تعریف روشن است که هویت فرایافتی پویاست و سراسر گذشته و اکنون و آینده را در بر میگیرد و هم به ماهیت بزرگتر ارتباط دارد هم به یگانهای آن؛ هم شخصی است هم جمعی، و هر چه انسانیت پیشتر آمده، به این معنی که فرد جای مهمتری یافته، مولفه شخصی آن نیرومندتر شده است. خود، چه فرد و چه جامعه، از مراحل گوناگون میگذرد و شکلهای گوناگون میگیرد ولی همواره برای خودش و دیگران همان است.
چنانکه شاهدیم؛ شاهزاده رضا پهلوی در اعلام مواضع و صدور بیانیههای خود، هرگز چنین تصوری به مردم ایران و هواداران خویش ندادهاند که گویا حفظ ایران وظیفهای تنها برای بعد از جمهوری اسلامیست. ایشان هرگز جایی، برای این خیال نادرست باز نگذاشتهاند که گویا، تا وقتی که قدرت سیاسی در دست «ما» ـ ایرانگرایان ـ نباشد، حفظ ایران و تعهد و پایبندی به امنیت و سلامت میهن و ملت، به ما مربوط نمیشود! بنا بر روش و منش ایراندوستی شاهزاده، برای ایرانیان، حفظ ایران وظیفهای تنها برای بعد از جمهوری اسلامی نیست. منطق قاطع این اصل، منطقیست که در همان نیمبیت «چو ایران نباشد تن من مباد» آمده است.
قومگرایان نماینده تام و تمام اقوام ایرانی نیستند. به دیگر سخن مطالبات مردم در ایران لزوما همان ادعاهایی نیست که در گفتار قومگرایان متجلی میشود. این یادگاری برخی از احزاب چپ ایرانی است که خود را نماینده خلقها و تودهها قلمداد میکردند. بیآنکه در عالم عینی و واقعی نشان چندانی از مردمی که به نام آنان سخن گفته میشد در خود داشته باشند.
من از این حیث ترکیب «تداوم درگسست» را برای توصیف نسبت سنت و اندیشه جدید در ایران به کار بردم که در تاریخ اندیشه در ایران، چنان که اشاره کردم، با بیاعتبار شدن تدریجی اندیشه سنتی، تجددخواهی در بیاعتنایی به مبانی اندیشه سنتی و اعراض از آن آغاز شد و از آنجا که پیوند با مبانی اندیشه سنتی یکسره گسیخته بود، رویکردی جدی به اندیشه جدید نمیتوانست امکان پذیر باشد. جنبش نوزایش در اروپا و مقدمات آن با مناقشهای بر افلاطون و ارسطو آغاز شد و این مناقشه ـ که راه نوزایش و گسست از اندیشه سنتی را هموار کرد ـ به دنبال «گسستی در تدوام» امکان پذیر شد، در حالی که در آغاز دوران جدید ایران، سنت اندیشه فلسفی، از فارابی و ابن سینا تا صدرالدین شیرازی، جز در محافل بسته سنتی، شناخته شده نبود و توجه به آن سنت نیز از محدوده تکرار برخی مسائلی که آنان مطرح کرده بودند، فراتر نمیرفت.