این مردم ایران هستند که باید انتخاب کنند و نقطۀ پایانی بر این روند شوم بگذارند که همزاد رژیم اسلامیست. تقویت پیکار ملی مردم ایران علیه رژیم، ایجاد انسجام در صفوف این پیکار و سازماندهی گستردۀ آن، تنها راه پیشگیری از هر دو این خطرهاست، هم جلوگیری از خطر فروپاشی ایران به دنبال جنگ و هم پیشگیری از اضمحلال ایران در لجنزار «جهان اسلامی و خاورمیانهای» یعنی باقیماندن به صورت یک جامعۀ مفلوک و درمانده! هر دو خطر یک ریشه بیشتر ندارند، رژیم اسلامی!
انتخاب در شرایط دشوار
فرخنده مدرّس
امروز هم ایرانیان و هم رژیم اسلامی در شرایط بسیار دشواری قرار دارند. موضوع ما تداوم زنده و زایندۀ هستی ایران است و از میان برداشتنِ رژیم اسلامی، که همچون مانعی، در برابر این زندگی و زایندگی قرار گرفته است. پای رژیم لب گور است، اما، خلاف تبلیغات مدافعان آن، آیندۀ ایران به سرنوشت رژیم وابسته نیست، که با رفتن آن از میان برود. این دو را باید از هم جدا کرد. هم برای حفظ ایران و هم برای ساقط کردن رژیم. یعنی برای خاتمهدادن به وضع موجود، یعنی تغییر سرنوشت ایران و جلوگیری از خطر سقوط نهایی کشور، چه به دنبال تداوم جمهوری اسلامی و چه در نتیجۀ جنگ، که سایۀ شوم آن چهل سال است که زندگی مردم را تیره کرده است. در این دهههای عمر رژیم اسلامی، اگر در جنگ هم نبودهایم، اما جایگزین آن انزوا، تحریم، رشد یک رژیم مافیایی، آسیب به استقلال ایران، بسته شدن راههای تنفسی، تنگتر شدن حلقۀ دشمنی به گرد کشور و به خطر افتادن امنیت داخلی و مرزهای آن بوده است، یعنی فراهم آمدن همۀ عناصر و عواملِ فروپاشی و مرگ تدریجی یک کشور و ملت. سقوط رژیم به دست مردم ایران، هم بازدارندۀ حمله به ایران است و هم گشایندۀ راهی برای خروج از این وضعیت و هم زمینه و امکان حرکت به سوی آیندهای در مسیر ساختن کشور و احیای قوای ملت.
با ادامۀ پیکار سراسری و ادامۀ مقاومت ملی، باید تلاش رژیم برای حفظ قدرت، را به کامش زهر کرد. بویۀ حفظ قدرت در این رژیم، مانند همۀ رژیمهای ایدئولوژیکِ خُوگرفته به خوان نعمتِ گسترده، برای اعوان مافیایی و انصار ایدئولوژیک ـ امنیتی آن، قویست. ار اینرو، وقتی حلقۀ فشار بر آن تنگتر شود، اخذ تصمیمهای به ظاهر خلاف و به اصطلاح صدوهشتاددرجهای، بهرغم همۀ لاف و گزافها، نیز ناممکن نخواهد بود. چنین تصمیمی، برای رژیم اسلامی، در حال حاضر، رفتن به پای میز مذاکره، است.
اما از امروز تا پای میز مذاکره، به خیال سران جمهوری اسلامی وقتکشی بسیار میتوان کرد. از نظر آنان مذاکره را هم میتوان بسیار کش داد و نگذاشت، تا به نتیجهای روشن و قطعی برسد. جمهوری اسلامی، برای پیشبرد اهداف خود، از لابلای درزهای هر قراردادی، هر قدر هم سفت و سخت، مفرهای خود را میجوید و مییابد، اما مهمترین اهداف خود و تدارک و پیشبرد آنها را، تجربه نشان داده، که در پس پردۀ نهان دنبال خواهد کرد. در نهایت هر تعهدی را نیز در خفا زیر پا گذاشته، اما وقتی، عهدشکنی از پسِ پرده برون افتد و نوبت به تهدید و مجازاتِ پیمانشکنی برسد، هواداران برای «مظلومیت» رژیم سینۀ دفاع از «دولت» ایران را به تنور چسبانده و مانند ریگ شعارهای توخالی «میهندوستانه» خواهند داد و از دشنام به مخالفان رژیم نیز کوتاه نخواهند آمد.
«میهندوستان» مصلحتیِ هوادار رژیم، تا بتوانند گرد ـ و ـ غبار خواهند کرد، تا عامل اصلی پیامدهای آسیبزایی که به کشور میرسد و سختی آنها را که ملت باید تحمل کند، بپوشانند. همانگونه که سعی کردند، عامل اصلی درگیر شدن جنگ 12 روزه را، که رژیم اسلامی بود، بپوشانند. اخیراً نیز برخی از آنان، در بینوایی استدلال برای توجیه جنگافروزی رژیم، با استنادات بیربط، در اصل با گذاشتنِ حرف در دهان دیگری، وانمود کردهاند، که گویا مردم ایران، چارهای جز درگیرشدن در جنگ نداشتهاند! و بجای گفتن حرف خود، به نقل از دیگری آوردهاند که: «وضع بحران و جنگ همیشه نتیجۀ گزینش آزاد یک قوم نیست.» بدون آنکه روشن کنند، این عبارت را از بافتار کدام بحث تاریخی جدا کرده و معنی این «همیشه» در آن بافتار بحث چه بوده است! آنان بدون آنکه به روی خود بیاورند که این چه «بحران و جنگی»ست که، با پیدایش جمهوری اسلامی، به ایران تحمیل و دهههاست که به طول انجامیده و در افکار مخبط عاملان آن قرار است تا «نابودی اسرائیل» ادامه یابد!؟ کسانی که حرف خود را در پس چنین نقل قولهایی پنهان میکنند، به رویِ سخت خود نمیآورند که؛ نه تاریخ جنگ 12 روزه و نه جنگی که سایۀ تهدیدش آسمان کشور را امروز تیره کرده، و نه بحران دائمی چهلسالهای که تمام جامعه و زندگی ملت را درهم پیچیده، نه دیروز و امروز، بلکه با مولود نامیمون رژیم اسلامی پدیدار شده، آنان نمیگویند که؛ عامل بحرانزایی و جنگافروزی رژیم اسلامیست و ایرانیان هیچ نقش و هیچ نفعی در این بحرانها و جنگافروزیها نداشته و با آنها از بنیاد مخالفند! روشنفکران هوادار رژیم همچنین به زبان نمیآورند که؛ کانون قدرت و صاحب اختیار مذاکره یا جنگ، امروز نیز مانند بار پیش، مذاکرهای را میخواهد که با فتیلۀ جنگافروزی دائمی در آستین و سنگ آتشزنه در دست، از سر میز آن برخیزد. نتیجۀ چنین مذاکرهای، پس از تجربۀ سالهای بعد از برجام و ماجراجوییهای خطرناکتر و پرهزینهتر رژیم علیه ملت، را هیچ داور دیگری نمیتواند، به خوبی مردم ایران، قضاوت کند!
باری برای قبول مذاکره، این هم اهمیتی ندارد که کدام جناح بر سر میز بنشیند اینکه در ادامه چه پیشآید و چه سیاستهای درونی و بیرونی و کدام شیوهها در پیش گرفته شوند، نه بعد از مذاکره و نتایج آن، بلکه با نتیجۀ نهایی جنگ داخلی قدرت روشن خواهد شد. اصلاحطلبان درگیرِ در مبارزۀ بزدلانۀ خود برای قدرت، همواره، در موضعِ بیقدرتی، وعدۀ دروغ به مردم و به غرب بسیار دادهاند. امروز نیز غیر از آن نیست. آنها از آنچه، بیش از هر امر دیگری، هراس دارند، به حرکت درآمدن مردم است. زیرا برای کسب قدرت هرگز حاضر نبودهاند، نه خودشان، نه کلیت نظام اسلامی و نه انقلاب پنجاهوهفت و نه در کمترین امکان نظام جمهوری برخاسته از آن انقلاب نحس را به خطر بیاندازند. دستشان از ابزار قدرت و اختیارِ تصمیم کوتاه است، و اعتباری نیز در میان مردم ندارند. علت هراس کنونی آنان در رویکرد به مردم و پرهیزشان از فراخواندن مردم به کارزار، برخلاف جنبش دوم خرداد و جنبش سبز، نیز در همان ملاحظات نهفته است. خوب میدانند؛ برخلاف آن سالها، دیگر هیچ پایهای در جامعه و در میان مردم بیزار از رژیم ندارند. برای آنان هر حرکت ملی و مردمی، که تحت نام و در پاسخ مثبت به رهبری شاهزاده رضا پهلوی باشد، خطر اصلی علیه تمامی آن ملاحظات خواهد بود.
اصلاحطلبان از قدرت مانده و از مردم راندهاند. جز ابزار تبلیغاتی، علیه شاهزاده و جنبش ملی، و جز رسانههای فلهای برای حرافی، به هیچ امکان دیگری برای نمایش قدرت عملی خود، در برابر رقیبِ صاحب اختیار و صاحب ابزار، دسترسی ندارند. به رغم این مردم را نیز برای خود خطرناک میدانند. چون به تجربۀ انقلابی آموختهاند؛ برانگیختن مردم برای حضور در میدانِ نبردِ عملی و علنی، یعنی حضور در خیابانها به تعداد گسترده، مستلزم دادن اطمینان از داشتن توان تأمین امنیت آنان، در برابر موج سرکوب، نیز هست. ولی خوب میدانند؛ اگر بوی کاهش سرکوب، در خیابان به مشامها برسد، به دست همان مردمِ «حاضر در صحنه» تکلیف کل رژیم، از اصلاحطلب تا اصولگرا، و عمر سراسر فساد و تباهی آن یکسره روشن و پرانتز شوم نظام اسلامی بهطور کامل، بسته و همراه آن، انقلاب 57 نیز، به عنوان رخدادی شوم در تاریخ ایران، در کنار قادسیۀ اول، به زبالهدان سپرده خواهد شد. و مانند قادسیه تنها بوی گند و ننگ آن در تاریخ خواهد ماند. هم اصلاحطلبان و هم تمامی نیروهای دلبستۀ آن انقلاب از این امر وحشت دارند و این وحشت را حملات دائمی آنان به شاهزاده رضا پهلوی و جبهۀ هواداران بازگشت به نظام پادشاهی مشروطه نشان میدهد. دشنامهای لاینقطع آنان نشان میدهد که آلترناتیو واقعی کیست و چیست! و از کدام راه خطر جنگ و حمله به ایران، آنهم بهطور واقعی از میان خواهد رفت! اما اصلاحطلبان حتا جنگ و حمله به ایران را، بر این آلترناتیو ارجح میشمارند!
اما خطرناکتر از بازی اصلاحطلبان با راه جنگ یا راه مذاکره که اختیاری در تصمیم آن ندارند، بازی دو سر آنان با امر یکپارچگی ملیست. از یک سر تبلیغ و عمده کردن خطر تجزیۀ ایران، هر بار که رژیم زیر فشار قرار میگیرد، که در واقع منظوری جز ایجاد بیم و تزلزل در ارادۀ پیکار ملی و در نهایت منفعل کردن مردم، ندارد. در صورتی که جنبش «زن، زندگی، آزادی» یا جنبش «مهسا دخت ایران» نشان داد که حرکت گسترده و سراسری مردم ایران، بالاترین تضمین برای ایستادگی در برابر هر نگاهِ ناپاک علیه تمامیت ارضی و یکپارچگی ملی ایران، تا استقرار دولت ملیست. اما اصلاحطلبان، هرگز از این دیدگاه به آن مبارزات سراسری ننگریستند و غرش «جانم فدای ایران» در آن پیکار ملی هرگز به طبع آنان سازگار نیامد و هرگز دمی از آن نزدند!
سرِ دیگر این بازی لئیمانه، خدمت و فراهم کردن مقدمات برای تجزیهطلبان، آنهم به یاری امکانات قدرت و از درون حکومت بوده است، که با پیدایش اصلاحطلبی و با قرار گرفتن سیدمحمد خاتمی در پست ریاست جمهوری اسلامی روند خود را آغاز و تا امروز با نشاندن پزشکیان در همان پست، ادامه یافته است. سابقۀ اصلاحطلبان، در بازیهای سخیف قومگرایانه و سستی این نیرو در تعهد به یکپارچگی ملی، از قضا در موضع قدرت، آشکار شده است؛ وعدۀ فدرالیستی کردن ایران، به عنوان راهِ مطلوب خاتمی، دفاع از شعار «آموزش به زبان مادری» و پیرو این شعار، اجازۀ حذف تاریخ و ادبیات ایران از کتابهای درسی مناطق قومی کشور، در پست وزارت در کابینۀ خاتمی، و اجازه به انباشتن آن کتابها با ادبیات دیکته شده از سوی «گرگهای خاکستری»، نمونههایی از سستی و بدعهدی اصلاحطلبان با ایران است. پای نمایندگان پانترک را، اصلاحطلبان، آنهم برای کسب چند کرسی موقتی، به مجلس و ریاست جمهوری بازکردند. اختیار ایران را به آنان و هموندان پنجاهو هفتیشان نمیتوان و نباید سپرد.
و اما برای جناح دیگر رژیم در شرایط کنونی، که نه سرشان معلوم است و نه پارگینشان، پیروزی در جنگِ قدرت در درون نظام، اولویت دارد، و الویت آن به هر قیمت است، از جمله به قیمت کشتار و قتل عام مردم و حتا زیر آب کردنِ سرِ سرانِ اصلاحطلبی و هرکس که جرأت جیکزدنی به خود بدهد. به خیال آنان غربیها، برای دریافت پاسخ به مذاکره، میتوانند منتظر بمانند و در این فاصله شعار و لاف و گزاف بشنوند، و گاه نیز برای «ترساندن» آنان از باقیماندۀ نیروهای نیابتی ـ تروریستی، سفرهایی، هرچند حقارتآور به لبنان و عراق و… در دستور قرار میگیرند. تا روسیه و چین دست در غارت ثروت و به یغما بردن استقلال ایران دارند، و نظام مافیایی کار میکند، از افزایش تحریمها نیز چه باک! مردم ایران هم که باید همۀ فشارها را تحمل کنند، هرگز در معادلات رژیم اسلامی و حامیان روشنفکریشان به حساب نیامدهاند! در مغز معیوب این جناح رژیم، پسماندههای افکار و ایدههای مخبط همچنان ادامه دارد. ایدهها و افکاری که پس از چهلوپنج سال خیالپروری و اقدامات ماجراجویانه، تنشافرینی و جنگافروزی، آنهم در سایۀ «راهبردیِ» «نه چنگ و نه صلح» در ایران، اما جنگافروزی در همهجا، که چیزی جز بازی با اروپا، ایذاء امریکا در منطقه و تهدید دائمی و تجاوز نیابتی به اسرائیل، نبوده است. همۀ این اهداف زیانآور با صَرفِ هزینههای هنگفت به زیانِ مردم ایران، در سال چهلوششم عمر رژیم، به شکست رسید. و در پی آن شکستها، این دروغ بزرگ نیز فروریخت که؛ «به ایران حمله نخواهد شد»!
ترمیم آن شکستها به صورت گذشته، ناممکن شده است. اما منطقه خاورمیانۀ اسلامیِ سراسر خشونت و تحجر و تعصب، که در آن تا کنون هیچ واقعهای، جز به بدی، رخ نداده و هر رخداد خوبی نیز جز در نافرجامی فرو نرفته، سران رژیم اسلامی را همچنان به پیشآمدن «فرصتی» دیگر امیدوار نگه میدارد. آنها، تا وقتی در قدرت بمانند و زر و زور ایران را در خدمت داشته باشند، برای رسیدن چنین «فرصتی» به خود وعده میدهند و امیدوار میمانند و خود را آماده نگه میدارند تا به آن «فرصت»، همچون مائدهای الهی، چنگ بیاندازند. برای آنان اسیر نگهداشتن ایران تنها شانس و مهمترین امکان، برای استفاده از فرصت بعدی، در آن منجلاب خاور میانۀ اسلامیست. با توجه به توازن و آرایش نیروهای فشارِ تحجر، تعصب و خشونت، در آن لجنزار، همه همدیگر، و بیشتر از همه روانهای ترقیخواهی، را به زیر میکشند. رژیم اسلامی نزدیک به نیمقرن است که آن لجنزار را هر روز عمیقتر کرده است. نتیجۀ ماندن رژیم اسلامی، به ویژه با هژمونی نیروهای سپاهی ـ امنیتی و دار ـ و ـ دستههای مافیایی آن، غرق ایران در این منجلاب است. حتا اگر جنگی هم درنگیرد، که اگر درگیرد، عاقبت آن هیچ روشن نخواهد بود، و هرگز نباید پیامدهای پرخطر آن را از نظر دور داشت، اما با این رژیم، فرورفتن در منجلاب «جهان اسلامی خاورمیانهای» محتوم خواهد بود.
این مردم ایران هستند که باید انتخاب کنند و نقطۀ پایانی بر این روند شوم بگذارند که همزاد رژیم اسلامیست. تقویت پیکار ملی مردم ایران علیه رژیم، ایجاد انسجام در صفوف این پیکار و سازماندهی گستردۀ آن، تنها راه پیشگیری از هر دو این خطرهاست، هم جلوگیری از خطر فروپاشی ایران به دنبال جنگ و هم پیشگیری از اضمحلال ایران در لجنزار «جهان اسلامی و خاورمیانهای» یعنی باقیماندن به صورت یک جامعۀ مفلوک و درمانده! هر دو خطر یک ریشه بیشتر ندارند، رژیم اسلامی!