«

»

Print this نوشته

کتاب بالیدن بر بستر اندیشۀ دکترجواد طباطبایی منتشر شد

BBBA

بالیدن بر بستر اندیشۀ

دکترجواد طباطبایی

 

فرخنده مدرّس

 

نشر بنیاد داریوش همایون

برای مطالعات مشروطه‌خواهی

https://bonyadhomayoun.com/

bonyadhomayoun@hotmail.com

‌ ‌

***

‌ ‌‌ ‌

بالیدن بر بستر اندیشۀ‌ دکترجواد طباطبایی

پیشگفتار

آنچه در این دفتر گرد آمده و نزد خوانندگان علاقمندی که همواره به نگارنده نظر لطف داشته‌اند، ولی بیش از آن، نزد دوستداران اندیشۀ دکترجواد طباطبایی، به ویژه آنان که در آغاز راه هستند، و همچنین نزد مخالفان خردمند ایشان، به یادگار گذاشته می‌شود، در مرتبۀ نخست تجسم روح تلاشی در بالیدن بر بستر اندیشه است، بالیدن بر بستر اندیشۀ فرزانه‌ای‌ که منزلتش را، در ساختن دژ اندیشۀ جدیدِ دفاع از ایران، از مقام بلند فردوسی، حکیم بزرگ ایران، قیاس باید گرفت و تبارش را باید از اندیشمندان ایرانی دانست که ارزِ عمرهای شریف را به «تأمل در تقدیر تاریخی ایران» و در تدوین اندیشه‌ای در تداوم این کشور کهن‌سال، صرف نمودند. و آن نیز در دوره‌هایی که شبح ویرانی فرهنگ و استقلال ایرانی در افق نمایان و تاریخ دوام ملت و کشور کهن ایران رو به پایان می‌نمود. نام دکترجواد طباطبایی را باید در فهرست اندیشمندان نام‌آور ایرانی نگاشت که اندیشه‌شان، همچون ندای بیدار باش! هشیار باش! در گوش این ملت تاب‌آور بانگ ایستادگی شد و بر آن اندیشه‌ها، بنای پایداری فرهنگی و سیاسی و امکان دفاع از ایرانیت، ممکن گردید.

اگر قول مستند به پژوهش‌ها و نظریه‌های تاریخی خودِ دکترطباطبایی، در مورد ابن‌مقفع، را بپذیریم که؛ به عنوان «نخستین نمایندۀ بزرگ انتقال اندیشۀ ایرانشهری، آگاهانه اندرزنامه‌ها و سیاست‌نامه‌های عهد ساسانی»، از جمله «نامۀ تنسر» و «کلیله و دمنه» را به عربی ترجمه کرد و «آن را»، به انضمام سایر آثار خود، «همچون بیانیه‌ای برای تجدید سامان فرمانروایی کهن ایرانی عرضه» نمود که، بر شالودۀ آن، ایران زیر بار اضمحلال در خلافت اسلامی نرفت و استقلال خود را از دست نداد، و یا اگر در عمق گفتۀ ایشان در مورد فردوسی بنگریم، که؛ «با به نظم کشیدن شاهنامه از همۀ منابع تاریخی ـ سیاسی یعنی از خداینامه‌ها و آئین‌نامه‌های دورۀ ساسانی، برای بازپرداخت نویی از اندیشۀ ایرانشهری سود جست و زبان فارسی را پایه‌گذاشت که پس از او، با شکوفایی ادب فارسی، پایه‌های این زبان ملی استوار و از عوامل مؤثر در تجدید استقلال ایران» گردید، یا اگر نگاه ایشان را به «سیاستنامۀ» خواجه نظام‌الملک پی‌گرفته و دریابیم که؛ این «سیاست‌نامه بر پایۀ منابع ایرانشهری و در ادامۀ اندرزنامه‌های دورۀ ساسانی فراهم آمده» و در «ادامۀ نامۀ تنسر»، به مثابۀ شالودۀ تأسیس شاهنشاهی ساسانی، بوده و این‌که هر دو این متن‌های تاریخی، یعنی «نامۀ تنسر» و در ادامۀ آن «سیاست‌نامۀ» خواجۀ بزرگ ایران، به قول دکترطباطبایی؛ «دو بیانیه‌ برای تجدید وحدت سرزمینی ـ یا مُلک ایران ـ بودند»، و همچنین اگر بحث‌های ایشان را، در مورد شهابدین سهروردی، دنبال کنیم که؛ مقام او را همچون احیاکنندۀ «نظام فکری ایران باستان» و «حکمت خسروانیِ» این کشور کهن، ارجی جدید بخشیده‌اند، و یا اگر به دست ایشان آثار سعدی ـ از نظم و نثر ـ و دیوان حافظ را بار دیگر، پس از هزاران بار، بگشاییم، اما این‌بار آن آثار گرانمایه را در پرتو جدید نور دیدۀ ایشان بخوانیم، تا بفهمیم که چرا هر یک از آن دو را در نوع بی‌مانندشان، باید برآمده از ناحیه‌ای بس مرتفع از قله‌های ادب فارسی ببینیم، که هر چند «عرفانی خوانده می‌شود» اما نه تنها «یکسره در قلمر عرفان که مکان اندیشۀ لامکان و اثیری‌ست، قرار ندارد»، بلکه آن مکان انتقال حافظۀ تاریخی ایرانیان و مأوای «ایران فرهنگی و تداوم فرهنگی ایران‌زمین»، در شرایطی بس دشوار شده، تا زمانی‌که این فرهنگ بتواند بار دیگر به مکان و زمان واقعی بازگردد. اما شرط مقدم این بازگشت را دکترطباطبایی «داشتن نگاهی با دریافتی تاریخی بر جایگاه عرفان در نظام اندیشیدن ایرانی‌» می‌دانند، که ملزم به وارد کردن ضابطۀ خرد بر آن، در بازبینی و نقد است، همچون ضرورت وارد کردن ضابطۀ خرد در نقد و بازبینی همۀ شاخه‌های اندیشیدن ایرانی.

و حال، اگر در آثار ایشان همچنان پی‌گیرانه نظر کنیم، می‌بینیم که؛ نمایۀ نام‌های قله‌های بلند و بلندتر فرهنگ و ادب و نظر در تداوم اندیشۀ ایرانشهری و در خدمت تداوم فرهنگ و استقلال ایران، بس طولانی‌تر از نام‌های شریفی‌ست، که در اینجا تنها قادر به ذکر انگشت‌شمار آنها بوده‌ایم. نام‌ها و اندیشه‌هایی که زیر نگاه ژرفِ پژوهشگرانه و نقادانۀ دکترطباطبایی جای گرفته و در دستگاه نظری ـ تاریخی و در نظام اندیشۀ‌ ایشان، جان دوباره‌ای یافته و در توانایی، و البته در کاستی‌ و ناتوانی‌‌شان، در جایگاهِ درخورِ تاریخی خود قرار گرفته‌اند. و چنانچه هنوز در شکیبایی و شوقِ دانستن، به شرایط تاریخی و رخدادهای این تاریخ، که در آثار دکترجواد طباطبایی به قلم تقریر کشیده شده‌اند، نظری داشته باشیم تا دریابیم که آن نام‌ها و اندیشه‌هایِ در خدمت تدام ایران از درون کدام شرایط دشوار و بر بستر کدام دوره‌های تاریخیِ چنان صعب و ناممکن، برخاسته‌اند، آنگاه خواهیم توانست بفهمیم که چرا و چگونه و با کدام روشی دکترطباطبایی با بازخوانی و نقد آن متون تاریخی و سنجش بنیادهای آنها با ضابطۀ خرد و از موضع آگاهی‌های جدید، تعلق آنها به دوران قدیم ایران را نمودار و در عمل شاهراه تدوین اندیشۀ دوران جدید ایران را نیز گشوده‌اند. در این صورت آنگاه، درخواهیم یافت، که چرا، در این دوره از روزگار دشوارمان، که ملت و کشور بار دیگر در نبردی سخت، در بحران هستی و نیستی خود، و برای حفظ شالوده‌های مستقل فکری و فرهنگیِ ملت‌بودگی و کشوربودگی خویش، پنجه درافکنده است، باید اندیشۀ طباطبایی، بعنوان اندیشمند هزاره‌ای کشورمان، را قله‌ای مرتفع در تداوم فرهنگی ایران‌زمین قلمداد نماییم و در فهم و در بسط و گسترش آن بکوشیم.

باری بالیدن بر بستر اندیشۀ دکترجواد طباطبایی بالیدن در مسیر فلسفۀ تجدد ایرانی‌ست، بالیدنی‌ست بر بستر اندیشۀ نوآئین ایرانشهری‌، با منطق تداومی منطبق با روح زمانه و دوران جدیدِ آن. دکترجواد طباطبایی اندیشمند و مؤسس فلسفۀ سیاسی دوران جدید ما است و فلسفۀ ایرانشهری نوین او قوای فکری و توان فرهنگی جدید دفاع از ایران و ایرانیت را عرضه می‌کند. در توضیح این داعیه، یعنی مؤسس دانستن دکترطباطبایی، البته نگارنده را نرسد که خط تمایز لازم و بنیادین، میان مبانی جدید اندیشۀ سیاسی ایرانشهریِ طباطبایی و قدیم بودن مبانی اندیشۀ ایرانشهری آن قله‌های بلند فرهنگی را ترسیم کند. به رغم این اما نگارنده، به عنوان یکی از پرشمار خوانندگانِ آثار دکترطباطبایی، که امروز خود را مجاز به ارائۀ بخش‌هایی از نتایج ممارست‌ خویش با آن آثار دانسته، نمی‌تواند از تقسیم این دریافت خود از اندیشۀ استاد، با خوانندگان این دفتر بپرهیزد، از این‌که؛ صِرف انتصاب تداوم‌بخشی یا حتا احیاگری اندیشۀ ایرانشهری به دکترطباطبایی کفایت نمی‌کند. به این محدوده قناعت کردن و در آن متوقف شدن، همچون «تحرک دَوَرانیِ بی‌حرکت» خواهد بود، یعنی همچون آغازی از یک نقطه بر دایرۀ فکر و بازگشت مجدد به همان نقطه، بی‌هیچ ارتقایی! و این براستی حق تلاش‌های سترگ نظری ـ تاریخی دکترطباطبایی را بجا نخواهد آورد.

زیرا، چنین ایستایی، نشانۀ درنیافتن جایگاه اندیشۀ طباطبایی، در مقام اندیشۀ تجدد، خواهد بود. یا به عبارت دقیق‌تر، به منزلۀ عدم دستیابی به هستۀ اصلی این اندیشه یعنی پرسش کانونی از «حقیقت تداوم ایران» و به موازاتِ آن، پرسش از «ماهیت پرتعارضِ این تداوم تاریخی» و منطق آن خواهد بود، که نتیجۀ عدمی آن دست نیافتن به امکان دگرگونی در تقدیر تاریخی رو به زوال‌مان، خواهد بود، که همانا به معنای «تداوم در زوال» است و همچون پرده‌ای در برابر دیدنِ لحظه، نه به معنای زمانی، بلکه به معنای «شرایط امکان» بنیانگذاری اندیشۀ سیاسی جدید و لاجرم ناتوانی در دیدن پایه‌های گذاشتۀ اندیشۀ جدیدی‌ست که بر بستر ایضاح و نقادی دگرگونی تاریخی اندیشۀ ایرانشهری، از مجرای بازخوانی منتقدانۀ متون آن، از پایگاه آگاهی‌های تازه، و بر زمینۀ تشریح و تبیین تحولات رو به انحطاط تاریخی و تمدنی ایران، از طریق روشنگری در بارۀ منطق رو به زوالِ آن اندیشه و انحطاط این تاریخ، بوده است. شگفتی آنجاست که به این ترتیب، خواننده‌ای با ضمیر روشن‌، در گرفتاری در یک تعارض ژرف از خود می‌پرسد؛ این‌همه اوج و قله‌های مرتفع فکری و فرهنگی، و یک چنین زوال و انحطاطی دراز دامن!؟ برای برون‌رفت از چنین تعارض آشکاری دکترطباطبایی افق نگرش تاریخی و قوۀ دیدن از مجرای بازخوانی متون فرهنگی و متن‌های اندیشه سیاسی و فلسفی، بر بستر رخدادها و گذرگاه‌های تاریخی ایران را بر ما گشوده‌اند، افق آگاهی تاریخی را به مثابۀ مکان پدیدار شدنِ «آگاهی ملی» در حین پاسخ به همان پرسش کانونی اولیه یعنی پاسخ به پرسش از حقیقت تداوم ایران و به موازاتِ آن، پاسخ به پرسش از ماهیت این تداوم تاریخی و منطق آن!

به عبارت دیگر دکترطباطبایی با تلاش سترگ‌ پژوهشی ـ نظری بر روی مهمترین نمونه‌های متون اندیشۀ ایرانی، بر بستر زمان تاریخی آنها و نقد این متون دست به کاری زده‌اند، که خود آن را به مثابۀ راه برون‌رفت قطعی از نظام اندیشۀ قدیم ایرانی، از طریق نقد مبانی آن اندیشه و قرار دادن «نتایج این نقد به مثابۀ دیباچۀ تأسیس اندیشۀ جدید» می‌دانند که، عام‌ترین و مهمترین جلوۀ آن تلاش، نمودار شدنِ خط تمایز میان دوران قدیم و دوران جدید ایران است. برای ارائۀ تصویر دیگری از این تلاش نوآیین، شاید بهتر آن باشد که به بیان شیوای خود استاد در بارۀ «فلسفۀ آگاهی هگل» دست یازم و از همان استعارۀ «راه صعودی مارپیچ» بهره گیرم و این‌که؛ ما با طباطبایی متون تاریخی حاوی آگاهی از تقدیر تاریخی خود را به موضوع آگاهی خویش بدل ساخته‌ایم، با این پرسش که؛ چرا آن اندیشه‌ها، به‌رغم خدمت به تداوم ایران، اما فراتر از دوره‌هایی نرفتند و نتوانستند، در مسیر پاسخ به نیازهای دگرگون شونده، بسطی یابند؟ طرح این پرسش با علم به این‌که طرح هیچ پرسش درستی نیست که نطفۀ پاسخ و چاره‌جویی را در خود نداشته باشد و با اشراف به این‌که هیچ تقدیر تاریخی از پیش محتوم و یا غیر قابل تغییر نیست. نتیجه‌ای که می‌توان در اینجا گرفت این‌که بنای اندیشۀ دکتر بر «تأمل بر تقدیر تاریخ ایران» برای تغییر این «تقدیر» در مسیر تداوم، اما تداومی در توانمندی برای دریافت و پاسخ به ضرورت‌های تاریخی و همسو با روح زمانه است، روح زمانه‌ای که دیگر دیری‌ست بر بنیادهای قدیم اندیشۀ ایرانی به پرواز درنخواهد آمد. پس روش پژوهش و نقد تاریخ و تاریخ اندیشۀ ایرانی، بر مبنای آن پرسش، توسط دکترطباطبایی از اساس آغازی تازه، بنیادی و جدید و شاید بی‌سابقه در تحول اندیشیدن ایرانی ما باشد که راه انکشاف دوران جدید ایران، با نشان جنبش مشروطه‌خواهی و پیروزی تاریخی مشروطیت، نیز هست.

بدیهی‌ست؛ انکشافِ امری ملزم به هستی و پدیداری آن در تاریخ است. جنبش مشروطه‌خواهی مردم ایران از سده‌ای پیش از پیروزی مشروطیت و سپس انجام اصلاحات و ایجاد نهادهای نوآیینی که مهمترین هدف‌های جنبش مشروطه‌خواهی به شمار می‌آمدند، به مثابۀ زیربنای زیست و تجربۀ عملی تجدد، آن هستی ظهور یافته و معنابخش در تاریخ بوده است که نه تنها نشانۀ گردشی در مسیر تاریخ ایران و نشانۀ آغاز تاریخی دوران جدید ایران، بلکه همچنین تجربۀ عملی زیست فرهنگی دوران جدید و لاجرم به معنای بازگشت‌ناپذیری آن نیز در عمل بوده است. انکشاف چنین معنایی و تبیین جایگاه دورانیِ مشروطیت ایران، در حوزۀ نظر، به مثابۀ تأسیس اندیشۀ دوران جدید ایران، تنها «در پیوند با تاریخ عمومی‌ ایران و برای تاریخ ایران» می‌توانسته صورت گیرد. چنین انکشاف و تبیین چنین پیوند تاریخی، در حوزۀ نظر، به یقین، در آثار و در اندشیۀ طباطبایی رخ‌داده است.

با چنین دریافتی از اندیشۀ دکترطباطبایی، نگارنده مسیر ممارست و بالیدن فکری خود را یافت، البته با دو کوله‌بار، با دو دلبستگی، یا به قول دکتر، دو حس عاطفی قدرتمندِ اولیه، یعنی دلبستگی به ایران و دلبستگی به انقلاب مشروطه و دستاوردهای آن. دلبستگی نگارنده به ایران،که نوع جدید یا به قولی رویکرد جدید خود را در پارادایم گفتاری و نگرش عمومی منورالفکران مشروطه‌خواه یافته و در کورۀ ایراندوستی شخصیت سیاسیِ مشروطه‌خواه و کاملاً استثنایی دهه‌های گذشتۀ ایران، یعنی داریوش همایون، حرارت دیده و پتکی خورده بود، در صیقلِ صافی و تیزی باید خود را به مهارت دستگاه سترگ اندیشۀ طباطبایی می‌سپرد.

به عبارت دیگر و شاید به اعتباری بتوان گفت که ترجیح و تکلیف داوطلبانۀ مطالعه و ممارست با آثار دکترطباطبایی، برای نگارنده، به هیج روی امری دست بر قضا و بر حسب اتفاق نبود. به این اعتبار که؛ از همان آغاز مطالعۀ نخستین آثار دکترطباطبایی حضور بارز تفسیری از مشروطیت به مثابۀ مدرنیته، به منزلۀ «تقدیر تاریخ ایران»، راز تاریخ ایران‌گرایی، که پس از «انسانیت» سرشت دوم ایرانیان بوده است، نگارنده را به کنجکاوی هر چه بیشتری در فهم این سرِّ بزرگ رهنمون می‌کرد که؛ این تاریخِ همراه با «شکست‌های پی در پی» و همگام آن «شکست‌ها» این ضعف و ناپدیدی تدریجی توان پویایی و زایندگی ایران چگونه می‌توانسته به پیروزی مشروطیت برسد؟ ایرانِ غرق در کهنگی و پوسیدگی و نزاری چگونه می‌توانست «نو» و «نوآیین» شود؟ همۀ کسانی که با آثار دکتر آشنایی دارند می‌توانند گواهی دهند که تقریباً در هیچ یک از آثار و دفترهای ممتد و پیوستۀ دکترطباطبایی دربارۀ دوره‌های گوناگون و در بررسی متون تاریخی اندیشۀ ایرانی نیست که جنبش مشروطه‌خواهی و پیروزی مشروطیت به عنوان «حُسن ختام» دوره‌بندی‌های تاریخی ایران یا «تأمل بر تقدیر تاریخ ایران» جای خود را چه به اشاره و چه به بسط و تفصیل نیافته و معنای «تعلق مشروطیت به تاریخ عمومی ایران و برای ایران» به روشنی نیامده باشد. طبیعی‌ست که چنین «حُسن تأملی» از دید خواننده‌ای با سابقۀ دلبستگی به ایران و تاریخ مشروطیت آن، نمی‌توانسته پنهان مانده یا بی‌توجه عبور کرده باشد. لاجرم این نیز تصادفی نبوده است که نگارنده از همان ابتدای ممارست، البته پس از سال‌هایی مطالعۀ پیوستۀ اولیه در این آثار و یافتن جسارت و دلیری اعلام هواداریِ اندیشۀ دکترطباطبایی، نتیجه‌گیری‌ها و برداشت‌های خود از این اندیشه را با دفاع از اندیشۀ مشروطه‌خواهی آغاز نماید.

به این ترتیب، آنچه در بالا آمد در واقع حدیث نفس روح کلی این دفتر و همچنین توضیح فحوای بخش نخست آن نیز هست. بخش نخست این دفتر با عنوان «سیری در افق اندیشۀ مشروطه‌خواهی» مشتمل بر مقالاتی‌ست که، همچون نوشته‌های دیگری که در بخش‌های چهارگانۀ این دفتر طبقه‌بندی شده‌اند، در یک بازۀ زمانی بیش از یکدهه‌ای، نگاشته شده‌اند. سیر در افق اندیشۀ مشروطه‌خواهی دکترطباطبایی، در هر مقاله، متأثر از شیوۀ عمومی نگارنده در بازخوانی‌های مکرر آثار ایشان در پی‌گیری معانی و مضامین مقولات و مفاهیم نظریۀ مشروطیت است. علاوه بر این، بحث بر دو محور اساسی دیگر در مجموعه مقالات بخش نخست، از نظر دور نمی‌مانند؛ یکی پیوند معنای ایرانگرایی مدرن با اندیشۀ مشروطه‌خواهی و دفاع از دستاوردهای عملیِ برخاسته از زیست تاریخی و فرهنگی مشروطیت در ایران و دیگری تکیه بر شخصیت‌هایی‌ست که در عمل و نظر خود در آغاز تاریخی جنبش مشروطه‌خواهی ایرانیان به عنوان شروعِ تاریخیِ یک گردش دُورانی، یعنی بیرون آمدن تدریجی ایران از دورۀ طولانی اسلامی، یعنی خروج از تاریخ سرگشتگی و پراکندگی در مفهوم ایران به مثابۀ یک ملت ـ دولت تاریخی نقشی تعیین‌کننده و اثرگذار داشته‌اند. و تکیه بر این‌که آن آغاز، با آرمان‌ها و خواست‌های روشنش، جز به پیروزی مشروطه و بنای دولت ملی ایران و تجدید قوای ملت نمی‌توانست نیانجامد. و دیگر دفاع از این که پایه‌ها و بنای این دولت ملی و مدرن ایران چنان استوار گذاشته شده است، که دستِ ویران‌گرِ امت‌گرایی، به‌رغم همۀ آسیب‌هایی که بدان وارد ساخته است، اما عاقبت به ‌یاری اندیشۀ جدید دفاع از ایران و به‌ ارادۀ ملت، آن دست ناپاک ویرانگر اسلامی، زیر پای این بنای استوار ، به ذلت نابود خواهد شد.

بحث در بارۀ مشروطیت، البته رخت خود را از سایر نوشته‌ها در بخش‌های دیگر نیز بیرون نمی‌کشد. مرکز الهام و نقطۀ تحریک انگیزه، در نوشتن، در بازگشت دوباره به منبع و به اصل، در پیکار کلامی با مخالفین ایران و مخالفین مشروطیت، در جدال با دوستداران اندیشۀ استاد و حتا گاه در جدال با خود استاد نیز همانجاست. خط تمایز میان بخش اول این دفتر با بخش دوم آن با نام «در سرکشی و در تجلیل» در همان جدال با خود استاد و در مباحثی‌ست که نگارنده از توضیحات و بعضا برخی موضوع‌گیری‌های ایشان، بی ‌خلجان نتوانسته عبور کند. زیرا در برداشت‌ها و دیدگاهای خود با «اصل» زاویه‌هایی یافته و به جسارت و بی‌پرده‌ به طرح آنها نیز گردن افراشته است. روح این بخش نیز هر چند سراسر تجلیل از مقام شامخ اندیشۀ دکترطباطبایی‌ست، اما از آنجا که تیزی‌های سرکشی نیز اندک نیست، ترجیح داده شد که این مجموعه از مقالات در بخش جداگانه‌ای تنظیم گردند. البته «تجلیل» آشکار و روح کلی‌ست، اما «سرکشی»، که جز در اجزا نیست، به مثابۀ همان رفتن به درون دستگاه نظری و اندیشۀ استاد و تلاشی در برخورد از درون به منظور تقویت است.

شرح روشن‌تری در بارۀ نوع روش برخورد فوق، در تمایز با نوع برخوردهای دیگری به اندیشۀ و دستگاه نظری دکترطباطبایی، را در متن مقاله‌ای آورده‌ام که در بخش سوم این دفتر تحت عنوان کلی «نگاهی به پاره‌ای نوشته‌ها» جای گرفته است. در آنجا نشان داده‌ام که صَرف نظر از نوشته‌هایی در تأیید و بسط یا ایضاح روشن‌تر مفاد، مقولات، مفاهیم گردآمده و سازندۀ نظام اندیشۀ طباطبایی و یا حتا افزودن نظریه‌های تکمیلی بدان، اما باید خط تمایزی‌ کشید، میان دو نوع برخورد به اندیشۀ دکترطباطبایی؛ از یک طرف میان روش رفتن به درون این دستگاه نظری، با پذیرش بنیاد اصلی آن یعنی «ایستادن بر ایران»، و سپس برخورد و ارائۀ نقدهای احتمالی، به اجزائی از آن دستگاه نظری به منظور اصلاح، که خواه‌ناخواه به تقویت آن دستگاه می‌انجامد. و در طرف دیگر برخوردهایی، اگر نگوییم به منظور «تخریب» اما، حداقل تا وقتی که فاقد داشتن نظریه‌ای، به همان جامعیت و استواری مبنایی اندیشۀ دکتر، یا اساساً بدون ایستادن در جایی باشد، به مثابۀ پادرهوایی و پرتاب سنگ‌‌ریزه‌هایی از بیرون به آن نظام سترگ اندیشۀ ایرانشهری‌ست. طبیعی‌ست بر پایۀ چنین خط تمایزی، نوع نگاه و معیار و حتا زبان خودِ نگارنده، در برخورد به نوشته‌ها و نظرات دیگران در بارۀ دیدگاه‌ها و آثار دکتر، که در دو سوی این خط تمایز قرار داشته، و همگی در بخش سوم جای گرفته‌اند، نمی‌توانسته یکدست و یک‌سان باشد. زبان فروتنی و مبادله و آموختن همراه با تذکرهای دوستانه به دوستداران و مدارای مبادله‌جویانه با مخالفین خردمند و پیکار در گفتار با سنگ‌اندازان.

و اما مقالات گردآمده در بخش چهارم، هر چند می‌توانستند، بدون تفکیک، در درون بخش سوم، جای گیرند، چون‌که از سنخ نوشته‌های این بخش یعنی مجموعه جدال‌های نگارنده با نظرات و برداشت‌های دیگران از دیدگاه‌ها و نظریه‌های دکترطباطبایی‌ به نظر می‌آیند. اما تفکیک آن مقالات و تنظیم آنها در یک بخش جداگانه، از آن رو لازم آمد، که موضوع آنها خاص یعنی بر محور برخورد به نشریۀ «سیاست‌نامه» می‌باشند. آن نوشته‌های گردآمده در بخش چهارم که عنوان آن نیز برگرفته از نام همین نشریه، یعنی «نگاهی به سیاست‌نامه‌ها» است، در اصل کارنامۀ برخوردی به یک تجربۀ نافرجام است. نه تجربۀ نافرجام نگارنده، بلکه تجربۀ نافرجام «سیاست‌نامه» البته تا زمان و تا شماره‌ای که دکترجواد طباطبایی در مقام «رئیس شورای سیاست‌گذاری» در این نشریه حضور داشتند. پس از آن یعنی پس از آن‌که ایشان اعلام داشتند که نام‌شان از کنار آن عنوان و از روی این نشریه باید برداشته شود، برای نگارنده آن نشریه به جایی سقوط کرد که در اصل، زیر سر حیلت‌های سردبیر نااهل آن، که تربیت‌بردار نبود، باید سقوط می‌کرد؛ یعنی پیوستن به نشریات اصلاح‌طلبی که «سیاست‌نامه» در اصل باز هم ثابت کرد که این جماعت همواره آماده و مستعدند که هر راهی را به بیراهۀ دفاع از جمهوری اسلامی و توجیه انقلاب ارتجاعی آن بدل ‌کنند. داشتنِ نگاهِ کنجکاو و پیگیرانه و بعضاً امیدوار و بعضاً ناباور و نامطمئن، از همان آغاز، یعنی از همان نخستین شماره، همراه با برخوردهای انتقادی بود. امیدواری از آن‌رو که دکترجواد طباطبایی با حضور و با اعطای اعتبار پشتیبانی خود از این نشریه، این انتظار را برانگیخته بودند، که شاید به دلیل این حضور پُروزن و پُرشأن، استعدادهای جوان به شوق آمده و تحت «مسئولیت» استاد دربارۀ سیاست حرف حساب بزنند و سخن علمی معتبر بگویند، به سیاق همان چهارچوب و خطوطی که در «مانیفست سیاست‌نامه» توسط «رئیس شورای سیاست‌گذاری» آن ترسیم شده بود. انتظار و امید می‌رفت که شرم حضور این نام پُرشأن، دست سردبیر را، در سوءاستفاده از این نام محترم، در مصادره به میل‌ها یا سوءاستفاده از استعدادهای جوان، ببندد و مانع از آن شود که وی «سیاست‌نامه» را به ظرفِ جعلیات تاریخی، تبلیغ سیاسی و توجیه رژیم مورد حمایت خود کند، که نشد! به مصداق همان تربیتی که نااهل را، همچون گردویی‌ست که بر گردی گنبد نمی‌تواند دوام آورد و عاقبت سقوط می‌کند! با اعلام علنی دکترطباطبایی مبنی بر قطع همکاری با «سیاست‌نامه»، این نشریه از میان نرفت، اما به جای طبیعی خود سقوط کرد و همسو و هم‌سرنوشت سایر نشریات اصلاح‌طلبان گردید، که هر برخوردی به افکار و سخنان‌ آنان، برای نگارنده، جز رویارویی با جبهۀ مخالف و از سنخ پیکار در گفتار نمی‌توانست باشد.

در یکی از نوشته‌های این مجموعه برای عزیز ارجمندی از هواداران شایستۀ اندیشۀ طباطبایی، به سرزنشی مهرآمیز، نوشتم که «دستیابی به ستیغ اندیشۀ» استاد بسیار دشوار است، تذکر آن دشواری نه برای وی یا هر کس دیگری، که بیشتر از همه برای خودِ من بود. با نظری به طول عمرِ رفته و با نگاهی زیر چشمی به آن مقدار که مانده، تردید ندارم که، همچنان دست‌نیافته به آن ستیغ، عمر مانده نیز سپری خواهد شد. اما چه کنم که دست از طلب برداشتن، در مرامم نیست و تا وقتی توان باز کردن گنجینۀ آن آثار را در خود سراغ داشته باشم می‌خوانم و تا وقتی می‌خوانم نمی‌توانم دست از نوشتن بشویم! به همسرم همواره این هشدار را داده‌ام که هنوز کارم تمام نشده است، اما اوست که تاب ندارد و تاب هم نیاورد و اصرار کرد؛ که نمی‌دانیم که سرنوشت چه باز‌ی‌هایی در آستین دارد، آس یا ورقی سوخته! بگذار تا همینجا، به میمنت زادروز دیگری از عمر شریف استاد، گردآوریم و تقدیم کنیم و به یادگار بگذاریم. پذیرفتم! حال اگر به قدرِ قدم دوست نیست، کاستی و عیبش از آن من است و اگر حسنی داشته باشد همه‌اش از آن همسرم ـ علی کشگر ـ که من فقط می‌خوانم و نظاره می‌کنم و می‌نویسم و او بر نوشته‌ها تأمل و بحث می‌کند و گرد می‌آورد و حفاظت می‌کند و اگر رضایت درونش را جلا دهد، به دست انتشار می‌سپارد. از او سپاسگزارم.

‌ ‌

***

فایل پی دی اف کتاب بالیدن بر بستر اندیشۀ دکتر جواد طباطبایی

BBBA ‌ ‌فایل پی دی اف کتاب بالیدن بر بستر اندیشۀ دکتر جواد طباطبایی