بایگانی موضوعی: یادنامه داریوش همایون
نشر بنیاد داریوش همایون دی ماه ۱۳۹۰
Bonyad Daryoush Homayoun / Sand 13
21073 Hamburg
Germany
Tel.: 0049 40 765 50 61
bonyadhomayoun@hotmail.co
طرح جلد و عکس: بنیاد داریوش همایون
خطاطی: ماندانا زندیان
“غایبِ خویش، ساکنِ اندیشه، سایۀ آینده بر پیلۀ واژه؛ پروانه نه، باران شدهای“
از: ماندانا زندیان
*****
فهرست مطالب
پیش از آغاز ـ گفتگوی مهرداد حریری با داریوش همایون
سخنرانان و پیامها:
- شاهپور همایون
- بابک امیرخسروی
- داریوش آشوری
- رضا مقصدی
- حسن شریعتمداری
- بهزاد کریمی
- محمدرضا خوبروی پاک
- مسعود بهنود
- جواد طالعی
- مهدی خانبابا تهرانی
- پیام جمعی از شاگردان جوان استاد از ایران
- سرودة ماندانا زندیان
- مهدی موبدی
- مهدی فتاپور
- فریدون احمدی
- پیام سیروس آموزگار
- یاسمن نوه داریوش همایون
نوشتهها و گفتگوها:
- محمود خوشنام
- بیست تن از کوشندگان جنبش سبز ایران از درون کشور
- احسان از ایران
- رضا از ایران
- کوشندة جنبش سبز از ایران
- ب. داودیان
- فرزاد کیجو
- مسعود بهنود
- مهرداد مشایخی
- حسن منصور
- حسین مُهری
- ژینوس همایون
- علی واعظ
- ابراهیم نبوی
- اسد مذنبی
- فرخنده مدرس در برمن
- داریوش همایون از نگاه محمدقائد و مسعود بهنود / در گفتگو با بی بی سی
- مفهوم «ملت» و «هویت» در نگاه داریوش همایون ـ مهدی موبدی
- داریوش همایون از نگاه فرخنده مدرس / در گفتگو با حسین مهری
- پیام شماری از تحریریه آیندگان از ایران و بیرون
- در آرزوی پرواز در سپهر زمان / گفتگوی بردیا پارس با داریوش همایون
- سپاس ـ هما زاهدی
گفتگوی مهرداد حریری با داریوش همایون
پیش از آغاز ــ گفتگوی منتشر نشده
- حریری ــ جناب آقای همایون اگر اجازه دهید من چند سئوال شخصی دارم.
همایون ــ تمنا میکنم، بفرمائید.
- حریری ــ شما اگر بخواهید زندگیتان را خلاصه کنید، چگونه میبینید؟
همایون ــ یک وقتی اصطلاح پویش والائی بکار بردم. والائی (excellence)، پویش هم تکلیفش معلوم است. تلاش برای اینکه به یک جائی برسد این زندگی! حالا نمیدانم چه اندازه رسیده، ولی از مراحل بسیار متفاوتی این زندگی را گذراندم که خود این ماجرائی که زندگی را تشکیل میدهد برایم جالب شده است. حالا یک مایة خرسندی است. زندگی گذشته است که به طور معمول دست نمیدهد. اما هدف همیشه این بوده است که خودم و این کشوری که همه زندگیم است، بهتر بشود و بالاتر برود. دومیش نمیدانم چه بر سرش آمد، اولیش هم چندان درخشان نشد.
- حریری ــ اگر قرار باشد به چیزی افتخار کنید و در مورد چیزی اظهار پشیمانی بکنید، در طول شاید تمام پنجاه سال فعالیت، چه خواهد بود؟
همایون ــ افتخار اینکه تعداد قابل ملاحظهای کارهائی که برای نخستین بار بود یا مدتها تعطیل شده بود، دوباره زنده کردیم، به دست من انجام گرفت و این مایة سربلندی من است. کارهای زیادی کردم که پارهاش باقی نماند ولی چند تائی که باقی ماند مایة سربلندی من خواهد بود.
آنچه که پشیمانم از آن، این است که ضعف بنیادی و پوسیدگی درونی نظامی را که در آخرین روزها و سالهایش به آن پیوستم، یعنی به درونش راه یافتم را نفهمیدم و احساس نکردم. و فرصتهای بسیاری را از دست دادم. شاید پشیمانی دیگرم اینجاست که وقتی رفتم به درون دستگاه قدرت به مقدار زیادی شیفته قدرت و ظواهرش شدم و غافل ماندم از کاری که با قدرت میشد کرد. و آن رساندن پیامی بود که لازم بود و من میتوانستم بکنم در درون دستگاه. مقداری غافل شدم.
- حریری ــ من تحت تأثیر این پاسخ شما قرار گرفتم. تا به حال در این مورد از شما چیزی نخوانده و نشنیده بودم. این جواب شما فوقالعاده من را تحت تأثیر قرار داد. برخورد یک انسان صاحبنظر با گذشتهاش که شاید بخشی از آن اشتباه بوده، و این نگاه انتقادی شما بسیار زیباست به قضیه و تکاندهنده است حتی!
همایون ــ خواهش میکنم! به هر حال اگر زندگی به آنجا که میخواستم نرسید، با همة تلاشی که کردم، و حقیقتاً تمام زندگیم در تلاش گذشت، به همین دلیل بود. به دلیل ضعفهائی بود که به من دست داد. در برابر وسوسهها و ظواهر قدرت. آن چند سال آخر شیوة زندگی و نگاهم به زندگی عوض شد. پیش از آن اعتنائی نمیکردم و کارم را دنبال میکردم و بهتر انجام میدادم کارم را. در دو سه سال آخر فرو رفتم در اسباب قدرت و ظواهر قدرت، نشانههایش و سربلندیهای کاذبش، لذتهایش. باید جلوی خودم را میگرفتم، اگر میدانستم، اگر عمیقتر نگاه کرده بودم به وضعیت، جلوی خودم را میگرفتم و مبارزه میکردم. من در دوسه سال آخر آنچنان که باید مبارزه نکردم در موقعیتی که بودم اصلاحگر بودم. ولی آن موقعیت احتیاج به مبارزه داشت و نه اصلاحات کوچک و مختصری که من از عهده آن برآمدم.
- حریری ــ فکر میکنید که آن موقع نیروئی بود برای یک فردی مثل شما که بتوانید بدان بپیوندید و یک مبارزة اصولی بکنید؟ غیر از نیروهای رادیکال چریکی، آنها مورد نظر من نیست، بلکه نیروئی مدرن و امروزی که بتواند یک مبارزه سیاسی درست را پیش ببرد؟
همایون ــ بله! طبقه متوسط ایران منتظر یک ندایی بود! و من در موقعیتی بودم که میتوانستم این ندا را بدهم. به شرط اینکه از خیلی چیزها میگذشتم. من باید میگذشتم از خیلی چیزها. من اتفاقاً وقتی رفتم در دولت، بهترین فرصت بود برایم که آن ندا را بدهم. به هر قیمت که برایم تمام بشود. و آن ندا بیپاسخ نمیماند. من باید از آن موقعیت استفاده میکردم، برای تأثیر گذاشتن روی آن طبقه متوسط، بجای آنکه تأثیر بگذارم روی لایة حاکم.
حالا طبقه حاکم که لغت دقیقی نیست، ولی من تمرکز کردم روی دومی و از اولی غافل ماندم. راه آن اولی بود. شاید اصلاً سرنوشت این انقلاب هم چیز دیگری میشد. شاید.
- حریری ــ من شدیداً تحت تأثیر قرار گرفتم. توصیه شما به جوانان چیست؟
همایون ــ توصیهام به جوانان این است که بخوانند و به مسموعات و شنیدهها و حدسیات خودشان قانع نباشند. ما چوب بیسوادی را خوردیم، در این کشور هنوز هم داریم میخوریم. بسیار باید خواند و بسیار باید آشنا شد و با ذهن باز باید خواند.
توصیه دیگر اینکه حتا در سنین سالخوردگی خوشبینی را از دست نباید گذاشت، چه رسد به جوانی. باید به آینده خوشبین بود. باید مطمئن بود که ما از کارهای بسیار برخواهیم آمد. حتا ما و نسل ما چه رسد به جوانان. این نسل جوان وارث بدبختیهای بزرگ است ولی فرصتهای بسیار حیاتی برایش فراهم شده است و میتواند از آن فرصتها استفاده کند.
- حریری ــ اگر اجازه دهید، و اگر قرار باشد که من زمانی اینها را چاپ کنم، من ترتیب این پرسش و پاسخ را باز برمیگردانم به شخصیت خود شما. من این اجازه را میخواهم که تقدم و تأخر سئوالها را عوض کنم.
همایون ــ این مسئله شماست. دست شماست.
- حریری ــ شما موقعی دستگیر شدید و به زندان افتادید، در زمان حکومت…..؟
همایون ــ ازهاری
- حریری ــ ازهاری بود یا شریف امامی
همایون ــ ازهاری بود.
- حریری ــ موقعی که به زندان رفتید، به چه اندیشیدید؟ چه شد؟ آیا این امر باعث یک شوک شد، باعث ناامیدی شد، باعث دشمنی شد؟ چه چیزی در شما غلبه کرد؟
همایون ــ من بلافاصله آدم بهتری شدم. یعنی از آن جهانی که درش قرار داشتم، حتا از عالمی که از دولت بیرون آمده بودم، خارج شدم و شدم خودم. خودم بدون هیچ چشمداشتی به بازگشت به قدرت. چون تمام آن چند ماهی که بیکار بودم و خانهنشین، داشتم طرح بازگشت به قدرت را میریختم. چه بکنم که جلوی این سیل گرفته بشود. و فکر میکردم که من میتوانم. برخورد من و دید من به بحران همیشه فرق داشته و در آن شرایط، به کلی من برخورد دیگری داشتم که مؤثرتر بود از آنچه انجام گرفت. ولی وقتی که زندان افتادم همه این توهمات را دیگر کنار گذاشتم و پرداختم به آنچه که هستم و موقعیتی که درش قرار داشتم و چرا اینطور شده است و چرا کشور به آن روز افتاده است. و آن مقدمه یک دورة طولانی اندیشیدن در بارة مسایل شد که تا سال ۱۹۸۱ و نوشتن کتاب «دیروز و فردا» کشید. یعنی در واقع من کتاب را از آن موقع که به زندان افتادم در ذهنم شروع کردم.
- حریری ــ شما تصور میکردید که نظام پادشاهی چنین سقوط بکند؟
همایون ــ اندکی از زندان نگذشته دیگر به این نتیجه رسیدیم ــ من و دوستم دکتر مهدوی ــ که کار این رژیم رو به پایان است و سیاستهای این رژیم جز به سود انقلابیان نیست. البته نمیفهمیدیم که منطق، چه منطقی است و چه منطقی پشت این سیاستهای دیوانهوار قرار دارد. ولی بعد متوجه شدیم که اصلاً منطقی در کار نیست و سیاستی در کار نیست. روز به روز است و کار ما هم تمام است. با این وصف، یک امید دور دستی به زنده ماندن و گریختن از این مرحله داشتم. به همین دلیل به خانمم اصرار شدیدی کردم که از ایران برود و دخترمان را که آنجا بود همراهش ببرد، که من دستم بازتر بشود، کمتر به خطر بیافتم.
- حریری ــ در ۲۲ بهمن موقعی که به هر حال رژیم سقوط کرد و درگیری مسلحانه بود و نهایتاً انقلابیون پیروز شدند، شما از زندان فرار کردید، یعنی بیرون آمدید و دیگر زندانی نبود، تشکیلاتی نبود. موقعی که بیرون آمدید، احساستان در آن لحظه که خیابانها را دیدید، مردمی که مسلح هستند و جنگی که انقلابیون در آن بردهاند، نگاه شما، برای من خیلی جالب است که بدانم در آن لحظه چه بود؟
همایون ــ احساس ترحم میکردم. چون میدیدم که اینها آغاز پایانشان است. من میدیدم که قدرت در دست آخوندهاست و اینها ول معطلند و سرشان را گرم میکنند. و اینها دارند روی جنازه آیندة خودشان میرقصند، روی گور آیندة خودشان. اصلاً این سازمانهای چریکی و چپگرا را جدی نمیگرفتم. قدرتی که من در آن چند ماه دیدم، قدرت اسلام انقلابی بود و قدرت آدمی بود که زور هیچ کدام از اینها به او نمیرسید. مجموعه اینها هم زورشان به او نمیرسید. برای من فراآمد و نتیجة مبارزهای که جریان داشت کاملاً روشن بود. پیروزی قطعی آخوندها بود. منتها فکر میکردم که ۱۵ سالی بیشتر ما گرفتار آخوندها نخواهیم بود. اشتباه کردم.
- حریری ــ البته پیشبینی شما در آن موقع خوب بود. چون نیروها فکر میکردند؛ ما دو ماه گرفتار اینها خواهیم بود و میگفتند؛ اینها بعد از دو ماه خواهند رفت.
همایون ــ چون من تاریخ زیاد خواندهام میدانستم که یک انقلاب با آن انرژی که آزاد کرده است و آن قدرتی که پشت سر دارد، کار یک روز و دو روز نیست که نیروی زندگیش را از دست بدهد.
- حریری ــ اشارهای کردید به نیروهای چریکی. در مقطع ۲۱ و ۲۲ بهمن دیگر نیروهای چریکی نبودند، دیگر هزاران هزار جوانانی بودند که حمله کرده و پادگانها را گرفته بودند. و آنها اسلحه بدست بودند، یعنی در واقع توده مردم، اگر بخواهیم بگوئیم.
همایون ــ بخشی از توده مردم بودند که سازمانهای چریکی را متورم کرده بودند. ولی سازمانهای چریکی همان روحیه را داشتند، همان قالب ذهنی را داشتند. اندازههاشان بزرگتر شده بود، ولی ایده، نگرش و استراتژی هیچ عوض نشده بود. به همین دلیل دیدیم به آن آسانی فریب خمینی را خوردند و قربانی او شدند. یکی پس از دیگری کمک کردند به نابودی بقیه تا نوبت به خودشان رسید. هیچ چیز در این سازمانها اصلاح نشده بود، با پیروزی انقلاب، با بزرگتر شدن. نه مجاهدین و نه فدائیان، هیچ درسی نگرفته بودند. هیچ چشمانشان روشنتر و بیناتر نشده بود. ماههای بعدی ثابت کرد که این نظر من درست بوده است.
- حریری ــ تا چه حد وقایع روز را بعد از مقطع پیروزی انقلاب، زمانی که شما در ایران مخفی بودید، دنبال میکردید؟ اولاً رابطهتان با جهان بیرون و خارج چه بود؟ آیا روزنامهها را هر روز میخواندید؟ اخبار ایران چه بود و نگاهتان به آن وقایع به چه صورت بود؟ وقایع را چگونه میدیدید؟
همایون ــ در بیشتر روزها، آن موقع، روزنامهها را میخواندم. در یک فاصله شاید ۶ ماهی هم چند روز به چند روز روزنامهها را برای من میآوردند و من میخواندم. تلویزیون و رادیو هم داشتم و کاملاً حوادث را دنبال میکردم. و مخصوصاً از قانون اساسی جمهوری اسلامی، که این روشنفکران تاریک اندیش اسلامی نوشته بودند، در حیرت بودم که چگونه ممکن است که اینها خیال بکنند که با آن مقدمه احمقانه که برای این قانون اساسی نوشته بودند و آن وقت آن اصولی که بدنبالش آمده است، اصلاً قدمی از قدم میتوانند در راه آن آرمانها بردارند. ولی نگاه میکردم و میدیدم که آخوندها گام به گام نیروی خودشان را افزایش میدهند و جا پاها را محکم میکنند. وقتی سفارت آمریکا را گرفتند، دانشجویان خط امام…
- حریری ــ شما در ایران بودید؟
همایون ــ من در ایران بودم و آن وقت بود که به فکر افتادم از ایران بروم. چون دیگر امیدی به سرنگون کردن آخوندها نداشتم. تا آن
وقت خیال میکردم که با باز شدن مدارس و دانشگاهها کار این رژیم ساخته خواهد شد و نیروهای دیگری وارد میدان خواهند شد، که من خودم را به پیوستن به آن نیروها آماده میکردم.
- حریری ــ منظورتان چه نیروهائی است؟
همایون ــ بیشتر نیروهای نظامی بود. آن موقع پاسخ مسئله نظامی بود و بس!
- حریری ــ یعنی شما راه حل مسئله را در یک کودتای نظامی میدیدید؟
همایون ــ در ۱۳۵۹ بله! من فکر میکردم که باید ارتش به میدان بیآید و کار این آخوندها را بسازد.
- حریری ــ حالا این پروسه ۲۵ سال طول کشیده است. فکر میکنید، اگر اول پروسه آن کودتا انجام میشد، و از خمینی یا آخوندها چهرههای شهید یا قهرمان باقی میماند بهتر بود یا اینکه به اینجا که رسیده است و ملت میتواند حسابش را از اسلام سیاسی جدا بکند؟
همایون ــ ما با شهید و قهرمان ۱۳۰۰ یا ۱۴۰۰ سال است زندگی کردهایم. اگر محکم بایستیم شهید و قهرمان کاری بر ما نخواهد توانست بکند. خمینی شهید و قهرمان میمرد و یا از ایران بیرون میرفت و جای دیگر میمرد ولی یک میلیون نفر ایرانی به صورتهای مختلف جانشان را از دست نمیدادند، در این ۲۵ سال. و کشور این همه عقب نمیافتاد و بازسازی این کشور ۲۰ ــ ۳۰ سال وقت لازم نمیداشت. با پیشرفت ایران، چون ایران در راه پیشرفت بود، با پیشرفت ایران به تدریج مسئله اسلام سیاسی حل میشد. به هر حال وضعی بدتر از ترکیه نمیداشتیم.
- حریری ــ برگردیم به زمانی که شما در زندان بودید، بفرمائید چه کسانی از مقامات رژیم سابق را میدیدید و در زندان در تماس بودید؟ روحیه آنها را شما چگونه میدیدید؟ دید آنها، برخورد آنها به پدیده چگونه بود؟
همایون ــ زندانیان مردانی بودند کار دیده و روزگار چشیده. روحیههاشان را نگه داشته بودند. بسیاری در پی تبرعه خودشان در دادگاههای انقلابی بودند و دفاعیهشان را مینوشتند. یکی دو نفر مثل من و دکتر مهدوی صرفاً به دنبال کردن و تحلیل رویدادها میپرداختیم. ولی فضای زندان فضای خوبی بود و فضای آبرومندی بود. با توجه به اینکه اینها از اوج قدرت به ژرفای توهین و از دست دادن آزادی و احتمال هر روز فزایندة اعدام. نابودی روبرو بودند، ولی خودشان را خوب نگه داشتند! همه! و با اینکه من با بعضی از آنان دوستی زیادی نداشتم و سمپاتی خاصی در میان نبود، ولی همه را تحسین کردم در آن موقع. با کسانی که بیشتر محشور بودم، خوب، دکتر مهدوی بود اساساً. بعد دکتر کیانپور، غلامرضا کیانپور، آمد و چند روزی، چند هفتهای بود.
- حریری ــ ببخشید، دکتر مهدوی پستشان چه بود؟
همایون ــ دکتر فریدون مهدوی وزیر بازرگانی بود و پیش از من قائممقام حزب رستاخیز بود. با ولیان، چون دوستی خانوادگی داشتیم، با منصور روحانی با دکتر شیخالاسلامزاده که با همه اینها دوستیهای خانوادگی داشتیم. با بقیه هم سلام و علیکی و ارتباطی برقرار بود. با دکتر آزمون هم که پاریای جمع بود و همه او را مقصر میدانستند، در دستگیری همگانی و بیخود هم نمیگفتند، با او هم من تنها کسی بودم که صحبتی میکردم و خیلی وضع اسفناکی داشت در زندان.
- حریری ــ زمانی که اولین گروه سران رژیم گذشته اعدام شدند، شما آن اعدامها را چگونه میدیدید؟
همایون ــ دردناکترین روزهای زندگی من آن دو سه ماه اول بود که همین طور دوستانم را میدیدم، همکارانم را میدیدم، آشنایانم را میدیدم که اعدام میشوند. عکسهای آنان را میانداختند در روزنامهها، با منظره بسیار فجیع. حقیقتاً اعدام دوباره بود. یعنی به جسد آنها هم بیاحترامی میکردند با آن وضع عکسهای آنان را میانداختند و آن روحیة توحشی که بر جامعه حاکم بود و مستولی شده بود در روزنامهها هم دیده میشد. در روزنامهها هم با قلمشان داشتند اعدام میکردند. شرمآور بود حقیقتاً، شرارت آن روزها! و بدترین دوره زندگی من آن مدت بود و این سرود «بهاران خجسته باد» مثل شمشیر در تن من فرو میرفت، هر وقت این را در تلویزیون میشنیدم، در آن شرایط.
- حریری ــ خوب به هر حال شما مخفی بودید و بعد به خارج از کشور آمدید. در خارج از کشور اولین چیزی که به ذهنتان رسید، به لحاظ آیندة خودتان، به لحاظ شخص داریوش همایون، اینکه این شخص چه باید انجام دهد، چه به ذهنتان آمد؟
همایون ــ من فکر کردم که باید به سادهترین زندگی، محدودترین زندگی خرسند باشم و دنبال شغلی که تمام وقتم را بگیرد، برای گذران زندگیم، نروم. و مطلقاً در پی رسیدن به مقامی نباشم و تمام زندگیم را به اندیشیدن و فعالیت سیاسی و زندگی در دنیای ذهن و عمل سیاسی صرف کنم و از این راه بدهی را که به آن کشور داشتم و دارم بپردازم. و همین کار را کردم و اگر هم مشاغلی در این مدت داشتم، چند سالی، طوری نبود که وقت من را بگیرد و نگذارد که به آن کاری که میل داشتم و میپرداختم، نپردازم.
- حریری ــ خیلیها، با شرایط نسبتاً مشابه، وقتی که کارشان را آنجا از دست داده و به خارج کشور میآیند، اتفاقاً برعکس شما، به فکر میافتند که باید سیاست را کنار گذاشت و باید کاری را شروع کنند که گذران امور بکنند و زندگی را بسازند. دلیل اینکه شما نتیجه عکس گرفتید از وقایع تلخ که بر شما گذشت، چه بود؟ چه انگیزهای باعث این رفتار شد؟
همایون ــ ۱ــ احساس بدهی به آن کشور که باید از این تنگنا بدرش آورد. و آنچه از من برمیآید، باید انجام دهم.
۲ ــ شادی آزادی. برای نخستین بار، پس از سالهای دراز، دیدم که آزاد هستم که هر کاری میخواهم و هر چه دلم میخواهد بنویسم و ملاحظه هیچ چیزی را نکنم. خود این شادی بزرگترین انگیزه من بود برای پرداختن به کار سیاسی. من همیشه در کار سیاسی و مطبوعاتی از نداشتن آزادی کافی رنج میبردم و احساس میکردم که اگر آزادتر باشم، خیلی بیشتر میتوانم کار انجام بدهم. در شرایط تبعید و خارج از ایران و فروریزی همه چیز، آن آزادی کامل به دستم آمده بود و تصمیم گرفتم نهایت استفاده را از آن بکنم
دلیل اصلیاش البته این است که سراپای من با سیاست و نویسندگی آمیخته بوده است. و اصلاً من کاردیگری دوست ندارم. هیچ کار دیگری را دوست ندارم، بیش از این.
- حریری ــ در این سالهای تبعید اپوزیسیون را چگونه دیدید، اگر بخواهیم تحلیل کوتاهی داشته باشیم از اپوزیسیون خارج کشور، چه چپ، چه راست و چه میانه، به طور کلی مخالفان جمهوری اسلامی؟
همایون ــ در وضعی یافتم همه آنها را سراپا ناامیدی. هیچ امیدی به هیچ گرایشی نمیشد داشت. برای اینکه عیناً جهان پیش از انقلاب و انقلاب را با خودشان به دنیای خارج آورده بودند و در همان فضا زندگی میکردند؛ با تلخی بیشتر با کینه بیشتر، با ناتوانی بیشتر به دیدن واقعیتها و زندگی کردن با یکدیگر و ساختن ایران آینده در کنار یکدیگر.
تمام تلاشم از همان نخستین روزها صرف این شد که زمینههای این بیماری سیاسی را که گرفته بود سرتاسر نیروهای سیاسی ایران را چه در درون و چه در بیرون، زمینههای سیاسی این بیماری را بشناسم و چارههایش را عرضه کنم. رفتم ببینم چرا ما در چنین شرایط و موقعیتی هستیم و آن چراها را، تا جائی عقلم میرسید، یافتم و در کتابها و مقالات بیشمار مدام بیان کردم و استدلال کردم در بارهاش. و حالا بعد از ۲۳ ــ ۲۴ سال نوشتن و فعالیت سیاسی میبینم درست دیده بودم. آنچه که من انگشت گذاشته بودم رویش. ریشههای بیماری سیاست در ایران که هنوز هم زنده هستند، درست بوده است. و اول باید آنها را چاره کرد که مشغول هستم. و این ریشهها ۱ ــ در حزبی شدن تاریخ و سیاسی کردن نگرش طبقه سیاسی ایران به همه چیز، به قدرت، به مبارزه، به دمکراسی، به درست کاری. یکی از دلایل عمده و یکی از ریشههای عمده فساد در ایران بود که هنوز هم با آن روبرو هستیم. ۲ ــ ناآگاهی و بیسوادی. با کمال فروتنی باید عرض کنم که وقتی به نوشتهها و گفتار بسیاری از این رهبران و فعالان نگاه میکردم، گوش میدادم و میخواندم، میدیدم که اینها در سطحهای بسیار پائینی دارند عمل میکنند. و شاید علت اصلی آن باز این بود که همیشه به دنبال یک سود سیاسی بودند، نه دنبال انجام دادن کار جدی. و این سود سیاسی در همه مدت از آنها گریخته است و چیزی در دست آنها نگذاشته است. به این نتیجه رسیدم که سود سیاسی را باید بگذارم کنار، منفعتطلبی را بگذاریم کنار و برویم دنبال یافتن حقیقت موقعیت خودمان، واقعیت موقعیت خودمان و گرفتاریهایش را بر طرف کنیم. این مستلزم خواندن بود، خواندنِ لاینقطع و بیوقفه که همه ما این کار را نمیکنیم. ولی من هر چه توانستم در این سالها خواندم.
- حریری ــ نیروهایی که شما میتوانید به آنها امید داشته باشید به عنوان یک نیروی مترقی میتوانند نقشی در آینده ایران بازی کنند، به چه نیروهائی بیشتر امیدوار هستید؟
همایون ــ من سالهای دراز، نزدیک دودهه بسیار به فدائیان اکثریت امیدوار بودم. گروه به اصطلاح مورد پسند من بودند در طیف اپوزیسیون، البته غیر از هواداران مشروطه. آنها من را بارها و بارها، نمیگویم ناامید، ولی دلسرد کردند، نرسیدن، هیچوقت به ظرفیتی که درشان هست و بود. جبهه ملی را دارای یک ظرفیت و پتانسیل میدیدم، که هیچ در صدد استفاده از آن نیستند. و حالا میبینم که خوشبختانه جوانههائی این طرف و آن طرف در طیف بزرگی که جبهه ملی را تشکیل میدهد، پیدا شده است و دارد رشد میکند. نیروهای ملی و مذهبی را از آغاز بکلی کنار گذاشتم. برای اینکه استدلال میکردند با جمهوری اسلامی از راه مذهب باید جنگید. و درست باید ضد آن را گرفت و ضد جمهوری اسلامی را گرفت که لائیسیته است و سکولاریسم و عرفیگرائی محض و آشتی ناپذیر، بیهیچ امتیازی. آنها را بکلی فراموش کردم و هرگز به آنها نپرداختم و نخواهم پرداخت تا اینجا که میبینم. مگر آنکه نشان بدهند که اینها مصلحتی است که مذهبی باقی ماندهاند. و الا اگر اعتقاد داشته باشند که از راه مذهب علیه این رژیم میشود کاری کرد به کلی از جریان اصلی سیاسی ایران بیرون افتادهاند.
هواداران پرشور سلطنت، افراطی سلطنت، سلطنتطلبان افراطی، آنها به نظرم بسیار پرت میآمدند و میدیدم که مثل بسیاری از مخالفانشان، کمونیستها، مثلاً در یک دورهای منجمد شدهاند و نیروی سیاسی نیستند، بلکه یک جماعت نوستالژیک هستند که پیوسته از آنها کاسته شده، هم از نظر شمار و هم از نظر تأثیر، گفتمانشان بکلی بیاعتبار است. برای اینکه موضوع فعالیتهایشان، وارث پادشاهی پهلوی است که هر چه بیشتر از آنان فاصله میگیرد و اگر این کار را نکند جامعه بزرگتر ایرانی را از دست خواهد داد. در نتیجه، هیچ امیدی برای آنها نمانده است و آنها را نیز اصلاً هیچگاه به حساب نیآوردم.
- حریری ــ فکر میکنید، دوم خرداد در گفتمان اپوزیسیون خارج کشور چه تأثیری گذاشت، پدیده دوم خرداد و جنبش اصلاح طلبی دوم خرداد درون کشور؟
همایون ــ رویهمرفته آنها را منحرف کرد از مبارزه با جمهوری اسلامی. چند سال از دست دادند. بخشهائی از آنها هنوز چسبیدهاند به این توهم و حاضر نیستند که در مبارزه همکاری کنند. اما در میان کسانی که دوم خرداد را یک مرحله سودمند در بهم خوردن اوضاع جمهوری اسلامی میدیدند و از مشاهده اختلافاتی که در کشور در دستگاه حاکم پیدا شده است و هم چنین از پردهدریهایی که دوم خرداد که موجب آن شد و آن انفجار مطبوعاتی دو سه سال اول آنها بسیار امیدوار شدند. خود من به این تحولات خیلی خوشبین بودم و فکر میکردم میتوانیم از این وضع تازه کشور استفاده کنیم. با بهره گیری از اصطلاحی که خودشان بکار میبردند، اسم آن را گذاشته بودم استفاده ابزاری از دوم خرداد. تا مدتی این استفاده ابزاری خیلی خوب کار میکرد. ولی خوشحالم که گرایشی که من به آن تعلق دارم هرگز فریب دوم خرداد را نخورد و ارزشهایش را بیش از آنچه بود ندانست. من مقالهای همان فردای دوم خرداد نوشتم که چهار روز بعدش چاپ شد و در نیمروز هست. «رایی که منظره سیاسی را دگرگون کرد» و من شاید این مقاله را دوم خرداد سال آینده دوباره بعد از ۸ سال منتشر کنم. بسیاری از تحلیلی که در آن مقاله بود درست درآمد. دوم خرداد فرصتهایی به ما در خارج کشور داد که در جنبش دانشجویی ۱۹۹۹ به اوجش رسید. با اینکه آن جنبش سرکوب شده است ولی دانههای بیشماری که از این جنبش در سرتاسر جامعه ایرانی پراکنده شده است، دارد از زمین بصورت جوانههایی بیرون میآید و آینده ایران برخواهد گشت به آن جنبش دانشجویی که البته به نظر من خود جنبش دانشجویی فراورده دوم خرداد بود. ولی دوم خرداد خودش هیچ کاری نتوانست بکند.
- حریری ــ قطعا شکستی هم که خوردند به همین دلیل بود که در واقع کاری نتوانستند بکنند همانطور که شما هم فرمودید.شما آینده ایران را و چهره سیاسی ایران را چگونه میبینید؟ به این معنا که نیروهای مختلف مطرح در جامعه را چگونه میبینید و کشور ایران را در چه مرحلهای میبینید؟
همایون ــ آینده ایران متعلق به نیروهای دمکراسی لیبرال است. به نیروهای عرفیگرا. آینده ایران جدایی دین است نه تنها از حکومت بلکه از سیاست. و آینده ایران جامعهای است که پیشرفتهترین جامعهی منطقه جغرافیایی ما خواهد شد. همین الان هم طلیعههایش آشکار شده است، اگر مانع جمهوری اسلامی برداشته شود، که حتما برداشته خواهد شد. این پیشرفته بودن فاصله ما را با منطقه به اندازهای زیاد خواهد کرد که ما عملا یک کشور اروپایی خواهیم بود. من به این خیلی خوشبین هستم و امیدوارم. نیروهایی که الان دارند کار میکنند برای این آینده لیبرال دمکرات، اصولا نیروهای جوان هستند. نسل انقلاب در خود ایران هم رو به پایان است. بیشترش نتوانسته است خودش را با این گفتمان نسل تازه ایرانیان آشنا بکنند و آشتی بدهند و در همان عوالم زندگی میکند. ولی آنهایی که توانستهاند بیرون بیایند از آن زندان در کنار این جوانان قدرت سیاسی آینده ایران را تشکیل خواهند داد.
از گرایشهای مشخص سیاسی من فقط میتوانم مشروطه خواهان، بخشی از جبهه ملی و چپی که اصلاح شده است و دارد اصلاح میشود. اینها بخت بزرگی برای کمک کردن به ساختن و بازسازی ایران دارند. ولی گرایشهای افراطی در هرکدام از اینها محکوم به فنا هستند. گرایش افراطی سلطنت طلب، گرایش افراطی جبهه ملی، گرایشهای اصلاح نشده و افراطی چپ. اینها بسرعت دارند از صحنه بیرون میروند و تاثیرشـان ناچیز خواهد شد در سـیاست ایران اما گرایشهای لیبرال دمکرات در میان همه گروههای سیاسی همه رو به بالا هستند.
- حریری ــ موانع بزرگ همکاری و نزدیکی میان نیروهای اپوزیسیون، همین سه طیفی که شما فرمودید، نیروهای دمکرات هر سه جریان، چیست؟ آیا زمانی خواهد رسید که اینها با هم همکاری کنند؟
همایون ــ فعلا این موانع دوتاست. ۱ ـ امید به همکاری با نیروهایی در جمهوری اسلامی. نیروهایی که یک آب شستهتر باشند. امید به اینکه این جمهوری از درون خودش به اندازهای تحول پیدا کند که بسیاری از این نیروهای مخالف بتوانند برگردند به ایران و جایی در منظر سیاسی پیدا کنند. ۲ ـ مانع دوم وجود ماست. بعنوان نیروی مشروطه خواه. مخالفان جمهوری اسلامی بسیاریشان بقدری ناراحتاند از اینکه ما هستیم و قدرتی داریم و یکی از گزینههای آیندهایم که ترجیح میدهند وضع موجود همچنان ادامه پیدا کند تا تحول طولانی اوضاع هر بخت بازگشت ما را به گوشهای از قدرت حتی از میان ببرد تا آنها بتوانند در پایان زندگیشان بگویند ما هر کار کردیم ولی بالاخره پادشاهی را در ایران از میان بردیم. این هدف اول و سربلندی اول بسیاری از این نیروهای مخالف است و تا وقتی این روحیه را عوض نکنند با ما همکاری نخواهند کرد و تا وقتی بکلی امیدشان را از جمهوری اسلامی حسابی قطع نشود ما را در کنار خودشان قبول نخواهند کرد.
- حریری ــ میخواهم سئوال کنم رمان نویس محبوب شما کیست، رمان مورد علاقه شما چیست یا اگر دو سه تا هستند کدامند؟ و فیلسوف مورد علاقه شما کیست؟ و بالاخره شخصیت سیاسی مورد علاقه شما؟
همایون ــ شخصیت سیاسی مورد علاقه من چرچیل است
- حریری ــ چرا؟
همایون ــ چرچیل فرد بسیار پیچیدهای بود و مرد هم فن حریف. روزنامه نگار درجه یک، تاریخ نگار درجه یک، یک صاحب سبک نثر
انگلیسی، یک سخنران بیهمتا در قرن بیستم. سیاستمدار و دولتمرد تراز اول، مرد بحرانها! انسان بزرگی بود. کسی بود که بارها زمین خورد و خودش را از پائینترین به بالاترین کشاند.
فیلسوفان مورد علاقه من، فیلسوفان اخلاقی انگلیس ـ اسکاتلندی قرن ۱۸ هستند و فیلسوفان لیبرال و رئالیست قرن ۱۷ انکلیسی. از لاک تا هیوم بهترین راهنمایان من هستند در عرصه سیاست.
- حریری ــ قبل از اینکه به رمان پاسخ دهید، تمایلی هست، همه چیز انگلیسی شد. میخواهم بپرسم این تمایل شما به این جزیره چیست؟ از کجا میآید؟
همایون ــ من از ستایندگان نبوغ سیاسی انگلیسی هستم. از ستایندگان تمدن انگلیسی هستم. از ستایندگان میانهروی، خردگرایی و تجربهگرایی انگلیسی هستم. انگلیسها سیستم ساز نیستند. انگلیسها ارگانیک فکر میکنند و اینها را من بسیار میستایم. انگلیس دشمن ملی ما بوده است در طول ۲۰۰ سال، دو قرن. ولی آن بحث دیگری است. من انگلیس را برای سهم گذاریش در تمدن جهانی که بزرگترین سهم را در تاریخ جهان ملت انگلیس دارد، ستایش میکنم.
رمان نویسهای مورد علاقه من متعددند. الان سائول بلو (Saul Bellow) به ذهنم میآید. بسیار او را دوست دارم. گابریل گارسیا مارکز (Gabriel José García Márquez) را دوست دارم. از رمان نویسهای گذشته، تمام رمان نویسهای کلاسیک اروپایی را دوست دارم. از فرانسویان تا توماس مان (Thomas Mann) آلمانی. از رمانهای محبوبم رمانهای بلو (Bellow)، رمانهای اْنوره دو بالزاک (Honoré de Balzac) را خیلی خیلی ستایش میکنم. با لئو تولستوی (Leo Tolstoy) خیلی دیر آشنا هستم. ولی به نظر میرسد که تولستوی در همان سنتی است که من دوست دارم و میپسندم. در رمان، من رویهمرفته رمان سخندانانه و سخندان را دوست دارم. رمانهای انتلکتوئل را دوست دارم.
- حریری ــ و موسیقی؟
همایون ــ موسیقی عشق همیشگی من است. از یوهان سپاستیان باخ (Johann Sebastian Bach) تا بارتوک (Béla Bartók) تا بنجامین بریتین (Beinjamin Britten) ، تا این اواخر این لهستانی خیلی خوب آندژِی پانوفنیک (Andrzej Panufnik). موریس راول (Joseph Maurice Ravel) فرانسوی را بسیار میپسندم. در این اواخر خیلی سلیقه وسیعی در موسیقی دارم. موسیقی کلاسیک موسیقی همه فصلهاست و شما در موقعیتهای گوناگون و لحظههای گوناگون موسیقیهایی دارید که به آنها پناه ببرید و از آنها نیرو بگیرید.
- حریری ــ ظاهرا یک رمان نویس دیگر هم هست که شما او را خیلی دوست دارید و منهم او را خیلی دوست دارم. میلان کوندرا.
همایون ــ میلان کوندرا (Milan Kundera) را هم دوست دارم. میلان کوندرا رمان نویس بزرگی در سطح جهان نیست. ولی زیبا مینویسد و لحظههای زندگی انسان امروزی را خیلی خوب تصویر میکند. انسان قرن بیستمی و بیست و یکمی را.
- حریری ــ سیاست را چگونه میبینید؟
همایون ــ سیاست مثل هوایی است که شما تنفس میکنید. ما در سیاست بسر میبریم. انسان و فرد به محض اینکه چندتا میشود، وارد دنیای سیاست میشود. سیاست از زندگی ما جدایی ناپذیر است. سیاست آن عاملی است که انسان، گرگ انسان را به قول توماس هابز و انسان مرکب از گرگ و مار و کبوتر را به قول دیوید هیوم قادر میکند که همزیستی بکند. با هم کار کند و بهتر بشود و آن کبوتری که در کنار مار و گرگ است جان بسلامت بجهد و بسلامت بپرد. و اگر سیاست نباشد آنان همان در جهان پست و کوتاه و ددمنش وحشیانة هابزی بسر خواهند برد و حتی آن جهان هم بدرجهای سیاسی است.
سیاست زیستن در فضیلت است چنانکه ارسطو میگفت. این غایت سیاست است که هرگز به آن نخواهد رسید. ولی انسان باید غایتهای بزرگ داشته باشد. آرمانهای بلند داشته باشد و آرمان سیاسی بشر زیستن در فضیلت است.
- حریری ــ از مردان بزرگ تاریخ ایران همانهایی که نامشان در تاریخ است شما کدام را بیشتر میپسندید؟ و شاید دوست داشته و یا دوست دارید و تاثیر پذیرفتهاید؟
همایون ــ تازهترین آنها رضاشاه است. نخستینش طبعا کورش است و همنامم داریوش یکی از بزرگترین مردان دنیای کهن است و کورش که بکلی شخصیت استثنایی است. شاپور اول ساسانی برای من از این جهت بزرگ است که نخستین پادشاه انتلکتوئل ایران بود با گرایشهای انتلکتوئلی. نخستین پادشاه ایران بود که یک دید و یک ویزیونِ دانشمندانه و دانش پژوهانه داشت و شاه سازنده بود. شاه شهرساز بود و شهرهای بسیار ساخت. به نظرم قدر شاپور اول ساسانی را ما در تاریخمان کمتر شناختهایم. شاهی بود که مانی را در مقابل آن کرتیر موبد که خطرناکترین خمینی و اولین خمینی تاریخ ایران بود، برکشید. خطرناکترین روحانی زرتشتی بود. اینها شاهان محبوب من هستند.
شخصیت سیاسی دیگری که احترام میگذارم به آنها ولی نه به درجه آن چند نفر مصدق و امیرکبیر هستند. از نظامالملک هیچ خوشم نمیآید ولی بسیار احترام دارم به او. از نظر ظرفیتهای اداری و انتلکتوئلش گرچه بسیار ویرانگر بود ولی مردی فوقالعاده بزرگ بود بعنوان یک مرد سیاسی.
- حریری ــ از بزرگان ادب سیاسی چه در گذشته و چه امروز
همایون ــ فردوسی نخستین و همیشه. سعدی، مولانا، حافظ، خیام، مقداری خاقانی، شاعران خراسانی، فرخی بویژه در میان آنها چشمه زلال و روشن و حیف از رودکی که کم ازش خواندم. شاید هم آثارش همه ماندنی نبوده است، نمیدانم. بیهقی در نثر و سعدی در نثر و از معاصران و نزدیک تران صادق هدایت که بکلی استثنایی است و فروغ فرخزاد، در میان شاعران نیما یوشیج به عنوان یک بنیادگذار، بدعت گذار و سنت شکن و قالب شکن و بت شکن که حقیقتا پیروزی نیمایوشیج یک پیروزی تاریخی است. برای اینکه یک سنت هزار ساله شعر فارسی را یک تنه دگرگون کرد و شد. و انقلابی که بوجود آورد موفق شد و اصلا باور کردنی نبود با این محافظه کاری که ما داریم و بستگی به شعر کلاسیکمان داشتیم.
نویسندگان تازهتر، من متاسفانه نثر نویسندگان امروز ایران را کمتر آشنا هستم و فرصت خواندنش را نکردم ولی ابراهیم گلستان، خانم امیرشاهی، خانم پارسیپور اینها بسیار نویسندگان نیرومندی هستند.
- حریری ــ بعنوان آخرین سئوال، ایران به چه نیازمند است. شما فکر میکنید که ملت ما به چه نیازمند است؟
همایون ــ سپهری میگفت؛ ایران مادران خوب و سیاستگران بد دارد. ما سیاستگران خوب به اندازه مادران خوب نیاز داریم. و روشنفکرانی که فکر روشنی داشته باشند. ما روشنفکر درست خلاف منظور واژه را فراوان داشتهایم و هنوز داریم، حالا نوبت روشنفکران واقعی است. اندیشمندانی که روشن ببینند و از سیاهیها و تاریکیها و سنتها و سودجویهای حقیر آگاه باشند. پاسخ مسئله ایران در سیاست است و اندیشه! و اندیشه سیاسی است و عمل سیاسی اندیشمند است.
- حریری ــ این پاسخ شما یک سئوال دیگری را به ذهن من آورد. بعضیها معتقدند ما نیاز به کار فرهنگی ریشهای داریم باید آن فرهنگ دمکراتیک در میان ما جا بیفتد تا شاید بتوان از آن سیاستگران خوبی را که شما میگوئید پرورش دهد. تقدم و تأخر اینها را چگونه میبینید؟
همایون ــ کوشش برای بالا بردن فرهنگ و فرهنگ سیاسی باز یک عمل سیاسی است، باز یک عمل روشنفکرانه است و عمل روشنفکرانه بخودی خود بنا به تعریف جنبه سیاسی دارد، برای اینکه از عمل یک فرد بیرون میآید و جامعه را در بردارد. هیچ کاری را شما نمیتوانید از سیاست جدا کنید. و اگر سیاست روشنفکرانه باشد. سیاست اندیشیده باشد به آن منظور هم خواهد رسید طبعا.
- حریری ــ متشکرم آقای همایون
آغاز سخن
سوگ درگذشت داریوش همایون سنگین بود، اما حسرتِ از دست دادن شخصیتی با اندیشههای تأثیرگذار، کلامی پر نفوذ و ایدههای راهگشا در لحظههای خطیر کنونی کشورمان بسی پردامنهدارتر از آن است، که پس از یک سال، خاموشی گرفته باشد. درگذشتی در پی یک حادثه: حادثة زمین خوردن روی پلکان زیر زمین منزل (شهر ژنو، کشور سوئیس، نیمروز نوزدهم ژانویه ۲۰۱۱) به هنگام جابجائی کتاب و شکستگی استخوان پا در اثر این زمینخوردگی، و سپس انتقال به بیمارستانی در شهر محل سکونت، انجام عمل جراحی به تشخیص پزشکان. هر چند نتیجه جراحی رضایتبخش مینمود و بهوش آمدن چند لحظهای نیز نشانه موفقیت آن، اما با پیشآمد دیگری ـ آمبولی ریه ـ ایشان بار دیگر به اغماء فرو رفته و پس از گذشت چند روز در وضعیت بیهوشی، شامگاه جمعه ۲۸ ژانویه ۲۰۱۱ به هنگام ۸۲ سالگی درمیگذرند. (تولد: تهران پنجم مهرماه ۱۳۰۷ ـ درگذشت: ژنو هشتم بهمن ۱۳۸۹)
خبر درگذشت داریوش همایون همچون بانگی بلند، طنینی پردامنه یافت. خبر در ایران، زیر سلطهی استبداد و سانسور، زبان به زبان گشت و پیام اندوه آن، گاه به زمزمه و گاه با فریادهای دلاورانه، در مصاحبهها، پیامهای کتبی و نامههای تسلیت به همدلان رسید. و در جهان بیرون از میهنش، در شهرها و کشورهای میزبان ایرانیان تبعیدی و از میان آنان، موجی بلند از ادای احترام به خدمات ارزشمند فرهنگی و سیاسیاش برآمد و سیمای رسانههای تبعیدی را در خود گرفت. دوستان، دوستداران و یارانش در هر کجا که بودند، دست به کار برگزاری گردهمآئیها و مراسمی در بزرگداشت و یادبود وی شدند. دفتر حاضر یعنی «یادنامه داریوش همایون» (نشر بنیاد داریوش همایون ـ برای مطالعات مشروطهخواهی) گلچینی است از آنچه در آن روزها از دلها و یادها برآمد و بر زبانها و از قلمها جاری شد، از جمله شرح کاملی است حاوی سخنان میهمانان سخنران در مراسم یادبود داریوش همایون در شهر کلن آلمان (۲۷ فوریه ۲۰۱۱) توسط «مجموعه فرهنگی ـ سیاسی تلاش».
بنیاد داریوش همایون ـ برای مطالعات مشروطهخواهی که بنای خود را بر زمین حمایت اخلاقی اعضای خانواده، به ویژه بر اجازه و به پشتگرمی هما زاهدی همسر داریوش همایون استوار کرده است، این دفتر را به نشانهی تقدیر از حضور این بانوی گرانقدر در زندگانی داریوش همایون، که بدون این حضور چنین درخشان مقدور نمیشد، به ایشان تقدیم میکند. و به ادای احترام به هما زاهدی در مقدمهی این دفتر، سخنان آغازین مراسم یادبود «تلاش» را که در برگیرندهی پیام ایشان به آن گردهمآئی و همهی گردهمآئی های دیگر نیز بود، در اینجا درج مینماید:
«داریوش همایون واژه خویشکاری به معنای گردن نهادن بر وظیفه و مسئولیت انسانی به صورت داوطلبانه در حوزهی شخصی و زندگی اجتماعی را دوباره به ما داد. او خود در زندگی اجتماعی خویش به نمونهی استثنائی کار و تلاش شبانه روزی در خدمت ایران و جامعه ایرانی بدل گردید. اما این تلاش داوطلبانه و خستگی ناپذیر وی، خاصه در سی سال زندگی تبعید و تنگیهای آن، ممکن نمی شد مگر در بلند نظری و همت اعضای خانواده و به ویژه پشتیبانی همسرش، هما زاهدی.
داریوش همایون در بارهی خویشکاری زنان نوشته است. وی، هنگامی که خویشکاری زنان را میستود، بی تردید نگاهی به همسرش داشت. همسری که با بلند همتی و گذشت، همه نیروی داریوش همایون را آزاد گذاشت تا با حیات پویا و حضور دائمی خود در حوزهی اجتماعی آن بنائی را بیآفریند، که امروز ما در برابرش سر احترام خم میکنیم. هنگامی که نزد خانم زاهدی بابت این همه بلند نظری، بلند همتی و گذشت شخصی در برابر امر اجتماعی، قدردانی کردم، با صدائی لرزان نه از غم بلکه از شیدائی گفت؛ همه از عشق به او بود، عاشقش بودم و باورش داشتم.
هما زاهدی را نه گذر عمر که درگذشت همسرش از پای انداخته و یارای حضور در چنین جمعی را، علیرغم میل درونی، از او گرفته است. او، هما زاهدی، از صمیم دل میخواست در این جمع باشد، و میان همه ایرانیانی که همسرش را گرامی داشته و میدارند.
از این رو در غیاب خود از من خواسته و به من اجازه داده است که پیامهای قلبی و سپاس صمیمانهاش را به تک تک شما برسانم.»
این دفتر ـ یادنامه داریوش همایون ـ در عین آن که ثبتنامهایست از یادها و از دلبرآمدهها، همچنین شاهدیست برآغاز «هستی دیگرگونه» روزنامهنگار ـ سیاستگر و روشنفکر برجسته میهنمان، به زبان و قلم جمعی از اهل فرهنگ، هنر، سیاست و روزنامهنگاری همروزگار او. سندی است ماندگار از یاد پایدار او از زبان انسانهائی که هر یک در جائی و به مناسبتی با داریوش همایون و بیشتر با اندیشههای وی آشنا شده بودند، دفتری که آن را با وصفی زیبا، ظریف و در فشردهترین و ژرفترین لایههای استدلالی از علت ماندگاری داریوش همایون در میان ما و در میان آیندگان، تا جائی که چشم کار میکند، به قلم آرش جودکی میگشائیم:
او که در مرگی که آزموده بود مرگ همگانی را میدید در پیِ پروبال دادن به «شایدبود»هایی همگانی رفت که همان مرگ چشمش را بر آنها گشوده بود. در این راه هوشِ همایون او را از همه پیشتر میبُرد اما این پیشروی را دستمایه فخرفروشی به دیگران نمیکرد بلکه با زبان فاخرش از آن سرمایهای همگانی میساخت.
آرش جودکی
داریوش همایون زنده از پس مرگ، در پیش مرگ،
مرگ همیشه سرزده میرسد حتی وقتی بر بالین محتضر که رو به ما هم پشت به ما دارد فرارسیدنش را انتظار میکشیم. چون هیچگاه انتظارِ آن بیگاهی که همیشه در انتظار ماست را انگار نداریم یا نمیخواهیم که داشته باشیم. بعد که در رسید میگوییم آنکه درگذشت نمرده چون یادش زنده است. این درست که مرده میرود در هستنی دیگرگونه میان ما به بودنش ادامه دهد، اما این در یاد ماندن در گرو باشیدنِ ما میماند که ماندگار نیست. یعنی او هست تا وقتی که ما باشیم و پس از رفتن ما در یادی که میگذاریم کمرنگتر میشود تا در یادِ یادگارهای متوالی دیگر برای همیشه بیرنگ شود. پس باششِ این هستیِ دیگرگونه از پس نیستی، این بودِ از پس نابود، رنگِ ماندگاری میگیرد هم از چیستی نقشی که آن باشنده بر جا گذاشته و هم از کیستی همین مایِ نقشپذیرنده. هرچه این نقش پررنگتر و آن ما گستردهتر، آن یادگار هم ماندگارتر. از همین منظرگفتن اینکه داریوش همایون از پس مرگِ نامنتظرش هم میان ما خواهد زیست، از جنس همان حرفی که همیشه میزنیم نیست. چون در زنده بودنش بخشی از هستیاش را همچون هر نویسندهای آنچنان در زبانی که ما را میسازد میمرد، که در مایی که هر بار زبان باز میکند زندگی خواهد کرد. چرا که «زبان، حیات مرگ است» (یدالله رویایی).
داریوش همایون به سنت روشنفکر ـ روزنامهنگارـ سیاستگرِ ایرانِ همروزگار تعلق داشت، سنتی که با حسن تقیزاده آغاز شد و با شخصیتهای تناوری همچون علیاکبر داور و حسن ارسنجانی گسترش یافت تا برسد به او. هرچند که نقش و کارکردی که همایونِ سیاستگر در تاریخ سیاسی ایران داشته است را نتوان با آنچه این دو از خود بجای گذاشتند سنجید و همپایه دانست ـ یکی بنیانگذار اساسیترین شالودههای کشورداری یعنی دادگستری و مالیاتبندی و دیگری معمار اصلی اصلاحات ارضی ـ اما همایون که بختش یارتر از آنان بود برای جان به در بردن از مهلکهای که خود حکومت انحصارگرایِ تنگ چشم در راه کسانی که با کوشندگیهایشان به همان حکومت اعتبار میدادند میگسترد، در حوزه اندیشه جایگاهی بس والاتر دارد. به ویژه همایونِ این سی و دو سال اخیر. به گونهای که کارنامه درخشان همایون در این دوره او را همتراز تقیزاده میگرداند. اگر در گفتمان نوگری modernité تقیزاده به چشم همایون «از همه آن گذشتگان باماتر است» (۱)، اما خود او در زمینه نظریِ نوگریِ پیش روی ما، به خاطر زبان نوتر و اندیشه ژرفترِ تنیده در همان زبانش از همه باماتر میماند.
و این ماندگاری وامدار آزمونِ مرگی است که از سر گذراند، همان که خودش « زندگی پس از مردن پیش از مرگ» (۲) مینامدش. آزمایشِ مرگ آموزگار داریوش همایون شد، او را پالود، دیدش را گسترش داد و به اندیشهاش ژرفای دیگری بخشید. خودش مینویسد که در لحظه سر به درآوردن از قرع و انبیق آن آزمون «احساس مبهمی داشتم که دوره بهتر زندگیم در پیش است و آنچه از توانگری کم دارم با آزادی بیشتر، آزادی آنچه میخواهم بگویم، جبران خواهد شد.» آنچه از آن پس کرد و نوشت گواهِ راستی این احساس است. آزادی بیشتری که با از دست دادن توانگری به کف آورد و از او که پس از مرگ زیست زنده بیداری ساخت، در آزاد اندیشیاش چهره نمود. دریافتِ همایون از آزادی و آزادگی برداشتی مدرن است که چندان پیوندی با آموزه عرفانی این فرایافتها concept ندارد. هرچند که از پدران سنت عرفان ایرانی بعنوان «مردانی که گفتار و کردارشان همیشه انسان را منقلب میکند» (۳) یاد میکند ـ اما چندان پابسته و دلبسته این سنت نبود و چه بهتر. با این حال در باززایشِ همایون چیزی هست که او را همیشه در نظر من با ابراهیم ادهم همسایه و همچهره میکند. درست است که همایون نه پادشاه بلخ بود نه «عالمی زیر فرمان داشت» (۴) و نه در جستجوی گشایش ملکوت بود، او که دغدغهای جز سربلندی ایران و بهروزی مردمانش نداشت، اما بسان ابراهیم ادهم بزرگی بگذاشته و در آزادگیی سرافراز و سرکشش فروتن بود.
چرخشی که باززایشِ همایون را در پی داشت نه فراآمدِ شتر جستنِ کسی بر بام خانهاش بود و نه بر اثرِ رباط خواندنِ سرایش از سوی خضر: «این احساس از دست دادن مردم را تا کسی از آن بالا تجربه نکرده باشد نمیتواند دریابد که چه مهابتی دارد. بسیار اندکاند کسانی که پس از چنان احساسی همان بمانند که بودهاند.» (۵) و او همانی که بود نماند. تجربهای که میرفت به بهای جانش تمام شود همچون همان آیینهیی بود که در پیش ابراهیم ادهم داشتند: «در آن آیینه نگاه کردم، منزل خود گور دیدم، و در او انیسی و غمگساری نه. و سفری دیدم دور، و راه دراز در پیش، و مرا زادی و توشهیی نه. قاضی عادل دیدم، و مرا حجّت نه.» (۶) تمام سی و چند سال آخر زندگی همایون بر سر پیمودن این راه دراز و اندوختن توشه و زادراه و گردآوردن حجّت و همراه، گذشت چرا که منزل خود، ایران را گور شدن نمییارست و جمهوری اسلامی را حکم جواز مرگِ فرهنگ ایرانی بودن نمیخواست. رویکرد اندیشه سیاسی همایون را همین نیارستن شکل داد و رهیافتِ نگرشش به تاریخ ایران را همین نخواستن.
در بازخوانی تاریخ سیاسی ایران دورِ دور نرفت تا آنچنان مهجور گشته که حکم به ناممکنی هرگونه جهش و درخششی دهد، و نزدیکِ نزدیک نیامد که فاصله لازم برای دریافت پدیده را از دست داده و رنجور گشته تا با هر چیزی بسازد و دل خوش سازد. او که در مرگی که آزموده بود مرگ همگانی را میدید در پیِ پروبال دادن به «شایدبود»هایی possibilités همگانی رفت که همان مرگ چشمش را بر آنها گشوده بود. در این راه هوشِ همایون او را از همه پیشتر میبُرد اما این پیشروی را دستمایه فخر فروشی به دیگران نمیکرد بلکه با زبان فاخرش از آن سرمایهای همگانی میساخت. از اینرو هر قضاوتی درباره همایون اگر از قضاوتی که او از همه آنچه ماست داشت مایه نگیرد، قضاوتی یکجانبه، و هر نگاهی به او اگر از شیوه نگریستنِ از بیرون او سو نگیرد، نگاهی بی سوست.
۱۳بهمن ۱۳۸۹
۱ ـ داریوش همایون، صد سال کشاکش با تجدد، هامبورگ، نشر تلاش ۱۳۸۵، ص ۱٧۱.
۲ ـ «زندگی پس از مرگ پیش از مردن» در : داریوش همایون، من و روزگارم، در گفتگو با بهمن امیر حسینی، هامبورگ، نشر تلاش ۱۳۸٧.
۳ ـ صد سال…، ص ۳۱٧.
۴ ـ فریدالدین عطار نیشابوری، تذکره االاولیاء،به تصحیح محمد استعلامی، تهران، نشر زوّار، ۱۳۶۳، ص ۱۰۲.
۵ ـ داریوش همایون، پیشباز هزاره سوم، هامبورگ، نشر تلاش، ۲۰۰۹، ص ۲۶٫ گفتاورد حاضر از جستاری است که در فوریه ۲۰۰۰ نوشته شده است، جملههایی که پس از آن میآیند روشنبینی و پیشنگری همایون را به خوبی نشان میدهند: « روانهای شکنندهتر خرد میشوند ـ چنانکه بیست و دو سالی پیش روی داد. کوردلانی نیز تا پایان تلخ میروند ـ چنانکه مافیای آخوندی آماده است برود.»
۶ ـ تذکره…، ص ۱۱۰.
سخنان شاهپور همایون
برای من داریوش یک چیزی شبیه نابغه بود. و همه میپرسیدند که چه جوری آدم میتواند نابغه بشود. در مورد او به این نتیجهها رسیدم که گرمی و نرمی مهرِ مادر و البته پدر و سختیهایی که پدرش در تربیتاش بکار میبرد.
پدر خشنی داشتیم ولی از طرفی خیلی مهربان بود و خیلی دلسوزی میکرد برای تربیت او، باید این دو را روی هم ریخته باشند تا یک همچین موجودی را ساخته باشند. اینکه هر موجودی در جهان نخست به مِهر مادری نیاز دارد و رشد گیاه در گرمخانه خیلی بهتر است. اما این رشد گیاه را باید آفتاب سوزان و برف و سرما و طوفان خیلی سخت بکنند. این موجود را قابل زیست بکنند در برابر سختیهای زندگی و آن سختیهای پدرمان به هر حال حدس میزنم که نتیجه دادند و از این موجود که در آن مهر پدر و مادری، بخصوص مادری، به کمک این سختیها توانست خودش، خودش را بسازد. و ساختناش هم اینجور بود که هی به درون میرفت و حدس میزنم که سختیهای دیگری هم آمدند پس از این مهر و محبت. تقریباً ۸ ـ۷ ساله بود که یک پایش از بیماری لمس شد. و نمیتوانست مثل بچههای دیگر برود بازی بکند و وقت داشت که به خودش بپرداز. و این پرداختن به خود او را آرامتر کرد و بدبختانه یک تصادف دیگر هم کرد که حدود ۱۸ـ۱۷ ساله بود. آن یکی پای سالماش هم ناقص شد. و مدتها در بیمارستان بود و زخمی داشت که میبایست خوب میشد و آن وقت هم هنوز پنیسیلین به ایران نیامده بود. باید منتظر میشدند که یواش یواش پوست میآمد و روی زخم را میپوشاند و چاره دیگری هم نبود. ولی هر روز میبایست با سنگهای مخصوصی این گوشتهای اضافی را میسوزاندند. هر روز زجر سوزنده را میکشید ولی یک بار صدای آه او را نشنیدم. خیلی که دردش میآمد، صورتش را به هم کشید و سوت میکشید. برای من چیزی مثل جانشین پدر و برادر بزرگ بود. خیلی میکوشیدم مثل او باشم و تقلید از او بکنم ولی دیدم نمیشود. یک خبرهایی هست که او را به اینجا کشانده.
و حالا امروزه فکر میکنم که این دردهایی که او میکشید از آن استفاده کرد و خودش را ساخت. این توانایی را داشت که مثلاً بجای اینکه برود دیسکو یا اسکی، مینشست و میاندیشید به خودش و خودش را در مرحله اول ساخت و آن گاه که توانست روی خودش تکیه بکند توانست به دیگران فراوان کمک بدهد. مانند یک چشمه لایزال.
این پاسخی بود که من برایش پیدا کردم و نمیدانم که درست است یا نه. ولی به هر حال، خوشحالم از اینکه یک چنین کسی اصولاً روی کره زمین بوده. من خیلی به او نزدیک بودم، و برای من افتخاری است که او برادرم بود. هر چند او در میان ما نیست – امروز تقریباً نخستین روزی است که اشکم میآید- با این حال خوشحالم از اینکه یک چنین کسی برادر من بود و من بخشی از سایه او را روی شانههایم حس کردم و همیشه خواستم به آنجایی برسم که نشد. و امیدوارم که اثر وجود او روی خیلی از مردم به درازمدت باقی بماند.
علیرغم اینکه میکوشیدم شبیه او بشوم ولی فعالیت سیاسیاش مرا همیشه از او دور میکرد. به این تصور بودم که او در راه دیگری میرفت و من با سیاست مخالفم و معتقدم تا خود روی خودم سیاست بکار نبردم روا نیست که سیاست را روی دیگران بکار بزنم. این بود که من کمی از او دور بودم. با اینکه دوستی بود ولی تماسمان خیلی کم بود. خیلی به ندرت در جشنها و یا برنامههای دیگر او را میدیدم و بعد از همدیگر جدا میشدیم. البته از این بابت متأسفم ولی آن اندازه هم از او برای تربیت خودم بردهام که جای تأسف اصلاً نیست. و امیداورم که در مورد شماها هم صدق بکند.
***
سخنان بابک امیرخسروی
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق!
خانمها وآقایان!
در این لحظات پر از غم که عدّهای از دوستان و یاران و علاقهمندانِ زنده یاد داریوش همایون گردهم آمدهایم، تا فقدان آن انسان فرهیخته و دوست داشتنی را گرامی بداریم؛ به همۀ شما به ویژه یاران وفادار او، عزیزان فرخندۀ مدرّس و علی کشگر، که برگذاری این مراسم نیز مرهون زحمات آنهاست، صمیمانه تسلیت میگویم. نمیدانم چرا، ولی احساس من این است که همایون همچنان در میان ما و گوشش به ماست و روح او حاکم بر این نشست است. همایون به واقع مصداق این بیتِ حافظ است که میگوید:
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق!
برای من، سخن گفتن از زنده یاد همایون، در حضور دوستان فرهیختهای که اینجا حضور دارند و آن بزرگمرد را از ۵۰ ـ۶۰ سال پیش میشناسند؛ همرزم سیاسی و همکار مطبوعاتی و فرهنگیِ او بودند، کار بسیار دشوار و حتّی نوعی جسارت است. بیگمان این عزیزان، حق مطلب را آنگونه که باید و به بهترین وجه، ادا کرده، و تصویر شایسته و درخوری از سیمای فرهنگی ـ سیاسی او، ارائه خواهند داد.
لذا، در این چند لحظهای که در اختیار من است، فکر کردم شاید مناسب آن باشد، که به چگونگی آشنائیام با همایون و به دوستیِ سالم و بیشابهای که طیّ این سالها میان ما برقرار شد؛ ولو کوتاه، اشاره کنم. زیرا درعین حال، بازتاب تحوّلی است که در نگرش و فرهنگِ طیفهایِ سیاسیِ مختلف و حتّی متعلق به جبهههای مخالف پدید آمده است؛ که حتّی در برشهائی از تاریخ معاصر؛ همچون خصم، رودررویِ هم بودند.
حدود سالهای ۱۹۸۵-۸۶ میلادی بود که اولیّن دیدار ما، صورت گرفت. آن زمان من به همراه عدّهای کثیر، از حزب تودۀ ایران جدا شده و در تلاش برای تدوین مبانی یک حزب چپ مستقل بودیم. مستقل از شورویها که تنگناهای ایدئولوژیک؛ بند ناف حزب توده را به آنها گره زده بود؛ و ریشۀ بسیاری از خطاهای بزرگ تاریخی او بود و جز بدنامی به حزب، توشهای ببار نیاورد.
همزمان، در پاریس، جلسات ماهانهای از روزنامهنگاران و اهل قلم و نویسندگانی که در سالهای ۴۰ و۵۰ شمسی، در ایران فعّال بودند، برگذار میشد؛ که من کاملاً بیخبر بودم. داریوش همایون و هوشنگ وزیری و سیروس آموزگار و احرار و ایرج پزشگ زاد، دکتراعتماد، دکترپرویزمینا و دکترمجیدی و بسیاری دیگر، نمونههای درخشان این جلسات بودند. این زنده یاد تاراجی بود که پای مرا به این جلسات، باز کرد. روزی که مرا همراه خود برد، پس از معرفیام به جمع، همچنان که دستم در دستاش بود، به سوی میزی که همایون و وزیری نشسته بودند و من از نزدیک آنها را نمیشناختم، هدایت کرد و درست در کنار دست همایون نشاند.
این سرآغاز دیدارهایِ ما بود. امّا طّی ربع قرنی که از این دیدار گذشت، همین آشنائی ساده میان دو انسانی که در ابتدا نسبت به هم بیگانه و آغشته به پیشداوریهای منفی و ناخوشایند بودند؛ به یک دوستی بیشائبه و پایدارِ سیاسی، توام با اعتماد متقابل، فراروئید. در جمع آنها من، تا مدّتی، همچون وصلۀ ناجور بودم. من تنها عنصر چپِ مارکسیسیت در این جمع بودم. کم بودند کسانی که آنها را حتّی به اسم میشناختم؛ گوئی همچنان به دو دنیای متفاوت تعلق داشتیم! دیوارهای مصنوعی میان این روشنفکران و ما، جدائی انداخته بود. این واقعیّت هم بود که در آن سالها، نشست و برخاست با وزیر اطلاعات شاه، اندیشهپرداز برجستۀ حزب رستاخیز، کسی که متّهم به نوشتن آن مقالۀ تحریکآمیز علیه خمینی، به امضای مستعارِ رشیدی مطلق بود؛ بارِ زیادی به همراه داشت و از لحاظ روانی، کار آسانی نبود. لابد او هم به من به چشم یک تودهای سابق با همۀ پیشداوریهای منفیِ آن، مینگریست؟ لذا همین کنار هم نشستنِ سادۀ ما، حادثۀ غیرمنتظره و باور نکردنی میآمد. یادم است وقتی حسین ملک، برادر ناتنیِ خلیل ملکی وارد سالن شد، تا چشماش به ما خورد، درجا خشگاش زد. و لحظاتی حیرت زده به ما مینگریست!
هنگامی که همراه با همایون، میزگردی در فرانکفورت داشتیم، بعضی از دوستان ما، از طیف چپ، که دههها بود من و خانبابا تهرانی را از نزدیک میشناختند، اعلامیّه علیه ما پخش کردند، و با ذکر نام، بد و بیراه گفتند و توهین کردند!
در جلسات پاریس، همایون گَلِ سرسبد و در جایگاهِ رهبر معنوی آن جمع و مورد احترام همۀ آن سروران و بزرگان بود. این امر نه بخاطر وزیر بودنش بود. وزیر در آن نشستها، کم نبود. این امر بخاطر دانش و فرهنگ برتر او در میان سایر سروران بود.
با گذشت زمان و درنگ در صحبتهایِ او بود که کم کم، به دانش گسترده و ژرف او از تاریخ ایران، به آزاداندیشی و آزادمنشی و خلاقیّت فکری او پی بردم. کم کم در کنار این دیدارهای ماهانه، کار به ملاقاتها و گفتگوهای خصوصی کشید. یادم است در اولین دیدار دو نفریمان؛ ماجرای مقالۀ رشیدی مطلق را با او در میان گذاشتم. زیرا حالا که او را تا حدی شناخته بودم، در شگفت بودم که چگونه چنین انسان با فرهنگ و فرهیختهای که کشف کرده بودم، دست به چنان کار تحریکآمیز زده، دروغ پرورانده و تهمت زده است؟ همایون در کمال متانت و شکیبائی که از خصوصیّاتِ او بود؛ جزئیات ماجرا را توضیح داد و بیگناهی خود را در کمال صداقت، نشان داد. گوئی بار سنگینی از دوش من برداشته شد. از آن پس، دیدارهای ما منظمتر شد. همایون نوشتهها وکتابهایِ خود را در اختیار من میگذاشت و نظرم را میخواست. او نیز با علاقه نوشتههای مرا میخواند. به ویژه به بحث در مسالۀ ملی و جایگاه اقوام در ایران، حسّاستر بود. خود این امر موجب گفتگوها و تبادل نظر میان ما و نزدیکتر شدن دیدگاههای ما بود. حتی پس از رفتن او از پاریس، هر از گاهی همدیگر را میدیدیم و به گفتگو مینشستیم. گفتگوهای تلفنی و گاه از طریق مکاتبه، ادامه داشت. چندین بار در میزگردهای که از سوی کمیتههای گوناگون ایرانیان در شهرهای مختلف تشکیل میشد، باهم بودیم. اتفاقاً اولین آن در شهر هامبورگ و به ابتکار برگزار کنندگان همین مراسم امروزی بود.
در طول این دوستی و گفتگوهای بیست و چند ساله و درنگ در نوشتههای او، آنچه از منظر من، از میانِ خصائل آن زنده یاد، ارزشمندتر جلوه کرد، میهن پرستی و ایران دوستیِ عمیق او بود. برای همایون، مصالح و منافع ملی، در راس امور قرار داشت. با تمام نفرتی که از نظام ولایت فقیه و جمهوری اسلامی داشت، آنگاه که خطرحملۀ نظامی به ایران شدت گرفت، لحظهای به خود تردید راه نداد و باجسارت قابل تحسینی، علناً اعلام کرد که اگر چنین حادثهای پیش بیاید، همچون سربازی، در کنار جمهوری اسلامی علیه بیگانگان تجاوزگر، مبارزه خواهد کرد. آنگاه که پی برد نظریّۀ فدرالیسم در چشم انداز میتواند خطری برای تمامیّت ارضی ایران باشد، بیدرنگ، در مواضع خود بازنگری کرد و با سیاست حزبِ مشروطهخواهان مرزبندی نمود. حتّی به نقد علنی مواضع و رفتارِ رضاپهلوی بر سر این مقوله پرداخت.
با جرات میتوان گفت، که ایراندوستی و آزادیخواهی، زیربنایِ فکری او و چراغ راهنمایش در فعالیّتهایِ سیاسی و در نوشتههایِ پر مغز او، به ویژه در دوران سی سالۀ اخیر است. تحوّل فکری و پختگیِ اندیشههایش در این دوران، بازتابّ پویائی و خلاقیّتِ ذهنی اوست. شاید این سالها، بهترین و خلاقانهترین دوران فعالیّتهای مطبوعاتی و فرهنگی و سیاسی او باشد؟ آنچه در رفتار و منش سیاسی او بیش از همه در من اثر گذاشت، رواداری او و احتراماش به دگراندیش بود. همایون با همۀ فضل و دانش و فرهنگ خویش، انسانی بود فروتن و دوست داشتنی، مودّب، و همواره آمادۀ شنیدن و آموختن از دیگران! بیگمان، درگذشت او انصافاً یک ضایعۀ بزرگ و جبران ناپذیر، برای جامعۀ سیاسی و فرهنگی و عالم مطبوعات درکشور ماست.
از شمار دو چشم یک تن کم
وز شمار خرد، هزاران بیش!
حضور این همه شخصیّت برجسته از جریانات چپ و دیگر طیفها و گرایشات سیاسی در این مراسم؛ و اعلامیّههای تسلیت و همدردی که به مناسبت درگذشت او صادر شد؛ نشانگر آنست که شخصیّت او فراتر از سازمان سیاسی بود که به آن تعلق داشت. بباور من، همایون فراسازمانی بود و در حقیقت، به همۀ ملت ایران و به همۀ سازمانهای سیاسی و به جامعۀ مدنی ایران در تمامیت آن، تعلق داشت. منظورم همۀ انسانها و جریانات سیاسی کشور است که برای آرمانهایِ آزادی و استقلال ایران و حاکمیّت ملت، مبارزه میکنند. همایون واقعاً بزرگتر از آن بود که در آینۀ کوچک بنماید و از خلاقیّت بیفتد.
روانش شاد و خاطرهاش ابدی باد. ۲۷. ۰۲. ۲۰۱۱
سخنان داریوش آشوری
شخصیتی فرّهمند
با سلام خدمت خانمها و آقایان
داریوش همایون از آنهایی بود که نبودشان یکباره احساسِ خلاء و کمبودِ بزرگ پدید میآورد. چنان که خانم مدرس اشاره کردند، این مجلس با گوناگونیِ شخصیتها و طیفهای اندیشه که در آن حضور دارند نشانهای از وزن و اهمیتِ حضور او در دورانِ ما، بهویژه در این سه دههیِ اخیر، بود.
همایون با انرژی پایان ناپذیرـاش در هشتاد و چند سالگی هم هنوز جوان بود و همه احساس میکنیم که جوان رفت. من چند سالی بود که او را ندیده بودم و با هم در ارتباط نبودیم، اما وقتی خبر درگذشتاش را در تلویزیون شنیدم، یکباره به من هم، گذشته از اندوه، احساسِ خلائی از نبودِ او دست داد. احساس کردم چیزی وزین رفته و جایاش خالی ست. زیرا دورادور در جریانِ کوششهایِ سیاسیِ او در این دوران بودم و نوشتههایاش را نیز با دلبستگی و کنجکاوی میخواندم.
آشنایی من با نامِ داریوش همایون از سالهای نوجوانیام بود. من دانش آموز دبیرستان البرز بودم در کلاس دهم دبیرستان، در سال ۱۳۳۴، که همایون شروع کرد به مقاله نوشتن در روزنامة اطلاعات. در هفته یکی ـ دو بار در یک ستون تفسیرِ سیاسی مینوشت. من هم از نوجوانی، به قولِ معروف، کلّهام بویِ قُرمهسبزی میداد و از دوازده سالگی، با درگرفتنِ نهضتِ ملی کردنِ نفت به رهبریِ دکتر مصدق، واردِ عرصة کوشندگیِ سیاسی شده بودم. به جنبهیِ نظریِ مسائلِ سیاسی هم از همان دوران دلبستگی داشتم و مطالعه میکردم. همایون ده سال از من سالمندتر بود. او زادهیِ ۱۳٠۷، آغازِ اوجِ دورانِ رضاشاهی بود و از آن دوران ذهنیّتِ ناسیونالیستیِ پرشور در او ریشه دوانده بود. نکتهای که چهبسا برایِ درکِ شخصیت همایون اهمیت دارد و میتوان سازهیِ شخصیتیِ مثبتی در او به شمار آورد، همین پایداری او بود در آنچه که در نوجوانی از فضای ناسیونالیسم دوران رضاشاهی گرفته و آموخته بود، و وفاداری به آن. او با اینکه در دورانهایِ بعدیِ زندگیاش نشان داد که مردی ست گشادهاندیش که با دیگرگون شدن شرایط، در پرتوِ تجربههای تازه، میتواند ذهنیّتِ خود و ارزشهایِ خود را بازسازی کند، از نظرِ اخلاقی جوهرِ پایداری در او بود که خود را در همین وفاداری نشان میدهد. به همین دلیل، روحِِ ناسیونالیسمی که با شیر در وجودِ او اندرون شده بود، در روزگارِ پُرزیرـ و ـ بالایِ عمری دراز تا پایان با او ماند. اما، هرچه پیشتر آمد این روح در او پختهتر و نرمتر و با شرایطِ زمانه و منطقِ آن سازگارتر شد. برخلاف بسیاری از همنسلاناش که بعد از دوران جنگ چرخشی ایدئولوژیک کردند و از جناح راست به جناح چپ رفتند و به حزب توده پیوستند، او همچنان در خط خود ماند، وفادار به همان آرمانخواهیِ ناسیونالیستیِ ایرانیاش.
مقالههایی که همایون در آن سالهایِ میانیِ دههیِ سی در یک ستونِ روزنامة اطلاعات مینوشت پختگی و شیوایی و منطق و دانشی در خود داشت که مرا در آن سالهای دانشآموزی به خود جلب میکرد، زیرا بر اثرِ مطالعة دائمِ کتاب و مجله، نسبت به سن ـ و ـ سالام، دانشِ سیاسیِ کافی داشتم و هم نسبت به زبان و قلم حساس و اهلِ شعر و ادبیات بودم. در نتیجه، میتوانستم وزنِ او را در عالم روزنامهنویسی بسنجم و بدانم که در فضایِ آن روزگار در میانِ روزنامهنویسان و تحلیلگرانِ سیاسی یک سر ـ و ـ گردن از دیگران بلندتر است. پدر ـام که شبها روزنامة اطلاعات را میآورد منزل، با ولعی که در من برای خواندنِ هرچیزی بود، اولین چیزی که میخواندم، مقالة همایون بود. خوب است در یادنامهای که بنا ست برای او منتشر کنند، اگر دستیاب باشد، از مقالههایِ آن دورانِ آغازِ کارِ نویسندگیاش، که نزدیک به شصت سال از آنها گذشته، نمونههایی چاپ کنند تا نشان دهد که آن روزنامهنویسِ جوان، در آن روزگارِ خامی و شلختگیِ قلم و زبان چه پخته و سنجیده مینوشت.
همایون را سیاستمدار هم خواندهاند، اما من این صفت را در خورِ او نمیدانم. تصمیمگیریهایِ سیاسیِ او تا پیش از انقلاب سنجیدگیِ کارِ نویسندگیاش را نداشت. در این زمینه، آن زمان همیشه خیلی تندرو بود. پایهگذاری حزب پان ایرانیست در سالهای اشغالِ ایران، پس از شهریورِ بیست، البته در خورِ سن ـ و ـ سالِ او و فضایِ سیاسیِ نوجوانیاش بود، اما رفتن به حزب سومکا، نزدِ منشیزاده، در فضایِ دورانِ نخستوزیریِ مصدق و گرماگرمِ ناسیونالیسمی از تبارِ لیبرال، چندان با او و شخصیّتِ ملایماش سازگار نمینماید. هرچند آن زمان هم هنوز در دورانِ جوانی بود و این ناسنجیدگی و بیهنگامیِ کُنشِ سیاسی را میشود به حسابِ جوانی و کمتجربگیاش گذاشت. این نکته را هم نمیباید از نظر دور داشت که کودکی و نوجوانیِ او در فضایِ دورانی گذشته بود که نازیسمِ آلمان در ایران بسیار هواخواه داشت و پُرنفوذ بود. باری، بر کسی با منشِ ملایم و منطقیِ او میبرازید که در دورانِ سپسین در خطِ مصدقیها باشد.
اما کُنشِ سیاسیِ او در دورانِ آخرِ رژیمِ پادشاهی، یعنی دست برداشتن از پایگاهِ اصلی و اصیلِ خود در مدیریتِ روزنامهیِ آیندگان، و پذیرفتنِ دبیر کلیِ حزبِ رستاخیز، و سپس وزیر شدناش در روزگارِ سراشیبیِ رژیم، از نوعِِ تصمیمگیریهایی نبود که یک سیاستمدارِ دوربین و وضعیتسنج میگیرد. بلکه، چنان که گفتههای او در سالهای اخیر در بارهیِ زندگانیِ شخصی و سیاسیاش نشان میدهد، تصمیمگیریهایِ یک آدمِ آرمانخواهِ رُمانتیک بود که با احساس مسئولیت وارد میدانِ عمل میشود. آنچه در بارة نقشهها و آرزوها و چشمداشتهای خود از داستانِ حزبِ رستاخیز گفته، با همه هوشمندی، نشانی از سادهدلیِ رُمانتیکی در او دارد.
باری، در آن روزگارِ نوجوانی و جوانی، با نقشی که مقالههایِ وی در ضمیرـام گذاشته بود، خواهانِ دیدارِ او بودم. و چند سالی بعد در مؤسسة فرانکلین با او از نزدیک آشنا شدم. همایون در آن مؤسسه سرپرستِ سازمان کتابهای جیبی شده بود. من هم برای کارهای ترجمه و ویراستاری به آنجا رفت و آمد داشتم. دیدار با او بسیار دلنشین بود. همان طور که شما حاضرانِ این مجلس و دیگرانی که او را از نزدیک دیدهاند، میتوانند گواهی کنند، حضور انسانیِ زیبا و بزرگمنشیِ پُرمهری داشت. مردی خوشچهره و بلندبالا، با تُنِ صدایی آرام و گیرا، زبانِ گویایِ منطقی، و شخصیتی فرّهمند (کاریزماتیک)، با درخششی در چهره و بیان، که زود دیگران را به خود جذب میکرد.
اگرچه از نظرِ دید و مشیِ سیاسی و فرهنگی در یک خط و جبهه نبودیم، میانِ ما رابطهای دوستانه همراه با احترام برقرار شد. در سالهای آخر رژیمِ گذشته جز دو بار فرصتِ دیداری با او دست نداد. زیرا مشیِ سیاسیِ او در سالهایِ آخرِ رژیم پادشاهی و داستانِ حزبِ رستاخیز هیچ خوشایندِ من نبود. اما همیشه دورادور به سلامتِ اخلاقی و حسنِ نیّتِ او باور داشتم، اگرچه سادهدلیِ خوشباورانهای هم در آن میدیدم. بعد از انقلاب که آمدیم به خارج، در پاریس دیدارهایی داشتیم.
همایون اهل فلسفه و مسائل فکری در ساحتِ نظریِ صرف نبود. حرفهیِ روزنامه نویسی را برگزیده بود و تا پایان در همان کار ماند. نمودِ شخصیت و اثرگذاریاش هم در همین میدان بود. در کل خوشبینیِ حیرتانگیزی به کل عالم مدرن و آیندة آن داشت و تمام همت و آرزویاش در جهتِ مُدرنگریِ ایران بود. به گمانام سال ۱۳۴۷یا ۴٨ بود و در مؤسسهیِ فرانکلین در اطاقاش در بارهیِ ایران سخن میگفتیم. من از سانسور و خفقان سخت ناخرسند و نسبت به آیندة کشور بدبین بودم. ولی او با همان خوشبینیِ همیشگی از درخت کهنِ سربلندی سخن میگفت که ریشههایاش تویِ لجن است و ناماش ایران است. و اینکه باید آن را از این وضع بیرون کشید. از همان دیدگاهِ ناسیونالیستیِ همیشگی نگاه مثبتی داشت به وضعیت و در این اندیشه بود که با امکاناتِ موجود، با احساسِ مسئولیتِ روشنفکرانه، چه میتوان کرد.
بزرگترین خدمتی که همایون در راستای حرفهیِ اصلیاش کرد پایهگذاریِ روزنامهیِ آیندگان بود. این نشریه، بهراستی، چنان که از همکارانِ او بارها شنیدهام، چیزی بیش از یک روزنامه بود. با شیوهیِ مدیریتِ همایون، به گفتهیِ مسعود بهنود، که از همکارانِ وی بود، آیندگان به یک مکتبِ روزنامهنگاری برایِ پرورشِ نسلی از روزنامهنگاران جوانِ بدل شد؛ جوانانی که بسیاریشان چهبسا نه از سرِ شوق به این حرفه، بلکه از سرِ نیاز به داشتنِ کار گذارشان به آنجا افتاده بود. اما دمِ گرم همایون و آزادمنشی و رواداریِ او در کار ایشان را نیز به آن حرفه دلبسته و در آن حرفهای کرد. در آن فضای خفقانِ سیاسی و سانسورِ سخت در دههیِ ۴٠ تا نیمههای دهة ۵٠ روزنامهنویسی در چنگالِ سانسورِ رسمیِ دولتی بود و فضایِ آن از نظرِ مادّی و اخلاقی سخت آلوده. اما همایون با منش و بینشِ ویژهیِ خود به نسلی از روزنامهنویسانِ جوان در فضای بهنسبت سالمی با احساس مسئولیتِ حرفهای میدان رشد داد، که گوهرِ خود را در فضای روزنامهنویسیِ پس از انقلاب نشان دادند.
با بسته شدنِ آیندگان، به فرمانِ رهبرِ انقلاب، این گروه در فضای مطبوعاتی پس از انقلاب پخش شدند و برخی از ایشان در آن نقشِ نمایانی یافتند. گمان میکنم که اثرِ رابطه با همایون و ادب و بزرگمنشی و رواداری او را در رفتارِ کسانی که از «مکتبِ آیندگان» بیرون آمدند بتوان دید، اگرچه بخش عمدة ایشان در آن دوران، بنا به جوِّ زمانه، گرایشهای چپِ تندرو داشتند و در پایانِ کار، در دورانِ انقلاب، دشمنانِ او شدند. از نخستین مجلههای سنگین و رنگینی که بعد از انقلاب منتشر شد، مجلة حمل و نقل بود که همین پروردگانِ آیندگان پایهگذاری کردند. و گویا هنوز هم منتشر میشود. حمل و نقل، تا آنجا که من سالها پیش دیدم، در سطح یک مجلة درجهیِ یک فرنگی بود که در قالبِ یک مجلهیِ بهظاهر ویژهکار (تخصصی) بسیاری حرفها را در بسیاری زمینهها با زبانِ سنجیده و قلمِ ورزیده درج میکرد (و شاید هنوز هم میکند). چند سال بعد آقای عمیدی نائینی، از پروردگانِ همان مکتب، به یاری کسانی دیگر از میانِ همکارانِ آیندگان، مجلهیِ هفتگیِ پیام امروز را منتشر کرد که یک سالی بعد با یورشِ سانسور بسته شد. این مجله، به نظرِ من، از نظر هوشمندیِ روزنامهنویسانه در درجِِ «مطالبِ حسّاس»، باریکبینیِ تحلیلی با زبانِ زیرکانه، و نیز اخلاقِ حرفهای از درخشانترین نمونههایِ تاریخِ مطبوعاتِ ایران است.
افزون بر هنرِ همایون در کارِ نویسندگی، آنچه در فضایِ آلودهیِ مطبوعاتیِ ایران به او و روزنامهاش چهرهای خاص میبخشید، اخلاقِ حرفهایِ روزنامهنویسی بود، که همایون به کمال داشت و در پروردگانِ مکتبِ آیندگان هم دمید. پروردگانِ آن مکتب با کار ـ و ـ کوششی که در فضای مطبوعاتیِ پس از انقلاب کردند، در پرورشِ نسل بعدی روزنامهنویسها در دهة هفتاد، در دورانِ خاتمی ــ که دوران بسیار درخشانی در تاریخِ ژورنالیسم در ایران است ــ هم سهم داشتند. از بابتِ برپاییِ نهادِ روزنامة آیندگان و تأثیرِ پرورشیِ آن در بالا بردنِ سطح روزنامهنویسی در ایران، برای همایون باید ارجی جداگانه شناخت.
همایون در جایگاهِ روزنامهنگارِ سیاسی نویسندهای با ذوق و دارایِ سبک بود. افزون بر بینشِ سیاسی، پیراستگی زبان و شیواییِ قلم از امتیازاتِ نویسندگیِ او بود. در کارِ گشایشِ زبانِ فارسی به روی مفاهیمِ جدیدِ سیاسی و اجتماعی و غنی کردنِ زبان نیز کوشا بود و به دقتِ مفهومها و تِرمشناسیِ سیاسی پایبند. در کارِ واژهسازی در این زمینه نیز ذوقآزمایی میکرد و از راهِ کاربردِ واژههایِ تازه در نوشتههایِ خود پیشنهادهایِ فراوانی در این زمینه هم کرده است. در قلمروِ روزنامه نویسی گمان نمیکنم کسی به اندازة وی در کارِ پالایش و پیشبردِ زبان باریکبینی و یاوری کرده باشد.
از همین جهت در نشستهایِ «کمیسیونِ علومِ اجتماعی» در فرهنگستانِ زبانِ فارسی، در پیش از انقلاب، شرکت میکرد ــ که من نیز در آن شرکت داشتم ــ و واژههایِ نوساختهای را که در بحثهایِ آن کمیسیون پیشنهاد میشد یادداشت میکرد و برخی را در روزنامهیِ آیندگان به کار میبرد. به یاد دارم که روزی بحث در بارهیِ برابریابی برایِ واژهیِ «رفراندوم» در گرفت، که آنزمان آن را «مراجعه به آراءِ عمومی» ترجمه میکردند. من «همه پرسی» را پیشنهاد کردم. شرکتکنندگانِ جلسه پسندیدند و تصویب شد. همایون یادداشت کرد. فردا صبح، یا چند روزی پس از آن، «همهپرسی» در یکی از تیترهایِ آیندگان جای گرفت و بهزودی رواج یافت.
مردی گردنفراز و بزرگمنش بود و از تنگنظری و رشکورزی و خودپسندیِ مردمِ کوچک نشانی در او نبود. در سی سالِ اخیر هم دیدیم که شکستِ بزرگِ سیاسی و از دست رفتنِ همهچیز نه تنها او را خموده و کینتوز نکرد که بزرگمنشی و گشادهاندیشیاش سببِ شکوفاییِ بیشتر شخصیت و قلماش شد. و این منش را بهویژه در شیوهیِ برخوردِ او با جنبشِ سبز دیدیم.
یادـاش گرامی باد.
رضا مقصدی
هـ. مثلِ همایون
“بزرگ بود
و از اهالی امروز بود
و با تمامِ افقهای باز، نسبت داشت“
سهراب سپهری
یک روز، خسرو گلسرخی از در درآمد وُ گفت: همة رشتههای تلخی که از داریوش همایون در ذهنم بود در دیداری که با او داشتم به یکباره، پنبه شد.
پس از آن دانستیم: برای خوب دیدنِ روزنامة آیندگان
“چشمها را باید شست
جورِ دیگر باید دید“
به ویژه، زمانی که آیندگان، یک ضمیمة فرهنگی به همراه داشت که بصیرتِ بسیار همایون و نگاهِ نافذانة احمد میرعلایی، برآن میتابید و میخواست نسلی را با ظرفیتهای شکوفای ادبیات معاصر، پیوند دهد. که داد.
نوزده سال پیش در خانهیی در همین حوالی (در کُلن) چشمم به نوشتهیی از همایون افتاد که در اواخر آن میگفت: اگر بنا باشد در جنبش چپ ایران، تحولی راه یابد بیش از هر جریانِ دیگر، در سازمان فدائیان خلق است.
پس از این بود که نوشتههایش را در هر جا که میدیدم چون شیری تازه، مینوشیدم و به دوستانِ پیرامون، همواره میگفتم: میتوان اینجا وُ آنجا با پارهای از حرفهایش مخالف بود ولی نمیتوان به آسانی از نوشتههایش گذشت. اما
“برای گذشتن از این رود
رنگین کمانی باید بود“
بیشک، گذشتن از این رود برای همه، آسان نبود. چون میبایست همة آن بدآموزیهای دیروزین را کنار گذاشت و حافظة سیاسی را از نفرتها وُ نفرینها دور نگاه داشت و آن را به آفرینهای آموزنده، نزدیک کرد تا مهمانِ مهربانِ رودی بود که سودای دریا را در سر داشت.
نخستین بار، استاد را در خانهئی باز در همین حوالی، دیدم. با دسته گلی در دستم که عطر خاطرههای خوب را با خود داشت. زیبا بود وُ آراسته. با بالائی بلند. به بلندیِ آرزوهای برنیامدة ما. او از جوانیهای شورانگیزش میگفت. من، از جوانیهای برباد رفتهام. او از جادههای روشن پس از مشروطه میآمد. من، از کوچههای تاریکِ سیاهکل. در دستِ او چراغی از مستشارالدوله بود که راه، میگشود. در دستِ من، آتشزنهیی از حیدرخان عمواوغلی بود که بوی باروت میداد. مدتها از ری وُ روُم وُ بغداد سخن گفتیم. در پایان گفتم:
“ما را سری ست با تو که گر خلقِ روزگار
دشمن شوند وُ سر برود هم برآن سریم”
در این سالها این از بختیاریِ ما بود که عزیزانِ ارجمند: فرخنده مدرس و علی کشگر با انتشار مجلة مفید وُ متین «تلاش» و با تلاشی جانانه، در نشر اندیشههای سربلندِ این فرزانة فروتن برخاستهاند و سندی سرفراز، در دفاع از ارزشهای ماندگار برای آیندگان، به یادگار گذاشتهاند.
این اگر سعادت نیست، پس چیست؟
ساعت، سة نیمه، شب است. صدای رادیو «صدای ایران»، از آمریکا آرام شنیده میشود. اما حواسم به حرفهایش نیست.
به غم نشسته وٍ دلخسته، خاطرات فرارِ همایون را از مهلکة مرگ، میخوانم. در کتابِ «من وُ روزگارم». لحظههای جانفرسایی را با او نفس میکشم. تا آنجا که او را میبینم: در کوههای ترکیه، بر پشت اسبی رهوار، نشسته است وُ میخواهد از صخرهیی بلند وُ شیبدار، به سمتِ درهیی عمیق فرود آید.
در اینجا ـ در بیانِ این لحظه ـ تمام هوشمندیهایِ هنرمندانهاش به کار میافتد. تا جایی که لرزشِ عضلات دست وُ پای اسب را غمگنانه، میبینم. و میبینم آن اسبِ آزموده را که با چه احتیاط غریزیِ جانانهیی، مسافتِ ترسناکِ صخره را آهسته وُ پیوسته پشت سر مینهد و به سوی درهیی هولناک چشم دوخته است. نفس در سینهام سنگینی میکند. هراسی غریب در من است تا مبادا اسب وُ سوارِ سالارش به اعماق دره سقوط کنند. که ناگهان، به آرامی موسیقیِ عزا از رادیو صدای ایران، شنیده میشود و لحظهیی چند، خبر سوگوار، چون زهری مرگبار، در گوشم فرو میریزد.
برمیخیزم. از جائی که نشستهام برمیخیزم. به پشتِ پنجره میروم. پردة زردِ غمگینش را پس میزنم. شب، هنوز سرگرم سرایشِ شعرِ سیاهِ خویش است. سیگار را که میگیرانم اشک، امانم نمیدهد. به همصدایی با عارف قزوینی، به زمزمه با خود میخوانم:
هرگز نمیرد آن پدری کو تو! پرورید
وان مادری که چون تو! پسر زاد، زنده باد
***
رضا مقصدی
در روزگارِ خار، گلی پرورید و رفت
آواز را برای تو میخواند
وقتی که در گلوی تو دیوارها نشست.
پرواز را برای تو میخواست
وقتی پرندهگانِ صمیمی
در پشتِ خاطراتِ مه آلود، گم شدند.
رو، سویِ روشناییِ یکدست، میشتافت
آنجا که شب، قصیدة تاریکِ درد بود.
در پایِ خاکهای تَرَک خورده
دستی به رویِ ساقة افسرده میکشید
تا نسلِ آب وُ آینه وُ آهِ تازه را
مهمانِ شادمانِ درختانِ ترَ، کُنَد.
با ما ـ به وای وای ـ سرودی سیاه خواند
وقتی کلیدِ خانة ما در شبی بلند
با کوچههای خاطره، گم گشت.
پاییز را زشاخه فرو میریخت
آنجا که لحظههای شکوفندة درخت
تصویری از زلالیِ این جانِ سبز بود.
سر را به روی شانة خورشید میگذاشت
تا از میانِ زمزمة نور بگذرد.
انگور را به خاطرِ انگور میستود
وقتی پیاله، دورِ دگر داشت.
*
اینک شکسته در پیِ او راه میرویم
با گامهایِ خستة تابوت.
یک شاخه گل، نثارِ دلش باد و عشق او
کاینگونه بیبهار
در روزگارِ خار، گلی پرورید و رفت.
چندان نماند تا که ببیند ترانهاش
در سرزمینِ باد، چه سروی به جا نهاد.
در یک شبی که راه به دنبالِ ماه بود
خاموش و رنجبار
چون سایه سار، از سرِ ما پا کشید و رفت.
سخنان حسن شریعتمداری
اولین باری که داریوش همایون را دیدم، در مسند یک وزیر بود. در وزارت جهانگردی در آستانه انقلاب. ۲۰ سال با هم فاصله سنی داشتیم ولی جوان بود؛ جسور و بیپروا و در عین حال مهربان و مؤدب. او آنسوی میز بود و من اینسوی میز. من از نامه رشیدی مطلق میگفتم و هنوز در مسندی بود که نمیتوانست بگوید من ننوشتم. سالها بعد، پس از انقلاب، در سال ۱۹۸۴ در پاریس همدیگر را دیدیم. دو دیوار قطور که در ظاهر غیرقابل عبور مینمود یکی ۲۸ مرداد و دیگری انقلاب، بین ما فاصله انداخته بود. ولی از همان ابتدا معلوم بود که این فاصله، فاصله ناپیمودنی نیست. تصمیم گرفتیم در لوموند اعلامیه مشترک علیه نقض حقوق بشر بدهیم. عده زیادی آنرا امضا کردند و عدهای زیادی از حزب جمهوری خواهان ملی ما را ترک کردند و عده زیادی از دوستان او هم به او ناسزا گفتند ولی دریچه این دیالوگ گشوده شد.
دوستی را با او ادامه دادیم. انسانی دیدم فرهیخته. آنچه برای من آموختنی بود این بود که این انسان حاضر است به خود باز گردد و از خودیها انتقاد کند. چیزی که در ایران امری سهل و ممتنع است و هنوز هم چنین است. نظر بلند او؛ نظر صائب او؛ اندیشه توانای او، سخن منسجم و زیبای او اثری داشت که جاذب بود. هر چند در بسیاری از چیزها اختلافات ما باقی ماند. ولی کیست که بتواند همه اختلافات را رفع کند؟ اگر رفع کرد، معلوم است که به هیچ اصولی در زندگی پای برجا نبوده است. هیچکدام از این اختلافات باعث نشد که همدیگر را خوب درک نکنیم. از سال ۹۲ در کمیسیونها و نشستهایی که خانم فرخنده مدرس و آقای کشگر که در آن همتی والا داشتند نشستیم و اپوزیسیون آن موقع همه در این جلسات شرکت داشتند و آقای امیرخسروی و آقای بهزاد کریمی و دیگر دوستان چپ همه میآمدند و فضایی فراهم شد که آثار آنرا امروز میبینیم. فضایی که جامعه مدنی را بوجود آورد بتدریج که مسالمت و گفتگو جای دود باروت و صدای تفنگ دوران چریکی در ایران را گرفت. و همه بر آن شدند که میتوان علیرغم دیوارهای نفرت و کینه و خشونت با هم به گفتگو بنشینند و آیندهای مسالمتآمیز را بسازند.
داریوش همایون سخت بر این باور بود. قیمت آنرا هم پرداخت. در جمع خود عده زیادی را توانست در تشکیلاتی منسجم گرد هم بیاورد ولی عدة زیادی هم او را ترک کردند.
اثری از خود بجای گذاشت که این اثر بسیار پر ارزش و گرانبهاست. آن اثر این است که علیرغم دیدهای مختلف؛ علیرغم باورهای گوناگون میتوان نشست و مشترکاتی را بدست آورد که با آن ایران عزیز را ساخت. او سخت بر این گمان بود و بر سر این راه ایستاد. چند ماه پیش در سوئد با او بودم و در مصاحبههای مختلف تلویزیونی هم با هم بودیم. او همواره از ساختن ایران؛ آیندهای مثبت و روشن؛ فضای دیالوگ و دوستی صحبت میکرد. او علیرغم اینکه میگفت من با نظام جمهوری اسلامی یک تضاد وجودی دارم، از موسوی و جنبش سبز دفاع میکرد. او میگفت این تنها راه عاقلانهای است که مملکت میتواند از این مسیر به دمکراسی برسد. حتی در این راه چنان افراط میکرد که انتقادات مرا از موسوی بر نمیتابید. علیرغم همه این اختلافات روانش شاد باد. یاد او را گرامی میداریم و او همچنان در بین ماست. هر چند که امروز دار فانی را وداع گفته است.
سخنان بهزاد کریمی
انسان دگرگونیها و انسان تناقضات!
درگذشت داریوش همایون همانند زندگی سیاسیاش، بازتابی بلند داشت.
از دسترفت او، تاسف و تحسر بسیاری را برانگیخت و مرا هم جزو همین بسیار. ازمیان برخاستن این برجسته مرد اندیشه سیاسی کشور، اندوه انبوههای اهل فرهنگ سیاسی ایران را در پی داشته است؛ فارغ ازهر باوری که دارند و جدا ازهر سمت و سوی سیاسیایی که برگزیدهاند. هر آنکس که در آرزوی ارتقاء سطح فکری فضای سیاسی جامعه ایران باشد و در راه افزایش ظرفیت فرهنگی کشور بکوشد، مسلماً نمیتواند از کنار این مرگ که البته سرنوشت ناگزیر هر انسانی است به سادگی بگذرد و از آن غمگین نشود. مرگ همایون، ضایعه بود. من، این ضایعه را به جامعه فرهیختگان سیاست در ایران و دوستداران او تسلیت میگویم و این تسلیت را، مقدم برهمه، تقدیم همسر و همه بستگان و یاران نزدیک آن زنده یاد میکنم.
***
دو سال و نیم پیش و در همین شهر، به مناسبت بزرگداشت هشتادمین زاد روز داریوش همایون و به ابتکار همین برگزار کنندگان گرامیداشت امروز، مراسمی برپا بود. من نیز افتخار دعوت به این مراسم را داشتم و در کادر چند سخنران آن. به دوستان گرامی برگزار کننده، قول شرکت را داده بودم و البته با این اطلاع از قبل چه به خود آنان و چه از طریق آنان به آقای همایون، که در جریان صحبتهای من حضار شرکت کننده این مراسم شنونده نقد سیاسی خواهند بود و نه صرفاً ستایش! و نقد البته به معنای نقد عمل و نه نفی شخص؛ پس، نقدی طبعاً بر بستر ابراز احترام و ارزشگذاری به شخصیت. خانم مدرس و آقای کشگردرخواست مرا با گشاده رویی پذیرفتند و از آنان شنیدم که زنده یاد همایون نیز از رویکردی چنین، بسیار استقبال کرده است. اما هر چه که به مراسم نزدیک میشدیم، پرسشی قابل درنگ مرا در خود میپیچاند و در جانم این تردید بیشتر ریشه میگرفت که چه لزومی دارد و چگونه میتوان در بزرگداشت روز تولد یک شخص، در برابر او ایستاد و به انتقاد از او سخن گفت؟! سه هفتهای مانده به مراسم، تردید را به تصمیم بدل کردم و اعلام داشتم که از شرکت در مراسم معذورم! شماره تلفن آقای همایون را از دوستان گرفتم و ضمن تبریک سالگرد تولد و آرزوی عمری دراز برای ایشان، از عدم حضورم پوزش خواستم و به صراحت گفتم که به کدام دلیل میهمان ناطق این مراسم نمیتوانم باشم و چرا نمیخواهم میهمان ساکت آن بمانم. احساس کردم که آقای همایون از نحوه برخورد صریح من که عاری از هرگونه تمارض و یا نشانهای از بهانه گیریهای مخصوص ما شرقیها و معمول سیاست بازیهای سنتی ایرانی است، خوشش آمده و این حس در من البته زمانی به یقین بدل شد که از فحوای سخنرانی او در مراسم خبر دار شدم. من از او، هم در پشت گوشی تلفن و هم در سخنرانیاش، بزرگی دیدم و آنرا همیشه بزرگ خواهم داشت. و اما امروز، و در بزرگداشت خاطره و زندگی سیاسی این مرد نامدار، من باز در همان چارچوبی صحبت خواهم کرد که آنروز میخواستم بکنم، حتی اگر حرفهایم ناهمخوان با احساسات برخی از دوستان بیفتد. زیرا درنگاه من، بهترین بزرگداشت یک اندیشمند سیاسی از میانرفته، همانا نقد میراث سیاسی اوست، هرگاه که بخواهیم چشم بر آینده بدوزیم و هرگاه که ستاینده زندگی باشیم و نه پرستنده مرده. همان رفتاری که، به باور من، خود داریوش همایون سی سال پربار آخر حیاتش را با آن طی کرد.
****
در جایی خواندم که گفته شده بود آقای همایون همیشه بدبیاری میآورد، یعنی آنی بر سر او میآمد که خود نمیخواست و بر او تحمیل میشد! این، برداشتی است گمراه کننده که چشم را از دیدن حقیقت باز میدارد و جلو خردورزی نقاد و نقد خردمندانه را میگیرد و نیز نوعی جفاست در حق ایشان، ولو که نیت خیر پشت آن نهفته باشد. به نظر من درست برعکس است؛ داریوش همایون، انسانی بود خود ساخته باعملکردهایی خود خواسته! او، محصول انتخابهای خویش بود و رقم زننده سرنوشت سیاسی خود؛ همانگونه که کمابیش همه ما هستیم. او ترکیبی از پیشرفتهترین اندیشهها بود با پارهای از گرایشهای به ارث رسیده از دیروز خویش، درهم رفتنهایی از پیشبردهای جسورانه در اندیشه ورزی سیاسی و ایستادن بر سر برخی مواضع اساساً غلط و یا دستکم دیروزین که زمان آنها از دیروقت سرآمده بود! داریوش همایون به باور من مرد بزرگ تناقضها بود، اما پیوسته در راستای حل واقعبینانه آنان و به سود آینده! و این، چکیده حرف من است در باره ایشان. آری! او بزرگترین خوش بیاریها را داشت که هم آنچه را که میاندیشید به عمل بدل کند و خود کردهاش را در انبان تجربه سیاسی این سرزمین واریز کند و هم به ویژه با جستن از دامگه حکومت دینیایی که تشنه خون او بود، زنده بماند تا که مهر و نشان بزرگ خود را بر اندیشه سیاسی در ایران بکوبد.
داریوش همایون، آزادیخواه بود ولی از همان ابتدا تا به آخر، در کادر تمامیت ایران و با قطب نمای سیاسی تماماً ایران و ایران تام و تمام! او همیشه انسانی وطن شیفته بود؛ عظمت ایران را میخواست ازهمان جوانی تا کهنسالگی و تا آن لحظه که برفت. در شباب زندگی، از میان انواع رویکردهای متشکل ایرانخواه فعال در صحنه، سراغ اندیشه و عمل «سومکا» میرود و قلمزن و جنگنده آن میشود! سومکایی که، عظمت طلبی نوستالوژیک را نمایندگی میکرد و انرژی سازنده اعضای خود را در راستای نژاد پرستی تخریبی آریایی و درافتادن با آزادی نظر سمت میداد و در درجه نخست، علیه چپ. او چون ایران پرست بود، شاه پرست شد؛ و چون «داریوش» باستان را میجست به اعلیحضرت «همایونی» میرسید! در سربزنگاه گزینش تاریخی بین محمد مصدق و محمدرضا شاه، این مرد تناقض، ترجیح شاه قدرت پرست بیگانه پیوند بر نماینده لیبرالیسم ایرانی ایران دوست را به نمایش گذاشت!
در پی کودتای ۱۳۳۲، همایون وقتی امکان یافت تا از طریق تحصیل و تحقیق، استعداد در اندیشمندی و نیز خلاقیت ورزی در ذهن خویش را بر گستره فکری لیبرالیستی پرورش دهد، میدان آزمون یافتههای فکریاش را نه در تمرکز تلاش برای ایجاد نهاد مستقل لیبرالیستی، که در ورود و عروج به بوروکراسی دیکتاتوری جست. تناقض در او تا آنجا عمل کرد که در دعوای بین شاه و امینی نیز، خدمت به پادشاه را اولی دانست و با این انتخاب دهه چهلی خود، در سراشیب تمکین به الزامات قدرت فردی شاهنشاهی شتاب بیشتر پیشه کرد. او که معنی نظری «توسعه» را خوب میفهمید در عمل ولی، بر «تجدد آمرانه» به عنوان راه توسعه ایران اصرار ورزید. او میدانست که مدرنیته با مدرنیزاسیون یکی نیست، اما در «آیندگان» خود، آنها را یک چیز ترویج کرد. او توانمندی بالای خود در روزنامه نگاری مبتنی بر تولید اندیشه را فقط وقف نوسازی در شکل بیان خبر و مقاله نمود و البته در یک داوری منصفانه، نیز آموزش ژورنالیسم مدرن به گروهی از همکاران جوان خویش، و نه بیش. او در «آیندگان»، به برخی نوآوریها در مقابل «اطلاعات» و «کیهان» دلخوش ماند، به نوسازیهای کم اثر در ژورنالیسم محبوس بسنده کرد و رویکرد خود محصوری و خود سانسوریاش در عرصه فکر را شکل نوشتاری داد.
همایون، نیمه نخست دهه پنجاه ـ آن سالهای سلطان بازی شاه ـ را، در تکریم قدرت بیکران فردی با شیوه سنگ تمام گذراند و اینهمه را هم زیرخودفریبی امید به تغییر در رفتار قدرت استبدادی؛ بیتوجه به اینکه این قدرت است که او را هر چه بیشتر در سمت خواستهای خود تغییر میدهد! او که نیاز حیاتی لیبرالیسم سیاسی را در عمق تئوریکش میشناخت، تک حزب «رستاخیز» را رستاخیزی برای ایران تبلیغ کرد و سرانجام در آستانه فروپاشی و پایان کار رژیم، به تخت وزارتی رسید که قد و قواره آن بسیار کوتاهتر از ظرفیتهای والای فکری او بود؛ و او به تعمد نخواست که این تناقض را بپذیرد! او این تناقضهای بزرگ را میدید ولی با تن دادن به نوعی از دوگانگی خود خواسته، هرچه بیشتر از لیبرالیسم نهفته در فکر خویش دور میشد! او، به اعمال خود آگاهی داشت. پس، حق است که بگوییم هیچ بدبیاری ایی در کار نبوده است!
***
اما انقلاب بهمن که دستگاه شاه را روفت و برد، همایون را نیز از درون منقلب کرد. آنگونه که، همه ما را دیر یا زود به بیداری نشاند. او بحران انقلابی در جامعه را نهادینه خود نمود و به اندیشیدن آزاد در سطح تاریخی رو آورد. خلاقیتهای نظری و سیاسی او که در موقعیت پوزیسیون میسوخت و مجال بروز نمییافت، اینک در مختصات اپوزیسیون رو به شکوفیدن گذاشته بود. انقلاب، خواست او نبود. او نه هرگز با آن کنار آمد و نه هیچگاه از فاجعه نامیدن آن باز ایستاد. اما خود بهتر از هرکس میدانست که پرواز بلند اندیشههایش را سخت مدیون انقلاب است! تصادفی نبود که او آنهمه بر تبدیل انقلاب برای خود و همه جریانهای روشنگری و روشنفکری کشور به یک فرصت تاریخی اصرار میورزید! او بسیار زود دریافت که نقد انقلاب بهمن در گرو نقد جامعه ایران و مقدم بر همه بازبینی در عرصه اندیشه سیاسی ایران و نقد همه نخبگان فکری آن در هر خانواده کلان سیاسی کشور است؛ نقدی از موضع امید، آینده نگری و آینده سازی. او، از ویرانگری و سراپا نفی، دور بود.
آن ماههای بسیار سخت اختفاء و نظاره ژرف اندیشانه بر وقایعی که پیش چشمان همایون رخ مینمود، فرصت گرانبهای تعمق تاریخی را در اختیار او قرار داد تا که بتواند در تاریخ فکری و فکر تاریخی برای آینده ایران سهم شایسته بگیرد. همایونی که، هم ظرفیت نقد و تحلیل روندهای کلان را داشت و هم جدیت و صداقتش را. او پی برده بود که دیکتاتوری شاه، روند روشنگری و روشنفکری را نه فقط در میان منتقدان چپ، ملی و مذهبی خود قطع و سرکوب کرد، که در طیف سلطنت نیز آنرا مسخ و سترون نمود. او فهمیده بود که دیکتاتوری در خشکاندن خلاقیتهای فکری مرزی نمیشناسد و از غیرخودیها شروع میکند و به خودیترین خودیها نیز میرسد! و داریوش همایون رسالت خود را در آن دید که آزاد اندیشی را در طیف رویالیستهای ایران احیاء و دقیقتر، ایجاد کند و در ادامه به آنجا برسد که شرکت کننده فعال و اثرگذار امر نوزایی در پهنای جامعه و میان همه طیفهای سیاسی کشور باشد. او هر چه جلوتر آمد دامنه مخاطبان خود را گستردهتر یافت و به یکی از قلمزنان نخبه و خبره سیاست در عرصه ملی بدل شد.
اما در انجام این رسالت نیز بر بستر تناقضات راه رفت؛ اگرچه این بار، تناقضاتی راهگشا در گشودن رازها! درحالیکه جامعه رای به جمهوریت داده بود و آنهم از پی یک خیزش همگانی علیه سلطنت پهلوی، او شاه و پادشاهی را در فکر و گفتارش حفظ کرد و بر آن اصرار ورزید ولی با رویکردی مضموناً نوین! با برگشتی کارساز به اساس مشروطیت، تا که با پرورش فکر و جوهر آن، آن اندازه پیش بیاید که به مشروطه امروزین برسد و بگوید: مهم، محتوی دمکراسی است و شکل نظام میتواند جمهوری هم باشد، هر چند که آرزوی شخصی وی پادشاهی است. او از ستایش «ابر مردی رضا شاه» هیچوقت دست برنداشت که نشانه نوعی از اتاتیسم و قدرت گرایی بود در ته ذهن او، اما آخرین ابر مرد برای وی شهروند دمکرات ایرانی بود و نه هیچ قهرمان و ناجی. اینجا دیگر سخن از پیشرفت بزرگ داریوش همایون است درعین رسوباتی از تعلقات دیرینه در جان او! برگشت او به روح مشروطیت ابداً از روی استیصال یا فرصتطلبی سیاسی نبود؛ آنگونه که پیش برخی از شاهپرستان گرفتار وسوسه بازگشت بساط سابق در پی آن شکست بزرگ مد شده بود. رجوع او به اندیشه مشروطیت از روی بازاندیشی بود در علل سقوط جامعه به گرداب حاکمیت دین و استبداد. داریوش همایون با خروج از کشور ابداً وارد بند و بستهای بیفرجام سیاسی میان طیف سلطنت نشد، در دام ساز و کارهای سیاسی رویالیستها نیفتاد و چشم بر قدرتهای بزرگ یا منطقهای دشمن قدرت دینی حاکم ندوخت، در حالیکه شرایط تبدیل شدن به یکی از رهبرانی از ایندست را داشت و میان لابیهای قدرت، آدمی کم شهره نبود! تلاش بیاندازه پر گزاف وی در ایجاد و قوام و دوام حزب مشروطه، بسیار بیشتر از آنکه متوجه ایجاد یک حزب سیاسی صرف در میان اپوزیسیون باشد، متوجه وارد کردن امر تحزب به عنوان پایهایی برای لیبرالیسم و دمکراسی در کشور میان آن مجموعه سیاسی از جریانات کلان سیاسی در ایران بود که به رابطه ریاست و فرمانبری عادت داشتند و مسخ شده خوی و رفتار قبیلهای بودند. او میدانست که تنها با حزبیت قدرتمند و نهادینه شده در جامعه و میان همه شاخههای سیاسی کشور است که میتوان مانع برگشت سلطانیسم شد. مشروطیت برای او خصوصیت دکانی دو نبش را نداشت، بلکه عرصه زندگی سیاسی ملی بود که مدعی خود، بگونهای اخلاقمند نمونه پایبندی و تعهد در برابر الزامات اصولی آن شد. او ایده سترگ سپهر سازی در سیاست ایران و افق گشایی فرهنگی نوین در کشور را برگزید و هرچه هم پیشتر آمد بهمان اندازه، سلطنت و پادشاهی را فرع لیبرالیسم قرار داد. او، به جستجوی نواندیشی و نو اندیشان در دیگر شاخههای سیاسی کشور اعم از ملیون، چپ، دین خواهان و نیروهای منطقهایی میپرداخت، فقط و فقط هم برای تقویت کنسرت نوزایی فکر و سیاست در ایران و نه امتیاز دهیها و امتیاز گیریهای گذرا برای سرهم بندی کردن ائتلافهای سیاسی غیر قابل اعتماد. ائتلافهایی برای رجعت به قدرت، که خود میدانست چه اندازه سادهلوحانه است. او چراغ بدست در جستجوی فردا بود. او دنبال همانندهای خود در میان دیگر نحلههای سیاسی میگشت برای تحول بزرگ، برای ایران فردا و فردای ایران، و هم از اینرو اعتماد برانگیز برای دیگران.
او که فریادهای شهروندی را در آن طغیان طوفانی بپا خاسته در سال ۵۷ تشخیص داده بود و دیدیم که بستر تحولات فکری آتی خود را هم بر اساس فریادهای آینده برای آزادی و دمکراسی استوار کرد، ولی در برخورد با روند انقلاب، باز بر این پای میفشرد که اگر بموقع اراده عمل و قاطعیت ایستادگی از سوی فرماندهی سرکوب در برابر شورش تجلی مییافت، میشد که مانع از فروپاشی سیستم گردید! آری، تناقضهایی از ایندست که زاییده علقههای گذشته وی و محصول تاثرات محیط زندگی او بود هیچگاه او را رها نکردند، اما هرگز هم نتوانستند او را در چارچوب گذشته به میخ بکشند. روح سرکش او در سمتگیری به سوی نظامی دمکراتیک و متکی بر شهروند آزاد، پیشبرنده بیوقفه او بود. و هر چه که جلوتر میآمدیم، تناقضهایش کندتر میشد و هر چه بیشتر هم تحلیل میرفت به سود واقعیتهای تاریخی.
اگر از دید پیشین او انقلاب مشروطه عمدتا در تجدد رضا شاهی بود که به میوه نشسته بود، در نگاه پسیناش اما، همین تجدد به بخشی از نتایج انقلاب مشروطه فرو کاهید و این روح آزادیخواهی و لیبرالیستی مشروطیت بود که ذهن وی را به تسخیر کشید. داریوش همایون در آخرین نوشتارهای خود اصرار داشت که مشروطیت، قبل از همه در آزادیخواهی و حکومت قانون معنی و فهم شود و نه در وجه نو خواهیاش. او حتی در واپسین سالهای عمر، سرسختانه میکوشید و میجنگید تا که حزب خویش ـ حزب مشروطه، با نام لیبرال شناخته آید! و به باور من همه چیز نشان از آن داشت که اگر قرار براین میشد که او بین دو وجه لیبرالیسم و پادشاهی دست به گزینشی ناگزیر زند، انتخاب او قطعاً اولی بود. این را، سلطنتطلبان دو آتشه خوب فهمیده بودند. او نشان داده بود که دیگر مقهور سلطنت نمیشود و اگر لازم باشد با وارث آن نیز به قهر بر میخیزد. همین نگاه لیبرالیستی و آزادیخواهانه هم بود که در او آن جسارت را آفرید که وقتی جنبش سبز سر برآورد، حتی ذرهای در پیوست سیاسی به آن تردید نکند. او با ادراک ژرف خصلت شهروندی این جنبش، به حمایت بیقید و شرط از آن برخاست و مانند برخی دیگر به هیچوجه خود را مفلوج این واقعیت نکرد که شخصیتهای نمادین این جنبش متعلق به نظام جمهوری اسلامی بودهاند. او در پیرانه سری چنان از این جنبش جوان به وجد آمده بود کهگاه حتی خوش بینیهایی بیش از حد از خود نشان میداد! اما همه این واقعبینی آمیخته با برخی خوشبینیها را اساساً میباید نشانه پایبندی عمیق او به لزوم برآمد جنبش شهروندی و دمکراتیک در ایران دانست. این را ماندگارترین، بزرگترین و ارزشمندترین میراث سیاسی همایون میشناسم.
و اما یک تناقض تا به آخر با او ماند که نه خود از آن رها شد و نه گذاشت که همراهان و هم سویانش از آن برهند! و من، در کنار ارج نهادن بسیار بر ارثیه سیاسی او در زمینه اندیشه سیاسی لیبرالیستی، چالش با این میراث سیاسی وی را وظیفه هر آزادیخواه میدانم. و آن، تز ایران فراتر از هر چیز او بود، حتی برتر از آزادی و دمکراسی! اینجا، تنها عرصهایی بود که او دیگر هیچ چیزی را تاب نمیآورد و دیده میشد که وقتی کار به اینجا میرسید، این مرد آهنین منطق از توسل به تهدید هم ابایی نداشت! او فقط برای خنثی کردن برنامههای نئوکانها در حمله به ایران نبود که پیام سیاسی به زمین و زمان میفرستاد که اگر چنین کاری بخواهند بکنند همسو با مرتجعان حاکم بر ایران علیه مهاجمان به ایران خواهد جنگید. موضع سمبلیکی که به جای خود بسی شجاعانه بود و بویژه از سوی رجلی در موقعیت او که محاط محیطی خاص بوده است. موضوع چالش برانگیز اما آنجاست که اعلام آمادگیهای او برای مقابله تا هر حد لازم و در کنار جمهوری اسلامی، مشمول مقابله با سیاستهای برخی از احزاب ملی ـ منطقهایی از موضع حکومت مرکزی میشد! و در اینجا بود که حق انتخاب، ولو اینکه به انتخاب خطایی منجر شود، بکلی نفی و سلب میشد و از سوی این فرهیخته مرد، تهدید به اعمال زور «هسته» و مرکز را پاسخ میگرفت!
فراموش نکنیم که انتقاد از او در این عرصه، ابداً متوجه نگرانیهای او نسبت به برخی رویکردهای منفی در این زمینه نیست که توسط پارهایی جریانات ملی ـ قومی نمایندگی میشود. صحبت بر سر خشمی است ناروا و در شرایط مقتضی البته بسیار خطرناک علیه مثلاً فدرالیسم ملی برای ملت ایران. مهم، مخالفت برنامهایی با این یا آن برنامه و نظر نیست؛ مهم، نوع برخورد با رویکردهای انحرافی و یا به گمان انحرافی در این عرصه است و اتخاذ شیوه سازنده و تفاهم آفرین یا هماورد طلبیها در برابر آن. دید مبتنی بر انکار و یا تقلیل گرایی، خود انحرافی بزرگ در این موضوع چالش برانگیز در کشور ما است. هم از اینرو، میراث فکری داریوش همایون را در آنجایی که او لیبرال دمکراسی را فقط در ظرف تمامیت ارضی میبیند و تمامیتگرایی را مقدم بر حق آزادی قرار میدهد، درست همانگونه که برخیها همین کار را در جبهه سوسیال دمکراسی تبلیغ میکنند، میباید که اصلاح کرد و نه اینکه برعکس آنها را راهنمای عمل قرار داد. آزادی، دمکراسی، لیبرالیسم سیاسی و حق تعیین سرنوشت ارزشهای جهانشمول و فرا جغرافیایی هستند و تحت هیچ شرایطی نمیتوان و نباید آنها را ماهی تنگ تنگ ناسیونالیسم پنداشت. اینهمه اما بدان معنی نیست که کسی به خود اجازه دهد و همایون هشتاد و دو ساله را با جوانی سومکاییاش توضیح دهد. داریوش همایون خود طی همین دوره بازنگری سی ساله، در متن نوسازی سیاسی گذشته خویش و بربستر آزادی خواهی و آزاد اندیشیاش در برخورد با مسئله ملی ـ قومی در کشور نیز بسیار پیش آمده بود و از جمله بارها بر دیالوگ بر سر رویکرد برنامهای مشترک در این زمینه تاکید کرده بود. من که خود شاهد این روند تحولی ولو کند در این اندیشمند سیاسی بودم، با اینحال برآنم که مواجهه دمکراتیک با تبعیض ملی در ایران، محل بزرگترین و جان سختترین تناقض در ذهن و عمل این مرد بود. چالشی نافرجام و زمینگیر.
و در پایان میخواهم با این سخن، احساس احترامم به زنده یاد داریوش همایون را به پایان برم که بزرگی او، از جمله در همین تناقضهایش بود! زیرا که تناقض، در بستر دگرگونیها و تغییر پذیریها است که معنی مییابد و علت وجودی و بروزی پیدا میکند. در روند شدنهاست که عناصر کهنه و نو در هم میآمیزند و جدال هنوز به فرجام نرسیده را در اندیشیدنی متناقض به نمایش میگذارند. تناقض، نشانه تحول است و تنها آنی از تناقض رنج نمیبرد که از گرفتاری در انجماد در عذاب است! و نیز کسانی که، خود رنجکش میدان تولید اندیشه نیستند و چرخشهای آنان یا از نوع کپیه برداری و محصول چینی است و یا معلق زدن به گونه یک صد و هشتاد درجهایی از دیروزش به امروزش؛ که هیچیک آنان قابل اعتماد نیستند! تناقض، سهم کسانی است که ایستاده برارزشها و باورهای معیناند اما در همان حال در کار نقد همان ارزشها و برساختن پرنسیپهای نوین. سهم آنانی که در جدالی سنگین با خود پنداشتهها، برای رسیدن به نو اندیشی هستند. و تناقض، خصیصه ایران کنونی ماست و دقیقاً ویژگی زمانه ما! گهواره زمانی ایرانی که، در حال تحول و گذار از هر گونه دیکتاتوری به دمکراسی است. تناقض، ناظر بر بحران رشد و بلوغ فکری در همگان ایران کنونی است: در چپها، دین باوران، ملیون و پادشاهیها. از آن همه لیبرال دمکراتها و دمکرات سوسیالیستهای ایرانی که مسیر دردآور ولی شیرین گذار را میپیمایند! رخ نموده در عموم جنبش برای تغییر: هم در چپ اجتماعی آن و هم در راست اجتماعی آن.
داریوش همایون، انسان تحول بود؛ همزاد روزگارش بود و در زمره دگرگون کنندهها. او، اندیشهورزی بود بازتاب دهنده نیاز زمانه به تغییر، که روح تغییر ایران را فهمیده و آنرا در جانش نشانده بود. او، جنس بدل را پس میزد، زیرا که خود انسانی اصیل بود. یادش، یاد باد!
هشتم اسفند ماه سال هزار و سیصد و هشتاد و نه شمسی کلن ـ آلمان بهزاد کریمی
پیام دکتر محمدرضا خوبروی پاک
با درود به بستگان و همه یاران شادروان داریوش همایون.
دوستان گرامی میدانید که اندوه از دست دادن دوست، بسیار سنگین است و تنها با هم بودن و داشتن مخاطب میتواند تحمل آن را آسان سازد. در فرصت امروز ما هم یاد روانشاد همایون را زنده نگاه میداریم و هم با گفتگو درباره او از سنگینی بار اندوهمان میکاهیم.
بیست و پنج سال پیش از این، روزی بر حسب تصادف، در شهر ژنو، بوسیله آشنائی به آن روانشاد معرفی شدم. من ایشان را تا آن روز ندیده بودم. اگر اشتباه نکنم او واژه نوزائی در برابر واژه رنسانس را برای نخستین بار به کار گرفته بود. همایونی را که من از آن روز شناختم همایونی بود از گردش روزگار بسیار آموخته بود ـ چه به موقع و بجا ـ آن هم در روزگاری که به گفته فریدون مشیری جز ظلمت و سـکوتِ فضـا و زمان نبود. همـایون نوئی که من یافتـم برای من بسـیار شگفتآور بود چرا که هم با پیشـداوریهای من و هم با انبوه
شایعات و دروغ پراکنیهای رایج وفق نمیداد.
تولستوی گفته بود که همه به دنبال دگرگونی دنیا هستند امّا هیچ کس در فکر دگرگونی خود نیست. همایون، دستکم به نظر من، بیآنکه اصول را زیر پا بگذارد، این توانائی دگرگشت را در خود داشت. وفاداری و پایبندی او به اصول و یکرنگی صادقانه او نسبت به ایران و ایرانی از وی متفکری ساخت که به گفته خود او جهان پهناور را تنها از سوراخ کلید تاریکخانه خود نگاه نمیکرد.
ارزیابی او از اوضاع پیش از انقلاب، شناخت درست اوضاع و احوال ایران و موقعیت جهانی از او اندیشمندی ساخت که سیاست را به معنای زیستن در فضیلت میدانست. تحلیلهای سیاسی ـ نه روش زندگی ـ او مرا به یاد ریمون آرون و ژان فرانسوا رو وِل فرانسوی میانداخت از این روی او را در طیف میانه راست جای میدادم.
از شعار دهندگان بیحاصل و یا به گفته خود او از سروران ملامتگر گله نمیکرد و همواره تاکید داشت که دگرگونی افراد را باید از راه نوشتار و گفتار و بویژه با کردارهای شخصی خود انجام دهیم. او اگر به دنبال مدرنیته و تجدد در ایران بود میخواست ایرانی نوینی بسازد؛ نه ایرانی با ساختمانهای سر به فلک کشیده رایج در کشورهای جهان سوم. توسعه اقتصادی را همراه با توسعه فرهنگی و سیاسی میخواست و هنگامی که از توسعه حقوقی گفتگو میکردیم میگفت مدارک را جمع آوری کنید به درد آینده ایران خواهد خورد. همین توصیه را درباره نکات شایستهای که در قانون اساسی برخی از کشورها آمده بود تکرار میکرد. او وظیفه خود میدانست تا بهترینها را برای ایران و ایرانی برگزیند. صفت بارز و پر ارزش دیگر همایون آن بود که بیمی از شکستن بتها نداشت و از رویاروئی با باور عمومی هم پرهیز نمیکرد.
در مقالهای نوشته بود که در برخی از موارد با من اختلاف عقیده دارد ـ اختلاف میانه راست با چپ میانه ـ و این درست بود؛ امّا با رواداری رفتار میکرد. این مصراع فردوسی را دوست داشت که میگوید: مدارا خرد را برادر بود. از این روی با همان اختلاف عقیده در مورد هر نوشته من شوق و علاقه نشان میداد و موی شکافی میکرد و مرا از درافتادن با همان سروران ملامتگر باز میداشت که وقتتان را متوجه مردم ایران کنید نه این آقایان! پایبندی او به اصول حقوق بشر و میثاقهای وابسته به آن چنان بود که گاهی میگفتم شما را باید هم دیدهبان حقوق بشر و هم دیدهبان یکپارچگی ایران نامید.
همایون را میتوان یکی از آخرین دبیرانی دانست که ریشه تداوم آنان در تاریخ ایران به بزرگمهر حکیم و خواجه نظام الملک و سپستر به قائممقام، و فروغی وهمانندهای آنان میرسد. یاد و یادمانهای او پایدار خواهد ماند چرا که با نوشتهها و گفتگوهای خود ارثیه با ارزشی برای ما ایرانیان باقی گذاشته است. روانش شاد باد.