… / حسین مُهری

‌‌

      ‌              ‌ حسین مُهری

mohri2

  • تک تک سلول‌های همايون از اميد ساخته شده بود…. او برخوردار از يک فرهنگ سياسی ژرف بود: يک دورنگر سياسی، عاری از بغض و کين سياسی…. بردباری و رواداری در کردار او مشهود بود….
  • احاطه به تاريخ پرتلاطم ايران، آشنائی با زيروبم‌های فرهنگی اين سرزمين و کاوش و واکاوی در مکاتب فکری غرب از او يک ايرانی فرهيخته والا ساخته بود….
  • داريوش همايون: «ملت ايران يک توانائی باور نکردنی برای بازسازی و از نو آغاز کردن دارد. اين ملت بارها از ميان پيکر خاکستر شده‌اش زندگی يافته است….»

***

آنچه در او با شکوه بود، باورمندی‌اش به نيروی نهفته در درون ملت ايران بود، نيروئی که سرانجام به اين سرنوشت سياه پايان خواهد داد.

اعتقاد شگرفی به توان خودسازی ملت ايران داشت. می‌گفت ممکن است ملت ايران در کوتاه مدت فريب بخورد، اما در دراز مدت فريب‌هائی را که خورده ترميم می‌کند. در يک نوشتار که در مهر 1361 در ايران و جهان به چاپ رسيد گفت:

«اين ملت، مانند مرغ افسانه‌ای از ميان پيکر آتش گرفته و خاکستر شده‌اش بار ديگر زندگی می‌يابد، بارها از نو زاده شده است. اين ملت که در همه تاريخ، نيرومندترين و بدترين دشمن خود بوده است در عين حال، يک توانائی باورنکردنی برای باززایی و از نو آغاز کردن از خود نشان داده است. هربار یا هجوم دشمن خارجی که همواره از همکاری فعال و غير فعال ايرانيان برخوردار بوده، يا هرج و مرج داخلی، ايران را به پرتگاه نابودی برده است و هر بار ملت خود را رهانيده است و باز سربلند کرده است.

ما سه هزار سال دوام آورده‌ايم و اين بار نيز دوام خواهيم آورد. اين جماعت دشمن که به نام ايرانی بر کشور ما حکومت می‌رانند دير يا زود در دريای خونی که راه انداخته‌اند غرق خواهند شد. يک بار ديگر ايرانی خواهد توانست بگويد که ميهنش به او تعلق دارد. سير ناگزير جامعه ايران به سوی پيشرفت ادامه خواهد داشت. زنان و مردان ايرانی به بازسازی کشورشان خواهند پرداخت….»

همايون درخششی از حس خوشبينی و اعتقاد به آينده بود.

يک لحظه نوميد نمی‌شد. تک تک سلول‌هايش از اميد ساخته شده بود. آينده ايران را يک آينده دمکراتيک می‌ديد. او برخوردار از يک فرهنگ سياسی ژرف، توام با تواضع و آماده برای پذيرش منطق بود. يک دورنگر سياسی بدون بغض سياسی بود. بردباری و رواداری و تسامح در ذات کردار و منتشر در رفتار او بود.

 

  • ·      نخستين ديدار…  

داريوش همايون را نخستين بار در سمت سرویس خارجی روزنامه اطلاعات در زمستان 1338 ديدم. 23 سال داشتم و او 31 ساله بود. برای جستجوی کار به ملاقتش رفته بودم. اندک اندک با آشنائی بيشتر دريافتم که او آشکارا با همه تفاوت دارد، خاصه در گفتار و گزينش واژه‌ها. آنچه از همان نخستين روزهای آشنائی در او ديدم شور و ولع به دانستن بود. حسی که به او اعتماد و توانائی و برتری پوشيده‌یی می‌بخشيد.

مشخصه ديگری که او را ممتاز می‌ساخت، بی‌اعتنائی به ماديات و بی‌نيازی شکوهمندش بود. به نظر می‌رسيد جز عشق به خواندن و فهميدن و سردرآوردن، سرگرمی ديگری ندارد، گرچه يک آرمان دور او را به پروازهای بلند می‌خواند.

در سال های آينده زمانی که مدير عامل روزنامه آيندگان شد، روزی در برابر شادروان هوشنگ وزيری، شادروان پرويز نقيبی، منوچهر هزارخانی ـ که اکنون مجاهد شده ـ و من که نويسندگان و مترجمان صفحات تحليل‌های سياسی ـ اجتماعی اين روزنامه بوديم و با درخواست افزايش حقوق و حق‌التحرير نزد او رفته بوديم به زبانی پوشيده اعتراف کرد که نياز مادی برای او چندان معنا ندارد و در زندگی به چيز ديگری، فراتر از ماديات انديشه می‌کند.

يک مشخصه او ادب ذاتی بود که با شرم و آزرم در آميخته بود و او را از برزبان آوردن ناسزاهائی که خصوصيت مردانه دارد، شرمناکانه بر حذر می‌داشت. به جای آن همواره صدای خنده‌های دلپذير وی به گفتن يا شنيدن طنزهای ظريف و نکته‌های باريک سياسی به گوش می‌خورد.

اين چنين، دنيای داريوش همايون، حرکت به سوی فراز و بلندنای بود. حرکت يک مرد تنها که با برگرفتن رهتوشه‌های گرانقدر فرهنگی و با برقرار کردن پيوندهای نيک با طبيعت و آسمان و زمين و انسان و خاصه با نوشتن، آن هم بانثری که ويژگی و سبک روح و روان او را داشت، شتاب رفتن و رسيدن داشت.

از بخت خوش، نوجوانی را در دريای ادب فارسی غوطه خورد. پدری شاعر ـ ترانه‌سرا و ادب‌دان داشت که به رغم سابقه در کادر وزارت دارائی هزارها بيت از خزانه شعر فارسی از برداشت و به مناسبت باز می‌خواند. نوراله همايون مدتی مسئول بخش مالی آيندگان بود. وقتی برای دريافت حقوق و حق‌التحرير به ديدارش می‌رفتيم از اين بيت‌ها آنقدر پی در پی می خواند که به گفته شادروان هوشنگ وزيری از ياد می‌برديم به چه خواستی نزد او رفته‌ايم. در ميان روزنامه‌نگاران و مفسران سياسی، به راستی کسانی چون همايون در دهه‌های 40 و 50 يافت نمی‌شدند که از چنين تبحری در شعر و نثر کلاسيک و چنين احاطه‌يی بر تاريخ پرتلاطم ايران و بر زير وبم‌های فرهنگ آن و با چنين اشرافی بر مکاتب سياسی و فکری جهان برخوردار باشند. ميانگين سواد و دانش، بدبختانه فرارفته نبود. همایون همواره به هر پدر و مادری و هر آموزشگری توصيه می‌کرد که پاس ادب کلاسيک ايران را بدارند، که اين شالوده استواری است برای تحول و تطور فکر، اما از اين گذشته، فلسفه يونانی بود که به او ياری داد از قفس زرين ادب فارسی پرواز کند و خود را از قالب يک زبان افسونکار که جای فکر را گرفته بود آزاد کند.

در مصاحبه با رضا بايگان در پاریس که زير عنوان، از اسـلام تا غرب، به زبان انگليسی، در سـال 2003 در تارنمای ايران و جهان بازتاب

يافت گفت: سقراط نخستين روشنفکر و نخستين قهرمان غيرنظامی، نقش راهنمای او را ترسيم کرد.

«… و ارسطو که همه چيز را توضيح می‌داد به من اهميت قدرت ديد و تحليل را آموخت و مرا با سياست آشنا ساخت، نه سياست فرودستانه لجن‌آلودی که غالباً با آن سروکار داريم، بلکه جوهر زيستن به عنوان موجود‌های انسانی و نه زيستن به عنوان جانورانی از مرتبت بالاتر.»

در سياست از کانت تا هابس، هيوم، ادام اسميت، لاک، بورک وکارل پوپر بسيار آموخت: «من بيشتر در جهان روشنگری اسکاتلندی ـ انگليسی بسر می‌برم: تجربه گرایی و اتکا به عقل عملی به جای نظام‌های خشک و متصلب. من خود را محصول ادب فارسی، فلسفه يونانی و عصر روشنگری اروپائی می‌دانم که پشتوانه‌يی کامل است برای يک عمر بسر بردن با نوگری.»

همايون به نيروی سرخورده از انقلاب و اصلاحات که به نيروی سوم يا خط سوم شهرت يافته بود اميد بسته بود و برآن بود که اکثريتی بزرگ از جوانان که اين نيرو را می‌سازند، آماده منفجر شدن‌اند و اين هر لحظه ممکن است اتفاق افتد. که اتفاق افتاد. چه کسی اين نيرو را رهبری می کند؟ اين مبارزه است که رهبری را خلق می‌کند.

  • ·      وقت می‌خواهم…

 

ميهن برای او که در نوجوانی، از سرچشمه‌های پان‌ايرانيسم نوشيد، تنها يک سرزمين نبود. ايران يک کشور همانند ديگر کشورها نبود. ايران يک انديشه بود.

همايون چندی پيش نوشت: «با نوشتن و سخن گفتن و عمل کردن با دقت و وسواس می‌کوشم به تغيير فرهنگ سياسی ايران، به ارتقا بخشيدن گفتمان سياسی و ايجاد يک حزب سياسی واقعی، ياری دهم. تنها از اين دنيا وقت می خواهم. برای چنين آرمان شريفی بايد از

خود فراتر رفت.»

با داريوش همايون می‌شد در همه چيز اختلاف رأی و نظر داشت و با اين همه، با او می‌شد زيست و با او می‌شد هم‌سخنی کرد. نديدم که در او کين، متن گفت و گو و زمينه رفتار باشد و نديدم که در او مهر به کين آلايد.

با او می‌شد هم‌سخن بود و نمونه‌های خوشبينی به اندازه و حس اندازه و نسبت را ديد و با او می‌شد هم‌سخن بود و بسيار آموخت، خاصه از نثر ويژه او که بسا می‌تواند مطلب بلندی را به فشردگی بيان کند، نثری که گرايش به سره نویسی در آن مشهود است و گاه تعدد برابر نهاده‌ها، آن را دشوار می‌سازد.

در برون مرز، دگرگونی‌ها و تحول‌های انديشگی همايون در نوشتارهای او آشکارتر می‌شود. از آن جمله است گرايش به جهان‌بينی و فلسفه غرب که شک را پايه قرار می‌دهد و همواره از شک به سوی يقين عزيمت می‌کند.

****

دوران زندان پيش از انقلاب، دوران اختفای خطرآميز و دهشتبار 15 ماهه پس از انقلاب و ماجرای فرار دردناک و پر مشقت از وطنی آن همه محبوب، در همايون تحولی ژرف آفريد و از همايون، دو همايون پديد آورد: همايون پيش از انقلاب و همايون پس از انقلاب. او در کتاب «پرندگان مرز»، اثر دکتر بهرام محیط که داستان ده گريز از کوه و بيابان است، در بخشی که مربوط به اوست می‌نويسد: «در آن ماه‌ها… به بازسازی پردامنه خود دست زدم که هنوز ادامه دارد. پس از مردن در شامگاه روز انقلاب، در شرايطی که صدها هزار تن می‌خواستند مرگ مرا ببينند و هر روز بايست منتظر افتادن به دست پاسداران می‌بودم، پايه زندگی تازه‌يی را در آن ژرفا گذاشتم. تصميم گرفتم بسياری از گذشته‌ها را به فراموشی بسپارم. بدين معنی که نگذارم دست و پايم را ببندند. در اين کار، بيش از اندازه کامياب شدم و متأسفانه نام‌ها و چهره‌ها و يادبودهای فراوان را از ياد برده‌ام، ولی می‌توانم با آزادی بيشتری با هر موقعيت تازه روبرو شوم. اندک اندک ارزش بزرگ آن دستگيری (پيش از انقلاب) بر من آشکار گرديد. اگر به زندان نيفتاده بودم پنهان نمی‌شدم و مرگم حتمی بود. اگر آن دو ساله 1980 ـ 1978 بر من نگذشته بود ديرتر از خود به در می‌آمدم و بعد آن فرصت انديشيدن خالص، برای کسی که در عمل می‌تواند بينديشد.

در همه آن يکسال و سه ماه اختفا، يک نامه کوتاه توسط دوستی که به اروپا می‌رفت برای خانمم فرستادم که چون گويای حالت آن زمان من بود و هر حرفش از ژرفای ضمير برخاسته بود در اين جا می‌آورم:

mohri«روان را ساروج کشيده‌ام، نه حسرتی، نه اندوهی، نه کينه‌يی، نه بدهی به هيچکس، نه پوزشی از گذشته، نه بيمی از آينده. اکنون همه غرق در کتاب‌ها، به اميد يک روز خوش.»

در برون مرز، همايون هرگز و هرگز بيکار ننشست. يک دستاورد او بر پا داشتن حزب مشروطه ايران (حزب ليبرال دمکرات) بود. به نوشته دکتر شاهين فاطمی «اگر هيچ اثر ديگری از اين همه توشه‌ای که همايون از خود به يادگار گذاشته است به جای نماند، همين شهامت تأسيس يک حزب آن‌هم در خارج کشور، برخلاف پيش بينی همه زعمای قوم، خدمتی در خور ستايش بی پايان است. عجيب است که چگونه اين همه استعداد می‌تواند در وجود يک فرد متمرکز شود، استعدادهائی که قاعدتاً بايد با هم در تناقض باشند. چگونه می‌توان متفکر بود، آن‌هم نه يک متفکر معمولی، بلکه متفکری در بالاترين سطوح که اگر به يکی از زبان‌های بيگانه مطلب نوشته بود امروز نام او در رديف بزرگان و متفکرانی چون «ريمون آرون» در خاطره‌ها باقی می‌ماند.»

 

  • ·      سه خاطره…

 

و نگاه کنيم به بخش‌هائی در دفتر خاطرات جوانی همايون:

17 مرداد 1332

هيچ شکی ندارم که ملت ما خواهد توانست سرانجام و نه خيلی دير، قدرتی را که در خود نهفته دارد ظاهر کند و مشکلات راه خود را از ميان بردارد. ولی کسانی که اين اطمينان را داشته باشند متأسفانه چندان زياد نيستند. در مملکت ما آنها که می گويند «نه» تقريباً هميشه حق دارند، اما آدم‌هايی از قماش ما بايد آن قدر آری بگويند تا بشود. خوشبينی به آينده اجتماع قبل از هر چيز يک مسئله شخصی است. آيا من به خودم خوشبينم و اعتماد دارم؟ اگر چنين است می‌توانم به آينده ملت خودم هم خوشبين باشم.

24 تير 1334

هر کس مسئول اغلب حوادثی است که بر سرش می‌آيد و هر کس بايد لياقت اين را داشته باشد که مسئوليت کرده‌های خود را به عهده بگيرد.

هدف زندگانی هر کس بايد اين باشد که به هنگام مرگ با دست‌های پرتری دنيا را ترک گويد. بايد هر چه متنوع‌تر و با شکوه‌تر زندگانی کند و زندگی خود را مانند رودخانه عظيمی با انشعابات بيشمار بسازد و هر چه ممکن است از تمام مواهب اين دنيا برخوردار شود. بايد هر روز، دنياها و قلمروهای جديدی را کشف کرد.

10 آبان 1332

زندگی هميشه چيز خوبی است. هيچ وقت نمی‌تواند بد باشد. اما زندگی آنقدر خوب است که تلخی و بدی گذران را از ياد می‌برد. هيچ نقص و کمی و کاستی نخواهد توانست عشق را که به اين زندگانی دارم مکدر کند. هر چه هم بد بگذرد در همين گذشتن و به هر حال وجود داشتن، تمام لذت‌های دنيا نهفته است. هر صبح که آسمان را می‌بينم دلم از شادی روشن می‌شود. روز جديدی آغاز می‌گردد و چه چيز بهتر از اين احساس!

ayan