بایگانی موضوعی: جشن‌نامه داریوش همایون

.


مراسم بزرگداشت داریوش همایون بمناسبت زادروز هشتاد سالگی ـ بخش نخست

100_0058

مراسم بزرگداشت داریوش همایون بمناسبت زادروز هشتاد سالگی ـ بخش دوّم

100_0058

مراسم بزرگداشت داریوش همایون بمناسبت زادروز هشتاد سالگی ـ بخش سوّم

100_0058

..

Jashn_nameh2چاپ: نشر تلاش فروردین ماه  ۱۳۸۹

 

Talash / Sand 13

21073 Hamburg

Germany

Tel.: 0049 40 765 50 61

Talashnews@hotmail.com

طرح جلد: تلاش

خطاطی: ماندانا زندیان

عکس: مارال کشگر و مهیار احسانی پور

فهرست مطالب

سخنرانی‌ها:

پیام‌ها، نوشته‌ها:

گفتگوها:

 

آشنایی دوباره با داریوش همایون

Sarbarg

Akse homa‌‌از مهدی فرمانی ـ نروژ

آشنایی دوباره با داریوش همایون

‌‌

برای بسیاری از کسان که بیرون از دایره روابط خصوصی و خانوادگی داریوش همایون را می‌شناسند، نخستین آشنائی‌ها با وی در گردهم‌آئی‌های سیاسی ایرانیان و سالن‌های سمینار و سخنرانی آغاز شده است و عموماً هم از فاصله‌ای میان صندلی‌های سالن و تریبون سخنرانی و از لابلای سخنان او در باره سیاست و فرهنگ ایران که هر بار سرشار از تازه‌گی، افق‌های روبه آینده‌ی پردامنه‌ای را می‌گسترانند.

ورودش به سالن‌ها در شهرها و مکان‌های ناآشنا، بدون جمع همراهان، آرام و بدون جلب توجه دیگران می‌بود، اگر آن نام که پیشاپیش انتظار دیدن و شنیدن سخنانش را برمی‌انگیزد، نمی‌بود. ورودی موقر با تبسمی دوستانه و دعوت‌کننده، نگاهی جوینده، تا برای پیشی‌گرفتن در ادای احترام به دوست و مخالف، هیچکس را از نظر دور ندارد.

اگر حلقه مشتاقان همصحبتی و پرسشگران اجازه دهند، زودتر از هر سخنران دیگر در جای خود قرار می‌گیرد و در آرامشی که حکایت از تمرکز درون می‌کند و چشمانی که دیگر هیچکس را نمی‌جویند و نگاهی دوخته به نقطه‌ای نامعلوم، از جمع فاصله می‌گیرد و در انتظار آغاز می‌ماند.

سخن گفتن در حضور داریوش همایون آسان نیست و کسانی را که به تسلط وی به زبان فارسی و دانش گسترده‌اش در باره ایران و جهان آشنائی دارند، در قید درستگوئی و بند سنجیدن کلام گرفتار می‌کند. در هم‌صحبتی دقیق است و با هوشیاری به گفته‌های هم‌سخنانش گوش می‌دهد. در گرفتن کژی‌های فکری، زبانی نرم اما صریح و روشن دارد. خود را در تذکرهای پر‌ملاحظه و تصحیح سهل‌انگاری‌های زبانی دیگران و منع آنان از بکارگیری بی‌رویه مفاهیم، «ملالغطی» می‌نامد. اما جوانترها خود را وامدار سختگیری‌های به رایگان وی می‌دانند. از او با عنوان دائرت‌المعارف جنبش سیاسی ایران یاد می‌کنند. در واژه‌نگاری و گستردن ظرفیت زبان فارسی رفتار وی با این زبان را فرهنگستانی توصیف کرده‌اند. نزد اهل قلم معروف است که نثر وی بسیار پاکیزه است. اما در میان خوانندگان آثارش کم نیستند کسانی که از آسان نبودن سبک و سیاق او در نگارش سخت گله‌مندند. دکترصدرالدین الهی در پاسخ به این گله‌ها، زبان نویسندگی داریوش همایون را همچون جاده کوهستانی پرخمی که راه به قله می‌برد توصیف کرده و خوانندگان نوشته‌های وی را همچون کوه‌نوردانی می‌نامد که خسته و گاه مانده به دنبال راهنمای خود روانند و هنگامی که برفراز قله می‌ایستند و سینه را از هوای صاف پُر می‌کنند و به طراوت دشتی که در زیر پای‌شان گسترده است می‌نگرند، به شگفتی و تحسین می‌افتند.

آشنائی دوباره‌ی جامعه سیاسی و فرهنگی میهنمان با داریوش همایون و عموماً با کوله‌باری از پیش‌قضاوت‌های سخت از آغاز زندگی وی در تبعید و از مسیر کار و تلاش‌های فکری و فرهنگی او در حوزه اندیشه سیاسی و در برخورد به سیاست روز ایران بوده است. آشنائی پر‌جنجال و پر‌جدالی که از دشمنی‌های آشتی‌ناپذیر بسیاری با وی آغاز و در بخش بزرگتر به دوستی یا حداکثر مخالفت سیاسی و فکری و هر دو سرشار از احترام و تحسین انجامیده است.

این تغییر موقعیت، همچون موارد بسیار دیگر در زندگی داریوش همایون حاصل نبرد و جوششی دائمی است که نقطه پایانش بی‌تردید هنوز نرسیده است، اما نقطه شروعش خیلی زود درآغاز نوجوانی گذاشته شد؛ در خانواده‌ای از طبقه متوسط بالا و نوخاسته‌ی ایران نو با فرهنگی شهری

که بشدت رنگ زمانه‌ای را داشت که خود وی از آن به عنوان یک دوره استثنائی یاد می‌کند.

داریوش همایون در مهر ماه ۱۳۰۷ در تهران در خانه پدر بزرگ مادری دیده به جهان گشود. پدر بزرگ هنگامی که رضاشاه مقرر کرده بود همه اتباع ایران باید نام خانوادگی داشته باشند، نام جمالی را برگزید که از نام جمالدین واعظ اصفهانی دائی مادر بزرگش و از سران جنبش مشروطه می‌آمد. گزینش نام داریوش و نام خانوادگی همایون از خوش‌سلیقگی پدر و دلبستگی‌اش به زبان فارسی و تاریخ گذشته‌های دورتر ایران حکایت می‌کند.

مادرش از سوی مادری هم‌تبار با خانواده صدر و صدر عاملی بود که با پاره‌ای از رهبران شیعه از جمله امام موسی صدر نیز خویشی می‌یابد. ثریا مادرش در سنین نوجوانی در حالی که به روال آن روزهای ایران خیلی زود ترک تحصیل و ازدواج کرده بود، داریوش، نخستین فرزند خود را بدنیا می‌آورد.

داریوش همایون از دوران کودکی خود به دلیل ابتلا به بیماری‌های سخت و زندگی ناموفق پدر و مادر و فضای غم‌انگیزی که در اثر اختلافات آن دو فراهم شده بود، به عنوان دوران ناشاد زندگیش یاد می‌کند. اما از همین دوران است که نبرد دائمی وی آغاز می‌شود. نخست با پدر درمی‌افتد و بی‌اعتنا به نقشه‌های او برای آینده که می‌خواست از وی پزشکی بسازد، اختیار زندگی خود را بدست خویش می‌گیرد. با چشمی در بزرگترین آثار تاریخی و ادبی و هنری ایران و جهان که خواندن آنها مهمترین مشغولیتش در هر فرصتی، بوده است، و با پائی در زندگی واقعی که برای او از همان آغاز توجه به سیاست ایران و دخالت در سرنوشت کشور می‌بود، به تربیت و پروردن خود می‌پردازد. دوران دبستان را با هوش سرشار، کوتاه شده، پشت سر می‌گذارد. به پاداش کارنامه موفقیت‌آمیز ششم ابتدائی پدر به او اختیار می‌دهد انتخاب کند: یک دوچرخه یا یک دوره شش جلدی تاریخ جهان اثر آلبر ماله. آن کودک تاریخ جهان را برمی‌گزیند.

ورود متفقین به ایران، اشغال این سرزمین و تبعید رضاشاه که برای داریوش همایون و هم‌نسالانش سمبل سازندگی و ترقی و استقلال ایران بشمار می‌آمد، مقارن است با اواخر دوازده سالگی. این حادثه برای وی که با تاریخ ایران از طریق خواندن کتاب‌های فراوان آشنائی داشت یادآور ۱۵۰ سال تحقیر ایران بدست بیگانگان و یادآور حمله، اشغال و کندن پاره‌هائی از خاک میهن بود و تأثیر عمیق و نازدودنی بر وی، بر سرنوشتی که برای خود برگزیده بود، برجای گذاشت.
از همان سال‌ها با تعدادی از هم‌سالانش نخستین جمع‌ها و سازمان‌های سیاسی متعدد زندگی اجتماعی خود را پایه‌گذاری می‌نماید. دکتر علینقی عالیخانی در باره آن سال‌ها و آشنائی و همکاری خود با داریوش همایون که در نهضت محصلین که آن را چیزی شبیه یک حزب می‌خواند، آغاز شد و بعد از آن درسازمان دیگری به نام «انجمن» ادامه یافت، می‌گوید:

«من با داریوش در سن سیزده ـ چهارده سالگی آشنا شدم. یکی از دوستان مشترکمان پیشنهاد کرد دورهم جمع شده و در مورد مسائل ایران صحبت کنیم….. آنچه از همان نخستین مراحل چشمگیر بود، نویسندگی داریوش بود. قدرت نویسندگی با استدلال… ما به یکباره در میان جمع خود با فردی روبرو شدیم که مسائل را به قلم می‌کشد، آنهم نه تنها بقدر کافی زیبا بلکه دارای محتوا. او با منطق سخن می‌گفت. از این نقطه‌نظر داریوش در میان ما فرد برجسته‌ای بود…..»

در زمستان ۱۳۲۲ پس از انشعاب در نهضت محصلین به دوشاخه، که یک شاخه آن به حزب توده پیوست، «انجمن» توسط شاخه دیگر نهضت محصلین که داریوش همایون نیز در آن بود، پایه‌گزاری شد. انجمن در اصل یک گروه مخفی بود که دست به ساختن مواد انفجاری و عملیات نظامی می‌زد، بر علیه کسانی که از نظر اعضای این انجمن، وابستگان دو نیروی بیگانه انگلیس و روسیه یا شوروی آن روزگار بشمار می‌آمدند. خوشبختانه اقدامات نظامی آن گروه صدمات جانی به کسی وارد نیاورد. در سال ۱۳۲۵ داریوش همایون به همراهی دو تن دیگر از همرزمانش به منظور تهیه مواد منفجره و استفاده از مین‌هائی که برای حفظ اردوگاه امریکائیان در منطقه امیرآباد در زیر خاک کار گذاشته و پس از ترک خاک ایران، آن مین‌ها همچنان به جای مانده بود، به این منطقه می‌روند. داریوش از سیم‌های خاردار عبور می‌کند تا مینی را که از زیر خاک بیرون زده بود، بیاورد، مین دیگری زیر پایش منفجر شده و آسیب سختی به پای او وارد شد. پس از آن، حادثه دیگری یعنی انفجار نارنجک در یکی از خانه‌های مخفی انجمن و در دست یکی از اعضا منجر به کشته شدن آن عضو و لو رفتن انجمن می‌گردد.

پس از آن، انجمن از هم می‌پاشد و همایون که در آن زمان در سن ۱۸ ـ ۱۹ سالگی بود، تصمیم می‌گیرد تحصیل خود را دنبال کند. همزمان با دوره جدید ادامه تحصیل دبیرستانی، همراه چند تنی از دوستان خود نظیر سیاوش کسرائی، سهراب سپهری، منوچهر شیبانی، ضیا مدرس و شاپور زندنیا انجمنی هنری را پایه‌گذاری می‌کند و مجله‌ای ادبی ـ هنری با رنگ تند سیاسی نیز به نام جام جم منتشر می‌نمایند. آنها از طریق آن انجمن و مجله سعی می‌کنند بر فضای فکری و فرهنگی به ویژه در میان جوانان که در آن هنگام سراسر زیر سلطه و نفوذ حزب توده بود، تأثیر گذاشته و آن سلطه را بشکنند که به گفته همایون در این امر موفق نمی‌شوند.

در سالهای اوج‌گیری مبارزات ملی شدن نفت که همزمان با قدرت‌گیری روزافزون حزب توده ایران در صحنه سیاست و مبارزات اجتماعی بود، داریوش همایون به یک حزب دست راستی افراطی یعنی حزب سوسیالیست ملی کارگران ایران ـ سومکا ـ می‌پیوندد. حزبی که به گفته همایون تقلیدی بود از حزب نازی آلمان منهای جنبه‌های شدید ضد یهودی‌اش. در دوره فعالیت این حزب و در زمان حکومت دکتر مصدق داریوش همایون دوبار دستگیر شده و به زندان محکوم می‌شود. سومکا، به باور امروز داریوش همایون، از همان آغاز پدیده‌ای ناپسند با گرایش فاشیستی زننده بود که بر بستر بدترین فضای سیاسی کشور که در آن گفتار سیاسی به هتاکی و ترور شخصیت تبدیل شده و فعالیت سیاسی را چاقو‌کشی فرا گرفته بود، برپایه ناسیونالیسم ۱۶ سالگان شکل گرفته بود. پس از سپری شدن دوره‌ای دیگر از التهاب در کشور این حزب نیز معنایش را به تدریج برای وی از دست می‌دهد. با خروج همایون و تعدادی دیگر از اعضا، سومکا همچون «نهضت محصلین» و «انجمن» از میان می‌رود.

پس از ۲۸ مرداد ۳۲ و پس از ترک سومکا وی تا مدت‌ها از فعالیت حزبی دست شسته و حواس خود را بر زندگی و سروسامان دادن آن متمرکز می‌نماید. به دنبال تلاش برای یافتن شغلی به آگهی روزنامه اطلاعات برمی‌خورد. کار نمونه‌خوانی و تصحیح ستون‌های چیده شده روزنامه.

چند ماهی پس از آغاز کار نمونه‌خوانی، برای دوره دکترای علوم سیاسی دانشکده حقوق در دانشگاه تهران نام نویسی می‌کند. پس از دوره دبستان این بار دومی ‌بود که تحصیل را جدی می‌گرفت. دکترای خود را با درجه‌ای درخور و با رساله‌هائی ارزشمند اخذ می‌نماید. پس از خاتمه دوره دکترا در همان دانشکده ترمی ‌را به تدریس توسعه سیاسی می‌پردازد که از آن به عنوان یک تجربه تلخ یاد می‌کند. تجربه ناموفق استادی با انتظارات بالا از دانشجویان، که برعکس با نظام آموزش عالی روبرو می‌شود که بجای تربیت مدیران آموخته و توانمند آینده کشور، به دستگاه امتیاز دهی مداوم به دانشجویان بدل شده بود. در این میان از تصحیح نمونه چاپی مقالاتی که آنها را بی سرو ته و سرشار از نشانه‌های بیسوادی می‌دانست، زده شده و با مسعودی مدیر روزنامه برای رفتن به سرویس خارجی روزنامه به عنوان مترجم صحبت می‌کند. خواستش برآورده می‌شود.

کار ترجمه مکان پرورش توانمندی دیگری در او و به خاستگاه خدمات ارزشمند وی به گسترش ظرفیت زبان فارسی بدل می‌گردد. انتقال مفاهیم از فرهنگ‌های پیشرفته جهان و واژه‌نگاری برای آنها در زبان فارسی. کار پرقدری که روح دوم کار نویسندگی وی می‌گردد و زبان فارسی و فارسی‌دانان امروز از جمله وامدار چنین تلاش‌هائی هستند.

درخشش وی در کار رروزنامه‌نگاری و در موضوعات بین‌المللی با یک روز غیبت نویسنده ستون تفسیر رویدادهای بین‌المللی که از وظائف سردبیر خارجی بود، آغاز گردید. در سال ۱۳۳۷ و در سن سی سالگی به مقام سردبیری خارجی روزنامه اطلاعات ارتقا می‌یابد. در سال ۱۳۳۹ به دعوت وزارت خارجه آمریکا و به منظور آشنا شدن افراد مطلعی که در تلاش‌های خود نامی ‌یافته بودند، به عنوان یک روزنامه‌نگار کارآموخته و صاحب‌نام به آمریکا سفر می‌کند و به مدت چهار ماه با دستاوردهای گسترده این کشور در زمینه‌های گوناگون از جمله صنعت نشر و روزنامه‌نگاری آشنا می‌شود.

همایون دوره فعالیت روزنامه‌نگاری و نویسندگی در روزنامه اطلاعات را با رفتن به مؤسسه انتشارات فرانکلین در سال ۱۳۴۱ خاتمه می‌دهد و در آن مؤسسه صنعت نشر و راه گسترش و نوسازی آن و شیوه‌های تازه نشر و توزیع کتاب را از همه و هر جا که ممکن بود و می‌شد، آموخته و همه آموخته‌ها را در ایران به اجرا می‌گذارد.

در نگاه عمیق‌تری به سراسر زندگی اجتماعی داریوش همایون، سه دوره از خدمات ژرف و ماندگار فرهنگی به جامعه فکری و سیاسی ایران و به استوار‌سازی پایه‌های جامعه مدنی نوپای آن برجسته است. نخست دوره‌ای که از متلاشی شدن حزب سومکا، فاصله‌گیری وی از فعالیت حزبی و آغاز کار مستمر روزنامه‌نگاری در روزنامه اطلاعات شروع و تا سفر مجدد یکساله‌اش به آمریکا به دعوت دانشگاه هاروارد برای گذراندن بورسی که هر سال به تعدادی از روزنامه‌نگاران صاحب‌نام خارج از آن کشور تعلق می‌گرفت، یعنی تا سال ۱۳۴۳ به طول می‌انجامد. از جمله فعالیت‌های این دوره سهیم شدن در پایه‌گذاری سندیکای نویسندگان و خبرنگاران است.

ایده پایه‌گذاری سندیکای نویسندگان و خبرنگاران متعلق به همکاران دیگرش در مؤسسه اطلاعات و سایر مطبوعات بود و اصرار به پیوستن همایون به این ایده و تلاش برای تأسیس این سندیکا بیشتر از هرکس از سوی زنده یاد هوشنگ پور شریعتی بود. وی در باره پیوستن و نقش همایون در این سندیکا می‌گوید:

«جای همایون در میان بنیانگذاران سندیکا خالی بود. برآن شدم که او را در جریان بگذارم و همکاریش را بخواهم… با او در این باره سخن گفتم و پاسخ را هیچگاه فراموش نکرده‌ام.

گفت: سندیکالیسم از نمادهای استعمار است.

گفتم: ولی بهره‌کشی از خبرنگار و نویسنده و مترجم و خبرنگار عکاس استعماری‌تر است. همایون که پذیرش سخن منطقی را یکی از ویژگی‌هایش می‌دانم پذیرفت و چندی نگذشت که خود از سردمداران سندیکائی شد.»

در انتخابات دور دوم سندیکا، همایون به دبیری آن برگزیده شد. همچنین به دلیل سهم اساسی در هدایت مبارزات پیروزمندانه برعلیه مدیران مطبوعات و بویژه عباس مسعودی مدیر صاحب نفوذ اطلاعات بار دیگر در مجمع عمومی‌ چهارم سندیکا به این مقام انتخاب می‌شود که آن را به دلیل اهداف تازه‌ئی یا به گفته پورشریعتی بدلیل دلمشغولی جدیدش نپذیرفت.

دلمشغولی تازه همان سفر یکساله به آمریکا و تحصیل در رشته توسعه سیاسی در دانشگاه هاروارد بود. آشنائی وی در این دوره یکساله با نظریه‌های توسعه اقتصادی، به عنوان پیش‌زمینه‌های توسعه سیاسی، نظریه جامعه توانگر و نقش ارتش، موجب شد، هرچه بیشتر قدر استراتژی توسعه رضاشاهی را در ایران دریابد. وی در ارزیابی و تأثیر این دوره یکساله می‌گوید:

«خیلی سال درخشانی در زندگیم بود. بسیار استفاده کردم. از کتاب خواندن و کلاس‌ها نزد استادانی چون هنری کسینجر، گالبرایت، ساموئل هانتینگتون، برخوردار شدم. فضائی بهشتی بود و افق ذهنی‌ام را گشاده‌تر کرد.»

پس از توجه محافل روشنفکری ـ روزنامه‌نگاری آمریکائی و کشف توانمندی‌ها و استعدادهای داریوش همایون توسـط بورس‌دهــندگان دانشـگاه

هاروارد، نظر دولتمردان ایران نیز به وی جلب می‌شود. پس از بازگشت از آمریکا چند پست چشمگیر و با حقوق و مزایای درخور توجه به او پیشنهاد می‌گردد: از سوی سردبیر انگلیسی کیهان اینترناشنال، ریاست انجمن نفت یا ریاست روابط عمومی‌ هواپیمائی ایران که نپذیرفت. دلمشغولی تازه دیگر او پایه‌گذاری یک روزنامه انتلکتوئلی صبح بود. روزنامه آیندگان. او در ملاقات‌هائی که پس از بازگشت از آمریکا به دعوت امینی و هویدا صورت می‌گرفت، از آنها درخواست صدور مجوز انتشار روزنامه آیندگان را نمود. تلاش وی برای دریافت این مجوز از تابستان ۱۳۴۴ آغاز و پس از دوسال به نتیجه رسید.

روزنامه آیندگان به قصد مخاطب قرار دادن سرآمدان جامعه پایه‌گزاری شده بود. در روند کار این روزنامه به نقطه‌ای رسید که از نظر محتوا، مخاطب و پرورش استعدادهای جوان به الگوئی نو و مدرن برای جامعه مطبوعات بدل گردید. زنده یاد هوشنگ وزیری در این باره می‌گوید:

«آیندگان با دو روزنامه بزرگ عصر تهران ـ کیهان و اطلاعات ـ تفاوتهای چشمگیری داشت.

مباحثی در آن مطرح می‌شد ـ مانند نقد هنری، بررسی کتاب و غیره ـ که در آن دو روزنامه به آنها زیاد پرداخته نمی‌شد یا اگر می‌شد، پاسخگوی نیاز جامعه ایران نبود که هنر و ادبیات مدرن در آن در حال شکفتن بود. در آیندگان دو مقوله از رروزنامه‌نگاران در کنار یکدیگر همزیستی مسالمت‌آمیز داشتند که اگر داریوش همایون نبود، می‌توانست همزیستی نامسالمت آمیز باشد…. و دیگر این که آیندگان از آن محذورها و موانعی که در روزنامه‌نگاری ایران وجود داشت، کمتر پروا به خود راه می‌داد….»

و باقر پرهام در باره آیندگان می‌گوید:

«آیندگان از همان روز اول در صفحه مقالات خود مقاله را جدی گرفت و دیدگاه‌های خود را انتشار داد همچنانکه در صفحه فرهنگ خود، هنر و ادبیات را جدی گرفت و به نقد جدی هنر و ادبیات پرداخت.

این طرز نگرش سبب شد که نویسندگان جدی به آیندگان روی آورند و به مباحث ادبی و سیاسی به نحوی جدی بپردازند…… از رروزنامه‌نگاران بنام، پرویز نقیبی، هوشنگ وزیری، شهرآشوب امیرشاهی، قاسم هاشمی‌نژاد، حسین مهری و از نویسندگان آزاد کسانی چون دکتر رضا باطنی، منوچهر هزارخانی، با این روزنامه شروع به همکاری کردند… اهمیت آیندگان حقیقتاً در تاریخ مطبوعات کشور نیاز به تحقیق گسترده دارد.»

تا رسیدن آن زمان و امکان تحقیق گسترده، روزنامه آیندگان در روزهای وبائی انقلاب اسلامی‌ به سرنوشتی دچار شد که سایر مطبوعات ایران. با از میان رفتن سایه همایون بر این روزنامه ابتدا زندگی مسالمت‌آمیز رروزنامه‌نگارانش به جهنم جدال میان چپ و راست بدل شد و نیروی چپ انقلابی تقویت شده از بیرون در این نبرد فائق آمد. سپس نیروهای مذهبی رهبری کننده انقلاب که پایشان هیچگاه به چنین روزنامه‌ای نرسید و نمی‌توانسـت برسد، بدنبال تحریم رهـبر انقلاب که گفت: «من آیندگان نمی‌خوانم» بساط و حیات آن روزنامه صبح انتلکتوئلی از روزگار محو شد.

اما یاد و تأثیرش پس از یک‌دهه خدمت به تاریخ و فرهنگ رروزنامه‌نگاری ایران همچنان باقی است.

پیوستن به حزب رستاخیز که فرمان تشکیل آن در زمستان ۵۳ از سوی محمدرضا شاه صادر می‌شود و پذیرش پست قائم‌مقامی‌ دبیرکل حزب توسط همایون در سال ۱۳۵۵ در عمل زمینه تبلیغات گسترده‌ی منفی علیه مجموعه رژیم وقت و همه کسانی که مسئولیتی در آن حزب برعهده گرفتند، از جمله همایون فراهم آورد.

همچنین پذیرش پست وزارت اطلاعات و جهانگردی در دولت جمشید آموزگار، حادثه مهم دیگری در دوره فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی داریوش همایون بود که در چشم مخالفان آن رژیم گناهی شد که هرگز بخشیده نشد و در نزد دوستان وی سبب سرزنش‌های بسیار.

در سه دهه گذشته در باره دوره فعالیت در حزب رستاخیز و در مقام وزارت و انگیزه داریوش همایون در قبول آن مقام گفته‌ها و نوشته‌های بسیاری شنیده و خوانده شده است و عموماً درجهت نفی، نقد و سرزنش و همه برخاسته از یک اصل محوری و یک حکم تغییر ناپذیر در چشم روشنفکر ایرانی، یعنی ناپسند و ناشایست بودن رفتن به دستگاه قدرت برای یک روشنفکر، یک روزنامه‌نگار یا یک آرمانگرا!

اما داریوش همایون که در باره مسائل ایران، نه تعریفش از آرمانگرائی و وظائف و تعهد روشنفکری با منتقدین خوانائی دارد و نه در نگاه و تعریف از قدرت و سیاست زاویه دیدش با آنها هرگز یکی بوده است، خود در گفتگوئی با مجله تلاش در ارزیابی از اقدام خویش و در پاسخ به سیل نکوهشگران می‌گوید:

«برای کسی که تقریباً در همه دوران فعالیت سیاسی خود از کارکردن از درون نظام برای اصلاح آن دفاع می‌کرد، راه یافتن به هسته درونی قدرت نه نامنتظر می‌بود نه جای انتقاد می‌گذارد…. این که در آن دو سه سال آخری به سیاست در بالاترین سطحی که برایم فراهم بود پرداختم ار سر قدرت‌طلبی صرف نبود… زیرا از آغاز دهه چهل در مسیر راه یافتن به «هیئت حاکمه» بودم… و پیش از رفتن به حزب رستاخیز سه بار از فرصتی که برایم پیش آمده بود چشم پوشیده بودم.»

کارکردن از درون نظام برای داریوش به گفته خود وی از سه پیش فرض برمی‌خاست:

یک: از خویشکاری سیاستگری با آرمانهای روشن و روشنفکری عملگرا که برای عمل و در عمل است که می‌اندیشد، کسی که میدان سیاست را به گفته ریمون آرون قلمرو کمبود می‌داند و معتقد است، همواره باید با ذهن فعال و روشن در پی آشتی دادن آرمان و امکانات و ارائه بهترین راه‌حل‌ها باشد. دوم: برای وی که مسئله سراسر زندگیش تجدد و بیرون آمدن از جامعه و فرهنگ سنتی و نگهداری یکپارچگی ایران اولویت داشت، نظام پادشاهی هرچند سراپا کم و کاستی ولی در بافتار ترقیخواهی می‌بود…. و پیش فرض سوم را با نگاه با جایگزینان رژیم گذشته و صف منتظران فرصت براندازی بدست هرکس که می‌شد، خلاف طبیعت خود می‌دید و پیوستن به آنها را دست زدن به خودکشی ملی.

او پاسخ خود را با پرسش و پیام آمیخته به تأسفی گران ادامه می‌دهد، پرسشی که سالهاست زنگ‌ آن درگوش،‌‌ آرامش روان را از بسیاری ربوده است. او با کلامی ‌آمیخته نه به سرزنش اما سراسر افسوس می‌پرسد:

«آیا امروز با مزیت نگاه به پشت سر نیز می‌توان ره‌یافتی که برگزیدم به همان سختی قضاوت کرد؟… برای کسی که می‌خواست از کارهای هرچه بیشتری برآید کدام گزینه برتری می‌داشت؟ تأسف بزرگم در زندگی این است که دوستانی که در آن هنگام می‌شناختم و دوستانی که ـ در صف مخالفان ـ در این سال‌ها شناخته‌ام حضور سازنده و سنگین خود را از فرآیند اصلاح از درون دریغ کردند و به چنین عناصری در انقلابی، همه‌اش باور نکردنی، پیوستند. ما باهم چه‌ها می‌توانستیم!»

در دوره کابینه آموزگار و وزرات و سخنگوئی دولت داریوش همایون بود که نخستین شورش‌های سراسری انقلابی در کشور آغاز شد. وقوع دو حادثه معروف در این دوره هردو در جهت دمیدن به آتش انقلاب و گسترش شعله‌های آن که برای بسیج احساسات مردم و به ویژه مردم مذهبی کارکرد داشت. نخست شش ماه پس از تشکیل دولت جدید، انتشار نامه معروف به امضای احمد رشیدی مطلق در هجو آیت‌الله خمینی که می‌رفت به رهبر بلامنازعه انقلاب اسلامی ‌بدل شود. مسئولیت انتشار این نامه و حتا نوشتن آن به پای داریوش همایون گذاشته شد و وی هرچند نگارش آن را رد کرد، اما از افشای نام نویسنده واقعی تا زمانی که در قید حیات بود خودداری نمود. به بهانه انتشار این نامه طلاب انقلابی قم دست به تظاهرات زدند که با سرکوب نیروهای انتظامی ‌و کشته شدن چند تن از آنها روبرو گردید. پس از این حادثه و به بهانه برگزاری مراسم چهل افراد کشته شده در تبریز، اصفهان و چند شهر دیگر ایران شورش‌هائی برپاشد. در پاسخ به این شورش‌ها از سوی دولت در اصفهان حکومت نظامی ‌برقرار گردید. هرچند این اقدامات موقتاً آتش شورش را تا حدی مهار کرد، اما حادثه دیگر یعنی آتش زدن سینما رکس آبادان موجب سقوط دولت آموزگار گردید.

پس از فرمان تشکیل دولت نظامی ‌ازهاری و سخنرانی معروف محمدرضا شاه مبنی بر شنیدن پیام انقلاب مردم، نخستین نشانه‌های پیروی دستگاه حکومتی از سیاست تسلیم در برابر انقلابیون، بصورت دستگیری و روانه بازداشتگاه نمودن برخی از چهره‌ها، مسئولین، وزرا و کارگزاران رژیم، آشکار می‌گردد. داریوش همایون نیز که پیشتر به وی برای خروج از ایران هشدار داه شده ولی از آن سرباز زده بود، یکی از دستگیرشدگان است. ساعت یک بامداد روز ۱۶ آبان ۵۷ در منزلش دستگیر و روانه زندان دژبان پادگان جمشید آباد می‌شود. از آن زمان تا فروریزی کامل نظام پادشاهی پهلوی و تأسیس حکومت الهی در ایران، همه رویدادها را در بازداشتگاه و سپس در مخفیگاه از طریق روزنامه‌هائی که بدستش می‌رسید و همه به جریان انقلاب پیوسته بودند، دنبال می‌کند.

از بازی روزگار، آزادی وی از زندان که در اصل فرار بود، بعد از ظهر ۲۲ بهمن، روز پیروزی انقلاب اسلامی ‌و پس از فتح پادگان جمشید آباد به دست چریکهای انقلابی صورت می‌گیرد. پس از فرار از زندان با چهره‌ای مبدل که توسط انقلابیون بجا آورده نشد، داریوش همایون ۱۵ ماه در ایران بصورت مخفی در آدرس‌هائی که تغییر می‌کرد بسر برد و در مخفیگاه خود، غم‌انگیزترین و بدترین روزهای زندگی خود را می‌گذراند و شاهد اعدام دسته‌جمعی افرادی بود که می‌شناخت، کسانی که از دوستان نزدیکش بودند. داریوش همایون در یادآوری آن روزها می‌گوید:

«بسیار فضای غمگین بدی بود. یعنی بدترین روزهای من همان روزهاست. بسیاری از آنها که اعدام می‌شدند دوستان نزدیک من بودند. خیلی فضای وحشتناکی بود. ولی من آن شب که از زندان گریختم خودم را مرده فرض کردم. فکر می‌کردم خوب من یکبار مردم، آدم یکبار می‌میرد. دیگر تمام شده است به هر حال. اما یک چیزی در زندگی‌ام، در ته وجودم بود که مرا به زندگی امیدوار می‌ساخت. فکر می‌کردم که زنده خواهم ماند هر چه بشود و همه نیرویم را بکار بردم، همه منابع ذهنی، روان و جسم را بکار بردم و خود را نگهداشتم.»

در طول زندگی مخفی و در خطردستگیری هر لحظه، بیشترین وقت خود را صرف مطالعه می‌کند در همین دوره یک راهنمای رسم‌الخط فارسی را تدوین می‌نماید. مدتی در تصور این که همه چیز آرام خواهد گرفت و موج انقلابی‌گری و کشتار به پایان خواهد رسید، تصمیم به ماندن در ایران می‌گیرد. اما با اشغال سفارت و گروگانگیری دیپلمات‌های آمریکائی تصمیم به خروج از ایران می‌گیرد. مقدمات این خروج پنهانی توسط یکی از دوستان قدیمش دکتر ضیاء مدرس که او را نمونه‌ی دلاوری، میهن پرستی و مصداق کامل وفاداری و استواری کاراکتر می‌داند، فراهم گردید. دکتر مدرس در ایران ماند. وی در سال ۱۹۸۱ به دست انقلابیون می‌افتد و در دادگاه تسلیم نشده و خشم دادگاه انقلاب را برانگیخته و تیرباران می‌شود.

پس از یکبار اقدام بی‌نتیجه برای خروج و بازگشت به تهران، بار دیگر به واسطه دکتر مدرس و به یاری یک خانزاده آذری و بالاخره به کمک کردهائی که در آن سال‌ها به کار ردکردن ایرانیان بسیاری از مرزهای کشور می‌پرداختند، در اردیبهشت ۵۹ از راه سلماس به سوی ترکیه، برای آخرین بار با گذر از کوه‌های بلند غرب کشورمان، خاک ایران را ترک می‌گوید. از راه دیار بکر به آنکارا وارد می‌شود و از آنجا راهی فرانسه شده و به همسرش هما زاهدی می‌پیوندد.

داریوش همایون و هما زاهدی در پایان ۱۳۵۰ پس از گذشت حدود ده سال از آشنائی شان ازدواج می‌کنند. این وصلت تا مدت‌ها زیر سایه تبلیغات قرار گرفته و سیاسی قلمداد می‌شود.

داریوش همایون آشنائی با همسرش و زندگی مشترکشان را به اعتبار زمینه‌های یگانه علاقمندی و این که هردو انسان‌های عمومی ‌و در خدمت حیات اجتماعی می‌بودند، مهم و دارای جنبه سیاسی می‌داند. وی دوام و قوام این زندگی را مدیون ویژگی‌هائی می‌شمارد که هما زاهدی با خود داشت و آنها را به زندگانی مشترک به ارمغان آورد. و بیش از همه استواری کاراکتر و بلند همتی و قدرت اخلاقی بالائی که تا امروز محکمترین پشتوانه‌ای بوده است برای آن که داریوش همایون در سختی و تنگی زندگی در تبعید با اندیشدن و نوشتن درآمیزد و در دگرگون ساختن گفتمان، فرهنگ و اخلاق سیاسی جامعه ایرانی سهمی ‌در خور توجه برعهده گیرد. و دهه‌هائی را درنوردد کند که دوره سوم از خدمت و تأثیرگذاری ماندگارش را در بر دارد.

او در گذر نزدیک به سه دهه زندگی تبعیدی لحظه‌ای از پا ننشسته است. بیشترین ساعات و روزهای زندگی خود را در نوشتن و سخن گفتن در جمع‌های ایرانیان فعال سپری نموده است. در هفته‌نامه‌ها، در رسانه‌های مختلف، در رادیوها، میزگردها، به کشورها و شهرهای جهان هرجا که ایرانیان خواسته‌اند، رفته است تا بسیار بیشتر از سهم خود را در قبال آینده میهن و مردمی‌که دوست دارد بر عهده گیرد.

تا کنون حاصل نزدیک به سه دهه فعالیت فکری و قلمی‌ داریوش همایون در حوزه اندیشه و فرهنگ سیاسی ایرانیان، گرد‌آوری و به همت دوستداران اندیشه‌هایش در چند اثر منتشر شده‌اند: دیروز و فردا (۱۹۸۱) نگاه از بیرون (۱۹۸۵) گذر از تاریخ (۱۹۹۱) صدسال کشاکش با تجدد (۲۰۰۶) و هزار واژه (۲۰۰۷) و امروز نیز در آغاز ۸۰ سالگی کتاب من و روزگارم.

«من و روزگارم» نه یک زندگینامه بلکه بیشتر نگاهی است از بیرون به یک زندگی و روزگاری که از درون‌ چالش و کشاکش متقابل این روزگار و آن زندگی، انسانی برآمده است که امروز ما می‌شناسیم. توسن اندیشه‌های داریوش همایون برای دگرگون ساختن و تأثیر بر روزگار همچنان به سوی آینده در حرکت است، هنوز دل سخت زمان را می‌شکافد و به پیش می‌تازد. بدون توقف! همسان لکوموتیوی که اگر همین لحظه از روی ریل‌های آفرینش‌گری و دگرگون‌سازی فکر و فرهنگ و منش و روش برداشته شود تا مدت‌ها چرخ‌ها همچنان به چرخش خود ادامه خواهند داد.

S2.1

S2.2

خوشامد

S3خانمها، آقایان، دوستان ارجمند! بسیار خوش ‌آمدید. حضور شما امشب در مراسم بزرگداشت داریوش همایون ـ با اجازه ایشان به سنت سیاسی‌ها امشب در سخنانم از واژه آقا فاکتور می‌گیرم ـ بله حضور شما امشب در مراسم بزرگداشت داریوش همایون موجب سرفرازی دست‌درکاران تلاش و بی‌تردید موجب خرسندی و رضایت خاطر ایشان به عنوان موضوع این مجلس است. همه ما در اینجا گرد آمده‌ایم تا زندگانی‌ای را بزرگ داریم که طول آن هر قدر هم باشد و بشود ـ که ما آرزوی طول عمر هرچه بیشتری برای ایشان داریم ـ باز هم این طول عمر به پای عرض و ژرفای این زندگی نمی‌رسد.

اما پیش از آن که به مضمون درازا و ژرفای این زندگانی بپردازیم و هر یک به سهم خود به آن ادای احترام کنیم، اجازه دهید همراه با هم جام‌هایمان به سلامتی وجود ایشان بنوشیم.‌

                                  آقای داریوش همایون با اجازه شما و به سلامتی وجود ارزشمندتان!

حال با اجازه می‌خواهیم برنامه را آغاز کنیم و در ابتدا روند آن را به اطلاع دوستان برسانیم:
برنامه امشب ما با نمایش پرتره ۵۰ دقیقه‌ئی از فرازها و بخش‌هائی از زندگی داریوش همایون از نگاه تلاش آغاز می‌شود. گفتم نمایش به این معنا که این زندگینامه بر بستر متن نوشتاری و تصویری تهیه شده است. یعنی به یاری عکس و فیلم و صدا و موزیک انطباق همه این‌ها به روشی کاملاً نو با استفاده از تکنیک الکترونیکی توسط تلاش تهیه شده است که در همینجا از سوی تلاش به آقای همایون تقدیم می شود.

در کنار این پرتره صوتی ـ تصویری با نام «آشنائی دوباره با داریوش همایون»، شماره جدید فصلنامه تلاش حاوی مجموعه‌ئی از نوشته‌ها و مقالاتی تدارک دیده شده تا به مناسبت امشب و در این مراسم به داریوش همایون و به نشانه سپاس از دهه‌ها خدمات فرهنگی ـ سیاسی ایشان هدیه شود. ایده تدارک این شماره از سوی همکار بسیار گرانقدر تلاش یعنی دکتر مهرداد پاینده بوده است. ما می‌خواهیم از سوی تلاش و همه کسانی که در این شماره قلم زده‌اند با این اقدام خود مراتب احترام و قدردانی خود را از داریوش همایون اعلام نمائیم. همکاران ما در این شماره عبارتند از: آریا پارسی، بهروز داودیان، مهدی استعدادی شاد، سیروس علی‌نژاد، فرهاد یزدی، دکتر مهرداد پاینده، دکتر حسن منصور، م. سحر، علی کشگر، حشمت رئیسی، دکتر محمد رضا خوبروی‌پاک، مهدی فتاپور، مهرداد احسانی‌پور، جمشید طاهری‌پور، محسن کردی که از همه این دوستان بابت همکاری صمیمانه‌شان از صمیم دل سپاسگزاری می‌کنم.

علاوه بر این دو، ـ محصول گرانقدری به مناسبت این مراسم آماده و ارائه می‌شود که باید آن را چون ورق زر برد و خواند. کتاب «من و روزگارم» اثر تازه داریوش همایون که نشر تلاش موفق شد آن را به این تاریخ و به این مراسم برساند. در اینجا باید در کنار داریوش همایون صاحب اثر، به همتگران و نقش‌آفرینان آن، در اثر پرقدری که آفریده‌اند تهنیت گفت. در صدر آنها بهمن امیرحسینی به عنوان پایه‌گذار ایده نخستینی این اثر که این ایده را در قالب مصاحبه‌ئی که با آقای همایون انجام دادند، متحقق نمودند، از آریا پارسی که به همتش بخش روزنگاری‌های دوران جوانی داریوش همایون که بسیار خواندنی‌ست گردآوری و به این اثر افزوده شده و آن را در مقایسه با زندگینامه‌نویسی متداول ایرانیان به سطح کاملاً استثنائی ارتقا داده است. در اینجا نمی‌توانم مراتب قدردانی نشر تلاش را از یکی از دوستان با همت و ایراندوست، بابت کمک ارزشمندی که در فراهم شدن بخشی از هزینه چاپ این اثر نموده‌اند، ناگفته بگذارم. البته به خواست خود ایشان و روحیه سرشار از تواضعی که دارند از ذکر نام ایشان معذورم. اما تا این اندازه اجازه دارم که رسماً سپاس دست‌درکاران تلاش را از همت و یاری صمیمانه ایشان اعلام دارم. همچنین سپاس ما از زحمات آقای کشگر به عنوان پای محکم و پایدار انتشار آثار داریوش همایون جای خود دارد. من در اینجا و پیشاپیش به همه میهمانان گرانقدر خود توصیه می‌کنم، به عنوان بهترین و ماندگارترین یادگار این شب و این مراسم کتاب من و روزگارم را تهیه کرده و بخوانند و تا جائی که می‌توانند برای دیگرانی که از حضور در این جمع محرومند سوغات و هدیه ببرند، بویژه دوستانی که از راه‌های بسیار دور آمده‌اند. البته سایر آثار ایشان از آنچه که در اختیار تلاش بوده است، و در کنار آنها چند شماره به یادماندنی تلاش و آثاری از انتشارات ما در همین مراسم ارائه شده و دوستان می‌توانند آنها را تهیه نمایند.

پس از این مقدمات برویم برای آغاز برنامه، برنامه ما ابتدا با پخش پرتره‌ئی از زندگی آقای همایون و همانگونه که گفتم از نگاه تلاش آغاز می‌شود. طول این برنامه ۵۰ دقیقه است. پس از آن بخش سخنرانی‌ها آغاز می‌شود که برای هر سخنرانی بیست دقیقه در نظر گرفته شده است و هر کدام را به موقع خود اعلام خواهم نمود. پس از سه سخنرانی نخستین، برای شام مختصری در خدمت دوستان خواهیم بود. پس از صرف شام دو سخنرانی دیگر خواهیم داشت و در انتها میکروفون را به صاحب این مراسم داریوش همایون خواهیم سپرد. از همکارانم خواهش می‌کنم اقدام به پخش فیلم بنمایند.

موضوع سخنرانی‌ها و گزینش سخنرانان

امشب در جمع ما افراد بسیاری از اهل سیاست، اهل سخن، قلم و فکر و فرهنگ حضور دارند. بی‌تردید بسیاری از شما دوستان سخنان پرقدری در ارج و احترام داریوش همایون دارید که حتماً اگر امکان فراهم بود، با کمال میل پشت تریبون آمده و بیان می‌داشتید. دانستن این واقعیت کار ما را سخت می‌نمود. این سختی از آنجا بود که ما را وادار به گزینش در میان جمعی می‌کرد که همه آنها را قبول داریم و مورد احترام تلاش هستند و بسیاری هم به فراخور زمان و موضوع از همکاران تلاش بوده و از وجودشان و نظراتشان در فصلنامه و سامانه تلاش بهره برده‌ایم. اما چه کنیم که بدلیل تنگی وقت ناگزیر بودیم از میان دوستان حاضر انتخاب کنیم. و انتخاب از میان خوبان همیشه سخت است.

نکته دیگری که کار تصمیم‌گیری را سخت می‌کرد و ما را وادار به گزینش دیگری، این که: در این مراسم با این تعداد ساعات اندک می‌بایستی در باره فردی سخن گفته شود که طول زندگی فعال اجتماعی‌اش، به کنار که زمانی بیش از شش دهه را در بر می‌گیرد، ما در رابطه با طول این زندگی پر‌تحرک و پرکار مشکلی نداشتیم، سختی اصلی در پرداختن به عرض یا به قول معروف ژرفای این زندگی اجتماعی و شاخه‌های متعدد آن بود. همه می‌دانیم که عرصه‌های فعالیت اجتماعی همایون متعدد است. ما در اینجا هم مجبور بودیم تنها به شاخه‌ها و فرازهائی از این زندگی بپردازیم.

در اینجا هم ما ناچار بودیم دست به گزینش بزنیم. ناگزیر چند حوزه موضوعی را برگزیدیم: اول حوزه سیاست را که از سوئی پایگاه اصلی خودماست و از سوی دیگر جدا کردن شخصیت همایون و فعالیت‌هایش از این حوزه ناممکن. ما برای سخن گفتن در این حوزه و در باره همایون مهدی خانبابا تهرانی را برگزیدیم. تناسب پیام این مراسم است که سخن گفتن خانبابا را در این جمع شایسته‌تر می‌سازد. راستی چه کسی می‌توانست مناسبتر از وی باشد؟ کسی که هم‌نسل همایون است، تقریباً همزمان با وی فعالیت را آغاز کرده و سراسر زندگی خود را وقف فعالیت سیاسی نموده است و عموماً هم در جبهه‌ئی که ظاهراً همایون بدان تعلق نداشته است، یعنی چپ. خانبابا یکی از سرشناسان و قدیمی‌ترین چهره‌های چپ ایران است. همایون را دهه‌هاست که می‌شناسد. پس از سال‌ها فعالیت در جبهه سیاسی مخالف او، امروز در باره والاترین و بالاترین موضوعات یعنی در مسئله حفظ ایران به عنوان بالاترین ماهیت، در ضرورت بازگشت به ارزش‌های دمکراتیک و در ضرورت پیشه‌کردن رواداری سیاسی و گردن گذاشتن به این اصل که ما همه اعضای یک ملتیم و باید بتوانیم در کنار هم و با هم زندگی سیاسی و اجتماعی داشته باشیم، با همایون هم‌نظر. پیام اصلی این بزرگداشت در اصل همین است. ما بر اساس این پیام که مرزهای خانواده‌های سیاسی ایران را در می‌نوردد، ایشان را به عنوان سخنران نخست انتخاب کردیم، زیرا در کنار همایون خانبابا تهرانی خود سال‌هاست که دیگر به یکی از پیام‌آوران این پیام بدل شده است. البته که از درون خانواده سیاسی دیگر ایران یعنی چپ. با اجازه دوستان میکروفون را به ایشان می‌سپاریم. آقای تهرانی بفرمائید!

S3.1

سخنان مهدی خانبابا تهرانی در مراسم بزرگداشت هشتادمین سالگرد تولد داریوش همایون

S4

خانم‌ها آقایانِ محترم سلام.

ابتدا از برگزارکنندگان این مجلس، خانم مدرس، آقای کشگر و سایرِ دوستانی که مرا نیز به این مجلس دعوت کردند سپاسگزارم. سپس آنکه من برای حضور خودم در این مجلس دلایلی دارم که به اختصار بیان می‌کنم.

نخست پیام ساده‌ای دارم و آن را به‌صورت شفاهی بیان می‌کنم. از همین رو متنِ سخنانی را که نوشته و تدوین کرده‌ام، نمی‌خوانم و وقت حضار محترم را نمی‌گیرم، و آن را برای چاپ در اختیارِ هیئت تحریریه تلاش می‌گذارم.

قبل از همه چیز، هشتادمین سالگردِ تولدِ همایون را تبریک می‌گویم. (اول نوشته بودم “آقای داریوش همایون”. چون ما بلشویک‌ها قبلأ به‌هم “آقا” نمی‌گفتیم. بعداً در دوره‌ی رویزیونیست‌ها قرار شد آقا و خانم بگوییم. اما تا آمدیم عادت بکنیم این عادت را از ما گرفتند.) به‌هر حال من تولدِ دوست فرزانه‌ام داریوش همایون را صمیمانه شادباش می‌گویم و برایش عمر طولانی و سال‌های پُربار آرزو می‌کنم تا با اندیشه‌اش، با کار فکری‌اش و با سیاست‌ورزی‌هایش، مددرسان نسل جوان ایران باشد.

و اما چرا من اینجا آمده‌ام: آشنایی من با داریوش همایون به سال‌های بعد از شهریور ۲۰ که جوانی بیش نبودم، بر‌می‌گردد. دست تقدیر و روزگار طوری بود که در نزدیکی محلِ کسبِ پدرم (رستوران دلشاد در چهارراه پهلوی) مادرِ آقای همایون، خانم ثریا جمالی، به‌همراه دو پسرش سیروس و داریوش، در خیابان صبای جنوبی ساکن و به واقع هم‌سایه‌ی ما شدند. من ایشان را به کرات در آن محل می‌دیدم و در مدرسه خاقانی هم با برادر ایشان سیروس آشنا شدم. بعدها هم البته با برادر دیگرش دوست نازنیم شاپور (که هم اینک در مجلس حضور دارد) در مونیخ هم‌دوره و هم‌شاگردی بودم. البته ایشان برعکس آقای داریوش همایون صاحب تفکرِ چپ و جزو اقوام و هم‌قبیله‌ی ما بود، و آن موقع که من به چین رفتم، ایشان هم یک سفری به آنجا آمد. اینها را امشب برای اولین بار دارم می‌گویم.

اما آنطور که من نظریاتِ داریوش همایون را در سال‌های دور و دراز داخل و خارجِ کشور تعقیب کردم، ما مخالفِ فکرِ ایشان بودیم. به‌ویژه آن دوره که ایشان در حزب سومکا بود و ما عضو سازمان جوانان حزب توده ایران بودیم. در دورانِ جوانی که ما خیلی هم در سر شر و شور داشتیم، همیشه سر چهارراه پهلوی تجمع می‌کردیم و محل بحث‌های دانشجویی و مکانِ تجمع دانشجویان چپ آن‌جا بود. روشنفکران و برخی فعالین احزاب سیاسی آن زمان همیشه در این محل بحث و مجادله می‌کردند. آقای همایون هم گهگاه سایه‌اش از آنجا رد می‌شد و اگر مکثی هم می‌کرد و در بحث‌ها شرکت می‌جست، برای ما غنیمت شمرده می‌شد. چون ایشان همواره با بیان خودش و با فکر روشن و منظم در پیشبردِ بحث‌ها مؤثر بود.

من دقت کرده‌ام، بسیاری از دوستان چپ من، وقتی از حزب سومکا صحبت می‌شود و نام همایون هم به‌عنوان عضو حزب برده می‌شود، تصورشان این است که آقای همایون هم یکی از عناصرِ دست راستی بوده که از طریق زورِ بازو و عملِ فیزیکی قصدِ حُقنِه مسائلِ موردِ قبولِ خود را به ما داشته است. من می‌گویم که چنین نیست. و در این مکان شهادتِ تاریخی می‌دهم که چنین نبوده است.

زمانی که سر و کله‌ی آقای همایون در آن مکان پیدا می‌شد بین ما چپی‌ها اصطلاحی رایج بود و نامِ مستعاری برای ایشان انتخاب کرده بودیم با عنوان شاخِ شمشاد. که به محض ورود ایشان به یکدیگر می‌گفتیم: شاخ شمشاد آمد! چون واقعاً هم مثلِ شاخ شمشاد بود.

به هر حال، ما مدتی که در هم‌سایگی هم بودیم، اکثراً می‌دیدم که مادرشان یا برادرشان با قابلمه برای خرید به رستورانِ ما می‌آمدند. من به‌یادم دارم که پدرم با چه احترامی با مادرِ ایشان، خانم جمالی روبرو می‌شد و همیشه می‌گفت: بدو برو قابلمه خانم جمالی را بگیر بده زود غذا را بیاورند، یک پُشت‌بَند هم اضافه بکش روش. ـ بدون پول البته ـ (خنده حضار)

رستوران پدر من محل آمد و شُدِ اکثرِ چپی‌ها و دانشجویان دانشگاه تهران بود. واقعیت این است که مسیر آینده زندگی من هم در چنین محیط و فضایی رقم خورد. البته به این بابک (امیر خسروی) هر وقت که می‌آمد رستوران ما، چون ناشناس تشریف داشت، بهش غذا نمی‌دادیم. (خنده حضار) اما آقای همایون در بین نیروهای ناسیونالیستِ دستِ راستی برای منِ چپ، همیشه به عنوان روشنفکر فرزانه دست راستی محترم و حضورش مغتنم بود. این را باید اذعان بکنم که ایشان همیشه موردِ احترام من بود.

تا اینکه روزگاران گذشت و آن واقعه‌ای که (حالا اسمش را نمی‌آورم چون با آقای همایون دعوایمان می‌شود.) من می‌گویم: کودتای ۲۸ مرداد، و او می گوید: ـ آقا دوباره گفتی!؟. رویداد ۲۸ مرداد، راه‌ها از یکدیگر جدا شد. من به زندان و حبس روانه شدم و بعد از آزادی از زندان زرهی مجبور به ترک وطنم شدم و در اواسطِ سال پنجاه میلادی برای ادامه تحصیل به‌ شهر مونیخ در آلمان غربی وارد شدم. در آنجا بود که با شاپور همایون و بیژن قدیمی که هر دو اینجا نشسته‌اند، و با دیگر دوستان و بعد هم سرور گرامی‌ام آقای عاصمی که به مونیخ آمدند، در آن شهر هم‌سایه شدیم.

من در یک دوره طولانی در جریانِ فعالیت‌ها و حضور اجتماعی آقای همایون قرار داشتم و ناظر و شاهدِ آن فعالیت‌ها بودم، به ویژه وقتی که ایشان در ایران، انتشارات فرانکلین را راه‌اندازی کرد و کتاب‌های متعددی را به چاپ رساندند. این آثار در خارج از کشور و با کمک بیژن قدیمی در انجمن دانشجویان ایرانی شهر مونیخ به علاقمندان عرضه می‌شد. این همه را گفتم تا روشن کرده باشم که دوران دوستی و جنس آشنایی من با همایون خلق‌الساعه نبوده است و به‌یک معنا دوستی دیرپایی است. تا اینکه سرانجام داریوش همایون ابتکار انتشار روزنامه آیندگان را به‌دست گرفت و با جمعی از روشنفکران و روزنامه‌نگاران جوان آن دوران، نشریه‌ای را منتشر کرد که به‌جرئت می‌توان گفت بیان و آب و هوای تازه‌ای را به ‌عالمِ مطبوعات ایران وارد کرد، و این یکی از خدماتِ فرهنگی غیرِ قابلِ انکارِ داریوش همایون است. به‌دیگر فعالیت‌های سیاسی و فرهنگی ایشان خانم مدرس پیش از این به قدر کفایت اشاره داشتند.

اما آنچه که برای من و امثال من غیرقابل تصور بود حضور ناگهانی داریوش همایون و قرار گرفتن او در هرم قدرتی بود که رو به‌زوال بود. هرچند افراد روشنفکر مانند همایون، به‌ظاهر، شریک در قدرت بودند، اما واقعیت آن بود که ساختار قدرت چنان بود که تحمل هیچ روشنفکری (حتا از خودشان) را نداشت؛ به‌گونه‌ای که این دسته از روشنفکران هرچند روزها شریک قدرت بودند اما شباهنگام در جمع کوچک خودشان قدرت را به‌ریش‌خند و سخره می‌گرفتند. هرچه بود با رویداد ۲۲ بهمن عمر آن نظام پایان یافت. به‌باور من آقای همایون تا میزانی در بازنگری گذشته سهم خود را ادا کرده است، آنچه می‌ماند آرزویی است که من آن را امروز به زبان می‌آورم. آقای همایون مانند بسیاری از روشنفکران دیگر در برابر نسل جوانی که وظیفه تاریخیِ ساخت ایرانی آزاد، آباد و مستقل را دارد این وظیفه را پیش روی دارد که به‌سهم خود با بازنگری همه جانبه روی‌داد‌های ریز و درشت نیم قرن اخیر ایران، به‌رشد فرهنگ سیاسی نسل جوانی که در عطش یادگیری و درس‌آموزی است کمک کند. گفت‌وگو میان نمایندگان فکری خانواده‌های سیاسی ایران برای شناخت تاریخ سیاسی کشور و یافتن راه‌حل‌های مسائل مشخص جامعه ایرانی می‌تواند کمکِ شایانی به‌آشنایی و نزدیکی اندیشه‌های فعالان سیاسی و بالاخره ترسیم چشم‌اندازی از آینده ایران کند.

می‌خواهم در اینجا این نکته را بیان کنم که قبل از ورود به‌ جلسه، دوسیه‌ای را تنظیم کردم که تحویل برگزار‌کننده جلسه دهم. زیرا در نشستی که ما ۱۶ سال پیش در شهر فرانکفورت با آقای همایون و تنی چند از فعالین سیاسی چپ داشتیم، دو تن از دوستان پنجاه ساله‌ی خانواده چپ که در آن زمان نوعی طرزِ فکرِ فرقه‌ای و قرائتِ درونگرای چپ را نمایندگی می‌کردند، اعلامیه‌ای منتشر کردند و نشست ما و هر نوع گفت‌وگو با روشنفکران دست راستی چون همایون را که وزیر حکومت شاه بوده، گناهی نابخشودنی انگاشتند. اینان هر نوع نشست و برخاست با روشنفکری را که روزگاری شاغل پست دولتی بوده محکوم کردند. تو گویی فردی مثل من برای جست‌وجو کردن و یافتن راه‌حل‌های سیاسی، به‌جای گفت‌وگو با روشنفکری دگراندیش و دست راستی باید با مَش‌مَمَد‌قُُلی روستایی کوهپایه در پشتِ قافلانکوه صحبت کند. به‌طور قطع اگر من با همایون‌ها نتوانم از طریق گفت‌وگو به راهِ‌حل‌های اجتماعی برسم، یقینأ با بندگان خدای دور از شهر و فرهنگ شهروندی هم نمی‌توانم به‌جایی برسم. از این روی تکرار می‌کنم که حضور من در این مکان به‌نوعی پاسخی دیگر به‌ جماعتی است که گفت‌وگو با دگراندیش را برنمی‌تابند. چون باور من بر آن است که همگی ما تا زمانی که به‌ویژه در چنین شرایطِ حساسِ جامعه ایرانی نتوانیم بر سر مفاهیمِ اساسی که در برگیرنده مسائل ملی و سرنوشت ایران است به‌توافق برسیم و با یکدیگر همراهی کنیم، فرصتی تاریخی را از دست داده‌ایم. در اینجاست که وظیفه من و ما و شما جدای از آن که به‌کدام جبهه سیاسی تعلق فکری داریم، باید کوشش در راستای آغازِ چنین گفت‌وگویی باشد. باید برای شروع این بحث تلاش کنیم. من خود را شخصأ نامزد یک چنین گفت‌وگوی بلند تاریخی با داریوش همایون می‌کنم. این گفت‌وگو پس از فرجام نهایی می‌تواند منتشر شود و در اختیار علاقه‌مندان قرار گیرد و یا در جلسات آتی می‌توان از علاقه‌مندان به‌چنین موضوعی دعوت به‌عمل آورد و در عمل به جنبشی فکری دامن زد .

البته امروز من با گوشه‌ای از نگاه نقادانه آقای همایون آشنا شدم و آن ‌را شنیدم. اما حضور نابهنگام ایشان در دوره پایانی رژیم گذشته و قبولِ پُستِ وزارت به صورت یک مرحله پرسش‌برانگیز از حیات سیاسی همایون درآمده است. بازنگری این دوران تاریخی که به سرنگونی نظام پیشین انجامید یکی از انتظارات نسل جوان از همایون‌هاست.

من دیگر طولانی‌تر صحبت نمی‌کنم. فقط یک آرزو دارم؛ و آن اینکه در این سال‌هایی که آقای همایون در اروپا حضور دارند، همچنان که تاکنون از هیچ تلاشی فرو‌گذار نکرده‌اند، در آینده نیز نشست‌هایی را ترتیب دهند تا با گفت‌و‌گوهای رویاروی با نمایندگان و گرایش‌های فکری و سیاسی دیگر، برای روشن شدن و زدودن برخی از ابهامات تاریخ ما گام بردارند. منجمله من فکر می‌کنم همین مبحثی که امروز خانم مدرس به‌روشنی اعلام کرد که چرا آقای همایون در قدرت سهیم شدند، یا پیرامون دیگر مسائل گذشته، به نظر من لازم است صحبت بشود. این صحبت و گفت‌وگو میان نمایندگان فکری گوناگون می‌تواند به نزدیکی و به آشنـایی بیشتر به افکار همدیگر و روشن کردن چشـم‌انداز آیـنده سیاسی ایران کمک بکند.

آقای همایون! نه آن چنان که فرخنده آرزو کرد که شما “کوه آتشفشان” باشی، بلکه چنانچه لکوموتیو بوده‌ای در آینده هم لکوموتیو باقی بمانی. مانند امیل زاتوپک، قهرمان بزرگ دو میدانی جهان که معروف است و می‌گویند سرعت و قدرتش با لکوموتیو برابری می‌کرد، آرزو دارم تو هم دارای چنین سرعتی باشی. تولدت مبارک باد!

….

S5

S5.1

شما کار خود کردید / سخنان مسعود بهنود

S6

به همان میزان که سیاست را نمی‌توان از داریوش همایون جدا کرد، رروزنامه‌نگاری یعنی رروزنامه‌نگاری در حوزه سیاست روز و اندیشه سیاسی نیز از وی جدا نشدنی‌ست. امشب خوشبختانه در جمع ما روزنامه‌نگاران شناخته شده کشورمان حضور دارند، آن هم حضوری فعال. یکی از صاحب‌نامترین آنها مسعود بهنود است. کسی که نه تنها روزنامه‌نگار است بلکه نشان داده است که به خوبی به معنا و اهمیت روزنامه‌نگاری، روزنامه، مطبوعات و وسائل ارتباط جمعی آشناست. از این زاویه به نظر ما رفتار بهنود بی‌شباهت به رفتار همایون نیست. یعنی او نیز همانند داریوش همایون گذشته از قلم زدن برای ستون روزنامه‌ها، به مطبوعات و وسائل ارتباط جمعی به عنوان یک نهاد یک رکن مهم و حیاتی جامعه فرهنگی و جامعه مدنی نگاه می‌کند‌ و او نیز توانمندی خود را همچون همایون در پایه‌گزاری برخی از این ابزارها و تقویت این رکن به خوبی نشان داده است. هنگامی که همایون آیندگان را پایه‌گزاری کرد، مسعود بهنود به عنوان یک روزنامه‌نگار جوان مدتی با وی همکار شد و پیش از آخرین سردبیر آیندگان، یعنی زنده‌یاد هوشنگ وزیری، به مقام سردبیری آن روزنامه رسید. همکاری بهنود با همایون در آیندگان در یکی از حساسترین دوره‌های تاریخی میهن‌مان صورت گرفت. بی‌تردید او از این دوره، از همایون و از مواضع آیندگان و همایون که هردو در آن دوره استثنائی بودند، تجربه‌ها و خاطره‌های استثنائی دارد و سخن در باره همایون بسیار. میکرفون را به ایشان می‌سپاریم. آقای بهنود بفرمائید!‌

 

‌‌S6.1

سخنان مسعود بهنود در مراسم بزرگداشت هشتادمین سالگرد تولد داریوش همایون
‌.شما کار خود کردید
‌‍

قبل از هر چیز اجازه بدهید که من یک مأموریتی دارم، آن مأموریت را انجام بدهم. آقای ابراهیم گلستان از من خواستند که در اولین لحظه از جانب ایشان این روز را تبریک بگویم به آقای داریوش همایون و بگویم که چقدر علاقمند بودند اینجا باشند ولی نشد.

در راه فکر کردم اول توضیحی دهم تا دلیل حضورم را در این جلسة محترم روشن کند. چرا که خود را کوچک‌تر از آن می‌دانم که در چنین جمعی سخنران باشم.

پنج ـ شش سالی بود که روزنامه‌نویس شده بودم ـ درست یک سال از چهل گذشته یعنی شهریورماه ۴۱ سال قبل، در شهر شایع شده بود که روزنامه‌ای می‌خواهد منتشر شود از جمع نخبگان. و همه برجستگان مطبوعات به قراری که خبر می‌رسید قرار بود در این روزنامه جمع بودند. این شایعه و خبر همه جا را گرفته بود و ما هم جوان و جویای نام آمده، آرزو داشتیم که از آن کنار رد بشویم. یک روز در مجله‌ای که کار می‌کردم، دکتر آموزگار که قدیم‌ترها در سایه محبت وی بودم به من گفت فردا ساعت ۴ بعد از ظهر برو به این نشانی: کوچه نوبهار، خیابان نادری.

بیشترین توضیحی که به من داد این بود که، آنجا روزنامه آیندگان است، برو همایون را ببین. خیلی خوشحال شدم فکر کردم که خب، من هم شده‌ام جزو آن آدم‌بزرگ‌هایی که قرارست در این روزنامه تازه به کاری مشغول شوند. شادمان رفتم. اتاقی کوچک بود، خالی. سه تا میز آنجا بود. پشت یک میز زنده یاد دکتر مهدی بهره‌مند، پشت یک میز دیگر زنده یاد دکتر مهدی سمسار و پشت یک میز دیگر هم ـ زنده بمانند ـ آقای همایون.

من سلام کردم ـ آقای سمسار را می‌شناختم از سال‌های پیش ـ و آماده شدم تا همایون کار خود بگوید. معلوم شد که وی برای روزنامه‌ای که قرار بود منتشر بشود، به جدول کلمات متقاطع فکر کرده. و برای این جدول کلمات متقاطع، یک مسئولی هم در نظر گرفته که استاد دکتر سیروس پرهام است. ولی آقای دکتر پرهام گفته‌اند که من هر شش روز هفته را نمی‌توانم جدول طراحی کنم. قرار شده دو روز در این شش روز را یکی دیگر این کار را بکند که حالا آقای همایون این کار را به من پیشنهاد می‌کند. طبیعتاً این آن چیزی نبود که من منتظرش بودم. آرزوهای بزرگ‌تر در سرم بود. ولی به هر حال، شده بود دیگر.

چهار ماه بعد از آن اولین شماره آیندگان منتشر شد. در آن شماره من گزارشی نوشته‌ام که نشان می‌دهد شده‌ام خبرنگار پارلمانی.

برای اینکه گردش روزگار را هم بگویم، شماره دوم آیندگان گزارش من راجع به مجلس، برای روزنامه مشکلی ساخت. در آن زمان ما تنها روزنامه معتبر صبح بودیم و خبر مجلس به طور طبیعی اول به روزنامه‌های عصر می‌رسید و ما باید فردا این خبر را با تاخیر منتشر می‌کردیم. پس باید راهی اندیشه می‌شد. من هر روز کاری می‌کردم که گزارشمان خواندنی باشد.

در شماره سوم یا چهارم آیندگان، تیتر گزارش مجلس این بود برای اولین بار در تاریخ مشروطیت، زن و مردی در جلسه علنی همدیگر را بوسیدند.

در خبر توضیح داده می‌شد که آن زن و مرد آقای اردشیر زاهدی وزیر خارجه وقت بوده با خواهرشان خانم زاهدی که نماینده همدان بود و جوان‌ترین نماینده مجلس. این چاپ شد. از اولین درس‌هایی که آقای همایون به من دادند، آنجا بود.

فردا صبح آقای همایون مرا خواستند. رفتم آنجا، گفتند که: این مهمترین تکه خبر جلسه دیروز مجلس واقعاً همین بود؟! من دستپاچه شدم گفتم، نه، ولی جالبترین بخشش بود البته. گفتند درست است اما شما حتماً لازم بود جالبترین بخش را تیتر بزنید؟ من راه‌ حل را پیدا کردم گفتم تیتر را

من نزدم، صالحیار زده بود سردبیر روزنامه. اما این موجب شد من درسی گرفتم.

از این زمان شروع شد. من در آیندگان ماندم. در همه عمرم سه تا حکم بیشتر نگرفتم. هر سه تا حکم‌ام را هم اتفاقاً از آقای همایون گرفتم. از هیچ‌کس دیگری حکم نگرفتم. خبرنگار پارلمانی، سردبیر و سرانجام آخرین حکم هم سه روز قبل از آن بود که از آیندگان بروم. در حکم آخر مرا کرده بودند قائم مقام خودشان در روزنامه. ولی سه روز بعدش من رفتم. در حقیقت دیگر نمی‌بایست می‌ماندم در آیندگان، چون بعد از این جایی نبود که. جای خود آقای همایون بود که صاحب مؤسسه بودند. در سال ۵۵ که از آیندگان رفتم به تلویزیون، از سابقون و آن‌ها از اول با آقای همایون بودند تنها و تنها من مانده بودم. هیچکس دیگر نمانده بود. همه رفته بودند دنبال شغل‌های خیلی مهمتری. بعد از اینکه من هم رفتم، به فاصله چند ماه، آقای همایون هم رفت به دولت.

این خبر در زمان خودش تأسف برانگیزترین خبری بود که به ماها به عنوان رروزنامه‌نگاران رسید. رروزنامه‌نگاری ایران یکی از ستون‌های خود را از دست داد.

از همان موقع هم این جدل را با آقای همایون کردیم. ما به عنوان رروزنامه‌نگار خبر خوبی برای‌مان نبود رفتن ایشان به دولت. این را از سر مجامله و ادای دین به کسی که حق معلمی ‌بر من دارد نمی‌گویم. خیلی قبل از اینکه آیندگان درست بشود، قبل از اینکه ایشان بنیانگذار آیندگان بشوند، در بین رروزنامه‌نگاران و اهل اندیشه به داشتن فکر روشن داشتند. این شهرت را هم از دوره دبیری سندیکا به دست آورده بودند و رروزنامه‌نگاران آن روزگار که برخی در همین جلسه هستند شاهدند.

اما در این مجلس قصد ندارم از هنرهای همایون بگویم اما می‌توانم از آن پنج سالی بگویم که به نمایندگی از طرف ایشان مسئول هیات تحریریه بودم حالا مرا به عنوان سردبیر اسم بردند ولی واقعیت‌اش این است که آیندگان تا آن موقعی که آقای همایون بودند، هیچوقت سردبیر نداشت. سردبیر و بنیانگذار و مدیرش همیشه خود ایشان. من یا دیگر سردبیران همیشه به نمایندگی از طرف ایشان بودیم. در زمان سردبیری من که طولانی‌ترین مدتی بودکه کسی در راس تحریریه ماند، اقتضای کار این بود که هر روز تماس داشتم، خیلی بیهوش هم نبودم، فاصله بین بیست سه و سی سالگی هم بهترین زمان برای آموختن است. البته الآن که نگاه می‌کنم به آن دوران، احساسم این است که شیطنت‌ام زیادی بود، گاه بازیگوشی کردم و اوقات هدر دادم، خیلی به اندازه یاد نگرفتم ولی به هر حال، نادرست نیست اگر ادعا بکنم که هر چه که می‌دانم در آن دوره یاد گرفتم و هرچه که نمی‌دانم با بازیگوشی خودم بود و گناه از بخت نبود که به من مجال داده شده بود. در همان نه سال ساخته شدم و اگر چیزی هم بلدم، در همان موقع درست شد. اما، امشب نمی‌خواهم دربارة آن صحبت کنم. دربارة تجربه شخصی خودم یا در مورد دورانی که در آنجا گذشت.

اجازه می‌خواهم که در مورد چیزی صحبت کنم که اسمش را می‌گذاریم مکتب آیندگان.

زمانی می‌گفتند مکتب عدل. ما می‌گفتیم چرا می‌گویید مکتب عدل؟ پروفسور یحیی عدل جراحی است چندتا شاگرد هم داشته. روزگار باید می‌گذشت تا ما می‌فهمیدیم که از پروفسور مکتبی مانده در اخلاق پزشکی و در علم. همه استادهای دانشگاه مانند پروفسور عدل صاحب مکتبی نشدند.

تاریخ مطبوعات مدرن ایران چنین هست که هشتاد و چندی سال پیش روزنامه اطلاعات شروع شد، مصادف بود با شروع دوران اصلاحات رضاشاه. شصت و چندی سال پیش کیهان درست شده، مصادف است با جنگ جهانی دوم و شروع دورة تازه‌ای از تاریخ ایران. بیست سال بعد از آن، طبیعی بود که آینه‌ای دیگر طلب می‌کرد. آن آیندگان شد. آیندگان یک مکتبی شد و مکتبی بود و از روز اول با این فکر درست شد ـ من باور ندارم که همایون آمده بود که یک روزنامه‌ای درست کند، مثل بقیه روزنامه‌ها ـ اینطور نبود. اصولاً گامی‌که برداشته شد به چنان فکری نمی‌خواند. آن فقر غریبی که یکی دو سال اول بر همه حاکم بود. من چقدر از دکتر آموزگار پول قرض کردم نمی‌دانم واقعاً. باور ندارم.

دکتر آموزگار آمده بود لندن که دکترا بگیرد و در لندن زندگی می‌کرد و ما تهران. ما خرجمان نمی‌رسید او از لندن قرضمان می‌داد که روزگار بگذارانیم و بمانیم همه‌مان هم همین وضع را داشتیم. از اینجاها را بگیرید بروید تا داستان کوشش کردن برای بدست آوردن ماشین چاپ که بالاخره رُتاتیو نازنین کیهان نصیبمان شد، و آن دستگاه لیتوگرافی. قصه آن که خبرها را چطوری از بالای چند ساختمان رد کنیم به کوچه‌ای آن سوتر به چاپخانه. و ما امیدوارم. با عشق آموختن و موثر بودن در آن جا بودیم. همایون تنها مدیری بود [می‌گویم تا دلتان برایم بسوزد] که صبح‌ها با من دعوا می‌کرد که چرا دیشب باز تا ساعت دو یا سه مانده‌ای. می‌گفتم خب، خبر بود و اگر نمی‌گذاشتیم از رقیبان عقب می‌افتادیم. می‌گفتند، نمیشه پس این اضافه حقوق کارکنان چاپخانه را چه کسی می‌خواد بدهد؟

ما در تحریریه بی چشمداشتی به اضافه حقوق و پاداش زیادی می‌ماندم. من که می‌ماندم جمع باید با من می‌ماندند برای آخرین خبرها. و بی‌پولی باعث می‌شد که صبح با من دعوا می‌کردند. برای اینکه تنگی بود. خوب یادم هست که سال اول آیندگان من با شادمانی خبر آوردم که دستگاه نخست وزیری هم پذیرفت که هر جائی که خبرنگاران کیهان و اطلاعات هستند خبرنگار ما هم حاضر باشد، آن موقع آقای جهانگیر بهروز سردبیر بود. رفتم بالا گفتم که ما موفق شدیم. انگار چهار ماه حقوقم را باهم داده بودند. اما بهروز که عضو هیات مدیره هم بود و از اوضاع مالی خبر داد به من گفت چرا این قدر خوشحالی گفتم از نظر حیثیتی فوق‌العاده است گفت آقا حیثیت بسه. چندی هم فکر درآمد کنید. و واقعاً در آن زمان یک همچین وضعیتی داشتیم.

در یک همچین شرایط و وضعیتی، شوخی است اگر من فکر کنم که ایشان آمده بود، مانند بقیه کسان که از روزنامه درآمد یا موقعیت شغلی برای خود بسازد. نه. باور ندارم. باور دارم که یک مکتبی داشت ایجاد می‌شد. مشخصات آن مکتب را قبل از اینکه من که جزو کوچکش بودم بگویم در گفتار دیگران آمده و خواهد آمد. من فقط من سرنوشت این مکتب را می‌توانم برای شما بگویم. بعد از اینکه من رفتم از آیندگان و آقای همایون هم چند ماه رفتند به دولت، آیندگان اما به سرنوشت دیگران دچار نشد. خمیره‌اش را چنان نساخته بودند.

همایون نبود و در بخش عمده‌ای از این مدت در حبس بود و بعدش هم در نهانگاه بودند و در خطر، ولی این ماشینی که راه افتاده بود و آن مکتبی که ساخته بود، راه خود رفت. هیچ نشریه‌ای در آن زمان به اندازه آیندگان نه با مردم دَمساز بود و نه روی مردم اثر گذاشت و نه از قدرت سیلی خورد. من فقط یاد شما بیاورم که آیندگان یک شماره تاریخی سرنوشت، شماره سفید منتشر کرد ـ حاضران در این مجلس خوب به یادشان هست ـ شماره‌ای که یک میلیون چاپ شد. اگر یادتان باشد تیراژ روزنامه‌ها صدهزار بود. یک میلیون از توانِ رُتاتیو آیندگان بیشتر بود. در چند ماشین، در سه چاپخانه مختلف چاپ شد در ۲۴ ساعت. این روزنامه سفید در برخی نقاط به جای یک ریال به پانصد تومان فروخته شد.

روزنامه سفید بود. و برای اولین بار در تاریخ مطبوعات ایران روزنامه‌ای سفید تنها با یک ستون منتشر می‌شد. گفتم که رئیسش و آخرین سردبیرش نبودند من هم مدت‌ها بود رفته بودم. پس از خودمان تمجید نمی‌کنم وقتی می‌گویم این ماندگارترین درسی بود که از چالش بین رسانه‌ها و حکومت برآمد، آنهم حکومت جدیدی بود که روی پایه انقلاب آمده بود و رهبرش هرچه می‌گفت مردم تکرار می‌کردند و ۹۸ درصدشان همان روزها رأئی دادند که او خواسته بود داده بودند. در آن زمان جامعه اصولاً روی این اعتقاد ایستاده بود که هیچ چیز دشوار نیست چون آیت‌الله می‌گوید و می‌شود.

تجربه مکتب آیندگان کار را بجایی رساند که رهبر انقلاب بگوید من آیندگان نمی‌خوانم. و گفت من آیندگان نمی‌خوانم. و در یک لحظه انگار نفس این کشور ایستاد. در لحظه‌ای زمان متوقف شد. لحظه آزمایش بود. و همه ماندند تا ببینند چه می‌شود. و غروبش اعلامیه شد که آیت‌الله حکم تکفیر نداده فقط گفته من نمی‌خوانم و اصلا مقصود این نبوده که روزنامه تعطیل شود.

چندی بعد سرنوشت روزنامه این شد. پنج نفر از کارکنانش که چند تن‌شان جوانانی بودند که حتی زیر ۲۰ سال داشتند در زندان بودند و هر لحظه به ما خبر می‌رسید که احتمال دارد اعدامشان بکنند، برای دو نفرشان حکم اعدام داده بودند، از توی سفارت اشغال شده آمریکا دائماً اسناد جعلی می‌آمد بیرون مبنی بر اینکه آمریکا اینجا بوده، «سیا» اینجا بوده و… و هی نگرانی برای جان آن بچه‌ها که آن تو بودند.

ولی اتفاق خیلی غریبی افتاد که بنظرم می‌رسد بزرگترین درسی که در ظرف این ده سال رهبری‌اش گرفته باشد در باب رسانه‌ها و قدرت‌شان. شاید بتوان گفت بعد از اعلامیه پایان جنگ، اعلامیه و تصمیمی ‌مهم‌تر از این نبود.

اما نخواندن و خواندن، سفید منتشر شدن و منتشر شدن پایان کار نبود. یک روز همه بیدار شدند و دیدند صفی دراز از دانشجویان تشکیل شده که آمده‌اند داوطلبانه که روزنامه را بفروشند چرا که روزنامه‌ها برای فروشش به خطر افتاده بودند.

یک عقب‌نشینی مهم بود. وقتی که چندی بعد حزب‌الله و دیگر هواداران حکومت تجدید قوا کردند، و اینبار برای حذف حمله بردند، با آیندگان مثل آن دیگران عمل نکردند، یعنی قانع نشدند به اینکه حتی اسمش باشد با آدم‌های دیگر، ایستادند تا اسم و چاپخانه هرچه روی زمین دارد پاک شود. و فردایش به دعوت همه گروه‌های سیاسی برای آخرین بار در تاریخ ایران همه گروه‌های سیاسی ایران دست در دست هم آمدند به خیابان جمهوری در اعتراض به توقیف آیندگان. همه یادتان هست در مورد چی صحبت می‌کنم.

یعنی آن جلسه‌ای که مهدی مجروح شد، هزارخانی، ساعدی متین دفتری و خلاصه هر که یادم می‌آمد [آقای خان بابا تهرانی دست به سرش برد که گویا هنوز از جای زنجیرها درد می‌کند] همه گروه‌های چپ، ملی‌ها، راست‌ها و حتی برخی گروه‌های مذهبی که بعدا حذف شدند، انگار کل پیکره سیاسی ایران آمد به اعتراض تعطیل آیندگان آنجا. شاید به نظر برخی از ناظران با این ترتیب مکتب آیندگان برچیده شد و آن چه همایون می‌خواست شکست خورد. بخاطر اینکه اجزائش پراکنده شده بود و چون گَردی به این طرف و آنطرف دنیا پراکنده شده بود و همایون هم که خود مخفی بود با بیم جان.

و فضای عجیب و غریبی بود. یک شبی را بیاد می‌آورم که آقای نورالله همایون ـ که ما او را هر روز می‌دیدیم بی آن که چیزی بپرسیم و نه او چیزی می‌گفت ـ آمد مثل همیشه با انبانی پر از شعر اما این بار شادمانانه و خبر داد که دیگر خطری همایون را تهدید نمی‌کند. آن زنده یاد گمان داشت همین که همایون از خط جست و از مرز گذشت خطرها تمام شد نمی‌دانست که سخت‌ترین بخش از زندگی داریوش همایون تازه شروع شده است.

پیش از آن یکی از کارگران آیندگان آمد، به زحمتی پیدا کرده بود عموی آقای همایون را و از طریق وی پیغام کرده بود و با یک واسطه رسید که می‌گفت خواهرزاده من توی ساکن خانه‌ای هست و می‌گوید که روبروی آن خانه یک پنجره‌ای هست که آقایی که روزها آن پنجره را می‌بندد و پرده را می‌اندازد شب‌ها می‌آید توی بالکنی، راه می‌رود و سیگار برگ می‌کشد. آن کارگر چاپخانه از راه رفتن و سیگار برگ کشیدن احتمال داده بود که همایون باشد. این در فضایی بود که انقلاب اکثر کارکنان و مستخدمین موسسات و کارخانه‌ها و حتی خانه‌ها را مامور اطلاعاتی کرده بود برای به دام انداختن قدیمی‌ها.

ولی آیا مکتبی را که همایون بنا گذاشته بودند آیا تعطیل شد؟ می‌خواهم بگویم نه. وقتی که آیندگان به آن سرنوشت دچار شد و رفت، با رفتن آیندگان، انگار همه مطبوعات مستقل هم رفتند. مجلاتی مانند امید ایران و تهران مصور و همه نشریات دیگر چون سلسله‌ای بودند به دنبال آیندگان، به فاصله یک هفته رفتند. یعنی انگار همه یکجوری متصل به سرنوشت آیندگان بودند. و سکوتی پیش آمد. بعد جنگ شد و جنگ هم با خودش یک سکوت اضافی آورد و خرداد سال ۶۰ شد و حوادثی که همه می‌دانید و چنین شد که گروه زیادی از اهل قلم کوچ کردند و از ایران آمدند بیرون.

وقتی پانزده سالی بعد فضا از نقطه‌ای دیگر کمی ‌باز شد. امکان یک نوع کار پیدا شد، که این اولین جرقه‌ها هم به صورت نشریات حرفه‌ای هفتگی پیدا شد، مثل نشریات مُد ، مجله بهداشت و زیبایی سینما ادبیات و اقتصاد. یک باره دیدیم همه بچه‌های مانده از مکتب آیندگان در این بسترهای تازه برآمده‌اند. زنده‌اند. از این مجموعه آدینه درست شد که دیگر نیست اما به عنوان معتبرترین نشریه روشنفکری این دوران نامش ثبت است. سردبیرش و بینان گذارانش همه آیندگانی بودند. و بسیارند و اجازه بدهید از آنهایی که هستند اسم نبرم. از آن پس، بخصوص بعد از حادثه ۲ خرداد، اگر رسانه‌ای جانی گرفت، و اگر روحی داشت یکی از اعضای مکتب آیندگان در آن بودند.

در آن مکتب، فرض اصلی رسیدن به قدرت نبود. اگر شما سرمقاله‌های آیندگان را خوانده باشید که هیچ وقتی جز همایون کسی آن‌ها را ننوشت تفکر خاصی در آن موج می‌زند. تفکری نگران کشور، در جست وجوی حفظ منافع ملی، ارزش‌های ملی، نگران دور ماندن کشور از دسترس دستاوردهای بشری، مبلغ راستکاری و خلاصه در فکر اصلاح.

این چالشی بود که شاید به زمان خود از بیرون دیده نمی‌شد. الآن در همین مجلس اشاره شد به وزیری او، فضائی ترسیم کرد از جامعه‌ای که گاه در آن وزیری انتقاد هم می‌کند. این تصویر از بیرون است. ما که در داخل بودیم، اینجوری نبود. این کشمکش مدام بین رروزنامه‌نگار، فرقی نمی‌کرد چه کسی بود، از راست یا چپ، آشنای دولتمردان یا بیگانه با آنان، کشمکشی بود بین یک دستگاه سرکوبگر و هر که اهل تفکر بود. هیچ روزی این بدون کشمکش نگذشت. هیچ مقاله‌ای بدون کشمکش نگذشت.

پریروزها آقای ابراهیم گلستان می‌گفت و به درست که در آیندگان ادبی بسیار کسان ظاهر شدند که به طور معمول پرهیز داشتند از ظاهر شدن در مطبوعات. هر آنکس که در ایران سری داشت و در آن سر اندیشه والاتر از گذران روز، رد پائی دارد در صفحات میانی روزنامه آیندگان. آیندگان تا آخرین لحظه، یک لحظه، حتی روزی که مدیرش وزیر شد، بی دردسر نگذراند. هیچوقت را. و این انگار در پوست و خون ما بود و در پوست و خون ما باقی ماند. نه چنین بود که می‌خواستیم انتقاد کنیم برای انتقاد کردن. یا به هم ریختن بنائی که محکم ایستاده بود. نه نقادی به قصد ساختن و اصلاح‌ترین و مانع شدن از افتادن بنا. این درس بزرگی بود که ما یاد گرفتیم، من اگر قرار باشد آئین‌نامه این مکتب را بگویم، بنظرم باید بگویم ماده اول این مکتب این بود که آن چیزی را که ازش انتقاد می‌کنیم، دوستش داشته باشیم. در ده سال زندگی آیندگان بسیار حرف‌ها زده شد که به دوران خود نشنیده ماند، نقدهائی به مدیران، به سیاست‌هایشان، به خُلقیاتشان، به خرده فرهنگ، به هر جا دست رسید، هر‌جا امکان پذیر بود. ولی هرگز برای کوبیدن و ویران کردن چیزی و نهادی نوشته نشد. این درسی است که بچه‌های مکتب در پوست و خون‌شان هست. اما داشتم از درس‌های خود می‌گفتم…

…. چون در آلمان زندگی می‌کنید، مثالی آشنا بگویم. وقتی ویلی برانت برای اولین بار به شرق آلمان رفت، آن عکس معروف رسید که داشت دیده‌بوسی می‌کرد با هونکر. شب تیتر زدم، تقسیم آلمان قطعی شد. به نظر خودم درست بود. چرا که فکر می‌کردم عملا وقتی صدراعظم غرب آلمان به شرق رفت یعنی آلمان را پذیرفتیم چنین باشد. صبح آقای همایون مرا صدا کردند و گفتند که این تیتر خیلی تیتر خوبی است، نیست؟ گفتم بنظرم بد نمی‌آید. گفتند نه خیلی مزخرف است. گفتم چرا؟ گفتند، اولاً که این تحلیل است. این قطعی نیست که همچین اتفاقی بیفتد. من به شوخی گفتم آقای همایون ولی اتفاق افتاده است. دیگر تمام شد دیگر. یعنی به رسمیت شناخت. یعنی تمام شد. ایشان بعد از اینکه ۲۰ دقیقه به حرفم گوش دادند، گفتند، با وجود این، این تیتر غلط است.

یک شب دیگری منتظر آن بودیم که سفر کیسینجر به چین رخ بدهد. وقتی صفحات روزنامه بسته می‌شد هنوز عکس و خبری نرسیده بود اما ما می‌دانستیم که رفته است. من همین را تیتر زدم. صبح که خبر رسیدن او به پکن پخش شد دیگر چیزی برای روزنامه‌ها باقی نمانده بود. آن روز هم صبح آقای همایون مرا صدا کردند و گفتند که این خبر دیشب کی رسید؟ گفتم به نظرم چهارونیم ـ پنج صبح. گفتند آن موقع که شما این جا نبودید. گفتم ولی معلوم بود که می‌رود، دیدید که رفت. گفتند، ولی با وجود این وقتی شما تیتر زدید هنوز نرفته بود.

من تصور می‌کنم این جوانان رروزنامه‌نگار امروز که در ۳۰ ساله اخیر وارد میدان شده‌اند در ایران، چوب این ماراتون را از دست ما گرفته‌اند، و شوخی می‌کنند و ما را استاد خطاب می‌کنند و گاهی حضوری و گاهی غیرحضوری درس‌شان داده‌ایم، اگر از سلامت حرفه‌ای گفتیم، اگر از شرافت این حرفه درسی دادیم همان درس‌ها بود که از آقای همایون گرفتیم. ما مثل آدم‌هایی که درون برج بلندی ساکنند، احتمالاً به روزگار خود ارتفاع برج را و اهمیت آن را در‌نمی‌یافتیم. خود را عرض می‌کنم ـ ولی بچه‌هایی که مع‌الواسطه از طریق ما این درس‌ها گرفتند، خیلی بهتر از ما دارند این موضوع را درک می‌کنند.

و به همین جهت است که اگر من مجاز باشم از طرف اعضای مکتب آیندگان در این مجلس که به مناسبت ۸۰ سالگی آقای همایون برپاست می‌گویم آقای همایون شما کار خودتان را کردید.

***
S6.2
سخنرانی علیرضا نوری‌زاده

علیرضا نوری‌زاده یکی دیگر از چهره‌های روزنامه‌نگاری و از روزنامه‌نگاران جوان همان دوره‌های حساس تاریخی است. نه تنها همایون را در شرایط استثنائی تجربه کرده بلکه در دهه‌های زندگی در تبعید نیز مواضع همایون و نوشته‌هایش را دنبال نموده است. او نیز امروز پس از پشت سر گذاشتن سال‌ها وتجربه‌های بسیار در این حرفه و به عنوان یک روزنامه‌نگار به قول همایون تجربه‌آموخته ارزیابی‌های شنیدنی در باره همایون، این سرمشق روزنامه‌نگاری مدرن ایران، دارد. آقای نوری‌زاده بفرمائید.

‌‌

Nouryzad

‌‌
سخنرانی علیرضا نوری‌زاده

با سپاس از فرخنده عزیز و علی و همینطور عزیزانی که هر‌کدام را که بخواهم درباره‌شان صحبت بکنم، باید بحث امشب را به آنها اختصاص دهم. امشب استاد عزیزم دکتر آموزگار تشریف دارند همینطور مهندس اشراق و مهدی خانبابا تهرانی که بنده هر بار زبان می‌گشایم، بدون ذکر ایشان امکان پذیر نیست چون از او بسیار آموخته‌ام.

بنده مسافری هستم خورجین بر دوش و شاید حدود ۲۷- ۲۸ ساعت است که نخوابیده‌ام و همینجور در سفر بودم تا خود را به اینجا برسانم. این برایم بسیار مهم بود که باشم. من افتخار شاگردی آقای داریوش همایون را نداشتم در ایران، من شاگرد مکتب زنده‌یاد سناتور مسعودی بودم و اطلاعاتی هستم. نه اطلاعات به معنای امروزی ولایت فقیه.

اطلاعاتی به معنای آن فرشته و شیپوری که تصویرش هنوز هست و خدا پدر این آقای دعائی را بیامرزد که حداقل انقدر شرافت و انسانیت داشت هم آن علامت را حفظ کرد، هم موزة مسعودی را و هم وقتی به ساختمان جدید رفت، پسر مسعودی در آنجا بود و نوه مسعودی عکاسی آن مراسم را بر عهده داشت.

مسعود بهنود وقتی صحبت می‌کرد از تیراژ یک میلیونی آیندگان، بنده هم باید به یک میلیون تیراژ اطلاعات اشاره کنم در آن روزهای انقلاب که ما نیز یک میلیون و سه/چهار چاپ داشتیم.

امشب می‌خواهم سه تصویر از داریوش همایون به شما ارائه دهم که هیچکدام از شماها با این سه تصویر آشنا نیستید و آنها را ندیده‌اید. چون خیلی خصوصی است.

تصویر اول: در افغانستان چپ‌ها روی‌کار آمده بودند. آقای تَرَه‌کی رئیس جمهور افغانستان است بنده هم دبیر سیاسی روزنامه اطلاعات، جوانترین دبیر سیاسی که جای آقای دکتر همایون نشستم. یعنی ایشان یک روزی آنجا بودند (و فراموش نمی‌کنم مقاله‌ای نوشته بودم راجع به جنگ شکر در کوبای سارتر، آقای احسنی ـ حالا نمی‌دانم زنده است یا رفته ـ نماینده ساواک ایراد گرفته بودند و اصرار که بنده ممنوع‌القلم بشوم بخاطر آن مقاله. این بزرگوار جلوی آن حُکم را گرفته بود.) انقلابی در افغانستان شده بود و به علت آشنایی‌ای که من با افغانستان داشتم چندین مقاله و گزارش و از جمله مصاحبه‌ای با ت تَرَه‌کی را در اطلاعا چاپ کردم. چند روز بعد اول صبح آقای صالحیار آمدند گفتند که شما که دبیر صفحات داخلی روزنامه هستید، بفرمایید اینجا میزی که متعلق به آقای جعفر مدنی بود و ایشان در آستانه سفر به خارج بودند. بنده شدم دبیر سیاسی روزنامه اطلاعات. یک سال بود که از انگلیس برگشته بودم و ۷-۲۶ سال عمرم بود. بنابراین، بخاطر حضورم در آنجا وقتی که در افغانستان کودتا شده بود، وقتی فردی به نام دکتر نجیب‌الله به سفارت افغانستان آمد به دیدنش رفتم…

دکتر نجیب‌الله که بعدها رئیس خاد شد و بعد از اینکه ببرک کارمل و حفیظ‌الله امین آمدند (که اینها را بعداً کنار زدند) ایشان به مقام ریاست جمهوری رسید. ایشان سفیر افغانستان در ایران شد. اولین سال انقلاب ثور (یا انقلاب اردیبهشت در افغانستان) سفارت جشن گرفته بود و من نیز دعوت داشتم هم به علت آشنایی‌ای که با افغانها دارم و نیز چون دبیر سیاسی روزنامه اطلاعات بودم.
جناب دکتر همایون بعنوان وزیر اطلاعات، و آقای منوچهر ظلّی به عنوان معاون وزارت خارجه بجای وزیر خارجه که دعوت شده و نیامده، تشریف آوردند آنجا.

آقای محمد نعیم با سازشان وسط حیاط می‌زدند و می‌خواندند و ترانه قشنگ «من آمده‌ام» و… را می‌خواند و ما هم گوش می‌کردیم نرم نرمک شام را که دادند و صراحی‌ها که خالی شد و سرها که گرم شد، منتقل شدیم به یک اطاق دیگری که آقای سفیر افغانستان آنجا بود، آقای دکتر همایون و آقای ظلی و بنده و دو سه نفر دیگر. بحث هیرمند پیش آمد. آقای ظلی عصبانی ـ حالا که خاطرات علم را می‌خوانم می‌گویم احتمالاً آقای ظلی هم جزو مکتب علم بودکه این قرارداد هیرمند را خیانتی به ایران می‌دانست ـ برگشت به نجیب‌الله گفت شما اگر صداقتی در وجودتان هست، این قرارداد را کان لم یکن اعلام می‌کنید و به آتشش می‌اندازید. چون این قرارداد بلوچستان را به سرزمینی خشک تبدیل کرده. خیلی برایم جالب بود. آقای دکتر همایون یک ناسیونالیست ایرانی که من از اول می‌دانستم ایشان چه عشقی به این گربه نشسته به دیوار آسیا دارد و صحبت از ایران بزرگ می‌کند، از ایران فرهنگی و آسیای میانه و… ناگهان به میان حرف پرید و آقای ظلی را ساکت کرد. خیلی هم جالب، ایشان وزیر بود و او معاون.

و بنابراین طبیعتاً او در مقابل آقای همایون ساکت شد. من نشسته ام دارم نگاه می‌کنم، بزرگان مملکت را… ایشان شروع کرد به گونه‌ای صحبت کرد که دکتر نجیب‌الله کمونیستِ پرچمی ‌آنروز، چشمهایش پُرِ از اشک شد. چی گفت دکترهمایون؟ شگفتا که استعمار در دو نوع سرخ و سیاهش کاری کرده که ما دو ملت یگانه که باید یگانگی زبان و فرهنک و تاریخ‌مان را مبنای قدرت و وحدت خود قرار بدهیم، نشسته‌ایم داریم سرِ هیرمند با هم دعوا می‌کنیم و معاون وزارت خارجه ما آزرده از خشکسالی سیستان و بلوچستان است و شما به عنوان یک افتخار که به برادرت ضربه‌ای زده‌ای و برادرت را خونین کردی خوشحالی. بعدها دکتر نجیب‌الله به کابل احضار شد اما نرفت زمانی که حفیظ‌الله خان امین کودتا کرده بود. در شانزه لیزه پاریس جلوی ایران ایر ایشان را دیدم. بعد از انقلاب و آواره از ایران. همدیگر را دیدیم گفتم آقای دکتر نجیب‌الله چطورید، خوشید، خوبید؟ گفت، بله خوبم و…

گفتم یادتان هست آنشب در سفارت چه بحثی بود؟ گفت بله. کجاست همایون؟! گفتم، نمی‌دانم. ایشان لابد مخفی هستند، نمی‌دانم. و نجیب‌الله برگشت به افغانستان و بعد از آمدن ببرک کارمل و تحولاتی که رُخ داد و… به ریاست جمهوری رسید و در روزی که طرحی داشت برای اینکه کابینه آشتی ملی در افغانستان تشکیل بشود، بخاطر خیانت انسانی به نام ژنرال دوستُم، نتوانست آرزوی خود را تحقق بخشد در نتیجه افغانستان رسید به آنجایی که دیدیم. حکومت مجاهدین که جز جنایت در افغانستان کاری نکرد روی کار آمد و کابلی را که ـ من یادم هست در زمان نجیب دختر و پسر در کنار هم راه می‌رفتند و شهری آباد شده بود ـ به ویرانستان تبدیل کردند بعد طالبان آمد و آنجور وحشتناک نجیب را کشت چون نجیب حاضر نشد آن تکه مرز با چین را ۹۹ ساله به اجاره پاکستان بدهد. آن روز حمیدگُل با طالبان آمد جلوی سفارت فرانسه که دکتر نجیب‌الله سند واگذاری را امضاء بکند. نکرد و با آن وضع فجیع او را کشتند. این یک تصویر از دکتر داریوش همایون.

دومین تصویر: حکومت دکتر بختیار است بنده هم نور چشم دکتر بختیار و هر روز با او مصاحبه می‌کنم و می‌بینمش. روز چهارم / پنجم، گفتم دکتر، تعدادی از مقامات بلندپایة رژیم شاه در زندان‌اند. مردم دل‌شان می‌خواهد بدانند این‌ها چکار می‌کنند. من می‌خواهم با اینها مصاحبه بکنم. بلافاصله تیمسار رحیمی‌لاریجانی را صدا کرد و ترتیباتی داد و من پا شدم رفتم به دیدن زندانیان. رفتم یک به یک این‌ها را دیدم. هیچوقت یادم نمی‌رود زنده یاد مهندس روحانی ـ چون این مرد واقعاً به مردم ایران خدمات ارزنده‌ای کرد در زمینه آب و آبرسانی به مردم و کارهای دیگر مثل کشاورزی و … ـ فایلی درست کرده بود پرونده و خدمات‌اش را ذکر کرده بود. مرحوم ولیان را دیدم که قلب‌اش را عمل کرده بودند. یک به یک این زندانیان را دیدم. به شب نشینی زندانیان حسرتی نبردم. تا رسیدم به دکتر داریوش همایون. آن منظره یادم است، دکتر همایون وزیر، حالا در زندان. ایشان ریش انبوهی هم داشت و من نشستم با ایشان صحبت کردم.

دیدم اصلاً انگار نه انگار که دکتر داریوش همایون در زندان است. به گونه‌ای که این را هم درست لحظه‌ای از زندگی فرض می‌کند. که در زندگی انسان وزارت می‌تواند باشد، رروزنامه‌نگاری می‌تواند باشد، زندان هم می‌تواند باشد. و این قدرت یک انسان در تحمل اوضاع مختلف در زمانهای مختلف برای من درسی شد. به همین دلیل گزارشی که در روزنامه اطلاعات نوشتم، اشاره کردم که عجیب بود، دو نفر را در میان زندانیان به گونه ای بودند که انگار نه انگار این‌ها در زندانند. یکی دکتر داریوش همایون و دیگری آقای ولیان.

گذشت. این امید که روزی زنده یاد دکتر بختیار بتواند تمام آن آرزوهایمان را تحقق بخشد، به جایی نرسید. به هر حال، تصویر آقا در ماه جذاب‌تر بود. و آقا هم سوار اسب قدرت شد. روز دوم انقلاب در مدرسه علوی زندانیان را آوردند. به آقای احمد خمینی گفتم دو سه هفته قبل من رفتم زندانی‌ها را در زندانهای‌شان دیدم و گزارشی نوشتم. می‌شود الآن هم بروم ببینم؟ و رفتم. خب، خیلی برایم متأثر کننده بود. وقتی مرحوم جعفریان را دیدم که ـ حق بزرگی بر گردنم دارد ـ و تیمسار جهانبانی و آدمهایی از این قبیل را دیدم که همه در یک اطاق جمع هم نشسته بودند، بهشان توهین می‌کردند، شهردار تهران راکه هیچ گناهی نداشت مورد اهانت قرار می‌دادند، افسران بلندپایه را دیدم شکسته بسته، و نمی‌دانستم چند شب بعد، شاهد تیرباران شدن چهار نفرشان در پشت بام مدرسه علوی خواهم بود و شکرگذاری امام خمینی بر بامِ خونین را خواهم دید. داریوش همایون را ندیدم. خوشحال شدم. به هر حال اهل قلم بود. در میان آن جمع اهل قلمی‌ وجود نداشت. مرحوم امیرانی را بعداً گرفتند و مرحوم فرزامی ‌را. دوستی داشتم آقای آباذری، و ایشان که فکر می‌کنم یک کار اداری در قسمتی از آیندگان داشت، مرتب به من خبر می‌داد که دکتر داریوش همایون حالش خوب است و سالم و سرِ حال و… خوشحال هم بودم از این بابت.

این ماجراها نیز گذشت. پرتاب شدیم به خارج. مقامات رژیم پهلوی به دو دسته تقسیم می‌شدند. دسته‌ای که وطن را در چمدان‌ها گذاشتند مثل آقای انصاری رفتند در آنجا جزیره‌ای درست کردند و یک ایرانی را هم استخدام نکردند و گفتند گورِ پدرِ ایران.

از آن دسته باقیمانده هم یک عده‌ای بودند که ورد زبانشان این عبارت بود که: ما به شاه گفتیم، شاه گوش نکرد… در میان همة آنها داریوش همایون بود که شهامت این را داشت که بگوید چه اشتباهاتی کردیم، چکار باید بکنیم… یگانه آدم داریوش همایون بود که حاضر شد با چپ و راست و میانه و سوسیالیست و کمونیست و فدایی بنشیند حرف بزند. (ببینید من توی روزنامه‌های عربی می‌نویسم و با رروزنامه‌نگاران بزرگ عرب سر و کار دارم. الآن وقتی آقای توینی را نگاه می‌کنم دیگر نا ندارد بنویسد. یک موقعی می‌نوشت. میشل ابو جوده توی دو سه سال آخر عمرش دیگر چرند می‌نوشت. روزنامه‌نگاران به یک نقطه‌ای می‌رسند که دیگر حرفی برای گفتن ندارند. مقاله‌های مرحوم فرامرزی را من نگاه می‌کنم مقاله‌های سال‌های آخرش بی‌ربط است. داریوش همایون وقتی در ۷۹ سالگی مقاله می‌نویسد انگار یک جوان ۳۰ ساله تازه فارغ‌التحصیل شده و این‌ها را نوشته. اینجوری دنیا را نگاه می‌کند. لغت جوان، ترکیب جوان، بعد، مقوله‌هایی که ایشان بهش پرداخته. وقتی می‌آید و روی ناسیونالیسم صحبت می‌کند. دیگر مسئله سومکا و شوونیسم مطرح نیست. از حقوق اقوام ایرانی حرف می‌زند. داریوش همایون انسانی است که در تمام زندگی‌اش تهور و تحول‌اش نمود داشته. شاهد داشته. یعنی همه ما دیده‌ایم. بنده چندی قبل ستایش کردم از او به خاطر نگاهش به اسلام. اسلام را می‌شود مانند منوچهری دید و آمد فحش خواهر و مادر داد. مثل همین آقایان تلویزیون‌دارها در لس آنجلس که می‌نشینند صبح تا شب فحش به دین می‌دهند. بدون اینکه توجه کنند که در سرزمین ما این اسلام ناب چنان در روان ما ریشه دوانده که در لندن خانم‌ها سفره ابوالفضل می‌اندازند که توی کازینو برنده شوند.

این اسلام عزیز را اینجوری نمی‌شود باهاش برخورد کرد. باور نمی‌کنید. مذهب چه ریشه‌ای در جان ما دارد. آیا می‌دانید شب عاشورا در لندن چند تا مجلس عزاداری بود؟ نه فقط جلسه‌های سفارتی. ما الآن آخوند طاغوتی داریم در لندن روضة طاغوتی می‌خواند. در لوس آنجلس، در ساندیه گو ـ برادران قزاونه (قزوینی‌ها) ـ در افطار پرزیدنت بوش می‌روند به عنوان نمایندگان شیعه مترقی. آنوقت شب شهادت حضرت سکینه روضه می‌خوانند عین همان روضه خوان‌های قم. همانجوری.

این است که داریوش همایون آمده به مذهب نزدیک شده. دستش را گذاشته روی مسائل اساسی. ولی بقدری استادانه به این قضیه برخورد می‌کند که نه آخوند می‌تواند تکفیرش کند، ـ چیز بدی که نمی‌گوید ـ ناسزا که نمی‌گوید، حرمت می‌گذارد و به گمان من هر انسانی وقتی به سنتز کار و زندگیش که نگاه می‌کند، باید حس کند ـ وقتی رفت ـ از خود میراثی ارزنده به جا می‌نهد. داریوش همایون بیگمان در دل نسل‌ها جای خواهد داشت با اندیشه‌اش، کتاب‌هایش، سخنانش و.. و امیدوارم داریوش همایون (نمی‌گویم از این حرفهایی که ۱۲۰ سال عمر بکند)، که واقعاً ۱۰ / ۱۵ سالی حضورش ضروری است بماند که ایران آزاد را با هم ببینیم. من اولاً اعتقاد بسیار دارم که ما ایران را خواهیم دید و مجلسی چنین هم در ایران برپا خواهیم کرد و داریوش همایون نقش بسیار بزرگی در بازگشت ما، در روشن شدن اندیشه‌های مردم خواهد داشت. برخلاف خانم‌ها و آقایانی که در بیرون سفره می‌اندازند در ایران ما بساط سفره انداختن کم رنگتر و کم رنگتر می‌شود. دین بسیاری در این زمینه به داریوش همایون داریم. افتخار می‌کنم که امشب در اینجا بودم.

Nouryzad 1

سخنرانی دکتر مهرداد پاینده

معرفی دکتر مهرداد پاینده

تأثیرگذاری به عنوان پیامد عمل و نظر اجتماعی در حوزه سیاست و فرهنگ پدیده‌ئی بسیار پراهمیت است. آنقدر مهم که برای آن ماهیت و کاراکتری مستقل قائل شده‌اند و آن را مهمترین محک سنجش عمل و نظر در سیاست دانسته‌اند. انسان در گزینش عمل و نظر خود مختار است اما تأثیر عمل و نظر، خود آفریده می‌شود و دینامیک خاص خود را دارد. از جمله: معلوم نیست پیام اصلی اعمال و نظرات فرد را چه کسانی و در چه فاصله‌‌ی زمانی و مکانی دریافت می‌کنند و بر چه کسانی با چه فاصله‌ی زمانی و مکانی تأثیرگذارند.

همایون چهره‌ئی در میان ماست که پرتو حضور اجتماعی و نظراتش بسیار فراتر از زمان و مکانش را روشن نموده است. همایون به چند نسل بعد از خود بیشتر تعلق دارد تا به هم‌نسلانش. و این امریست که ارج مقام او را برای ما بالاتر و بالاتر می‌برد. امشب در اینجا نمونه‌ای از آن نسل‌های بعد از همایون را به شما معرفی می‌کنیم و از او می‌خواهیم تا در باره همایون و نظراتش سخن گوید. سخنران این لحظه ما مهرداد پاینده از همکاران خوب تلاش است. از آنجا که ممکن است بسیاری از دوستان او را به خوبی سخنرانان دیگرمان نشناسند، لازم می‌دانم در معرفی او چند کلامی ‌بیشتر بگویم:

دکتر مهرداد پاینده به آن گروه از هزاران استعداد نشکفته یا نیم‌شکفته میهن‌مان تعلق دارد که از همان آغاز استقرار حکومت اسلامی‌ و در اثر نابسامانی‌های کشور جنگ زده‌مان و از مناطق جنگ‌زده جنوب میهن‌مان راهی مهاجرت شد، برای کسب آینده‌ای روشن و شکفته شدن در بستر مناسب و تضمین شده‌. با ورقه دیپلم در دست و دلی سرشار از آرمان‌های عدالتخواهانه و اندیشه چپ. کشور آلمان پذیرای این جوان دیپلمه ایرانی جویای دانش می‌گردد. بنیاد فریدریش ابرت به پاس استعدادش به وی بورس می‌دهد و راهش را برای رسیدن به آرزوهای علمی‌ش هموار می‌کند. او دکترای خود را در رشته اقتصاد عمومی‌گرفته و مدتی را در جامه استادی و کادر علمی‌ـ تحقیقاتی دانشگاه‌های این کشور به کار مشغول می‌شود. سالی را با مأموریت از سوی مؤسسه علمی‌ وابسته به دانشگاه برمن در کشورهای آسیای میانه و تازه جدا شده از روسیه به کار تحقیق در باره پروسه گذار این جوامع به مناسبات سیاسی و اقتصادی آزاد سپری می‌کند. وی تا ماه آوریل سال جاری در مقام مشاور اقتصادی فراکسیون حزب سوسیال دمکرات در مجلس سراسری فدرال آلمان قرار داشته و امروز که در جمع ماست زندگی اجتماعی پر مشغله‌ و شغلی پر‌تحرک و تأثیرگذار را در مقام رئیس هیئت متخصصین اروپائی ـ بین‌المللی سیاست‌های اقتصادی سندیکای سراسری آلمان یعنی د. گ. ب اداره می‌کند. با وجود این زندگی اجتماعی و شغلی که هر لحظه‌اش برای آرامش روان و رضایت خاطر هر روشنفکر و هر فرد اجتماعی کافی است، اما نه لحظه‌ئی ایران را فراموش کرده است و نه از تلاش برای دخالت در سرنوشت آن کشور بازمانده است. او از کسانی است که شاید در مجموع حتا ساعتی را بطور مستقیم و به تمام با همایون نگذرانده باشد، اما به جرأت می‌توانم بگویم که همایون «واوی» نگفته و ننوشته که مهرداد پاینده آن را پی‌نگرفته است. این که او و به نظر ما بسیاری از هم‌نسلانش کسانی هستند که پیام همایون و آنچه که همایون همواره برای آن سرزمین می‌خواسته است را به بهترین و عمیقترین معنا دریافته‌اند، ما را به شگفتی و تحسین می‌اندازد. از این رو او را برای سخن گفتن در این جمع بسیار شایسته یافتیم. میکروفون را به ایشان می‌سپاریم. آقای پاینده بفرمائید.

 

سخنرانی دکتر مهرداد پاینده
در مراسم بزرگداشت
داریوش همایون

سروران گرامی، خانم مدرس عزیز،

با سپاس فراوان از محبت‌های شما و از اینکه در میان فرهیختگان بسیاری که امشب در جمع ما حضور دارند، به من این امتیاز را داده‌اید، که از گونه‌ای دیگر جایگاه داریوش همایون را به بحث بگذارم.

بسیاری از دوستانِ همایون او را از زاویه زندگی خود و در کشاکش‌های سیاسی، اجتماعی و مطبوعاتی کشورمان ترسیم می‌کنند و هر یک از آن تصاویر چون سند تاریخی راوی گوشه‌ای یا بخشی از زندگی همایون در فرایند شدنش هستند. گذشته‌ی مشترک آن‌ها، با همه‌ی تلخی و شیرینی‌شان، با همه‌ی فرازها و فرودهایشان، روایت دوستی آنها با همایون است.

دوستی من و نسل من با همایون ناگزیر از گونه‌ای دیگر است. ما از بخت هم نسل بودن برخوردار نبوده‌ایم. اما گنجینه‌ای از خاطراتی که دوستان برای ما به یادگار می‌گذارند و خاطرات خود او، چون قطعات پازلی در کنار هم به نسل من امکان کشف شخصیتی را می‌دهند، که در فرایند زندگی تبلور ضرورت گذار فرهنگی جامعه‌ی ما از جهان واپسماندگان است، جهانی که نسل من با دفاع روزانه از ارزش‌های مدرنیته، با اتکا به نفس، اما آرام و بدون جنجال و هیاهوهای نسل‌های پیشین در حال گذار از آن است. نسل من آمده است که این واپسماندگی را پشت سر بگذارد. ما دیگر نمی‌خواهیم زندانی گذشته‌ای باشیم که دیگران رقمش زده‌اند، بلکه می‌خواهیم فتح‌کنندگان فردایی باشیم که خود ما رقمش بزنیم. و این همایون است که در برآمد این نسل نه تنها تهدیدی نمی‌بیند، بلکه در این نسل خودش را باز می‌یابد. او بدرستی می‌نویسد: «پس از شش دهه زیستن در عرصه عمومی ‌برای نخستین بار می‌بینم که در اکثریتی هستم (…). طرح کلی که برای جامعه ایرانی دارم، گفتمان مردم، درس‌خواندگان و جوانان و بویژه روشنفکران شده است».

اما این طرح عمومی‌چیست که به گفتمان اکثریت جامعه‌ی جوان ایرانی تبدیل شده است؟ چرا او از هر کس دیگری به این جامعه‌ی جوان نزدیک‌تر است؟

همایون در نوشتار راهبرانه‌ای به نام «بیرون آمدن از سه جهان ما…» این طرح عمومی ‌را چنین ترسیم می‌کند: بیرون آمدن از «یک گنداب واقعی فرهنگی و سیاسی» خاورمیانه‌ای، جهان سومی ‌و اسلامی، که یک جامعه‌ی جوان به اجبار در آن مانده است و می‌خواهد از آن بدرآید. و همایون بدرستی تاکید می‌کند، «که باید پایمان را از آن بیرون بکشیم».

اما او تنها به نفی آنچه نباید باشد، اکتفا نمی‌کند، بلکه بایدهای آینده‌ای بهتر را نیز به صراحت و روشنی مطرح می‌کند: «آینده ملت ما اگر قرار است بهتر از اکنونش باشد در بیرون آمدن از این دنیاهاست: پشت کردن به جهان سوم، بیرون زدن از خاورمیانه، فراموش کردن اسلام به عنوان یک شیوه زندگی و نه یک رابطه شخصی با آفریننده جهان. ما می‌باید اروپایی و جهان اولی بشویم زیرا در اصل چیزی از آنها کم نداریم. ایرانی هرجا باشد به محض آنکه به ابزارهای فرهنگی غرب دست می‌یابد خود را به غربیان می‌رساند. ما از جهان سومی‌های دیگر سبکبارتریم». و شاید در این میان نسل من کمی‌سبکبارتر از نسل‌های پیشین باشد و واقعگرایانه‌تر مشتاق گریز از این سه جهان بیگانه با ما و تشنه‌ی رسیدن به جهان اولی که با همه‌ی ایرادها و نواقصش بیشتر برازنده‌ی ماست.

ما تنگناهای فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و اخلاقی آنچه را که مشروعیت‌ش را از «شکستهایش» و «مردگانش» می‌گیرد، در پهنه‌ی زندگانی دیده‌ایم و چون ذاتا ـ به عنوان وارثین سنت نیاکانامان در طول سه هزاره ـ جزء بازندگان و مردگان نبوده‌ایم، نمی‌توانستیم و نمی‌توانیم به نظم «شکست خوردگان» تاریخ، که بالاترین آرمانشان «شهادت» و گریز از این زندگی زیباست، تن دردهیم، آنهم شکست خوردگانی که به گفته همایون «درهر شکست دلایل تازه‌ای برای چسبیدن به عوامل اصلی شکست‌های خود می‌یابند». طرح همایون برای جامعه‌اش طرح رسیدن به جامعه‌ای‌ست که در آن زندگی را پاس می‌دارند.

همایون شیفته‌ی زندگی است و با تقدس تهیدستی و فقر بیگانه. اگر نسل‌های سیاسی پیشین برای رسیدن به آرمان شهرشان به خرابی و ویرانی نیاز داشتند و در هر کاستی برآمد خود را می‌دیدند، نسل من و پس از من بیش از هر نسلی تاوان ویرانگری نسل‌های پیشین را با ویران شدن شالوده‌های زندگی‌اش تا سقوط جامعه‌ای به ژرفای گنداب سه جهانی که بیرون آمدن از آنها، تمام هم و غم همایون است، پس داده است.

اندیشه‌ی همایون ازگونه‌ای دیگر است و با نیازهای دنیای سبکباران شیفته‌ی زندگی سازگارتر. اندیشه‌ی او اندیشه‌ی ساختن و آبادانی است، نه ویرانی، دنیای شادی و رویش است، نه جهان مظلوم‌نمایی و تقدس نیستی. همایون با زمانش و نسلش به گونه‌ای نمی‌خواند. دنیایی که او از آن می‌آید، به کمتر از همایون‌ها می‌بالید و همایون باید از آن با شتاب هر چه بیشتر می‌گذشت. آبادی‌های دنیای دیروز ما که امروز میلیون‌ها ایرانی گنداب زده بدرستی در حسرتش می‌سوزند و با ویرانی‌های جهالتِ امروزین می‌سازند، برای همایون کافی نبودند. آسمان خراش‌ها و بزرگراه‌ها، نیروگاه‌های اتمی ‌و جنگ‌افزارها جلوه‌های ظاهری توسعه هستند نه خمیرمایه‌ی آن. همایون بدنبال دگرگونی فرهنگی جامعه به عنوان تنها ضمانت برای توسعه‌ی پایدار بود. امروز ـ نه دیروز ـ این اندیشه و انگیزه چقدر بدیهی به نظر می‌رسد. نسل من به این «امر بدیهی»، که همایون برای دیروز ما می‌خواست، امروز رسیده است. بدین خاطر ما بگونه‌ای فرزندان و شاگردان همایون هستیم.

نکته‌ی دیگری که همایون را به نسل من پیوند می‌دهد و دوستی ما را امکان پذیر می‌سازد، جوهر ایرانی همایون است. داریوش همایون شاید اولین کسی است که پایه‌های نظری ناسیونالیسم مدرن ایرانی را برای دوران جهان‌گرایی تبیین کرده است و هویت ایرانی ما را با جهان اندیشه‌ی فردمحور لیبرال دمکرات سازش داده است. او می‌نویسد: «اولویت دادن به ایران، به منافع ملی، ایده ایران؛ غربگرایی و جدا شدن از جهان‌های واپسماندگی؛ پاک شدن از عربزدگی و آزاد شدن از بند فلسطین؛ بیرون راندن مذهب (نه مذهبیان) از سیاست و حکومت، و آخوند از زندگی سیاسی؛ حقوق بشر و برابری زنان و مذاهب. این‌همه روند آینده است ـ تا چشم کار می‌کند. توسعه و پیشرفت، ناسیونالیسم ایرانی و اندیشه آزادی و ترقی مشروطه، به جای مرکزی خود بازگشته است».

به گمان من این کوشش همایون از دو جهت برای آینده‌ی ایران و منطقه‌ی فرهنگی ایران اهمیت دارد:
یکی اینکه ناسیونالیسم نوین و مدرن ایرانی از فضای تاریخی مظلوم‌گرایی و ضرورت تعریف خود از مرزبندی با آنچه غیرایرانی است، آزاد می‌شود و پتانسیل آمیزش و ادغام در جهان مدرن را که ضرورتا ایرانی نیست، بدست می‌آورد. ناسیونالیسم ایرانی بار مثبت و سازندگی پیدا می‌کند، بدون ایجاد ترس برای غیرایرانی‌ها. این ایرانگرایی نوین به ایرانیانی که زیر فشار هجوم فرهنگ اسلامی ـ عربی ایران‌ستیز و غرب‌ستیز قرار گرفته‌اند، راه‌کار و سیستم ارزشی‌ای را ارائه می‌دهد که با اتکاء به آن ایرانی‌گری و احیای فرهنگ دیرنه‌ی ما امکان‌پذیر می‌گردد و به پشتوانه‌ای برای میلیون‌ها ایرانی خواهان بیرون آمدن از سه جهان واپسماندگان تبدیل می‌شود.

همایون ایرانگرائی را با فردمحوری لیبرالیسم همدم و همساز می‌کند و از ناسیونالیسم کور مطلق‌گرا می‌گذرد. تنها این نوع ایرانگرائی ـ ایرانگرائی همایون ـ است که با نیازها و عواطف فردمحور نسل من ـ نسل سبکباران ایرانی و ایرانی تبار سده‌ی بیست و یکم ـ سازگار است. در چنین دستگاه ارزشی است که ایرانی بودن ما با شوق و علاقه‌ی ما به کشف جهانی بزرگتر از آنچه محدوده‌ی خاکی یا قومی‌ ما تعریف می‌کند، سازگار و امکان‌پذیر می‌شود.

دومین مزیت ناسیونالیسم مدرن ایرانی همایون جنبه‌ی بیرونی آن است. اگر ناسیونالیسم سنتی ایرانی در خود ذاتا پتانسیل جدال با دیگران را حمل می‌کرد و ضرورتا در هرکس و هرچیز غیرایرانی، بیگانه را به عنوان «تهدید» می‌دید و بدینسان ناسیونالیسم ایرانی را برای بیگانگان بدرستی نامطبوع می‌ساخت، ناسیونالیسم مدرن بواسطه‌ی جایگاه ارزشی‌اش با هیچکس و هیچ چیز بواسطه‌ی وابستگی قومی ‌و خاکی‌اش بیگانه نیست. بیگانه آن است که خارج از دستگاه ارزشی لیبرال دمکرات می‌زید.

بدین ترتیب همایون پتانسیل تهدید را از ناسیونالیسم ایرانی می‌گیرد و آن را برای جهان غیرایرانی مدرن پذیرا می‌سازد. هرچند این ناسیونالیسم مدرن برای حامیان نظام‌های ارزشی جمع‌محور بویژه مستبدین منطقه به تهدیدی جدی‌تر از ناسیونالیسم سنتی ایرانی تبدیل می‌شود، زیرا با آرزوها و گرایش‌های مردم هم‌تبار ما در منطقه سازگارتر است تا نظم سیاسی کنونی. ایران‌گرایی نوین همایون می‌تواند به الگویی مناسب برای آزادیخواهان منطقه‌ی ما تبدیل شود، بویژه منطقه‌ای که از نظر فرهنگی با ما همزاد ولی از ما جدا است.

با این جمله به گرجستان، ارمنستان، آذربایجان، آسیای مرکزی و هرات و بخارا و دوشنبه بیشتر نگاه می‌کنم. در اینجاست که ناسیونالیسم همایون، که برازنده‌ی نسل مغرور من است، چون زبان فارسی در طول صدها سال، نه عامل جدایی و دوری بلکه رشته پیوند و شادی می‌شود و از مرزهای ایران کنونی می‌گذرد و برای آنانی که بیرون از این مرزها در انتظار بازگشت به پیشینه‌ی خود در عصر جهان‌گرایی هستند، به سرپناهی آرامش‌دهنده بدل می‌گردد، آنهم بدون آنکه کسی در زیر این سرپناه خوارتر یا برتر از دیگری باشد.

شاید برای کسانی که امروز هنوز به امکان گذار از پرتگاه جمهوری اسلامی ‌با تردید می‌نگرند، کمتر قابل درک باشد، که مدرن و نو کردن عنصر ایرانی و ایده ایران و تطبیق آن با جهان اندیشه‌ی مدرنیته نه تنها برای ایرانیان بلکه برای تمامی ‌ساکنین این پهنه‌ی فرهنگی هویت دهنده خواهد بود.

اما پیش از اینکه به نکته‌ی پایانی گفتارم برسم، می‌خواهم شما را در سردرگریبانی‌ام هنگام نوشتن سخنانم سهیم کنم. در میان ما ایرانیان رایج است که هرگاه می‌خواهیم ارج کسی را بداریم، او را با شخصیتی مشهور مقایسه می‌کنیم. هرچه شهرت آن شخصیت بیشتر باشد، خوب ارج آن فرد هم بیشتر می‌شود. هرچه به خودم فشار آوردم که رسم است و شخصیتی را پیدا کن ـ حال از هر گوشه ای از دنیا ـ دیدم رضایت خاطرم را فراهم نمی‌کند. از ویلی برانت گرفته تا ماکس وبر، از هلموت اشمیت تا …! راستش باید مچ خودم را می‌گرفتم. با این سنت نمی‌توانستم بسازم. اگر می‌خواستم همایون را با کسی مقایسه کنم، یکتایی‌اش را از او می‌گرفتم. و از عهده‌ی این کار نمی‌توانستم برآیم، زیرا او را یگانه می‌خواستم.

در پایان سخنانم می‌خواهم به نکته‌ای اشاره کنم، که با من و نسل من همزاد شده است. فرهنگ و ادبیات نسل‌های پیشین، فرهنگ غم و اندوه، فرهنگ افسوس و تاثر، فرهنگ نفی خویش و خود را برای دیگران قربانی کردن، فرهنگ ندیدن واقعیت و گریز به جهان آرزوها و تخیلات، فرهنگ ناامیدی و گریه، فرهنگ نبخشیدن و کینه بوده است.

فرهنگ نسل من اما فرهنگ شادی، فرهنگ عشق به زندگیست، فرهنگ واقع‌گرایی و عشق به آزادی در جهان امکانات است، فرهنگ بی‌اعتنایی به کمترین‌ها و اعتقاد به لیاقت تک تک ما به بیشترین‌هاست و شاید شیرین‌تر از همه فرهنگ دل‌زنده‌ی ماست که ما را متعلق به دنیایی می‌بیند که در آن لذت بخشش بجای نفرت و حس انتقام رایج است و از آن صدای رسای شادی و خنده به گوش می‌رسد. در این دنیا برای همه‌ی ما جا به اندازه‌ی کافی هست تا بتوانیم به خواست همایون «تندتر و بالاتر پرواز» کنیم و «بی پرواتر و متفاوت‌تر» باشیم.

در ابتدای سخنانم عرض کردم، که دوستی من و نسل من با همایون ناگزیر از گونه‌ای دیگر است و ما از بخت هم‌نسل بودن برخوردار نبوده‌ایم. وقتی به حاصل شش دهه تلاش او برای ارائه‌ی طرحی کلی برای فردای این سرزمین کهن می‌نگرم، می‌بینم که باید جمله‌ی بالا را تصحیح کنم. من نمی‌توانم حتا هم‌نسل بودنم را به بخت و اقبال واگذار کنم. بهتر می‌بینم که خودم تصمیم بگیرم که با چه کسی دوست و هم‌نسل باشم. دوستی من و نسل من با همایون ناگزیر از گونه‌ای دیگر می‌ماند و نسل من به اختیار و با اشتیاق با او هم نسل می‌شود.

خودساخته / سخنان سیروس آموزگار

‌‌

Amozegar 1

تا کنون در معرفی سخنرانان سعی کردم دوستان حاضر را در جریان پس زمینه‌های ذهنی همکاران تلاش و دلایل گزینش هر سخنران قرار دهم. از همان شروع پروسه تصمیم و برنامه‌ریزی برای برگزاری این مراسم از نظر همه ما این امر بدیهی بود که دکتر سیروس آموزگار باید در این جمع سخن گوید. نه تنها به این خاطر که همایون را دهه‌هاست که می‌شناسد، نه فقط برای این که با همایون سال‌هائی همکاری کرده است و با او دوستی نزدیک و بسیار طولانی دارد. نه! بلکه بیشتر از این‌ها، برای این که آنچه را که در وجود همایون همچون هسته سختی نهفته بوده است، و او از دوران نوجوانی سعی کرده است اختیار آن را همواره در دست داشته باشد، سیروس آموزگار با نگاهی بسیار نافذ و مهربانانه همچون مادری که فرزندش را بهتر از هرکس دیگر می‌شناسد، به این اعماق وجود و این هسته سخت راه یافته است. سیروس آموزگار به دنیای عواطف و احساسات همایون که عموماً تا همین چند سال اخیر قلمروئی ممنوع برای دیگران بود، قدم گذاشته و آن را بیان داشته است. دوستان اگر می‌خواهند بیشتر به منظورم از این سخنان پی‌ببرند حتماً مقاله سیروس آموزگار در فصلنامه تلاش شماره ۱۸ یعنی شماره ویژه داریوش همایون را دوباره بخوانند.

بیان جنبه‌های زیبای احساس و عواطف انسان سختی چون همایون و به طور کلی انسان‌ها و بویژه صورت‌های شادی‌آور پدیده‌ها، افراد و عملی که از آنها سرمی‌زند، در تخصص این درخت با ریشه‌های محکم و پابرجای روزنامه‌نگاری ایران است. جنبه‌هائی که خود ما می‌دانیم که در دیدن و تبیین آن چقدر ناتوانیم. او امشب عزم خود را جزم کرده تا ناتوانی و نقص کار ما را در این مراسم پوشش دهد. و از خشکی کار ما کاسته و رونق دیگری بدان دهد.

بی‌تردید سخنان ایشان امشب مزه شیرینی از این مراسم را در خاطره ها برجای خواهد گذاشت. آقای آموزگار بفرمائید.

‌‌amouzegar 2
سخنان سیروس آموزگار

خودساخته


قبل از اینکه صحبت‌ام را شروع کنم، خانم مدرس به من گفتند که یک موضوعی را به شما بگویم. و آن این است که در کتاب «من و روزگارم» که آخرین کتاب آقای همایون است، یک غلط چاپی هست که قبل از اینکه آنرا بخوانید باید اصلاح بکنید. یعنی هر جا اسم داریوش همایون دیدید، خط بزنید و بنویسید سیروس آموزگار.

عرض شود که می‌خواهم یک خواهشی بکنم. از آقای علی کشگر، شوهر محترم خانم فرخنده مدرس، ما فردا صبح همه‌مان بیکاریم و اینجا هستیم. لطفاً یک کلاس برایمان ترتیب بدهید و به ما بگویید که با خانمی‌ به این نازنینی، به این خوشگلی و این همه دوست‌داشتنی، با این ارادة فولادین که ارادة خودش را به همه تحمیل می‌کند، چطوری زندگی می‌کند.

من اگر رفاقتم را ـ رفاقت پدرهایمان را هم حساب بکنیم ـ با محمد عاصمی ‌نزدیک به ۸۰ سال است که با هم ارتباط داریم. این مرد التماس می‌کند که تو رو خدا ده سطر برای مجله‌ام بنویس. تنبلی اجازه نمی‌دهد. ولی این خانم مرا مجبور کرد دو مقاله مفصل برایش بنویسم. و حالا هم با وجود اینکه ما نان شبمان را روزانه در می‌آوریم و بنده باید هر روز در آنجا، در پاریس کار بکنم، گردن من گذاشت که بیایم و آمدم. به هر حال خانم مدرس است و اراده فولادین‌اش و بایستی اطاعت کرد.

آقای کشگر بسیار کار خوبی می‌کنید که اطاعت می‌کنید. اگر اطاعت نکنید، همان بلایی سرتان می‌آید که سر بسیاری از دوستان توسط خانمشان آمده است.

ولی حالا از شوخی گذشته، چجوری می‌شود که یک خانمی ‌مثل خانم مدرس که همایون را بعد از انقلاب شناخته، یعنی درست وقتی که دیگر آن همایون قبلی نیست، انقدر آسیب دیده که من اولین بار که بعد از انقلاب آمدم و در پاریس دیدمش واقعاً ناراحت شدم. چه چیزی می‌تواند خانم مدرس را تشویق کند که چنین مجلسی راه بیاندازد؟ برای اینکه، داریوش همایون دوست ایشان نبود، دوست ماها بود. و ما به فکرش نبودیم، ایشان به فکر می‌افتد که هشتاد سالگی‌اش را جشن بگیرد، همه شماها را دعوت کند، ماها را دعوت کند، عده‌ای از دوستان را دعوت کنند که آمدند و عده‌ای را هم دعوت کنند که البته نیامدند. علت نیامدنشان هم حسادت بود. نمی‌توانستند تحمل کنند که همه بنشینند و همه آقای همایون را تعریف بکنند و ایشان را تعریف نکنند.

آقای ابراهیم خواجه نوری که یک روانشناس معروف ایرانی بود و من خیلی بهش ارادت داشتم، همیشه می‌گفت که اگر آدم نسبت به چیزی ایمان داشته باشد، این ایمان را خیلی ساده می‌تواند به دیگران منتقل بکند. و او معتقد بود که همه این پیغمبران بزرگ که توانسته‌اند روی نسل خودشان اثر بگذارند و یک دینی را جهانی بکنند، همین است که به آن حرفی که می‌زدند واقعاً ایمان داشتند.

خانم مدرس ایمان دارد به آن چه که می‌کند. ایمان دارد به اینکه همایون یک آدم خاصی است. نمی‌خواهم یک کلمه خیلی تملق‌آمیزی بکار ببرم و بگویم داریوش همایون یک انستیتوسیون است. در حالی که هست. اینجا گفتند که وی مکتبی را ساخت، این مکتب نیست، انستیتوسیون همایون است. ما همه‌مان که در آیندگان کار می‌کردیم، می‌دانستیم که آیندگان یعنی همایون. همایون برخلاف ظاهر خشکش، حرف زدن‌های تند و محکمش، گاهی حملات بسیار تند که به نزدیک‌ترین فرد به خودش، حتی مثلاً به خود من می‌کند، خیلی آدم انسانی است. این اصلی‌ترین حرفی است که می‌توانم درباره همایون بگویم.

در سال ۱۹۸۶ یک گرفتاری کبدی پیدا کردم و و جراح‌ها فکر کردند که من بایستی حتماً کیسه صفرایم را در بیاورم. آن موقع همایون در ژنو بود. آقای پرفسور شاملویی یک بیمارستانی داشت که خیلی هم از پاریس دور بود، آنجا مرا بستری کرد که عمل جراحی بکند. شب هم به من قرصی داده بودند که راحت بخوابم، برای اینکه فردا عمل جراحی است، که ناگهان تلفن زنگ زد. گوشی برداشتم دیدم همایون است. تعجب کردم. همایون از کجا می‌دانست که من در بیمارستانم و از کجا می‌دانست که من در این بیمارستانم. گفتم چیه همایون؟ گفت که، این مسائل بیماری‌ها و ایدز و این‌ها را که می‌دانی. خون‌هایی که به آدم می‌زنند همه‌اش آلوده است. اگر لازم شد به تو خون بزنند، من خونم خون خاصی است که به هر بدنی می‌خورد. بگو من فوراً از ژنو خودم را می‌رسانم. من هم در آن حالت خواب‌آلود گفتم این حرف‌ها چیه و گوشی را گذاشتم.

فردا صبح آقای پروفسور شاملویی آمد بنده را ببرد اطاق عمل، به من گفت: آقا! این همایون کیه؟ گفتم کدام همایون؟ گفت: داریوش همایون. گفتم چطور؟ گفت، صبح زود مرا در خانه از خواب بیدار کرده که آقا مبادا به سیروس آموزگار از این خون‌های آلوده بزنی‌ها. اگر خون می‌خواهی بزنی بگو من بیام پاریس.

تصور اینکه یک آدمی ‌اولاً خبردار بشود که سیروس آموزگار قرار است که کیسه صفرایش را بردارند و در موقع عمل ممکن است احتیاج به خون داشته باشد و بعد تلفن بکند اینجا و آنجا که در کدام بیمارستان است، آن هم با توجه به این که آقای همایون گرچه هزارتا حسن دارد که شماها اینجا گفتید، اما زبان فرانسه بلد نیست. با وجود این با همه زبان فرانسه ندانی برای پیدا کردن من این‌همه زحمت کشیده بود. این درش یک لطافت خاص دوستانه است.

البته خب ما سالیان درازی است که دوست هستیم. دوست خیلی خیلی نزدیک هم هستیم. مدت های مدید، ما شب و روز با هم بودیم. بنابراین همین انتظار هم از وی میرفت. اما این شب و روز با داریوش همایون بودن، یک گرفتاری برای ایشان ایجاد کرد که به عنوان خاطره باید تعریف کنم. چون آن روزها ما همیشه با هم بودیم. صبح با هم بودیم، عصر با هم بودیم، ناهار با هم بودیم، هر مهمانی بود با هم بودیم، دائم با هم بودیم. یک خانمی‌ بود به نام طاهره صفارزاده شاعره‌ای بود اهل فارس که در انگلستان تحصیل کرده بود و برگشته بود ایران و یک مهمانی داده بود به افتخار یک خانم مترجم دیگری به نام خانم ژیلا سازگار ـ او را البته تمام روزنامه نویس‌ها می‌شناسند. اگر شما نمی‌شناسید دلیلش این است که توی این کار نبودید. خب، ما هم رفتیم. من تنها رفتم. همایون با من نبود. وقتی وارد شدم همه تعجب کردند و پرسیدند پس همایون کو؟ همایون کو؟ خب، همه دوستان می‌دانند که من شوخی می‌کنم و خیلی زیاد هم شوخی می‌کنم. گاهی نامربوط شوخی می‌کنم، گاهی مردم را می‌رنجانم ولی برایم مهم نیست. من شوخی‌ام را باید بکنم. گفتم مگه شماها نمی‌دانید؟ گفتند نه چه شده؟ گفتم آقای همایون رفته اندونزی کودتا بکند. همه گفتند جدی؟ گفتم آره. آنرا هم طوری گفتم که همه باورشان شد. البته نیم ساعت بعد همایون آمد و همه ماجرا را به او هم گفتند و همه دوباره خندیدند و قضیه اصلاً تمام شد. از آن آدم‌هایی که در آن مهمانی بودند، تنها کسی که الآن زنده است ـ غیر از من و همایون ـ تا آنجا که من می‌دانم جهانگیر بهروز هنوز زنده است. بعد شما باور نمی‌کنید با اینکه همه آنجا می‌دانستند ماجرا شوخی است. اما اخیراً کتابی منتشر شده در ایران، لابد شما همه‌تان را آنرا خوانده‌اید، به نام داریوش همایون و یادداشت‌های ساواک. من دیدم که لااقل ۶۰ صفحه از این کتاب درباره نقش داریوش همایون در کودتای اندونزی است. هیچ احمقی از خودش نپرسید که داریوش همایون برای چه باید در آنجا کودتا کند؟ ایشان نظامی‌ است، ایشان متخصص اندونزی است، ایشان متخصص کودتا است. ..؟ حالا به هر حال این ۶۰ صفحه‌ای که در ساواک بالاخره بصورت متبلور در آمده است بعنوان یادداشت‌های ساواک، طبیعتاً این خلاصه‌ای است از هزاران صفحه. یعنی صدها نفر در صدها جا رفته‌اند تحقیق کردند که نقش آقای همایون دقیقاً در کودتای اندونزی چه بوده؟

لابد سفیر جدید اندونزی هم که می‌آمد به ایران، استوارنامه ایشان را می‌دهند به آقای علم که معرفی شوند حضور اعلیحضرت، آقای علم به ایشان می‌گوید قبل از اینکه معرفی بشوید خصوصی از شما بپرسم این ماجرای کودتای آقای داریوش همایون چه بود؟! واقعاً ما تمام این حرف‌ها را الآن می‌گوییم و می‌خندیم ولی ما واقعاً به اینجور چیزها اعتقاد داشتیم و واقعاً از چنین سازمانی می‌ترسیدیم. شما در این کتاب می‌بینید در مورد آقای داریوش همایون که وزیر مملکت است، حالا وزیر مملکت هم نیست، یک روزنامه‌نویس سرشناس که هست، ساواک شعبهx به شعبه y نوشته است که تحقیق کنید آدرس منزل آقای داریوش همایون کجاست؟ گزارش می‌دهد: از شنبه به یکشنبه: ایشان آدرس دقیق خانه‌شان روشن نیست. جمعه نظر شنبه: تأیید می‌شود. چهارشنبه: نظر جمعه و شنبه و یکشنبه هر سه تا تأیید می‌شود. بعد نفر چهارمی‌ گفته است بنده بعد از تحقیقات فراوان موفق شده‌ام که نشانی آقای داریوش همایون را بدست بیاورم. خیابان سپند، ساختمان حزب رستاخیز! شما فکر می‌کنید حرف‌های من بنظر شوخی می‌آید ولی کتاب هست، موجود است. یعنی این‌هایی را که به شما می‌گویم همه‌اش در آن کتاب هست. راجع به چیزهای مختلف. ما آن روزها واقعاً بزور می‌توانستیم که پول روزانة انتشار روزنامه را در بیاوریم. به زور. بنده خودم در وزارت اطلاعات یک چند روزی که بودم، توی پرونده آیندگان دیدم که نوشته است: که طبق اطلاع ماهانه صدهزار تومان از طرف دولت اسرائیل به این روزنامه پرداخت می‌شود. ملاحظه بفرمایید که ما در چه وضعیتی زندگی می‌کردیم. اگر که آقای همایون بعنوان یکی از آدم‌هایی که نه از حاشیه بلکه از درون به حادثه نگاه می‌کند و آن نقدها را می‌کند، حق دارد. حق دارد. باز هم حق دارد.

ما باختیم به همین دلیل‌ها. به همین دلیل که صدتا مأمور ساواک می‌رفتند آدرس خانه همایون را پیدا کنند. تازه می‌خواهند چکار کنند. شما هر وقت بخواهید، تلفن کنید خب، می‌آید پهلوی‌تان. آقای همایون آدم ناشناسی نیست. ولی خب، همین وضعیت‌ها بود.

خواستم بگویم که نتیجه و حاصل اینجور زندگی کردن و تأثیر گذاشتن روی یک خانم نازنین و زیبا و این مراسم بپا می‌شود، البته ـ شاید اگر زیبا نبود آقای همایون قطعاً اعتنایی نمی‌کرد.

بنده بایستی بگویم که من اولین بار که می‌خواستم اینجا صحبت کنم، موضوعی را که انتخاب کرده بودم، می‌خواستم راجع به عشق‌های دوران تجرد آقای همایون صحبت کنم.

بعد دیدم مجموعاً فقط ۳۲ نفرشان را می‌شناسم. این بود که منصرف شدم چون در حق بقیه ظلم می‌شد. بعد تصمیم گرفتم که دربارة منابع ثروت‌ها و دزدی‌های بی‌حسابی که کرده صحبت بکنم، دیدم طفلکی حتا پول سفرش به اینجا را هم از دوستانش قرض گرفته است.

ولی این صحبت‌هایی که آقای مهرداد پاینده کرد، باید بگویم که مرا واقعاً تحت تأثیر قرار داد. وقتی که من اول بار همایون را دیدم، سنم از حالای آقای مهرداد پاینده کمتر بود. و درست مثل ایشان درست از اولین لحظه ـ اتفاقاً توی همان مقاله‌ای که برای تلاش نوشته‌ام بهش اشاره کردم ـ از همان لحظه اول شیفته ایشان شدم. و ظاهراً ایشان هم شیفته من شدند. و علت اینکه دوستی ما ادامه پیدا کرده، قطعاً شیفتگی دو جانبه است.

همانطور که گفتم، موقعی که ایشان را دیدم واقعاً تحت تأثیرش قرار گرفتم. همایون ۵۰ سال از سنی که الآن دارد، کمتر داشت. شاید کمتر از ۵۰ سال. ولی من درست به همین حالت شیفته‌اش شدم. خیلی ازش خوشم آمد. یعنی انقدر وسیع دنیا را می‌دید و انقدر دور را می‌دید، ـ من خواهش می‌کنم آن مقاله‌ای را که نوشتم حتماً بخوانید ـ آن شب اولی که دوتایی رفتیم به یک رستوران و شام خوردیم، و ایشان شروع کرد با من صحبت کردن راجع به آینده و افکارش و راه‌حل‌هایش برای مسائل اجتماعی ایران، من حس می‌کردم این یک آدم دیگری است. یک کس دیگری است. این آدم مثل اینکه اصلاً در ایران نیست. ما توی ایران این کارها را نمی‌کنیم. ما توی ایران فکر حتی دو ماه بعدش را هم نمی‌کنیم. وقتی که توی ایران سازمان برنامه درست شد برای اینکه برنامه هفت ساله بنویسند، همه مردم مسخره کردند. برای ما آینده وجود ندارد. آینده و مسائل روزبروز وقتی پیش آمد بتدریج برایش راه‌حل پیدا می‌کنیم. این حالت او عجیب مرا تحت تأثیرقرار داد. البته ایشان هیچوقت اعتراف نکرده است ولی انقدر می‌دانم که ایشان هم محاسن بسیاری در من سراغ گرفت. و این باعث شد که خیلی رفیق شدیم. رفیق و نزدیک شدیم و شبانه روز با هم بودیم و بعد تصمیم گرفتیم که در تمام آینده باهم همکاری کنیم ولی خب، همکاری ما فقط در روزنامه آیندگان بود در هیچ مورد دیگری بنده با ایشان همکاری نکردم و در همه موارد هم امتناع از طرف بنده بود. یعنی ایشان هر بار بنده را به اینکه با هم کار کنیم دعوت کردند. اما من همیشه به دلایل عجیب غریب خودم نپذیرفتم. هیچوقت هم این موضوع به رفاقتمان لطمه نمی‌زد.

این آقای پاینده که صحبت می‌کرد، با آن اشتیاق، و می‌دیدم که همه تحت تأثیر حرف‌هایشان قرار گرفتند، مرا به فکر انداخت ـ چون آن موقع کسی نبود که همایون را به من بشناساند و بگوید که همایون چه جور آدمی‌است ـ اما الآن شما و نظایر شما هم‌نسل همایون نیستید. شما از دور نگاه می‌کنید. البته از دور نگاه کردن یک محاسنی هم دارد. شما قضاوت‌تان روی نوشته‌های اوست، روی طرز فکر اوست. ولی آن موقع، هنوز همایون، همایون امروز شکل نگرفته بود. من تکرار می‌کنم نمی‌‌خواهم واقعاً به عنوان تملق بگویم که همایون به یک صورت انستیتوسیون در آمده، نه. اینطور نیست. ولی به عنوان یک متفکر راست وجود دارد. مردم او را می‌شناسند، رویش حساب می‌کنند. به همین دلیل تمام آدم‌هایی که نسل جدید هستند و می‌خواهند که با آقای همایون رابطه برقرار کنند، من می‌خواهم یک قسمت از تجربیاتم را که در طول سالیان دوستی با ایشان بدست آورده‌ام، در اختیار نسل آقای پاینده بگذارم.

آقای پاینده! هیچوقت، هیچوقت، هیچوقت ده دفعه دیگر هم تکرار می‌کنم، هیچوقت در حضور یک نفر سوم با همایون بحث نکنید. همایون در بحث دو نفره آدمی ‌است فوق‌العاده منصف و فوق‌العاده منطقی. فوق‌العاده! کافی است یک نفر سومی‌ در آنجا حضور داشته باشد تا هر دو تا این صفت عالی را از ایشان بگیرد.

من این را بارها و بارها تجربه کرده‌ام. هر وقت که گرفتاری باهاش داشتم، می‌رفتم توی اطاق‌اش در را هم از پشت می‌بستم و می‌گفتم که فلان است و بهمان است و او هم می‌گفت بله. بعد در را باز می‌کردم و می‌رفتم بیرون. این یکی.

دومی‌اش اینکه یادت باشه، یادت باشه، هیچوقت، هیچوقت با ایشان برای خوابیدن هم اطاق نشو. مصیبتی است با همایون هم اطاق شدن. در تابستان خب، شبها کوتاه است، هوا گرم، آفتاب آدم را بمباران می‌کنه، انرژی آدم از بین می‌رود، خسته‌ای، کوفته‌ای، می‌روی بخوابی. ـ این بلا سر من آمده که می‌گویم ـ تازه ویر مطالعه کردن ایشان درمی‌گیرد. چراغ را روشن می‌کند، هی حالا غر می‌زنی، لحاف را می‌کشی روی سرت، ولی عین شکنجه چینی، هر دو دقیقه به دو دقیقه: فیش…. ورق می‌زنه، دوباره فیش یک صفحه دیگر… این تابستانش. زمستان هم مبادا با ایشان هم اطاق بشی. چون که ایشان چله زمستان پنجره اطاق را باز می‌گذارد. و اگر شما می‌خواهید مریض بشوید، تنها راهش هم همینه که در زمستان با ایشان هم اطاق شوی. این بلا سر من آمده است و چقدر بنده را ناراحت کرد. در یک سفر گفتم امشب من نمی‌گذارم تو کتاب بخوانی. بعد از امشب می‌توانی هر قدر خواستی مطالعه کن. و کتاب‌هایش را به زور از او گرفتم.

سومین خصوصیت داریوش همایون این است که ـ چون داریوش همایون واقعاً بچگی نکرده. یعنی از دورانی که خودش را شناخته زیر فشار پدرش و زیر فشار زندگی و زیر فشار مد روز، همیشه ادای بزرگترها را درآورده تا وقتی که خودش هم بزرگ شده. هیچوقت بچگی نداشته است. اما از دوران بچگی‌اش یک حالت در این مرد باقی مانده که ـ البته مزاحم نیست ولی باید آدم آنرا بشناسد ـ و آن عبارت از این است که یک بیماری دارد که اسم بیماری‌اش را من گذاشتم Gastronomical curiosity . اصلاً غذا هم زیاد نمی‌خورد و اصلاً آدم شکموئی نیست ولی کنجکاوی عجیبی دارد راجع به غذای خوب و تازه و ناشناس.

یک خاطره‌ای در این مورد برایتان تعریف بکنم. اوایل دهه ۶۰ بود. تنگ غروب بود نشسته بودیم در خانه من و زن و بچه‌ام. در خانه را زدند، در را باز کردم دیدم همایون است. خب، همایون زیاد می‌آمد شام خانه ما. من از همانجا داد زدم ویدا یک بشقاب اضافی بگذار همایون اینجاست. ولی همایون گفت نه، آمدم با تو برویم یک جایی. به خانمم گفتم یک گرفتاری پیش آمده و باید برویم. با او رفتم بیرون گفتم همایون کجا داریم می‌رویم؟ گفت آمدم باهم برویم پیتزا بخوریم. من گفتم پیتزا چیه؟ گفت من هم نمی‌دانم. شنیدم یک رستورانی باز شده توی خیابان خردمند، پیتزا می‌فروشه گفتم برویم امتحانی بکنیم. گفتم خوب. حالا مرا چرا می‌بری؟ گفت برای اینکه اول می‌خواهم تو بخوری. ۵ دقیقه هم صبر می‌کنم. اگر طوری نشدی من هم می‌خورم. رفتیم و خوردیم و نمردیم. البته خودم را نمی‌دانم اما ایشان حتماً نمرده‌اند.

چهارمین خصوصیت همایون عبارت است از اینکه این مرد با وجود همه شعورش، با وجود همه تیزهوشی‌اش، ـ چون من نمونه‌های فراوان از تیزهوشی این آدم دیده‌ام. اما این آدم اصلاً Notion پول ندارد. من اصلاً فکر نمی‌کنم یک بار توی عمرش نشسته باشد و پول شمرده باشد. اصلاً نمی‌فهمد پول چیست. نسبت به پول واقعاً و صادقانه بی‌اعتناست. و این موضوع در حالت عادی گرفتاری عمده‌ای ایجاد نمی‌کند. ولی شما وقتی در رأس یک مؤسسه اقتصادی هستید، خب، مسئله است این موضوع. ما زمانی که تازه آیندگان را برپا کرده بودیم وضعیت مالی‌مان بسیار بد بود. اینور و اونور می‌زدم تا اینکه بالاخره می‌توانستیم سر ماه خرج و دخل را بهم نزدیک کنیم. هیچوقت هم سر ماه کاملاً بهم نمی‌رسید. ولی نزدیک‌تر می‌شدیم. یکدفعه می‌دیدم آقای همایون تلق تلق دارد می‌رود به طرف اطاق هیئت تحریریه. من می‌زدم به سرم که وای داد بیداد! می‌رفت آنجا و مثلاً می‌گفت: من از مقاله‌ای که نوشته بودید بسیار خوشم آمد گفتم ۵۰ تومان به حقوقتان اضافه کنند. شما آقا این رپرتاژی که برایمان فرستاده بودید بسیار خوب بود. یک جایزه، ۱۰۰ تومان برایتان کافی است؟ ایشان می‌گفت نخیر. بعد می‌گفت خیلی خوب، ۱۰۰ تومان کافی نیست، ۹۰ تومان کافی است؟ طرف می‌دانست در سئوال بعدی به ۸۰ تومان می‌رسد. می‌گفت، بله، بله کافی است. ولی مجموعه این وعده‌ها که به هیئت تحریریه می‌داد، باور کنید دوباره مرا گرفتار می‌کرد که حالا من این پول‌ها را از کجا بیاورم. به همین دلیل، من همیشه بهش می‌گفتم همایون تو هر وقت تلق تلق می‌روی به طرف هیئت تحریریه من یک سال از عمرم کم می‌شود. ولی فکر نکنید او در مورد دیگران اینطورست، در مورد خودش هم همینطور است. آن موقع خب، البته آیندگان ضرر می‌کرد. ولی خود من ده جای دیگر کار می‌کردم و مطلب می‌نوشتم و درآمد خوبی داشتم، خود همایون هم درآمد خوبی داشت ولی راه خرج کردن پول خودش را هم بلد نبود. اصلاً Notion پول ندارد. همایون ممکن نیست یک روز میلیونر بشود.

باز به عنوان خاطره بگویم. یک شب توی آیندگان بودیم، آخر شب گفت بلند شو با هم برویم شام بخوریم. گفتم برویم شام بخوریم. رفتیم. خانه ایشان آن روزها توی یک کوچه‌ای بود که سرش رستوران برج بود اگر یادتان باشد، رفتیم رستوران برج. گفت بنشینیم شام بخوریم. اولش هم گفت که سیروس پول شام را تو بایست بدهی! گفتم خب، مسئله‌ای نیست. ما شام را خوردیم دیدم هی ساعت دارد می‌گذرد، یک ساعت، دو ساعت دیدم نمی‌خواهد بلند شود که برویم. گفتم همایون چیه چرا نمی‌روی؟ من می‌خواهم بروم خانه بخوابم. گفت والله واقعیت‌اش این است که فردا روز پرداخت اجاره خانه‌ام است و یک شاهی پول ندارم. گفتم خب، چک بکش. گفت چک از کجا بکشم، توی حسابم هم پول ندارم. تو رو دعوت کردم به شام که اجاره خانه این ماهم را هم بدهی. گفتم پول شامت را که من دادم. گفت آن اشکالی نداره آن از بابت دوستی است، ولی…. بالاخره یک چک هزاروپانصد تومانی کشدیم در وجه ایشان و دادم. با مزه‌تر این است که بعد از اینکه مدت‌ها گذشت ـ من البته از آیندگان رفته بودم ـ یک صورت حساب برای من فرستادند. من دیدم چیزهای مختلف نوشته‌اند. از جمله نوشته‌اند: پرداخت اجاره خانه شما از طرف آقای داریوش همایون ۱۵۰۰ تومان. این‌هایی که می‌گویم شوخی نیست همه این‌ها واقعیت دارد. ولی اضافه کنم در این حوادث ذره‌ای سوء‌نیت وجود نداشت و فکر می‌کنم یکی از علل این Solid بودن رفاقت ما همین چیزها بود.

یک نکته دیگری که باید در مورد همایون بگویم طنز بسیار قوی همایون است. آقای همایون با وجود اینکه یک خرده ظاهرش تلخ به نظر می‌آید و تا یکی دو بار باهاش ملاقات نکنید صفای روحش را واقعاً حس نمی‌کنید، یک طنز خیلی قوی دارد. یک طنزی که مربوط به خودم است می‌گویم. آن موقع‌ها یک شب که در آیندگان بودیم ـ من اولاً بگویم که من همیشه سبیل داشتم. یعنی هیچوقت من سبیلم را نزده‌ام. منتها آن موقع جوان بودم و سبیلم هم سیاه پررنگ بود. یک شب دیر وقت مطلبی رسید که باید در شماره فردا چاپ می‌شد. مطلب را که سی چهل صفحه مفصل بود. برداشتیم و شروع کردیم به سو‌تیتر زدن. نصف‌اش را ایشان برداشت به سو‌تیتر زدن و زیر مطالب مهم خط کشیدن و نصف‌اش را هم من برداشتم برای خط کشیدن و تیتر فرعی زدن. حالا من سریع‌تر بودم یا مطلب من کمتر از او بود، مال من خیلی زود تمام شد. چون بیکار بودم، آن قسمت‌هایی که مال همایون بود برداشتم و نگاهی کردم. گفتم همایون این مطالبی را که تو زیرش خط کشیده‌ای اصلاً مطالب مهمی ‌نیستند. گفت مسئله مهم بودن نیست، مسئله این است که متفاوت باشد و با خط ریزتر یا درشت‌تر باشد. گفتم نه این جوری نمیشه، زیر نوشته‌های مهم خط سیاه می‌کشند. یک دفعه برگشت و با اشاره به سبیل من گفت: ممکن است بفرمایید کجای دماغ محترم جنابعالی مهم است که زیرش با سبیل مبارک خط سیاه کشیده‌اید؟

بنده در آن لحظه نفهمیدم همایون چی گفت. پس فردا ساعت ۴ بعداز ظهر تازه فهمیدم موضوع چیه، شروع کردم به خندیدن. زنم پرسید چرا می‌خندی؟ گفتم پریروز همایون یک چیزی گفت الآن فهمیدم چه بوده است.
همایون بین دوستان من شاید تنها کسی باشد که نه تنها زندگی‌اش را ساخته، بلکه خودش را هم ساخته. ما همه تک تک‌مان در یک چارچوبی زندگی می‌کنیم. یکی از اضلاع این چارچوب تولد ماست که دست خود ما نیست. ضلع مقابل آن مرگ ماست. که معمولاً در اختیار ما نیست. حالا اگر کسی به طور استثنائی تصمیم می‌گیرد زندگی‌اش را کوتاه کند، آن یک حرف دیگری است. ولی معمولاً در اختیار ما نیست. ضلع دیگر وضعیت‌ها و موقعیت‌های ویژه‌ای است که طبیعت به ما تحمیل کرده. مثل فصل‌ها و ماه و خورشید و جاذبه زمین و نظایر آن. هیچکدام از این‌ها قابل تغییر نیست. یک ضلع چهارم وجود دارد و آن استعدادهای شخصی ماست که ما می‌توانیم آنها را پرورش بدهیم و بسازیم و وسیع‌ترش کنیم. پررنگ‌ترش کنیم. همایون آن قسمتی از وجودش که احترام همه‌را بر می‌انگیزد درحدی که این‌همه امشب جمع شده‌ایم برای اینکه تبریک بگوییم هشتاد سالگی‌اش را، خودش ساخته است. بیش از هر کسی من دیده‌ام که چقدر تلاش می‌کند تا آن ضلع چهارمی ‌را که می‌تواند وسیع‌تر بکند، طولانی‌تر بکند و بزرگتر بکند.

شما در آن خاطراتی که ایشان اشاره کردند در ایران چاپ شده است، می‌خوانید. خاطرات جوانی ۱۶-۱۷ ساله است که می‌نویسد ولی می‌داند که برای آینده‌اش چه نقشه‌هایی دارد. تا موقعی که این کتاب در ایران چاپ نشده بود، من از وجودش خبر نداشتم. با وجود این که بارها از گذشته‌ها با هم صحبت کرده بودیم، هیچوقت راجع به این دفتر خاطراتش با من صحبت نکرده بود. این خاطرات را که شما می‌خوانید، تمام تلاش یک نوجوان را که دارد برای آینده‌اش نقشه می‌کشد، می‌بینید. ولی نقشه‌اش نقشه یک آدم ایده آلیست که بر بال تخیل می‌نشیند و پرواز می‌کند، دروغ و رؤیا را بهم می‌آمیزد نیست. یک آدمی‌است که تمام قدرت‌های فکری خودش را می‌شناسد می‌داند کدام قسمت را می‌تواند تقویت کند، می‌داند کدام قسمت را نمی‌تواند تقویت کند. آن قسمت‌هایی را که می‌تواند تقویت کند، و می‌داند که برای آینده‌اش لازم است تقویت می‌کند. کار می‌کند. اینکه ایشان کتاب تاریخ را به دوچرخه ترجیح می‌دهد، تصادفی نیست. این یک قسمت از برنامه زندگی این آدم است. این آدم می‌داند که با دوچرخه نمی‌شود آینده را ساخت، ولی با کتاب تاریخ می‌شود به جنگ زندگی رفت. اینکه احترام همه را به خود بر می‌انگیزد بخاطر پشتوانه تمام آن پشتکارهاست. همایون آدمی‌است که وجودش را بر سیاست زمان ما تحمیل کرده است. ما نسلی هستیم که بزرگترین حوادث تاریخ ایران درش رخ داده است و این آدم در آن‌ها نقش داشته است، الآن هم نقش دارد، در آینده هم نقش خواهد داشت. شما می‌توانید با آنچه که ایشان می‌گوید مخالف باشید. شما می‌توانید با آنچه که ایشان می‌گوید موافق باشید. شما می‌توانید مثل خود من با بعضی از حرف‌هایش موافق باشید و با بعضی مخالف. ولی یک چیز مسلم است. و آن این که داریوش همایون را نمی‌شود ندیده گرفت. عمرش دراز باد.

متشکرم.

بزرگ‌ترین درس‌هائی که گرفته‌ام / داریوش همایون

و اما در پایان از آقای همایون صاحب اصلی این مراسم دعوت می‌کنیم با میهمانان خود سخن بگویند.

DH

بزرگ‌ترین درس‌هائی که گرفته‌ام

من امروز بیش از یک دلیل برای بیشترین احساس خوشی دارم: دیدار دوستانی که به این آسانی‌ها دست نمی‌داد؛ بازیافتن دوستانی که هیچ خبری از آنان نداشتم؛ و خود این مناسبت که ماندم و می‌بینم. بیش از همه می‌باید از دوستان عزیزم سرکار خانم مدرس و آقای کشگر سپاسگزاری‌ کنم. آنها از معدود کسانی هستند که می‌توانستند این چنین گرگ و میش را در یک جا گردآورند. در این زندگانی دراز چند باری از مرگ گریخته‌ام. امروز می‌بینم یکی از آن موارد این بوده است که چنین همایشی سی سال پیش برگزار نشد!

پرداختن به عمر در چنین مناسبتی ناگزیر است ولی من سر شما را با نقل خاطرات به درد نمی‌آورم ــ و خاطرات یکی از نقطه‌ضعف‌های من است ــ مگر آنکه مانند این کتابی که امروز در برابر ماست دوستی خاطرات را بیرون آورد. در طول زندگانی من دگرگونی‌های مهمی در آنچه از عمر می‌فهمیم روی داد. تا شصت سالی پیش زندگانی سه مرحله داشت ــ کودکی و جوانی و پیری. میان‌سالی نیز که عاقل‌زن و عاقل‌مرد می‌گفتند بود ولی نه‌چندان مشخص و بسیار زودگذر. دهه‌های شصت و هفتاد، سقف انتظار عمر شمرده می‌شد و البته بیشتری بدان نمی‌رسیدند و اندکی هم که از آن می‌گذشتند در شمار نمی‌آمدند. خود من در کودکی حساب می‌کردم و با ناباوری از خود می‌پرسیدم که آیا سده بیست و یکم را خواهم دید؟ از دهه پنجاه در امریکا یک دوره دیگر با پیامد‌های فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی بسیار پر‌دامنه بر زندگانی افزوده شد و به تندی جهان را گرفت ــ سال‌های “تین” یا تین‌ایجری در انگلیسی. زیرا در آن زبان از سیزده تا نوزده به تین ختم می‌شود. ما به آن نوجوانی می‌گوئیم که گمان می‌کنم یکی از دستکاری‌های من در فارسی است. پیش از آن نیز adolescence بود ولی تیپ انسانی نوجوان یا تین‌ایجر به عنوان یک نیروی اقتصادی و فرهنگی در جامعه حضور نداشت.

(هنگامی که از تقویم سخن می‌گوئیم میلادی است و بس، زیرا سال‌های تقویم هجری هیچ معنای تاریخی حتی برای خود اهل تقویم ندارد و خود تقویم تنها هزار و چهار صد سال را می‌پوشاند که گویای نگاه اسلام به سرتاسر تاریخ بشری نیز هست ــ هر چه جز آن، جاهلیت.)

نسل من آن مرحله را از دست داده بود و بسیاری از زنان و مردان نسل پس از من در ایران چیزی از آن در‌نیافتند زیرا در جامعه‌ای بی‌بهره، به این تجملات نمی‌شد رسید. و غوره‌های مویز نشده آن زمان‌ها در سودای خود برای ویران کردن جهان کهن، از این عوالم بی‌خبر بودند. ولی ما به میانسالی در معنای تازه آن رسیدیم ــ چهل و پنجاه سالگی‌هائی که از سی سالگی‌های پیش از آن بازشناختنی نبود. برای خانم‌ها نیز که طبیعت هر چه توانسته بر سنگینی بار هستی‌شان افزوده است سال‌های چهل و بالا‌تر زندگی شکفتگی تازه‌ای همراه آورد که پیش از آن تنها زندگی‌های اشرافی، باز نه به همگان، می‌توانست بدهد.

میانسالی با بهبود شرایط زندگی ــ اگر آسیب‌های سیاست اجازه می‌داد و اندکی خردمندی در گذران روزانه راه می‌یافت ــ به دهه شصت و در مواردی نه چندان معدود تا دهه هفتاد زندگانی کشید. آنگاه گسل تازه‌ای در مسیر زندگانی لازم آمد که تازگی‌ها شاهدش هستیم. از میانسالی یک باره به پیری نمی‌شد گذر کرد. یک مرحله دیگر افزوده شد که من سالخوردگی را برای‌ش پیشنهاد می‌کنم. پدیده‌ای است مانند میانسالی، سیال که هنوز تعریف دقیق خود را ندارد. من و هم‌سالانم خیال داریم برای نخستین بار در زندگانی انسان، مرز سالخوردگی یک نسل را تا به پیری برسد تعیین کنیم ــ اگر چند گاهی مهلت یابیم. من به دلائل آشکار با خشنودی به نود ساله‌های چالاکی می‌نگرم که هیچ خیال پیر شدن به معنی از کار‌افتادگی به درجات قابل ملاحظه ندارند. اگر این درست باشد که زندگانی انسان در این سده به آسانی می‌تواند از صد بگذرد، ما می‌توانیم دامنه سالخوردگی را بسته به مورد میان دهه‌های شصت تا هشتاد بگیریم.

من و هم‌سالانم همچنین می‌باید نقش و خویشکاری سالخوردگی را تعیین کنیم. در گذشته هنگامی که آدمیان از میانسالی که گل سر‌سبد زندگانی است به پیری گام می‌نهادند بر روی هم از جریان فعال زندگی کناره می‌گرفتند و خود را در وضعی نمی‌شمردند که مداخله‌ای جز دورادور و نامستقیم داشته باشند ــ “چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون رو.” سالخوردگان چنان نیستند. تفاوت‌شان با میانسالان کمتر از تفاوت با پیران است. انرژی میانسالی را کمابیش، و دعوی بیشتر دانستن و تجربه کردن پیرانه سری را بسیار، با هم دارند؛ نمی‌توانند میدانی را که هنوز جائی برای‌شان دارد ترک گویند. آنها بازنشسته‌اند ولی نه از کار‌افتاده؛ و سن بازنشستگی رو به بالا دارد.

در جامعه‌هائی مانند ایران با گذشته‌های ناشاد حاضر در اکنون، گذشته‌هائی که، به نقل از اسکات فیتزجرالد، همچنان در اکنون باززاده می‌شوند، نقش سالخوردگان، و نیز میانسالان، حساس‌تر از یک جامعه معمولی است. من امروز می‌خواهم با بهره‌گیری از فرصت به این موضوع بپردازم؛ و از تجربه آغاز می‌کنم. زیرا این توده انسانی که مورد نظر ماست به سبب گسست تاریخی فاجعه‌آمیزی که در زندگی ملی ما پیش آمده زیر بار مسئولیت‌ها و محدودیت‌هائی است که در جامعه‌های عادی‌تر پیش نمی‌آید. در آن جامعه‌ها که نسل‌ها دستاورد‌های خود را به هم می‌سپارند و بر هم می‌انبارند، پیشینان نه چنین بدهی سنگینی به پسینیان خود دارند و نه دست‌شان چنین ناگهانی از همه جا کوتاه می‌شود. ما در نسل انقلاب، از میانسال و سالخورده، روی هم رفته و تا چشم در آینده کار می‌کند بیش از در دسترس گذاشتن تجربه خود برای جبران آن بدهی کمرشکن نمی‌توانیم.

این تنها برای ما صد‌ها هزار تنی نیست که از میهن خود رانده شده‌ایم. در خود ایران نیز با نظام حکومتی کنونی، نمایندگان این دو نسلی که آن را نسل انقلاب نامیده‌ایم عموما به حاشیه رانده می‌شوند. آنها امید را زنده نگه می‌دارند و به پشتگرمی نسل جوان‌تر آنچه می‌توانند برای رهائی و بازسازی ایران می‌کنند. پیکار آنان که هم فعال و هم فرسایشی است سرانجام این رژیم را از پای درخواهد انداخت. در همان حال وظیفه اصلی که برای خود قرار داده‌اند نگهداری کشور از آسیب‌های هر روزه گروه کوچکی است که مانند ارتش اشغالگر رفتار می‌کند ــ هر کس در چهارچوب محدودی که رژیم اجازه می‌دهد. آنچه از ایران پس از حکومت اسلامی بماند اساسا مرهون آنهاست. سهم ما طبعا از آنان نیز کمتر است.

* * *

تجربه به معنی تاثیری که گذر زمان بر ذهن آدمی می‌گذارد به خودی خود خوب و پسندیده نیست. ما معمولا هنگامی که از تجربه سخن می‌گوئیم به آن صورتی احترام‌آمیز می‌دهیم. در تمدن‌های پائین‌تر تجربه بالا‌ترین جا را دارد، حتی اگر به گفته مشهور، تجربه نامی باشد که بر اشتباهات گذاشته می‌شود. آیا از همین نمی‌توان در ارزش خودبخودی تجربه تردید کرد؟ انسان را بهره‌گیری از تجربه و به همان اندازه دوری جستن از تجربه به این پایگاه رسانیده است. تجربه واژه دیگر برای آموختن است و در جهان چه اندازه آموزش‌های نادرست و خطرناک می‌توان یافت؟ به ویژه نسل‌هائی که کارنامه درخشانی ندارند بیش از همه می‌باید در تفاوت تجربه منفی و سازنده بیندیشند. تجربه سازنده، دستاورد است؛ تجربه منفی عبرت است. اولی از کامیابی‌ها و دومی از ناکامی‌ها می‌آید. ولی در جهان وارونه ما کامیابی و ناکامی نیز تعریف روشنی ندارد. “کامیابی” برای آن کس که می‌گوید غرق‌ش کن من هم روی‌ش چه معنی دارد؟ من بار‌ها سالخوردگان برانداخته‌ای را در کنج بینوائی تبعید و گریز، و نگران سرنوشت ملی دیده‌ام که با شادی می‌گفتند ولی سرانجام توانستیم فلان دشمن خود را براندازیم!

یک معنی دیگر تجربه، گذشته است. ما فراورده گذشته خود هستیم و اکنون ما دنباله گذشته است، دست به آن نمی‌توان زد. ولی گذشته به سبب تاثیر‌ش بر زندگانی دگرگون شونده ما، کاربرد‌های گوناگون دارد؛ با آن می‌توانیم رفتار‌های گوناگون داشته باشیم، از تحریف گرفته تا اختراع؛ از تکرار و بازتولید گرفته تا فرو‌ماندن. می‌توان گذشته را نتیجه زندگانی دانست یا مقدمه‌ای بر آن. از آن درس گرفت یا نمونه‌برداری کرد؛ و در اینجاست که افراد و اجتماعات بسته به رویکردی که دارند “جنم” خود را نشان می‌دهند. این رویکرد را به دو بخش می‌توان کرد.

نخست، گذشته را (به معنی تجربه) چگونه می‌بینیم و مقصود‌مان از گذشته چیست؛ گذشته تا کی و کجا را دربر می‌گیرد؟ رویکرد ایستا به گذشته، نزدیک‌بین و کوتاه‌بین است؛ تا جائی می‌رود که آسان‌تر و به دلش نزدیک‌تر است. چنین رویکردی به قربانی کردن اکنون و آینده در پای گذشته می‌انجامد؛ افراد در آنچه عادت حکم می‌کند می‌مانند. رویکرد دیگر پویاست. گذشته را نه یک بعدی بلکه سنتز (هم‌نهاد)ی از تجربه‌ها می‌شمارد و از اینکه دامنه تجربه‌ها را هرچه دور‌تر در تاریخ و هرچه فرا‌تر در جغرافیا ببرد نمی‌ترسد. گذشتهء آشنا و شخصی او برای‌ش چراغ راه آینده نیست، یکی از چراغ‌ها‌ست و نور‌ش هم چشمان سراسر گذشته‌نگر او را کور نمی‌کند.
دوم، با این گذشته، با این دستاورد‌ها و عبرت‌ها چه می‌کنیم و به کجا می‌خواهیم برسیم؟ گذشته، چنانکه اشاره شد، آیا غایتی به خودی خود است، یا بهتر، می‌تواند آماده‌سازی برای چیزی دیگر باشد. من هیچ دلاوری را برتر از چنین نگرشی به گذشته نمی‌دانم: اگر انسان بتواند حتی در ایستگاه‌های پایانی سفر زندگی به همه آنچه او را ساخته است تنها به عنوان مقدمه‌ای، پیش زمینه‌ای، بنگرد.

ما میلیون‌ها زنان و مردانی در مراحل میانی و پایانی زندگانی، هر چه هم به حاشیه‌ها، حتی به تبعیدگاه رانده، گنجینه‌های شگرف تجربه خود را داریم که می‌تواند سرمایه ــ ترجیح می‌دهم بگویم مقدمه ــ باززائی جامعه ایرانی شود، اگر مانند آنچه تا کنون بیشتر دیده‌ایم دست و پای ما را نبندد. به عنوان یک نگرنده دست در کار می‌توانم بگویم که بیشتر تجربه‌ای که زمینه اندیشه و عمل سیاسی نسل انقلاب است از گونه منفی است که به کار عبرت گرفتن و دوری جستن می‌خورد و نه تکرار و پافشاری. اگر سی سالی بسیاری آب‌ها را در هاون‌ها کوبیده‌اند از همین کارکرد تجربه است، از گذشته‌ای است که همچنان در اکنون باززاده شده است.

* * *

ما امشب در اینجا هستیم زیرا سی سالی پیش در ایران انقلاب اسلامی روی داد که پس از نخستین حمله عرب و ایلغار مغول ویرانگر‌ترین رویداد تاریخ ایران است. ٢٢ بهمن ١٣۵٧ هـمه چیز را زیر و رو کرد و هنـگامی که این توده انـسانی از تب و تکان انقلاب به خود آمد فرصتی به همان اندازه شگرف در برابر خود یافت. ما با موقعیتی روبرو شدیم که یونانیان، که به گفته مشهور برای هر فرایافتی واژه‌ای می‌داشتند، کائوس chaos می‌نامیدند. کائوس حالت پیش از آفرینش است، پیش از آنکه جهان هستی، هست بشود. آن انقلاب، ورشکستگی سرتاسر آنچه بود که ما را می‌ساخت و می‌شناساند ــ از سیاست گرفته تا جهان‌بینی و فرهنگ رایج؛ و از رابطه اجتماعی گرفته تا رفتار شخصی. ما به عنوان یک جامعه و یک ملت در یک لحظه تاریخی، خود را برهنه کردیم. آنچه را که در واقعیت خود شده بودیم بیرون ریختیم. انقلاب اسلامی تنها پایان یک رژیم و یک سلسله نبود که یا بر گرد پیکر بی‌جان‌ش پایکوبی کنیم یا بر سر گور‌ش بگرییم. میدان نبردی میان آنها که می‌خواستند گذشته‌های خود را برگردانند نیز نبود. بیش از هر چیز کائوس بود ــ بر هم خوردن و زیر و زبر شدن همه چیز، از جمله گذشته‌های ما که به جان‌ها بسته بود.

سه دهه پیش به نظر من آمد که ایران پس از انقلاب را بیشتر به عنوان آبستن جهان تازه‌ای ببینم تا امتداد آنچه انقلاب را، از همه سو، میسر ساخته بود؛ و این نمی‌شد مگر آنکه همه آتش را بر سه رویکرد نادرست، و کشنده چنانکه ثابت شده بود، تمرکز دهیم.

نخست، توطئه‌اندیشی که آفت بزرگ سیاست ماست، اینکه هر چه می‌گذرد به اشاره و دست پنهان قدرت‌هائی است که جهان را می‌چرخانند. از طرفه‌های روانشناسی ملی ما، در انقلاب اسلامی که اتفاقا رویدادی با شرکت مستقیم و فعال بزرگ‌ترین شمار ایرانیان در همه تاریخ بوده است این تئوری رواجی بیش از همیشه یافت. با همه روشنگری‌ها که در این سی ساله شده است هنوز بیشتری از ایرانیان سرنوشت خود را به اراده قدرت‌های بیگانه می‌بندند. در واماندگی محض بجای انجام دادن آنچه از آنها می‌آید، بجای سرمشق گرفتن از این‌همه ملت‌ها که رژیم‌های بد‌تر از جمهوری اسلامی را سرنگون کردند، و بیشترشان بی‌آنکه خون از بینی کسی بیرون آید، وقت خود را به خیال‌بافی و گمان‌پروری در باره مقاصد بیگانگان می‌گذرانند.

دوم، امامزاده سازی که بالا‌ترین مرحله گذشته زیستی است و آشکارا برای متوقف کردن تاریخ و گروگان گرفتن آینده صورت می‌گیرد؛ فرایندی است که بازتولید و هر روزی کردن گذشته را خود به خود و ناگزیر می‌سازد. ما تاثیرات ویرانگر روحیه کربلائی را در پنج سده گذشته بر فرهنگ و سیاست ایران دیده‌ایم و شگفتاور است که گرایش‌های سیاسی امروزین ما با همه دعوی روشنگری و تجدد هر چه می‌توانند برای امامزاده سازی در چنین جهانی می‌کنند. ما در طیف خود به مقدار زیاد کوشش‌هائی را که برای امامزاده سازی شد و می‌شود بی‌اثر کرده‌ایم. امید من آن است که دیگران نیز قدرت خود را از سخنی که برای آینده ایران دارند بگیرند، نه بهره برداری از مظلوم و شهید. روحیه کربلائی، عواطف شدید (پاسیون) را بالا‌تر از خرد و عقل سلیم می‌گذارد؛ و سیاست و فرهنگی که همه در بند عواطف شدید است و مانند چراغی با یک کلید، با یک واژه و جمله، روشن و خاموش می‌شود جامعه‌ای می‌سازد که همین است که داریم.

سوم فرصت‌طلبی که با فرصت‌شناسی و بهره‌گیری از شرایط مناسب برای رسیدن به هدف‌های پیش‌اندیشیده تفاوت دارد و در نزد ایرانیان به عنوان زرنگی، برچسب افتخار است. من بسیار در پی صفتی گشته‌ام که ضعف سیاسی جامعه ایرانی و مشکل اخلاقی ما را که نمی‌گذارد جامعه نیرومندی بسازیم بیان کند و بهتر از فرصت‌طلبی نیافته‌ام. در فرصت‌طلبی بی‌اصولی هست، و سست‌عنصری، و زرنگی به تعبیر ایرانی که در شتابزدگی و کوتاه‌بینی‌اش به جوانمرگی می‌انجامد؛ ندیدن بیش از نوک بینی، و روحیه ضد اجتماعی در عین چسبیدن به جامعه است. فرصت‌طلب تنها به سود در دسترس می‌اندیشد و از هزینه‌های پوشیده یا دراز‌مدت چیزی نمی‌فهمد و البته جز استثنا‌هائی عموما زیانکار است ــ نه کمتر از همه، محکومیت به زیستن در جامعه از هم‌گسیخته فرصت‌طلبان.

* * *

سی ساله پس از جمهوری اسلامی اگر از هر چیز کم داشته است از تجربه سازنده و عبرت هیچ کم نمی‌آورد. خود غوته‌ور شدن در این بهترین دنیا‌هائی که آدمیان توانسته‌اند بسازند یک دوره آموزشی بود که هر کدام ما به فراخور از آن بهره جسته‌ایم. تجربه‌های شخصی ما بی‌شمار است و نمی‌خواهم به آن بپردازم. ولی از آن تجربه‌های بی‌شمار دو درس، دو عبرت، به نظرم برای آینده ما اهمیت حیاتی دارد: اولویت دادن به انباشت ملی، و در هم نیامیختن اولویت‌ها. نخست انباشت ملی.

در بحث توسعه و تجدد نظریه‌های بسیار آورده‌اند. یکی از مشهور‌ترین‌شان اخلاق پروتستان “وبر” است ولی توسعه در جامعه‌های غیر پروتستان بسیار روی داده است و از آن می‌توان فرا‌تر رفت. نظریه دیگر ی را که بیش از پیش قبول عام می‌یابد می‌توان شکستگی قدرت، همان پلورالیسم، نام نهاد: هر جا اقتدار مرکزی سستی گرفته است و میدانی برای چند‌گرائی یا پلورالیسم و کارکرد خود‌مختار افراد و گروه‌ها بوده اسباب توسعه فراهم شده است. این نظریه اعتبار بیشتر دارد و می‌توان پیش‌بینی کرد که حتی نمونه‌های توسعه متمرکز و از بالا ــ برجسته‌ترین‌ش چین ــ در دراز مدت به بن‌بست تمرکز خواهند خورد و می‌باید گشاده شوند.

ولی خاستگاه‌های توسعه هر چه باشد آنچه از توسعه بر می‌آید انباشتن دارائی‌های مادی و فرهنگی جامعه است. منظور از توسعه رسیدن به چنان انباشتی از دارائی‌های مادی و فرهنگی است که افزایش مداوم و خود بخود آنها را امکان‌پذیر سازد. ما هنگامی که به خود می‌نگریم تاریخ ایران را سراسر گسست‌هائی در روند انباشت ملی می‌بینیم. از تاختن‌های بیابان‌گردان عرب و غزان و مغولان و تاتاران گرفته، تا دست‌اندازی‌های روسیه و بریتانیا، هزار و چهار صد سالی یا هرچه چند گاهی رشته بوده‌ایم در تاراج و کشتار و ویرانی‌های پر‌دامنه پنبه شده است و یا با بهره‌گیری از ضعف سیاسی مزمن جامعه ایرانی اصلا نگذاشته‌اند به خود برسیم (منظورم از ضعف سـیاسی، کم‌دانشی عمومی و پائین بودن هوش عاطـفی یا هـمان فضیلت‌های اجتماعی ماست.)

در همین صد ساله گذشته که دوران بیداری جامعه ایرانی است و تکان قطعی به بنیاد‌های اجتماعی‌مان داده شده، ما چهار فرصت را برای انباشت دارائی ملی از دست دادیم. در انقلاب مشروطه ترکیبی از غلبه فرصت‌طلبان و تند‌روان و بیگانگان انقلاب را به شکست کشانید. در سوم شهریور ندانم‌کاری و استبداد خفه‌کننده باز به یاری مداخله خارجی، گسست دیگری پیش آورد. در پیکار ملی کردن نفت کوتاه‌بینی سیاسی و خام‌دستی استراتژیک به بیگانگان فرصت داد که پیکار ملی را شکست دهند. ولی آن شکست، زیان کوچک‌تر بود. از آن بد‌تر یکی از بهترین رهگشاد breakthrough ها در تحول نظام سیاسی ایران به یک دمکراسی لیبرال، ناچیز و بجای آن زمینه برای یک دیکتاتوری دیگر، هرچند سازنده، آماده شد. در انقلاب اسلامی که دیگر بیگانگان چنان دست گشاده‌ای بر کشور ما نداشتند خود حکومت و مردم باز اساسا روی فرصت‌طلبی دست به خودکشی زدند و بد‌ترین گسست این صد ساله پیش آمد.

اکنون به نظرم می‌توانیم بگوئیم که بهترین درس گسست‌های تاریخی ما اولویت دادن به انباشت ملی است. در آینده هرچه می‌کنیم و به هر راه می‌رویم پیش از همه توجه داشته باشیم که این مایه دارائی، آب و خاک و مردمان و زیر‌ساخت‌ها، که از این تاریخ ــ تاریخی که بیشتر دشمن ما بوده ــ باقی مانده است کمتر نشود تا برای ساختن کشور بماند.

درس دوم، درهم نیامیختن اولویت اصلی با اولویت‌ها و ملاحظات دیگر و منحرف نشدن از آن است. منظورم این است که در یک پیکار ملی، در امری که از سود‌ها و ملاحظات شخصی و گروهی در‌می‌گذرد، هیچ‌گاه چشمان خود را از موضوع مرکزی نمی‌باید دور گرفت. فضای برانگیخته و انرژی بسیج شده و هاله احترام‌آمیز یک پیکار ملی به آسانی گروه‌هائی را به وسوسه وارد کردن دستور کار agenda های دیگری در پیکار اصلی می‌اندازد و در اینجاست که همه چیز به بیراهه می‌رود. باز از همین گذشته نزدیک‌تر مثال بیاورم.

برنامه نوسازندگی شگرف دوران پهلوی ــ با ابعاد آن روزی ایران ــ به پیکاری برای مشروعیت بخشیدن به یک سلسله تازه آمیخته شد و احساس حقارتی که بر همه آن دوران حکم‌فرما بود (تملق و کیش شخصیت و قدرت‌نمائی و لاف‌زدن‌های میان‌تهی همه نشانه‌های عقده حقارت است،) به کوتاهی‌ها و زیاده‌روی‌هائی دامن زد که شکست نهائی هر دو پادشاه را با هزینه‌های هنگفت برای ایران به بار آورد. اگر ملاحظات حیثیتی و تبلیغاتی کنار گذاشته می‌شد و مانند اینهمه “ببر‌های آسیائی” ــ که همچون ایران از پائین‌ترین‌ها آغاز کردند ولی سر‌شان را به زیر انداختند و دنبال یک استراتژی کارساز را گرفتند ــ همان برنامه نوسازندگی به طور جدی پیگیری می‌شد و سیاست را فدای تبلیغات نمی‌کردند مشروعیت و محبوبیت بیشتر هم می‌آمد و شکست نمی‌آمد.

به همیـن ترتیب در پـیکار ملی کردن نفـت اگر پاک کردن حسـاب‌های گذشـته و پیروزی در مـبارزه قدرت داخلی را وارد موضـوع اصلی یعـنی رویاروئی با یک ابر‌قـدرت برخوردار از پشتیبانی ابر‌قـدرتی دیگر نمی‌کردند، پیکار به آن پـیروزی که در توان ایران می‌بـود می‌رسید و بعد، اگر هم ضرورتی می‌داشت می‌توانستند در موقعیتی به مراتب نیرومند‌تر به پاک کردن حساب‌ها و مبارزه قدرت داخلی، بپردازند. این “زرنگی”‌های تاکتیکی ما، در انقلاب اسلامی بد‌ترین نمایش خود را داد. برای آزادی و استقلال به پا خاستند ولی وسوسه بهره‌برداری از مذهب با شعار حکومت اسلامی و تن دادن به رهبری خمینی، هم پیکار را به شکست کشانید، هم بیشتر دست در کاران را. در رده‌های بالای حکومتی نیز همان وسوسه، پرچم‌های سفید را در نخستین برخورد‌ها بالا برد.

اگر تجربه ملی را به این گونه بنگریم و نه از دریچه مهر و کین و نامرادی‌های شخصی و گروهی خود، آنگاه عمل سیاسی را در چشم‌انداز دیگری خواهیم دید. به ویژه در شرایط تاریخی تعیین‌کننده‌ای مانند آنچه ما در‌گیر ش هستیم عمل سیاسی نمی‌تواند بیرون از یک چشم‌انداز تاریخی باشد. ما دیده‌ایم که سیاست‌های شخصی و گروهی، به معنی پیش انداختن فرد یا گروه معین، چه پیامد‌های تاریخی داشته است. کسان می‌خواسته‌اند به کرانه‌های سلامت دلخواه خود برسند ولی کشتی کشور را در غرقاب‌ها انداخته‌اند. از چنین تجربه مکرری می‌توان آموخت که مطمئن‌ترین راهنمای عمل سیاسی همان است که بنتام گفت: بیشترین خوشبختی برای بیشترین مردمان. آیا برنامه سیاسی و دستور کار ما به سود بیشترین ایرانیان است؟ ما امروز وظیفه‌ای فوری‌تر از برقراری یک جامعه شهروندی، جامعه‌ای که همه حقوق از فرد انسانی، بی هیچ پسوند و پیشوند، بی هیچ تبعیض و فاصله، سرچشمه می‌گیرد نداریم. در چنان جامعه‌هائی میدان برای رسیدن همه لایه‌های اجتماعی، همه گروه‌ها به خواست‌های خود باز است ــ اگر بتوانند اکثریت را با خود همراه کنند. یک جامعه شهروندی در دراز‌مدت به سود همگان خواهد بود زیرا پیشرفت را از خشونت و خونریزی و فاجعه ملی بی‌نیاز خواهد کرد.

جرمی بنتام در بریتانیای میانه سده‌های هژدهم و نوزدهم می‌زیست که از فساد و زور‌گوئی اقلیت فرمانروا و بی‌بهرگی و نا‌آگاهی اکثریت بزرگ مردمان سرشار می‌بود. آنچه بریتانیا را چنین جامعه‌ای کرد رویکرد متفاوت طبقه سیاسی بریتانیا بود. آن طبقه سیاسی که محدود بودن‌ش به گروه کوچک مردان مال‌دار و ملک‌دار در آن دوره تاریخی اتفاقا به سود تحول فرهنگ سیاسی تمام شد، آموخت که سود آنی و منحصر به خود را فدای سود دراز مدت جامعه به طور کلی کند. بجای رویکرد کنار‌گذارنده، رویکرد دربر‌گیرنده را که مستلزم گذشت‌های متقابل و رسیدن به همرائی است بگذارد. (حتی در همان سده اصل جابجا شدن قدرت پذیرفته بود، که اصل موضوع در یک دمکراسی لیبرال است، و نخست‌وزیران به آسانی منزل به مخالفان تلخ سیاسی خود می پرداختند). آنگاه اندک اندک حق رای و پیشرفت به همه جامعه رسید. بریتانیا بهشت روی زمین نیست ــ هیچ کشوری نیست ــ ولی می‌تواند خود را بهتر سازد. بیشترین خوشبختی برای بیشترین مردمان در بریتانیا از زیاده‌روی‌ها و اشتباهات مرگبار و برباد رفتن انباشت ملی جلوگیری کرده است. بقیه دنیا هم یا از سرمشق بریتانیا آموختند یا می‌باید بیاموزند.

اینها بزرگ‌ترین درس‌هائی است که از هشت دهه گذشته گرفته‌ام و فرصتی بهتر از امروز برای بازگفتن‌ش نمی‌بود. از خانم مدرس و آقای کشگر و “تلاش” آنها؛ از آقای مهرداد احسانی‌پور و محبت‌های‌شان؛ از دوستان سخنران، آقای مهدی خانبابا تهرانی که ایشان را نیز مانند آقایان بهزاد کریمی و بابک امیر خسروی، بازتاب خودم در آئینه چپ می‌دانم؛ آقای مسعود بهنود که جوان‌ترین سردبیر آیندگان و از کامیاب‌ترین و با نفوذ‌ترین روزنامه‌نگاران نسل پس از ما هستند؛ آقای دکتر علیرضا نوریزاده که برای رسیدن به این مجلس “طی الارض” کرده‌اند و پرکار‌ترین و با‌خبر‌ترین روزنامه‌نگار ایرانی و چشم و گوش ما در ایران‌اند و هیچ‌کس مانند ایشان تباهی‌های رژیم را آشکار نکرده است؛ آقای دکتر مهرداد پاینده که امید مرا به آینده و درستی راهی که نسل ایشان خواهد پیمود فزونی بخشیدند و دکتر سیروس آموزگار که بی همکاری ایشان آیندگان همان در سال اول از میان می‌رفت، و همه دوستان و سرورانی که با حضور خود مرا شاد و سربلند کردند بسیار سپاسگزارم و اشتیاق فراوان دارم که در جشن هشتاد سالگی یکایک شما شرکت جویم!

DH1

DH2

پیام دکتر احسان یارشاطر

احسان یارشاطر

 

داریوش همایون از افراد بسیار نادری است که چه پس از انقلاب و چه پیش از آن با عزمی راسخ و قلمی استوار به روشن ساختن مسائل ملی و تنویر افکار عمومی پرداخته است. در نظر من بزرگترین خصوصیتی که در آثار او نمایان است انصاف علمی و خردپسند و دوری از هرگونه تعصب است، و این خصوصیت در کشور ما که در آن خردورزی کمتر رایج است و پیش‌داوری و پیروی از احساسات و منافع فردی در اندیشه‌ها شایع، از گوهرهای گرانبهاست.

انقلاب آرامش خاطر بسیاری از ایرانیان را، از جمله آنها که کشور را ترک گفتند و در دامن کشوری بیگانه پناه جستند، از میان برد و تشویش و خشم و نگرانی و گاه امید سراب‌گونه را در دل‌ها نشاند و داوری‌های سنجیده و خرد شعار را کمیاب کرد. در این بحبوحه همایون با ذهنی تیزبین و پویا و قلمی توانا به نقد اوضاع کشور و دنیا پرداخت و خوانندگان آثار خود را به دریافت بهتر و درست‌تری از احوال عالم و ایران راهنما شد. در همه سال‌های پس از انقلاب همایون دامن روشنگری را رها ننمود. با نظری وسیع به روشن ساختن موقعیت ایران در دنیا و تأثیر تجدد و لوازم آن و برخورد آن با سنت و سابقه و بسیاری مسائل دیگر که از نظر جامعه‌شناس و مردم‌شناس بصیری پنهان نمی‌ماند پرداخت. هرچند گاه یکبار کتابی تازه و یا مجموعه‌ای از مقالات خود را در دسترس خوانندگان قرار داد.

از مزایای آثار همایون یکی نیز کمکی است که به توسعه زبان فارسی و وضع کلمات و عبارات نوین برای بیان مفاهیم تازه انجام داده است. سبک او در نگارش نه مانند برخی از سره‌نویسان دشوار فهم است و نه فقط در بستر لغات و عبارات مألوف و معهود آرمیده است. آثار او نه تنها از لحاظ اندیشه‌ها و مفاهیم، بلکه از حیث سبک نگارش نیز ذهن خواننده را به کوششی مطبوع می‌خواند. برای همه اینها باید سپاسی ژرف و پایدار از او داشت.

yar1

الهه خوشنام

Elahe 1

الهه خوشنام

همایون هشتاد ساله شد


داریوش همایون، بنیانگذار روزنامه صبح آیندگان، پژوهشگر و از دولت‌مردان نظام پیشین ایران هشتاد ساله شد. گردانندگان مجموعه سیاسی/ فرهنگی تلاش، فرخنده مدرس و علی کشگر با تلاشی فراوان به‌همین مناسبت شنبه شب ۲۷ سپتامبر مراسمی در شهر کلن آلمان برگزار کردند.

دو سال پیش که آقای همایون را در میز‌گردی در آلمان دیدیم به زحمت هفتاد ساله به‌ نظر می‌رسید. اما در روز تولد هشتاد سالگی به قول خودش گردکی از سالخوردگی به چشم می‌خورد. همچنان مبادی آداب، با همان قد و بالای افراشته از تک تک میهمانان استقبال کرد. به هر گوشه که نگاه می‌کردیم چهره‌های آشنا می‌دیدیم. اما نه فقط از دوستان و یاران همراه و هم‌مسلک او، بلکه از گروه‌های چپ نیز. گویا شب صلح میان چپ و راست بود. یا حداقل در سالگرد تولد همایون این چنین می‌نمود. فرخنده مدرس پشت تریبون رفت و از برنامه آن شب گفت. فیلم پنجاه دقیقه‌ای هشتاد سال زندگی پر فراز و فرود او به نمایش در آمد که بی محابا گوشه‌هایی از زندگی همایون را که خود نیز افتخار چندانی به آنها ندارد، نشان می‌داد. همایون خود می‌گوید: «هیچ‌کس را نمی‌شود یافت که وقتی به گذشته نگاه می‌کند هم احساس پشیمانی نداشته باشد و هم گاهی احساس سر‌بلندی. پشیمانی همیشه هست. سربلندی کمتر. من خیلی زود وارد کارهای سیاسی شدم. سیزده چهارده سالگی وقت این کارها نیست.»

لوکوموتیو باش!


مهدی خان بابا تهرانی از یاران دیرین او اما از جناح چپ و سخنران بذله گوی محافل سیاسی، نخستین سخنران جلسه بود. کوتاه و منسجم گفت و روده درازی‌ها را به صورت نوشتاری به گرداننده مجلس سپرد که بعدا به چاپ برساند. «بسیاری از دوستان من وقتی از حزب “سومکا” صحبت می‌شد تجسم و تصورشان این بود که آقای همایون از طریق زور بازو و کار فیزیکی مثلا می‌خواسته مسائل را به ما حقنه کند. چنین نیست. من شهادت تاریخی می‌دهم. ما چپی‌ها وقتی آقای همایون را می‌دیدیم یک اسم مستعار برایش گذاشته بودیم. می‌گفتیم شاخ شمشاد آمد. چون واقعا شاخ شمشاد بود. آقای همایون در بین نیروهای چپ همیشه به‌عنوان یک روشنفکر فرزانه دست راستی مغتنم و محترم بود.» تهرانی در پایان گفت: لوکوموتیو بودی. امیدوارم حالا هم باشی. مثل آن قهرمان دونده که با لوکوموتیو سرعتش برابر بود.

آیندگان سفید!


مسعود بهنود با فاصله اندکی خود را به تریبون رساند. چهره‌اش همچنان جوان می‌نمود. و موهایش همچون شبق سیاه و فرفری که لابد از خواص ورود به پنجاه سالگی است. بازگشت به گذشته آغاز حرف همه سخنرانان است که جز این هم نمی‌توانست باشد. بهنود به ‌خاطر ادای احترام به استاد، تنها خود را نماینده‌ی او در روزنامه آیندگان دانست و عنوان سردبیر را از خود گرفت. از تیترهای ناشیانه‌ای که بر پیشانی مقاله‌ها می‌نوشته گفت و ایرادهای مستدل همایون. وضعیت آیندگان در آخرین روزهای پیش از فروپاشی و سپس آواری که بر سر همه روزنامه‌ها ریخته شد. «روزنامه سفید بود. برای اولین بار در تاریخ مطبوعات ایران آیندگان شماره سفید منتشر شد. این شماره سفید یک میلیون نسخه فروش رفت. یادتون باشه تیراژ روزنامه‌ها بین سی تا چهل هزار تا بود.» برخی از ما که خیلی خوب از تیراژ پانصد و چهار صد هزاری کیهان و اطلاعات خبر داشتیم چشمهایمان گرد شد. و من که احتمالا بی طاقت‌تر از همه بودم، سر میز شام به سراغ اورفتم و جریان تیراژ را پرسیدم. گویا مقصود بهنود میانگین تیراژ روزنامه‌ها بوده است. بهنود درضمن از زمان زندگی مخفی داریوش همایون در ایران گفت. دوره‌ای که خود همایون از آن به‌عنوان اشتباه بزرگ زندگی یاد می‌کند. «ماندن در ایران پس از ساقط شدن دولت یکی از اشتباهات بزرگ زندگی من بود که پانزده ماه زندگی مخفی و سه بار خطر رویارویی با مرگ و چند ماه زندان را بدنبال داشت که خوشبختانه به خیر گذشت.» گویا یکی از اعضای خانواده کارگری از روزنامه آیندگان همایون را شب‌ها در بالکن خانه روبرویی می‌دیده که سیگار برگی دود می‌کرده است. بی اختیار به سوی همایون نگاه کردم. همان روز قبل برایم گفته بود که من فقط گاهی در سیگار فوت میکردم و هیچگاه درست نمی‌کشیدم. لبخند دو جانبه تفاهم دو جانبه را نیز بدنبال داشت. مسعود بهنود با گفتن شما کار خودتون رو کردید سخنانش را به پایان برد.

قرارداد هیرمند


پس از شام دکتر علیرضا نوری‌زاده پشت تریبون رفت. با همان شیوه‌ی همیشگی و با تسلط فراوان از شاخه‌ای به شاخه‌ی دیگر می‌رفت. «من افتخار شاگردی آقای همایون را نداشتم. در ایران من شاگرد مکتب سناتور مسعودی بودم و اطلاعاتی هستم.» خنده حضار توضیح نوری‌زاده را بدنبال داشت. «نه اطلاعاتی به معنای امروز آن. اطلاعاتی به معنای آن فرشته و شیپوری که هنوز تصویرش هست. خدا پدرآقای دعایی را بیامرزد که حداقل………» گویا مساله تیراژ در گلوی نوری‌زاده هم مانده بود. چون بلافاصله گفت: مسعود وقتی صحبت می‌کند از یک میلیون تیراژ آیندگان بنده هم باید به یک میلیون تیراژ اطلاعات اشاره کنم در آن روزهای انقلاب. نوری زاده برای گفتن خاطره‌ای از همایون مروری نیز بر تاریخ مملکت کودتا‌خیز افغانستان داشت. تا رسید به آنجا که “نجیب اله” سفیر افغانستان در ایران در جلسه‌ای با حضور نوری زاده، همایون و “ظلی” و یکی دو تن دیگر بحث رودخانه هیرمند را پیش می‌کشد. “ظلی” معاون وزارت خارجه، از مخالفین قرارداد هیرمند ،خیلی عصبانی به سفیر می‌گوید: شما اگر صداقتی در وجودتان هست این قرارداد را کان لم یکن می‌کنید و به آتش می‌اندازید. چون این قرارداد بلوچستان ما را به سرزمین خشک تبدیل کرده است. دکتر همایون ناسیونالیست ایرانی که من از اول می‌دانستم چه عشقی به این گربه نشسته بر دیوار آسیا دارد، ناگهان به میان حرف پرید وآقای ظلی را ساکت کرد. همایون به گونه‌ای صحبت کرد که نجیب اله کمونیست چشمهایش پر از اشک شد.گفت: شگفتا که استعمار در دو نوع سرخ وسیاهش کاری کرده که ما دو ملت یگانه که باید یگانگی را مبنای قدرت خود قرار بدهیم، نشسته‌ایم سر هیرمند با هم دعوا می‌کنیم. معاون وزارت خارجه عصبانی از خشکی سیستان و بلوچستان است و شما به عنوان یک افتخار که برادرت را چاقو زده‌ای خوشحالی. نوری زاده در پایان اضافه کرد که داریوش همایون نقش بزرگی در بازگشت ما به ایران و در روشن شدن اندیشه‌های مردم ما خواهد داشت.

پایندگی همایون


مهرداد پاینده که گه گدار نام اورا در مجله تلاش دیده بودیم، سخنران جوان محفل بود. او گویا همایون را تا آن شب از نزدیک هم نمی‌شناخته است. اما از شیفتگان نثر همایون و طرز فکر جوان اوست که می‌تواند همایون را به پایندگی برساند. او دوستی خود و همایون را ناگزیر از نوع دیگری می‌داند. «ما از بخت هم‌نسل بودن برخوردار نبوده‌ایم. جهانی که نسل من با دفاع روزانه از ارزش‌های مدرنیته، با اتکا بنفس، اما ‌‌‌‌‌‌‌‌‌آرام و بدون جنجال هیاهوهای پیشین در حال گذار از آن است. نسل من آمده است که این واپس‌ماندگی را پشت سر بگذارد. ما دیگر نمی‌خواهیم زندانی گذشته‌ای باشیم که دیگران رقمش زده‌اند. بلکه می‌خواهیم فتح کنندگان فردایی باشیم که خود ما رقمش می‌زنیم. و این همایون است که در برآمد آن نسل نه تنها تهدیدی نمی‌بیند بلکه در این نسل خودش را باز می‌یابد.» حرف‌های مهرداد پاینده گویا بیش از دیگران بر دل همه حضار حتی خود سخنرانان نشست. سخنان او چنان اثری بر سیروس آموزگار گذاشت که سرخوش و خندان به پای میز خطابه رفت و از همان لحظه اول به پاینده سفارش کرد که با همه دوستی یادش باشد که با همایون موقع خواب هم اطاق نشود. چون درست همان موقع که چشمهایت روی هم می‌افتد، چراغ او روشن می‌شود هراز گاهی نیز کتاب و روزنامه‌اش ورق می‌خورد که خوابت را بطور کلی از چشمانت می‌پراند.

آیندگان یعنی همایون


دکتر سیروس آموزگار از همایون به‌عنوان یک‌ “انستیتوسیون” نام برد. او با اشاره به حرف بهنود که از مکتبی به نام مکتب همایون سخن گفت، تاکید کرد که این مکتب نیست. انستیتوسیون همایونه. ما همه می‌دانستیم که آیندگان یعنی همایون. نکته جالبی که آموزگار به آن اشاره کرد، مساله کودتای اندونزی بود. گویا در یک میهمانی قرار بوده است که آموزگار و همایون با هم حضور داشته باشند. به دلایلی آموزگار بدون همایون وارد میهمانی می‌شود. همه از او سراغ همایون را می‌گیرند. او هم می‌گوید: رفته اندونزی کودتا کند. و همه البته ظاهرا باور کردند. نیم ساعت بعد با ورود همایون به میهمانی موضوع خاتمه می‌یابد. آموزگار اضافه می‌کند: اخیرا کتابی در ایران منتشر شده است به نام “داریوش همایون و یادداشت‌های ساواک” لا اقل شصت صفحه این کتاب در باره نقش همایون در کودتای اندونزی است!

شوک باور نکردنی


همه سخنرانان در یک نکته اتفاق نظر داشتند و به آن اشاره کردند. ورود همایون به هیات حاکمه آن زمان برای همه همکاران روزنامه‌نگار او شوکی بود باور نکردنی. شوکی که احتمالا سبب جدایی‌ها و کدورت‌هایی نیز شده است. و شاید از همان روست که مهدی خان بابا تهرانی از او می‌خواهد با شرکت در جلساتی مشترک با گرو‌های اپوزیسیون پاسخ تاریخی خود را بدهد، به پرسشی که همچنان در ذهن‌ها می‌خلد. آیا همایون سرآمد‌گرا در هیات حاکمه سرآمدانی یافته بود که از یاران او سرآمد‌تر بودند؟

سخنان همایون


پس از پایان سخنرانی‌ها داریوش همایون خود پشت تریبون آمد. او پس از سپاس از حضور حاضران در جلسه بزرگداشت و اشاراتی به حرف‌های سخنرانان به تشریح بعضی از مواضع فکری خود پرداخت. او ازجمله با اشاره به سخنان مهرداد پاینده اظهار داشت که ایشان «حلقه‌ای هستند، رشته‌ای هستند،که امیدوارم مرا به آینده بپیوندند. من احساس می‌کردم که زمان این حرف‌ها خواهد رسید. حالا در حرف‌های ایشان تجسم این موضوع را دیدم. زمانش رسیده است. مهم نیست که من این حرف‌ها را زده‌ام. مهم این است که این سخنان پذیرفته شود. من فراموش خواهم شد ولی سخنان و راه ادامه پیدا خواهد کرد.»

Elahe 2Elahe 3

شب همایون / محمود خوشنام

khoshnam1

شب همایون


*«داریوش همایون» پژوهشگر فرهیخته، در این روزها، پاى در دهه هشتاد عمر خود مى‌گذارد. به همین مناسب، شنبه گذشته، مجلس بزرگداشتى براى او از سوى کانون سیاسى ـ فرهنگى تلاش، در شهر کلن در آلمان برگزار شد که در آن شمارى از اهل اندیشه و قلم شرکت جسته بودند.

ـ ما پیش از این ـ حدود یکسال و نیم پیش ـ به مناسبت انتشار «صد سال کشاکش با تجدد» به تفصیل از «داریوش همایون» سـخن گفته‌ایم (نیمروز ۵۲۸). اینک پیش از آن که نگاه را در مجلس بزرگداشت او بگردانیم و حرف‌هاى دیگران را بازبتابانیم تکه‌هائى از آن مطالب را، به نیت یادآورى، به نقل مى‌آوریم:
ـ «در جبهه‌بندى هاى مرسوم سیاسى، مى‌توان جایگاه «همایون» را در «راست میانه» قرار داد. راستش را بخواهید، «راست»ها شانس بزرگى آورده‌اند که داریوش همایون در میان‌شان سر برآورده است. مفسر و تحلیلگرى که اهل منطق و تعقل است و حرف‌هایش پاى استدلالى دارد که چوبین هم نیست! «راست» بدون او همه‌اش گرفتار پریشان‌گوئى، جَزم پرورى و باستان پرستى است… تبیین رویدادها و توجیه نظرات به شیوه‌اى واقع‌بینانه و استدلالى بیشترین جاذبه را براى نوشته‌هاى او فراهم مى‌آورد…. همایون علاوه بر آن نثر شیوائى دارد که ویژه خود اوست و بیشترین نکته را بر واژگان فارسى دارد ـ و از این راه توانائى‌هاى بالقوه زبان را نیز باز مى‌نمایاند…. او واژه‌سازى نیز مى‌کند. نه تنها در برابر واژه‌هاى زمخت عربى جا افتاده در زبان، بلکه در برابر واژه‌هاى کاربردى اروپائى به ویژه در قلمرو علوم انسانى. بسیارى از برابر نهاده‌هاى او پذیرش همگانى یافته و در برگردان متن‌هاى علوم انسانى به کار مى‌رود….

ـ این ویژگى‌ها نه تنها پیروان مسلکى او را با او نگاه مى‌دارد، مخالفان بى‌دلیل و با‌دلیل او را نیز وامى‌دارد که با دقت و رغبت نوشته‌هایش را بخوانند. حتى گمان مى‌کنیم که همایون چه پیش و چه پس از انقلاب بیشترین شمار خوانندگان خود را در میان چپ‌هاى مخالف یافته باشد. چپ‌ها در برونمرز حتى در پانل‌هاى مشترک سیاسى، با او هم‌نشین مى‌شوند و نظرات او را مى‌شنوند البته غالباً، نمى‌پذیرند! او ولى شاید مى‌اندیشد که سرانجام حرف و گفتگو کار خود را مى‌کند و تأثیر خود را مى‌گذارد.»

 

شاخ شمشاد!


*مجلس بزرگداشت داریوش همایون، با سخنان مقدماتى «فرخنده مدرس»، مدیر نشریه تلاش گشوده شد. او از شیوه گزینش و دعوت میهمانان گفت و از جزئیات برنامه. پس از آن زندگینامه‌اى تصویرى از همایون و «فراز و نشیب»هائى که تجربه کرده است، بر روى پرده آمد تا نوبت به کار سخنرانان رسید.

- نخستین سخنران «مهدى خان بابا تهرانى» است که در بیان آشنائى‌هاى دیر و دور با همایون از جمله مى‌گوید: «زمانى که او در حزب سومکا بود ما عضو سازمان جوانان حزب توده بودیم و طبعاً با او مخالف بودیم. خیلى هم شر و شور داشتیم. سر چهارراه پهلوى تجمع مى‌کردیم و بحث‌هاى دانشجوئى همیشه همان جا بود… آقاى همایون هم گهگاه سایه‌اش از روى سر ما رد مى‌شد! اگر هم گاهى مکثى مى‌کرد و در بحث‌ها شرکت مى‌کرد براى ما غنیمت بود چون با حرف‌هاى خودش کمک مى‌کرد به جریان بحث‌ها». تهرانى مى‌افزاید که این حرف‌ها را از آن جهت مى‌گوید که دیده است هر وقت با دوستان چپ خود صحبت عضویت همایون در سومکا پیش مى‌آید، خیلى از آنها فکر مى‌کنند همایون آدمى بوده که مى‌خواسته از طریق زور بازو حرف‌هاى خود را پیش ببرد!

تهرانى مى‌گوید که چنین نبوده است و او حاضر است شهادت تاریخى بدهد: «حتى ما چپى‌ها براى او اسم مستعارى گذاشته بودیم و وقتى مى آمد، مى‌گفتیم: «شاخ شمشاد» آمد…»!

به گفته تهرانى که سال‌هاى سال در جبهه چپ پیکار کرده، وجود «همایون» براى او همیشه به عنوان «یک روشنفکر فرزانه دست راستى»، محترم و مغتنم بوده است.

 

نگران حادثه


*سخنران بعدى «مسعود بهنود» است که نخست از آغاز آشنائى و همکارى خود با همایون- در روزنامه آیندگان- صحبت مى‌کند. به باور او آیندگان، به همت همایون تنها یک روزنامه معمولى باقى نماند و تبدیل به «مکتبى» شد پایدار. این مکتب سرنوشت دیگرى پیدا کرد و به سرنوشت اطلاعات و کیهان، دچار نشد و به مسیر دیگرى رفت. وقتى هم که دیگر همایون نبود و به زندان افتاده بود «مکتب» کار خودش را ادامه مى‌داد. «هیچ روزنامه‌اى مثل آیندگان ـ در آن روزگار ـ نه با مردم دمساز بود و نه روى مردم اثر مى‌گذاشت.» بهنود سپس از شماره‌اى از آیندگان یاد مى‌کند که در یک میلیون نسخه منتشر شده است «در حالى که تیراژ روزنامه‌هاى دیگر بین سى تا چهل هزار نسخه بود» (حتماً منظور سخنران از روزنامه‌هاى دیگر، کیهان و اطلاعات نیست که به گفته دست اندرکارانش تیراژ پانصد هزارى داشتند.)

و سرانجام «بچه‌هاى مکتب آیندگان» کار را به جائى رسانیدند که رهبر انقلاب بگوید: «من آیندگان را نمى‌خوانم»!… به گفته سخنران بعد هم وقتى آیندگان توقیف شد «کل پیکره سیاسى ایران»- از چپ و راست- به اعتراض برخاست.» با رفتن آیندگان «کل جان» از بدن مطبوعات ایران رفت ولى مکتب آیندگان پنهان و آشکار باقى ماند و به مرور در چهره‌هاى مختلف خود را نشان داد. اول «بچه‌ها امکان این را پیدا کردند که مجله مد یا مجله بهداشت و زیبائى درست کنند. «همه بچه‌هاى ما، یعنى همه مکتبى‌هاى آیندگان سُریدند در این بسترهاى تازه» و پس از تحولات دوم خرداد در نشریات دیگر مثل آدینه به کار ادامه دادند.

به گفته بهنود، اگر سر مقاله‌هاى داریوش همایون را، در آن روزها نگاه کنیم، مى‌بینیم «تفکر»ى در آنها وجود دارد که نگران آینده کشور است. نگران حادثه‌اى است که دارد نزدیک مى‌شود. این سلامت اندیشه‌اى که در ذهنیت همایون بود خود را در ذهن رروزنامه‌نگاران جوان امروز پراکنده است. آنها بیشتر از ما موضوع را درک کرده‌اند.

آخرین حرف مسعود بهنود این است که اگر بخواهد از سوى اعضاى مکتب آیندگان تنها یک جمله به آقاى همایون بگوید چیزى جز این نخواهد بود که: «شما کار خود را کرده‌اید!».

 

نگاه جوان


*نوبت سخن به «علیرضا نورى‌زاده» مى‌رسد که خود را باشتاب از منبرى دیگر در ینگه دنیا به این مجلس بزرگداشت رسانیده است. او پس از ارائه سه چهره از داریوش همایون در سال‌هاى پیش از انقلاب به رفتار و کردار سیاسى او پس از انقلاب اشاره مى‌کند و او را در میان انبوه گریختگان از وطن، تنها کسى قلمداد مى‌کند که «شهامت آن را داشت که بگوید چه اشتباهاتى کرده‌ایم و چه باید بکنیم.»تنها داریوش همایون بود که حاضر شد با «چپ و راست و میانه و سوسیالیست و کمونیست و فدائى به گفتگو بنشیند….».

«نورى‌زاده» سپس از توانائى هاى ذهنى همایون مى‌گوید که وقتى در ۷۹ سالگى مقاله مى‌نویسد مثل این است که یک جوان سى‌ساله است. اینگونه جوان به دنیا نگاه مى‌کند: «لغت، جوان، ترکیب، جوان»…

نورى‌زاده، شیوه برخورد همایون را به ویژه با مقوله «اسلام» ستایش مى‌کند. او مثل کسانى نیست که از طریق تلویزیون‌هاى خصوصى روز و شب به اسلام و اسلامیون فحش مى‌دهند. با اسلام ناب محمدى که در داخل و خارج از کشور اینگونه در روان‌ها ریشه دوانیده، این جورى نمى‌شود طرف شود… نفوذ اسلام ناب تا آنجاست که در لندن خانم‌ها سفره ابوالفضل مى‌اندازند که در کازینو برنده بشوند! «حتى آخوندى در لندن هست که روضه طاغوتى مى‌خواند… در سان دیه گو برادران قزاونه (قزوینى‌ها) در افطار پرزیدنت بوش به عنوان نمایندگان شیعه مترقى»! شرکت مى‌کنند… بارى همایون به این مذهب است که نزدیک شده ولى به قدرى استادانه با قضیه برخورد مى‌کند که آخوند او را نمى‌تواند تکفیر کند…

 

اندیشه به فردا


*«مهرداد پاینده» سخنران بعدى در واقع نسل جوانى را نمایندگى مى‌کند که نظریه‌هاى سیاسى ـ فرهنگى داریوش همایون را مى‌پسندد و تحقق آنها را مى‌طلبد. پاینده، دکتراى خود را در رشته اقتصاد عمومى در دانشگاه‌هاى آلمان گذرانده و بعد در همان دانشگاه‌ها به تدریس و تحقیق پرداخته است. در معرفى او از جمله در شیفتگى‌اش به نظریات همایون گفته مى‌شود که مطلبى انتشار یافته از او نیست که نخوانده باشد.

ـ پاینده در آغاز مى‌گوید که با همایون آشنائى نزدیک نداشته است ولى حرف‌ها و خاطرات خود او و دوستانش به نسل من امکان کشف شخصیتى را مى‌دهد که «در فرایند زندگى، تبلور ضرورت گذار فرهنگى جامعه ما از جهان واپس ماندگان است…

جهانى که نسل من با دفاع روزانه از ارزش‌هاى مدرنیته با اتکاى به نفس ولى آرام و بدون جنجال و هیاهوى نسل‌هاى پیشین، در حال گذار از آن است. نسل من آماده است که این واپس‌ماندگى را پشت سر بگذارد.

پاینده در ادامه سخنان خود به اندیشیدن به فردا به جاى گذشته، مى‌رسد:
«ما دیگر نمى‌خواهیم زندانى گذشته‌اى باشیم که دیگران رقم زده‌اند. بلکه مى‌خواهیم فتح کنندگان فردائى باشیم که خودمان رقم مى‌زنیم… و این همایون است که در برآمد این نسل، نه تنها تهدیدى نمى‌بیند بلکه در این نسل خودش را بازمى‌یابد.

پاینده در برابر این پرسش که چرا همایون از هر کس دیگرى به جامعه جوان نزدیکتر است؟ مى‌گوید: چون او «بیرون آمدن از سه جهانى» را که در آن گرفتار شده‌ایم مطرح مى‌کند:
- «بیرون آمدن از یک گنداب واقعى فرهنگى و سیاسى خاورمیانه‌اى، جهان سومى و اسلامى که یک جامعه جوان به اجبار در آن مانده است و مى‌خواهد از آن به درآید…»

پاینده مى‌افزاید که همایون «تنها به نفى آن چه نباید باشد» اکتفاء نمى‌کند. «بلکه بایدهاى آینده بهتر را نیز به صراحت و روشنى مطرح مى‌کند: «ما مى‌باید اروپائى و جهان اولى بشویم! زیرا در اصل چیزى از آنها کم نداریم. ایرانى هر جا باشد، به محض آن که به ابزارهاى فرهنگى غرب دست پیدا مى‌کند، خود را به غربیان مى‌رساند. ما از جهان سومى‌هاى دیگر سبکبارتریم!»

پاینده در تائید ستایش‌آمیز این نظر مى‌گوید: نسل ما در این میان شاید حتى سبکبارتر و واقع بین‌تر از نسل پیشین مشتاق گریز از این سه جهان بیگانه با ما و رسیدن به جهان اولى باشد با همه ایرادها و نواقصش ـ که این روزها مى‌بینیم، ـ بیشتر برازنده ماست»!

ـ به گفته پاینده، «همایون به دنبال دگرگونى فرهنگى جامعه، به عنوان تنها ضمانت براى توسعه پایدار بود.» نسل من به این امر بدیهى، که همایون براى دیروزمان مى‌خواست، امروز رسیده است. چنین است که ما هر کدام به گونه‌اى فرزندان و شاگردان همایون هستیم…»

ـ پاینده سپس به ناسیونالیسم مدرن و مثبت همایون گریز مى‌زند. با این ناسیونالیسم، توسعه و پیشرفت و اندیشه آزادى و ترقى مشروطه، به جاى مرکزى خود بازگشته است. این ایرانى‌گرائى مثبت «از فضاى تاریخى مظلوم‌نمائى و ضرورت تعریف خود از مرزبندى با آنچه غیر ایرانى است، آزاد مى‌شود، پتانسیل آمیزش و ادغام در جهان مدرن را که ضرورتاً ایرانى نیست، به دست مى‌آورد و بار مثبت و سازنده پیدا مى‌کند….»

 

کودتاى اندونزى!


*آخرین سخنران مجلس بزرگداشت سیروس آموزگار است که از نوجوانى با داریوش همایون دوستى تنگاتنگ داشته است. حرف‌ها و خاطره‌هاى او سراسر به طنزى سرزنده آمیخته است و خستگى حاضران را از شنیدن سخنرانى‌هاى پى در پى، به کلى برطرف مى‌کند.

آموزگار مى‌گوید که «همایون برخلاف ظاهر خشکش، حرف زدن تند و محکمش و گاهى حمله کردن‌هایش حتى به نزدیکترین دوستان، حتى به خود من، خیلى آدم انسانى است. این اصلى‌ترین حرفى است که من مى‌توانم درباره او بگویم.». آموزگار سپس خاطراتى را در رابطه با ذات انسانى همایون بیان مى‌کند و بعد از شایعاتى که در ایران براى او ساخته‌اند مى‌گوید:
ـ «اخیراً کتابى در ایران منتشر شده با عنوان «داریوش همایون و یادداشت هاى ساواک».

لااقل ۶۰ صفحه از این کتاب درباره «نقش همایون در کودتاى اندونزى است! هیچ احمقى توى آن ساواک از خودش نپرسید که آخر همایون براى چه باید برود اندونزى و کودتا کند؟!… سفیر جدید اندونزى که مى‌رود استوار نامه‌اش را به شاه تقدیم کند، علم به او مى‌گوید پیش از معرفى شدن لطفاً به من بگوئید این ماجراى داریوش همایون و کودتاى اندونزى چیست؟!….»

آموزگار سپس با ستایش از حرف‌هاى مهرداد پاینده یاد مى‌کند و مى‌گوید که او وقتى براى نخستین بار داریوش همایون را دیده سنش از پاینده هم کمتر بوده و درست مثل ایشان از همان لحظه اول شیفته او شده است: «خیلى ازش خوشم آمد. این قدر وسیع دنیا را مى‌دید و این قدر خوب، دور را مى‌دید. ـ که من حس مى‌کردم آدم دیگرى است. اهل ایران نیست. ما توى ایران فکر دو ماه بعد را هم نمى‌کنیم…. براى ما آینده وجود ندارد. وقتى روزهاى آینده پیش آمد، به ترتیب برایش برنامه مى‌ریزیم…… حرف‌هاى آقاى پاینده مرا به یاد آن روزها انداخت. کسى نبود که همایون را به من معرفى کند که بدانم چه جور آدمى است. الان آقاى پاینده و هم‌نسلان او از نسل همایون نیستند. از دور نگاه مى‌کنند. قضاوت آنها روى گفته‌ها و نوشته‌هاى اوست…. همایون برایشان به عنوان یک «متفکر راست» وجود دارد. آموزگار به طنز شیرین خود بازمى‌گردد و به پاینده توصیه مى‌کند که «هیچوقت در حضور نفر سوم با همایون بحث نکنید! همایون در یک بحث دو نفرى آدمى است فوق‌العاده منصف و منطقى کافى است یک نفر دیگر در آنجا حضور داشته باشد و این هر دو تا صفت عالى را از او بگیرد!».

آموزگار در پایان مى‌افزاید: «همایون وجودش را بر سیاست زمان ما تحمیل کرده است. ما نسلى هستیم که بزرگترین حوادث تاریخ ایران را تجربه کرده‌ایم او در این حوادث نقش داشته، حالا هم نقش دارد و در آینده هم نقش خواهد داشت. شما مى‌توانید با آن چه او مى‌گوید موافق یا مخالف باشید. مى‌توانید مثل من با بعضى از حرف‌هایش موافق و با بعضى دیگر مخالف باشید، ولى یک چیز مسلم است و آن این است که داریوش همایون را نمى‌توان فراموش کرد.»

 

پایانه


*در پایان برنامه بزرگداشت، نوبت به خود داریوش همـایون مى‌رسد که در آغاز اشـاراتى به نکتـه‌هائى در سخنرانى‌هاى مجلس مى‌کند و بعد به توضیح و تشریح گذراى برخى از نظرات خود مى‌پردازد. ما بسیارى از این نظرات را همانگونه که اشاره شد در نیمروز ۹۲۸ آورده‌ایم و خوانندگان بازتاب را به خواندن آن فرامى خوانیم. در اینجا به عنوان پایانه، تکه‌اى از سخنان او را در رابطه با خطابه مهرداد پاینده مى‌آوریم؛ با آرزوى سلامت و توفیق و شادکامى براى داریوش همایون:
ـ «آقاى دکتر پاینده حلقه‌اى هستند، رشته‌اى هستند که امیدوارم مرا به آینده بپیوندند. من احساس مى‌کردم که زمان این حرف‌ها خواهد رسید. حالا در حرف‌هاى ایشان تجسم این موضوع را دیدم زمانش رسیده است. مهم نیست که «من این حرف‌ها را زده‌ام. مهم این است که این سخنان پذیرفته بشود. من فراموش خواهم شد، ولى سخنان و راه ادامه پیدا خواهد کرد… این که نسل آقاى پاینده دنبال این سخنان را بگیرد، براى من کافى است…»

khoshnam2khoshnam3

بمناسبت ۸۰ سالگی داریوش همایون / شیرین طبیب‌زاده

tabib1

“داریوش همایون، بنیانگذار روزنامه صبح آیندگان، اندیشمند و از دولت‌مردان نظام پیشین ایران هشتاد ساله شد. گردانندگان مجموعه فرهنگی ـ سیاسی تلاش، فرخنده مدرس و علی کشگر با تلاشی فراوان به‌همین مناسبت شنبه شب ۲۷ سپتامبر مراسم بزرگداشتی در شهر کلن آلمان برگزار کردند.”

از دید ِمن ِ بدون ِ پیشینۀ سیاسی، بی‌تردید داریوش همایون یکی از شایسته‌ترین فرزندان ِ ایران و از فرزانه‌ترین سیاستمداران آینده‌نگر این سرزمین است، انسانی فاقد تنگ‌نظری، عقده و خودبینی شخصیتی که با تعادل در خوی و رفتار همراه با وسعت نظر و وسعت دید در حوزه سیاست و اخلاق و صد البته به عنوان رروزنامه‌نگاری پیشرو، واقع‌بین و شجاع جایگاهی شایسته‌ و درخور احترام در میان ایرانیان یافته است.

این صفت‌ها را نه برسم معمولِ ایرانی بودن باو نسبت می‌دهم، بلکه صادقانه و از سر باوری برخاسته از مشاهدات عینی خود، با دقیق شدن در عملکردها، گفتارها و گفتگوها و روابط وی و رفتارش با دیگران می‌گویم. این‌ها دریافت‌هایِ من هستند و اصراری ندارم که دیگران آن‌ها را بپذیرند و به این سخنان استناد کنند. این گذشت زمان و جریان عمومی وقایع است که نشان خواهد داد ـ همچنان که تا‌کنون نشان داده است ـ که آیا ما این سیاستمدار ِ صاحب اندیشه و یا اندیشمندی در حوزه سیاستگری را، طبق معمول دست‌کم گرفته‌ایم یا نه! گردش روزگار او را به ما بهتر خواهد شناساند. اگرچه ممکن است برای ما بسیار دیر، اما در آینده، و برای نسل‌ها‌ی بعدیِ ایران، سخنانِ وی آویزه‌های بسیار برای گوش‌های جوان خواهد داشت. «او کار خود را کرده» است.

نمیدانم اولین بار با نام ِ او چگونه آشنا شدم! آیندگان که در آن موقعیت، تحسین برانگیز بود، یا رستاخیز ِتعجب برانگیز، یا وزارت در آن موقعیت شگفت. با «نامۀ معروف» با نامِ او بیشتر آشنا شدم و بعدها با زندانی شدنش. خیلی مطمئن بودم که این آخرین اقدام رژیم برایِ او غیر قابل بخشش خواهد بود.

در خارج از ایران، چندی بعد، زمانی که شنیدم؛ او حزب مشروطه که معتقد به مرامِ پادشاهی است و فرزند شاه را بعنوان ِ پادشاهِ آیندۀ ایران تائید می‌کند را تاسیس کرده است، غرق تعجب شدم، برایم باور نکردنی بود و خلاف آن اطمینان. در هنگامه‌ئی که هر وزیر و وکیل رژیم از ایران خارج می‌شد، یا از بیخ و بن ناپدید می‌گردید و یا قلم و زبان را بامید تبرئه کردن ِ خود، به انتقاد از همان رژیمی که سالها با آن همکاری کرده بود، می‌گشود، این اقدام و رفتار وی برای من جای شگفت بسیار داشت. چگونه ممکن است یک ایرانی چنین بی‌انصافی در مورد ِ خویشتن را این گونه صبورانه تحمل کند. آن هم نه تنها بدون هر کلام برخاسته از رنجش و بدون کمترین گله‌مندی بلکه برعکس بازهم در پی احیای پادشاهی اگرچه با مضمونی دیگر برآید! این چنین گذشت و بزرگ‌منشی نزد بسیاری از ایرانیان شگفت‌آور و خلاف انتظار بود و هنوز هم از رفتار بخش بزرگتری از ما بسیار دور!

با داریوش همایون حضورا یکی دوسال بعد از تاسیس حزب مشروطه در سالن سخنرانی ِ یکی از شهرهای امریکا آشنا شدم. علاقمند بودم که این ایرانی که در چند مرحله از تاریخ ِ اخیر ِ ایران ـ خواسته یا ناخواسته ـ رل مهمی بازی کرده است را بهتر بشناسم وضمنا بسیار مشتاق بودم بدانم؛ این فرد کیست که از معدود سیاستمدارانی است که مصالح کشورش ـ آنگونه که او می‌دید ـ را بر رنجش‌ها و احیانا منافعِ شخصی خود ترجیح داده است. از نظر من این یک اتفاق غریبی بود. مگر قرار نیست ما حق را به حق‌دار برسانیم و تا آخرین نفس فراموش نکنیم تا نیشِ آن رنجش را به هرنقطه‌ای که می‌دانیم بیشتر خواهد سوزاند، فروکنیم؟

سوژۀ سخنرانی او رضا شاه بود. در آن جلسه داریوش همایون در آن زمان که سخن از خاندان پهلوی می‌توانست نتایج خطیری در بر داشته باشد و کسی حتی نامی از پادشاهان ِ پهلوی نمی‌آورد، آنچه را که فکر می‌کرد وجدانا بایستی بگوید، گفت. درآن زمان در این دیدارها، آنگونه که دیدم و شنیدم، موج مخالفت‌ها گهگاه به آسمان می‌رسید. تهمت‌ها و ناسزاها، گاه گیج‌کننده. آن‌همه بی‌منطقی و بی‌انصافی خارج از تحمل می‌نمود و هضم صبورانه آن‌ها در ظرفیت هرکسی نمی‌گنجید. اما او با پایمردی می‌ایستاد و بدون آن که صدایش را بلند کند، پاسخ می‌داد. نمی‌رنجید و می‌دانست تخم خرد به آسانی بارور نمی‌شود. بایستی بر هزار و یک خصومت برخاسته از جهل و تعصب غلبه کرد تا یک گیاه در این شوره زار و این بیابان برهوت بروید و سبز و پر بارگردد.

بارِ بعد بازهم در امریکا در جلسه‌ای دیگر او را دیدم و دست دوستیِ او را بسوی طرفداران جبهۀ ملی و دکتر مصدق. بی‌ثمر!! هرچه او گفت دیگران حرف‌های خود را تکرار کردند و شعار دادند و فریاد کشیدند. سرخورده جلسه را ترک کرد ولی بازهم کوشید، و باز و باز.

درجلسۀ چپ‌ها نیز به او بسیار تاختند، هر تهمتی که دوست داشتند وخواستند و بر او روا داشتند و هر ناسزائی را. با خونسردی پاسخ می‌داد. اگرچه گاه از پرتی و بی‌ربطی تصورات، سخنان، و فریادهایِ حاضران خون به چهره‌اش می‌ریخت، اما از کوره بدر نمی‌شد و بازهم با این گروه وآن شخص می‌نشست و خوب و بد را تحمل می‌کرد و بن بنای ِ دوستی را دانه دانه بر روی هم می‌نشاند، بنائی که امروز شاید بتوان گفت که پی آن ریخته و در صورت برپائی پایدار خواهد ماند برای دوستی‌های آینده و پیوندهایِ گروهی‌هائی از ملتی که در این دهه‌ها بسیار از هم دور افتاده و در مواردی بصورت ِ دشمنان آشتی‌ناپذیری به پای نابودی یکدیگر هم قسم شد ه بودند.
با گذشت زمان، هربار عکس‌العمل‌های تند شرکت‌کنندگان منطقی‌تر وآرامتر و دوستانه‌تر می‌شد، گوئی چهرۀ آرام و متینِ او را نمی‌شد دوست نداشت و از افکار بلند و منطقی او نمی‌شد بسادگی گذشت، و دست دوستی‌اش را بیش از این نمی‌شد پس زد، اگرچه که هنوز راهِ درازی در پیش بود و او این را خوب می‌دانست اما او میدان را باین سادگی‌ها ترک نمی‌کرد.

برایِ او ایران مهم بود و نه داریوش همایون، هدفِ والای او چنان برای او اهمیت داشت که در همۀ این سال‌ها و در مقابل همۀ کم‌لطفی‌ها، سرزنش‌های خار مغیلان را بجان خرید و بی وقفه برای رسیدن به آن اهداف، هر چند با گام‌های کوچک، از هیچ گذشتی دریغ نکرد. نه پاسخ ناسزاها را داد، نه بر ضد دشمنانش مقاله‌نویسی و شکوائیه‌نویسی کرد. نه از کسی عمیقا رنجید، و نه حتی یکبار بزرگترین دشمنانش را کوبید. عشق او به ایران و اعتقاد و خوشبینی او به خوب بودن انسان‌ها بطور اعم و به انسانِ ایرانی به اخص، تکیه‌گاه‌های روحی او در طی این مسیرِ پر‌خطر بودند. و چنین بود که در همۀ این سال‌ها، آرام و بی‌صدا براهش ادامه داد، هیچ تهمت و ناسزائی او را از راهی که او را به هدف نزدیکتر می‌کرد بازنداشت، راهی که امروز سرمشق بسیار کسان است، بسیاری از همان دشمنانِ دیرین. «مکتب او» جایش را باز کرده است و حامیانش را یافته و ماندنی است.

به آنان که نوشته‌هایِ او را نخوانده‌اند و بخصوص به جوانترها پیشنهاد می‌کنم که نوشته‌های اورا به ویژه کتاب ِ “صد سال کشاکش با تجدد” او را حتما بخوانند. من امیدوارم این کتاب را روزی در ایران آینده در دانشگاه‌ها تدریس کنند، گفته‌های بی‌نظیر او می‌توانند برایِ آیندۀ ایران بسیار راه‌گشا باشند. با بهترین درودها به او و با دست مریزاد به دوستانِ خستگی‌ناپذیرِ تلاش.

tabib2

هنگام که سالخوردگان در آیندگان زندگانی تازه می‌یابند… / جمشید طاهری‌پور

jamshid 1‌مجموعه فرهنگی ـ سیاسی تلاش به مناسبت فرارسیدن هشتادمین سالگرد آغاز زندگی آقای داریوش همایون و بپاس خدمات ایشان به فرهنگ و سیاست ایران، مراسم بزرگداشت او را در تاریخ ۲۷ سپتامبر ۲۰۰۸ در شهر کلن آلمان برگزار کرد. من نیز به دعوت “تلاش” در این مراسم شرکت داشتم. با آغاز سخنرانی‌ها و در جریان گذر و گزار بزرگداشت، اندیشه‌‌ای در ذهنم نطفه بست و اندیشیدم که این مراسم بزرگداشت یک “رویداد” است. حالا که در تنهائی خانه‌‌ی خود این سطرها را می‌نویسم، نخست باید از “تلاش” قدردانی کنم. در تصورم دو تلاشگر خستگی ناپذیر؛ فرخنده مدرس و علی کشگر؛ با تلألوی فرهنگی ـ سیاسی حضور دارند و آن گرمی عواطف انسانی را احساس می‌کنم که به من قوت می‌بخشد. لازم است تصریح کنم که قصدم گزارش مراسم بزرگداشت نیست بلکه وضوح بخشیدن به اندیشه‌‌‌ایست که مرا فراگرفته؛ کوشش من در این گفتار، فهم “رویداد” است.

خانم‌ها! آقایان!
دوستان عزیز! رفقای گرامی!
هموطنان ارجمند!

این مراسم بزرگداشت یک “رویداد” است. دلیل‌اش این است که در امشب خلاصه و تمام نیست! از گذشته‌‌ای عبور کرده و به آینده‌‌ای خواهد رسید و این لحظه‌‌ایست که در امتداد راهی که میان گذشته و آینده، خط مرز روشن می‌کشد، در اندیشه‌‌ی گذریم. همه ما را شوق و امید این گذر گرد آورده است، اما هیچ کدام ما را تضمینی برای عبور از مرز نیست که شب تاریک است و بیم موج در میان است و در هر یک از ما گردابی حائل! از قهرمانی کاری ساخته نیست؛ این را تجربه کرده‌‌‌ایم و ما را در آنی که هستیم عبوری از سر اندیشیدن و آگاهی شاید! و من که نگاه می‌کنم می‌بینم نویسندگان سطری هستیم از مقدمه “رویداد”! مقدمه آغاز است و هیچ رویدادی بی مقدمه، پدیداری و پیدائی نمی‌یابد. متن این “رویداد” توسط نسل‌های جوان کشور و آیندگان؛ در ایران، نوشته خواهد آمد! اما من آرزو می‌کنم که ما سالخوردگان ایران، که زیر این سقف و دور این میزها گرد آمده‌ایم، در شمار نویسندگان آن بوده باشیم.

این مراسم بزگداشت یک “رویداد” است زیرا برساخته‌ی اراده و بیانگر استعدادی است در آزاد کردن خود از “گذشته”. گهواره و پرورشگاه “گذشته”؛ یک فرهنگ مرگ‌اندیش و مرده پرست بوده است. اینکه ما در امروز؛ زنده‌ی همایون را ارج می‌گذاریم بپاس خدمات ایشان به فرهنگ وسیاست ایران، نشانه‌‌ی بیرون جهیدن از آن گهواره است. ارج و اعتبار این نشانه در آنست که ما نه تنها در گفتار بلکه در کردار موفق شده‌‌‌ایم خود را از “گذشته”، در فاصله قرار بدهیم. من این “فاصله” را مبارک می‌دارم! و می‌دانم که ارمغان رنجی است که هزاران نام آشنا و گمنام آن را اندیشیده‌‌‌اند و ما شماری اندک از آن هزاران، به آن این صورت واقع را داده‌‌ایم در حد بضاعت خود که البته به آن مفتخریم. این فاصله؛ تبعات نیک بسیار دارد:
فرهنگ مرگ باور، نیست‌اندیش است و چنانچه تعلیل کرده‌‌اند؛ در نیستی، هستی می‌جوید! از بدآموزی‌های ویرانگر و تباهی‌آور آن؛ “امام زاده‌پروری”، یکتا‌نگری و یکه‌خواهی است؛ یعنی “گذشته” را مقدس می‌کند و جاری زندگی و حقیقت آن را در حبس آن و در انحصار خود می‌شناسد! از درون همین “دینحوئی” و تصور انحصار حقیقت؛ انکار چند گونگی و نفی رنگارنگ بودن زندگی، انکار تفاوت آدمیان در طرز تفکر و طرز زندگی و در یک کلام انکار کثرت “رنگ تعلق”؛ نشأت می‌گیرد و استبداد و انحطاط می‌پرورد. ما از این فرهنگ، خود را در فاصله قرار داده‌‌‌ایم؛ چرا که زیر این سقف و دور این میزها؛ مهربان، پذیرا و پذیرنده، در حالی کنار همدیگر به گفتگو نشسته‌‌‌ایم که زندگی‌های متفاوت داریم، طرز فکرها‌‌‌مان متفاوت است و هرکدام رنگ تعلق خاص خود را داریم! همه‌‌ی زیبائی، اعتبار و آفرینندگی این “رویداد”، در برسمیت شناختن و معتبر دانستن همین “تفاوت”‌هائی است که داریم. زندگی و زایائی ایران در شادخواهی، آزادی و پیشرفت و عدالت با همین نگاه ساخته می‌آید. همین نگاه است که ما را در کثرت خود؛ وفاق می‌بخشد و متحد می‌کند. ما برای هرچه ارجمند‌تر داشتن این “نگاه” اینجا گرد آمده‌‌‌ایم و اصالت هریک از ما در استوارتر ساختن گام‌هائی است که در راه “همرأئی ملی” و “همبستگی ایران” بایسته است، به پیش برداشته آید. ما آزادیخواهان ایران اگر متفرق، بی‌رمق و بی‌جانیم، یک علت محوری، امتناع ماست از بیرون جهیدن از حبس “گذشته”، که درک و فهم متقابل از یکدیگر را ناممکن کرده است. ما از دیدار و گفتگو با یکدیگر ترسان و گریزانیم و این در حالیست که تنها از طریق دیدار و گفتگواست که یکدیگر را فهم توانیم کرد و به نیروی این مفاهمه، یکدیگر را در مشترکاتی که داریم باز خواهیم شناخت و برای این بیماری تفرقه که میهن و مردم ما از آن در زخم و چرک و درد‌اند، راه درمان خواهیم گشود.

یک خاطره برای شما بگویم:
وقتی خمینی گفت؛ “من آیندگان نمی‌خوانم!”؛ ما برپا‌دارندگان انقلاب هم می‌فهمیدیم که این نخستین تعرض به مطبوعات مستقل و نخستین آغاز برای سرکوب آزادی مطبوعات در ایران بعد از “شاه” است. آن زمان به تازگی از خانه‌های چریکی بیرون زده بودیم و حالا خانه پر از گل و ریاحین، روزنامه و کتاب و صدای موسیقی بود! گفتم: “فردا صبح می‌رویم، آیندگان می‌خریم!”. صبح که از جلوی دانشگاه به طرف خیابان “فخررازی” می‌رفتیم، ده‌ پانزده نفری از رفقا همگام بودیم و هر چه جلوتر می‌رفتیم، می‌دیدیم دسته دسته؛ زن و مرد به همان سمتی می‌روند که ما می‌رفتیم! “آیندگان”؛ سفید و تا آنجا که در یادم مانده با حاشیه سیاه، روی بساط روزنامه فروشی نزدیک دفتر آیندگان، تلنبار بود، خریدیم و من می‌دیدم که بعضی‌ها دو تا، سه تا می‌خرند! امشب آقای مسعود بهنود گفت؛ در آن شماره، آیندگان به بالاترین تیراژ خود رسید و یک ملیون نسخه به فروش رفت! روز بعد دفتر خمینی بیانیه‌‌‌ای داد که منظور “امام” تحریم و توقیف آیندگان نبوده!… البته خمینی دروغ می‌گفت و “همرأئی” و “همبستگی” که در دفاع از استقلال و آزادی “آیندگان” شکل گرفته بود، بله! آن نافرمانی مدنی؛ “امام” را مجبور کرده بود عقب بنشیند.

من تا امشب نفهمیده بودم که مقام و منزلت “آیندگان”، در بنیاد گذاشتن مکتب تازه در تاریخ رروزنامه‌نگاری ایران، در راستای زندگی بخشیدن به آرمان و اهداف “انقلاب مشروطیت” بوده است. تا امشب احترام من به آقای همایون به این محدود بود که در دهه‌های بعد از انقلاب، در تجدید اعتبار انقلاب مشروطیت و باز شناسی غنای مبانی و آرمان و اهداف آن، وی را شخصیتی پیشگام بازیافته بودم. اکنون به شناخت خود وسعت بیشتری بخشیده‌‌‌ام و این را مرهون بهنود هستم و احترامم به بهنود نیز افزوده شده. اما مفاهمه من با بهنود جهات دیگری نیز دارد: او تنها سخنرانی بود که داریوش همایون را در مقام وزیر اصلاح طلب دولت شاهنشاهی مورد تأئید قرار داد و اندرباب “اصلاح طلبی” دفاعیه‌‌ای مطلق ایراد کرد.

امیدوارم خوانده باشد، چون بارها نوشته‌‌ام: “اگر من در دیروز خود آدم امروز بودم… ماندن در زندان “شاه” را به پیروزی خمینی ترجیح می‌دادم”. ( کدام سمت ایستاده‌‌‌ایم؟‌ـ‌ ایران امروز‌ـ‌ ۲۹ آبان ۱۳۸۴) برای کسی که از این مرز ممنوع عبور کرده، معذوری وجود ندارد تا خود را با مسعود بهنود در دفاع از وزیر اصلاح طلب شاه، همرأی نشناسد، بدون آن که بر مسئولیت چنین وزیری در انحطاطی که بر دولت و کشور و ملت رفت، با چشم خطاپوش بنگرد. من در آینه “مراسم بزرگداشت”؛ به خود که نگاه می‌کردم، چند بار پیش آمد که با خود گفتم: “آه… دریغا!! اگر در دیروز خود آدم‌های امروز بودیم و همرأئی امروز را داشتیم؛ چه‌ها که برای ایران نمی‌کردیم و چه شادکامی‌ها که از دست ما برای مردم ما ساخته نبود!؟ ما ایرانیان که یکدیگر را می‌دریدیم!!

دقیقا” از سر همین عبرت است که می‌خواهم بگویم نمی‌توان با دفاع از وزیر اصلاح طلب در حکومت عرفی غربگرای پهلوی، حجتی در درستی این توهم به دست داد که با اصلاحات می‌توان از درون حکومت دینی غرب ستیز خامنه‌ای، به دولت سکولار دموکرات رسید و در ایران دموکراسی و حقوق بشر را مستقر و متحقق کرد! یک دلیل‌‌‌اش را خود آقای همایون نوشته: زیرا “اصلاح”؛ پذیرش تغییر برای بقاء و دوام یک “ماهیت” است.( داریوش همایون‌ـ‌ اصلاح طلبی و اصلاح طلبان‌ـ‌ اخبار روز‌ـ‌۱۶.۰۳.۰۷)

من خیلی به آموختن از یکدیگر معتقدم و این را هم از تبعات نیک همان “فاصله” می‌شناسم که بالاتر عرض کردم. هرکس کتاب‌ها و مقالات آقای مسعود بهنود را خوانده باشد می‌داند که آموختنی؛ فراوان دارد. من هراندازه که از سیاست در نزد آقای بهنود دورم به ژورنالیسم او نزدیک‌‌‌ام و به آن ارج فراوان می‌گذارم. نه این که امشب و اینجا گفته باشم، یک سال و نیم پیش، در یکی از مقالات خویش (“ما محتاج فضای نقد و بررسی هستیم…!”، ایران امروز ۱۳.۰۴.۲۰۰۷ ) خطاب به مسعود بهنود، پوشیده نام اما با اشاره‌‌‌ای آشکار، حسن و عیب او را در یک عبارت آورده‌‌‌ام:
“یک ژورنالیست خوش‌استیل را می‌شناسم که همه اهتمام‌‌‌اش حفظ و تثبیت موقعیت خود در ژورنالیسم مجاز در جمهوری اسلامی است. من حقیقتا” به تلاش‌های او درود می‌فرستم. وقتی فکر می‌کنم فقدان قلم او در “انتخاب” و “اعتماد” و “شرق” و “آفتاب”؛ چه ضایعه بزرگی برای ژورنالیسم و مردم ایران خواهد بود؛ پشت‌‌ام می‌لرزد! اما همین دوست من در اندیشه‌ورزی‌های سیاسی‌‌اش، می‌کوشد؛ “اپوزسیون” در برون مرز را به سطح ژورنالیسم مجاز در جمهوری اسلامی تقلیل دهد!…”( همانجا)

اگر شاهدیم که سکولار‌‌دموکرات‌های ایران به شمول آزادیخواهان دیندار، در درون و بیرون ایران خود را “تحول‌خواه” توصیف می‌کنند این فقط یک بازی زبانی نیست:
“اصلاح طلبی” مفهومی بایسته در فرهنگ سیاسی معاصر است… حقیقت هراندیشه‌ای را‌ـ‌ و در اینجا اندیشه اصلاح طلبی منظورم است‌ـ‌ در بستر فرهنگی‌ـ‌ فلسفی که بدان تعلق دارد می‌توان دریافت. یک اندیشه؛ هرآینه از بستر فرهنگی / فلسفی‌‌‌اش جدا بیفتد، گوهر حقیقت خود را از دست می‌دهد، مسخ می‌شود و سترون می‌گردد. یک اندیشه هراندازه درست؛ وقتی از حدود واقعی بیرون برده شود و در مختصاتی قرار گیرد که حقیقت آن را بر‌نمی‌تابد؛ به سخن غیر عقلانی … تبدیل می‌شود که … موجب بی اعتباری است.” (همانجا)

باید بیشتر یاد بگیرم که به واقعیت که همواره بغرنج و چند وجهی است از زوایای گوناگون و تا حد امکان با دانش و عقلانیت و نیز انسانی بنگرم. ایران به همه ایرانیان تعلق دارد و معیار پایبندی به آن نیز کوششی است که در گشودن باب گفتگو‌ـ‌دیالوگ‌ـ‌ میان همه نحله‌های “اپوزسیون” ایران به ظهور می‌رسانیم. حقیقت در انحصار هیچ کس نیست و معنای این سخن این است که در اندیشه هرکسی؛ هسته‌‌ای از حقیقت وجود دارد. از منظر این نگاه است که فکر می‌کنم، بغرنج سیاست در ایران امروز، شناخت و برقراری چنان نسبتی میان “اصلاح طلبی” و تحول‌خواهی است که تعامل این دو گرایش را در مسیر تقویت جامعه مدنی و بالندگی سمتگیری سکولار‌ـ‌ دمکراسی، هموار و هموارتر کرده و در ایران ممکن و متحقق سازد. به گمان من یکی از ارزش‌های بزرگ مراسم امشب که من آنرا “رویداد” خوانده‌‌ام، تلاشی است که در مسیر پاسخ گفتن به این ضرورت، از خود به ظهور رسانده است.

از موانع جدی که مرداب حائل است در رسیدن به آینده ایران در سکولاریسم‌ـ‌ صلح‌ـ‌ دموکراسی‌ـ‌ حقوق بشر و پیشرفت و عدالت اجتماعی، شخصی کردن سیاست است! حب و بغض‌های شخصی، مسئولیت میهنی و شهامت مدنی را در ما بی‌رمق و چه بسا زایل می‌کند. بایسته ماست هر گفتار و کرداری را که معطوف به بیرون خزیدن از این مرداب است، گرامی بداریم و ارج و قرب بسیار بگذاریم. هیچ کدام ما را نمی‌توان بی‌نیاز از چنین گفتار و کرداری یافت؛ ریز و درشت به عفن مرداب آلوده‌‌ایم! و من با شادمانی بسیار می‌بینم که شایق شستن چشم‌ها و راغب دیدن یکدیگر به طرز دیگریم.

جناب دکتر نوری‌زاده؛ با ارجمند داشتن اندیشه‌ورز سیاسی که مشکل ایران را “اسلام سیاسی” می‌شناسد، و نه دین و دیانت مردم ایران، بصیرت سیاسی آمیخته به عطوفت خود را، به این مجلس هدیه کرد. بیش از پیش بایسته است به وظیفه “اپوزسیون” در دفاع و پاسداری از “آزادی وجدان” که در کانون آن آزادی معتقدات و باورهای دینی قرار دارد، تأکید بورزیم. استواری ما سکولار دموکرات‌ها در راه رفع حکومت دینی در کشور، نیرومندترین تضمین در احترام به دین و دیانت مردم ماست. هر اندازه که اسلام در ایران عبای حکومت بر سرکشیده و به قدرت و ثروت تکیه زده و منبر و مسجد را پایگان غارت و سرکوب مردم آراسته است، به همان اندازه آنچه را که بی‌اعتبار کرد و از حرمت و قداست انداخت، دین و دیانت مردم ایران بوده است. از اینجاست که جدائی دین از سیاست و مطالبه استقلال دین و دولت از یکدیگر، از پشتیبانی و تأئید مسلمانان مومن و همه کسانی که دغدغه دین را دارند؛ برخوردار است.

سخنرانی دکتر پاینده، عریضه‌‌ی من نیز هست و او را در نگاه و نظری که به سالخوردگان فرهنگ و سیاست ایران دارد، تأئید می‌کنم و پاس می‌دارم. اصالت ما سالخوردگان در بازاندیشی “گذشته” و توان آزاد کردن خود از گذشته است. سالخوردگان باید از سکوی آینده، بازتاب دهنده‌‌ی خواست‌های سرکوب شده و تحقق نایافته‌‌ی زنان و مردان نسل‌های جوان کشور باشند و از نگاه و نظر نیروهای اجتماعی مدرن جامعه به امروز و آینده ایران نگاه کنند. نگاه به تعارض نسل‌ها وقتی ایجابگر است که به آینده بهتر راه بسپارد و این بدون باز بینی و بازاندیشی؛ بد و نیک سالخوردگان نا‌ممکن است. اما برای آن که چنین آگاهی ممکن شود باید به جوانان بیاموزیم که شجاع و بی‌پروا در پدران‌‌شان بنگرند، به نسل‌های مرده و زمانه‌های پایان آمده، دل نسپرند و زندگی و زایائی را در افق آن فرهنگ و سیاست بجویند و برپا دارند، که دانش و دانائی و “روح زمان” خود‌‌‌شان طلب می‌کند. اگر چنین بود، سالخوردگان را در آیندگان، زندگانی تازه خواهد بود و من چه اندازه شادمان هستم که دکترمهرداد پاینده، خطوطی از سالخوردگی ما را در اندیشه‌‌‌ی جوان و دانش و دانائی خود بازاندیشیده و بازخوانده و به آن طراوت جوانی و زندگانی تازه بخشیده است. در چشم من فراست مهرداد، چراغ مقدمه “رویداد” است.

سپیده در حال دمیدن است و من در طنین شاد خواهی‌ها و شادگوئی‌های دکتر آموزگار، که روایت آشکار پنهان زندگی است، وسعت گرفتن روشنائی در تاریکی را، تماشا می‌کنم! شب، پایان گرفتن آغازیده است. هر شبی را پایانی است و… سپیده می‌دمد. این شدن‌ها و دیگر شدن‌ها قانون هستی است. هستی در تغییر است که روشنی و تازگی می‌ یابد. باید “رونده” را دوست داشت و نه “باقی” را! برداشت من اینست که برپا‌دارندگان و شرکت‌کنندگان در این مراسم بزرگداشت، جمله بر آن “عاشقیم که رونده است” و این بیان دیگری در فهم “رویداد” است.

ج‌ـ‌ط
۳۱.۰۹.۰۸
jamshid 2jamshid 3

« نوشته‌های قدیمی‌تر