سخنان بابک امیرخسروی
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق!
خانمها وآقایان!
در این لحظات پر از غم که عدّهای از دوستان و یاران و علاقهمندانِ زنده یاد داریوش همایون گردهم آمدهایم، تا فقدان آن انسان فرهیخته و دوست داشتنی را گرامی بداریم؛ به همۀ شما به ویژه یاران وفادار او، عزیزان فرخندۀ مدرّس و علی کشگر، که برگذاری این مراسم نیز مرهون زحمات آنهاست، صمیمانه تسلیت میگویم. نمیدانم چرا، ولی احساس من این است که همایون همچنان در میان ما و گوشش به ماست و روح او حاکم بر این نشست است. همایون به واقع مصداق این بیتِ حافظ است که میگوید:
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق!
برای من، سخن گفتن از زنده یاد همایون، در حضور دوستان فرهیختهای که اینجا حضور دارند و آن بزرگمرد را از ۵۰ ـ۶۰ سال پیش میشناسند؛ همرزم سیاسی و همکار مطبوعاتی و فرهنگیِ او بودند، کار بسیار دشوار و حتّی نوعی جسارت است. بیگمان این عزیزان، حق مطلب را آنگونه که باید و به بهترین وجه، ادا کرده، و تصویر شایسته و درخوری از سیمای فرهنگی ـ سیاسی او، ارائه خواهند داد.
لذا، در این چند لحظهای که در اختیار من است، فکر کردم شاید مناسب آن باشد، که به چگونگی آشنائیام با همایون و به دوستیِ سالم و بیشابهای که طیّ این سالها میان ما برقرار شد؛ ولو کوتاه، اشاره کنم. زیرا درعین حال، بازتاب تحوّلی است که در نگرش و فرهنگِ طیفهایِ سیاسیِ مختلف و حتّی متعلق به جبهههای مخالف پدید آمده است؛ که حتّی در برشهائی از تاریخ معاصر؛ همچون خصم، رودررویِ هم بودند.
حدود سالهای ۱۹۸۵-۸۶ میلادی بود که اولیّن دیدار ما، صورت گرفت. آن زمان من به همراه عدّهای کثیر، از حزب تودۀ ایران جدا شده و در تلاش برای تدوین مبانی یک حزب چپ مستقل بودیم. مستقل از شورویها که تنگناهای ایدئولوژیک؛ بند ناف حزب توده را به آنها گره زده بود؛ و ریشۀ بسیاری از خطاهای بزرگ تاریخی او بود و جز بدنامی به حزب، توشهای ببار نیاورد.
همزمان، در پاریس، جلسات ماهانهای از روزنامهنگاران و اهل قلم و نویسندگانی که در سالهای ۴۰ و۵۰ شمسی، در ایران فعّال بودند، برگذار میشد؛ که من کاملاً بیخبر بودم. داریوش همایون و هوشنگ وزیری و سیروس آموزگار و احرار و ایرج پزشگ زاد، دکتراعتماد، دکترپرویزمینا و دکترمجیدی و بسیاری دیگر، نمونههای درخشان این جلسات بودند. این زنده یاد تاراجی بود که پای مرا به این جلسات، باز کرد. روزی که مرا همراه خود برد، پس از معرفیام به جمع، همچنان که دستم در دستاش بود، به سوی میزی که همایون و وزیری نشسته بودند و من از نزدیک آنها را نمیشناختم، هدایت کرد و درست در کنار دست همایون نشاند.
این سرآغاز دیدارهایِ ما بود. امّا طّی ربع قرنی که از این دیدار گذشت، همین آشنائی ساده میان دو انسانی که در ابتدا نسبت به هم بیگانه و آغشته به پیشداوریهای منفی و ناخوشایند بودند؛ به یک دوستی بیشائبه و پایدارِ سیاسی، توام با اعتماد متقابل، فراروئید. در جمع آنها من، تا مدّتی، همچون وصلۀ ناجور بودم. من تنها عنصر چپِ مارکسیسیت در این جمع بودم. کم بودند کسانی که آنها را حتّی به اسم میشناختم؛ گوئی همچنان به دو دنیای متفاوت تعلق داشتیم! دیوارهای مصنوعی میان این روشنفکران و ما، جدائی انداخته بود. این واقعیّت هم بود که در آن سالها، نشست و برخاست با وزیر اطلاعات شاه، اندیشهپرداز برجستۀ حزب رستاخیز، کسی که متّهم به نوشتن آن مقالۀ تحریکآمیز علیه خمینی، به امضای مستعارِ رشیدی مطلق بود؛ بارِ زیادی به همراه داشت و از لحاظ روانی، کار آسانی نبود. لابد او هم به من به چشم یک تودهای سابق با همۀ پیشداوریهای منفیِ آن، مینگریست؟ لذا همین کنار هم نشستنِ سادۀ ما، حادثۀ غیرمنتظره و باور نکردنی میآمد. یادم است وقتی حسین ملک، برادر ناتنیِ خلیل ملکی وارد سالن شد، تا چشماش به ما خورد، درجا خشگاش زد. و لحظاتی حیرت زده به ما مینگریست!
هنگامی که همراه با همایون، میزگردی در فرانکفورت داشتیم، بعضی از دوستان ما، از طیف چپ، که دههها بود من و خانبابا تهرانی را از نزدیک میشناختند، اعلامیّه علیه ما پخش کردند، و با ذکر نام، بد و بیراه گفتند و توهین کردند!
در جلسات پاریس، همایون گَلِ سرسبد و در جایگاهِ رهبر معنوی آن جمع و مورد احترام همۀ آن سروران و بزرگان بود. این امر نه بخاطر وزیر بودنش بود. وزیر در آن نشستها، کم نبود. این امر بخاطر دانش و فرهنگ برتر او در میان سایر سروران بود.
با گذشت زمان و درنگ در صحبتهایِ او بود که کم کم، به دانش گسترده و ژرف او از تاریخ ایران، به آزاداندیشی و آزادمنشی و خلاقیّت فکری او پی بردم. کم کم در کنار این دیدارهای ماهانه، کار به ملاقاتها و گفتگوهای خصوصی کشید. یادم است در اولین دیدار دو نفریمان؛ ماجرای مقالۀ رشیدی مطلق را با او در میان گذاشتم. زیرا حالا که او را تا حدی شناخته بودم، در شگفت بودم که چگونه چنین انسان با فرهنگ و فرهیختهای که کشف کرده بودم، دست به چنان کار تحریکآمیز زده، دروغ پرورانده و تهمت زده است؟ همایون در کمال متانت و شکیبائی که از خصوصیّاتِ او بود؛ جزئیات ماجرا را توضیح داد و بیگناهی خود را در کمال صداقت، نشان داد. گوئی بار سنگینی از دوش من برداشته شد. از آن پس، دیدارهای ما منظمتر شد. همایون نوشتهها وکتابهایِ خود را در اختیار من میگذاشت و نظرم را میخواست. او نیز با علاقه نوشتههای مرا میخواند. به ویژه به بحث در مسالۀ ملی و جایگاه اقوام در ایران، حسّاستر بود. خود این امر موجب گفتگوها و تبادل نظر میان ما و نزدیکتر شدن دیدگاههای ما بود. حتی پس از رفتن او از پاریس، هر از گاهی همدیگر را میدیدیم و به گفتگو مینشستیم. گفتگوهای تلفنی و گاه از طریق مکاتبه، ادامه داشت. چندین بار در میزگردهای که از سوی کمیتههای گوناگون ایرانیان در شهرهای مختلف تشکیل میشد، باهم بودیم. اتفاقاً اولین آن در شهر هامبورگ و به ابتکار برگزار کنندگان همین مراسم امروزی بود.
در طول این دوستی و گفتگوهای بیست و چند ساله و درنگ در نوشتههای او، آنچه از منظر من، از میانِ خصائل آن زنده یاد، ارزشمندتر جلوه کرد، میهن پرستی و ایران دوستیِ عمیق او بود. برای همایون، مصالح و منافع ملی، در راس امور قرار داشت. با تمام نفرتی که از نظام ولایت فقیه و جمهوری اسلامی داشت، آنگاه که خطرحملۀ نظامی به ایران شدت گرفت، لحظهای به خود تردید راه نداد و باجسارت قابل تحسینی، علناً اعلام کرد که اگر چنین حادثهای پیش بیاید، همچون سربازی، در کنار جمهوری اسلامی علیه بیگانگان تجاوزگر، مبارزه خواهد کرد. آنگاه که پی برد نظریّۀ فدرالیسم در چشم انداز میتواند خطری برای تمامیّت ارضی ایران باشد، بیدرنگ، در مواضع خود بازنگری کرد و با سیاست حزبِ مشروطهخواهان مرزبندی نمود. حتّی به نقد علنی مواضع و رفتارِ رضاپهلوی بر سر این مقوله پرداخت.
با جرات میتوان گفت، که ایراندوستی و آزادیخواهی، زیربنایِ فکری او و چراغ راهنمایش در فعالیّتهایِ سیاسی و در نوشتههایِ پر مغز او، به ویژه در دوران سی سالۀ اخیر است. تحوّل فکری و پختگیِ اندیشههایش در این دوران، بازتابّ پویائی و خلاقیّتِ ذهنی اوست. شاید این سالها، بهترین و خلاقانهترین دوران فعالیّتهای مطبوعاتی و فرهنگی و سیاسی او باشد؟ آنچه در رفتار و منش سیاسی او بیش از همه در من اثر گذاشت، رواداری او و احتراماش به دگراندیش بود. همایون با همۀ فضل و دانش و فرهنگ خویش، انسانی بود فروتن و دوست داشتنی، مودّب، و همواره آمادۀ شنیدن و آموختن از دیگران! بیگمان، درگذشت او انصافاً یک ضایعۀ بزرگ و جبران ناپذیر، برای جامعۀ سیاسی و فرهنگی و عالم مطبوعات درکشور ماست.
از شمار دو چشم یک تن کم
وز شمار خرد، هزاران بیش!
حضور این همه شخصیّت برجسته از جریانات چپ و دیگر طیفها و گرایشات سیاسی در این مراسم؛ و اعلامیّههای تسلیت و همدردی که به مناسبت درگذشت او صادر شد؛ نشانگر آنست که شخصیّت او فراتر از سازمان سیاسی بود که به آن تعلق داشت. بباور من، همایون فراسازمانی بود و در حقیقت، به همۀ ملت ایران و به همۀ سازمانهای سیاسی و به جامعۀ مدنی ایران در تمامیت آن، تعلق داشت. منظورم همۀ انسانها و جریانات سیاسی کشور است که برای آرمانهایِ آزادی و استقلال ایران و حاکمیّت ملت، مبارزه میکنند. همایون واقعاً بزرگتر از آن بود که در آینۀ کوچک بنماید و از خلاقیّت بیفتد.
روانش شاد و خاطرهاش ابدی باد. ۲۷. ۰۲. ۲۰۱۱