«

»

Print this نوشته

پیام سیروس آموزگار

‌          ‌خانم‌ها و آقایان!

Amzدرست سه سال پیش بود که همه ما‌ در همین هتل جمع شدیم تا هشتادمین سالروز تولد یکی از بزرگ‌ترین مردان تاریخ خودمان را جشن بگیریم و در‌‌ همان شب پر از شادی و شادکامی، هیچ کس نمی‌توانست حدس بزند که فاجعه‌ای چنین سنگین در انتظار ماست. که ما یکی از مردان متفکر و اندیشمند زمان خودمان را از دست بدهیم. البته، ۳ سال مدتی است طولانی و در طول ۳ سال ممکن است خیلی چیز‌ها اتفاق بیافتد. مقدمات اتفاق بسیاری از حوادث رخ بدهد. در آخرین بار در یازدهم ژانویه همین امسال بود که من برای آخرین بار صدای همایون را شنیدم. برای ما شاید یک سُنت در آمده بود که هر بار که به بیمارستان می‌رفتم برای یک عمل جراحی، یک یا دو روز قبلش داریوش همایون تلفن می‌کرد و راجع این موضوع کمی صحبت می‌کردیم و به خیال خودش به من دلداری می‌داد ولی مهم‌ترین پیامش این بود که هر وقت به خون احتیاج پیدا کردی، از این خون‌های مسموم بیمارستان مصرف نکن، به من تلفن کن من دو ساعته خودم را می‌رسانم.

اینبار هم درست‌‌ همان صحنه تکرار شد و مقداری خندیدیم و شوخی کردیم و گفتم من با جراح اینجا صحبت کردم گفت که از خون تو بیشتر می‌ترسند تا خون مسموم بیمارستان‌ها. او هم خندید.

نه در صدای او و نه در گوش من، هیچکدام از این صحنه‌ها عمقی که چنین فاجعه‌ای رخ خواهد داد نبود. من حتی بعد از ظهر صدایش را نشنیدم و کمی هم گله‌مند شدم که چرا بعد از عمل جراحی من تلفن نکرده حال مرا بپرسد. ولی بعد شنیدم که درست در‌‌ همان روز او در بیمارستان بود و با مرگ دست و پنجه نرم می‌کرد و بالاخره هم در آرامش مطلق تسلیم یکی از فاجعه‌های بزرگی شد که از آغاز حیات بر روی زمین، میلیارد‌ها بار رخ داده است و میلیارد‌ها بار دیگر هم رخ خواهد داد.

در مورد مرگ داریوش همایون که به نظر من یکی از پر نتیجه‌ترین مرگ‌های زمان ما بود. لطیف‌ترین و زیبا‌ترین و کوتاه‌ترین شعر که از سیروس آرین‌پور شنیده‌ام، که یک بیت شعر گفته که بسیار تأثیر گذار است، می‌گوید: گریستم بر او که رفت؟ نه. بر ما که مانده‌ایم.

واقعاً هم بزرگ‌ترین فاجعه این نیست که او رفت چون شما بالاخره به اعتقادات مذهبی تن می‌دهید که معتقدید جهانی است و حوادثی که البته برای اشخاصی مثل همایون تازگی دارد. اصل ما هستیم که تنها می‌مانیم و او را از دست می‌دهیم.

البته در مورد داریوش همایون و اشخاصی در حد او، اطلاق کلمه نابود شدن یا فقدان وجود ملموسشان کمی زیادی است. چون این آدم‌ها در جامه تازه افکارشان زنده باقی می‌مانند. بدون اینکه بخواهم مقایسه بکنم یا اینکه بگویم کدام بهتر است و کدام بد‌تر، وقتی صحبت از سعدی و حافظ می‌شود و یا آدام اسمیت یا اینشتین یا آدم‌هایی نظیر آن‌ها، چه کسی به وجود ملموس گوشتیشان فکر می‌کند؟ آنچه که در ذهن ما بیدار می‌شود اسم‌های یکی از این‌ها، افکار آن‌ها هستند. چیزهایی که از آن‌ها باقی مانده.

خوشبختانه داریوش همایون آن خاصیت پرقدرت خلاقیت‌اش را هیچوقت از دست نداد. حتی در این ۳۰ سالی که مثل همه ما‌ها در تبعید بسر می‌برد. فکرد کرد؛ نتیجه افکارش را بروی کاغذ آورد و این افکار، همانطور که همه ما‌ها شاهدش هستیم بیش از همه به روی نسل جدید و جوان اثر گذاشت. هر کدام از افکار داریوش همایون، به هر صورتی که بیان شده است، چه کامل و چه ناقص، و چه به صورت یک نطفه باشد، باقی مانده و در ذهن بسیاری از این جوان‌ها کاشته شده و در ذهن آن جوان‌ها رشد خواهد کرد و به نتیجه خواهد رسید. بنابراین می‌بینیم که گوشت و پوست همایون گر چه برای همه ما عزیز بود، ولی فقدانش فقدان مطلق نیست. داریوش همایون می‌تواند در درون کلماتش زنده بماند.

یکی از خصوصیات داریوش همایون این بود که در هر سنی که بود و در هر حالتی که بود می‌توانست تأثیر گذار باشد و آدم می‌توانست از او درس بگیرد. من این افتخار را داشتم که نزدیک به نیم قرن همیشه کنارش بودم و به او نزدیک بودم و به هر حال در حد خود و در حد توانایی‌ام از درس‌هایش بهره گرفته‌ام. یکی از مواردی که می‌خواهم در اینجا ذکر کنم به عنوان یادگاری از این مرد، این است که یک روز دوتایی در اتوموبیل خودم بودیم و داشتیم یک جایی می‌رفتیم. درست سر خیابان سوم اسفند یک اتوموبیلی پیچید جلوی ما و کاملاً هم گناه با او بود و کم مانده بودیم تصادف کنیم و بالاخره یک جوری توانستم بگریزم از این تصادف، ولی مسئله جالب این بود که آن آدم که تمام گناه گردن او بود اتوموبیلش را نگهداشت و راه را سد کرد بر ما و سرش را از پنجره بیرون آورد و شروع کرد به ما فحش دادن. داریوش هم هم خب، در این جور مواقع ساکت می‌ماند ولی او سرش را از پنجره بیرون آورد و گفت بله قربان حق با شماست، ببخشید. او هم کمی فحش داد و راهش را کشید و رفت.

من به همایون اعتراض کردم که یعنی چه معذرت خواهی کردی؟ دیدی که تقصیر از او بود. ما که در این وسط تقصیری نداشتیم. او باعث شد که کم بماند تصادف بکنیم. همایون گفت که: در قرن ما یک کلمه جادویی وجود دارد که آدم‌ها عادت ندارند زیاد مصرفش کنند و آن کلمه ببخشید است. ما به یک آدمی که داشت به ما ناسزا می‌گفت یک کلمه گفتیم ببخشید. اینکه گفتیم ببخشید، نه از حد گناه او کاست و نه ما را که بی‌گناه بودیم گناهکار کرد. تنها نتیجه این کلمه جادویی این بود که اگر هر دوی ما پیاده می‌شدیم و یک جنگ و ستیز راه می‌انداختیم، نیم ساعتی هم هر دوی ما اسیر این گرفتاری‌ها می‌شدیم و معلوم هم نبود کار به کجا‌ها می‌کشید و هر دوی ما، هم ما و هم او، از کاری که داشتیم باز می‌ماندیم. ولی یک کلمه جادویی ببخشید هر دوی ما را نجات داد. این درس او را باید بگویم هرگز در زندگی‌ام فراموش نکردم. و می‌خواهم الآن در حضور همه شماها که در این مجلس هستید، اگر روحی وجود دارد و روح او در این مجلس است بگویم، ما را ببخش داریوش همایون. ما قدر تو را آن چنان که می بایست ندانستیم و الان که تو را از دست دادیم فهمیدیم که چه گوهری بودی و چقدر ارزش داشتی و ما چقدر از تو دور بودیم.

خیلی ممنون

s97