«

»

Print this نوشته

مفهوم “ملت” و “هویت” در نگاه داریوش همایون

mehdi

م. موبدی

مفهوم ملت و هویت در نگاه داریوش همایون

نظریات داریوش همایون در مورد مفاهیم بنیادی “هویت” و “ملت”؛ از مهم‌ترین و پر ارزش‌ترین تلاش‌های فکری او است. او در بررسی رویدادهای سده اخیر و پیروزی انقلاب اسلامی؛ به نقد مقوله “هویت” پرداخته و می‌گوید: “اسلامیان با یکی جلوه دادن هویت و فرهنگ و استقلال با دین، بحث سیاسی را در دهه پنجاه/ هفتاد بردند” (۱)

کشمکش بر سر مفهوم و چیستی “هویت” بعد از انقلاب نه تنها ادامه یافت، تغییر مفهوم “ملت” نیز این بار از سوی بخش دیگری از پیروزمندان غیرمذهبی انقلاب به عرصه سیاسی وارد شد.

مفهوم “ملت” از سوی نیروهایی از چند دهه پیش با عنوان‌های هویت طلب، فدرالیست و جدایی خواه و مدعی ایران کثیرالملله خود را به عرصه سیاسی نمایاندن و در زمینه‌سازی فکری و اجرای مرحله‌ای برنامه‌های خود از بزرگنمایاندن خود نیز فروگذار نشدند. تضعیف خودآگاهی ملی در سوی ایجاد درگیری‌های قومی و تجزیه کشور، بهمراه هرگونه تحریف مفاهیم و تاریخ برای برآورده کردن خواب‌های آشفته خود در دستور کار قرار گرفت. این نگرش‌های ارتجاعی پیش سرمایه‌داری به مثابه رویکردی ضد مدرنیته و همراه با آن لزوم ایستادگی در برابر خطرات گسترش این عوام‌فریبی در رابطه با کشور و ملت ایران؛ مسائلی نبودند که همایون یا هر میهن پرستی در برابر آن بی‌تفاوت باشد. شوربختانه این بحث نیز از روی ناچاری در گستره پیکارهای نظری داریوش همایون قرار گرفت.

هویت چیست

او در تعریف “هویت” می‌نویسد:

“هویت اگر از دلالت‌های فرهنگی ـ سیاسی خود آزاد شود معنایی ساده‌تر از آن دارد که نزد ماست. برای بیشتر مردم پیشرفته جهان هویت، آگاهی به خویش و درباره خویش است؛ هم از سوی خود، هم از سوی دیگران. هویت یک ملت یا اجتماع چنان آگاهی درباره وابستگی به یک ماهیت تاریخی است”. ۲

روشن است که آگاهی مرتبط به یک ماهیت تاریخی، پویایی خود را دارد. هر چه آدمی یا اجتماع پیش می‌رود و روندهای مختلف را پشت سر می‌گذارد یا مراحل کودکی و جوانی و پیری را طی می‌کند، افکارش تغییر و تحول می‌یابند، ولی همواره‌‌ همان است که برای خودش و دیگران است. از نظر همایون، دلالت‌های فرهنگی ـ سیاسی تعیین کننده هویت نیستند. فرهنگ فرد و اجتماع با دگرگونی اوضاع و شرایط، دگرگون می‌شوند ولی هویت او ماندگار است. تنها در صورتی که خود بخواهد ـ تحت فشار افکار عمومی یا با زور و تهدید ـ آنگاه از تغییر هویت می‌توان سخن گفت.

از این روست که او یکسانی هویت با فرهنگ را نادرست می‌داند و معتقد است پافشاری بر حفظ فرهنگ (عادات و ارزش‌های فرد و جامعه) واپسماندگی است و زیستن در تاریخ؛ تاریخی که جوامع پویا‌تر مدت‌ها است از آن گذشته‌اند ولی همچنان هویت خود را دارند.

او می‌گوید جامعه‌ای که بر واپسماندگی خود اصرار می‌کند به “بحران هویت” گرفتار می‌شوند و “بحران هویت” چیزی نیست مگر سنت و عادات و ارزشهای فرد و اجتماع، که با “هجوم فرهنگی” و میل ناگزیر جوامع واپسمانده به پیشرفت، در تناقض افتاده‌اند.

به این ترتیب، هویتی که از فرهنگ و مناسبات فرهنگی جدا شده است دیگر مانع دگرگونگی فرهنگی نخواهد شد و جامعه و فرد بیش از بیش برای گذر از سنت و واپسماندگی آماده خواهد گشت. با این تعریف مدرن و پویا، می‌کوشد فرد ایرانی را از وادی نگرش به فرهنگ مذهبی بازدارنده و باستانگرایی قبل از اسلام بیرون آورده و هر چه بیشتر او را به جهان امروزی و فرهنگ پویای غرب نزدیک کند. او در رابطه با فرهنگ‌پذیری و رابطه آن با هویت می‌گوید:

 «هویت ایرانی در فرایند فرهنگ پذیری که چند باری در تاریخ دراز ما روی داده است کمتر به خطر افتاد تا در هنگامی که ایرانیان سخت در زندان سنت‌های دینی، از سده سیزدهم به بعد در خودآگاهی کمتری بسر می‌بردند و اراده دفاع از هویت ایرانی خود را از دست می‌دادند. عنصر ایرانی و پس نشستن آن در برابر نفوذ بیابانگردان آسیای مرکزی. زیرا ایرانیان در همزیستی پرکشاکش خود با اسلام و عرب و پس از سده‌ها فرمانروایی بیگانگان فرسوده شده بودند و اندک اندک خود را فراموش می‌کردند. آن‌ها با پیروزمندی از غلبه عربی بر آمدند ولی از ترکی به مقدار زیاد فرو ماندند. زبان ایرانیان در دویست سال عرب عربی نشد ولی بخش‌های بزرگی از ایران ترکی را پذیرفت.. بازگشت به خودآگاهی ایرانی در بر خورد با اروپائیان روی داد.. این همه ایرانی غیر شیعی مگر چیستند؟. هویت ما نظام ارزش‌های ما نیست که بسیار جای دگرگونی دارد بلکه تاریخ ماست ـ دستاورد‌ها و ناکامی‌های ما به عنوان مردمی با سه هزاره تجربه زندگی باهم. آن‌ها را کسی از ما نخواهد گرفت.. ما ایرانی مانده‌ایم و خواهیم ماند تا هنگامی که خود را ایرانی بشناسیم ـ ایرانی در مجموعه رنگارنگ خود. اما اگر به تاریخ و دستاوردهای گذشته خود بسنده کنیم جز متولیان امامزاده‌ها و نگهبانان موزه‌ها نخواهیم بود…. سر بلندی امروز ما نیز به‌‌ همان پوست انداختن‌های فرهنگی بر می‌گردد” ۳

ملت و ملت ایران

علت پرداختن به مفهوم ملت و تعریف آن، یکی تلاش فزون یابنده گروه‌ها و سازمان‌هایی بود که به تغییر مفاهیم و معنای ملت و تاریخ ایران روی آوردند. دیگری تلاش‌هایی بود و هست که به بهانه ایجاد کنگره ملی، اتحاد و شورای رهبری در بیرون ایران، و در جهت جلب رضایت قوم‌گرایان به شرکت در این اتحاد‌ها؛ حاضر شدند زیانبار‌ترین توافقات را به بهای تحریف مفاهیم کلیدی و حیاتی ملی بکنند و از دادن امتیازات بسیار اساسی دریغ نکنند.

یکی از مهم‌ترین نکات مورد اشاره همایون در تعریف ملت این است که مفهوم ملت در عهدنامه وستفالی (۱۶۴۸) اختراع نشده است بلکه به رسمیت درآمده و تجاوز ناپذیر شده است. افزون بر آن، در کشورهایی مانند چین و ژاپن و ایران با سابقه بسیار طولانی و داشتن حکومت و سرزمین، عناصر مهمی از دولت ـ ملت وجود داشته است. این نگاه افزون بر اینکه نگاهی تاریخی به مقوله دولت ـ ملت است، در برابر کوشش تاریخ زدایی از ملت ایران و به زعم ملت سازان، نو آفریدگی آن توسط رضا شاه و “شوونیسم” او، قرار می‌گیرد. با توجه به آنچه در مورد هویت گفته شد روشن است که قوم‌گرایان و اسلامیان، هر دو واپسمانده، از دو سوی مختلف برای بزیر کشیدن ملت ایران می‌کوشند. یکی با هدف ناکام امت محوری و دومی با قوم محوری؛ هر دو بیزار از معاهده وستفالی و توطئه خواندن آن پیمان. پیمانی که برای یکی، نقطه پایانی بر امپراطوری اسلامی و جنگ‌های مذهبی است و پائین کشیده شدن مذهب در سیاست و حکومت و برای دیگری، به رسمیت شناخته شدن کشور‌ها و ملت‌ها و زوال نگرش‌های پیشامدرن و رویش مدنیت مدرن و قرار گرفتن فرد انسانی و حقوق طبیعی‌ش در مرکز بحث سیاسی و قانون.

همایون در توضیح اجزاء تشکیل دهنده دولت ـ ملت، از مردم، حکومت و سرزمینی که مردم در آن و تحت اداره یک حکومت توانسته‌اند ارتباط و بستگی‌ها برقرار کنند نام می‌برد. او می‌افزاید جمع شدن این سه عنصر یعنی مردم، حکومت و جغرافیا در یک فرایند تاریخی است که ایجاد دولت ـ ملت را سبب می‌شود و نمی‌توان یک شبه ملت شد. از اینجا روشن می‌شود که دولت ـ ملت ربطی به قرن هفده یا نوزده و انقلاب فرانسه ندارد چون همیشه ظرف جغرافیایی و عنصر مردمی و نظام حقوقی و سیاسی و تاریخی طولانی و سرنوشت مشترک مردم وجود داشته و از این رو پیمان وستفالی نقطه آغازین دولت ـ ملت‌ها نبوده است؛ رسمیت یافتن بین الملی آن بوده است. او سپس بر تفاوت ملت و مردم تاکید کرده و نسبت آن دو را در تشبیهی زیبا همراه با تاکید بر ناپیوستگی فرهنگ و زبان و فرهنگ با ملت؛ که در پائین آورده‌ام توضیح می‌دهد:

 ”ملت عبارت است از چهارچوبی ـ من تشبیه کرده‌ام ملت را به بستر یک رودخانه و مردم در آن چهارچوب شکل می‌گیرند ـ آبی هستندکه در آن رودخانه جریان دارد. این مردم عوض می‌شوند. آن آب هیچوقت یکی نیست و هر لحظه عوض می‌شود ولی بستر رودخانه دایما عوض نمی‌شود. ملت بستر رودخانه است. آن ظرفی است که مردم در آن ریخته شده‌اند. نه ظرف فیزیکی ظرف تاریخی فرهنگی و معنوی و منافع مشترک. ظرف بستگی‌ها و ارتباطاتی که افراد این مردم به خودشان و همدیگر و به آن بستر که آب و خاک باشد ولی فقط آب و خاک هم نیست متعلق می‌شوند. کمی پیچیده است و به سادگی نمی‌توان این مفاهیم را دریافت” ۴

 ”همه پرسش شما از اشتباه گرفتن ملت با مردم در آن ترجمه می‌آید و به همین دلیل است که می‌گوئیم ملی و قومی با هم فرق دارند و

نه ملی را به جای قومی می‌باید گذاشت و نه ملی قومی بکار برد. ملت با مردم تفاوت دارد. ملت اساسا یک مفهوم تاریخی ـ جغرافیائی ـ سیاسی است. مردمانی است که با گذشته و سرزمین و منافع مشترک، که جز با تشکیل حکومت نمی‌شود ــ به هم پیوند خورده‌اند و بسا اشتراک‌های دیگر از جمله فرهنگی با هم یافته‌اند، ـ اشتراک یا ارزش‌هائی که ‌گاه این و‌گاه آن دست بالا‌تر را می‌یابند. ملت عموما نام خود را به سرزمین می‌دهد زیرا یک ماهیت جغرافیائی است؛ مردمان پیشین یک سرزمین را نیز دربر می‌گیرد زیرا یک ماهیت تاریخی است؛ و در روابط بین‌المللی بسیار همراه و بجای دولت به کار می‌رود زیرا ماهیتی سیاسی است. چنانکه اشاره شد ارزش‌های ملی در گذر زمان اهمیت بیشتر و کمتر می‌یابند. هر نسل ممکن است تاکید را بر اشتراک‌ها یا تفاوت‌های معینی بگذارد. ولی تاکید‌های هر نسل، ملت تازه‌ای نمی‌سازد و لازم نیست ما تاریخدان باشیم تا بدانیم که مردمان در طول زمان چه جابجائی‌های زبانی و مذهبی و فرهنگی داشته‌اند. عناصری مانند زبان یا مذهب یا تصوری که از منافع مشترک (یا نبود آن) می‌توان داشت همواره در روان جمعی یک ملت به یک سان نمی‌مانند؛ برداشت‌های (نه همواره پایدار) گروه‌هائی از مردم‌اند. پدران‌‌ همان گروه‌ها چنان برداشت هائی نداشته‌اند و فرزندانشان نیز ممکن است نداشته باشند.

ملت بستر رودخانه است و به دشواری تغییر می‌کند که عموما جز با زور و جنگ نیست. مردم آبی هستند که در رودخانه روان است و هیچ‌گاه به یک صورت نمی‌ماند. اکنون از ما می‌خواهند به خواست گروه هائی که هیچ معلوم نیست نمایندگی چه کسانی را دارند رودخانه را شاخه شاخه کنیم ــ نخواهیم کرد.” ۵

چند دهه تلاش نظری همایون برای دگرگونی فرهنگ سیاسی ایرانیان بر‌‌ همان “دلالت‌های فرهنگی ـ سیاسی هویت” و دگرگونی فرهنگی “عنصر مردم” از دولت ـ ملت و آن هم سرآمدان آن متمرکز است. کوشش او بر این است که با جدا سازی عناصر سازنده متغییر در آن‌ها، نه تنها پیکار نظری و ایستادگی در برابر کوشش‌هایی است که درهم ریختن مفاهیم و معنای آن‌ها که مرگ و زندگی ملت ایران را هدف قرار می‌دهد است، علاوه بر آن کوششی است برای افزودن توانایی‌های خود و دیگران در راهیافت دگرگونی آن‌ها. او بخوبی قدرت و ضعف ملتی که پیشرفت و بدرآمدنش از چنبره واپسماندگی بزرگ‌ترین آرزوی‌ش است می‌شناسد و با فراز و فرودهای تاریخی آن آشناست. او برای کشورش و ملت‌ش بالا‌ترین‌ها و بهترین‌های ممکن را می‌خواهد و هستی و ماندگاری آن را چون مردمک چشم‌ش مراقب است. نگاه او به تاریخ دور و دراز ایران، رد یا پذیرش صرف نیست. او سهم ایرانیان را در فرایند دمکراسی لیبرال، دولت عرفی‌گرا پیش از اسلام و بعد از آن بر می‌شمرد و از آن سرمشقی برای بازسازی روحیه سرکوب شده و بخواب رفته سده‌های طولانی ایرانیان می‌سازد. پیام او ایده برانگیزاننده‌ای است بنام “والایی” که نه تنها بتوان از موقعیت فعلی خارج شد و بیشترین‌ها را خواست، بلکه با این رویکرد می‌خواهد ایران و ایرانی؛ در گوشه‌هایی از جهان آینده حرف‌هایی برای گفتن داشته باشد. گفتاوردهایی از او، همه به مناسبت، پایان بخش این نوشته است:

 ”اصل تجدد همین دریافتن و باور داشتن دیالکتیک دگرگونگی است:” خود “ی که پیوسته دیگر می‌شود.‏‏” خود “بودن و دیگر شدن از دشوار‌ترین کارهاست. اما اگر دشوار نمی‌بود ما پس از صد سال کشاکش با ‏تجدد هنوز در جمهوری اسلامی ولایت فقیه بسر نمی‌بردیم”۶

 ”… ما در زرتشت انسان محوری را می‌بینیم. اول بار انسان می‌شود محور جهان هستی. ما در آئین زرتشتی مسئولیت انسانی را می‌بینیم. نه تنها انسان مسئول خودش است، بلکه مسئول کیهان و جهان هستی است. حال، غیر از اینکه جدایی دین از حکومت را می‌بینیم. این‌ها یکی بودند. پادشاه ـ کاهن. دین و دولت همزاد هستند ولی یکی نیستند. این اولین شکاف. و ما در زرتشت نیکی و پاداش را می‌بینیم. نیکی برای رسیدن به قدرت و رفتن به بهشت نیست. خود نیکی اهمیت دارد. خوب، این یک بخشی از ایده ایران است. حالا کورش را گفتید. کوروش اولین گلوبالیست (جهانگرای) جهان است. چرا؟ چون همه برایش یکی هستند. همه دنیا یکی است. هر جا که می‌رود، آنهایی که در آنجا هستند، هر جور هستند به‌‌ همان صورت قبولشان دارد. نمی‌خواهد مثل خودش بشوند. که چه پیش از او و پس از او رسم همه بوده. یعنی جهان را در تنوع‌اش قبول دارد. حال بغیر از رواداری و نکشتن و… او فاتح استثنایی است. کمترین تلفات را وارد کرده. چه به سربازانش و چه به دشمنانش. هیچ جا را هم نسوزاند و از بین نبرد. همه این کار‌ها را کردند ولی او نه…” ۷

 ”… بعد شما می‌آیید می‌بینید که یک امپراتوری ۲۰۰ سال طول می‌کشد. این اولین بار یک دولت جهانی است. به این معنا که از حدود مرز‌ها خارج است و همه را در یک اندازه و ترتیب در بر می‌گیرد و برای اولین بار یک زیرساخت بوجود می‌آورد که نمونه آنرا انگلیس‌ها و عثمانی‌ها گرفتند…” ۸

 ”… حکومت قانون. هخامنشی‌ها بقدری حکومتشان قانونی‌گرا بود، نه قانونی ـ برای اینکه دمکراتیک نبود ـ . بعد از آن مرحله رد می‌شویم و گرفتار اعراب می‌شویم. خوب، همه در برابر اعراب به زانو در می‌آیند، ایرانی‌ها ۲۰۰ سال مبارزه می‌کنند. این دو قرن سکوت بکلی خلاف واقع اسـت. دو قرن مبارزه اسـت در همه جبهه‌ها و اعراب را مسـتحیل می‌کنند و تمام می‌شـود. اصلاً تسـلط عـرب از بین

می‌رود…”۹

 ”… بعد می‌رسیم به عصر جدید و زمان‌های نو. باز اولین انقلاب مشروطه را ما می‌کنیم. اولین انقلاب آزادیخواهی در تمام آنچه که بعد شد جهان سوم. خلاصه می‌خواهم این نتیجه را بگیرم این‌ها همه مجموع‌اش و آن ادبیات استثنایی. خلاصه خیلی چیز‌ها داریم که به دنیا بگوییم و بیاموزیم.

“… ایران بار‌ها ققنوس وار از خاکس‌تر برخاسته است و این بار نیز برخواهد خاست. جمهوری اسلامی‌ در بد‌ترین جلوه‌های خود نیز به پای حمله اول عرب نمی‌رسد…”۱۰

“… ایرانی بمثابة بزرگ‌ترین دشمن خود، خود را به آتش می‌افکند. ولی در ‌‌نهایت از خاکس‌تر خویش چون ققنوس زنده و چالاک سربرمی‌آورد…”۱۱

“… من یک اصطلاحی بکار می‌برم: “ایده ایران” که امیدوارم بیشتر بکار بروند. من معتقدم که ایران یکی از معدود کشورهایی است که می‌شود از ایدة آن کشور نام برد. آن کشور را یک ایده تلقی کرد. چرا؟ چون در تاریخ و ادبیات و فرهنگ ما همیشه عناصری بوده که راهنمای دیگران قرار گرفته. یعنی یک راه‌های تازه‌ای را گشوده…”۱۲

“… ما یک ایده برانگیزنده می‌خواهیم. اگر شما مجموع این تاریخ را در نظر بگیرید و پیامش را در نظر بگیرید، پیام والایی است. ایده برانگیزنده ما باید والایی باشد. به این معنا که در جهان، در گوشه‌هایی بشویم یک مشعلی. من کاملاً این اعتقاد را دارم که ما می‌توانیم دوباره یک مشعلی برای گوشه‌هایی از دنیا بشویم. و این ایده برانگیزنده ماست. در یک جاهایی بهتر از همه بشویم و ما می‌توانیم بهترین باشیم در یک زمینه‌هایی…”۱۳

او عناصر درخشـان تاریخ میهن‌ش را برشـمرد و به نقش آن‌ها در شکل‌گیری ایده‌های انسان امروزی انگشت گذاشـت، همه برای بیرون

آمدن از حال و گذر به آینده؛ نه برای ماندن در گذشته. او کوشید انگیزه ملت‌ش را، ملتی که به گفته او دشمنی بالا‌تر از خود ندارد ولی همیشه چالاک و سرزنده از کوران مرگبار حوادث تاریخی برآمده و ایستاده است بالا ببرد و به اوج برساند. اما نکته آخر:

آیا زندگی او، برآمدن او، برخاستن آن پرنده نیست؟ مانند ملت‌ش؟

۲۱/۱۰/۲۰۱۱

 ــــــ

۱: ن. ک صد سال کشاکش با تجدد ص ۲۰۴

۲: همانجا ص ۲۱۰

۳: همانجا ص 174۲۱۵

۴: ن. ک مشروطه نوین، نوآوری‌ها و پیکار‌ها ص ۲۴۰

۵: مصاحبه با تلاش آنلاین

۶: ن. ک صد سال کشاکش با تجدد ص ۱۷۸

۷: مصاحبه تلویزیون اندیشه با داریوش همایون

۸: مصاحبه تلویزیون اندیشه با داریوش همایون

۹: مصاحبه تلویزیون اندیشه با داریوش همایون

۱۰: مصاحبه تلویزیون اندیشه با داریوش همایون

۱۱: ن. ک صد سال کشاکش با تجدد ص ۴۳۸ ـ ۴۳۹

۱۲: مصاحبه تلویزیون اندیشه با داریوش همایون

۱۳: مصاحبه تلویزیون اندیشه با داریوش همایون