«

»

Print this نوشته

ماکیاولی ایران رفت: در سوگ اندیشمند سیاسی، داریوش همایون / ب. داودیان

Da1‌‌

ماکیاولی ایران رفت: در سوگ

اندیشمند سیاسی، داریوش همایون

ب. داودیان

دراولین نگاه مقایسه میان همایون و ماکیاولی بنظر نالازم می‌رسد، و اعتراض به این مقایسه را می‌توان در چهارچوب‌های وسواس علمی و آکادمیک به خوبی درک کرد ولی همزمان نباید از یاد برد که در یک جامعه هفتاد میلیونی که تعداد فیلسوفان و اندیش‌ورزان جدی آن از شمار انگشتان دست فرا‌تر نمی‌رود، این مقایسه گامی ناچیز در جهت قدردانی و ارج‌گذاری به سنت فکری والایی است که همایون از خود در حوزه اندیشه سیاسی ایران به جای گذاشته است.

بیاد دارم که خود او برای قدردانی از خدمات شایان علمی و تاریخی فریدون آدمیت به درستی بعد از مرگ آن شادروان از شباهت الکسی دو توکویل استفاده کرده بود و مقاله‌ای به رشته تحریر در آورده بود که مثل همه کارهای فکری او بسیار دقیق و خواندنی بود. او شاید نمی‌توانست تصور کند که روزی کسانی که در بیرون کردن او از ایران هیچ نقشی نداشته‌اند در خارج و داخل از کشور به پای سخنان او بشینند و غرق اندیشه‌هایش شوند، و تا آنجا پیش روند که شباهت‌هایی بین او و ماکیاولی، پیدا کنند.

یکی از شباهت‌های بارز همایون و ماکیاولی دلبستگی هر دو آن‌ها به در گیری عملی با سیاست و نظریه‌پردازی درباره آن بود. همه کسانی که با آثار و زندگی همایون آشنایی دارند به خوبی می‌داند که او در تمامی دوران حیات سیاسی خود هم یک نظریه‌پرداز سیاسی بود و هم یک عملگرای عرصه سیاست. درگیری عملی او در سیاست برای ما میراث فروتنی، رواداری، احترام سیاسی متقابل و شجاعت سیاسی را به جای گذاشته است. نظریه‌های سیاسی او بدون اغراق از آثار تاثیر گذار دوران گذار و ورود ما به دمکراسی و جامعه مدرن خواهد بود. در تاریخ معاصر ایران بندرت می‌توان کسانی را یافت که این دو قابلیت را همزمان در خود داشته باشند. در تاریخ غرب بسیارند کسانی که از این چنین قابلیتی برخوردار بوده‌اند و یکی از پیشگامان آن بدون شک ماکیاولی بود. ماکیاولی سفیر و مامور دولت فلورانس در مقاطع مختلف با سیاست عملا دست و پنجه نرم کرده بود و درست از این رهگذر بود که او توانست نهال نوبنیاد سیاست مدرن را پایه‌گذاری کند. فراز و نشیب نگرش سیاسی همایون بر هیچ کسی پوشیده نیست؛ از این رهگذر بود که او نظریه‌های سیاسی خود را صیقل می‌داد و آن‌ها را پالایش می‌کرد. توضیح این امر که چگونه همایون توانست از افراطی‌ترین محور سیاسی به لیبرال‌ترین محور سیاسی تغیر جهت دهد در این واقعیت نهفته است که او می‌اندیشید و نظریه‌پردازی می‌کرد. همایون با درگیری عملی در عرصه سیاست توانست نظریه‌پردازی انتقادی سیاسی را برای ما به جا بگذارد. او به همین واسطه بود که همیشه در نظریه‌پردازی سیاسی، جوان و به روز باقی ماند.

اندیشه‌های همایون و ماکیاولی با همه اهمیت و ارزش والا خود در حوزه سیاسی ایران، تا همین اواخر مورد سوء تفاهم قرار گرفته بود. ولی به مرور زمان با بوجود آمدن نسل دیگری، این آراء و اندیشه‌ها جای خود را باز کرده است. آراء و اندیشه‌های همایون به واسطه در گیری عملی با سیاست در دوران گذشته مدت‌ها بود که مورد بی‌مهری قرار گرفته بود، حال آنکه بعضی از اندیشه‌های درخشان او در همان زمان بر روی کاغذ آمده است. اندیشه‌های ماکیاولی هم تا مدت‌ها به خاطر بدفهمی از بحث «اخلاق در سیاست» مورد سوء تفاهم و بدفهمی قرار گرفته بود. ولی با همه این بدفهمی‌ها ما شاهد این بودیم که اندیشه‌های سترگ بالاخره کمر همه بدفهمی‌ها را خم کرده و آن‌ها را به چشمه‌ای زلال برای سیراب کردن نسل در پیش روی، تبدیل کرده است.

یکی از تناقضات تاریخ این است که همیشه افراد متفکر و دلسوز در نظام‌های سیاسی مورد بی‌مهری سردمداران آن نظام قرار می‌گیرند. ولی با کمال تعجب درست همین تاریخ نشان داده است است که با همه بی‌مهری‌ها اینگونه افراد هیچوقت از کار و اندیشه ورزی باز ناایستاده‌اند.

ماکیاولی بعد از سال‌ها خدمت در کارهای دولتی موقعی که خانه نشین شد به قول خودش روز‌ها در مزرعه کار می‌کرد و شب‌ها لباس فاخر اندیشه را به تن می‌کرد تا نسل‌های آینده را از سرچشمه افکار خود، سیراب کند. همایون با همه بی‌مهری‌ها، چه در دورانی که در ایران بود و چه در دورانی که در مهاجرت بسر می‌برد، هیچگاه از اندیشیدن باز ناایستاد. بسیاری از کارهای درخشان او در سال‌هایی شکل گرفت که اندیشیدن آسان نبود، ولی او این کار سترگ را به سرانجام رساند و ارمغانی را برای نسل‌های جوان ایران به جای گذاشت که بدون تردید در استمرار آن اندیشه‌ها این نسل خواهند کوشید.

و خلاصه اینکه هر دوی آن‌ها، از لحاظ نظریه‌پردازی سیاسی، زمانی کمر همت به نجات وطن خود بستند که جامعه آن‌ها غرق انحطاط سیاسی بود. ماکیاولی در فلورانس در مورد انحطاط سیاسی ولایت مطلقه پاپ و همایون در خارج از ایران در مورد انحطاط سیاسی ولایت مطلقه فقیه، نظریه‌پردازی می‌کردند.

آخر آنکه هر دوی آن‌ها عشق وافری به وطن خود داشتند. و بدون تردید همین عشق بی‌حد و حصر آن‌ها بود که موتور حرکت ذهنی و دل به دریا زدن در عمل سیاسی آن‌ها بود. جالب اینجا است که گفته‌ای را که ماکیاولی قرن‌ها پیش در مورد عزم خود برای نجات وطنش گفته بود، گویا امروز دقیقا در مورد همایون صدق می‌کند:

 «من رستگاری روح خود در آن جهان را به نجات وطنم فروخته‌ام»

راهش پر رهرو باد!

117