طباطبایی که در آن هنگامۀ شکست پُروهن، سیسالی بیشتر نداشت، و تا پیش از سیسالگی تاریخ، فلسفه و ادبیات هزارهای ایران را آموخته بود و در بهترین دانشگاههای رسمی و غیررسمی جهان غرب درسآموختۀ تاریخ، فلسفه و سیاست و حقوق غرب شده بود، چه شد که آمد تا «فکر» و «تاریخ فکر» در ایران را زیر ـ و ـ رو کند و الزامات و «لوازم وطنپرستی و ملت دوستی» مدرن ایران را بشناساند. و نامش چنان نامآور شود که مدعیانی را که در پست و مقام و به موقع، از عهدۀ حفط ایران برنیامدند، بجای عبرتگیری، دچار غبن و غرض کند. آن «امر ملی» یعنی ایستادن و درافتادن با افکار پلید انقلاب اسلامی، را که در اصل اگر «مدیران»، «کارگزاران»، «وزیران» و «وکیلان» ایران، پس از نسل فروغی و حکمت و سیاسی و قوام و…، از عهدۀ آن برمیآمدند، ما امروز اینجا نبودیم که هستیم! طباطبایی آمد تا کمبود و کاستی بزرگی که در دهههای آخر پیش از انقلاب نحس پنجاهوهفت وجود داشت، یعنی خلآ اندیشه و آگاهی ملی، را جبران کند و به «ما» و نسلهای آیندۀ ایران بیآموزد که راه «ایستادن بر ایران» و لوازم علمی و فلسفی و فرهنگی دوست داشتن ایران چیست و چگونه است! اکنون هجمه و توهین، بر مقام و مجد طباطبایی، از جمله نسبت کذب «عمامهدار بودن» وی، بیتردید کارساز نیست.
«وطنپرستی و ایراندوستی لوازمی دارد»!
فرخنده مدرّس
«وطنپرستی و ملت دوستی البته لوازمی دارد که هر کس باید به قدر و قوه به آن قیام نماید در نظر من نخستین لوازم آن این است که شخص در ادای آن وظایف انسانیت که موجب عزت و حرمت ملتش میشود کوتاهی ننماید، و اگر استعدادش در انجام این وظیفه سرشار نباشد لااقل در تجلیل و تکریم کسانی که استعداد را داشته و بکار انداختهاند بکوشد.»
گفتاورد فوق از محمدعلی فروغیست؛ چهرۀ برجستۀ اهل دانش و دولتمرد والامقام تاریخ معاصر ایران، از هواداران و بنیانگزاران ایران مدرن، که ارج حضور و خدماتِ تاریخیاش به ایران، در لحظاتی بسیار دشوار، چه در کنار رضاشاه برزگ و چه در حمایت و پشتیبانی از محمدرضا شاه فقید، و بالاتر از همه در احیا و حفظ استقلال کشور و بقای ملت ایران، در معیت این دو پادشاه ارجمند میهنمان، اندازه نگرفتنی و به یادماندنیست. و آن گفتاوردیست از متن سخنرانی این سیاستگر اهل نظر به مناسبت بزرگداشت یکی از پارسیان دانشمند ایرانی، تا جایی که ما میدانیم، در هند در سال ۱۹۳۰٫
هیچ جای شگفتی نیست، چنین شخصیتی، که تا آن زمان، به عنوان یکی از چهرههای هوادار ایران مدرن و مشروطهخواه، منشأ خدمات ارزندهای به ایران شده و همۀ استعداد و همّ سیاسی و توانایی شایان خود در دیپلماسی را برآن گذارده بود، تا برپایۀ میهندوستی مبتنی بر آگاهی ملی و بعد از آن بر مبنای پیمان وفادارانهای که با پادشاه خود بسته بود، برای جلوگیری از خلأ قدرت در ایرانی که به اشغال نیروهای نظامی متفقین، درآمده بود، توانست شرایط امکان جلوس جانشین ایشان، یعنی محمدرضاشاه جوان، بعد از تبعید رضاشاه بزرگ، بر تخت کیانی ایران، را تضمین نماید. این هم جای شگفتی ندارد که شاه جوان، بعد از سوگند پادشاهی در مجلس شورای ملی، ستونی از بنای اعتماد شاهانۀ خود، در آغاز دشوار سلطنتِ خویش، را بر شانۀ چنین رجل سیاستمداری بگذارد، که ایراندوستی و وفاداریش به نظام پادشاهی و تاریخ ایران، آزمونهای سختی را پشت سرگذاشته و سپیدروی از همۀ آن آزمونها بدرآمده بود. محمدرضاشاه، همچون پدر بزرگوار، فروغی را به عنوان نخستین صدراعظم خود برگزید. پس از آن، وی را به عنوان وزیر دربار خویش به ادامۀ خدمت برنهاد.
در این میان اما از سوی همان نیروهای تاریکاندیشی که به ستیز علیه رضاشاه بزرگ گردن افراشته بودند، فروغی را، در مقامهای خود، زیر فشارهای شدید قرار دادند و محمدرضا شاه، در نهایت، وادار شد، فروغی را در مقام سفیر ایران به ایالات متحدۀ آمریکا اعزام و از صحنۀ سیاست مستقیم ایران دور نماید. اما روشنفکران تاریکاندیش و دغلکاران میدان سیاستبازی که جز به مخالفت با پادشاهی خاندان پهلوی و دشمنی با رجال ایراندوست و دانای مورد اعتماد این دو پادشاه نمیاندیشیدند، طبیعی بود که هرگز از تبلیغات دروغ و تبهکارانۀ خود علیه فروغی، این شخصیت بزرگ سیاسی ایران، از پیروزی انقلاب مشروطه تا آغاز پادشاهی محمدرضاشاه فقید، دست نشویند. اما تاریخ هرگز به دروغگویان وفا نکرده است و تاریخ آگاهی ملی عمرش بس درازتر از غبن و بغضِ خودپرستان است.
پس از انقلاب شوم ۵۷، و در طول این چهلواندی سال حکومت مرتجعین تاریکاندیش، پردههای کذب و ریا و دغلِ بسیاری فروافتادهاند، که باید عبرتی برای، کسانی باشند که؛ عزتی بر دمی از سلامت نفس ایراندوستی و بازدمی از پاکی روان سیاست میهندوستانه نمیشناسند. به هر تقدیر و از قضا، پرارجترین و عمیقترین آگاهی در مورد مقام محمدعلی فروغی، را دکترجواد طباطبایی به جامعۀ اهل فکر، سیاست و تاریخ ایران عرضه نمود. نام و شرح دانش و سیاست و میهندوستی محمدعلی فروغی از خلال پژوهشها و نظریههای تاریخی دکتر طباطبایی در بارۀ ایران و خاصه در مورد تاریخ مشروطیت ایران و ایران نوین، بود که رو به درخشیدن نهاد. این هم البته هیچ جای شگفتی ندارد! زیرا این بزرگانند که نام بزرگان برند و از مجرای بزرگمنشی خود بر بزرگی آنان بیافزایتد. و ما فکر میکنیم؛ هیچ امری طبیعیتر و بدیهیتر از آن نبوده است که نام محمدعلی فروغی از مجرای اندیشۀ سترگ و در خدمت ایرانِ اندیشمند بزرگی چون دکترطباطبایی راه مجد خود، در تاریخ ایراندوستی، را دوباره از سرگیرد. البته محمدعلی فروغی در ادامۀ آن سخنان در نهایت فروتنی میافزاید:
«پس این حقیر که استعدادم در ادای وظیفه نخستین ضعیف است قیام به لوازم وظیفه دوم را اختیار کرده و تجلیل جناب شمسالعماء دکتر جیوانجی جمشید مودی وظیفه دوم را اختیار کرده و تجلیل جناب شمسالعماء دکتر جیوانجی جمشید مودی را که یکی از بهترین نمونههای طبع بلند و همت عالی ایرانی است تکلیف مهم دانسته و ارادت کیشان ایشان در این باب شرکت میکنم و با شرمساری از تهی دستی خود این چند سطر را برای این منظور هدیهای ناقابل به سوی آن عالی محفل روانه میسازم شاید که نظر به حسن ارادتم پذیرفته شود.»
لاکن ما بعید میدانیم قدر و مرتبۀ سخنان فروتنانۀ فروغی در مورد آن پارسی اندیشمند در هندوستان، را، و نزدیک به سدهای بعد، فضیلت و منزلت احیای شرف نام محمدعلی فروغی توسط فرزانۀ همروزگار ما، دکترجواد طباطبایی، را کسانی دریابند که به قول فردوسی، حکیم بزرگ ایران: چون اندر تبارش بزرگی نبود / نیارست نام بزرگان شنود!
«بزرگی» البته در هزارۀ سوم، همه میدانیم، که دیگر چندان به تبار بستگی ندارد. زیرا قوهایست که بیرون از «ما» نیست. استعداد بزرگی در درون افراد انسانیست که باید پرورده شود. پروردن آن بدست خود انسان نیز ممکن است. فرهنگ و منش بزرگی چیزی نیست که کسب آن یا از دست دادن آن، چه در یک فرد و چه نزد یک ملت، مشیت و قضا و قدری و سرمدی باشد. از سرشتِ سرنوشت «لاکردار» نیست! یا «گلیم بخت سیاهی نیست که به آب زمزم هم سپید نشود»! درجهای از فرهیختگی فزاینده و اندازهای از شعور و انصاف و خرد بالارونده و ذرهای از آموزشپذیری و تجربهآموزی لازم دارد. و اگر لازم آید، که متأسفانه در گندابۀ فرهنگی و شخصیتی و اخلاقی و نادانی که جمهوری اسلامی برای «ما» ساختهاست، حتماً لازم است، توانی برای خودآموزیِ فضلیتِ بزرگمنشی میخواهد! اما، در کمترین حالت، به قول فروغی بزرگ، اگر اسباب آن بزرگی و «استعداد در انجام وظیفۀ سرشار» به میهن در فرد، بهقدر کفایت، فراهم نباشد، راه دومی هم هست که «لااقل در تجلیل و تکریم» کسی بکوشیم که استعداد واثقی در خدمت به میهنمان داشته است، میهنی که همگیمان داعیۀ دوستی و دلبستگیاش را داریم.
البته که «وطنپرستی و ملت دوستی لوازمی دارد»! بیتردید، اشاعۀ کذب و نادانی و ناسپاسی در قبال بزرگان خادم کشور و ملت جزء این لوازم نیست. از جمله آنچه که به هیچروی جزء این لوازم نیست، ابرام در ندانستن است! کسی که حتا ورقی از آثار دکترطباطبایی را نخوانده، حتا ایشان را، ظاهراً به رؤیت هم نمیشناسد، خوب است، دربارۀ ایشان زبان در حلقوم فروکشد، و اندکی به آن بیاندیشد، که چه شد که یک نظام سیاسی کهن، یک ملتی، که از پگاه تاریخ حضور داشته و یک نظام پادشاهی مشروطه و سازنده و خادم ایران نوین، از مشتی روشنفکر تاریکاندیش، از «روشنفکرانی» که نانِ شغل و تحصیلشان را ملت میپرداخت، اما آنان نرد عشق با بیگانگان میباختند، و چگونه از مشتی ارواح خبیثۀ برآمده از گور متعفن تاریخ ارتجاع و تعصب دینی، شکست خورد؟
طباطبایی که در آن هنگامۀ شکست پُروهن، سیسالی بیشتر نداشت، و تا پیش از سیسالگی تاریخ، فلسفه و ادبیات هزارهای ایران را آموخته بود و در بهترین دانشگاههای رسمی و غیررسمی جهان غرب درسآموختۀ تاریخ، فلسفه و سیاست و حقوق غرب شده بود، چه شد که آمد تا «فکر» و «تاریخ فکر» در ایران را زیر ـ و ـ رو کند و الزامات و «لوازم وطنپرستی و ملت دوستی» مدرن ایران را بشناساند. و نامش چنان نامآور شود که مدعیانی را که در پست و مقام و به موقع، از عهدۀ حفط ایران برنیامدند، بجای عبرتگیری، دچار غبن و غرض کند. آن «امر ملی» یعنی ایستادن و درافتادن با افکار پلید انقلاب اسلامی، را که در اصل اگر «مدیران»، «کارگزاران»، «وزیران» و «وکیلان» ایران، پس از نسل فروغی و حکمت و سیاسی و قوام و…، از عهدۀ آن برمیآمدند، ما امروز اینجا نبودیم که هستیم! طباطبایی آمد تا کمبود و کاستی بزرگی که در دهههای آخر پیش از انقلاب نحس پنجاهوهفت وجود داشت، یعنی خلآ اندیشه و آگاهی ملی، را جبران کند و به «ما» و نسلهای آیندۀ ایران بیآموزد که راه «ایستادن بر ایران» و لوازم علمی و فلسفی و فرهنگی دوست داشتن ایران چیست و چگونه است! اکنون هجمه و توهین، بر مقام و مجد طباطبایی، از جمله نسبت کذب «عمامهدار بودن» وی، بیتردید کارساز نیست.
آنان که چنین میگویند و خزعبل میپراکنند، عِرض خود میبرند و اسباب نادانیِ «هوادارانِ» شوهای تلویزیونی خود را انباشته میکنند و با سدِ چنان شوهایی زحمت ملت، در اشاعۀ آگاهی ملی را میافزایند. شوهایی که از جمله مجریان آن دیروز، در آن سالهای تدارک «افکار» ارتجاعی انقلاب اسلامی، عنوان سردبیری نشریهای را بر کول میکشیدند، و هنوز هم به کِبر خودپسندانه از آن یاد میکنند، که به روایتی معروف، بوی گند «آلاحمدی» و «غربزدگی»، یعنی مبانی انقلاب اسلامی را میداد. علاوه بر آن، مقارن همان سالهای پیش از انقلاب ارتجاعی، بساط بحثهای «دمکراتیک» تلویزیونی، تأمین شده از اموال ملت، را برای کسانی نظیر «حضرت فردید» یعنی مأوا و ملجای فکری «فیلسوف» مرتاضپیشه، حسین نصر را، پهن میکردند که امروز، به یمن توضیحات علمی و روشنگریهای فلسفی بیمانند دکترطباطبایی، نه دیگر تاری از آبرو و نه پودی از خرد و عقل و منطق مدرن، برایشان نمانده است. نامهای بیعزت و بیفضیلتی که بر سر خوانی که در نظام پادشاهی مشروطۀ ایران، در دورۀ بزرگمنشی شاه و ملت ایران، برایشان گسترده شده بود، نشستند و بلعیدند، و عاقبت، نه تنها دشنه بر پشت ایران مدرن و پادشاهی مشروطه نشاندند، بلکه سر در آخور نظام اسلامی امتگرای مرتجع و دشمن ایران فرو بردند!