الزام به رفتن به درون یک دستگاه و یک نظام اندیشه، به عنوان تنها راه درستِ شناختن آن، از قضا از آموزههای پایهای خودِ دکتر طباطباییست. تا جایی که ما به خاطر میآوریم، ایشان در دو نوبت به وضوح بیشتری به اهمیت آن روش اشاره نمودهاند؛ یکبار در کتاب «ابن خلدون و علوم اجتماعی»، در اشاره به ضرورت «بازکردن دربِ دژ سنت و تسخیر آن از درون»، بجای «کوبیدن آن با دژکوب از بیرون» و بارِ دیگر در توضیح فلسفۀ آگاهی هگل در درسگفتار «پدیدارشناسی روح» ـ به تقریر آقای نصیری ـ که دکتر در آن از استعارۀ «کاخ بلندِ» فردوسی بهره گرفتند تا بر این نکته تکیه نمایند که: «آنچه در زبان فارسی درباره پدیدارشناسی روح نوشته یا ترجمه شده همگی بحثهایی است که در بیرون این ساختمان میگذرد و در واقع توصیفهایی از بیرون است. از اینرو من تعبیر کاخ را همچنان حفظ میکنم تا بگویم باید به وارد شدن در آن خطر کرد.»

جدالی بر بستر اندیشۀ دکتر جواد طباطبایی
در گفتگوی فرخنده مدرس و مصطفی نصیری
دفتر حاضر حاوی گفتگوییست، فرجام نیافته و به انتها نرسیده، با مصطفی نصیری، بر بستر اندیشه و دیدگاههای دکتر جواد طباطبایی. ما، گردانندگان سامانۀ «بنیاد داریوش همایون ـ برای مطالعات مشروطهخواهی»، برپایۀ «شناخت» اولیهای از ابراز دوستداری اندیشۀ دکتر جواد طباطبایی از سوی آقای نصیری، آشناییمان با کارهای ترجمهای و پژوهشی، و همچنین با دریافتی از دیدگاههای ایشان، تصمیم به انجام این گفتگو را گرفتیم، پیشقدم شدیم و درخواست خود را با آقای نصیری درمیان گذاشتیم، ایشان نیز پذیرفتند و ما از پذیرشِ ایشان شادمان و سپاسگزار شدیم. و کار را به شیوۀ ارسال پرسشی کتبی، بعد دریافت پاسخ کتبی آن، آغاز و سپس به همین روال یعنی رد ـ و ـ بدلِ کتبی پرسشها و پاسخها، با در نظر گرفتن فرصتی مقتضی، برای غور و تأمل و مراجعه به منابع، ادامه دادیم.
از دلایل اولیۀ گزینش مصطفی نصیری، به عنوان طرفِ این گفتگو، بیش از این در این فشرده، چشمپوشی میکنیم. زیرا در خلال گفتگو توضیح آن دلایل را، در محدودۀ همان اعتبار اولیهشان، همچون دینی به خوانندگان ادا کردیم. به ویژه آن توضیح را به مثابۀ ادای دینی دانستیم، به نشانۀ احترام به دوستانی که در ممارست، بررسی، بحث و تفسیر آثار دکتر طباطبایی دست شایانی داشته و ما همۀ این خوبان را در تلاشهایشان، بر گِرد این دستگاه نظری ـ تاریخیِ سترگ دربارۀ ایران، شایستۀ قدردانی دانسته و میدانیم. از همینرو، این دفتر را، البته تنها از جانب خود، به همۀ این دوستان تقدیم میکنیم. زیرا آنچه را که فراهم آمده، بهرغم ناخشنودی از فرجام آن، زیر فشار ناخشنودی آقای نصیری، و بهرغم ناخرسندیمان از قطع پیش از موعد، یعنی قبل از آنکه ما توانسته باشیم همۀ موضوعات مورد نظرمان را به میدان پرسش و بحث آورده و قبل از آنکه تلاشمان، برای بازبینی و بررسیِ گرهایترین رخدادها و دگرگونیهای نظری در طول دورههای تاریخیِ مورد توجۀ آثار دکتر طباطبایی، از آغاز «دورۀ اسلامی» تا آغاز «دوران جدید ایران»، به انتها رسیده باشد، و ناشاد از اینکه کار به خاتمۀ ناگزیر، یا بهتر است بگوییم، به انفصال کشانده شد، اما بهرغم همۀ اینها، ما مجموعۀ این گفتگو ـ تا همینجا ـ را نیز با محتوایی قابل تأمل و در نوع خود، آغاز تجربهای جدید و درخُورِ توجۀ علاقمندان به اندیشه و آثار دکتر جواد طباطبایی میدانیم.
تجربهای جدید، به این معنا که؛ اینبار بحث و رویارویی، نه از سوی هواداران اندیشۀ دکتر طباطبایی در جدال با جریانهای فکریِ بیرون از این دستگاه و عموماً مخالف آن، بلکه بحثیست پیوسته و گسترده، میان دوستدارانِ متأثر از اندیشه و مدافع دستگاه نظری ایشان و از درونِ این دستگاه، که بیش از هر امری گویای برداشتها و تفسیرهای گوناگونی از اندیشه و آثار دکتر طباطبایی، در میان آن دوستداران و مدافعان نیز هست. این اختلاف برداشتها و تفسیرها، همانطور که در این گفتگو نیز آشکار شده است، از نظر ما، در عین حال، میتوانند، در آینده، مبدأ بسط و برقراری نسبتهای بنیاداً متفاوت و در سمت ـ و ـ سوهایی، حتا مخالفِ فلسفه و اندیشۀ ایشان، آنطور که ما فهمیدهایم، قرار گیرند. لذا، به باور ما، زمان این بحث و بحثهای «درونی» و رویارویی تفسیرهای گوناگون نیز دیریست که فرارسیده است. بر پایۀ چنین دریافتی، ما خود، این «بحث از درون» را، طی مقالههای مستقل با برخی از هواداران اندیشه و دستگاه نظری دکتر طباطبایی، اتفاقاً در قید حیات خودشان، از جمله در برخوردهای انتقادی به برخی از وجوه نظری آقای نصیری، آغاز کرده بودیم، که البته در آن زمان مبادله یا مقابلهای صورت نگرفت.
به هر تقدیر، طیِ این گفتگو آقای نصیری صادقانه آشکار ساختند که، از همان نقدهایِ ما گرهای در دل داشته و از فرصتی که برایشان فراهم آورده بودیم و میدانستند که گوش و دلمان سراپا در سودای شنیدن سخنان و تفسیرهای ایشان، دربارۀ دیدگاههای دکتر طباطبایی، متمرکز است، هر جا امکانی یافتند، بهره بردند، تا در برخورد به آن نقدها، گرۀ دل بگشایند. ما این فرصت را دادیم، اما سعی کردیم که از خط پیجویی دیدگاههای دکتر طباطبایی خارج نشویم و در ادامۀ بحث به دنبال فرصتجوییهای آقای نصیری، برای رویارویی با ما و یا با دیگران، نیافتیم، که شواهد و موارد آن در این گفتگو نیز بسیارند. البته مهم نبود که ایشان به چه نیتی قبول دعوت نموده و به میدان بحث آمده بودند، اما ما برای بازتر کردن نظرات و دیدگاههای دکتر و شنیدن برداشتهای مستند به آثار ایشان رفته بودیم. پیش از آن نیز ناشکیبایی و نافروتنی را ما شرط یافتن گوهر ندانسته و نمیدانستیم. میدانستیم که انگیزۀ بحث و شناخت از درون، بهای گوهری را دارد و از بیرونِ کان نمیتوان به کاوش و یافتنِ گوهر تظاهر کرد.
و حال این مختصر، که ظاهراً باید کار یک «مقدمه» را انجام دهد، به دلیلی که توضیح بیشتر آن به دنبال خواهد آمد، تنها میتواند معرفی و توضیح انگیزۀ اصلی سازماندهی چنین گفتگویی، از طرف ما، باشد، که آن را همچنین گامی در جهتِ تحقق تشخیص خود، دربارۀ ضرورت رفتن به درون دستگاه نظری دکتر طباطبایی میدانستیم. در ادامه به توضیح بیشتری دربارۀ آن انگیزه و این تشخیص خواهیم پرداخت. اما پیش از این توضیح، ذکر نکتهای دربارۀ روش این گفتگو نیز لازم میآید، که همانطور که ملاحظه خواهد شد، شیوهای خلاف نُرم و انتظارات شناخته از «مصاحبههای» متداول میباشد. این تفاوت البته در پروسۀ پیشبرد و پیشرفت گفتگو آشکارتر خواهد شد، در پروسهای که گفتگو رفته رفته از قالب پرسشهای ساده، در آغاز، یعنی آنجا که بیوگرافیوار به حضور عمومی دکتر میپردازد، بیرون آمد. بعد، پرسشها، بتدریج با یادآوریها، تذکرات و ارائۀ مستنداتی همراه شد. یعنی بجای بسنده نمودن به قبول پاسخهای یکطرفه، یعنی با چالشی متقابل، در عمل، گفتگو به بحث، مناظره، رویارویی و جدالی ناگزیر میان تفسیرهای متفاوت از دیدگاههای دکتر، تقریباً در بیشتر موضوعات، بدل گردید.
البته آقای نصیری ظاهراً در آغاز، در برابر تکیۀ ما بر ضرورت اتخاذ چنین روشی نه تنها ابراز نارضایتی ننمودند، بلکه بعضاً آن را به تأیید نظر خود نیز رسانده و اعلام رضایت نمودند. اما در نهایت، آن روش را، در جایی بیرون از این گفتگو، به سطح یک «مصاحبه»، با داوری خودشان، تنزل دادند، داوریی که در آن ظاهراً، به نظر ایشان، ما موظف بودیم که فقط بپرسیم و ایشان هرچه خواستند، به عنوان «پاسخ»، پاسخ دهند، که خُب نشد! زیرا از نظر آقای نصیری و به گفتۀ ایشان، «بازکردن پنجرههای بالا» و فراخ بر نظرات دکتر طباطبایی، اکتفا میکرد، اما ما ناگزیر یادآور شدیم؛ گشودن «روزنهها» و «پرانتزهایی» که در نوشتههای دکتر باز شدهاند، را نیز در کنار آن «پنجرههای بالا»، لازم میدانیم و در عمل در تمام طول گفتگو نیز به این ضرورت پایبند ماندیم. ظاهراً این روش ما به طبع ایشان خوش نیامد. استنادات و ذکر آن روزنهها، یا به قول خودِ دکتر طباطبایی «پرانتز»، در متن گفتگو از سوی ما را آقای نصیری «جملهچینی ایدئولوژیک» نامیده و بر آن مُهر «رانده شدن به بنبست» و «اعلامیهنویسی» کوبیدند. اما به رغم آن داوری، ما کماکان به گشایش همان «روزنهها» و «پرانتزها» در کنار و در تکمیل یا حتا مخالفت با آن «پنجرههای بالاتر» ادامه دادیم و همچنین از ارائۀ مضامینی با استنادات مشخص به آثار و منابع دیگر در چالش پاسخهای آقای نصیری بازنیایستادیم و آن لحن و داوریهای شوریده از ناخشنودی را هم فروتنانه به دیدۀ اغماض نگریسته و با شور و استقبال و لحن مشوقانهای که آن را در طول گفتگو نیز به دیدۀ اغماض نتوان نگریست، هر جا هم که گوهری از خلال پرتوافکنیهای آقای نصیری یافتیم، مسرورانه بر آن انگشت تأیید و تکریم و تشویق گذاشتیم.
باری، صرف نظر از روشِ «خاصِ» پیشبرد این گفتگو، اما نکتۀ پراهمیت دیگر، دلیل و انگیزۀ اصلی ما و خاستگاه آن بوده است، که با روش پیشبرد گفتگو نیز بیربط نبوده و بر گزینش آن روش تأثیر تعیین کنندهای نیز داشته است. در اینجا لازم به توضیح است که آن دلیل و انگیزۀ اصلی، خاستگاه خود را، نه تنها در سترگیِ دستگاه نظری ـ تاریخی ارائه شده در آثار دکتر طباطبایی مییابد، بلکه، همانگونه که به یاری استعارۀ گوهر و کان اشاره کردیم، رفتن به درون این دستگاه سترگ ناظر بر ضرورت پرتوافکنی بر وجوه و گوشهها و پیچیدگیِ پیوندهای درونی میان اجزاییست که این دستگاه را فراهم آوردهاند. به عبارت روشنتر، و به باور ما، برای ما فهم دستگاه نظری ـ تاریخی دکتر طباطبایی، بدون رفتن به درون آن ناممکن مینماید. و همچون ضرورت رفتن به درون یک سیستم یا دستگاه نظریِ بزرگ و فراگیر است، هرچه بزرگتر و فراگیرتر ـ لاجرم رفتن به درون آن ضروریتر، که از الزامات شناخت و فهم دقیق اجزاء آن دستگاه در قالب نظریهها و مفاهیم آن، نشأت میگیرد.
الزام به رفتن به درون یک دستگاه و یک نظام اندیشه، به عنوان تنها راه درستِ شناختن آن، از قضا از آموزههای پایهای خودِ دکتر طباطباییست. تا جایی که ما به خاطر میآوریم، ایشان در دو نوبت به وضوح بیشتری به اهمیت آن روش اشاره نمودهاند؛ یکبار در کتاب «ابن خلدون و علوم اجتماعی»، در اشاره به ضرورت «بازکردن دربِ دژ سنت و تسخیر آن از درون»، بجای «کوبیدن آن با دژکوب از بیرون» و بارِ دیگر در توضیح فلسفۀ آگاهی هگل در درسگفتار «پدیدارشناسی روح» ـ به تقریر آقای نصیری ـ که دکتر در آن از استعارۀ «کاخ بلندِ» فردوسی بهره گرفتند تا بر این نکته تکیه نمایند که: «آنچه در زبان فارسی درباره پدیدارشناسی روح نوشته یا ترجمه شده همگی بحثهایی است که در بیرون این ساختمان میگذرد و در واقع توصیفهایی از بیرون است. از اینرو من تعبیر کاخ را همچنان حفظ میکنم تا بگویم باید به وارد شدن در آن خطر کرد.»
ضرورت رفتن به درونِ یک دستگاه نظری، اگر بخواهیم باز هم از استعارهای بهره بگیریم، نظیر یک ماشین، یک نظام سازمانیافتۀ متشکل از نظمها یا ماشینهای کوچکتر و مرتبطیست، که همانا یک سیستم پیچیده و ساخته و پرداخته از اجزا یا سوبسیستمها، در معنای عام آن، خواهد بود. برای شناخت دقیق یکچنین سیستمی، رفتن به درون و پرتو افکنی بر آن سوبسیستمها و کارکردشان در هماهنگی با اجزاء یا سوبسیستمهای دیگرِ تشکیلدهندۀ آن سیستم، شرطِ آن شناخت و الزامی آن است. با یاری از این قیاس، اگر توانسته باشیم، آن را درست فهمیده و صحیح توصیف کنیم، ما رفتن به درون دستگاه نظری ـ تاریخی فراگیرِ ارائه شده از سوی دکتر طباطبایی را، که کل تاریخ پیچیده و دشوار ایران را میپوشاند و بدان معنا و صورت جدیدی میبخشد، همواره لازم دانسته و همیشه مترصد فرصت آن بودهایم، تا از زاویههای گوناگون بر مهمترین اجزا یا بهتر است بگوییم بر تک تک نظریهها و مفاهیم آن، به مثابۀ سیستمهای کوچک و بزرگ درونی پدیدآورندۀ آن دستگاه نظری ـ تاریخی بزرگ دربارۀ ایران، پرتوی بیافکنیم، اما نه فقط تنها و یکسویه! پیش از این نیز بارها بر این تکیه کرده بودیم؛ تا زمانی که نهاد علمی مستقل و دارای اختیار، در یک فضای آزاد و امن، یعنی بدور از دستدرازیهای مقامات صاحب قدرت سیاسی، فراهم نیامده و سرپرستی این آثار و کار علمی روی آنها را بر عهده نگرفته باشد، تفسیرهای فردی و شخصیِ بدور از بحث و چالش و مبادله، بهرغم همۀ ارزش و اعتباری که بالقوه میتوانند داشته باشند، اما در آنها خطر یکسویه و نارُفته و ناسُفته بودن باقی و به مصداق «خود ریزد و خود خورَد» خواهد بود.
باری طرح این گفتگو، همانطور که به اشاره گفته شد، و بنا بر آنچه که ما تصویری از آن را در نظر داشته و در این مختصر کوشیدیم، کلیتی از آن را به اجمال ترسیم کنیم، آن طرح، از همان آغاز تصورش در ذهن ما، بر این پایه و با علم به این بود که نظریهها و نظام مفاهیمِ دستگاه نظری دکتر طباطبایی بسیار گسترده و برآمده از ژرفای چندین لایهایست، که گفتگو دربارۀ آنها، حتا در حد توان و امکان اندک ما، سر به بیرون از چندین و چندده صفحه خواهد زد. ما اگر میخواستیم، که میخواستیم؛ بر بستر دو دوران تاریخی ایران و بر زمینۀ دورهبندیهای درونی آنها، آن نظریهها و مفهومها را، با درنظر گرفتن شرایط اجتماعی و تاریخیشان، مورد پرسش و بحث قرار داده و در نهایت حلقۀ کاملی از این دورهبندیها عرضه نماییم، لاجرم در چنین طرح و نظم گستردهای، حجم گفتگو، اولاً نمیتوانست از پیش محدود شود. ثانیاً به صرافت، به ضرورت و به فراغت لازمۀ بحثِ استدلالی و مبتنی بر ارائۀ استنادات از منابع اصلی، گفتگو به حجمی معادل چند صد صفحه کتاب خواهد رسید که، به رغم ناتمام ماندن، نیز رسید.
همانطور که گفتیم، در تصور طرح اولیۀ ما، امر بر این بود که؛ در مسیر گفتگو بتوانیم، به دوران جدید ایران و تجربۀ مشروطیت و تاریخ و مضامین جنبش مشروطهخواهی ایرانیان بپردازیم و در ادامه به دوران قدیم ایران، اما با تمرکز بر کانون اصلی آن در آثار دکتر طباطبایی، یعنی «دورۀ اسلامی ایران» و تقسیمبندیهای درونی این دوره به دورههای مشخصِ آن، پرداخته شود، آنهم در مسیری، حتیالامکان با سیر طبیعیِ برخاسته از پاسخها، با نشان دادن نرمشی ممکن در برابر موضوعات مورد تمایل و مطرح در پاسخها و بدونِ بستنِ پیش از موعدِ بحث در موضوعات مورد نظر ما در پرسشها.
در این گفتگوی نیمهتمام ما موفق شدیم؛ کمابیش به تجربۀ مشروطیت بپردازیم، که کمبودهای این پرداختن، یعنی تمرکز سنگین بر یک وجه این تجربۀ بسیار مهم تاریخیمان، در خلال گفتگو آشکار است. بعد از آن به صرافت مضامین مطرح شده در پاسخهای آقای نصیری، در استفاده از فرصت برای برخورد به «دیگران»، ما به آغاز دورۀ اسلامی ایران منتقل شدیم، یعنی به نخستین دورۀ گذار ایران، با تمرکزی بر نقش اندیشمندان این دوره و بر سرشت و معنای «عمل» آنان، در حوزۀ اندیشه، برای تداوم تاریخ ایران و نحوۀ انتقال وجوهی از اندیشۀ ایرانشهری به دورۀ اسلامی و پرسش و بحثی پرجدال، دربارۀ «احتمال» و «امکانِ» آسیبهایی بر فرهنگ ایرانشهری، در اثر آن انتقال، با تکیه بر شرایط تاریخی، سیاسی و اجتماعی حاکم بر ایران در دوسدۀ آغازین دورۀ اسلامی. سپس، به سیاق سیری طبیعی، به سدههای «عصر زرین فرهنگ ایران» رسیدیم، که در آن مضامین گرهای و مفاهیم پیچیدهای دربارۀ این دوره و حاصلِ برآمده از این عصر زرین به بحث گذاشته شد، بحثی عمدتاً پر جدال و بازهم حاکی از اختلاف برداشتها. از جمله بحث بر روی نظریهها و مفاهیمی نظیر «منطقۀ فراغ شرع»، «بیرونِ درون جهان اسلام»، بحث نیمهتمام «سنت موسع» ایران. در ادامه بحثی مبتنی بر اختلاف نظر دربارۀ اعتبار یا عدم اعتبار «ایرانِ اسلامی» و تفاوت آن با «اسلام ایرانی»، نیز درگیر شد، که با توجه به درجۀ اختلاف برداشتها و تفسیرها، بحث بسیار پرتعارض گردید. و اما در خلال بحثهای جاری، و به دنبال اشارات نابهنگام آقای نصیری، به دورۀ صفویه، و ابراز نظراتی دربارۀ «تغییر مذهبی نه چندان دشوار» در این دوره، از آنجا که این اشارات با دریافتهای مطالعاتی ما در مورد این دوره، به ویژه با توجه به استناداتمان به اثر مفصل دکتر طباطبابی، مطابقت داشته باشد، لذا به رو ـ در ـ رویی انجامید بحث را به تعارض و التهاب کشاند و فضای گفتگو را متأسفانه بیش از حد به وهن آلود و ما را پیش از موعد به تصمیم به انفصال گفتگو رساند. البته این تصمیم به یکباره و تنها زیر فشار التهاب نهفته در آخرین بخشها اخذ نشد، بلکه پیش از آن نیز آقای نصیری عدم تمایل خود را در پس پردۀ گفتگو اعلام داشته بودند که ما مشوقانه ایشان را از این تصمیم بازداشتیم. اما در نهایت، که تصویر آن در این گفتگو آشکار است و از شرح ریز رخدادهای منجر به این تصمیم صرف نظر میکنیم، ما خود پیشقدم شدیم و خاتمه گفتگو و دلیل آن را نیز در متن انتهایی خود، تحت عنوان «آخرین نکات ما»، آوردیم و میدان را به سخنان نهایی آقای نصیری سپردیم.
به این ترتیب گفتگو فرجام نیافته ناتمام ماند و از ادامۀ طرح موضوعات در دستور صرفنظر شد، طرح موضوعاتی دربارۀ؛ مفهوم «سنت» در نظرات دکتر طباطبایی و همچنین بحث مفصلتر و دقیقتری در مورد دورۀ صفویه، به ویژه با استناد به کتاب جامع دکتر طباطبایی، یعنی «دیباچهای بر نظریۀ انحطاط ایران» دربارۀ این دودمان و دربارۀ این دوره، به مثابۀ «دومین دورۀ گذار» ایران و بحث دربارۀ کیفیت و نتایج آن دوره از دیدگاه دکتر طباطبایی، برای دورۀ بعدی، یا به عبارت روشنتر تأثیر آن برای آغاز دوران جدید تاریخ ایران که در نتیجه و بهطور منطقی باید انجامِ بحثی دربارۀ چگونگی سرشت این آغاز را نیز در بر میگرفت. اگر ما به فرجام این گفتگو دست مییافتیم، در اصل منطقاً، از نظر ما، باید مجدداً به مشروطیت و جنبش تجددمان باز میگشتیم.
بنابراین، با تصوری اولیه از گستردگی کار و با اشراف به همۀ این نکاتِ در دستور کار، ما ایدۀ گردآوری این گفتگو و قصد انتشار آن در قطع یک کتاب را نیز در همان آغاز به اطلاع مصطفی نصیری رسانده و قول دادیم که انتشار این گفتگو، در فرم یک کتاب با در نظر گرفتن رضایت ایشان نیز خواهد بود. ایشان نیز، بدون ابراز هیچ قید و شرطی در آغاز، با انتشار بیرونی گفتگو، همچنین به صورت کتاب، موافقت نمودند. اما ما در خلال گفتگو متوجه شدیم که ایشان نظر و حساسیت خاصی، در کل، نسبت به انتشاراتی، با نام «کتاب»، داشته و هرآنچه را که در این فرم منتشر میشوند، در خور و شایستۀ نام «کتاب» ندانسته و تا حدی به آنها نه به دیدۀ مثبت و مشوقانه و حتا انتقادی، بلکه بعضاً به خواری مینگرند. البته، نخستین رنگ اختلاف نظر، در همین مبحث، و خیلی زود، خود را نمودار ساخت، ما بعضاً نظر دیگری داشته و با ارائۀ نمونههایی، از نظر خودمان مهم، به عنوان نمونه مجموعه مقالات با ارزش محمد فروغی، ابراز نظری در مخالفت نمودیم. اما آن را به نشانۀ بحثی از دیدگاههای مختلف و در جای خود مفید در معرفی اصول کلی و عام، با حفظ احترام به موارد خاصِ، قلمداد کردیم و گذشتیم. غافل از آنکه این نگاه منفی، در جایی که میل مثبتِ ایشان از انتشار بیرونی گفتگو برگشت، همچون ابزار تحقیری، گریبان اصل یعنی انتشار گفتگوی مشترک، در قطع و فرم کتاب را نیز گرفت. تا جایی که از کتابی که هنوز به مرحلۀ انتشار هم نرسیده بود، به لحن ناشایستی، تحت عنوان «کتابهایی که شما دوست دارید» نام برده و عدم تمایل و نارضاییشان را، البته به زبانی کاملاً صریح، هم در خلال بخش انتهایی گفتگو و هم بیرون از محدودۀ آن بیان داشتند. که ما به آن تن ندادیم و همچنان با زبان مشوقانه خواهان ادامۀ گفتگو شدیم و ایشان نیز ادامه دادند، تا آخرین پاسخ خود، که ما را به صرافت انفصال انداخت و متن «آخرین نکات خود» در برخوردهای انتقادی به شیوههای ایشان در استنادات پُر ایراد و ناقص ایشان و ناقض وامداری به نوشته دکتر طباطبایی، را تدوین و ارسال داشتیم. ایشان در انتهای آن پاسخ، هرچند با لحنی گزنده و پروهن، اما ما را مختار اعلام نمودند، که با این گفتگو هر طور که میل داریم رفتار کنیم، و از جمله آن را، اگر خواستیم، به «زبالهدان رایانهای» بسپاریم.
لذا ما، در برابر این نوع برخوردِ تلخکامانه و وهنآمیز، چارهای جز انفصال گفتگو ندیدیم، و بجای طرح هر پرسش دیگری، ایرادهای صریح و روشن خود را، به موارد نادرست نظری و روشی ایشان، تحت عنوان «آخرین نکات ما» مدون و ارسال و قصد خود به اختتام گفتگو را نیز اعلام داشته همچنین در آنجا صراحتاً نوشتیم که ما به سهم خود میل و تصمیم به انتشار گفتگو داریم و کاری را که بیشتر از شش ماه از هر دو طرف زمان و کوششی واثق، به خود اختصاص داده، برخلاف نظر ایشان که آن را درخور «زبالهدان یارانهای» میدانند، ما هیچ دلیلی بر تلخکامی یا احساس غبن در آن ندیده و مترصد انتشار بیرونی خواهیم ماند، البته پس از دریافت آخرین پاسخ به «نکات آخر ما» از سوی ایشان.
بعد از آن برخوردهای آشکار و در پسِ پرده، ایشان متن کل گفتگو را، در دو نسخۀ «ورد» و «پی دی اف» برای اصلاح و ویراست خواستند. ولی آنچه را که بازگرداندند، نسخه دستکاری شده بود، با «اصلاحات» یا به قول خودشان «ویراستی» که بعضا در جاهای کلیدی، و مورد نزاع، سخنان خود را طوری تغییر داده بودند که پرسشها و عرایض انتقادی ما را بیمعنا جلوه داده و از حیز انتفاع تذکر به نظراتِ، به برداشتِ ما، اشتباه ایشان انداخته بود. البته ما به دفعات درخواست کرده بودیم که در موقع اصلاح و تغییرات، ملاحظۀ توضیحات و پرسشهای بعدی ما را بکنند و تکیه کرده بودیم این ملاحظه ضروریست زیرا همۀ توضیحات، استنادات، انتقادات و تذکرها و همچنین پرسشهای ما بر اساس سلسله مراتب و منطق سخنان ایشان بنا شده بودند. به عبارت دیگر هر دستکاری بیملاحظهای ما را نیز ناگزیر از تغییر در نوشتهها و استدلالهای خود میکرد، که ما حاضر بدان نبودیم. چون چنین تغییراتی را از مقولۀ گفتگویی «فرمایشی» و ناشی از «ساخت ـ و ـ پاخت» دانسته که آن را نه در شأن خود و نه در شأن ایشان میدانستیم.
اما این حد از روش، و در جای خود نامطلوب، در قیاس با ناشایستی اقدام نهاییِ ایشان، رنگ خود را از دست داد. آقای نصیری در نسخۀ بازگردانده، بدون تلاش برای ارائۀ آخرین پاسخ خود، به «آخرین نکات ما»، اقدام به حذف کامل آخرین بخش سخنان ما، یعنی «آخرین نکات ما»، نموده بودند. احتمالاً به این دلیل که ما در آنجا بهطور ویژه، به صراحت و روشنی، به نوع نادرست و غیروامدارانۀ ایشان در استناد به نوشتههای دکتر طباطبایی اشاره داشته و به صورت مشخص و مستند نشان داده بودیم که استدلالهای ایشان، در دادن نسبت «ایران اسلامی» به دیدگاههای دکتر را فاقد اعتبار میدانیم. ایشان، بهجای پاسخگویی، نه تنها بدون مجوز، کل متن ما را حذف کردند، بلکه همچنین در پاسخ قبلی خود نیز دست برده و آن نکات مورد استناد و ایراد ما را از پاسخ خود نیز حذف یا در آن تغییر داده بودند! و همین متد را نیز در مورد پاسخهای خود در بخشها و مباحث دیگر، در جهت کمرنگ یا بیمعنا کردن تذکر یا انتقادهای ما، بکار برده و درخواست ما مبنی بر رعایت این ملاحظات را زیر پا نهاده بودند، که صرف نظر از هر داوری دیگری، روشی خلاف کوشش در مسیر گشایش روزنه و راههای دامن زدن به بحث لازم، نه تنها ناظر به گذشته، بلکه ناظر به آینده نیز هست.
به هر تقدیر ایشان، اقدام به این حذف را، البته با ادعای «احترام به دکتر» و تلاش برای «حفظ رشتۀ دوستی»، در نوشتهای بیرون از محدودۀ گفتگو توجیه نمودند، که برای ما زنگ «عذری بدتر از گناه» را یافت. زیرا ما که اولاً هیچ بیاحترامی به ساحت نظرات دکتر نکرده بودیم. درثانی هر چیز بجای خود. عزت دوستی نباید، مانع از بحث و نقد روشن و فهم و تشخیص درست از نادرست گردد. و اما گذشته از آن حذف نادرست، ایشان با افزودن «تکملهای» به عنوان اعلام خاتمۀ گفتگو، به خود اجازه داده بودند؛ که نه تنها دلایل ما، در ناگزیریمان به انفصال گفتگو، را حذف نمایند، بلکه همچنین خود را مجاز دانسته بودند که از زبان ما برای «خاتمه» نیز بهانهای بیاورند، که مطلقاً نسبتش به ما نادرست بود. در نهایت نیز به شرط «رضایت» خود در «انتشار کتاب» توسل جسته و فرمان دادند که اگر میخواهیم، چاپ کنیم، باید نسخۀ «ویراست» شدۀ ایشان باشد و نه آن گفتگوی اورجیناِل! که طبعاً نسخۀ مورد «رضایت» ایشان نسخهای نبود که بتواند مورد تأیید ما باشد. البته باید اقرار کنیم، که احتمالاً فهم و برداشت ما از معنای «رضایت» نزد ایشان، در آغاز محدود بود. اما فکر میکنیم که ایشان، در همان مواردی که بر شیوۀ جدالی گفتگو تکیه کردیم و یا در همانجایی که ما، به دفعات بر اهمیت ملاحظۀ نوشتهها، تذکرات، استنادات و پرسشهای خود در «اصلاحات» احتمالی توسط ایشان تکیه کرده بودیم، باید ما را از این «محدودیت» و «اشتباه» برداشت از معنای «رضایت» خود بیرون میآوردند. باید از همان آغاز میگفتند؛ انتشار بیرونی این گفتگو «به شرط چاقو»! و به شرط قبولِ تیغ جراحی و سانسور!
با این توضیحات روشن است که از این گفتگو در حال حاضر دو نسخه موجود است؛ نخست نسخۀ اورجینال ما و دوم نسخۀ مخدوش، اما مورد «رضایت» آقای نصیری. ما اختیار نسخۀ اورجینال خود را داریم. و طبیعیست که آقای نصیری نیز اختیار نسخۀ مورد «رضایت» خود را دارا میباشند. ما نسخۀ خود را، به دلایلی که در سراسر این مختصر شرحش رفت، مایل بودیم به دست انتشار بسپاریم، که سپردهایم. ایشان نیز هرکار مایلند، مختارند با نسخۀ خود بکنند. ما تنها داوطلبانه آمادهایم که نسخۀ مورد رضایت ایشان را، با هر «مقدمه» یا «درامدی» از سوی ایشان، اگر مایل باشند، در سامانۀ «بنیاد»، در کنار نسخۀ اورجینال خود ، قرار داده و منتشر کنیم. البته با ذکر این قید که در انتشار نسخۀ مورد رضایت ایشان، در بخش انتهایی آن، مواردی از «تغییرات» و «ادیتهای» ایشان را هم، در قیاس با اورجینالی که ایشان نیز آن را ـ در دو نسخۀ ورد و پی دی اف ـ در اختیار دارند، ضمیمه آن نماییم.
***
جدالی بر بستر اندیشۀ دکتر جواد طباطبایی در گفتگوی فرخنده مدرس و مصطفی نصیری

جدالی بر بستر اندیشۀ دکتر جواد طباطبایی در گفتگوی فرخنده مدرس و مصطفی نصیری
***




















