در نهایت نیز میتوان گفت ورای همه بحثهای تفسیری در تاریخ ایران باستان، اندیشه ایرانشهری در نظام فکری طباطبایی، هر دو مفهوم باستانی «ایران» و «شهر» و نسبتی که در سدههای بعد تا به امروز با آنها داشتیم را کلیدی نشان میدهد. به تعبیری که میتوان از متفکر آلمانی، راینهارت کوزلک وام گرفت، این دو مفهوم به یک معنا، مفاهیم پایهای و بنیادین برای تمدن ایرانی هستند و این دستاورد بزرگی است. در نهایت میتوان گفت اهمیت طباطبایی برای ما در افقی ست که به ما نشان داد و همواره باید نظام فکری او مورد بررسی علمی مخالفان و موافقان قرار گرفته تا زوایا و خبایای آن بیشتر مشخص گردد.
بایگانی موضوعی: نقد و نظر
«حسین حاج فرج الله دباغ معروف به عبدالکریم سروش» از کودکی با آموزههای دینی و «اسلام سیاسی» ویرانگر ضد فرهنگ و تاریخ ایران آشنا شد. دردورهای که مارکسیستهای جهان وطن و «تودهای» در ایران بر هم ریخته شده پس از جنگ جهانی دوم و تبعید رضاشاه بزرگ، گوی سبقت را در ایران ستیزی از اسلامگرایان و امتگرایان ربوده بودند، و در شرایطی که اسلامگرایان که پیش از آن با وقوع «انقلاب مشروطیت» و سپس بر آمدن رضا شاه بزرگ و تاسیس و برپایی «دولت نوین ایران»، و ورود ایران به دوران جدید خود، احساس خطر جدی کرده بودند، در همه فرصتی برای رو در رویی با شرایط جدید سود جستند و کوشیدند با جا اندختن افکار ویرانگر در ایران، همچون تلاش برای «وحدت جهان اسلام» در برابر «وحدت ملی» به دشمنی با تاریخ و فرهنگ ملی ایران برخیزند.
«اصلاحطلبان» به واقع «پدرخوانده» انقلاب اسلامی هستند و همیشه ادعای«حق» بیشتر در میراثخواری از آن را داشته و دارند. دستاندازی این باند مافیایی و در ادامه نسلهای جدیدتر آنان، به ثروت و امتیازهای ویژه، در همراهی با جناح دیگر قدرت، در همه عرصههای «سیاسی»، «اقتصادی»، «امنیتی»، «مطبوعاتی و انتشاراتی»، «فرهنگی»، «علمی و دانشگاهی»، «آموزشی»، «اشتغال» و حتی «نهادهای دینی» و تا حدی «هنر»، در کشور به لطف حفاظت از موجودیت و تداوم رژیم اسلامی توسط آنان ممکن گردیده است. «اصلاحطلبان» به خوبی میدانند که اینبار مجبورند سطح توقعات خود را کاهش دهند و قصد آن دارند که با دمیدن به تنور انتخابات به «خیال» خود، ابتدا «اقتدار جمهوریاسلامی» را احیا و سپس «دوباره اصلاحات» را «جان»ی تازه بخشند و از این طریق «براندازی» را به «حاشیه» برند.
تاریخ میخواهد با نگاهی به گذشته، بفهمد که چرا وضعیت حال چنین است تا برای آینده راهی بیابد. این تصویر مسکوب از تاریخ، در فهمش از فردوسی نیز هویداست. آنجایی که در ارمغان مور، میگوید فردوسی آگاهانه پشت سر را مینگریست تا راه ناهموار پیش رو را بیابد. مسکوب بر همین اساس نتیجه میگیرد که قضیه تاریخ به این سادگی نیست. او در تعبیری جالب، تاریخ را نه واجد حرکتی یکسان و مداوم، بلکه پست و بلند و نامتوازن میداند. تعبیری که میتواند به تلقی هگلی از تاریخ پهلو زند که سیر حرکت تاریخی را نه خطی، که مارپیچی میدانست.
شاهزاده برای همکاری اصولی دارد که بارها اعلام نموده است. اتفاقاً اصول شاهزاده نیز استوار است بر «ایرانخواهی». بارها ایشان فرمودهاند که اعتقاد به ملت ایران و پرچم ملی، حفظ مملکت و اعتقاد به ارادهی ملت و دولت ملی سکولار، اصول ایشان برای همکاریاند. از این رو با جمهوریخواهان ایرانخواه نیز همکاری کردهاند.
جهان اسلامی که بزرگترین صادراتش مغزهای پیشرفته و بالاترین دستاوردش پروراندن بمباندازان خودکشی و قهرمانانش صدام حسینها (تا پیش از دستگیری) و بن لادنها هستند تا کی میباید هویت و نشانی ما باشد؟ جهان اسلامی، با فرهنگی در زنجیر سنتهای دست و پا گیر و یک فولکلور مذهبی آغشته به خرافات، در مقایسه با پیام آزاد منشانه و انسانی فرهنگی که پویائی و انعطاف پذیریاش در پنج سده گذشته مانندی در هیچ فرهنگی نداشته است، چه دارد که به ملتی مانند ایران با تجربه تاریخی هزار و پانصد ساله پیش از اسلام و گرایش همیشگیاش به اروپا و امریکا عرضه کند؟
آقای علی دینیترکمانی در یادداشتی در ۱۶ فروردینماه ۱۴۰۲ با عنوان «تجزیهطلبی، تالی منطقی وطنگرایی شووینیستی» به زعم خود تلاش کرده تا برنامه پژوهشی سیدجواد طباطبایی را به بحث و انتقاد گذارد. در ۱۹ فروردینماه احسان هوشمند پاسخی به یادداشت دینیترکمانی منتشر کرد و سپس در ۲۴ تیرماه دینیترکمانی در یادداشت تفصیلی دیگری برنامه پژوهشی طباطبایی را بیتوجه به نقدهای وارده توسط هوشمند، دوباره مورد نقد و ارزیابی قرار داد.
در پی هجوم سربازان روس به تبریز و ایجاد هرج و مرج و آشوب، شاهزاده عباس میرزا از«دارالسلطنه تبریز»، جایی که «نطفه آگاهی از بحران بسته شد»، همراه با کارگزاران و مشاوران دولتخواه ایراندوست به ریاست میرزا عیسی قائم مقام و پسرش میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی کوشیدند برای نجات «وطن» با توسل به خرد و تدبیر، ابعاد فاجعه را کاهش و اوضاع بر هم ریخته ایران را سامان دهند. از آن پس “سدهای در ایران آغاز شد که زادگاه آن تبریز بود. این سده، در تبریز، با واکنش به شکست ایران در جنگهای ایران و روس آغاز شد و با انقلاب مشروطیت به پایان رسید”.
آقای میلانی، گویی دوباره به دنبال راهحلهایی «جهانشمول» برای ایران هستند. ایشان هنوز به این نکته اساسی پی نبرده است که «یک ایراد بزرگ و یک بیراههای که در صد سال گذشته رفتیم این است که همیشه فکر کردیم که در دورههای مختلف، یک نظریه موجود «عام» و «تمام»ی هست و ما اگر بتوانیم به آن برسیم «مشکل» ما حل است».
آقای میلانی پس از این همه سال و با صرف آن همه بودجه در مرکز «ایران شناسی» جنب دانشگاه استنفورد هنوز به این نکته کلیدی و تعیین کننده پی نبرده است که ایران و واقعیتهای تاریخی آن یکسره با «کشورهای عرب» و هر کشور به واقع دموکراتیک غربی متفاوت و قابل قیاس نیست. آقای میلانی، گویی دوباره به دنبال راهحلهایی «جهانشمول» برای ایران هستند. ایشان هنوز به این نکته اساسی پی نبرده است که «یک ایراد بزرگ و یک بیراههای که در صد سال گذشته رفتیم این است که همیشه فکر کردیم که در دورههای مختلف، یک نظریه موجود «عام» و «تمام»ی هست و ما اگر بتوانیم به آن برسیم «مشکل» ما حل است».
هیچ فرد ایراندوستِ اندک آگاه به تاریخ ملت ایران نمیتواند ذرهای به این منشور احساس تعلق داشته باشد. این «منشور» همانگونه که در عنوان آن دیده میشود گستاخانه بدون نام کشور ایران و پرچم و ملت آن تنظیم و طراحی شده است! ساختار معنایی بند بند این به اصطلاح «منشور»، سخیف و مغلوط است و به جرئت میتوان گفت این متن در معنا، «منشور بر هم ریختگی کشور» ایران است.
با توجه به شرایط ویژهی موجود در ایران که منحصربهفرد بوده و هیچگونه همانندی میان آن و دیگر ملتها و کشورها نیست، برپایی فدرالیسم قومی نه تنها دردی از ملت رنجدیدهی ایران دوا نخواهد کرد، بلکه ایران را از مرداب امروزی به باتلاق تجزیه، پاکسازی نژادی و کشتارهای قومی مذهبی میکشاند. این شیوه مادرِ تعصب و ارتجاع است؛ فدرالی که هیچگونه عدالت اجتماعی، سیاسی و اقتصادی را در پی نخواهد داشت و نامی از ایران بر جای نخواهد گذارد.
در اینجا به ناچار بایستی پرانتزی باز شود و به این نکته اشاره شود که نوع توصیف برنار آنری لوی از ایران زمانی مهم میشود که بدانیم برنار لوی وقتی از ایران سخن میگوید صرفا منظورش جمهوری اسلامی نیست، بلکه ایران را در بستر تاریخی آن میبیند و در کتاب مشهورش «امپراتوری و پنج پادشاه» مدعی میشود که حتی نام «ایران» نیز بنا به روحیات «نژادپرستانه» رضاشاه پهلوی و در توافق او با آلمان نازی، بر این کشور نهاده شد. البته ایرانشناسان بزرگ فرانسوی همچون «یان ریشار»، رئیس موسسه مطالعات ایرانی سوربن، این ادعا را در زمان انتشار کتاب رد کردند. یان ریشار تاکید کرد ایرانیها هیچگاه نام کشور خود را عوض نکردند، بلکه رضاشاه از دولتهای خارجی خواست که این کشور را به جای «پرشیا»، به نامی بنامند که خود ایرانیان کشورشان را قرنها به آن نام خطاب میکردند