میدانیم که سرزمینهای صاحب فرهنگ و تمدن که در قلمرو خلافت اسلامی قرار گرفتند، همگی زبان، فرهنگ و هویت تاریخی خود را از دست دادند. به سخنی دیگر، همه آن هویتهای تاریخی تسلیم تغییرات زیربنایی ناشی از این گذار مهم و بنیادی شدند، جز در ایرانزمین که ایرانیان با یاری گرفتن از فرهنگ انسانی و خردپایه ایرانشهری، توانستند هویت تاریخی خود را حفظ کرده و یا خیلی زود آن را احیاء کنند. درواقع ایرانیان از این طریق توانستند استقلال فرهنگی و سپس استقلال سیاسی خود را تثبیت کرده و همه آن تحولات ژرف و گسترده در چند سده آغازین هجری را که تحت عنوان عصر زرین فرهنگ مینامیم، بیافرینند. این همان کارکردی است که از مفهوم جدید و امروزی «ملت» میشناسیم. پس این نکته که ایرانیان؛ قبل از آنکه مفهوم ملت در دوران جدید اروپا پیدا شود و در آستانه جنبش مشروطه وارد فضای فکری ایرانیان شود، به صورت یک ملت تاریخی بودند…
نخستین بار در تاریخ معاصر ایران است که نسلِ جدید آن در حسرت کربلاهای بسیار گذشته نیست، بلکه، «یک دست جام باده و یک دست زلف یار»، به میانۀ میدان آمده و آمادۀ دستافشانی است. آنچه در این پدیدار شدن نسل جدید شگفتانگیز است، و البته درافتادن با او را مشکل میکند، این است که ساحت جهانی و تجددخواه او مانع از بسط ساحت آگاهی ملّی او نشده است. نسل متفاوتی از ایرانی پا به میدان گذاشته است، از او شگفتیها پدید خواهد آمد؛ آنچه من میتوانم بگویم این است که از میدان بیرون نخواهد رفت!
سیاست خواجه ایرانی است نه اسلامی
خواجه نظامالملک که یکی از بزرگترین عالمان و امیران ایرانی است، اولین فردی است که در باب اندیشه ایرانشهری، وارد شده و با تفکیک نظامنامه شریعت از نظامنامه سیاست، طریق ایجاد دولت، بر اساس نظامنامههای سیاسی را تدوین کرده است. بررسیهای بنده نشان میدهد که خواجه نظام الملک طوسی، صرفاً یک کارگزار نبوده است؛ او با اینکه هم علوم روز را میدانسته و هم به علوم دینی؛ تسلط داشته و هم به شدت دیندار بوده؛ ولی زمانی که در باب سیاست صحبت میکند، از اسلام نمیگوید، بلکه از ایران میگوید.
آنچه که گفتیم، تنها تا حد تعارفی بود، در بارۀ گذشتۀ «صادقانۀ» چپ. و برای این بود که نیکفر تنها پیش قاضی نرود تا از خود راضی بازگردد و چپ نگونبختِ در انتظار «رستگاری» را در کژراهه و در دروغ و در غرور کاذب غرق کند. اما همۀ عالم آدم و از جمله تاجزاده و نیکفر میدانند که داد و دادخواهی مردم ایران تنها برای آنچه بر میهن گذشته است نیست، بلکه دلها در گرو آیندۀ ایران هم هست. و ایرانگرایان به جد میدانند که این آینده نه بر «ادا و اطوار» و تظاهر به میهندوستی بنا میشود و نه بر طرحهایی که از گذشتههایشان خطرناکترند.
جنبش بیداری زنان، پا به پا با تحولات تاریخی و مدرن شدن ایران، پس از پیروزی انقلاب مشروطه و با آمدن رضاشاه بزرگ پیش رفت. آمدن رضاشاه، همچون نیروی «مشیت» و «قهر طبیعت» در تحقق برنامۀ مشروطهخواهی و بنای ایران نو و نقطۀ آغاز تحقق آرمانهای آزدیخواهانه و حقطلبانه زنان بود. مخالفت و مقاومت ارتجاعی را برنمیتافت. و در آن مناسبات پسمانده، چه خوب، چه سترگ، چه با شکوه، چه مقتدر و چه ستایشانگیز آمد!
در ایراندوستی؛ وقتی فرزندان آن آب و خاک، و محاط در میان همان سه رأس مثلث، را به جرم آنکه به لباس رزم و ایجاد امنیت درآمدهاند، با کمترین امکانات حتا برای دفاع از جان خود، چه رسد برای دفاع از امنیت ملت و مردمان، به رگبار تروریستهای حرامزادۀ اسلامی بسته میشوند، نمیتوان مغموم نشد! مگر آنکه بگوییم؛ آن مملکت مالِ ما نیست، تا وقتی که در دست فرقۀ تبهکار باشد!
عرضم این است که این پیروزی درخشان حاصل مقاومت محلی از یک طرف، پشتیبانی ارتش از سمت دیگر و بعد قیام عمومی و حرکت ظفرمند ارتش دلاور ایران به فرماندهی خود شاه و از سوی دیگر هم زمینههای دیپلماتیکی که قوام و حتا مجلس درست کردند، همۀ اینها مجموعهای بود برای پیروزی ملت ایران، که یک پیروزی بسیار درخشان بود. ما امکانات زیادی نداشتیم ولی اراده برای بقا و برای حفظ وحدتمان بسیار بالا بود. به همین خاطر توانستیم ایران را، بخش مهمی از ایران را از حلقوم شوروی بیرون بیاوریم.
تقدیم بیاد جاودان استاد ارجمند دکترجواد طباطبائی که یک سالیست دیگر در میان ما نیستند، تا در خجسته سالروزِ میلادشان شادمان باشیم. اما پیمان ما با ایشان پابرجاست، چه آنچه، که در دفاع از ایرانیت خود میگوئیم به سپاس آموختههایمان از ایشان است. اگر نابسندگی و کاستی در این دفاع هست، که هست، عذر آن میداریم و با یاد ایشان تجدید پیمان میکنیم که از کوشش در آموختنِ بیشتر از آثار ایشان برای دفاع استوارتر از ایرانی بودن خود تا زندهایم، دست نشوئیم.
بمناسبت ۲۱ آذر روز نجات آذربایجان
به نقل از: سامانه سازمان مشروطه ایران
در هفتادوهفتمین سالگرد روز نجات آذربایجان، و به نشانۀ بزرگداشت آن رخداد مهم تاریخی، که آن را، بیتردید، باید ذیل «پارادایم برنده» در تاریخ معاصر ایران ثبت نمود، سایت «سازمان مشروطه ایران» با اتکا به توان تحقیقی و داوریِ اعضا، کادر نویسندگان و یارانِ خود، دست به بازخوانی آن واقعۀ پراهمیت زده و مجموعهای فراهم آورده و تقدیم کرده است.
آقای نیکفر گرامی فیلسوف گرامی، امیدوارم مرا ببخشید، پرسشهایم زیاد شد و میدانم شما وقتتان تنگ است و یک ایرانِ هشتاد میلیونی منتظر رهنمودهای گُهربار شما هستند، اما از آنجایی که، هستند کسانی از نسل پنجاهوهفت که میخواهند از «بلاهت» «کمدانی» بدر آیند و ناچارند به گذشته خود، دوباره بازگردند و دوباره گدشته خود را بشناسند و همچون شما با زمانه همروزگار شوند و مسئولیت بلاهتها و نادانیهای گذشتۀ خود را به گردن بگیرند، من شک ندارم که پاسخهای شما و راهنماییهای شما گرامی به پرسشهای فوق، حتماً راهگشا خواهد بود و کمک بزرگی خواهد بود برای بیرون آمدن نسل پنجاهوهفت از «شرّ ابتذال» و «ابتذال شرّ»!
عبارت «انقلاب پنجاهوهفت» در حقیقت کلیدِ ورود به خانۀ اشباح افکار و ایدئولوژیهاییست که انقلاب شومی از برآیند آنها برخاست و هر دسته از آن افکار در مبانی خود، همانقدر ضد تجدد، ضد نظام آزادی و ایرانبرانداز بودند که آن دیگری که شانس «پیروزی» در کسب قدرت را یافت و به قول معروف «زر» را برد و همیاران سابق خود را، بیکلاه، برجای گذاشت و بعد هم به «قربانی» بدل نمود. «قربانیانی» که امروز از موضع طلبکارانۀ یک قربانی، به ظاهر در صف مخالفین رژیم اسلامی ایستادهاند، اما «مظلمۀ» خود را نه تنها از نظام پیشین، بلکه از آغاز تاریخ ایران و از نظام پادشاهی و پادشاهان هزارههای پیشین، یعنی از کورش و داریوش نیز طلب میکنند!
اگر تا کنون چیزی از رفتار و منش شاهزاده آموخته باشیم در درجۀ نخست وفاداری اندازهنگرفتی و خدشهناپذیر ایشان به مردم و کشور ایران است، و دومین منش نیکویی را که در ایشان دیده و ستایش کردهایم؛ پوستنازک نبودن در میدان نبرد در راه اهداف است. آیا چهلواندی سال ایستادگی، آنهم بهرغم سنگیندلی و بیمهری مخالفان و روزگاری بس سخت و ناسودهتر گذشتۀ دورتر، کافی نیست!؟ تا انسان را از پای درآورد. ایشان اما نه تنها خود از پای درنیامدهاند، بلکه نفس وجودشان امیدبخش برای ادامه شده است. هیچکس به اندازۀ همین پنجاهو هفتیها نمیتوانستهاند بدانند که شاهزاده و کل خانوادۀ سلطنتی و به تبع آنان، هوادارانشان بسیار قویدلند و از نیش و زخم، چند ورشکستۀ به تقصیر در عرصۀ سیاست، که سهل است، از نیش و زخم روزگار باکی نداشته و ندارند. زیرا به حقیقتی بس بزرگتر و بس مهمتر یعنی به پیمان ناگسستنی خود با ملت و کشور ایران اشراف یافتهاند، که در راه آزادی، عزت و شرف و بزرگی این ملت هرچه هم کوشیده شود، بازهم کافی نیست!