روزگار دو پادشاه مشروطه یعنی رضاشاه و محمدرضاشاه و اصلاحات استثنایی به انجام رسیده در این دوره بر بستر آرامش و امنیت بود. این دوره، بیش از هر تجربۀ تاریخی نشان میدهد که تنها در سایۀ امنیت و آرامش در درون و در مرزهای کشور، بر بستر صلح پایدار و همزیستی مسالمتجویانه در مناسبات بینالمللی، امکان اصلاحات و تغییر مناسبات درونی در جهت تقویت قوای کشور و بنیۀ ملت ممکن است. اما این تجربۀ گرانبها زیر بار سنگین جهالت و غفلت به زیر کشیده و پایمال شد. زیر وزن هیولاوار نظام سیاسی که سودای ملت و کشور و دلمشغولی منافع و مصالح آن ندارد، و جز خودکامگی و منافع ایدئولوژیک نمیشناسد، جنگ و ستیز، نخستین ابزارش، و تنش دائمی و ناامنی برخاسته از ذاتش و فروپاشی از پیامدهای ناگزیرش است.
مدتی است هذیانگویی پریشاناحوال و آشفتهذهن پا از گلیم خود درازتر کرده، یاوههایی به مهمترین فیلسوف عصرِ حاضرِ ایران دکتر جواد طباطبایی نسبت میدهد و از این طریق کورسویی در دل گروههای ضد ایرانی، از جمله پان ترکیستها، تجزیهطلب و امتگرایان جمهوری اسلامی انداخته و کامشان را شاد کرده است. یاوهگوییهای چنین پلشتی، نه تازه است و نه در خور توجه و پاسخ. اما باید از خود پرسید چرا این یگانه فرزانۀ همروزگار ما چنین در کانون کینهتوزیهای اینهمقماشان ضد ایران قرار دارد؟ مگر در آموزههای ایشان چه نهفته است، که هر دشمن ایران را، هر دشمن تاریخ این کشور را، هر دشمن پایداری این ملت را، هر دشمن دورۀ مشروطه ایران را و… چنین برمیانگیزد؟ ما از جواد طباطبایی چه آموختهایم که ما را سعادتمند و سرفراز و دشمنان ایران را پریشان و آشفتهحال کرده است؟
بحث از مذهب و جای مذهب در جامعه و سیاست، آزادانه و دور از بیم کشته شدن یا تهمت و تکفیر، شاید برای نخستینبار در چند صد ساله گذشته ایران امکانپذیر شده است. به مدد انقلاب و جمهوری اسلامی، ایرانیان توانستهاند با نگاهی تازه به مذهب بنگرند. مذهب دیگر نماز و روزه و عزاداری و روضهخوانی و سفره انداختن و زیارت نیست زمینه ناپیدایی نیست که زندگی بر روی آن، و کم و بیش برکنار از آن، جریان داشته باشد. مذهب فرمانروایی آخوند نیز هست، و سرنیزه پاسدار و زندان حاکم شرع و حد و قصاص و شکنجه و تیر باران به اختیار. مذهب بازار سیاه نیز هست و قاچاق و روسپیگری رسمی و تجاوز به خردسالان و رشوه و معاملات مشکوک.
بسیاری تصور میکنند که روان در شاهنامه به معنای روح است، در حالی که این طور نیست، بلکه بیشتر به معنای نفس است. یعنی آن نیروی شناسنده در انسان که عقلِ فیالقوه است نه عقل فعال و نیاز به راهنمایی خرد دارد. بنابراین در شاهنامه روان یا نفس به راهنمایی خرد یا عقل احتیاج دارد، زیرا خرد در شاهنامه همان عقل فعال است. بنابراین در شاهنامه خرد به معنای فلسفی نیز به کار رفته است. به همین دلیل در شاهنامه تعابیری چون تیر روان یا جان تاریک داریم که به معنای نفس اماره است، جان آگاه به معنی نفس مطمئنه، روشن روان به معنی نفس لوّامه و غیره و غیره.
سلسلۀ صفویه نظام فرمانروایی خود را، پس از برچیدن بساط «قدرتهای محلی، که شمار آنها افزون بر ده حکومت بود»، به دست شاه اسماعیل صفوی، بر ایران مستقر کرد؛ بر ایرانِ فرورفته در هرج ومرجی طولانی و فروافتاده زیر پایِ کشتار و خشونت بنیانکن مغولان و قبایل ترک. در آغاز این فرمانروایی، همچنین گفتیم که به قدرت شمشیر شاه اسماعیل و تبر قزلباش، مذهب مردمانِ این سرزمین تغییر داده و تشیع به معیت، مشاورت و ملازمت «رسمی» سلطنت درآمد. یعنی به «لطف» شاه، نخست ملاهای لبنانی و سپس آخوندهای وطنی به کرسی قدرت سیاسی و به منابر اشاعۀ فرهنگ تعصبزدۀ مذهبی، یعنی به تخریب روح رواداری و فرهنگ مروت و مدارای ایرانی، فراخوانده و بدین ترتیب بنای آسیب به آن روح و به این فرهنگ ایرانی، از درون، پایه گذاشته شد.
انتلکتوئل امروز در عصر تودهها، “طغیان تودهها“، توانائیها و وظیفه بزرگتری در راهنمائی جامعهها بر راه درست دارد. وزنه او اگر بر ترازوی عمل سیاسی نهاده شود سنگینی بیشتری خواهد داشت. او بیش از هر زمان میتواند نه تنها کوتاهیها و پلیدیهای جهان را نشان دهد بلکه از کمک به دگرگون کردن آن نیز برآید. مردم در همهجا نشان دادهاند که سخن انتلکتوئل را جدی میگیرند. اگر او بر سر امری بایستد مردم از سرگردانی به در میآیند و چه بسا کارهای بزرگ از پیش میرود. شاید به همین ملاحظات بود که هامرشولد، بهترین دبیرکلی که سازمان ملل متحد به خود دیده است، در دهه شصت سده پیش گفت سیاست عبادت عصر ماست؛ همان که سعدی گفت: عبادت بجز خدمت خلق نیست.
صدای آلمان ـ شنیدهایم شما به شعر علاقه زیادی دارید. شما در این حال و هوای ۸۰ سالگی چه شعری را زمزمه میکنید؟
همایون ـ چندین شعر دارم این روزها میخوانم.
صدای آلمان ـ به خیام هم مثلاینکه خیلی علاقه دارید.
همایون ـ بله ولی از همه بیشتر به فردوسی. یک شعری هست راجع به فریدون. حالا چرا فریدون؟ این روزها یک مقالهای نوشتم و فریدون را در آنجا آوردهام. بعد فریدون که آمد، آن بیت فردوسی هم آمد
جهان را چو باران به بایستگی
یعنی همانقدر که باران برای جهان لازم است
روان را چو دانش به شایستگی
یعنی همانطور که دانش شایسته روان است… این شعر همینطور میگردد در ذهن من
اصلاً چطور ممکن است انسانی یک همچین چیزی به عقلش برسد.
آیا با حضور من، مسبب حقیقی کودتا را تجسس کردن مضحک نیست؟
آری تحمل این شدائد و مظالم برای من و هرکس که خود را پروردۀ این آبوخاک میداند کمرشکن و طاقتفرسا بود و بالاخره با حقوق بشریت من مخالف بود که بینم و مشاهده کنم یک جمعی پستفطرت دونهمت نالایق، رشتۀ ارکان مملکت را گسسته و درصدد آن هستند که به حیات استقلالی مملکت و ملت خاتمه داده و در تمام موارد مختصر نفع شخصی را بر ارکان یک مملکت سه هزار ساله ترجیح و مرجح سازند. مسبب حقیقی کودتا همین عواملی هستند که هزار یک آنرا در ضمن این ابلاغیه ملاحظه میکنید و در تحت تأثیر همین عوامل بود که من به لطف خداوندی پناه برده و با عقیده راسخ و عزم جازم درصدد برآمدم که به آن دوران سیاه خاتمه داده آبروی از دست رفتۀ نظام را عودت و با شهامت همانها حیات مملکتی را تجدید نمایم.
رهبری انقلاب اسلامی و سران این رژیم از همان زمان انقلاب، یعنی از همان هنگامیکه سوار بر غفلت محض اکثریت عظیم ایرانیان و متکی به جهل مطلق سرآمدان فرهنگی و فکری و روشنفکری حلشده در انقلاب و مسخشده در افکار، سخنان و فرمانهای آیتالله خمینی، به قدرت دست یافتند، هرگز پنهان نکردند که؛ نهتنها هیچ تعلقخاطر و دلبستگی به ایران و ملت آن ندارند، بلکه برعکس، دلبستگی ایرانیان به وطن و به ملت و به فرهنگ و هویت تاریخیشان را، همچون دشنهای نشسته در پهلو و خار خلیدهای در چشم خود دیده که مانعیست در راه اهداف اسلامیشان. اگر حتا یک رگ راستگویی در سراسر پیکر برساخته از دروغ نظام ولایت فقها و روح پلید عناصر آن وجود داشته باشد، تنها همین اقرار صادقانۀ احساس قلبی آنان در بیزاری از ایران بهعنوان یک ملت و یک کشور و ابراز نفرتشان از سابقۀ تاریخی درخشان این ملت، بیش و پیش از ظهور اسلام، بوده است.
باید اسلحه میهندوستی را از این جماعت گرفت، جماعتی که جنایات جمهوری اسلامی در داخل و یا خارج را توجیه میکنند، و در عین حال با ژست میهندوستی خواهان رفع تحریمها هستند حداقل پیششرط تغییر رفتار ج.ا در داخل و خارج را هم برای رفع تحریمها مطرح نمیکنند! این جماعت بویی از شرافت و انسانیت نبردهاند، چه رسد به حب وطن! حب وطن فضیلتی است که پتیارگان و فرومایگان نمیتوانند آن را لقلقه زبان خود کنند!
نخستین گام برای وارد شدن در سیاست آن است که مدعی ریاست و مدیریت کشور خود را از چنبر واژگان تهی از معنایی مانند مستضعف رها کند. در کشوری مانند ایران، استضعاف، بیش از هر جای دیگری، در کوچهها، خیابانها و شهرهای آن جاری است و رجل سیاسی نمیتواند چشم و گوش خود را بر این واقعیت ببندد و در ده هزار فرسنگیِ استضعافِ موجود دنبالِ استضعافِ موهوم بگردد و گرنه عِرض خود خواهد برد و مانند آن طلاب جوان که میخواستند از کهنسالان امریکایی پرستاری کنند خود را مضحکۀ کهنسالان روستا و شهر خود خواهد کرد!
با تاریخ تعصب و سرکوب مذهبی فتنهگران سرسپرده اسلام و متولیان شیعه، چه در عهد صفوی و چه در زمان حکومت اسلامی، این شرافت و شهرت ایرانیان به رواداری بوده است، که لکهدار شده و از خود جراحتهای عمیقی بر روح مدارا و چهرۀ صلحجوی آنان، برجای گذاشته است. به معنای دیگر، با تداوم روند سرکوب مذهبی، ایرانیان مقام بدعت و پیشگامی خود را در مکتب رواداری و مدارای دینی از دست دادند.
درجامعه سنتی، دین و دولت همزاد یکدیگر بودند و بقای کشور به تعادل میان آنان بستگی داشت. این شعاری بود که از ساسانیان تا قاجاریان در سرزمینهای ایرانی پژواک میانداخت. پس از هخامنشیان و اشکانیان، که نمونه بسیار کمیاب آزادی مذهبی در جهان کهن ــ و تا همین سدههای جدید هم ــ بودند، دین و دولت همواره دست در دست میراندند. پادشاهان دین را نگه میداشتند و دین به پادشاهان کمک میکرد که مردم را در “وضع موجود”شان نگهدارند. در یک فضای فرهنگی بسته که یک فولکلور مذهبی روح و نشاط زندگی را خفه میکرد و پرواز اندیشه را ناممکن میساخت، سیاست، قلمرو گروههای مسلح عشایری بود و اقتصاد، بی بهره از تاثیر پیشبرنده تکنولوژی.
شبهه و تردیدی نیست که مذهب و سیاست دو اصل مقدسی است که در تمام موارد، جزئیات این دو اصل باید مطمح نظر زمامداران عالم و عاقل باشد و دقیقهای از آن غفلت نورزند، ولی اختلاط آنها با یکدیگر نه بهصرفۀ مذهب تمام میشود، نه بهصرفۀ سیاست اداری، و بالمال در ضمن این اختلاط و امتزاج، هم مذهب سست و بلااثر میگردد، و هم سیاست رو بهتمامی و اضمحلال میرود. اگر چه ضربت این تصمیم مهلک را خود سلسلۀ صفویه در زمان سلطان حسین بهتر از همه دیدند، معهذا نتیجۀ این تصمیم غیر عاقلانه را نباید در دورۀ صفویه ملاحظه کرد، بلکه باید با تاریخ همراه آمد، و تأثیرات آنرا در ایام سلطنت قاجاریه تماشا نمود که پایۀ مذهب و سیاست برروی چه منوالی چرخید، و به چه فلاکتی منتهی شد.