«

»

Print this نوشته

تکیه بر آگاهی ستیزه‌جویی و فخرفروشی نیست! / فرخنده مدرّس

ما در اینجا این بحث، که چرا در ایران و برای ایران پادشاهی یک ضرورت است، را به جای دیگری محول می‌کنیم. اما در مورد تحول تاریخی مشروطیت، دوران تجدد ایران، و نوآیین شدن نظام کهن پادشاهی ایران و عملکرد نظام پادشاهی مشروطه، در دورۀ دو پادشاه پهلوی، یعنی طی نزدیک بر شش دهه حرکت در مسیر تاریخ، که جزیی از آگاهی ملی ما است، سخن بسیار داریم، که چند نکته از آن را در ادامه، در پرتو همان دو مفهوم «شکست سیاسی» و «شکست تاریخی» یادآور می‌شویم.

DSC_0539

تکیه بر آگاهی ستیزه‌جویی و فخرفروشی نیست!

‌ ‌

فرخنده مدرّس

‌ ‌

«در تاریخ، ما دوگونه شکست داریم، شکست سیاسی و شکست تاریخی. شکست سیاسی، مغلوب شدن در برابر اوضاع و احوال است؛ و می‌تواند در اوضاع و احوالی دیگر جبران شود. شکست تاریخی مغلوب شدن در برابر زمان است؛ سپری شدن و بی‌موضوع شدن است.» (در جستجوی پاسخ ـ نگاهی دیگر به تاریخ دو انقلاب)

تعریف فوق از دو مفهوم سیاسی یعنی «شکست سیاسی» و «شکست تاریخی»، بخشی از پاسخی‌ست در برابر پرسش نگارنده، که داریوش همایون، در ارزیابی از موقعیت دو انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی، نزدیک به یک دهه‌ونیم پیش، طی مصاحبه‌ای ارائه نمود. البته سابقۀ طرح این دو مفهوم، توسط داریوش همایون، به سه دهه پیش یعنی سال ۱۳۷۴ بازمی‌گشت. در هفتۀ بزرگداشت دو پادشاه پهلوی، در تابستان همان سال، داریوش همایون طی سلسله نوشته‌هایی که در آن زمان در هفته‌نامۀ «نیمروز» منتشر می‌شد، برای نخستین‌بار، با انتشار مقاله‌ای تحت عنوان «پادشاهی پهلوی، پیروزی تاریخی پس از شکست سیاسی»، این دو مفهوم را به جامعۀ سیاسی و هواداران نظام پادشاهی مشروطه ارائه نمود. آن دو مفهوم تازه در ادبیات سیاسی ما، در همان زمان، چالشی فکری برای نگارنده پدید آورد، چالشی در بسط آن دو مفهوم به ارزیابی از دو انقلاب، مبنی بر این‌که؛ از یک‌سو، با توجه به این‌که سرشت اصلاحات تاریخی دورۀ دو پادشاه پهلوی پیوندی تنگاتنگ با سرشت ایده‌ها و آرمان‌های مشروطه‌خواهان داشت که انقلاب‌شان یکدهه‌ونیم پیش از «آمدن رضاشاه» رخ داده بود، و از سوی دیگر، از آنجا که انقلاب ۵۷ و نظام امت‌گرای اسلامی، با ماهیتی ضد تجددخواهی، ضد ملت و ضد دولت ملی، ضد نظام پادشاهی ایران، ضد پادشاهی پهلوی و علیه مشروطیت ایران به «پیروزی» رسیده بود، حال از منظر تاریخی و تاریخ تجدد و ذیل این دو مفهوم، نسبت این دو انقلاب، در «شکست» انقلاب مشروطه در برابر «پیروزی» انقلاب اسلامی، چگونه توضیح داده خواهد شد؟ بخشی از پاسخ همانی‌ست که در برابر این پرسش قرار گرفت. و امروز که از سوی برخی از اصلاح‌طلبان نغمۀ «از میان بردن فاصله‌ها» در جبهۀ پیکار علیه رژیم اسلامی نواخته می‌شود، آنها ساز آن نغمه را نه بر اساس چنین مضامین و تجربه‌های مهمی، بلکه بر پایۀ آمار و ارقام و وزن‌کشی میان جبهه‌های مختلف، به ویژه در مقیاس هواداران پادشاهی مشروطه و اصلاح‌طلبان «جمهوری‌خواه» کوک کرده و توصیه‌شان به بستن چشم‌ها بر مضامین و ماهیت دو انقلاب و دو نظام اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و فلسفیِ‌ از بنیاد متضاد است. اما در چنین شرایطی ما ناگزیریم برای صیانت آیندۀ ایران بار دیگر به مضامین، به معنای تاریخ و تجربه بازگردیم.

و دراین بازگشت، امید است که، هواداران نظام پادشاهی مشروطه، به «ستیزه‌جویی» و «فخرفروشی» متهم نشوند، اگر به اصلاح‌طلبانی که، به گفتۀ خودشان، «قوی‌ترین» نیرو، در میان تمامی جمهوریخواهان «پنجاه درصدی» هستند، توصیه نمایند که از استناد به آمار و ارقام بی‌اعتبار و پر ضد و نقیض، در مورد میزان هواداران دست بردارند، اگر مسئله‌شان‌ به جد مبارزه با جمهوری اسلامی برای «نجات» ایران از میانۀ آتشی‌ست که این رژیمِ تبه‌کار برافروخته است. در چنین امر مهمی، نه بحث بر سر رقابت است و نه کیک قدرتی در میان است که بشود، به تعداد نفرات، از آن سهم بیشتری به این و آن بذل و بخشش نمود. روشن است که هواداران نظام پادشاهی مشروطه به رهبری شاهزاده، بدور از قدرتند، پس چگونه می‌توانند آنچه را که ندارند، بذل و بخشش یا با دیگری تقسیم کنند؟ صرف نظر از این‌که وقتی از همان آغاز، برای مبارزه شرطی بر پایۀ میزان آراء فرضی از طریق آمارگیری‌های بی‌اعتبار ـ به همان بی‌اعتباری انتخابات درون نظام اسلامی ـ گذاشته و تعداد فرضی هواداران مبنای نزدیکی و «برداشتن فاصله‌ها‌» قرار گیرد، در کمترین برداشت، چنین تلاشی نشانۀ عدم خلوص نیت ذهنیتی‌ست که از همین امروز سخت درگیر کسب قدرت یا سهم‌خواهی از آن است، نه در فکر مبارزه برای نجات ایرانِ «آتش گرفته»! رقابت بر سر قدرتی که اصلاً هنوز در میان نیست، یکی از بدترین نوع رقابت‌هاست و از همین امروز تصویر آیندۀ خطرناکی را ارائه می‌نماید. نگاهی به تاریخچۀ عراق پیش و پس از سرنگونی صدام، بسیار آموزنده است. حتا اگر فرض‌ها بر در دسترس بودن چنین قدرتی، پیش از کسب آن باشد، باید هشدار داد که دورۀ تقسیم از بالای سر مردم، توسط یک فرد یا حتا چند فرد یا مثلاً یک «شورای رهبری» بسر آمده است. زیرا «مردم شهروندان صاحب حق هستند که آنها را نمی‌توان با بزرگترین شخصیت‌ها جایگزین کرد.»

اما اگر بحث بر سر اعتبار و مشروعیتی‌ست که شاهزاده رضا پهلوی، به عنوان رهبر جنبش و نماد وحدت ملی دارند، آن هم به دلیل اعتماد و امیدی که مردم ایران، در تحقق مطالباتشان، به ایشان اعطاء کرده‌ و ایشان، به دلیل، تعهد به آن مطالبات طرف اعتبار و این اعتماد مردمی هستند و از این رو به جایگاه نماد وحدت و رهبری جنبش ملی ارتقاء یافته‌اند، خُب این جایگاه و مقام را که ایشان نمی‌توانند با دیگری، به بذل و بخشش، تقسیم کنند، یا به وجود دیگری تزریق نمایند! این «دیگران» هستند که باید ابتدا نسبت خود را با خواست‌ها و مطالبات مردم روشن نمایند و مهمتر از آن باید روشن کنند، که چرا تا کنون نتوانسته‌اند طرف اعتماد باشند! اصلاح‌طلبان که چند دهه‌ای‌ست که در جوار قدرت رسمی‌ نشسته و از آن سهم برده و دوره‌ای نه چندان اندک نیز در درون و در مرکز آن بودند، چرا مرحله به مرحله وجهه، اعتبار و آراء مردمی خود را باختند و چنین در چشم مردم بی‌اعتبار شدند؟

البته شاهزاده‌رضا پهلوی، در این مقامی که امروز قرار گرفته‌اند، در این قدرت معنوی یعنی قدرت غیررسمی، می‌توانند، به همان میزان که از هواداران نظام پادشاهی مشروطه دفاع می‌کنند، آن هم به دلیل مبارزات بی‌امان این نیرو برای ارزش‌های ملی، علیه جمهوری اسلامی و بر مبنای اصولی که شاهزاده مدتهاست که اعلام کرده‌اند، یعنی پایبندی به حفظ کشور و ملت، تعهد به حفظ تمامیت ارضی، تعهد به ایجاد یک دولت سکولار و تعهد به اعلامیۀ جهانی حقوق بشر، طبیعی‌ست که ایشان می‌توانند، از جمهوری‌خواهانی با همین اصول و به دلیل شرکت بی‌دریغ آنان در پیکار ملی نیز دفاع کنند، که البته می‌کنند. و بارها نیز بر این مسئله تکیه کرده و با بخش‌هایی از این جمهوری‌خواهان، شاید حتا بیشتر از هواداران پادشاهی مشروطه، نشست و برخاست و صحبت داشته‌اند. از قضا یکی از بارزترین نمودهای رفتاری شاهزاده‌رضا پهلوی، در این چهل‌واندی سالۀ پیکارشان برای آزادی ایران، منش «شاهانۀ» ایشان در دفاع از همۀ ایرانیان، یعنی همۀ آحاد ملت ایران بوده است. ایشان، در این دفاع نیز، هرگز خود را در انحصار، در تنگنا و در التزام به حمایت از یک جریان یا یک گروه یا جبهه‌ای خاص ندیده‌اند. برعکس این نیروهای مدافع انقلاب ۵۷، خاصه اصلاح‌طلبان، بوده‌اند که همواره سعی کرده‌اند، ایشان را در آن تنگنا ببینند و تصویر کنند! ایشان حتا زمانی هم که از نیروی پادشاهی‌خواه یا جمهوری‌خواه نام برده‌ و سخن گفته‌اند، برای توصیه به آن نیروها برای سازماندهی خود، هم برای مبارزۀ مؤثرتر علیه جموری اسلامی بوده است و هم برای آمادگی و تمرین برای آیندۀ سالم سیاسی در ایرانِ پس از جمهوری اسلامی!

نکتۀ دیگری که نباید به حساب «تفرعن و ستیزه‌جویی» هواداران پادشاهی مشروطه گذاشته شود این است که؛ این نیرو، پیش از هر «نزدیکی»، ابتدا بر مضامین، معناها، بر تجربه و تاریخ تکیه دارد. از این منظرگاه طبیعی‌ست که بیشترین تأملات و بحث‌های خود را بر افکار و ایدئولوژی‌ نیروهای انقلابی سابق، به‌ویژه بر نظرات اصلاح‌طلبان، به عنوان نیروی مخالف نظام فکری و ارزشی خود متمرکز کرده باشند و با اتهامات و القابی از سوی دلبستگان انقلاب ۵۷، نظیر «ستیزه‌جو»، «فخرفروش»، «ناسیونالیست» یا «فاشیست» از میدان بحث و پرسش بدر نروند، از جمله این‌که؛ اگر نقطۀ عزیمتِ «جمهوری‌خواهان» جمهوری‌خواهی‌ و غایت‌شان نیز نگهداری جمهوری یا حفظ جمهوری آمیخته به ولایت فقیه و نظام دینی‌‌ باشد که از دل انقلاب ۵۷ برخاسته است، پس منطقاً این انتظار از سوی هواداران پادشاهی مشروطه بی‌پایه و ناشی از ستیزه‌جویی‌ نیست که بخواهند؛ جمهوری‌خواهان ابتدا، حساب خود را با انقلابی که از درون آن چنین جمهوری ناشایستی برآمده است روشن کنند، با جمهوریی که توانسته با نظام استبدادی و نمایندگی خداوند بر زمین، درهم‌آمیزد و بی‌اعتبار و بی‌معنا شود! علاوه بر این تکلیف الگوی نافرجام‌ دیگر جمهوری‌خواهی، یعنی آن‌چه که مارکسیست ـ لنینیست‌ها، یعنی هموندان انقلابیون مذهبی، برای ایران می‌خواستند، که آن نیز تاریخاً شکست خورده، امروز به چه صورتی طرح و مطالبه می‌شود؟ و در آیندۀ ایران جمهوری چپ‌ها با جمهوری اصلاح‌طلبان چه رابطه‌ای خواهند داشت؟ البته درِ تاریخ را هم نمی‌توان بست و نمی‌توان نادیده گرفت که سوابق تاریخی «جمهوری‌خواهی»های همزاد چپ مارکسیستی در تاریخ معاصر ایران و پس از پیروزی انقلاب مشروطه و در دوره‌های دشوار این تاریخ، نظیر جمهوری جنگل و جمهوری آذربایجان و جمهوری کردستان، جز سیاهی، تباهی و جز شرمندگیِ خیانت به کشور، هیچ کارنامۀ قابل دفاع دیگری از خود بجای نگذاشته‌اند و امروز تحت بی‌کفایتی جمهوری اسلامی و بعضاً به دلیل قدرت‌طلبی و فرصت‌طلبی اصلاح‌طلبان امکان تجدید حیات و تجدید فراش خیانت دو باره به ایران را، با آویختن به جمهوری‌خواهی یافته‌اند. اما ما در میان پادشاهی‌خواهان، و در تمام طول عمر پادشاهی‌خواهی، هرگز نغمۀ تجزیه‌طلبی نشنیده‌ایم! آیا این، دستِ بر قضاست؟ سایر سازمان‌ها و احزاب مدافع انقلاب اسلامی که از همان آغاز نیز بر سر مائدۀ انقلابیون اسلام‌گرا و انقلابیون چپ‌گرا نشستند و مواضع و رفتار سیاسی‌شان، همچنان، با این دو نیرو دگرگون می‌شود، بر عهدۀ خودشان است که تاریخاً نشان دهند، که از چه زمانی «جمهوری‌خواه» شدند، با چه مضمونی؟ و نسبت جمهوری‌خواهی‌شان با انقلاب نحس ۵۷ و جمهوری برآمده از آن چیست، که تاریخاً شکست خورده است؟ در پاسخ به این پرسش‌ها، نمی‌توان به «جلو فرار» کرد و در بحث جمهوری یا پادشاهی، در آیندۀ ایران، نمی‌توان چشم بر تجربه‌های تاریخی در ایران بست و به نمونۀ کشورهای دیگر تشبث و توسل جست، نه به نمونۀ جمهوری‌های فرانسه و آلمان و آمریکا و نه به نظام‌های پادشاهی کشورهای اسکاندیناوی و انگلستان. ایران نه فرانسه و آمریکاست و نه سوئد و دانمارک! ایران کشوری‌ست با تاریخِ تحولات و ضرورت‌های خودش!

ما در اینجا این بحث، که چرا در ایران و برای ایران پادشاهی یک ضرورت است، را به جای دیگری محول می‌کنیم. اما در مورد تحول تاریخی مشروطیت، دوران تجدد ایران، و نوآیین شدن نظام کهن پادشاهی ایران و عملکرد نظام پادشاهی مشروطه، در دورۀ دو پادشاه پهلوی، یعنی طی نزدیک بر شش دهه حرکت در مسیر تاریخ، که جزیی از آگاهی ملی ما است، سخن بسیار داریم، که چند نکته از آن را در ادامه، در پرتو همان دو مفهوم «شکست سیاسی» و «شکست تاریخی» یادآور می‌شویم.

حقیقتِ دستاوردها و جایگاه دوره پادشاهی پهلوی را نمی‌توان در سخنان گول و مشوب غرق کرد. نمی‌توان یکبار، به صرافت و یا به اجبار بحث و در قیاسی سطحی، در برابر نتایج بی‌لیاقتی‌های تبه‌کارانۀ نظام جمهورسلامی، امتیازی به دورۀ پادشاهان پهلوی داد، اما بلافاصله با طرح «اشتباهات»، «فساد»، «نظام تک حزبی» یا «وجود ساواک» در همان امتیازات خدشه وارد ساخت. چنین شیوه‌ای در حقیقت ایجاد اخلال و آشوب در بحثی‌ست که موضوع آن ضرورت توجه به جریان تاریخ و ضدتاریخ است. شیوه‌ و رویکردِ پشت‌هم‌اندازانه‌ای‌ست که موجب تشتت و گمراهی در فهم مکان و موقعیت جامعۀ خود بر مسیر و در جریان تاریخ گشته و به زیان آگاهی ملی ما تمام می‌شود، لذا نمی‌تواند مورد بی‌اعتنایی و سکوت «ما» قرارگیرد. زیرا فرار به جلو و رویکرد پشت‌هم‌اندازانه به نفع کسانی‌ست که در پرتو غفلت و ناآگاهی «ما» می‌توانند تاریخ شکست ما را تکرار کنند.

قیاس سطحی میان دو دوره یعنی دورۀ پادشاهی پهلوی و دورۀ جمهوری اسلامی، و دادن امتیازهایی به دورۀ پهلوی، ممکن است احساس‌هایی را، در مشروعیت دفاع و حقانیت ترجیحِ دورۀ پادشاهان پهلوی برانگیزد و حس حق به جانبی ایجاد کند. اما توقف در این سطح و رضایت دادن بدان، مانع از رفتن به ژرفای سرشت و ماهیت نظام‌هاست و در فهم تاریخی بودن یکی و ضدتاریخی بودن آن دیگری اخلال می‌کند و مانع آگاهی تاریخی و ملی خواهد بود. نباید به زورِ اتهامِ «فخرفروشی» یا «ستیزه‌جویی» از میدان بدر رفت! باید در تعمیق بحث و در بررسی و تشخیص تفاوت در سرشت دو نظام، از منظر سیر تاریخ، کوشید! در چنین بحثی اسیر قیاس‌های ساده شدن و توقف کردن در چنین سطحی جایز نیست.

 تاریخی بودن پادشاهی پهلوی، یعنی همسو بودن اصلاحات آن با تاریخ تجدد ایران که به همان میزان در سرشت آن نظام بود که ضدیت با تاریخ تجدد در ماهیت ضد تاریخی جمهوری اسلامی. دورۀ شش دهه‌ای پهلوی یک دورۀ استثناییِ نزدیک به پنج‌سدۀ گذشتۀ ایران بوده است، اگر در نظر داشته باشیم که این پانصدسالۀ ایران در چه نسبتِ واژگونه‌ای با تاریخ تحولات جهان جدید قرار داشت. تکیه بر مشروطیت و تکیه بر اصلاحات نوگرانۀ دورۀ پهلوی، تکیه بر تلاش‌هایی‌ست که همسو با تاریخ و در صدد سامان دادن به حیات جامعه‌ای بازمانده و وامانده از تاریخ بود و با همۀ «کم‌وکاستی‌ها» یا «زیاده‌روی‌ها» یا «اشتباهات»، که در بارۀ همۀ آنها باید بدون هرگونه برانگیختگی و ناشکیبایی، بحث کرد تا «محک تجربه آید به میان»، به رغم همۀ آنها، نظام پهلوی در آن مسیر یعنی در جهت جریان تاریخ و در جهت جبران فاصله از جهان نو حرکت می‌کرد. این حرکت به سوی جهان نو و مدرن کردن ایران، با انقلاب ۵۷ سد شد و آسیب‌های سخت دید، بدست رژیمی که از آن انقلاب نحس، با ضدارزش‌های نحس‌تر، برخاست که سراسر در بی‌ربطی و بی‌معنایی تاریخی یا به قول معروف آناکرونیک بود. جمهوری اسلامی به منزلۀ عنصر و عامل آشوب و سرگشتگی در تاریخ ایران سربرآورد و موجب روانپریشی در حیات جامعه و در زندگی مردمانی شد که دهه‌هاست «در سرگشتگی می‌زیند و کارشان اساسی ندارد و از امروز به فردا زیر و رو می‌شود» انقلاب ۵۷ و جمهوری اسلامی روندی‌ست که حاصل آن بازگشت به سیر قهقرایی واماندگی و بازماندگی از تاریخ بوده است. از میان برداشتن نظام اسلامی و بازگشت به نظام پادشاهی مشروطه، بازگشت به سیر تاریخ و همسو شدن با آن است، بیرون آمدن از روانپریشی و سرگشتگی ضد تاریخی‌ست که می‌رود بسر آید.

«پادشاهی پهلوی در سال ۱۳۵۷ شکستی مرگبار خورد که تا چندگاهی ـ به غلط ـ یک “شکست تاریخی” شمرده شد. کمتر کسی می‌توانست تصور کند که پهلوی‌ها باز جایی در ایران خواهند داشت.» اما داشتند! زیرا تاریخِ آنان در ایران بسر نیامده است. عصر پهلوی، و درست به همان دلیل عصر مشروطیت ایران، پایان نیافته‌اند و بی‌تردید؛ اگر ایران بماند و آزاد شود، چه بسا آغازی نو در پیش روی هر دوی آنها خواهد بود.