ایرانیها [ نسل پنجاهوهفت ] یک حماقت عظیمی کردند، یک اقدام به خودکشی دسته جمعی کردند و برایشان خیلی سخت است که بگویند ما این کار را کردیم. منصفترین آنها مینویسد، در یک مجلهای خواندم، که این من نبودم که انقلاب کردم من را فریب دادند. خودش را جدا میکند از آن خود فریب خورده. معلوم نیست این دو تا خود دارد مثل اینکه یک خودی دارد که فریب نخورده و مسئولیتی ندارد و یک خودی که فریب خورده است.
خاک قبولش نمیکرد!
گورکنهای ولایت ما اعتقاد عجیبی دارند. میگویند که وقتی برای یک کهنسال فوتشده قبر میکنند، زمین بدون دردسر و زحمت زیاد کنده شده و قبر آماده میشود. اما وقتی برای یک جوان با نوجوان فوتشده قبر بکنیم، زمین سفت میشود و پدر ما در میآید تا قبر آماده شود. به جد معتقدند که نوجوان و جوان مرده را خاک به راحتی قبول نمیکند که در خود دفن کند!
بیش از هشت ماه پیش، جمجمه ابوالفضل امیرعطایی این نوجوان رعنای میهن، با شلیک مستقیم گلوله گاز اشکآور توسط عملههای ضحاک شکسته شد، اما او هزاران آرزو در سر داشت، میخواست زندگی کند، خاک هم قبولش نمیکرد، ۲۵۰ روز مقابل مرگ مقاومت کرد، دقایقی چشمان زیبایش را باز کرد و نگاهی به مادرش کرد و بعد برای همیشه از این دنیای ما رفت. و داغی شد ابدی در دل این سرزمین. در کنار داغهای بیشمار دیگر.
لازمست، با درنگی بر اتهام «بیمخی» نشان دهیم که این اتهام برازندۀ چه کسانیست؟ چه کسانی یا چه دستههایی، در حقیقت امر، «بیمخ» بودهاند؟ هواداران نظام پادشاهی یا سازمانها، احزاب چپ و ملی ـ مصدقی و ملی ـ مذهبی و اکثریت بزرگ روشنفکران ورشکستۀ اخلاقی که در ۵۷ به دست خود نظام جمهوری اسلامی مبتنی بر ولایت فقیه را در ایران حاکم نمودند، تا همۀ آزادیها را از میان بردارد، نظم و نسق جامعه را از هم بدرد، منافع کشور و ملت را قربانی اهداف امتگرایانه و اسلامی خود نماید و چوب حراج به کشور، به نفع چین و روسیه بزند؟
فیروزه نوردستروم ــ در روایتهای اساطیری و حماسی، آیین شهریاری و نظام پادشاهی چگونه تعریف شدهاند؟ پیدایش پادشاهی و نظام شهریاری در اسطورهها و روایات حماسی ایران چگونه بوده؟ آیین شهریاری و نظام پادشاهی چگونه میتواند به پیشبرد گفتمان دموکراسی در قرن بیست و یکم و جهانی که حتا به چند دهه پیش شبیه نیست کمک کند؟ کیهان لندن در ادامهی گفتگوهای خود با فعالان سیاسی جریانات مختلف، اینبار چنین پرسشهایی را با حجت کلاشی فعال سیاسی مشروطهخواه در میان گذاشته است. وی در رشته علوم سیاسی در دانشگاه تهران تحصیل کرده و چند سال است که در خارج کشور زندگی میکند و به تازگی برای ایجاد یک تشکیلات مشروطهخواه سراسری بر اساس الگوی «انجمنهای مشروطه» تلاش میکند
دست هواداران پادشاهی مشروطه، با نگاه به گستردگی آنان و با توجه به مشروعیت مبارزات و اهدافشان، و در قیاس با شرایط دشوار پیکارگران درون کشور، در رفع موانع برای سازماندهی و هماهنگی برای حضور به موقع در پشتیبانی داخل، به هیچ روی بسته نیست. جبههای که یکبار حضور هماهنگ و منسجم و درخشان خود را پیروزمندانه به نمایش گذاشته است، نمیتواند، سکوت و بیتحرکی بیموقع خود را، در آن لحظههای دشواری که مردم در میهن به حضور منسجم، یکپارچه، فعال و غرش اعتراضی آنان بیش از پیش نیاز داشتند، به هیچ وجه توجیه کند.
دامن زدن به رادیکالیسم در نهایت هم به نفع جمهوری اسلامیست و هم به نفع گروههای تروریستی پنجاهوهفتی مثل مجاهدین. وقتی مردم ایران میآیند و مطالبات مدرن و مدنی و شهروندی را به بهترین شکل مطرح میکنند، کسانی که نانشان در خشونت است، به این ترتیب نانشان آجر خواهد شد. همین مجاهدین به این کانونهای شورش چه میگوید؟ میگوید بروید و بزنید و بکشید. اسلحه بکشید تا ما بتوانیم زمینه پیدا کنیم. یا همین گروههای تروریستی کومله و حزب دمکرات چه میگفتند؟ آنها میگفتند که اشنویه آزاد شد! از کجا آزاد شد؟ توهم داشتند که نیروهای مسلح خود را وارد اشنویه کردهاند و آنجا را گرفتهاند و بعد شهر به شهر را خواهند گرفت و جلو خواهند آمد. طبیعیست که چنین نیروهایی نمیخواهند که در مناطق کردستان یک حرکت ایرانخواهانهُ متمدنانه و شهروندمحور شکل بگیرد.
هیچ سخنی سبکسرانهتر و بیمعناتر از این پرسش نمینماید که: «آیا انسان مهمتر از خاک یا خاک مهمتر از انسان است؟» انسان یک حقیقت است با همۀ تعلقاتش. او را به عنوان یک موجود، یک هستی و یک پدیدۀ واقعی نمیتوان منتزع از واقعیت عینی و منفک از تعلقاتش، به عالم هپروت انتقال داد و آنگاه به صورت یک امر موهوم، انتزاعی و غیرواقعی پرستید و یا او را، به صورت بیمعنایی، در برابر تعلقاتش، از جمله در برابر خاک، میهن، هممیهن، مأوا، موطن، حتا آرامگاه و مزارش قرار داد. علاوه براین، برای تأسیس یا به رسمیت شناساندن و شناختن تعلقات جدید و برحق انسانیاش هم نمیتوان و نباید تعلقات برحق دیگرش را نفی کرد یا از او بازستاند.
از نظر همۀ آن انقلابیون، بدون استثناء، هر رویکردی به مشروطیت، دفاعیهای از نظام پادشاهی محسوب میشد. به همین دلیل، ضدیت با پادشاهی، از سوی مجموعۀ نیروهای انقلابی، منضم و ملزم به ستیز با مشروطیت ایران نیز بود. در خور توجه اینکه؛ در کانون این ستیزِ انقلابیون هیچ تفکیکی میان این دو امر، یعنی پادشاهی و مشروطه وجود نداشت، اصلاً قد و قامت فکریشان به این مرتبه نمیرسید و تا این درجه توان ارتقاء نداشت.
یکی از تالیهای فاسد حسرت خوردن است. ما باید با این برخوردهای عاطفی تسویه حساب کنیم. زمان آن رسیده است که در آرامش و با خردورزی وضع خودمان را در دنیای امروز ارزیابی کنیم. بسیاری از اشکالات ما ریشه در گذشته تاریخی ما دارد، اما این مانع از این نباید بشود که ما بتوانیم این را خیلی منطقی مورد بررسی قرار دهیم و ببینیم که اصلا چه باید کرد؟ با حسرت خوردن راه به جایی نمیبریم! مساله اساسی بقای ما به عنوان یک ملت است در دنیای کنونی و این جز با ارزیابی منطقی گذشته و البته یادگرفتن زبان دنیای جدید و مناسبات جدید امکانپذیر نخواهد شد.
اما ما بدنبال چه هستیم؟ ما میگوییم؛ مردم ایران! جمهوری اسلامی نتیجۀ یک انقلاب است، یک انقلابی که علیه یک نظام کارآمد بود، نه علیه یک فرد. علیه شاه انقلاب نشد، بلکه علیه نظام پادشاهی مشروطه انقلاب شد. ما باید این انقلاب را شکست بدهیم. در فردای ایران آن چیزی که در چشمانداز هست، عبارتست از یک حکومت قانون که در آن آزادی تمام احزاب و گروههایی هست که بخواهند در چهارچوب نظام شهروندی ایران فعالیت بکنند و فکر میکنند قادرند مردم را نمایندگی بکنند.
برای دریافتی فراتر از احساس عاطفی و برای ارائۀ درکی عقلانی از منطق و ضرورت وجودی نماد وحدت ملی به مثابۀ کانون جلب اعتماد عمومی، خوبست، در تجربههایی نظر کنیم که، به سپاس از بخت بلند، خود درگیر آنها نشدهایم. به عنوان نمونه باید از عراقیها، از سوریها، از لیبیاییها و از افغانها بپرسیم که چرا از مبارزات چندین دهۀ گذشتهاشان، جز زمین سوخته و جز «ملت»های از هم دریده هیچ برجای نمانده است؟ در پاسخ به این پرسش، بیدارترینشان، بیتردید خواهد گفت؛ ما از آن موهبت ملت بودن، از آن انسجام درون، و از آن اقبالِ داشتنِ نماد این انسجام و یگانگی ملی، از رهبری که از آنِ همگان باشد و در اندیشۀ کشور و ملت، بهرهای نداشتیم. فهم جانمایۀ این وحدت و رؤیت روح و ریشۀ این انسجام از دسترس آنان، به دلایل بسیار، بیرون بوده است.
ما وارد معادلۀ جدیدی از نوع دولت ـ ملتها با دولت ـ ملتها خواهیم شد. همانطور که در دورۀ پهلوی بر مبنای دولتها با هم روابط داشتیم و مصالح ملی را تعقیب میکردیم. معلوم است که مثلاً شاه هم با شوروی در ده حوزه اختلاف داشت، در چند حوزه با اسراییل اختلاف داشت، در حوزههای متعددی با ترکیه و سوریه اختلاف داشت، اما ما این مسائل یا ختلافها را در درون مناسبات دولتها مطرح میکردیم، نه ایدئولوژیهای فرادولت و فرا ملت. نگاهی که جمهوری اسلامی به معادلات و مسائل دارد، مسائل را در درون یک ایدئولوژی فراملی یا غیرملی یا ضدملی نگاه میکند.