بستن ناروا و سخنان بیپایه به اندیشۀ دکترطباطبایی، و جرمی سنگینتر از آن، یعنی هجمه، تبلیغات بیپایه و مسموم، به قصد منکوب ذهنیت ایرانی نسبت به خود، که ظاهراً این ذهنیت همچون خاری در روان اسلامی نشسته و موجب رنج آن است، به باور ما، پایانی ندارد، به مصداق این سروده:
چو اندر تبارش بزرگی نبود / نیارست نام بزرگان شنود
هر عمل اجتماعی در حوزه سیاست، مسئولیت پیامدها را نیز با خود و در خود حمل میکند. جداکردن یک عمل اجتماعی از نتایج و پیامدها، ستودن آن عمل و بیاعتنایی در قبال پیامدها، دلالت بر فقدان حس مسئولیت است که ضخیمترین پوستۀ بیاخلاقی آن بر چهرۀ کسانی نمودار میباشد که از وقوع انقلاب و از شرکت خود در آن همچنان احساس سربلندی و رضایت مینمایند، اما سهم خود و نقش خود در پیامدها و سرچشمۀ جوشان کاستیها، آسیبها و نارواییهای ناشی از آرمانها و ایدئولوژیهای آن انقلاب و تداوم چهلسالۀ آن، نادیده گرفته و از خود سلب مسئولیت میکنند.
بیاعتنایی به مبانی وحدت ایرانشهر، که از پیامدهای فهم ایدئولوژیکی اسلام در دهۀ پنجاه خورشیدی است، موجب شده است که خدشهای در ارکان وحدت ملّی ایرانشهر وارد شود و بیم آن میرود که اگر این راه دنبال شود بر وحدت سرزمینی آن آسیبهایی وارد شود. اگر این مقدمات من در توضیح بینان وحدت ملّی ایران درست باشد، میتوانم این نتیجۀ موقتی را برای وضع کنونی بگیرم که بر اثر آسیبهایی که در دهههای اخیر بر بنیان وحدت ایران وارد شده، این خطر وجود دارد که رخنهای اساسی در ارکان وحدت ملّی تاریخی بیفتد. کشورهایی که نتوانستهاند در گذر تاریخ خود فرهنگی فراگیر ایجاد کنند، دو خطرِ تنشهای قومی و آئینی، وحدت آنها را تهدید میکند.
از مشخصههای یک بحث مؤثر و مفید، در بررسی و بازنگری حوادث اجتماعی و تاریخی، گستردهتر کردن میدان دید و گشایش زوایای جدیدتری در بررسی آن حوادث است. بیتردید اگر خوانندگان تلاش با چنین محکی گفتگوی ما با حشمت رئیسی را مورد توجه قرار دهند، بهما حق خواهند داد که از نتایج این گفتگو پرراضی باشیم.
مهمترین تمایز ایران و ترکیه در این است که ادب و فرهنگ ایرانیْ ادب و فرهنگ یک ملّت بود و توانست همۀ اقوام ایرانی و مهاجران به این سرزمین را در وحدتِ در کثرتِ آن به یک ملّت تبدیل کند. اما در ترکیه، دیانتِ خلافت به نوعی در تعارض با فرهنگِ ایرانیِ نخبگان آن قرار داشت. این تعارض میان دیانت خلافت و ادب و فرهنگ ایرانی نخبگان، از سویی، و تعارضهای میان دیانتهای دیگر اقوام تحت سلطۀ خلافت از سوی دیگر، راه را بر ایجاد ملّت ترک بسته بود. دیانتْ شالودهای برای ایجاد امّت است، اما برای ملّت شدن فرهنگ ضرورت دارد. در منطقهای که ما قرار داریم، تنها ایرانیان توانستهاند فرهنگی ملّی ایجاد کنند و خود را به ملّت تبدیل کنند. من این وجه از تحول تاریخی ایران را ذیل مفهوم باستانی «ایرانشهر» قرار داده و آن فرهنگ ملّتساز را فرهنگ یا اندیشۀ ایرانشهری نامیدهام.
بیست و دوم بهمن قرار بود چهاردهم مرداد را از صفحه تاریخ محو کند. بازگشت به صدر اسلام و پشت کردن به غرب، امت اسلامی بجای ملت ایران، ولایت فقیه بجای مردمسالاری. انقلابی که از آغاز به خود صفت اسلامی داد با آرمانهای ناسیونالیسم و ترقیخواهی و دمکراسی مشروطه نه تنها بیگانه که دشمن بود. آخوندهایی که بر تخت قدرت نشستند اگر میتوانستند تا ویران کردن مجلس، حتا تخت جمشید، میرفتند. ولی انقلاب اسلامی در سرزمین شاهنشاهی و در سرزمین انقلاب مشروطه روی داده بود؛ نه در میان امت اسلامی بلکه در میان ملت ایران که در یک لحظه کوتاه تاریخی به فریبی خود خواسته تسلیم شده بود. روح انقلاب مشروطه زنده ماند و در بیست سال گذشته از انقلاب اسلامی جز پوسته قدرت چیزی نگذاشته است.
در ایران، ملّت تنها به دنبال انتقال علوم اجتماعی جدید و گرایش به ایدئولوژیهای سیاسی به معنای ناسیونالیسم فهمیده شده است. اگر شاهنامۀ حکیم ابوالقاسم فردوسی را بتوان همچون نظریهای برای ملّت در ایران توضیح داد، میتوان گفت که سرشت و شأن ملّی ایرانی هیچ نسبتی با هیچ ایدئولوژی ناسیونالیستی ندارد و نمیتواند با مقولات چنین ایدئولوژیهایی توضیح داده شود.
تردیدی نیست که ایرانشهر، به لحاظ تاریخی، جزئی از امّت واحد نبوده است و، از این حیث، آن ساختمان نظری بروی چنین زمینی تنها میتوانست ساختمانی موهوم باشد. هر بحث و هر نظریۀ تاریخی پیامدهای مهمی میتواند داشته باشد که یکی از آنها، امکان بسط و حکّ و اصلاح آن نظریه است. به عنوان مثال، دربارۀ این نظر که آیا فرمانروایی صفویان را میتوان دولت ملّی خواند یا نه، چون– و– چرا کرد، و کردهاند، چون آن بحث وجهی علمی دارد، اما دربارۀ ایدئولوژی شریعتی نمیتوان گفتگوی علمی کرد، زیرا تنها دادههای تاریخیْ معیارهایی برای سنجش دارند، اما به ساختمان موهوم ایدئولوژی میتوان در عالم خیال دل بست یا هستی آن را منکر شد.
هیچ جای شگفتی نیست که گذشت ۸ سال از فقدان داریوش همایون میزان تأسف و حسرت ما را نکاسته است. شاید شرایط دشواری که ایرانمان در آن بسر میبرد، علت بزرگی این حسرت باشد. در چنین شرایطی حضور دولتمداران و سیاستگرانی چون او، بیتردید قرار و آرام روان را فراهم و امید در دل میهندوستان را استوارتر میساخت. اما آنچه داریوش همایون را در یاد و احساس ما زندهتر میدارد، نه کمتر از دیدگاه بلند و افکار سیاسی روشن و میهندوستی پایدارش، همانا خطوط شخصیتی و منش و رفتار فردی وی بود، که به تدریج در فراز و نشیب زندگانی پویا، راه به سوی بلندای والایی یافته بود. ما اقبال آن را یافتیم، با این شخصیت از نزدیکتر آشنا شویم و در آینۀ آن منش و روش نگاهی به آن درجات والایی بیاندازیم. در این سالهای سپری شده اما داریوش همایون دوستان و علاقمندان تازۀ بیشتری یافته است. برای سهیم کردن این دوستان در گوارایی این شناخت، آنان را به بازخوانی گفتگویی با همسرش هما زاهدی، دعوت میکنیم و یاد هر دو را همراه باهم، با الهام از زندگی مشترکشان که به نفع ایران بود، در دل زنده نگه میداریم.
همان طور که بسیارى متوجه شدند اخیراً یک فعال سیاسى بنام حسن عباسى که در ابتدا تحلیلگر سیاسى بود و اینک به فعال سیاسى مبدل شده است، در سخنرانى خود تلاش کرد بذر نفاق و کینتوزى را در میان مخاطبان خود بکارد، به این امید که بتواند با افشاگرى با برخى از مسایل ناشناخته تسویه حساب کند. اما به گمانم در نیت درونى ایشان چیزى موج مى زد که پیشتر ما آن را در تاریخِ مبارزات نازیسم مطالعه کرده بودیم.
استوار ایستادن رژیم برای جلوگیری از افتادن کشور بدست نیروهای نادانی و ارتجاع و تعصب و فاشیسم مذهبی لازم بود و برای جلوگیری از گسیختگی ایران که دور نمای آن به روشنی هراسانگیزی در برابر ماست ضرورت داشت. سازش و آشتی و امتیاز دادن در شهریور ١٣۵٧ نمیتوانست به جایی برسد زیرا از موضع ضعف بود. رژیم در وضع دفاعی قرار گرفته بود و برای رژیمی مانند ایران وضع دفاعی کشنده بود. اگر قرار بود جلوی انقلاب گرفته شود ــ با پیامدهای مصیبت بار آن ــ رژیم نمیتوانست بی حفظ اقتدار خود در چشم مردم دوام آورد.
خبر مرگ مهندس تقی توکلی را دوستی از تبریز در نیمههای شب به وقت شرق ایالات متحده به من داد. از چند روز پیش من در جریان بیماری و بستری شدن ایشان در بیمارستانی در تبریز قرار گرفته بودم. پس از دیداری با او در دفتر کارش در تهران، در اردیبهشت ماه سال جاری، از طریق دوستان به مسئولان اتاق بازرگانی پیشنهاد کرده بودم که مدال امینالضرب را که به نخبگان کارآفرینی و مدافعان اقتصاد آزاد اهدا میشود بر سینۀ آن سروِ آزاد تبریزی بیاویزند تا ما هم کلاهمان را به احترام یک سده کوشش بیوقفۀ یک خاندان اصیل و بزرگ آذربایجانی از سر برداریم و به بزرگ آن خاندان و وارث آن ادای احترام کنیم.
تصدیق میفرمایید که ابن اثیر در مقابل موضوع شعری شاعر عرب را «تاریخ العرب» ننامیده است زیرا به دلایلی که در مقاله توضیح دادهام، عرب به عنوان یک قوم مطرح نبوده است. البته باید تاکید کنم که اینجانب اصراری بر درستی دریافت خود یا نادرستی دریافت جنابعالی ندارم، زیرا مهم این است که هر دو (به خلاف آقای انصاری) قبول داریم که عبارت ابن اثیر نیازمند تفسیر است، هرچند «جهت» تفسیری هر یک از ما متفاوت است.
رابطه شاهنامه و ملت ایران اظهر منالشمس است. اگر کسی فقط چند صفحه درباره اسطوره و حماسه خوانده باشد (البته نه در این دانشگاههای بی علم ستیزگر با ایران) خواهد دانست که ملتی صاحب اسطوره میشود که قرنها زیسته باشد. نسلها در پی هم آمده باشند و هر نسلی قصه خود را گفته باشد. خاطره جمعی ساخته شده باشد. چنان که امروز در جای جای ایران نوروز رسمی کهن است و جمشید نامی برای مردان و ضحاک چهرهای پلید. فرق نمیکند آذربایجان باشد یا سیستان یا کردستان. اسطورهها به شرط تداوم ملی (در حافظه یک ملت) میتوانند شکل حماسی بگیرند. یعنی ملتی باید باشد تا حماسهای باشد تا کتابی حماسی چون شاهنامه نوشته شود. برعکس نیست. یعنی با شاهنامه ملت ساخته نمیشود.
مشکل بخش بسیار بزرگتر روشنفکری ایران در صدساله گذشته وارونگی اولویتها، واپسماندن از زمان، و ورشکستگی اخلاقی بوده است. آنچه به روشنفکران دوران انقلاب مشروطه قدرت سیاسی و اخلاقیشان را بخشید جاگیر بودنشان در سپهر توسعه و تجدد اروپای باختری بود که تنها تجدد و کامیابترین توسعه بوده است. روشنفکران پس از رضاشاه بهطور روزافزون از آن سپهر بیرون افتادند و برخلاف ضرورت زمان حرکت کردند ــ روی آوردن به لنینیسم و اسلامگرائی، بجای دمکراسی لیبرال ترقیخواه. آنها در بینوائی اخلاقی و انتلکتوئل خود، که از بیرون آمدن از سپهر توسعه و تجدد برخاست، هم تا هر جا، اگر چه نفی خویش، رفتند و هم بخش دیگر روشنفکری ایران را که میخواست انقلاب مشروطه را به نویدهای آن برساند، از پشتیبانی حیاتی خود بیبهره و ناگزیر از مصالحههای ویرانگر ساختند. تا سرتاسر جریان روشنفکری ایران از تر و خشک در آتش انقلابی مایه شرمساری سدهها و نسلها سوخت.