زن جاهل و پردهنشین قادر به حفظ حیثیت و شرافت خود نبوده، و همیشه دستخوش مردها بوده و نمیتواند کمکی برای عائله و شوهر خود باشد. و دائما محتاج به یک قیم و صاحبی خواهد بود. اگر زن، تربیت شده و داخل اجتماع باشد بهتر میتواند امور خانوادگی و منافع خود را اداره کند، و پشتیبان حقیقی برای مرد خود باشد.
آقای انجمن آثار و مفاخر فرهنگی! عرض سلام و ادب، شما در انجمن آثار و مفاخر فرهنگی یک مجسمه از محمدعلی فروغی دارید که به جای سر فروغی، سر دهخدا بر آن نصب شده است! سر فروغی را بریده بودهاند، و مجسمهسازش، فرامرز پیلارام، بر اثر افسردگی و در فشار و تنگدستی درگذشته است. من سر بریدۀ فروغی را پیدا کردهام! همینجاست، در سعادتآباد تهران. حالا دیگر وقت آن نرسیده که برای آن فکری کنید؟ فروغی مرده، پیلارام دق کرده و مرده، اما این آثار هنری سرمایههای ایراناند. جبران مافات کنید.
این دُر همیشه در صدف روزگار نیست / میگویمت، ولی تو کجا گوش میکنی
خانم صدر! زشتزبانی آقای عطالله مهاجرانی در پاسخ به شما هرگز نه شما را تطهیر میکند و نه ذرهای سبب تقویت اعتماد ملت به ایشان میشود. گرچه آب ایران گلآلود است، وقت ماهیگیری ایشان نیست: ما آزمودهایم در این شهر بخت خویش. خانم صدر! دقت بفرمایید که حافظ در قرن هشتم هجری حرف از این «شهر» میزند. ایرانیان ملت بودهاند و هستند. تخم تفرقه نپاشید و به اسم برقراری عدالت بین شهرهای ایران نفاق و نقار نیندازید.
جنبش مشروطه خواهى را از این حیث نمىتوان مقدمه انقلاب اسلامى دانست که آن براى تأسیس آزادى بود، درحالى که شعار اصلى این عدالت خواهى بود. نظریه پردازان سیاسى که گونههای انقلاب دوران جدید را مورد بررسى قرار دادهاند، از الکسى دو توکویل تا آرنت، دو نوع انقلابهای براى آزادى و برابرى را از یکدیگر تمییز داده و سرشت متفاوت آن دو را توضیح دادهاند. این نویسندگان انقلاب انگلستان و آمریکا را از نوع انقلابهای براى آزادى و انقلاب فرانسه را از انقلابهای براى عدالت و برابرى دانستهاند.
با صراحت میگویم، هرکسی، تأکید میکنم، هرکسی که در ایران و در میان ایرانیان، با هر ادبیاتی و از هر موضعی، از «حق تحصیل به زبان مادری» (کذا) حرف میزند، هیچ انگیزهای غیر از خطکشی بین مردم ایران و تکهتکه کردن ایران، ندارد و نمیتواند که داشته باشد. چون اولاً، چنین حقی اساسأ وجود ندارد، و تجربه هم ثابت کرده که، تحصیل به زبان فارسی، هیچ حقی از هیچ کسی ضایع نمیکند، بلکه این تحصیل به زبان محلی است که فرد را از ارتباط با سایر هممیهنان و محسنات فرهنگی و اقتصادی و …. آن ارتباط محروم میکند.
سلوک پر دستانداز و نشیب و فراز بشریت به جهانروائی ارزشهای دمکراسی لیبرال، حکومت اکثریت در جهارچوب حقوق بشر، پایان نیافته است و پایان یافتنی نیست. دشمنان آزادی در همه جا هستند و با همه توان، این سلوک را دشوارتر میسازند. طبقات ممتازی که حقوق برابر را توهینی به خود میشمارند؛ گروههای حاکمی که جا خوش کردهاند و به زبان خوش پائین نمیآیند؛ مذاهب که مدعیان همیشگی حقایق مطلق و نگهدارندگان همیشگی کلیدهای رستگاری هستند؛ و مارکسیستهائی که در پسامدرنیسم و غربستیزی، بیشتر امریکاستیزی، و نسبیگرائی فرهنگی پناه گرفتهاند. ولی دو هزار و پانصد ساله گذشته اگر یک چیز را ثابت کرده باشد آرزوی نامیرای انسان به زیستن در آزادی است. همه پیشرفتهای این دوهزار و پانصد سال در دمکراسی و حقوق بشر، از همین آرزو سرچشمه گرفت.
کسانی که جمهوریخواهی را به دشمنی با خاندان پهلوی، و چپگرائی را به دشمنی با پرچم شیروخورشید، تاریخ ایران باستان و سرود ای ایران فروکاستهاند، فروشندگان کالایی تقلبی هستند و باید گریبانشان را در این بازار مکاره سیاست ایرانی گرفت و نقاب از چهرههایشان فروکشید، تا بر همگان آشکار شود: نه هر که چهره برافروخت، دلبری داند!
کمبود دمکراسی در خودش نیست، در کیفیت آن است. در پایان این مردماند که دمکراسی را تعریف میکنند. اگر دمکراسی کار نکند و لیبرالیسم بیشتر به صورت آزادی مثبت شناخته شود تنشهای اجتماعی زمینه را برای دیکتاتوریهای بدتر از همیشه آماده میسازد. مردمان با مقاومت نیروهائی روبرو میشوند که در جامعههای بحران زده که، گاه مانندهای آلمان دهه سی را نیز دربر میگیرد، فرایند دمکراتیک را یا مصادره و یا خفه کردهاند. در چنان اوضاعی مردم بجای رسیدن به آزادی و حقوق خود، به اسارت دیکتاتوریهای گوناگون میافتند.
برای کسانی که کار را به بخت و اقبال واگذار کردهاند، اگر از آسمان باران زر و سیم نیز ببارد، سرمایهای فراچنگ نخواهد آمد. ما نمیتوانیم رئیسجمهور آرمانی خود را به کاخ سپید بفرستیم، همچنین نمیتوانیم به امریکا بگوییم دست از تحریم رژیم اسلامی بردارد، یا بر تحریمهایش بیافزاید، اینها “هاپی”های روزگار ما هستند و دست و پای ما در برابر آنها بسته است. ما تنها میتوانیم در پهنه سیاست کشور خود کنشگری کنیم. پس در پیشِ روی چنین پسزمینهای بد نیست از خود بپرسیم: اگر ترامپ، که تا پایان سال هنوز رئیس جمهور امریکا است، همین یکشنبه آینده رژیم اسلامی را سرنگون کند، ما روز دوشنبه و هنگامی که از خواب گران خود برخیزیم، چه خواهیم کرد؟ در این سالها کدام برنامه را برای آینده ایران نوشتیم و برای آن آن تلاش کردیم، که اکنون بتوانیم رخدادهای بیرونی را در راستای آن ساماندهی کنیم؟
کمترین خسران یک تلاش برای اصلاح آنچه بنیانی اصلاحنشدنی دارد، کم اثر ماندن استعدادهای درخشان انسانهای پاکنهادی چون بابک امیر خسروی است. مردی ریز نقش، با هوش و توانی مثالزدنی که با شرافت، وفاداری و پشتکار بیمانندش میتوانست، اگر در جای خود قرار میگرفت، تاثیر بسزایی در پیشرفت میهن خود، که از جان و دل میپرستید و میپرستد، داشته باشد.
اجباری کردن آموزش موسیقی در مدارس از اقدامات پراهمیت دورۀ رضاشاه است. این اقدام نه تنها از نظر اشاعه موسیقی و فرهنگ موسیقی اهمیت داشت که مهمتر از آن نقشی موثر در شکستن و از میان بردن تحقیر اجتماعی علیه موسیقی ایفاء کرد. گرچه حرمت مذهبی موسیقی در فقه شیعه تا انقلاب اسلامی باقی ماند اما به دوران رضاشاه ارزشگذاری منفی در روانشناسی جمعی و ذهنیت عمومی رنگ باخت. موسیقی از مطربی به هنری بدل شد که معلمی محترم و معتبر در کلاس تدریس میکند. موسیقی از حرفهای که استاد آن با نواختن تار پشتپرده خوابگاه سلطان قاجار عیش شبانه او را رنگ میکرد به هنری بدل شد که شاه پر قدرت مملکت به آن احترام میگذاشت.
خودزندگینامه یک یادآوری صرفا شخصی نیست؛ انبازکردن دیگران در تجربههای فردی است و آنچه از زندگی شخص ممکن است به کار دیگران بیاید، زیرا زندگی انسان در رابطه با دیگران است که ارزش مییابد. هیچ خودزندگینامه، مانند هیچ زندگی، از پاک کردن حساب تهی نیست. من نیز حساب خود را پاک کردهام. ولی مانند نوشتههای دیگرم، این پاک کردن حساب کمتر با اشخاص و اساسا با زمانه است، با تاریخی است که به قول “جویس“ کوشیدهام از کابوس آن بیدار شوم.
دانشگاهیِ که در آن هزاران دستکاری شده تا تاریخ و روحیۀ مردم ایران را به ذلت ابدی گرفتار و ملت را به نکبت امت بکشاند؛ خواهان شناخت کدام جامعه و کدام مردم میتواند باشد!؟ آنان که «اعتبار» خود را از عنوان «استادیِ» دانشگاهِ زیرِ سلطۀ حکومت اسلامی به عاریه میگیرند، و شگفتا که به این عاریۀ رسمی و حکومتی نیز میبالند، کجا شجاعت ایستادگی در برابر نیرنگ «استقلال» از سوی کارفرمای خود و شهامت پذیرش اخراج و از دست دادن آن «عنوان» را خواهند داشت و کجا تاب «خانهنشینی» را خواهند آورد، کدام توان فکری و علمیِ همسنگ با دکتر طباطبایی را خواهند داشت، تا دانشجویان و جوانان را همچون کهربایی به کلاسهای آزاد خود، در بیرون از دانشگاه رسمی، جذب کنند و قادر باشند راه علم و آموزش علم آموختن را در بیرون دانشگاههای کنونی کشور، بکوبند و هموار سازند و از همت و حاصل جان خود علم را در ایران، دوباره، معتبر سازند و خود، بهعنوان سالکِ استوار این راه، نامآور شوند و اعتبار یابند!؟
برای بسیاری از روشنفکران و کوشندگان سیاسی ایران ۲۸ مرداد مهمترین رویداد تاریخی بوده است ولی زمان این روشنفکران و کوشندگان در واقع با انقلاب اسلامی سپری شد. آنها سودازدگی ۲۸ مرداد را تا پایان فاجعه بارش بردند و امروز هم سخنی ندارند. زندگی سیاسی آنان در گرفتن انتقام ۲۸ مرداد گذشت ولی جز آتش بیاران دورانداختنی جنبشی نبودند که اعتنائی به ۲۸ مرداد نداشت و میخواست انتقام ۱۴ مرداد را بگیرد. تنها کسانی در میانشان که بتوانند از ۲۸ مرداد فراتر روند به امروز و فردای ایران با ربط خواهند بود.