فرایند اصلاح طلبی را در جمهوری اسلامی به اصلاح طلبان محدود کردن خطای بزرگ بسا سیاستورزان و نویسندگان این سالها بوده است که از بد تعریف کردن این رژیم میآید. از جمهوری اسلامی چنان میگویند که گوئی حکومتی مانند دیگران است ــ کمی بدتر یا بهتر. ولی همان گونه که انقلاب اسلامی از جنس انقلابهای دیگر نبود حکومت آن نیز یک حکومت معمولی نیست. آن را با حکومتهای توتالیتر دیگر نیز نمیتوان یکی دانست. این رژیمی است برآمده از ژرفای هزار و چند صد سال، و با رسالت آسمانی و جانشینی معصومین. مدرنیتهاش از مسجد میگذرد، چنانکه وزیر ارشادش میگوید و مسائلش در بن چاه جمکران گشوده میشود. جامعه مدنیاش مدینه هزار و چهار صد سال پیش است (از زبان بزرگ ترین اصلاح طلب رژیم) که چنان یکدست بود که حتی کودکان قبیله یهودی بنی قریظه در آن حق زنده بودن نیافتند. تباهی و دشمنی با پیشرفت نه از عوارض این رژیم بلکه در طبیعت آن است. آن را با رژیمهای فاسد و سرکوبگر معمولی نیز نمیتوان مقایسه کرد.
بایگانی موضوعی: نوشتههای همایون
انتلکتوئل امروز در عصر تودهها، “طغیان تودهها“، توانائیها و وظیفه بزرگتری در راهنمائی جامعهها بر راه درست دارد. وزنه او اگر بر ترازوی عمل سیاسی نهاده شود سنگینی بیشتری خواهد داشت. او بیش از هر زمان میتواند نه تنها کوتاهیها و پلیدیهای جهان را نشان دهد بلکه از کمک به دگرگون کردن آن نیز برآید. مردم در همهجا نشان دادهاند که سخن انتلکتوئل را جدی میگیرند. اگر او بر سر امری بایستد مردم از سرگردانی به در میآیند و چه بسا کارهای بزرگ از پیش میرود. شاید به همین ملاحظات بود که هامرشولد، بهترین دبیرکلی که سازمان ملل متحد به خود دیده است، در دهه شصت سده پیش گفت سیاست عبادت عصر ماست؛ همان که سعدی گفت: عبادت بجز خدمت خلق نیست.
عربها برای اسلامیکردن ایران دویست سال و درجات باور نکردنی خشونت و کشتار لازم میداشتند. در کشوری که توده مردم خواندن و نوشتن نمیدانست و میان مناطق گوناگون آن، چه رسد به جهان بیرون، ارتباطی نبود باز ایرانیان، عرب نشدند و گذشته خود را پاک فراموش نکردند. ایران پیش از اسلام، ایران غیر از اسلام، مانند شعلههائی از یک آتش درونی در اینجا و آنجا همچنان درخشید و در کوچکترین فرصت از زیر خاکستر بیرون آمد و سرانجام در جنبش مشروطه باشعار زنده باد ملت ایران پیروزی نهائی خود را بر یک نگرش مذهبی که یا ایران را در برابر اسلام به چیزی نمیگرفت و یا به یاری و لطف اسلام قابل اعتنا میشمرد اعلام داشت.
اصل تجزیهناپذیر بودن حاکمیت و تقسیمپذیر بودن حکومت. معنی این اصل آن است که سرزمین ایران یکپارچه خواهد ماند و مردم ایران زیر یک قانون خواهند زیست و بیگانگان در ارتباطات خود با ایران با یک دولت سروکار خواهند داشت که نماینده همه ایران خواهد بود و زبان رسمی همه ایرانیان زبان ملی یعنی زبان فارسی خواهد بود. اما ایران از یک مرکز اداره نخواهد شد و استانها و شهرها و روستاهای ایران امور محلی خود را با ارگانهای انتخابی خود اداره خواهند کرد؛ و یک مجلس سنا با نمایندگان برابر از همه استانها در کنار مجلس ملی در قانونگزاری شریک خواهد بود.
استوار ایستادن رژیم برای جلوگیری از افتادن کشور بدست نیروهای نادانی و ارتجاع و تعصب و فاشیسم مذهبی لازم بود و برای جلوگیری از گسیختگی ایران که دور نمای آن به روشنی هراسانگیزی در برابر ماست ضرورت داشت. سازش و آشتی و امتیاز دادن در شهریور ١٣۵٧ نمیتوانست به جایی برسد زیرا از موضع ضعف بود. رژیم در وضع دفاعی قرار گرفته بود و برای رژیمی مانند ایران وضع دفاعی کشنده بود. اگر قرار بود جلوی انقلاب گرفته شود ــ با پیامدهای مصیبت بار آن ــ رژیم نمیتوانست بی حفظ اقتدار خود در چشم مردم دوام آورد.
دومین هشدار آنست که اگر کار به جدا کردن اقوام ایرانی از هم بکشد نمونه چکسلاوکی تکرار نخواهد شد. آنچه روی خواهد داد تکرار یوگسلاوی خواهد بود، با ابعاد بسیار بزرگتر. در ایران اقوام به روشنی و سرراستی چکها و اسلواکها با هم فاصله ندارند و بسیار بیش از یوگسلاوی در هم تنیدهاند. جدا کردنشان پاکشوئیهای قومی گستردهتر و خونینتر خواهد خواست. پیش از هر چیز باید پان ترکیستهای جمهوری آذربایجان تکلیف نقشه آذربایجان خود را با نقشه کردستان بزرگ آینده روشن گردانند. این گونه که دو طرف ادعا دارند بر سر این نقشهها در حدود همدان بایست نبردهای خونین روی دهد.
ما در ایران یک گره تاریخی داریم که سیاست ما را درپیچیده است و تا آن را نگشائیم به جامعههائی که تنها دارای مسائل بزرگ و بسیار بزرگ هستند نخواهیم رسید. ایران در ارتباط و در برابر اسلام، گره تاریخی ماست که در صد ساله گذشته کورتر شده است. در این صد ساله ایران، هم یک جامه سیاسی، به معنی افکار عمومی و نهادهای مدرن پیدا کرد، و هم درجهای از خودآگاهی ملی که با دولت ملتهای نوین پهلو میزند، و هم به تب پیشرفت و امروزی شدن افتاد. هر سه این پدیدهها دوگانگی عنصر ایرانی و اسلامی را برجستهتر و همزیستی نا آسوده آنان را دشوارتر ساخته است. اسلام نه افکار عمومی و نهادهای مدرن مستقل از مذهب را تحمل میکند؛ نه نیازی به خودآگاهی ملی و دولت ملت دارد؛ و نه به پیشرفت و امروزی شدن جز در زمینههای مادی ــ علوم و فنون ــ تا جائی که کاری به باورهای مذهبی نداشته باشد.
ما کرانه جنوبی خلیج فارس را در پانزده روزی درنوشتیم و دیدگاهمان همه در کرانه شمالی بود. هر چه در جنوب میکنیم و باید بکنیم بستگی به شمال خواهد داشت. آن شهرها و بندرگاهها که تا اوایل این قرن آباد و لبریز از زندگی بودند و به گفته یک وزیر بحرینی در خیابانهایشان سفره میگستردند و بیگانگان پیوسته در آنها میهمان بودند، اکنون در برابر ساحل پر از کشش و کوشش رویاروی خود رنگ باختهاند. آینده ما در آن ساحل و در آن دریا بسته بدرجه موفقیت ما در بازآوردن آن رونق نخستین خواهد بود. پنجرههای ما به جهان بیرون سالهاست غبارگرفته و شکسته است. بیشتر در اندیشۀ آنها باشیم.
اما در همه جا موضوع خشمآور، خلیج عربی، خاری در گلوی روابط بهتر با ایران است. نهضت عربی نامیدن خلیج فارس دهسالی پیش از کویت آغاز شد و اعراب مهاجر و فلسطینیان بدان دامن زدند، تا آنجا که امروز سیاست رسمی شیخنشینها و در سطح غیر رسمی مظهر مخالفت با ایران شده است.
تعارفها و نرمیهای ما در برابر این نشانه آشکار دشمنی بیهوده است. عکسالعملهای ما باید فوری و سخت باشد. خلیج البته با این تشبثات عربی نخواهد شد. ولی ساکنان کرانههای جنوب باید بیاموزند که رنجانیدن ایران برایشان گران خواهد بود.
روشنفکر را تعریفهای گوناگون کردهاند، از سارتر که روشنفکری را با اعتراض یکی میدانست و مدتهای دراز در جهان سوم و در میان چپ شیک غرب رواج داشت تا هاول که وقف کردن خود به اندیشیدن در امور عمومی و گستراندن آن اندیشهها را ویژگی روشنفکر میشمارد. تعریف اول بیشتر کوشنده سیاسی از گونه معینی معنی میدهد که دربرگیرنده هر بیمایه پر سروصدا نیز هست. تعریف دوم اندیشهمند عملگرا را در نظر دارد. روشنفکر سارتری ویران میکند بیآنکه لزوماً چیز بهتری به جایش بگذارد (چنانکه دو نسل ایرانیان دچارش بودند.) انتلکتوئل هاولی همه در پی بهتر ساختن است که در جامعه برخلاف صنعت ساختمان، هیچگاه با ویرانگری دست نمیدهد
انقلاب، بزدلی بیاعتقادانه رژیم پیشین را با نامردمی حقمدارانه خود جانشین کرد و ابتذال دل بهمزن خود را بر ابتذال دلگیر آن افزود. اما ضربت بیدار کنندهای بر روان و ذهن ایرانیان زد که در دو دهه بعدی با ضربتهای دیگری در جهان بیرون تقویت شد. این ملتی که هیچگاه و در ناپسندترین روزهای خود نیز ناامیدکننده نیست نشیب انقلاب و حکومت اسلامی را تخته پرشی برای جهشهای بلندتر آینده گردانید.
امروز ایرانیان هر چه بیشتری، بویژه در میان آن شصت درصدی که پس از انقلاب اسلامی به جهان آمدهاند، به گذشته صد ساله کشور خود مینگرند و فارغ از نبردهای سیاسی نسل پیش از خود، سهم هر دوره و شخصیت تاریخی را ارزیابی میکنند. رضاشاه که ایران از دست رفته را به زندگی باز آورد و جنبش مشروطه را در آرمانهای ترقیخواهانهاش تحقق بخشید و بدین ترتیب تاریخ نوین ایران را آغاز کرد با همه کاستیهایش چهرهای هر چه برجستهتر مییابد؛ برخلاف دیگران نیازی به زیارتنامه خوان و متولی ندارد و به نیروی کارهای بزرگی که تنها از او برآمد در خودآگاهی ملی ایرانیان پیش میرود.
جنبشی که مشروطه اول نام گرفته است و تا به توپ بستن مجلس کشید سراسر در چهارچوب نظام سیاسی موجود بود؛ امتیازی بود که با کمترین هزینه ولی به شیوهها و ابعادی بیسابقه در تاریخ ایران از دربار قاجار گرفته شد… رهبر یا رهبران مشخصی نداشت و هر کس در جای خودش ماند. ادامه وضع موجود بود به شیوه مدرنتر و با کمترین حس انتقام جوئی. جنبشی مردمی بود که هیچ گروهی دعوی مالکیت انحصاری بر آن نداشت.
اکنون درست یا نادرست، نیروهای امریکائی در عرقاند و خیال ندارند به این زودی بروند. عراقیان اگر تن به تقسیم قدرت میان سه عنصر مهم جمعیت عراق بدهند و سنیان از ادامه انحصار سنتی قدرت، و شیعیان از تحمیل حکومت مذهبی دست بردارند ــ و اگر به صدها قدرت طلبی که آرزوی ربودن تکه ای از غنیمت را دارند فرصتی ندهند ــ با امریکائیان مشکلی نخواهند داشت. حکومتهای محلی نیرومند در یک ساختار فدرال و یک نظام عرفیگرا تنها گزینه منطقی برای گروههای مذهبی و اقوامی است که به زور و به میل دیگران باهم کشوری ساختهاند.