استوار ایستادن رژیم برای جلوگیری از افتادن كشور بدست نیروهای نادانی و ارتجاع و تعصب و فاشیسم مذهبی لازم بود و برای جلوگیری از گسیختگی ایران كه دور نمای آن به روشنی هراسانگیزی در برابر ماست ضرورت داشت. سازش و آشتی و امتیاز دادن در شهریور ١٣۵٧ نمیتوانست به جایی برسد زیرا از موضع ضعف بود. رژیم در وضع دفاعی قرار گرفته بود و برای رژیمی مانند ایران وضع دفاعی كشنده بود. اگر قرار بود جلوی انقلاب گرفته شود ــ با پیامدهای مصیبت بار آن ــ رژیم نمیتوانست بی حفظ اقتدار خود در چشم مردم دوام آورد.
یك انقلاب نالازم
داریوش همایون
همه موقعیتهای انقلابی لزوماً به انقلاب نمیانجامند. زمینه انقلاب در هرجا فراهم آید نباید انتظار تغییر خشونتبار و ناگهانی رژیم حاكم را كشید. در ایران ۱٣۵٧ یك موقعیت انقلابی تمامعیار وجود داشت كه مقدمات آن به سال ۱٣۵٦ برمیگشت. با اینهمه انقلاب اجتنابناپذیر نبود. وضع موجود سال ۱٣۵٧ البته نمیتوانست دوام یابد و میبایست دستخوش تغییرات اساسی شود. ولی این تغییرات حتماً به معنی انقلاب اسلامی و روی كار آمدن آخوندها و متحدانشان نمیبود. ناتوانی بنیادی رژیم و نیرومند شدن رهبران مذهبی افراطی و گروههای چپگرا عوامل پیدایش موقعیت انقلابی بودند. اما آنچه انقلاب را تحقق بخشید سیاستها و اقدامات رهبری سیاسی بود.
بررسیهایی كه تاكنون از انقلاب شده بیشتر از نظرگاه انقلابیان بوده است. این بررسی بیشتر از نظرگاه رژیم مینگرد. نه اینكه آنها چگونه بردند، بلكه بیشتر اینكه این چگونه باخت. این ملاها و همدستانشان نبودند كه پیروز شدند. دستگاه حاكم بود كه شكست خورد و بدست خودش خود را ویران كرد. در انقلابهای جهان شاید نتوان موردی را یافت كه مانند انقلاب ایران انقلابیان اینهمه از کمکها و همكاری حكومت برخوردار بوده باشند. تا مدتها پس از انقلاب رهبران انقلابی از سرعت و آسانی پیروزی خود گیج بودند و ناآمادگی آشكار خود را برای حكومت به «پیروزی پیشرس» انقلاب نسبت میدادند و از این بابت در واقع از مردم و رژیم گذشته طلبكاری مینمودند.
شكست رژیم شكست اخلاقی، شكست اعصاب و اراده بود. پوسیدگی از درون بود و به یك ضربت، كه البته خوب تدارك شده بود و از هر سو فرود آمد، فروافتاد. تا وقتی خطر جدی روی نكرده بود كسی نمیتوانست باور كند كه طبقه حاكم ایران اینهمه آماده تسلیم و گریز باشد. این طبقه به آسانی به خود خیانت كرد و بجای ایستادگی یكپارچه و مصمم به هرچه پیش آمد تن در داد. در یك دوره ششماهه از تابستان تا زمستان ۱٣۵٧ سرآمدان (الیت) ایران عموماً چنان نمایشی از باختن روحیه و دستپاچگی و ندانمکاری دادند؛ چنان برای نجات خود هرچه را در دسترس بود قربانی كردند؛ چنان فرصت را برای تصفیهحساب با رقیبان، حتی به بهای نابودی رژیم، غنیمت شمردند كه در درون و بیرون ایراندوست و دشمن چارهای جز دست شستن از رژیم نیافتند. دشمنان ناباورانه، دلگرم و امیدوار شدند و دوستان، خواسته و ناخواسته، به رژیم پشت كردند.
داستان آن ششماهه شرح یك سلسله اشتباهات در قضاوت است. هرچه شد خطا بود. ولی این خطاها از ضعف كاراكتر (منش) برمیخاست. نظام حكومتی ایران كه همواره در یك خلاء اخلاقی عمل كرده بود و جز پول و قدرت انگیزهای و ارزشی نمیشناخت در پایان در همان مغاك افتاد. در غیاب هر ملاحظهای جز پیشبرد و حفظ خود، در غیاب هر تعهدی در برابر یك ماهیت بزرگتر یا ارزش بالاتر، رژیم در برابر دشمنی كه خودش هم قدرتش را نمیدانست و تا آخرین روزها پیروزیش را باور نمیكرد گام به گام پس نشست و به زودی پا به گریز نهاد.
در بحث انقلاب ایران بر روی عامل خارجی بسیار تأكید شده است. خود شاه در كتاب پاسخ به تاریخ به صورتی نه چندان متقاعد كننده اساساً مسئولیت انقلاب را متوجه خارجیان، و بیشتر شركتهای نفتی، میداند. برای ایرانیان با جنبه ماوراء طبیعی كه به قدرتها میدهند، با روانشناسی ویژه آنها كه پشت سر هر رویداد سایه توطئهای را میبینند و با تلاشی كه برای فروانداختن مسئولیت و نهادنش بر دوش دیگران دارند، پذیرفتن این نظر هم آسان و هم آسایش بخش است.
ایرانیان عموماً امریكا را نیروی محرك انقلاب میدانند و اگر هم تردیدی پیدا كنند پای انگلستان را به میان میكشند كه ایران را به دست امریكا نابود كرد. دلایل آنها جنبه بعدی دارد و برای توجیه نظریهای است كه از پیش پذیرفته شده است. پارهای معتقدند ایران داشت ژاپن دومی میشد و میبایست پیش از آنكه خطرناك شود آن را به كامبوج دومی تبدیل كرد. برخی میگویند امریكا و انگلیس خواستند بر گرد شوروی یك كمربند مذهبی بكشند و حكومت اسلامی را در پاكستان و ایران حلقههای این كمربند میدانند و به این بس نكرده، لهستان را هم وارد تصویر میكنند. دیگران هزینه تولید نفت شمال را عامل اصلی میشمارند؛ انقلاب ایران میبایست بهای نفت را چندان بالا ببرد كه تولید نفت دریای شمال صرف كند. نظریه دیگر شركتهای نفتی را مقصر میشمارد كه در پی مجازات ایران بودند. برگرد این فرضیات یك میتولوژی كامل تشكیل شده است.
نقش خارجیان در انقلاب ایران بسیار مهم بود ولی نه به سبب آنچه كردند، بلكه به دلیل اهمیتی كه ایرانیان از رهبران گرفته تا توده مردم به آنها میدادند. هر اقدام یا اظهارنظر از سوی مقامات یا نهادهای امریكا و انگلستان، حتی اگر نامستقیم یا ضمنی بود، در جریان سیاست ایران در سالهای ۱٣۵۵ تا ۱٣۵٧ تأثیرات قاطع بخشید. از مبارزه انتخابات ریاست جمهوری امریكا در ۱٩٧٦ ( ۱٣۵۵ ) رژیم ایران نخستین نشانههای ناآرامی را نشان داد. دورنمای روی كارآمدن حزب دمكراتیك با پیشینهای كه در همكاری با پارهای مخالفان رژیم ایران داشت و تأكید كاندیدای حزب بر حقوقبشر لرزشی بر پیكر حكومت ایران افكند كه از چشم مخالفان دور نماند. خود آن مخالفان با امید فراوان برآمدن حزب دمكرات را پس از رویداد واترگیت نظاره میكردند. بازرگان بعداً گفت كه از آغاز مبارزه انتخاباتی كارتر همه «لیبرالها» جان گرفتند.
اینكه برای نخستین بار پس از سالها در ١٣۵۵ و ۱٣۵٦ رهبران ناراضی و مخالف، از جمله سه تن از سران جبهه ملی به شاه سخنان انتقادآمیز گفتند یا به نخستوزیر و خود او نامههای سخت نوشتند تصادفی نبود. اینكه حكومت هم واكنشی نشان نداد تصادفی نبود. پیروزی دمكراتها، سخنان كارتر و پارهای نزدیكان او كه بوی خوشی از آن نمیآمد، و تأخیر طولانی كه در فرستادن پاسخ تلگرام تبریك شاه به كارتر نشان داده شد به یك اندازه شاه را نگران و متزلزل و مخالفان او را پشتگرم كرد.
كارتر در عمل دست به اقدامی بر ضد شاه نزد. فروش اسلحه كه مهمترین مسئله میان حكومتهای ایران و امریكا بود هرچه بیشتر ادامه یافت ( ٤ میلیارد دلار در ۱٩٧٧ و قراردادهایی برابر ٩ میلیارد دلار از ۱٩٧۸ تا ۱٩۸١). امریكا آماده بود پیشرفتهترین رزمناوها و جنگندهها را به ایران بفروشد. ولی فروش ساز و برگ ضد شورش (گازاشك آور و گلولههای پلاستیكی) تا یك سال به مانع اداره حقوقبشر وزارت خارجه برخورد و عملی نشد. سخنان مخالفتآمیز عناصری در حكومت امریكا با نمایشهای پشتیبانی مقامات امریكایی به دنبال هم میآمد. از یك سو به شاه گفته میشد امریكا تا پایان پشتیبان اوست، از سوی دیگر به او هشدار میدادند كه مراقب حقوقبشر باشد. این تضادی بود كه تا پایان كار رژیم پادشاهی در سیاست كارتر نسبت به ایران نمایان بود. پشتیبانی و فاصله گرفتن با چنان توالی گیج كنندهای آمد كه آخرین توانایی یك رژیم لرزان و گوش به دهان خارجی را برای پیش گرفتن یك سیاست روشن از میان برد.
اقدامات « لیبرالها» كه تا ۱٣۵٧ ادامه یافت ــ تشكیل شبهای شعر، تظاهرات جبهه ملی، انتشار روزنامهها و جزوههای تبلیغاتی و مانندهای آنها ــ كه تا سال بعد دنبال شد ــ رژیم را به خطری نیفكند. اثر عمده آن برانگیختن رهبران مذهبی تندرو و جرأت دادن به آنها بود. چنانكه خمینی خود گفت پس از انتشار نامه یكی از نویسندگان به نخستوزیر در ١٣۵۵ پیروانش را متوجه این حقیقت كرده بود كه هیچ اقدامی بر ضد نویسنده نامه نشده است.
در مرداد ١٣۵٦ حكومت امیرعباس هویدا استعفا كرد و جمشید آموزگار به نخست وزیری و هویدا به وزارت دربار گمارده شدند ــ اشتباهی آشكار كه نتیجه حتمیاش درآمدن دربار به صورت مركز تحریكات بر ضد نخستوزیر بود. حكومت آموزگار با مأموریت مبارزه با تورم، اصلاح وضع اقتصادی و به حركت انداختن چرخهای حكومت ــ كه در همهجا به زنگزدگی و كندی دچار شده بود ــ و باز كردن فضای سیاسی روی كار آمد. از نظر اداری، حكومت به خوبی توانایی انجام مأموریتش را داشت. هزینههای دستگاه اداری ۲۰ درصد پایین آمد و با محدود كردن اعتبارات و نیز مصارف عمومی و اجرای سیاست پولی سختتر، تورم كاهش و كساد و بیكاری طبعاً افزایش یافت. حكومت انتظار داشت پس از یك دوره كوتاه مهار زدن به اقتصاد رشد اقتصادی را از سرگیرد. نارضایی بازاریان یا بیكاری موقتی بهایی بود ــ كه از نظر اقتصاد صرف ــ میبایست پرداخت. انتظار میرفت دو سال برای بازگرداندن اقتصاد به شرایط پیشرفت بس باشد.
از جمله صرفه جوییها بخشی از بودجههای سری بود كه به ملایان و اشخاص بیشمار دیگر به عنوان كمك و مقرری و به ملاحظات سیاسی و بیشتر شخصی، داده شد(٦). درباره این کمکها و میزان آنها در آثار پارهای نویسندگان بسیار مبالغه شده است. اما مبالغ بسیار محدودتر از آن بود كه گفته میشود و پس از صرفه جوییها نیز ملایان بسیار از دربار و ساواك و شركت ملی نفت و حتی نخستوزیری و اوقاف و پارهای منابع دیگر مقرری میگرفتند. كاهش نه چندان قابل ملاحظه کمکها چندان اثری در موضع ملایان نكرد ــ بویژه كه بسیاری از اینگونه ملایان تأثیر چندانی هم نداشتند. عامل اصلی، علاوه بر دگرگونی كلی تعادل نیروها، منابع مالی و تشكیلاتی عملاً نامحدودی بود كه از درون و بیرون ایران در اختیار خمینی قرار گرفت. او میتوانست مقرری بیشتری به شمار بیشتری از طلاب بدهد و بسیاری ملایان را كه بهرحال بیرون از میدان نفوذ سازمانهای دولتی بودند در اختیار خود گیرد. آنها وزنه خمینی را در «حوزههای علمی» و محیطهای مذهبی سنگینتر كردند و ملایان دیگر را بدنبال خود كشیدند. آمادگی پیروان خمینی برای تهدید و حتی كشتن رقیبان مذهبی خود ــ مثلاً كشتن مؤلف كتاب «شهید جاوید» در استان اصفهان – بقیه كار را انجام داد.
حكومت تازه نه تصوری از دامنه بحران و كشاكش سیاسی كه با آن روبرو بود داشت و نه برای آن آماده بود. در برابر ابراز نگرانی نخستوزیر به شاه درباره امنیت و ثبات كشور، او اطمینان داده بود كه نیم میلیون مرد زیر سلاح و ١۵۰۰ تانك و صدها جنگنده جت دارد و خاطر نخستوزیر از بابت امنیت و ثبات آسوده باشد و همه نیرویش را برای سامان دادن به وضع اداره و اقتصاد بگذارد. كابینه آموزگار برای همه و برای خود آن چنان در نظر گرفته میشد كه میبایست به ایران یك حكومت خوب بدهد؛ در شرایط عادی و ادامه حكومت پیشین، منتها به صورتی پاكیزهتر و كارآمدتر. تا نیمه ۱٣۵٧ كمتر كسی ایران را در یك موقعیت انقلابی، حتی پیش از انقلابی تصور میكرد.
باز كردن فضای سیاسی به عنوان مرحله مقدماتی و وسیلهای برای حكومت درست تلقی میشد. سانسور علنی مطبوعات برداشته شد ــ تا بتوانند آزادانهتر عمل و به حكومت برای شناختن نارساییها راهنمایی كنند. مجلس در برابر دولت از آزادی عمل بیشتری برخوردار گردید. آزادی مطبوعات بیشتر از جهت اداری و اطلاعاتی آن در نظر گرفته میشد تا جهت سیاسی آن. مطبوعات همچنان از پرداختن به اولویتها و سیاستهایی كه در قلمرو اختصاصی شاه بود، و خود حكومت نیز چندان راهی بدان نداشت، منع میشدند. مقامات و شخصیتهای نزدیك به شاه از مصونیت غیررسمی خود مانند گذشته برخوردار بودند. تا آنجا كه به هیئت وزیران مربوط میشد بحث بسیار آزادانهتر از گذشته بود. ولی هیئت وزیران در نظام حكومتی ایران قدرت زیادی نداشت. تصمیمهای اصلی را شاه میگرفت. هیئت وزیران تنها بر حدود ٣۸ درصد بودجه كشور نظارت داشتند و ٦۲ درصد آن مستقیماً زیر نظر شاه بود. ارتش، سازمانهای انتظامی و امنیتی، شركت ملی نفت ایران و سازمانها و بنیادهای دیگر كه سهم شیر را از بودجه داشتند بیرون از قدرت دولت بودند. حتی پارهای از مؤسسات خصوصی بزرگ كه ارتباط مستقیم با دربار برقرار كرده بودند با برخورداری از نفوذ و آزادی عمل سیاسی خود قلمرو كابینه را محدود میساختند.
درباره فضای باز سیاسی گفتگو بسیار میشد ولی درباره اهمیت آن مبالغه میكردند. سروصدا راه انداختن كه آزادی داده شده است كافی نمیبود. مردم میخواستند ببینند نتایج آزادی دادن در تغییر اولویتها و سیاستهای نادرست و كنار رفتن ده پانزده نفری كه عملاً دسترسی نامحدود بر منابع ملی داشتند و فراسوی هر قانون و مقررات بودند چیست؟ آزادی دادن صرفاً به معنی اجازه گفتگو بود و به تغییر و اصلاح لمس شدنی نینجامید و بر سرخوردگی و بی اعتمادی افزود.
در واقع میتوان گفت اگر بجای فضای باز سیاسی، فضای تغییر یافته سیاسی ــ به صورت اصلاح و تغییر اولویتها و سیاستها و برخی شخصیتها ــ به مردم عرضه میشد نتایج مهمتری به سود رژیم میبخشید. موضوع اصلی در ایران ١٣۵٦ نارسایی حكومت بود و ناتوانی در گشودن مشكلات، و نه چندان فضای باز سیاسی. كمبود اعتبارات برای آموزش و خانه سازی و بخش كشاورزی بود، و گستاخی و بی اعتنایی معدودی صاحبان نفوذ كه به مردم نشان میدادند بر همه كار توانایند و كسی را یاری آن نیست كه دست به آنها بزند.
انقلاب ١٣۵٧ را میتوان مستقیماً به حوادثی كه از تابستان ۱٣۵٦ در تهران و قم روی داد مربوط كرد. پس از مرگ پسر خمینی ــ كه با همه ادعاها و سروصداها هیچ دلیلی بر مداخله ساواك در آن نیست ــ و سخنان تند خمینی بر ضد شاه كه نوارهایش به ایران رسید و سخنان آیتالله روحانی در قم كه شاه منعزل است، طلاب علوم دینی در قم ناآرامیهایی پدید آوردند و ۲۵۰ تنی از آنان به مدت كوتاهی دستگیر شدند. در همان زمان تنها سینمای شهر قم نیمه شبی با مواد منفجره و آتشزا ویران شد ــ تمرینی برای آتش زدن سینما ركس در آبادان سال بعد. از قول احمد خمینی گفته شده كه او دستور ویران كردن سینمای قم را داده است. تظاهرات قم بیسابقه نبود. دو سال پیش از آن به مناسبت ۱۵ خرداد ١٣۵٤ به مدت سه روز طلاب مدرسه فیضیه و مدرسه خان تظاهرات شدیدی كردند كه به كشته شدن ١۰ تن و زخمی شدن عده بیشتر و دستگیری چند صد تنی از آنان انجامید. در همان زمان دانشجویان در تهران نیز با طلاب قم همصدایی نمودند و دست به تظاهرات زدند.
هنگامی كه دانشگاهها در پاییز ١٣۵٦ گشوده شدند دانشجویان در تهران به تظاهرات گستردهای پرداختند. در اعلامیههای آنان خواسته شده بود كه جدایی كامل میان دانشجویان پسر و دختر، برابر سنتهای اسلامی، برقرار شود و دخترانی را كه در فعالیتهای پسران شركت میجستند به مرگ تهدید كرده بودند.
در زمستان ١٣۵٦ و آغاز ۱٩٧٩ كارتر و خانمش به تهران آمدند تا شب اول سال را با شاه و شهبانو بسر برند. بر سر شام رسمی، رئیس جمهوری امریكا با چنان سخنان ستایشآمیزی از شاه سخن گفت كه حتی سفیر امریكا در تهران سخنرانی او را «زیادهروی» توصیف كرد. اثر این سخنرانی بر شاه طبعاً فوقالعاده بود و به او اعتماد به نفس زیادی بخشید. به نظر میرسد پشتیبانی بی قید و شرط امریكا او را مصمم كرد رهبران مخالف مذهبی و در رأس آنها خمینی را به مبارزه بخواند. روش او در ماههای آینده و اصراری كه در حمله به رهبران مذهبی داشت این نظر را تقویت میكند.
چند روز پس از سخنرانی كارتر در تهران مقالهای در یك روزنامه پایتخت انتشار یافت كه خشم طلاب قم را برانگیخت و در تظاهراتی كه روی داد چند تنی كشته و زخمی شدند (٧). آن تظاهرات از سوی چند هزار طلبه میتوانست بی آنكه حوادث وخیمی را سبب شود به پایان رسد. آیتالله شریعتمداری بعداً در مصاحبهای گفت مقامات انتظامی میتوانستند با لوله آب با تظاهر كنندگان مقابله كنند و لازم نبود آنها را به گلوله ببندند. دستكم تا آنجا كه به مقامات سیاسی حكومت مربوط میشد هیچ دستوری درباره تیراندازی داده نشده بود.
در مراسم چهلمین روز كشتگان قم دو مراسم یكی در خود قم و دیگری در تبریز اعلام شد. در قم مقامات استانداری و فرمانداری پس از مذاكره با آیتالله شریعتمداری موافقت كردند كه تظاهرات در مسجد انجام گیرد و چنین شد و هیچ حادثهای روی نداد ــ كه ثابت میكند حوادث چه اندازه قابل كنترل بود. در تبریز پس از چندبار تغییر عقیده همین توافق با مقامات مذهبی شهر شد. ولی در روز تظاهرات، مردم مسجد بزرگ بازار را در بسته یافتند و از آن لحظه كار بالا گرفت و یك گروه چند صد نفری كه آشكارا آموزشهای لازم را دیده بودند و بر طبق نقشه عمل میكردند با استفاده از هیجان عمومی بطور منظم و در مدتی كوتاه دهها سینما و بانك و مركز حزب رستاخیز را آتش زدند تا سرانجام با مداخله سربازان به تظاهرات پایان داده شد. ساواك و شهربانی هركدام مسئولیت بسته بودن در مسجد را به گردن یكدیگر انداختند و مسلم بود كه ندانم كاری مقامات محلی سهم مهمی در بلوا داشته است.
چند روز بعد حزب رستاخیز در شهر تبریز یك تظاهرات ٣۰۰ هزار نفری ترتیب داد كه ارزش آن نه كمتر و بیشتر از بقیه تظاهراتی بود كه در ایران ترتیب یافت. تفاوت در آن بود كه به این تظاهرات از سوی رهبری سیاسی اهمیتی داده نشد و آن را مانند معمول مسلم گرفتند و با خیال آسوده به كارهای روزانه پرداختند. استاندار آذربایجان شرقی كه در بیشتر ساعات بحران بیرون از تبریز بود و رفتارش از مدتها پیش مایه رنجش آذربایجانیان بود تغییر یافت. ولی اینهمه در یك چهارچوب و با یك برداشت اداری انجام میگرفت. حتی تظاهرات بزرگ تبریز به یك ارزیابی دوباره موقعیت سیاسی نینجامید.
روز ۸ اسفند ١٣۵٦ به مناسبت روز آزادی زنان شاه در ورزشگاه بزرگ تهران سخنرانی تندی كرد و در آن به رهبران مذهبی حمله برد و آنان را بطور ضمنی به سگان مانند كرد: «مه فشاند نور و سگ عوعو كند.». پس از این سخنرانی بود كه دیگر فتنه فرو ننشت. از آن پس رشتهها میان شاه و رهبران مذهبی ــ و نه تنها رهبران مذهبی تندرو ــ پاره شد. در تظاهرات دیگری كه در اردیبهشت ۱٣۵٧ در قم روی داد نیروهای ویژه كه از تهران فرستاده شده بودند به دنبال چند تن از تظاهركنندگان به خانه آیتالله شریعتمداری ریختند و یك طلبه را كشتند. آیتالله شریعتمداری از این رویداد بهرهبرداری تبلیغاتی بزرگی كرد. آثار قتل تا ماهها از اتاق خانه او پاك نشده بود و خبرنگاران را به تماشای آن میبردند.
توالی این حوادث ثابت میكند كه شاه در تصمیم خود به چالش كردن و درهم شكستن مخالفان مذهبی استوار بود. او از سویی خود را در اوج قدرت میدید، بویژه پس از پشتیبانی بيدریغ كارتر، و از سویی بر بیماری كشندهاش آگاه بود و میدانست سالهایش شمرده است و میخواست در هنگامی كه فرصت داشت بزرگترین تهدیدی را كه متوجه جانشین بود برطرف سازد. اشكال كارش این بود كه از نظر سیاسی و اخلاقی توانایی پیكاری را كه خود آغاز كرده بود نداشت و تا دید در ارزیابی قدرت خود و ناتوانی مخالفان اشتباه كرده همه جسارت و اراده خود را باخت.
تا اواخر تابستان ١٣۵٧ ناآرامیها در شهرهای گوناگون با الگوی همانند و عموماً توسط دستههایی كه از این شهر به آن شهر در حركت بودند و بانكها و سینماها و میخانهها را آتش میزدند ادامه یافت. در اینجا و آنجا تظاهراتی میشد ولی هنوز شعارها تند نبود و تظاهرات، حتی در اصفهان كه به اعلام حكومت نظامی انجامید، دامنه گستردهای نداشت. شواهدی از دست داشتن فلسطینیان و لیبی و سوریه در ناآرامیها بدست مقامات ایران افتاده بود و گروههای چپگرا و سازمانهای چریكی از نزدیك با تندروان مذهبی همكاری میكردند. در دهه آخر اردیبهشت ساواك ٣۰۰ تن از هواداران خمینی را، با همه اشكالاتی كه از نظر افكار عمومی و بینالمللی بر آن گرفته میشد، دستگیر كرد. این اقدام آرامشی نزدیك به یك ماه به كشور داد؛ روز ۱۵ خرداد، سالگرد قیام اول خمینی، بیحادثه گذشت. در چهلم تظاهرات قم نیز حادثهای روی نداد. اما پس از انتصاب مقدم در خرداد ١٣۵٧ بازداشت شدگان به زودی آزاد شدند و بار دیگر تظاهرات بالا گرفت. هواداران خمینی اگر دلیل دیگری بر سرگشتگی و ناتوانی حكومت میخواستند، در تكرار این روند در ١٧ شهریور ١٣۵٧ آن را یافتند. پس از آن تظاهرات خونین نیز جمعی از كارگزاران خمینی دستگیر شدند ولی بزودی به خانهها و فعالیتهایشان بر ضد رژیم برگشتند.
از اوایل ١٣۵٧ حكومت به فكر تماس گرفتن با رهبران مذهبی افتاد. كمیسیونی از نخستوزیر و دو وزیر و یكی دو مقام دیگر تشكیل شد و نمایندهای از سوی نخست وزیر به قم رفت و با آیتالله شریعتمداری گفتگو كرد. ولی پیش از آنكه مذاكرات به جایی برسد وزیر دربار نمایندهای از سوی خود نزد آیتالله فرستاد كه سبب بیاعتبار شدن كوششهای هر دو طرف گردید. این تظاهر دیگری از رقابت سختی بود كه میان نخستوزیر و وزیر دربار در گرفته بود. وزیر دربار مرتباً جلساتی با چند تن از مدعیان نخستوزیری و مقامات بالای ساواك داشت و بطور فعال در پی بركناری نخستوزیر بود. نخستوزیر چندبار سخن از كنارهگیری خود به میان آورد كه «اگر همه اینها برای رفتن من است، من میروم و به این مقام نچسبیده ام».
تغییر رئیس ساواك و انتصاب سپهبد ناصر مقدم به آن مقام تأثیری در بهبود موقعیت نخستوزیر نكرد. مقدم نظر خوبی به كابینه آموزگار، كه برخلاف كابینههای پیشین چندان اهل بده بستان و امتیاز دادن به صاحبان نفوذ نبود، نداشت و با لحن بدی از نخستوزیر یاد میكرد. كوشش او از همان آغاز كارش با كنار آمدن با مخالفان، بویژه رهبران مذهبی، بود. او سالها پیش رابط ساواك با سران جبهه ملی بود و مناسبات خود را با پارهای از آنان حفظ كرده بود. بر خلاف رهبری پیشین ساواك، كه به تندی تصفیه شد، او هوادار سركوبی مخالفان نبود و یك استراتژی «آشتی ملی» را تعقیب میكرد. ولی گذشته از تردیدهای جدی درباره مناسب بودن چنان استراتژی با شرایط آن روزی ایران ــ چنانكه در عمل ثابت شد ــ مقدم سخت درگیر مبارزات و رقابتهای شخصی و سیاسی و اداری بود و این بر استراتژی او آثار منفی گذاشت. او با كینهجویی از رقیبان خویش و دستهای در ارتش كه بدان وابستگی داشت تا پایان به یك دست در كنار آمدن با دشمنان میانه روتر، و در اواخر تندروتر، رژیم میكوشید و به دست دیگر از هركه او و دستهاش نمیپسندیدند انتقام میگرفت. دسته او در ارتش به ریاست ارتشبد حسین فردوست شامل ارتشبد عباس قرهباغی و چندین ارتشبد و سپهبد دیگر بود. آنها در میان خود تقریباً همه سازمانهای اطلاعاتی و ضد اطلاعاتی و بازرسی شاهنشاهی را كنترل میكردند. و از آن موضع نفوذ خود را بر همه دستگاه حكومتی میگستردند. دفتر ویژه كه فردوست بر آن ریاست داشت مركز پرورش عوامل او بود كه به تدریج در سراسر ارتش پخش می شدند و سمتهای مهم را بدست میآورند. او شاه را متقاعد كرده بود كه بدین ترتیب افراد مورد اعتماد بر ارتش تسلط خواهند یافت.
در كابینه آموزگار مقاومت در برابر اعمال نفوذهای كسانی مانند فردوست بسیار بیشتر شد و مخالفتهایی را برانگیخت. خود فردوست به سبب بینتیجه ماندن فشارهای فراوانش برای تصاحب زمینهای دولتی با كابینه آموزگار درگیریهایی یافته بود.
علاوه بر مقدم كسان دیگری از نزدیكان شاه كنار آمدن با مخالفان را توصیه میكردند. ادامه تظاهرات مخالفان، پولهای فراوانی كه خمینی از نجف برای ملایان و طلاب میفرستاد و شبكه تبلیغاتی او كه بیشتر مسجدها و تكیهها را پوشانده بود وضع را بحرانی میكرد. دشمنان رژیم از امریكا برای دوستان خود پیام میفرستادند كه فضا در امریكا تغییر كرده است و بعضی از مخالفان تا آنجا پیش رفتند كه به اطرافیان خود گفتند «كارتر چراغ سبز را نشان داده است». یكی دو تن از سران جبهه ملی كه در صدد تماس گرفتن با حكومت بر آمده بودند به تندی پای پس كشیدند چنانكه نوشتههای مؤلفان امریكایی هم نشان میدهد در آن هنگام در وزارت خارجه و شورای امنیت ملی امریكا مخالفان رژیم ایران مواضع استواری بدست آورده بودند و پارهای از آنها شخصاً متعهد بیرون راندن شاه بودند. آنها جریان اصلی سیاست امریكا را تشكیل نمیدادند و تا پاییز ١٣۵٧ رهبران امریكا در پشتیبانی خود از شاه پا برجا ماندند و تأكید میكردند كه خود شاه توانایی غلیه بر بحران را دارد.
نخستین گامی كه شاه به عقب برداشت در ۲۸ مرداد ۱٣۵٧ بود. چند روزی پیش از آن نخستوزیر در مصاحبهای گفته بود ایران یك حزبی باقی خواهد ماند. ولی شاه در ۲۸ مرداد اعلام كرد كه انتخابات سال آینده صد در صد آزاد خواهد بود و همه احزاب میتوانند در آن شركت كنند. این اعلام هیچ كس را متقاعد نكرد و هیچ حسننیتی را از سوی مخالفان سبب نشد. مانند همه امتیازهای بعدی كه رژیم داد از سوی مخالفان هیچ امتیازی داده نشد. ولی فرش را از زیر پای حكومت كشید و شاه را ناتوان و سرگردان جلوه داد. این دو صفتی بود كه در شش ماه آینده بیش از همه میبایست درباره سیاستهای رژیم بكار روند.
آتشسوزی سینما ركس در آبادان، چند روزی پس از آن، در تاریخ انقلاب ایران جایی همانند آتشسوزی رایشتاگ در آغاز روی كار آمدن هیتلر و حزب نازی در آلمان دارد. تا آن زمان هواداران خمینی ۲٩ سینمای دیگر را آتش زده بودند و در رستوران خوانسالار تهران بمبی منفجر كرده بودند كه بیش از ٤۰ تن را زخمی كرده بود. پس از آن نیز چند سینما را آتش زدند، از جمله یكی در شیراز، كه به مرگ دو تن انجامید. درباره عاملان آتشسوزی هنوز همه چیز روشن نشده است. مقامات قضائی موضوع را با حرارت دنبال نكردند و حكومت تازه نیز علاقهای به موضوع نشان نداد. شاید در ردههای پایینتر دادگستری كسانی نمیخواستند با روشن شدن حقیقت دامن رژیم پاك شود، زیرا همه مخالفان همداستان شده بودند و آتشسوزی را به رژیم نسبت میدادند. رئیس ساواك نیز با انتشار اسنادی كه از شركت مخالفان مذهبی و احتمالاً عوامل فلسطینی در این جنایت بدست آمده بود مخالفت میورزید و كابینه را با استدلال خود متقاعد كرد كه چون مردم اعتقاد دارند مسئول آتشسوزی خود رژیم است هر كوششی برای رفع اتهام وضع را بدتر خواهد كرد. از آنجا كه آتشسوزی پیش از به حكومت رسیدن كابینه تازه روی داده بود استدلال او به آسانی پذیرفته شد.
وزیر اطلاعات و جهانگردی وقت هم كه در رسیدگی به پرونده شركت داشت شاه را متقاعد كرده بود كه «چون با آیات در حال مذاكره»اند انتشار واقعیات مربوط به آتشسوزی صلاح نیست. او یكی از نخستین كسانی بود كه ملایان اعدام كردند تا رازها پوشیده بماند.
در جمهوری اسلامی دلایل زیادی بدست آمد ــ از جمله در دادرسی متهمان آتشسوزی – كه هواداران خمینی به فتوای خود او سینماها را آتش میزدند. بازماندگان كشتگان آتشسوزی كه تا یك سال پس از برقراری حكومت اسلامی با تظاهرات و بست نشستنهای خود حكومت را برای رسیدگی به آن جنایت ترسناك زیر فشار گذاشتند نخست با بیاعتنایی روبرو شدند و سپس بارها بدست پاسداران انقلاب كتك خوردند. سرانجام حكومت كه به تنگ آمده بود با كشتن چند تن از دور و نزدیك به موضوع پایان داد و بر آن پردهای كشید.
كابینه آموزگار پس از این آتشسوزی كنار رفت ولی سرنوشت آن قبلاً تعیین شده بود. هواداران «آشتی ملی» واقعه كشتن یك طلبه در خانه آیتالله شریعتمداری را بهانه كردند و شاه را زیر فشار گذاشتند. استدلال آنان این بود كه «دست دولت به خون آلوده شده است». دستهای «پاكیزه»تری برای گرداندن كشور لازم بود. شاه در كتاب پاسخ به تاریخ نوشته است كه به توصیه یك رهبر مذهبی كه مقدم از او پیغام آورده بود «دست به یك اقدام چشمگیر» زد و آموزگار را وادار به استعفا كرد. طرفه آنكه مقام روحانی «اقدام چشمگیر» را مشخص نكرده بود. شاه این اقدام را یكی از بزرگترین اشتباهات خود دانسته است.
در شهریور ۱٣۵٧ رژیم با یك گزینش تاریخی روبرو بود و دو راه بیشتر در پیش نداشت: یا بایستد و دشمنانش را بر سر جایشان بنشاند و پس از مستقر كردن اقتدار حكومتی امتیازهای لازم را نه به دشمن، بلكه به حكومت درست و خوب بدهد و یا به سازش رو كند. در اینجا بحث بر سر حفظ رژیم نیست. بحث بر سر آن است كه بر هم خوردن ناگهانی وضع برای موجودیت كشور خطرناك بود. میانهروها و «لیبرالها» جایگزین (آلترناتیو) رژیم نبودند و گزینش ایران میان رژیم ــ هرچه هم قابل انتقاد ــ و «لیبرالها» ــ هرچه هم مورد توجه رسانههای همگانی غربی ــ نبود. ایران میبایست میان راهحلهای تدریجی برای اصلاح رژیم، در عین حفظ اقتدار آن و در هم شكستن افراطیان، و تغییر رژیم به شیوههای قهرآمیز یكی را بر گزیند. گزینش دیگری جز در دلهای آرزومند كسانی كه قدرت واقعی نداشتند نبود. پاسخ اینكه كدام یك به سود كشور میبود، اكنون با نگاه به گذشته آشكارتر است.
استوار ایستادن رژیم برای جلوگیری از افتادن كشور بدست نیروهای نادانی و ارتجاع و تعصب و فاشیسم مذهبی لازم بود و برای جلوگیری از گسیختگی ایران كه دور نمای آن به روشنی هراسانگیزی در برابر ماست ضرورت داشت. سازش و آشتی و امتیاز دادن در شهریور ١٣۵٧ نمیتوانست به جایی برسد زیرا از موضع ضعف بود. رژیم در وضع دفاعی قرار گرفته بود و برای رژیمی مانند ایران وضع دفاعی كشنده بود. اگر قرار بود جلوی انقلاب گرفته شود ــ با پیامدهای مصیبت بار آن ــ رژیم نمیتوانست بی حفظ اقتدار خود در چشم مردم دوام آورد.
آنچه رژیم ایران را، حتی در شرایط بد اقتصادی، نگهداشته بود محبوبیت یا خرسندی عمومی نبود. تصویر ذهنی آن به عنوان یك قدرت شكست ناپذیر بود كه دشمنان خود را پیاپی از میدان بدر كرده بود. این تصویر ذهنی هزاران فرصتطلب را از پیوستن به مخالفان باز میداشت و به صف پشتیبانان رژیم میراند. این تصویر اقتدار و شكستناپذیری بود كه مخالفان را به احتیاط، حتی میانهروی و تلاش برای كنار آمدن با رژیم تشویق میكرد. وقتی آن تصویر ذهنی شكست، وقتی شاه زیر فشار آغاز به امتیاز دادن كرد برای رژیم چیزی نماند. نه محبتی، نه قدرشناسی، نه اعتمادی. آنگاه احساس كینه و سرخوردگی، نارضاییهای شخصی و گروهی و حرفهای، بویه قدرت و ایدئالیسم گروههایی كه میخواستند ایران را بر خطوط فكری و ایدئولوژیك خود از نو بسازند از همه سو برخاست. هنگامی كه بوی خون بلند شد دیگر همه در پی كشتن بر آمدند. رژیم نمیتوانست زمین بخورد و زنده بماند. مانند آزاده سواران قرون وسطی، رژیم میبایست برای زنده ماندن، خود را سوار نگهدارد.
امتیاز دادن در شرایط ضعف خودكشی بود و در آن اوضاع و احوال هر امتیازی به ضعف تعبیر میشد. اساساً امتیاز دادن به دشمنان درست نیست. اصلاح شیوههای نادرست باید به عنوان امتیاز دادن به واقع نگری و منطق تلقی شود نه به دشمنان. مردم حق داشتند بپرسند چرا در هنگام قدرت حتی اندكی از آن امتیازها دریغ میشد؟ رژیم در واقع به مردم روی نمیآورد، به دشمنانش پشت میكرد و چگونه انتظار داشت بپاید؟
یك حكومت مطمئن به خود و پابرجا كه در چشم دشمنانش رو به هزیمت نبود میتوانست با برگردانیدن منابع از خرید سلاحهای بسیار پیچیده دور از نیازمندیهای دفاعی ایران و طرحهای پرهزینه و نمایشی و تجملی به توسعه اقتصادی و اجتماعی و دور كردن عناصری كه چون خاری در چشم مردم میرفتند سیر انقلابی را آغاز نشده متوقف كند. انقلاب و ویرانی ایران اجتناب ناپذیر و پیروزی انقلابیان حتمی نبود ــ اگر رژیم فعالانه در فراگرد نابودی خویش شركت نمیجست.
در ١٣۵٧ دادن هیچ امتیازی نمیتوانست افراطیان را از پیشی جستن بر میانهروان و كشاندن موج افكار عمومی بسوی خویش و تحمیل خود بر كشور باز دارد. مخالفان میانهرو و «لیبرالها» نه جاذبه لازم و نه تشكیلات نیرومند داشتند. جامعه ایرانی در دهه پیش از آن سخت زیر نفوذ رادیكالها قرار گرفته بود و بخشهای بزرگی از آن از گرایشهای افراطی پیروی میكردند. ماركسیستها در میان روشنفكران و طبقه متوسط و افراطیان مذهبی در میان طبقه متوسط و پایین متوسط چنان رخنه كرده بودند و چنان فضای فكری ساخته بودند كه هیچ راهحل میانه بختی نداشت. با هر درخواستی موافقت میشد درخواست بالاتری به دنبال آن میآمد و درخواستها حالت دستور به خود میگرفت. برد با كسانی بود كه شعارهای تندتر میدادند.
این درست چیزی بود كه پیش آمد. رژیم به تدریج تقریباً همه درخواستهای مخالفان را گردن نهاد و تنها خود را نابود كرد. اختلافی كه هنوز بر سر آن گفتگوست آن است كه شاه بجای شریف امامی یا ازهاری میبایست از خود جبهه ملی یا مخالفان میانه رو دیگر دعوت میكرد.
آنها كه معتقدند امتیازهای سیاسی دوماه یا چهارماه دیر داده شد در ارزیابی تواناییهای جبهه ملی ــ كه به گفته بختیار به شاه تنها ۲٧ عضو داشت ــ (٧) و بخت آن در رویارویی با رادیكالها و افراطیان چپ و مذهبی و شبكه گسترده تروریستی كه در داخل و خارج ایران از آنها پشتیبانی میكرد مبالغه میكنند؛ و ترجیح میدهند تأثیر عامل خمینی را كه از آغاز تا پایان بر درخواست اصلی خود «شاه باید برود» پابرجا ماند ندیده بگیرند.
سیاستگرانی كه نه سازمان نیرومند و نه پایگاه گستردهای داشتند و تنها قدرتشان در امتیازهایی بود كه میتوانستند به دشمنان پا برجای رژیم عرضه كنند ــ امتیازهایی مانند آزاد كردن تروریستها از زندان، برچیدن ساواك، ضعیف كردن ارتش، میدان دادن به احزاب و گروههای زیر نفوذ بیگانه و روانه كردن شاه ــ تفاوت اساسی با شریف امامی یا ازهاری نداشتند. برتری راهحل میانهروها بر «راهحل» نامشخصی كه در عمل اختیار شد آن بود كه زمان پیكار برای سرنگونی رژیم را كوتاهتر میكرد و احتمالاً از هزینههای آن میكاست. از این گذشته آنها همان اندازه در برابر گردبادی كه برخاسته بود و هیچ كس ابعادش را نمیدانست ناآماده بودند. رهبران جبهه ملی یا سیاستگران دیگری كه نامشان در آن روزها بر سر زبانها بود ناگزیر همان سیاستهای سه كابینه آخری رژیم شاه را، با سرعت بیشتر، در پیش میگرفتند. آنها از خونریزی میپرهیختند. ولی نتیجه یكسان میبود. حكومت زیر فشار اعتصابهای سیاسی و راه پیماییها از پای درمیآمد. رادیكالها دست بالاتر را، دیر یا زود، داشتند و راهحل خود را تحمیل میكردند.
بررسی آنچه رهبران جبهه ملی در پیكار ملی شدن نفت و آنچه پس از پیروزی انقلاب اسلامی كردند این نظر را بیشتر ثابت میكند كه آنها قدرت و شهامت سیاسی لازم را برای آنكه در برابر سیل افكار عمومی تحریك شده بایستند و از نظرگاههای خود دفاع كنند نداشتند. در سال ١٣٣١ آنها جرئت نكردند بهترین پیشنهادهایی را كه در آن زمان به ایران برای حل مسأله نفت میشد بپذیرند و دكتر مصدق را بر حذر داشتند كه «مردم» را از دست خواهد داد. در حالی كه یك اقدام شجاعانه در آن هنگام میتوانست حكومت مصدق و منافع نفتی ایران را نجات دهد و سیر تاریخ ایران را دگرگون سازد. در هنگامه انقلاب دلنگرانیشان این بود كه مردم از آنها پیش افتادهاند.
كارنامه پس از انقلاب مردانی چون سنجابی یا بازرگان یا آنها كه آمدند و از قانون اساسی اسلامی دفاع كردند همه حسی را جز حس ستایش در ناظران بر میانگیزد. مقاومت آنها در برابر فاشیسمی كه بی پروا پیش میآمد عاجزانه بود و بیهیچ پیكاری تسلیم شدند و تنها جایی، هرجا پیش آمد، برای خود در نظام حكومتی تازه دست و پا كردند.
چگونه میتوان پنداشت این مردان میتوانستند در شش ماه پیش از بهمن ١٣۵٧ در برابر هیولای افراطی برخاستهای كه به یك دست كیسههای پول و به دست دیگر اسلحه داشت؛ و میخرید و میترساند ــ حتی بالاترین مراجع مذهبی را میترساند و وادار به تقیه میكرد ــ ایستادگی نمایند؟ آنها كه در نخستین فرصت مواضع سی ساله خود را رها كردند و از ملت ایران و قانون اساسی مشروطه به امت اسلامی و ولایت فقیه پناه بردند، چگونه یك راهحل میانهرو را به پیروزی میرساندند؟
از آن هنگام كه رژیم راهحل ایستادگی و استقرار دوباره اقتدار خود را رها كرد و به سازش و تسلیم روی آورد، بجای نیرومند كردن مخالفان میانهرو و جدا كردنشان از افراطیان، عناصر تندرو و سرسخت را نيرومند و ميانهروان را ناگزیر از دنبالهروی آنها كرد. افراطیان به حق میگفتند كه سختگیری، امتیازهای بیشتری از حكومت میگیرد و هرچه بیشتر خواستند بیشتر گرفتند. این سوءتفاهم درباره میانهروان و توانایی آنها در متوقف كردن افراطیان چپ و مذهبی در همه دوران انقلاب و پس از آن ادامه یافت و مصیبتهای زیاد به بار آورد. امروز هم آنها كه میخواهند در برابر مذهب رزمجو «میانهروان» را علم كنند نمیدانند كه این عناصر یكبار دیگر راه را بر افراطیان، این بار افراطیان چپ، خواهند گشود و نقش تاریخی خود را كه نقش واسطه و پل بوده است بازی خواهند كرد.
در كدام موقعیت انقلابی جایی برای میانهروی بوده است و كدام انقلاب را با لابه و زاری متوقف كردهاند؟ میانهروی مال زمانی است كه قطبهای افراطی از تعادلی برخوردار باشند و یك طرف بوی اشتباهناپذیر پیروزی را نشنیده باشد. جریان انقلاب را تنها با عزمی كه حتی از انقلابیون نیز استوارتر باشد میتوان متوقف كرد.
پیوسته از نرمی به درشتی و از درشتی به نرمی پریدن، بیهیچ طرح سنجیده و هیچ تسلطی بر امور، سهم خود را در ویرانی حكومت داشت؛ ولی عامل اصلی، ترك برداشتن اراده مقاومت در آن تابستان ۱٣۵٧ بود. مسئول آنهمه خونهای بیهوده كه برخاك ریخت و رژیمی كه زیر آوار انقلاب دفن شد و كشوری كه زیر چنگال گرگان و شغالان افتاد تصمیمی بود كه از سر ناتوانی و ترس در آن هنگام گرفته شد.
شاه در آن شهریور تصمیم مرگباری گرفت. با آنكه او از پنج سال پیش از آن میدانست بیمار و سالهای زندگیش معدود است، هرگز طرح روشنی برای جانشینی خود نداشت. با آنكه چندبار سخن از كنارهگیری خود در ١۰ یا ١۲ سال دیگر به میان آورده بود، به نظر نمیرسید بطور جدی به موضوع اندیشیده باشد. در تابستان سال ۱٣۵٧ پادشاه و ملكه اسپانیا در یك دیدار رسمی به تهران آمدند. یك روزنامهنگار امریكایی، خانم فلورا لویس، كه در تهران بود از مقامات اسپانیایی همراه پادشاه و ملكه پرسیده بود آیا در گفتگوهای شاه با خوان كارلوس تحولات اسپانیا از فرانكو به پادشاهی مطرح شده است؟ پاسخ آنها منفی بود. با آنكه نمونه اسپانیا میتوانست سرمشق طراز اولی برای ایران باشد، شاه هیچ علاقهای به دانستن آنچه طبعاً میبایست برای خود او جالب باشد نشان نداده بود (۸).
یكی از «اگر»های مهم انقلاب آن است كه در صورتی كه شاه بیماری خود را به عنوان یك عامل فوری در نظر میآورد و در آن سال بحرانی، ملت خود را در جریان میگذاشت و فراگرد انتقال تدریجی و منظم قدرت و بازگشت به پادشاهی مشروطه را به جریان میانداخت چه واكنش مساعدی از سوی مردم نشان داده میشد؟ انقلاب ایران به این دلیل اضافی نیز نالازم بود كه آنكه هدف دشمنی عمومی قرار گرفته بود خود چندان امیدی به ماندن در صحنه نداشت. مسلماً احساس همدردی عمومی به شاه بیمار بر نگرانی از آشوب پس از او افزوده میشد و به احتمال زیاد جلوی زیادهرویهای بسیاری را میگرفت و دشمنان رژیم را وادار به كوتاه آمدن میكرد. اما شاه مانند بیشتر بیماران رو به مرگ در ته دل خود بیماریش را باور نمیكرد. از این گذشته كسانی كه زیاد و به مدت دراز از قدرت و تنعم بر خوردار بودهاند عموماً نمیتوانند باور كنند كه پایانی هست و جانشینانی خواهند بود. داستان سلطان محمود غزنوی در گلستان معروف است كه كسی سالها پس از مرگش او را در خواب دید كه همه تنش خاك شده بود «مگر چشمانش كه در چشمخانه همی گردید». خوابگزاران گفتند كه «هنوز نگران است كه ملكش باد گران است.»
گزینش شاه برای نخست وزیری، جعفر شریفامامی بود، از دیرباز رئیس سنا و مدیرعامل بنیاد پهلوی و استاد اعظم لژهای فراماسونری ایران. نام او با معاملات مشكوك بيشمار آمیخته بود و در محافل مالی و صنعتی به آقای ۵ درصد و ۲۰ درصد شهرت داشت. از مؤسسات بسیار حقوق خدمات سیاسی را كه به آنها میكرد میگرفت. بنیاد پهلوی را به صورت انحصاردار كازینوها و قمارخانههای بزرگ و مركز بند و بستهای مالی در آورده بود و به عنوان رئیس فرماسونهای ایران از بدنامی عمومی این سازمان نیمه مخفی، كه دست كم در ایران جز جنبه سیاسی و دستهبندی نداشت، سهمی میبرد. گزینش شاه برای نخستوزیری و اجرا كننده سیاست «آشتی ملی» چنان در چشم مردم بدنام بود كه خودش در مجلس ضمن دفاع از برنامه دولت اعلام كرد «من شریفامامی بیست روز پیش نیستم». به نظر نمی رسد بتوان همانندی برای چنین ورشكستگی معنوی یافت.
در اینكه با بهترین و پذیرفتنیترین شخصیتها نیز میشد در آن اوضاع و احوال سیاست «آشتی ملی» را اجرا كرد و از درآمدنش به صورت «تسلیم ملی» جلو گرفت جای تردید بسیار است. ولی با گماشتن كسی كه همه شهرتش به كارگزاری یك دولت خارجی و شركت درصدها میلیون دلار بند و بستهای پنهانی و نادرست بود مسلماً نمیشد افكار عمومی برانگیخته ایران را آرام كرد. این اشتباهی در قضاوت بود كه با معیارهای معمولی نمیتوان دریافت و از هر توجیه منطقی میگریزد. ایرانیان پس از سالها كه یك گروه دست خود را بر منابع ملی گشوده بود، بهم برآمده بودند و اكنون نمیتوانستند حضور یكی از سران آن گروه را در سمت نخستوزیری ببینند. شاه بعداً درباره علت این گزینش خود گفته بود كه روی روابط نزدیك نخستوزیر با یك قدرت خارجی حساب میكرده است (٩).
نخستوزیر تازه با اختیاراتی بیش از نخستوزیران ۱۵ ساله پیش روی كار آمد. جز ارتش و نیروهای انتظامی بقیه سازمانها یكسره زیرنظر نخستوزیر بود. او حتی برای نخستین بار توانست، به آسانی، از اعتبارات نظامی به مقدار زیاد بكاهد. چنانكه دوبار دیگر نیز در هنگام بحران پیش آمده بود شاه خود را از صحنه كنار كشید. بار اول در پایان كار دكتر محمد مصدق بود كه سپهبد فضلالله زاهدی همه بار مبارزه را بر دوش گرفت. بار دوم در خرداد ١٣٤۲ بود كه اسدالله علم مبارزه را انجام و رژیم را نجات داد. این بار علم مرده بود. بجای او كسی در كنار شاه بود كه هرچند با او شباهتهایی داشت، آن شباهتها در بهترین صفات علم نبود.
شریف امامی بلافاصله سانسور مطبوعات را كه در اواخر دولت آموزگار بار دیگر برقرار شده بود برداشت و دستور داد مذاكرات مجلس در بحث برنامه دولت از رادیو تلویزیون پخش شود. بحث برنامه دولت، آنهم دولتی كه نقاط ضعف فراوان داشت فرصتی به پارهای نمایندگان داد كه در شرایط سیال آن روز برای خود نامی بسازند و خود را بر فراز تحولات احتمالی آینده قرار دهند. بویژه كه اطمینان لازم را از مقامات بالای رژیم گرفته بودند.
در همان آغاز دولت شریف امامی (شهریور ۱٣۵٧) شاه در مصاحبهای با نیوزویك گفت میخواهد نشان دهد كه پارلمان جای مناسب حمله به دولت و بحث درباره آن است نه خیابانها، و میخواهد ثابت كند كه ایران دارای سیاستهای باز است و به قانون و نظم احترام میگذارد. چنین سیاستی برای مردم چند سال پیش از آن آرامش بخش و امیدوار كننده میبود ولی در نیمه سال ١٣۵٧ حملات مجلس و روزنامهها به رژیم از فرو ریختن قدرت آن حكایت میكرد نه نظم و قانون. تغيير چنان ناگهانی و در چنان شرایط تعرض مخالفان و در همریختگی رژیم صورت میگرفت كه تعبیر دیگری نمیشد كرد. برداشت حكومت صرفاً حقوقی و ظاهری بود و واقعیتها و بعد سیاسی را در بر نمیگرفت.
از این گذشته مایه عمده شهرت سیاسی نخستوزیر آن بود كه سنا را سالها مانند یك سربازخانه اداره كرده است و اجازه بیرون رفتن از خط به كسی نداده است. حتی یك بانوی سناتور را كه سخنی در انتقاد از یك لایحه مربوط به حقوق زن گفته بود وادار به استعفا كرده است. با چنان پیشینهای به زحمت میشد وانمود كرد كه آزادیخواهی تازه به دلخواه بروز كرده باشد.
در همان یكی دو روز اول اعلام نخستوزیری خود، شریف امامی سال شاهنشاهی را ملغی كرد و به تقویم هجری شمسی كه سه سالی متروك شده بود بازگشت. نیز دستور داد كازینوها و قمارخانهها بسته شود. بیشتر این كازینوها را بنیاد پهلوی بر پا كرده بود و موافقت با بسته شدن آنها را نیز هویدا گرفته بود. سه كازینو در اوایل سال ۱٣۵٧ بسته شدند و بقیه هم قرار بود بسته شوند ولی این تصمیم در آن هنگام اعلام نشد. همچنانكه محدودیت اعضای خاندان پادشاهی در معاملات با دولت نیز در همان زمان به كوشش هویدا عملی و دستور آن از سوی شاه به آموزگار ابلاغ گردید. این تصمیم نیز بعد از سوی شریف امامی به عنوان امتیازی به مخالفان با آب و تاب زیاد عنوان شد.
همه این اقدامات با سروصدای فراوان درباره نسبت خانوادگی نخست وزیر با سران مذهبی و ادعای نخستوزیر به اینكه با توافق رهبران مذهبی روی كار آمده است ــ ادعایی كه از سوی آیتالله شریعتمداری تكذیب شد ــ همراه بود. در همه این تظاهرات درجهای از بی اعتقادی (سینیسم) به چشم می خورد كه حتی برای ظرفیت مردمی چون ایرانیان زیاد بود.
ولی در همان هفته اول دولت شریف امامی امری روی داد كه زمین را زیر پای نه تنها دولت، بلكه مخالفان میانهروی آن نیز، خالی كرد. در عید فطر هزاران تن از تهرانیها، از كارمند و دانشگاهی و بازاری، همه اعضای طبقه متوسط و مرفه ایران، در تپههای قیطریه برای نماز جماعت گرد آمدند و پس از پایان نماز در خیابانها تظاهرات آرامی برگزار كردند و در شعارهای خود آزادی و استقلال و حکومت اسلامی را خواستند. این نخستین تظاهرات بزرگ میانهروها نقطه پایانی بر نقش آنان به عنوان یك نیروی مؤثر در بحران ایران گذاشت.
تظاهرات عید فطر آشكارا رنگ مذهبی داشت. به نام مذهب و به نیروی مذهب بود كه میانهروها به میدان آمدند و قدرت خود را نشان دادند. برای آنها این تظاهرات ادامه یك سنت هفتاد و چند ساله بود و طبعاً انتظار داشتند به نتایج همانند گذشته نیز بینجامد. ولی آنچه این تظاهرات در عمل نشان داد این بود كه در پیكار با رژیم باید رهبری به دست ملایان داده شود. از آن روز رهبران مذهبی بودند كه با همكاری افراطیان چپ تظاهرات همه مخالفان را سازمان دادند و شعارها را تعیین كردند.
پیش از آن تظاهرات ضد دولت جنبه شورش داشت. آتش زدن سینماها و بانكها و مؤسسات از اهمیت و برد سیاسی آن تظاهرات میكاست و نمیگذاشت تودههای بزرگ مردم خود را با چنان تظاهراتی یكی احساس كنند. این بار یك عمل سیاسی تمام عیار صورت میگرفت كه سنگینیاش بر رژیم بیش از همه شورشهای پیشین بود.
طبقه متوسط و «لیبرالها» و میانهروان با شركت خود به تظاهرات عیدفطر وزن و اهمیت بیشتری بخشیدند ولی در همان حال با گردن نهادن به رهبری ملایان سیر حوادث آینده را از پیش نشان دادند. مذهب رزمجو كه در یك ساله پیش از آن هدفها و شیوههای مبارزه را تعیین كرده بود با نماز عید فطر تسلط خود را بر همه لایههای اجتماعی و عناصر مخالف استوار ساخت.
تكرار تظاهرات، كابینهای را كه میخواست كابینه «سیاسی» به معنایی كه در ایران از آن میفهمند، باشد و به امید معامله با رهبران مذهبی و سیاسی مخالف به میدان آمده بود سرگشته كرد و در ١٦ شهریور به برقراری حكومت نظامی در تهران واداشت. ولی خبر این تصمیم تا بامداد ۱٧ شهریور اعلام نشد و كسانی كه در آن روز به دعوت یك رهبر مذهبی در میدان ژاله گرد آمدند عموماً از برقراری حكومت نظامی چیزی نمیدانستند. برخی از وزیران در جلسه شب پیش استدلال كرده بودند كه اگر خبر همان شبانه پخش شود تظاهركنندگان به خانههای خود نخواهند رفت و در خیابانها خواهند ماند. این استدلال نادرست پذیرفته شد. ولی در آن روزها كمتر استدلال نادرستی بود كه پذیرفته نشود.
پس از ۱٧ شهریور و كشته شدن ١۸٣ تن در میدان ژاله تهران دیگر علت وجودی برای حكومت شریف امامی نماند. ولی سران حكومت به یافتن راهحلهای «سیاسی» خود ادامه دادند. بر پا كردن اعتصاب برای گرفتن اضافه حقوق یكی از این راهحلها بود؛ برای آنكه به گمان خود خشم و اعتراض عمومی را به مجاری دیگری بیندازند. تصور میكردند اگر به درخواستهای اعتصابیان تن در دهند آنان را آرام و بحران را خاموش خواهند كرد. دشمنان رژیم نیز مشتاق بهرهگیری از سلاح اعتصاب بودند. استراتژیهای دو طرف با هم تقارن یافته بود. مخالفان كه ناتوانی حكومت را خوب تشخیص داده بودند آن را زیر فشار گذاشتند. حكومت نیز آماده همكاری بود. مواردی بود كه مقاماتی از ساواك با مؤسساتی كه آرام مانده بودند تماس میگرفتند كه مگر اضافه حقوق نمیخواهند؟ اعتصابات به بیشتر وزارتخانهها و مؤسسات و كارخانههای دولتی گسترش یافت. هر گروه هرچه خواستند كم و بیش گرفتند و اگر باز خواستند باز گرفتند. حكومتی كه از روز آغاز بیمذاكره امتیاز داده بود اكنون با مذاكره بیشتر امتیاز میداد.
درخواستهای سیاسی پس از اضافه حقوق آمد و حكومت همچنان عقب نشست. آزادی زندانیان سیاسی مانند یك برگردان در همه جا و از سوی همه گروهها تكرار میشد. درهای زندانها را گشودند و اعضای سازمانهای تروریستی را آزاد كردند. زندانیان آزاد شده صفحات روزنامهها را با داستانهای واقعی یا اغراقآمیز خود پر كردند. مصاحبههای آنان همراه با سخنان نمایندگان مجلس و مطالب روزنامهها فضای سیاست را چنان كرد كه گویی از باروت انباشته است.
اعلام حكومت نظامی در ١٧ شهریور با دو رویداد دیگر همراه بود. سه تن از وزیران كابینه هویدا در همان روز دستگیر شدند. این در هنگامی بود كه زمینه آزادی همه مخالفان و دشمنان رژیم، حتی آنها كه دست به خرابكاری و آدمكشی زده بودند، فراهم میشد. رژیم كه تفاوت میان مخالف و دشمن را نمیدانست، اكنون تفاوت میان دوست و دشمن را نیز از یاد برد. قرار بود عده بیشتری از سران رژیم دستگیر شوند ولی وزیر دادگستری مقاومت كرده بود. مقدم یك فهرست ۵۰۰ نفری داشت، از مقامات سیاسی و شخصیتهای مالی و اقتصادی، و در ملاقاتهایش با شاه گاه و بیگاه موافقت او را با دستگیری عدهای میگرفت. ولی در دولت شریف امامی نتوانستند بیش از آن سه نفر و چند مقام پآئينتر را به زندان اندازند.
زمینه برای تصفیه حسابها آماده شده بود. سران دولت و نزدیكان شاه به او فشار میآوردند كه برای آرام كردن مخالفان كسانی را كه خود نمیپسندیدند قربانی كند. برای آسان كردن كار خود در قانون اساسی دنبال موادی میگشتند كه ثابت كنند شاه مسئولیتی ندارد و وزیران مسئول آنچه در گذشته روی داده بودهاند. در آن هنگامه انقلابی، نازككاریهای حقوقی آنان به بازی میمانست. خود شاه نیز از یاد برد كه به عنوان «فرمانده» اعلام كننده هر تصمیم مهم بوده است و با متهم كردن همكاران نزدیك خود در واقع بر گذشته خویش خط بطلان میكشد.
دومین رویداد، اعتصاب روزنامهها بود كه به اعتراض به مداخله مأموران حكومت نظامی صورت گرفت. دو روزنامه بزرگ تهران در همان روزهای اول كابینه شریف امامی حملات سخت خود را بر رژیم آغاز كرده بودند و تصویرهای بزرگ خمینی و مطالب مربوط به او را به چاپ رسانیده بودند كه بیش از ارزشی نمادین (سمبلیك) داشت و در چشم مردمی مانند ایرانیان نشانه قطعی برگشت اوضاع بشمار میرفت. روش تازه مطبوعات از سوی سران حكومت تأیید میشد. آنها استدلال میكردند كه اگر مردم به مطبوعات اعتماد كنند دیگر به «بی بی سی» توجه نخواهند نمود كه سخن پراكنیهایش صدای مخالفان رژیم ایران را به سراسر كشور میرساند.
برای آنكه اعتماد مردم به مطبوعات بیشتر شود و حكومت از طریق مطبوعات بهتر بتواند افكار عمومی را در جهتهایی كه خود میخواست بكشاند اعتصاب مطبوعات تشویق شد و به سرعت به پیروزی اعتصابیان انجامید. مأموران حكومت نظامی پس از اعلام حكومت نظامی به ادارات دو روزنامه بزرگ عصر تهران مراجعه كرده بودند و قصد سانسور مطالب را داشتند. آنها گویا اعلام حكومت نظامی را جدی تصور كرده بودند. گردانندگان روزنامهها كه با مشاور اصلی نخستوزیر، یك وزیر مؤثر كابینه و از استراتژهای اصلی سیاست تسلیم، در تماس نزدیك بودند مقاومت ورزیدند و دست از كار كشیدند، با اطمینان از آنكه اقدام آنها پیامدهای سختی نخواهد داشت. تسلیم حكومت به تندی صورت گرفت. به منظور «دراماتیزه» كردن نتایج اعتصاب، نخستوزیر و دو وزیر كابینه نامهای با چند تن از روزنامهنگاران امضا كردند كه منشور آزادی مطبوعات نامیده شد. پس از آن رادیو تلویزیون دولتی نیز به مطبوعات پیوستند و در سست كردن پایههای رژیم همداستان شدند.
آزادی مطبوعات در پخش نظریات و خبرهای دشمنان رژیم بر سرعت حوادث و وخامت وضع افزود ولی برای خود آنها نیز مسائل حل نشدنی پیش آورد. افزایش فروش لزوماً به معنی بالا رفتن حیثیت مطبوعات نبود. گروههای فشار آنها را بیهیچ ملاحظهای در خدمت خود میخواستند. تا آن زمان گردانندگان مطبوعات میتوانستند در برابر افراطیان بهانه آورند كه آزادی عمل ندارند. ولی پس از امضای آن نامه بيسابقه دیگر چنان بهانهای نماند. در شرایط آزادی مطبوعات، نیروی افراطیان و تندروترین آنان، چربید. روزنامهها به جریان رادیكال پیوستند. روزنامهنگارانی كه خواستند استقلال خود را نگهدارند به كناری زده شدند. هرگاه هم روزنامهای میخواست مقاومتی نشان دهد یك تهدید بس بود كه به راهش آورد. همان تهدیدها كه آیتالله شریعتمداری را نیز وا میداشت از جریان افراطی پیروی كند و به رئیس ساواك گله میكرد كه بر خلاف مقامات دولتی نگهبان و محافظی ندارد. این دلیل دیگری است بر اینكه زمین سیاست ایران در ۱٣۵٧ برای رشد گیاه میانهروی هیچ مناسب نبود.
برای مطبوعات آزادی جز این معنی نداشت كه میتوانند با حمله به اشخاص و انتقادات هرچه خشنتر فروش بیشتری داشته باشند. عناصر چپ افراطی كه در آنها رخنه كرده بودند موقع را مناسب دیدند. نام پارهای از آنها بعداً در فهرست كاركنان ساواك نیز انتشار یافت. بسیاری از گردانندگان مطبوعات زیر فشارهای گوناگون حسرت زمانی را میخورند كه تنها از یك سو فشار میآمد. هنگامی كه حكومت «نظامیان» ازهاری روی كار آمد مطبوعات نفسی به راحت كشیدند و دست به اعتصاب درازمدت خود زدند؛ جز چند روزنامه و مجله كوچكتر كه تازگی انتشار یافته بودند. ادامه انتشار آنها در شرایط آزادی ناممكن شده بود و دنبال بهانهای بودند كه دست از كار بردارند و منتظر وقایع شوند.
مطبوعات ایران در آن ماههای پایان رژیم مسأله آزادی مطبوعات را در جامعهای كه برای دمكراسی آماده نیست به صورت عبرتانگیزی پیش كشیدند. در چنین جامعههایی آزادی مطبوعات را نباید با آزادی روزنامهنگاران اشتباه كرد. چنین اشتباهی به معنی آزادی هر نوع مطبوعاتی است؛ هركس با هر صلاحیت اخلاقی و حرفهای قلم بدست گیرد نمیتواند آزاد باشد زیرا جامعه امكاناتی در اختیار او میگذارد كه بر ضد خود آن بكار خواهد رفت. در غیاب نهادها و سنتهای دادگستری كه یك مشخصه اصلی جامعههای واپسمانده است و با توجه به بیتجربهگی و سادهلوحی سیاسی تودهها ــ حتی روشنفكران ــ چنین جامعههایی، آزادی روزنامهنگاران به زودی جای آزادی مطبوعات را خواهد گرفت؛ پول بد پول خوب را از بازار بیرون خواهد راند.
تركیب غریب حكومت نظامی و تیراندازی به تظاهركنندگان در خیابانها با سیاستهای سازشكارانه دولت و اعلام همدردی برخی وزیران با بازماندگان كشتگان، سیاست حكومت را از هر معنی و هدفی بیبهره گردانید. در هیئت وزیران مسابقهای برای بدست آوردن محبوبیت شخصی در میان مخالفان در گرفته بود. رفتار مجلس و مطبوعات با سران پیشین حكومت و «شخصیتكشی» كسانی كه دیگر از حمایت و قدرت مشاغل خود برخوردار نبودند، وزیران و سران را فلج میكرد. برای مسئولان حكومتی دیگر یك دشمن هم بسیار بود. كنار رفتن از قدرت، برخلاف گذشته، میتوانست به معنی نابودی باشد. هیچ مقامی دیگر جرئت نداشت از سیاستهایی پیروی كند كه، هرچه هم درست، گروهی را بیازارد. ساواك و ضداطلاعات ارتش مدعی بودند كه دلایلی از تماس یكی از وزیران مؤثر با لیبی بدست آورده اند.
نشانههای هزیمت رژیم از همان ماه شهریور ١٣۵٧ آشكار شد. از آن پس دیگر هرچه بود تزلزل در تصمیم، گریز از تصمیم، «دو دوزه بازی كردن» و خیانت و گریز بود. دیگر هیچ كس به دیگری و به بقای رژیم اطمینانی نداشت و هركس میكوشید گلیم خود را از موج بدر برد. رژیم در سراشیب بود مگر آنكه همه نیروی خود را گرد میآورد و در یك ایستادگی نهایی با ضربت زدن به سران و گردانندگان توطئه و نه كشتن و زخمی كردن تظاهركنندگان در خیابانها كشور را از پاشیدگی و پریشانی رهایی میداد. در ارتش و دربار و ساواك عناصری بودند كه از راهحل مقاومت پشتیبانی میكردند و زمینه را برای آن فراهم میساختند.
روز ١٤ آبان ١٣۵٧ در تهران مانند معمول آن روزها گروههای جوانان و نوجوانان به خیابانها ریختند و به آتش زدن و ویران كردن هتلها و بانكها و سینماها پرداختند. روز پیش از آن در دانشگاه تظاهرات و تیراندازی شده بود و تلویزیون دولتی فیلمی از آن تظاهرات، مونتاژ شده، نشان داد كه برای تحریك احساسات هر كسی كافی بود. آنچه تظاهرات ١٤ آبان را متفاوت میكرد شركت جستن عوامل ساواك بود. وزیر اطلاعات و جهانگردی وقت بعداً در دادگاه انقلاب گفت كه عوامل ساواك در حمله به وزارتخانه او و آتش زدن آن شركت داشتند زیرا او مأمور رسیدگی به حمله عوامل ساواك به تظاهركنندگان مسجد جامع كرمان بود.
رفتار مشكوك پارهای اعضا و مقامات ساواك را در آن ماههای آخر میتوان به عوامل گوناگون مانند ملاحظات شخصی رئیس ساواك، موضعهای مستقلی كه پارهای اعضای ساواك هم مانند بسیاری دیگر برای حفظ خود و تأمین آینده خود میگرفتند و نیز رخنه عوامل افراطی در ساواك نسبت داد (۱۰) ولی در آن روز ۱٤ آبان ساواك قصد داشت حكومت شریف امامی را سرنگون كند و راه را بر حكومت نظامیان بگشاید. كاندیدای ارتش برای نخستوزیری، ارتشبد غلامعلی اویسی بود. در واقع همه عناصری كه در حكومت از راه حل ایستادگی هواداری میكردند امید خود را به اویسی بسته بودند.
روش شاه در همه آن ماهها نامشخص و متزلزل بود. او ارتش را به خیابانها میفرستاد ولی دستور میداد تیراندازی نكنند ــ هرچند گاه و بیگاه از آن هم گریزی نبود. فرماندار نظامی، اویسی، كه از تأثیر ناگوار این وضع بر روحیه سربازان آگاهی داشت بارها به شاه اصرار ورزید كه اگر قرار نیست ارتش به وظیفه خود عمل كند حكومت نظامی را بردارد، زیرا سربازانی كه از تظاهركنندگان دشنام یا گل دریافت میكردند و بیحركت میماندند روحیه خود را از دست میدادند. هم ارتش در خیابانها فرسوده میشد و هم تظاهركنندگان از قربانیهای گاهگاهی كه میدادند دلگرم میشدند.
مخالفت شاه با نظرگاههای اویسی و گماشتن ارتشبد غلامرضا ازهاری به نخست وزیری در ۱۵ آبان ١٣۵٧ نشان میدهد كه شاه تا پایان از ارتش بیشتر میترسید تا از خمینی. اویسی در خرداد ۱٣٤۲ نشان داده بود كه در شرایط مساعد سیاسی توانایی عمل و ایستادگی تا آخرین لحظه را دارد. در آن سال عزم نخستوزیر شرایط سیاسی لازم را فراهم كرد. در ١٣۵٧ شاه میبایست خودش تصمیم بگیرد. او ازهاری را ترجیح داد. مردی سالخورده و از نظر جسمی ناتوان كه شهرتش در ملایمت و مصالحه بود و دیر ماندنش در سمتهای بالای ارتشی به سبب نامؤثر بودنش به عنوان یك فرمانده. ازهاری پیش از نخستوزیری از شاه اجازه خواسته بود كه با چند سخنرانی رادیو تلویزیونی مردم را آرام كند. او از ساده لوحی سیاسی خود در دو ماهه بعد نشانههای فراوان دیگری بدست داد.
سخنرانیهای لابه آمیزش با توسل دائمی به خدا و رسول و «استدعاهای عاجزانه»اش سبب شده بود كه او را به طعنه «آیتاللهازهاری» بنامند. ظاهر شدنهای تلویزیونی او در آن هفتههای تیره و تار یكی از مایههای تفریح خاطر معدود مردمان بود. چهره درمانده و اندام لرزان او داستان عامیانه چهارپایی را به یاد میآورد كه در پوست شیر رفت ولی تا صدای معروفش را سر داد هویت خود را آشكار ساخت و مردم به جانش افتادند؛ و مردم به جان حكومت نظامیان افتادند.
شاه با تعیین ازهاری دومین اشتباه مرگبار خود را كرد و این بس نبود، حكومت او را در یك سخنرانی باور نكردنی اعلام داشت. شاه در آن سخنرانی در یك جمله هم به قیام مردم بر ضد بیرحمی و فساد اشاره كرد و هم به اینكه این انقلاب از سوی او، شاهنشاه و فرمانده و رهبر و گرداننده كشور، پشتیبانی میشود. در هفتههای آخر حكومت شریف امامی كه شبح مداخله ارتش در افق سیاسی نمودار شده بود هواداران رژیم با امیدواری و دشمنانش با هراس به آینده مینگریستند. ولی هنگامی كه شاه رئیس ستاد ارتش را به ریاست دولت گماشت و بلافاصله با صدای لرزان گفت «من پيام انقلاب شما را شنیدم» – او خود نخستین كسی بود كه واژه انقلاب را بكار برد ــ همگان واقعیت را دریافتند: حكومت نظامیان نیز گام دودلانه و ناپخته دیگری در سراشیب سقوط بود. اشتباه حقوقی نخستوزیر در گماردن فرماندهان نظامی به عنوان وزیران كابینه، كه بزودی با برداشتن آنها تصحیح شد، و نمایش معمول مجلس در حمله به دولت ــ در واقع رژیم ــ از همان آغاز چیز زیادی از هیبت نظامیان نگذاشت. بزودی كابینه نظامی تبدیل به یك گروه درمانده شد كه سیاستهای شریف امامی را با ناتوانی بیشتر دنبال میكرد.
در این احوال خمینی از نجف دور افتاده به پاریس و مركز ارتباطات بینالمللی رفته بود. یكی از نخستین ابتكارات دولت شریف امامی تماس با عراق در موضوع خمینی بود، نه برای آنكه فعالیتهای او را محدود سازند كه به خوبی در توانایی و شاید مورد تمایل عراق بود، بلكه برای جلب موافقت آن دولت به اخراج خمینی از عراق. مذاكرات در تهران و نیویورك (به مناسبت اجلاس مجمع عمومی سازمان ملل متحد) میان دو دولت انجام گرفت و عراقیها كه از میهمان پر دردسر خود آسوده میشدند به خمینی فهماندند كه باید برود. استدلال مقامات ایران آن بود كه خمینی در نجف با گروهای زائران ایرانی تماس دارد و از آنجا نوارهای سخنرانیهایش را، و پول، برای ملاها و طلاب به ایران میفرستد.
خمینی در نیمه مهر ١٣۵٧ رهسپار پاریس شد. مقامات فرانسوی پس از آگاهی از موافقت شاه و حكومت ایران به او اجازه اقامت دادند. هنگامی كه خانهاش در حومه پاریس بزرگترین مركز فعالیت ضد رژیم ایران شد نظر سفارت ایران را جویا شدند. وقتی تلگرامهای سفارت ایران به تهران بیپاسخ ماند مقامات فرانسوی با خود شاه تماس گرفتند. نظر شاه و حكومت ایران آن بود كه ماندن خمینی در پاریس اهمیت ندارد. حتی كار به جایی رسید كه وقتی فرانسویان تصمیم به اخراج خمینی گرفتند حكومت ایران مداخله كرد و آنان را بازداشت. در برابر رویدادی كه یكی از نقطههای برگشت اساسی انقلاب ایران بود رفتار حكومت ایران مانند همیشه توجیهناپذیر بود. در این تردید نیست كه فرانسویان هرگز حاضر نبودند بر خلاف میل ایران خمینی را نگهدارند، ولی در برابر روش ایرانیان، آنها هم هرچه خمینی خواست برایش كردند زیرا در پی حفظ منافع خود در ایران پس از شاه بودند.
از پایگاه خود در پاریس، خمینی سیلی از تبلیغات ضد رژیم سرازیر كرد كه در نجف هرگز امكان آن را نمیداشت. یك كاروان پایان ناپذیر دیداركنندگان سیاسی و مردان طراز اول بازرگانی و صنعت ایران بسوی او روانه شد كه جرئت نمیكردند در عراق به دیدارش روند. در تلویزیون فرانسه جامهدانهای پر پول را نشان میدادند كه سرمایهداران بزرگ ایرانی در خانهاش در نوفل لوشاتو به خمینی پیشكش میكردند ــ مردانی كه همه زندگیشان با رژیم درآمیخته بود و رهبری سیاسی همه چیز را قربانی آنها كرده بود تا هرچه ثروتمندتر شوند. نمایندگان قدرتهای بزرگ غربی نخستینبار در پاریس با او دیدار كردند. در پاریس او دیگر یك رهبر مخالف نبود؛ یك رئیس حكومت جایگزین (آلترناتیو) آنهم با بخت پیروزی زیاد بود.
شرح نا امید شدن آمریكا از شاه و آغاز تلاشهای حكومت كارتر برای برقراری تماس با رهبران جنبشی كه اصلاً نمیشناختند ــ در همه دستگاه حكومتی امریكا نسخهای از كتاب خمینی نبود ــ به صورتی مستند در آثار نویسندگان امریكایی آمده است. درخواستهای همیشگی شاه از سفیران آمریكا و انگلیس برای اندرز و راهنمایی و زیگزاگ رفتنهای شاه، دست كم از آبان ١٣۵٧، دیگر تردیدی نگذاشته بود كه به رهبری او امیدی نیست. هرچند آمریكاییان نمیفهمیدند كه سیاست تردیدآمیز خود آنها و به چند زبان سخن گفتنشان علت اصلی بیتصمیمی شاه است. اختلافهای میان وزارت خارجه امریكا و مشاور امنیت ملی كارتر درباره ایران، پیامهای برژینسكی به شاه كه استوار بایستد و اصرارهای شاه به سفیر امریكا، سالیوان، كه تأیید وزارت خارجه را به او عرضه كند ــ آنچه در وزارت خارجه با آن موافقت نمیشد ــ و تأكیدهای وزارت خارجه و خود كارتر بر اینكه حقوقبشر رعایت شود و با مردم در خیابانهای تهران سخت رفتار نكنید، و همه داستانهای دلگیر دیگر را در آثار این نویسندگان میتوان یافت (رجوع به ۵).
شاه امریكاییان را به اشتباه افكنده بود كه توانایی غلبه بر بحران را دارد. امریكاییان نیز شاه را به اشتباه افكنده بودند كه شاید طرحی كلی برای ایران دارند و دیگر او را نمیخواهند. كسانی در دستگاه رهبری امریكا مسلماً شاه را نمیخواستند. ولی سیاست امریكا آن نبود، زیرا امریكا سیاستی نداشت. از آبان ١٣۵٧ امریكا و هر كشور خارجی دیگر كه در ایران منافعی داشت نگاه خود را به ایران پس از شاه دوخته بود كه در آن خمینی برجستهترین جا را داشت. از آن پس روش آنها بسیاری از بدگمانیهای ایرانیان را درباره دست قدرتهای غربی در انقلاب ایران تأیید میكند. ولی در آبان كار رژیم عملاً تمام بود و نه میشد آن را به یاری خودش نگه داشت و نه بر رغم خودش. شاه هنوز بر سر جای خود ایستاده بود، و جلوی هر اقدام قاطعی را میگرفت، و برای پذیرفتن هر اندرز نادرست و گرفتن هر تصمیمی، هر اندازه اشتباهآمیز، آمادگی داشت. با بودن شاه ارتش دست به هیچ كاری نمیتوانست بزند. برداشتن شاه نیز تنها از هم پاشیدن ارتش و كشور را تسریع میكرد؛ ایران برای شرایط نبودن شاه، شخص او، سازمان داده نشده بود.
ستونهای رژیم به دست خود آن فرو میریختند. چند ساعت پس از روی كار آمدن ازهاری مأموران ساواك و اداره دوم ستاد ارتش به نام فرمانداری نظامی، هویدا و شش وزیر پیشین و رؤسای پیشین ساواك و شهربانی و شهردار پیشین تهران و معاون او ــ كه به سبب تشابه اسمی با كسی دیگر بازداشت شده بود و تا پایان كسی تن به اعتراف به این اشتباه نداد و او را آزاد نكرد ــ و ده دوازده تن دیگر را دستگیر كردند. اعتراض وزیر دادگستری دستگیری عده بیشتری را متوقف ساخت. در میان دستگیر شدگان همه كس از مقامات دولتی و بازرگان و رئیس شركت تعاونی مسكن یك وزارتخانه و پزشك شركت هواپیمایی ملی و مانندهای آنها دیده میشدند. در فهرست ۵۰۰ نفری رئیس ساواك ملاحظات شخصی كسان بسیار سهم داشته بود. بعداً در حكومت بختیار چند وزیر و استاندار پیشین و یك افسر بازنشسته در سنین بالای هفتاد كه توان راه رفتن نداشت و از رقیبان قدیمی رئیس ساواك بود بر آنها افزوده شدند.
بازداشت این گروه كه چند تنی از آنان از خارج بازگشته بودند كه كشور خود را در آن روزهای سهمگین تنها نگذارند و چند تنی با همه توصیهها و تهدیدها حاضر به خروج از كشور نشده بودند، اثر دستگیری سه وزیر پیشین در دولت شریف امامی را شدتی چند برابر بخشید. بسیاری مقامات بالای كشوری به سرعت از كشور خارج شدند یا خود را از رژیمی كه پارههای تن خود را میكند و پیش گرگان گرسنه میافكند و اشتهای آنان را تیزتر میكرد كنار كشیدند. سازش كردن با دشمن در اذهان بسیاری از رهبران رژیم راه یافت. دیگر منطقاً نمیشد از كسی وفاداری خواست (۱۱).
به رژیم مسلماً كسانی از سران آن خیانت كردند و جز چند تنی بقیه كیفر خیانت خود را با جان یا هستی خویش دادند. شاه در «پاسخ به تاریخ» قرهباغی را صریحاً به خیانت متهم كرده است و در مصاحبهای همین اتهام را بطور ضمنی بر فردوست وارد آورده است. در اواخر پادشاهی خود روزی در یك گفتگوی تلفنی به مقدم گفته بود «نمیدانم شما با ما هستید یا با آنها» (۱۲). در محافل حكومتی پیشین گفته میشد مقدم بخشی از اعتبارات ویژه را كه در اختیار ساواك بود بهمراه اسناد همكاری ملایان با ساواك به آیتالله طالقانی داد. دفتر طالقانی چه پیش از انقلاب و چه پس از انقلاب هزینههای گزاف میكرد ــ از جمله مقرری دادن به چهار هزار خانواده. پس از مرگش مأموران خمینی به زور اسلحه دفتر را تعطیل و اسناد و منابع آن را ضبط كردند. خود مقدم در زندان به آزادی خود و حتی رسیدن به مقامهای بالا در رژیم انقلابی خوشبین بود و حتی به دیگران اطمینان میداد كه مقدمات آزادیشان را فراهم خواهد كرد. او پروندههای نام و نشان كارمندان و عوامل ساواك را دست نخورده به رژیم تازه تحویل داد. افراد بيشماری از میان آنها، در كنار افسران و سربازان و پاسبانان یا به فتوای ملایان به دست اوباش در شهرهای گوناگون «لینچ» شدند یا به اعدام محكوم گردیدند. از مقامات ساواك و افسران ارتش گروهی از سوی همكاران پیشین خود متهم به همكاری با انقلاب هستند. از كارمندان «دفتر ویژه» فردوست یكی در رژیم انقلابی به ریاست ستاد ارتش رسید و چند تنی فرمانده یا معاون فرمانده واحدهای نظامی شدند.
ولی در این زمینه باید درباره مفهوم خیانت توضیحی داد. خیانت در یك بافت اخلاقی میتواند پیش كشیده شود. باید پارهای باورهای اخلاقی در یك جامعه، یا هر هيئت اجتماعی، قبول عام داشته باشد تا مفاهیمی مانند خیانت معنی بیابد. جامعه ایرانی، و بویژه طبقه حاكم آن، كم و بیش در یك خلاء اخلاقی عمل میكند. قانون منفعت جانشین قانون اخلاقی است و بزرگترین ارزشها به پول و مقام داده میشود. حتی دین از درونه اخلاقی خود تهی شده است و به صورت یك معامله هر روزه میان انسان و نیروی برتر پاداش و كیفر دهنده درآمده است.
مردانی كه همه عمر خود شنیده بودند «سیاست پدر و مادر ندارد» «نان را باید به نرخ روز خورد» «برخلاف جریان نباید شنا كرد» «ما با كسی شیر نخوردهایم» «دستی كه به دندان نتوان برد ببوس» و دهها ضربالمثل و تعبیرات دیگر كه زبان فارسی را انباشته است؛ و دیده بودند هركس بیشتر به این روحیه وفادار مانده پاداش بیشتری گرفته و زیان كمتری برده، با معیارهای دیگری میاندیشیدند. انقلاب ایران فرصتی بود، و هنوز هم هست، برای نشان دادن عمق بیایمانی و فرصتطلبی گروههای بیشمار ــ و عمق نادانی گروههای بيشمار دیگر. در وقت پیچاپیچ هركس توانست نشان دهد كه چه مایهای دارد.
گروههای حاكم ایران در این انقلاب بویژه نمایش دلگیری از سست عنصری دادند. رشگ و كینه و آزمندی؛ تنها خود را دیدن و به خود اندیشیدن؛ موفقیتهای كوچك را بالاتر از مصلحتهای بزرگ گذاشتن؛ در برابر هر قدرت برتر خم شدن، از پیش هر خطر گریختن؛ هرجا میشد گوشهای از منافع خود را بدر برد بهر قیمت سازش كردن، به درجات هراسآوری از آنها به ظهور رسید. آنها كشور را ویران كردند. ولی، جز چند تن معدود، خود را هم نجات ندادند. در این انقلاب نشان داده شد كه مردانگی و شرافت و پایبندی به اصول و آزرم نه تنها صفات بزرگی است، صفات سودمندی هم هست. برای نگهداری یك ملت، یك كشور، برای خوشبخت كردن جماعات و نسلها نمیتوان این صفات را حذف كرد.
یك شخصیت سیاسی بینالمللی چندی پیش گفت «دوستی كه به تعهداتش عمل نكند از دشمن بدتر است». در حفظ آزادی و تمامیت ملت، در حفظ صلح جهانی، آنچه در زبانهای اروپایی كاراكتر مینامند و در فارسی باید به استواری منش ترجمه كرد سهم حیاتی دارد. مردمی كه در مواقع خطر یا در برابر وسوسه سود، دوستی و تعهد را زیر پا میگذارند از هیچ چیز دفاع نخواهند كرد. انسان نمیتواند دائماً مواضع خود را تغییر دهد و باید یك جایی بایستد. خطر برای همه هست و وسوسه برای همه پیش میآید. اما همه متزلزل نمیشوند. بسیاری از آنها كه متزلزل نمیشوند در پایان برندهاند. به نام مصلحت اندیشی از اصول روی گرداندن درست نیست. از كجا كه مصلحت در پافشاری روی اصول نباشد؟
در جامعهای كه افراد بیشتر برای معایب اخلاقی خود پاداش میگرفتند حقیقتاً نمیشد از خیانت سخن گفت. آن شهردار تهران كه استعفای خود را بندهوار به خمینی ــ هنوز به قدرت نرسیده ــ تقدیم میداشت روی منطق سراسر زندگی خود و همگنانش عمل میكرد. او دیده بود كه همه افتضاحات مالی كه با نامش آغشته بود مانع از رسیدنش به مقامهای بالا نشده بود. چه كسی از او صفات والای انسانی خواسته بود؟ مگر نه آنكه همه پیشرفتهای خود را در سایه وجهههای تیرهتر شخصیت خود بدست آورده بود؟ او به رژیمی كه همه چیزش را از آن داشت خیانت میكرد یا به «قانون اخلاقی» كه برآن رژیم فرمان میراند وفاداری مینمود؟
به زندان انداختن سران رژیم را ضرب شصت دیگری تكمیل كرد. فهرستی از نام كسانی كه پولهایی را به خارج فرستاده بودند انتشار یافت. بیشتر ارقامی كه ذكر شده بود به نحوی آشكار ساختگی و اغراق آمیز بود. پارهای صحت داشت و معاملات عادی بازرگانی را در بر میگرفت. بقیه مبالغ كوچكی مربوط به خرید ارزهای مسافرتی یا تحصیلی بود كه تهیهكنندگان فهرست به دلخواه خود هزار و میلیون برابر كرده بودند. بیشتر آنها كه نامشان در آن فهرست آمد اكنون در خارج زندگیهای بسیار محدود و مختصری دارند. در تهیه آن فهرست دشمنان «لیبرال» و تندروی رژیم همكاری كرده بودند.
واكنش دولت در برابر توطئه دشمنان به منظور بی اعتبار كردن رژیم، ممنوع خروج كردن كسانی بود كه نامشان در فهرست آمده بود و بی هیچ اساسی متهم شده بودند (هرچند اساساً خروج ارز به موجب قانون آزاد بود). بجای بررسی اتهامات و مجازات افترا زنندگان، دولت بر اتهامات آنان صحه گذاشت. شمار بزرگی از سران رژیم بدین ترتیب به اتهامی كه نه صحت داشت و نه قانوناً جرم بود بدنام شدند. رژیم مصمم بود در ضربت زدن بر خود از دشمنانش پیش افتد.
اینكه در جریان دستگیر كردنها و اجازه خروج دادنها و انتشار نامها در روزنامهها چه فرصتها برای سوءاستفاده به دست پارهای مقامات و روزنامهنگاران افتاد خود داستان دلتنگ كننده دیگری است. بر سر آتشفشان گروهی نشسته بودند و با هم تصفیه حساب میكردند و از هم «حق و حساب» میگرفتند.
اگر رژیم در دشمنی با هواداران خود چالاك بود در برابر دشمنانش رفتاری دیگر داشت. در اواخر حكومت ازهاری شورای فرماندهان نظامی و انتظامی پیشنهاد رئیس شهربانی را تصویب كرد كه در آن دستگیری فوری چند صد تن از گردانندگان اعتصابات و راه پیماییها، كه همه در آن لحظه زیرنظر بودند، و فرستادنشان به جزیره كیش پیش بینی شده بود. جانشین رئیس ستاد ارتش تصمیم جلسه و آمادگی فرماندهان نیروی هوایی و دریایی و هوانیروز را برای انتقال زندانیان به جزیره و حفاظت آن تلفنی به آگاهی شاه رسانید. پس از پانزده دقیقه پیغام تلفنی شاه رسید كه با طرح موافقت نكرده است.
دو هفتهای از حكومت ازهاری نگذشته بود كه زمزمه تغییر آن در دربار برخاست و دست دولت را ناتوانتر كرد. موج اعتصابات در این حال كشور را به فلج كامل نزدیك میكرد. با همه تسلیم دولت قبلی به درخواستهای «صنفی» و سیاسی گروههای گوناگون كاركنان دولت و بخش خصوصی و صنایع دولتی، افراطیان مذهبی و چپگرایان سلاح اعتصابات سیاسی را همچنان از دست ننهادند. در جنوب گروهی از زندانیان سیاسی آزاد شده، اعتصاب صنعت نفت را سازمان دادند و با هیچ واكنش جدی روبرو نشدند. سرلشكر حسن پاكروان، یك رئیس پیشین ساواك، از مقدم پرسیده بود مگر سازمان امنیت نام محركان اعتصاب را نمیداند كه اقدامی بر ضد آنها نمیكند؟ وقتی مقدم پاسخ منفی داده بود گفته بود پس ساواك در همه این سالها چه میكرده است و پاسخ شنیده بود كه زمین میخریده است! (۱٣).
روش دولت در برابر اعتصابات آمیزهای از لابه و تهدید بود و در همه جا تن زدن از اقدامات قاطع. در خوزستان فرماندار نظامی كه توانسته بود با مانوری ماهرانه و بی هیچ خشونتی به اعتصاب مهندسان برق پایان دهد از سوی مقامات مركزی سرزنش شد. در تهران مأموران فرمانداری نظامی كه انباری را با در حدود ١۰۰۰ «پلاكارد» و شعارهای ضدرژیم توقیف كرده بودند پس از تلفن بهشتی به مقامات حكومتی انبار را آزاد كردند تا تظاهركنندگان روز بعد بتوانند آنها را با خود ببرند. در آن اواخر تلفنهای رهبران مذهبی مخالف وزنی به مراتب بیش از وزیران كابینه داشت. هیچ كس در دولت از این تضاد در شگفت نمیماند كه چرا باید تظاهركنندگان را در خیابانها گاه و بیگاه به گلوله بست ولی از رهبران آنان فرمان برد و انگشتی هم بر روی آنان دراز نكرد؟
مقدم، خستگیناپذیر، استراتژی آشتی ملی خود را دنبال میكرد. او كه از بی تصمیمی شاه به ستوه آمده بود امید خود را یكسره به مخالفان بست. به كسی كه اظهار تعجب كرده بود چرا سربازان را به خیابانها میفرستند كه شاهد تظاهرات مردم باشند گفته بود «به اعلیحضرت بگویید» (۱٤).
با آنكه كریم سنجابی پس از سفر خود به نوفل لوشاتو و مصاحبهاش در تهران دشمنی خود را با قانون اساسی و شاه اعلام داشته بود و به جمهوری اسلامی خمینی پیوسته بود و بههمین سبب چند روزی بازداشت شده بود، به نظر رئیس ساواك بهترین كاندیدای نخستوزیری بود و او را نزد شاه فرستاد. ولی سنجابی در دیدارش با شاه به توافقی نرسید. شاه سنجابی را پیش از آن تحقیر میكرد كه كشور را به او بسپارد و برود. پس از او نوبت غلامحسین صدیقی، یك رهبر دیگر جبهه ملی، بود كه بیرون رفتن شاه را از ایران به مصلحت نمیدانست ولی پیشنهاد میكرد شورای سلطنت تشكیل شود و شاه به گوشهای در شمال یا جنوب برود و استراحت كند. این پیشنهاد به سبب یك اشكال حقوقی كه بر آن وارد گردید رد شد: چگونه میشد هم شاه در ایران بماند و هم شورای سلطنت تشكیل یابد. گویی نمیشد شرط بیمار شدن شاه را پیش كشید. اما اشكال واقعی شرایط صدیقی این بود كه اصرار داشت شاه در ایران بماند و این چیزی بود كه شاه نمیخواست. سرانجام راهحل شاپور بختیار را كه با مقدم به دیدار شاه رفت پذیرفتند ــ شاه از ایران برود و شورای سلطنت تشكیل گردد. شاه حساب میكرد با گماردن افراد مورد اطمینانش در سمتهای حساس ارتش میتواند آن را در دست داشته باشد و امیدوار بود بختیار بخواهد یا بتواند او را بازگرداند. در واقع تاكتیك رفتن از ایران یا تهدید بدان برای برگرداندن افكار عمومی، مدتها بود ذهن شاه را مشغول داشته بود. به موجب اطلاع خصوصی، دست كم سه بار از اردیبهشت تا مهر ۱٣۵٧ نزدیكان شاه از قول او گفته بودند كه اگر وضع بهبود نیابد شاه ممكن است برود و رنجش خود را از مردم قدرناشناس به این صورت نشان دهد.
در واشنگتن نیز كفه آنها كه هواداران لیبرالها و میانهروان ایرانی بودند ــ بزودی آنها هوادار خمینی شدند ــ چربید. كارتر به این نتیجه رسیدكه میبایست شاه را كه مدتها بود از نقش رهبری خود كناره گرفته بود و حضورش جز مانعی بر سر هر راهحل قاطع نبود كنار گذاشت و همه امیدها را به رهبران جبهه ملی و نهضت آزادی بست. به شاه كه پیوسته از سفیران امریكا و انگلیس میپرسید چه باید بكند گفتند باید برود. سفیران دو كشور به درخواست شاه با هم به دیدار او میرفتند.
برای آنكه ارتش در نبودن شاه از هم نپاشد، یا برضد بختیار كودتا نكند، یا اگر همه چارهها منحصر شد و افراطیان تن به هیچ سازشی ندادند دست به كودتا بزند (به اصطلاح امریكاییان «مشت آهنین») برای آنكه زمینه این هر سه فراهم گردد، ژنرال هویزر را به ایران فرستادند كه به همان اندازه برای مأموریت غیرممكن خود مناسب بود كه انتصابهای قبلی و بعدی خود شاه. در واشنگتن هیچ تصمیم روشنی نداشتند. مأموریت هویزر در واقع پردهای بود كه رهبری امریكا بر بیتصمیمی و بیتكلیفی خود میكشید. هویزر در آن فضای آشفته و پر از بدگمانی و شكست خورده، در حالی كه چند تن از سران ارتش و مقامات بالای امنیتی با رهبران مخالف در تماس دائم بودند محكوم به ناكامی بود. درغیاب شاه و بدون تعهد روشن و مستقیم امریكا در برابر سران ارتش هیچ راهحلی نبود. نه ارتش را میشد نگهداشت نه حكومت را. نه جلوی بازگشت خمینی را میشد گرفت نه واژگونی رژیم را.
شاه با توجه بیش از اندازهاش به نظر خارجیان همه راهها را بر روی خود و كشور و حتی آنها بسته بود. حتی اگر تصمیم به رفتن شاه از امریكا بود جهان پایان نمییافت. وضع شاه بدتر از ژنرال «چون» در كره جنوبی نبود كه با حضور چهل هزار سرباز امریكایی در خاك خود و اخطارهای مداوم و صریح رئیس جمهوری و وزارت خارجه امریكا، در اوضاع و احوال بسیار خطرناك پس از كشته شدن رئیس جمهوری پارك چونگ هی، از رژیم خود دفاع كرد و از تهدید قطع كمكهای امریكا نهراسید و سرانجام بر راه خود رفت. یا بدتر از رژیم گواتمالا نبود كه پس از فشارهای حكومت كارتر در موضوع حقوقبشر، خود كمكهای نظامی امریكا را رد كرد و تسلیم نشد و اكنون امریكاست كه میكوشد آن را به پذیرفتن كمكهای خود متقاعد سازد.
مقایسه میان رژیمهای ایران و كره جنوبی و بویژه گواتمالا به هیچ روی در میان نیست. ولی اوضاع آن روز ایران خطرناكتر و بستگی آن به پشتیبانی امریكا بیش از كره جنوبی و گواتمالا نبود. شاه از آغاز میبایست چشمانش را از دهان سفیران امریكا و انگلیس برمیگرفت و بر واقعیتهای كشور خود میدوخت. شاید در آن زمستان ١٣۵٧ دیگر نمیشد رژیم و كشور را نجات داد ولی در این صورت نمیتوان مسئولیتها را به گردن كنفرانس سران غربی در گوادالوپ گذاشت كه چند روزی پیش از سفر شاه تشكیل شد و پس از آن وزیر خارجه امریكا خبر رفتن شاه را از ایران اعلام داشت. اگر رفتن و ماندن شاه در نتیجه نهائی تأثیری نمیگذاشت همه بحثها بیهوده است. اما اگر فرض بر این باشد كه در صورت ماندن میبرد، این خود او بود كه رفت.
پیش از رفتنش شاه قرهباغی را به ریاست ستاد ارتش گماشت، مردی كه در میان سران ارتش حیثیتی نداشت و به صفات فرماندهی شناخته نبود. به نظر میرسد شاه تا واپسین روزها از اقدام ارتش میترسید ــ بیش از هر احتمال دیگری. انتصاب قرهباغی و رفتن شاه در حكم امضای فرمان از همپاشیدگی ارتش بود. خود قرهباغی نیز این را میدانست و به هركس متوسل شد تا شاه را از رفتن باز دارد. وقتی كوششهایش به جایی نرسید همه نیرویش را گذاشت و سر خود را نجات داد.
سفر شاه برای خود او موقتی مینمود. خانواده سلطنتی حتی بسیاری از لوازم شخصی را همراه نبردند. شاه امیدوار بود با رفتنش مردم به خود آیند و او را باز گردانند. او به درستی پیشبینی میكرد كه امنیت و رفاه ایران بی او پایدار نخواهد ماند و همه آینده آن به خطر خواهد افتاد. ولی اشتباه میكرد كه انتظار داشت مردم به هیجان آمده از چنین دوراندیشیها برخوردار باشند یا حكومت بختیار بتواند بر سر كار بماند، چه رسید كه او را بازگرداند. خاطره ۲۵ مرداد در ذهن او بود. ولی در گوشه دیگری خاطره دیگری، دست كم به همان نیرومندی جای گرفته بود: شاه سلطان حسین صفوی كه در كاخش بدست شورشیان افغان كشته شد. در روان بسیار پیچیده او مسلماً ملاحظات دیگری نیز در كار بود: آرزوی دور بودن از رویدادها و تصمیمهای ناگوار؛ رنجش از قدرناشناسی و ناپایداری مردمی كه تنها هفت هشت ماه پیش همه خیابانهای مشهد را برای خوشامد گفتن به او پر كرده بودند و خیابانهای هر شهر دیگری را پر میكردند؛ و بر همه اینها البته باید بیماری او را افزود.
در واقع شاه از همان آغاز بحران تمام شده بود. یك وزیر كه روز شنبه ١۸ شهریور ١٣۵٧، یك روز پس از به اصطلاح جمعه سیاه، او را دیده بود میگوید كه شاه به اندازه ده سال پیر شده بود و لرزان راه میرفت و وقتی به بحث درباره اوضاع پرداخته بود به حال گریه افتاده بود. در همه ماههای پس از آن هرچه گزارش از حال شاه بود حكایت از افسردگی و بهت و سردرگمی او میكرد. شبها نمیخوابید و تا دیر وقت به دیدن فیلم میگذراند. هركه او را در آن ۵ ماه آخر دیده است، خاطرهای از مردی در هم شكسته دارد.
از سفر شاه تا سقوط رژیم در ۲۲ بهمن ١٣۵٧ حوادث با شتاب اجتناب ناپذیری سیر كرد. خمینی به رغم كوششهای بیهودهای مانند بستن فرودگاهها به تهران بازگشت و دست كم دو میلیون تن به استقبالش رفتند. او پیروز شده بود و مردم بدنبال پیروزمندانند. ارتش بی سرو بی فرمانده زیر ضربات تاب نیاورد و از هم گسیخت. بامداد ۲۲ بهمن فرماندهان ارتشی در جلسهای گرد آمدند كه فردوست نیز، با آنكه سمت فرماندهی نداشت، در آن شركت جسته بود. همه آنها، از سرسختان و وفاداران، تا خودباختگان و خیانتكاران، نامهای امضا كردند به این مضمون كه ارتش در كشاكشهای سیاسی بیطرف است و به سربازخانهها باز میگردد. بلافاصله گروههای مسلح به پادگانهای تهران حمله بردند و تا شب هنگام همه آنها را تصرف كردند. دولت كه نه پایگاه مردمی داشت، نه پشتیبانی نظامی و نه تسلطی بر دستگاه اداری ــ بیشتر وزیران را به وزارتخانهها راه نمیدادند ــ مانند خانه مقوایی فرو ریخت. در واقع راهحل روی كار آوردن حكومت بختیار تنها به یك كار میآمد ــ به فراهم كردن نمای آبرومندی برای رفتن شاه از كشور. سادهلوحی زیادی میخواست كه انتظار داشته باشند آن حكومت بیش از آن بتواند. همه چیز بر ضد آن بود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
یادداشتها:
٦ ــ یكی از گیرندگان این گونه كمكها كریم سنجانبی رهبر جبهه ملی بود كه دست كم توسط دانشگاههای ملی و اصفهان و وزارت علوم و آموزش عالی هر ماه مقرری محرمانه از محل بودجه سری نخست وزیری می گرفت.
7 ــ من شخصاً این پانویس را به تاریخ نویسان مدیونم. مقاله روزنامه اطلاعات، كه نه نخستین و نه آخرین اشتباه در یك سلسله دراز اشتباهات بود، و در آن به خمینی به عنوان نماینده ارتجاع سیاه و دارای اصل و نسب غیرایرانی (هندی) اشاره شده بود به دستور شاه در دفتر مطبوعاتی هویدا، وزیر دربار، كه قبلاً در نخست وزیری بود تهیه گردید كه مرتباً از سالها پیش مقالاتی برای انتشار در مطبوعات تهیه میكرد و به چاپ میرساند. متن اولیه مقاله به دستور خود شاه تغییر یافت و تندتر نوشته شد. مطالب اساسی مقاله همانها بود كه خود شاه چندسالی پیش در مصاحبهای با یك مجله امریكایی درباره خمینی گفته بود.
مقاله از دفتر وزیر دربار پس از مذاكره تلفنی خود او برای من در یك كنگره حزبی فرستاده شد و من در شرایطی كه امكان خواندن مقاله هم نبود آن را تقریباً بلافاصله به خبرنگار اطلاعات كه اتفاقاً در آن نزدیكیها بود دادم. روزنامه اطلاعات كه نگران موقعیت خود در قم بود پس از تماس گرفتن با وزیر اطلاعات جهانگردی و نخستوزیر و تأیید مطلب (كه با توجه به دستور شخص شاه امری طبیعی و خود بخود بود) دست به انتشار مقاله زد. هیچ فشار خاصی بر روزنامه نیامد و همین حقیقت كه مقاله مانند مقالات بیشمار پیش از آن از سوی وزارت دربار و نخستوزیر پیشین فرستاده شده بود برای چاپ آن كفایت كرد علاوه بر آنكه به تأیید مقامات بالای دولت هم رسیده بود.
مقاله در گوشهای از روزنامه اطلاعات چاپ شد و عده كمی (از جمله خود من) آن را خواندند. بیشتر مطالبی كه درباره آن مقاله بر زبانها افتاد اغراقآمیز است. شرحی كه چند روزی پس از استعفای كابینه آموزگار توسط یكی از نویسندگان روزنامه اطلاعات در آن روزنامه نوشته شد و همه مسئولیت آن مقاله را به گردن وزیر اطلاعات و جهانگردی وقت (این نویسنده) انداخت پر از مطالب غیرواقعی بود. خود آن نویسنده بعداً با توجه به آگاهی دست اول خود و استناد به حقایقی كه از دادرسیهای دادگاه انقلاب فاش شده بود مقالهای در روزنامه جمهوری اسلامی نوشت و واقعیت را كم و بیش چنانكه در اینجا آمده است بیان كرد ــ علت آن بود كه دشمنانش خود او را مسئول آن مقاله قلمداد كرده بودند. در خود روزنامه اطلاعات نیز چند هفتهای پس از روی كار آمدن حكومت جمهوری اسلامی نویسنده دیگری موضوع مقاله مورد بحث را بهمین صورت كه در اینجا آمده شرح داد.
در دوران پیش از سقوط رژیم هرگونه توضیحی از این دست مایه ناتوانی بیشتر رژیم و لطمه خوردن به خود شاه میشد. از این رو من هیچ پاسخی به اتهامات اطلاعات ندادم و به رئیس دفتر مخصوص شاه نیز گفتم كه خاطر شاه را از این بابت مطمئن سازد كه واقعیات مربوط به چاپ آن مقاله محفوظ خواهد ماند. اكنون دیگر آن ملاحظات در میان نیست.
۸ ــ گفتگو با خانم فلورا لویس.
9 ــ اطلاع خصوصی.
۱۰ــ چنانكه معاون ساواك، بنا به اطلاع خصوصی، گفته بود در نخستین ماههای پایهگذاری ساواك گروهی از عوامل حزب توده با بهرهگیری از ناآگاهی و شتابزدگی مسئولان به عضویت ساواك درآمده بودند و بعداً پروندهها را نیز از میان برده بودند. خود مسئولان ساواك نیز از نفوذناپذیری سازمان خود مطمئن نبودند.
۱۱ ــ در آشوبهای مذهبی مصر در تابستان ١٩۸۱ سادات رئیس جمهوری مصر كه با تهدیدی نه چندان متفاوت از ایران سه سال پیش روبرو شده بوده نزدیك ۱٦۰۰ تن را به زندان انداخت. یكی از آنها نیز از هوادارانش نبود.
۱۲ ــ اطلاع خصوصی.
١٣ ــ اطلاع خصوصی.
١٤ ــ اطلاع خصوصی.