انتلکتوئل امروز در عصر تودهها، “طغیان تودهها“، توانائیها و وظیفه بزرگتری در راهنمائی جامعهها بر راه درست دارد. وزنه او اگر بر ترازوی عمل سیاسی نهاده شود سنگینی بیشتری خواهد داشت. او بیش از هر زمان میتواند نه تنها کوتاهیها و پلیدیهای جهان را نشان دهد بلکه از کمک به دگرگون کردن آن نیز برآید. مردم در همهجا نشان دادهاند که سخن انتلکتوئل را جدی میگیرند. اگر او بر سر امری بایستد مردم از سرگردانی به در میآیند و چه بسا کارهای بزرگ از پیش میرود. شاید به همین ملاحظات بود که هامرشولد، بهترین دبیرکلی که سازمان ملل متحد به خود دیده است، در دهه شصت سده پیش گفت سیاست عبادت عصر ماست؛ همان که سعدی گفت: عبادت بجز خدمت خلق نیست.
انتلکتوئل ایرانی در برابر “وضعیت“ کشورش
داریوش همایون
در آنچه میتوان “وضعیت“ ایران نامید از نگاه بدبین هرچه هست دلگیر است، سقوط آزاد است. در این چاهی که گوئی بن ندارد یک کشور، یک ملت چه اندازه میتواند پائین برود؟ این کشوری است که فرمانروایانش چشم به ته چاه جمکران منتظر ظهورند و نیروهای مخالفش غرق در عوالم نامربوط گذشته و غافل از فرصتها چون جذامیان از هم میگریزند. در این میان سه دههای پس از انقلاب، آنها که در میان این مردم همت و حوصلهاش را دارند که از خود به بیرون بزنند و در احوال جامعه و جهان و به گفته هاول در بافتار گستردهتر و با نگرشی کلیتر به موضوعهای عمومی بپردازند و در برابر کشور خود و جهان و آینده آن احساس مسئولیتی کنند، چنین زنان و مردانی که نسبشان به فلسفیان philosophe سده هژدهم میرسد و اکنون انتلکتول نامیده میشوند (سقراط نخستین انتلکتوئل جهان بود) چه میاندیشند؟
ما در فارسی روشنفکر را در برابر انتلکتوئل فرانسوی به کار میبریم، ولی روشنفکر به اینتلیجنتسیای روسی نزدیکتر است. انتلکتوئل کسی است که بطور حرفهای در کار خواندن و اندیشیدن و پژوهیدن و آموزشدادن و آگاهکردن مردمان است. ایتلیجنتسیا به توده بزرگ درسخواندگان نیمهسواد گفته میشود که در هر جامعه جهان سومی و رو به توسعه میتوان یافت؛ یک طبقه متوسط فرهنگی که ادعاهایش بر توانائیهایش برتری دارد و با آنکه خود را بالاتر از مردم میگیرد کمتر جرئت ایستادن در برابر پسندعمومی یا آنچه را که با استدلالهای نیمپختهاش پسندعمومی میشمارد از خود نشان میدهد ــ بر خلاف انتلکتوئل که خویشکاریش function ایستادن در برابر پسندعمومی و خرد متعارف است؛ گرفتن آینهای در برابر اجتماع است. نقش روشنفکران را در انقلاب اسلامی بهتر از همه با این تعریف روشنفکری میتوان توضیح داد. اما مورد انتلکتوئلها که به انقلاب پیوستند همچنان مایه سرگشتگی است. شاید در اینجا نیز مبالغهای در تعریف در کار بود.
انتلکتوئل ایرانی در برابر “وضعیت“ کشورش، این پائینتر رفتن و بدترشدن ظاهرا پایانناپذیر، چه میکند و چه میباید بکند؟ ما در اینجا بیشتر به بیرون ایران نظر داریم، وگرنه در خود ایران انتلکتوئلها پیشتاز پیکارند. آنهایند که زندگی فرهنگی ایران را به رغم تنگیها و تنگناهای رژیم اسلامی نگه داشتهاند؛ و گروه بیشماری از آنان بیباکانه در دگرگون کردن زندگی سیاسی جامعه میکوشند.
در بیرون ایران از آن درگیری ژرف سیاسی، از آن پرداختن به اجتماع و مردم، کمتر نشانی در این گروه اجتماعی است. هرچه هست کار فرهنگی است که پناهگاه بیشتر روشنفکران و انتلکتوئلهای سرخورده از مردم شده است (نامش را سرخوردگی از سیاست میگذارند.) انتلکتوئل ایرانی در خارج عموما به ایرانیانی پیوسته است که یا توانگرند و فرصتی جز برای هرچه بیشتر زیستن ندارند و یا بیچیزند و باز فرصتی جز برای زندهماندن ندارند. در این بزنگاه بزرگ تاریخی که هر لحظهاش از امکانات سرشار است و فرصت خطرکردن پیش میآورد، او سرخویش گرفته است و راه خود در پیش.
پیشینیان او در شبتیره تاریخ هزار و چند صد ساله فرمانروائی بیابانگردان، بیهیچ امکان تماس با توده مردم بیسواد و دور از هرگونه دسترس دم در میکشیدند و خون میخوردند و زندگیهای خود را قطره قطره روغن چراغ این فرهنگ میکردند. شماری از آنان به عمل دیوان روی میآوردند، یا خود را به دم اژدهای پایگان مذهبی میدادند و سخن دلشان را میگفتند و عموما سر خود را به بهایش میدادند. از صد سالی پیش او امروزی و اجتماعاندیش شد، دیگر به آفرینش فرهنگی بسنده نکرد، کوشید جامعه را بسازد، به درون اجتماع رفت. به سیاست پرداخت. جنگید و برد و بیشتر باخت، یا در خدمت یک طرح نوسازندگی (مدرنیزاسیون) درآمد که شگرف بود ولی ژرفائی نداشت؛ یا دنبال آرمانشهرهائی دوید که وقتی دیدگانش بر واقعیت آنها گشوده شد از خودش به هراس افتاد.
امروز او زخمخورده و تحقیرشده از تجربه خود با سیاست در صد ساله گذشته، باز سر در گریبان برده است؛ پشیمان از ریختن گوهر آفرینشگری خود در پای اجتماع، دست در دامن فرهنگ که بزرگترین سربلندی و تمایز و گریزگاه اوست زده است. بیزار و ترسان از واقعیت جهان بیرون، از “دیگری“، از “لایههای تاریک اجتماعی ما” به گفته یکی از نمایندگان بزرگ سنت انتلکتوئلی نوین ایران “نه فقط از مسائل سیاسی ـ اجتماعی… بلکه از تفکر در مسائل اجتماعی کنار کشیده است…“(۱) نماینده دیگری از همان سنت، کنار کشیدن از مسائل سیاسی ـ اجتماعی بلکه از تفکر در مسائل اجتماعی را نیز، چنین به دیده قبول مینگرد: “این همان راه پیمودهای است که معیارهای بازدارنده و گوشمالی دهنده فرهنگ ما همیشه در برابر همه کسانی گذارده است که نیکبختی خود را با آسایش دیگران تراز کردهاند و به جای چارهکار خود به چاره جامعه اندیشیدهاند… [چنین کسی] به همان نسبت که از ادبیات و از سیاست تهی میشود از بعد سیاسی و اجتماعی هستی خویش بیشتر میگریزد… امروز هم، هنوز هم، در فرهنگ ما ــ درست مانند هزار سال پیش از این ــ راه سلامت از کناره میگذرد. جز بستن در سرای به غیر چارهای نیست. اعتلای روح در انتزاع از اجتماع شکل میگیرد، چرا که در فرهنگ ما هرگز رستگاری فردی و نیکبختی اجتماعی قرین نبودهاند.“(۲)
ما در اینجا با گریز از سیاستورزی و سیاستگری که حق هر کسی است سر و کار نداریم. این یک فرمول کامل جامعه شکستخوردهای است که دیگر توان از زمین برخاستن را هم از دست داده است. اینکه از نظر اخلاقی میتوان از اجتماع و اندیشیدن در باره اجتماع کناره جست و “غم بینوایان، بیهوده رخ را زرد کرده“ بحثی تلخ است و به جائی نخواهد رسید. ما در عصر معیارهای ثابت اخلاقی بسر نمیبریم، ولی آیا اعتلای روح در انتزاع از اجتماع اصلا ممکن است؟ اگر انتلکتوئل را به معنای هاول که صورت دیگر و نه چندان متفاوتی از تعریفهای دیگر است بگیریم اعتلای روح او، بلکه همه خویشتن او در پیوستن به جامعه است. از آبشخور جامعه، از ماهیتهای کلیتر و بزرگتر از روح خود اوست که سیراب میشود و در آن بافتار کلیتر است که زنده میماند. یک هدیه فلسفه سیاسی غرب از ارسطو تا دوتوکویل، این سنت انتلکتوئلی است که به گفته وسلی مکدونالد، اجتماع را در ابعاد اخلاقی و اجتماعی خود برای هستی متمدنانه ضرورتی چشمنپوشیدنی میشمارد.
خویشکاری انتلکتوئل در معنی زرتشتی و وجودی آن تنها در اجتماع و با اجتماع است. انتلکتوئل تنها در برابر دیگری است که تحقق مییابد، همان دیگری که “ارتگاای گاست“ یک کتاب را در بررسی تفاوتهایش با انتکتوئل سپرد و از آن تفاوتها مفهوم انتلکتوئل را بیرون کشید. اینهمه جز آن زیرساختی که برای زندگی انتلکتوئلی لازم است، از صنعت چاپ و نشر و رسانهها و نهادهای آموزشی و تسهیلات فرهنگی بیشمار دیگر که آن “دیگری“ و “غیر“ و اجتماع “فرورفته در تاریکی“ میباید برای اعتلای روح انتلکتوئل در کنارگذران روزانه او فراهم آورد و در برابر تحقیر شود. مردم آن زمینی هستند که همه چیز بر آن میروید. سرچشمه همه رنجهای انتلکتوئل هستند و سرمایه او (روزیرسان او نیز؛) و در اینجا ناچار پای ملاحظه اخلاقی به میان میآید. از این گذشته برای انتلکتوئل حتا در گوشه گرفتن از خلق عافیتی نیست. هزار سال پیش هم نمیبود. اکنون در این عصر انقلاب آموزش و ارتباطات، در جهانی که همه چیز به همه چیز پیوند میخورد و عرب سعودی هواپیمای امریکائی را به برجهای نیویورک میزند؛ مردمان و روزگار پریشانشان، و آن احساس مسئولیت که ویژگی انتلکتوئل است ــ بگذریم از نام و ننگ ملی و انسانی ــ هیچ گوشه آسودهای نمیگذارند.
این نسل جوانی که اگر در بیرون بار میآید از کشورش گسیخته است و گذشتهاش را از او ربودهاند؛ و اگر در درون بار میآید از جهان پیشرفته گسیخته است و آیندهاش را از او ربودهاند؛ همین فرهنگی که دستاویز و بندناف انتلکتوئل است و زیر یک جهانبینی آخوندی به خفقان افتاده است، چه را میگذارد که خود را برکنار بدارد؟
در همان کتاب “درباره سیاست و فرهنگ“ زبان از رستگاری فردی سخن میگوید ولی دل بر رستگاری دست نداده اجتماع میسوزد. آنکه “سیاسی بود و دلش میخواست باغی داشته باشد به بزرگی سرزمینش“ اکنون از سیاست و اجتماع به باغ کوچک درون خویش رفته است. ولی چه اندازه میتوان “بهشتی پرنیانی و دلاویز را“ در کنار دوزخی سوزان و سخت“ که حال و روز کنونی ماست و حال و روز بیشتر هزار و چند صد ساله ما بوده است نگه داشت؟ در آن شب تاریک قرون وسطائی که آخوند (شیخ) دست در دست سلطان و خلیفه راه را بر عمل و حتا اندیشه میبست “انتلکتوئل“ ایرانی آن روزگار خود را در بیابانی تنها مییافت و جز باغ درون خود پناهگاهی نمییافت. (ناصرخسرو میگفت من خاطر از تفکر نیسان کنم.)
امروز موقعیت ما با هزار سال پیش تفاوتهای بزرگی دارد. انتلکتوئلهای ما بیشمارند و یک ارتش بزرگ روشنفکران، برای نخستینبار در تاریخ ایران پشت سر آنهاست. سیاست صد سالی است در صورتی تازه و با مفهومی تازه به برکت آموزش و رسانههای همگانی و نهادهای دمکراتیک و مدنی ــ هر چند صوری ــ به جامعه ایران راه یافته است. پیکار برای دگرگون کردن حکومت و جامعه در ابعادی بسیار بزرگتر از آنچه در هر زمان فراهم بوده میتواند جریان یابد. افکار عمومی جهان که از جنبش مشروطهخواهی در پیکار ملی ما جائی یافت اکنون بیش از همیشه پشتیبان مردم ایران است. انتلکتوئل تنهای هزار سال پیش دیگر تنها نیست. مردمی که آن چنان دور از او بودند امروز حتا در ایران آخوندزده در دسترس اویند، کموبیش. دیگر او نیازی ندارد که به خدمت امیران درآید یا در خانقاهی کنجی بگیرد.
***
اجتماعاندیش بودن با سیاست ورزیدن یکی نیست. این ایراد را میباید پیشاپیش پذیرفت. درست است که انتلکتوئل به سبب توانائی ذهنی و دلمشغولیهایش اجتماعی و اجتماعاندیش است ــ اگر هم سر در گوشه آزمایشگاهی یا کتابخانهای کرده باشد. ولی از اجتماعاندیشترین انتلکتوئلها نیز نباید انتظار داشت که حتما به کار سیاست بپردازند ــ هر چند آنها به سبب نگرش کلی خود و آگاهیشان بر پیوند همه چیز با همه چیز، و احساس مسئولیتی که وادارشان میکند برای هر امر برحق خوبی تلاش کنند (باز به گفته هاول) بهترین سیاستگران خواهند بود. سعدی در این معنی میگفت “جز به خردمند مفرما عمل / گرچه عمل کار خردمند نیست“. با اینهمه زمانهائی هست، و این یکی از آن زمانهاست، که رستگاری درونی نیز بیسیاست به دست نمیآید ــ گذشته از آنکه سیاست نیز در جهان نوین اهمیتی بیش از گذشته یافته است، نه تنها داوها بزرگتر است و مرگ و زندگی اختر planet زمین در میان است بلکه هیچ زمینه زندگی نیست که سیاست در آن راه نیافته حتا نقش تعیین کننده نداشته باشد. این عصر و این جهان سیاسی است، سیاسیتر از هر دوران دیگری. در هیچ عصر دیگری تودههای مردم این چنین در پهنه عمل سیاسی نبودهاند. امر عمومی هیچگاه این اندازه به عموم ارتباط نداشته است. سیاست بایست منتظر تکنولوژی میماند تا معنی کامل خود را بیابد، و در سده بیستم این تکنولوژی پیدا شد، و همراه آن قدرت و ثروت در ابعاد جهانی.
سده ما بیش از همه عصر تودههاست. که با همگانی شدن آموزش و ارتباطات از حاشیه به میانه میدان افکنده شدهاند. جوزف کنراد که در دهههای پایانی سده نوزدهم در رمانهایش بهترین تصویر را از جامعههای حاشیهای “جهان سومی“ و مستعمراتی داده است، از “عربده فلسفی“ آدمهای حاشیهای سخن میگفت. یک سده بعد این عربده فلسفی در همه جا طنین انداخته است (تروریسم اسلامی بدترین نمونهاش). “جهان پر شعبوشور شده است.“ آن خلق که “انتلکتوئل“ قرون وسطای ما (که تا همین سده بیستم ما کشید) در گوشه گرفتن از آن عافیتی میجست امروز کمتر از همیشه او را آسوده میگذارد. “دیگری“ در سراپای هستی انتلکتوئل راه یافته است: فرهنگ پاپ، سیاست تودهگیر، اقتصاد جهانگرا، تروریسم اسلامی، انتلکتوئل چارهای ندارد که دیگری را بالا بکشد. گفتن و نوشتن بخشی از چنین کوششی است. عمل سیاسی بخش دیگر آن.
این جهانی که این گونه به تصرف دیگری، پاپ، توده درآمده است، که در آن هر پیامبر دروغین میتواند در کوتاهمدتی هزاران انتلکتول را آواره سازد یا در کورههای گاز بسوزاند یا شکر را در کامشان زهر کشنده گرداند، در عینحال بهترین جهانی است که انسان در این پنج هزار سال تاریخ از ساختن آن برآمده است. ما تنها در عصر فرهنگ پاپ زندگی نمیکنیم. عصر ما عصر تمدن جهانگیر نیز هست. فلسفه سیاسی دمکراسی لیبرال، اقتصاد بازار اجتماعی، شیوهها و تکنولوژی تولید انبوه، علمی که میتواند بلای بیماری و گرسنگی را از تودههای میلیاردی دور کند؛ و هیچ یک از اینها دیگر انحصار به غرب ندارد. تمدنی که غربی بود در پنجاه سال گذشته جهانی شده است. انسانیت سرانجام به جائی رسیده است که میتواند پویش خوشبختی را که اعلامیه استقلال امریکا در یک شعله نبوغ در کنار زندگی و آزادی به عنوان حق طبیعی فرد انسانی شناخت، از یک شعار، یک آرزو فراتر ببرد. اگر در آغاز سده بیست و یکم هنوز سه چهارم آدمیان در بینوائی مادی و فرهنگی بسر میبرند به دلیل شکست سیاست، و در ایران، ورشکستگی سیاست است. میدان را میدانداران بد فراگرفتهاند.
ما دیگر لازم نیست درباره برتری عامل اقتصاد یا فرهنگ و زیرساخت و روساخت بحث کنیم. انسان میتواند، همه آدمیان میتوانند به اندازهای که شایسته زندگی انسانی در این دوران است برسند. آنچه نمیگذارد از بهترین پدیدههائی که پنج سده پیشرفت پیگیر و شتابنده تکنولوژی به جهان داده است برخوردار شوند بندوزنجیرهائی است که دستوپای مردمان را بسته است و سیاست میتواند از دستوپایشان بگشاید. در این رهگذر سیاست نیز در سده ما ابعاد واقعی خود را یافته است. شمشیر دولبهای است که یک سرش فرورفتن در نیهیلیسم است با ابعادی که حتا سده بیستم در برابرش رنگ خواهد باخت و یک سرش آزاد کردن مردمان از بندوزنجیرهائی که نظامهای سیاسی و فرهنگی بر دستوپای آنها نهاده است؛ آزاد کردن مردمان از خودشان که بدترین دشمنان خویشاند. شمشیر دو لبه تکنولوژی به سیاست نیز ابعاد ویرانگر واقعیاش را بخشیده است.
اینهمه رهبری میخواهد، نه رهبری فرهمندی که تودهها را با ساده کردن قضایا در چند فرمول و متبلور کردن بدویترین خواستها و عواطف آنان به هیجان آورد و آنان را به دیو درونشان بسپرد؛ نه جاهطلبانی که اصولشان به آسانی جامههای شب و روز عوض میشود؛ نه دغلبازانی که تنها به نام و نان میاندیشند. در نبود انتلکتوئل، این بیشتر “دیگری“ است که جایش را میگیرد. رسانه را تکنولوژی فراهم آورده است ولی پیام اوست که به همه جا میرسد. سعدی بر خطا بود که میگفت محال است هنرمندان بمیرند و بیهنران جای ایشان بگیرند.
انتلکتوئل امروز در عصر تودهها، “طغیان تودهها“، توانائیها و وظیفه بزرگتری در راهنمائی جامعهها بر راه درست دارد. وزنه او اگر بر ترازوی عمل سیاسی نهاده شود سنگینی بیشتری خواهد داشت. او بیش از هر زمان میتواند نه تنها کوتاهیها و پلیدیهای جهان را نشان دهد بلکه از کمک به دگرگون کردن آن نیز برآید. مردم در همهجا نشان دادهاند که سخن انتلکتوئل را جدی میگیرند. اگر او بر سر امری بایستد مردم از سرگردانی به در میآیند و چه بسا کارهای بزرگ از پیش میرود. شاید به همین ملاحظات بود که هامرشولد، بهترین دبیرکلی که سازمان ملل متحد به خود دیده است، در دهه شصت سده پیش گفت سیاست عبادت عصر ماست؛ همان که سعدی گفت: عبادت بجز خدمت خلق نیست. در این عصر همگانی شدن همه چیز ــ از جمله مرگ ناگهانی در محشر اتمی و نابودی تدریجی بر روی زمینی که به تندی از مایههای زندگی (آب و خاک و هوای سالم) تهی میشود ــ بالاترین رستگاری، حتا تقدس، در کار سیاسی دست میدهد. کدام مردخدائی در جهان ما به مارتین لوترکینگ یا نلسون ماندلا میرسد. اسقف توتو نیز در کار سیاسی، و نه مذهبیاش بزرگترین خدمت را به افریقای جنوبی کرده است. (“روحانیون“ ما، با اشکالات زیرساختی اخلاقی و اعتقادی خود، همان بهتر که از سیاست دور نگهداشته شوند.) کلیسای کاتولیک در آلمان آیا از گوشهای از آنچه “سبزها“ نه تنها در آن کشور برای محیطزیست کردهاند برآمده است؟
سیاست از بدترین دشمنان انسانیت در عصر ما بوده است، این را نیز پیشاپیش میباید پذیرفت. ولی همین دلیل دیگری است بر اینکه سیاست بیش از آن اهمیت دارد که به سیاستپیشگان واگذاشته شود؛ و تودهها بیش از آن قدرت یافتهاند که شکارگاه متعصبان و عوامفریبان و پیشوایان باشند. در ایران ما انگیزه ضرورت کار سیاسی از بسیاری جامعهها بیشتر است. در اینجا سیاست آشکارا چهره جنایت به خود گرفته است. کنار گذاشتن مردم از سیاست در جامعه که پیش از انقلاب روال اصلی جامعه ما بود به نزاری atrophy سیاست و جامعه انجامید؛ و پرتاب شدن آنان به سیاست انقلابی، شیرازه کشور را از هم گسیخت، زیرا این در طبیعت دگرگونیهای بزرگ ناگهانی است که در شتابکاری و شور بیپایان خود با ویرانگری بیش از سازندگی سازگار باشد. پس از انقلاب مردم بیش از پیش از سیاست گریختند ولی سیاست آنان را رها نمیکند. پاسخ مسئله نه در انحصار کردن سیاست بوده است، نه در سیاستزده شدن یا رمهوار در پی رهبر فرهمند افتادن، نه در پناهبردن به دژ زندگی شخصی و باغ درونی. شکست سیاسی ما پس از یک سده تکاپوی تلاش و پویش امروزی شدن، ما را به این شرمساری جهانی و تاریخی انداخته است. باید سیاست خود را بهتر کنیم.
انتلکتوئل کنارهجوی ما در کنج باغ درونش نیز از گزند سیاستی که تباه شده است آسودگی ندارد ــ بگذریم که سیاست حتا در برجهای عاج روشنفکری، در محیطهای هرچه تنگتر شونده فرهنگی نیز گریبان او را رها نمیکند. سیاست از اجتماع، از گردهم آمدن مردمان پدید میآید. از آن نمیتوان پرهیز کرد. بهتر آن است که در بهبودش بکوشیم. ما چارهای نداریم که دیوارهای باغمان را هر چه دورتر و دربرگیرندهتر بسازیم.
پانوشتها:
(۱) شاهرخ مسکوب، درباره سیاست و فرهنگ
(۲) نقدی بر درباره سیاست و فرهنگ، ایران نامه، تابستان ۱۳۷۴)