«

»

Print this نوشته

می‌باید به کاروان پیوست

بخش ۳

            جنبش سبز ـ جنبش دگرگونی

 ‌

می‌باید به کاروان پیوست

 ‌

ــ بحث بی‌پایان «رهبری» جنبش سبز اوج دوباره‌ای گرفته است. این همه توجه و علاقه بر گرد این موضوع، آیا تنها مختص به روحیه ما ایرانی هاست، یا ضرورت پیش برد هر مبارزة جمعی است؟ به عبارت دیگر؛ «مگر مبارزه بدون رهبری می‌شود؟!»

ملت ما چند بار شاهد «ظهور» رهبران بوده است. رهبران بغایت فره‌مند، قدرتمند و پر نفوذی که از عهدة تکان سراسری جامعه و سرآمدانش برآمده‌اند. رهبرانی که حتا پس از گذشت دهه‌ها از مرگشان هنوز هم برای کسانی سایه‌شان کم رنگ نشده و به قولی، «جمجمه‌هایشان از درون گور‌ها» بر آنها حکومت می‌کنند!

 ‌

داریوش همایون ــ این گونه بحث‌های بیرون مانند همه این سی ساله سرگرمی است و پیامدی ندارد و نداشته است. اما بد نیست ببینیم منظور از رهبری چیست. رهبری آن گونه که در جامعه‌های واپس مانده می‌شناسیم رهبری فره‌مند charismatic وبری است ــ شخصیتی که‌‌ همان نام‌ش بس است که توده‌ها را به حرکت درآورد؛ کسی که سرنوشت ملت یا امری را تعیین می‌کند. در چامعه‌های مدرن آن گونه رهبری ناممکن است. پیچیدگی و تنوع جامعه سیاسی چنان است که هیچ کس نمی‌تواند شخصیت و باور‌های خود را بجای نیرو‌های اجتماعی بگذارد. سیاست در آن جامعه‌ها یک موضوعی نیست و بسیج مردم ــ لایه‌های اجتماعی و گرایش‌ها و منافع فراوان و‌ گاه متناقض ــ نیاز به رهبران در هر سطح دارد. چنین نیست که سرانجام کسی یا کسانی بر تارک جنبش سیاسی یا اجتماعی ننشینند و حتا جنبش به آنان شناخته نشود ولی آنها پیوسته ناگزیر از کاستن فاصله خود با توده‌ها هستند ــ با مردمی که تنها به درد زنده باد و مرده باد گفتن نمی‌خورند.

رهبری جویان بیرون اگر تنها در پی پیش انداختن خود در فضای مساعدتری که جنبش سبز پدید آورده نباشند، از شناخت دگرگونی انقلابی که در جامعه ایرانی روی داده است ناتوان‌اند. آنها هنوز غرق در گذشته‌های بی‌شکوه شکست خورده به نمونه‌های مصدق و خمینی می‌اندیشند ــ نستالژیک‌ترین آنان به اندیشه جا انداختن رهبری مصدق در جنبش سبز افتاده‌اند! ملت ما محکوم است پس از گذاشتن خمینی بجای مصدق سه دهه پیش اکنون مصدق را بجای خمینی بگذارد. گذشته‌زیستی اندازه ندارد. در این جامعه‌ای که گفتمان را پیش از اشخاص گذاشته است و رهبران را به پیروی خود می‌خواند رهبری فره‌مند وبری جائی نخواهد داشت؛ جستجوی (بیهوده) آن توهینی به هوش مردم خواهد بود.

 ‌

ــ صرف نظر از دسته‌هائی که در تلاش ثبت مقام رهبری به نام آقایان موسوی و کروبی و… هستند، گروه‌های دیگری برای خود وظیفه‌ای جز ستیز، نفی، کم رنگ جلوه دادن تا حد بی‌اعتبار کردن نقش این افراد نمی‌بینند. محافل دیگری نیز کوشش می‌کنند، «رهبران» خود را بجای آنها بنشانند. آیا ادامه چنین فضائی می‌تواند برای جنبش سبز زیان‌آور باشد؟

 ‌

داریوش همایون ــ تردید دارم که حتا بتوانند زیان‌آور باشند. اما برجسته شدن نقش موسوی درجنبش سبز بیش از کوشش صاحبان «اطاق فکر» از دو عامل نیرو می‌گیرد. نخست، پیشرفت توقف ناپذیرش در پهنه اندیشه و عمل سیاسی که در بنیاد، و نه در تاکتیک‌ها، اندک اندک تفاوتی با پیام و روحیه جنبش سبز ندارد. دوم، دستگیری سرتاسری (به اصطلاح این سال‌ها فله‌ای) سرامدان سیاسی و فرهنگی که جز موسوی و کروبی کسی را در میدان نگذاشته است. کروبی دلیر‌تر است و به نظر می‌رسد برای جبران آنچه برای انقلاب و حکومت اسلامی کرده تا پایان، هر چه باشد خواهد رفت. موسوی و خانم رهنورد درکنار او سیاستگرانه‌تر عمل می‌کنند. رژیم و اوضاع و احوال، آنان را سخنگویان و نمایندگان این جنبش ساخته است و آن‌ها می‌کوشند خود را به اندازه نقشی که چنین شرایطی به آنها داده است برسانند.‌ گاه در تاریخ ملت‌ها پیش می‌آید که مردمانی کمابیش معمولی، مانند همه ما‌ها، فرصت می‌یابند که شخصیت‌های تاریخی شوند. به قول اقبال «خرم آن کس» که این فرصت را بشناسد و خود را به آن، و بزرگی‌ها و مخاطرات‌ش بسپارد.

در پشت سر حملاتی که به سران جنبش می‌شود تلاش نه چندان پوشیدة کنار زدن خود جنبش سبز را می‌توان دید. در ایران دگرگشتی روی داده که نقش همه بیرونیان را کم‌رنگ،‌ گاه تا حد زوال کرده است. کسی در ایران به سخنان آنان توجهی نمی‌نماید. آنها اکنون که جنبش موقتا از خیابان دست کشیده است و بیشتر در اعلامیه‌ها و سخنان موسوی بازتاب بیرونی دارد به نقطه ضعف اشکار «رهبری» جنبش، پیشینه موسوی، می‌زنند تا گفتمان خود را جانشین جنبش سبز سازند. مشکل آنها این است که اگر تاکید بر پیشینه‌ها باشد کمتر کسی از مدعیان سالم خواهد ماند. موسوی نخست وزیر محبوب خمینی، نامه سیاه‌تر از آن کسان که همه جوانی خود را برای پیشبرد گفتمان شریعتی‌ها و آل احمد‌ها و سپس خمینی‌ها گذاشتند و احتمالا تا چهرة بر ماه تابان را دیدند نیست ــ هر کس به فراخور خود. امروز همه از موافق و مخالف در یک قایق هستیم و گذشته‌ها را می‌باید بر یکدیگر و بر ملت خود ببخشائیم ــ‌‌ همان ملی کردن تاریخ و در آوردن‌ش از سلاح سیاسی. در بیرون و درون جنبش سبز هر کس به شیوه خود در تلاش بیرون آوردن کشور از این سیاه چاله‌اند و بهتر است دست از گریبان گذشته یکدیگر بردارند. این روش‌ها شایسته یخزدگان تاریخ است.

مشکل اصلی، نابسنده بودن گفتمان‌هائی است که به عنوان جایگزین گفتمان جنبش سبز و زمینه همکاری عرضه می‌شود. در حالی که مردم در ایران همه راه دمکراسی لیبرال را رفته‌اند فراخواندنشان به اینکه در کاروانسرای انتخابات آزاد (از سوی گروهی که در کنار جنبش سبز است و حمله‌ای به هیچ کس نمی‌کند) یا عرفیگرائی بیارامند بازتابی نخواهد داشت. می‌باید به کاروان پیوست.

 ‌

ــ به تازگی بر این بحث زاویه جدیدی گشوده شده که در مصاحبه اخیر «روز» با خانم رهنورد و در پاسخ‌های ایشان تبلور یافته است. ضرورت پرهیز از «کورمال کورمال رفتن و آنارشیسم» و به موازات آن حل مسئلة «رهبری» به یاری قانون اساسی جمهوری اسلامی. قانون اساسی جمهوری اسلامی حلقه توافق و پیوند جنبش سبز! چنین طرحی چقدر واقع بینانه است؟

 ‌

داریوش همایون ــ بیش از واقع‌بینانه زیرکانه است. خانم رهنورد با چیره دستی مشکل سیاسی راه سبز امید را گشوده‌اند. راه سبز امید نمی‌تواند بیرون از قانون اساسی جمهوری اسلامی عمل کند. ادامه همین اندازه فعالیت‌های آنکه بسیار لازم است، و تنها بخت آن برای تشکیل ائتلافی شامل عناصر موثر رژیم برای شکست دادن احمدی‌نژاد در همین استراتژی است ــ هشدار دادن همه آنها که از دست اندازی‌های روز افزون سپاه و آدم آن، احمدی‌نژاد، بیمناک شده‌اند به اینکه دست کم از قانون اساسی و خودشان دفاع کنند.

در عین حال راه سبز امید می‌باید جنبش سبز را نیز در کنار خود نگه دارد که با کل این رژیم و قانون اساسی آن در ستیز است. قانون اساسی به عنوان جلوگیری از «کورمال رفتن و پرهیز از آنارشیسم» فرا خواندن جنبش سبز است به اینکه سود عملی پیشرفت گام به گام هماهنگ را دریابد و محدودیت‌ها را بشناسد و راه سبز امید را کمتر سرزنش کند. یک ملاحظه عملی نیز هست. چه موسوی و چه خانم رهنورد در هر فرصت تاکید می‌کنند که قانون اساسی می‌تواند در راستای حقوق مردم تغییر یابد. این دعوی را در عمل می‌باید آزمود. قانون اساسی جمهوری اسلامی اجازه تغییر می‌دهد ولی نه اصلاح. زیر پا گذاشته شدن قانون از سوی احمدی‌نژاد این موضع گیری را آسان کرده است. اگر می‌توان قانون اساسی را برای حکومت فردی نادیده گرفت تجدید نظر در آن برای تامین حقوق مردم به مراتب سزاوار‌تر خواهد بود. اما تجدید نظر با لغو کردن یکی نیست.

 ‌

ــ مطالبات مشترک بجای رهبری و بجای قانون اساسی جمهوری اسلامی، طرح دیگریست که به منظور حفظ چندگانگی یا رنگارنگی جنبش سبز ارائه می‌شود. می‌گویند؛ چرا از همین امروز «اعلامیه جهانی حقوق بشر» را به عنوان سند وحدت این جنبش قرار ندهیم؟

 ‌

داریوش همایون ــ اعلامیه جهانی حقوق بشر همه روح و معنای جنبش سبز است. هرچه از جنبش می‌‌اید‌‌ همان را می‌رساند. زمانی در باره جنبش سبز نوشتم همه برای همه به پا خاسته‌اند ــ همة صاحب حقوق، همة بی‌تبعیض. اعلامیه… سند هست، نیاز به سند شدن ندارد. از همین جاست که هیچ گفتمان دیگری جای دمکراسی لیبرال اعلامیه… را نگرفته است. کمتر و بیشتر آن چه می‌توان خواست؟

 ‌

ــ همرائی و همکاری حول شعارهائی چون «سکولاریسم»، «انتخابات آزاد» یا «رفراندم» «استراتژی‌های» دیگری هستند، که هر یک به محوری برای تلاش‌های گروه‌ها و محافل ایرانی بدل شده‌اند. در مقابل این همه «نقشة راه» چاره چیست؟ با استفاده از این گفتة شما که «بیراهه‌ها بیشمارند، و راه یکی است»، این «راه» کدامست؟

 ‌

داریوش همایون ــ حتا اگر استراتژی‌های دیگر می‌توانستند مانند گفتمان جنبش سبز به همرائی و همکاری کمک کنند نیازی به آنها نمی‌بود. چه اصراری بر رفتن بر بیراهه هاست؟ ما هنوز از نقشه راه سخن نمی‌گوئیم. نخست می‌باید ببینیم که به کجا می‌خواهیم برسیم؟ تنها هنگامی که با این پرسش اساسی روبرو شویم خواهیم دانست که ارزش نقشه‌های راه چیست؟

مقصد ما نه یک حکومت عرفیگرای صدامی است نه انتخابات آزاد فلسطینی در غزه. ما می‌خواهیم عرفیگرائی را همراه با دمکراسی و بقیه حقوق بشر، و انتخابات آزاد را برای ریشه دار کردن دمکراسی و (نه تعطیل آن پس از گرفتن اکثریت) داشته باشیم ــ انتخابات و عرفیگرائی نه به تنهائی بلکه بر بستر دمکراسی و حقوق بشر که هم مقصد و هم نقشه راه است.

تیر ماه ۱۳۸۹