«

»

Print this نوشته

آنها تنها آزادی ما را ندارند

بخش ۳

            جنبش سبز ـ جنبش دگرگونی

 ‌

آنها تنها آزادی ما را ندارند

 ‌

ــ «ما بر پایه مبانی ارزشی و مواضع سیاسی و با حفظ استقلال خود از جنبش سبز دفاع می‌کنیم.» این جمله تقریباً روح کلی سخن بسیاری از سازمان‌ها، احزاب و شخصیت‌های مخالف جمهوری اسلامی است. در داخل و در خط مقدم مبارزه این دفاع تا کنون معنای هماهنگی و همراهی در عمل داشته و در هر فرصتی، به صورت‌های گوناگون از جمله در خیابان‌ها به نمایش گذاشته شده است. سخنگویان و مدافعان سر‌شناس جنبش نیز به منظور جلوگیری از پراکندگی، در موضع‌گیری‌های فراگیر خود سعی کرده‌اند، هم‌نظری و همرایی میان خود و بدنه جنبش را نشان دهند. اگر چنین است، پس معنای «با حفظ استقلال» در داخل و خارج چیست؟

 ‌

داریوش همایون  ـ جنبش سبز به سبب طبیعت خود بر دگرگشت‌های گوناگون گشاده است و اگر کسانی در درون و بیرون با فاصله از آن پشتیبانی می‌کنند از سر احتیاط است. در درون یک ملاحظه دفاعی نیز هست: اگر شعار‌ها و اقدامات جنبش سبز تند‌تر از انتظارشان شد بتوانند خود را حفظ کنند. ولی تا اینجا به نظر می‌رسد که این ملاحظات بیهوده است. شعار‌ها تند‌تر وتند‌تر می‌شوند و پیام جنبش به لایه‌های بیشتر اجتماعی سرایت می‌کند. آنها که بر استقلال خود این همه تاکید می‌کنند می‌باید مراقب باشند به تکروی معمول سیاستگران ایرانی نیفتند.

 ‌

ــ شما و همفکرانتان بار‌ها بر ضرورت پشتیبانی بیرونیان از جنبش سبز و از سرامدان و سخنگویان آن در خط مقدم مبارزه تکیه کرده‌اید و بابت آن نشانِ «انحلال طلبی» یا «دنباله‌روی» دریافت نموده‌اید. اما چگونه می‌توان از کسانی که از قضا از دل همین نظام بیرون آمده و به آن وابسته‌اند، چنین دفاع بی‌باکانه‌ای کرد، و در عین حال شرط وجودی سیاسی و اجتماعی خود را ضد وجود حکومت جمهوری اسلامی اعلام داشت؟

 ‌

داریوش همایون  ـ مشکلی نیست. ما راه دراز پرمخاطره‌ای (برای مردم در درون) در پیش داریم و از منزل‌گاه‌ها و مراحل بسیار، هر کدام در هنگام و جای خود، می‌باید بگذریم و دستمان نیز در گزینش همراهان گشاده نیست؛ گذشته از آنکه جلو همراهی هیچ‌کس را نمی‌توانیم بگیریم. میهن خود را بر لبه پرتگاه نزدیک‌تر از آن می‌یاببم که پروای منزه‌طلبی داشته باشیم. انقلابیان سینه‌چاک پیشین را در بیرون می‌بینیم که عبرت گرفته‌اند و اصلاح شده‌اند و فکر می‌کنیم در درون نیز چنین عبرت‌ها و بهبود‌ها امکان داشته است و احتمالا بیش از بسیاری در بیرون. پشتیبانی ما از نام‌ها نیست؛ از مایه‌ای است که از خود در مبارزه می‌گذارند. چگونه می‌توانیم بابت گذشته‌ها از کسانی که قربانی داده‌اند و می‌دهند طلبکاری کنیم؟ آیا می‌توان کسانی را که در برابر خامنه‌ای‌ها و احمدی نژاد‌ها ایستاده‌اند و یا به زندان افتاده‌اند یا هر روز ممکن است بیفتند کنار گذاشت و دل به کسانی خوش کرد که در ده پانزده هزار کیلومتری سخنانی‌گاه خطرناک و عموما ناقص‌تر از آن زنان و مردان در خط آتش می‌گویند؟

 ‌

ــ اجازه دهید پرسش را عکس کنیم؛ آیا می‌توان به نام استقلال هر کاری کرد و هر موضعی گرفت و خود را همچنان بخشی از جنبش سبز نامید؟

 ‌

داریوش همایون  ـ میان استقلال و فرصت‌طلبی می‌باید تفاوت گذاشت. مستقل در این معنی کسی است که به خود اجازه اندیشیدن می‌دهد و جنبش سبز را پیش‌تر می‌برد که ضرورتی است. یکی از قدرت‌های جنبش سبز نیز در این است که می‌تواند اتدیشه‌های تازه را در خود بگیرد.

 ‌

ــ در نوشته خود «از پشت کدام منشور؟» به جریان‌هایی که در خارج کشور جبهه متحدی را تشکیل داده‌اند اشاره کرده‌اید، جبهه‌ای بر محور چند شعار و شخصیت، که در باره آن می‌گوئید:

 «نیرو‌های بیرون اگر به این جنبش تازه نپیوسته‌اند یا خود را در بیهودگی مبارزات سردرگمشان فرسوده‌اند یا نومیدوار در پی جانشین کردن خود با جنبش سبز هستند.»

اما آیا به هم رسیدن نیروهائی ظاهراً و سنتاً متفاوت، از چپ و راست، پادشاهی و جمهوری، قومگرای جدائی‌خواه و ناسیونالیست ایران‌پرست را نباید یک موفقیت سیاسی تلقی کرد؟

 ‌

داریوش همایون  ـ من به نتایج تا‌کنون می‌نگرم و چیز قابلی نمی‌بینم. اما هر بهم رسـیدنی موفقیت سیاسی نیست. اگر گروهی از چپ و راست و جمهوری‌خواه و سلطنت‌طلب و ناسیونالیست و عضو کنگره ملیت‌های ایران بر سر فدرالبسم به هم برسند و در سکولاریسم توقف کنند چه جای شادی است؟ از همه بد‌تر این تشنگی رهبری جنبش سبز است که هیج نقشی در آن نداشته‌اند و از هر فرصت بهره می‌گیرند که سران‌ش را بکوبند. ما لازم نیست در ایران باشیم تا واکنش کوشندگان جنبش سبز را در برابر این «بیهودگی مبارزات سر در گم و کوشش نومیدوار برای جانشین کردن خود با جنبش سبز» حس کنیم.

 ‌‌

ــ بسیار شنیده‌ایم که «در سیاست گذاشتن همه تخم‌مرغ‌ها در یک سبد شرط عقل نیست.» بسیار خوب! حال آیا کسانی که خود را حامی جنبش سبز دانسته و در خارج در ـ تشکیل یک جبهه متحدند و دربدر به دنبال چهره، شخصیت و رهبر می‌گردند و در هر فرصتی «نالایقی» و «ناتوانی» و کارنامه گذشته سخنگویان کنونی مبارزات داخل را به رخ می‌کشند، به‌‌ همان «شرط عقل» عمل نمی‌کنند؟ آیا در صورت تسلیم یا حتا نابودی چهره‌هائی چون موسوی و کروبی و…. عاقلانه نیست که چیزی برای روز «مبادا» داشته باشیم و آن را بلافاصله ــ پیش از آنکه مردم ناامید شوند ــ جایگزین کنیم؟ اگر «مردم» تعهدی نداده‌اند که تا ابد به پای رهبران کنونی بنشینند، آیا تدارک بدیل دیگری یاری به آن‌ها در مبارزه نیست؟

 ‌

داریوش همایون  ـ این «بدیل» هم مانند تعمیق و فله‌ای و هجمه هر بار مانند صدای ناخوشی در گوش من می‌پیچد. درست است که اگر موسوی و کروبی را بگیرند سخنگویان و سران دیگری برای جنبش لازم خواهند بود (بگذریم از آنکه دستگیری، آنان را بالا‌تر خواهد برد). ولی این جنبش بر گرد شخصیت‌ها نیست و رهبران بسیار دارد. بعد هم جایگزینان سران جنبش اگر در ایران نباشند بیش از آنچه هستند چه می‌توانند بکنند؟ جایگزین‌سازی در این مرحله اگر به فرض به جائی هم برسد به انحراف و تکه تکه شدن جنبش کمک خواهد کرد. من اصلا بختی برای مدعییان نمی‌بینم و سازنده‌ترین رویکرد‌‌ همان پشتیبانی است؛ خدمت به مبارزه است؛ بقیه‌اش را یک توده درس‌خوانده چند ده میلیونی پیش خواهد برد. جنبش سبز کی منتظر رهبری مانده است؟ از توانائی رژیم در خفه کردن جنبش سبز نیز نمی‌باید مطمئن بود. در یک سو توده بیدار شده‌ای است که هر چه هم می‌گیرند و می‌کشند از پا نمی‌ایستد و سرامدانی که روز به روز پابرجا‌تر می‌شوند؛ و در سوی دیگر مقاماتی که هیچ تکیه‌گاهی جز سرنیزه ندارند و در نبردی نابرابر با دنیا درافتاده‌اند.

 ‌

ــ در میان مخالفت‌های شما با سه شعار ۱ ـ رهبری از بیرون ۲ ـ سکولاریسم ۳ ـ فدرالیسم که ظاهراً متحد کننده این جبهه است، از همه شگفت‌آور‌تر، مخالفت با سکولاریسم است. با توجه به درجه فزایندهٔ بیزاری مردم از رژیم اسلامی و رژیم آخوندی، با توجه به اینکه حتا نیروهای مذهبی و بسیاری از آخوندهای بزرگ می‌دانند دین و سیاست هر دو چه زیان جبران‌ناپذیری از تداخل دین و سیاست دیده و در آرزوی بازگشت به شرایط پیش از این آزمون و خطای بزرگ هستند، چرا شما در درستی انتخاب این شعار تردید دارید؟

 ‌

داریوش همایون  ـ من مخالف عرفیگرائی (سکولاریسم) نیستم. هژده سال پیش در منشور سازمانی که به حزب مشروطه ایران (لیبرال دمکرات) دگرگشت یافت نوشتم: «همه افراد در برابر قانون برابرند و هیچ امتیاز قومی، دینی، جنسی یا طبقاتی به کسی داده نمی‌شود و هیچ‌کس حق ندارد به نمایندگی خدا یا به موهبت الهی سرنوشت مردم را در دست گیرد. دین و مذهب از حکومت جداست. هیچ مقامی حق ندارد مذهب افراد را بپرسد. ما اقلیتی جز در رای‌گیری‌ها آنهم موقتا نمی‌شناسیم.» در آن زمان‌ها بازار این سخنان چندان گرمی نداشت. در منشور ما نیز این عرفیگرائی بجای همه چیز ننشسته بود.

امروز در ایران برای نخستین‌بار به یک همرائی بر سر دمکراسی و حقوق بشر رسیده‌ایم که عرفیگرائی را نیز در‌بر می‌گیرد. بیش از صد سال آشنائی و تجربه و به هر کوره‌راه و کژراهه‌ای رفتن سرانجام دارد ما را در مسیر درست مدرنیته می‌اندازد. آن توده تعیین ‌کننده که برای جابجائی فرهنگی لازم است در جامعه ما پیدا شده است. اکنون اگر در بیرون ایران، که می‌باید پیشتاز روشنگری ایرانی باشد ما به ملاحظات تاکتیکی و برای بهره‌برداری از احساسات ضد آخوندی همه تاکید را بر عرفیگرائی بگذاریم به انحرافی نا‌بخشودنی خواهیم افتاد. سکولاریسم را در برابر طرح کلی مدرنیته و بیان سیاسی آن، دمکراسی لیبرال، نهادن، همه به آن پرداختن و از عناصر مهم دیگر بی‌خبر ماندن حتی از نظر سیاستبازی صرف نیز ورشکسته است.

ببینید مردم در ایران برای چه شعار‌هائی کشته و زندانی و شکنجه می‌شوند؟ آیا اصانلو‌ها و باقی‌ها و زیدآبادی‌ها و نسرین ستوده‌ها را برای دفاع از نظام سکولار مثلا سوریه و کره شمالی و زیمبابوه به زندان انداخته‌اند و احکام زندانی تازه‌ای برای کسانی هم ‌اکنون در زندان‌ها صادر می‌کنند؟ نسل کنونی ایران پس از یک سده و بیشتر آزمون و خطا، در همه جبهه‌ها به مسئله اساسی فرهنگی و سیاسی خود حمله‌ور شده است و اولویت را به آزادی و حقوق بشر داده است تا بقیه هم همراه‌ش بیایند. آن وقت ما داریم جبهه‌های دروغین خود را می‌گشائیم. رهبران بی‌شمار جنبش سبز از سیاستگران و اندیشه‌مندان و روزنامه‌نگاران و کوشندگان کارگری و سازمان‌دهندگان جامعه مدنی ایران کمتر از بیرونیان به اهمیت حیاتی کوتاه کردن دست مذهب از حکومت و حکومت از مذهب آگاه نیستند. ولی مبارزه برای آنان تفنن نیست و هزینه‌های‌ش به برپائی نشست‌ها محدود نمی‌شود. آن‌ها در جامعه‌ای عمیقا مذهبی برای مدرنیته، برای دمکراسی لیبرال کار می‌کنند و از برانگیختن بیهوده احساسات مذهبی می‌پرهیزند. عرفیگرائی آنان ــ هوشمندانه ــ بخشی از یک برنامه سیاسی پردامنه است نه موتور یا پرچم آن.

 ‌

ــ اگر می‌پذیریم گوناگونی از ویژگی‌های جنیش اجتماعی ـ سیاسی امروز ایران است، پس باید قبول کنیم که این یا آن نیرو دلبستگی بیشتری به این یا آن شعار داشته، این یا آن مطالبه را اصل دانسته و بخواهد برگرد آن بحث راه انداخته و در صدد جلب نیروی بیشتری باشد. در چه صورتی چنین تلاشی در چهارچوب گوناگونی جنبش می‌گنجد و در چه حالتی موجب تضعیف آن می‌گردد؟

 ‌

داریوش همایون  ـ پرداختن به یک گوشه طرح کلی دمکراسی لیبرال اشکالی ندارد. کمپین انتخابات آزاد یک نمونه آن است. ولی اگر تکیه بر یک گوشه جنبش سبز بهانه تاختن به هر کس نامی در جنبش دارد باشد؛ اگر مثلا گریبان موسوی را بابت انتخابات در سال‌های جنگ بگیرند؛ یا برگزار نشدن تظاهرات نخستین سالگرد ۲۲ خرداد امسال را با تظاهرات میلیونی سال پیش مقایسه کنند و نتیجه بگیرند که گناه رهبری بوده است و می‌باید در بیرون جایگزین ‌سازی کرد ما با روند دیگری سر و کار داریم که تا‌کنون به سود هیج‌کس تمام نشده است.

موضوع اصلی که می‌باید در بیرون روشن شود و از بس بدیهی است کسانی نمی‌بینند این است که آن چند ده میلیون حقیقتا نیازی به رهبری بیرون ندارند. آن اندازه آگاهی یافته‌اند که بدانند دارند چه می‌کنند؛ نه از ما کمتر به عرفیگرائی باور دارند نه ارزش آزادی را کمتر از ما می‌دانند. نشانه‌اش نخستین ماه‌های جنبش سبز و آن همه خردمندی و دورنگری و خویشتن‌داری که از سوی توده‌های میلیونی در هر سطح اجتماعی نشان داده شد. آنها تنها ازادی ما را ندارند.

 ‌

ــ شما همواره از روح مسلط لیبرال ـ دمکراسی بر جنبش سبز سخن می‌گوئید و در فراگیری که برای آن قائل هستید، تقریباً بسیاری از شعار‌ها و مطالباتی را که در سطح جنبش سیاسی مطرح هستند، در چهارچوب آن و به عنوان جزئی از آن، دست‌یافتنی می‌دانید. آیا مطالبه‌ای هست که از اساس با روح جنبش سبز نخواند؟

 ‌

داریوش همایون  ــ هویت‌طلبی و فدرالیسم به عنوان تنها گزینه در برابر تمرکز، حتا دیکتاتوری؛ و خط کشی زبانی در میان ایرانیان و در سرزمین ایران به عنوان حق تعیین سرنوشت از اساس با روح جنبش سبز نمی‌خواند زیرا جنبش سبز فرد را به عنوان خودش دارای حقوق برابر با هر فرد دیگر می‌داند و هویت‌طلبان که کمر به تکه تکه کردن «این نقشه» بسته‌اند فرد انسانی را تنها به عنوان جزئی از یک ملیت یا ملت به معنی گوینده یک زبان معین، دارای حقوق می‌دانند که خودی و غیر خودی کردن جامعه شهروندی و درهم شکستن بنیاد حقوق بشر است. در اینجا من وارد سناریو‌های هراس‌آور اجرای این طرح‌ها در ایران، چنانکه هست، نمی‌شوم.

 ‌

ــ اما کم نیستند نیروهائی که به چنین نگاه کلی و چنین ظرفیتی باور و اعتماد ندارند و ترجیح می‌دهند از همین امروز بر شعار‌ها و خواست‌های خود به طور تفکیک و خرد شده تکیه کنند. راه هماهنگی میان این دو نگاه چیست؟

 ‌

داریوش همایون  ــ آنها مانند معمول با دنبال کردن خواست‌های بیشترینه (حداکثر) خود رسیدن به راه‌حل‌های بهینه optimum (از جمله خواست‌های بهینه خودشان) را ناممکن می‌سازند. یک موضوع دیگر که سیاسی‌کاران ما نمی‌توانند بپذیرند آن است که در یک دمکراسی هیچ‌کس به بیشترینه خواست‌های خود نخواهد رسید.

 ‌

ــ آیا ایستادگی در برابر مطالبات و نظراتی که بی‌ربط و بیرون از جنبش سبز، یا حتا در مقابله با آن مطرح می‌شوند، به نوعی انحراف از اصل مبارزه و تضعیف جنبش است؟

 ‌

داریوش همایون  ـ هیچ امری از پابرجائی بر اصول زیان ندیده است. اشخاص ممکن است چندگاهی زیان ببینند ولی برد نهائی با آنهاست زیرا امری که برایشان اهمیت دارد پیش خواهد افتاد. خودشان نیز بسیار می‌شود که به گفتار انگلیسی‌ها خنده آخر را خواهند داشت. در برابر هر انحراف از اصول از سوی هر کس باشد می‌باید ایستاد. این رفتار به ویژه در فضای سیاست ما که از فرصت‌طلبی و سست‌عنصری انباشته است اهمیت حیاتی دارد. ما می‌باید با گذاشتن سرمشق‌های عملی به پاک کردن «این هواهای عفن وین آب‌های ناگوار» کمک کنیم.

 ‌

ــ با سپاس از شما

آبان ماه ۱۳۸۹