«

»

Print this نوشته

تحمیل خود به جغرافیای سیاسی ـ برآمدن اندیشه‌ای نو

بخش ۱

             ایران ماهیت برتر

 ‌

تحمیل خود به جغرافیای سیاسی

برآمدن اندیشه‌ای نو

 ‌

ــ پس از گذشت دو دهه و نیم از انقلاب اسلامی‌ و پس از نشیب‌های فراوان در سیاست خارجی ‌ایران، چندی است از سوی مشاورین و مدافعین دور و نزدیک حکومت اسلامی‌، بویژه در صف اصلاح‌طلبان حکومتی تلاشهای پیگیری در ترسیم خطوط اصلی سیاست درهم ریخته و آشفته خارجی صورت می‌گیرد.

 از نظر برخی محافل غربی حکومت اسلامی ‌ایران اکنون بنا را بر پایه «منافع ملی» می‌نهد که در سیاست خارجی‌ایران رویکردی نو بشمار می‌آید. نظر شما در مورد برداشت ‌این محافل چیست؟ ‌ آیا منافع حکومت اسلامی ‌و منافع ملی ‌ایران در مراودات و مناسبات بین‌المللی همسو و همگون هستند؟

 ‌

داریوش همایون ــ سیاست اسلامی‌، مانند حکومت اسلامی‌، بنا بر تعریف یک عنصر غیر ‌ایرانی دارد که می‌تواند ضد ‌ایرانی هم باشد. در دویست سالی که عربان، ‌ایران را تا توانستند خشکاندند، ‌ایران، اسلامی‌ بود ولی ‌ایرانی نبود. در بیست و چهار ساله گذشته هم بیشتر سیاستهای اسلامی‌ ضد‌ ایرانی بوده است. از افغانستان به بعد ما شاهد چرخشی در راستای شناخت واقعیات جهانی در جمهوری اسلامی‌ هستیم که آن را ناگزیر به غیراسلامی ‌کردن محدود سیاست خارجی‌اش کرده است. ولی تناقض میان نگرش اسلامی ‌و منافع ملی برجاست. ‌این تناقض که میان واقعیات جهان، و اسلامی ‌بودن هست البته تنها در حوزه سیاست خارجی نیست و می‌باید جای مرکزی را در بحثهائی که برسر جایگاه دین در جامعه درگرفته است داشته باشد. مسئله درست در همین جاست: یا باید در جهان امروز و با سطح جهان امروز زندگی کنیم یا اسلامی ‌باشیم (اسلامی‌ بودن به معنی باور مذهبی، در‌این مورد، اسلام داشتن نیست؛ به معنی تعریف شدن با اسلام و اندیشیدن در قالبهائی است که هرگونه جزم مذهبی بر ذهن آزاد ــ ذهنی که می‌باید آزاد باشد ــ تحمیل می‌کند.)

افغانستان آنچنان درسی بود که حتا در ذهن رده‌های بالای حکومت اسلامی‌ راه یافت. (جمهوری اسلامی ‌باز به دلیل پسوند خود آنچنان حکومتی است که هر چه رده‌ها بالا‌تر می‌رود ذهن‌ها نفوذ ناپذیر‌تر می‌شود. ‌این در همه رژیمهای دیکتاتوری کم و بیش صدق می‌کند ولی دیکتاتوری ‌ایدئولوژیک، آنهم ‌ایدئولوژی ۱۴۰۰ ساله، جانور دیگری است. آخوند‌ها با ‌این گزینه سرراست (choice که با option یا گزیدار تفاوتی در تابش دارد) روبرو شدند: یا تن دادن به واقعیت و همکاری، یا اصرار بر‌ایدئولوژی و رویاروئی با دشمنی هراس‌انگیز یک امریکای کار‌تر زدائی شده. اما در چنان موقعیتی نیز ملاحظات اسلامی ‌ــ که از ۱۳۵۶/۱۹۷۷ با آتش زدن سینما رکس در آبادان، با ملاحظات تروریستی پیوند تنگاتنگی، نه تنها در ‌ایران یافته است ــ اجازه نداد سیاستی به سود دراز مدت‌ ایران پیش گرفته شود. جمهوری اسلامی ‌از ‌این نظر با معمای عربستان سعودی روبروست. نه تاب دشمنی امریکا را دارد، نه می‌تواند کمک‌هایش را به تروریسم اسلامی ‌قطع کند.

 رژیم چند امتیاز که بیشتر نمادین بود به امریکا داد ولی هرچه از بقایای القاعده را که توانست پناه داد یا بدر برد. اگر اسلامی‌ها در آن موقعیت بیش از آن به ‌ایران آسیب نزدند از نخواستن نبود. امروز هم روبرو با احتمال نزدیک جنگ دوم عراق، گزینه‌های جمهوری اسلامی ‌چنان محدود است که جای گزینش نمی‌گذارد. رژیم یا می‌باید به دشمن ملی، که تصادفا دشمن خودش نیز هست، روی آورد و پیامدهای سنگین آن را بپذیرد یا به سود خود که ‌ایران جائی در آن ندارد امتیازاتی به امریکا بدهد. ‌این بار نیز مانند جنگ اول خلیج فارس، موضوع واقع‌نگری و میانه‌روی رژیم در میان نیست که ستایندگان سردار دزد سالاری سرودش را سر دادند. راه دیگری نمانده؛ مگر می‌شود در سوی صدام حسین بود که خودش هم به امتیاز دادن افتاده است؟ حتا عراقی‌های دست نشانده جمهوری اسلامی ‌بسوی امریکا رفتند و روزی رسانانشان هیچ کاری نمی‌توانستند بکنند.

 ‌

ــ اصلاح‌طلبان سعی می‌کنند در ترسیم خطوط مورد نظر خود به طرح برخی ‌ایرادات در سیاست خارجی رسمی ‌حکومت پرداخته و از جنبه‌هائی از آن فاصله گیرند. از جمله یکی از انتقادات آن‌ها «ناکام ماندن ‌ایران در تبیین سیاست خارجی و تفکیک آن از سیاست داخلی و هنجارهای حاکم برآن» است. از نظر اصلاح‌طلبان، حکومت اسلامی ‌در مناسبات خارجی همچون سیاست داخلی بدنبال متحدین ‌ایدئولوژیک خود می‌باشد، یعنی‌‌ همان سیاست «خودی و غیرخودی» را در عرصه مناسبات بین‌المللی ادامه می‌دهد.

 اساساً تفکیک میان سیاست داخلی (سرکوب و اختناق) و سیاست خارجی (سیاست باز) که اصلاح طلبان کمبود آنرا در سیاست رسمی‌ حکومت مورد انتقاد قرار می‌دهند، چگونه و تا چه حد می‌تواند در حل مشکلات حکومت کارساز باشد؟

 ‌

داریوش همایون ــ سرکوبگری در درون با یک سیاست واقعگرایانه در بیرون منافاتی ندارد و مسلما مشکلات هر رژیم سرکوبگری را کمتر می‌کند. مسئله در جمهوری اسلامی ‌این است که محافل نیرومندی در جمهوری اسلامی‌، سود پاگیر در ادامه کمک به تروریسم بین‌المللی دارند. از ‌این گذشته واقع‌نگری در بیرون بیش از همه به معنی نزدیک شدن به امریکا و باز‌تر کردن پای آمریکا به‌ ایران است؛ و آخوند‌ها خوب می‌دانند که اگر در آن مدار بیفتند نابود خواهند شد. امریکا آن شمعی است که ‌این حشره تاب نزدیک شدنش را ندارد. بستگی سیاستهای داخلی و خارجی رژیم اسلامی‌ در ‌اینجاست. بی‌سرکوبی در درون نمی‌توان گشایشی در بیرون داشت و گشایش در بیرون، سرکوبی در درون را دشوار‌تر خواهد کرد.

 ‌

ــ «سیاست باز بین‌المللی» در مقابل کشورهای اروپائی از زمان ریاست جمهوری ‌هاشمی‌رفسنجانی، منجر به شکل‌گیری دکترین «دیالوگ انتقادی» در اروپا و بویژه آلمان گردید. آیا آن گونه که سیاستمداران اروپائی معتقدند، ‌این گونه نظریه‌ها و عمل بدان‌ها می‌توانند در تعدیل فشار و گشایش فضای سیاسی و فرهنگی و رعایت حقوق بشر در داخل کشور مؤثر واقع شوند؟

 ‌

داریوش همایون  ــ گفت و شنود انتقادی اروپا پوششی اخلاقی برای سیاستی آزاد از ملاحظات اخلاقی بود، و تاثیری که بتوان از آن سخن گفت در پیشبرد حقوق بشر در ‌ایران نکرد. اما دست کم جلو گسترش مناسبات را به اندازه‌ای که جمهوری اسلامی ‌می‌خواهد گرفته است. ‌اینگونه رژیم‌ها تنها زبان زور را می‌فهمند. فشار می‌باید از طاقتشان در گذرد. اروپا حداکثر می‌تواند با پا در میانی خود به یاری افرادی بیاید و از ‌این امکان نیز تا می‌توان باید به سود قربانیان رژیم بهره گرفت.

 ‌

ــ اصلاح‌طلبان می‌گویند؛ حکومت اسلامی ‌به غلط تا کنون سعی نموده «با برخوردی ‌ایدئولوژیک نیروهای داخلی کشورهائی را که با آن‌ها احساس نزدیکی بیشتری می‌کند از هم تفکیک سازد و ‌این امر موجب شده پاره‌ای از نیروهای منطقه‌ای به درون معادلات ‌ایران راه یابند که می‌تواند مخاطرات بالقوه برای‌ ایران داشته باشد.» (با توجه به اینکه طرفداری از بنیادگرائی و تروریسم اسلامی ‌در کشورهای منطقه از سوی حکومت عملاً سالهاست که لطمات سنگین و جبران ناپذیری به منافع‌ ایران در مناسبات بین‌المللی وارد آورده است، «بالقوه» دانستن خطر، آن گونه که اصلاح‌طلبان می‌گویند، سرپوش گذاشتن بر واقعیت است.) ‌آیا ‌این گونه انتقادات نشانه‌های تن دادن به شرایط کشورهای غربی مبنی بر دست شستن از حمایت تروریسم و همچنین تجدید نظر در موضع‌گیری‌ها و سیاست‌های مخرب علیه پروسة صلح میان اسرائیل و فلسطین می‌باشد؟

اخیراً اتحادیه اروپا گسترش روابط دیپلماتیک، اقتصادی و فرهنگی خود با‌ ایران را موکول به پذیرش شروط فوق از سوی ‌ایران نموده است.

 ‌

داریوش همایون ــ سیاست خارجی جمهوری اسلامی ‌زیر سایه فلسطین است و سرمایه‌گذاری هنگفت در لبنان نیز از آن جدا نیست. جمهوری اسلامی‌ در فلسطین به بن‌بست رسیده است زیرا خود فلسطینی‌ها به بن‌بست رسیده‌اند. «انتفاضه سوم» که سومین سال خود را می‌گذراند و تاکنون به کشته شدن بیش از ششصد اسرائیلی و دو هزار و چند صد فلسطینی انجامیده (بیشترشان کودکان و زنان و غیرنظامیان) از چیزی بیش از ‌این برنخواهد آمد که یک دولت فلسطینی در سرزمینی کوچک‌تر از آنچه بَرَک نخست وزیر پیشین در پایان ریاست جمهوری کلینتون و نخست وزیری خود عرضه کرد؛ و در مناطقی که دیوارهای بلند بتونی و الکترونیکی آن‌ها را از یکدیگر و از اسرائیل جدا می‌کند تشکیل شود. خیزش کوری که با چشمان خون گرفته‌اش جامعه فلسطینی را از هم درانده و جامعه اسرائیلی را رادیکال کرده است حداکثر می‌تواند چند آبادی غیر قابل دفاع دور افتاده را بویژه در غزه از اسرائیلیان پس بگیرد. افکار عمومی‌اسرائیل در وضعی است که چنان امتیازی بالا‌ترین درجه میانه‌روی شمرده می‌شود. افکار عمومی‌ غرب نیز خسته و بیزار است و برای فلسطینیان امید چندانی نمی‌گذارد.

 در چنین اوضاع و احوالی اگر جمهوری اسلامی‌، هردو جناح آن، همچنان به تروریستهای فلسطینی کمک مالی و لوژیستیکی می‌دهد و یک سخنگوی آن می‌گوید هر اسرائیلی را باید کشت و سخنگوی دیگرش می‌گوید تصمیم سازمان ملل متحد را باید گردن نهاد شگفتی نیست. ترس از آمریکا با تعهد به فلسطین در جنگ است و هیچ کدام هم در حسابهای رژیم به ‌ایران ربط ندارد. برای ‌ایرانی کردن سیاست خارجی می‌باید حکومت و سیاست را غیر اسلامی ‌کرد.

 ‌

ــ سیاست غرب یا بهتر بگوئیم آمریکا از سوی جناح دیگر حکومت بگونه‌ای متفاوت تعبیر می‌شود.

از جمله یکی از افراد مؤثر وزارت امورخارجه وابسته به جریان رفسنجانی، گفته است:

«غرب در همکاری خود با اصلاح‌طلبان دچار اشتباه بزرگی می‌شود، زیرا‌ این ما، و نه رادیکال‌ها و سوسیالیستهای وابسته به جنبش اصلاح‌طلبی، هستیم که منافع خود را در چیزی می‌یابیم که غرب در پی آن است، که منظور اقتصاد بازار آزاد است.»

رقابتی که میان جناحهای مختلف حکومت اسلامی ‌برای جلب «نظرِ لطف» غربی‌ها در گرفته است و ‌اینکه برخلاف سالهای نخست انقلاب، نگاه آن‌ها در حل مشکلاتشان ‌این چنین معطوف به بیرون است، ‌آیا می‌تواند در حل بحران خردکننده‌ای که بر سراسر کشور سایه افکنده، یاری دهنده باشد؟

 ‌

داریوش همایون ــ چنانکه اشاره شد جمهوری اسلامی ‌رابطه با آمریکا را شیشه عمر خود کرده است. رژیمی ‌با چنین آلودگی به تروریسم و درد سرآفرینی، کاملا حق دارد که ‌اینگونه از آمریکائی که «انگشت در جهان کرده است و تروریست می‌جوید» بهراسد؛ جناحهای رژیم نیزکه یا از پشتیبانی مردم بی‌بهره‌اند یا از آن می‌ترسند برای تقویت و نگهداری خود آمریکا را لازم دارند؛ و البته ملاحظه برطرف کردن خطر ابرقدرتی هم هست که بهر فرصت از تغییر رژیم در ‌ایران و قدرت در دست مردم دم می‌زند. از ‌این میان جناحی در رژیم بیشتر نگران کاستن از خطر رویاروئی با آمریکاست و به اندازه جناح در خدمت رژیم آماده پذیرفتن شرایط غرب نیست. برای جناح از نفس افتاده دوم خرداد برقراری رابطه با آمریکا حیاتی است و  بهمین دلیل آماده‌تر است که جمهوری اسلامی ‌را از باتلاق ترور بیرون بکشد.

 ‌

ــ بحث بر سر چارچوبهای سیاست خارجی و مناسبات بین‌المللی ما را به پرسش دیگری در زمینه شالودة فکری و اهـداف استراتژیکی داخلی می‌کشاند که برتصمیم گیری‌ها در گزینش روابط بین‌المللی و چشم‌انداز ‌

ایران در برقراری اتحادهای استراتژیک اقتصادی، سیاسی و فرهنگی تأثیر می‌گذارند.

 در چند ماه گذشته در میان مقالات متعدد و بیاناتی که ‌ایراد داشته‌اید به سه مطلب بر می‌خوریم که اگر بخواهیم در توصیف آن‌ها از کلام خود شما یاری گیریم باید بگوئیم ‌این مطالب در حقیقت تبیین بستر اصلی «پیکار فلسفی ـ فرهنگی» طرفداران اندیشه ترقی‌خواهی در ‌ایران هستند. منظور ما از سه مطلب فوق عبارتند از:

۱ ـ بیرون آمدن از سه جهان ما (نیمروز شماره ۶۶۸)

۲ ـ ‌ایرانیان و مسئله اسرائیل و فلسطین (نیمروز شماره ۶۸۵)

۳ ـ ما یک ‌ایده برانگیزنده می‌خواهیم (راه‌اینده شماره ۵۶)

 شما در مجموعه ‌این مطالب در حالیکه ‌ایرانی را که مردم آن «با روحیه جهان سومی‌ می‌اندیشند»، «با معیار خاورمیانه‌ای زندگی سیاسی خود را شکل می‌دهند» و «اجازه می‌دهند با صفت اسلامی ‌تعریفشان کنند» بشدت مورد انتقاد قرار می‌دهید و دستیابی به آرمانهای ترقی‌خواهی و تجدد را در گرو خروج از ‌این سه جهان می‌دانید.

در مقابل، «متفکرین» وابسته به حکومت اسلامی ‌در جبهة اصلاح‌طلبان ‌این صفت‌ها را در اصل «امتیازی» اساسی می‌دانند که موقعیت ‌ایران را که از نظر آن‌ها برحکم «تصادفی مبارک» در میان دو حوزة «تمدن اسلامی‌» ـ در شمال (کشورهای تازه استقلال یافته از شوروی سابق) و جنوب (خاورمیانة عربی) ـ قرار گرفته است، تقویت می‌نماید.

‌این دو تحلیل و برداشت کاملاً متضاد از یک واقعیت یگانه (موقعیت جغرافیای سیاسی ـ فرهنگی ‌ایران) را شما چگونه توضیح می‌دهید؟

 ‌

داریوش همایون ــ من در نگهداری وضع موجود هیچ سودی برای ‌ایران نمی‌بینم. وضع موجود به معنی آن است که ما صد ساله‌ آینده را نیز با واپسماندگی و بینوائی و خشونتی که در سه جهان ماست بسر بریم. ‌ایران درست به سبب پابرجائی در روحیه و روشهای جهان سومی، نگاه تنگ و کوتاه خاورمیانه‌ای، و خشونت و کوردلی جهان اسلامی ‌در ‌این وضع تاسف‌بار است. آرزوی من‌ ایرانی است که جامعه بجای کیفر دادن والائی excellence به فرد انسانی یاری دهد که خود را به بالا‌ترین جائی که می‌تواند برساند؛ جامعه‌ای که انسان ناگزیر نباشد مانند جامعه‌های جهان سومی‌ و اسلامی ‌به یاری معایب خود (تقیه و ریاکاری و کنار نهادن خرد و اخلاق) پیش برود و دست‌کم از مخاطره دور بماند (خاورمیانه، جهان سومی ‌است که هم اسلامی ‌است و هم اساسا عرب و عربزده و عرب مانند.)

ما با شناخت ویژگیهای‌ این سه جهان بهتر ضرورت حیاتی بیرون آمدن از آن‌ها را درک می‌کنیم. جهان سوم، حتا آنچه روشنفکران فرانسوی دهه شصت سده گذشته و مقلدان ‌ایرانیشان تا ستایش و پرستش بالا کشیدند، پائین‌ترین درجه تمدن بشری در زمان کنونی است و هرچه پائین‌تر، جهان سومی‌تر. افریقا نمونه کامل جهان سوم است. انسانیت در آنجا تا حد بیرون رفتن از خود پائین رفته است. در قاره‌ای که یکی از غنی‌ترین مناطق جهان است آفریقائیان توانسته‌اند بیشترین بینوائی و بی‌بهرگی را برای خود فراهم کنند. توده‌های بزرگ انسانی به رهبری سرامدان elite سیاسی و فرهنگی خود، سیاست را به جنایت، و اقتصاد را به تاراج مردم و نابودی سرزمین فروکاسته‌اند. ‌این جهان سومی‌ است که به عنوان آنچه نمی‌باید باشیم در برابر چشمان ماست. آفریقائیان نمی‌توانند خود را بالا ببرند زیرا مسئولیت بینوانی failure خود را به گردن دیگران می‌اندازند و چاره خود را به دست دیگران،‌‌ همان دیگران، می‌دانند. از لجنزاری که در آن گرفتارند خرسند نیستند، ولی نه آن اندازه که دستی برای رهائی خود برآورند. همه چیز باید بی‌آنکه دست بخورد درست شود.

 بیرون آمدن از سه جهان رویهمرفته در مقوله مسئولیت خلاصه می‌شود. ما باید مسئول خودمان باشیم. آنچه از نیک و بد به ما رسیده است و می‌رسد مسئولیتش با خود ماست. حتا بیگانگان به یاری خود ما ــ با آنچه کردیم و آنچه نکردیم ــ به ما آسیب زدند. ما اجازه دادیم درجا بزنیم، و در تکرار سده‌ها پوسیدیم، و مائیم که دیگر نباید اجازه دهیم. خاورمیانه‌ای با صفت اسلامی‌ خود، جهان سومی‌ بدتری است زیرا در ته آن پارگین احساس برتری هم می‌کند. قهرمانان تاریخی‌اش انگشت شمارند و قهرمانان همروزگارش آدمکشان و هیولاهای انسانی؛ فلسفه سیاسی‌اش نظریه‌های توطئه است ــ زیرا او که عیبی ندارد ــ و سرنوشتش در دست مشیت الهی که رستگاری دو جهان را برای او ختم کرده است. خاور میانه‌ای «تیپیک» فرمانبری است که تن به زیر بار هیچ قانونی نمی‌دهد. بنده‌ای است در کف مشیتی که نیاز به اندیشیدن برایش نمی‌گذارد. همه چیز را از پیش برای او روشن کرده‌اند. در بندگی‌اش از خدا آغاز می‌کند و تا هر که زورش برسد پائین می‌آید. جهانش در فلسطین خلاصه شده است. فرهنگ بسته سترون که آفرینشگری را می‌کشد؛ سیاست استبداد زده که همیشه می‌باید یک پیشوا، یک دیکتاتور، یک سلطان، و اگر خیلی پیشرفت کرد، یک امام بر تارکش باشد؛ و اقتصادی که باید به یک گروه سیاسی ـ مالی خدمت کند مشکل او نیست. یهودیان کشته شوند یا به دریا بریزند و او دیگر مشکلی نخواهد داشت.

 جهان اسلامی‌، جهان گریز از واقعیتهاست. سربلندی در ژرفا‌ها، پیشروی بسوی گذشته، چسبیدن به فرایافت‌ها و عادتهای ذهنی شکست خورده و باطل، و دراز کردن عمر آن‌ها به یاری تاویل. «ارول» در ۱۹۸۴ خود از گفتار نو جامعه «برادر بزرگ» سخن می‌گفت که دروغ در آن به معنی حقیقت است. جهان اسلامی ‌از لحظه آشنائی با فلسفه یونانی به گفتار نو سخن گفت؛ عقل را از عنصر نقادش تهی کرد، به جبر نام اختیار داد، و به مشیت صفت اراده آزاد بخشید. جهان اسلامی ‌جهان تقدیس شده‌ای است که دست به ستون‌هایش نمی‌شود زد. جهانی است محکوم به وضع موجود. آن‌ها که در ‌این جهان به جائی رسیده‌اند در معنی، و در صورت هم تا توانسته‌اند، آن ستون‌ها را از زیر جامعه برداشته‌اند. اسلام را به عنوان یک شیوه زندگی، یک طرح سازمان دادن جامعه نمی‌توان با تمدنی که بشریت بدان رسیده است و در کار هرچه پیش بردن آن است، آشتی داد. نمونه‌های پیشرفته‌تر جامعه‌های موسوم به اسلامی‌، یا عرفیگرا شده‌اند یا اسلام را در بخش بسیار بزرگ خود نادیده می‌گیرند. نمی‌توان با اسلام تعریف شد و آزاد اندیشید و به گستره توانائی‌های خود رسید. رهائی از جزم، هر جزمی‌، پیش شرط آزادی است و آزادی، بزرگ‌ترین ارزش‌ها پس از زندگی است.

آمرزش، به معنی رستگاری آن جهانی که ارزش بر‌ترین جامعه اسلامی ‌است، با همه تمدن جهانگیر امروزی در جنگ است. انسان امروزی رستگاری‌اش را در همین جهان می‌جوید و بجای آمرزش، پویش خوشبختی را گذاشته است. خوشبختی دیگر قلمرو انحصاری روحانیت و اشراف و شاهان نیست؛ توده‌های مردم نیز می‌خواهند سر میز بنشینند. دیگر نمی‌توان به نام ملکوت آسمانی، مردم را در دوزخ زمینی نگهداشت. تمدن اسلامی ‌دوره خودش را داشته است و در تن هیچ مرده‌ای نمی‌توان روح تازه دمید.

‌اینکه روشنفکران اسلامی ‌نمی‌توانند از آرمانی کردن «تمدن اسلامی» دست بشویند و فرصت تاریخی یگانه‌ای را که «تصادف مبارک» اصطلاح کرده‌اند باز در زمینه آن تمدن جستجو می‌کنند دنباله‌‌ همان گریز از واقعیت است. تمدن اسلامی ‌دویست سال است درحال عقب نشینی و وام گرفتن و تقلید از موضع ضعف از تمدن جهانی است که‌‌ همان تمدن غربی است. از تمدن اسلامی ‌تا سده نوزدهم به صورت کم و بیش خالص آن می‌شد سخن گفت. امروز چه از آن تمدن باقی مانده است که تاب همین سده‌ای را که وارد آن شده‌ایم بیاورد؟ ممکن است بگویند منظور از تمدن اسلامی ‌باور داشتن به اسلام است. ولی از کدام اسلام سخن می‌گویند؟ از دشمنی خونین اجتماعات سنی و شیعه گذشته که سرسخت‌ترین مدافعان تمدن اسلامی ‌بدان دامن می‌زنند، اسلام نیز مانند مسیحیت برای هرکس معنای خودش را یافته است. اسلام نیز در راه آن است که دیگر صفت جامعه‌هائی که بیشتر مردمشان خود را مسلمان می‌دانند یا می‌نامند نباشد. ‌این تمدن اسلامی‌جز نفت و تروریسم ــ به برکت انقلاب و جمهوری اسلامی ‌ــ و بسیاری از بهترین مغزهای خود، که زندگی و توسعه استعدادهای خویش را در فضای آن تمدن ناممکن می‌یابند، چه دارد که به جهان بدهد؟

 در‌‌ همان سرزمین‌های امپراتوری آسیای مرکزی شوروی پیشین، جز در بخش‌های کوچک و واپسمانده‌ترین، از اسلام به عنوان موتور جامعه، به عنوان ویژگی آن‌ها، نمی‌توان سخن گفت. اسلام مانند هرجای دیگر زیر سایه سرمایه‌داری آزمند و بی‌بندوباری است که ویژگی نظام‌های بی‌قانون از ‌این دست است. تحولات اجتماعی و سیاسی آن‌ها را با صفت‌های متعدد، بسیاری ناپسند، می‌توان تعریف کرد که اسلام جائی در آن ندارد. در‌این سرزمین‌های «شرق بی‌لگام» (به قرینه wild west امریکای آن دوره‌ها) اگر هم اسلامی‌ هست «اسلام ودکا» ست. در شهری به بزرگی آلماتی در قزاقستان برای یافتن یک مسجد می‌باید ساعت‌ها گشت.

 ‌

ــ دکتر جواد طباطبائی در آخرین اثر خود ـ «دیباچه‌ای بر نظریة انحطاط‌ایران» ـ در مورد پیامدهای یورش‌های اقوام بیگانه به‌ایران می‌گویند: «تحول تاریخی هیچ قومی ‌در شرایط آزمایشگاهی صورت نمی‌گیرد.. و هیچ قومی ‌نمی‌تواند به پیامدهای جایگاه جغرافیای سیاسی سرزمین خود تن در ندهد، امّـا می‌تواند با شـناخت درسـت داده‌ها و آگاهی از منطق آن خـود را بر وضعـیت جغرافیای سیاسی تحمیل کند.»

 و شما در مقاله «بیرون آمدن از سه جهان ما» بطور مشخص و در دو مقاله بعدی به نوعی دیگر می‌گوئید: «اگر می‌خواهیم از ‌این سرنوشت ناشاد بدر آئیم می‌باید حتی اگر جغرافیامان را نمی‌توانیم دست بزنیم از جهان معنوی خود مهاجرت کنیم.» یعنی: «به جهان سوم پشت کنیم، از خاورمیانه بیرون بزنیم و اسلام را بعنوان یک شیوه زندگی ـ نه یک رابطة مشخصی با آفریننده جهان ـ فراموش کنیم.»

 هر چه‌ این دو نمونه گفتار بیانگر اراده تغییر شرایط ‌ایران برپایه تغییر ذهنیت و اندیشه است، امّا برعکس اصلاح‌طلبان خواست درجا زدن داشته و به ماندن در‌ این «جغرافیای سیاسی» و تن دادن به پیامدهای آن توصیه می‌کنند. تکیه آن‌ها بر «واقعیت»هاست و معتقدند باید امکان تحقق دمکراسی و آزادی در‌ ایران را در مقایسه با «معدل دمکراسی» در منطقه محک زد. منطقه‌ای با وجود حکومت‌های عشیره‌ای عرب، ترکیه به لحاظ هویتی و فرهنگی معلق، کشورهای بحران زده، تازه استقلال یافته از شوروی، افغانستان جنگ زده که حفظ آرامش در آن تنها با حضور نیروهای نظامی‌غربی امکان پذیر است، پاکستان با جنبش بنیادگرائی اسلامی‌ قوی و حکومت نظامی‌ و عراق با دیکتاتوری خونخوار و تجاوزگر. از نظر اصلاح‌طلبان ‌ایران در مقایسه با‌ این کشور‌ها «مهد دمکراسی» است! خیلی هم از «معدل دمکراسی» در چنین منطقه‌ای فرا‌تر نمی‌تواند برود. (نقل به معنی از گفته‌های شمس‌الواعظین در سخنرانیهای دورِ اروپائی وی در سال جاری به دعوت سازمان‌ها و نهادهای طرفدار دوم خرداد در اپوزیسیون خارج) آیا دیدگاهی که شما و دکتر طباطبائی ارائه می‌دهید از «واقع‌بینی» دوم خردادی‌ها بدور نیست؟

 ‌

داریوش همایون ــ  واقعگرائی سپری است که همه سودبرندگان وضع موجود در پشت آن پنهان می‌شوند. ولی دگرگونی هم یک واقعیت است؛ مسلم‌ترین واقعیت‌هاست. واقعگرائی حکم می‌کند که اگر یک جهان‌بینی، یک تمدن، شکست پشت شکست در جامعه پس از جامعه خورده؛ هیچ درجه اقتدار و توانگری به دادش نرسیده، نه میلیاردهای دلار نفتی، نه کشتارهای جمعی، نه زندان‌هائی که دیگر جا ندارند؛ جز بدبختی و واپسماندگی و بد‌ترین تباهی‌ها دستاوردی نداشته، پس از صد‌ها سال تجربه درپی دگرگونی‌اش باشند. اگر من ‌اینهمه بر عوض کردن نظرگاه یا پرسپکتیو ملی‌مان تاکید می‌کنم برای همین است که پاکستان و عربستان‌های جهان معیار ما نباشند. همت مدافعان جمهوری اسلامی ‌البته به بالا‌تر از ‌این‌ها نمی‌رسد، وگرنه نخست از دفاع چنین رژیمی‌ دست بر می‌داشتند. ولی‌ آیا مایه شرمندگی نیست که ملتی مانند ‌ایران را با معدل خاورمیانه‌ای بسنجند و از ‌اینکه هنوز نتوانسته‌اند آن را به سطح سودان یا سومالی برسانند احساس سربلندی کنند؟

خاورمیانه منطقه ماست و کاری با آن نمی‌توانیم بکنیم. ولی ‌ایران در ‌این منطقه یک استثناست، همواره استثنا بوده است. ما از دویست سال پیش هم اگر خود را با خاورمیانه‌ای‌های دیگر، با شوربختان دیگر جهان اسلامی ‌خودمان، می‌سنجیدیم برای بهتر شدن و درگذشتن از آن‌ها بود. از همانگاه اساسا به اروپا به عنوان سرمشق می‌نگریستیم. نگاه خاورمیانه‌ای، که در دوره‌های کوتاهی ما را کوته‌بین کرد، جز مایه واپس‌ماندگی نبوده است. خاورمیانه‌ای‌های دیگر هیچگاه مانند ما نشدند، ما نیز هیچگاه یکسره خود را به خاورمیانه نسپردیم. در ‌اینجا موضوع برتری نیست، موضوع تفاوت است. ما از ‌این تفاوت داشتن‌هاست که به والائی رسیده‌ایم و باز خواهیم رسید. خاورمیانه را باید به مسائل خودش گذاشت که به ما ربط ندارد. مردم‌ ایران بیزاری خود را از درگیری با مسئله فلسطین به چه بلندی باید فریاد کنند که به گوش روشنفکران محترم برسد؟ ‌این سنگ آسیا‌‌ همان به گردن جمهوری اسلامی ‌می‌برازد.

 ‌

ــ شما در نظریه «بیرون آمدن از سه جهان ما» از یک سو برضرورت استقلال سیاسی ‌ایران از جهان عرب و عدم پیوند منافع ‌ایران به مسئله فلسطین و از سوی دیگر براهمیت نزدیکی بیشتر ‌ایران به جهان مدرن و مجهز شدن ‌ایرانیان به تفکر و ابزارهای مدرنیته و تمدن غربی تکیه داشته و در‌ این راستا تکیه‌تان «بر ظرفیت اجتماعی بالای‌ایرانیان در پذیرش افکار مدرن» است. امّا اصلاح‌طلبان در نقد ‌این دیدگاه معتقدند:

۱ ـ بر روی ظرفیت ‌ایران در پذیرش افکار مدرن نسبت به سایر کشورهای منطقه بویژه عرب‌ها مبالغه می‌شود.

۲ ـ چون اساس استراتژی بر حمایت آمریکا و غرب و نزدیکی به آن‌ها گذاشته می‌شود، هیچ معلوم نیست که در ‌این صفبندی آمریکا کشورهای عربی را برنگزیند.

۳ ـ علاوه بر همه ‌این‌ها، «‌ایران نمی‌تواند از عمق خاورمیانه‌ای خود علیرغم رشته بحران‌های موجود در ‌این منطقه صرف نظرکند… زیرا با خاورمیانه عربی رشته پیوندهائی دارد که در شناسنامه ‌ایران پس از اسلام ثبت شده است.» (شمس الواعظین آفتاب شماره ۱۳)

از نظرتحلیل‌گران طرفداران حکومت اسلامی‌ (از چپ، ملی، مذهبی و بی‌دین) و با زبان اصلاح‌طلبان، «سیاست نظام گذشته، موجب قطع رابطه و خروج ایران از مدار اصلی خود در منطقه و جهان اسلام شده بود که‌ این برخلاف هویت تاریخی و فرهنگی ما بود و به سرنگونی آن نظام انجامید.»

‌آیا چنین انتقادهائی را موجب خلل در نظریه خود مبنی بر «بیرون آمدن از سه جهان ما» می‌دانید یا ‌اینکه تأئیدی بر صحت آن؟

چنانچه درجهت تأئید استدلال‌هایتان می‌دانید؛ پس تکلیف با چنین نیروی مقاومتی که بصورت سدی بر سر راه تحقق عملی دیدگاه‌هائی نظیر دیدگاه شما، قرار گرفته و قرار خواهد گرفت، چه خواهد بود؟ فراموش نکنیم اجزاء مهمی ‌از نظرات، استدلال‌های اصلاح‌طلبان میان جامعه روشنفکری‌ ایرانی ـ حتی در میان طیفی از مخالفان حکومت اسلامی‌ـ طرفداران بسیاری دارد.

 ‌

داریوش همایون ــ بسیاری از ‌این پیش فرض‌ها بیش از هر چیز پیشداوری‌های ملی مذهبیان را نشان می‌دهد. واقعگرائی ‌این دسته نگهبانان وضع موجود، هنگامی‌ که پای واقعیات به میان می‌آید، ناپدید می‌شود.

ما برای آنکه به تفاوت ظرفیت فرهنگ پذیری جامعه ‌ایرانی در برابر جامعه‌های عرب اسلامی ‌پی بریم لازم نیست به سال‌های پیش از انقلاب برگردیم که مسافر هنگامی‌ که حتا از ترکیه پا به خاک ‌ایران می‌گذاشت با جهان دیگر و بهتری روبرو می‌شد. ‌این ظرفیت اتفاقا در همین جمهوری اسلامی ‌با پیکار خستگی ناپذیر و شکست خورده‌اش با «هجوم فرهنگی» نشان داده شده است. از زنان ‌ایرانی تا جوانان، از روشنفکران تا طبقه متوسط، کدام جامعه را در خاورمیانه می‌توان به سرزندگی و آگاهی و سطح بالای گفتمان ‌این لایه‌های کمابیش غربی شده جمعیت‌ ایران نشان داد؟ ‌آیا در همه کشورهای عربی در سال به اندازه ‌ایران کتاب چاپ می‌شود ــ عموما ترجمه آثار با ارزش غرب. کتاب‌های تازه به زبان‌های مهم اروپائی به فارسی زود‌تر در می‌آیند تا روسی! آن‌ها که دم از مبالغه در ظرفیت فرهنگی ‌ایران می‌زنند سری به نمایشگاه‌های هنرهای تجسمی‌ در تهران زده‌اند و کارهای هنرمندان ‌ایرانی بویژه زنان را دیده‌اند؟ تئا‌تر و شعر و داستان‌نویسی فارسی و سینمای ‌ایران از نظر سطح و جوشش آفرینشگری با که در آن منطقه قابل مقایسه است؟ و ‌این نسل تازه روزنامه نگاران ‌ایرانی که در آن شرایط هراس‌انگیز به پایه‌ای رسیده است که هر روزنامه عربی باید غبطه‌اش را بخورد. ما همین بس است که مقالات و کتابهای نویسندگان و روزنامه نگاران غربی را بخوانیم که سراسر شگفتی از جامعه‌ای است که ‌این‌همه از حکومتش پیش افتاده است. ‌این نویسندگان در برخورد نزدیک با‌ ایران بهتر می‌توانند همانندی بنیادی روحیه و دید‌ ایرانی را با خود دریابند. در ایران مردم غربگرایند و حکومت غرب ستیز. در کشورهای عرب، و امثال پاکستان، حکومت‌ها غربگرایند و مردم غرب ستیز.

رویکرد ‌ایرانی به مذهب یک زمینه دیگر دور افتادگی آشکار‌ ایرانی از عرب و حتا ترک است. ‌ اینکه در شهرهای بزرگ‌ ایران، یافتن نمازخوانان در مسجد، دارد‌‌ همان اندازه دشوار می‌شود که یافتن مسجد در آلماتی، و ‌اینکه ‌ایرانی بجای آورنده (نماز خوان و روزه گیر) هر روز کمیاب‌تر می‌شود، به اندازه کافی تفاوت‌ ایرانیان را با ترکان و عرب‌های سختگیر در آداب مذهبی نشان می‌دهد. ولی از آن مهم‌تر عرفیگرا شدن جامعه ‌ایرانی است ــ حکومت تحمیلی نا‌مربوطش هر چه می‌خواهد بگوید. ملی مذهبیان هوادار سازندگی می‌توانند از مادر بزرگان خود بپرسند. در همه خاورمیانه از جمله ترکیه قانونا عرفیگرا هیچ جامعه‌ای را نمی‌توان یافت که به اندازه ‌ایران عرفیگرا شده باشد و از ته دل کنار گذاشتن مذهب را از امور عمومی‌ بخواهد.

 برخلاف فرض مدعیان، تکیه استراتژی بیرون رفتن از سه جهان بر حمایت آمریکا و غرب نیست. ‌این خود آنان هستند که هر حرکتشان، از تغییر ظاهر سیاست خارجی تا اصلاحات اداری، به امید و متکی به پشتیبانی آمریکاست. دگرگونگی در جهان‌بینی ‌ایرانی یک جابجائی تاریخی است؛ نتیجه یک فرایند دویست ساله است. جامعه ما پس از دو سده کشاکش با تجدد سرانجام راه خود را می‌یابد و ‌این مقاومت‌ها به جائی نخواهد رسید. اعدام و زندان هم نمی‌تواند جلو دگرگونی را که در ذهن مردمان صورت گرفته است بگیرد. «عمق خاور میانه‌ای» که از آن دم می‌زنند درست گودال پلیدی است که‌ این ملت می‌خواهد خود را از آن بیرون بکشد. در عمق خاورمیانه‌ای جز خرافات و تعصبات و خشونت تا حد جنایت در اندیشه و عمل، جز بی‌حقی تقدیس شده و زورگوئی جواز یافته، چه می‌توان یافت؟ ما تا کی محکوم به آن هستیم که در یک تالاب سیاسی و فرهنگی به نام شناسنامه‌ای که از فرط پوسیدگی و آلودگی دست به آن نمی‌توان زد فرو برویم؟ در شناسنامه خاورمیانه‌ای ما هزار و چهار صد سال ستیز و رویاروئی با‌ این جهان رو به پایان نیز ثبت شده است. از قادسیه اول تا قادسیه دوم، روابط ما با اعراب داستان تجاوز از یک سو و ‌ایستادگی به صورت‌های گوناگون از سوی دیگر است.

 ‌

ــ درگفته‌های خود به‌این تجربة تاریخی اشاره داشته‌اید که «عرب‌ها جز با دشمنی با دیگران از در اتحاد با هم در نخواهند آمد.» ‌ ایران نیز همواره یکی از «تصاویر» دشمنان متعدد عرب‌ها بوده است. حتی در تمام طول مدتی که دشمنی با اسرائیل و تأئید عرب‌ها و بویژه حمایت بی‌خدشه از فلسطین در میان رهبران جامعه ‌ایران و قشر روشنفکری آن نیز بقول شما «فضیلتی» محسوب می‌شد.

در کنه نظرات طرح شده در سه مقالة فوق چنین بنظر می‌رسد که شما به طور کل نگاه خود را از کشورهای عربی برگرفته‌اید. چه در عرصه مناسبات اقتصادی و چه در روابط سیاسی و فرهنگی هیچ زمینه مشترکی میان‌ایران و کشورهای عربی خاورمیانه نمی‌بینید. و بالاخره تکیه شما بر ضرورت دست شستن از دفاع یک جانبه از فلسطین و اهمیت برقراری رابطه با اسرائیل، در بسیاری از جبهه‌های سیاسی، روشنفکری ‌ایرانی به منزله گشایش جبهه دشمنی و ستیز علیه عرب‌ها از همین امروز، بازتاب می‌یابد. پاسخ شما به چنین برداشت‌هائی چیست؟

داریوش همایون ــ بیرون آمدن از خاور میانه به معنی جنگیدن با اعراب نیست. جنگ را همیشه آن‌ها آغاز کرد‌ه‌اند و هنوز در خوزستان و خلیج فارس دست بردار نیستند و در ‌اینجا نیازی به دراز کردن ‌این فهرست دشمنی‌های «عمق خاور میانه» نیست. ما می‌توا نیم از ترکیه بیاموزیم که خود را از‌این گودال بیرون آورد؛ و عرب‌ها با آن دوست ترند تا با ما که ‌این گونه گمراهانه، در پی حفظ وضع موجود، می‌کوشند در آن نگاه‌مان دارند. رشته پیوندهائی که به نظر پاره‌ای کسان ناگسستنی می‌آید در عمل هیچ است. به مبادلات فرهنگی، حتا بازرگانی ‌ایران با جهان عرب بنگرند. به مقصد مسافران ‌ایرانی که هر هفته هزار هزار رهسپار کشورهای غرب هستند نگاهی بیندازند. از کدام رشته‌ها سخن می‌گویند؟

‌این درست است که از دهه چهل / شصت روشنفکران تاریک‌اندیش، اسلام و خاورمیانه و جهان سوم را در مرکز گفتمان سیاسی ما قرار دادند؛ و ‌این درست است که پادشاهی پهلوی تاوان طرح نوسازندگی نیمه کاره خود را داد ــ نیمه کاره در قسمتی به دلیل‌‌ همان جهان سومی‌اندیشی در رنگ اسلامی ـ خاورمیانه‌ای آن ــ ولی مدعیان بیش از اندازه در فضای بیست تا چهل سال پیش مانده‌اند. آن روشنفکران یا مرده‌اند یا دگرگون شده‌اند و پاره‌ای از بهترین اثر‌ها در ضرورت بیرون آمدن از ‌این سه جهان نوشته همین روشنفکران است که در ‌ایران جمهوری اسلامی‌ نیز به آسانی می‌توان خواند و در هیچ کشور عربی به آن آسانی نمی‌توان خواند. هویت فرهنگی و ملی‌ایران اکنون برای توده‌های چند ده میلیونی ‌ایرانیانی که پیوندی با هواداران وضع موجود ندارند، با ناسیونالیسم‌ ایرانی تعریف می‌شود و اسلام و خاور‌میانه جائی در آن ندارند. برای خاورمیانه در گفتمان ملی ما سهمی ‌نمانده است و اسلام می‌باید به قلمرو خصوصی برود ــ مانند مذهبی‌ترین جامه‌های غربی که مردم به میل خود و نه به زور یا به طمع جهانگردی و خرید، فرائض را بجا می‌آورند. مذهبی‌ها و همپالکی‌های ملی مذهبیشان ظاهرا غافلند که در گشودن ‌این گره از دل جامعه ‌ایرانی چه خدمت بی‌پاداشی کرده‌اند ــ آن‌ها پاداش خود را از بی‌خدمتی‌هاشان گرفته‌اند و می‌گیرند.

 مقاومتی که در بیرون و درون در برابر نوسازندگی جهان بینی‌ ایرانی می‌شود‌‌ همان اندازه کارساز است که تلاش‌هاشان برای نگهداری ‌این رژیم. زمان که چند دهه‌ای برای آن‌ها کار می‌کرد سال‌هاست به زیان آن‌ها گردیده است؛ توده‌های جوانی که پیاده نظام سرکوبگری، و گوشت‌های دم توپ جنگ برای ماندگاری رژیم می‌بودند امروز توپ‌های باره‌کوبی هستند که ولایت فقیه را درهم فرو می‌ریزند. ‌این اندیشه‌ای است که زمانش رسیده است.

 ‌

تلاش ـ آقای همایون از فرصتی که بازهم در اختیار ما قرار دادید سپاسگزاریم.

دی ماه ۱۳۸۱