«

»

Print this نوشته

در سرزمین‌ الام‌

در سرزمین‌ الام‌

 ‌

پنجشنبه‌ پنجم‌ قوس‌

   مقارن‌ ظهر بندر دیلم‌ از دور نمایان‌ شد و برق‌ شعف‌ از چشم‌ اطرافیان‌ من‌ درخشید. همه‌ دورنمای عمارات‌ را با آنکه‌ از گل‌ و خشت‌ خام‌ است‌ به‌یکدیگر نشان‌ داده‌ و یکدیگر را تبریک‌ می‌گفتند.

   در یک‌ فرسخی‌ بندر، کشتی‌ ایستاده‌ و نتوانست‌ پیشتر برود. زورقی‌ لازم‌ بود که‌ ما را به‌ساحل‌ برساند. در این‌ وقت‌ باز مقدمات‌ انقلاب‌ دریا که‌ تازه‌ آرام‌ شده‌ بود، شروع‌ شد. امواج‌ کف‌آلود از هر طرف‌ برخاست‌ و در سطح‌ دریا گاهی‌ پنج‌ ذرع‌ بالا و گاهی‌ پنج‌ ذرع‌ پایین‌ می‌آمد. در میان‌ این‌ تلاطم‌ بایستی‌ کشتی‌ را ترک‌ گفته‌ به‌زورق‌ سوار شویم‌. کاپیتن‌ در زورق‌ جای‌ گرفت‌ و من‌ فوراً همراهان‌ دل‌باخته‌ را به‌وسط‌ زورق‌ کشیدم‌. زورق‌ جدا شد و در تصادف‌ با هر یک‌ از امواج‌ طوری‌ بالا و پایین‌ می‌رفت‌ که‌ حقیقتاً وحشتناک‌ بود. دریا با زورق‌ بازی‌ می‌کرد و از این‌ طرف‌ به‌آن‌ طرف‌ پرتابش‌ می‌نمود و ما تسلیم‌ رب‌النوع‌ دریا شده‌ و دل‌ بر غرق‌ نهادیم‌. در اینجا قعر دریا از ده‌ الی‌ بیست ذرع‌ عمق‌ داشت‌. امواج‌ ساحلی‌ هم‌ که‌ به‌شدّت‌ معروف‌ است‌، بیشتر اسباب‌ نگرانی‌ بود. به‌هر حال‌ این‌ یک‌ فرسخ‌ هم‌ طّی‌ شد. در بین‌ راه‌ صحبت‌ می‌کردم‌ و می‌خندیدم‌ تا حواس سایرین‌ را جلب‌ نموده‌، نگذارم‌ به‌اطراف‌ خود متوجه‌ باشند. در نزدیکی‌ بندر، زورق‌ هم‌ ایستاد. چند نفر حاضر شدند که‌ ما را به‌دوش‌ کشیده‌ به‌خشکی‌ برسانند. این‌ هم‌ خالی‌ از زحمت‌ نبود و عاقبت‌ مرکوبهای‌ مختلف‌ را ترک‌ کرده‌ به‌خشکی‌ رسیده‌ قلباً خدا را شکرگزار شدیم‌ و زورق‌ را امر دادم‌ ببرند و بقیه‌ همراهان‌ را بیاورند.