كربلا
دوشنبه 30 قوس
ساعت هشت صبح قطار ما به ايستگاه كربلا رسيد. جمعي كثير از آقايان علما و تجّار و اصناف ايراني مقيم كربلا در نزديك ايستگاه چادر زده بودند. حكمران و رؤساي دواير محلي و اعيان و اشراف و شاگردان مدارس نيز انتظار ما را داشتند. شاگردان مدارس در جلو، صف كشيده بودند به محض پيادهشدن ما خطابه قرائت كردند.
قونسول كربلا مستقبلين را يكانيكان معرفي نمود. بدواً به چادر علما رفته و صرف چاي شد سپس به چادر تجّار و اصناف رفتم، لايحه ذيل را خواندند:
پس از عرض مراتب احترام و تعظيم، با يك جهان شادماني و سرور در پيشگاه حشمت و جلالت اكتناه بندگان عظيمالشأن، حضرت اشرف آقاي رئيسالوزرا دامتعظمته، براي تأديه و تقديم تشكرات نهايي و تبريكات صميمانه حاضر، و مراسم خلوص و فدويت را معروض حضور مبارك ميداريم. بزرگترين آرزو و آمال فدويان هيأت تجّار و كسبه و اصناف ايراني كه در اين آستان قدس، مجاور و همواره به دعاي ازدياد شوكت و عظمت دولت عليّه متبوعه خود اشتغال دارند، همانا زيارت جمال محبوب و طلعت محمود آن يگانه نجات دهندة كعبه آمال ما ايران بود، كه بحمدالله تعالي با نهايت ظفر و فيروزي موكب شرافت بخش، چون شمس تابناك از افق سعادت و اقبال طالع و اين محيط را به فروغ ميمنت و جلال، منوّر و درخشان فرمود. امروزه عموم ايرانيان سرافتخار بلند نموده به وجود مبارك مسعود يك رادمرد بزرگواري، چون ذات اشرف دامت عظمته كه وجودش ماية نجات وطن و تحكيم استقلال و ترقيّات مملكت ما ايران گرديده فخر و مباهات بر عموم عالميان مينمايند.
و اينك به مناسبت اين فتح و فيروزي عظيم كه قواي نيرومند نظاميان ايراني در مقابل اشرار و متمرّدين احراز كردهاند، مراسم تبريك را عرضه داشته، و همچنين موكب سعادت نمود را بهاين ديار قدسيت آثار خيرمقدم گفته، و دوام تأييدات و توفيقات روزافزون را از حضرت يزدان مسألت و خواستاريم.
زندهباد يگانه نجاتدهنده وطن و حياتبخش ايران حضرت سردار سپه.
پاينده باد حضرت اشرف رئيسالوزرا و وزير جنگ و فرمانده كل قواي نظامي.
فدويان، هيأت تجّار و كسبه و اصناف ايراني كربلاي معلّي.
بعد از اداي اين مراسم بهاتومبيل نشسته، و وارد شهر شده، در مقابل در قبله پياده گشتيم. دكانهاي اين قسمت را آذين بسته، و زمين را مفروش ساخته بودند. بعد از ورود به حرم درهای صحن را بستند و زوّار را بهمن و همراهان مختصر ساختند. اين خلوت، هر چند محض احترام بود، اما براي من اين فايدة فوقالعاده را داشت كه با حضور قلب و فراغت بال زيارت كامل كردم و آرزوي ديرينة خود را در تقبيل ضريح مطهّر برآوردم.
در اين وقت شخصي از جانب آقايان علما آمد و تقاضا كرد كه قبل از خروج از صحن مطهّره، بهمقبرة مرحوم ميرزاي شيرازي كه در زاوية صحن واقع و علما در آنجا اجتماع دارند رفته، و فاتحه بخوانم. با كمال ميل پذيرفتم. آقايان بياناتي راجع به تشكر و قدرداني از اقدامات من عموماً، و ختم غائله خوزستان خصوصاً، نمودند. آقاي سيدحسين مجتهد قزويني از طرف سايرين به طريق ذيل پيشنهاد كردند:
در اين فتح نمايان (خوزستان) خاطر عاطر عالي حضرت اشرف دامت شوكته را حسبالتكليفي كه جماعتي از علماي اعلام اين عتبة مقدسه به اين ضعيف كردهاند، مسبوق ميدارد. در اين اوقات كه اجانب از هر جهت مشغول كشمكشهاي داخلي و خارجي هستند و تا اندازهاي دولت عليه صانهاالله عن كلّ بليّه به واسطه اقدامات جدّيه اسلاميّه آن وجود مقدس، آب و خاك ايران مينونشان را تا اين درجه و مرتبه رونق بخشوده چنين پيشنهاد مينمايند:
اولاً – بعد از تقرّر و تمركز قواي دولتي در صفحة خوزستان، مبادرت به بستن سدّ اهواز نمايند و قبل از هر اصلاحي از اين منبع ثروت، دولت را استفاده بخشند.
ثانياً- براي قوّت و سطوت دولت، تا آنكه بتواند حقوق داخله و خارجه خود را از تعرضّات بيگانگان محافظت نمايد، مبادرت به خريدن دو دستگاه بزرگ از كشتيهاي دريايي، در جنوب براي خليج فارس، و در شمال براي بحر خزر كنند.
تهيّة وجه ابتياع، اگر چه با بودجه كنوني دولت عليه موافقت ندارد، ولي ممكن است كه اين وجه را به طريق اعانه از اهالي داخله بهطور معقول و بدون تحميل اجباري مهيا نمود. بدين طريق كه هيأت دولت عليه با نمايندگان محترم، متفقاً هيأتي مركب از علما و صاحبمنصبان نظامي و تجّار و جمعي از نمايندگان، به مصارف دولت از مركز به ايالات ايران مسافرت نموده، از هر ايالتي از ايالات دوازدهگانه، مبلغ يك ميليون ليرة طلا اعانه بخواهند. اگر چه در مدت يك سال يا دوسال يا سهسال جمعآوري شود، و نوعي قرار دهند كه در عرض آن مدت مزبوره كه بهنظر قراردهندگان است اين مبلغ متدرجّاً دريافت شود و متدرّجاً بهاقساط به خارجه براي خريدن دو دستگاه كشتي دريايي پرداخته آيد. آنچه به نظر اين دعاگويان ميرسد اين است كه براي اين مهمة جليله، حضرت آيةاللهخالصي، كه خدمات جليلهاش در محو انانيت ، خود معروف عالميان است، بهترين نمايندگان است. باقي منوط به رأي منير حضرت اشرف است.
والسّلام عليكم و رحمةالله وبركاته
در جواب اظهار داشتم:
نهايت تشكر را دارم از اينكه آقايان علماي محترم به اين قبيل مسائل عطف توجهي فرموده، و از راههاي جديد اقتصادي و تجاري و جنگي براي مساعدت بهدولت حاضر گشتهاند. البته تأثير اين توجّه آقايان به حكم نفوذ و رسوخي كه در قلوب ملت دارند، بسيار مهم و مفيد است. اما راجع به عملي كردن آن، هميشه در نظر داشته و دارم و پس از فراهم آمدن مقدمات، وزارتجنگ و ماليه و فوايد عامه البته به موقع اجرا خواهند گذارد.
بعد از چند دقيقه توقف به بازار بينالحرمين آمديم. اين راسته بازاري طولاني است كه حرم امام حسين «ع» را به حرم حضرت عباس «ع» متصل ميكند. اين مسافت دور را با قالي مفروش كرده و تمام دكانهاي جنبين را آيينبندي و تزيين نموده بودند. در مدت عبور، غريو هلهله و شادي و صداي كف زدن اهالي و باران دستههاي گل قطع نميشد. در پنجاه نقطه گوسفند قرباني كردند. در وسط بازار يك نفر عطار ايراني پسر و دختر خود را خوابانده و فرياد ميزد:
چون احيا كنندة ملت ايران هستيد هركس بايد از بذل موجود مضايقه نكند، چون من جز اين دو فرزند، چيز قابلي ندارم، بايد آنها را تصدّق كنم.
اين شخص در جوش حرارتي كه داشت، كاردي برآورده و بر گلوي يكي از اطفال نهاد و من عجله كردم و او را مانع شده، طفل را از جاي بلند كردم و بوسيدم و نوازش نمودم و عطار مزبور را پرسشي گرم كردم.
ضريح حضرت عباس را با خلوص و توجهي فوقالعاده طواف كردم. فداكاري و شجاعت اين بزرگوار، با وضوحي تمام در برابرم تجسم يافت و مرا زايدالوصف متأثر كرد.
بعد از ختم زيارت از در قبله خارج شديم و در اتومبيلهايي كه مهيا كرده بودند سوار گشته بهبلديه رفتيم. حكمران و رؤساي دواير و اعيان و اشراف در آنجا وسايل پذيرايي فراهم كرده و براي اظهار تبريك اجتماع نموده بودند.
در ضمن صرف چاي و شيريني، از رئيس بلديه تقاضا كردم متحدالمآلي طبع نموده و از جانب من به اهالي كربلا از پذيرايي مفرط و شاياني كه كردهاند اظهار امتنان نمايد. اين تقاضا را فوراً انجام دادند، ولي قدرداني كه در قلب من ثبت است هزاربار مفصلتر و عميقتر از عبارات آن اعلان است. زيرا كه اين قسم پذيرايي نسبت به هيچ ايراني، حتي پادشاهان سلف، به عمل نيامده بود. بر من مسلّم شد كه ايرانيان مقيم بينالنهرين، كه بيشتر از اوضاع اخير خوزستان و جريانهاي سياسي آنجا مستحضرند، بهتر از ساكنين خاك ايران قدر زحمات و قيمت اين مسافرت مرا دانستهاند.
از بلديه، به قونسولخانه ايران رفتم. اين محل را كه خانه نسبتاً مجللي است، تزيين و آماده پذيرايي من و همراهان كرده بودند. عموم ملتزمين كه عدهشان به هشتاد نفر ميرسيد در همين عمارت منزل گرفتند، و در نهايت آسايش بودند. امير اقتدار و اميرلشگر جنوب، در عمارت ملحق به قونسولخانه كه متعلق به يكي از محترمين استرآبادي است، منزل گزيدند. ناهار را در اطاقي كه مخصوص استراحت من ساخته بودند، صرف كردم. عصر به سالون بزرگ آمدم. شاگردان مدرسه حسينيه در خيابان جلو عمارت صف كشيده، سرود و خطابة ذيل را خواندند:
اي پدر عظمتمدار ما،
امروز ذات شوكت و جلالت سمات حضرت اشرف كه به منزله قبله آمال پانزده ميليوني ايراني است، نه تنها ماية فخر و مباهات ما، بلكه بايد به مقام ولينعمت حقيقي كليه طبقات جامعه ايراني شناخته شود، زيرا وجود حضرت اشرف بهمثابه آفتاب جهانتابي است كه پس از يك قرن از افق سعادت، جلوة نوراني خود را به عالميان ظاهر و موطن كيخسرو و اردشير بابكان را شعشعه پاش گردانيد.
اي پدر عظمتمدار ما،
امروز جهانگيري دارا و عدل نوشيروان و كوكبة شاهعباس ماضي و رشادت و جلادت شهريار افشار، كه فقط در صحايف تاريخ عرض اندام مينمود، تجديد، و بر جهانيان مدلّل شد كه تربت پاك ايران كه در آن واحد داراي اين همه اولاد رشيد است، علاوه بر آنان ميتواند در اين قرن بيستم براي تجديد نام شريف خود، وجود معظم حضرت اشرف سردار سپه رئيسالوزرا و وزير جنگ و فرمانده كل قواي كشور هخامنشيان را به ميدان شهود جلوهگر سازد.
عجالتاً ما شاگردان مدرسه مباركه حسيني ايرانيان كه خود را از فدويان صميمي حضرت اشرف ميشماريم، در پيشگاه محضر باجلال سامي براي تبريك هموطنان خود بهداشتن يك چنين سردار عظمت دثار حاضر شدهايم، و از صميم قلب موفقيتهاي درخشان حضرت اشرف را تبريك گفته و در تحت قبّة اين بزرگوار ادعيه معصومانه را نثار وجود فايضالجود سامي ميسازيم و توجّهات عاليه را به اين مناسبت دربارة مدرسه حسيني جلب مينماييم.
پاينده باد كشور ايران.
زندهباد رئيسالوزرا و فرمانده كل قواي كشور ايران.
از آنها اظهار امتنان كردم.
جمعي از اعيان و اشراف و اتباع عراق آمدند. اول شب، با وجود باران شديدي كه ميباريد پياده بهزيارت حرمين رفتم. در تمام كوچهها و بازار بينالحرمين، چراغان و تزيينات برجاي بود. شام نيز در قونسولخانه صرف شد.
فردا صبح زود، چهارده اتومبيل كوچك و بزرگ تهيه شده بود. سوار شده به جانب نجفاشرف رهسپار گرديديم.
در خارج شهر مستقبلين چادر زده بودند، و چون اهل نجف و شاگردان مدارس در آنجا انتظار داشتند، پياده شده، به تبريك و سرود و خطابة آنها گوش دادم و اظهار امتنان نمودم.
بازار را آيين بسته، چندين گوسفند قرباني كرده بودند. مستقيماً به حرم مطهّر رفتم.
بعد از زيارت به منزلي كه در خانة يكي از خدّام ترتيب داده شده بود، وارد شدم. ايرانيان مقيم نجف، نهايت شادماني ابراز داشتند. بعد از صرف ناهار به زيارت مسجد كوفه رفتيم، اين مسجد از آثار قديم و مخصوص اسلام است. در همان نظر اول كه شخص بر صحن پرريگ و ديوارهاي كوتاه آن ميافكند، به ياد سادگي بدوي اسلام ميافتد، و مخصوصاً به خاطرش ميآيد كه در اين مقام مبارك، چه مرد بزرگواري بهنماز ميايستاده، و در صفّههاي اين مسجد چه وجود مقدسي بهحل و عقد امور ميپرداخته است، و در همين محراب ساده، چه دست جنايتكاري اسلام را از وجودي كه عديل كتاب و كَنَنده در خيبر بود، محروم گذارد.
در تمام مدت، حاكم كوفه همراه بود و پذيرايي و رهنمايي ميكرد. ساير نقاط طوافگاه و مناظر ديدني كوفه را، خاصه ساحل رودخانه و جسر و غيره را مختصر تماشايي نموده و بهنجف مراجعت كرديم. مقارن غروب مجدداً به صحن مطهر رفتم. آقايان علماي اعلام آقاي سيدابوالحسن اصفهاني، آقاي عراقي، آقاي فيروزآبادي، آقاي نائيني و ساير اجلّة مجتهدين و علما را در صحن ملاقات نمودم. بالاتفاق به حرم مطهّر رفتيم. در آنجا مدتي راجع به مهام مملكتي مذاكره به عمل آمد. بسيار مشعوف شدم كه عقايد علماي اعلام را با نظريات خود موافق و مطابق يافتم. سپس مشغول زيارت شدم. در موقعي كه با حضور قلب كامل به خواندن زيارتنامه مشغول بودم، ناگاه احساس كردم شخصي در پاي ضريح بهپاي من افتاد. متوجه شده، شناختم كه سردار رشيد كردستاني است. قرآني در دست گرفته و استغاثه مينمايد. اين شخص بعد از آنهمه يغماگري و تاخت و تاز و طرفيت با قشون و منكوب شدن و فرار به بينالنهرين، چون خزعل و والي پشتكوه را در اين حالت ديد، به نجف آمده و علماي اعلام را شفيع قرارداده، و در اين مقام مقدس طلب عفو مينمود. هر چند قصة جنايات و غارتگريهاي اين شخص نيز داستاني مفصل دارد، و كمترين مجازات او اعدام است، البته درين مقام شريف بايستي بخشيده ميشد. پس در حضور آقايان علما به او تذكر دادم كه او را ميبخشم و اگر منبعد مصدر شرارتي بشود، قطعاً خود را بر دار خواهد ديد.
بعد به تماشاي اثاثيه و جواهر و اشياي گرانبهايي كه از ايران و هند به خزانة حضرت تقديم شده، پرداختم. قاليها و شمشيرها و قنديلهايي كه در اين نقطه گرد آمده است، به قول قدما، هريك خراج مملكتي است.
تا پاسي از شب گذشته صداي سازوسرنا در اغلب كوچهها شنيده ميشد. اين پيشامد در نجف از وقايع برجسته و نادر بهشمار ميرفت. زيرا كه وقار و ادب اهل شهر، فرسودگي مردم از گرما و بيآبي، مجاورت با قبرستاني كه وسعتش از شهر هم بيشتر است و وجود علماي اعلام كه كاملاً مراقب رفتار مردم هستند، و عدة كثير طلاّب كه جز به تحصيل، بهفكر ديگر نميافتند، نجف اشرف را متينترين و بيصداترين شهرها ساخته است. غالباً ساعات روز در كوچهها جز فرياد مردي كه آب فرات ميفروشد، و صداي خفيف پاي مردمي كه عبا بر سر كشيده در كمال آهستگي عبور ميكنند، شنيده نميشود.
محض ابراز احساسات، خود شهر نجف از سكوت هميشگي بيرون آمده، و غوغايي در آن برپا بود. ايرانيان به انواع و طرق مختلفه اظهار شادماني ميكردند.
هر چند لوايح مفصل نيز در تبريك ورود بهمن رسيد، ولي محض اختصار و براي نمودن نمونه، مختصرترين آنها را درج ميكنم:
هلاشخص وطن خواه،
«در اين موقع كه موكب يگانه محبوب ما ايرانيان، حضرت اشرف آقاي سردار سپه كه در حقيقت يك جهان جان است و از قهرمانيش بساط عدل در تمام كشور ايران گسترده شده است، قدم به اين آستان ملك پاسبان علوي، كه در معني برتر است از عرش برين، گذاردهاند، تمام ايرانيان اين سامان از وضيع و شريف، خاصه تجّار محترم، مقدم حضرتت را محترم و مغتنم ميشمارند و در ختام به لسان حال و مقال فرياد ميزنند:
زنده باد محيي مملكت ايران.
پاينده باد حضرت اشرف آقاي سردار سپه.»
ايرانيان مقيم نجف
در مدرسه علوي جشن باشكوهي گرفته و مرا دعوت كردند. فرط خستگي مجال نداد. دبيراعظم را مأمور كردم كه از طرف من به مدرسه رفته و اظهار امتنان نمايد. او نيز نطق مبسوطي كرد. موضوع كلامش تصوير من بود كه اخيراً منتشر ساخته بودند.
در اين صورت، به ياد خدماتي كه من به مملكت كردهام، مادر وطن را رسم نمودهاند كه بر من تكيه دارد و از شمشير من استعانت ميجويد.
از قرار مسموع، حكومت بينالنهرين امر داده بود، كه اين صورت را هر جا بيابند جمعآوري كنند و داشتن آنرا اكيداً منع نموده بود. اما ايرانيان نجف نسخهاي از آن را به دست آورده و در مدرسه آويخته و به اين ترتيب ابراز وطنپرستي نموده بودند. دبيراعظم همين تصوير ممنوع و مفهوم آن را موضوع سخن قرار داده، و مدتي براي اين جمعيت پنجهزار نفري نطق كرده بود. براي من نقل كردند كه حضار از تذكّر مفاخر وطن خود، و بيانات دبيراعظم چنان متأثر شدند كه اغلب گريستن آغاز نهاده بودند. در ضمن نطق تكليف هر ايراني را خواه در داخل و خواه در خارج خاطر نشان كرده و ثابت كرده بود، كه وطن، اولاد خود را هر جا باشند به يك نظر نگريسته و دوست دارد، و اولاد او هم هر جا هستند بايد روز براي وطن كار بكنند و شب رو بهسوي وطن بخوابند.
شب را بهسر آورديم. فردا صبح عازم كربلا شديم.