«

»

Print this نوشته

چو تیره شود مرد را روزگار. . . / ایرج گرگین

Iraj Gorgin

چو تیره شود مرد را روزگار. . .

ایرج گرگین

چند روز پس از راهپیمایی بزرگ و مسالمت‌آمیز سبزی که علیه اعلام نتایج انتخابات در تهران برگزار شد و بازتاب وسیعی در جهان یافت، از سفری به واشنگتن باز می­گشتم. در راه فرودگاه به خانه، رانندة تاکسی به رسم معمول، شاید برای این که سر صحبت را باز کند، پرسید که کجایی هستم، چون به نظر آمریکایی نمی­رسم. گفتم زادگاه من ایران است و سال­هاست در آمریکا زندگی­ می­کنم. به خنده گفت: ایرانی؟ کدام ایران؟

فکرکردم درست نشنیده­ام یا رانندة تاکسی آدم کودنی است که نمی­داند ایران چه و کجاست. با بی­حوصلگی جواب­ دادم: مگر چند تا ایران هست؟ و آن وقت راننده دفترچه­ای را که جلد سبزی داشت به دست گرفت و در حالی که آن را تکان می­داد پرسید: این ایران یا آن یکی؟

شاید خستگی سفر ذهنم را کندکرده ­بود. لحظاتی طول ­کشید تا دریافتم منظورش چیست. با دیدن دفترچة سبز همة صحنه­های سبز روزهای گذشته، صف‌های سبز، پرچم­های سبز، سربندهای سبز، دستبندهای سبز، چهره­های خندان سبز در یک لحظه در خاطرم زنده­ شدند. گفتگوی ما در طول راه ادامه یافت. رانندة کنجکاو که زادة الجزایر و شهروند آمریکایی بود، اکنون ایران را دو پاره می­دید: یکی ایران سبز جوان و پرجوش و خروش و در پی عدالت و آزادی؛ و دیگری ایران خشن و مستبد و عبوس و بی­رحمی که از ریختن خون مخالفان پروایی ندارد. او می­خواست بداند مسافر ایرانی­اش به کدام یک از این دو تعلق­دارد.

به راستی کدام ایران؟ این پرسش هوشمندانه‌ای است که در برابر همة ایرانیان قرار گرفته ­است.

«جنبش سبز»، عنوانی که مجموعة اعتراض­های ضد دولتی در ایران با آن شناخته می­شود، در میان ابراز خشمی که نشانه­ای از عصیان در آن دیده ­نمی­شد، آغاز گردید و به نظر می­رسد که در پاسخ به سرکوب غیر منتظرة دولتی­ها به تدریج به خشونت می‌گراید. این خشونت هرچه می­گذرد «سبزی» را از این جنبش آرام می­ستاند و همه نگران آنند که مبادا «سرخی» ـ رنگ خون ـ را جایگزین آن کند. اما این کدام ایران است که با فرزندان خود چنین می­کند؟ این کدام ایران است که شتابان به سوی پرتگاه روان است؟ آن ایران بدنام کدام است که با اتباعش بدون آن که در هیچ یک از حوادث تروریستی این سال­ها شرکت ­داشته ­باشند، در فرودگاه­ها همان رفتاری می­شود که با سعودی­ها و پاکستانی­ها و یمنی­ها و اردنی­هایی که شهوتشان برای آدم­کشی و خشک­اندیشی مذهبی­شان جهان را اینچنین آشفته و غیرقابل تحمل ساخته ­است. اگر ایران متعلق به همة ایرانی­هاست، چرا بخشی از آنها اجازه ندارند فکر کنند و فکر خود را بر زبان آورند؟

«جنبش سبز» مانند یک جشنواره آغاز شد. جشنواره­ای که اعتراض و حرفی هم داشت و جوانان شادمانه در صف اول راهپیمایی‌های اعتراض‌آمیز آن، پدران و مادران خود را در پی خویش به خیابان­ها آوردند و تا آنجا که در توانشان بود آرام ماندند و دست به خشونت نزدند. اما طرفِ نادان و تمامیت­خواه، تحمل این را نداشت. پس شعار «رأی من کجاست» جایش را به «مرگ بر دیکتاتور» داد و اعتراض­های روز عاشورا دیگر شباهتی با راهپیمایی روز نخست نداشت.

می‌توان در انتظار برخوردهای شدیدتر نیز بود، زیرا گفته­اند کلوخ‌انداز را پاداش سنگ است. چنانچه رژیمی «اسلامی» انتظار دارد که ملت تحت سلطه­اش اگر از دولت خود سیلی خورد مسیح‌وار طرف دیگر صورتش را برای دریافت یک سیلی دیگر به او عرضه کند، اشتباه کرده­ است، و همین نکته است که نگرانی کسانی را برمی­انگیزد که درس­های تاریخ را فرا گرفته­اند و تجربه­های گذشته را از یاد نبرده­اند.

خشونت بهترین بهانه برای سرکوب و استقرار حکومت پلیسی است. در بیش از یک قرن گذشته، در اغلب اعتراض­ها و قیام­ها، در کشورهای مختلف کسانی بوده­اند که در میان مردم نفت­اندازی کرده­اند تا آتش به­پا کنند. این پرووکاتورها (provocateurs) را دولت­ها اجیر می­کنند تا معرکه بیافرینند و بهانه به دست نیروهای نظامی و انتظامی حاکمان دهند تا دست به سرکوب و کشتار بزنند و زندان­ها را از بیگناهان انباشته ­کنند.

گرچه در تظاهرات اعتراض­آمیز اخیر ایران نشانه­هایی از این روند دیده شد ولی در حقیقت دولتیان خود بی‌پروا به این کار اشتغال دارند: فشار بر دگراندیشان، مخالفان سیاسی و اندیشمندان اسلامی منتقد تا سرحد جنون و خشمگین کردن معترضان صلح‌جو با انداختن جوانان بی تجربة بسیجی که در لباس­هایی چون سیاهی لشکرهای فیلم­های  star warsسر از پا نمی­شناسند به جان مردم، به اندازة کافی تحریک­ کننده است. با وجود این مبارزة سیاسی و خیابانی یک کارناوال نیست که هر کس در آن هر لباسی خواست بپوشد و هر حرفی خواست بزند.

جنبش سبز در آغاز حرکت خود چنین بود و زیبایی آن هم در همین بود: جنبشی خودجوش که از یک سو به قدیمی­ترین وسیله­ای که انسان روی کرة زمین برای اطلاع رسانی و گردهم آمدن از آن استفاده ­کرده ­است، یعنی دهان به دهان خبردادن متکی بوده است، و از سوی دیگر مدرن­ترین وسیلة ارتباط و اطلاع رسانی این عصر یعنی اینترنت و شعبه­های آن را به خدمت گرفته است. این جنبش به چند تنی که بخشی از خواست­های آن را بازگو می­کردند، و در مخالفت با دولتی که اعتبار خود را نزد بخش مهمی از جامعه از دست داده بود استوار ایستاده بودند، چشم دوخته بود و از آنها الهام می­گرفت؛ اما در حقیقت رهبری نداشت. سازمانی آن را هدایت نمی­کرد. گوش به فرمان کسی نایستاده بود.

با گذشت روزها و هفته­ها کاستی این «مزیت» که در میان جنبش­های رنگین دو دهة اخیر تقریباً بی­سابقه بود، آشکار می­شود. گرچه این جنبش اکنون تنها نهالی است که یا دست دشمن با بی­رحمی آن را خواهد شکست و یا در مقابله با بادها و سُمومی که بر آن می­وزد، خم نخواهد شد؛ ولی درس تلخ تاریخ این است که هر جنبشی باید سرانجام نظم و سازمانی بیاید و کس یا کسانی خط مشی آن را روشن ­کنند و به هدایت آن بپردازند. درس دشوار دیگر تاریخ برای نسلی که جان بر کف می­گیرد و بدون ترس از «تیر غیب» تک تیراندازان دولتی در خیابان­ها به جنگ و گریز با پلیس می‌پردازد این است که تنها اتحاد وسیع مردم زیر یک چتر با شعارهای معین کارساز خواهد بود وگرنه با گهگاه شعار دادن و راهپیمایی کردن، با دولتی که قصد ندارد قدمی کوتاه در جهت مصالحه با مخالفان بردارد و قواعد بازی را اندکی جوانمردانه مراعات­ کند، نمی­توان مقابله­ کرد و چیزی را تغییر داد. سرانجام چنین وضعی یا هرج و مرج آمیخته به سرکوبی شدیدتر خواهد بود و یا منفعل شدن و سال­ها ناامید به گوشه­ای خزیدن، و یا بدتر از آن، برخوردهای مسلحانه.

حاکمان کنونی ایران بدون آن که به نتایج رفتار خود بیندیشند به پشتگرمی طرفداران خود عرصة زندگی را بر دگراندیشان و مخالفان مسالمت­جوی خود هرچه بیشتر تنگ می­کنند و «خودی»ها را به اردوی «غیرخودی»ها می­رانند. آنان که در انتظار پایان کار این رژیم­اند، این را تحول مثبتی می­شمارند که به راستی دو صف، دو ایران، را مقابل هم قرار می­دهد. اما خون­هایی که انقلاب پنجاه و هفت به زمین ریخته هنوز خشک نشده ­است. «انقلاب» در جهان کنونی دیگر کلمة مقدس و محترمی نیست که زیر هاله‌ای رمانتیک و آرمانی پوشیده ­شده ­باشد. همه خوانده­اند و دیده­اند که حاصل «انقلاب» حکومتی «انقلابی» است که نخست جویی از خون مخالفان به راه می­اندازد، طبقة حاکم جدیدی به وجود می­آورد و سپس در مستی و ظلم و فساد غوطه می­زند تا کی نوبت او برسد. جنبش سبز ایران در پی انقلاب نیست و از آغاز نیز نشان داده ­است که الگوی متمدنانة رسیدن به خواست­های خود از طریق رفتن پای صندوق­های رأی و راهپیمایی آرام را برگزیده ­است. جنبش سبز به نمایندگی از مردم ایران خواستار انجام اصلاحات دموکراتیک در کشور بوده ­است، حتی اگر عده­ای از این «مردم» در صف مخالف، در میان بسیجی­ها و سپاه پاسداران و خانواده­های آنان و نیز حقوق بگیران موظف دولت قرار داشته ­باشند. انجام اصلاحات که برقراری عدالت اجتماعی و برخورداری از حق آزادی بیان و حقوق بشری دیگر را موجب می­شود به سود آنان نیز هست، زیرا آنان نیز از زمرة همین مردمند، گرچه چند صباحی خود را وابسته به آن «ایران دیگر» بدانند؛ ایران دیگری که به جای ایجاد کار و اشتغال برای جوانان تنها در پی افزایش تعداد سانتریفوژهایی است که معلوم نیست چه زمانی ایران را از استفاده از مادة گرانبهای نفت برای سوخت بی نیاز می­کند و شهرها و دهات دورافتاده را به برکت نیروگاه­های اتمی چون روز روشن خواهد کرد و موتور کارخانه­ها را به حرکت در خواهد آورد. ایران دیگری که نمی­بیند چگونه جهان را به ضد خود برانگیخته است و با سیاست­ها و روش­های غلط خود، کشور را در صحنة بین‌المللی منزوی کرده، از حقوق طبیعی­اش نظیر استفادة صحیح از انرژی اتمی محروم می‌سازد. این «ایران دیگر» نگران آن نیست که بر سر این سرزمین باستانی که هزاران سال از مهلکه­های گوناگون جسته ­است و اقوامی که هزاران سال در گوشه و کنار آن زیسته­اند چه خواهدآمد. این «ایران دیگر» در انتظار ظهوری است که جهان را به نور عدل و داد روشن خواهد کرد و تا آن زمان برای خودی­ها مال اندوزی و اِفساد بر روی زمین را جایز می­شمارد و به غیرخودی­ها جز حبس و زندان وعدة دیگری نمی­دهد.

نمایندگان و رهبران این «ایران دیگر» در مجلس شورا و دولت و دستگاه رهبری و سپاه پاسداران و برخی مراکز مذهبی نشسته­اند و تعداد آنان با وابستگانشان شاید بیشتر از پنج درصد جمعیت کشور نباشد، اما میلیون‌ها ایرانی دیگر پیرو آنانند و به سخنان آنان گوش می­سپارند و از آنان فرمان می­برند.

درنظر نگرفتن این نکته، چشم بستن بر واقعیت است. «جنبش سبز» ـ اگر به همین نام باقی بماند ـ بیش از هرچیز به آن نیاز دارد که از افراد آن «ایران دیگر» سپاه­گیری کند و بر نفرات خود بیفزاید. در این مرحله، به گمان من، به ده راه نیافته، سراغ کدخدا را گرفتن و بر سر این که رهبر جنبش کیست و باید و نباید او دعوا کردن، زیاده­خواهی است، همچنان که همة خواست­های دارندگان عقاید مختلف را شعار قرار دادن و فریاد کردن زیاده­روی است. هواداران جنبش سبز باید تعیین تکلیف «جمهوری اسلامی» یا «جمهوری ایرانی» را به عهدة یک رفراندوم دیگر بگذارند. اگر دیر نشده باشد خواست­های خود را در این مرحله که رژیم حاکم در پی بهانه برای سرکوب بیشتر و پراکنده ­کردن افراد این جنبشِ بدون سازمان و تشکیلات است، محدود و منظم کنند. حکومت نیمه­نظامی کنونی ایران نشان­ داده­ است که استعداد و قابلیت تحمل آراء مخالف خود ـ حتی در چهارچوب ایدئولوژی  انقلاب اسلامی ـ را ندارد، وگرنه تجربة کوتاه بحث­های تلویزیونی کاندیداها پیش از برگزاری انتخابات ریاست جمهوری را تکرار می­کرد و از نمایش آرام اعتراض­ها نمی­هراسید.

رهبری جمهوری اسلامی اگر از رویدادهای دهة گذشتة جهان پند گرفته ­بود با تجدید انتخابات و گردن­ نهادن به خواست معترضان، یک انقلاب مخملی سبز را پشت سر نهاده بود بدون آن که اساس نظام مورد تهدید قرار گیرد: اصلاح‌طلبان و آقای موسوی در مقام ریاست جمهوری، رژیم اسلامی را از بُن دگرگون نمی­کردند، جمهوری اسلامی با پذیرفتن آراء مردم مشروعیت جهانی می­یافت، و دولت جدید می­بایست در سیاست­های داخلی و خارجی ایران تجدیدنظر کند و گرنه باز با اعتراض مردم در داخل و فشار بین‌المللی از خارج رو به رو می‌شد و از این امر ناگزیر بود. اما «جمهوری اسلامی» تا زمانی نامعلوم «جمهوری اسلامی» باقی می­ماند، تنها آقای احمدی­نژاد و چند تن دیگر به خانه­هایشان می­رفتند. همة ناظران اوضاع ایران از سیاستی که رهبری در پی انتخابات اتخاذ کرد شگفت­زده شده بودند. بسیاری به این نتیجه نهایی رسیدند که نظام جمهوری اسلامی قابلیت تطبیق با شرایط جهان در این عصر را ندارد، و ایجاد الیگارشی مذهبی و یا تقلید از کشورهای عربی و آمریکای لاتین که در گذشته تحت سلطة گروه کوچکی از نظامیان Military Junta به سر می­بردند، در ایران به جایی نمی­رسد. تاریخ و سابقة فرهنگ هر جامعه سرانجام نظامی درخور آن جامعه را در آن مستقر می­کند. جنبش سبز حتی اگر در نیمه راه مبارزة خود بماند، به ایرانیان معنی پلورالیسم سیاسی را آموخته ­است و این درس بزرگی است که هر ملتی را در شرایط سخت یاری می­کند. شاید مهم­ترین کار این جنبش تعمیق و گسترش یک فرهنگ سیاسی مترقی و متجدد در ایران باشد که از اسلام که با فرهنگ ایرانی آمیخته ­است فاصله ­نمی­گیرد، اما صف خود را از افراط­گرایان و متعصبان مذهبی جدا می­کند، همان­ها که دانشجویان ایرانی متهمشان می­کنند که خواهان استقرار «نظام طالبانی» در کشورند.

نظام حکومتی کنونی ایران با عدم همراهی با جنبش مسالمت­جویانة مردم که در آغاز انتظارات و خواست­های زیادی را مطرح نمی‌کرد، و با قرار گرفتن در مقابل آن، راهی را انتخاب کرده است که دیگران آن را پیموده­اند و به ورطة خطرناکی سقوط کرده‌اند. آنان خود را در گرداب طوفانی قرار داده‌اند که گریختن از آن و رسیدن به ساحل نجات را برایشان دشوار کرده است و این همه به آسانی ممکن بود روی ندهد. هشدار فردوسی این است که:

چو تیره شود مرد را روزگار

 همه آن کند که اش نیاید به کار.

ژانویة دو هزار و ده میلادی