لیلا فرجامی
بخوان:
«خانه سیاه است»
پنجرههای روشن
هر روز
هر روز
هر روز
به جزامهای تاریک
تجزیه میشوند.
امروز خورشید به تنهایی
بهانۀ زندگیکردن نیست
وقتی که دو پای تو را از شرقیترین کوچۀ دنیا
به طناب ترسشان میآویزند و آخرین چراغ خانهات را
غروب میکنند
بخوان:
افسوس
آنها از خودمان بودهاند
آنها که میکُشند
آنها که کشته میشوند
آن گلولهها که شعاع میدان را میدرند
و آن گلوها
آن گلوها
آن پرندگان سبز
که به لحظهای از قفسهایشان
در نفسهای بی اجازۀ صبح
بالمیزنند
و سرخ
میمیرند.