انقلابیگری راهکار رسیدن به آزادی و دمکراسی نیست!
گفتگوی فرخنده مدرس با جمشید طاهریپور
تلاش ـ در روزها و هفتههای گذشته دوباره موجی از بحث بر سر افراط و رادیکال شدن جنبش سبز برآمده است. صرف نظر از مضمون دیدگاههای شرکت کنندگان در این بحث، به نظر ما تا زمانی که ـ به گفتهی خود شما به مناسبت دیگری ـ راه گفتگو باز باشد، و رفتارها در چهارچوب یک گفتگوی آزاد، تحلیل و استدلال بمانند، از درون یک کوشش عمومی و با اتکا به خرد جمعی و بلوغ و «پختگی»، راههای میانه و مناسبترین شعارها یافت خواهند شد. آیا شما در جنبش سبز و در رفتار عناصر شرکت کننده و فعال آن چنین بلوغ و پختگی را مشاهده میکنید؟
جمشید طاهریپور ـ عناصر شرکت کننده و فعال در جنبش سبز بسیار متنوع و گوناگون هستند و فکر نمیکنم بشود یک ارزیابی بدست داد که همه را یکسان در بر گیرد. بعلاوه بلوغ و پختگی، در نظرگاههای مختلف، معنای مختلفی دارد؛ مثلا” وقتی کسی میگوید همه باید مثل من سبز باشند و لاغیرِمن، ربطی به جنبش سبز ندارد. این در چشم من که از همرأئی ملی، یعنی همگرائی در عین تفاوت در جنبش سبز دفاع میکنم، بلوغ و پختگی نیست. راستش آنچه که بیش از هر چیز مشاهده میکنم، یک روانشناسی واهمه در لایههای قابل توجه-ای از جنبش سیاسی اپوزسیون است؛ این واهمه وجود دارد که جنبش سبز از بیرون و درون، لت و پار، بیرمق و بیجان شود و از حرکت و بالندگی باز ایستد. بر اثر این واهمه، یک تمایل در حال فراگیر شدن است که درباره رادیکال شدن جنبش سبز مدام هشدار میدهد و مخالفت میکند. آیا بر پایه این روانشناسی واهمه، که بلوغ و پختگی نیست، مناسب ترین راهها و شعارها یافت خواهند شد؟ من تردید جدی دارم. با وجود همه این حرفها، موقع سنجی که تا امروز توسط جنبش سبز بظهور رسیده، مؤید بلوغ و پختگی موثرترین عناصر و شبکههای اجتماعی است که در جنبش سبز شرکت فعال دارند.
تلاش ـ آیا شما نگران رادیکال شدن نیستید؟ اساساً در چه صورت و در چه وضعیتی چنین خطری جنبش سبز را تهدید میکند؟
جمشید طاهریپورـ شاید اول بهتر است “رادیکالیسم” را با طرح تعریف و مصادیق آن مشخص کنیم زیرا تقریبا” در اغلب موارد اغتشاش مفهومیمشهود است. جنبش سبز هم در خاستگاه خود و هم در حرکت بالنده-ای که طی این شش ماه داشته، یک جنبش مدنی – سیاسی مسالمتآمیز علیه نظام تبعیض و استبداد دینی در مسیر دستیابی به آزادی و دموکراسی است. یک مصداق رادیکال شدن، انحراف از این شناسائی و مسیر است. اگر جنبش سبز در هر گام زندگی خود، بیشتر متمرکز میشود روی ضرورت عبور کشور از “ولایت مطلقه فقیه”، این مایه نگرانی من نیست. نگرانی وقتی است که ما در تشخیص مراحل این مسیر و تعیین اولویتهای پیکار، دچار اشتباه بشویم.
در حال حاضر جنبش سبز در این مرحله قرار دارد که بعنوان اپوزسیون از سوی حکومت کنندگان برسمیت شناخته شود و اولویت پیکار، بی اثر ساختن سیاست سرکوب و برانداختن سیطره و برتری آن در ساختار قدرت است. در وضعیت کنونی؛ هدف اثرگذارترین عناصر شرکت کننده و فعال در جنبش سبز، گشایش “فضای باز” در کشور است. فضائی که در آن همه-ی گروههای اجتماعی مردم مجال طرح مطالبات مستقل خود را داشته باشند. قدرت جنبش سبز در همگرائی گرایشهای متنوع علیه دیکتاتوری و استبداد، در عین برسمیت شناختن یکدیگر در تفاوتهاشان است. در صورتی که از این قدرت صیانت بعمل آید، برای پیشروی در مسیر دستیابی به آزادی و دموکراسی چشم انداز گشوده میآید و راهی باز میشود برای تشکیل همرائی ملی اصلاح طلبان و تحولخواهان برای پایان دادن به حکومت ولائی ـ نظامیموجود و مستقر، که چنانچه پیداست از تمکین به خواست مردم و گشایش فضای باز در جامعه، سرباز میزند!
رویکرد حمایت انتقادی از کروبی و موسوی بر چنین ارزیابی و اهدافی استوار است. در صورتی که در ارزیابی درست وضعیت کنونی و شناخت واقعبینانه اهداف، ناتوان باقی بمانیم، در آن صورت رادیکالیسم خطری است که جنبش سبز را تهدید میکند! آبشخور رادیکالیسم، یک سوی آن سیاست سرکوب نظام اسلامیاست، اما سوی دیگری هم دارد و آن؛ نشاندن آرمان و دلخواه بجای واقعیت در سیاست اپوزسیون است.
تلاش ـ بیتردید کسانی که به سرنوشت جنبش اجتماعی کنونی ایران علاقمندند، نباید نسبت به هیچ یک از دو سوی این خطر غفلت ورزند. انگیزهی ما برای ترتیب دادن این گفتگو و چند گفتگوی مشابه با افرادی نظیر شما، از همرزمان امروز و دیروزتان، در این شماره همین نگرانی و اجتناب از این غفلت است. نوعی از بیدارباش میتواند از مسیر بازگشت به تجربههای گذشته و بازبینی و عبرتگرفتن از آنها باشد. برای انجام این بحث، انتخاب شما و عزیزان دیگری که از تجربه جنبش چریکی و مبارزه مسلحانه بدرآمدهاید، به نظر ما بسیار مناسب است. چه کسانی برای سخن گفتن در باره خطر رادیکالیسم، مناسبتر از افرادی که با گذاشتن زندگی خود یکبار چنین تجربهای را آفریده و زندگی کردهاند و امروز با فاصله، به عنوان یک پدیده عینی و بیرون از آن، دوباره به آن مینگرند.
اجازه دهید باهم نگاهی داشته باشیم به تجربهی گذشته شما به عنوان یک چریک فدائی خلق. نخست بفرمائید آیا اساساً زمینهای برای مقایسه میان شرایط کنونی و وضعیتی که بر بستر آن جنبش چریکی شکل گرفت وجود دارد؟
جمشید طاهریپورـ جنبش چریکی و نبرد آن علیه دیکتاتوری، بخشی از تجربه ۱۵۰ ساله ایرانیان برای رسیدن به آزادی و دموکراسی است. عبرتهای تجربه-ی مبارزه مسلحانه فدائیان خلق وقتی شناخته میآیند که در چهارچوب آسیب شناسی “تجدد بومی” مورد کاوش قرار گیرند. این یک بحث درازدامن است و در این گفتگو به بیان این عبرت بسنده میکنم که الزاما” هر مبارزه علیه دیکتاتوری و استبداد، برای آزادی و دموکراسی راه نمیگشاید!
و اما آیا اساساً زمینهای برای مقایسه میان شرایط کنونی و وضعیتی که بر بستر آن جنبش چریکی شکل گرفت وجود دارد؟ آشکار است طی ۴۰ سال گذشته، با چنان تغییرات گسترده و ژرفی روبرو بودهایم که میتوان گفت؛ اکنون مردم دیگری هستیم و در ایران و جهان دیگری زندگی میکنیم! با این حال برای مقایسه میان شرایط کنونی و وضعیتی که منجر به شکلگیری جنبش چریکی شد، برخی زمینهها وجود دارند:
دیکتاتوری و اختناق دههی چهل، محیطی برای پرورش جنبش چریکی بوجود آورده بود. اکنون در ایران بدترین و خشنترین نوع استبداد و سرکوب و دیکتاتوری وجود دارد. وقتی مجاری قانونی برای اعتراض به پایمال شدن حقوق اساسی مردم، مسدود میشود و یا اساسا” وجود ندارد، وقتی مطالبات مردم و حق حاکمیت ملت با خشونت تمام پایمال و سرکوب میشود، واکنشهای خشونتآمیز در صفوف مبارزان، زمینه پیدا میکنند. تراکم نفرت از سرکوبگران و تقویت روحیه انتقامگیری، بر بستر ناشکیبائی که تحقق همهی آمال و آرزوها را، در عمر کوتاه خود دستیاب میخواهد، و نومیدی که مدام القاء میکند؛ مبارزات مسالمتآمیز ـ که صبر و صبوری میخواهد ـ بیعملی است، بی ثمر و بدون نتیجه است. این وضعیت و روانشناسی ناشی از آن، الهام بخش و ترغیب کنندهی واکنشهای خشونت آمیز هستند. مبارزان جوان آسیب پذیرترند اما فراموش میشود که سیاست تسلیم و رضای مبارزان پیر، از جمله زمینه ساز واکنشهای خشونتآمیز در جنبش اعتراضی هستند. در شرایط امروز ایران، بالا گرفتن دامنهی سرکوب و نیز خودسریها در بالا و پائین حکومت ولائی ـ نظامی، از سرچشمههای اصلی گسترش خشونت در حیات سیاسی و اجتماعی کشور است. بعنوان یک نتیجهگیری با اهمیت، میتوانم بگویم حساسیت اپوزسیون، بیش از پیش باید متوجه پاسداشت سرشت ضد خشونت و تعمیق ماهیت مدنی “نگاه” عناصر فعال در جنبش باشد! منظورم تأکید بر تفاوت ماهوی میان ایدئولوژیهای دینی، جزمیو توتالیتر دهه چهل و پنجاه با آن “گفتمان” است که راهنمای جنبش سبز در شرایط کنونی است. خوشبختانه در گفتمان مدنی سبز که از حقوق و آزادیهای اساسی مردم و حق حاکمیت ملت دفاع میکند، جائی برای توجیه خشونت و مبارزه مسلحانه وجود ندارد.
احساس میشود هشدار در باره رادیکالیسم ـ دستکم از سوی برخی گرایشها ـ طرح “خطر” به صورت اشتباهآمیز آن است، زیرا ارتقاء مطالبات مردم و ژرفش جنبش اعتراضی سبز علیه “ولایت مطلقه فقیه” را آماج انتقادات خود قرار داده است. برای آن که میدان دست یک رادیکالیسم کور نیفتد، باید از مبانی گفتمانی فاصله گرفت که بجای پیکار سیاسی دموکراتیک، اعمال قهر و خشونت را توصیه میکرد و این یا آن استبداد و دیکتاتوری را بر اریکه قدرت مینشاند. بی جهت نیست که در حال حاضر بیشترین هشدارها نسبت به “رادیکالیسم”، از سوی کسانی شنیده میشود که میان “ولایت فقیه” و “انتخابات آزاد” در ترددند و آدم نمیتواند اعتماد کند که “انتخاب” آنان کدام است!
تلاش ـ شما در باره «تجربه سیاهکل» که در شماره پیش همین فصلنامه نیز تجدید چاپ شد، آوردهاید؛ در صحبتهائی که با «حمید اشرف» داشتید، وی از فقدان «موقعیت انقلابی» سخن گفت. اگر ما «موقعیت انقلابی» را، حداقل در بخشی از معنای آن، به حضور مردم در صحنه برای تغییر وضعیت تعبیر کنیم، از این نظر چه تفاوتی میان وضعیت امروز و زمانی که چریکها عمل دست به سلاح بردند، وجود دارد؟
جمشید طاهریپورـ بعد از کودتای انتخاباتی، نافرمانی مدنی میلیونی مردم به ظهور رسید که نشانهی آن بود، اکثریت بزرگی از مردم نمیخواهند به شیوه ولائی حکومت شوند. شاید بشود گفت یک “موقعیت انقلابی” به طرز خودویژه به ظهور رسید. زمانی که چریکها دست به سلاح بردند چنین وضعیتی وجود نداشت. موقعیت انقلابی، توجیه گر شکل مبارزه نیست، بلکه مشخص کنندهی میدان اصلی نبرد است؛ این که میدان اصلی نبرد اعتصابات سراسری است، تظاهرات خیابانی است و یا این که قیام است. “مسعود احمدزاده”؛ مبارزه مسلحانه “پیشاهنگ” را “آغاز قیام” میدانست؟! باید توجه داشت که “موقعیت انقلابی”؛ مفهومیمتوجهی “انقلاب” در معنای لنینی آن است که درهم شکستن قدرت دولتی و بزیرکشیدن قهری حکومتکنندگان را هدف خود میشناسد. کاربست “موقعیت انقلابی” در وضعیت امروز ایران برای تبیین “بحران”، باید نقادانه و مشروط صورت گیرد. البته نمیتوان گفت هیچگونه توجیهی ندارد. دلیل این که در معنائی خودویژه توجیه کننده است، ناتمام ماندن انقلاب دموکراتیک در ایران است! به گمان من ایران در حال انجام و فرجام انقلاب مشروطیت دوم است. “جنبش سبز”؛ جنبش مشروطه خواهی ملت ایران، در شرایط امروز ایران و جهان است. اما این یک جنبش مسالمتآمیز، مدنی و شهروندی است که هدف آن تحقق عام و تام پروژه دولت/ملت؛ یعنی دستیابی به برابر حقوقی شهروندی و انتخاب دولت دموکراسی مبتنی بر حقوق بشر در ایران است.
تلاش ـ از این پاسخ همزمان چند پرسش برمیآید: نخست آن که با برداشتی از توضیح شما، «مشی مسلحانه» در مبارزه با رژیم گذشته با هدف ایجاد «موقعیت انقلابی» بود، یا بهتر است بگوئیم، اقدام «پیشاهنگان» به منظور کشاندن تودهها به مبارزات گسترده همگانی به منظور سرنگونی رژیم. اما امروز با توجه به حضور گسترده مردم و طرفداری وسیع از جنبش سبز، نیاز به چنین اقدام «پیشگامانهای» منتفی است. پرسشی که از بطن این توضیح برمیآید این است که؛ پس ارتباط میان انگیزهی آغازین مشی چریکی در مبارزه با دیکتاتوری، فقدان آزدادی و سرکوب از سوی رژیم چیست؟ اگر در آن زمان رفتار سرکوبگرانه و استبداد رژیم مانع از آمدن مردم به صحنه بوده است، پس چگونه است که امروز علیرغم سرکوبهای سیساله و خشونت هولآور گسترده، مردم نیازی به چنین اقداماتی از سوی «پیشگامان» نداشتهاند، یا حداقل پیشاهنگان این جنش با قلم، بیان، نظر و استدلال آغاز کردند و علیرغم سرکوبهای عریان و بدون واهمه از سوی رژیم به روشهای مختلفی به کار خود ادامه داده و هرگز خوشتنداری را از دست نداده و به توصیه یا توجیه دست بردن به خشونت متقابل نپرداختهاند؟
جمشید طاهریپورـ من گفتهام زمانی که چریکها دست به اسلحه بردند، “موقعیت انقلابی” وجود نداشت و از این حرف نباید این برداشت را کرد که من میگویم؛ “امروز با توجه به حضور گسترده مردم و طرفداری وسیع از جنبش سبز، نیاز به چنین اقدام “پیشگامانهای” منتفی است”! “مشی مسلحانه” هم در مبارزه با رژیم گذشته و هم در مبارزه با رژیم کنونی – تحت هر شرایطی- اشتباه است و ایران را به آزادی و دموکراسی نمیرساند. یک دلیل خشونتگریزیهای فعالین جنبش سبز، برخورداری آنان از همین درس و عبرت است.
زمانی که چریکها دست به اسلحه بردند از هر چهارسوی جهان بوی باروت به مشام میرسید و باوری که سیطره داشت عبارت از این بود که “آزادی” از لوله تفنگ بیرون میتراود! شورش ۱۵ خرداد ۴۲ که انفجار نفرت و خشونت عقب ماندهترین لایههای اجتماعی علیه مدرنیزاسیون “شاه” بود، زمینه را برای پذیرش “استراتژی انقلاب” مساعد کرده بود. در سالهای پایانی دههی چهل، نسلهای جوان کشور که جنبش دانشجوئی را میانباشتند، با نوعی “بحران هویت” دست بگریبان بودند. به نظر میرسد، ترکیب یک رشته عوامل درونی و بیرونی، به تشکیل روانشناسی اجتماعی منجر شد، که راه برون رفت از بحران هویت را، در “انقلابیگری” میجست! بویژه اگر دقت کنیم برخی اسطورههای دینی و فرهنگی در توجیه این انقلابیگری، دخالت موثر داشتند. به این ترتیب میان “انگیزهی آغازین مشی چریکی” و “فقدان آزادی و سرکوب از سوی رژیم شاه”، حلقه ارتباط، انقلابیگری است.
و اما این که میپرسید؛ “پس چگونه است که امروز علیرغم سرکوبهای سیساله و خشونت هولآور گسترده، مردم نیازی به چنین اقداماتی از سوی «پیشگامان» نداشتهاند، یا حداقل پیشاهنگان این جنش …هرگز خویشتنداری را از دست نداده و به توصیه یا توجیه دست بردن به خشونت متقابل نپرداختهاند؟”، فکر میکنم پاسخ روشنی میتوان بدست داد:
انسان ایرانی طی سی سال جباریت نظام اسلامی تحولی را از سرگذارند که به او این امکان را داد تا خود را شهروند صاحب حق و حقوق تعریف کند. جانمایه جنبش سبز همین انسان شهروند صاحب حق و حقوق است در حالیکه حکومت اسلامی مردم را “شهروند ولایتمدار” تعریف میکند. بنظر من در میدان تعارض این دو تعریف؛ خشونت پرهیزی “جنبش سبز” و خشونت هول آور گسترده حکومت اسلامی، قابل فهم میشود.
برای “شهروند”، خواست برابر حقوقی شهروندی یک مطالبه محوری و همگانی است، به این ترتیب نمیتواند با “انقلابیگری” که در هرحال بخشی از شهروندان را از حیات سیاسی و اجتماعی “حذف” میکند، و به همین دلیل نیز با قهر و خشونت همراه است، موافق باشد. تراکم یکرشته تجارب در مقیاس ملی و جهانی، بر ابطال انقلابیگری بعنوان راهکار رسیدن به آزادی و دموکراسی گواهی میدهد. در انقلابیگری پرسش مرکزی عبارت از این است که چه کسانی حکومت میکنند، در حالیکه در جنبش دموکراسی خواهی مدنی ـ سیاسی، پرسش مرکزی این است که چگونه حکومت میکنند. در پی جوئی این پرسشها معلوم میشود که آزادی و دموکراسی را نمیتوان صرفا” با تغییر و تعویض حکومت کنندگان بدست آورد، بلکه جامعه مدنی قدرتمند است که آزادی و دموکراسی را ممکن و نگهبانی میکند. شرط برپائی و توانمندی جامعه مدنی نیز، ایجاد نهادهای مدنی و گسترش و شکوفائی جنبشهای اجتماعی و مطالبه محور است. شالودهی جامعه مدنی؛ فعالیت دموکراتیک و مسالمتآمیز در عرصه عمومی برای طرح و پیگیری مطالبات گروههای اجتماعی مردم، با هدف “تغییر” در جهت مشارکت در اداره کشور و دستیابی به زندگی بهتر است. لازمهی چنین فرایندی؛ همزیستی دموکراتیک گرایشهای متنوع است؛ برسمیت شناختن شبکههای اجتماعی متفاوت است در تفاوتهائی که دارند. اصالت جنبش سبز را در “پلورالیسم” آن و در این میتوان دید که بسوی ایران برای همه ایرانیان در حرکت است. بعلاوه چنین فرایندی زمانبر است و از طریق تقویت و تحکیم نهادهای مدنی و بسط و گسترش روندهای دموکراتیک، اهدافش را متحقق میسازد. در پرتو این ملاحظات، حدودا” میتوان درک کرد که چرا فعالین جنبش سبز، خودداری را از دست نداده و به توصیه یا توجیه دست بردن به خشونت متقابل نپرداختهاند.
تلاش ـ استدلال دیگری که در توضیح چرائی افتادن مبارزین به راه بکارگیری خشونت و مبارزه چریکی، ارائه میشود، تأثیرگیری از وضعیت جهان دوقطبی و وجود جنبشهای چریکی در بیرون از ایران در دهههای شصت میلادی بوده است. صرف نظر از درستی یا نادرستی و میزان عمق این توضیح، پرسشی که پیش میآید، این است که این چنین پاسخهائی تا کجا ناظر بر عنصر ناآگاهی و عدم تسلط و اختیار ما بر رفتارمان است. به عبارت دیگر شما تا کجا با این استدلال موافقید که جو زمانه و یا رفتار رژیمها تعیین کنندهی تصمیم ما در در پیش گرفتن روشهایمان در مبارزه هستند؟
اگر این عوامل بیرونی تعیین کننده هستند و در صورت درآمدن مناسبات جهانی به رنگی دیگر و قطببندیهای جدیدی که ما از امروز نمیتوانیم نه در آنها تأثیر تعیین کنندهای داشته باشیم و یا حتا محتوای آنها را پیشبینی کنیم، چه تضمینی وجود دارد که نسلهای جدیدمان دوباره با همین استدلالها همان تجربهی گذشتهی شما را در پیش نگیرند؟
جمشید طاهریپور ـ هیچ انسانی بیرون از زمان و مکان قرار ندارد و هیچکس نمیتواند بیرون از زمان و مکان بیاندیشد. انسان در چهارچوب محدودیتهائی که زمان و مکان زندگیاش بر او تحمیل کرده و میکند، میاندیشد و رفتار میکند! اما از این نمیتوان به این نتیجه رسید که در تصامیم و رفتار و کردار خود، وجودی لایشعر، بی اختیار و غیر مسئول هستیم. “جو زمانه” و یا “رفتار رژیم”، در این که کدام روش را در مبارزه در پیش گیریم، حامل تأثیراتی است، اما تعیین کنندهی تصمیم بشمار نمیآیند زیرا علایق ـ حسها و فهمها و باورهای ما ـ ساختار ذهن ما ـ کم و کیف آن تأثیرات را میسازد و بازمی تابد! عامل تعیین کننده در تصامیمیکه میگیریم، خود ما هستیم در آن کس که هستیم. به این ترتیب در نقد “تجربه گذشته” باید به فرا رفتن از “خود پیشین” اهتمام ورزید؛ یعنی روی آن محدودیتهائی متمرکز شد که ما را در آن “کس” که بودیم، از پاسخگوئی به ضرورت آزادی و دموکراسی ناتوان میکرد.
“جنبش فدائی” از انقلاب کوبا، انقلاب چین، جنگ ویتنام و شورش نسلهای دهه ۶۰ میلادی در اروپا، قویا” تأثیر پذیرفته بود. این تأثیرات در چهارچوب یک آگاهی ایدئولوژیک جزمی و توتالیتر ـ لنینیسم ـ که در جداسری و دشمنخوئی با ارزشهای مدنی و دموکراتیک جهان غرب قرار داشت، مشوق مبارزه مسلحانه بود. اما عامل داخلی در تصمیم ما که روش مبارزه مسلحانه علیه دیکتاتوری شاه را در پیش گرفتیم، روانشناسی اجتماعی بود که از مدرنیزاسیون آمرانه “شاه” بر میخاست. آمریتی که در عین حال جامعه را در انسداد سیاسی و فرهنگی فروبرده بود. بازتبیین این روانشناسی به صورت “بحران هویت”، مؤید قاطع بودن عناصر فرهنگ پیشامدرن در گرایش به انقلابیگری است و از اینجاست که میبینیم در تحلیل نهائی، “تصمیم” برساختهی خود ما بوده است.
نسلهای جوان کشور این امتیاز را دارند که “روح زمان” را در آزادی و دموکراسی درک کنند، ایران و جهان را از منظر “مبانی مدرنیته” باز شناسند و از سکوی “دیدبانی جامعه مدنی”، ساختار حقوقی- سیاسی حاکم را نقد کنند. برجستگی بزرگ نسلهای جدیدمان، شناسائی نقاد خود و غیر خود، در منزلت فردیت و در مقام “شهروند” دارای حق انتخاب است. این کارسازترین تضمینی است تا نسلهای جدید ایران، تجربه-ی گذشته-ی نسل مرا در پیش نگیرند.
تلاش ـ برداشت و پرسشی دیگر از پاسخ شما: روش مسالمتآمیز را شما از جوهرهی مبارزات دمکراتیک نتیجه میگیرید. بسیاری در همنظری با شما معتقدند قهر و خشونت جز به تسخیر روان طرفهای درگیر با احساس نفرت و دشمنی مطلق نمیانجامد و دشمنی مطلق جائی برای سیاست نمیگذارد. از دل دشمنی چیزی جز حذف برنمیآید که نتیجه آن هر چه باشد به هر صورت دمکراسی نخواهد بود که مستلزم حیات و حضور فعال همگانی است. بر خلاف این دیدگاه عدهای بر این نظرند، دمکراسی هدف است نه روش مسالمتآمیز! کسانی که روشها را تا جایگاه هدف بالا میبرند، در اصل هدف استقرار دمکراسی را باخته و آماده سازش با رژیم هستند.
جمشید طاهریپور ـ دموکراسی که “مستلزم حیات و حضور فعال همگانی است”، موقعی دستیاب میشود که در پیکار برای دستیابی آن، همهی دموکراسی خواهان کشور، حضور فعال داشته باشند و نیز این پیکار بر ارادهی “حذف” این یا آن نیروی اجتماعی و گرایش سیاسی ـ از جمله حکومت کنندگان امروز ایران- از حیات جامعه، مبتنی نباشد. سرشت دموکراسی بمثابه هدف ایجاب میکند که روش پیکار برای دستیابی به آن نیز دموکراتیک باشد که در یک تعبیر شفاف تر به این معناست که حرف آخر را “صندوق رأی” میزند. در حقیقت مطالبه “حق انتخاب”، که از انتخابات آزاد تا همه پرسی دموکراتیک برای انتخاب آزاد نظام دموکراسی برای کشور را در بر میگیرد، جوهرهی دموکراتیک استراتژی همرأئی ملی علیه استبداد دینی است و همان طور که مورد اشارهی شما نیز هست، تأکید بر روش مسالمتآمیز مبارزه، استنتاجی از آن است.
میگوئید؛ عدهای میان دموکراسی بمثابهی هدف و روش مسالمتآمیز مبارزه، فاصله میگذارند و این بیم را میپرورند؛ “کسانی که روشهای مسالمتآمیز مبارزه را تا جایگاه هدف بالا میبرند، در اصل هدف استقرار دموکراسی را باخته و آماده سازش با رژیم هستند”. اول باید تأئید کنم که چنین خطری محتمل است! اما منشاء این خطر را نباید در پایبندی به روش مسالمتآمیز مبارزه جستجو کرد. به نظر من پرورشگاه این خطر، رویکرد کسانی است که بجای دموکراسی، استقرار نظام سیاسی آرمانی خود را ـ نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر - هدف مبارزات کنونی میشناسند. و هیچ هم تفاوت نمیکند که آرمان این کسان، “جمهوری اسلامی” است، یا جمهوری سکولار، یا لائیک و یا پادشاهی پارلمانی! در هر حال برای کسانی که شکل نظام؛ هدف اصلی و محوری است، این خطر وجود دارد که خواسته و ناخواسته از محتوای پیکار که پیشروی در راه آزادی و دموکراسی است، دور و جدا بیفتند و یا حتی در تعارض با هدف جنبش که دموکراسی است، قرار گیرند.
من بارها گفتهام که مشکل ایران، حکومت اسلامی و مسأله ایران برابر حقوقی شهروندی، دموکراسی و حقوق بشر است. این شناسائی وقتی به یک استراتژی سیاسی فرا میروید که مسیر حرکت و نقشه راه و برنامه عمل داشته باشد. شناسائی مسیر و طراحی نقشه راه و برنامه عمل، محتاج دو شرط مقدماتی است؛ اول: شناخت عناصر تشکیل دهندهی ساختار قدرت و تعیین نسبت با آنان. و دوم: شناسائی همهی آن نیروهائی که در مسیر و راه رفع مشکل قرار دارند و پاسخ گفتن به مسأله ایران از عهده و توان متفق آنان ساخته است. یک نقص عمده در اپوزسیون، عدم شفافیت و کژاندیشی و سردرگمیهای عجیب و غریب در مجموع این موارد است! تا آنجا که به من مربوط است؛ طراحی “استراتژی همرأئی ملی علیه استبداد دینی”، تلاشی است برای بیرون آمدن از سردرگمیهای عجیب و غریب در اپوزسیون و اتفاقا” مضمون واقعی آن، زمینه سازی برای سازشهای سیاسی در مسیر دستیابی ایران به آزادی و دموکراسی است.
“سازش”، یک مؤلفه اساسی در هر سیاست دموکراتیک است. مسأله مرکزی؛ ماهیت سازش است و نه اصل سازش. در حال حاضر ایران در موقعیتی قرار دارد که مردم برای دست یافتن به حداقل حقوق و آزادیهای مدنی و سیاسی در همین رژیم کنونی مبارزه میکنند. سکولار- دموکراتها، پشتیبان مبارزات مردم هستند و بعنوان بخشی از همین مردم، در این مبارزات، حضور و شرکت فعال دارند و تا زمانی که آقایان موسوی و کروبی از مبارزات مردم و خواست آنان دفاع میکنند، حمایت انتقادی از ایشان نیز از سوی سکولار- دموکراتها – بمثابه یک گرایش در اپوزسیون – به قوت خود باقی خواهد بود. این در حقیقت یک مصداق سازش در مسیر دستیابی ایران به آزادی و دموکراسی است. در نگاه دقیقتر میتوان گفت که اهتمام آقایان موسوی و کروبی و خاتمی، ممکن کردن یک سازش با “رژیم”، بر پایه بیانیه شماره ۱۱ آقای موسوی است. چنین سازشی، مستقل از ممکن و یا ناممکن بودن آن، سازشی است که استبداد دینی را به عقب میراند و برای پیشروی ایران در مسیر آزادی و دموکراسی فضای مساعد بوجود میآورد و ممکنات دستیابی به آن را بیشتر میکند. حمایت انتقادی از بیانیه شماره ۱۱ آقای موسوی، بر این ارزیابی استوار است.
آنچه که باید در مرکز تأمل ما قرار گیرد، سازش با رژیم نیست؛ زیرا حکومت ولائی- نظامیهیچگونه آمادگی و هیچ استعدادی برای سازش با آزادیخواهان ایران ندارد. مسأله محوری در فرایند دموکراتیزه کردن ایران، تغییرات ساختاری است که به جدائی دین از دولت بیانجامد. به این ترتیب موضوعی که باید در مرکز تأمل اپوزسیون قرار گیرد، کم و کیف نسبت اسلامگرایان با نظام دموکراسی مبتنی بر حقوق بشر است.
متأسفانه ما از تجارب خود میگریزیم و به همین علت نیز همواره مجبوریم از نقطه صفر شروع کنیم. جنبش اپوزسیون ایران در زمینهی سازشهای سیاسی حامل تجارب تلخ و شیرینی است که به بهای گران بدست آمده است. برای نمونه به تجربهی سازش دکتر شاپور بختیار با رژیم شاه میتوان اشاره کرد. تشکیل کابینه بختیار بر بنیاد؛ انحلال ساواک، آزادی زندانیان سیاسی، انتخابات آزاد، آزادی بیان و مطبوعات، آزادی فعالیت احزاب، سندیکا و انجمنهای صنفی و …، نمونه سازش با رژیم در مسیر پیشروی ایران بسوی آزادی و دموکراسی بود. در برابر این سازش، انقلاب به رهبری آیتالله خمینی قرار داشت. ما سازش بختیار را محکوم کردیم و این یک اشتباه تباهی آور بود…!
تلاش ـ آقای طاهریپور گرامی، با سپاس از شما!