رادیکالیسم برابر با خشونت و خشونت طلبی نیست!
گفتگوی فرخنده مدرس با ف. تابان
تلاش ـ برخی از شعارهائی که در خیابانهای ایران داده شد، محل بحث و برخورد بسیار قرار گرفت. شما نیز از جمله کسانی بودید که در این بحث و بر سر مضمون شعارها شرکت جستید. اما بسته به مواضع سیاسی افراد، شعارهای مورد نقد و درجه حساسیتها متفاوت بوده است. در حالی که شما به عنوان نمونه شعارهائی نظیر «مرگ بر روسیه» و «نه غزه،…» از دریچه «مسئولیت بینالمللی» جنبش اجتماعی ایران مورد نقد قرار داده، برخی نیز شعار «جمهوری ایرانی» را نپسندیدند. گروههائی از همراهان و مدافعان فعال در جنبش سبز که گامهای خود را در چهارچوب قانون اساسی و به ملاحظه حفظ نظام جمهوری اسلامی برمیدارند، هم آن، هم این و هم «مرگ بر …» را رادیکال و بعضاً انحرافی تلقی نمودند. چه کسی و چه مقامی، یا بهتر است بگوئیم چه محک و معیاری در جنبشی به این گستردگی و فراگیری درستی یا نادرستی شعار تظاهراتهای خیابانی یا بربامها را تعیین میکند؟
تابان : هیچ کس و هیچ مقامی نمیتواند معیار و محکی برای درستی و نادرستی شعارها باشد، زیرا چنین محک و معیاری اساسا وجود ندارد. در برخی مقاطع، بعضی شعارها فرادستی مییابند، اما این فرادستی هم الزاما به معنی درستی آنها نیست. در همین حکومت جمهوری اسلامی، از ابتدا تا چندی پیش، ما شاهد فرادستی شعارهایی بودهایم که از سوی حکومت مطرح میشدهاند که هیچ کدام هم از نظر مخالفان درست نبودهاند.
در سیاست معلم و رهبر و آموزگاری وجود ندارد که بتواند حرف آخر را چنان بزند که مورد توافق همه باشد. حتی اگر هم وجود داشته باشد، شاگردان او معمولا از حرفهایش تفاسیر متفاوتی میکنند. بنابر این سیاست محل اختلافات و برداشتهای مستمر است و وحدت کامل در آن حاصل نمیشود.
شعارها حاصل و بیان فشردهی منافع و سیاستها هستند. در جامعه منافع طبقاتی، اجتماعی، صنفی، گروهی، قومی، جنسیتی و نسلی متفاوتی وجود دارد که به گوناگونی در شعارها منجر میشوند.
اما حتی در یک حزب و گروه سیاسی نیز که منافع مشترک و معینی را دنبال میکند این گوناگونی و گاه تقابل شعارها وجود دارند. زیرا سیاست فقط بازتاب سادهی منافع نمیتواند باشد، بلکه عوامل بسیار دیگری از جمله ارزیابی از موقعیتها، چشماندازها و راههای رسیدن به آن سیاست معین وجود دارند که غالبا ارزیابی عمومی و مشترک در مورد آنها به دست نمیآید و در نتیجه به سیاستهای مختلف و شعارهای متفاوت میانجامد. سیاستی که از نظر یک گروه صحیح به نظر میآید، میتواند از طرف گروه دیگری کاملا نادرست باشد. صحنهی مبارزهی سیاسی، صحنهی رقابت میان سیاستهاست که در شعارها بازتاب مییآبد. وقتی منافع و سیاستهای گروههای اجتماعی بزرگی در کشور در یک جهت قرار میگیرد و همسو میشود، شعارهایی که بیان این سیاستها هستند هم از اقبال عمومیتری برخوردار میشوند، مثل شعارهائی نظیر «مقابله با دولت کودتا» یا «مرگ بر دیکتاتور» و همهی شعارهایی که در جهت دموکراتیزه کردن جامعه هستند و این روزها در جامعهی ما محبوبیت و مقبولیت یافتهاند. این خواستها در حال حاضر به خواست اکثر مردم ایران تبدیل شده است و البته مخالفان مصمم و پروپا قرص خود را هم دارند.
از این رو بحث و برخورد، رقابت و حتی مبارزه ـ که در برخی موارد خونین و خشن هم میشود – در مورد شعارها همواره باقی خواهد ماند. اما نکتهای را که در این میان میتوان افزود، هوشیاری در طرح به موقع شعارهایی است که از اقبال عمومی و پشتیبانی گسترده روبرو میشوند. یک شعار که بازتاب دهندهی منافع بخشهای بزرگی از جامعه هم باشد، میتواند همیشه مورد پشتیبانی آنها قرار نگیرد. شرایط معینی این پشتیبانی را باعث میشود و حتی طرح و نوع معینی از آن شعار ـ و خواسته ـ میتواند موجب تقویت و یا تضعیف آن گردد.
در مورد مثالهایی که شما مطرح کردهاید، همهی این ملاحظات به خوبی دیده میشود. زیرا این شعارها که امروز محل بحث و گفتگو هستند، بازتاب سیاستها و ـ البته در نهایت خود ـ منافع گروههای اجتماعی مختلفی هستند که در جنبش مردم ایران حضور دارند.
تلاش ـ اساساً «رادیکال شدن» یک حرکت مردمی به نیروی شعار یعنی چه؟
تابان : در مورد «رادیکال شدن» و رادیکالیسم این روزها بحثهای زیادی صورت میگیرد که به موقع خود جا دارد به آنها پرداخته شود. اما حرکات مردمی را به طور عمده میتوان دارای دو خصلت مهم دانست، یکی محتوا و در واقع خواستها و دیگر شکل و چگونگی بروز این خواستهاست. «رادیکال شدن» در اساس در شعارها و خواستها صورت میگیرد و نمیتواند غیر از این باشد. هر چقدر خواستههای یک جنبش و لاجرم شعارهای آن بیشتر متوجهی ریشههای نظم موجود (و شاید بشود گفت کهنه) بشود، آن حرکت بیشتر به رادیکالیسم نزدیک میشود. در همین «جنبش سبز» ما شاهد رشد مداوم این رادیکالیسم هستیم. اعتراضی که با خواست تجدید انتخابات و جستجوی رای خود شروع شد ـ یعنی خواستهایی که همگی در چارچوب نظم موجود علیالاصول قابل تحقق بودند ـ و هیچ رادیکالیسمیدر آنها نبود، هرچه جلوتر آمده است، بی اعتنا به هشدارهایی که از همه طرف متوجهی آن شده است، به طرح خواستهایی پرداخته است که دیگر در چارچوب نظم موجود قابل وصول نیستند و از این نظر میتوان گفت که جنبش دموکراتیک در ایران در طول شش ماههی گذشته به طور مستمر در حال رادیکال شدن بوده است.
متاسفانه به دلیل سلطهی نوعی از گفتمان اصلاح طلبی در جامعهی ما که از دوم خرداد به وجود آمد و هنوز هم کماکان و تا حدودی ادامه دارد، بسیاری از مفاهیم سیاسی و اجتماعی وارونه و مطابق میل این جریان باز تعریف شدهاند و یکی از این مفاهیم رادیکالیسم است که در فرهنگ اصلاح طلبی دوم خردادی که به تدریج به بخش دیگری از نیروهای سیاسی هم تسری یافته است، برابر با خشونت و خشونت طلبی گرفته شده و به طور دائم مورد مذمت قرار میگیرد.
تلاش ـ به این ترتیب از نظر شما در شعار و مطالبه پیشتر رفتن و بیشترخواستن، الزاماً ربطی به خطرِ افتادن به راهها و روشهای خشونتآمیز ندارند. آیا اساساً چنین خطری، بالقوه یا بالفعل، جنبش را تهدید میکند؟ چه عواملی میتوانند زمینهساز کشانده شدن «جنبش دمکراتیک» به خشونت گردند؟
تابان : باید دید هدف چیست؟ هدف مسالمت است یا دموکراسی؟ من اصلا ارتباط تنگاتنگ بین این دو را که برخیها درصددند برقرار کنند و علامت مساوی بین آنها بگذارند قبول ندارم و فکر میکنم یکی کردن مسالمت و دموکراسی اشتباه است. اینها مفاهیمی است که ساخته شده تا مبارزهی مردم ایران را به هر قیمتی هست در چارچوب «نظام» و «قانون» نگاه دارد. سالهاست دارد تبلیغ میشود که «ساختار شکنی» برابر با «خشونت» است. اما کدام تجربهای این را ثابت کرده است؟ در انقلاب بهمن، رادیکالیزه شدن شعارها و حتی خود انقلاب، منجر به تشدید خشونت نشد. حکومت شاه برای اِعمال خشونت ظرفیتی داشت و بیشتر از آن نرفت. در حکومت اسلامی هر خواستهی مسالمتآمیز با خشونت سرکوب شده است و ربطی به «ساختار شکنی» نداشته است. ظرفیت این حکومت برای اعمال خشونت بیپایان است و پاسخ به هر اعتراضی، خشونت حکومتی بوده است. اگر ما بخواهیم «پیشتر رفتن» را به «خشونت» مربوط کنیم، آن وقت باید از خواست برکناری این حکومت دست برداریم، شاید مجبور شویم از خواســتهای دیگر خود هم دسـت برداریم و مرتب محــدود و
محدودتر شویم تا مبادا «بسیجی» و «پاسدار» عصبانی شود.
اما این جا یک سوال بزرگ وجود دارد که پاسخهای متفاوتی برای آن میتواند وجود داشته باشد. آیا تشدید مبارزات مردم و رادیکالیزه شدن این مبارزه، حکومت را به عقب میراند و دستش را برای اعمال خشونت بیشتر میبندد یا عقب نشینی از خواستههای اساسی؟ بعضیها معقتدند که هر چه جنبش مردم، حکومت را بیشتر تحت فشار بگذارد و او را بیشتر به گوشهی رینگ ببرد، امکان اعمال خشونت بیشتر از آن سلب میشود. یعنی قدرت در برابر قدرت. این حکومت هیچ زبان دیگری را جز این نمیفهمد.
متاسفانه عده ای شیپور را از سر گشادش مینوازند. در حالی که عامل اصلی همهی خشونتها در مبارزهی سیاسی در کشور ما حکومت اسلامی است، این عده همهی هم و غم خود را صرف آن کردهاند که دایم به مردم مردم هشدار بدهند. آنها روی خود را به سوی مردم کرده و یک تابلوی «خشونت ممنوع» هم سر دست گرفتهاند. باید به این عده گفت: رویتان را از مردم به سوی حکومت برگردانید. اگر حقیقتا دنبال منشاء خشونت و مبارزه با آن میگردید، باید روی خود را به سوی حکومت برگردانید. منشآ خشونت آن جاست. هر مبارزهای قواعد خاص خود را دارد که باید از جانب همهی طرفهای بازی رعایت شود وگرنه اصل بازی بر هم میخورد. اگر شما ده بار به مسالمت دهان خود را باز کردید تا حرفی را بزنید و هر ده بار مشتی بر دهان شما فرود آمد، در بار یازدهم اگر توانش را داشته باشید، آن دســت را میگــیرید و در هم میشکنید. این قانون زندگی است.
به این ترتیب در پاسخ به سوال شما باید به صراحت و تاکید بگویم که زمینهساز کشانده شدن جنبش مردم ایران به خشونت فقط حکومت جمهوری اسلامی است که هر خواستهای را سرکوب میکند. به جای هشدارهای مداوم به مردم، باید به حکومت گفت و به او حالی کرد که صبر مردم همیشگی نیست.
تلاش ـ در مقایسهای که میان دو رژیم از نظر ظرفیت سرکوب کردهاید، میگوئید: «حکومت شاه برای اعمال خشونت ظرفیتی داشت و بیشتر از آن نرفت.» اما علیرغم این بنیانگزاران جنبش قهرآمیز که خودِ شما نسل بعدی آنها بودید که این روش مبارزه را تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داد، در مقابله با آن رژیم و برای سرنگونی آن دست به اسلحه برد. به این ترتیب آیا گرایش به خشونت را نمیتوان هر زمان با استناد به خشونتگری و سرکوب حکومتها توجیه کرد؟ آیا اختیار تصمیم ما در دست رژیمهاست؟ پس نقش عنصر اختیار و گزینش مبتنی بر آگاهی در روشها چیست؟ آیا برای رسیدن به هدف باید و میتوان به هر روشی دست انداخت؟
تابان : وجود «علیرغم این» در آغاز این پرسش، نشان دهندهی جهت گیری معینی است، احساس مثبتی نسبت به «خشونت کمتر» به وجود میآورد. یکی از گرفتاریهای بزرگ ما این است که این حکومت در سفاکی و اعمال خشونت و سرکوب تا جایی پیش رفته است که پیشینیان خود را «روسفید» کرده است و این اصلا خوب نیست که جامعه و مردم ایران نسبت به سرکوبها و خشونتها بیتفاوت بمانند و یا بیتفاوت بشوند و حساسیت خود را نسبت به آنها از دست بدهند. جامعهی ایران باید به هر گونه خشونت و استبداد در حکومت خود و در تاریخ جامعهی خود با حساسیت کامل بنگرد، به خصوص اگر بخشی از این تاریخ بخواهد دوباره خود را بازسازی کند. در پرسش شما چهار سوال مختلف به دنبال هم آمده است که پاسخ مفصلی را میطلبد. من بار دیگر میخواهم این نکته را تاکید کنم که روشهای مبارزهی سیاسی در جامعه را قبل از همه (روی قبل از همه تاکید میکنم) حکومتها هستند که تعیین میکنند و بنابر این میتوان گفت که تاحدودی اختیار تصمیم ما در این زمینه متاسفانه در دست حکومتهاست. آنها هستند که شرایط مبارزهی علنی، قانونی، غیرقانونی، مخفیانه و همهی انواع دیگر آن را تا حدود زیادی بر احزاب و فعالین سیاسی تحمیل میکنند. از همین رو هم هست که با حساسیت میگویم هشدارها نسبت به گسترش خشونت باید به طور عمده متوجهی حکومت باشد نه مردم.
طبیعتا اینجا هدف ما ارزیابی در مورد مشی مسلحانه و چریکی که قبل از انقلاب در جامعهی ما آغاز شد، نیست، اما میخواهم به این نکته توجه دهم که این مبارزه یک باره مثل رعد در آسمان بیابر نبود که بر جامعهی ما فرود آید. خیلی راهها تجربه شد و به بنبست خورد. کسانی مثل مهندس بازرگان که در سیاست استخوانی ترکانده بودند، به حکومت هشدار دادند که راهی که میرود موجب آن میشود که جوانان تفنگ به دست بگیرند ـ آن هم در فضایی که خشونت در سطح جهانی تقدیس میشد و اوضاع به کلی دیگری بود ـ. متاسفانه حکومت پهلوی این هشدارها را نشنید و بر خودکامگیها افزود.
من در اینجا این موضوع را میخواهم به بحث بگذارم که به فرض آن که مبارزهی مسلحانه را از ابتدا هم اشتباه بشناسیم، اما در وقوع این اشتباه چه کسی را باید بیشتر سرزنش کنیم؟ جوانانی را که همهی زندگی خود را در راه کشور و مردم خود میگذاشتند و به هر دری میزدند به بن بست میرسیدند و هیچ راهی برای فعالیت آزادانه و مسالمتآمیز برای آنها باز نمیشد، یا حکومتی که با نقض مداوم قانون و بستن هر راه فعالیت مسالمتآمیز، زندان و شکنجه و سرکوب به خواستهای این جوانان و تلاشهای آنها پاسخ میداد؟ این موضوع را از این جهت مطرح میکنم که همین امروز نیز ما با این پرسش مواجه هستیم. اگر هشدارهای متعدد در مورد پرهیز از خشونت بینتیجه ماند و علیرغم آن عدهای از جوانان این کشور که راهی برای فعالیتهای مسالمت آمیز نمییابند، دوباره به فکر مقابله به مثل افتادند، چه کسی را باید سرزنش کرد؟ این جوانان پرشور و شاید کمآگاه را و یا حکومتی که راه را برای فعالیتهای مسالمتآمیز و آزادانه سلب کرده است؟ من به صراحت میگویم اگر دوباره صدای تفنگ در کشور ما شنیده شد، مسئولیت اصلی و درجهی اول با حکومتی است که نمیخواهد صدای مردم را بشنود و به آنها اجازهی فعالیت مسالمتآمیز وآزادانه را نمیدهد. بر افکندن خشونت در درجهی اول گردن گذاشتن به خواست مردم و استقرار آزادیهای سیاسی است و مسئولیت استقرار این آزادیها بر عهدهی حکومتها است.
تلاش ـ نمونه مهندس بازرگان شاید مثال مناسبی باشد، به عنوان سیاستپیشهی ملایمیکه به حق روشهای دیگری را دوست داشت، اما دیگر روشن شده است که در عمل تسلطی بر نفس خود نداشت و به همین دلیل بدترین بهرهبرداریها از وی صورت گرفت. برخلاف تصورات مکانیکی سیاستمدارانی چون مهندس بازرگانها، در سیاست وقتی پای آگاهی، اختیار و تسلط بر تصمیم و رفتار پیش میآید ـ که امروز مردم ما به ویژه جوانانمان برای تحقق مناسبترین شرایط آن با رژیم مبارزه میکنند ـ دیگر از خاصیت و قانون دومینوئی نمیتوان سخن گفت، زیرا نه انسان سنگ بیجان دومینوست و نه در سیاست قانون فیزیک محض عمل میکند.
امروز هنوز بسیار نادرند چهره و جریانهای سیاسی که به بکارگیری خشونت در مقابله با ددمنشانهترین سرکوبهای رژیم بیاندیشند. برعکس از هر سو با هشیاری و بیداری به دوری از آن روشها توصیه شده و نسبت بدانها هشدار داده میشود. در عمل هم ما شاهدیم که تا امروز جوانانمان با دست خالی، اما عقلی پر از ابتکار و خلاقیت مبارزاتی، با خویشتنداری و حتا گاه با سکوت! بالاترین دلاوریها را آفریدهاند.
در چنین شرایطی پرسش ما از شما به عنوان یکی از نسلهای پیشین که در مبارزات دوران جوانی خود همه «روزنهها را بسته دید» و یک زندگی خشونتبار با همه پیامدهای جانسوز و جانکاه، هم برای خود و هم برای کل جامعه ـ ثبت چنین تجربههائی برای هیچ جامعهای شادیآور نیست! ـ را در پیش گرفت، این است که با توجه به آن تجربه چه توصیهای برای
نسل جوان و مبارز امروز دارید؟
تابان : ظاهرا ما مثل سی و چند سال پیش، امروز هم نمیتوانیم زبان همدیگر را بفهمیم. سوالات شما این ذهنیت را ایجاد میکند که مسئولیت ایجاد خشونت با مخالفین است. از جوانانی که «زندگی خشونت بار» را بر جامعه تحمیل کردند با گشاده دستی انتقاد میکنید، اما از حکومتی که در برابر آنها قرار داشت و استبدادی که حاکم بود، هیچ نمیگویید. من در صحبتهایم کوشیدهام بر این نکته انگشت بگذارم که این مسئولیت در درجهی اول و به طور قاطع متوجهی حکومتهاست.
انتظارم این بود که در مورد خود مفهوم «خشونت» گفتکو و تامل بیشتری صورت میگرفت، زیرا امروز ما شاهد آن هستیم که این مفهوم دستخوش سوءاستفادههای گسترده است و از جمله بسیاری از اصلاح طلبان «رادیکالیسم» و «ساختارشکنی» و فراتر رفتن از ساختارهای موجود را هم مترادف با اعمال خشونت میشمارند. من نمیدانم شما وقتی در مورد «خشونت» از من سوال میکنید، اصلا چه مفاهیم و چه اعمالی را در نظر دارید. اگر این مفاهیم مشترک بشوند، احتمالا نتیجهگیری هم آسانتر خواهد شد. من فکر نمیکنم در این مورد اختلاف نظری باشد که اعمالی نظیر تخریب اموال عمومی، تعرض به جان و مال و ناموس مردم، شکنجه و زندانی کردن و ضرب و شتم که نشانههای بارز اعمال خشونت هستند، محکوم هستند و ما متفقا کاربرد چنین روشهایی را در مبارزه ی سیاسی محکوم میکنیم. نکته اما اینجاست که تودهی مردم ـ اینجا صحبت بر سر یک جنبش سراسری مردمیاست و نه فعالیت یک گروه سیاسی کوچک – اصولا امکان انجام چنین خشونتهایی را کمتر دارند و چنین خشونتهایی به طور عمده از سوی گروههای سازمان یافتهی رسمی و غیررسمی حکومتی صورت میگیرد.
جنبشهای مردمی ذاتا جنبشهایی مسالمتآمیز و مسالمتجو هستند. مردم حقوق بدیهی و طبیعی خود را میخواهند. میخواهند آزاد باشند هر طور دوست دارند حرف بزنند، و رفتار کنند، ظلم در جامعه نباشد، فقر نباشد، بیعدالتی نباشد و از زندگی قابل قبولی برخوردار باشند. مردم نه دنبال تخریب اموال عمومی هستند، نه آزار دادن به دیگران، نه به دنبال شکنجه کردن کسی هستند و نه اصلا زندانی دارند که مخالفین خود را زندانی کنند و آزار بدهند. از این نظر، من نگرانی چندانی نسبت به اعمال خشونت از جانب جنبشهای مردمی ندارم، نگرانی از سوی مقابل است و اعمال خشونتهای سازمان یافتهی رسمی و غیررسمی دولتی که ما هر روزه هم به وسعت شاهد آن هستیم.
از این نظر، اگر قرار باشد توصیهای برای نسل جوان و مبارز امروز داشته باشم این توصیه در درجه ی اول این است که به هیچ روی از خواستها و مطالبات خود کوتاه نیایند و به بهانههای واهی از حقوق خود صرف نظر نکنند. در این جا میخواهم بر این نکته نیز انگشت بگذارم که «حق دفاع از خود» که در خیلی از مفاهیم و مکاتب حتما جزو «اعمال خشونت آمیز» قرار میگیرد، از جملهی این حقوق است که در مکاتب حقوق بشری هم به رسمیت شناخته شده است.
در سیاست فقط یک اصل طلایی و همیشگی وجود دارد و آن اصل، تحلیل مشخص از شرایط مشخص است. مردم و جوانان ایرانی باید خود راههای مقابله با حکومت را تشخیص بدهند و به تجربه و در جریان عمل این را دریابند. هیچ اصل جهانشمولی در اینجا وجود ندارد.
تلاش ـ و به عنوان آخرین پرسش، نظرتان در بارهی این سخن چیست که گفته میشود؛ بکارگیری خشونت نشانهی ندانستن و نفهمیدن سیاست است و نداشتن زبان استدلال و قدرت بیان؟
تابان : با بخش دوم این پرسش شما میتوانم موافقت کنم، کسی که قدرت استدلال و بیان ندارد، برای پیشبرد نظر و منافع خود به زور و خشونت متوسل میشود. با بخش اول اما موافقت ندارم. سیاست از مفهوم حکومت و حکومت کردن و اعمال قدرت مطلقا جدا نیست و حکومت و حکومت کردن همواره و تا به امروز با اعمال خشونت همراه بوده است. به تاریخ بشری اگر بنگریم اعمال خشونت و سیاست و قدرت (دولت) در هم تنیده بودهاند. واقعیت البته این است که همراه با پیشرفت جوامع و رشد فرهنگ انسانی، این اعمال خشونت همواره محدودتر شده و یا در اشکال پیچیدهتر و پنهانتری جریان یافته است، اما تا به امروز این اصل همچنان باقی مانده است و سیاست کاملا با خشونت، سرکوب و دیکتاتوری آلوده و همراه بوده است. قطعا زمانی میرسد که با محو حکومتهای متکی بر اقلیت و استبداد و دیکتاتوری، به تدریج خشونت از عرصهی مناسبات سیاسی حذف شود. ما اساسا در همین جهت مبارزه میکنیم. از این نظر میتوانم در پاسخ به پرسش شما بگویم که خشونت و استبداد در سیاست به کلی از آن رخت بربسته باشد. امروز اما متاسفانه سیاست آن هم در جوامعی مثل ما آلوده به بدترین و غیرانسانیترین خشونتهاست.
تلاش ـ آقای تابان با سپاس از شما و فرصتی که دادید.