«

»

Print this نوشته

جمهوری سکوت / ژان پل سارتر ـ ۱۹۴۴ / ترجمه: مهدی نسرین

اشاره: قطعه زیر ترجمه سخنرانی ژان پل سارتر (۱۹۴۴) اندیشمند بزرگ فرانسوی، در معنا و اهمیت مبارزه دلاورانه فرانسویان آزادیخواه در برابر نازی‌های نژادپرست اشغالگر آلمانی است. با سپاس از گزینش شایسته مترجم، ما این قطعه را در این دفتر می‌آوریم؛ به نشانه‌ی ستایش و قدردانی‌مان از دلاوری‌های همه کسانی که در بند و زیر دست شکنجه‌گران تیره‌روان افتاده‌اند. به ویژه همه‌ی آن جوانانی که در دفاع از زندگی، زیبائی، شادابی و آزادی ایستاده‌‌گی می‌کنند، کسانی که در مقابله با تجاوزگران جبار، همان‌گونه که سارتر گفته است: «پای قراردادی آزادانه و غیرقابل فسخ با خود» ایستاده‌ و به همگان خدمت می‌کنند.

Untitled 1742

جمهوری سکوت

ژان پل سارتر ـ ۱۹۴۴

ترجمه: مهدی نسرین

 

 


ما هیچ وقت به اندازه دوران اشغال توسط آلمان‌ها آزاد نبوده‌ایم. ما همه حقوقمان و پیش از همه حق بیان را ازدست داده بودیم. هر روز، رو در رو، به ما توهین می‌شد و باید سکوت می‌کردیم؛ ما را دسته دسته تبعید می‌کردند، به نام کارگر، یهودی و زندانی سیاسی؛ هر جایی، روی دیوارها، در روزنامه‌ها و بر پرده سینما، آن تصویر بی روح و دل به هم زنی را می‌دیدیم که جباران می‌خواستند از خودمان به خوردمان بدهند: و، به خاطر همه این‌ها، ما آزاد بودیم. از آن جایی که به نظر می‌رسید زهر نازی در ذهن ما رخنه کرده است، هر اندیشه صحیحی یک پیروزی به شمار می‌آمد؛ از آن جایی که یک پلیس تمام‌عیار در پی آن بود که ساکتمان نگه دارد، هر سخنی اعلام دوباره اصولمان محسوب می‌شد؛ از آن جایی که از هر طرف احاطه شده بودیم، هر حرکت ما ارزش یک تعهد را می‌یافت. اوضاع و احوال غالباً دهشتناک مبارزه ما، نهایتاً این امکان را برایمان فراهم می‌آورد که، بدون نقاب و بدون حجاب، آن وضعیت بیقرار کننده و تحمل ناپذیری را زندگی کنیم که شرایط انسانی می‌خوانندش. تبعید، اسارت و علی‌الخصوص مرگ (که از مواجهه با آن در دوران‌های خوش‌تر شانه خالی می‌کنیم) دغدغه دائمی‌ما می‌شد. می‌آموختیم که این‌ها نه اتفاقات قابل اجتنابند و نه حتی تهدیدات همیشگی و خارجی: این‌ها سهم ما، سرنوشت ما و اساسا واقعیت ما به مثابه انسان است؛ هر لحظه از زندگیمان تعبیر کامل این عبارت پیش پا افتاده بود: “انسان فانی است”. و هر تصمیمی‌که هریک از ما برای خود می‌گرفت تصمیمی ‌معتبر به حساب می‌آمد چرا که رو در روی مرگ گرفته می‌شد، چرا که هربار می‌توانست به صورت “مرگ بهتر است تا…” بیان شود. و من در این جا روی سخنم آن دسته سرآمد از ما نیست که در نهضت مقاومت بودند، بلکه همه آن فرانسویانی است که در هر ساعت شبانه روز در این چهار سال گفتند نه! اما سبعیت دشمن هریک از ما را به نهایت این طیف سوق داد و از خودمان سؤالاتی را پرسیدیم که کسی از خود در زمان صلح نمی‌پرسد: هریک از آنهایی بین ما که از جزئیات مقاومت اطلاع داشتند ـ و کدام فرانسوی دست‌کم یک بار در این موقعیت قرار نگرفته بود؟ – با اضطراب از خود می‌پرسیدند: “آیا اگر شکنجه شوم، تاب می‌آورم؟”

به این ترتیب پایه‌ای‌ترین پرسش آزادی مطرح می‌شد و ما مشرف به ژرفترین معرفتی بودیم که انسان می‌تواند از خودش داشته باشد. چرا که راز انسان عقده اودیپ یا عقده حقارت نیست، بلکه حد آزادی خویش است، توانایی وی در مقاومت در مقابل مصیبت و مرگ است.

شرایط کوشش کسانی که درگیر فعالیت‌های زیرزمینی بودند برایشان تجربه جدیدی فراهم آورد: آن‌ها مانند سربازان در روز روشن نمی‌جنگیدند. آن‌ها تنها به دام می‌افتادند و در تنهایی در بند می‌شدند. بی‌یار و یاور و بی‌دوست و رفیق مقاومت می‌کردند، تنها و برهنه پیش روی جلادانی قرار می‌گرفتند که صورتشان تراشیده بود، خوب خورده و خوب پوشیده بودند و بر جسم بی‌نوای آنها می‌خندیدند، شکنجه‌گرانی که وجدان آسوده و قدرت اجتماعی‌شان ایشان را محق جلوه می‌داد. تنها. بدون دستی محبت‌آمیز یا کلامی‌تشویق کننده. علی‌ایحال، در بن تنهای‌شان، داشتند از دیگران حمایت می‌کردند، همه دیگران، همه رفقای آن‌ها در نهضت مقاومت. یک کلمه کافی بود که ده‌ها و صدها دستگیری دیگر رخ دهد. مسئولیت تمام عیار در تنهایی تمام عیار ـ آیا این همان جلوه آزادی ما نیست؟ این محرومیت، این تنهایی، این مخاطره عظیم برای همه یکسان بود. برای رهبران و افراد آنها؛ مجازات برای کسانی که پیغام‌ها را می‌رساندند بی‌آن که بدانند محتوای آن‌ها چیست و برای کسانی که کل نهضت مقاومت را فرماندهی می‌کردند یکسان بود: اسارت، تبعید و مرگ. هیچ ارتشی در جهان وجود ندارد که خطر برای فرمانده کل آن با یک سرجوخه چنین یکسان باشد. و برای همین نهضت مقاومت یک جمهوری راستین بود: سرباز و فرمانده در معرض همان خطر، همان طردشدگی، همان مسئولیت تمام‌عیار و همان آزادی مطلق درون این نظام بودند. به این ترتیب، در خون و تیرگی قوی‌ترین جمهوری‌ها بنا شد. هر یک از شهروندان این جمهوری می‌دانست که مدیون همه دیگر است و فقط می‌تواند بر خودش تکیه کند؛ هر کدام از آن‌ها در تنهایی‌اش به نقش تاریخی خود واقف بود. هر یک از آن‌ها، در مقابله با جباران، پای قراردادی آزادانه و غیرقابل فسخ با خود ایستاده بود. و با انتخاب آزادانه خود، آزادی را برای همه انتخاب می‌کرد. این جمهوری بدون نهادها، بدون ارتش و بدون پلیس چیزی بود که هر فرانسوی می‌بایست در هر لحظه به دست می‌آورد و بر آن علیه نازیسم شهادت می‌داد. کسی در وظیفه‌اش در نماند.

ما امروز در آستانه جمهوری دیگری هستیم: باشد که این جمهوری که در روشنی روز برپا می‌شود فضایل تلخ آن جمهوری شب و سکوت را حفظ کند.