سهراب را صدای صمیمانه، سرخ کرد
رضا مقصدی
در آرزوی عاطفه وُ آب، زیسته ست
جانی که از جوانی ی سرشار، سبز بود.
در جنگلی که در گذر ِ باد های سرد
از دیر تا هنوز، نَفَس می کشد به درد
در سایه ی ترانه ی مهتاب زیسته ست
تا باد از کنار ِ ما ناشاد بگذرد.
سهراب را صدای صمیمانه، سرخ کرد
وقتی که در برابر ِ چشم ِ بهاره اش
پاییز ِ روزگار
آتش به جان ِ تاره ی آوازها کشید
او خواند آنچه را که به دل عاشقانه دید
آن دل که با جوانه ی بی تاب زیسته ست.
پیغام ِ پَهنه گُستر ِ مرگِ تگرگ را
سهراب با ترانه ی تابان ِ تازه اش
بر سینه ی سپیده ی فردا نوشته است.
“تهمینه” را چه غم
یک باغ، بر حماسه ی یک گل، سلام کرد
باغی که واژه های شکوفای ِ شاخه اش
زیبایی ی شناور ِ شمشاد ِ شاد را
شور ِ کلام کرد.
زبیاست زندگی
باور کن ای سپیده ی فردای سربلند!
با ماست زندگی.
شادا دلی که در تپش ِ آب وُ آینه
همچون دل ِ شکفته ی سهراب زیسته ست.
۲۸ تیر ۸۸