«

»

Print this نوشته

جنبش شهروندی ما / مهشید

Unbenannt-9 Kopie

 جنبش شهروندی ما

مهشید

من فکر می‌کنم امروز احتمالا همه‌ی ما در همان بی‌تفاوتی و بی‌توجهی پیش از انتخابات می‌بودیم، آقای موسوی هم انتقال پیدا کرده بود به کاخ ریاست جمهوری و خانم رهنورد هم بانوی اول کشورمان بود. همان کشوری که ما شهروندانش مدام نق می‌زدیم و غر می‌زدیم که این چه رئیس جمهور بی‌عرضه‌ای است و چرا هیچ‌کاری از دستش بر نمی‌آید و خانم رهنورد هم احتمالا در ائتلاف‌های زنان شرکت می‌کرد و قول و قرار پیوستن به کنوانسیون زنان را می‌داد اما‌یک هفته بعد همه می‌دیدیم که لایحه تصویب نشد و باز غر می‌زدیم که اینها که کاری ازشان بر نمی‌آید چرا استعفا نمی‌دهند و نمی‌روند خانه سراغ نقاشی شان!

چندی غر می‌زدیم و بعد هم هیچ . . .

آقای کروبی هم  احتمالا  پست وزارت ‌یا چیزی نزدیک آن داشت و آقای ابطحی هم همینطور، و ما همچنان ابطحی را تربچه نقلی صدا می‌زدیم و کروبی را آخوند بی‌عرضه می‌نامیدیم.

 بعد هم احتمالا هر از چند گاه این آقایان را در حال دیدار با آقای خامنه‌ای می‌دیدیم که گل می‌گفتند و گل می‌شنفتند و اوقاتمان تلخ‌تر می‌شد  و منفعل‌تر می‌شدیم و بی‌حوصله‌تر.

و دیگر اهمیت نداشت که آقای موسوی گاه از امام خمینی ‌یاد کند و از روزهای خوب گذشته که ما هیچ به‌یاد نداشتیم، و ما هم دیگر به حرف‌هایش گوش نمی‌دادیم و درباره‌ی شرایط ایران هم نه می‌خواندیم نه می‌نوشتیم، تنها از گرانی و بیکاری می‌نالیدیم و آقای موسوی هم تقصیرها را به گردن دوره‌ی قبل و نیز بحران اقتصادی جهانی می‌انداخت و ما هم با بی‌حوصلگی غر می‌زدیم و انرژی هسته‌ای همچنان حق مسلم ما می‌بود و رئیس جمهور سعی می‌کرد به آمریکا قول بدهد که انرژی صلح‌آمیز طلب می‌کند.

مجید توکلی احتمالا دوباره زندانی می‌شد به جرم اعتراضی در جایی، ولی چادر سرش نمی‌کردند و هیچ انگیزه‌ای برای اعتراض دیگر مردان به حجاب اجباری (بعد از سی سال!) به وجود نمی‌آمد.

در واقع زندگی بی‌معنا و بی انگیزة ما  همچنان در جریان بود. برای چهار سال‌ یا هشت سال ‌یا هر چند سال دیگر.

کسی در پی شکستن تابوها نبود. کسی به فکر مطرح کردن خواسته‌اش نمی‌افتاد. دانشجوهایی بودند که از کشور می‌رفتند و دانشجوهایی که می‌ماندند تا لیسانس بگیرند و بیایند بیرون و پول‌دار بشوند، بعد از کشور بروند. و حتما همه با خود می‌گفتند که دوره‌ی بعد دیگر به اصلاح طلبان بیعرضه رای نخواهیم داد و اصلا دیگر در انتخابات ‌یا هر امر دیگری که به زندگی خصوصی‌مان مربوط نیست شرکت نخواهیم کرد. سیاست به ما ربط نداشت، به آنها ربط داشت که ما را غیرخودی می‌دانستند. دپرسیون اجتماعی ادامه می‌داشت. و همه بر این باور می‌بودند که آنها را توپ هم از جا تکان نمی‌دهد. و کسی در پی چیزی نبود. درست مثل همه‌ی سال‌های دیگر عمر ما.

نسل قبل هم احتمالا همچنان بر سر شکل حکومت آینده و البته بیشتر بر سر دهه‌های گذشته با هم دشمنی می‌کردند و ما را نصیحت می‌کردند که دور سیاست را خط بکشیم برویم سراغ درسمان تا آنها با هم دعواکنند و ما هم غر بزنیم و سران نظام کشور را از بین ببرند.

اما تقلب صورت گرفت و آقای موسوی در انتخابات پیروز نشد و ما برای نخستین‌بار در زندگی‌مان باورکردیم که می‌توانیم و باید در تعیین سرنوشت خود و کشورمان نقش داشته باشیم. ما رأی داده بودیم و حقمان را می‌خواستیم. اعتراض کردیم و خیلی هم منطقی و متمدن اعتراض کردیم، تا آنجا که حتی آقای خاتمی‌که تیر هفتاد و هشت هیچ توجهی به اعتراض‌های ما نکرد این بار گفت اعتراض وظیفة انقلابی «مردم» است و آقای رفسنجانی از آشتی «ملت» و دولت حرف زد.

ما برای نخستین بار توسط کسانی که هیچ شباهتی به ما نداشتند «مردم» و «ملت» خطاب می‌شدیم و این آغاز شهروندی ما بود.

جنبش سبز‌یک جنبش شهروندی است،‌ یک حرکت انسانی است که به ما زن بودن و مرد بودن و انسان بودن را می‌آموزد همچنان که شهروند بودن را.  در این جنبش ما با هیچ ایرانی‌ای دشمن نیستیم، اختلاف نظرهایمان اساس ساختن جامعه‌ی شهروندی‌مان است.

در این جنبش، ما هر روز هشیارتر و بیدارتر، جسورتر و گستاخ‌تر می‌شویم. دختران کاراته کار تیم ملی در آلمان حجاب از سر بر می‌دارند و به تشک مسابقه می‌روند و مردان ما در سراسر دنیا حجاب بر سر می‌گذارند و به حجاب اعتراض می‌کنند و عکس بت‌های جدید در اینجا و آنجا پاره می‌شود تا به همه‌گان نشان دهیم که تنها آزادی است که ارزش ستایش دارد. مسیر جنبش سبز مسیر رشد ماست. این جنبش زیبا و اندیشمندانه راه خود را در گیر و دار هر حادثه پیدا می‌کند. آزمون‌هایمان بیشتر شده است و خطاهایمان کمتر، و ‌یاد گرفته‌ایم که انسانهای بهتری باشیم.

همه‌ی اینها را به خاطر جنبش اعتراضی، جنبش آزادی‌خواهی‌مان داریم. جنبشی که آن را سبز نامیده‌ایم. جنبشی که پرچم سه رنگ شیر و خورشید نشان ما را بعد از سی سال به میدان آورد. جنبشی که انقلاب مشروطه را بعد از صد سال مورد توجه و تقدیر جدی همه‌ی گروه‌های سیاسی ایران قرارداد. جنبشی که نسل ما را به نسل پدرانمان گره زد. جنبشی که می‌دانیم در عرض چند ماه به انجام نمی‌رسد، این را امروز دیگر همه‌ی ما می‌دانیم. و هر قدر که پیش می‌رود، شفاف‌تر می‌فهمیم. ما هر روز تردیدهای بیشتری را پشت سر می‌گذاریم و  خواسته‌های مشخص‌تری را بیان می‌کنیم. گسترة حضورمان را در شهرها از ما می‌دزدند، عمق مطالباتمان را افزایش می‌دهیم.

دیروز چند میلیون نفر آمدیم به خیابان تا رأیمان را پس بگیریم، امروز چندین هزار نفر در خیابان می‌ایستیم تا جامعه‌ای مدنی بسازیم که در آن سقف آزادی انسان منشور حقوق بشر است، دین از سیاست جداست و حق مردم بر اداره‌ی جامعه محترم شمرده می‌شود. جامعه‌ای که در آن هیچ ایرانی غیرخودی نیست، جهان اول دشمن نیست و ایران ما ‌یک کشور اسلامی ‌نیست،‌ یک کشور هزارة سومی ‌است. ما  این همه را می‌خواهیم و هیچ کوتاه نمی‌آییم.

امروز می‌دانیم این جنبش، هر اسمی‌که رویش بگذاریم، رنگین کمانش بخوانیم ‌یا جنبش سبز‌ یا جنبش آزادی‌خواهی ‌یا جنبش اعتراضی ‌یا حتی جنبش دموکراسی‌خواهی، آغازی است بر پایان سی سال ظلم و ستم و تبعیض دینی بر همه‌ی ما.

این جنبش از آن ماست. از آن تمامی ‌ما که خود را ایرانی می‌دانیم و آزادی و سربلندی کشورمان را آرزو داریم.

ما انسانیم و انسان دشواری وظیفه است. تک تک ما، در پیشبرد این حرکت وظیفه و نقش داریم. ما باید پیروز شویم. این باید را به نداها، به سهراب‌ها، ترانه‌ها و کیانوش‌ها، به زید آبادی‌ها، توکلی‌ها، و به خودمان ـ چه دراخل کشور چه در تبعید ـ و به ایران بدهکاریم.