از همان نخستین لحظههای انتشار خبر قتل مهسا، ایران سراسر بپا خاست و یکصدا فریاد زد: «میجنگیم، میمیریم ایران رو پس میگیریم»، «کردستان کردستان چشم و چراغ ایران»، «از زاهدان تا تهران جانم فدای ایران»… این فریاد نسلیست که داریوش همایون در نبرد علیه رژیم و فرهنگ اسلامی به آن دل و امید بسته بود. این نسل، نسل بلافصل افکار داریوش همایون است. اما افراد مسخ شده در فرهنگ اسلامی و ضد ایرانی هرگز نتوانستند این روحیۀ ملت ایران را دریابند و به این راز سرگشاده پیببرند که؛ مهمتر و قدرتمندترین نیروی پاسداری از تمامیت ایران و جلوگیری از هر حملۀ بیگانه و درهم شکننده هر قوای تجزیهطلبی، همین وحدت ملی و اتحاد و یکپارچگی ملت ایران و در سراسر این مرز و بوم از پس هزارههای تاریخ این ملت است. دلبستگی، حساسیت و هشیاری چنین ملتی را نمیتوان به بازی گرفت و تردید بدان روا داشت. آقای گنجی و سایت تسنیم بهتر است خدعهای دیگر به حال فلاکتبار رژیم خود کنید.
بایگانی موضوعی: فرخنده مدرس
در چنین شرایطی، که فرزندانمان، در خیابان و خانه و مدرسه و دانشگاه، عزم به پیکاری بیباکانه، کردهاند، جز به تشویق پدران و مادران و مردم سراسر ایران، برای حضور میلیونی و پیوستن به پیکار فرزندان و جز به تشویق اعتصابهای سراسری برای دفاع از کودکان دبستانی و جوانان دبیرستانی و دانشگاهی، برای شکستن کمر رژیم مافیایی و این گروه حرامی، چه میتوان بر زبان آورد؟ در چنین شرایطی، اگر نمیتوانیم در عمل یارشان باشیم، با اخذ زبانهای تخطئهگرانه و با کلام پر نیش و کنایه نیز بار خاطرشان نشویم.
با تقدیر ستایشگرانه از جوانان دلیر کشورمان و به یاد زادروز داریوش همایون
استواری در خواستِ رفع تبعیض و دفاع از حقوق برابر و آزادیهای زنان میتواند، سلامت و تداوم مبارزه، تا مرحلۀ پیروزی نهایی بر این رژیم و فرهنگ اسلامی آن را تضمین نماید. زیرا، همانطور که در افق دید و افکار عمومی به درستی نقش بسته است؛ زن و مبارزات زنان پاشنۀ آشیل حکومت اسلامی و فرهنگ آنست.
به نظر ما خالی بودن دست مرادی طادی همچون مصیبتی او را گرفتار کرده است، از هر طرف که میخزد، به دیوارههای همان سد سکندر و حضور «سخن طباطبایی» برمیخورد! درست است که در عسرت نظری و مفهومی مجبور است ظاهر آن سخنان را بهکار گیرد و استنادات خود را با آن «سخن» مستند کند، اما در عین حال، با سرداشتن در آبشخورهای دیگری همانند «مرگ ایرانشهری» و طرح «ادارۀ دموکراتیک جامعه با امکانات فقه سیاسی» چارهای ندارد که بگوید با آنها مخالف است. زیرا میداند؛ دستگاه نظری ـ تاریخی دکتر طباطبایی «چشم مسلح» تشخیص عناصر جدید در قدیم فرهنگ و متون اندیشیدن ایرانیست و بسط و احیای نوآیین آن «جدیدهای در قدیم» در این دستگاه نظری با رویکردی نوآیین ممکن است. «نظریۀ دورهبندی تاریخ ایران» در این دستگاه نظری ویژۀ این تاریخ است. از این ویژگیست که بوی استقلال ایران از «جهان اسلام» به مشام میرسد. شرح تاریخ پایداری فرهنگی یک ملت تاریخیست، حتا اگر پیروز نشده باشد، اما وجود نوعی از آگاهی ملی در او مانع از پیشبرد اهداف اسلامی امتگرایان و روشنفکران تاریکاندیش ضد ایران است.
کسی که چنین بر مضامین «آبستن» کنندۀ ایرانشهرانه ـ خاصه در حوزۀ مفاهیم نظری ـ در «عالم اسلامی» تکیه دارد، آیا نباید در مورد سهم و مسئولیت این عامل «باروری» در عقبماندگی این «عالَم اسلامی» نیز اندیشناک شود؟ آیا نباید فروتنانهتر بیاندیشد که؛ آن «تمدن اسلامی» که «کاملاً …ایرانشهرانه است» چرا و چگونه عقب ماند؟ و با توجه به آگاهی جدیدمان بر «درونی بودن منطق عقبافتادگی» و پیوند آن با تداوم «شرایط امتناع تفکر» آیا نباید از خود بپرسد؛ پس تکلیف «ایرانشهرانه» بودن این «امتناع» در این میانۀ واماندگی عقبافتاده چه خواهد بود؟
با آغاز تجاوز پوتین به اُکراین و برقراری تحریمهای سخت غرب، و با رسیدن بوی خطرات ناشی از آن، به مشام هواداران دور و نزدیک رژیم اسلامی، آنان را، چون همیشه و در هر بحرانی، به دست و پای «چارهاندیشی»، انداخت و در آن میانه زمزمه و توصیۀ اخذ موضع «بیطرفی» برخاست. و با سرعت شگفتآوری، همۀ بخشها و جناحهای مختلف درون نظام اسلامی و مدافعان دور و نزدیک آشکار و پنهان را موقتاً، یعنی تا خاتمۀ مذاکرات جاری در بارۀ سرنوشت برجام و چشمانداز برداشتن تحریمها، به یک موضع مشترک، یا به زبان خود رژیم به یک «اجماع»، رساند، که به تعبیری همان موضع «بیطرفی» است. آن «اجماع» سپس خود را در «رای ممتنع» نمایندۀ رژیم به قطعنامۀ پایانی نشست مجمع عمومی سازمان ملل متحد، مبنی بر محکومیت تجاوز پوتین به اُکراین، عینیت بخشید.
امسال، مقارن یا اندک زمانی پیشتر از فرارسیدن چهل و سومین سالگرد دهه زجر و روز شوم ۲۲ بهمن، حادثۀ دردناک دیگری چهارستون وجدان همۀ ایرانیان با وجدان را باردیگر لرزاند و عرق سرد هراس از مرگ میهن و جامعۀ خویش را بر پیشانی شرافت انسانی، انسانهای دارای حس درد و حس مسئولیت نشاند. از شنیدن، خواندن و دیدن این که مرد دیوصفتی، به نام شوهر سابق، سربریده و خونچکانِ زن جوانی را، به نشانۀ غیرت و تعصب و مردانگی، در بازارها گرداند و بار دیگر محصول چهل و اندی سال آموزش خشونت و جنایت و درندهخویی آزاد شده در رژیم اسلامی را به نمایش گذاشت. آن نامرد به همراهی پدر و عمو، همه آن هیولاهای بیرون آمده از چراغ جادوی حکومت ولایتمدار فقها، به تشخیص خود، و البته دلگرم به عطوفت و الطاف قوانین ارتجاعی و ضد زن اسلامی، زن جوان را «مهدورالدم» شناخته و بعد برای بازگرداندن آبرو و عزت مردانه و ناموس از دست رفتهشان، لباس، مفتش منهی، پلیس تعقیب، قاضی داور و مجری جلاد را یک جا به تن کردند و شعلۀ شمع یک زندگی جوان دیگر را خاموش نمودند. این نه بار اول است و نه، تا وقتی که رژیم اسلامی برجای باشد، بار آخر خواهد بود. اما ربط و نقطۀ پیوند این حادثۀ جانخراشِ روحآزار با آن نمایش سبک «روشنفکران» حاضر در صحنههای رسانهای به مناسبت سالگرد انقلابِ نحس اسلامی و کوشایی آنان در توجیه وقوع آن و انداختن مسئولیت نادانی و بیمسئولیتی خود به گردۀ شاه فقید، کجاست؟
افرادی که به شرح و توضیح و معرفی آثار دکتر طباطبایی همت میگذارند، یا نظرات خود را متکی و مستند به آثار ایشان میکنند، اندکی در بکارگیری قید «به برداشت من» گشادهدستتر باشند، که این قید نشانۀ فروتنی نیز هست. از این نظر مورد سخنان امید غیاثی شایستۀ توجه است، که هم بر «نظر» یا برداشت خود تکیه دارد و هم بر اهمیت «دیالکتیک بحث و باز بودن آن» انگشت میگذارد. اهمیت این گشادهدستی فروتنانه آنست که این افراد، در درجۀ نخست، خط تمایز و تفکیکی میان گفتههای خود و دیدگاههای دکتر طباطبایی میکشند. …در عین حال مشوق علاقهمندان است که در مواجهه با برداشتها و با پدید آمدن تردیدها و پرسشهای تازهتری، به مراجعه و بازخوانی اصل، روی آورند.
تقدیم به استاد ارجمند دکتر جواد طباطبایی که به فرخندگی هفتاد و ششمین زادروز خجستۀ ایشان شادیم و آنچه را که در دفاع از ایرانیت خود میگوییم، به سپاس آموختههایمان از ایشان است. اگر نابسندگی و کاستی در این دفاع هست، که هست، عذر آن را پیش استاد گرانقدر بریم و پیمان بندیم که از کوشش در آموختن بیشتر از ایشان برای دفاع استوارتر از ایرانی بودن خود، تا زندهایم، دست نشوییم.
به باور ما این از اقبال بلند ایران است که در شرایط دشوار کنونی میهن، در قطب دفاع از ایران اندیشمندی همچون دکتر طباطبایی ایستاده است و انگشت هشدار و خطاب خود را بهسوی رژیم اسلامی گرفته است. اما مردمانی که نتوانند قدر و مقام بخت خویش را بشناسند، مردمانی بیمعیار و محک و تجربهنیاموختهاند. کسانی که از تجربهها نمیآموزند، حکم بیخردی و جهالت خود را صادر میکنند.
تذکر من به بیتوجهی صحافی به «غایت» سیاست جدید بود، که امروز از آن بهعنوان حفظ مصالح عالیۀ کشور و منافع ملت نام میبرند. راهبرد به این «اخلاق» جدید خاص عرصۀ سیاست از قضا توسط ماکیاوللی بنیاد گذاشته شد. جای آن «غایت» در سخنان صحافی چه دربارۀ اندیشۀ سیاسی ماکیاوللی و چه در پاسخ به انتقاد من خالی بود. شنیدن سخنان صحافی، جز این برداشت را نمیدهد که «غایت» سیاست، از نظر صحافی، تنها کسب قدرت سیاسی و حفظ آن است. در آن سخنان هیچ حرفی از شرط و قیدهای جدید سیاست، یعنی «قانونهای خوب»، «ابزارهای خوب» و «نهادهای نوآیین» در میان نیست، و در این عرصه هیچ حضوری، حتا با کمترین رنگ، ندارند.
کسی که در بازگویی «سنت اندیشیدن ایرانی» تکیۀ یک جانبهای بر قرآن دارد، و سخن خود را نیز به اعتبار سخن دکتر طباطبایی میآویزد، یا از اساس سخن دکتر جواد طباطبایی را در بارۀ «نصها» و یا به بیان مرجح ما «متنهای پایهای» و سنت اندیشیدن متفاوت ایرانی را نفهمیده و یا به عمد ـ و البته به خوشامد جریانهای سرسپردۀ اسلام سیاسی و اسلامگرایان حاکم ـ خود را به نفهمی میزند.
ما پیش از اینها و بارها، با نگاه از بلندای دیدگاهِ همواره امیدوار داریوش همایون به بهترینهای ملت ایران، و با تکیه بر آموزههای ژرف وی، از «نسل چهارم» سخن گفتهایم، و همواره بر اهمیت توجه به روند شکلگیری و تازگی حضور این نسل از روشنفکری ایرانی تکیه داشتهایم، نسل تازۀ روشنفکری که، متوسط عمر بیشترِ نمایندگان و سخنگویان آن، از طول عمر نظام اسلامی کمتر، اما به فراخور دانش تاریخی ـ سیاسی، به ویژه در بارۀ ایران و با تکیه بر شالودههای استوار افکار نوینِ برآمده از ریشههای فرهنگی یک ملت کهن و ماندگار، و تجهیز شده به قدرت برهان که منطق آن بر واقعیتهای تاریخی ایران استوار است؛ منطق مبرهن و مستدل و منسجمی که نشأتگرفته از تجدید پیمان با ملت ایران است، میرود تا به تدریج، اما با سرعتی بالاگیرنده، خاطرۀ تلخ سلطۀ گفتمانی ایدئولوژیهای رنگارنگِ ضد ایرانی و در خدمت انقلاب اسلامی، را مدفون سازد.
درهمآمیزی قومی ایرانیان، در عین «خودآگاهی» کامل به «نسبت غیر» و عبور از مرزهای جدایی و بیگانگی «قومی» و رسیدن به درهمآمیختگی «قوم و خویشی» ـ به قول احسان هوشمند ـ و به دوستی و یاری و یاوری از نتایج مهم و درخشان آن «مجال بروز امور فردی و شخصی» نیز بوده است. تنها در چنین ترکیب داوطلبانه و از سر مهریست که «همۀ ایران سرای من» میشود، ایران هم نام آن سرزمین و هم نام یگانۀ آن «وحدت در کثرتی» میشود که ملت ایران است و آحاد آن ملت، صرفنظر از آنکه در کجای این «سرای» مشترکِ مشاع، پا به جهان گذاشته باشد، ایرانی، به نام همان ملت و منتسب به همان «خاک مهربانان» میشود. در چنین صورتیست که، به باور ما، آن «مدارای» گسترده و درهمپیچیده، معنای ژرف «رواداری»، با مضمون «جایز دانستن» و «حق دادن» متقابل در میان آحاد این ملت را یافته و دیگر تنها در قالب تنگ رفتار با «دشمن»، هر قدر انسانی، هرقدر با شکیبایی خوددارانه و هر قدر خردمندانه، نمیگنجد و از آن بس فراتر میرود. حتا از مرز «مروت با دوستانِ» خواجه نیز درمیگذرد و به «فدای دوست» میرسد.
حقیقتا پرسش ما این است که؛ آیا منورالفکران عصر مشروطه ـ از نظر مبانی نظری ـ با روشنفکران تاریکاندیش عهد انقلاب اسلامی یکسان بودند؟ آیا محمدعلی فروغی را با داوری اردکانی میتوان یکی کرد؟ آیا حسن پیرنیا و علیاکبر داور در خدمتشان به نظام حقوقی مشروطه و به تأسیس دادگستری ـ سرپناه و مأوای حق ـ از مهمترین نهادهای حکومت قانون، یا به عبارت دکتر طباطبایی «کهنترین نهاد» ایرانیان را میتوان با انواع دیدگاههای کاتوزیان و «حقوقدانان» اسلام زده و نویسندۀ «قانون اساسی» ولایتفقیه و قاضیالقضات آن، همسر و همسنگ کرد؟ آیا میتوان فکر بدیعالزمان فروزانفر، علیاصغر حکمت یا علیاکبر سیاسی را در بارۀ دانشگاه و تأسیس آن با ایدئولوژی اسلامی عبدالکریم سروش در بارۀ همان دانشگاه و برهم زدن بساط آن، به یکسان بیبنیاد تلقی کرد؟ آیا انصاف حکم نمیکند، در مقام بیان و توضیح، تمیزتر و تفکیک شدهتر سخن گوییم؟
ما «ایران اسلامی» و «مشروطۀ شیعی» نداریم، زیرا ایران یکیست. همۀ وجوه سازندۀ فرهنگی ایران، اعم از فرهنگ اقوام، آیینها، ادیان مختلف، ذیل این فرهنگ و ذیل این نام قرار میگیرند، بیآنکه یکی بر دیگری امتیازی داشته باشد. بنابراین مسئله در اینجا تنها جابجایی اسمها و صفتها یا تقدم و تأخر آنها نیست. بلکه بیان ماهیتهای متفاوت از ایران و ملت ایران است. افزودن هر زائدهای بر نام ایران، نظیر «اسلامی»، «شیعی»، یا هر زائدۀ دیگری، نه تنها دستکاری، یا به قصد دستکاری، در ماهیت ایران به عنوان یک کشور و یک ملت است، بلکه وارد کردن «قید و تخصیص» علیه «ما ایرانیان» است، که به معنای «پراکندن» این «ما» و «پریشان کردن» ملتیست که وحدت و انسجامِ برآمده از کثرت درونیاش، شرط بقای اوست.
باور به «شکست مشروطه» و اشاعۀ چنین تصور نابجایی در عمل به معنای بستن درب کنجکاوی و کسب آگاهی از مبانی و تاریخ مشروطهخواهی، قطع رویکرد به مشروطیت و دستاوردهای آنست و میتواند میدان نبرد تاریخی علیه نیروی ضد تجدد را از «آگاهی ملی» خالی و میدان خالی را، از سر جهل دوباره، در برابر نیرویی بگشاید، که در سرسپردگی به اسلام حکومتی، همواره مترصد فرصت برای تخلیۀ مضمون تاریخ این سرزمین و انکار سابقۀ هستی و فرهنگ مستقل ملت ایران بوده است. گشایش میدان به روی نیروییست که همواره مترصد رنگ اسلامی زدن به مضمون همۀ آنچه بوده، که به این تاریخ و فرهنگ مستقل نَسَب میبرده است. تاریخ مشروطه، که تاریخ تجدد ایرانیست، همچون خودِ ایران، مستثنا و بیرون از هدفگیری اسلامگرایی نبوده و نیست، بهویژه در وضعیت امروز آن، که انبان «مشروعیت» اسلام سیاسی و «حکومت دینی» در ایران خالی و توشۀ حمایت «مردمی» آن به ته رسیده است. در چنین شرایطی بیاعتنایی به مشروطیت و رها کردن و بیدفاع گذاشتن مبانی و دستاوردهای آن، تحت تلقی و القای «شکست مشروطه»، مائدهای آسمانی خواهد بود، برای دستدرازی، برای تجاوز اسلامی.