افرادی که به شرح و توضیح و معرفی آثار دکتر طباطبایی همت میگذارند، یا نظرات خود را متکی و مستند به آثار ایشان میکنند، اندکی در بکارگیری قید «به برداشت من» گشادهدستتر باشند، که این قید نشانۀ فروتنی نیز هست. از این نظر مورد سخنان امید غیاثی شایستۀ توجه است، که هم بر «نظر» یا برداشت خود تکیه دارد و هم بر اهمیت «دیالکتیک بحث و باز بودن آن» انگشت میگذارد. اهمیت این گشادهدستی فروتنانه آنست که این افراد، در درجۀ نخست، خط تمایز و تفکیکی میان گفتههای خود و دیدگاههای دکتر طباطبایی میکشند. …در عین حال مشوق علاقهمندان است که در مواجهه با برداشتها و با پدید آمدن تردیدها و پرسشهای تازهتری، به مراجعه و بازخوانی اصل، روی آورند.
تحمیلی دانستن اندیشۀ تجدد از عسرت فکریست
فرخنده مدرّس
پیش از این، در یکی از نوشتههای خود، به مورد سهو در بکارگیری واژۀ «تحمل»، بجای «مدارا»، توسط ابراهیم صحافی، در معرفی کتاب دکتر جواد طباطبایی «ملت، دولت و حکومت قانون ـ جستار در بیان نصّ و سنت» اشاره داشتیم. اخیراً نیز، در پیگیریِ نظرات امید غیاثی دانشجوی دورۀ دکتری در رشتۀ «تاریخ ایران پیش از اسلام» و در یک سخنرانی تحت عنوان «اندیشۀ دکتر سید جواد طباطبایی» در «سامانۀ رَشن»، بار دیگر، به عبارت «تحمیلی بودن تجدد» در ایران، برخوردیم؛ عبارتی که با معنای «تحملِ این اندیشه در ایران» نیز تقرب مضمونی دارد. ایشان در دقایق آغازین سخنرانی خود، در توضیح «غایت نظری دکتر طباطبایی» گفتند:
«آنچه که من میفهمم ازنظر دکتر طباطبایی و کل پروژهشان، که دنبال کرده، طی ۳۰ ـ ۴۰ سال، تجدد ایرانی است. ایشان دغدغهشان این است که ما متجدد باشیم. یک اصطلاحی بهکار میبرند [...] آستانۀ تجدد [...] یعنی ما هنوز وارد دورۀ تجدد نشدهایم و اینکه ما هنوز وارد دورۀ تجدد نشدیم ـ به نظر من ـ به نظر ایشان یک اسباب و دلایلی دارد که من حالا توضیح میدهم در موردش [...] وقتی ما میخواهیم با تجدد روبرو بشویم، تجدد از دل سنت خود ما بیرون نیامد. این تجدد یک تجدد وارداتی بود. این تجدد یک تجددی بود که از بیرون به ما تحمیل شد. این تمام هموغم ایشان است.»
طبعاً اعتراض آن نوشته به بیدقتی در بکارگیری «تحمل اندیشۀ تجدد» توسط ابراهیم صحافی در معرفی دیدگاه دکتر طباطبایی، بر خطای «تحمیلی» دانستن تجدد، در معرفی «غایت نظری» و «کل پروژۀ» دکتر طباطبایی، توسط امید غیاثی، نیز صدق میکند. اعتراض به این دلیل که، به باور ما، نهتنها ارائۀ چنین برداشتهایی از نظر دکتر طباطبایی نادرست است، بلکه تحمیل بارِ معناییِ «تحمل» و «تحمیل» به اندیشه و تاریخ تجددخواهی ایرانیان بیپایه است. اما پیش از آنکه به دلایل خود در مورد این نادرستی بپردازم، لازم میدانم بر این نکته نیز توجه و هشدار دهم که امروز «تحمیلی» شمردن تجدد در ایران، رونق تازهای یافته و نقل تکراری و بهویژه حمل آن بر دیدگاه تاریخی ـ نظری دکتر طباطبایی، آنهم، بهویژه از سوی علاقهمندان به آثار و افکار ایشان، کامهای بسیاری را شیرین کرده و میکند، و بیشتر از همه کام روشنفکران مصادرهچی اصلاحطلب را. زیرا بکارگیری و تکرار چنین عبارتهای ناسازی به تجددخواهی، خواسته یا ناخواسته، بهمنزلۀ سپردن ذهن مستعدِ سستی و کاهلیِ «ما»، به دست «غولهای بیابان» و رها کردن آن در بادیههای مغلطه و سفسطهبافی دربارۀ اندیشۀ مشروطهخواهی و خلط پروسۀ تاریخی جنبش مشروطه است و زمینۀ مساعدی، برای مصادره به مطلوبِ مشروطیت و بار کردن تفسیرها و داوریهای انحرافی بر نتایج تاریخی جنبش تجددخواهی، به دست خواهد داد. چنانکه تاکنون نیز چنین شده و زمینه را به دست جریان اصلاحطلبان، در چهارچوب اسلامگرایی، ازجمله کسانی، نظیر دکتر داود فیرحی، داده است، تا بخت اسلامی خود را دوباره در تحریف تاریخی مشروطه و «نجات» آن با قلّاب فقه اسلامی ـ شیعی بیازمایند. هرچند بخت دکتر فیرحی، در بداقبالی روزگار، فرصت نداد. اما، این انرژی و انگیزه را پایانی نیست و دست دراز بیرون آمده از آستینهای کوتاه اصلاحطلبانِ سرسپردۀ «حکومت اسلامی» برآشوب و گلآلود کردن همۀ آنچه وضعیت و موقعیت ایران و ایرانی را روشن میکند، گشوده است. البته درازدستی آنان، کوتهبینیهای «مای ایرانی»، در فهم خودمان، را «جبران» مینماید.
نظریۀ «فقه مشروطۀ» داود فیرحی نیز در اصل بر همین «تحمیلی» دانستن تجدد بناشده بود. بدین معنا که ازنظر فیرحی انقلاب مشروطه حامل «نظم جدیدی» میبود که: «جامعه در انتقال این نظم دچار بحران» شده بود. به این دلیل که: «جامعۀ ایرانی» نمیتوانست «خود را بانظم جدید هماهنگ کند و نسبت به نظم جدید بیگانه» شده بود. فیرحی هم اندیشۀ مشروطیت و تجدد در ایران را «بیگانه با حس مردم» قلمداد مینمود. «احساس بیگانگی» که «تحمیلی» بودن آن در عدم پذیرش مردم و در ناهماهنگ ماندن آنان با آن نظم جدید، بازتابانیده و ازنظر فیرحی زمینۀ بازگشت «آشوب» را نیز در خود نهفته و «شکست نظام جدید» یعنی مشروطیت را در خود محتوم میداشت. البته در اینجا منظور، تنها یادآوری سخنان بیپایه و مغلطههای داود فیرحی نیست، بلکه، در این نمونه، اشاره به این نکته نیز هست، که عسرت فکری در «تحمیلی» دانستن اندیشۀ تجدد در ایران میدان ماجراجوییهای «نظری» جدیدی را نیز از چپ و راست و زمینۀ انحرافات فکری دیگری را گشوده که حاصل آن جز مخدوش نمودن و تخریب جایگاه و تأثیرات تاریخی مشروطهخواهی و مشروطیت و تیره ساختن افکار دربارۀ مهمترین پیامدهای نیک آن برای ملت ایران نخواهد بود.
این بارِ نخست نیست که چنین موج اغتشاشی علیه مشروطهخواهی و اندیشۀ تجدد در ایران برخاسته است؛ رویکرد «جدید» به مشروطیت برای مغلطه و تخریب آن. اگر درگذشته ایدئولوژی ضد آزادی، ضد دمکراسی و ضد مدرنیته در کل جهان، از جمله ایران، از سوی چپ، تنها ظرف تغذیۀ اسلامگرایی بود، اما امروز ایدئولوژیهای جدید از همان سمتِ جناح چپ، یا به قول معروف «چپهای جدید»، در پوشش پیکار علیه نظام اسلامی، اینبار به نام «دمکراسی»، در تعبیرهای کج و معوجی که از آزادی، دمکراسی و مشروطه در ایران دارند و خود را، با خیالات خویش، برای آیندۀ پس از نظام اسلامی آماده میکنند، اما همچنان با پختن این خیالات، از جمله تحمیلی بودن مشروطیت، علیالحساب، ظرف تغذیۀ «روشنفکران دینی» و اصلاحطلبان را پُر کرده و به آنان غذا میرسانند. ما، همچنان بر این باوریم که تغذیۀ اسلامگرایان و معدۀ فراخ قدرتطلبی آنان هنوز هم عمدتاً با دستپختهای ایدئولوژیک روشنفکری چپ یا چپهای «جدید»، پر میشود.
بهرغم این باور، و با نگاه به دو مورد فوق در زمینۀ «تحمیلی» دانستن تجدد و اندیشۀ آن در ایران، اما صف تجددخواهی ایران را نیز خالی از مغلطه دربارۀ جنبش مشروطه ندانسته و لزوم گشایش باب بحث و گشوده نگهداشتن آن، در این صف را نیز، بسیار مهم میدانیم. بهویژه در میان کسانی که در رویکردهای تاریخی خود به اندیشۀ تجددخواهی، همچون دو مورد یادشده، به آثار دکتر طباطبایی استناد میکنند. روی بحث این نوشته نیز چنین کسانیست. زیرا گمان و فرض بر این میرود که این کسان، بر اهمیت زیربنایی این آثار در برآمدن، یا بهتر است بگوییم، در دوباره جان گرفتن جنبش تجددخواهی در ایران اشراف دارند و از آن دفاع میکنند.
البته همانطور که بارها اشاره شده است، برای آنکه چنین بابِ بحثی درست باز شود و همواره گشوده بماند، ما بر این نظریم و بهتر میدانیم؛ افرادی که به شرح و توضیح و معرفی آثار دکتر طباطبایی همت میگذارند، یا نظرات خود را متکی و مستند به آثار ایشان میکنند، اندکی در بکارگیری قید «به برداشت من» گشادهدستتر باشند، که این قید نشانۀ فروتنی نیز هست. از این نظر مورد سخنان امید غیاثی شایستۀ توجه است، که هم بر «نظر» یا برداشت خود تکیه دارد و هم بر اهمیت «دیالکتیک بحث و باز بودن آن» انگشت میگذارد. اهمیت این گشادهدستی فروتنانه آنست که این افراد، در درجۀ نخست، خط تمایز و تفکیکی میان گفتههای خود و دیدگاههای دکتر طباطبایی میکشند. این خط تفکیک مانع خواهد شد، تا محدودیتهای استنادی، به علتِ تنگنایی حافظه و فقدان حضور ذهنی دائمی، و یا حتا احتمال اشتباهات برداشتیِ، به آثار و نظریههای دکتر طباطبایی، به دیدگاه و اندیشۀ ایشان نسبت داده شوند. این امر، یعنی محدودیت یا حتا اشتباه در برداشتها، با توجه به وسعت و فراگیری دستگاه نظری ـ تاریخی دکتر طباطبایی و پیوستگی و پیچیدگی عناصر و اجزاء مرتبط آن که در خلال چندین هزار صفحه و در دفترهای مرتبطه، ارائه شده، امر غیرواقعی و دور از ذهنی نیست. گفتنِ «به برداشت من» توسط کسانی که گفتهها و نوشتههای خود را به چنین دستگاه فکری سترگی مستند میکنند، یا از روی آن سخنی میگویند، علاوه بر اینکه در درجۀ نخست نمودار واقعبینی آنان نسبت به خود، در برابر آن امر مقرون به ذهن، است، در عین حال ابراز فروتنی در برابر آن دستگاه عظیم نظری ـ تاریخیِ پرتو افکن بر یک تاریخ چند هزارهای نیز هست. اما مهمتر از آن، پرهیز از نخوت تکبر، در برابر افراد و کسان دیگریست که حداقل ادعای «اهل نظر» را نداشته اما به همان نسبت در مطالعه، بررسی، بازخوانی و در فهم این آثار کوشا هستند و ممکن است که برداشتهای دیگری به ذهنشان متبادر شود. نگه داشتن فاصلۀ برداشتهای گوناگون از اصل متن اندیشه و آثار دکتر طباطبایی، نهتنها باب بحث را در معنای واقعی و بدیهی آن میگشاید و گشاده نگه میدارد، در عین حال مشوق علاقهمندان است که در مواجهه با برداشتها و با پدید آمدن تردیدها و پرسشهای تازهتری، به مراجعه و بازخوانی اصل، روی آورند.
و اما پس از این مقدمه و «موعظۀ اخلاقی»، به اصل موضوع، یعنی بکارگیری عبارت «تحمیلی بودن تجدد در ایران» در آن سخنرانی بازمیگردیم. آنگونه که از شیوۀ بیان و از ادامۀ بحث برمیآید یا برداشت میشود، این است که؛ ظاهراً هیچ تردیدی در صحت «تحمیلی» بودن تجدد، در ایران، وجود ندارد. زیرا سخنران در این اطمینان، خود را ملزم به توضیح بیشتری از این نمیبیند که بگوید؛ مبنای «تحمیلی» دانستن تجدد در ایران «وارداتی» بودنِ آن، بهعنوان امر واقع تاریخیست و از آن نتیجه میشود؛ یک نتیجهگیری ظاهراً روشن و سرراست و همسنگ با «منطق» ریاضی دو دوتا چهارتا! اندیشه چون وارداتی بوده است، بنابراین «تحمیلی» بودن آن نیز بدیهیست و بدیهیتر از این برهان «مبرهن» اینکه؛ تا فراهم آمدن فرصت مقتضی در رفع، آن امر «تحمیلی» نیز توسط ایرانیان «تحمل» شده است.
اما این نوع نگرش و برداشت از تجددخواهی در ایران، با برداشتهای دیگری از روند تاریخی انتقال اندیشۀ تجدد مغایرت دارد. تجددِ پدران مشروطهخواهی و نسلهای پیشتر، بدون اهمیت به اینکه درجۀ آگاهی و خودآگاهی آنان از اندیشۀ تجددخواهی تا چه میزان بوده یا تخمین زده میشد، با رویکرد به ایران، بر پایۀ آگاهی به نیازهای آن روزگار ایران و به پشتیبانی آگاهیهای جدیدی که از ریشههای بحران در کشور یافته بودند، صورت گرفت. علاوه بر این، به دلیل و بر پایۀ برداشت ما از نظریۀ «باز بودن ایرانیان به اندیشههای نوآئین»، همانطور که نمیتوان جایگزینی «تحمل» بهجای «مدارا» دربارۀ سرنوشت و روند تجددخواهی، توسط ابراهیم صحافی، را پذیرفت، به همان میزان و برهمان پایه نیز، نمیتوان زاویۀ دید امید غیاثی مبنی بر«تحمیلی» دانستن تجدد را پذیرفت. حتا اگر «وارداتی بودن» اندیشۀ تجدد، بهعنوان بخشی از یک امر واقع تاریخی پذیرفتنی باشد. زیرا این «اندیشۀ وارداتی»، از مجرای یک «دیالکتیک باز» به قول امید غیاثی ـ تأثیر و تأثیرپذیری متقابل ـ با روحیه و «گرایش» درازآیین ایرانیان یا همانا «سنت اندیشیدن ایرانی» قرار گرفت و نتایج عملی و تجربی گرانبها و استواری بدست داد. آنچنان استوار که برای از میان بردن و تیره ساختن تاریخی آن یک هجمۀ گسترده و متحد تبلیغاتی و ایدئولوژیک، و دههها تدارک یک انقلاب ضد ایرانی، یعنی انقلاب اسلامی لازم بود، که با کوتهبینی و «منطق» سادهاندیشی و سستی فاجعهبار «ما ایرانیان» در نشناختن موقعیت و وضعیت خود، توانست کارساز افتد.
بهمنظور آنکه بر آن رفتار مبتنی بر «باز بودن ایرانیان» تکیه کرده و بحث اعتراضی خود را از آن دیدگاه ادامه دهیم، در اینجا از سخن دکتر طباطبایی یاری میگیریم و آن را از «درآمد» کتاب «ملت، دولت و حکومت قانون ـ جستار در بیان نصّ و سنّت» (ص ۶) در اینجا میآوریم:
«مهمترین پیآمدِ گرایشِ به عرفان عاشقانه، که ادب فارسی مهمترین محمل آن بهشمار میآمد، نوعی تساهل و مدارای دینی و آئینی آنان بود و همین گرایش طولانی ایرانیان به مدارای دینی موجب شد که، در آغاز دوران جدید تاریخ ایران، از نیمۀ دوم عصر ناصری تا پیروزی جنبش مشروطهخواهی، بسیاری از ایرانیان میلی به اندیشههای نو پیدا کنند و بتوانند به آسانی این اندیشه را بپذیرند. مشروطیت در چنین شرایطی به پیروزی رسید و باز بودن ایرانیان به اندیشههای نوآئین موجب شد که، در آغاز، مشروطیت کمابیش به آسانی به دست آید،…»
در اینجا قضاوت را به خوانندگان وامیگذاریم، با این پرسش که آیا بر چنین عبارتی، بهویژه با تکیه بر «باز بودن ایرانیان به اندیشههای نوآئین» در آن، میتوان به آسانی، با سادهانگاشتن منطق قضایای پیچیده، و شاید هم به دلیل عدم حضور ذهن و محدودیت حافظه یا اشتباه در برداشت، «تحمیلی بودن اندیشۀ نوآئین مدرنیته» و «تحمل اندیشۀ تجدد» را پذیرفت؟ به برداشت ما نه!
طبیعیست که دلیل و برهان ما در نپذیرفتن «تحمیلی بودن» اندیشۀ تجدد تنها به این تک گفتاورد از دکتر طباطبایی محدود نمیشود. برای فهم معنای پرپیمان و پرتعینِ نظریۀ تاریخی «باز بودن ایرانیان به اندیشههای نوآئین» توصیه میکنیم که در کنار مراجعه به کتاب «ملت، دولت و حکومت قانون ـ جستار در بیان نصّ و سنّت»، همچنین به بخشهای دیگر آثار ایشان در توضیح مفصل «سنت اندیشیدن ایرانی» و متون پایهای این «سنت پیچیده»، بهویژه، فصلهای آغازین «زوال اندیشۀ سیاسی در ایران»، و بازگشت به این بحث، به فصل دوم «تأملی دربارۀ ایران ـ جلد دوم: نظریه حکومت قانون در ایران بخش نخست: مکتب تبریز و مبانی تجددخواهی» و همچنین به درآمد «تأملی دربارۀ ایران ـ جلد نخست: دیباچه ای بر نظریه انحطاط ایران» دو باره و چند باره مراجعه شود که، از قضا در آنها روایتی تاریخی ـ نظری، دربارۀ انتقال فلسفۀ یونانی به درون «جهان اسلام»، آنهم بهعنوان یکی از شاخههای گسترش اندیشۀ خردورزانه در این «سنت پیچیده»، بوده است. شاخههای دیگر را دوستان حتماً بهتر از ما میشناسند. اما توصیۀ بازخوانی مجدد این آثار را از آن رو بسیار مفید میدانیم، که هر چه بیشتر سرشت و خویشکاری آن «باز بودن به اندیشههای نوآئین» و آن «روحیۀ تساهل و مدارای دینی و آئینی» و نتایج و دستاوردهای درخشان آن «باز بودن» را نشان میدهند. «دوران زرین فرهنگ ایرانزمین» و احیای استقلال ایران از «جهان خلافت اسلامی» و دوام تاریخی ایرانیان بهعنوان یک ملت ماندگار و احیای زبان ملی این مردمان، که در حوزههایی، بر آن کاخ فرهنگی ساختهشده است، قلههای مرتفع آن دستاوردها و نتایج درخشانند. به خفا رفتن تدریجی آن «باز بودن بر اندیشههای نوآئین» و از حیّز انتفاع افتادنش، حاصل تحمیل تجدد نبود، بلکه احیا و فراهم آمدن «شرایط امکان» زیست دوبارۀ آن، نتیجۀ مواجهه ایرانیان با تجدد بود.
بنابراین به اعتبار چنین تجربۀ درخشان احیای استقلال و تداوم تاریخی ایران و با اقتباسی از آن، در مورد تکرار تجدد ایرانی با اتکاء به «اندیشۀ نوآئین» و وجوهی از «مدرنیته» در جنبش مشروطهخواهی میتوان نتیجه گرفت، انتقال یک اندیشۀ نوآیین و سرنوشت آن در ایران، الزاماً به معنای تحمیل و تحمل آن نیست. بر سیاق «تحمیل» و «تحمل» نمیتوان «شرایط امکان» تداوم تاریخی یک ملت کهنسال را فراهم ساخت یا دستبهکار ایجاد تمدن و فرهنگ شد.
در خاتمۀ این بحث معترضانه، مایلم نظر دوستان و دوستداران اندیشۀ دکتر طباطبایی، را به نکتۀ مهم دیگری جلب کنم، البته با تکیه بر اهمیت کتاب ایشان یعنی «ملت، دولت حکومت قانون ـ جستار در بیان نصّ و سنّت». همۀ دوستان و دوستداران حتماً بر این نکته واقفاند، که دکتر طباطبایی در همۀ آثار خود، از همان اولین صفحات، در دورهبندیهای نظری تاریخ ایران و پیگیری تاریخ «سنت اندیشۀ ایرانی» در «انتهای» همۀ آن دورهبندیها همواره به جنبش مشروطه و «قرارگرفتن ایران در آستانۀ دوران جدید» نیز اشاره داشتهاند. و این اشارهها را در دفترهای اختصاصی «مکتب تبریز» و «حکمت قانون» بهتفصیل بازکردهاند. اما همۀ آن اشارهها و تفسیر و تبیین مفصل آنها، که به برداشت ما، تنها مقدمات و نطفهگذارییهایی، در طول آثار چندین هزارصفحهای، بود در اثر فوق به سرانجام روشنگرانۀ خود رسیده و در اثر وعده دادهشده توسط ایشان این سرانجام روشنتر و راه تحقق و دستیابی به نتایج تازه و درخشانتری در خدمت آیندۀ ایران را نمایان خواهند ساخت. اما علیالحساب تا رسیدن آن آینده، میتوان گفت که به برداشت ما با این اثر، بساط هر تحریف و خلط در ریشه دواندن اندیشۀ تجدد در ایران و حصول نتایج درخشان از جنبش مشروطهخواهی برچیده خواهد شد. ما امیدواریم که دوستداران تجدد و هواداران اندیشۀ تجددخواهانۀ دکتر طباطبایی نیز با عنایت بیشتر به گفتههای دکتر طباطبایی، در «تحمیلی» دانستن تجدد در ایران تجدیدنظر کنند، بهویژه با خواندن این سطور که در اولین صفحۀ «درآمد» آن اثر دکتر طباطبایی آمده است:
«این دفتر جستاری دربارۀ “مشکل” ایران است و ملاحظاتِ دفترهای سهگانۀ تأملی دربارۀ ایران را دنبال میکند. از آن سه مجموعه دو دفتر دیگر باقی بود [...] مواد بسیاری برای آن دو دفترِ باقیمانده فراهم آورده بودم و آمادۀ میشدم تا آن کار را پیش ببرم که گاهی از پسِ پرده آوای جرسی به گوشم میرسید. [...] ناچار خود را به اندیشۀ فراهم آوردن خلاصهای ناقص از آنچه قرار بود در حجمی نزدیک به ده برابر این جُستار عرضه شود خرسند کردم [...] آن دو دفتر میبایست سیر تاریخ اندیشه در ایران در فاصلۀ پیروزی مشروطیت تا انقلاب اسلامی را دنبال میکرد. بویژه قصد داشتم تا در بخش بزرگی از دفتر نخست تفسیری حقوقی از مشروطیت عرضه و اهمیت آن در تاریخ معاصر ایران را برجسته کنم.»
ما در اینجا بار دیگر، قضاوت را به عقل سلیم در پاسخ به این پرسش میسپاریم، که اگر دکتر جواد طباطبایی، بنا را بر «تحمیلی» بودن اندیشۀ تجدد میگذاشتند، چنانچه برخی از دوستداران اندیشۀ ایشان بر این برداشتند، آیا دلیلی باقی میماند، که ایشان قطرههای جان و «قوای ذهنی و جسمانی» خود را، در چنان شرایط سخت و دشواری نثار کنند، و بهطور ویژه، شتاب کنند و صورت «خلاصهای» در ارائۀ «نصّ مفقود وجه چهارم نظام سنت در ایران»، یعنی مشروطیت در ایران، ارائه دهند و در همین خلاصه، به اجمال و فشرده نیز به «تفسیر حقوقی از مشروطیت و اهمیت آن در تاریخ معاصر» توجه داده و دربارۀ آن بنویسند:
«مشروطیت از جهات بسیاری تجربهای پراهمیت در تاریخ معاصر ایران و آغاز دوران جدید این کشور بود. در واقع به نظر من، میتوان رویداد مشروطیت و مذاکرات مجلس اول را همچون نصّ مفقود وجه چهارم نظام سنت در ایران خواند و توضیح داد. توجه به حقوق، و ضرورت حکومت قانون، بهعنوان گرۀ کور نظام مدنی ایران، پیش ـ و ـ پس از صدور فرمان مشروطیت، پیوسته، امری مغفول در تاریخ ایران بود، و ماند. تنها تجربۀ مشروطیت بود که توانست گسستی در این تداوم تاریخی ایجاد کند. یکی از مهمترین پیآمدهای مشروطیت نیز ظهور مستقل “جامعۀ مدنی” و استوار شدن شالودۀ آن بود و همین امر دگرگونی بنیادینی در نظام اجتماعی ایران را به دنبال داشت. بدینسان، در کنار دستگاه دولت، که آن زمان قدرت آن بهنوعی همۀ شئون نظام اجتماعی کشور را در برمیگرفت، “جامعۀ مدنی تعیّن خاصّ خود را پیدا کرد و همین “جامعۀ مدنی” جنبش مشروطهخواهی را پیش برد.» (صص ۳۰۰ و ۳۰۱)
حال در این بحث و در اینجا پرسش نهایی میماند که؛ یک اندیشۀ «تحمیلی» چگونه میتوانسته ایران را به آغاز دوران جدیدش برساند. یعنی تحولی دورانی، با نتایج بزرگ و درخشانی ایجاد کند، که تنها خود «رویداد مشروطیت و مذاکرات مجلس اولِ» آن «همچون نصّ مفقود وجه چهارم نظام سنت ایران» خوانده شود؟ شاید دوستان متخصص تاریخ ایران و هواداران اندیشۀ تاریخی دکتر طباطبایی، البته بهشرط دقت و به دور از منطقهای ساده و عجولانه و با ژرفنای بیشتر نظری، بهتر بتوانند به این پرسش پاسخ دهند. اما، برای یک پاسخ منطقی، ابتدا باید از پردۀ پندار «تحمیلی» دانستن تجدد بیرون آیند.