به باور ما این از اقبال بلند ایران است که در شرایط دشوار کنونی میهن، در قطب دفاع از ایران اندیشمندی همچون دکتر طباطبایی ایستاده است و انگشت هشدار و خطاب خود را بهسوی رژیم اسلامی گرفته است. اما مردمانی که نتوانند قدر و مقام بخت خویش را بشناسند، مردمانی بیمعیار و محک و تجربهنیاموختهاند. کسانی که از تجربهها نمیآموزند، حکم بیخردی و جهالت خود را صادر میکنند.
بختبلند ما، دکتر جواد طباطبایی
فرخنده مدرّس
«بزنید مرا، سنگپارهها و تازیانههای شما بر من هیچ نیست، من شما را نستودهام و پدران شما را از گمنامی به درنیاوردهام، من نژاد شما را که بر خاک افتاده بود دست نگرفتم و تا سپهر نرساندم، شما را گنگ میخواندند، من شما را از هوش و هنر سر بر نیفزادم و فارسی پدرانتان را که خوارترین میانگاشتند زبان اندیشه نساختم، من چهره شما را که میان تازی و توری گمشده بود آشکار نکردم، سرزمین ازدسترفته شما را به جادوی واژهها باز پس نگرفتم و در پای شما نیفکندم، بزنید که تیغ دشمنم گواراتر پیش دشنام مردمی که برایشان پشتم خمید، مویم به سپیدی زد، دندانم ریخت، چشمم ندید، گوشم نشنید.»
سخن بالا را به نقل از بهرام بیضایی، در بیان دلبستگی و تعلق خاطرش به شاهنامۀ فردوسی،آوردیم، که دهههایی پیش، در مصافی برخاسته از خردمندی قدرشناسانه و شناسندۀ گوهر خدمت به ایران، علیه گسستهخردی بیادبان «اهل ادب» و مدعیان «فکر و فرهنگ» این مرزوبوم و در پاسخ به بیحرمتی به شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی به زبان آورده بود. دریغا که رشتۀ گسستهخردی، نادانی و ژاژخایی، توسط قدرنشناسان یاوهباف، علیه گوهرهای استثنایی تاریخ این میهن هنوز نبریده و سالهاست که سر این رشتۀ درازِ علیه دکتر جواد طباطبایی نیز کشیده و درازتر شده است. نمونههایی از این یاوهسراییها، این روزها در فضای مجازی اینترنتی، علیه ایشان میچرخند و در خود آیتهای ناسپاسی و نمادهای جهل را نمودار میسازند. یکی از این نمونهها نوشتهایست از «فرد» بینام و نشانی زیر نام مجهول و مجعول «بنیاد فرشگرد».
این «فرد» بیچهره، در این نوشته، ظاهراً خواسته است، دکتر طباطبایی را به خوانندگان «بشناساند»، آنهم نه از طریق اندیشه و مضمون آثار سترگ ایشان، بلکه با توسل به برخی حوادث و با تشبث به گفتههای زهرآلود دیگران، و خواسته نتیجه گیرد و نشان دهد که؛ دکتر طباطبایی به رژیم اسلامی «مشاوره» میدهد. این نوشته نشان میدهد که نویسندۀ مجهول نه معنای «مشاوره» را میداند و نه آنچه دربارۀ دکتر طباطبایی میگوید از پایه و اساسی برخوردار است. وی نه به جایگاه و مقام استثنایی که دکتر طباطبایی در شرایط دشوار ایران کسب کرده، پی برده و نه درکی از وظایف برخاسته از این موقعیت و جایگاه استثنایی دارد. از همه بدتر فهم ابتر نویسنده بینام از شرایطیست که ایران در آن بسر میبرد؛ در شرایطی که بار دیگر ملتی با مسئلۀ بقای خود و حفظ کشور خویش دست در پنجه دشمنانی انداخته است که در غفلت و نادانی گروه کثیری از همان گسستهخردان «اهل ادب» و مدعیان «فکر و فرهنگ» و البته «سیاست» بر سریر سیاست کشور نشسته و در حال کندن بنیاد ملت و کشور از ریشهاند. اگر چنین کس یا چنین کسانی کمترین بویی از معنای این موارد خطیر و شرایط سخت پرخطر برده بودند، همین یک جملۀ به ایجاز دکتر طباطبایی که گفت: «همهچیز متولی دارد جز ایران»، کافی بود که آنان را در قضاوت و سیاست، سر عقل آورد و از این بخت خویش بهعنوان ایرانی شادمان باشند، که در این تنگنای تاریخی، با شخصیتی همروزگار شدهاند که هزاران صفحه نوشته تا روشن سازد که ایران چیست و کجا قرار دارد و آیین کشورداری بهینۀ این سرزمین به کدام الزامات و قیودات بسته است؛ الزامات و قیوداتی که در مقدمۀ و در صدر همۀ آنها وظیفۀ نگهداری کشور و جلوگیری بیتأخیر و تعلل، از فروپاشی، تند یا تدریجی آن، است. جلوگیری از پیشآمدن چنین وضعیتی، وظیفۀ هر ایرانی نیز هست.
طبیعیست بنا به منطق قدرت، آنکس که در مقام حکومتداری ایران نشسته و لوح قدرت و لوای حاکمیت را در دست دارد، بالاترین و سنگینترین و فراگیرترین وظیفه را دارد. اما اگر رژیمی، بهعمد ایدئولوژیک یا از روی بیکفایتی و بیتدبیری، از انجام وظیفۀ خود بازماند یا سرزند، باید به او تذکر و هشدار داد و بدیل پرتدبیر سیاست لحظه دشوار را در برابر پای او گذاشت. طبیعیست که دکتر طباطبایی، این شخصیت استثنایی همروزگار ما که ژرفترین و فراگیرترین دانش دربارۀ اصول و آیین بهینۀ کشورداری ایران را ـ بیاعتنا به این یا آن «دولت» عینی ـ از راه پژوهش بر بستر تاریخ این کشور و از روی منطق تاریخ آن، عرضه داشته، و دقیقاً مقام و منزلت وی، نزد ایرانیان، از این راه و بر این بستر بالا رفته است، هنگامیکه از چنین جایگاهی سخن میگوید و هشدار و تذکر میدهد، صدایش بهدرستی بیشترین و رساترین زنگ را داشته و باید داشته باشد، آنهم نهتنها در گوش حاکمان کشور، بلکه در گوش تک تک ایرانیان. زیرا کوتاهیهای بهعمد کینهورزانه یا به سهو از روی بیکفایتی حکومتها هرگز از ایرانیان در پاسداری و نگهداری میهنشان سلب مسئولیت نمیکند. هرچه کوتاهی و بیمسئولیتی رژیمهای وقت و «دولتهای عینی» بیشتر و فراگیرتر باشد، مسئولیت شهروندان و اعضای ملت مهمتر و سنگینتر میشود. به نظر ما از شیرۀ جان و کلام دکتر طباطبایی،این مسئولیت است که سربرمیآورد. این مسئولیت سنگین را نمیتوان سبکسرانه به بازی گرفت. در این زمانۀ عسرت همان سبکسریهای رژیم اسلامی کفایت میکند، دیگر برای از بین بردن هستی ایران لازم نیست که هیچ ایرانی، بیاعتنا به اینکه در داخل یا خارج باشد، با این رژیم تبهکار همدست شود و به یکی از مهمترین پایگاههای دفاع از ایران، که به نیروی قلم، زبان، فکر و نظر، در عمل در مقام «متولی ایران» درآمده است آسیب رساند.
البته که چنین «سنگپارههایی» حتا به وزنِ گَردی هم نیست که هرگز بتواند بر دامن ارجمندی دکتر طباطبایی، این اندیشمند هزارهای ایران بنشیند. مگر میتوان با سخنان سخیف، ارج بازستاندن سرزمینی ازدسترفته را به «جادوی واژهها» خفیف کرد؟ مگر میتوان با یاوهبافی، شالودۀ هستی ملتی را که به یاری نظر و از روی منطق تاریخ و فرهنگ آن دوباره استوار شده تا این مردمان به زمین افتاده، بر آن قامت راست کنند، دوباره سست کرد؟
هر یک از ما ایرانیان هر پاسخی در قبال این پرسشها داشته باشیم، اما این داوری ماندگار تاریخ را نمیتوانیم نادیده انگاریم که با سپری شدن زمستان، روسیاهی بر صورت یاوهگویان باقی خواهد ماند. اما مشکل در داوری تاریخ نیست که دیر یا زود خواهد آمد و بر کرسی خواهد نشست. نگاه انتقادی و ایراد در این پرسش است که آیا ما، برای شناختن سره از ناسره، و تشخیص هجو برخاسته از عقلهای ضایع، از سخن سنجیده برخاسته از فرهیختگی خرد و منطق، باید همواره در انتظار داوری تاریخ بمانیم؟ به باور ما پاسخ قاطع به این پرسش منفیست. به باور ما این از اقبال بلند ایران است که در شرایط دشوار کنونی میهن، در قطب دفاع از ایران اندیشمندی همچون دکتر طباطبایی ایستاده است و انگشت هشدار و خطاب خود را بهسوی رژیم اسلامی گرفته است. اما مردمانی که نتوانند قدر و مقام بخت خویش را بشناسند، مردمانی بیمعیار و محک و تجربهنیاموختهاند. کسانی که از تجربهها نمیآموزند، حکم بیخردی و جهالت خود را صادر میکنند.