با تقدیر ستایشگرانه از جوانان دلیر کشورمان و به یاد زادروز داریوش همایون
استواری در خواستِ رفع تبعیض و دفاع از حقوق برابر و آزادیهای زنان میتواند، سلامت و تداوم مبارزه، تا مرحلۀ پیروزی نهایی بر این رژیم و فرهنگ اسلامی آن را تضمین نماید. زیرا، همانطور که در افق دید و افکار عمومی به درستی نقش بسته است؛ زن و مبارزات زنان پاشنۀ آشیل حکومت اسلامی و فرهنگ آنست.
زن پاشنۀ آشیل رژیم اسلامیست
فرخنده مدرّس
با تقدیر ستایشگرانه از جوانان دلیر کشورمان و به یاد زادروز داریوش همایون
بهبهای ریخته شدن خون پاک مهسا امینی و خون پاک ایراندختهای دلاور میهنمان، نگرش و احساس تملک بهزن و احساس تسلط بر سرنوشت او در جامعۀ ایرانی رو به دگرگونی و در حال عقبنشینیست. میدانهایِ نبرد رویاروی با نظام اسلامی، همزمان به نبردگاهِ ما با فرهنگ اسلامی و علیه نگاه ضد انسانی این دین به زن نیز بدل شده و دیگر، از این پس هیچ بحثی، در خلال نبردهای امروز و پس از آن، بدون نگاهی از سر فروتنی، در عین غرور و سربلندی، به زنان میهنمان نخواهد بود.
هیچ تصادفی نیست که امروز پس از چهل و اندی سال، و به موازات پیشبرد مبارزات سراسری در کشور علیه رژیم اسلامی، نقش زنان در این مبارزات جایگاه برجستهای یافته است. بدون هیچ اغراقی باید گفت که حضور زنان، با خواستهای روشن آزادیخواهی، پایداری آنان علیه تبعیض و ابرامشان بر برابری حقوق انسانی، شالوده و روحی به مبارزات ملی و سراسری ایرانیان بخشیده است، که هر عقبنشینی و هر تزلزل و هر مماشات یا هر ناپیگیری در آنها، خطر دراز کردن عمر رژیم اسلامی، با ریختن خونهای بیشتر جوانان و تباهی فزونتر علیه کشور را به دنبال خواهد داشت. اما استواری در خواستِ رفع تبعیض و دفاع از حقوق برابر و آزادیهای زنان میتواند، سلامت و تداوم مبارزه، تا مرحلۀ پیروزی نهایی بر این رژیم و فرهنگ اسلامی آن را تضمین نماید. زیرا، همانطور که در افق دید و افکار عمومی به درستی نقش بسته است؛ زن و مبارزات زنان پاشنۀ آشیل حکومت اسلامی و فرهنگ آنست و پایداری زنان برخواستهایشان و استواری مردان در دفاع از حقوق برابر آنان و همۀ ایرانیان، راز و راه قطعی بیرون راندن اسلام از حیات سیاسی و کوتاه کردن دست دراز آن بر فرهنگ و زیست اجتماعی و فردیمان خواهد بود. و برعکس کوتاهی و سستی در دفاع از این جنبش برای آزادی و علیه تبعیض، که رشتۀ پیوند میان ما با دوران مدرن و تداوم تاریخ تجددمان نیز هست، دست دراز اسلامگرایی را بر سرنوشت ما و بر سرنوشت فرزندانمان باز نگه خواهد داشت.
لازم به یادآوری یا تکرار نیست که؛ از همان لحظهای که اسلام، به مثابۀ دین سازمانیافته، دست خود را برای کسب قدرت سیاسی و در اختیارگرفتن ابزار قهر برای پیشبرد اهداف اسلامگرایی امتمدار خود، از «امالقرای» ایران، دراز کرد، دو مرکز ثقل، دو گرانیگاه، یکی مسئلۀ زن و دیگری حس ملی ایرانیان را، همچون موانعی سخت، در برابر خود میدید. اسلامگرایی و رهبری انقلاب اسلامی همواره به دورههایی از تجربۀ زندگی در مشروطیت، به ویژه زیست ایرانیان در دورۀ اصلاحات مدرن و ایراندوستانۀ دو پادشاه پهلوی، در مسیر بلندمرتبه شدنِ مقام ملت و وضع و اجرایِ قوانینی به نفع آزادی و برابری زنان، نگاهی دشمنانه داشت، دشمنی آشتیناپذیری که آن را همچون ماهیت، و ذات هویتی، به درون فلسفۀ وجودی حکومت خود تزریق نمود و از همان ابتدا در برنامههای خود جایگاه ویژهای به تخطئه و تضعیف این دو مانع بزرگ، یعنی سست کردن حس ملی و ایجاد تبعض و محدودیتهای بسیارعلیه زنان و سرکوبِ آنان، داد. دو رکن مهمی که در حقیقت مرزهای پررنگی میان ایرانگرایی و اسلامگرایی میکشید. چه کسیست که امروز بتواند رویکرد گستردۀ نسلهای پس از انقلاب اسلامی به آن گذشتۀ بهتر ایران و دفاع از آن را انکار نماید و چشم بر شکست تاریخی رژیم اسلامی و اسلامگرایی ببندد؟
اما راه تداوم شکست رژیم و برچیندن قطعی بساط فرهنگ اسلامی، به شناسایی استوارترین نیروها و پایدارترین مطالبات آن نیز نیاز دارد. با نگاهی به آغاز این دورۀ چهل و اندی سال، جای هیچ اغراق نیست، اگر گفته شود که در میان نیروهای فعال جامعه، این زنان ایران بودند که زودتر از سایر نیروهای اجتماعی چشم بر اهداف شوم رژیم اسلامی گشودند. این مقاومتهای آزادیخواهانۀ زنان بود که، از همان آغاز در کانون مبارزه علیه نظام اسلامی، قرارگرفت. جنبش زنان در این چند دهه، حتا در لحظاتی که مبارزات عمومی در منزلگاههایی تحت سروری اصلاحطلبان، از حرکت بازایستاده بود، هرگز از نفس نیافتاد و از حرکت بازنایستاد. جنبش زنان هرگز بیداری و آمادگی خود را، در حضور برنده در مبارزات، از دست نداد و با به حرکت درآمدن دوبارۀ خیزشهای مردمی، این جنبش زنان بود که نیروی مقاومت خود را به سرعت و با صلابت بیشتری به میدان آورد و منبع تجدید قوای حرکت عمومی جوانان گردید.
امروز، جای هیچ تردیدی نمانده است که خواستهای زنان، که معنای خود را از برابری حقوقی همۀ انسانها میگیرد و بالاترین درجۀ بلوغ و جلوۀ خود را در نظام حقوقی یک جامعه و یک کشور آزاد مییابد، از مهمترین مرزهای فرهنگی و نگرشی، میان یک جامعۀ مدرن و واپسمانده اسلامیست. خواست آزادی و حقوق برابر زنان با مردان، که سرنگونی حاکمیت اسلامی گام اول آنست، در عین حال شاهکلید جهش جامعه ایران به دوران مدرن خود و بازگشت به دوران تجدد ایران و تداوم آن نیز هست. تلاش دلاورانۀ نسلهای جوان ایران، تنها با سرنگونی رژیم اسلامی به پایان نمیرسد. عبور از جامعۀ پسمانده و ورود به جهان مدرن، مستلزم آمادگی برای عبور از مرزهای فرهنگی علیه زنان است و در پالایش فرهنگی و تغییر نگرشی ما نسبت به زن نهفته است. برای ادای این دین و امانت، به مهسا و زنان دیگر، باید نگرش به زن را از ریشه تغییر داد.
ما در توضیح ژرفتر اینکه در این نبرد فرهنگی بر چه مضامینی باید تکیه داشت و اینکه نگرش نادرست و «وارونه» به زن بر چه معناهایی استوار شده و از کجا و چگونه بر ما غلبه و تداوم یافته است، بجا میدانیم، در این زمینه بخشی از گفتار داریوش همایون از کتاب «صد سال کشاکش با تجدد ـ فصل هشتم ـ در پهنۀ دگرگونی فرهنگی» را به جوانان و به زنان جوان دلیر ایران تقدیم کنیم. تا باشد که افکار بلندش پشتوانهای برای مبارزات غرورآفرینشان گردد، مبارزات غرور آفرین نسلهای پس از انقلاب اسلامی یا «نسل چهارم»، و نسلهای در راه، که داریوش همایون، در آرزوی دورههای بهتری برای میهنش، تا آخرین لحظههای زندگی سیاسیاش، چشم امید از آنان برنگرفت.
*****
از فصل هشتم / در پهنه دگرگونی فرهنگی / صدسال کشاکش از تجدد
قلب مشکل واپسماندگی ما نگرش وارونهای است که به زن به عنوان یک انسان و بخشی از جامعه داریم. بنیاد تجدد یا مدرنیته در عرصه اجتماعی بر دگرگونی نگرش و تغییر محور است: از دین، سنت، عادات و رسوم، افسانه و فولکلور به انسان، به فرد انسانی دارای حقوق فطری یا طبیعی که مرکز توجه، و غایت مجاهده و تلاش بشری است. شناخت و پاسداری حق زن به عنوان فرد انسانی بدین ترتیب جائی مرکزی مییابد زیرا جامعه سنتی پیشامدرن pre-modern زن را از حقوق محدود مرد نیز بیبهره میسازد. جای زن در جامعه نه تنها از نظر حقوق خود او، بلکه در رابطه با حقوق کودکان نیز اهمیت دارد زیرا حقوق کودک اساسا در قلمرو حقوق زن تحقق مییابد.
نگرش وارونه از همان کودکی، زن را در رابطهاش با مرد تعریف میکند نه به عنوان موجود مستقلی مانند مرد. مفاهیمی مانند غیرت (جنسی) و ناموس، که گمان نمیکنم معادلی در هیچ زبان اروپائی داشته باشند، در فرهنگ ما و هر جامعه واپسمانده دیگری تعیین کننده هستند. از همان جاست که زن یک شیئی، یک ابزار میشود. ناموس را با پاکدامنی نباید اشتباه گرفت. ناموس بخشی از وجود زن است که به مردان خویشاوند او تعلق دارد که از پدر و برادر و شوهر آغاز میشود و بسته به درجه توحش جامعه تا خویشاوندان دیگر و حتی اعضای محله و طایفه و قبیله میرسد. زن وظیفه دارد ناموس مرد را نگه دارد یعنی تنها با مرد یا مردانی که صاحبان ناموس اجازه میدهند ارتباط داشته باشد. در تمدنهای ناموسپرستتر این ارتباط راه رفتن در خیابان را هم در بر میگیرد.
غیرت ناموسی حقی است که این احساس تملک به مردان میدهد که زنی را که ناموس آنها را نگه نداشته است تا حد کشتن مجازات کنند و نه تنها از حمایت عرف جامعه و حتا قانون در موارد بسیار برخوردار باشند، بلکه قهرمان نیز به شمار آیند. ما از همین جا، از پیکر زن، باید آغاز کنیم. برابری زن و مرد تنها در صورتی عملی میشود که مرد هیچ حق و برتری زیستشناسی بر زن نداشته باشد. پیکر زن مال خود او باشد، و نه مرد، نه خانواده، و نه جامعه هیچ حقی بر آن نداشته باشند؛ درست مانند تن مرد. پاکدامنی هم یک امر اخلاقی شخصی، نه موضوع قانون جزا، قلمداد شود و زن و مرد نداشته باشد. اگر پاکدامنی برای مرد خوب است برای زن هم خوب است.
این تغییر نگرش را، هم باید در جبهه فرهنگی پیش برد و هم در قانونگزاری. ما نباید از تصوراتی که از جامعه خود داریم بترسیم و سخن آخر را از همین مرحله نزنیم. مفاهیمی مانند ناموس و غیرت را باید دور انداخت. اینکه مردم مسلمان هستند ربطی به این ندارد که به پسران از همان آغاز بلوغ همه حقی بدهیم و دختران را بابت همان حقی که پسران دارند، یا مجازات و یا بدنام کنیم. پس از این است که برابری زن در، حقوق مدنی، آموزش، کار، دستمزد و حقوق سیاسی میآید. زنی را که قربانی نگرش وحشیانه ناموسی نیست نمیتوان در مرتبه پائینتر از مرد قرار داد. اگر قانونگزاری فقط به ظواهر پردازد و از زنان در این عرصه حیاتی، یعنی غیرت جنسی مردانه، حمایت نکند حقوق دیگر عملا زیرپا گذاشته خواهد شد. نگاه وارونه به زن در فرهنگ ما با مذهب به هم آمیخته است و میباید سکولاریسم را در این عرصه هم وارد کنیم. حق زن بر سرنوشت خود و در درجه اول بر پیکر خود نیز باید از مذهب جدا باشد؛ و هر جا مقررات مذهبی به زیان حقوق زن است با قوانینی که برابری در حقوق را میان همه شهروندان، از هر جنسیت و آئینی باشند، جانشین شود.
ما اگر امروز میتوانیم این سخن آخر را درباره جایگاه زن در جامعه بزنیم به سبب مبارزه صد سالهای است که برای برابری حقوقی زنان در صد ساله گذشته شده است. ما مرهون همه آن تلاشها و مبارزات هستیم چه خوشمان بیاید و چه نیاید. بسیاری از پیشرفتهای زنان ایران در صد سال گذشته به دست مردان بوده است و در بیشتر موارد به زور انجام گرفته است. اگر ایدئولوژی و دوستی و دشمنی را از تاریخ جدا کنیم ناگزیر به پذیرفتن این حقیقت هستیم که برای جامعه ایرانی در آن مرحله واپسماندگی چاره دیگری نمیبود. برای آنکه دریابیم زن ایرانی صد سال پیش در کجا قرار داشت حتا روستاهای افغانستان امروز نیز راهنمای خوبی نیستند. وضع زن ایرانی در آن جامعه سنگ شده در قرون وسطا از این هم بدتر بود. ناکامل یا اجباری بودن پیشرفتهای گذشته در زمینه برابری زنان به هیچ وجه از ارزش همان مقداری که در طول صد ساله گذشته انجام گرفت نمیکاهد. همان پیشرفتهای ناقص و اجباری بود که نقش زنان را چه در مبارزه برای برابری حقوقی و چه در جامعه بطور کلی پیوسته برجستهتر کرد. اما حتا امروز هم زنان از همکاری مردان در این زمینه بینیاز نیستند. برابری حقوقی زن یک مسئله فمینیستی نیست، یک اولویت ملی است؛ کوتاهترین راه مدرن شدن و پیوستن به “جهان اول“ کشورهای توسعهیافته در عصر انقلاب انفورماتیک است.
فمینیست بودن ربطی به گونه ایدئولوژیک و رادیکال آن ندارد، و نمیباید شوینیسم زنانه را در برابر شوینیسم مردانه نهاد. زن و مرد انسانند و برابر، و میباید در جامعه آزاد و برابر در حقوق با هم زندگی کنند. وقت ما نباید در انتقامجوئی تلف شود، چه انتقامجوئی تاریخی، چه جنسیتی. برابری حقوقی زن هدفی است بالاتر از هر دستور کار دیگر. ما در انقلاب اسلامی دیدیم که زنان، و مردان پیشرو نیز، این هدف را فدای مقاصد دیگر کردند و زنان و جامعه ایرانی را چه اندازه واپس بردند. آزادیخواهی آنان در عمل بسیار بیش از زورگوئی رضاشاه در برداشتن چادر از سر زنان و فرستادنشان به آموزشگاه و دانشگاه و ادارات، به زنان و جامعه آسیب رساند.
اینکه امروز زن ایرانی میتواند اراده خود را بر حکومتی تحمیل کند که همان نگرش ارتجاعی آخوند هفت دهة پیش را به اضافة قدرت مالی و تشکیلاتی و نظامی بیش از رضاشاه دارد، به مقدار زیاد به ۱۷ دی ۱۳۱۴ برمیگردد. زنان از خانه بیرون زدهاند؛ دانشگاهها را دارند میگیرند در بازار کار بیرونق ایران اسلامی با نوآوری و کارآفرینی خود با مردان در رقابتاند؛ پشتیبان هر حرکت به پیش در سیاست و جامعهاند و در زمین لرزه بزرگی که در پیش است نقشی تعیین کننده خواهند داشت. آنها یکبار اشتباهی ویرانگر کردند و بیست و پنج ساله گذشته را در جبران آن کوشیدهاند. رضاشاه آنان را از زندان حجاب رهانید؛ انقلاب و حکومت اسلامی چشم آنها را بر حقیقت نظام اسلامی گشود. همه سخنان درباره هویت و ارزشهای اصیل و اسلام ناب و جامعه توحیدی و عدل و قسط بر سر زورگفتن به زنان است.
آنچه مسئله زن را در یک جامعه اسلامی فوریتر میسازد سودازدگی obsession اسلام در مسئله زن است. ما با یک نظام کامل عبادی ـ حقوقی سر و کار داریم که به زن همچون موجودی در خدمت مرد مینگرد و او را به ملکیت مرد درمیآورد. اصلا زن به خاطر مرد و از دنده او و نه مستقل، آفریده شده است؛ از خودش هیچ موجودیتی ندارد؛ ارزشش یا در وفاداری و فرمانبری مرد است (زن خوب فرمانبر پارسا) یا در مادر بودن که بهشت را زیر پای او میگذارد. اهمیت موضوع تا جائی است که در یک جامعه اسلامی، بیشترین انرژی حکومت در مهارکردن زنان و تثبیت حق ملکیت مردان صرف میشود. اگر از یک حکومت اسلامی معمولی فشارش را بر زنان بگیرند ویژگی اسلامی چندانی در آن نخواهد ماند. ویژگیهای اسلامی دیگر نیز در تحلیل آخر به همین کار میآیند (بقیه ویژگیهای حکومت اسلامی را در این جغرافیای نکبت و ستم و تراژدی که نامش جهان سوم است میتوان یافت). پیامدهای چنین نگرش جنسیتمداری را در واپسمانده نگهداشتن عمدی زنان، رواج خشونت مرد به زن، و خشونت بطور کلی، و پامال شدن حقوق کودکان میباید بررسی کرد. این آسیبهای اجتماعی، گوشهای از تصویر بزرگتر است. سیاست و اقتصاد جامعه نیز از نابرابری زنان و مردان آسیب میبینند. تجاوز به حقوق و خشونت به زن، زورگوئی و بیعدالتی را امری پذیرفتنی میسازد و جهانروائی حقوق بشر را، که دمکراسی بی آن ناقص میماند، سست، و فرایند توسعه جامعه را کند و معیوب میگرداند. یک پژوهش سازمان ملل متحد نشان داده است که کشورهائی که به آموزش زنان اولویت دادهاند و آنان را دستکم صاحب اختیار تن خود ساختهاند زودتر و بیشتر توسعه مییابند. اگر زنان از رنج آبستنیهای پیاپی آزاد شوند و به آموزش و کار روی آورند، هم ثروت بیشتری تولید میکنند و هم از فشار جمعیت بیش از اندازه بر منابع ملی کاسته میشود (گذشته از بالا رفتن کیفیت انسانی جامعه در برابر تودههای انبوه کودکانی که در جهان سوم مانند گیاه هرز بار میآیند). نسبیگرائی فرهنگی که تازهترین سپر مرتجعین ملی مذهبی است یک بحث معصومانه “انتلکتوئل“ نیست و هزینههای هنگفت، به معنی تیرهروزی صدها میلیون انسان دارد.
اگر مذهبیان چنین سودازدگی درباره زن و جای او در جامعة اسلامی دارند، برای درآوردن ایران از یک جامعه اسلامی و گردانیدنش به یک جامعه مدرن چه استراتژی بهتر از تاکید بیشتر بر امر زنان و پیکار برای آزادی و برابری حقوقی آنان. این مبارزه به دور از پارهای آلایشهای ایدئولوژیک و زیادهرویهای فمینیستی میباید بر مسائل روزانه و عملی زنان تمرکز یابد و چیزی از نابرابری در حقوق زن و مرد در چهارچوب اعلامیه جهانی حقوق بشر باقی نگذارد. دلمشغولیهای دیگر فمینیستهای رادیکال ربطی به امر سازماندهی جامعه و حکومت ندارد. زن ایرانی میباید از قدرت سیاسی و حمایت قضائی لازم برخورداری یابد تا دور از هر تبعیض، در فضای عمومی نه به عنوان یک زن بلکه یک شهروند نگریسته شود و در خانه از خشونت و تحقیر در امان باشد. امروز پیکار آزادیخواهانه دانشجویان، از دختران و پسران، به حق در مرکز توجهات نیروهای مخالف است ولی نه کمتر از آن میباید به پیکار برابریجویانه زنان عنایت کرد. نقش آنها در تهی کردن زیر پای رژیم کمتر نیست.
مبارزه با جمهوری اسلامی جبهههای گوناگون دارد، پیش از همه چیز میباید مذهب را از حساسترین قلمروهای آن بیرون برد. جای زن در جامعه، و حقوق او از جمله آزادی پوشش، یکی از این قلمروهاست. اصلاحگران اسلامی و ملی مذهبیان میانهگیر و محلل در اینجاهاست که نابسندگی خود را نشان میدهند. آنها برای آزاد کردن زن ایرانی به جز یک چند حدیث و حکایت چه دارند؟ این بهرهبرداران از “ملت مسلمان شیعه“ ــ کلیشهای که توجیهکننده صد سال کش دادن ارتجاع در جامه امروزیتر بوده است ــ با مشکل زلف و گیسوی زنان چه میخواهند بکنند؟ دختر سرانجام میتواند ارث برابر با پسر داشته باشد یا میباید از این موضوعات دردسرآور به تندی رد شد؟ با چندزنی و صیغه و پدیده “حرامزادگی“ چه باید کرد، و با این رسمها و رفتارها باز هم از“کرامت انسانی“ میتوان دم زد؟ یا شاید انسان درجاتی دارد و کرامت زن با مرد متفاوت است؟
اگر به ژرفای فرهنگی نابرابری زن و مرد در جامعه واپسماندهای چون ایران بنگریم چنان اطمینانی نخواهد بود. زن ایرانی بیش از برابری حقوقی و حتا فرصتهای برابر در کار و آموزش که کلید آزادی اوست، لازم دارد. محرومترین اقلیت جامعه ما زناناند ــ شمارشان هر چند باشد. در امریکا برای آنکه اقلیت سیاهپوست بتواند از فرصتهای برابری که قانون داده است بهرهمند شود لازم دیدند به اقدامات اضافی دست زنند. واپسماندگی سیاهان و نبود شوق پیشرفت و بهبود خود در اکثریتی از آنان چندان است که قانونگزار فرصتهای ترجیحی و بیش از اکثریت در آموزش و کار به آنها داده است .
در ارزیابی پیامدهای اجتماعی این قانونگزاری که بدان affirmative action میگویند، از جمله برای خود اجتماع امریکائیان سیاه، به نظرهای گوناگون برمیخوریم. از سوئی کسی مانند کالین پاول وزیر خارجه پیشین امریکا میگوید به یاری آن اقدامات به چنین جاهائی رسیده است. از سوی دیگر موسسات و دانشگاهها از پائین بودن سطح بسیاری از “سهمیهایها“ گله دارند، و سیاستگران و جامعهشناسان فراوان آن را مایه کاهش یافتن انگیزه بهبود و پیشرفت در سیاهان میدانند.
زنان ایران از این نظرها با سیاهان امریکا تفاوتهای فراوان دارند. آنها با همه تبعیضهای تاریخی، خود را به چنان درجهای قربانی نمیدانند و دستکم نمیگذارند که مانند توده سیاهپوست امریکائی احساس مظلومیت و قربانی بودن، به بیعملی و انتظار دست یاری دهنده خارج بینجامد. مشکل روانشناسی آنها از سیاهان بسیار کمتر است. آنها در احساس مظلومیت ملی و نشستن به امید دستی که از غیب برون آید و کاری بکند با مردان به همان اندازه انبازند ولی بیش از آن نیست؛ و در زمینههای ویژه خود روحیه ستودنی جنگنده و بلندپروازی را در همه صد سال گذشته نشان دادهاند.
ما میباید بطور جدی اقداماتی را برای تضمین عملی برابری زنان آغاز کنیم. شاید تا مدتی بتوان برابری زنان را با اندکی دستکاری در آنچه ارول Orwell در مزرعه حیوانات گفت بیان داشت: زنان و مردان برابرند ولی زنان برابرترند.