«

»

Print this نوشته

دستیابی دشوار به ستیغ اندیشۀ طباطبایی… / فرخنده مدرّس

‌ ‌

حقیقتا پرسش ما این است که؛ آیا منورالفکران عصر مشروطه ـ از نظر مبانی نظری ـ با روشنفکران تاریک‌اندیش عهد انقلاب اسلامی یکسان بودند؟  آیا محمدعلی فروغی را با داوری اردکانی می‌توان یکی کرد؟ آیا حسن پیرنیا و علی‌اکبر داور در خدمت‌شان به نظام حقوقی مشروطه و به تأسیس دادگستری ـ سرپناه و مأوای حق ـ از مهم‌ترین نهادهای حکومت قانون، یا به عبارت دکتر طباطبایی «کهن‌ترین نهاد» ایرانیان را می‌توان با انواع دیدگاه‌های کاتوزیان و «حقوق‌دانان» اسلام زده و نویسندۀ «قانون اساسی» ولایت‌فقیه و قاضی‌القضات‌ آن، هم‌سر و هم‌سنگ کرد؟ آیا می‌توان فکر بدیع‌الزمان فروزانفر، علی‌اصغر حکمت یا علی‌اکبر سیاسی را در بارۀ دانشگاه و تأسیس آن با ایدئولوژی اسلامی عبدالکریم سروش در بارۀ همان دانشگاه و برهم زدن بساط آن، به یکسان بی‌بنیاد تلقی کرد؟  آیا انصاف حکم نمی‌کند، در مقام بیان و توضیح، تمیزتر و تفکیک شده‌تر سخن گوییم؟

‌ ‌

170776392_974950489709201_1838099856561044373_n

دستیابی دشوار به ستیغ اندیشۀ طباطبایی

در بارۀ  معرفی کتاب «ملت، دولت و حکومت قانون ـ جستار در بیان نص و سنت» توسط مصطفی نصیری

‌ ‌

فرخنده مدرّس

‌ ‌

روند رو به گسترش توجه به آثار دکتر جواد طباطبایی همچنان ادامه دارد؛ روندی که بسیار موجب خرسندی‌ست. به ویژه برای کسانی که، در دلبستگی به آیندۀ میهن و سرنوشت ملت خویش، به این آثار به عنوان پشتوانۀ فکری و شالودۀ آگاهی برای عملِ اندیشیده بر محور ایران، در حوزه‌های گوناگون اجتماعی، خاصه سیاسی، می‌نگرند. پیش‌ترها، به مناسبت‌های گوناگون و از افراد مختلف خبر استقبال از هر جلد، اعم از دفترهای نو و ‌ویراست‌های جدید، این آثار را شنیده و خوانده بودیم. امروز، به موازات این استقبال، همچنین شاهد تشکیل گروه‌های کوچک و بزرگی از موافقان و هواداران اندیشۀ طباطبایی هستیم، که  آثار ایشان را مرکز ثقل مطالعات و بحث‌های خود قرار داده‌اند. حاصل مطالعات جمعی بسیاری از این محافل جنبۀ درونی داشته و کمتر راه به بیرون می‌یابند. اما نتایج مطالعات و بحث‌های تعداد نادری از این نوع گردهمایی‌ها راه به فراسوی درون برده و به منظر همگان گذاشته می‌شوند. نمونه‌ای از چنین جمع‌هایی را می‌توان در سمینارهای پیوسته و منظمِ «چرا باید طباطبایی خواند» ــ اندیشه طباطبایی ــ ملاحظه نمود. سمینارهایی مستمر، قابل دسترس برای همگان، با شرکت و سخنرانی پژوهشگران آثار دکتر طباطبایی که ضمن معرفی این آثار، نتیجه‌گیری‌های پژوهشی و برداشت‌ها و تفسیرهای خود، را نیز در اختیار عموم قرار می‌دهند. حاضران نیز، در هر جلسه‌، امکان طرح نظرات یا پرسش‌های خود را دارا می‌باشند. طبعاً، به دلیل عرضۀ عمومی و قابل دسترس همگانی، با استفاده از امکاناتِ تکنولوژی جدید، می‌توان تصور نمود که چنین جلسات، و بحث‌های مندرج در آنها، از بُرد بیشتری از حضور مستقیم افراد در این نوع گردهم‌آیی‌ها برخوردار و موضوعات و مواضع مطرح شده در آنها توجه افراد و جمع‌های علاقمند وسیع‌تری را به خود جلب  و زمینۀ تأمل و امکان برخورد نظری و تلاش، در نزدیکتر کردن نتیجه‌گیری‌ها بر گرد مضمون آنچه در این آثار آمده است، را فراهم نمایند.

از جمله آثاری که اخیراً موضوع معرفی و بحث و گفتگوی گروه مطالعاتی «چرا باید طباطبایی خواند» قرار گرفت، کتاب «ملت، دولت و حکومت قانون ـ جستار در بیان نص و سنت» بود. البته طبیعی‌‌ست؛ همین عنوانِ «چرا باید طباطبایی خواند» توجه علاقمندان  اندیشه و آثار ایشان را به خود جلب نماید. حضور و انجام سخنرانی در معرفی اثر فوق، توسط چهره‌هایی از میان پژوهشگران ثابت‌قدمِ آثار دکتر طباطبایی، به ویژه آقای نصیری، بدیهی‌ست که موضوع را  ـ برای ما ـ از جذابیت بیشتری برخوردار سازد. لازم به تأکید نیست، که ما از خوانندگان پی‌گیر نوشته‌های مصطفی نصیری هستیم و بارها نیز مراتب قدردانی خود را از بهره‌ای که از مطالعۀ رساله‌های تاریخی ـ پژوهشی ایشان برده‌ایم اعلام داشته‌ایم، همچنین مراتب سپاس خود را بابت برخی توضیحات و استنادات تاریخی روشنگر ایشان در بارۀ بعضی مفاهیم مهم در منابع فارسی و عربی، که در روشن‌تر شدن برخی اشارات گذرایِ دکتر طباطبایی، یاری دهنده بوده‌اند.

طبعاً معرفی کتاب «ملّت، دولت و حکومت قانون ـ جستار در بیان نصّ و سنّت » توسط مصطفی نصیری و در ادامۀ آن توسط ابراهیم صحافی، امری بود مؤثر در برانگیختن شوق و کنجکاوی بیشتر ما. کتابی که موضوع آن به قول نصیری، «امضای دکتر» را، به صورت نهایی بر خود داشته و ماحصل همۀ آنچه است که «دکتر» پس از نگاشتن چندین هزار صفحه مقدمه این ماحصل را بر پایه‌هایی که در آن مقدمات چیده و استوار نموده، نشانده است؛ ماحصلی که از همان آغاز و از نخستین سطرهای آن مقدمه‌ها، نقطۀ احتراق، کانون اصلی آتشی بوده است که رفته رفته به جان و روان ایرانیان افتاده و آرام از آنان ربوده است. هرچه مهر به ایران بزرگ‌تر، و رشتۀ دلبستگی محکم‌تر، ناآرامی شوق‌انگیز روان بدیهی‌تر.

بدیهی‌ست، یک جنبه و یک زاویۀ نگاه به گسترش علاقه‌مندی و توجه به آثار دکتر طباطبایی و اهمیت بحث و گفتگوی برداشت‌کنندگان بر گرد این آثار، تأثیر آن‌ها بر و در فراهم آمدن «آگاهی جمعی»ست؛ «آگاهی» که، خواسته یا ناخواسته، از روی رضا یا به اکراه، به عمد یا غیرعمد، بر مواضع اجتماعی و عمل سیاسی بسیاری از ایرانیان، و بی‌تردید حتا بر جهت‌گیری و سمت‌ ـ و ـ سوی پیکار ایرانیان برای آیندۀ ایران، مؤثر بوده و هست. طبعاً می‌توان تصور کرد که همۀ علاقمندان و پژوهشگران آثار دکتر طباطبایی از چنین دریچه‌ای به موضوع ننگرند. حتا می‌توان ادعا کرد که کم نیستند کسانی، از میان محافل و افرادی که دیرزمانی‌، شاید از همان آغاز پروسۀ نام‌آور شدن این آثار، همگام استاد و متأثر از اندیشۀ ایشان بوده‌، اما گشوده شدن چنین زاویۀ نگاهی به این اندیشه، یعنی کاربرد عملی آن را، در پیکار کنونی علیه نظام اسلامی، خوش نداشته و گاه نیز دستی در بستن آن دریچه برآورده‌اند، هرچند که خود نیز در موضع آشکار مخالفت با رژیم اسلامی ایستاده باشند.

صرف‌نظر از دلایل موجه یا ناموجه این ناخشنودی، که بحث در بارۀ آن دلایل و نسبت آن‌ها با نظرات دکتر طباطبایی، فرصت دیگری را می‌طلبد، اما نمی‌توان در اینجا از تأکید بر این واقعیت صرف‌نظر نمود، که هر روز پیکارگران بیشتری، به ویژه از میان نسل‌های جوان‌تر، تلاش می‌کنند، پایداری و ایستادگی خود، در برابر امت‌گرایی رژیم اسلامی، را از طریق خواندن آن آثار به محک این اندیشه بزنند. در چنین روندی باید اما همواره در نظر داشت؛ همۀ کسانی که پایۀ فکری خود را بر آثار دکتر طباطبایی نهاده، از جمله همچنین کسانی که مبنای سخن خویش را در مبانی اندیشۀ عرضه شده در این آثار یافته و با همتی سرشار، در بارها خواندن و بازخوانی‌های مکرر، می‌کوشند تا، در سخن، تقرب و تطابق هرچه بیشتری با اصل، یعنی متن این آثار را جستجو کرده و بازتاب دهند، اما کاربرد عملی این نتایج را منع کرده یا خوش ندارند، هم آنان نیز، اگر نخواهند تکرار مکرر کرده و سخن گفته را دوباره تکرار کنند، لاجرم باید بپذیرند که در بیان آنچه در بارۀ این آثار، به عنوان منابع مشترک، می‌گویند، از دریافت‌ها و برداشت‌های خود است؛ دریافت‌هایی که لاجرم می‌توانند، برداشت‌ها و دریافت‌های دیگری، در بارۀ این یا آن نکته، از همین منابع مشترک، را در برابر خود بیابند. هم‌چنان‌که ما نیز در بهره‌گیری از سمینار «چرا باید طباطبایی خواند» در بخش معرفی و بررسی کتاب «ملت، دولت و حکومت قانون ـ جستار در بیان نص و سنّت» و نیوشیدن سخنان آقایان نصیری و صحافی، نکاتی یافتیم‌ که، در تردید در درستی آن نکات، لازم دانستیم به بحثی در بارۀ آنها‌، البته بر پایۀ برداشت‌ها و نتیجه‌گیریی‌های خود از این منابع مشترک، دامن بزنیم؛ به بحث در بارۀ نکاتی که از قضا، به نظر ما، با نگاه از دریچۀ اهمیت تأثیر این آثار بر پیکار امروز ایرانیان و بر سمت‌گیری‌های آیندۀ این پیکار، نمی‌توان بی‌توجه از کنار آنها گذشت. ما در اینجا، به منظور خودداری از طول کلام، تنها به نکات اندکی از یافته‌های خود اشاره داشته، به احترام آقایان که گویندگان بودند و ما نیوشندگان، توجهات و نکته‌های انتقادی خود به آن گفته‌ها را، تاحد ممکن فشرده و از موضع پرسش‌گری طرح می‌کنیم.

‌ ‌

رابطۀ «مبانی نهضت مشروطیت» و «نص» آن

نخستین  نکتۀ انتقادی ما به این سخن مصطفی نصیری‌ باز می‌گردد که می‌گوید؛ نهضت مشروطه در شرایطی شکل گرفت که مبانی نظری برای آن نداشتیم، نه قبل از انقلاب مشروطه مبانی نظری آن را داشتیم که بتوانیم بگوییم که این نهضت بر اساس آن مبانی نظری شکل گرفت و نه در دورۀ بعد از انقلاب این مبانی نظری تدوین شد.

ابتدا از تردید خود در قبال بخش دوم عبارت فوق یعنی «تدوین نشدن مبانی نظری در دورۀ بعد از انقلاب»، آغاز می‌کنیم. دلیل این تردید را در آن بخشی از همان سخنان یافتیم که چند لحظه پیش‌تر، نصیری، با استناد به آثار دکتر طباطبایی، گفته و ما نکته‌وار عبارت‌هایی از آن را می‌آوریم؛

مصطفی نصیری پس از توضیحاتی در بارۀ «سه نص و سنت اندیشیدن ایرانی» و تکیه بر «نص مسلط ایرانشهری»، به عنوان «مبنای مشترک تشکیل ملت ایران»، می‌گوید: «هیچ ملتی بدون نص که اندیشۀ مشترک است شکل نمی‌گیرد.» از این گفته، و بر پایۀ برداشت‌های خود از آثار دکتر طباطبایی، ما، در درجۀ نخست، نتیجه می‌گیریم که؛ اندیشه‌ای که مبنای شکل‌گیری یک ملت می‌تواند باشد، بی‌تردید نمی‌تواند بدون مبانی باشد. صرف‌نظر از این‌که، ما از دکتر طباطبایی آموخته‌ایم که بر پایۀ اندیشه‌ای که مبنا ندارد، و از جمله بر پایۀ ایدئولوژی، نمی‌توان ملت ساخت. به علاوه ما فکر می‌کنیم؛ «مبانی» که پایۀ تدوین «نص» قرارمی‌گیرد و «بسط آن» رشتۀ اندیشیدن را می‌ریسد، ـ و با تأکید ما ـ مبنا و شالودۀ عمل را می‌سازد، می‌تواند امری نهفته در ضمیر مشترک آگاه و یا حافظۀ تاریخی، مردمانی باشد که خود را به اعتبار این مبانی مشترک، نیز، ملت بدانند. بنا براین اگر، بر مبنای سخن دکتر طباطبایی که در همان کتاب مورد بررسی گفته‌اند: «ما نص چهارمی داریم که در دورۀ تاریخ معاصر ایران شکل گرفت»، و این همان «نصی»‌ست که، به گفتۀ نصیری، بر شالوده و بنیاد آن «احیا» و «نوآیین شدن ملت ایران» صورت گرفت، و هرچند که چنین «نصی نویسندۀ خاصی ندارد»، «کتاب و نویسندۀ خاصی ندارد» اما، بازهم به گفتۀ نصیری، «نصی است که بر پایۀ اندیشۀ تجدد شکل گرفته است…» و این «نص» که به روشنی دکتر طباطبایی می‌گوید: «مشروطیت» است، و هر دوی آقایان معرفی‌کنندۀ اثر نیز انگشت تأکید بر این «نص چهارم» می‌گذراند، حال، با وجود همۀ این عبارات نقل شده و بر اساس آنها، می‌پرسیم؛ چگونه می‌توان نظر داد که: «نهضت مشروطه نه قبل و نه بعد از انقلاب مبانی نظری نداشت»؟ اگر این انقلاب «مبانی نظری نداشت» چگونه توانست «نص چهارمی» ایجاد، و حتا تدوین کند، و سنتی در اندیشیدن و بیشتر از آن ـ به نظر ما ـ در عمل، یا «نظر در عمل» ایجاد نماید؟ ما در اینجا واردِ حوزۀ فرهنگی و تجربۀ زیستی تجدد، و تولیدات فرهنگی مبتنی بر افکار تجددخواهانه، «پیش و پس از پیروزی مشروطه» نمی‌شویم و تنها در همان محدودۀ پس از انقلاب مشروطه و در حد «درآمدن ایران در عِدادِ کشورهای مشروطه»، کشوری دارای حکومت قانون، مؤسس نهادهای حکومت قانون، تدوین‌کنندۀ قوانین در حوزه‌های گوناگون حیات جامعه، ایجادگر تحولات قانونی و نهادی در بدنۀ این جامعه و… ، متوقف می‌مانیم.

بنابراین، برخلاف نظر نصیری، برداشت ما بر این است که هیچ «نصی» بدون مبانی پدیدار نمی‌شود. البته ما ترجیح می‌دهیم بجای «نصّ» از واژه یا مفهوم «متن» یا «متون پایه»، یا آثار و منابعی که، بازهم به قول مصطفی نصیری، مکان بازگشت و بازخوانی‌، در شرایط بحران هستند، استفاده کنیم. علت آن نیز روشن است چون افکار آلوده به تقدس‌گرایی ما بار دیگر دچار توهم مقدس بودن متون، حتا پایه‌ای‌ترین، آنها نشوند. به برداشت ما بدون مبانی نه «نهضتی» می‌توانست، آن‌هم «بر پایۀ اندیشۀ تجدد» برپا شود، که حداقل یک ‌سده تا پیروزی آن جنبش ـ یعنی طی چند نسل متمادی ـ دوام آورد، و نه، بدون مبانی، اساساً نوشتن متنی مقدر می‌شد. مضافاً این‌که؛ در هنگام انکار وجود «مبانی نظری نهضت مشروطه» چگونه می‌توان کتاب سترگ و سنگین «مکتب تبریز و مبانی تجددخواهی» را، احتمالاً به سهو، نادیده گرفت یا به دست فراموشی سپرد؟ برداشت ما این است که؛ دکتر طباطبایی از قضا برای آشکار کردن مبانی جنبش مشروطه در سراسر این کتاب، نه تنها «مکتب تبریز» و مبانی «نظرِ در عملِ» بنیان‌گذاران آن «مکتب» را مورد بررسی خود قرارداده‌اند، بلکه همچنین چندین رساله و سفرنامۀ مهم تاریخ این نهضت، که اساساً نویسندگان آن از تبار روشنفکری بودند، را نیز در همان کتاب مورد نقد و بررسی قرارداده و سعی واثقی کرده‌اند، پردۀ جهالت را از برابر چشمان روشنفکری ضدمشروطه و ضد ایرانِ چند نسل بعد، یعنی روشنفکری خادم انقلاب اسلامی، فروافکنده و توجه را به اهمیت هر یک از آنها جلب نمایند و از درون برخی از آنها نیز هسته‌های صحیح را بیرون کشیده و صیقل داده تا مبانی نظری جنبش مشروطه نیز آشکار شوند. علاوه بر این در همین کتاب مورد بررسی دوستان، یعنی «ملت، دولت و حکومت قانون ـ جستار در بیان نصّ و سنّت» است که دکتر طباطبایی بحث‌های نمایندگان مجلس اول مشروطه را، که به تدوین قانون اساسی مشروطه و متمم آن انجامید، با همان محک مبانی «جدید در قدیم» سنجیده و رابطۀ تاریخی، میان آنها، را برقرار کرده و در جستار آخر، در صفحات پایانی می‌نویسند:

«مشروطیت از جهات بسیاری تجربه‌ای پراهمیت در تاریخ معاصر ایران و آغاز دوران جدید این کشور بود. در واقع به نظر من، می‌توان رویداد مشروطیت و مذاکرات مجلس اول را هم‌چون نصّ مفقود وجه چهارم نظام سنت در ایران خواند و توضیح داد.»

البته خود ایشان، همان‌گونه که در بالا اشاره رفت، تلاش نظری نموده و اسناد و آثار و اقدامات اصلاحی بسیاری را مورد بررسی و سنجش قرار داده تا بتوانند مقدمات و شناسنامۀ فکری فراهم آمدن آن «نص چهارم» را آشکار سازند. حال، با توجه به این «تجربۀ پراهمیت»، پرسش ما، خاصه از مصطفی نصیری، که همواره اعتمادی به دانش وی در توضیح واژه‌ها و عبارت‌ها داشته‌‌ایم، این است که آیا می‌توان در اینجا کلمۀ «مفقود» را به معنای «نداشتن مبانی نظری» گذاشت؟ آیا ذهن مشروطه‌خواهان خالی از مبانی مشروطه‌خواهی بود؟ اگر چنین بوده است و بر پایۀ چنین خلاء مبانی چگونه، ایده‌های پایدار مشروطه‌خواهی توانست، دست به دست چند نسل ایرانی به نص چهارم برسند؟ آیا اساساً معنای مفقود ـ «گم بودن» ـ با «نبودن» به معنای «عدم» یکی‌ست؟ آیا شما با این ناروشنی‌ها، بهانۀ «نبودن» را به دست روشنفکری نادان، در سرباز زدن از قبول مسئولیت خود در نادیده گرفتن یا «ندیدن» در دهه‌های ۴۰ و ۵۰  و ابزار تخطئه را به «روشنفکری» نابکار امروز نمی‌دهید؟  و بدتر از آن وقتی «نداشتن مبانی نظری مشروطیت» ـ به معنای عدم آن‌ها ـ را به تمام دورۀ پیش و بعد از پیروزی انقلاب مشروطه سرایت می‌دهید، آیا به لحاظ این «عدم» آن دوره را با دورۀ پیش و پس از انقلاب اسلامی یک سنخ و همسان نمی‌کنید؟ آیا دستاوردهای مشروطیت را نادیده نمی‌گیرید و یا زمینۀ انکار ـ تداوم انکار ـ آن را فراهم نمی‌کنید؟ آیا امثالِ داوری را با فروغی یکی نمی‌کنید؟ حقیقتا پرسش ما این است که آیا این چهره‌ها از یک سنخ‌اند؟ و آیا منورالفکران عصر مشروطه ـ از نظر مبانی نظری ـ با روشنفکران تاریک‌اندیش عصر انقلاب اسلامی یکسان بوده‌اند؟ آیا حسن پیرنیا و علی‌اکبر داور در خدمت‌شان به نظام حقوقی مشروطه و با تأسیس دادگستری ـ سرپناه و مأوای حق ـ از مهم‌ترین نهادهای حکومت قانون، یا به عبارت دکتر طباطبایی «کهن‌ترین نهاد» ایرانیان را می‌توان با انواع دیدگاه کاتوزیان و «حقوق‌دانان» اسلام زده و نویسندگان «قانون اساسی» ولایت فقیه و قاضی‌القضات آن یکی‌ یا هم‌سر و هم‌سنگ کرد؟ آیا می‌توان فکر بدیع‌الزمان فروزانفر، علی‌اصغر حکمت یا علی‌اکبر سیاسی را در بارۀ دانشگاه و تأسیس آن با ایدئولوژی اسلامی عبدالکریم سروش در بارۀ همان دانشگاه و برهم زدن بساط آن، به یکسان بی‌بنیاد تلقی کرد؟ آیا انصاف حکم نمی‌کند، در مقام بیان و توضیح، تمیزتر و تفکیک شده‌تر سخن گوییم؟

‌ ‌

ضرورت توضیح ژرف‌تر و جامع‌تر یک استناد مشترک

دکتر طباطبایی با توجه به اهمیت تفسیر حقوقی مشروطیت، بلافاصله در ادامۀ همان عبارت فوق می‌نویسند:

«توجه به حقوق، و ضرورت حکومت قانون، به عنوان گرۀ کور نظام مدنی ایران، پیش ـ و ـ پس از صدور فرمان مشروطیت، پیوسته امری مغفول در تاریخ ایران بود، و ماند.»

به برداشت ما، هر قدر هم که بر «مغفول ماندن امری در تاریخ ایران» تأکید کنیم، اما غفلت و غافل بودن به امری، به معنای عدم آن نیست. و برداشت ما بر این است که به رغم این «مغفول ماندن»، اما در جایی و به طریقی آن گرۀ کور باز شده و «نظام مدنی ایران»، هر قدر «ناقص»، اما نه «ناقص‌الخلقه» مولود شده است. اما از این جنبه که بگذریم، بی‌تردید نظر دکتر طباطبایی بر تأکید بر اهمیت چگونگی «بازشدن» آن «گرۀ کور نظام مدنی ایران» و پیامدهای آن است. همچنین، اهمیت آگاهی به اقدام تاریخی کسانی از «متولیان دین» و «اهل شریعت مشروطه‌خواه» که با «ابتکار» و با «ابداعی» ـ در محدودۀ نظریۀ سیاسی دینی خود ـ دستی در گشایش آن گره ـ حداقل در حوزۀ حقوق ـ داشتند.

به رغم تمام اهمیت و سنگین‌وزنی که اقدام اصلاحی «اهل شریعت مشروطه‌خواه» برای تاریخ مشروطیت و برای پیروزی انقلاب داشته است، اما اقدام آنان یک «اصلاحی دینی» بود و به رغم همۀ خدمت آن به امکان پیروزی و تداوم سهل‌تر مشروطیت، اما «نوآوری» آنان تنها «اصلاحی در جزء» بود. زیرا، به برداشت ما از نوشته‌های دکتر طباطبایی، جنبش مشروطه‌خواهی و تحقق مشروطیت در ایران، تنها در اصلاح دینی آن، خلاصه نمی‌شود. مبانی نظری مشروطیت عام و ناظر بر همۀ شئونات زندگی ایرانیان بوده و هست. ابتکار درون‌دینیِ «اهل شریعت مشروطه‌خواه» که «سیاسات» را «در منطقۀ فراق شرع» مطرح و به قبول «تبدیل نظام فقه به حقوق جدید» تن دادند، با همۀ اهمیت آن اما، نمی‌تواند و نباید بر کل شئونات زندگی فردی و اجتماعی و بر کل مشروطیت، سایه‌افکن شود. «ما» که دوره‌ای  از بیخ و بن از شئونات کشور و جامعه و از حیثیت انسانی و حقوقی خودمان غافل شده بودیم، حال در این روزگار، و در بازخوانی همان «بدعت» و توضیح همان«قبول»، نمی‌توانیم، جزء بودن آن «اصلاح دینی» را به مقام عام بودن مشروطیت، ارتقاء دهیم. علاوه براین از آن زمان صدواندی سال گذشته و ما در بی‌اعتنایی به آن فرصت، تجربه‌های تلخی را پشت سر گذاشته‌ایم، در صدر آنها تجربۀ حکومت دربست اسلامی را و  امروز انتظار نداریم؛ کسانی، به ویژه از میان آنانی که مدعی باور به ضرورت استقلال سیاست از دیانت و کشیدن خط تمیز و تفکیک میان این دو و سایر شئونات حیات فردی و اجتماعی هستند، بجای بحث در بارۀ الزاماتی که «منطقۀ فراغ شرع» بر عهدۀ مؤمنان و متولیان دین می‌گذارد و بجای توضیح امکانات عملی و فراغت فکری سیاست مستقل از شریعت، که در این «منطقه» باید فراهم می‌شد یا فراهم می‌بود، آن «بدعت دینی» و «قبولِ حقوقی» را تا مقام یک رخداد عام بالا کشند، و بدان چندان پر و بال دهند و از آن چنان عبای جامع و فراگیری بسازند، و در باد انداختن به زیر آن عبا چنان عنان سخن از دست بدهند، که حقایق بنیادی و عام‌ مشروطیت، از جمله جدایی دیانت از دولت، جدایی امر قانون‌گذاری و تفسیر قوانین بر پایۀ حقوق و برابری انسان‌ها در داشتن این حقوق، زیر آن عبا پنهان بمانند و زمینۀ انکار یا خدشۀ بعدی فراهم آید.

تردیدی وجود ندارد که دکتر طباطبایی در تاریخ‌نگاری اندیشۀ مشروطیت، بارها و در جای جای این تاریخ‌نگاری بر مقام درخور توجه «اهل شریعت مشروطه‌خواه» و فهم درست آنان از آنچه در ایران با صدور فرمان مشروطه، یعنی «پیروزی جنبش مشروطه‌خواهی و تأسیس مجلس اول»، رخ داد، تکیه کرده، ضعف فهم «روشنفکران» را با قوت «فهم اهل شریعت مشروطه‌خواه» سنجیده‌اند. و البته، به تبع ایشان آقایان نصیری و صحافی نیز در وقت معرفی کتاب «ملت، دولت و حکومت قانون ـ جستار در بیان نصّ و سنّت» هر دو بر این نکته تکیه کرده‌اند. ما نیز در دریافت از این تکیه و سنجش دکتر طباطبایی با دوستان هم‌نظریم. اما در اینجا لازم می‌دانیم تکیه کنیم که؛ ما تکرار بدون توضیح، در بارۀ معنای حقیقی «اصلاح دینی» اهل شریعت مشروطه‌خواه را، حتا در انطباق کامل یا تکرار چند جملۀ معروف دکتر طباطبایی کافی نمی‌دانیم. ما اساساً بر آنیم که استناد و تکرار عبارت‌های گسسته از متن و جداشده از توضیحات دکتر طباطبایی، نه کافی‌ست و نه جایز. برای روشن‌تر شدن این نکته نمونه‌ای می‌آوریم ایشان در جایی می‌نویسند: «در مرحله‌ای خطیر و پرمخاطره از تحول اندیشۀ مشروطه‌خواهی در ایران نوآوری‌های ملّایان در دفاع از مشروعیت اصول مشروطیت و تبدیل قانون شرع به نظام حقوقی جدید اساسی بود.» طبیعی‌ست که برای دریافت درست معنای نکات مهمی که در همین عبارت کوتاه آمده است ما ناگزیریم به عبارت‌های روشنگر دیگری که در ادامه، یا در جاهای دیگر آن اثر یا حتا آثار دیگر آمده نیز توجه کنیم، در غیر این‌صورت فهم و برداشت نادقیق خواهد ماند. چنان‌که، در ادامۀ همان مثال، معنای روشن‌تری از آن نقل قول آورده شده در بخش دیگری از همان کتاب که این عبارت از آن نقل شده است، یعنی «ملاحظات در بارۀ دانشگاه» (صفحۀ ۱۰۲) حاصل می‌شود که در آن آمده است:

«جنبش مشروطه‌خواهی ناظر بر اصلاحی در فضای عمومی بود و می‌بایست حکومت شالودۀ آن را استوار می‌کرد. بنابراین، این تصور وجود داشت که آن‌چه به جنبه‌های اخلاق فردی مربوط می‌شد می‌توانست تعارضی با الزامات حوزۀ عمومی و اخلاق عمومی آن، که به طور عمده مندرج در تحت نظام قانون‌ها قرار می‌گرفت نداشته باشد. مشروطیت ایران نیز مانند همۀ نظام‌های حقوقی برای تنظیم مناسبات مردم با قدرت و میان افراد در حوزۀ حقوق عمومی و خصوصی بود.»

 بنابراین، اگر بخواهیم، پس از قیاس این دو عبارت و به یاری عبارت‌های روشنگر دیگر، قضاوتی در بارۀ «ابتکار» باز شدن «منطقۀ فراغ شرع» و جاری شدن «سیاسات» در این منطقه، یا همان «نو‌آوری ملّایان»، داشته باشیم، باید بگوییم؛ این «ابتکار» یکبار اتفاق افتاده و تمام شده است. بنابراین عمل خلاف آن، یعنی سیطرۀ دین بر سیاست، یا درهم‌آمیزی دیانت و دولت، خلاف، پیمان‌شکنی، و ضد مشروطه بوده است. علاوه بر این معنای آن «نوآوری» در پرتو گفتاورد دوم  روشن‌ می‌شود، بدین مضمون که؛ انحصار آخوندها در تعیین و تنظیم مناسبات میان مردمان در حوزۀ حقوق خصوصی تمام! و دست آنان در تعیین مناسبات شهروندی و ایجاد مانع در آزادی‌های فردی و اجتماعی قانونی کوتاه! مضافاً این‌که، به اعتبار همان «اصلاح مبتکرانه» و «نوآورانه»، ما بار دیگر نمی‌توانیم در انتظار «اصلاحات دینی» دیگر بنشینیم و با رژیم ملّایان، از در بحث و موعظه درآییم، یا سرخود را با سخنان بی‌پایۀ «اصلاح‌طلبان حکومت دینی» گرم کنیم. تنها می‌توانیم شالودۀ فکری پیکار علیه کسانی را محکم کنیم، که بر عهد گذشتگان خود  نیایستادند و در غفلت «ما»، فرصت استقرار انحصاری  دینی خود را در شکل وسیع‌تری، بر همۀ حوزه‌ها، از جمله حقوق ما یافتند و دست‌شان بر جان و مال و ناموس ما دراز شد.

بنابراین ما فکر می‌کنیم؛ فهم و دریافت درستِ تقریباً همۀ مفاهیم و بیانات آمده در چنین نوع عبارت‌هایی از آثار دکتر طباطبایی، موکول و مقید به مطالعۀ کل بافتاری‌ست که این عبارت‌ها در دل آنها جای گرفته‌اند. بدون در نظر داشتن کل بافتار بحث، یعنی بدون توجه به توضیح مبسوط و ضروری آنها، یعنی بدون گرد‌آوری همۀ بیانات ایشان در موضوع، که درجاهای دیگری از آثار ایشان آمده و در دریافت و نتیجه‌گیری از چنین عبارت‌هایی مؤثر هستند، فهم هستۀ اصلی موضوع همچنان مفقود و مغفول و مهجور می‌مانند. گذشته از این‌که؛ در حال حاضر نیز، به این خطر دامن زده و آب به آسیاب مدعیان «جدید» ریخته و در عمل «سرود یاد مستان» اهل ایدئولوژی دینیِ «نومشروطه‌خواه» می‌دهد، تا به اعتبار عبارت‌های کلی، نظیر «تبدیل نظام فقه به حقوق جدید» یا تکرار بی‌توضیح «اساسی بودن نوآوری‌های ملّایان در دفاع از مشروعیت اصول مشروطیت و تبدیل قانون شرع به نظام حقوقی جدید»  و به اعتبار تکرار نام چند «اهل شریعت» و «آخوند مشروطه‌خواه»، و کوبیدن بر سر روشنفکران مشروطه‌خواه، در صدد شوند؛ دوباره «فقه سیاسی» و شرعیات «حقوقی» نوشته و «مشروطه‌» را از «دل شریعت شیعه» بزایانند و مولود نامبارک و ناقص‌الخلقۀ دیگری، این‌بار به نام «مشروطه اسلام شیعه»، در دامان ملت ایران بگذارند.

البته ما نکاتِ بیشتری در سخنان دوستان ارجمند نصیری و صحافی یافته‌ایم که فکر می‌کنیم، درخور توجه و بحث بیشتری باشند، به ویژه در زمینۀ فوق، یعنی نقش اندیشۀ دینی و نقش اهل شریعت، اما از آنجا که سخن طولانی، شد، تنها به یک نکتۀ دیگری در توضیحات ابراهیم صحافی اشاره می‌کنیم. این نکته، هرچند ظاهراً در متن سخنان ایشان گذرا‌ست، اما در نارسایی واژه و مفهوم بکارگرفته، از آنجا که در بحث‌های ملی ما جایگاه مهمی دارد، گذشتن ساکت از کنار آن مستعد فهم نادرست بوده و می‌تواند عواقبی ناخوشایند داشته باشد. در این زمینه برای این‌که خوانندگان را خسته‌تر از آنچه شده‌اند نکرده باشیم، این تذکر و بحث آن را به بخش بعد نوشته موکول می‌کنیم.