«

»

Print this نوشته

علیرضا کیانی: «روی اصول بایستیم و با ارتجاع هم‌صدا نشویم!» / فرخنده مدرّس

امسال، مقارن یا اندک زمانی پیش‌تر از فرارسیدن چهل و سومین سالگرد دهه زجر و روز شوم ۲۲ بهمن، حادثۀ دردناک دیگری چهارستون وجدان همۀ ایرانیان با وجدان را باردیگر لرزاند و عرق سرد هراس از مرگ میهن و جامعۀ خویش را بر پیشانی شرافت انسانی، انسان‌های دارای حس درد و حس مسئولیت نشاند. از شنیدن، خواندن و دیدن این که مرد دیوصفتی، به نام شوهر سابق، سربریده و خون‌چکانِ زن جوانی را، به نشانۀ غیرت و تعصب و مردانگی، در بازارها گرداند و بار دیگر محصول چهل و اندی سال آموزش خشونت و جنایت و درنده‌خویی آزاد شده در رژیم اسلامی را به نمایش گذاشت. آن نامرد به همراهی پدر و عمو، همه آن هیولاهای بیرون آمده از چراغ جادوی حکومت ولایت‌مدار فقها، به تشخیص خود، و البته دلگرم به عطوفت و الطاف قوانین ارتجاعی و ضد زن اسلامی، زن جوان را «مهدورالدم» شناخته و بعد برای بازگرداندن آبرو و عزت مردانه و ناموس از دست رفته‌شان، لباس، مفتش منهی، پلیس تعقیب، قاضی داور و مجری جلاد را یک جا به تن کردند و شعلۀ شمع یک زندگی جوان دیگر را خاموش نمودند. این نه بار اول است و نه، تا وقتی که رژیم اسلامی برجای باشد، بار آخر خواهد بود. اما ربط و نقطۀ پیوند این حادثۀ جان‌خراشِ روح‌آزار با آن نمایش سبک «روشنفکران» حاضر در صحنه‌های رسانه‌ای به مناسبت سالگرد انقلابِ نحس اسلامی و کوشایی آنان در توجیه وقوع آن و انداختن مسئولیت نادانی و بی‌مسئولیتی خود به گردۀ شاه فقید، کجاست؟

Farkhondeh

علیرضا کیانی: «روی اصول بایستیم و با ارتجاع هم‌صدا نشویم!»

فرخنده مدرّس

در بسیاری امور حتا آنها که به موازات یکدیگر در جریانند، با هم ارتباط مستقیم و ساده‌ای ندارند. یا اگر ارتباطی دارند، هر چشمی توان مشاهدۀ آن را ندارد، به ویژه اگر چشمان بستۀ «روشنفکریِ» از نوع و از تبار انقلابیون ۵۷ ایران باشد، که هنوز قادر نیست نتایج فکری و عملی خود در جانفشانی و به پیروزی رساندن انقلاب را ببیند، اما به ریا یا به نادانی دائماً به دورۀ محمدرضاشاه پهلوی می‌تازد و ایراد می‌گیرد که گویا آزادی و دمکراسی نداد و باعث و بانی انقلاب اسلامی گردید. این نوع سخنان، که تکرار چندین دهه‌ای آنها نیوشندگان را به مرزهای بیزاری و به‌هم برآمدن و آشوب دل می‌کشانند، به سالگردهای انقلاب اسلامی که می‌رسند، در رسانه‌ها به نمایشی از فلاکتِ رقت‌بارِ‌ گویندگان آنها نیز بدل می‌شوند.

امسال، مقارن یا اندک زمانی پیش‌تر از فرارسیدن چهل و سومین سالگرد دهه زجر و روز شوم ۲۲ بهمن، حادثۀ دردناک دیگری چهارستون وجدان همۀ ایرانیان با وجدان را باردیگر لرزاند و عرق سرد هراس از مرگ میهن و جامعۀ خویش را بر پیشانی شرافت انسانی، انسان‌های دارای حس درد و حس مسئولیت نشاند. از شنیدن، خواندن و دیدن این که مرد دیوصفتی، به نام شوهر سابق، سربریده و خون‌چکانِ زن جوانی را، به نشانۀ غیرت و تعصب و مردانگی، در بازارها گرداند و بار دیگر محصول چهل و اندی سال آموزش خشونت و جنایت و درنده‌خویی آزاد شده در رژیم اسلامی را به نمایش گذاشت. آن نامرد به همراهی پدر و عمو، همه آن هیولاهای بیرون آمده از چراغ جادوی حکومت ولایت‌مدار فقها، به تشخیص خود، و البته دلگرم به عطوفت و الطاف قوانین ارتجاعی و ضد زن اسلامی، زن جوان را «مهدورالدم» شناخته و بعد برای بازگرداندن آبرو و عزت مردانه و ناموس از دست رفته‌شان، لباس، مفتش منهی، پلیس تعقیب، قاضی داور و مجری جلاد را یک جا به تن کردند و شعلۀ شمع یک زندگی جوان دیگر را خاموش نمودند. این نه بار اول است و نه، تا وقتی که رژیم اسلامی برجای باشد، بار آخر خواهد بود. اما ربط و نقطۀ پیوند این حادثۀ جان‌خراشِ روح‌آزار با آن نمایش سبک «روشنفکران» حاضر در صحنه‌های رسانه‌ای به مناسبت سالگرد انقلابِ نحس اسلامی و کوشایی آنان در توجیه وقوع آن و انداختن مسئولیت نادانی و بی‌مسئولیتی خود به گردۀ شاه فقید، کجاست؟

البته طبیعی‌ست که از وجدان‌های فلج شده از درد مزمن بی‌مسئولیتی‌ها و فرصت‌طلبی‌های «روشنفکرانه» نمی‌توان انتظار داشت که مسئولیت خود را در فلاکت امروز ایران دریابند و بپذیرند که همنوایی و همراهی‌شان با آن انقلاب هراس‌ناک، منجر به آمدن رژیمی گردید که از همان آغاز پیام شوم پیروزی اسلام با خون و شمشیر را به گوش عالم و آدم رساند و گفت که قوانین اسلام و شریعت را مسلط خواهد کرد و «مهدورالدم» شدن انسان‌ها را حاکم خواهد نمود و توحش و خونریزی و بکارگیری اسلحۀ خونریز، در راه ارزش‌های اسلامی، را آزاد کرده و اجرای قهر را به دست مؤمنین بی‌وجدان و فرصت‌طلبان بی‌ایمان خواهد سپرد، که اجزاء جدایی‌ناپذیر حکومت‌های اسلامی‌اند. طبیعی‌ست از آن روزنامه‌نگار مردی که بی‌صفتی و فرصت‌طلبی و نامردی و توطئه‌گری خود را نه از همکاران مطبوعاتی شریف خود، دریغ کرد، و نه از هموندان و هم‌رزمان سیاسی خویش، نمی‌توان انتظار داشت که در «شوهای رسانه‌ای» برای پوشاندن گذشتۀ خود، بی‌شرمانه به دورۀ محمدرضا شاه نتازد و بی‌آزرم شِکوه نکند که چرا به افرادی چون فردید پروبال داده شد و اصلاً هم به روی خویش نیاورد که خود وی از مدافعان جلال آل‌احمد، و ستایشگر «درخشندگی» وی بوده و در اراجیف‌‌گویی و دروغ‌بافی ادامه دهندۀ راه استاد جلال. طبیعی‌ست که چنین آدمی گذشتۀ خود را مسکوت گذارد و به روی خود نیز نیاورد که مگر «حضرت فردید»، آن موقع، در معرکه‌گیری و نمایشات سخیف خود چه می‌گفت که، آل‌احمد، سطحی‌تر از آن را نگفت. مطمئنم، مجری یا مجریان آن مناظره، یا مناظره‌ها، اگر اندکی همت به خرج داده و سری به کتاب آن روزنامچی حراف و بدصیرت زده بودند، مچ عوام‌فریبی وی را در تاختن به شاه فقید در مورد دادن میدان به فردید را می‌گرفتند. اما دریغ از اندکی همت به دانستن، حتا به صرافت انجام وظیفه «ژورنالِستی» یا «برنامه‌سازی». مهم آن است که ساعت‌های صحنه و ستون‌های وبلاگ‌ها پر شوند.

و از آن روان‌های بی‌خردی که ساده‌دلانه به نادانی و بی‌خبری خود و همگنان روشنفکری‌شان، درسال‌های تدارک انقلاب اسلامی، بدون آن‌که هنوز پی بدان برده باشند، اقرار می‌کنند، تا گناه وقوع این انقلاب را، به هر قیمتی، به گردن شاه بی‌اندازند، چه انتظاری می‌توان داشت. چگونه می‌توان از کسانی که معنای سخنان خود را درنمی‌یابند، انتظار داشت که بفهمند، اقدام به عمل از سر نادانی رفع مسئولیت نمی‎‌کند. البته علم به آن نادانی به عنوان پایه و شالودۀ انقلابی که برپایۀ نابخردی روشنفکران انقلابی‌اش به ثمر رسید، راز سربه مُهری نیست، اما شگفت‌آور آن‌ست که، در توجیه انقلاب و به عنوان برهان علیه مسئولیت «انقلاب‌ساز» رژیم پادشاهی پهلوی، نادانی روشنفکران انقلابی، امروز، به میدان مناظرات و بحث‌ها در بارۀ «دلایل وقوع انقلاب ۵۷» آورده می‌شود. و شگفت‌آورتر آن‌که، همین استدلال، امروز، از زبان بانوی استادی ـ در یکی از داشگاه‌های آمریکایی با تمرکز کار علمی و تحقیقی بر حقوق و مبارزات زنان ایران ـ و یا روزنامه‌نگار کهنه‌کارِ زنی که از درون بساط روزنامه‌نگاری همان دورۀ نظام پادشاهی ایران، بیرون آمده است، شنیده می‌شود.

در یکی از همان نوع مناظرات نیره توحیدی، صاحب تحقیقات دامنه‌دار، از جمله در مورد زنان ایران و همچنین در مورد منطقۀ خاورمیانه، به دامن همان استدلال چنگ انداخته و می‌گوید که؛ این تقصیر شاه بود که روشنفکران انقلابی از کتاب «ولایت فقیه» بی‌اطلاع بودند و چون نظرات خمینی را نمی‌شناختند به انقلاب پیوستند! البته تردیدی وجود ندارد که انقلابیون ایران، از استادان، دانشجویان گرفته تا شاعران، نویسندگان، محققین، حقوقدانان، از جمله کنفدارسیونی‌ها کتاب ولایت فقیه را نخوانده بودند. اما بی‌تردید دانشجویان کنفدراسیون و خارج کشور، از جمله خانم توحیدی که در سال انقلاب در غرب آزاد بسر می‌برد، می‌توانستند آن را بخوانند، اما نخوانند. می‌توانستند بدانند که اگر قرار باشد اسلام و شریعت حاکم شود، دختران و زنان‌مان ایمن نخواهند ماند. و خیلی زود، در سرزمین «اسلامی و خاورمیانه‌ای» ما، به پشتیبانی اسلام‌گرایان، سرهای بی‌جرم و بی‌جنایت دختران و خواهران جوان ما بر خاک میهن غلطان و در معبر و گذرگاه‌های شهرها و روستاهایمان به نمایش گذاشته خواهند شد، تا هراس از مرگ، آزادی را خفه کند و زندگی جوانی را بکشد. از این گذشته، از این خانم محترم باید پرسید؛ آیا خمینی را، از روی سابقۀ وی در تحریک شورش ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ و اعلامیۀ غرایش علیه حقوق و آزادی‌های زنان، همراه با امضای بزرگترین آیت‌الله‌های وقت، نمی‌شد شناخت؟ یا از روی مصاحبه‌ها و سخنرانی‌ها و نوارهایش که تقریباً از حدود سالی پیش از وقوع انقلاب در ایران همچون ورق زر دست به دست می‌گشت؟ علاوه بر این در خاطرات شاهرخ مسکوب آمده است که؛ تعدادی از روشنفکران و افرادی از کانون نویسندگان از وجود کتاب «ولایت فقیه» آگاه و آن کتاب در دسترشان بوده، اما حتا نخواستند آن را بخوانند یا جدی بگیرند و نخوانده گفتند ارتجاعی‌ست، اما وقتی موج فرصت‌طلبی برخاست، هم‌آنها با همان خمینی مرتجع همراه شدند. بنابراین موضوع بر سر نادانی نیست، بلکه بی‌مسئولیتی در نخواستن به دانستن است. البته در آن جمع مناظراتی که نیره توحیدی حضور داشت و دائم تکرار می‌کرد که شاه نیامد و کتاب ولایت فقیه را به ما نشناساند، حجت کلاشی، جوانی با طول عمری کمتر از طول انقلاب، و شاید نیمی از عمر استاد نیرۀ توحیدی، در همان مناظره، با توسل به نقلِ دکتر طباطبایی، از فیلسوفی دیگر، مؤدبانه و وزین پاسخ گفت که: «بانو جهل دلیل نیست.» آیا سهمگینی معنی و تکاندهندگی این جمله، از زبان جوانی به عمری کمتر از طول انقلاب اسلامی و در نیمه‌های سن و سال نیرۀ توحیدی، در برابر استدلال سبکسرانۀ این استاد مدافع حقوق زنان و خاورمیانه‌شناس، برای وی و بازماندگان روشنفکران انقلابی روشن است؟ اگر بله، پس چرا همان حرف‌ها بی‌مایه را هنوز تکرار می‌کنند؟!

و اما به دلیل شگفتی بسیار از سخنان هما سرشار روزنامه‌نگار کیهان زمان شاه، در یکی از همین نوع مناظره‌ها، به ویژه همدلی‌اش با آن روزنامه‌نگار طرفدار آل‌احمد دغل و دروغگو، نمی‌توانم به سکوت بگذرم. البته این بانوی روزنامه‌نگار بهتر از من از صفت «چپ‌نمایی» روزنامه‎‌نگاران کیهان در سال‌های تدارک انقلابی توسط روشنفکران اطلاع دارند. اما عجیب است که ایشان به عنوان روزنامه‌نگار آن روزگار، یعنی روزگاری که به زنان حقوق و آزادی داده شده و ایشان، بدون آن‌که زحمت و مشقت «مبارزاتی» کشیده باشد، فرآوردۀ آن حقوق و آزادی‌ها بود، هیچ سخنی در بارۀ آن آزادی و حقوق نمی‌گوید، اما امروز از نبود آزادی سیاسی زمان شاه به عنوان مسبب انقلاب اسلامی شکوه و شکایت می‌کند. البته می‌دانیم که ژست «مبارزاتی» گرفتن علیه رژیم شاه یک بیماری روشنفکری از جمله در میان روزنامه‌نگاران بود، اما نمی‌دانستیم که این ژست برای بعضی هنوز هم مهم است. بانوی گرامی! در یک مناظرۀ رسانه‌ای ژست دم زدن از آزادی سیاسی برای روشنفکرانی که دشمنان ایدئولوژیک آزادی بودند، آیا مهمتر از این حقیقت است که زن جوانی به تشخیص مردان دیوصفت خانواده‌اش «مهدورالدم» شناخته و سر بریده شد. آیا گرفتن ژست دفاع از آزادی آن‌هم برای مشتی اسلام‌گرا و مارکسیست ـ لنینست ضد آزادی مهمتر از این امر بود، که شما به عنوان زن روزنامه‌نگار آن دوره، با توجه به چنین جنایت‌هایی علیه زنان، حتا به خاطرتان هم خطور نکند که به معنای آزادی عمیق‌تر فکر کنید؟ آیا به عنوان یک روزنامه‌نگار زن سال‌های آزادی زنان، به یاد نداشتید یا اصلاً اطلاع نداشتید و نمی‌خواستید بدانید که قانون «مهدورالدم» شناختن انسان‌ها ـ به ویژه زنان میهنمان ـ از سال ۱۳۰۴ یعنی زمان تصویب نخستین قانون مجازات ایران، در زمان رضاشاه در عمل مسکوت گذاشته و اجرا نشد و بالاخره نیز در سال ۱۳۵۲ در زمان محمدرضاشاه به طور کامل از این مجموعه قوانین حذف گردید؟ آیا شما به عنوان یک روزنامه‌نگار زن نباید در دفاع از آزادی یادآور می‌شدید که همین قانون اسلامی زشت با انقلاب اسلامی به یاری روشنفکران دامن سیاه خود را بار دیگر بر سر زنان ایران انداخت؟ آیا یادآوری علیرضا کیانی حاضر در مناظره با شما و آن روزنامه‌نگار دغل آل‌احمدیِ پیر، در همان آغاز سخن خویش، از شرمساری مسئولیت امثال «ما» در بارۀ سرنوشت غم‌انگیز مونا حیدری ۱۷ ساله و لحن هشدارانه‌اش به ویژه خطاب به شما، مبنی بر این‌که روی اصول بایستید و با ارتجاع هم‌صدا نشوید، برای بیدار کردن وجدان روزنامه‌نگاری‌تان کافی نبود، تا در مقابله با دغل و دروغ کسانی که دامن روزنامه‌نگاری ایران را آلوده‌اند، زبان به حقیقت بگشایید؟ آیا ژست دفاع از آزادی مشتی ضدزن ایدئولوژیک، مهمتر از ارزش‌گذاری بر آزادی‌های اجتماعی و قدردانی از آزادی‌های زنان در گذشته بود؟ آیا به یاد نداشتید یا نمی‌دانستید یا این‌که نمی‌خواستید بدانید؟ آن فرصت رسانه‌ای گذشت اما برای آن‌که وظیفۀ فراموش شدۀ روشنفکری شما را به یادتان بیاوریم از زبان مهشید امیرشاهی، این دُخت ایران‌زمین، یاری می‌گیریم که در بارۀ اصول کار روشنفکری ـ از جمله روزنامه‌نگاری ـ گفته است:

«من و حتی بزرگ‌تر از من و طبعاً جوان‌ترها، همه در حمایت قوانینی رشد کرده بودیم که مدافع بعضی از حقوق زنان بود، گرچه همانطور که گفتید جامعه هنوز از این قوانین پیروی نمی‌کرد. امّا باید در نظر داشت که همیشه و در همه جا تحکیم و تثبیت آنچه قانون اعطا می‌کند مستلزم تغییر بینش و عادات اجتماعی یک قوم و ملت است که به هر حال با سرعتی که قانون وضع می‌شود پیش نمی‌رود. این دقیقاً آن بخش از مسئله است که به تحقق رساندنش اساساً از دولت و حکومت ساخته نیست و بیش از همه بسته به همت و غیرت مدافعان آزادی است، اعم از زن و مرد.»