آژیر خطر، قرمز بود
آژیر خطر، راهپلهی خانهی ما را نفرین کرده بود
سیاه و چرک و بَدبو کرده بود
آژیر خطر بوی نفرت میداد.
بسیاری پژوهشگران و تحلیلگران ادبی بر آناند که دوران شعرسرایی فروغ فرخزاد، از نظر بخششدن به دو دورۀ از هم جدا و به هم پیوسته، در میان شاعران معاصر یگانه است. نامهایی که فرخزاد برای مجموعههای شعرش بر میگزیند نیز این گسستگی و پیوستگی را به روشنی نشان میدهد. گفتوگوی زیر بر محور دگرشدگیهای ذهنی و زبانی فرخزاد در دومین دوره شعر سراییاش دور میزند.
آیا جستجوی زمانهای رفته، همان طور که از زبان پروست میشنویم، ممکن است؟ آیا میتوان زندگی و روزهای زندگی را به یاد آورد و روایت کرد؟ میان آن اصل و این رونوشت، میان زندگی و زندگینامه، چه خودنوشت و چه دیگرنوشت، چه پیوندی هست؟
کتابِ در دستِ انتشارِ حورا یاوری ـ پژوهشگر و عضو هیأت ویراستاران دانشنامه ایرانیکا ـ درباره تاریخچه و سیر تحولی بیوگرافی و اتوبیوگرافی در ایران، انگیزهای شد برای گفتوگو درباره کارکرد حافظه و مکانیزم پیچیده فراموشی و یادآوری، توانایی ما برای رودررو شدن با خودمان، که به گفته او «صلیب عیسای انسان مدرن است»، و پرداختن به اهمیت زندگینامهها در بررسی و شناخت «نظامهای دلالتی فرهنگی و اجتماعی و تاریخی» ـ آنسان که حورا یاوری میگوید
از زمرة حرفهای درخورتوجه در سخنرانیهای ده شب یکی این است که: فرهنگ و ادبیات کلاسیک ایران با سد سانسور روبرو نبود؛ وگرنه که نمیماند (نک. مصطفی رحیمی. فرهنگ و دیوان). چنین حرفی اینروزها هم بر زبان اهل قلم میآید تا شاید به گوشِ سنگ سانسورگران فروبرود. در اینکه ماندگاری ایران وامدار فرهنگش و فرهنگش هم وامدار اهل اندیشه و قلمش بوده، جای شک نیست. آنچه بیهوده مینماید، چشمداشت ما از قدرتمداران برای شکستن سد سانسور است.
نسل جوان ایران مدتهاست به ضرورتِ فراتر رفتن از خود و باریک شدن در افقِ دانایی دورانی که هر حادثه در آن رخ داده، اندیشیده است؛ که برای دریافتن معناهایی که در هر پدیده هست، باید به کل ارزشهای جامعه در آن بازة زمانی نگریست، چنان که برای درک هر اثر میباید به افق زندگانی و جهانبینی و فرهنگ جامعه، و نه تنها آفرینندة آن اثر پرداخت.