«

»

Print this نوشته

«ستاره دیده فروبست و آرمید»

یک متر و هفتاد صدم افراشت قامت سخنم‌

یک متر و هفتاد صدم از شعر این خانه منم‌

یک متر و هفتاد صدم پاکیزگی، ساده دلی‌

جانِ دل آرای غزل، جسم شکیبای زنم‌

‌****


‌‌

«ستاره دیده فروبست و آرمید»

‌‌ ‌

یک متر و هفتاد صدم افراشت قامت سخنم

یک متر و هفتاد صدم از شعر این خانه منم

یک متر و هفتاد صدم پاکیزگی، ساده دلی

جانِ دل آرای غزل، جسم شکیبای زنم

زشت است اگر سیرت من، خود را در او می‌نگری

هیها‌ که سنگم نزنی! آیینه‌ام می‌شکنم

از جای برخیزم اگر، پُر سایه‌ام، بیدبُنم

بر خاک بنشینم اگر، فرشم، ظریفم، چمنم

یک مغز و صد بیمِ عسس فکر است در چارقدم

یک قلب و صد شورِ هوس شعر است در پیرهنم

بر ریشه‌ام تیشه مزن! حیف است افتادن من

در خشکساران شما سبزم، بلوطم، کهنم

ای جملگی دشمن من!‌ جز حق چه گفتم به سخن؟

پاداش دشنام شما آهی به نفرین نزنم

انگار من زادمتان کژتاب و بدخوی و رَمان

دست از شما گر بکشم، مهر از شما بر نکنم

انگار من زادمتان  ماری که نیشم بزند

من جز مدارا چه کنم با پارۀ جان و تنم؟

هفتاد سال این گُله جا ماندم که از کف نرود

یک متر و هفتاد صدم، گورم به خاک وطنم» سیمین بهبهانی

***

«…از زبان لذت ببرید؛ از کلمات لذت ببرید؛ چون کلمه راه رسیدن به هر کاری‌ است که می‌خواهید در زندگی انجام دهید…

شاید خیلی‌ها بگویند ادبیات قرن نوزدهم هیچ ربطی به پزشکی و حقوق ندارد. این آدم‌ها فکر می‌کنند باید کتاب فیلد را بخوانیم؛ قافیه و ردیف را یاد بگیریم و بعد هم بی‌سر و صدا برویم سراغ بلندپروازی‌های دیگرمان.

من این طور فکر نمی‌کنم. آدم شعر می‌خواند چون آدم است و آدم پُر از شور و شوق است. پزشکی، حقوق، بانک‌داری… این‌ها لازمند تا زندگی ادامه پیدا کند ولی شعر، داستان عاشقانه، عشق، زیبایی…  ما به‌خاطر این چیزها زندگی می‌کنیم و زنده می‌مانیم.

برایتان از ویتمن می‌خوانم: «آه، امان از این زندگی که سرشار از پرسش‌های پیاپی است. از این قطار بی‌پایان که سرشار از حماقت است، سرشار از غفلت است… پس اینها چه سودی برای من دارند؟ چه فایده‌ای برای زندگی‌ام دارند؟ پاسخش این است که تو این‌جایی؛ که زندگی هم اینجاست و بازی ادامه دارد و تو می‌توانی شعری به آن اضافه کنی.

شعر شور است؛ جذبه است؛ ما بدون شعر ناتمامیم.» برگرفته از فیلم نامۀ انجمن شاعران مرده/ تام شولمن