بهرام بیضایی در شب سوم، مقولهٔ تازهای را باز میکند و آن سانسور غیر دولتی است: (متن سخنرانی آقای بیضایی، به نظر من، یکی از معدود متنهای غیرایدئولوژیک ارائه شده در آن شبهاست که هنوز هم میشود بدون ذرهای دست بردن در آن در جلسهای مانند نشست امشب ما ارائه شود و مورد توجه قرار بگیرد.)
معرفی”بازخوانی ده شب” در کانون کتاب تورنتو / ماندانا زندیان
وقت همگی به خیر. من ماندانا زندیان هستم و سپاسگزار و خوشحالم که با بزرگواری مرا در جمع خودتان پذیرفتهاید. از آقای حریری عزیز و دوستان و همکارانشان در کانون کتاب تورنتو تشکر میکنم که این امکان باارزش را برای کتاب «بازخوانی ده شب» و من فراهم کردهاند و امیدوارم و میکوشم مطالبی شایستهٔ شما و وقت ارزشمندتان ارائه دهم.
دلیل با هم بودن ما بازخوانی حادثهای تاریخی زیر عنوان ده شب شعر انستیتو گوته یا همان «ده شب» است که ۳۷ سال پیش در تهران رخ داده است.
سال ۱۳۵۶ خورشیدی، پیشنهاد برگزاری برنامهای با حضور شصت شاعر و نویسنده، از سوی کانون نویسندگان ایران به دکتر هاینس بکر ـ مدیر انستیتو گوته در ایران ـ به شکلگیری ده شب شعرخوانی و سخنرانی در باغ سفارت آلمان در تهران، میانجامد.
امشب ما بعد از ۳۷ سال این حادثه را از نگاه امروزی چند تن از برگزارکنندگان و سخنرانهای آن شبها و نیز چند شاعر، نویسنده و روزنامه نگار جوان ایرانی که این کتاب با حضور اندیشه و قلمشان شکل گرفته و در حقیقت متعلق به همهٔ آنهاست، از چند چشمانداز بازخوانی میکنیم و بیتردید پرسشهای شما بعد از پایان صحبت من چشماندازهای تازهای را هم باز میکند که خطوط بعدی کار را برای دیگرانی که آخرین صفحهٔ این کتاب اولین صفحهٔ نوشتهشان خواهد شد روشنتر میکند. بازخوانی ده شب، مجموعهای از گفتوگوهایی است که من در یک بازهٔ زمانی حدوداً یک ساله با این شخصیتها انجام دادهام، همراه متن کامل تمام سخنرانیها در یک فصل جداگانه، و همچنین دو مقاله دربارهٔ سانسور در ابتدای کتاب.
همین جا از دوستان عزیزم خانم فرخنده مدرس و آقای علی کشگر در بنیاد داریوش همایون ـ برای مطالعات مشروطه خواهی، برای همراهی و انتشار این کتاب قدرشناسی میکنم.
بازخوانی ده شب
ده شب شعر گوته در تاریخ ۱۸ ماه مهر سال ۱۳۵۶ با سخنان آقای رحمتالله مقدم مراغهای، مترجم و عضو کانون نویسندگان ایران، باز میشود. آقای مراغهای در متن بازگشایی ده شب پیرنگ برنامه را فرهنگی، و در ستایش آزادی و پرداختن به مشکلات نویسندگان و شاعران در غیبت آزادی بیان تعریف میکند.
«درگفتارها غرض بیش از همه آن خواهد بود که کانون نویسندگان ایران بیشتر و بهتر شناسانده شود و خواست اساسی آن، یعنی آزادی اندیشه و قلم، و راستای کوششهای آن به منظور آن که این آزادی در عمل بنشیند و به صورت یکی از دادههای عادی زندگی اجتماع ما درآید، به اطلاع همگان برسد»
- رحمت الله مقدم مراغهای، متن سخنرانی گشایش شبهای شاعران و نویسندگان، بازخوانی ده شب، ص ۱۸۵
البته همه میدانیم که برنامهها هیچ با این وصف پیش نرفت. شمس آلاحمد در سخنانش در سومین شب برنامه از «لجنزار بیقانونیهای تنگ چشمانۀ دولت و تلقیات و برداشتهای فاشیستی حاکم بر جامعه» سخن گفت؛ در پنجمین شب، باقر مؤمنی به رغم خواست دستگاه حاکم در استفاده از واژۀ «ممیزی» بارها واژۀ «سانسور» را بهکاربرد و حتی عنوان سخنرانیاش را «سانسور و عوارض ناشی از آن» برگزید و تأکید کرد که «طرفداران سانسور در هیأت حاکمه اخلاق و مذهب را دستاویز سانسور قرار میدهند.»؛ و در نهایت، سخنان سعید سلطان پور، که اخیراً از زندان آزاد شده بود و صدای معترض، چریکی و انقلابی شعرش، هیجان بسیاری در جمعیت برانگیخت، و بهآذین دکتر باقر پرهام و دکتر بکر را مجبور به دعوت سخنرانان به اعتدال کرد.
***
پوستر برنامه که به دست آقای «بزرگ خضرایی» ـ گرافیست و نقاش ـ و با تصویر نمادین «ماهی سیاه کوچولو»ی صمد بهرنگی طراحی شده بود، دست به دست و بدون همراهی و همکاری رسانهها ـ که در حقیقت از پوشش خبری این رویداد منع شده بودند ـ تا دورترین گوشههای کشور میرسد و ایرانیان بسیاری ـ بهویژه دانشجویان ـ را به جمع مخاطبان این شبها میپیوندد؛ تا آنجا که حتی در برخی شبهای بارانی بیش از دههزار تن در فضای باز باغ سفارت آلمان، زیر چترهای بههم پیوسته، به سخنرانیها گوش میدهند.
آقای خضرایی دربارهٔ این پوستر گفته:
«این ماهی کوچولو رهایم نمیکرد مثل این که میگفت مظلومتر از من دیدهای؟ من سمبل مظلومیت تمام این مردم و شاعر و نویسندۀ درد کشیدۀ جامعه هستم. بگذار این من باشم که فریاد مبارزه با سانسور و اختناق را سر دهم. و آخرش هم همین طور شد و طرح پوستر شد این ماهی کوچک که دارد دامونی از جنگل را ـ که سمبل مبارزه و جنگیدن هست ـ فریاد می زند.
…گفتم زمینه پوستر سرخ است…غلامحسین ساعدی دستش را روی میز زد و گفت رنگ ماهی را سفید بگذار معصوم و پاک… و چنین شد که درنگ نکردم و کار پوستر را در یک هفته یکسره کردم. زمینه سرخ … ملتهب و انقلابی… و ماهی کوچک سفیدی که دارد جنگل را فریاد میکند… جنگیدن و مبارزه.
تاریخ شبها را در پوستر گذاشتیم ۱۸ تا ۲۷ مهر ۱۳۵۶. ساواک وارد ماجرا شد و صدها پوستر را در محوطه انستیتو گوته به آتش کشید.
مسئله این بود که میخواست تاریخ شاهنشاهی را بگذاریم یعنی ۲۵۳۶. بالاخره بعد از کلنجارهای بسیار بخشی از آنها را با همان تاریخ ۱۳۵۶ و بخشی را هم فقط نوشتیم از ۱۸ تا ۲۷ مهر…همین.
- برگرفته از یادداشت بزرگ خضرایی برای سامانه بی. بی. سی. فارسی، ۲۷ مهر ۱۳۹۱ خورشیدی
ایده و برنامهریزی اجرای این شبها که به نظر بسیارانی رویدادی مهم بود در فرصتی استثنایی که کانون نویسندگان توانست درست و خوب از آن استفاده کند، به آقای جلال سرفراز ـ شاعر و روزنامهنگار برمیگردد.
برای پرداختن به چگونگی برگزاری و اهمیت ده شب، اجازه میخواهم پاسخهایی که برگزارکنندگان و سخنرانان آن شبها به برخی پرسشها دادهاند، کمک بگیرم:
در واقع شبهای شعر خوشه الگوی من برای پیشنهاد ده شب به انستیتو گوته بود. با این حال من برنامة مفصلتری را در نظر داشتم. از جمله جلسات پرسش و پاسخ، که هر روز بعد از ظهر در محل انستیتو گوته برگزار میشد…
تدارک برگزاری شبها از نخستین گامها تا هنگام اجرا بیش از چهار ماه به طول انجامید. در آن زمان کانون نویسندگان اجازۀ فعالیت علنی نداشت…کیهان پایگاه ما بود، و کسانی چون زنده یاد رحمان هاتفی، حتی شخص دکتر مصباحزاده پشتیبان ما بودند، و میتوانستیم خیلی با احتیاط از امکانات این مؤسسۀ بزرگ مطبوعاتی آن روزگار استفاده کنیم.
- جلال سرفراز، بازخوانی ده شب، صفحات ۸۵ و ۸۸
این فرصت به این دلیل برای ما استثنایی بود که کانون میتوانست موقعیت خود را نشان دهد و این پرسش را طرح کند که آیا هنوز زمان آن نرسیده که کانون نویسندگان ایران به ثبت برسد؛ و البته از این نظر روی سخن کانون با مردم نبود، با حاکمیت بود.
- دکتر اسماعیل خویی، بازخوانی ده شب، ص ۶۰
در آن شرایط که جَوّ سیاسی کمی بازتر شده بود و احساس میشد حکومت در شرایط مناسب برای سرکوب شدید یا دستگیریهای گسترده نیست، کانون نویسندگان فکر کرد با این حرکت مدنی احتمالاً میتواند حکومت را وادار کند کانون را به رسمیت بشناسد. این در حقیقت انگیزۀ اصلی بود که بیان نمیشد، تنها گفته میشد حالا که قرار است کاری انجام شود، بهتر است کاری بزرگ باشد ـ شصت شاعر و نویسنده و برای چندین شب.
- جواد طالعی، بازخوانی ده شب، ص۲۹
شبهای شعر گوته، به نظر من، یک سرفصل تاریخی بود و چون سرفصل بود رو به آینده باز شد ـ انباشتِ خواستهای مدنی که میبایست به مردم داده میشد و در مجالی که پیش آمده بود، در انواع چشم اندازهای نظری بیان شد.
من اهمیت آن شبها را به دلیل اعتراضهایی که شد نمیبینم، گرچه کانون نویسندگان در نفس خود یک جمع معترض بود که در اعتراض به اعلام برگزاری کنگرۀ شاعران و نویسندگان از سوی دولت تشکیل شد تا بگوید هنر امری دولتی نیست.
اهمیت آن شبها در این است که رو به آینده صحبت میکنند.
- نعمت آزرم، بازخوانی ده شب، ص۵۱
میتوان گفت که شبهای شعر گوته، یک جریان پویا ایجاد کرد. به عنوان نمونه، پس از آن شبها سعید سلطانپور که نسبت به شاه کینۀ بزرگ و نیرومندی داشت و این را همه میدانستند، در دانشگاه پلیتکنیک برنامۀ شعرخوانی گذاشته بود تا بتواند حرف خودش را بزند که البته با دخالت ساواک نیز مواجه و دچار مشکل شد؛ ولی مهم ارتباط تنگاتنگی بود که میان لایۀ روشنفکر و جوانان تحصیل کرده ایجاد شده بود.
یعنی شبهای شعر، جامعۀ روشنفکری و دانشجویی را با جسارات بیشتر رو در روی رژیم قرارداد.
- جواد طالعی، بازخوانی ده شب، ص۳۷
گفتیم آقای مقدم مراغهای در متن افتتاحیه برنامهها گفتند که ده شب به ستایش آزادی و پرداختن به مشکلات نویسندگان و شاعران در غیبت آزادی بیان خواهد پرداخت.
برای بازخوانی نگاه سخنرانان ده شب به سانسور، و آسیبهایی که سانسور به نویسنده و نیز مخاطب او ـ در نگاه فراگیر، به جامعه ـ میزند، باز به خود ده شب برمیگردیم: (صحبتهایی که شرکت کنندگان در مصاحبههای این کتاب در این باره کردهاند، از جمله، به ما نشان میدهد که سخنرانان و شاعران آن شبها هم خود به ناگزیر و تا اندازههای بسیار از بسیاری از آسیبهای سانسور، مانند خودسانسوری، ارزش بسیار دادن به هر متن میانمایه سانسور شده، یا خودی و غیرخودی برشمردن نظامهای ارزشی گوناگون، در امان نبودهاند.)
در حضور سانسور، جهانبینیهای گوناگون، یعنی نگاههای گوناگون به نظامهای ارزشی متفاوت، امکان برخورد با همدیگر را ندارند؛ در نتیجه حقیقتی از میان نظامهای ارزشی بیرون نمیآید؛ چرا که حقیقت واحد در جهان وجود ندارد.
- نعمت آزرم، بازخوانی ده شب، ص۴۴
قدر و قیمت پیدا کردن آثار بیارزش ادبی با تمام لطمه و صدمهای که به فرهنگ و ادب میزند، عمدهترین خطر سانسور نیست. خطر عمدهتر این است که نوشتۀ سانسور شده بلافاصله معانی عجیب و غریب سیاسی پیدا میکند و نویسندۀ مطلبِ سانسور شده خارج از صلاحیتش مسئولیتهای سیاسی بر عهده میگیرد و میشود رهبر و راهنما. سانسور حرف زور است، منطق که ندارد، و در واکنش به حرف زور، مخالفت به طور مطلق مهم جلوه میکند. وقتی نفس مخالفت ارزش پیدا کرد دیگر محتوای آن و صلاحیت مخالفخوان از قلم میافتد. ما در انقلاب شاهد تمام ضایعاتی که چنین وضعی میتواند به بار بیاورد بودیم. در آن شرایطِ بحرانی آدمهایی که در حوزههای خودشان هم قابلیت چندانی نشان نداده بودند، با قابلیتی کمتر در حوزههایی وسیعتر و بغرنجتر به ارشاد مردم پرداختند.
- مهشید امیرشاهی، بازخوانی ده شب، ص۱۲۲
به نظر من، سانسور و خودسانسوری دو نقطۀ یک خط ممتدند، و در حقیقت این خواست سانسورگران است که با ایجاد رعب، کار نویسنده را به جایی برسانند که او خود و با تأیید و تشویق اطرافیانش سانسورگر خود شود؛ یا زبانی پر از ایهام و استعاره پیدا کند و امیدوار باشد که خوانندگانش به درک و دریافت نمادین آنچه او میخواهد بگوید، برسند…
زمانی که نویسنده نتواند تصویری را که در ذهن خود دارد، به مخاطب منتقل کند، رفته رفته افق ذهنی نویسنده و خواننده و منتقد ـ هر سه ـ تنگتر میشود و کم کم میرسد به جایی که در حدود هشت سال آخر حکومت رضاشاه مثلاً، میبینیم که عملاً آثار چشمگیری تولید نمیشود، و جامعه هم انتظاری بیش از آن ندارد.
- دکتر احمد کریمی حکّاک، بازخوانی ده شب، ص۹۶
متنهای ارائه شده در شبهای شعر گوته، به استثنای سخنرانی بهرام بیضایی، بر به اصطلاح «ممیزی دیوانی» تمرکز داشتند؛ حال آنکه نپذیرفتن، بلکه حذف دگراندیش، حتی در فضای روشنفکری جامعه، آزادی فرهنگ را تا آنجا مخدوش میکرده است که به عنوان نمونه، دکتراسماعیل خویی در همین کتاب تعریف میکند: «تمام استادان ادب کلاسیک ما که در آن دوران زنده بودند و کارهای بزرگی هم میکردند، مانند دکتر شفا، دکتر صفا، و دکتر خانلری، از سوی روشنفکران و بهویژه روشنفکران چپ بایکوت میشدند. البته این بایکوت برای آنها چندان دردآور نبود، چون آنها هم هیچ اهمیتی به این سو نمیدادند. یعنی نامهربانی دو سویه بود. من یادم هست گاه که مقالهٔ بسیار خوبی از خانلری میخواندم و سخت خوشم میآمد، به همهٔ دوستانم بازگو نمیکردم که خانلری چه مقالهٔ زیبایی نوشته است. مثلاً به دکتر شفیعی کدکنی یا دکتر اوسیا میگفتم ولی به راستی به بسیاری از رفقای خودم نمیگفتم.»
به هر روی بهرام بیضایی در شب سوم، مقولهٔ تازهای را باز میکند و آن سانسور غیر دولتی است: (متن سخنرانی آقای بیضایی، به نظر من، یکی از معدود متنهای غیرایدئولوژیک ارائه شده در آن شبهاست که هنوز هم میشود بدون ذرهای دست بردن در آن در جلسهای مانند نشست امشب ما ارائه شود و مورد توجه قرار بگیرد.)
من از گروههای نامرئی نظارت صحبت میکنم، که همه جا هستند، و بسیار خطرناکترند. به این دلیل که چهرۀ مشخص قابل بازشناختنی ندارند. شما در مورد دستگاه نظارت میدانید با کی و با چی طرفید، و در این مورد نمیدانید…وانمود کردن اینکه ما نمایندۀ مردم هستیم و آنها جریحهدار شدهاند آنقدر باب روز است که هر کس میتواند با مخفی شدن پشت این نقاب و جانبداری مصلحتی از مردم کارتان را تخطئه کند.
پس سانسور فقط آن قشر مرئی ظاهر نیست، همۀ دیگران هم شما را سانسور میکنند. و مهم است که همۀ ما زیر اسم واقعیت این کار را میکنیم.
احتمالاً واقعیت کلمهای است که همه به کار میبریم. سکهای است که همه خرج میکنیم. ولی منظورمان از واقعیت واقعاً واقعیت نیست، بلکه مصلحت است. واقعاً نمیخواهیم کسی همۀ واقعیت را بگوید، آن قسمت از واقعیت را میخواهیم که فعلاً صلاح است. به تعابیر مختلف؛ مؤثر است، یا سازنده است، یا امیدوار کننده است، یا پویاست، یا متعهد است، یا ما خوش داریم، و دست آخر ممکن است اصلاً ربطی هم به واقعیت نداشته باشد.
- بهرام بیضایی ـ متن سخنرانی، شب سوم، بازخوانی ده شب، ص۲۰۶
اما تنها این حکومت نبود که با آزادی اندیشه و قلم خصومت داشت. دشمنیِ خودیها با آزادی و آزادی اندیشه، هولناکتر بود. آنها که تئاتر نعلبندیان را بر نمیتافتند، شک دارم که قصد داشتند جامعه را به سوی آزادی اندیشه رهنمون شوند. ریاست شخص آزادیخواهی چون فریدون آدمیت، بر کانون حتی دو ساعت هم تحمل نشد.
- سیروس علی نژاد، بازخوانی ده شب، ص ۱۱۱
گرفتاری در آن زمان این بود که گروههایی که با به کار گرفتن کلمۀ آزادی و به بهانۀ مقابله با استبداد حاکم شکل گرفته بود، در واقع عکس برگردان همان استبداد حاکم بر جامعه بود و به همان اندازه از آزادی و آزادیخواهی به دور…تاب شنیدن هیچ حرفی را سوای حرفهای خودشان نداشتند، همه در فکر باندبازی بودند. مراد بودند و مَرَده میطلبیدند… طبق الگوی آخوندها و طلاب پیروشان، منتها مد روز ـ چون اعتقاد که نمیتوانم بگویم ـ بیشک چپگرایی و چپبازی بود. خلاصه اگر کسی وارد گود آنها و بازی روز نمیشد، خونش به گردن خودش بود! مهر باطله میخورد، برایش پاپوش میدوختند، دربارهاش شایعه پراکنی میشد، بایکوتش میکردند و… و… و اگر هیچکدام این نیرنگها کارگر نمیافتاد، بساط توطئۀ سکوت بر پا میشد که از هر جنجالی کارآمدتر بود و نمیگذاشت صدایی جز آنچه مورد نظر بود به گوش برسد.
- مهشید امیرشاهی، بازخوانی ده شب، ص۱۱۸
سه سال قبل از آن، سعید سلطانپور و رفقایش به تئاتر «سلطان مار» بیضایی حمله کرده بودند و تئاتر را به هم زده بودند. او خواسته بود افسانه قدیمی سلطان مار را اجرا کند که به مذاق این آقایان خوش نیامد و زدند و به هم ریختندش. وقتی که در سال ۱۳۵۸ بچههای حزباللهی، تئاتر «عباس آقا، کارگر ایران ناسیونال» سلطانپور را به هم زدند، تهران مصور مصاحبهای با من کرد و همانجا گفتم ما میگوییم این کار درستی نیست ولی سلطانپور خودش بنای این کارها را گذاشته…
- محمد علی سپانلو، مستند ده شب، سامانه بی.بی.سی. فارسی، مرداد ۱۳۹۱
این موضوعی است که شاید ما کمتر به آن پرداختیم زیرا همیشه فشار از بالا مانع از آن میشد که بر خودمان متمرکز شویم.
- شبنم آذر، بازخوانی ده شب، ص۱۸۱
دو مورد دیگری که به نظرم در بازخوانی ده شب مهم است، یکی نگاه به ذهنیت چیره بر فضای آن شبهاست، و دیگری توجه به استقبال زیاد مردم از مضامین و مفاهیم و لحنهای خاص.
در بازخوانی مطالب ارائه شده در ده شب میبینیم که نگاهی جز زیر تأثیر نظام ارزشی چپ و اسلامی ـ آن هم به صورتی شعارگونه و انقلابی و نه در هیات یک پیشنهاد ـ در این شبها ارائه نمیشود. و این در حالی است که نعمت آزرم بر این باور است که از سوی برگزارکنندگان و مسئولین کانون به هیچ عنوان نظارت یا پیشنهادی بر خواندن و یا نخواندن شعرها یا متن سخنرانیهای آن ده شب نبود. نگاه امروز خانم مهشید امیرشاهی به بسامد بالای واژههای بر ضد غرب و در ستایش قرآن پیامبر اسلام و امام زمان و فلسطین و سوسیالیسم در متنهای ارائه شده در شب این گونه است:
اینها کلیدـواژههای روشنفکری قبل از انقلاب بود و کلیدـواژههای خود انقلاب هم شد…آزادی خواستن از رژیم شاه و یا به اسم آزادی به رژیم آریامهری تاختن، دلیل آزادیخواهی نبود؛ همانطور که صحبت از حقوق بشر نشانۀ دلبستگی به این حقوق نبود. این هر دو را طی انقلاب و در زمان اعدامها سنجیدیم.
- مهشید امیرشاهی، بازخوانی ده شب، ص۱۲۱
از لحظهای که سعید جان سلطانپور پشت تریبون آمد و پیشگفتار خود را خواند و به طور فشرده گفت که از زندان آمده و سرافراز است که عضو کانون نویسندگان ایران است، اما آنچه آن شب میخوانَد، با مسئولیت شخصی او و کاملاً جدا از مسئولیت کانون است…و با واکنشی که مردم به شعر او نشان دادند؛ شاعران و نویسندگان دیگر، انگار، برانگیخته شدند که هرچه بیشتر از تأیید و پذیرش و ستایش مردمان برخوردار شوند و فراموش کردند که قرار بود ما نرم و آرام پیش رویم.
از آن شب به بعد، انگار، بهویژه میان شعرا مسابقه درگرفت و داشتیم کسانی را که در همان شبها شعرهایی سرودند و یا فضای سیاسی شعرهای پیشینشان را تندتر کردند؛ و به طور کلی فضای شبهای شعر بعد از سعید سلطانپور فضایی بسیار عصبی و لحظه به لحظه پرهیجانتر شد.
- دکتر اسماعیل خویی، بازخوانی ده شب، ص۶۳
به نظر من، آنچه در شبهای شعر ارائه شد، انعکاسی از واقعیت جامعۀ ایران آن دوران یا رنگینکمانی از تفکرات غالب آن زمان در جامعه بود؛ چرا که این شصت نفر، معرف حدود هفتاد یا هشتاد درصد شاعران و نویسندگان مدرن ایران آن روز بودند… شاید برای جمعی که برای سه دهه امکان حضور اجتماعی پیدا نکرده بود، طبیعی بود که در چنان جمعیتی و با چنان استقبالی، لحن کمی شعارگونه هم بگیرد. بهویژه که مردم هر چه شعر اجتماعیتر و منتقدتر بود بیشتر تشویق میکردند.
- جواد طالعی، بازخوانی ده شب، ص۳۵
شبهای شعر انستیتو گوته، هیچ نشانی از تحول شعر یا نثر یا جنبشهای ادبی نداشت. حرکتی سیاسی بود که خود را در پس و پشت حرکت ادبی پنهان کرده بود. در باب مخاطبان هم باید بگویم در آن شبهای انستیتو گوته، یک وجه قابل توجه، همان تن دادن به خواست مخاطبان بود…این مخاطبانِ تشنۀ شعار بودند که گویندگان را به جای خواندن شعر یا داستان خوب، وادار به شعار دادن کرده بود. هر چند در بین گویندگان نیز اهل شعار از اهل ادب بیشتر بود…توجه استثنایی به شبهای شعر انستیتو گوته هم به خاطر حرکت نهفتۀ سیاسی آن بود.
- سیروس علی نژاد، بازخوانی ده شب، ص۱۱۰
به هر روی، ده شب شعر انستیتو گوته، که با حضور نیروهای انتظامی در پشت دیوارهای باغ سفارت، و بدون دخالت آنها، پیش میرود و به انجام میرسد، یک حادثهٔ به یادماندنی در تاریخ فرهنگ همروزگار ما، و در نگاه برخی تحلیلگران، یکی از نمادهای حرکتی است که در نهایت به انقلاب اسلامی میانجامد.
بسیارانی ده شب شعر گوته را نخستین جرقهای میدانند که کم کم به آتشی بدل شد که انقلاب از آن سر برون کشید. شاید هم این گونه باشد. ولی من اکنون که به آن شبها میاندیشم، میبینم که اگر آن ده شب شعر نیز نبود، آن جرقه به هر حال، جای دیگر و با حرکتی دیگر زده میشد؛ چرا که زمانه داشت زمینۀ انقلاب را آماده میکرد.
به گمان من، در نقش روشنفکران ایران در انقلاب، به ناروا، بسیار غلو شده است. روشنفکران ایران به راستی پیوند دیالکتیکیِ مؤثری با مردمان جامعۀ خود نداشتند.
- دکتر اسماعیل خویی، بازخوانی ده شب، ص۶۴
این حرکت میکوشید از امکانی که فضای باز سیاسی فراهم آورده بود، بهره بَرَد و میدان را از دست سرکوبگران آزادی بگیرد؛ این اندازه از خواست تغییر… روشن بود؛ ولی اینکه این حرکت حرکتهای دیگری برانگیزد و رفته رفته به تغییر یک نظام سیاسیِ دیرپا و به ظاهر پابرجا، و بر روی کار آمدن نظام دیگری که رفته رفته شکل مذهبی به خود گرفت، بیانجامد، مسلماً قابل پیشبینی نبود.
بنابراین میتوان گفت حرکتی مانند شبهای شعر گوته، نشانهای از خواست تغییر فرهنگی و اجتماعی بود، ولی آستانۀ تغییر و تحول سیاسی در آن معلوم نبود.
- دکتر احمد کریمی حکّاک، بازخوانی ده شب، ص۹۴
یک مسئلهٔ شایستهٔ درنگ و توجه این است که سال ۱۳۵۸، کانون نویسندگان با همین اعضا، و هیچ زمان دیگر بعد از آن هم، هیچ دورهای از کانون نویسندگان یا هر نهاد یا گروه دیگر از جمله معترضین سال ۱۳۸۸، نتوانستند چنین برنامهای حتی در اندازههای کوچکتر سازمان دهند.
آن موقع…کنار هم ایستادن به دنبال یک هدف صنفی مشترک، مبارزه با سانسور و تقاضای آزادی بیان، کاملاً صنفی و از این رو کاملاً امکان پذیر بود. چپ که در آن رویداد مرحوم بهآذین و هوادارانش در کانون نویسندگان نمایندگیاش را میکردند، به این نتیجه رسیده بود که همکاری صنفی برای هدفهای صنف مفید است و کنار دیگران ایستادند. ولی بعد از انقلاب دیگر بهآذین و همراهانش اعضای یک حزب سیاسی بودند که تصمیم گرفته بودند به پیروی از استراتژی حزب توده زیر عبای آخوند بروند و سیاسیکاری کنند. همین سیاسیکاری را برای در دست گرفتن مهار کانون نویسندگان به شدت در داخل کانون نیز بر خلاف اساسنامه و منشور کانون چندان دنبال کردند که سرانجام ما مجبور شدیم پنج تن از سرانشان را از کانون اخراج کنیم و مجمع عمومی کانون نیز تصمیم هیأت دبیران کانون در این مورد را تأیید کرد. بنابراین، تفاوتی که شما در رفتار این بخش از اعضای کانون میبینید و تعجب هم میکنید تفاوت برخاسته از دو شرایط سیاسی متفاوت است و تعجبی ندارد.
- دکتر باقر پرهام، بازخوانی ده شب، ص۱۴۶
به گمان من نویسندگان آزادیخواه و عدالتجویی که به هیچ سازمان سیاسی معینی بستگی نداشتند، با آنها که سازمانی و تشکیلاتی بودند، با یک نگاه به قضایا نگاه نمیکردند و اگرچه در آن شبها، کنار هم نشسته بودند، مانند هم نمیاندیشیدند.
یک بار جایی گفته بودم اگر کسی در سال ۵۳ به زندان قصر میآمد، میدید عدهای از چپ به راست پشت به دیوار ایستاده بودند ـ از بیژن جزنی تا عسگراولادی و آن میان چند عمامهدار ـ در یک نگاه سطحی به نظر میآمد همه در یک صف ایستادهاند ولی در نگاهی تاریخی میشد دید که جلوی آنها نیز درست مانند پشت سرشان دیوار بود و تنها دلیل هم صف بودن آنها این بود که اندکی هم فضا نداشتند تا جلوی همدیگر بپیچند.
- نعمت آزرم، بازخوانی ده شب، ص۵۱
هدف، انداختن شاه بود و همین کنار هم نگاهشان میداشت. اینها مطلقاً به آینده نگاه نمیکردند…
طاهره صفارزاده و سعید سلطانپور هر کدام برای ایدئولوژی خودشان میجنگیدند و آنچه کنار هم نگهشان میداشت انداختن شاه بود. برای همین است که بعد از انقلاب اسلامی دیگر دلیلی برای کنار هم ایستادن نداشتند.
- فرهنگ فرّهی، بازخوانی ده شب، ص۱۶۷
خواست جامعۀ ایران پیش از انقلاب، رهبری بود که شاه نباشد؛ و وقتی آن رهبر در هیأت آقای خمینی ظاهر شد، عملاً همه چیز تمام بود؛ ولی امروز هیچ روشن نیست مردم به یک رهبر بپیوندند، حتی رهبری که به مردم میگوید شما خود رهبر و رسانه و همۀ جامعهاید؛ چرا که متکثر بودن افکار را میفهمد و میداند مردم از یک حرکت انقلابی استقبال نخواهند کرد.
- دکتر احمد کریمی حکّاک، بازخوانی ده شب، ص۱۰۵
ما فضای سیاسی یکسانی را در این دو بازۀ زمانی تجربه نکردیم. در اولی، شاه در جریان صدای اعتراضها بود و تصمیم داشت فضا را باز کند، در حالی که سی و یک سال بعد، خامنهای در شرایط مشابهی با شاه ـ از حیث تزلزل در قدرت ـ به طور مشخص در نماز جمعه، معترضان به انتخابات را عوامل استکبار، و فتنهگران خواند و سخنان تهدیدآمیز صریحی گفت که در نتیجۀ این تصمیم فضا به شدت امنیتی و تهاجمی شد.
علاوه بر این آن وحدت و توافق جمعی دربارۀ ایستادن پشت کسانی که رهبران جنبش سبز بودند ـ به عنوان دو عضو از بدنه همین نظام با سوابق مشخصی در دهۀ شصت ـ وجود نداشت. این دو تن نمیتوانستند مورد اعتماد بخشی از متقدمان و حتی مردمی باشند که دوران شاه، انقلاب و دهۀ شصت را تجربه کرده بودند و همین میتوانست مانعی باشد که انگیزههای فردی را برای پیوستن به اقدامات بزرگتر که منجر به ریسک بالاتری بود کمتر کند.
- شبنم آذر، بازخوانی ده شب، ص۱۷۲
خانم فرشته مولوی، که از بخت بلند من، امشب هم در میان ما هستند، در مقاله ای در ابتدای همین کتاب، در نگاه به افسانهٔ آفرینش و میوهٔ ممنوعه با این یادآوری که آدم پیش از دستیابی به درخت نه گناه میشناسد و نه با دانایی و حقیقت آشناست، به این نتیجه میرسند که درخت بیش و پیش از آنکه به گناه یا معرفت یا حقیقت تعبیر شود، حکایت از آن دارد که آدم، نه از روی دانش، که از روی سرشت، خواهان آزادیِ بیکران و بیسانسور است. فرشته مولوی میگوید:
در اینکه ماندگاری ایران وامدار فرهنگش و فرهنگش هم وامدار اهل اندیشه و قلمش بوده، جای شک نیست. آنچه بیهوده مینماید، چشمداشت ما از قدرتمداران برای شکستن سد سانسور است. چرا و چگونه کسانی که جز به ماندگاری خود در قدرت نمیاندیشند و راهی جز زورچپانی نمیدانند، میبایست دلنگران نبودن یا ناتوانی فرهنگ و ادبیاتی آزاد باشند؟…این را که در گذشتة سراسر استبداد ایران کار فردوسی و حافظ و مولوی و نظامی و عبید قسر در رفته، نمیتوان به بلندنظری و دانش و بینش حاکمان و شاهان نسبت داد ــ گرچه که در میان آنها کسی با چنین ویژگیهایی هم پیداشدنی باشد…اما اگر قلم و ادب از دستدرازی سانسور در امان ماند، و اگر سانسور رسمی و سازمانیافته برای تفتیش دستنوشتههای نویسنده و شاعر نبود، از آن بود که نوشتار در قلمرو بسته و تنگ خواص پخش میشد…
در این روزگار، اما، کلمه و کتاب در جامعة بسته و در تنگنای خفقان با گشودن چشمـوـگوش و بیدار کردن هوشـوـحواس مردم کارکردی افزوده مییابد…جای شگفتی ندارد اگر علوم انسانی مغضوب و ادبیات رژیمبرانداز بشود. ادبیات هنریست که در کلمه و کلام پدیدار میشود و بنا به سرشتش فاشگو و راستگوست.
- فرشته مولوی، بازخوانی ده شب، صفحات ۱۷ و ۱۸
امید من از گردآوردن این مجموعه کمک به بازخوانی رویدادی مهم از این سوی یک فاصله زمانی و مکانی و اجتماعی و سیاسی است ـ نگاه برگزارکنندگان به خود و به کل رویداد ـ از درون و برون ـ و نگاه تک تک ما باز هم به خودمان و به آن رویداد. چرا که ما بعد از ۳۷ سال هنوز با همان مشکلات و چالشها رو به روییم و آموختن از مسیر و شیوهٔ مبارزهٔ نسل گذشته میتواند نگاه و شیوهٔ برخورد ما را پالوده کند.
- «به امیدی که خِرَد فرمان خواهد راند»
ه. ا. سایه
- «و فکر میکنم که سرنوشتمان این نیست
باید به فکر تعمیر ساعتی باشیم
که از بس به فکر ماست،
صبحها
بیدارباشش را
نمیزند.» پگاه احمدی
- شاید با چیره شدن بر فاصلهها و بیگانگیها بتوان دریافت آن چه بر جامعة ایران رفت، اکنون برای ما چه معناهایی میتواند داشته باشد؛ تعریفی از بازخوانی که «سازندة معناهایی از دیروز است که از درون نیازها و خواستهای امروزین سر برمیکشد… هستی پذیرفتنی دوباره در شبکة نظامهای دلالتی فرهنگ و اجتماع و تاریخ» ـ آنسان که دکتر حورا یاوری میگوید؛ مسیری برای بررسیدن و نزدیک شدن به این دریافت که متقدمین ما «پرسشهایی را که امروز در برابر آنهاست با پرسشهایی که دیروز در پیش رو داشتهاند چگونه میسنجند و چگونه برابر مینهند.» بازخوانی ده شب، پیش گفتار
بازخوانی ده شب با این خط از سایه باز میشود…
به این شعر پگاه احمدی میرسد
و با تعریف بازخوانی به مصاحبه با ۱۳ تن از سخنرانهای ده شب در گرد جهان میرسد.
آخرین پرسش من از تمام مصاحبه شوندگان این بود که اگر این اتفاق امروز و در فضای کنونی ایران رخ میداد، و شما آزاد بودید هر چه میخواستید بخوانید و بگویید، چه میگفتید؟ و هیچ کس، هیچ کس، تمایلی به خواندن شعر یا مقاله ای انقلابی یا ایدئولوژیک نشان نداد. شاعران از شعرهایی گفتند که شعر باشند و ارزش ادبی داشته باشند. و نویسندگان از پرداختن به مشکلات نهادینه کردن رعایت حقوق بشر و دمکراسی در متن جامعه و نه در کابینهٔ دولت. علیرضا بهنام، روزنامه نگار و شاعر هم نسل من گفت: از ضرورت رواداری و پذیرفتن عقیده مخالف سخن خواهم گفت و از دوستان نویسندهام خواهم خواست سانسورچی یکدیگر نباشند.
دکتر احمد کریمی حکاک از شکست ادبیات ایدئولوژیک و آرمانی و انبوه متون مردهای که دهههاست به نام ادبیات انقلاب اسلامی تولید میشود، و خود بهترین گواه شکست ادبیات ایدئولوژیک، ادبیات انقلاب اسلامی و اساساً انقلاب اسلامی ـ دستکم در بُعد فرهنگی آن ـ سخن گفت.
سیروس علی نژاد گفت که از نویسندگان خواهد خواست پیرو افکار عوام نشوند، و جای خود را در ادبیات با کار سیاسی نیامیزند.
دکتر باقر پرهام گفت که دموکراسی یعنی درک روند مدرنیتهای که قرنها طول کشیده تا کاملاً جا افتاده است؛ و تحقق یافتن الزاماً تدریجی آن در طول زمان که باید این فرصت زمانی را به دموکراسی در ایران آینده بدهیم.
مقصود آگاه بودن و پیوسته نگریستن است، و هر روز خود را بازنگریستن که مبادا به راه خطا رفته باشیم؛ در واقع هیچ چیز در جهان حکم کلی و ابدی ندارد.
- ایرج گرگین،امید و آزادی، ص۴۲۱
و در نهایت کتاب با گفتاوردی از ایرج گرگین بسته میشود:
و هدف این کتاب هم همین است.
سپاسگزارم.
****
قایل شنیداری سخنرانی: