آیا جستجوی زمانهای رفته، همان طور که از زبان پروست میشنویم، ممکن است؟ آیا میتوان زندگی و روزهای زندگی را به یاد آورد و روایت کرد؟ میان آن اصل و این رونوشت، میان زندگی و زندگینامه، چه خودنوشت و چه دیگرنوشت، چه پیوندی هست؟
کتابِ در دستِ انتشارِ حورا یاوری ـ پژوهشگر و عضو هیأت ویراستاران دانشنامه ایرانیکا ـ درباره تاریخچه و سیر تحولی بیوگرافی و اتوبیوگرافی در ایران، انگیزهای شد برای گفتوگو درباره کارکرد حافظه و مکانیزم پیچیده فراموشی و یادآوری، توانایی ما برای رودررو شدن با خودمان، که به گفته او «صلیب عیسای انسان مدرن است»، و پرداختن به اهمیت زندگینامهها در بررسی و شناخت «نظامهای دلالتی فرهنگی و اجتماعی و تاریخی» ـ آنسان که حورا یاوری میگوید
طرح چهره حورا یاوری از ماندانا زندیان
«مرزهای خصوصی هر انسان
در پس زمینه حضور عموم به معنا میرسد»
گفتوگوی فصلنامه رهآورد
با
حورا یاوری
(بخش نخست)
ماندانا زندیان
ماندانا زندیان ـ پیرنگ متنهایی که زیر عناوین خاطرات، یاداشتهای روزانه، زندگینامه، و خود زندگینامه (زندگینامه خودنوشت) مینشینند، در ذهن نویسنده چه تفاوتهایی دارد، و انتظار درستِ خواننده از هر یک از آن ها چه میتواند باشد؟
حورا یاوری ـ همه این ژانرهای روایی، هریک به گونهای و به میزانی، با زندگی و روایت رویدادهای آن سروکار دارند، و در همه آنها عامل زمان نقش اصلی را به عهده دارد. در یادداشتهای روزانه و دفترهای خاطرات نویسنده بیشتر به روزهای زندگیاش میاندیشد و به همان ترتیبی که روزهای زندگی را پشت سرمیگذارد، رویدادهای آن را به برگهای کاغذ میسپارد. در این تندنگاریهای روزانه معمولاً زندگی در کلیت و تمامیت آن در ذهن نویسنده جایی ندارد.
در بیوگرافی، اگر در کاربرد کلمه دقیق باشیم، انسانی زندگی انسانی دیگر را مینویسد. اما بسیاری از کسانی که خاطرات و شرح احوالات خودشان را به روی کاغذ میآورند، کلمه زندگی را در عنوان کتابی که مینویسند میگنجانند. در بسیاری از این زندگینامهها که خودنوشت هم هستند، نویسنده با حافظه به عنوان بایگانی دقیق رویدادهای زندگی برخورد میکند، و از یاد میبرد که کار حافظه بیرون کشیدن پرونده رویدادها از بایگانی زندگانی نیست، بلکه بازنویسی آن پروندههاست به گونهای که امروز به دل نویسنده مینشیند. به سخن دیگر بسیاری از این زندگینامه نویسان، گاه اگاهانه و گاه بدون این که بدانند، سر خودشان و دیگران کلاه میگذارند، داستانی را مینویسند تا آن داستان دیگری را که بیشتر به زندگیشان شبیه است از خودشان و دیگران پنهان کنند. غافل از این که سر کلمهها کلاه نمیرود، خیلی زود میفهمند که کلکی در کار است و همه آن چه را که نویسنده به روی کاغذ نیاورده در فاصله میان سطرها روی دایره میریزند و دست نویسنده را در برابر خواننده رو میکنند. خاطرات و زندگینامههای بسیاری از دست اندرکاران سیاسی، به خصوص در نیمه دوم قرن بیستم، به همین سرنوشت دچار شده است.
در سنت تراجم و تذکرهنویسی اسلامی هم، که از نخستین نمونههای بیوگرافی در ایران است، تکلیف تذکرهنویسان از نظر کاربرد عامل زمان، اگر از نمونههای معدود بگذریم، روشن است. از ستایش پروردگار و پیامبر و سپاس از نعمات الهی آغاز میکنند و مراحل تحصیلی و دستاوردها و سفرها و دیدار با بزرگان و شیوخ، و آثار و تألیفات را به ترتیب زمانی کنار هم میچینند. در بیشتر این تذکرهها شرحی هم درباره زندگی خود نویسنده میبینیم. اما تغییر ضمیر از اول شخص به سوم شخص در الگوی روایت تغییری نمیدهد. آدمها اگر چه و بیگمان متفاوت زندگی کردهاند، اما روایت زندگی آنها در تذکرهها یکسان است و تذکرهنویس زندگی خودش و دیگران را به یک چوب میراند. البته هرچه به دوران معاصر نزدیکتر میشویم تدکره نویسی از رونق میافتد و زندگینامهها سایه روشن بیشتری میپذیرند.
در اتوبیوگرافی معمولاً نویسنده با رویدادهای پراکنده روزانه سروکاری ندارد، به نقطهای رسیده است که باید سراغ خودش را از زندگیاش بگیرد و ناگزیر باید با آن چه پشت سر گذاشته، در تمامیت و کلیت آن روبهرو شود، و به قول آلاحمد تکلیف خودش را با خودی که بدجوری بیخ ریشش گیر کرده روشن کند. روبهرو شدن با گذشته و نگریستن در تاریکیهای آن معمولاً دستاورد سالهای پختگی و درک عمیق نیازی است که بازنگری روزها و رویدادهای رفته را ناگزیر میکند. در پیوند با همین نیاز است که نقش نوشتن به عنوان یک کنش رهاییبخش آشکار میشود. در این ژانر روایی که از پدیدههای مدرن است و از عمر آن در جهان، اگر از نمونههای معدود بگذریم، بیش از دو قرن نمیگذرد، دیروز و امروز هم زمان میشوند، در گذر از یک فرایند پیچیده غربال کننده هم زمان به یاد میآیند، و در هماهنگی با فرایندهای ساختارساز روان ساختاری روایی پیدا میکنند و قصه میشوند، قصهای که قصه زندگی است و مثل همه قصههای خوبی که زندگی را با همه پیچیدگیها و بیپاسخیهایش روایت میکنند، به دل خواننده مینشینند.
اتوبیوگرافی و خودزندگینامه نویسی، اگر این معادل را برای آن بپذیریم، از سه پاره «خود»، «زندگی»، و «نگاشتن» تشکیل شده است. کار نوشتن که آغاز میشود «خود» و «زندگی» با هم گلاویزند و در کلنجار، اما نوشتن که به پایان میرسد دیگر نه از «خود» نشانی هست نه از «زندگی»، بلکه این «نگاشته» است که پا به جهان میگذارد و زندگی تازهای را در رود جاری داستان و قصه آغاز میکند.
م.ز. ـ آندره مالرو در مقدمه ضد خاطرات توضیح میدهد که ما در این کتاب با برداشت شخصی نویسنده از حوادث گذشته، که بر اساس اهمیت و مقامشان بازگو میشوند، روبهرو خواهیم بود و قرار نیست از زندگی نویسنده یا هر فرد انسانی دیگر، به عنوان یک رویداد تکرار ناشدنی چیزی بخوانیم؛ و مینویسد: «من تقریباً برای خودم جالب نیستم و رفاقت که سهم بزرگی در زندگی من داشته، با کنجکاوی سازگار نبوده است…من این کتاب را ضد خاطرات مینامم، زیرا پاسخگوی پرسشی است که کتابهای خاطرات مطرح نمیکنند و به پرسشهایی که کتابهای خاطرات مطرح میکنند پاسخ نمیدهد…» ۱ ایرج گرگین در مقدمه امید و آزادی با ذهنیتی مشابه و با این تأکید که «خاطرات شخصی من هیچ گوشه تاریکی از هیچ دهه گذشتهای را روشن نمیکند.» تاریخچه رادیو و تلویزیون را «متن واقعی زندگینامه» خود میداند. ۲
آیا میتوان گفت نویسنده یا مؤلف، در چنین متنهایی، که میتواند بازنگری سرتاسر یا بخشی از زندگی فرد به عنوان یک رویداد یگانه باشد، بیشتر در پی ثبت رویدادهای اجتماعی و سیاسی یک بازه از زمان است؟
حورا یاوری ـ میتواند اینچنین باشد. اما توجه بیشتر نویسنده به ثبت رویدادهای اجتماعی و سیاسی ما را از توجه به رابطه متقابل حافظه، فراموشی و یادآوری بینیاز نمیکند. پل ریکور، فیلسوف فرانسوی که در ارتش فرانسه خدمت کرده و چندین سال از عمرش در زندان نازیها گذشته، از جمله کسانی است که نظریات قابل تأملی در مورد رابطه تاریخ و حقیقت، زمان و روایت ارائه کرده است.
آندره مالرو و ایرج گرگین هر دو با عنوانی که برای کتابشان برمیگزینند، و مقدمهای که بر آن مینویسند، هم چارچوب کار خودشان را توضیح میدهند و هم چارچوب انتظار و توقع خواننده را معین میکنند. به سخن دیگر در سرآغاز روایتی که مینویسند به یاد خواننده میآورند که کتابی در دست دارند که در آن بهارها و پاییزهایحسی و عاطفی جایی ندارد و رنگ فصلهای زندگی نه با تلاطمهای درونی که در برخورد و رویارویی با رویدادهای اجتماعی و فرهنگی تغییر میکند.
آشکار است که این غیاب تفاوت چندانی با حضور ندارد. مالرو و گرگین هر دو در برگ برگ کتابی که مینویسند حاضرند، و با آرایشی که به رویدادهای اجتماعی میدهند با یادآوری و رنگین کردن پارهای از این رویدادها و از یادبردن یا کمرنگ جلوه دادن پارهای دیگر، روایت تازهای از رویدادهای اجتماعی و شغلی میآفرینند، روایتی که از صافی ذهن آنها گذشته و از گزینشها و نکوهشهای آنها رنگ گرفته، و نشان میدهد که کسانی مثل مالرو و گرگین که در رویدادهای اجتماعی و سیاسی روزگارشان حضور داشتهاند، این رویدادها را چهگونه به یاد میآورند و گذشته و تاریخ سرزمینشان (و خودشان) را چهگونه معنا میکنند.توجه به این نکات از اهمیت خاطرهها یا ضد خاطرهها چیزی نمیکاهد، بلکه قاطعیت یک روایت و انطباق چون و چرا ناپذیر آن را با «واقعیت» نمیپذیرد، و امکانی فراهم میکند برای آشنایی سنجیدهتر با رویدادهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی یک دوران از طریق کنار هم چیدن و سنجیدن روایتهای گوناگون، و پنجرهای میگشاید به روی فضایی که چندصدایی است، و راهی باز میکند برای بازشدن پای دموکراسی به فضای تحقیقات فرهنگی و تاریخی. به سخن دیگر میتوان از خاطرات کسانی مثل گرگین و مالرو برای ثبت یا دریافت اطلاعات سیاسی، اجتماعی و ادبی یک دوران خاص بهره گرفت، اما کاری که بهتر است از آن پرهیز کنیم برخورد با آنهاست به عنوان رونوشتهایی برابر با «اصل» این رویدادها، و کاری که باید از یاد نبریم برابر نهادن و سنجیدن آنهاست با روایتهایی که دیگران از همین رویدادها به دست دادهاند. این گفته جیمز اولنی (James Olney) 3 برای من همیشه جالب بوده که ما جهان را بی امان میکاویم تا صورت جهان را پیداکنیم، اما آن چه سرانجامپیدا میکنیم صورت خود ماست، صورتی که چه بسا پردههایی بر آن فرو افتاده، اما هیچ نیست جز تصویر ما در آیینه، و یا حتی یک قدم فراتر به گفته عبرت نائینی ۴ «در آینه بینید اگر صورت خود را / آن صورت آیینه شما هست و شما نیست.»
م.ز. ـ مسعود جعفری ـ گردآورنده مجموعه چهارجلدی نامههایی که میان دانشور و آلاحمد مبادله شده ـ در مقدمه کتاب در پاسخ به این پرسش که: «چرا باید نامههای شخصی دو نفر حتی دو نویسنده نامآشنا منتشر شود؟» میگوید: «این نامهها که مربوط به دو شخصیت نویسنده است علاوه بر جنبههای خصوصی زندگی آنها شامل اطلاعات سیاسی، اجتماعی و ادبی عصر خودشان نیز هست… نکته اصلی نامهها سبک نوشتاری و طرز جملهبندیها است که محاورهای نوشته شده»۵و علی دهباشی در گفتوگویی پیرامون همین اثر، ارزش نامههای آلاحمد را چنین توصیف میکند: «نامههایی که مسائل اجتماعی در آن هست و بخشهای مهمی از تاریخ سیاسی ایران را مکتوب کرده است.»۶
آیا خوانندگان روایت رویدادهای زندگی نویسنده نیز بیشتر در پی دریافت «اطلاعات سیاسی، اجتماعی و ادبی»اند؟
حورا یاوری ـ باید گفت که باز هم میتواند اینچنین باشد، اما اگر نویسنده و خواننده را به یک چوب برانیم، و جستجوی خواننده در طلب اطلاعات سیاسی و اجتماعی را هم در چارچوب همین مکانیزم معناآفرینی ذهن، که خیلی هم پیچیده عمل میکند، بررسی کنیم، به نتیجه مشابهی میرسیم. به سخن دیگر، هم خواننده با ذهنیتی برساخته زندگی خودش این اطلاعات را تفسیر میکند، و هم متن با هر بار خوانده شدن به معنای تازهای راه میدهد.
اهمیت و ارزش مجموعه نامههای دانشور و آلاحمد در این است که امکانی هم برای این تفسیرهای بیرون از شمار فراهم میکند. اگر دانشور و آلاحمد نویسنده نبودند و اگر هر یک به موجبی در متن رویدادهای ادبی و سیاسی و اجتماعی روزگارشان حضور نداشتند، انتشار نامههایی که میان آنها مبادله شده اگرچه میتوانست از جهات دیگری قابل تأمل و بررسی باشد، از نظر نقد فرهنگی این چنین مورد توجه قرار نمیگرفت. نویسنده بودنِ دانشور و آلاحمد، حضور آنها در صحنه سیاست و اجتماع و پیوندِ شاید یگانه زندگی خصوصی آنها با رویدادهای سیاسی و اجتماعی، انتشار نامههایی را که به هم نوشتهاند تا حد یک رویداد بزرگ فرهنگی و تاریخی حائز اهمیت میکند. نکته بسیار مهمیکه به ارزش این نامهها میافزاید این است که آلاحمد و دانشور وقتی برای هم نامه مینویسند آن چه را که در میدان سیاست و اجتماع روی داده، همان طور که شاهرخ مسکوب اشاره میکند، در خلوت دلشان از نو زندگی میکنند، یعنی رویداد بیرونی را به صورت یک تجربه درونی در میآورند. عاطفهها و هیجاناتی که در طول روز با آن کلنجار رفتهاند، مستقیم و غیر مستقیم در روایتشان از رویدادهای بیرونی منعکس است.
بد نیست به این نکته هم اشاره کنیم که پیش شرط بررسیهایی از این دست آشنایی با کلیه آثار یک نویسنده و بهرهگیری از یک گفتگوی بینامتنی است. یعنی در درجه نخست باید کلیه آثار یک نویسنده رابه دقت بخوانیم و با شیوههایی که به کارگرفته آشنا شویم. در مرحله بعد به جای بهرهگیری از خاطرات و روایتهای دست دوم دیگران در تشخیص درستیها و نادرستیهای این آثار از نظر انطباق با رویدادها، به سراغ روایت دست اول خود آنها در نامههایی برویم که در صمیمیترین لحظههای زندگیشان نوشتهاند. رد پای بسیاری از رویدادهایی که داستانها و زندگینامههای دانشور و آلاحمد بر محور آنها دور میزند، در لابه لای سطور این نامهها آشکار است. نمونهها فراوان است و من به پارهای از آنها در مقالهای که در مجله نگاه نو منتشر شده اشاره کردهام. به کمک همین نامههاست که به شباهت حزبهای سیاسی و مبارزات آزادیخواهانه در ذهن آلاحمد با عروسکبازی و ساختن عروسکهای گلی پی میبریم و از زبان خودش میشنویم که این عروسک بازیهای حزبی و سیاسی چقدر زود دلش را میزده، و چقدر زود آرزوی ساختن عروسکی دیگر در دلش میخلیده است. به کمک این نامههاست که داستانی نبودنِ مدیری را که در کتاب مدیر مدرسه یک دانش اموز کلاس پنجم را تا سرحد مرگ کتک میزند، باور میکنیم.به کمک همین نامهها، و با برابر نهادن آنها با نوشتههای دیگر آلاحمد است که بی اعتقادی او به درستیِ همه راههایی که در پیش پای دیگران گذاشته روشن میشود و عمق گودالی که آرمانها و آرزوهای سیاسی و فرهنگی او را از رفتارهای خصوصی و عرصه زندگی روزمرهاش جدا میکند آشکارتر میشود و فرصتی یگانه فراهم میکند برای تحقیق درباره تضاد آن چه بر زبان و قلم جویندگان آزادی و منادیان برابری میگذرد، با آزادیهایی که خود این آزادی بخشان از دیگران دریغ میکنند.
م.ز ـ شما گفتهاید: «درهم آمیزی معناهای خصوصی و عمومی، دیروزی و امروزی…در بازگویی و یا بازنویسی زندگی خود، در واقع هستی پذیرفتنی است دوباره در شبکه نظامهای دلالتی فرهنگ و اجتماع و تاریخ…»۷آیا آگاهی عموم از آن سوی زندگی خصوصیِ چهرههایی نامآشنا در متنهایی مانند خاطرات تاجالسلطنه، دختر ناصرالدین شاه ۸ و نوشتههای عارف قزوینی، ۹ به شناخت «شبکه نظامهای دلالتی فرهنگ و اجتماع و تاریخ» در داوری گذشته که روان نویسنده، هر اندازه، از آن اثر پذیرفته، نیز کمک میکند؟
حورا یاوری ـ اگر تحقیق و بررسی درباره تاریخچه و سیر تحول بیوگرافی و اتوبیوگرافی حاصل و فایدهای داشته باشد جز این نیست که با شبکه نظامهای دلالتی فرهنگی و اجتماعی در دورههای مختلف تاریخی آشنا شویم. بیگمان اگر تاجالسلطنه امروز نوشتن خاطراتش را شروع میکرد، روایت دیگری از عمر غمناک و گذشته حیرتانگیز و ملال خیزش میآفرید. و اگر عارف امروز زنده بود نه تنها آن تصنیفها و سرودهای دلنشین را، که خاص روزگار اوست، برای مام وطن نمیسرود، بلکه از کشمکشهای درونی و حالات نفسانیش هم، که بیگمان به تناسب دوران و روزگار رنگ دیگری میپذیرفت، به زبان دیگری سخن میگفت. دل سوزاندن به حال زار مام میهن و سرازیر کردن اشک دیگران به خاطر عقب ماندگی ایران از کاروان تمدن وظیفه مقدس و میهنی بسیاری از همروزگاران عارف بود. در همین سالها بود که میرزاده عشقی یک بار دیگر با قصیده ایوان مدائن خاقانی به خرابههای تیسفون سفر کرد، تاج کیان را در کنار جای پای عرب گذاشت و همزبان با محمدتقی بهار دریغاگوی عظمت بربادرفته ایران شد. امروز نه تنها در زندگینامههاو کتابهای خاطرات از این ناسیونالیزم رمانتیک نشانی نیست، بلکه شعری هم شبیه به شعرهای عارف و عشقی برای مام وطن سروده نمیشود. بررسی و تحقیق درباره سفرنامهها، کتابهای خاطرات و زندگینامهها از شاخههای مهم مطالعات تاریخی و اجتماعی است، و اگر نه بیشتر، دستکم برابر با آن چه سند و مدرک تاریخی نامیده میشود در شناختن ویژگیهای دورانی و تاریخی به کار میآید.
م.ز. ـ میگویید:«مرزهای خصوصی هر انسان در پس زمینه حضور عموم به معنا میرسد. به سخن دیگر آگاهی از حد و مرز فضایی که تنها یک انسان در آن فرمان میراند، و دیگران به موجب قوانین و قراردادهای اجتماعی مکلفند آن را رعایت کنند، با آگاهی گسترده از حقوق برابر همه در برخورداری از این حد و مرز خصوصی هم زمان است. این برداشت مدرن از خصوصی و عمومی، بهویژه در مورد کسانی که میان زندگی خودشان و اجتماعی که در آن زندگی میکنند پیوندی میبینند، ابعاد گستردهتری پیدا میکند.»۱۰ این برداشت که در ادبیات کلاسیک فارسی، مانند شعرحافظ (زاهدان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند/ چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند)، نیز جلوههایی داشته، چه اندازه زاییده کشاکش هم زمان درونی و بیرونی «بهویژه در مورد کسانی که میان زندگی خودشان و اجتماعی که در آن زندگی میکنند پیوندی میبینند» ـ و آگاهی عموم مردم از حق فردی و مسئولیت اجتماعیشان است؟
حورا یاوری ـ در نظامهایی که تضمین حقوق افراد بر تأیید تکالیف آنها تقدم دارد، مرز میان خصوصی و عمومی مشخص است، و کسی به آسانی سودای شکستن این مرز را در سر نمیپروراند. آگاهی عموم از حقوق شهروندی، همان طور که شما به درستی اشاره میکنید، تضمین برخورداری آنها از این حقوق است. چشمان عموم زمانی پاییدن رفتار و کردار و گفتار افراد را آغاز میکند که فرد میان زندگی خودش و دیگران پیوندی میبیند، پا به صحنه سیاست و اجتماع میگذارد و برای درمان دردهای اجتماعی چارهای میاندیشد. در این صورت است که ناهماهنگی و ناهمخوانی معیارها و موازینی که فردِ جویایِ نام کاربرد آنها را به دیگران توصیه میکند، با معیارها و موازینی که حاکم بر رفتار خصوصی اوست در نگاه آگاهانه آشنایان با حقوق و تکالیف اجتماعی منعکس میشود و دست و پای جوانان جویای نام را در پوست گردو میگذارد. این همان نکتهای است که شما به آن اشاره میکنید. اگر دانش آموزی که نوازش ترکههای مدیر بدنش را با رگههای خون رنگین میکرد میدانست که هیچ مدیر مدرسهای از چنین حقی برخوردار نیست، شاید دست و ترکه در هوا معلق میماندند. اگر ستایندگان آثار آلاحمد روزی از او میپرسیدند که آیا این داستان شرح رویدادهای همان سالی است که شما از الف ب درس خواندن خسته شده بودید و مدیریت یک دبستان را پذیرفته بودید، زنگی در گوشش طنین میانداخت و صدای مردم را میشنید. اما نه تنها این چنین نشد، بلکه ستاره مدیر مدرسه به عنوان یکی از ستودنیترین آثار آلاحمد، و ادبیات معاصر، در آسمان ادب ایران درخشیدن گرفت و هنوز هم نورپاشان است.
امروز که به برکت انتشار نامهها میدانیم که آن مدیر مدرسه کسی جز همان جلال آلاحمد مشهور و محبوب ما نیست، با ویژگیهای فرهنگی که آلاحمد و آلاحمدها را میپروراند، بیشتر آشنا میشویم و لبه تیز تیغ را از آلاحمد به سوی خودمان بر میگردانیم و از خودمان میپرسیم که چرا برداشتن گامهای نسنجیده و پذیرفتن اندیشههای نیاندیشیده برایمان آسان است، چرا پیش از آنکه دنبال آدمها راه بیفتیم درنگ نمیکنیم، و چرا همیشه از بیراههها سر در میآوریم. قصهای که داستان پرآب چشم تاریخ پرقصه ماست.
م.ز. ـ نوشتهاید: «آلاحمد در تمام نوشتههایش هم ناقد ریزبین کژیها وکوژیهای اجتماع و فرهنگ است و هم راوی گشادهدست حالات درونی خودش. اما معیارهایی که در سبک سنگین کردن کژتابیهای تاریخ و کژرویهای دیگران، از هر رنگ و ملیت و سرزمین، به کار میگیرد، در دروازههای کردار و گفتار خودش از کار میایستد. در ذهن آلاحمد حریم فضای خصوصی در پیوند با فضای گستردهای که زیستگاه دیگرانی با حقوق برابر است به معنا نمیرسد. جهانداران و تاریخنگاران و سیاستبازان را به چوبی میراند و رفتار و زندگی خصوصی خودش را، که هیچ چیز آن را از دیگران پنهان نمیکند، به چوبی دیگر.» ۱۱
آیا همین پنهان نکردن هیچ چیز از زندگی خصوصی، نوعی راه گشودن بر دیگران در درون و برون از خود برای نقد خود نیست، و آیا این نگاهی مدرن به شمار نمیآید؟
حورا یاوری ـ من با حرف شما کاملاً موافقم و معتقدم که باید عمیقاً سپاسگزار نویسندهای مثل آلاحمد باشیم که رنج عظیم کشتی گرفتن هم زمان با دو دنیای درون و بیرون و روبهرو شدن با سیاهیهای درون را، که صلیب عیسای انسان مدرن است، به جان خرید، نوری این چنین تند به زوایای تاریک آن تاباند، و چراغی هم به دست ما داد که به گوشهها و پستوهای در تاریکی مانده فرهنگ و تاریخمان هم نگاهی بکنیم. کلنجار رفتنهای آلاحمد با این پرسشِ دنیای مدرن، هم مرزِ میانِ نویسنده و راوی و شخصیتهای داستانی را در نوشتههایش کمرنگ میکند، و هم به زندگیِ آدمی چون او که در دندانههای سنت و مدرنیته گیر کرده و بی وقفه دست و پا میزند، رنگی از تراژدی میپاشد.
اگر آلاحمد تنها داستان مینوشت و با آسیب نگاریهای فرهنگی و اجتماعی سروکاری نداشت، اگر این چنین در نفرین زمین به حال کشاورزی که ارباب حاصل یک سال جان کندنش را به مفت از چنگش میرباید دل نمیسوزاند، اگر این چنین پدرانه ناظم بیخبری را که در مدیر مدرسه دستهای از سرما کبود بچهها را با ترکه مینوازد، نصیحت نمیکرد، و اگر چند صفحه بعد در هر دو کتاب خودش وارد میدان کارزار نمیشد و روی ارباب و ناظم را سفید نمیکرد، نوشتههایش با آن نثر زیبا و شتابزده، با آن همه صراحت و بیپروایی و گشادهزبانی در بیان آشفتگیها و سردرگمیهای انسانِ از زمین و آسمان بریده مدرن، از نظر سیر تاریخی خودزندگی نگاری و تحولاتی که داستان نویسی در ایران پشت سر گذاشته ارزشی فراوان داشت. اما آلاحمد هم زمان چندین کلاه بر سر دارد. هم داستاننویس است و هم آسیبنگاری که به تشخیص دردها اکتفا نمیکند و نسخههایی از پیش پیچیده هم در چنته دارد. هم در بیان آرزوها و حسرتهای خودش گشادهزبان است و هم در شناختن دردهای دیگران و گذاشتن راه پیش پای آنها گشادهدست.
م.ز. ـ آیا میتوان گفت که آلاحمد داستاننویس خود را و جامعه را تصویر میکند و آلاحمد سیاستگر پاسخی هم آماده دارد که هدایت داستاننویس نمیخواست داشته باشد؛ و شاید فاصلهای که میان آلاحمد در نویسندگی و آلاحمد در رفتار دیده میشود، بازتابی از تفاوت میان آن چه در روان جامعه میگذرد و آن چه در رفتار جامعه مینشیند ـ یعنی شکلی از گسست یا پریشیدگی ـ است؟
حورا یاوری ـ پرسش بسیار سنجیدهای است. مقایسه آلاحمد از این نظرگاه خاص با صادق هدایت و سیمین دانشور نکات بسیاری را روشن میکند. هدایت هم مثل آلاحمد راهیِ راه پر افت و خیز خودشناسی است و تا آن جا پیش میرود که صورت قصاب و گورکن و پیرمرد خنزرپنزری را در درون خودش به جا میآورد. اما برخلاف آلاحمد بیشتر از پاسخ با پرسش سروکار دارد، نه تنها برای دیگران نسخه نمینویسد بلکه خودش و دیگران را به یک چوب میراند. یعنی معیارهایی که در سبک سنگین کردن کژتابی های تاریخ و کژروی های دیگران به کار میگیرد در دروازههای رفتار و کردار خودش از کار نمیایستند.
م.ز. ـ آلاحمد در سنگی بر گوری نوشته است: «مسئله اصلی این است که در تمام این مدت آدم دیگری از درون من فریاد دیگری داشته…و این آدم یک مرد شرقی. با فریاد سنت و تاریخ و آرزوها و همه مطابق شرع و عرف. که پدرم بود و برادرم بود و دامادها هستند و همسایهها و همکارهای فرهنگی و وزرا و هر کاسب و تاجر و دهاتی. حتی شاه. و همه شرعی و عرفی…و راستش ادا را که بگذاریم کنار و شهیدنمایی را ـ میبینم در تمام این مدت من بیشتر با مشکل حضور این شخص دیگرِ خود ـ یعنی این مرد شرقی سروکار داشتهام تا با مسائل دیگر. خیلی هم دقیق.» ۱۲ میتوان فکرکرد که آلاحمد میکوشیده آدم دیگری را که در او زندگی میکند و تمام آن چه را که زیر عنوان یا تعریف فرهنگ و سنت در بیرون او حضور دارد، بشناسد و دیگران را هم در مسیر این شناخت و چالش شریک کند؛ ولی شاید نمیتوانسته مطابق ایدهالِ ذهنی اش رفتار کند.
به نظر شما بیان حقیقت و تلاش برای عملی کردن آن مهمتر است یا اخلاق را مانند پوستهای پذیرفتن و در مسیر واقعیت گام برداشتن بدونِ باورِ ژرف، حتی اندیشیدن، به حقیقت؟
حورا یاوری ـ شما به نکتهای اشاره میکنید که به نظر من بزرگترین امتیاز آلاحمد است و نوشتههای او را آیینه تمام نمای روزگار او میکند. روزگار آلاحمد روزگار بندآمدن نفس ما در قبای تنگ سنت است و جا نیفتادنمان در لباس عاریتی مدرنیته، و هیچ کس به خوبی و تیزبینی آلاحمد حال زار ما را نمیفهمد. اگر نوشتههای آلاحمد را به دقت بخوانیم، که آن چه شما نقل میکنید نمونه خوبی از آن است، میبینیم که نیش عقرب غرب در تن هیچ کسی به زهرآگینی تن آلاحمد فرو نرفته است، هیچ کسی به اندازه خود آلاحمد غرب زده نیست، و هیج کسی به اندازه اوجانش از آدم ابتر سرگردانی که در کتاب غربزدگی به جا میآورد به لب نرسیده است. بی سبب نیست که به همه ما سفارش میکند که درهای خانههامان را به روی غرب و غرب زدهها ببندیم.
شجاعت و صراحت و بی پروایی آلاحمد بزرگترین هدیه یک نویسنده به مردمی است که از کودکی با رموز و ریزه کاریهای دودوزه بازی کردن آشنا میشوند، و با هر سالی که از عمرشان میگذرد بر ضخامت پردهای که به نام اخلاق و مذهب و آیین به دور رفتار خصوصی و زندگیشان میکشند افزوده میشود، و وقتی پا به صحنه اجتماع میگذارند، در ردای همان زاهدی که شما از زبان حافظ به آن اشاره میکنید از دیدرس عموم کنار میکشند.
م.ز. ـ جلال آلاحمد در نامهای به خانم دانشور میگوید: «زن در ایران هنوز وارد زندگی اجتماعی نیست. بگذار میان خودم و خودت به عنوان یک مرد و یک زن ایرانی قیاس کنم. من از ۲۳ سالگی از خانه پدر فرار کردهام…دو مذهب بزرگ را، اسلام را و کمونیسم را، از نزدیک لمس کردهام و هر دو را کنار زدهام و الخ و همینها مرا رئالیست بار آورده است، ولی آیا تو این تجربهها را داشتهای؟ آیا آنطور که یک مرد با زندگی مستقیماً تماس دارد در ایران با زندگی تماس داشتهای؟ صریح بگویم عزیزم، قبل از این که با تو آشنا بشوم من هزار کثافتکاری کردهام ولی آیا تو میتوانستهای این کار را بکنی؟»۱۳
آیا میتوان در نظر داشت که برخوردی چنین صریح، راست و نقادانه با خود و با ذهنیت اجتماعی و سیاسی جامعه به خانم دانشور هم این آسودگی خاطر را داده بود تا بیاندیشد «تمام آثار هر نویسندهای به هر جهت بایستی به چاپ برسد. هر نویسندهای به مرور زمان تغییر و تحول مییابد، چنانکه حتی عشق و وفا هم ممکن است در او پایدار نماند.» ۱۴ و سنگی بر گوری و مجموعه نامههایشان را منتشر کند و غروب جلال۱۵ را بنویسد و به رغم فشارهای بسیار و شاید در واکنش به آن ها ـ بیش از همه به شمس آلاحمد ـ بگوید که «جلال آن قدر نوشید و سیگار کشید تا از دنیا رفت.»؟ ۱۶
حورا یاوری ـ اگر در سیاق جملهها و روال استدلال آلاحمد در همین جملههایی که شما نقل کردهاید دقیق شویم، سرنخ گرفتاری سویه غربی نمای شخصیت آلاحمد در چنگال همان مرد شرقی سنتی که در درونش جا خوش کرده به دستمان میآید و با چرتکهای که برابر با سنجهها و معیارهای او در ذهنش برای سبک سنگین کردن رفتار خودش و دیگران کار گذاشته آشناتر میشویم.
ای کاش آلاحمد هنوز با ما بود و از او میپرسیدیم که آیا پیش شرط رئالیست بارآمدن، بریدن از شاخه پوسیده یک حزب و آویزان شدن از شاخه پوسیدهتر یک حزب دیگر است؟، و آیا حضور در صحنه مناسبات اجتماعی و سیاسی مستلزم آشنایی بیشتری با فرهنگ و تاریخ یک سرزمین، چه بومی و چه غیربومی نیست؟
اگر از این جمله معترضه بگذریم بیپروایی و گشادهزبانی آلاحمد و آنچه به روی دایره میریزد از جهات بسیار قابل تأمل است. در پردههایی از زندگی که آلاحمد از نو در برابر دیگران بازی میکند غیر از خودش بسیارانی دیگر، و بیشتر از همه سیمین دانشور، حضور دارند. در تمام سالهایی که این دو با هم مینویسند آلاحمد از چشمان خودش به جهان نگاه میکند و حضور دانشور در نوشتههایش به چشم نمیآید. اما دانشور، دست کم در بیش تر آثارش، چشمان آلاحمد را به وام گرفته است. بسیاری از ناقدان از جمله گلشیری و نفیسی درباره شباهت یوسف، شخصیت اصلی رمان سووشون دانشور با آلاحمد و اندیشههای او نوشتهاند، و بسیاری دیگر سنگینی سایه آلاحمد را بر شانههای زری (و دانشور) حس کردهاند، و به خنکیِ نسیمی که با مرگ یوسف بر صفحات کتاب و ذهن زری وزیده اشاره کردهاند.
اگرچه دانشور در سالهایی که با آلاحمد زندگی میکند، گاهی به سرگردانیها و تنگ حوصلگیهای او و از شاخهای به شاخه دیگر پریدنهایش اشاره میکند، اما رنگ تند تحسین و ستایش از او بر نوشتههایش گسترده است. در این سالها هنوز جنگ میان دانشور و زندگیاش آغاز نشده و هنوز نشانههای نگرش انتقادی به خود و به زندگی در داستانهایش دیده نمیشود. زیستن درازمدت دانشور پس از مرگ آلاحمد چشمانش را آهسته آهسته به روی آن چه پشت سر گذاشته باز میکند، و به نقطهای میرسد که در جزیره سرگردانی برای این که خودش و زندگیاش را بهتر ببیند سه آیینه در داستان کار میگذارد، تمام زندگیاش را از نو مرور میکند، و همه آنچه را که پشت سر گذاشته از صافی نقدی ژرف، و چه بسا نامهربان، میگذراند. به ساربان سرگردان که میرسیم زندگی خصوصی دانشور و رابطه عاشقانهاش با آلاحمد نمود آشکارتر و جنبه اعترافی روشنتری پیدا میکند، و پای آشناییهای بیرون از حلقه ازدواج آلاحمد را هم به فضای داستان و گفتگوهای شخصیتهای داستانی میکشاند. به نظر میرسد که انتشار سنگی برگوری که از بهترین نوشتههای آلاحمد و به سخنِ دقیقتر زندگینامهخودنوشت اوست و پس از مرگش منتشر میشود درشکل گرفتن هستههای اولیه دو داستان جزیره سرگردانی و ساربان سرگردان، و یا به سخن بهتر در رودررو قرارگرفتن دانشور با زندگیاش، بیتأثیر نبوده است. موافقت دانشور را در آخرین سالهای زندگیاش با انتشار مجموعه نامههایی که او و آلاحمد برای هم نوشتهاند باید در همین پسزمینه دید و مورد بررسی قرار داد.
م.ز. ـ شما در مقایسه نوشته های آلاحمد با دوران نخست شعر فروغ فرخزاد، میگویید: «آلاحمد اگر چه در یک خانواده کاملاً مذهبی بزرگ میشود، و در نوشتههای سیاسی و اجتماعیاش نیز سرانجام سر از مذهب به در میآورد، اما در زندگینامههایش با خدا سرو کاری ندارد. آلاحمد آنگاه که از لغزشها و سرپیچیهایش از هنجارهای اخلاقی و مذهبی مینویسد…به بهشت و دوزخ و به ناهمخوانی پندار و کردارش با معیارهای مذهبی نمیاندیشد و دست بخشش به سوی پروردگار دراز نمیکند. بر دوش آلاحمد ، درست بر خلاف فرخزاد، بار مذهبیِ گناه سنگینی نمیکند. در اعترافات آلاحمد به جای سهگانه سنتی گناه ـ اعتراف ـ آمرزش، سهگانه مدرن لغزش ـ شلاق ـ خودشناسی مینشیند. آن که باید ببخشد نه داور آسمانی، بلکه «منِ درونی» است.»۱۷ آیا چیرگی بر باید و نبایدهای اخلاقیِ «من درونی» دشوارتر از رهایی از معیارهای مذهبی کتابهای دینی و جامعه سنتی است؟
حورا یاوری ـ پرسش شما پرسش بسیار مهمی است. اهمیت آن در پررنگ نشان دادن خطی است که این دو داور را، که یکی از آنها از درون و آن یکی از بیرون رفتار و کردار ما را میپایند، از هم جدا میکند. داستان این دو داورِ به ظاهر از هم جدا و در باطن با هم یکی و همدست خیلی شنیدنی است، همان قصهای است که از زبان فروید در بسیاری از نوشتههایش، از جمله کتاب تمدن و نارضاییهای آن تئوریزه میشود. قصه دور این محور میچرخد که خواستها، غرایز و کششهایی که ارضای آنها در باغ عدن با هیچ مانعی روبهرو نیست، با پا گذاشتن انسان به تمدن و شهرنشینی سرکوب میشوند و زبان تازهای را میآموزند که زبان «نه»ها و «آری»های اخلاقی و مذهبی و اجتماعی است.
فروید قصه تمدن و نارضاییهای ما را از تمدن با نشان دادن همریشگی این دو زبان به اوج میرساند و نشان میدهد که «نه»ها صورت سرکوب شده خواستها و کششهای زیستی جسماند، که با نیروهای سرکوب کننده کنار آمدهاند، به نمایندگی آنها در درون ما جا خوش کردهاند، و جالبتر اینکه خودشان نقش سرکوبگر را به عهده گرفتهاند، و باز هم جالبتر اینکه بنا به سرشتشان که همان سرشت خواستها و غرایز است حرفشان یکی است. اما این داور بیرونی در مورد گروههای مختلف اجتماعی یکسان عمل نمیکند و در دورههای مختلف تاریخی ثابت نمیماند و دگرگونیهای آن در چهره داور درونی هم منعکس میشود. بازشناسی این ناهمسانیها و دگرگونیها یکی از مهمترین زمینههای تحقیق در نقد روانشناختیِ فرهنگی است. در واقع فرخزاد و آلاحمد هر دو با صورت درونی شده این داور بیرونی سروکار دارند، با این تفاوت که این داور بیدادگر زنان و مردان یک فرهنگ را به یک چوب نمیراند، و نظامهای کیفر و پاداشش یک بام و دو هوایی است. آلاحمد هم در همین نظام سنگر گرفته که میتواند در بیان تفاوتهای زن و مرد همان جملاتی را که شما به آن اشاره کردهاید به گوش سیمین دانشور و ما برساند، هم او مطمئن باشد که حرف درستی زده و هم ما که ارزشها و نکوهشهای همین نظام داوری را درونی کردهایم حرف او را بفهمیم و عبورهای مکررش را از خط قرمز سانسورهای اخلاقی و مذهبی به روی او و خودمان نیاوریم.
بهمن ۱۳۹۲
برگرفته از فصلنامه رهآورد، شماره ۱۰۶، بهار ۱۳۹۳
ـــــــــــــــــ
1 ـ آندره مالرو، ضدخاطرات، ترجمه ابوالحسن نجفیرضا سیدحسینی (تهران؛ انتشارات خوارزمی،۱۳۶۳، چاپ نخست
۲ ـ ایرج گرگین، امید و آزادی (انتشارات شرکت کتاب لس آنجلس، ۱۳۹۱، چاپ نخست)
3 – James Olney, Autobiography: Essays Theoritical and Critical, Princeton University Press, NJ, p. 5.James Olney is a renowned authobiography theoris and scholar who teaches at Louisiana State University.
4 ـ عبرت نائینی از شاعران بنام ایران در نیمه نخستین قرن بیستم میلاد
۵ ـ مسعود جعفری، نامههای سیمین دانشور و جلال آلاحمد، کتاب اول، (تهران؛ انتشارات نیلوفر، چاپ دوم، ۱۳۸۶)
۶ ـ گفتوگوی حسن همایون با علی دهباشی درباره زندگی جلال آلاحمد ، روزنامه اعتماد، شماره ۲۴۹۱، ۲۴ شهریور ۱۳۹۱
۷ ـ حورا یاوری، مقاله شاهرخ مسکوب و «سیاست و اجتماع»، زندگی در آینه (تهران؛ انتشارات نیلوفر،چاپ دوم،۱۳۸۳)
۸ ـ خاطرات تاجالسلطنه ، به کوشش منصوره نظام مافی (تهران، نشر تاریخ ایران، ۱۳۷۱)
۹ ـ کلیات دیوان میرزا ابوالقاسم عارف قزوینی، به اهتمام عبدالرحمان سیف آزاد (تهران، انتشارات امیرکبیر، چاپ ششم، ۲۵۳۶)
۱۰ ـ حورا یاوری، سیمین دانشور و جلال آل احمد و ما، فصلنامه نگاه نو، شماره ۹۴، تابستان ۱۳۹۱
۱۱ ـ همان
۱۲ ـ جلال آل احمد، سنگی بر گوری (استکهلم؛ نشر باران، ۲۰۰۲
۱۳ ـ مسعود جعفری، نامههای سیمین دانشور و جلال آل احمد، کتاب دوم، (تهران؛ انتشارات نیلوفر، چاپ اول، ۱۳۸۳
۱۴ ـ گفتوگوی کیهان فرهنگی با سیمین دانشور، شماره ۴۲، شهریور ۱۳۶۶
۱۵ ـ سیمین دانشور، غروب جلال (ایران؛ انتشارات آینه جنوب، ۱۳۸۴
۱۶ ـ گفتوگوی حسن همایون با علی دهباشی درباره زندگی جلال آلاحمد، روزنامه اعتماد، شماره ۲۴۹۱، ۲۴ شهریور۱۳۹۱
۱۷ ـ حورا یاوری، مقاله شرمآشنایی و بیگناهی در شعر فروغ فرخزاد، زندگی در آینه (تهران؛ انتشارات نیلوفر،چاپ دوم،۱۳۸۳)