اصطلاح نصّ را به عمد به کار میبرم تا اشارهای به اهمیت آن متنها در تدوین نظام سنت قدمایی ایران کرده باشم. همۀ کشورهایی که در خلافت ادغام شدند توانستند سنتی تدوین کنند که تنها مبتنی بر یک نصّ ــ کتاب آسمانی اسلام ــ بود. در ایران، یکی از مهمترین نمایندگان این دریافت از سنت امام محمد غزالی بود که با احیاء علومالدین خود بیانیهای برای اسلامِ نابِ شریعتمدارانه فراهم آورد، اگرچه آن اسلام ناب نیز به تصوف آمیخته بود. پیکار او با فیلسوفان دورۀ اسلامی و اسماعیلیان و شیعیان از دیدگاه دفاع از همین اسلام «ناب» شرعی بود. در ایران، از همان آغاز، سنت بر پایۀ نصّهای سهگانۀ کتاب آسمانی، منابع اندیشۀ ایرانشهری و نوشتههای فیلسوفان یونانی تدوین شد و در سدههای آتی نیز ادامه پیدا کرد.
بایگانی موضوعی: نوشتهها و گفتهها
این توضیح مقدماتی را از این حیث آوردم بگویم نباید اجازه داد، در کنار جبهۀ داخلی تخریب زبان فارسی و یاوهسرایی دربارۀ تاریخ ایران، که همۀ دانشگاههای ایران کانون آن است، چنانکه اقبال به کتاب آبراهامیان در همۀ سطوح تحصیلات دانشگاهی نشان میدهد، جبهۀ دیگری نیز در خارج از کشور باز شود. یک نمونه از فرآوردههای این جبهۀ خارج مجموعه مقالههایی با عنوان عهد قاجار و سودای فرنگ است که من در اینجا اشارههایی به برخی از اشکالات آن میآورم.
اینکه ایران، مانند هر کشور دیگری، دشمنانی دارد امری بدیهی است، اما اینکه همۀ دشمنان خارجی ــ یا مقیم خارج ــ نمایندگانی نیز در داخل دارند که شمار اینان از عدد آنان نیز بیشتر است جای شگفتی دارد. در نخستین نگاه، احتمال دارد این ادعا، مانند برخی دیگر از ادعاهای نگارندۀ این سطور، سخن گزافی به نظر آید. در این یادداشت کوتاه به یک نمونۀ جالب توجه و سخت اسفناک اشاره میکنم و میخواهم بگویم که در مواردی برخی از دشمنان این کشور نمایندگانی دارند که آمیبوار تکثیر و پخش میشوند و، آگاهانه یا ناآگاهانه، تیشه به ریشه انسجام و وحدت ملّی میزنند.
کمتر کشوری در جهان متمدن وجود دارد که کارگزاران بلندپایۀ آن به اندازۀ فرمانروایان ایران از تاریخ کشور خود بیگانه و از آن نفور باشند. البته، این تنها یکی از فضیلتهای ملّی ماست و انحصار به فرمانروایان نیز ندارد. در این کشور، دیواری کوتاهتر از تاریخ ایران وجود ندارد، اما آنچه در این مسابقۀ رمی جَمَرات به دیوار کوتاه ایران مغفول میماند این است که «در زمانهای که سنگ فتنه از آسمان بر سر این کشور و مردم آن میبارد»، آن ریزهسنگها به تختهسنگهایی تبدیل میشوند و بر سر همین کشور و مردم آن فرومیریزند.
اگر دانشگاهِ ایران ملّی میبود، میبایست بتواند، پیش از آنکه بحران چنان عمق و شدتی پیدا کند که اینک پیدا کرده است، نشانههای آن را در افق ببیند و، پیش از آنکه ایران در محاصرۀ کامل ائتلاف نوعربیـ نوعثمانی دربیاید، که میتواند آن را خفه کند، و پیش آنکه منافع ملّی ایران وجهالمصالحۀ امپریالیسم مضاعف روسیه و چین شود، که نزدیکی با آنها هیچ سودی برای ایران نخواهند داشت و ضررهای بسیاری نیز خواهند داشت که تاریخ گواهیهایی صادق و بیامان بر آن دارد، توضیحی از دگرگونیهای استراتژیکی علیه ایران بدهد.
یکی از مهمترین موانع بر سرِ راه فهم درست آنچه در بیرون مرزهای کشور میگذرد تصور نادرست از سرشت دولت ملّی و منافع ملّی است. از آغاز انقلاب، اگرچه مسئولان بلندپایه، در دورههایی شعار منافع ملّی را با تأخیر بسیار دادهاند، اما توهّم وابستگیِ «ملّت» به امّت نیز پیوسته ذهن آنان به گونهای آزرده است که نتوانند به موقع تصمیم درستی بگیرند. اینکه امامان جمعۀ برخی از شهرهای آذربایجان گمان میکند الهام علیف برای اسلام جهاد میکرد و نبردهای آرتساخ/قرهباغ جنگ اسلام و کفر است، در حالیکه گویا حتیٰ نیروهای مسلح کشور چنین برداشتی از معنا و هدف این نبردها ندارند، به معنای این است موضع رسمی دولت همچنان میان دفاع از مصالح امّت و منافع ملّت در نوسان است.
نخستین گام برای وارد شدن در سیاست آن است که مدعی ریاست و مدیریت کشور خود را از چنبر واژگان تهی از معنایی مانند مستضعف رها کند. در کشوری مانند ایران، استضعاف، بیش از هر جای دیگری، در کوچهها، خیابانها و شهرهای آن جاری است و رجل سیاسی نمیتواند چشم و گوش خود را بر این واقعیت ببندد و در ده هزار فرسنگیِ استضعافِ موجود دنبالِ استضعافِ موهوم بگردد و گرنه عِرض خود خواهد برد و مانند آن طلاب جوان که میخواستند از کهنسالان امریکایی پرستاری کنند خود را مضحکۀ کهنسالان روستا و شهر خود خواهد کرد!
جای شگفتی نیست که نفس سرد این جماعت افسرده در سنگ خارای ایران اثری نمیکند. پیشتر، عرب، ترک، مغول آنگاه که در این سرزمین پا گذشتهاند، به تجربه دریافتهاند که ایران همرنگ آنان نخواهد شد. البته، نباید گمان کرد که آن عربان، ترکان و مغولان ارادهای برای این کار نداشتهاند؛ برعکس، آنان این مایه از عقل بهره داشتند که بسیار زود دریابند که برای ماندن باید رنگ ایران به خود بگیرند.
توضیح عوامانۀ این وضع خلافآمد عادت همان بود که، پیشتر، داریوش شایگان در مصاحبهای گفته بود: «ایران همیشه امپراتوری بوده است»! من در همان زمان در سرمقالهای در سیاستنامه توضیح دادم که ایران هیچ گاه امپراتوری نبوده است. آن مرحوم از سیاست همین قدر میدانست که گاندی رهبر خوبی بوده، اما من گمان نمیکنم چیز چندانی از پیچیدگیها و ظرایف سیاست در این کشور میدانست.
زبان فارسی تنها زبان فارسی زبانان ایران نیست، بلکه در طول تاریخ ایران زبان همه مردم ایران و حتی بخشها و گروههایی از مردم غیر ایرانی بوده است. زبان فارسی زبانی در میان دیگر زبانهای ایرانی و همه زبانهایی که به آن تکلّم میشود نیست، بلکه همه مردم ایران جان فرهنگ و روح قومی خود را در آن دمیدهاند. به این اعتبار، فارسی زبان تکوین ملت ایران و تداوم ملی این ملت است. افزون بر این فارسی حتی صرف یک زبان نیست، بلکه زبان یک فرهنگ است و این فرهنگ – که میتوان آن را بیان همان اندیشۀ ایرانشهری دانست – تنها در زبان فارسی بیان نمیشود بلکه ایرانیان به هر زبانی وجهی از این فرهنگ را بیان میکنند. مهمترین آثاری که ایرانیان ایالتهای غیر فارسی زبان ایران در زبانهای مهمی مانند کردی، آذری، و زبانهای استانهای ساحل دریای خزر… آفریدهاند همه بخشی از تاریخ ادب ایرانی ـ یعنی ایرانشهری ـ است.
احتمال دارد که هواداران فدرالیسم در بهترین حالت از کسانی باشند که راه جهنم را با حسن نیتهای خود هموار میکنند، و نمیدانند چه میکنند، اما تردیدی نیست که بسیاری از آنان دریافت کنندگان «کوپنهای دویست دلاری» هستند، حتیٰ اگر کوپن خود را دریافت نمیکنند! در اینکه در نحوۀ ادارۀ کنونی کشور ایرادهای بسیاری وجود دارد، و بسیاری از این ایرادها نیز به دردهای مزمنی تبدیل شدهاند، من هیچ تردیدی ندارم، اما کسانی که فدرالیسم را به عنوان درمان دردها پیشنهاد میکنند، هم در تشخیص درد و هم در تجویز درمان دستخوش خطایی تاریخی میشوند. این عدم تشخیص درد و تجویز نادرست درمان، در شرایط بحرانی کنونی، تنها میتواند به هرجـ وـ مرجی دامن بزند که به پرتگاه تجزیه ختم میشود.
نخستین و مهمترین ایراد سخن رئیس جمهور اسبق، مبنی بر اینکه «مطلوبترین شیوۀ حکومت مردمی ادارۀ فدرالی است»، این است که هیچ یک از مفاهیمی که در این جمله به کار رفته مضمون روشنی ندارد. در واقع، من درست نمیتوانم دریافت که «حکومت مردمی» چیست؟ با آن مقدماتی که رهبری اصلاحات در چهار دهۀ گذشته پذیرفته، بر مبنای آنها به ریاست جمهوری رسیده و فرمان رانده «حکومت مردمی» هیچ معنایی نمیتواند داشته باشد.
نظام حکومتی هیچ کشوری بنیان اصلی آن کشور نیست؛ نظامهای حکومتی گذرا و کشور دائمی است. هر پیکاری برای اصلاحات و اجرای برنامههای متفاوت تنها در محدودۀ کشور ممکن است. این پیکار برای اصلاحات و اجرای برنامههای جدید را سیاست، به معنای مناسبات شهروندی در معنای دقیق آن میخوانند، در حالیکه کوشش برای از میان بردن اساس کشور، یا تجزیۀ آن، اعلام جنگ داخلی است، یعنی بازگشت به وضع طبیعی! بدین سان، هر اقدام «سیاسی» که بخواهد بنیان تاریخی کشور را نابود کند، چنانکه هدف غایی هواداران فدرالیسم، تجزبهطلبان تورکستانی، کوردستانی، عربستانی و… است، میتواند اعلام جنگ داخلی به شمار آید.
جان جی این عبارت را خطاب به مردم ایالات متحده نوشته، با این توضیح که «در هر مناسبتی، ما ملّت واحدی بودیم. هر شهروندی هر جایی میرفت از همان حقوق ملّی، امتیازها و حمایت یکسانی برخوردار بود. ما به عنوان یک ملّت وارد جنگ شدیم و صلح کردیم. ما به عنوان یک ملّت دشمن مشترکمان را نابود کردیم؛ به عنوان یک ملت در ائتلافها وارد شدیم، معاهدههایی را امضا کردیم، در قراردادها و توافقنامههایی با دولتهای خارجی وارد شدیم.» این مقاله در اکتبر ۱۷۸۷، اندکی پس از تدوین قانون اساسی ایالات متحده نوشته شده که هنوز شمار کمی از ایالات به اتحاد پیوسته بودند، اما با این همه جان جی از ملّت واحد امریکایی سخن میگوید. رئیس جمهور اسبق بیش از من اطلاع دارد که ما پیوسته فاقد امتیاز و حقوق بودهایم و هرگز نیز شهروند نبودهایم، اما به عنوان یک ملّت در برابر دشمنان مشترک، برادران عرب، ترک، مغول و افغان، پایداری کردهایم. آیا بیشتر از این میتوان ملّت واحد بود که ما بودهایم؟