نخستین بار در تاریخ معاصر ایران است که نسلِ جدید آن در حسرت کربلاهای بسیار گذشته نیست، بلکه، «یک دست جام باده و یک دست زلف یار»، به میانۀ میدان آمده و آمادۀ دستافشانی است. آنچه در این پدیدار شدن نسل جدید شگفتانگیز است، و البته درافتادن با او را مشکل میکند، این است که ساحت جهانی و تجددخواه او مانع از بسط ساحت آگاهی ملّی او نشده است. نسل متفاوتی از ایرانی پا به میدان گذاشته است، از او شگفتیها پدید خواهد آمد؛ آنچه من میتوانم بگویم این است که از میدان بیرون نخواهد رفت!
انقلابِ «ملّی» در انقلاب اسلامی
بخش هفدهم
جواد طباطبایی
خاستگاه انقلاب ملّی ایران نوزایش آگاهی ملّی و خودآگاهی مردم آن است. چنانکه پیشتر گفتم، از ویژگیهای مردم ایران، به عنوان ملّتی تاریخی، همین خودآگاهی آنان است که از دیرباز تکوین و در همۀ دورههای تاریخی این کشور در همۀ شئون فرهنگی نیز جریان پیدا کرده است. در واقع، تاریخِ ایران، به عنوان کشور خلافآمد عادتها، تاریخِ دورههای ظهور این خودآگاهی است و همین ظهور خودآگاهی ملّی و تداوم آن در تاریخ این کشور است که بقای آن را تضمین کرده است. با آغاز دوران جدید تاریخ ایران، سنّتِ تاریخنویسی کهن نیز اعتبار خود را از دست داد و شیوۀ تاریخنویسی جدیدی جانشین آن شد که همچون ناحیهای در تاریخنویسی جدید اروپایی بود. نخستین تاریخنویسان ایرانی نیز در بهترین حالت مُقلِّدان تاریخنویسان اروپایی بودند.(۱۰) اینرو، اگرچه در آغاز نوعی تاریخنویسی ملّیگرا تدوین شد، اما تاریخ آگاهی ملّی هرگز نوشته نشد. ایران، از آغاز دورۀ تاریخی آن، دو «دوران» (Epoch) قدیم و جدید و دو «دورۀ» (period) بزرگ تاریخی، دورۀ باستان و دورۀ اسلامی، داشته است. این دورههای تاریخی در دوران قدیم را میتوان، به لحاظ آگاهی ملّی، به سه دورۀ هخامنشی، پارتی و ساسانی تقسیم کرد. در هر یک از این سه دورۀ تاریخی ایرانیان به نوعی تصوری از وحدتِ در کثرت قومی و فرهنگی پیدا و در هر دورهای نیز آن وحدت را تجدید کردند. در واپسین دورۀ دوران قدیم، بهرغم شکست نظامی ایران، مجموعهای از منابع نظام سنّتی، که در دورۀ ساسانی تدوین شده بود، به دورۀ اسلامی انتقال پیدا کرد. این انتقال منابع به دورۀ اسلامی موردی استثنایی در گسترش اسلام در دیگری ناحیههای امپراتوری بود و این امکان را به وجود آورد که ایران بتواند خود را از میدان جاذبۀ خلافت و نظام امّت رها کند. معنای این انتقال منابع تاریخ ملّی به دورۀ اسلامی این است که ایرانیان توانستند آگاهی دورۀ باستان را به دورۀ اسلامی انتقال دهند. اینکه پیشتر گفتهام که محمد بن جریر طبری تداوم تاریخی ایران را برجسته کرده بود از این حیث اهمیت داشت که اگرچه او سه سده پس از ظهور اسلام تاریخ خود را مینوشت، اما دستگاه نظری او، به عنوان تاریخنویس کلامی دورۀ اسلامی، این اجازه را به او نمیداد که معنای تحولی را که خود او در تاریخ ایران شاهد آن بود دریابد. او به این نکتۀ مهم در تاریخ ایران التفات پیدا نکرد که ایرانیان، و تنها ایرانیان، توانستند ورای گسستی که در دورۀ اسلامی ایجاد شده بود تداوم باستانی خود را حفظ کنند.
این تداوم در دورۀ اسلامی از این حیث اهمیت دارد که، چنانکه خود طبری گفته است، ایرانیان تنها قوم باستانی بودند که تاریخ پیوسته داشتهاند. این تداوم در دورۀ اسلامی، اگر بتوان گفت، همان تداومِ تداوم باستانی بود. اگر بخواهم معنای نظر طبری را به زبان امروزی بیان کنم، میتوانم بگویم که اسلام از این حیث نتوانست گسستی در آگاهی ملّی ایرانیان ایجاد کند که ایرانیان در دورۀ تاریخ باستان آگاهی ژرفی از خویشتنِ خویش، و وضع خود در جهان باستان، داشتند و آن آگاهی در ژرفای جان و روح آنان چنان نفوذی پیدا کرده بود که هیچ باد و بارانی نمیتوانست گزندی بر «سنگ خارا»ی ایران و آگاهی ملّی مردم آن برساند. در دورۀ نوزایش ایران بود که کوششی برای استوار کردن شالودۀ همین آگاهی صورت گرفت. بلعمی در تاریخ خود مینویسد که پیامبر اسلام گفته بود که سرانجام «عرب انتقام خود را از عجم گرفت»؛ ایرانیان میدانستند که با شکست نظامی نبردی را باختهاند، اما این آگاهی را نیز پیدا کرده بودند که با پیروزی «عرب بر عجم» جنگ بزرگتری در پیش است، یعنی، به تعبیر بلعمی، «ایرانیان باید انتقام خود را از عرب میگرفتند». اینکه تنها ایرانیان توانستند از مهاجمان، به گفتۀ دینوری در تاریخ الطوال : «دیوان»، انتقام بگیرند این بود که ایرانیان تنها قومی بودند که از بیش از هزارهای پیش از آن یک نظام آگاهی ملّی ایجاد کرده بودند. دستگاه خلافت، از همان آغاز، تصوری از «انتقام عرب از عجم» داشت و زمانی نیز که نتوانست چیرگی خود بر ایران را تداوم بخشد غلامان ترکی را که در خدمت خلیفگان بودند بر ایران مسلط کرد، اما با گرویدن ترکان مهاجر به ادب و آداب ایرانی ایرانیها توانستند، بار دیگر، آگاهی ملّی خود را تداوم بخشند و، با سرآمدن فرمانروایی خاندانهای ایرانی از طاهریان و سامانیان تا آل بویه، دورۀ دیگری در بسط آگاهی ملّی باستانی آغاز شد و به دگرگونیهایی تا فراهم آمدن مقدمات جنبش مشروطهخواهی ادامه پیدا کرد. در این میان، نقش صفویان دارای اهمیت بود، زیرا برآمدن آنان، بویژه با قدرت گرفتن خلافت دیگری در رُم شرقی، و نیز ظهور قدرتهای ملّی و سیاسی جدیدی در اروپا، همزمان بود و شاهان صفوی توانستند ایران را به مقام قدرتی میان اروپا و عثمانی ارتقاء دهند. این صورت جدیدی از آگاهی ملّی تا جنگهای ایران و شکست ایران ادامه پیدا کرد و، چنانکه در جای به تفصیل توضیح دادهام، دو سده پیش، در تبریز، زمینۀ آگاهییابی نوآئینی فراهم آمد که صورت آگاهی ملّی ایرانی در دوران جدید است. پیروزی مشروطیت و تأسیس حکومتِ قانون شالودۀ استواری فراهم آورد تا ایران بتواند در آستانۀ دوران جدید بایستد.
- بلعمی در تاریخ خود مینویسد که پیامبر اسلام گفته بود که سرانجام «عرب انتقام خود را از عجم گرفت»؛ ایرانیان میدانستند که با شکست نظامی نبردی را باختهاند، اما این آگاهی را نیز پیدا کرده بودند که با پیروزی «عرب بر عجم» جنگ بزرگتری در پیش است، یعنی، به تعبیر بلعمی، «ایرانیان باید انتقام خود را از عرب میگرفتند». اینکه تنها ایرانیان توانستند از مهاجمان، به گفتۀ دینوری در تاریخ الطوال : «دیوان»، انتقام بگیرند این بود که ایرانیان تنها قومی بودند که از بیش از هزارهای پیش از آن یک نظام آگاهی ملّی ایجاد کرده بودند. دستگاه خلافت، از همان آغاز، تصوری از «انتقام عرب از عجم» داشت و زمانی نیز که نتوانست چیرگی خود بر ایران را تداوم بخشد غلامان ترکی را که در خدمت خلیفگان بودند بر ایران مسلط کرد، اما با گرویدن ترکان مهاجر به ادب و آداب ایرانی ایرانیها توانستند، بار دیگر، آگاهی ملّی خود را تداوم بخشند و، با سرآمدن فرمانروایی خاندانهای ایرانی از طاهریان و سامانیان تا آل بویه، دورۀ دیگری در بسط آگاهی ملّی باستانی آغاز شد و به دگرگونیهایی تا فراهم آمدن مقدمات جنبش مشروطهخواهی ادامه پیدا کرد.
تاریخنویسی ایرانی تاکنون نتوانسته است تاریخ دورههای این تداوم آگاهی ملّی را بنویسد، اما، با این همه، نوعی آگاهییابی تاریخی و طبیعی توانسته است، بهرغم همۀ رخدادهای تاریخی خوب و بد، ادامه یابد. این آگاهی ملّی، با سابقهای طولانی در تاریخ ایران، و اینکه ملّت ایران توانسته است به طور طبیعی آن را تداوم بخشد، امری نیست که حکومتها بتوانند بر آن چیره شوند، یا آن را با هدفهایی که دنبال میکنند سازگار کنند. ایران همچون سنگ خارایی بر روی این آگاهی ملّی ایستاده است و نمیتوان آن را نابود کرد. همۀ حکومتهایی که بویژه در دویست سال گذشته کوشش کردهاند آن را در جهت هدفهای خود از آن مسیر طبیعی منحرف کنند، و به کار گیرند، شکست خوردهاند. یک نکتۀ مهم در این بسط آگاهی ملّی ایرانی در این دویست اخیر این است که آن آگاهی یک وجه جهانی نیز پیدا کرده است. انقلاب اسلامی، و ایدئولوژی شریعتیـ چپی آن، واکنشی به این صورت جدید آگاهی ملّی تجددخواه ایرانی بود. نسلی، که در فاصلۀ شهریور بیست تا دهۀ چهل و پنجاه هنوز نتوانسته بود به این صورت نو خو کند «فیجع به کشتن خود برخاست»، اما بسیار زود متوجه شد که ترکیب ایدئولوژی شریعتیـ چپی با آگاهی ملّی تاریخی او سازگار نیست. با این همه، چنانکه پیشتر نیز اشاره کردهام آن نسل تباه حتیٰ اگر میتوانست در نظر بفهمد که چگونه «فجیع به کشتن برخاسته است»، اما در عمل کار چندانی از او نمیشد انتظار داشت. اینجا بود که، به تعبیری که پیشتر به کار بردم، آگاهی ملّی سرپناهی نو پیدا کرد. جان و دل زنان، و جوانان به طور کلّی، جایگاه همین سرپناه بود. فرق اساسی میان نسلی که در دهۀ اخیر، در «این روزگار غریب»، بالیده بود و نسل پیش از آن این بود که این قدر توهّم نداشت که نداند که «بر آتش سوسن و یاس قناری کباب میکنند». این نسل میدانست، از پدران خود یاد گرفته بود، که «نور را در پستوی خانه نهان باید کرد». اینک، این نسل به میدان آمده است؛ اینان «سربداران» زمان ما هستند، و سری ندارند که بتوان کلاه بر آن گذاشت. این نسل، به خلاف پدران خود که «در عمل» در دوران جدید زندگی میکرد، اما «در نظر» آن را پس میزد، و در آخرین مدل خودرو در آرزوی «بازگشت به خیش» بود، «در حال»، در دورانی زندگی میکند که با آن «معاصر» واقعی است. نخستین بار در تاریخ معاصر ایران است که نسلِ جدید آن در حسرت کربلاهای بسیار گذشته نیست، بلکه، «یک دست جام باده و یک دست زلف یار»، به میانۀ میدان آمده و آمادۀ دستافشانی است. آنچه در این پدیدار شدن نسل جدید شگفتانگیز است، و البته درافتادن با او را مشکل میکند، این است که ساحت جهانی و تجددخواه او مانع از بسط ساحت آگاهی ملّی او نشده است. نسل متفاوتی از ایرانی پا به میدان گذاشته است، از او شگفتیها پدید خواهد آمد؛ آنچه من میتوانم بگویم این است که از میدان بیرون نخواهد رفت!
ــــــــــــ
(۱۰) اگر چیزی به عنوان تاریخنویسی جدید ایرانی در دانشگاه انقلاب فرهنگیزده وجود داشته باشد این تاریخنویسی حتیٰ اروپایی نیز نیست، بلکه بیشتر فرآوردههای بُنجُلهای تاریخنویسی چپ امریکایی است که پستترین نوع تاریخنویسی است. پیشتر به مورد یرواند آبراهامیان و ترجمۀ کتابهای او اشاره کردهام که مهمترین منابع درسی دانشگاهی نیز هست. این ترجمهها، که در مواردی نیز همان استادان از صافی انقلاب فرهنگی گذشته آنها را ترجمه میکنند و به دانشجو و دانشگاه قالب میکنند، برهان قاطع شکست انقلاب فرهنگی و کوشش برای «فرهنگسازی» است که چون مدعیان آن «فرهنگی» ندارند که مردم را نیز با آن «بسازند» ناچار سراغ بیفرهنگترین تاریخنویسان میروند. یکی از نخستین هدفهای «انقلابِ» فرهنگیِ انقلابِ ملّی کنونی باید تصفیه حساب با این مغزشویی جوانان و با استادانی باشد که سخنگویان جریانهای ضدِّ ملّی بیگانهاند.